آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

۳۱۶ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

کافه ها بسته مسجدا سنگر

دورشدن مردم ازمهر پیغمبر

بردل زهرا اشک و آه آسان

بازعلی تنهاست مرد صد خیبر

A

Ali.akbari(Azad)

به تو سوگند، همه احوال من تویی

به تو سوگند، همه اسرار من تویی

اگر هستم، اگر مستم، اگر هر حال

به تو سوگند، همه نام و نشانه ام تویی

A

Ali.akbari(Azad)

خواهری گرفتار. در دام  دشمن است

برادری.بناچار چوب دست دشمن است

دوربین دشمن تا جان خانه آمده

آنچه این میان شکسته غرورمن است

A

Ali.akbari(Azad)

سرعشق ازدل بیاموز وخدا

خلق نیک آموز ازمحمد تو جدا

درس عدل و امرونهی ونظم سامان

ازعلی آموز که جاودان است ولی خدا

A

Ali.akbari(Azad)

آنگاه که روحم احساس عریانی کرد

خروشید و لباس این جسم برتن کرد

چوروحم دراین تنگنای تن جوشید

تمنای تنی از جنس حوّا کرد

A

When my soul felt nakedness,

It cried out and clothed itself in this body.

And when my soul seethed within this narrow flesh,

It longed for a body of Eve’s kind.

Ali.akbari(Azad)

این جهان زندان و ما زندانیان 

حفره کن زندان وخود را وارهان

دین ما را تا بدانجا طاعت است

که رهاند غصه و اندوه ز جان

چون به بازار بدان راهی شوی

 روزوشب دغدغه داری بهر نان

مرد نورانی کجا مکارشود 

تابدوشد شیرازخون مردمان

گوهر خود عرضه برعشاق کن

که از نور جهان گردد  گلستان 

A

This world is but a prison, and we the captives bound,

Break a hole within its walls, and set your soul unbound.

Our faith is worship only to the point it frees the heart,

From grief and sorrow’s burden, from the pain that tears apart.

When you walk into the market, chasing bread by night and day,

Worries bind your soul in chains, and steal your peace away.

The man of light knows nothing of deceit or cunning art,

He will not shed the people’s blood, nor pierce the tender heart.

Offer forth the jewel within to lovers, pure and true,

For by love’s radiant light, the world becomes a blooming view.

Ali.akbari(Azad)

بگفت شیخی مرا، دائم تو مستی

ز راه و رسم اسلام تو گسستی 

چه دارداین شراب جزجهل وغفلت 

که تو راه خدا بر خود ببستی 

بگفتم در نبرد دیدم تو مستی 

به شمشیرت سر کودک شکستی 

من از مستی تو مستم رفیقم 

که بی پروا چنان قدرت پرستی 

چه باک از مستی و خلوت نشینی 

که تو آشکاربین مردم مست مستی

A

A sheikh once told me: You are always drunk,

You have abandoned the path and custom of Islam.

What has this wine but ignorance and heedlessness,

That you have closed the way of God upon yourself?

I answered: In battle I saw you drunk,

With your sword you broke the head of a child.

It is from your drunkenness that I am drunken, my friend,

For you, so recklessly, worship power.

What fear is there in my drunken solitude,

When you, in the open, are drunken before the people?

Ali.akbari(Azad)

گر آگاهی، چرخ فلک را می گرداند

شکوه عشق است که آن را زیبا می گرداند 

آگاهی می داند که باید که باید بیافریند 

ولی عشق است که عالم را پر از شور می گرداند

A

Ali.akbari(Azad)

بادا که روزی درب خانه ام صدا کند

چو بگشایم  آن بت عیار مرانگاه کند

من سربه زیر چو عاقلان پرواکنم

اوبه لطفی و سلامی یخ ازدل آب کند

چو به دیدار رُخش اختیار از کف دهم

اوبه یک بوسه گونه ام را سرخ کند

من شوم ساقی دو دستم جام می

آن پری رو دردوغم را از دل من دور کند

چو شبی را بسان شمع و پروانه ها ماصبح کنیم

من سلامت باشم و او ثواب صدهزارتا حج کند

A

Ali.akbari(Azad)

درباغ حسن تو مجنون رسیده ام

دردام زلف تو سنگر گزیده ام

درقوس آن کمان باتیر مژگانت

ازشاه تا گدا من دلها دریده ام

این قامت سیمین دور باد زکافران

چون من لب شیرین از آن مکیده ام

سرمست وخوش باشم ازکام فردوست

شیدا و مفتونت شکر چشیده ام

عشق بازی ما را افسانه می خوانند

آنطور که از جبرییل داستان شنیده ام

A

Ali.akbari(Azad)

شکرانه اگر، رفع بلا است

آهنگ ادب،دفع بلا است

درآشوب هزارتوی شیاطین 

حسبی الله،سپر تیر بلا است

A

Ali.akbari(Azad)

گل در بر و می در کف ومعشوق به کام است

مؤمن چوکند غیبت ما والله گناه است

در دام محبت چو شوی اسیر مه رو

هرصحبتی از خوف و رجا شرک و خطا است

می از دولت انگور شود باب صداقت

راستی برمعشوق از لطف مدام است

بی اعتنایی به محبت خدا دراصول توبه

در طریق مستان کفرنباشد کبر و ریا است

آزاد چو قرین است در طریق اولیا

عالم به اسرار توبه نزد خدا است

A

Ali.akbari(Azad)

عشق، نوک قله ی قاف

درآشیان سیمرغ است

ومه رویان خرامان خرامان 

برابرآفتاب، مراسایه می کنند

تابدانم، گر که نوری هست

ازهمین دل شکسته است

A

Ali.akbari(Azad)

ایران نیک اندیش باوسعتی کهن

فرامرزی بزرگ در حکمت و سخن 

پیروز هر کارزار در ستیز اهرمن 

خاکی است اهورایی سرزمین من 

A

Ali.akbari(Azad)

هرکسی غمی دارد حسین است

هرکسی زخمی دارد حسین است

درجهان الوان زر و زور

هرکه بود مظلوم حسین است

A

Ali.akbari(Azad)

گفت جنگ اول،  به از صلح آخر

سالها جنگیدیم وندیدیم صلح آخر

آنکه جنگ را چاره ی صلح دانست

دانست،صلح اول به از صلح آخر

A

Ali.akbari(Azad)

فرزانه ای گفت ازخودکشی عارفانه ی عطار

ما حکایت می کنیم ازعاشقان قرون واعصار 

چون ساز فلک، کوک نگردد با دل یار 

خوشا جان سپردن ، عاشقانه بر سر دار 

A

Ali.akbari(Azad)

هزار جلوه کردی و یک دیدم

هزار فتنه کردی و خیر دیدم

راهم بریدی و گفتی که بریدند 

شکر افسونت، زدامت نرهیدم 

A

Ali.akbari(Azad)

گر نگردد به کامم چرخ این روزگار 

به لطف شکر نامت بگردانم روزگار

گر جوانی ز آغازش زمستانی بود

به پیری جوانی می کنم چون بهار

دخت مشرق که مست است وخمار

با نگاهی برِ من بگردد بی بند وبار 

آنکه از جام تو نوشید باده ی تلخ

هوشیار نگردد ز غمهای روزگار

آزاد، که گردید چنین، لازمان و لامکان 

ققنوس وار بازگردد زخاکسترصلیب یار

A

Ali.akbari(Azad)

چو می بینی که نابیناوچاه است

اگرخاموش نشینی تو گناه است

چو نادانی نشست برعرش کشتی 

اگر جایش کند سوراخ گناه است

اگر دزدی شود پاسبان به شهری

شب آسوده خفتن هم گناه است

اگر دیوار پراست از موش گوش دار

سخن چینی علیه شاه گناه است

اگر آزاد مداوم بی قرار است

بداند غیر حق گفتن، گناه است

A

Ali.akbari(Azad)

ای شیخ نمازم پس سرت چون شد

که یار از سجود من دلش خون شد

گر این جامع سرای بازی تو است

ثواب نماز شکسته ام صدافزون شد

A

Ali.akbari(Azad)