اسرار ازل رانسزد که من بدانم
وین ضلع معما نتوانم من بخوانم
کاین پرده حجابیست بین من و او
چون پرده برافتد رواست که بخوانم
A
اسرار ازل رانسزد که من بدانم
وین ضلع معما نتوانم من بخوانم
کاین پرده حجابیست بین من و او
چون پرده برافتد رواست که بخوانم
A
مست نیستیم و گرفتار غفلتیم
هوادار حور وشراب وعشرتیم
عامل به عمل مشروط به حاجتیم
کافر به نقد و نسیه را عادتیم
بس مردم گریز و زاهد صفتیم
عارف به حاکم وشرع و دولتیم
حافظ قرآن به چهارده روایتیم
لیک انسانیت را جویای علتیم
قصه ی عشق پایانی ندارد
تاحامی احسان و محبتیم
A
روح نوری کامل ازسوی خداست
هزاران جلوه اش درانبیاءواولیاءاست
بذرحلال درمزرعه ات بارگذار
که اتصالش بانور زارتفاعش پیداست
A
چه کند دل که بیدادرا تحمل نکند
غیور است و بر جور تامل نکند
چو بشکافی باتیغ کمان ابروان
خون شود اماهیچ شکایت نکند
چونگاهت برزروسیمش باشد
شکند لیک دردش مداوانکند
چوبکوشی که بجوشی بادگران
می سوزد اما حل معما نکند
دل آزادچنان بنداست واسیر
که پیغمبرهم گره اش باز نکند
A
یادگذشته درس است وعبرت
امید به فردا پلی است برفترت
امروز راسپاس گوی وکوشا باش
که این است رمز و راز عزت
A
حکیم راگفتم حکیم دردم دواکن
بگفت نمازت را به هنگام تو اداکن
بگفتم هیچ نماز ازمن قضانیست
بگفت از آدم و عالم حذرکن
درون بنگر برونی را به در کن
یکی باش و از کثرت گذر کن
زجمع کل آیات و روایات
یکی نسخه بگیر باقی رها کن
به غیراز آفریده های خالق
به هرکه هرچه می خواهی جفاکن
A
به دوران تبعید گرفتارجلادبودم
جدا از مهر و دور از یاد بودم
جلاد،سخت دربند سادیسم وآزار
حقیر، درگیر حربی ایروتیک بودم
زجمع خشم و شهوت دشمن
اسیروسواس جبری رنجوربودم
گناهم بیگناهی وپناهم بی پناهی
به دنبال رفع تقصیر بودم
امام آمد نمازم را شفا داد
اگرنه سالهاپیش درگوربودم
A
گفت هیچم ودیدم چه والاست مقامش
ازطره ی جانان جدا هست کمالش
کافربه خلافت و آئین خلیفه
آزادزهفتادودوملت است طریقش
درویش ولی شاهنشه دوران
دروسعت امکان نمی گنجد جمالش
شمس هست ولی سرخ است به معنا
طلعت آزادگی است وصف حالش
آزاد اگردام بلاهست دنیا
گم باش چوروئیده آن راه سبزش
A
چواکنون به غیب ایمان آورده ام
ازدرون وازبرون جان آورده ام
به نیم عمر سرگرم دنیا شوید
که اسرارعشق ازیار آورده ام
بکوشید وبنوشیدو بجوشید
که احوال دل ز آزاد آورده ام
چوزهر پیری سپید کردمویتان
مست گردید که می ازآسمان آورده ام
چوعقل و هوش رفت از دامتان
جان دهیدوگوئید ایمان آورده ام
A
درسودای سعادت گم شدم
برون ازساحل آرام شدم
دل به دریا زده طوفان شدم
رعدابری ونعره ی باران شدم
برف شدم تگرگ و کولاک شدم
سیل طغیانگر کوه ها شدم
آه پشت آه فریاد شدم
جمله ی خوشحالان وبدحالان شدم
افسونگر ملک سلیمان شدم
تا جان گذاشتم و آزاد شدم
A
گفت:گوتوچه دیدی که چنین شادمانی
شب تا به سحراندیشه کنی ومی خرامی
گفتم چنان مست شهد شهودم
لیکن تو ساقی نبوده ای بدانی
تاپیک بلای ناب ننوشی
بهرشفا به دهر نکوشی
سرچشمه ذکرتونجوشد
هرچندکه درخرج بکوشی
آزادرها کن دراین رنج مصفا
بکوش در خلق خدا تابا صبربجوشی
A
استادی راگفتم راه عرفان کدام است
گفت نخست جنگ باخوبان وخویشان است
گفتم توبه کردم زین راه سخت
راه من لطف وتکریم انسان است
راه صلحت اگرجنگ بانیکان است
کافرم برتو که این نصف ایمان است
گفت ازخدا غیرازخدا چیزی مخواه
گفتمش این طریق البته اوهام است
گفت طفلی و اسیر خاک بازی
گفتم شکرلله ، تعقل آزاد است
A
مرا آتش زدی باچشم شهلا
ربودی این دلم باسحر اعلا
نمودم سجده ای برخاک راهت
تمام جان شدم غرق تمنا
براین فتنه شدم من مات ومبهوت
که موزون بوده ای چون سازلیلا
پریش حال و غزل خوان و مطرب
چنان مستان شدم دانای دانا
توراپاداش دهم باجان آزاد
اگرقابل ببینی ازاوج بالا
A
این دل شکم نیست قلب من است
سوخته مشتی درجان من است
گرشکستی تاسوزد وآهی کشم
باختی،چوحقی درچنگ من است
A
آبرویی که خرج تومی شود کیمیاست
دل خونی که زنازت لعل میشودکبریااست
ازآسمان قلبم ابرها کوچ می کنند
که لطف نگاهت خورشیدی جان فزااست
ستاره ها چشمک زنان بازی می کنند
وقتی مهرتو شب را قبله نمااست
گامهایم باهم رقابت می کنند
که راه تو اشتیاق هردعا است
دستان آزاد بنامت تسبیح می کنند
که ذکر تو آرامشی بی انتهاست
A
توبه کن از فکرگناه،که بسیاربزرگ است
گرتوبه شکستی دان تنهاخدابزرگ است
عمری توشه ی راه خرج میخانه چوکردی
بشکن شیشه ی دل که جهادی بسیاربزرگ است
A
بی تو، مهتاب طلوع گرگان است
ماه کامل نذر جمع دیوان است
آنجا که مرثیه سازی می کنند
بزم کامرانی ابلیس است
تو رفتی و قصه ی من اما
جنگ پنهان باجن و پری است
چهار قل به گردن درخواب و بیدار
رسم دیرینه ی جنگ با ابلیس است
چون شیخ نماز عزت خواند
گاه شمس و شمع و آیین است
A
مرا تلخی دهی گویی شراب است
بدیده وعده های تو سراب است
دلم درجمع مستان لیک خراب است
مبادابت پرستی چون صراط است
مرا ناکامی در راهت قوام است
که کامرانی ره اهل شباب است
مسیر توگران اما ثواب است
دل سوخته برای ما گواه است
گل سرخم ببین جانم چنان است
که امیدوار به تو در بندآه است
A
نرگس چشمت هوای سحر دارد
پاییز ندیده که چنین شرر دارد
چهار فصلم تمام قطب شمال بود
شهد لبت طعم استوا دارد
پی کرد فلک اسب چموشم را
شب زلفت هزاران ستاره دارد
هرقصه نوشتم عجیب تعبیرشد
سیمین تنت شوق وسوسه دارد
آزاد اگر عاقبتش خیر باشد
عشقی چون گنج سلیمان دارد
A