آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

۲۸۰ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

شیخ دربند حجاب دختر۶ساله 

من درگیر نظم نوین رایانه 

یاشیخ به خدایش بسپار 

عدوبرد اسرار فراموش خانه 

A

Ali.akbari(Azad)

چون لحظه‌ای مبهوت،درعبور دیگرانم 

دوستان،دشمنان،یاران،عزیزانم 

درناکجا کناری ازسالهای تاریخ 

دربارگاه شاهان باصدنشان بی نشانم 

دراندوه و شادی درفکر وبی خیالی 

باوجدوطبعی موزون درگوشه ای نهانم 

یاحق، لا اله الا هو من یا علی ها گویم 

آوازه ای خوش از دور گمنام در زمانم 

آزاد درعمق زندان در حصر خاطراتم 

می رقصم و می خوانم،  من حافظ ایمانم

A

Ali.akbari(Azad)

مرگ،تیغ کشید تاببرد یادم را

سوختم درتبی تانگیردجانم را

انقلابی سبز بودم از آبی و زرد

زان گذشتم تابگیرم حرزی را

A

Ali.akbari(Azad)

گردعایم همه سود است بردگران 

سفره ام خالی است از قوت گران

عمرمن سوخت درپای دلبرکان 

رونقی بودجوانی نخریدند گران 

هوس و عشق ونیاز قسمت تقدیرشد 

بازی چرخ وفلک بهرما بود گران 

جورزیباپرستی نکشد هر پاکباز 

سوختم بس زر وسیم بود گران

آزاد که درقله ی صبر صابرشد 

باحیابود گرنه خیرگی نبودهیچ گران

A

Ali.akbari(Azad)

آگاهی از آیینه ها شفاف تراست 

که نوری الهی زان وجود برتراست 

آیینه درغبار ابهام شکستنی است 

آگاهی اما تا ابد جاودان اثر است

A

Ali.akbari(Azad)

اگرتشنه سوختن فرجام کاراست 

چه فایده گر جهان آب فرات است

شراب ناب چون حرام است برما

چه حاصل اگرمستی رونق زمان است

تادروازه ی عشق رفتن و پاک باختن

عبث اما برای ما حکم جهاد است

درخلوت آنچه مانده ازعمر 

کامرانی نوشداروی پس ازحیات است

آزاد که با دور گردون همی می چرخید

دانست نرسیدن همان مقصدجان است

A

Ali.akbari(Azad)

چو آن گرگ کبیر درپوست میش است

خیرگی در نهان خان و درویش است

ز آزاد توبیاموز پندی طلائی 

کمال سیاستها فقط نیکی است

A

Ali.akbari(Azad)

مراتنهاگذاشت یاروبرفت آنسوی دیگر

گمانم بود امیدوار باشم و ایثار گر

گرسنه ماندم و روزه گرفتم

نمازهاخواندم بسوی آن دادگر

به درگاه خداروزوشب دعاکردم

شکستم آن شاخ ابلیس اغواگر 

زطوفان باران ورعدصبرهاکردم

به امید وصال آن یار افسونگر

گرزمین زیر پای آزاد سبز شد

ولی تاریخ ندیدعشقی چنان ویرانگر 

A

Ali.akbari(Azad)

نظرکن ای غیور برباغ گلها

حذرکن تو ولی ازخار دلها 

پری رویان چودر پرده نمانند

حیا کن خیرگی، درصنع آنها

A

Ali.akbari(Azad)

دست ارواح قدسی زدنیاکوتاه نیست

حمدوسوره برآنها بی راه نیست

چوصلوات برمحمدبرکت است وخیرات

شادکردن ارواح بی اعتبار نیست

A

Ali.akbari(Azad)

کعبه ازآن رو خانه ی خداست

که از جمع وابستگی‌ها جداست

چو دل، خالی کنی  از غیر حق

هر آنچه بیابی زانوار خداست

A

Ali.akbari(Azad)

عشق من گناه جبر برسرمن نیست

سلامی که باتو گم شود درعهدمن نیست

نمازی که با تو قضا شود سستی من نیست

روزه ای که باکام توفنا شود جرم من نیست

زکاتی که با تو رفع شود خسران من نیست

قرآنی که باتوترک شود حجران من نیست

معروفی که با تو نهی شود قصورمن نیست 

شرابی که باتونوشیده شود زمزم من نیست 

معشوق من این جمله بگفتم تا بدانی

عشقی که می پرستی خدای من نیست

A

Ali.akbari(Azad)

بگفت رندی بگو اسرار دوست

سِرعشق بازی تو برما نکوست 

گفتمش ماراحجابی است دربیان

راه ورسم عاشقی ازلطف اوست

عاشقان کی می کنندفاش راز عشق

هرچه دیدی این میان ازمهراوست

چون بگویم ازنمازوروزه ورازونیاز 

باشد امابی غیرتی است درحق دوست

گرکه آزاددرسماع است روزوشب 

بی قرارشکری قابل نزد اوست

A

Ali.akbari(Azad)

چوخوردی و خفتی و پوشیدی لباس

برون آی زمسکن بهر انفاس

تعالی جوی ز ارکان تعادل

درخشنده شو نزد مردم چو الماس 

A

Ali.akbari(Azad)

بخت آن کند که رای تو بامایکی شود

این ملک سلیمان فردوس برین شود

قطره قطره دریاشد خون شاهدان

تا این مرزوبوم دژی آهنین شود

هرکه درخیال گنجمان چنگیزشود 

باحکم یزدان سخت هزیم شود

راهزنان راه بر راه گم کنند

چوخورشید تاریخ این زمین شود

آزاد چوپیر این میدان باشد

دراقلیم ایران باز جوان شود

A

Ali.akbari(Azad)

خواب بودم اوبیدارم کرد

غافل بودم او هوشیارم کرد

درتاب من نبود آن بحر عظیم

نوشاند شرابی وباز مستم کرد

A

Ali.akbari(Azad)

باغمی نازک شوق ساختن داری

می سازی و می نازی که آنی داری

چون ساختی و آمد موسم جشن

درفکرساختنی نو شوری به کوفتن داری

A

Ali.akbari(Azad)

مرگ نیست چیزی  مگر آگاهی

زندگی لعبتی است در نا آگاهی 

درخموشی بانگ فریادبس بلنداست

چون بکوشی درخموشی راه آگاهی

A

Ali.akbari(Azad)

شدم راهی میخانه ولی راهم ندادند

به غیرازناروای ساقیان جامی ندادند

بگفتم جان من برخویش صبورباش

که هیچ مسکین وگدا گوهر ندادند

غم خود برده ای در جمع خوبان 

که سر‌‌‌‌ِدل به هیچ جاهل ندادند

اگردرخلوتی با خود نشینی

زدوست آید همانی که ندادند

دل بشکسته را نوری نهان است 

که جزخلوت نشینان راندادند 

A

Ali.akbari(Azad)

حلال کردم قدیمت ای نیم مسلمان

که ایثار قارون بلنداست نزدچوپان

گر دزد رفته پادشاه است پیش مردم

همی شر پاسخش،خیراست درجمع قرآن

A

Ali.akbari(Azad)

دچارلبهای داغ شمس توام

درسوزتب آوای غم توام

شرط روزانه ام ستایش توست

درسینه پریشان مراقب دام توام

چون در محاسبه هی خجل می شوم

شعله ور در کلک خیال توام

هرروز با شرط و مراقبه ای دگر

مست وخراب در هوای نرگس توام

آزاد دراین خرابات شرط و شروط 

می سوزد که قریب غریب مدام توام 

A

Ali.akbari(Azad)