آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زمین متحد» ثبت شده است

دغدغه ام آبی آسمان و زمین سبزاست

لیک عشق من شیرنقشه ی ایران است

آنکه پندار و گفتار وکردارش نیک است

داند که شعارم اخلاق وتعالی انسان است

نظم ستون دانش جز و کل افلاک است

ادب ستون فرهنگ وکمال انسان است

سرمایه ستون آموزش و چرخ اقتصاد است

عقلانیت ستون صلح و منطق انسان است

بشنو زآزاد که آرزویش عرفان است

آرامش ستون رشد ابرانسان است

A

Ali.akbari(Azad)

مرداست و دریااست ویک خدا

ناخدا گرتو نباشی کو خدا

دلت دریاکن و مواج باش

تابگیرد دست تو آن یک خدا

A

Ali.akbari(Azad)

مبندی توباطل براسرارحق

که معروف آمده درکتاب حق

تونهی از منکرخویش کن رفیق

مشو ابن ملجم درآیین حق

A

شعرکوتاه

۲۲ مهر ۰۱ ، ۰۵:۳۱
Ali.akbari(Azad)

گفتم وقتی برگشتم ازدواج میکنیم  -پریسا گفت:نمیشه  - گفتم چرانمیشه یه کاری کن بشه – گفت من دانشگاه قبول شدم وپدرم میگه اول باید لیسانس بگیری بنابراین تو هم باید ادامه تحصیل بدی  - گفتم باشه بعد ازسربازی میام خواستگاری نامزد که شدیم انشاالله تحصیل هم می کنم

خدمتم تمام شد و درست در دانشگاهی قبول شدم که مجاور دانشگاه پریسا بود از دور ونزدیک همدیگر را می دیدیم... یک روز متوجه شدم که فردا امتحان مهمی داریم درحالی که من چندجلسه غیبت داشتم فورا به همکلاسیم زنگ زدم و گفتم چرا خبرم نکردی ؟ اومعذرت خواست و گفت: من امروز بعدازظهر حدود ساعت 16 درمیدان انقلاب هستم اگه میتونی بیا از روی جزوه ام کپی بگیر

سرساعت میدان انقلاب جلوی سینما بهمن ایستاده بودم. عده ای لباس شخصی به من نگاه می کردند و می خندیدند. دوستم دیر کرد دقیقه به دقیقه تعداد عابرین زیاد می شد تعدادماشینهای پلیس هم زیاد می شد به گوشی همکلاسیم زنگ زدم گوشی را جواب نمی داد ناگهان صدای فریاد و آژیر درهم پیچید مامورین به هرکه ایستاده بود حمله می کردند داشتم فکرمی کردم که به کدوم طرف بدوم که چیزی به سرم اصابت کرد ... وقتی به هوش آمدم دربیمارستان بودم تازه فهمیدم رادیوهای ضد انقلاب درآن ساعت برای میدان انقلاب فراخوان انقلاب داده بودند ومن بی گناه قربانی شده بودم ... مدتی بعد آزاد ولی از دانشگاه اخراج شدم و روابط بین ما و خانواده ی پریسا سرد شد.

اما خودش برایم پیامهای عاشقانه می فرستاد... یک سال گذشت دراین مدت که  همزمان از کار و دانشگاهم اخراج شده بودم احساس می کردم ازچشم همه افتاده ام نه با پریسا و نه هیچ دختری رابطه نداشتم کم کم بیمارشدم دکتر رفتم و جواب آزمایش را خواند و گفت نگران نباش ولی ایدز داری! ... پدرم می گفت با کدام پدرسوخته ای رابطه داشتی  ومن مرتب می گفتم هیچ کس! ازپریسا هم آزمایش گرفتند خداراشکر سالم بود پس واقعا قضیه چی بود مسئله را دنبال کردیم و پس از کلی تحقیق و دوندگی فهمیدیم دربیمارستان به ما اشتباها خون آلوده تزریق کرده اند! شکایت کردیم ولی به نتیجه ی مطلوبی نرسیدیم حالا من ایدز داشتم ودر مقابل چشم والدینم آب می شدم . کم کم متوجه شدم دوست وفامیل به ما که می رسند میهمانی ها را زنانه مردانه برگزار می کنند و از دخترانشان در برابر من محافظت ویژه ای می کنند !

تعهد داده بودم که با هیچ زنی رابطه برقرار نکنم نه دوست دختر و نه حتی روسپی ! عملا غریزه اصلی به فنا رفت! درمیهمانی های بزرگ خانوادگی به صحبت کردن وتماشای رقص وشادی دختران بسنده می کردم.

ادارات دولتی نه به مجردها کار می دادند نه به سابقه دارها!دریک آژانس تبلیغاتی مشغول کار شدم صاحبش میگفت: چرا زن نمی گیری!؟ تو با این تیپ و قیافه ی آریایی روی هر دختری دست بگذاری نه نمی شنوی

پاسخ می دادم تحصیلات دانشگاهیم کامل نیست می گفت خب برو دانشگاه همانجاهم با یه دختر دانشجو ازدواج کن میگفتم ستاره های من بیشترازآن است که به دانشگاه برگردم .

خیلی ها می پرسیدند چرا ازدواج نمیکنی یا چرا شغل ودرآمد مناسبی نداری و من دلایل سیاسی را مطرح می کردم با اینکه درست بودند ولی خب چیزی که شاید مردم نمی دانستند بیماری بودفقط من می دانستم و آنهایی که باید می دانستند اوایل که جوانتر بودم دست دوستی دخترهای زیادی را بی بهانه رد می کردم واونها به حساب غرورم می گذاشتند ولی روزها پشت سرهم و بی هدف می گذشتند پریسا با یک ثروتمندازدواج کرد و به آمریکا رفت  ومن هنوز تو فکر بادبادکها بودم یک روز مادرم باشوق فراوان صدایم کرد که بیا تلفن با تو کار داره گفتم کیه؟  گفت پریسااست میگه خبرخوشی برات داره گفتم نکنه طلاق گرفته!  گوشی رو گرفتم الو

-سلام حسین جان خوبی   - سلام خداراشکر زنده ام شما چطوری  خوشی   - آره حسین ببین یه خبرخوب برات دارم توآمریکا دانشمندها داروی بیماریت رو کشف کردند تا یکی دو ماهه دیگه به بازار میاد  پرسیدم : تاثیرش چند درصده گفت: صد درصد

اشک شوق در چشمانم جمع شد پس ازبیست سال انزوا حالا می توانستم شاد وسلامت باشم حالا دیگه اگه کسی می پرسید چرا زن نگرفتی نمی گفتم عاشق دختر فلان وزیر بودم و سالها در کفش ماندم ... مدتی بعد برادربزرگم با یک جعبه شیرینی به خانه آمد و گفت: حسین جان می خواهیم برات خواستگاری برویم البته رفتیم ولی عروس خانم میخواد داماد رو ببینه ...گفتم کی به من زن میده !

گفت: اسم خانمه اخترهست بسیارزیباست چهار تا پسر داره یکی از یکی آقاتر دو تا هم نوه داره یعنی بایه تیرچندنشون می زنی و صاحب زن و بچه و نوه میشی . چی از این بهتر... یه چیزی تو دلم شکست یعنی باید بازنی ازدواج کنم که نوه دارد خدایا تا حالا کجا بودی من کی هستم اینا چی میگن... دیگه هیچی نگفتم باناراحتی رفتم تو اتاقم و شروع به تماشای کانال هشت ماهواره کردم. مجری میگفت: فردا صبح زنان و مردان غیور ایرانی برای برابری حقوق زنان و مردان درمیدان انقلاب تجمع کرده به سمت میدان آزادی راهپیمایی می کنند ...  فکرم مشغول شد راهپیمایی به سمت آزادی...

به سمت آزادی!

A

داستان کوتاه

۱۹ مهر ۰۱ ، ۰۲:۵۲
Ali.akbari(Azad)

بهترین حکومت آن است که بادراختیارگرفتن کمترین آزادیها از مردم بیشترین خدمات ممکن را به مردم ارائه کند

درکتاب داستانهای آشنا توضیح داده ام که افرادی که به چهارضرورت اولیه زندگی مسلط نیستند عملا کودکانی آسیب پذیربنام فقیرهستند درکشوری که بسیاری ازمردم زیرخط فقرهستند آزادی معنای ملموسی ندارد! درآزمایشی بنام میلگرام  در زندانی بر روی زندانیها به جای اسم عدد گذاشتند وپس از مدتی دیدند که زندانبانهایشان خشن شدند ونسبت به آنها شروع کردند به خشونت ورزی! چرا که هویت آنها را گرفته بودند بنابراین زندانبانها راحت به آنها صدمه می زدند درکشورما ده ها هزارانسان بی هویت! وجود دارد افرادی که گویا نامرئی هستند یعنی دیده و شنیده و به رسمیت شناخته نمی شوند چرا که شغل،تحصیلات، و مهارتهای کافی ندارند حتی به لحاظ اجتماعی سرپرست خانوارهم نیستند وکلا حرفی برای گفتن ندارند برای همین در اعتراض ها احساس می کنندفقط باید فریاد بکشند حتی کسی به آنها اعتراض را نیاموخته! پلیس آنها را بازداشت می کند و چون هویتی که اصولا با شغل تعریف می شود ندارند برچسب اغتشاشگر می خورند!

واقعا اگر آنها اعتراض نکنند چه کسی اعتراض کند ؟ پزشکی که یک دقیقه فرصت شنیدن بیمارش راندارد یا نماینده ای که یک دقیقه ملاقات حضوری و مردمی ندارد! برای این به اصطلاح اغتشاشگران همه حکم زندانبان! رادارند از پلیس تا کارفرما یا صاحبان کسب و کارهاوهرمالکی...این فقرا یاکودکان بزرگ! که بلد نیستند! نیازهایشان را رفع یا مدیریت کنند گاهی کارهایی می کنند که یک انسان عاقل هرگز ریسک انجام آنها را نمی پذیرد آری ممکن است این کودکان! با صدای بیگانه تشویق شوند و به خیابانها آیند ولی ....

بسیاری ازمردم دراوایل انقلاب می گفتند رادیو بی بی سی شاه را ساقط کرد ولی پس از انقلاب نه تنها شاهد ادامه فعالیت رادیو بی بی سی بودیم که ده ها رادیوی حتی 24 ساعته مانند رادیو فردا ، رادیو کویت، رادیوفرانسه، رادیوآمریکا،رادیوشوروی،رادیوعراق،رادیومجاهد، رادیودرفش کاویانی ، رادیو صدای ایران از کالیفرنیا و ....به آن اضافه شد واین درحالی بود که مشکلات مردم پس از انقلاب هم باجنگ و فرارسرمایه ها چندبرابرشده بود اما مسئولین درعالم صوت انقلاب کردند و رادیوهای باکیفیت و سرگرم کننده مثل رادیو آوا راه اندازی کردند به طوری که گوش اکثر رانندگان و کسبه به رادیوهای داخلی است امروزه همان رادیوهای خارجی ، اینترنتی و ماهواره ای شده اند و همانطور که نه قبل و نه بعداز انقلاب رادیو ممنوع نبود و همه داشتند امروز هم پاسخ رسانه های دیداری رقیب یاخارجی باید فرهنگی (انقلابی تصویری) باشد ازما که گذشت ما نسل ( ار اف ای) بودیم ولی مسئولین باید در موضوع جذابیت های بصری، امروز برای نسل هزاروچهارصدی سرمایه گزاری کنند چیزی بهتر و آزادتراز شبکه های نمایش خانگی...وخلاصه آنکه باید سعی کرد به فقرا برچسب اغتشاشگرنزد همانطور که معتادبودن! و اعتیادجرم نیست، فقرهم یک بیماری است که باید علاج شود آن هم فقری که علتش بشتردرسوءمدیریتها و تحریمهای فرسایشی است تاخودفقیر.به امید آزادی همه ی فقرا از فقر و تولیدوثروت روزافزون برای تمام ایرانیان.انشاالله

A

مقاله کوتاه

۱۱ مهر ۰۱ ، ۰۶:۴۳
Ali.akbari(Azad)

روزی قاضی مشغول گفتگو با منشی اش بود که منشی گقت: راستی جناب قاضی می دانید شاعری به این شهرآمده که همه را مجذوب اشعارش کرده ؟ شیخ گفت نیم قرنی هست که ما شاعری نداشته ایم

منشی گفت آری وغالب مردم چزی از شعرنمی دانند ولی ناخودآگاه از کلمات موزون خوششان می آید وشاعر را تشویق و حمایت می کنند قاضی گفت: این که خیلی بداست یک فرد یک لاقبا از پشت کوه بیاید و ازهمه دلبری کند

منشی گفت: یا شیخ آیا به او حسادت می کنید قاضی کمی من ومن کرد و گفت اصلا روایت داریم حسادت جایز نیست مگربرشاعر

منشی گفت: عجب، من تا کنون نشنیده بودم که قاضی گفت: من فقیهم یا تو اکنون که شنیدی ما نباید اجازه دهیم یک نفر باکلمات بازی کند بعد هم محبوب شود هم ثروتمند

اوحتما باید دشمن داشته باشد و گرنه به هرچه اراده کند می رسد منشی گفت: این امکان ندارد که کسی دشمنش شود چون او به هرکه می رسد شعری می خواند ودل طرف را میبرد شیخ گفت: پس قانون را دشمنش می کنیم و بدین ترتیب قاضی نزد شاه رفت و قانونی را به امضای شاه مست رساند وروز بعد شاعر را به عدلیه فراخواند وپرسید شغلت چیست؟ شاعرگفت غزلسراهستم قاضی گفت این مختصات شعرتوست چرا همه دوازده بیتی هستند شاعرگفت: این سبک و روش من است عادت کرده ام

شیخ گفت: ای شاعرپدرسوخته مگرنمی دانی شعر طولانی به لهوولعب می رسد دراین ولایت شعر بالای پنج بیت به نیت نمازهای پنج گانه ممنوع است ومن اکنون تورا به سه ماه حبس محکوم می کنم تابعد...

شاعرغمگین و افسرده وارد زندان شد که متوجه شور و شوق زندانیان شد ازیکی ازآنها پرسید چه خبراست؟ و زندانی گفت : آماده باش که دخترشاه برای بازدید آمده از کجا معلوم شاید عفو شدی

شاعر خودش را آماده کرد وقتی فهمید دخترشاه به سلول کناری رسیده بلند شعر خواند که ...شازده خانم قابل باشم   بایدبگم به شعر من خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی    شازده خانم چه خاکی و چه بی ریا ....

شازده خانم ازاین کلمات موزون به رقص آمد وگفت آیا توشاعری؟ شاعرگفت بله

نگهبان فوری گفت خیر او یک شورشی است  دخترشاه گفت او کجاشورش کرده؟ نگهبان گفت نمی دانم به ما گفته اند شورشی است

شاعرگفت: چون من اشعاری بالای پنج بیت سروده ام بدستور قاضی حبس شدم

دخترشاه فورا دستورآزادی اش را صادرکرد و شاعر را با خود به قصربرد شاعردربین راه از روحیات و احوال شاه با خبرشد و یکصد بیت شعر برای شاه آماده کرد وقتی به شاه رسید زانوزد و گفت:

ای پادشه خوبان داداز غم تنهایی    دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی.....

شاه که حسابی ذوق زده و غافلگیرشده بود با خوشحالی پرسید تو که هستی ای مردجوان؟

مرد گفت: من شاعری هستم که به جرم شعرگفتن محبوس شد ولی دختر شما مراعفو وآزادکرد

شاه گفت از کی تا حالا شاعری جرم شده که ما بی خبریم

وشاه فورا قاضی را احضارکرد و پاسخ خواست .

شیخ گفت: ای شاه شاهان خود شما چندروز پیش این حکم را امضاکردید شاه گفت ای شیخ من که به یاد ندارم ولی این امضای من است آیا من مست بودم شیخ صورتش رنگ به رنگ شد سرخ و سپید آبی ...بنفش و گفت به گمانم مست بودید شاه گفت: مگرامرنکردیم درهنگام عیش و عشرتمان کسی مزاحم نشود آن هم برای حکم حکومتی؟ شیخ گفت: گستاخی مرا ببخشید فکر کنم بنده هم البته اشتباهی مست شده بودم که مستی شما را درک نکردم . شاه قاضی را توبیخ کرد و شاعر را مقام داد تا در دربار به رونق شعر وشاعری بپردازد.

A

۰۱ تیر ۰۱ ، ۰۷:۵۴
Ali.akbari(Azad)

روزی مردی نزد حکیمی آمد و گفت زنم را درمان کن گوئی افسرده است حکیم نگاهی کردوگفت نمی توانم. مردکه راهی طولانی آمده بود و همسرش بسیارخسته بود باتندی گفت: همه می گویند توشفامی دهی 

حکیم گفت خداشفادهد من چکاره ام همه ی آنها که شفاداده اند و شفا گرفته اند رفته اند ... شفایک فرصت است بروید دنبال حقیقت.

مردگفت: کدام حقیقت؟ حکیم گفت: شما فرصت سوزی کرده اید

مرد با تعجب پرسید: کدام فرصت!؟

حکیم گفت:همسرت اهل مسجدبوده ولی از وقتی به خانه ی توآمده نگذاشته ای به خانه ی خدا برود دلش را شکسته ای

مردگفت: قول می دهم اجازه دهم برود ولی شما از کجامی دانی غیب می دانی؟

حکیم گفت: من عاشق دریابودم دریا به انسان بصیرت می دهد غالبا به ساحل می رفتم وبه تماشای دریا می نشستم  پریان دریایی! ازپیش رویم دلبرانه عبور می کردند

دلم بی پروایی می کرد ومن پرهیزش می دادم ...روزی به خودآمدم و دیدم که باطن زندگیها را می بینم حال به خانه ی خدابروید تا انشاالله شفایابید.

A

۱۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۰:۵۴
Ali.akbari(Azad)

۳۱ اکتبر(دهم آبان) هر سال به نام «روز جهانی شهرها» نام‌گذاری شده است. این روز فرصتی برای دولت‌ها، نظام ملل متحد به ویژه برنامه اسکان بشر ملل متحد، سازمان‌های بین‌المللی مرتبط، جامعۀ مدنی و سایر ذی‌نفعان و فعالان شهری است تا در جهت توسعه پایدار شهری در سرتاسر جهان اهتمام ورزند.دراین روزمانیز برای شهرتهران گرامیداشتی برپاکردیم وقراربود تا بنده نیزبه نمایندگی از شورای شهر سخنرانی کنم

سخنران اول رئیس دانشگاه تهران بود ایشان که تحصیلکرده ی آمریکا بود یک سخنرانی پر از واژه های آمریکایی به خورد مردم داد سخنران دوم نماینده ی مجلس و تحصیلکرده ی انگلیس بود ایشان هم باغروری انگلیسی! کلی واژه ی فرنگی به کاربرد نفر سوم رییس مترو و تحصیلکرده چین بود ایشان هم با کلی واژه های چینی به مردم و مسئولین احساس حماقت و نفهمی! داد سخنران چهارم ...... سخنران پنجم که من بودم با نگرانی پشت میکروفون قرار گرفتم و از اینکه درمتن سخنرانی ام واژه ی خارجی نداشتم دلشوره داشتم با این حال سعی کردم تمرکزم را حفظ کنم و سخنانم را آغازکردم: درتعاریف مختلف شهر: تعریف عددی ساده‌ترین تعریف است که می توان از شهر کرد، زیرا وجه تمایز بین شهر و روستا، تعداد جمعیت آن است. بر اساس عدد می توان شهر را چنین تعریف کرد: مرکزی از اجتماع نفوذ که در نقطه‌ای گرد آمده و تراکم و انبوهی جمعیت در آن از حد معینی پایین‌تر نباشد.

خلاصه از سکوت مردم ترسیدم و برای خالی نبودن عریضه برخی جمله ها را با لهجه ی اصفهانی ام ارائه کردم که باعث خنده و تشویق مردم شد! با پایان سخنرانی درحالی به سمت صندلی ام برمی گشتم که مردم هنوز دست می زدند طوری که باورکردم حتما درفرم نظرسنجی سخنران اول خواهم شد.

آخرین سخنران شهردارتهران بود که سخنرانی بسیار نافذ و زیبا درباره ی پیشرفتهای شهر وشهرداری تهران انجام داد ایشان نه تنها از واژگان بیگانه استفاده نکرد که با استفاده ی به موقع ازاشعار شاعران کلاسیک، لطیفه ها و ضرب المثل های شیرین فارسی سخنرانی بسیار پررونق وجذابی ارائه نمود وسرانجام ازسوی مردم و مسئولین به عنوان بهترین سخنران انتخاب شد آن شب همش فکرمی کردم که شهردار پس از دیدن موفقیتم در بکار گیری شوخی ها و لهجه ی اصفهانی و تشویق مردم واژه های خارجی اش را فاکتور گرفته بودوبا اشعارولطیفه های فارسی دل مردم را ربود با این حال در باورم چیزی از ارزشهای من کم نشده و قطعا بنده سخنران دوم آن روز بودم.

A

۰۸ فروردين ۰۰ ، ۰۴:۲۱
Ali.akbari(Azad)

بنام توای خداوند جان و خرد

ای تغییر دهنده دل‌ها و دیده‏‌ها *‌ای مدبر شب و روز *‌ای گرداننده سال و حالت‌ها * بگردان حال ما را به نیکوترین حال

سلام، سال نوی خورشیدی. سال 1400مبارک

انشاالله که خوب و خوش و سلامت باشید قرن چهارده تمام شد درحالیکه مردم ایران تقریبا همه چیزرادرآن تجربه کردندازمسائل فرهنگی تا سیاسی ازجنگ تاصلح و امسال باکوله باری از تجربه وارد قرن جدیدمی شویم قرنی که من آن را قرن امیدوآزادی می نامم دراین قرن مردم ایران احساس شیرین آزادی را به وسعت انتظارات معقول و فطری جهانی تجربه می کنند. فضا را فتح می کنند درعلوم وفنون سرآمدمی شوند عدالت را محقق می کنند درقرن امید و آزادی زمین متحد می شود به گونه ای که یک دخترجوان بدون بیم و هراس وبدون ویزا یا پاسپورت فقط بایک کدجهانی می تواند زمین را بگرددامنیت و آگاهی معنوی به اوج می رسد...

براین پایه پیام من به شما دوستداران آرامش نات داشتن اهداف ماهانه و سالانه است و تبریک می گویم که همگی شما توانستید دوقرن را ببینید وامیدوارم از امروز روز به روز موفق ترباشید.

A

دریافت کتاب

۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۰۰
Ali.akbari(Azad)

آرامش درتماشای تلویزیون عبارت است ازنشاط که محتوای برنامه هاست. آسایش که بستگی به تی وی روم دارد و تمرکز که دراینجا درکنترل گیرنده وظرفیت بیننده است تلویزیون دوران پادشاهی کنترل نداشت وباعث دورهمی اعضای خانواده ها بود برنامه های آن هم اخلاق مداربود درصداوسیمای فعلی که دین مداراست کنترل دست کسی است که قدرت و حرف اول خانواده است وظرفیت هم بادرجه بندی بالای چهارده یا شانزده سال رسانه تعیین می شود لازم به یادآوری است که درتماشای تلویزیون بهترین سیستم پخش ویدیو است که کنترل آن کاملا دراختیاربیننده می باشد و می توان درآن فیلمهای فامیلی راهم دید و باز خطرناکترین سیستم هم ویدیو است که درآن فیلمهایی را که هیچ ماهواره ای اجازه یا توان پخشش را ندارد می توان دید

بنابراین اگردرخانه ویدیو دارید به هرشکلی، دی وی دی پلیر،گوشی موبایل ...به هرشکلی،

باید گفت آب از سرشما گذشته است وماهواره برای شما ضرری ندارد. درحال حاضر درجهان سیصد ماهواره ی تلویزیونی وجود دارد که 116 تای آن فضای ایران راپوشش می دهد و حدود 250 شبکه ی فارسی زبان علاوه برهزاران شبکه ی خارجی قابل دریافت است.

نکته ی مهمی که دراین بحث می خواهم به آن اشاره کنم یک هشداراست برای تمام خانواده ها وآن هشداراین است که دردو دهه ی اخیر تبلیغ سکس در رسانه های ایرانی روز به روز بیشترشده به طوری که این موضوع حتی به موزیک ویدیو ها هم کشیده شده شما اگر ویدیوهای برنامه های رنگارنگ قبل از انقلاب را موزیک ویدیوهایی مناسب برای خانواده بدانید بامقایسه ی آن ترانه ها با موزیک ویدیو های این روزها این تبلیغات غیراخلاقی کلامی وتصویری سکسی را به آسانی تشخیص می دهید پس اگر به خانواده و نسل فردا اهمیت می دهید به این کلیپ های احتمالا سیاسی انتقادکنید.

A

۱۶ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۳۱
Ali.akbari(Azad)

سالها پیش درمرکزشهر خیابانی بود که مسجدنسبتا بزرگی درآن قرارداشت درآن سوی خیابان درست روبروی مسجد یک میخانه بود.هرکه دوست داشت می رفت دنبال شراب و هرکه اهل دل بود به مسجد می رفت. یک روز امام جماعت،هیات امنای مسجد را به جلسه ای دعوت کرد که گروهی ازخیرین درآن حاضربودند امام جماعت روبه هیات امنا گفت: این بزرگواران آماده اند سرمایه بگذارند تا مسجد میخانه ی روبروی مسجد را خریداری کند وشرش را ازسرمومنین کم کند جماعت باخوشحالی صلوات فرستادند وپس از شور، یک نماینده به نزد صاحب میخانه روانه کردند اما ساعتی نگذشته بود که نماینده باناراحتی آمد وگفت می فروش پاسخ داده که نه تنها میخانه را نمی فروشد بلکه خودش قصد توسعه ی آن رادارد امام جماعت ناراحت به فکر فرو رفت و گفت حال که چنین است به روش خودمان عمل می کنیم.

بنابراین شب پس ازنمازعشاء روبه مردم گفت: از امشب یک دعا می کنم دلم می خواهد از ته دل آمین بگویید سپس گفت خدایا شراین میخانه را ازسراین محل کم کن و نمازگزاران باصدای بلند آمین گفتند ... خبراین دعا بگوش می فروش رسید و او با خنده گفت آنقدر دعا کنند و آمین بگویند تا به معراج روند ما که جایمان راحت است ...

یکسال گذشت و مردم هرشب می فروش را نفرین می کردند تا اینکه یک شب خیلی اتفاقی میخانه آتش گرفت و تمام مشروبات گرانقیمت خارجی و شرابهای کهنه سوختند. می فروش که باورش نمی شد با یک سهل انگاری کوچک چنین شعله ای برپاشود وسرمایه اش دود شود بلند بلند به امام جماعت مسجد لعنت می فرستاد. اهالی مسجد که سوختن میخانه را تماشا می کردند مرتبا صلوات می فرستادند صبح روز بعد می فروش شکایت به دادگاه برد وازامام جماعت مسجد به دلیل نال و نفرین کردن شکایت کرد ومبلغ هنگفتی خسارت طلب کرد ...

دادگاه تشکیل شد و قاضی از امام جماعت پاسخ خواست. امام جماعت گفت ما ازروی عصبانیت نفرین کردیم ولی خدا شاهد است سوختن میخانه به خاطر سهل انگاری شاگرد آنجابوده نه دعای ما ... شراب فروش گفت قسم می خورم که نفرینهای این مومنین باعث سوختن میخانه شد وگرنه ما همه سالهاست که کاربلد و حرفه ای هستیم . قاضی که مرد باایمانی بود گفت رای من ممتنع است چرا که نمی دانم چگونه حکم کنم دریک کشور آزاد ازیک سو امام جماعت با نمازگزارانی را می بینم که به دعا باور ندارند درحالی که کارشان عبادت است و ازسوی دیگر شرابخوار می فروشی را می بینم که سخت به دعای مومنین باوردارد.پس به شما فرصتی می دهم تا کدخدامنشی مشکلتان را حل کنید... دراین میان یکی درگوش می فروش گفت کوتاه بیا وگرنه اینها باعلوم غریبه این بارجانت رامی گیرند! می فروش ازترس نفرین دگربارمومنین زمین میخانه را برای امورخیریه به مسجد فروخت و کسب و کارش را به محل مسیحیان برد و مومنین هم که ازقدرت خودشان شگفت زده واز اینکه از بدمستی مستان میخانه راحت شده بودند خوشحال بودند از آن پس فقط برای شفای مریضها و برکت درزندگی ها وعاقبت بخیری مردم دعا می کردند...

A

۱۰ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۱۶
Ali.akbari(Azad)

به انرژی باوردارم البته من آن را نه با مراقبه و نه با دین که تنها با رویا فعال می کردم تقریبا تمام رویاهای من درجای جای ایران و دنیا به حقیقت نزدیک شدند البته چندسالی است که روی معنویت کارمی کنم تا با ایمان و دعا انرژی به کائنات بفرستم تا خداوند زودتروبهترآنها را محقق کند ... لازم نیست همیشه راه های سخت را امتحان کنید فقط درزندگی مرتب هدف گزاری کنید مثلا یک نامه به یک روزنامه بفرستید همین که اسم خودتان را در نامه های رسیده دیدید باور کنید که حرفتان قابل شنیدن بوده حالا مقاله بنویسید وقتی چاپ شد کارت ویزیت چاپ کنید و خود رانویسنده معرفی کنید بعد اگر خیلی زود ممنوع القلم یا مردود القلم شدید بدانید که حرفهایی ازنوع دیگر دارید والبته مهم آن است که حرف دارید پس وبلاگ بنویسید و مطمئن باشید که برای نویسنده شدن با کتاب زندگی خودتان هم می توانید نویسنده شوید این یک کار آسان بودحالا اگر می خواهید زندگی خودتان رابهتر کنید سعی کنید راه مردم را روشن کنید وبه آنها که می گویند چراغ برق را بشکنید اصلا توجه نکنید تا می توانید تاریکیها را با چراغ روشن کنید شما اگر پزشک خوبی نباشید ولی درمورد خودتان دردشناس ماهری هستید برای دردها درمان پیدا کنید و آن ها را نشر دهید کائنات فرکانسها را جذب و به هم وصل می کنند اگرمی خواهید سریعتر عمل کنید برای اهدافتان دعا کنید و به آنها فکرکنید وبه خدا بسپارید خداوند بهترین حامی است او حرفهای خوب شما را از حرفهای بیهوده جدا می کند و آنچه راخیروصلاح شما است به شما می دهد پس یادآوری می کنم برای خودتان می توانید هدف بگذارید ودرآن هدف خودتان راببینید و آن قدر درباره اش حرف بزنید که دیگر نتوانید درخلاف جهتش حرکت کنید راه کامل تر مراقبه و اتصال به کائنات است و راه نهایی البته دعا است ازشما خواستن و حرکت از خدا دادن و برکت. برای آنکه کائنات هم به شما کمک کنند تا با خدا بهترارتباط برقرار کنید چند ذکر برای مواقع تنهایی شما تقدیم می کنم اینها را درخلوت زیاد بگویید الله اکبر،سبحان الله،الحمدالله،لااله الا الله، لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم ، ذکری که هم درجمع و هم درتنهایی خیلی مفید است استغفرالله است و صلوات ذکری است که بیشتر باجماعت اثردارد البته الله اکبر نیز همین خواص را دارد با این اذکار رابطه فراطبیعی شما نیرومند تر می شود پس برای پیشرفت درزندگی مرتب هدف گزاری کنید ومرتب انرژی بفرستید بویژه با دعا....التماس دعا

A

۰۵ اسفند ۹۹ ، ۰۲:۰۸
Ali.akbari(Azad)

در دوره ی راهنمایی بامرحوم پدرم گفتگوهای مختلفی می کردم او از قبل از انقلاب عادت کرده بود به رادیوهای بیگانه گوش کند وهمیشه حرفهای سیاسی اجتماعی داشتیم من به پدرمی گفتم شمادرست می گویی نباید فاصله ی دستمزد بین رییس و کارمند زیادباشد اصلا همه باید به یک اندازه حقوق بگیرند اینطوری هرکس به کاری که علاقه و استعدادش را دارد می پردازد و پدرم پاسخ می داد کدام ...(آدمی) حاضراست شغل نظافت سرویسهای بهداشتی عمومی را به عهده گیرد ومن پاسخ می دادم زندانیان ، این کارها را به زندانیان بدهند...بعدها آموختم و فهمیدم درچنان جامعه ی متمدن و مرفهی زندانی وجود نخواهد داشت که بخواهد این کارهابشود درجامعه ای با آن سطح از عدالت اجتماعی... البته درایران ما کارهای سیاه را به خارجی ها می دادند مثل کشورهای خارجی دیگر...ولی اگرقراربه جامعه ای متمدن می بود ،خارجیها نیز درسطحی بالاتربایدمیزبانی می شدند ولی آن دوران که ایرانیها کارسیاه به خارجی ها می دادند ایرانیهای دیگری برای پول بیشتر درژاپن کارسیاه می کردند واقعا درکشورهای ثروتمند چه کسانی باید خدمتکارباشند؟ آیادنیا باید همیشه برپایه انواع استعمار اداره شود!؟  البته که نه، بزودی ربات های هوشمند جای ماشینهای امروزی و ناظران و کارگران را می گیرندوبرتعدادبیکاران اضافه می کنند پس مثل همیشه معتقدم مردها باید دنبال سرگرمیهای جدیدتری باشند که درنهایت دردنیای متمدن فردا که رفاه عمومی فراگیراست و استعدادها و شاهکارها دراوج هستند چیزی که به زندگی معنا می دهد و آن را توجیه می کند معنویت است ولی درهرصورت برای این دوران پیش بینی می کنم که نظام سرمایه داری چاره ای جز اصلاحات عمیق ندارد.

A

۰۵ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۴۲
Ali.akbari(Azad)

نوشته: علی اکبری

A

۲۵ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۳۹
Ali.akbari(Azad)

انسانها اگردرتنهایی به پروردگاریکتاپناه نبرند گرفتار کشمکش با تنهایی (پوچی!) می شوند که این عقلانیت،ستون تمام ادیان الهی از جمله مذهب تشیع است که همگی مردم رابه انسان دوستی همراه با تقوی دعوت می کنند.صحبت درباره ی آرامش همانند صحبت درباره ی هوای پاک و تقوی است اگر از مسئول محیط زیست درباره ی هوای پاک بپرسیم پاسخ می دهند بهترین راه ممنوعیت هرنوع وسیله ی دودزا ازماشین آلات شرکتها و مراکز دولتی و تولیدی گرفته تا انواع اتومبیلها است و اگر درباره ی بالاترین تقوی از یک آیت الله بپرسیم خواهند گفت آن است که همه فلسطین را نجات دهیم براین پایه آرامش نیز همانند هر علمی تعریفی استاندارد با حداقلهایی مشخص است هر قدر شاهنامه ی فردوسی را فشار دهیم اگر از صفحاتش کاسته نشود چیزی به آن اضافه نمی شود بنابراین ما نمی توانیم بگوییم آرامش فقط نشاط است یا رفاه ، تمرکز است یا هوشیاری بلکه درنهایت عقلانیتی معنوی است.امروزه برای همگان ستون و این معرفت الهی ادیان آشکاراست که انسان دوستی همراه با تقوی راه سعادت است لیکن هیچ فردی نمی تواند ادعا کند که با این ابزار می توان دین جدیدی ساخت همانطور که برج میلاد هرگز ارزش تاریخی تخت جمشید،اهرام ثلاثه و یا دیوار چین را پیدا نمی کند. راه عقلانیت انسانی رادر اروپای نوین تعریف کرده اند لیکن راه دین و تقوی به قول علما یعنی اگرما به تنهایی ویادرجماعت روزی چندرکعت نماز واجب می خوانیم هراز گاهی نمازی مستحبی بخوانیم که یقین داشته باشیم برای دوستی با خداوند متعال است نمازی که نه تظاهر یا حضوراجتماعی باشد و نه تکلیف بلکه فقط و فقط برای رضایت پروردگارمتعال باشد.والبته نماز در اسلام درتمام اعمال مسلمانها جاری است. بااصولی ثابت و فروعی متغییر ...

A

۱۲ آذر ۹۹ ، ۰۲:۳۲
Ali.akbari(Azad)

برای شناخت جامعه باید به دونکته اساسی توجه کرد اول آنکه کدام جامعه را هدف شناسائی قرار می دهیم و دیگرآنکه با کدام نگاه فلسفی؟تاریخی؟اخباری؟...علمی یا حکیمانه آن را مطالعه می کنیم والبته باید این گفته ی پدرعلم جامعه شناسی یعنی آگوست کنت فرانسوی در قرن نوزدهم را به خاطرداشته باشیم که درجامعه شناسی بیش از فرد اصل برشناخت جامعه است.بدین ترتیب براساس مطالعه ی حکیمانه و متعادل هدف از جامعه شناسی می بایست زنده نگاه داشتن جامعه برای رشد و تعالی در آرامش (نشاط،آسایش و تمرکز) باشد. 

همانطور که برای هرفرد زنده ماندن و زندگی کردن مهم است. در جامعه شناسی پایه و حکیمانه هم اولین اصل مطالعه ی کارکرد و سلامت جامعه است. که براساس آن مطالعه و تحقیق، نتیجه می گیریم که جوامع برمبنای نیازها (خوراک،پوشاک،مسکن،همسر،امنیت ...) تشکیل می شوند و بر اساس ارزشها (اخلاقی ،دینی و عرفی) درکناریکدیگرباقی یا زنده می مانند که دراین جمع بندی با امیل دورکهایم فرانسوی(1917-1858) همدل هستیم.

لیکن همانطور که یک انسان علاوه برزندگی باتغذیه از آغاز تا پایان درحال رشد است. جامعه نیز برای حرکت و رشد احتیاجاتی دارد که پس از مطالعه درمی یابیم ضروری ترین نیازش یک موتور محرکه (تضادطبقاتی...) است.

 کارموتور تضاد آن است که بین ابزارتولید (آب،زمین،رعیت,گاوآهن،تراکتور...) مناسباتی برقرار کند که براساس آنها زیربنای (اقتصاد) جامعه به سود روبنای آن (فرهنگ،مذهب،سیاست ...) رشد کند. که دراینجا با کارل مارکس (1883-1818) آلمانی هم داستان هستیم. 

لیکن در جریان رشد اجتماعی همانطور که همه ی اعضای تیم ملی فوتبال به یک قدواندازه نیستند ولی با تکیه براستعدادهای فردی بازیهای درخشانی می کنند در جوامع نیز افرادی هستند که درشرایط گوناگون و درمقایسه بادیگران به نقش آفرینی و خلاقیتهای فردی می پردازند که براساس این نوادر با ماکس وبر(1920-1864)آلمانی همزبان هستیم .

لیکن باید به این نکته مهم توجه داشته باشیم که هر قدر شتاب رشد اجتماعی سریعتر باشد افرادبیشتری از تعادل اجتماعی خارج می شوند.و این افراد که بازماندگان از کاروان رشد هستند اگر برچهار ضرورت اولیه حیات و آرامش در زندگی مسلط نباشند عملا کودکانی آسیب پذیر بنام فقیرهستند. و درنهایت کمیت این افراد و کیفیت حمایت جوامع از آنها یکی از نشانه های تمدن،معنویت و رشد متوازن یا غیرمتوازن درهرجامعه است.بنابراین درابعاد جهانی منظومه ی معنوی وحدت ناظم صلح و آرامش زمین برای رشد انسان وانسانیت خواهدبود.

A

۱۲ آذر ۹۹ ، ۰۲:۲۵
Ali.akbari(Azad)

A

۲۱ آبان ۹۹ ، ۰۳:۰۰
Ali.akbari(Azad)

۰۳ تیر ۹۲ ، ۰۷:۴۷
Ali.akbari(Azad)