شدم راهی میخانه ولی راهم ندادند
به غیرازناروای ساقیان جامی ندادند
بگفتم جان من برخویش صبورباش
که هیچ مسکین وگدا گوهر ندادند
غم خود برده ای در جمع خوبان
که سرِدل به هیچ جاهل ندادند
اگردرخلوتی با خود نشینی
زدوست آید همانی که ندادند
دل بشکسته را نوری نهان است
که جزخلوت نشینان راندادند
A