پای راست جای پای صالح گذار
پای چپ جای پای عادل گذار
گام به گام آدمی عاقل باش
سربه مهری،سجده ی شکرگذار
A
پای راست جای پای صالح گذار
پای چپ جای پای عادل گذار
گام به گام آدمی عاقل باش
سربه مهری،سجده ی شکرگذار
A
من عاشق شعربلکه ترانه خواندنم
شایداماسخت درگیرلکنت تنم
توبا عشق مرهم زخم زبانم باش
که شعری ناب به وسعت این میهنم
A
یک حدیث میشناسم وآن است کسا
عطرنبوت دارد وپنج تن آل عبا
ستونی است گردرخیمه اهل کسا
نیست آن عمود مگردخت رسول خدا
کشتی نوح است ودم عیسی وعصای موسی
باحسنین و دخت نبی ودامادپیغمبرخدا
جبرئیل است شاهدملائک نزدخدا
که بین اولیا پاکیزه ترینند آل عبا
آزاد حق راقسم ده به رسول خدا
که سعادتمند باشی درهمه عمرباذکر کسا
A
جبر یعنی تواندوهناک زتقدیرنباشی
اختیار یعنی تومسئولی و بی عقل نباشی
درجمع جبرواختیار علت تو نیستی
لیک چنان انتخاب کن که در جبرنباشی
A
بگفت شیری به روباهی کهنسال
که عمرتو به دنیاهست چندسال
تورامی شناسم از بدو تولد
ندیده بودمت هرگزدراین حال
نداری پنجه ودندان تیزی
شکار رانیست توراهیچ بخت واقبال
بگفت روباه ثنا گوی تو هستم
کنارم جلوه می کنی بسیارسرحال
تمیز می کنم استخوانهای شکارت
بدین خدمت به سلطان گردم خوشحال
A
توای دردانه ای باغ گل من
توای شهرزاد شبهای دل من
چرا افسون توکردی در دل من
چراخون می کنی تواین دل من
به مژگان می زنی تیربر گل من
شراب مزمن چندساله ی من
گذارلب بر لبم کامی بده من
درآغوشم بگیر جانی بده من
اگر آزاد هنوز پیرشکار است
ولی دردام تو صیداست دل من
A
وه که روز زیباست باشوق نام تو
شب خیال انگیز است باستاره های تو
سلام چه زیباست روبروی تو
بهشتی است تبسم برلبان تو
برگ چه سبزو سرورانگیزاست
دروسعت بی انتهای چشمان تو
مهربانی را چگونه معنا کنم
جز درهمای باسخاوت تو
آزاد اگرسخت دربند زمین است
خوش به دستانی است آویزبه گیسوان تو
وحشت سقوط از چشم تودارم
هم بیم صعود در اوج تو دارم
آغوش توبازاست برخیل عاشقان
من امید به حضور دربزم تو دارم
تو بارقص نگاه جلوه ها می کنی
من آخرصف لیک عزم تو دارم
غیرت پیش تو جلوه ای ندارد
باخون رگم شوق تو دارم
آزادبه هفت موضع قرین است
تاشاهدان بدانند عشق تو دارم
A
شوربخت آن دیاری که دزد پاسبان باشد
شب را بیارامد، گویا درامان باشد
مداح به رسم طاعت در مدح آنان باشد
لیکن شعار مردم برضد آنان باشد
حاکم به لطف پنبه سرهابریده باشد
قاضی به کیسه ای زر درخواب خفته باشد
عالم زجانی برلب ازشهرگریخته باشد
عابدزعدل و دینش درشک و شبهه باشد
آزاد به حکم قرعه بهلول شهر باشد
حتی خدای عالم درکار،مانده باشد
A
نمی دانم حباب است یاسراب است
که راهم اینچنین پرپیچ و تاب است
هزار امید ز احوالم بدادند
گمانم این همان راه صراط است
پشت سر دوزخی است درزیر پایم
پیش رو نیز برزخی بی چراغ است
اگربالای سر فردوس زیبا است
پروبالم شکسته در زمین است
بمان آزاد، دلت بنگرکه خون است
دعایی کن که آهی با جنون است
A
اگرخدا،خدای من بود کسی غمین نمیشد
اگرکیش،کیش من بود کسی لعین نمیشد
اگر عشق، عشق من بود معشوق چنان نمیشد
اگرجام، جام من بود عاقلی مست نمیشد
اگرعدل،عدل من بود خواجه کبیر نمیشد
اگرپیمانه دست من بود صغیر فقیر نمیشد
اگر صلح، صلح من بود کسی اسیر نمیشد
اگرصبر، صبرمن بود کسی شهید نمیشد
اگر آزاد بند من بود مثال من نمیشد
در بزم عشق بازی مجنون چو من نمیشد
A
مخرج مشترک علم و دین ایمان است
که در بیان بزرگان نزدماعرفان است
درجهان آفرینش سکوت نیزانرژی است
مثبت و منفی آن دربطن اصوات است
اگرصامت باشی همه چیز احساس است
درفراز و فرودش آثار کیهان است
راز هوشیاری در رضا وتسلیم است
رمز تمرکز درکلام و نشرموزون است
آزاد ار طالب سکوت هستی مست باش
که خواهان معنا دائم درخروش است
A
ای چهل ساله مرد،گاهی عصا گیر بدست
که چون تسبیح، آرامش جان مومن است
یکی ثواب است و دیگری مونسِ تواضع
در روزگاری که دست می گذارند روی دست
A
دغدغه ام آبی آسمان و زمین سبزاست
لیک عشق من شیرنقشه ی ایران است
آنکه پندار و گفتار وکردارش نیک است
داند که شعارم اخلاق وتعالی انسان است
نظم ستون دانش جز و کل افلاک است
ادب ستون فرهنگ وکمال انسان است
سرمایه ستون آموزش و چرخ اقتصاد است
عقلانیت ستون صلح و منطق انسان است
بشنو زآزاد که آرزویش عرفان است
آرامش ستون رشد ابرانسان است
A
حبیب آمد دمی برمانظرکرد
دل چون سنگ مارا اوگوهرکرد
ره تاریک ماشدروشن ازنور
به یک جمله رجیم ازمابدرکرد
زهفت پیغمبر اولی خبر داد
دل ریش مرا یک دم دواکرد
اگرآزاد درکفر رازده بود
چرالطفش مراازدوست خبرکرد
کتاب قصه را بستم به ایمان
که مهرش آنچنان برمن اثر کرد
A
به یاد دارم که آهنگ تو کردم
به راهت نامده خویش گم کردم
دلم بشکست وحیران ازغم تو
به الهامی طواف بر دل ریش کردم
A
تبسم درصورتم گم نیست خدایا
دلم ازتوجدانیست ای خدایا
چنان توشه کم است دربین مردم
که دلهامی شکنند بی تو خدایا
نمازشیخ شده درآه و اندوه
زتقدیر تو شاکی است اوخدایا
اگرآزاد نبود غمخوار مردم
نمی کرد این طلب ازتوخدایا
در رحمت گشا بر خوان مردم
فلاحی ده به این جانها خدایا
A
ساعت دل مرده هنوزدر خواب است
بیدارش کنید که هنگام نماز است
درعالم خواب، خواب روانیست
بی من و اونیز فلک دوار است
A
شایدکم ازآنم که توراپندت دهم
توبه ازمستی و شرابت من دهم
لیک بشنو یک سخن از تجربه
دل مشکن، من چنین فیضت دهم
A