آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

موت اختیاری

شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۱۳ ب.ظ

موت اختیاری یا مرگ اختیاری حالتی است که در مراحل بسیار بالای سیر و سلوک به عارف دست می‌دهد در این حالت روح کاملا ارتباطش را با بدن قطع می‌کند به گونه‌ای که هیچ یک از مراتب نفس با بدن ارتباط نداشته و در نتیجه قلب و سایر بخش‌های بدن از کار می‌افتد و بدن سرد می‌شود. در این حالت - خواه از نظر شرعی و خواه از نظر پزشکی - عارف مرده است. اما آنکه در اسم ممیت و اسم محیی خداوند به فنا رسیده باشد می‌تواند با اختیار خویش بمیرد و می‌تواند دوباره با اختیار خویش به این عالم برگردد.

بدیهی است که مکاشفه، خلسه، خلع بدن و موت اختیاری با یکدیگر متفاوت هستند.

فهرست
  • ↓۱- اموری که ممکن است با موت اختیاری اشتباه شود
  • ↓۲- موت اختیاری مرحوم حداد
  • ↓۳- پانویس

اموری که ممکن است با موت اختیاری اشتباه شود

از آنجا که در موت اختیاری فرد از از بدن خود جدا می‌شود ممکن است برخی دیگر از حالات که دارای چنین شاخصه‌ای هستند با موت اختیاری برای خود سالک و یا برای دیگران اشتباه شود. ضمن متذکر شدن به این امور تلاش می‌کنیم تا معنای موت اختیاری واضحتر گردد.

برخی از مکاشفات

در نوعی از مکاشفات، سالک همین طور که در حالت عادی است و بدنش زنده و قلبش در حال زدن است می‌تواند از جهت سعه ادراکی، به یک جای دیگری احاطه پیدا می‌کند و از آنجا خبردار می‌شود. در این حالت اساساً روح سالک از بدنش جدا نشده و فقط دچار نوعی غفلت می‌شود. هرچند در مراحل بالاتر سلوک، همین مقدار از غفلت هم روی نمی‌دهد. به هرحال اموری مثل ضربان قلب و سایر علائم حیاتی مختل نمی‌گردد.

خلع بدن

مرتبه‌ای بالاتر از آنچه در بخش قبل گفته شد وجود دارد که در آن سالک نه تنها از جای دیگر خبردار می‌شود بلکه به آنجا رفته و روح خود را در آنجا می‌بیند. این حالت را خلع بدن و یا برون‌فکنی می‌گویند. در این حالت روح هم از بدن شخص اجمالاً جدا می‌شود و فرد با مسامحه با این روح حرکت کرده و در خیابان و آسمان سیر می‌کند ولی این بدن کماکان زنده است و قلبش می‌زند.

در حالات خلع بدن گاهی شخص تصاویری شبیه همین ادراکات انسان عادی را دارد و گاهی مواقع یک دسته ادراکات تجردی پیدا کند، اینها هیچ کدام‌شان موت اختیاری نیست، اینها یک نوع خلسه خلع بدن و برون فکنی است.

و برای سالکین متوسط و حتی به تعبیری گاهی مبتدی هم اتفاق می‌افتد. اگر سلوک را به معنی حرکت به طرف خدا معنی کنیم و به یک اعتبار بگوییم حرکت از ورود در عالم برزخ شروع می‌شود برای افرادی که وارد عالم برزخ می‌شوند حالت خلع بدن اتفاق می‌افتد: این حالت ممکن است در نماز یا خواب اتفاق بیافتد و بسیاری از افراد ممکن است بر اثر ضربه‌ای بر سر به کما رفته و این حالت برای‌شان اتفاق بیافتد. بعداً که برمی‌گردند، می‌گوید: نه من بودم، همه اتاق را می‌دیدم، این طرف و آن طرف هم رفتم. خیلی از تجربیات نزدیک به مرگ از این جنس است که شخص هنوز بدنش فعال است، حالت کما دارد.

موت اختیاری مرحوم حداد

موت اختیاری عبارت از این است که روح کلاً علقه‌اش را از بدن به طور تمام قطع کند و تمام مراتبش را جمع بکند و این بدن اصلاً ضربان قلبش کار نکند، بدن سرد سرد بشود به طوری که اگر کسی بیاید به این بدن مراجعه کند، این بدن دیگر به حسب موازین شرعی و پزشکی مرده است و باید دفنش کرد، با اختیار خودش بمیرد و بعد تازه با اختیار خودش دوباره برگردد چون باز هستند کسانی که مثلا یک نوعی از موت اختیاری دارند که وقتی بخواهند می روند، ولی دیگر قدرت بر برگشتن ندارند، با این حال «مرحوم حضرت آقای حداد موت اختیاری داشتند و دوباره هم برمی‌گشتند».

مرحوم علامه لاهیجی انصاری که خود از شاگردان مرحوم آقای قاضی بوده‌اند می‌فرمودند:

«مرحوم قاضى خیلى به ایشان عنایت داشت، و او را به رفقاى سلوکى معرّفى نمى‌کرد؛ و بر حال او ضَنَّت داشت که مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است که در زمان حیات مرحوم قاضى موت اختیارى داشته است؛ بعضى اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول مى‌کشید. و مرحوم قاضى می‌فرمود: سیّد هاشم در توحید مانند سنّیها که در سنّى گرى تعصّب دارند، او در توحید ذات حقّ متعصّب است؛ و چنان توحید را ذوق کرده و مسّ نموده است که محال است چیزى بتواند در آن خلل وارد سازد.» (روح مجرد، ص ۱۳.)

در این فرمایش علامه لاهیجی انصاری که خود از اهل فن بوده‌اند دو نکته بسیار مهم وجود دارد:

اولاً اینکه فرمودند: «بعضی اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول می‌کشید.» این موضوع مهمی است زیرا اینکه شخص چه مقدار بتواند خودش را در آن عالم نگه دارد و سیر کند و بستگی به سعه نفسانی وی دارد و موتی در حد شش ساعت سعه بسیار بالایی می‌طلبد. [۱]

ثانیاً ایشان می‌فرماید: «او تنها شاگردی است که در زمان حیات مرحوم قاضی موت اختیاری داشته است».

فقط و فقط در بین شاگردان این مسئله را مرحوم حضرت آقای حداد داشتند یعنی بقیه شاگردان چه شاگردان دور آخر مثل خود مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی و مرحوم آیة‌الله بهجت و چه شاگردان دوره میانه هم مثل خود حضرت علامه طباطبایی و اخوی‌شان و مرحوم سیداحمد کشمیری و .. از جهت قدرت روحی چنین توانی را دارا نبودند و این مسئله فقط به مرحوم حضرت آقای حداد اختصاص داشته است.

تذکر

بعضاً خلط بحث می شود و افرادی که اهل فن نیستند، بین موت اختیاری و خلسه و خلع بدن نمی‌توانند تفکیک بکنند، اشکال کردند که فلان بزرگوار هم از شاگردان مرحوم قاضی در خلسه می‌رفتند، روح‌شان از بدن جدا می‌شد و سیر می‌کردند، غافل از اینکه اینها هیچ کدام شان موت نیست چون بدن فعال است و قلب می‌زند، مثل کسی که حالا در خواب یا در کما یک گوشه‌ای خوابیده و نشسته می‌افتد، حتی ممکن است خلع بدن‌ها یک دو روز طول بکشد ولی باز هم غیر از این است که شخص بدنش به طور کلی تعطیل بشود و روح علقه‌اش را قطع بکند و بعد هم آن که خیلی مهم است این است که اختیاری باشد، چون سالک گاهی مواقع، در یک حالاتی یک دفعه خلع بدن برای سالک اتفاق می‌افتد و سیر می‌کند، ولی اینکه به اختیار خودش باشد یک درجه است، اینکه این خلع بدن به موت اختیاری تبدیل بشود یک درجه دیگر است.

از آن جایی که خلع بدن را خیلی‌ها تجربه می‌کنند معمولاً کمتر هم انکار می‌کنند اما در طول تاریخ انکار موت اختیاری که شخص کامل بمیرد و دوباره برگردد بین حکما اتفاق افتاده است که این را مصداقی از یک نوع تناسخ می‌دانستند و می‌گفتند رجوع از فعلیت به قوه است و حرف‌هایی که حالا بعضا در کلام حکما آمده و حرف‌های اشتباهی است.

حضرت علامه طهرانی در معاد‌شناسی می‌فرمایند:

«می‌گویند مرحوم هیدجی منکر مرگ اختیاری بوده است و خلع و لبس اختیاری را محال می‌دانسته، و این درجه و کمال را برای مردم ممتنع می‌پنداشته است، و در بحث با شاگردان خود جدّاً انکار می‌نموده و ردّ می‌کرده است.

یک شب در حجره خود بعد از بجا آوردن فریضه عشاء رو به قبله مشغول تعقیب بوده است که ناگهان پیرمردی دهاتی وارد شده، سلام کرد و عصایش را در گوشه‌ای نهاد و گفت: جناب آخوند! تو چه‌کار داری به این کارها؟ هیدجی گفت: چه کارها؟ پیرمرد گفت: مرگ اختیاری و انکار آن؛ این حرفها به شما چه مربوط است؟

هیدجی گفت: این وظیفه ماست، بحث و نقد و تحلیل کار ماست. درس می‌دهیم، مطالعات داریم، روی این کارها زحمت کشیده‌ایم؛ سر خود نمی‌گوئیم!

پیرمرد گفت: مرگ اختیاری را قبول نداری؟! هیدجی گفت: نه.

پیرمرد در مقابل دیدگان او پای خود را به قبله کشیده و به پشت خوابید و گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‌ و از دنیا رحلت کرد، و گوئی هزار سال است که مرده است.

حکیم هیدجی مضطرب شد. خدایا این بلا بود که امشب بر ما وارد شد؟ حکومت ما را چه می‌کند؟ می‌گویند مردی را در حجره‌ بردید، غریب بود و او را کشتید و سمّ دادید یا خفه کردید.

بیخودانه دویدم و طلّاب را خبر کردم، آنها به حجره آمدند و همه متحیّر و از این حادثه نگران شدند. بالاخره بنا شد خادم مدرسه تابوتی بیاورد و شبانه او را به فضای شبستان مدرسه ببرند تا فردا برای تجهیزات او و استشهادات آماده شویم، که ناگاه پیرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‌، و سپس رو به هیدجی کرده و لبخندی زد و گفت: حالا باور کردی؟ هیدجی گفت: آری باور کردم، به خدا باور کردم؛ امّا تو امشب پدر مرا درآوردی، جان مرا گرفتی!

پیرمرد گفت: آقا جان! تنها به درس خواندن نیست؛ عبادت نیمه شب هم لازم دارد، تعبّد هم می‌خواهد، چه می‌خواهد، چه می‌خواهد ... فقط تنها بخوانید و بنویسید و بگوئید و بس، مطلب به این تمام می‌شود؟!

از همان شب حکیم هیدجی رویّه خود را تغییر می‌دهد، نیمی از ساعات خود را برای مطالعه کردن و نوشتن و تدریس کردن قرار می‌دهد و نیمی را برای تفکّر و ذکر و عبادت خدای جلّ و عزّ. شبها از بستر خواب پهلو تهی می‌کند و خلاصه امر به جائی میرسد که باید برسد. دلش به نور خدا منوّر و سِرّش از غیر او منزّه، و در هر حال انس و الفت با خدای خود داشته است.» (معادشناسی ج ۱،‌ ص ۱۰۴)

باری موت اختیاری درجه‌ای است مربوط به خواص از اولیاء خدا و از جهت حکمی و عرفانی هم مربوط به کسی است که به نوعی در اسم ممیت و محیی فنا داشته باشد که بتواند احیاء و اماته کند و آنقدر تسلط داشته باشد که حتی بعد از اینکه خودش را اماته کرد دوباره خودش را برگرداند و احیا کند. این قدرت از اختصاصات مرحوم حداد بود و نشان دهندهٔ این است که مرحوم حضرت آقای حداد در حقیقت برترین شاگرد مرحوم حضرت آقای قاضی بودند.