چودیدم آن مه روی مه پیکر
بگفتم خویش را،صنع خدابنگر
به جز شکری، دعائی من نکردم
که آید او خرمان ، مرا در بر
بدانم وادی عشق جلوه ها دارد
نکوبم خانه ها را من درادر
به یک خانه امید دارم وصالش
که جانم را فکنده شوق سراسر
اگرآزاد به سجاده، میگسار است
دلی دارد هزاران عشق، را برابر
A