گلهای گلستان را نمی شناسم
جز نام تو هیچ نمی شناسم
از آن روز که تو رفتی
ماه آسمان راهم نمی شناسم
A
گلهای گلستان را نمی شناسم
جز نام تو هیچ نمی شناسم
از آن روز که تو رفتی
ماه آسمان راهم نمی شناسم
A
اشک را پشت مژگانت پنهان نکن
غم را پشت فریادت پنهان نکن
عشق خاموش آتشی خاکستراست
درآغوشم بیا و شوق را حاشانکن
A
باتو درخیالم تانگو می رقصم
دردام عشقت بی وقفه می رقصم
توشمع بزم این و آن
من مجنون وار دورخود می رقصم
A
درکودکی تسلیم دل بودی
دختری خندان اما خجل بودی
با ما بزرگ شد دیوار مادیات
کاش هنوز کودکی درآغوش من بودی
A
حتی در عالم خواب رهایم کرده ای
دردست پریان روسپی رهایم کرده ای
بارها آش نخورده و دهان سوخته
رنجهابردم که گناهش راتوکرده ای
A
جاده از راه خالی شده
مقصد ومبدا دگریکی شده
آنقدر که برعشق گریسته ام
شایدخدادرآسمانها گم شده
A
به یادعشق گفتم بسم الله
خطاب آمدمرا سبحان الله
شدم غره جانا استغفرالله
صفادادی مرا الحمد الله
A
رنج و لذت بانی انگیزه است
زجر وذلت دشمن انگیزه است
آدمی با راهنمای فطرت
کمالجویی مملواز انگیزه است
A
ببخش این مجیز گوی دربار را
که چون عبدی مریداست شاه را
همه دربدر در پی نام و نان
زیادبرده ایم خالق خلق را
شهنشاهی سزاوار تواست
نه هرشیروپلنگ وچنگ را
ندای درون گرکه روحانی است
نباید جست مقام ننگ را
بیا باهم یکی باشیم خدایا
بکوبیم وبسازیم دهرنو را
A
دعای خیرکنند گویم آمین
بدوراز سهو کنندگویم آمین
دعای ناصواب را حسبی الله
دعا برحق کنند گویم آمین
A
دشمن از کاه کوه می سازد
فتنه ای پرغبار و دون می سازد
من ندانم بین هزاران مائده
اوچراآشی چنان شور می سازد
A
صبر بر خویشتن جمیل است
که بذر سعدی اثیل است
انتظار از دیگری داشتن
شایدمستجاب امابعیداست
A
ای می و میخانه ی من
ای تو صد آینه ی من
به مستی مشکن این دل
ار هزارامیدبسته ای برمن
A
بهترین ستایش ویژه ی خداست
تنها آفریننده و معبود خداست
آغازیست که در وصف نگنجد
اوکه تا ابد پا برجاست خداست
اوست گرداننده ی زمین و آسمان
اوکه می بخشد فراوان خداست
اوست که می پوشد عیوب ازبندگان
او که عزت می دهد تنها خداست
تکیه گاه بی پناهان حامی شایستگان
او که آزاد از بند برون آورد خداست
A
مستی, همدمی بامحبوبی چهارده ساله است
مستی , رقصی بی پروا با گل و پروانه است
درجوانی هرچه مستی است خوش باد
عهد پیری گاه بزم خاطره است
A
انسان زنده است برای زندگی
امنیت ستونی است برای زندگی
لیک زندگی گر خرج امنیت شود
پس تو زنده ای برای بردگی
A
مردم راز گنج را باور می کنند
مردم رمزعشق را باور می کنند
مردم از جمع راست و دروغ
آنچه را دوست دارندباورمی کنند
A
پدر زیبا پدرپیر است
پدراما هنوزشیراست
پدر از بازی دنیا
کمی آهسته دلگیراست
پدرسجاده اش پهن است
شبانه روز پی سجده است
پدردست دعاش بالاست
همه گویند دعاش گیرا است
پدر ما را دعا کرده
همیشه نزدما مولااست
A
رندی در جمع گفت وسواس را درمانگراست
باچشم حق دیدم که خناسی حیله گراست
وسواس , ریشه اش در ژن رنج است وظلم
آدمی درافتخار شادمانه ای توانگر است
A
ندیده کعبه من بتها شکستم
نرفته از وطن دنیا رو گشتم
به دین حق شدم یار محمد
ننوشیدم می و دل هم شکستم
A
گفتا راه رشد اصلاح یا انقلاب است
گفتم تحصیل علم و فن و عرفان است
گفتا منظور نظم جبری یا آنکه آزاد است
گفتم منظومه ای اجتماعی ، معنوی و آزاداست
A