آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

۲۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

زهرای اطهر دخت نبی بود

یاری باحیا حور علی بود

بانوی مکرم اسوه زنان بود

مادری ز فردوس برین بود

A

۰۴ دی ۰۱ ، ۲۰:۰۴
Ali.akbari(Azad)

آن زاهد ظاهرپرست افسونم کرد


ازراه جوانی گرفت وپیرم کرد


من عاشق پرستوهای شادبودم


ازراه راست گرفت و محرومم کرد


من درپی عطرناب و ناز نسترنها


آرامستان بردو از زندگی سیرم کرد


وعده ی آب زم زم پاکم داد


زهرتلخ داد و زمین گیرم کرد


قانون خدانه, قانون خودش افراشت


تشنه ی بزم دنیا و بی نام ونشانم کرد

A

۰۳ دی ۰۱ ، ۰۳:۵۹
Ali.akbari(Azad)

در راه خدا پیشه کن تقوا

تا روی خوش آرد به تو دنیا

گر به معبرهای تقوا مقصود نشدحاصل

نه راهت ایمن بوده, نه بوده ای تنها

A

۲۹ آذر ۰۱ ، ۲۳:۵۶
Ali.akbari(Azad)

توحق و حقیقتی ، سرتاپاخیال منم


توکه حرفی نداری سرتا پا صدامنم


سر این کی بود نبود توی این شهرشلوغ


میاداون روزخدا که ببینم تو ، منم

A

۲۸ آذر ۰۱ ، ۰۴:۳۵
Ali.akbari(Azad)

بگفتا شیخ، ناسزا باد هوا است

گر  از مظلوم رسد تیر بلا است

بگفتا بدزبانی ازستمدیده مجاز است

لیک،صبوری گر کنی ذکر خدا  است

A

۲۳ آذر ۰۱ ، ۰۱:۳۳
Ali.akbari(Azad)

روزگارغریبی است ایام دروغ

پیرو جوان راهی ندارند جزدروغ

دراین دوران بی رنگ و فروغ

منصف آن است که کمترمیگوید دروغ

A

۲۴ آبان ۰۱ ، ۰۴:۰۰
Ali.akbari(Azad)

چندین هزارم از شعرکوتاه

لیک بی قرارم چون قصه کوتاه

کوهی بزرگم پژواک یک آه

اسرارعشقم کوتاه کوتاه

A

شعرکوتاه (رباعی)

۰۴ آبان ۰۱ ، ۰۴:۴۴
Ali.akbari(Azad)

شوق آمد و قبله تغییر کرد

عشق آمد و کعبه تغییر کرد

آن ماه صنم که خندیدبرما

خوش آمد و قضاتغییرکرد

ما که خسته از راه بودیم

باجلوه اش مسیرمان تغییرکرد

آن که شکمان تردید بود

باعشوه اش باورمان تغییرکرد

اشکال به نظربازی آزادمکنید

یارآمدو آسمان ماتغییرکرد

ع الف (آزاد)

A

شعرکوتاه(غزل)

۰۴ آبان ۰۱ ، ۰۴:۳۹
Ali.akbari(Azad)

Double-click
Select to translate

هرصبح به شوق برمی خیزم

تاشب با سیاهی می ستیزم

چون کنج دل آتشی نهان دارم

شمعی شده،پروانه وار می سوزم

A

 
۱۶ مرداد ۰۱ ، ۱۱:۵۱
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۳۸۹ ۴۹۱
فهرست
  • ↓۱- منازل سلوک
  • ↓۲- یکم: ضرورت این بحث
    • ↓۲.۱- ۱. اشتباه نکردن مقام سلوکی با مشابهاتش
    • ↓۲.۲- ۲. حفظ احکام مراتب
    • ↓۲.۳- ۳. خلط نکردن راه با مقصد
    • ↓۲.۴- ۴. اطمینان به سلوک
  • ↓۳- دوم: توضیح چند اصطلاح مربوط به بحث
  • ↓۴- سوم: تعبیرات گوناگون از منازل راه
  • ↓۵- چهارم: تفاوت در تعبیر یا اختلاف در حقیقت
    • ↓۵.۱- ۱. ضرورت تشخیص مقام سلوک از مشابهاتش
    • ↓۵.۲- ۲. سلوک سالک در مراتب فیض اطلاقی، که نام‌های گوناگونی دارد، از دریچهٔ نفس خود است [۲۱]
  • ↓۶- نتیجه: اختلاف تعبیر، اتّحاد حقیقت
  • ↓۷- پنجم: تعداد منازل
  • ↓۸- احکام مشترک منازل سیر و سلوک
  • ↓۹- پانویس

منازل سلوک

در ارتباط با منازل سفر الی الله از جهات گوناگون می‌توان بحث کرد که ما به پاره‌ای از مهم‌ترین جهات می‌پردازیم:

یکم: ضرورت این بحث

شناخت منازل سلوک و احکام عمومی و احکام خاصّ آن فوائد مهمی را به دنبال دارد. برخی از این فوائد عبارتند از:

۱. اشتباه نکردن مقام سلوکی با مشابهاتش

در بحث آینده خواهیم گفت که مقامات و منازل سلوک مشابهاتی دارند، همانند: «شطح مغلوب»، «بَوح واجد»، «رمز متمکّن» [۱] و ... . سالک باید با شناخت دقیق مقامات سلوک، آنها را از مشابهاتشان فرق بنهد تا گرفتار مغالطهٔ «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات»[۲] نگردد.

۲. حفظ احکام مراتب

هر مرتبهٔ سلوک احکامی مخصوص دارد و سالک باید با شناختن مراحل سلوک، احکام مخصوص هر مرحله را بشناسد تا گرفتار «زندقه» و انکار حق نگردد. در بحث «راهنمای سفر»‌ گفته شد که یکی از علل نیاز به استاد کامل همین است. حکما معتقدند هر مرتبه از وجود حکمی دارد و «گر حفظ مراتب نکنی زندیقی»[۳].

در این بحث باید گفت: هر مرحله از سلوک حکمی دارد، گر حفظ مراحل نکنی، زندیقی. به همین جهت برخی کارهای مباح و روا در مراحل آغازین سلوک، در مراحل میانی یا پایانی مکروه و حرام شمرده می‌شود و به همین خاطر گفته‌اند:

«حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیئَاتُ الْمُقَرَّبِین» [۴]؛

«کارهای پسندیدهٔ خوبان برای پیشتازان و مقرّبان زشت به حساب می‌آید».

۳. خلط نکردن راه با مقصد

انسانی که به سلوک می‌پردازد، اگر از منازل راه اطلاعی نداشته باشد، ممکن است با مشاهدهٔ حالاتی در خود به کمال خویش یقین کند با اینکه آن حالات از آثار منازل بین راه ـ و نه از آثار مقصد ـ است.

استاد به سالک نوپایی که پس از اربعین اول توقع کشف و کرامات داشت، به طنز فرموده بود:

در روایت است که جاهل دو رکعت نماز که می‌خواند، توقع دارد به او از جانب پروردگار وحی شود!

داستان عارف فقیه مرحوم سید جمال‌الدین گلپایگانی در این زمینه مؤید است [۵].

۴. اطمینان به سلوک

مسافری که مقصدی دارد، اگر از راهِ رسیدن به آن مقصد آگاه باشد، با قدم اطمینان به سفر می‌پردازد و اگر راه را نداند یا در آن شک داشته باشد، هیچ‌گاه با قدم اطمینان گام برنمی‌دارد و در نتیجه یا سیرش متوقف می‌گردد و یا به کندی می‌گراید.

تذکر

همین فوائد مهم موجب گشته که در موضوع «منازل راه» عرفا کتاب‌های متعددی را بنگارند. در ضمنِ بحث، اسامی برخی را یادآور می‌شویم.

دوم: توضیح چند اصطلاح مربوط به بحث

اینک باید برخی اصطلاحات عرفانی را تفسیر کنیم، زیرا تا این اصطلاحات روشن نشود، بحث را نمی‌توان پی گرفت. البته فقط به اصطلاحاتی می‌پردازیم که با بحث «منازل سفر» ارتباط دارد.

حال، مقام، ملکه

سالک که به درجه‌ای از درجات سلوک همانند توکل، تسلیم، رضا و ... می‌رسد، اگر در آن درجه دارای ثبات باشد، آن درجه برای او «مقام» محسوب می‌گردد و اگر آن درجه ملکه نشده، بلکه به صورت حالِ گذرا برای او تحقق دارد، «حال» به حساب می‌آید.

مقام را مقام گفته‌اند:‌ «لإقامهٔ السالک فیه»؛ «بدان خاطر که سالک در آن مقیم است»

و حال را حال نامیده‌اند «لإمکان ان یحول السالک عنه»[۶]؛ «بدان علت که سالک از آن می‌گذرد».


سید شریف جرجانی می‌گوید:

«المقام فی اصطلاح اهل الحقیقهٔ عبارهٔ عما یتوصّل الیه بنوع تصرّف و یتحقق به بضرب تطّلبٍ و مقاساهٔ تکلّفٍ، فمقام کلّ واحدٍ موضعُ اقامته عند ذلک» [۷]؛

«مقام در نزد عارفان عبارت از جایگاهی است که با نوعی تصرف بدان دستیابی حاصل می‌شود و با گونه‌ای از طلب شدید و ریاضت محقق می‌گردد. بنابراین مقام هرکس همان جاست که در آن مقیم است».

«ملکه» در اصطلاح فلسفه در برابر «حال» است. حال یعنی کیفیت عارض بر نفس انسان که زود از بین می‌رود و «ملکه» یعنی کیفیت راسخ در نفس آدمی که به کندی از بین می‌رود. به عبارت دیگر «حال» کیفیت نفسانی ناپایدار است و «ملکه» کیفیت نفسانی پایدار.

مرحوم ملا اسماعیل، حاشیه‌نویس بخش جواهر و اعراض کتاب اسفار، حال و ملکه را بر «منزل» و «مقام» تطبیق کرده و فرموده است:‌

«الفرق بین المنزل و المقام هو الفرق بین الحال و الملکهٔ» [۸]؛

«فرق منزل و مقام همان فرق حال و ملکه است».

نقد سخن مرحوم ملا اسماعیل

تطبیق ملکه بر مقام و حال بر منزل خالی از نقد نیست، اما تطبیق حال بر منزل، طبق تفسیری که گذشت، خالی از نقص و نقد نیست، زیرا «حال» بر درجهٔ سالک که برای او دوام نداشته، اطلاق می‌شود و سالک «استطلاعا» یعنی جهت اطلاع به آن گردن کشیده و سپس به مقام سافل خویش بازگشته است، اما منزل بر درجهٔ سالک به اعتبار ممرّ و مسیر بودن آن صدق می‌کند، یعنی به این اعتبار که سالک از آن می‌گذرد.

پس «حال» بر درجهٔ سالک به اعتبار سقوط از آن و «منزل» بر آن به اعتبار صعود از آن گفته می‌شود و اما اینکه تطبیق ملکه بر مقام خالی از نقد نمی‌باشد، بدین دلیل است که نمی‌توان همهٔ درجات سلوک را «کیفیتی راسخ در نفس» دانست، زیرا در برخی مقامات سلوکی همانند فناء، نفسْ عیناً یا حُکماً معدوم است. علاوه بر اینکه مقامات کُلّاً یا بعضاً عین نفس سالکند و نه کیفیتی عارض بر آن. از همین‌جا نقد سخن صدرالمتألهین که همهٔ مقامات سلوک را از مقوله «حال و ملکه» دانسته [۸]، روشن می‌شود.

منزل

منزل در لغت، محلی است که مسافر در آنجا برای استراحت نزول می‌کند و از آنجا که غالباً این استراحت را در سه یا چهار فرسخی قرار می‌داده‌اند، به مسافت چهار فرسخ (که همان مسافت برید است) یک منزل می‌گویند [۱۰] و در اصطلاح، منزل همان مقام است. با این فرق که

«یقال: «منزل» نظراً الی سلوک السالک و انه فی حال السفر و «مقام» نظرا الی مکثه فیه حتی یستوفی حقّه» [۱۱]؛

«منزل گفته می‌شود به اعتبار گذر سالک از مرحله‌ای در حال سفر و مقام گفته می‌شود به اعتبار درنگ سالک در آن برای استیفای حق آن مرحله».

مرحله

در لغت، مسافت یک روز راه است که مسافر طی می‌کند و عبارت است از دو منزل یعنی دو بَرید و در اصطلاح مجموع چند منزل را که دارای احکام همانند هستند، مرحله می‌نامند و به همین اعتبار به هر یک از عوالم مرحله می‌گویند [۱۲].

حجاب

حجاب را به چند گونه تفسیر کرده‌اند که از آن جمله است:

  • ۱. الحجابُ کلُّ ما سَتَرَ مطلبک عن عینک.
  • «هرچه مقصودت را از چشمت بپوشاند، حجاب است».
  • ۲. الحجاب حائلٌ یحول بین الشیئ المطلوب المقصود و بین طالبه و قاصده.
  • «حجاب مانعی است که میان مقصد مطلوب و طالب آن مقصد جدایی اندازد».
  • ۳. الحجاب انطباع الصُّور الکونیهٔ فی القلب، المانعهٔ لقبول تجلّی الحقّ [۱۳].
  • «حجاب نقش بستن صورت های «کََونی»[۱۴] است در قلب که مانع تجلی حق در آن است».

دو معنای نخست، که اوّلی از ابن عربی و دومی از طوسی نقل شده، بیانگر معنای لغوی حجاب است و گویا این بزرگان برای حجاب معنای اصطلاحی خاصی در عرفان قائل نبوده‌اند، اما معنای سوم که از کاشانی است، روشنگر معنای حجاب در اصطلاح سلوک است. حجاب در این تفسیر یعنی هر آنچه که از صورت‌های کونی و نقش‌های غیر خدا در قلب سالک وجود دارد و مانع تجلّی ذاتی حق بر قلب سالک می‌شود.

حجاب در سلوک به دو قسم ظلمانی و نورانی تقسیم می‌شود. حجاب‌های ظلمانی عبارت است از نقائص و رذائل همانند بخل، طمع، شَرَه، حرص و ... و حجاب‌های نورانی کمالات محدودی است که سالک قبل از رسیدن به فنای مطلق به آنها متّصف می‌شود همانند مقام توکل، تسلیم، رضا و ... که همه تعین است. در مناجات شعبانیه آمده است:

«حتی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور»؛

«تا دیدگان دل‌ها پرده‌های نور را بدرند».

این فقرهٔ مناجات مانند روایات دیگری همچون حدیث معراج به خوبی بر وجود حجاب‌های نورانی دلالت دارد و قهراً هرگونه انکار این دسته از حجاب‌ها را بی‌معنا می‌سازد.

حافظ گوید:

بیا ای شیخ و از خمخانهٔ ما

شرابی خور که در کوثر نباشد

از استاد پرسیده شده بود: شرابی که در کوثر نباشد، چیست؟

فرموده بودند:

«کوثر تعین است و شراب طهورِ عارف، تجلی ذاتی خداوند است که نام و نشان از سالک باقی نمی‌گذارد و او را به دیار اطلاق می‌فرستد و این از کوثر برتر است».

‌اسم

اسم در لغت یعنی نام، اسم یک شیء یعنی نامی که برای او وضع شده و بر او دلالت می‌کند، ولی در عرفان اسمِ به این معنا «اسم الاسم» نامیده می‌شود و خود مسمّی «اسم» نامیده می‌شود. به تعبیر کاشانی:

«الاسم باصطلاحهم لیس هو اللفظ بل هو ذات المسمّی باعتبار صفهٔ وجودیهٔ کالعلیم و القدیر او عدمیهٔ کالقدّوس و السّلام» [۱۵] ؛

«اسم در اصطلاح عرفا لفظ نیست، بلکه ذات مسما است همراه با اعتبار صفتی وجودی مانند علیم و قدیر، یا عدمی مانند قدوس و سلام».

مراد از صفت، کمال وجودی است، اگرچه صفت عدمی باشد، زیرا عدم و سلب در مورد خداوند سلبِ سلب است. مثلاً مرکب نبودن، یعنی بسیط بودن و مرئی نبودن، یعنی مجرّد بودن.

بر این اساس، همهٔ موجودات اسامی حق تعالی هستند، زیرا ذات مطلق است که به همراه وصفی از اوصاف در هر موجودی ظهور خاصی دارد. البته همان‌گونه که موجودات همسان نیستند، اسامی حق نیز یکسان نمی‌باشند، بلکه برخی ذاتی‌اند و برخی فعلی، بعضی جمالی‌اند و بعضی جلالی، پاره‌ای کلی‌اند و پاره‌ای دیگر جزئی و همین‌طور ... .

تفسیر دیگری دربارهٔ اسم از ابن عربی نقل شده که به ظاهر با تفسیر فوق فرق دارد و آن این است:

«الاسم، الحاکمُ علی حال العبد فی الوقت من الاسماء الالهیهٔ»[۱۶]؛

«اسم همان نام الهی حاکم بر حال عبد در زمان است».

ولی با دقّت روشن می‌شود که میان این دو تفسیر فرقی نیست، زیرا سالک در هر درجه از سلوک با اسمی از اسماء الهی متّحد و به آن متحقق می‌گردد و قهراً در تحت سیطرهٔ حکم آن اسم واقع می‌شود تا در پایان سلوک در ام أئمهٔ الاسماء یعنی الله فانی شود و بدان متحقق گردد.

سوم: تعبیرات گوناگون از منازل راه

از منازل سلوک الی الله در کتب اهل معرفت تعبیرات گوناگونی است، مانند:

  • ۱. راه خدا «مقاطعی» دارد که باید پیموده شود.
  • ۲. راه خدا «منازلی» دارد که سالک با رسیدن به هر منزل در آن آرام می‌گیرد و سپس با نفَسِ تازه به راه خود ادامه می‌دهد.
  • ۳. راه خدا «مقاماتی» دارد که سالک ابتدا به صورت «حال» آنها را تحصیل می‌کند و سپس با «ملکه» کردن آن حالات، به مقامات متحقق می‌گردد.
  • ۴. در راه خدا سالک به «کیفیات نفسانی» گوناگونی متصف می‌شود که این کیفیات برای سالک در آغاز به صورت «حال» و سپس به صورت «ملکه» خواهد بود[۱۷].
  • ۵. راه خدا «حجاب‌هایی» ظلمانی و نورانی دارد که سالک باید آنها را دریده و از آنها گذر کند.
  • ۶. در راه خدا «عوالمی» است که سالک باید در آنها وارد شده و از آنها گذر کند. از این عوالم گاه تعبیر به «حضرات» یا «نشآت» می‌شود.
  • ۷. در راه خدا سالک باید به «اسماء» حق متحقق گردد و از اسمی به اسم کلی‌تر و همین‌طور سفر کند تا به امّ ائمهٔ الاسماء (الله) متحقق گشته به کمال انسانی برسد.
  • ۸. در راه خدا سالک در «مراتب نفس» خود سلوک می‌کند. از «طبع» خود آغاز می‌کند و به «سرّ» خویش بار می‌یابد تا به مقام «خفی» و «اخفی» راه یابد.
  • ۹. در راه خدا سالک باید در «هفت شهر عشق» سفر کند و «وادی‌های محبت» و «مراتب ولاء» را بپیماید [۱۸]. جامی در تمجید از مقام عطار نیشابوری می‌گوید:
  • هفت شهر عشق را عطار گشت

    ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم

  • ۱۰. در راه خدا سالک در باطنِ «درجات شریعت» که طریقت است، سیر می‌کند تا به حقیقت که پایان طریقت است، می‌رسد. درجات شریعت همانند اسلام، ایمان، هجرت، جهاد و ... و نیز جزئیاتی که در هر یک مطرح است می‌باشد [۱۹].

چهارم: تفاوت در تعبیر یا اختلاف در حقیقت

باید ببینیم آیا این تعابیر گوناگون از یک حقیقت حکایت می‌کنند یا از چند حقیقت؟

به نظر می‌رسد تعبیرات صحیح گوناگونی که در کتاب‌های اهل معرفت آمده، همه بیانگر یک حقیقت است. این حقیقت جهات و ابعاد گوناگونی دارد و هریک از این تعبیرات نمایانگر یکی از ابعاد آن است. برای روشن شدن این مدّعا بحث را در ضمن چند مطلب پی می‌گیریم.

۱. ضرورت تشخیص مقام سلوک از مشابهاتش

ابتدا باید بین «مقامات» سلوک با مشابهاتش فرق بگذاریم. مثلاً «رضا» از مقامات عالی سلوک است، ولی «شطح مغلوب» از مقامات سلوک نیست. شطح به تعبیر کاشانی یعنی:

«کلام علیه رائحهٔ الرعونهٔ و الدعوی کقول بعضهم: انا الفاعل فی هذا العالم»[۲۰]؛

«شطح یعنی سخنی که بوی انانیت می‌دهد و (سالکی که مغلوب حال خویش شده است) او را بر زبان جاری می‌سازد مثلاً می‌گوید: «در این عالم من همه‌کاره هستم».

سالک قوی سالکی است که قوی‌ترین حالات، او را از راه به در نبرد و تحمّلش را نستاند.

۲. سلوک سالک در مراتب فیض اطلاقی، که نام‌های گوناگونی دارد، از دریچهٔ نفس خود است [۲۱]

خداوند متعال عین «هستی مطلق» است و بدین جهت از «وحدت شخصی» برخوردار است و وجود دیگری را در کنار خود برنمی‌تابد.

غیرتش غیر در جهان نگذاشت

لاجرم عین جمله اشیا شد [۲۲]

این هستی واحد بی‌نهایت دارای یک فیض اطلاقی است که ظهور اوست. از این فیض اطلاقی در عرفان با بیش از ۹۰ عبارت تعبیر می‌شود که هر یک حیثیتی از حیثیات او را بیان می‌کند، همانند نَفَس رحمانی، وجود منبسط (وجود در این اصطلاح وجود مجازی و به معنای ظهور و نمود است)، رَقّ منشور، حقّ مخلوق ‌به و ... . این فیض اطلاقی، خودْ مشکک است و از مراتب گوناگون تشکیل شده است، البته این مراتب بر اساس تشکیک نه تنها به وحدت او لطمه‌ای نمی‌زند که وحدتش را تاکید می‌کند. هرم این فیض اطلاقی به صورت زیر ترسیم می‌شود [۲۳]:

هرم فیض اطلاقی

ذات الهی از محدودهٔ عقل حکیم و شهود عارف بیرون است.

برو این دام بر مرغ دگر نه

که عنقا را بـلند است آشیانه

(دیوان حافظ.)

عنقا شکار کس نشود دام باز گیر

کانجا همیشه باد به دست است دام را

(دیوان حافظ.)

و فقط «فناء» در آن بارگاه بار می‌یابد.

بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست

(دیوان حافظ.)

ولی فیض اطلاقی چون مشکّک است، همچون بت عیاری است که هر لحظه به شکلی درمی‌آید. فی السماء سماء و فی الارض ارض؛ «در آسمان به شکل آسمان است و در زمین به شکل زمین».

سلوک سالک از آغاز تا پایان در مراتب این فیض اطلاقی صورت می‌پذیرد، البته از دریچهٔ نفس و وجود خود. مَسلَک سالک خود اوست و نه بیرون او و هر کس از دریچهٔ «عین ثابت» خود به‌ حق می‌رسد. خداوند می‌فرماید:

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ» [۲۴].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید «خود» را محکم چنگ زنید که اگر شما هدایت یابید، گمراهان به شما زیان نزنند».

از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم روایت شده:

«الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» [۲۵]؛

«راه‌ها به سوی خدا به شمار خلائق یا نَفَس‌های آنهاست».

انسان دارای «لطایف سبع» یعنی «لایه‌های هفتگانه» است و هر لطیفه‌ای از او مناسب با عالمی از عوالم یعنی مرتبه‌ای از مراتب «فیض منبسط» است، بلکه در آن مرتبه واقع است. از این مراتب به عوالم، نشآت و حضرات هم تعبیر می‌شود. انسان باید با قدم مجاهده از راه لطایف خود مراتب فیض را بپیماید تا به سرمنزل مقصود برسد.

از آنجا که بُراق سیر سالک در این مراتب عشق است، می‌توان این مراتب را «هفت شهر عشق» و مانند آن نامید. البته در مراحل پایانی سلوک، برقِ غیرتِ محبوب، این بُراق را می‌سوزاند و بدین جهت این تسمیه را باید به حساب «غالب» گذاشت [۲۶].

شریعت در این راه «هادی» و «حادی» انسان به سرمنزل مقصود است و هدایت در اینجا به معنای «ایصال الی المطلوب» است و نه «ارائهٔ طریق». مگر نه این است که باطن شریعت طریقت است و پایان طریقت حقیقت. پس می‌توان سیر سالک را سفر در باطن «درجات شریعت» و «مراتب ایمان» نامید.

هر چه در عوالم از مظاهر تحقّق دارد، اسم الهی است و سالک در اسماء الهی سفر می‌کند تا به «اسم اعظم» نائل گردد و بدین وسیله «شاهد وصل» را در آغوش کشد.

سالک تا وقتی به فنای کامل (فناء عن الفنائین) نرسیده است، با ظهورات و «نمودها» سرو کار دارد. نمود، بود نیست. صورتِ در آینه، صاحب صورت نیست و به همین جهت این ظهورات با اینکه ظهور حق‌اند، برای ما حجاب اویند و سالک باید حجاب‌های خویش را بدرد تا به حرم امن الهی رسیده و در آن به سر برد.

در مناجات شعبانیه می‌خوانیم:

«إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیاءِ نَظَرِهَا إِلَیکَ حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَهٔ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهٔ بِعِزِّ قُدْسِکَ»؛

«خدایا! بالاترین درجهٔ انقطاع به سوی خودت را ارزانی‌ام دار و چشمان قلوبمان را به روشنی نگریستن به سویت منوّر گردان تا چشمان قلوب حجاب‌های نور را دریده به کان عظمت برسند و جان‌های ما به مقام قدس تو که بس عزیز است آویخته گردد».


البته باید دانست که:

اولا: خدا حجاب ندارد، او نور السموات و الارض است و این انسان است که در حجاب است لذا در قرآن با تعبیر لطیف

«فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ» [۲۷].

«ما حجاب و پردهٔ تو را از تو برگرفتیم»

حجاب را به انسان استناد داده است. خفای خدا و حجاب او از شدّت ظهور اوست.

در دعاها و روایات به این حقیقت زیاد تصریح شده همانند:

«...لِأَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الاعمال [الْآمَال] دُونَک» [۲۸]؛

«تو ای خداوند از آفریده‌هایت پوشیده نخواهی بود، جز آنکه کارهایشان [آرزوهایشان] در حجابشان قرار دهد».

یار بی‌پرده از در و دیوار

در تجلّی است یا اولوالابصار

(ترجیع‌بند معروف هاتف اصفهانی.)

به تعبیر بلند سالار شهیدان حسین بن علی علیهما السلام در دعای عرفه:

«... أَ یکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَکَ حَتَّی یکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ» [۲۹]؛

«آیا موجودی بیش از تو ظهور دارد که بخواهد تو را ظاهر سازد؟ چه زمان پنهان گشته‌ای تا نیازمند دلیلی باشی که بر تو راهنما باشد».

کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را؟

کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

(دیوان فروغی بسطامی، غزل نخست.)

البته این ممکن است که ما از خدا در حجاب باشیم و او بی‌حجاب، زیرا اضافه متخالفهٔ الاطراف است نه متوافقهٔ الاطراف [۳۰]. چنانچه ما از خدا دوریم.

«أُولَئِکَ ینَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ» [۳۱].

«آنان از جایگاهی دور صدا می‌شوند».

و او به ما نزدیک.

«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» [۳۲].

«او به شما از رگ گردنتان نزدیکتر است».


ثانیاً: اصل تحقق حجاب بین انسان و خدا ضروری است، زیرا نبودن حجاب یا به این معناست که خداوند فیض اطلاقی مشکّک نداشته باشد که این برگشتش به انکار فیاضیت علی الاطلاق پروردگار است. نعوذ بالله منه و یا به این معناست که خداوند انسان نیافریند که این به معنای خالی بودن «حرکت حبّی ایجادی» از غایت است که چنین فرضی محال است و یا به این معناست که انسان به اسفل سافلین هبوط نکند که در این صورت نیز باز هم لازم می‌آید که حرکت حبّی ایجادی خالی از غایت باشد. توضیح این بخش بحث را طولانی می‌سازد.

نتیجه: اختلاف تعبیر، اتّحاد حقیقت

۱ـ هر درجه از درجات سلوک «منزل» است که سالک پس از مدتی مجاهده به آن می‌رسد و به استراحت نسبی می‌پردازد و عازم سیر به منازل بعدی می‌گردد.

۲ـ هر درجه از درجات سلوک «مقطع» است که سالک آن را پیموده و پشت سر می‌گذارد.

۳ـ هر درجه از درجات سلوک «مقام» است که سالک در آن اقامت موقت دارد، و این اقامت برای کامل ادا کردن حقّ آن مقام است [۳۳] و سپس به صعود خویش در هرم فیض ادامه می‌دهد. البته اگر اقامت تحقق پیدا نکند و فقط سالک «استطلاع» از آن درجه پیدا کند و به صورت حالی گذرا بدان متحقق گردد و سپس به مقام پایین «تنزّل» کند، مقام نامیده نمی‌شود و همین سرّ «ملکات» نامیدن مقامات سلوکی است. (در گذشته تطبیق ملکه بر مقام مورد نقد قرار گرفت).

۴ـ هر درجه از درجات سلوک «عالَم» است: البته عوالم کلی منحصر در چند عالم بیش نیست، اما هر درجه از سلوک عالمی جزئی است. قناعت عالمی است، توکل عالمی است، تسلیم عالمی است، رضا عالمی است و ... . سالک با کشف عوالم در سلوک چه بسا دچار وحشت می‌شود که در این صورت باید نترسیده و با خدا انس بگیرد، چنانکه سالار شهیدان حسین ‌بن علی علیهما السلام فرمود:

«أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیثُ أَوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ»[۳۴]؛

«تو مونس دوست‌دارانِ خویشی، آنگاه که عوالم آنان را به وحشت اندازد».


۵ـ هر درجه از درجات سلوک «مرتبه‌ای از مراتب نفس» و «شهری از شهرهای عشق» است که سالک در آن سفر می‌کند و به سیاحت می‌پردازد تا به معرفت حقیقت نفس خویش نائل می‌آید و بدان وسیله به معرفت پروردگار می‌رسد که

«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»[۳۵]؛

«هر کس نفس خویش را شناخت، پروردگارش را می‌شناسد»

و از این‌رو علی صلواةالله علیه فرمود:

«أنفَعَ المَعارِف مَعرِفَهٔ النَّفس»[۳۶]؛

«معرفت نفس از همهٔ معرفت‌ها و شناخت‌ها نافع‌تر است».

مراتب هفتگانهٔ نفس که گاه بر هفت شهر عشق تطبیق شده[۳۷] عبارت است از: طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفی.

تفسیر اینها پس از این می‌آید.


۶ـ هر درجه از درجات سلوک درجه‌ای از درجات «باطنِ شریعت» یعنی طریقت است. شریعتِ انبیا محصول کشف آنان است. شریعت اسلام در کتب اهل معرفت «کشف اتمّ محمدی» نام گرفته است. پیامبر که رفرف‌سوار «معراج» و قافله‌سالار راه خداست، به عنوان بهترین ارمغانِ «معراجِ» خویش، شریعت حنیفیه بیضاء سهلهٔ[۳۸] محمدی را که بهترین شرع و منهاج رسیدن به حق تعالی است به جامعهٔ بشریت ارزانی داشته و بدین وسیله بالاترین منّت را ـ مانند خداوند ـ برگردن آنان گذاشته است.

«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهٔ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»[۳۹].

«هر آینه خدا بر مؤمنان منت نهاد که در میانشان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنان بخواند و آنان را تطهیر کرده و کتاب و حکمت را تعلیمشان کند. قطعاً آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری به سر می‌بردند».

با این دید، شریعت ارج دیگری می‌یابد و در مقام شایستهٔ خویش می‌نشیند. بسیار فرق است میان کسی که بر اساس نگرش فقهی واجبات و محرّمات را با نگرش «تکلیفات الزامیه» لازم الاجراء بداند و مستحبات و مکروهات را با حربهٔ

«کلّ مستحب یجوز ترکه و کل مکروه یجوز فعله»؛

«هر عمل مستحبی ترکش جایز و هر کار مکروهی انجامش جایز است» از ارزش واقعی بیندازد و میان کسی که سالکانه و عارفانه و عاشقانه حدیث قرب نوافل[۴۰] را نصب العین قرار دهد و از به جا آوردن مستحبات و ترک مکروهات لقای حق تعالی را بجوید.

باری، با عمل به دستورات شرع مقدس همراه با اخلاص است که سالک پیش می‌رود و به حق می‌رسد. علامه طباطبایی در رسالهٔ ولایت می‌نویسد:

«اعراض از ریاضات شرعی و پرداختن به ریاضات غیر شرعی در حقیقت رجوع از کار مشکل به کار آسان است»[۴۱].

راستی چه ریاضتی مشکل‌تر و جان‌فرساتر از عمل به دستورات دینی وجود دارد؟!

عارف کم‌نظیر مرحوم حاج ملا حسینقلی همدانی در نامه‌ای می‌نویسد:

«مخفی نماند بر برادران دینی که به جز التزام به شرع شریف در تمام حرکات و سکنات و تکلّمات و لحظات و غیرها راهی به قرب حضرت ملک الملوک جل جلاله نیست و به خرافات ذوقیه راه رفتن لا یوجب الا بُعداً ... بناءً علی هذا باید مقدّم بدارد شرع شریف را و اهتمام نماید هرچه در شرع شریف اهتمام به آن شده است»[۴۲].


۷ـ هر درجه از درجات سلوک «اسمی از اسماء الهی» است که سالک با تحقق به هر یک از آنها آمادگی ارتفاع درجه و تحقق به اسم کلی‌تر را پیدا می‌کند. تا به «اسم اعظم» رسیده و با تحقق بدان از اسم و رسم بگذرد و جان در طبق اخلاص گذاشته به جانان بخشد. در روایت معتبر از رسول خاتم آمده است که:

«إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی تِسْعَهٔ وَ تِسْعِینَ اسْماً ـ مِائَهٔ إِلَّا وَاحِداً ـ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّهٔ»[۴۳]؛

«خدای را ۹۹ اسم است که هرکس آنها را شماره کند و بدان‌ها متحقق گردد به بهشت وارد می‌شود».

مراد از احصا به قرینهٔ روایات دیگر که در آنها «من تخلّق بها» وارد شده تحقّق به نام‌های الهی و مظهر آنها شدن است[۴۴]. این بحث را با یادی از اسماء ‌الهی به پایان بردیم تا «ختامه مسک» باشد.

پنجم: تعداد منازل

متن اصلی: تعداد منازل سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

تعداد منازل

برخی از اهل فن تعداد منازل راه را بی‌نهایت دانسته‌اند و برخی برای آن عدد ذکر کرده‌اند که این دسته هم آرای گوناگونی دارند. برخی عرفا در شمارش منازل راه عدد مخصوصی را مانند عدد ۷ و ۱۰ و ۷۰ بیان کرده‌اند، سپس برای ساختن معدود به تلاش پرداخته‌اند. برخی گمان کرده‌اند عدد منازل راه حتماً باید فرد باشد و به روایتی نیز تمسک کرده‌اند.

محدود کردن منازل راه در عددی خاص، ذوقی است نه عقلی. چنانکه در ۲ کتاب خواجه عبدالله انصاری قابل مشاهده است. همچنین خواجه در منازل السائرین هر منزل را به سه درجۀ عامه، خاصه و خاصۀ الخاصه تسلیم می‌کند.

خلاصۀ نظر نویسنده

۱. شناخت دقیق و کامل منازل سفر وابسته به شناخت مراتب فیض الهی، حالات عمومی سالک در این مراتب، آفات عمومی سلوک در این مراتب و اعمالی که توسط سالک باید انجام گیرد، می‌باشد.

۲. در جهان‌شناسی عارف مراتب فیض اطلاقی ۷ مرتبه است. به این ترتیب از بالا: احدیت ذاتیه، احدیت، واحدیت، اعیان ثابته (حضرت علمیه)، عالم عقل، عالم مثال و عالم ماده. ۴ مرتبۀ نخست در فیض اقدس و ۳ مرتبۀ آخر در فیض مقدس واقع‌اند.

۳. به نظر آقا علی مدرس زنوزی، سالک به مقام واحدیت هم بار نمی‌یابد، چه رسد به مقامات بالاتر.

۴. چون از حالات سالک در مراتب برین فیض (فیض اقدس) دقیقاً خبر نداریم، مراتب سلوک را در مراتب پایانی، بر اساس سه مقام کلی توحید افعالی، توحید اسمائی و توحید ذاتی بیان کردیم.

۵. اگرچه پاره‌ای مراتب فیض اقدس، مقصد سفر به حساب می‌آید، اما برای تتمیم بحث، در بحث منازل سفر یاد شد.

احکام مشترک منازل سیر و سلوک

متن اصلی: احکام مشترک منازل سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

احکام عمومی منازل راه خدا

۱. هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد

از آنجا که فیض اطلاقی حق تشکیکی است و لازمۀ تشکیک حضور امر مورد تشکیک در همۀ موارد است، هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد، در مراتب بالا حقیقت (مرتبۀ عالی) آن و در مراتب پایین رقیقت (مرتبۀ نازله) آن. کاشانی ترتیب این مقامات و قرار گرفتن برخی از آنها زیر بعضی دیگر را به ترتیب انواع و اجناس همانند کرده که بالایی صورتی در زیرین دارد و مرتبۀ پایین رتبه و درجه‌ای در مرتبۀ بالاتر دارد، نه مانند پله‌های نردبان که اگر کسی بر پلۀ بالاتر باشد، دیگر بر پلۀ پایین‌تر نیست.

۲. رعایت حکم هر یک از منازل راه الزامی است

بر اساس تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق، هر یک از منازل راه و مراتب سلوک حکمی دارد که رعایت آن لازم است، مثلاً ممکن است امری در مرتبه‌ای بر سالک واجب باشد و در مرتبۀ دیگر مکروه و یا حتی حرام. به همین دلیل، یکی از دلایل نیاز به استاد کامل همین رعایت احکام خاص هر منزل است.

۳. طفره محال است

مراتب سلوک مانند ساعات شبانه‌روز است، تا ساعات اولیه نگذرد، نوبت به ساعات پایانی نمی‌رسد. سالک برای اقامت در مراحل بالاتر حتماً باید مراحل پایین‌تر را طی کند.

۴. ادراک برخی از خصوصیات مرتبۀ فوق به صورت «حال» ممکن است

اگرچه در شمارۀ پیشین گفتیم که طفره محال است، اما اگر اطلاع سالک از مراتب بالاتر به صورت «حال» باشد نه «مقام»، امکان‌پذیر است.

۵. اطلاع و کشف اجمالی برای عبور از هر عالم کافی است

برای عبور از یک عالم اطلاع از همۀ آثار و خصوصیات آن لازم نیست، مانند اینکه سالکی از عالم مثال عبور کند، در حالی که فقط در خواب بعضی از امور مثالی برای او کشف شده باشد. (یعنی مکاشفات صوری ملکوتی به طور مفصل برای او حاصل نشده باشد).

۶. اصلاح هر مرتبه تنها با راه‌یابی به مرتبۀ بالاتر ممکن است

سالک گاهی از حالی به حال برتر منتقل می‌شود و سپس از آن مقام برتر بر مقام قبلی خویش اشراف پیدا کرده و آن را اصلاح می‌کند. البته از دیدگاه جنید این امر در حد وقوع گه گاهی است، اما از نظر خواجه عبدالله انصاری در حد ضرورت است.

۷. تصحیح نهایات سلوک متوقف بر تصحیح بدایات آن است

خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین می‌گوید که همۀ علمای عرفان اتفاق نظر دارند بر اینکه مراتب پایانی سلوک فقط با تصحیح مراتب آغازین، تصحیح می‌شود، مانند ساختمانی که جز بر پایه برپا نمی‌گردد. تصحیح بدایات عبارت است از برپا داشتن و امتثال فرمان الهی با شهود و اخلاص، بزرگ شمردن نهی الهی، دوری جستن از هرچه مایۀ تشویش دل است و ... .

۸. برخی مقامات با همۀ مراتب و مقامات قابل جمع هستند

پیشتر گفته شد به خاطر تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق همۀ مقامات در همۀ مراتب حضور دارند، اما این حضور در مورد برخی از مقامات روشن‌تر و مؤکدتر است، مانند مراقبه. البته در برخی از کتب عرفانی مراقبه به عنوان مقامی در کنار سایر مقامات یاد شده، اما از دید اهل فن مراقبه معنای عامی دارد که با همۀ مراتب جمع می‌شود و در هر مرتبه معنای خاص خود را دارد.

۹. تفاوت سالک مجذوب با مجذوب سالک

الف. کاشانی در شرح منازل السائرین تفاوت این دو را طوری طرح می‌کند که گویا سالک مجذوب ابتدا سلوک می‌کند و سپس جذبه او را می‌رباید و به کمال می‌رسد، اما مجذوب سالک برعکس. نقدی که بر این قول وارد است «بطلان طفره» است، پس باید گفت این تعبیر یا غلط است یا مسامحه‌آمیز.

ب. شیخ نجم‌الدین رازی در مرصاد العباد بر این نظر است که هر دو (سالک مجذوب و مجذوب سالک) هم سلوک دارند و هم جذبه، البته سلوک سالک آهسته است و سلوک مجذوب با تعجیل و راهنمای سفر فقط از میان سالکان مجذوب است و نه مجذوبان سالک.

ج. کاشانی در اصطلاحات الصوفیه در تعریف مجذوب گفته، مجذوب کسی است که خداوند او را برای خویش ساخته و پرداخته و لذا او با عطایای خدادادی به همۀ مقامات بدون رنج راه رسیده است.

باید دانست که تعداد مجذوبان سالک بسیار اندک است و از آنجا که سالک مجذوب از مجذوب سالک قوی‌تر است و قدرت دستگیری و راهنمایی سفر را دارد، نباید به امید جذبۀ ابتدایی، سلوک را به تأخیر انداخت. نکتۀ دیگر اینکه سالک مجذوب هم از همان ابتدا با جذبه راه را شروع کرده، اما می‌پندارد خود راه را می‌پیماید و هنگامی که می‌خواهد از خود بگذرد، شهوداً می‌فهمد:

تا که از جانب معشوق نباشد کششی

کوشش عاشق بی‌چاره به‌جایی نرسد

۱۰. تشابه آغاز و انجام سلوک

کاشانی در شرح منازل می‌گوید: هرچه در پایان است، صورتی در آغاز دارد، جز اینکه میان صورت پایانی و آغازین فاصله بسیار است، زیرا سالک مبتدی هر آنچه می‌کند «خود» می‌کند و عارف کامل هر آنچه می‌کند، «خدا» می‌کند.

۱۱. اشتراک سالکان در مقامات اصلی و تفاوتشان در مقامات فرعی است.

برخی سالکان به سوی برخی مقامات میل نمی‌کنند، به دلیل ویژگی خاصی که در استعداد آنهاست و برخی دیگر به همین دلیل در برخی مقامات درنگ نمی‌کنند و مقاماتی که در کتب عرفانی ذکر شده، حال سالکی است که در استعداد متوسط و در فطرت تام باشد.

۱۲. انواع سقوط سالک

همان‌گونه که صعود سالک یا با تعجیل است (جذبه) و یا به صورت عادی (سلوک)، سقوط سالک هم که استدراج نامیده می‌شود، گاه با تعجیل است و گاه تدریجی که بستگی به علت سقوط دارد و نکتۀ مهم آن است که قسم دوم پرخطرتر است، زیرا سالک در اغلب مواقع متوجه عقب‌گرد خود نیست.

مطالب مرتبط: موت اختیاری، کشف و شهود.

پانویس

۱. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۸. معنای این اصطلاحات خواهد آمد.

۲. مغالطه «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات» در اصل، در جایی است که به جای جزء حقیقی یک قضیه امر مشتبه دیگری گذاشته شود، مثل عارض و معروض، لازم یا ملزومِ آن. مثل اینکه بگوییم: «این جسم روشن است»، در حالی که باید بگوییم: «رنگ این جسم روشن است».

۳. شیخ محمود شبستری، گلشن راز

۴. بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۵.

۵. استاد از مرحوم سید جمال نقل می‌کرد:

«در نجف حالی به من دست داد که می‌دیدم همه عالم از من هستی می‌گیرد. در و دیوار، مردم، کوچه و بازار همه و همه را من هستی می‌بخشم و چون از نظر علمی می‌دانستم این حال خطاست و خالق خداست، بسیار ناراحت بودم. چندین بار به حرم امیرمؤمنان علیه السلام رفتم و عرض نیاز کردم، ولی حالم عوض نشد. تا اینکه پیاده به سمت حرم کاظمین علیهم السلام رفتم زمستان سردی بود و فرش‌های کنار ضریح را جمع کرده بودند و سنگ مرمرها هم به شدّت سرد بود و من با حالی بسیار منقلب سر در آستان ضریح گذاشتم و آن قدر گریستم که سنگ‌ها تر شد و در همان حال سجده لطف کردند و آن حال را از من گرفتند و من دیدم که اصلاً پشیزی نیستم و از ذرّه‌ای هم کمترم. من کجا و هستی‌بخشی کجا؟ باری، به نجف برگشتم. چند روزی گذشت روزی از حرم مولی امیرمؤمنان علیه السلام برمی‌گشتم که در میان راه حالتی توحیدی از طرف حضرت به من عنایت شد. این حال بسیار عالی و سنگین بود، در حدّی که مدّتی در کوچه روی زمین نشستم و قادر به حرکت نبودم و معلوم شد عنایت علی صلواةالله علیه از عنایت فرزندانش بیشتر است».

استاد افزود:

«البته این حالات مربوط به مراحل پایانی سلوک مرحوم گلپایگانی بوده است و در اواخر عمر از آن مرحوم حالاتی دیده می‌شد که از رسیدن ایشان به کمال حکایت داشت».

رحمة الله علیهما رحمی واسعی.

این داستان را استاد در معاد شناسی، ج۹، ص۱۱۸ ذکر کرده‌اند، البته من بر اساس شنیده‌ام از استاد نقل کردم.

۶. اصطلاحات الصوفیة کاشانی، صص۸۷ و ۸۸ .

۷. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۱۶۶.

۸. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.

۹. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.

۱۰. سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص ۲۳ (پاورقی).

۱۱. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۴.

۱۲. سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص ۲۳ (پاورقی).

۱۳. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۷۳.

۱۴. کون در عرفان به ماسوی الله گفته می‌شود.

۱۵. اصطلاحات الصوفیة کاشانی، ص۲۸.

۱۶. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۴۲.

۱۷. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.

۱۸. لب اللباب، ص۹۹؛ آشنایی با علوم اسلامی شهید مطهری، بخش عرفان، درس۲.

۱۹. اسفار، ج۱، ص۱۴. حاشیه مرحوم آقا محمدرضا قمشه‌ای؛ رسالة سیر و سلوک منسوب به مرحوم بحرالعلوم نیز بر همین اساس نگارش یافته است.

۲۰. منازل السائرین کاشانی، ص۱۸.

۲۱. جایگاه این بخش از بحث عرفان نظری است و به همین جهت مطلب کمی سنگین است.

۲۲. دیوان عراقی.

۲۳. در مورد توضیح بیشتر این نمودار و نمودارهای مشابهش، ر. ک: معادشناسی استاد، ج۶، ص۲۰۰؛ هرم هستی، شیخ مهدی حائری، ص۱۷۵؛ نگرش سیستمی به دین، عبدالحمید واسطی، صص۶۸ و ۶۹.

۲۴. مائده/۱۰۵.

۲۵. جامع الاسرار، سید حیدر آملی، ص۱۲۱؛ بحارالانوار، ج۶۴، ص۱۳۷.

۲۶. در فصل مرکب سفر توضیح بیشتری داده شد.

۲۷. ق/۲۲

۲۸. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.

۲۹. مفاتیح الجنان، دعای عرفة امام حسین علیهم السلام.

۳۰. نسبت بین دو شیء گاه همانند است مانند برادری و گاه ناهمانند مانند پدری و فرزندی. اولی را متوافقی الاطراف و دومی را متخالفی الاطراف می‌نامند.

۳۱. فصلت/۴۴.

۳۲. ق/۱۶.

۳۳. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۴.

۳۴. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.

۳۵. غررالحکم.

۳۶. همان.

۳۷. حاج شیخ محمدتقی آملی، درر الفوائد، ص۱۳۱.

۳۸. حنیفیه یعنی حق محور؛ بیضاء، یعنی شفاف و روشن و نورانی؛ سهله، یعنی آسان.

۳۹. آل عمران/۱۶۴.

۴۰. حدیث قرب نوافل را پیش از این توضیح دادیم.

۴۱. آغازِ رسالی الولایه.

۴۲. تذکرة المتقین، ص۱۹۰.

۴۳. سیر و سلوک منسوب به علامه بحر العلوم، ص۱۳۰ (پاورقی)، به نقل از توحید و خصال شیخ صدوق.

۴۴. استاد حسن زاده، هزار و یک نکته، نکته ۱۳۱.

عناوین دیگر این نوشتار
  • منازل سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • منازل سلوک
  • منازل سفر
  • مقاطع سفر
  • مقاطع سلوک
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۴
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۴۰۸ تا ۴۷۶
فهرست
  • ↓۱- تعداد منازل
  • ↓۲- آرای گوناگون در تعداد منازل راه[۹]
  • ↓۳- نظر نویسنده دربارۀ منازل راه خدا
  • ↓۴- درجۀ اوّل: عالم مادّه
    • ↓۴.۱- شناخت عالم مادّه
    • ↓۴.۲- کارهای سالک در این عالم
    • ↓۴.۳- حالات سالک در این عالم
    • ↓۴.۴- آفات سلوک سالک در این عالم
  • ↓۵- درجۀ دوّم: عالم برزخ
    • ↓۵.۱- شناخت عالم برزخ [۲۲]
    • ↓۵.۲- کارهای سالک در این عالم
    • ↓۵.۳- حالات سالک در این عالم
    • ↓۵.۴- آفات سلوک سالک در این عالم
  • ↓۶- درجۀ سوم عالم عقل
  • ↓۷- درجۀ چهارم، پنجم و ششم: توحید افعالی، اسمائی و ذاتی در عالم لاهوت
    • ↓۷.۱- شناخت عالم لاهوت
    • ↓۷.۲- درجات عالم لاهوت
    • ↓۷.۳- کارهای سالک در این عالم
    • ↓۷.۴- حالات سالک در این عالم
    • ↓۷.۵- چند نکته
    • ↓۷.۶- آفات سلوک سالک در این عالم
  • ↓۸- درجۀ هفتم: بقاء بالله
  • ↓۹- پانویس

تعداد منازل

مقدماتِ بحث

۱. برخی منازل راه خدا را بی‌نهایت دانسته‌اند [۱] و بعضی برای آن عدد بیان کرده‌اند. به نظر می‌رسد بی‌نهایت دانستن مقامات به اعتبار پایان‌ناپذیر بودن برخی اسفار چهارگانه سالک همانند سفر دوم (من الحق فی الحق) است و ذکر عدد به اعتبار پایان‌پذیری برخی دیگر از اسفار همانند سفر اول.


آنان که برای منازل راه عدد گفته‌اند، آرای گوناگونی دارند، هم در عدد و هم در معدود.


۲. به نظر می‌رسد که برخی عارفان در شمارش منازل راه عدد مخصوصی را همانند عدد ۷ و ۱۰ و ۷۰ و ۱۰۰ و ... در نظر گرفته و سپس برای ساختن معدود به تلاش پرداخته و دست به کار شده‌اند. این‌گونه عملکرد خالی از تکلّف به نظر نمی‌رسد که ما به نمونه‌هایی از این تکلفات پس از این اشاره می‌کنیم. فرق است میان شاعری که قافیه‌ها را در دست می‌گیرد و بر اساس آنها شعر می‌سازد و میان شاعری که شعر بی‌اختیار با قوافی گوناگون بر ذهن و زبان و قلمش جاری می‌شود و سپس به بررسی قوافی می‌پردازد.


۳. حصر و محدود کردن مقاماتِ راه در برخی اعداد، استقرایی و ذوقی است و عقلی و دائر بین نفی و اثبات نیست و به همین دلیل، قابل افزایش و یا کاهش می‌باشد. به همین جهت می‌بینیم عارفی همانند خواجه عبدالله انصاری دو کتاب [۲] دربارۀ منازل السائرین می‌نویسد که یکی به عربی و با همین نام است و دیگری به فارسی است و با نام صد میدان است و در هر یک ۱۰۰ منزل ذکر می‌کند، چنانکه خواهد آمد، ولی با تفاوت در ترتیب و در برخی منازل. بر همین اساس می‌توان با رعایت موازین، اعداد و معدوداتی در این زمینه افزود.


۴. برخی گمان کرده‌اند که عدد منازل راه خدا حتماً باید فرد باشد، زیرا به تعبیر روایات:

«إِنَّ اللَّهَ وَتْرٌ یحِبُّ الْوَتْر» [۳]؛

«خدا یگانه است و فرد را دوست دارد».

این بیانی است ذوقی و نه برهانی، زیرا در برخی موارد خداوند زوج را در نظر گرفته است همانند:

«وَ مِنْ کُلِّ شَی‌ءٍ خَلَقْنا زَوْجَین» [۴]؛

«از هر چیز ما دو زوج آفریدیم» یا

«...إِنَّ عِدَّۀ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرا» [۵]؛

«شمار ماه‌ها در نزد پروردگار ۱۲ ماه است» و ... .


۵. شاید بالاترین عددی که می‌توان دربارۀ منازل راه برای آن «معدود» جست عدد ۱۰۰۰ است. به دیگر سخن، برخی از اعداد پیشنهادی دربارۀ منازل راه، معدود ندارد و یا اینکه ما بدان دست نیافته‌ایم همانند عدد ۷۰،۰۰۰.


۶. برخی از نکات که در ضمن تبیین منازل سفر گفته شده، می‌تواند به عنوان قواعدی کلّی در تعداد منازل نقش داشته باشد. به برخی اشاره می‌کنیم:

  • الف. منازل راه در متن فیض اطلاقی منبسط حق تعبیه شده است. وحدت این فیض تشکیکی است. اقتضای تشکیک، حضور هر مرتبه با حقیقت یا رقیقتش در مراتب دیگر است. بر همین اساس منازل راه در نزد خواجه عبدالله انصاری از ۱۰۰ منزل می‌تواند به ۱۰۰۰ منزل ارتقا یابد. توضیح این نکته در بحث «احکام عمومی منازل راه» خواهد آمد.
  • ب. خواجه در منازل، هر منزل را به سه درجۀ عامه، خاصّه و خاصۀ الخاصّه تقسیم می‌کند که بر این اساس همۀ مقامات می‌تواند سه برابر گردد، مثلاً ۱۰۰ منزل مذکور در منازل السائرین خواجه به ۳۰۰ منزل افزایش یابد و یا به اعتبار آنچه در الف گفته شد، به ۳۰۰۰ منزل برسد.

۷. سالک می‌تواند به خاطر خصوصیتی که در استعداد شخص اوست، دارای حالات و مقامات ویژۀ خود باشد. این حالات اختصاصی در ترتیب منازل سفر بیان نمی‌شود. ترتیبی که در منازل سلوک بیان می‌شود به تعبیر کاشانی

«حالُ المحبّ المتوسط فی درجات الاستعداد، التامّ بحسب الفطرۀ، الممنوّ بالموانع بحسب النشأۀ» [۶]؛

«حال محبّ و سالکی که در استعداد متوسط و به حسب فطرت کامل و مورد آزمایش به سبب موانع هر نشأه است، می‌باشد».


۸. عقاید مذهبی می‌تواند در ذکر پاره‌ای از امور به عنوان «مقام سلوکی» تاثیر داشته باشد. مثلاً سماع صوفیانه ممکن است در نزد بعضی یکی از مقامات به حساب آید و در نزد بعضی دیگر مانع راه خدا و حرام دانسته شود. از همین رو چنانکه پیش از این گفته شد، مرحوم فیض کاشانی در کتاب المحجۀ البیضاء به جای بحث آداب سماع و وجد که غزالی در احیاء آورده است بحث آداب الشیعه و اخلاق الامامه را می‌آورد و چنین می‌گوید:

«لان السماع و الوجد لیسا من مذهب اهل البیت»[۷]؛

یعنی «سماع و وجد در مذهب اهل بیت وجود ندارند». گرچه، مرحوم ملا عبدالصمد همدانی در بحر المعارف تلاش کرده از روایات اهل بیت: شواهدی برای وَجْد ذکر کند[۸].


۹. آرای گوناگونی که در تعداد منازل گفته شده، لزوماً رودرروی یکدیگر نیستند و می‌توان برخی از این تقسیمات را بر یکدیگر تطبیق داد.

آرای گوناگون در تعداد منازل راه[۹]

متن اصلی: آرای گوناگون در تعداد منازل سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

۱. برخی تعداد منازل را یکی دانسته‌اند که به سه گروه تقسیم می‌شوند:

الف. منزل (حجاب) یکی است و آن «نفس» است. رفع حجاب را به یکی از سه مورد دانسته‌اند: ۱. شناخت نفس ۲. تزکیۀ نفس ۳. عبور از نفس.

ب. گروهی دیگر یک حجاب را دنیا یعنی ماسوی الله دانسته‌اند که شامل آخرت هم می‌شود.

ج. گروه سوم یک حجاب را انیت و هستی دانسته‌اند و رفع آن را به فنا در حق دانسته‌اند.

نقد مختصری از هر سه نظریه در متن ارائه شده است.


۲. برخی حجاب را منحصر در ۲ دانسته‌اند و با تعبیرات گوناگونی نظیر دنیا و آخرت، عالم شهود و عالم غیب، عالم خلق و عالم امر و ... مطرح کرده‌اند که سه نقد بر آنها وارد شده است.

۳. بعضی حجاب را سه عالم طبع، مثال و عقل دانسته‌اند و رفع آن را نیز به عبور از آنها دانسته‌اند.

در مقام نقد می‌گوییم از عالم عقل تا مقصد راه بسیار است و عجیب است که منزل یا حجاب دیگری بیان نشده، جدا از اینکه در این قول به درجات گوناگون عوالم سه‌گانه اشاره‌ای نشده است. اجمال و اختصار در این مقام شایسته نیست.


۴. برخی گفته‌اند: منازل راه ۴ منزل است: ترک دنیا، ترک عقبی، ترک مولی، ترک ترک.

دربارۀ ترک مولی و اینکه منظور از آن ترک حق متعال است، یا ترک خواست مولی، یا ترک استاد، احتمالاتی داده شده و سپس به نقد آنها اشاره‌ای شده است. پیرامون ترک ترک باید گفت که کار بسیار مشکلی است و از کریوه‌های سخت سلوک به شمار می‌آید، زیرا با دقت فراوان سالک متوجه می‌شود که بالاخره غایت و مقصودی داشته، اگرچه آن غایت عبور از مراحل ضعف و رسیدن به کمال باشد.

البته چارۀ این مشکل چنانکه مرحوم قاضی در پاسخ علامه طباطبایی رحمهما الله فرموده‌اند، روش احراق است، به این معنا که وقتی سالک کاملاً مطمئن شد که با این وجود طماع خویش هرگز نمی‌تواند از طمع، قطع طمع کند، خود را زبون و بی‌چاره یافته و امر خود را به خدا سپرده و از قطع طمع دست می‌کشد. این عجز و بی‌چارگی ریشۀ طمع را در وجود او سوزانده و او را پاکیزه می‌گرداند.


۵. برخی منازل راه را همان حَضَرات خمس دانسته‌اند. حضرات خمس سه تفسیر دارد که بنابر تفسیر مشهور عبارتند از:

حضرت واحدیت (عالم الوهیت)، عالم عقل، عالم مثال، عالم طبع، حضرت کون جامع (حقیقت انسان کامل).

یکی از نقدهایی که بر این نظریه وارد است این است که چگونه حقیقت انسان کامل که خود عالمی از عوالم و حضرتی از حضرات است، حجاب خواهد بود؟

۶. برخی تعداد حجاب‌ها را به ۷ رسانده‌اند که بعضی از آنها منظور از حجاب‌های هفت‌گانه را عوالم هفت‌گانه دانسته‌اند. گروهی دیگری سماوات سبع را همان حجب سبع دانسته و دستۀ سومی مراتب هفت‌گانۀ ایمان را حجب سبع نامیده‌اند که به هر کدام نقدی وارد است.

۷. برخی عوالم را با استفاده از روایتی که ده درجه برای ایمان ذکر می‌کند، ده عالم دانسته‌اند. در متن ابتدا به چند نکته از نکات محتوایی روایت اشاره شده و سپس به تحلیل این نظریه پرداخته شده است.


۸. علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک که به ایشان منسوب است، منازل راه را ۱۲ منزل می‌داند. ایشان معتقد است سالک برای رسیدن به کمال باید یک اربعین در عالم خلوص سیر کند تا تمام استعدادات خلوص به مرحلۀ فعلیت برسد و برای رسیدن به خلوص باید عوالم دوازده‌گانۀ پیش از آن را طی کند. از آنجا که ایشان یک عارف و فقیه شیعی بوده که بارها به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رسیده، نظریۀ ابتکاری ایشان مورد توجه عارفان پس از او در حوزۀ شیعی قرار گرفته است که در متن نیز به شکل نسبتاً تفصیلی به آن پرداخته شده است. ایشان با الهام از آیۀ ۲۰ سورۀ توبه عوالم را به چهار عالم اسلام، ایمان، هجرت و جهاد تقسیم می‌کند، سپس هر یک را به سه رتبۀ اصغر، اکبر و اعظم تقسیم کرده و از ضرب چهار عالم در سه رتبه ۱۲ عالم را نتیجه می‌گیرد. البته در مقام تفصیل عالم هجرت صغری و جهاد اصغر را حذف می‌کند و به جای این دو، پس از عالم جهاد اکبر و جهاد اعظم یک عالم فتح و ظفر اضافه می‌نمایند که فهرست آن عوالم همراه با توضیحی مختصر در متن آمده است. سپس ایرادهای چهارگانۀ شارح علامه نقل شده که تقریر آن به صورت منطقی چنین است:

آیا جهاد اصغر و هجرت صغری از عوالم راه هستند یا نه؟ اگر از عوالم هستند چرا جزء عوالم ذکر نشده‌اند، حال آنکه عوالم بر یکدیگر مترتب هستند (یعنی تا اولی طی نشود، امکان رسیدن به دومی نیست) و بدون گذر از آن دو ادامۀ سلوک ناممکن است و اگر جهاد و هجرت اصغر جزء عوالم نیستند، آیا نمی‌توان با تغییری در معنا، آنها را جزء عوالم قرار داد. دیگر این که بر فرض حذف این دو، عالم فتح و ظفر نمی‌تواند به عنوان مکمل عدد ۱۲ مطرح باشد.

برخی از ایرادهای شارح علامه قابل نقد است. مثلاً شارح علامه معتقد است هجرت و جهاد اصغر در حصول کمال مدخلیت تام دارند و کسی که در زمان ظهور یا غیبت این دو را انجام نداده باشد، گویی از همۀ مراتب کمال بهره‌مند نخواهد بود. در مقام نقد این سخن می‌گوییم:

  • اولاً دستورهای دین شرایطی دارد که بدون آنها انجامش نه تنها لازم نیست، بلکه گاهی حرام است، پس نمی‌توان ترک آن را با نبود شرایط، مایۀ نقص دانست.
  • ثانیاً جهاد اصغر فقط در زمان برخی از ائمه وجود داشته است.
  • ثالثاً: دربارۀ مجذوب سالک که عوالم را به سرعت طی می‌کند، چه می‌گویید؟
  • رابعاً: گاهی نیت انجام یک عمل از خود عمل بهتر است و نیز گاهی محرومیت‌ها از اعمال خیر در کمال انسان نقش بیشتری دارد.

بر اصل تقسیم‌بندی مرحوم بحرالعلوم اشکالاتی است که به برخی از آنها اشاره می‌شود.

  • ۱. علامه بحرالعلوم عالم خلوص را همان عالم فتح و ظفر پس از جهاد اعظم یعنی آن را جزء عوالم راه دانسته، در حالی که عالم خلوص «مقصد» است، نه منزل.
  • ۲. طراحی عوالم بر اساس آیۀ ۲۰ سورۀ توبه ذوقی است، مثلاً می‌توان بر اساس آیۀ ۳۵ سوره احزاب منازل را به اسلام، ایمان، قنوت، صدق، صبر، خشوع، تصدق و ... تقسیم کرد.
  • ۳. تفاوت اکبر و اعظم در چیست؟ و اگر به جای این دو تعبیرِ مشابه، تعبیر به صغیر، کبیر و اکبر می‌شد، بهتر نبود؟

تذکر: باید پذیرفت که اگرچه اصل تقسیم علامه بحرالعلوم خالی از مناقشه نیست، امّا ایشان به دلیل جامعیت در علوم اسلامی در ذیل هر یک از عوالم دوازده‌گانه شواهد فراوانی بیان کرده‌اند که مطالعۀ آنها بسیار مفید است.


۹. بعضی حجاب‌های راه را ۱۴ حجاب دانسته‌اند، ۷ حجاب ظلمانی و ۷ حجاب نورانی، آنها حجاب‌های ظلمانی را همان حجاب‌های زمینی و حجاب‌های نورانی را حجاب‌های آسمانی دانسته‌اند. در مقام نقد می‌گوییم نهایت توجیه برای این نظر است که هر یک از آسمان‌ها را به عقلی از عقول مرتبط بدانیم، آنچنانکه مشائین می‌گویند و عبور از هر یک را همان ارتباط با عقل بالاتر تفسیر کنیم که این توجیه از نظر بنا و مبنا نادرست است.


۱۰. مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب نفیس اوصاف الاشراف منازل راه خدا را به ۳۱ منزل رسانده است. خلاصۀ سخن ایشان چنین است.

هر انسانی که به احوال خویش نظر افکند و کاستی‌های خود را ببیند، میل به کمال پیدا می‌کند. اهل طریقت حرکت از سوی نقص به کمال را سلوک می‌خوانند. ایشان ۶ چیز را لازمۀ حال چنین فردی می‌دانند و می‌گویند:

هرکس به این حرکت رغبت کند، شش چیز لازمۀ حال اوست. ۱. آغاز حرکت ۲. برطرف ساختن موانع حرکت ۳. حرکت (سیر و سلوک) ۴. احوال مقارن سلوک ۵. احوال پس از سلوک ۶. فنا در توحید.

این شش معنا را در شش باب ایراد می‌کنند جز باب آخر که کثرت‌پذیر نیست. (بنابراین تعداد منازل به سی و یک می‌رسد) در مقام نقد این قول می‌گوییم:

اولاً، نسبت دادن این رأی به خواجه نصیرالدین صحیح نیست، زیرا ایشان در جایی از کتاب تصریح به عالم یا منزل بودن تمامی این ۳۱ امر نکرده است .

و ثانیاً برخی از این امور مقام و منزل خاصی نیست، بلکه در همۀ مراتب حضور دارد مانند تقوی و مراقبه و برخی امور در جایگاه مناسب خویش ذکر نشده‌اند، مانند توبه. البته به نقدهای دیگری نیز در متن اشاره شده است.


۱۱. بعضی حجاب‌های راه خدا را ۷۰ حجاب دانسته‌اند و به روایاتی از رسول خدا استناد کرده‌اند. در مقام نقد می‌توان گفت:

اولاً عدد هفتاد در کلام عرب در دو معنای حقیقی و کنایی (کثرت) استفاده می‌شود. در پاره‌ای از روایات احتمال معنای دوم قوی‌تر است، بدین جهت نمی‌توان این عدد را در کنار سایر ارقام به حساب آورد.

ثانیاً در این روایات حجب نورانی مطرح شده، نه مجموع حجب نورانی و ظلمانی.

ثالثاً: در چنین روایاتی (روایات حجب) عدد صد و هزار و ... هم گفته شده است.


۱۲. خواجه عبدالله انصاری در کتاب نفیس منازل السائرین، منازل راه را صد منزل دانسته است. خواجه ابتدا منازل را به ده بخش و سپس هر بخش را به ده باب تقسیم کرده است.

گروهی دیگر هم تعداد منازل را نود و نه یا صد منزل دانسته‌اند، البته به اعتبار اسمای الهی که در روایاتی نقل شده است، مانند این روایت که «همانا برای خداوند نود و نه اسم است، هر کس آنها را بشمارد (و به آنها متحقق گردد) به بهشت وارد می‌شود». ملا عبدالرزاق کاشانی شارح منازل السائرین خواجه عبدالله، تلاش فراوانی برای منطقی جلوه دادن صد باب کرده است. اما با اندک تأملی آشکار می‌گردد که نه حصر منازل عقلی است و نه ترتب آنها منطقی. نقد دیگر اینکه برخی از منازل، منزل به‌خصوصی به حساب نمی‌آید، بلکه از آغاز تا پایان سلوک مطرح است، مانند مراقبه و ورع (این نقد قبلاً بر قول خواجه نصیرالدین طوسی هم وارد شد).

خواجه عبدالله برای هر یک از منازل صدگانه سه درجۀ عامه، خاصه و خاصۀ الخاصه قائل است، پس می‌توانیم تعداد منازل به ۳۰۰ ارتقاء دهیم.


۱۳. برخی دیگر تعداد منازل را ۳۶۱ منزل شمرده‌اند (مطابق روایتی از امام صادق و به تعداد نام‌های پروردگار).

۱۴. گروهی عدد ۷۰۰ را در نظر گرفته‌اند. البته معدود مشخص نیست.

۱۵. بعضی حجاب راه را هزار حجاب دانسته‌اند، به تعداد اسمای هزارگانۀ خداوند همچون آنچه در دعای جوشن کبیر آمده، که می‌توان از مدافعان این قول پرسید، گاهی در ادعیه یک معنا و مضمون با تعبیرات گوناگون آمده، آیا در چنین مواردی هر یک را منزلی جدا به حساب آوریم، یا نه؟

۱۶. از دیگر اقوال به ۱۰۰۱، دوازده هزار، هجده هزار، هفتاد هزار، صد هزار، ۳۶۰ هزار و یک میلیون هم می‌توان اشاره کرد. در نقد و تحلیل چنین اقوالی می‌توان گفت: اوّلاً، این اعداد غالباً کنایه از کثرت است و ثانیاً، گذر از هر منزل اگر یک روز هم طول بکشد، از مقدار عمر آدمی بیشتر است.

نظر نویسنده دربارۀ منازل راه خدا

سالک در دوران سلوک خویش به وسیله اعمالی همچون ذکر و فکر در متن درجات ظهور اطلاقی خداوند، از راه وجود خویش، سیر می‌کند و در این سیر، متناسب با گذر از هر درجه، حالات و مقاماتی را تجربه کرده و با خطرات و آفاتی دست و پنجه نرم می‌کند. پس در این سیر چهار عنصر وجود دارد:

  • ۱. درجات ظهور اطلاقی خداوند که از آن به عوالم، حضرات، نشئات، حجب و ... تعبیر می‌شود. این درجات با درجات وجودی سالک هماهنگ است.
  • ۲. حالات و مقاماتی که در طول این سفر برای سالک، متناسب با درجه‌اش، پدیدار می‌گردد.
  • ۳. آفات و خطراتی که متناسب با هر درجه و حال، ممکن است گریبان‌گیر سالک شود.
  • ۴. اعمالی که سالک با انجام آنها، متناسب با هر درجه و حال، به سیر خود ادامه می‌دهد.

کشف دقیق این چهار عنصر ما را به «منازل سفر» به خوبی راهنمایی می‌کند.

توضیح

عارف جهان‌شناسی خاص خود را دارد. او در این جهان‌شناسی، ماسوی الله را که همان فیض اطلاقی خداوند است، به صورت هرمی تصویر می‌کند. این هرم فیض دارای درجاتی است، زیرا مشکک است. سلوک سالک در متن این درجات فرض می‌شود. درجات اصلی و کلّی این فیض زیاد نیست، اگرچه هر درجه خود دارای درجات فراوانی است. آنچه در اینجا مورد نظر ماست، همان درجات اصلی و کلّی است. نمودار هرم فیض اطلاقی خداوند چنین است:

تصویر هرم فیض اطلاقی

البته اگر بخواهیم هرم را درست تصویر کنیم، باید آن را بر عکس رسم کنیم.

تصویر هرم فیض اطلاقی

حالات و مقاماتی که در طول سفر برای سالک پیدا می شود دو گونه‌اند:

  • ۱. عمومی.
  • ۲. خصوصی.

عمومی آنهاست که همه یا اغلب سالکان تجربه می‌کنند، همچون عشق و توحید افعالی و خصوصی به آن دسته اشاره دارد که فقط برخی از سالکان آنها را تجربه می‌کنند، همچون «به اختیار بسته شدن چشم در زمان نگاه غیر اختیاری به نامحرم» که در حالات بعضی سالکان گزارش شده است[۱۰].

آفات نیز چنین‌اند. یعنی برخی عمومی‌ و دسته‌ای خصوصی است. اعمال نیز به دو دستۀ عمومی و خصوصی قابل تقسیم است. اعمال عمومی را همۀ سالکان باید رعایت کنند، همچون اخلاص، ذکر، فکر، مراقبه، محاسبه و ... و اعمال خصوصی را تیره‌های مختلف عارفان و یا حتی اشخاص مختلف اهل عرفان برای خود برمی‌گزینند و بدانها طی طریق می‌کنند. همچنین، اعمال از جهت دیگر به اعمالی که در طول سلوک مورد توجّه‌اند و اعمالی که در درجۀ خاصی و برای گذر کردن از آن، مورد توجه قرار می‌گیرند، قابل تقسیم است. این تقسیم در مورد آفات هم جاری است.

آنچه از اعمال، حالات و مقامات و آفات، برای شناخت منازل سفر، باید مورد بررسی قرار گیرد، بخش عمومی آنهاست، نه بخش خصوصی آنها. نیز، مقصود اعمالی است که متناسب با درجۀ سالک و برای گذر از آن درجه مورد عنایت است و نه همۀ اعمال سلوکی. به عبارت روشن: ما در هر درجه سلوکی باید بدانیم سالک (یعنی نوع سالکان و نه شخص یک سالک) اینک:

  • ۱. دقیقاً در چه درجه‌ای است. مثلاً در عالم مثال است، در عالم عقل است یا ...؟ و ماهیت و خصوصیت این درجه چیست؟
  • ۲. در این درجه چه حالات، واردات، خاطرات و مقاماتی را تجربه کرده و می‌کند؟
  • ۳. در این درجه چه خطرات و آفاتی ممکن است دامن او را بگیرد؟
  • ۴. او از این درجه چه‌طور و با چه اعمالی می‌گذرد و ترقّی می‌کند؟ [۱۱]

آنگاه اگر مجموع این درجات، حالات، آفات و اعمال را در کنار هم ببینیم، تصویر نسبتاً شفاف و صحیحی نسبت به منازل راه خدا خواهیم داشت.


به دیگر سخن:

بعضی منازل راه را بر اساس درجات هستی مجازی که همان فیض الهی است، تنظیم می‌کنند و بعضی بر اساس حالات و واردات و گروهی بر اساس اعمالی که سالک باید انجام دهد، همچون فکر در مرگ یا فکر در عدم [۱۲]، اما بهتر آن است که هر سه مورد توجه قرار گیرد بلکه هر چهار. یعنی آفات هر درجه هم مورد توجه باشد، تا حقیقت هر منزل از منازل راه از زوایای گوناگون روشن شود.

تاکنون نوشتاری که بحث را این‌گونه مطرح و پیش برده باشد، دیده نشده است و به همین جهت نباید توقع داشت که این قلم بتواند به طور کامل از عهدۀ تبیین این نظر برآید. در عین حال تلاش می‌کند در حدّ وسع خویش نکته‌ای را فروگذار نکند.

درجۀ اوّل: عالم مادّه

شناخت عالم مادّه

این عالم با این نام‌ها شناخته می‌شود: عالم مادّه، عالم مُلک، عالم طبع، عالم ناسوت، عالم شهادت یا شهادت مطلقه، عالم حس، عالم خلق، اظلم العوالم، عالم دنیا، عالم تضّاد، عالم حجب ظلمانیۀ نفسیه [۱۳]، عالم قیامت صغرای انفسیه [۱۴] . پاره‌ای از این تعبیرات در بحث مبدأ سفر توضیح داده شد.

همۀ انسان‌ها با این عالم آشنایند. در این عالم زاده می‌شوند و رشد می‌کنند و می‌میرند. متأسفانه بیشترین تلاش بشر از گذشته تا کنون صرف شناخت این عالم شده است. او قدم‌های بلندی هم در این زمینه برداشته است، اگرچه هنوز مجهولات فراوانی برای او وجود دارد.

در شناخت این عالَم، فلسفه و عرفان نیز علم تجربی را همراهی می‌کنند، اما با سه زاویۀ دید. علم تجربی وجود را هم‌سنگ این عالم می‌پندارد. از دیدگاه او این عالم نه مَختم قوس نزول است و نه مبدأ قوس صعود. فلسفه، این عالم را به عنوان بخشی از هستی که نقش مهمی هم در مجموعه جهان هستی دارد به حساب می‌آورد. مثلاً این عالم را مایۀ دوام فیض می‌شمرد و می‌گوید:

«لولا التضاد لما دام الجود عن المبدء الجواد»

نگاه عرفان به این عالم در بحث مبدأ سفر گذشت.

کارهای سالک در این عالم

سلوک سالک از عالم مادّه آغاز می‌شود. کیفیت این شروع در بحث مبدأ سفر و بحث موانع شروع سفر گذشت. اینک به برخی از کارهای سالک در این عالم اشاره می‌شود.

۱. یقظه و بیداری از خواب غفلت که پیش از این درباره‌اش سخن گفتیم.

۲. اولین توبه و بازگشت. سالک در طول سفر توبه‌ها دارد که اولین توبه‌اش را در عالم مادّه تجربه می‌کند.

۳. تضعیف حیوانیت و تقویت روحانیت با دستورات سلوکی [۱۵] (دستورات سلوکی را در بحث زاد و توشۀ سفر نوشته‌ایم). از میان دستورات سلوکی برای منظور فوق، بر تنظیم خواب، غذا، زهد در دنیا، نبودن با اهل دنیا، ترک محرمات و اتیان واجبات، مشارطه، مراقبه، محاسبه، صمت، سهر و بی‌اعتنایی به عادات و اعتباریات تأکید می‌شود.

۴. شروع ذکر لسانی حصری یا غیرحصری. حصری یعنی به تعداد خاص و غیر حصری یعنی بدون عدد و به مقتضای حال سالک.


تذکّر:

در روش استاد معمولاً پس از دستور توبه، یک اربعین ذکر استغفار و سپس چندین اربعین ذکر لا اله الا الله تلقین می‌شد و در کنارش ذکر سجدۀ یونسیه و اذکار هنگام خواب و قرائت یک حزب قرآن کریم به نیت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم مورد تأکید قرار می‌گرفت.

۵. فکر در مرگ: عارف کامل ملکی مرحوم تبریزی در نامه مشهورش به مرحوم شیخ محمدحسین غروی اصفهانی می‌نویسد:

«و امّا فکر برای مبتدی، می‌فرمودند [۱۶] در مرگ فکر بکن تا آن وقتی که از حالش می‌فهمیدند که از مداومت این مراتب گیج شده و فی الجمله استعدادی پیدا کرده، آن وقت به عالم خیالش ملتفت می‌کردند یا آنکه خود ملتفت می‌شد» [۱۷].

۶. عبور از عالم ناسوت (ماده) با مجاهده و کشمکش با نفس اماره که تحقق قیامت صغراست [۱۸] که به آن قیامت انفسیۀ صغرا می‌گویند [۱۹].

حالات سالک در این عالم

پس از آغاز در سلوک، سالک اگرچه هنوز به عالم برزخ بار نیافته باشد، به تدریج حالاتی را تجربه می‌کند که به بعضی اشاره می‌کنیم:

  • ۱. پیدایش شوق و عشق به الله. دربارۀ عشق در بحث مرکب سفر، به تفصیل مطالبی بیان شد.
  • ۲. کم‌رغبتی یا بی‌رغبتی نسبت به دنیا. این بی‌رغبتی در حدّی است که گاه توسط استاد تعدیل می‌شود. دوستی می‌گفت: در اوائل سلوک مستأجر بودم و اصلاً به فکر تهیۀ منزل نبودم. استاد فرمود: فلانی! باید منزل تهیه کنی. گفتم: آقا! ما که در دنیا مسافر چندروزه هستیم، خانۀ مِلکی برای چه می‌خواهیم؟ خندیدند و فرمودند: این حالِ تو برای خودت خوبست، ولی زن و بچّه خانه می‌خواهند و باید تهیه کنی.
  • ۳. احساس غربت و ناهمرنگی با مردم.
  • ۴. احساس علاقۀ شدید به استاد سلوک.
  • ۵. احساس و تجربۀ نخستین قبض و بسط‌های سلوکی.
  • ۶. حصول پاره‌ای کشف‌های صوری. سالک تا احاطۀ عالم برزخ را بر عالم مادّه احساس نکند، یا خود را در عالم برزخ نبیند، نمی‌توان گفت از عالم مادّه گذشته و به عالم برزخ رسیده است، ولی پیدا شدن بعضی مکاشفات صوری متوقف بر رسیدن به عالم برزخ ـ به این معنا ـ نیست [۲۰].

آفات سلوک سالک در این عالم

۱. به سردی گراییدن شوق اولیۀ سلوک بر اثر دیر شدن ارتباط با غیب. سلوک سالک به سمت تجرّد و غیب است، پس حتماً سالک روزی غیب را مشاهده می‌کند، اما این دسترسی به غیب ممکن است دیر یا زود باشد. به تعبیر لطیف علامه طباطبایی،

«کبریت بعضی زودتر و کبریت بعضی دیرتر می‌گیرد»

و به تعبیر استادشان آیت‌الله قاضی:

«سالک نباید مأیوس شود، چه بسا انسان زمینی را با پشت ناخن به صورت پیوسته می‌کند و ناگهان به اندازۀ گردن شتر آب فوران می‌کند.»

البته اگر ارتباط با غیب سال‌ها طول کشید، باید تجدیدنظر کرد، شاید مشکلی در کار باشد.

۲. به سردی گراییدن شوق اولیۀ سلوک بر اثر طولانی شدن قبض سلوکی. در بحث قبض و بسط سلوکی توضیح داده‌ام.

۳. دید منفی پیدا کردن نسبت به مردم غیرسالک و به‌ویژه علمای ظاهر. این را در بحث آفات سلوک از تذکرۀ المتقین نقل کردم. این آفت نوعی عُجب پنهان است.

۴. افراط در عمل‌گرایی بر اثر شوق اولیۀ سلوک. این آفت از خطرناک‌ترین آفات است و ثمره‌اش آن است که سالک پس از چندی، بارِ سلوک را برای همیشه بر زمین می‌نهد.

۵. کشف سرّ یعنی کشف ارتباط با استاد، کشف اوراد و اذکار یا کشف حالات، خواب‌ها و مکاشفات برای اغیار. سالک چون نوپاست و تجربه ندارد، چه بسا بی‌احتیاطی می‌کند و یا با برخی بسط‌ها مست می‌شود و سرّ را کشف می‌کند. کشف سرّ، آدمی را از سلوک کم بهره یا بی‌بهره می‌سازد و گاه به کام مرگ می‌کشد. حافظ در وصف حلاج گوید:

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند

جرمش آن بود که اسرار هویدا می‌کرد

۶. این را تنها به مناسبت در اینجا می‌آوریم، زیرا از آفات این درجه به حساب نمی‌آید. تعلّق به بدن مادّی مانع از تجرد تام لاهوتی است. در عبارت استاد در این زمینه آمده «و باید دانست که حصول تجرد به قدر استعداد امکانی است. یعنی اگر سالک در عالم لاهوت وارد شود و اگر فنا در جمیع اسماء الهی حتی فناء در اسم احد پیدا کند و اگر بقاء بعد الفناء که همان بقاء به معبود است، پیدا کند، معهذا تجرد کامل من جمیع الجهات حتی تجرد از استعداد امکانی برای او حاصل نخواهد بود، اگرچه در این حال علم او علم الهی است و با هر موجودی معیت دارد و از ماضی و مستقبل مطلع است، ولی همان علاقۀ اجمالی به تدبیر بدن مانع از حصول تجرّد تام در مافوق افق امکان خواهد شد و لذا دیده می‌شود که نسبت علقۀ روح او به بدن خود و سایر موجودات، تفاوت دارد و بعد از مرگ که به کلی بدن را رها کند و از اشتغال به تدبیر آن به تمام معنی الکلمه فارغ شود، تجرد تام لاهوتی پیدا خواهد نمود. شیخ ولی‌الله دهلوی در همعات گوید:

«این فقیر را آگاهانیده‌اند که قطع علاقۀ روح از بدن پس از پانصد سال از مرگ حاصل خواهد شد»

و محی‌الدین عربی در موارد عدیده گوید که

بعد از بقای به معبود نیز عین ثابت برای سالک باقی خواهد بود و این مطلب منافات با اسم اعظمِ الهی بودنِ انسان ندارد، زیرا در بین موجودات، حتی الملائکه، انسان اسم اعظم است. غایى الأمر تمام مراتب را با بدن کسب می‌کند و فقط یک مرحله از حصول تجرد تام و تمام حتی تجرد از عین ثابت و شوائب امکان پس از مرگ برای او حاصل می‌شود» [۲۱].

حقیر در مجلسی از استاد پرسیدم: اینکه ولی‌الله دهلوی گفته ۵۰۰ سال پس از مرگ، تجرّد تام لاهوتی برای انسان کامل پیدا می‌شود، سرّ عدد چیست؟

فرمودند:

نمی‌دانم و سپس بعد از تأملی کوتاه فرمودند: شاید سرّش این باشد که دنیا و آخرت در حکم دو نیمه‌اند و در حکم یک روز الهی و چون روز الهی ۱۰۰۰ سال است و سالک نیمی از آن را در دنیا گذرانده است، نیم دیگر را که ۵۰۰ سال است (متناسب با عوالم مجرّده) باید بگذراند تا به تجرّد تام لاهوتی دست پیدا کند. بعد فرمودند: البته احتمال است.

درجۀ دوّم: عالم برزخ

شناخت عالم برزخ [۲۲]

این عالم با این نام‌ها شناخته می‌شود: عالم برزخ، عالم مثال، عالم ملکوت، عالم غیب مضاف، عالم قلب، عالم خیال، عالم دل، عالم حجب نورانیۀ قلبیه، عالم قیامت وسطای انفسیه.

عالم مثال را به دو عالم مثال متصل و عالم مثال منفصل تقسیم کرده‌اند. مثال متصل همان عالم خیال انسان است که دریچه‌ای به مثال منفصل است. عالم مثال منفصل بین عالم مادّه و عالم عقل واقع شده و برزخ بین آن دو است و از این رو از هر دو بهره دارد. از مادّه مبرّاست، ولی از بعضی لوازم مادّه (به معنای اعم) همچون مقدار و شکل بهره‌مند است. انسان‌های عادی و غیرسالک گاه از راه خواب با این عالم مرتبط می‌شوند. آنچه انسان در خواب می‌بیند، اگر حکایت‌گر از مثال منفصل باشد و نه مثال متصل، در حقیقت ارتباط پیدا کردن با این عالم است.

علم تجربی، چندان دسترسی به این عالم ندارد، ولی بعضی مکاتب فلسفی بر وجود این عالم پافشاری دارند. مکتب اشراق (برخلاف مکتب مشّاء) و مکتب حکمت متعالیه عالم مثال را ثابت کرده و دربارۀ ویژگی‌هایش سخن گفته‌اند. عرفان بسیار بر روی عالم مثال تأکید دارد. اغلب کشف‌های سالکان مرتبط با این عالم است. عالم مادّه از نظر گستردگی نسبت به عالم برزخ، به تعبیر روایات،

«کحلقۀ فی فلاۀ»؛

«همچون حلقه‌ای در میان بیابانی پهناور است».

کارهای سالک در این عالم

  • ۱. فکر در اینکه هرچه خیال می‌کند و می‌بیند، خودش است و از خودش خارج نیست [۲۳].
  • ۲. زدودن همۀ خیالات و آلودگی‌ها از صفحۀ ذهن و دل و تحصیل آرامش خیال [۲۴]. این کاری بسیار مشکل است و در انجام آن وسواس لازم است.
  • ۳. عبور از قیامت وسطی به قیامت کبرای انفسیه [۲۵] با مجاهده.

حالات سالک در این عالم

  • ۱. ادراک خود در عالم برزخ.
  • ۲. ادراک عالم برزخ و احاطۀ آن بر عالم ماده.
  • ۳. اطلاع بر انواعی از غیب.
  • ۴. آگاهی بر خیالات و آلودگی‌هایی که نفس در درون آدمی مخفی ساخته است.
  • ۵. پیدایش مشاهدات قلبیه همچون تجسّم بعضی از معانی به صورت‌های مثالی.[۲۶]
  • ۶. اطلاع از صورت‌های برزخی اشیاء و افراد.

آفات سلوک سالک در این عالم

  • ۱. پاک نشدن کامل خیالات و آلودگی‌هایی که در صحنه و صفحۀ ذهن و دل مخفی شده است. این مطلب در بحث چشم‌انداز سفر گذشت.
  • ۲. برخورد غیر عادی با اشخاص برای دیدن صورت‌های برزخی آنان. استاد فرمود:
  • «مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی صورت برزخی افراد را می‌دید و گاه به خاطر کریه بودن صورت برزخی آنان، در مجلس به آنان پشت می‌کرد و می‌نشست. البته هستند کسانی که می‌بینند و چنین نمی‌کنند».

  • ۳. احساس مسئولیت برای دستگیری دیگران. فراوانند کسانی که وقتی با عالم غیب آشنا می‌شوند و باب مکاشفات صوری برایشان گشوده می‌شود و آنچه را که عموم مردم نمی‌بینند و نمی‌شنوند، می‌بینند و می‌شنوند و به‌ویژه اگر در دیگران عیبی نهفته از راه غیب کشف کنند، گمان می‌کنند باید دستگیری کنند. دستور سلوکی صادر کنند و جلسات سلوکی راه بیندازند. مسکین نمی‌داند که شرط دستگیری رسیدن به مقام کمال انسانی است و کمال نسبی مجوّز دستگیری نیست. این دستگیری‌های ناشیانه و نابه‌هنگام جز پژمردن گل وجودی دیگران ثمری ندارد.

درجۀ سوم عالم عقل

شناخت عالم عقل [۲۷]

این عالم با این نام‌ها شناخته می‌شود: عالم عقل [۲۸]، عالم روح، عالم جبروت، عالم قیامت یا عالم قیامت کبرای انفسیه، عالم غیب مطلق، عالم جان، عالم حجب نورانیۀ عقلیه یا روحیه، عالم تجرّد از مادّه و صورت.

در این عالم، نه از ماده و لوازم مادّه خبری است و نه از صورت. علم تجربی هیچ‌گونه تصویری از این عالم ندارد، ولی فلسفه و عرفان اسلامی بر وجود این عالم اصرار دارند. فیلسوفان این عالم را جایگاه ملائکه می‌دانند، چه اینکه حقیقت روح آدمی را هم مربوط به همین عالم می‌دانند. این عالم اولین درجۀ فیض مقدس در قوس نزول و آخرین درجۀ آن در قوس صعود است. موجودات این عالم چون از حجاب مادّه مبرایند، به تعبیر حاجی سبزواری «کالمرایا المتعاکسۀ» هستند، یعنی هر کدام آینۀ نمایش دیگران است. در این عالم از مکان و زمان خبری نیست. موجودات این عالم افزون بر اینکه در مقام ذات مجردند، در مقام کار و عمل هم مجردند و نیازی به بدن ندارند. عالم مثال از نظر گستردگی نسبت به عالم عقل «کحلقۀ فی فلاۀ»؛ «همچون حلقه‌ای در صحرایی پهناور» است.

استاد جوادی آملی بر این نظرند که در این عالم کثرت عددی وجود ندارد و لذا عشره در عقول عشره به معنای عدد خاص نیست. اگرچه کثرت وجودی وجود دارد. استاد برای این مطلب از عبارتی از صدرالمتألهین در حاشیۀ شفای ابن سینا شاهد می‌آورند [۲۹].

کارهای سالک در این عالم

  • ۱. فکر کردن در عدم و محو کردن همۀ صورت‌ها و موهومات [۳۰].
  • ۲. عبور از قیامت کبرای انفسیه به عالم لاهوت با مجاهده [۱۴].
  • ۳. سعی در عدم استفاده از قدرت پیدا شده، جز در موارد بسیار ضروری.
  • ۴. سعی در «از جای نجبیدن» بر اثر واردات و حالات. این کار اگرچه در همۀ درجات سلوک لازم است و ما در بحث آفات سفر مفصل آن را توضیح داده‌ایم، ولی در این درجه، بسیار مورد ابتلای سالک است و لذا بر آن تأکید کردیم.
  • ۵. توجّه فوق العاده به توحید و ذلت خود در پیشگاه ربّ العزّه. این توجّه می‌تواند اثر منفی برخی حالات سالک را در این درجه خنثی سازد.

حالات سالک در این عالم [۳۲]

۱. پیدایش کشف معنوی و مشاهدات روحیه.

۲. قدرت پیدا کردن روح و سیطره بر عالم که در امور زیر (برای نمونه)خودنمایی می‌کند:

  • الف. احاطه بر خواطر و افکار.
  • ب. طی الارض و الماء.
  • ج. طی السماء و الهواء.
  • د. عبور از آتش.
  • . اطلاع از آینده.
  • و. تصرف در نفوس با درمان امراض یا مریض کردن افراد.
  • ز. تصرف در افکار عامّه.

۳. پیدایش تجلیات نفس به این ترتیب:

  • الف. به صورت مادّی، مثل اینکه می‌بیند خودش در برابر خودش ایستاده است. (این حالت مثلا، در مورد شاگرد مرحوم ملکی تبریزی و نیز از مرحوم قاضی نقل شده است.)
  • ب. احاطه بر زمین و آسمان به صورت نوری.
  • ج. خود را گم کردن.
  • د. رؤیت حقیقت خود با تجرّد تام.

۴. مرحوم بحرالعلوم دربارۀ حال سالک در این درجه می‌نویسد:

«خود را جوهری می‌بیند یکتا و گوهری بی‌همتا، بر عالم طبیعت محیط، از موت و فنا مصون و خالی و از کشاکش متضادات فارغ و از خار خار متناقضات در آرام. در خود صفایی و بهایی و نوری و ضیایی مشاهده می‌نماید که فوق ادراک عالم طبیعت است»[۳۳].

آفات سلوک سالک در این عالم

۱. بدترین آفت در این درجه ابتلا به فرعونیت و انانیت است. اگر سالک نفهمد که نور و بهای زائد الوصفی که در خود مشاهده می‌کند و قدرت تصرفی که در عالم یافته است، همه از آنِ ربّ الارباب است، به فرعونیت دچار شده و جای عبد و ربّ را اشتباه می‌گیرد.

۲. احساس بی‌نیازی از استاد راه. سالک در این درجه بر اثر دستیابی به پاره‌ای دانش‌ها و قدرت‌ها گمان می‌برد که به مقام کمال بار یافته و از استاد راه و شیخ طریق بی‌نیاز گشته است. اینکه گفته‌اند سالک باید از آغاز راه نسبت به استاد کامل «کالمیت بین یدی الغسّال»؛ «همچون مرده‌ای در میان دستان مرده‌شوی» باشد، به این دلیل است که این حال و رفتار در او عمق یابد و در درجاتی همچون عالم عقل که محل لگد زدن‌های نفس است، دست از اطاعت بی‌قید و شرط استاد نکشد. داستان آیت‌الحق مرحوم حاج سید جمال‌الدین گلپایگانی با عارف کامل مرحوم سید احمد کربلایی که در جای دیگری از این کتاب نقل کردم، ظاهراً مربوط به این درجه است.

درجۀ چهارم، پنجم و ششم: توحید افعالی، اسمائی و ذاتی در عالم لاهوت

شناخت عالم لاهوت

عالم لاهوت را با این نام‌ها شناسانده‌اند: عالم لاهوت، عالم توحید، عالم فیض اقدس، عالم ربوبی، عالم الهی یا ألوهی، عالم جان جان، عالم جانان.

حقیقت این عالم را وجه تسمیۀ نام «فیض أقدس» تبیین می‌کند. در وجه تسمیه آن گفته شده: «اقدس من ان یکون الفیض و المستفیض غیر المفیض» اقدس (پاک‌تر) نامیده‌اند، چون پاک‌تر و منزه‌تر از آن است که فیض و مستفیض، غیر از مفیض (ذات) باشند. در عالم لاهوت، گویا سالک به منطقۀ وجوب قدم می‌گذارد و از عین به علم بار می‌یابد. در عرفان نظری گاه اصطلاح «ذات» به معنای عام اطلاق می‌شود که این معنا مجموعۀ آنچه در فیض اقدس واقع است را فرامی‌گیرد.

درجات عالم لاهوت

همان‌گونه که در نمودار آغاز این بحث گذشت، عالم لاهوت خود دارای چهار درجه است:

اعیان ثابته یا حضرت علمیه، واحدیت، احدیت و احدیت ذاتیه. در اعیان ثابته همۀ ماهیات و هویات به وجود الله نه به ایجاد اوـ که وجودات خاصّ خودشان است ـ و به تعبیر صحیح‌تر و دقیق‌تر به ظهور الله نه به إظهار الله، تحقق دارند. فی المثل در آن جایگاه هم صورت علمی فرد هست و هم صورت علمی نوع انسان. هم صورت علمی درخت خانۀ شما هست و هم صورت علمی نوع درخت سیب. به این ماهیات و هویات اعیان ثابته می‌گویند. اعیان ثابته خود از لوازم اسماء و صفات الهی‌اند. حضرت علمیه موطن سرّ قدر است که در حقیقت علم تفصیلی حق به همۀ جزئیاتِ سیر نزولی و صعودی اشیاست. این حضرت منشأ پیدایش ممکنات و کثرات است و به تعبیر علامه طباطبایی، الگو و برنامۀ حق سبحانه برای آفرینش است. اعیان ثابته به لامجعولیت اسما و صفات لامجعول‌اند و به لسان استعداد تقاضای عینیت دارند که با خطاب کن وجودی در مراتب فیض مقدس تحقق می‌یابند. اعیان ثابته «ما شمّت و لن تشم رائحى الوجود» آنها ظهور علمی در حضرت علم دارند و نه تحقق عینی در اعیان خارجیه.

اسما و صفات دو گونه در فیض اقدس در نظر گرفته می‌شوند. به صورت سان‌یافته و تفکیک شده و به صورت مندمج. در رتبۀ واحدیت که به آن عالم الوهی و ربوبی هم می‌گویند. اسما و صفات الهی به صورت منفک از یکدیگر مفهوماً ـ نه مصداقاً ـ در نظر گرفته می‌شوند. علم در آنجا مفهوماً غیر قدرت است و قدرت غیر از حیات و همچنین ... .

مرتبۀ واحدیت را تعین ثانی نامیده‌اند. این مرتبه، موطن علم ذات به ذات از حیث تفاصیل اسمائی و امتیاز نسبی عالم از معلوم است. جایگاه ائمى الاسماء که هفت اسم کلی الهی‌اند و همه زیرمجموعۀ اسم الله‌اند، همین مرتبه است. اضافۀ اشراقی علمی پروردگار از همین مرتبه می‌جوشد. از واحدیت به وجود بشرط شی تعبیر می‌کنند.

اما در رتبۀ احدیت، اسما و صفات الهی به صورت مندمج (نه جدا) از یکدیگر ـ مفهوماً ـ در نظر گرفته می‌شود. در آن رتبه علم عین قدرت است و قدرت عین حیات و ... .

مرتبۀ احدیت (که گاه احدیت مقابله نامیده می‌شود، چون در برابر واحدیت در نظر گرفته می‌شود و با احدیت ذاتیه که با چیزی برابر دانسته نمی‌شود، فرق دارد) را تعین اوّل نامیده‌اند. این مرتبه موطن علم ذات به ذات از حیث اندماج اسمائی است و علم، عین ذات معلومه است، یعنی موطن اتحاد علم و عالم و معلوم است و از تفاصیل اسمائی و امتیاز نسبی خبری نیست. این رتبه رتبۀ اسماء ذاتیه است (که در برابر شئون ذاتیه که در ذات مطرح است، گفته می‌شود) و نیز رتبۀ مفاتیح غیب است. از احدیت به وجود بشرط لاتعبیر می‌شود. در حقیقت حکیم این رتبه را با عنوان واجب می‌شناسد.

رتبۀ احدیت ذاتیه که آخرین درجۀ کمال انسانی است، در حقیقت رتبه نیست و نمی‌توان آن را درجه و رتبه نامید، زیرا احدیت ذاتیه مرز تعین از لاتعین است و خود تعین نیست.

حافظ گوید:

بیا ای شیخ و در خمخانۀ ما

شرابی خور که در کوثر نباشد

این همان شراب احدیت ذاتیه است. کسی که به این موطن برسد، از همۀ تعینات در همۀ عوالم بریده است. توضیح بیش از این دربارۀ عالم لاهوت به علم عرفان نظری موکول است.


تذکّر

اگرچه ما در فیض اقدس چهار درجه را بیان کردیم، ولی درجات چهارم و پنجم و ششم را بر اساس حال سالک در مراتب توحید فعلی، اسمی و ذاتی تبیین کردیم. سرّ مطلب آن است که :

  • اوّلاً: گزارش تفصیلی از حالات سالک در هر یک از مرتبه‌های اعیان ثابته، واحدیت و احدیت نداریم، با اینکه این گزارش را دربارۀ درجات فیض مقدس داشتیم؛
  • ثانیاً: مرتبۀ احدیت ذاتیه بلکه رتبۀ احدیت، مربوط به مقصد سفر است و از منازل راه به حساب نمی‌آید؛
  • ثالثاً: تبیین مراحل سلوک سالک که در مسیر فنا و توحید گام برمی‌دارد، با توحید افعالی، اسمائی و ذاتی بهتر می‌تواند ارتباط درجاتِ سیر سالک را در مسیر توحید و ثمربخشی سلوک سالک را در طریق فنا به تصویر بکشد؛ البته ممکن است توحید افعالی یا صفاتی پیش از عالم الوهی برای سالکی دست دهد.
  • رابعاً: بعضی حکما همچون آقا علی مدرس زنوزی اعتقاد دارد که انسان در سیر صعودی به مقام واحدیت نمی‌رسد، چه رسد به مقام احدیت یا بالاتر [۳۴].

کارهای سالک در این عالم

۱. نفی خواطر بالکلیه. سالک از آغاز سلوک در راه نفی خواطر قدم برمی‌دارد، اما نفی خواطر به صورت کلّی جز در آستانۀ فنای ذاتی دست نمی‌دهد و در روش مرحوم ملا حسینقلی همدانی با حربۀ ذکر و توجه به حقیقت نفس این امر میسّر می‌گردد [۳۵].

۲. مداومت بر اذکار قلبی توحیدی همچون «لا هو الا هو» یا «یا هو». استاد از علامه طباطبایی نقل می‌فرمودند که ذکر «یا هو» بسیار قوی است و اساتید به تعداد زیاد آن را تجویز نمی‌کردند و حداکثر ۷۰۰ بار برای سالکان عالی رتبه اجازه می‌فرمودند.

حالات سالک در این عالم

حالات سالک در این عالم فراوان است، ولی کلیات حالات او به سه حال توحید افعالی و توحید صفاتی و اسمائی و توحید ذاتی برمی‌گردد.

ما به توضیح این سه حال اکتفا می‌کنیم: [۳۶]


۱. توحید افعالی که آن را فنای افعالی نیز می‌نامند. در این مقام سالک بیش از یک فاعل را در عالم نمی‌بیند و منشأ همۀ کارهای خود و دیگر موجودات را خداوند می‌بیند. یکی از دستورات سلوکی در روش مرحوم ملا حسینقلی همدانی قرائت قرآن، به‌خصوص سورۀ ص در شب‌های جمعه و سورۀ صافات هر روز است، به گونه‌ای که سالک، قاری را غیر و خود را مستمع فرض کند و گاه اتفاق می‌افتد که سالک واقعاً قاری را غیر می‌یابد، این طلیعۀ نوعی توحید افعالی است.

توحید افعالی معنای واقعی «لا حول و لا قوۀ الا بالله» و«لا اله الا الله» به معنای لامؤثر فی الوجود غیر الله است. در توحید افعالی سالک در تحت تجلی فعلی الله واقع است.

۲. توحید صفاتی و اسمائی که آن را فنای صفاتی و اسمائی نیز می‌نامند. (می‌دانیم که فرق میان اسم و صفت اعتباری است. کمال همچون علم صفت و کمال به اضافۀ ذاتِ صاحب کمال همچون عالم اسم نامیده می‌شود) در این مقام سالک می‌یابد که در عالَم یک کمال مانند علم یا قدرت یا حیات بیش‌تر وجود ندارد (توحید صفاتی) و آن کمال بالکل از خداست (توحید اسمائی). علم یکی و عالم یکی است و هو الله جل اسمه. قدرت یکی و قادر یکی است و هو الله جل اسمه و هکذا ... . در توحید صفاتی و اسمائی سالک در تحت تجلیات صفاتیه و اسمائیه (که گاه به تجلیات اسمائیه تجلیات ذاتیه نیز گفته شده) واقع است.

۳. توحید ذاتی که به آن فنای ذاتی هم می‌گویند، یعنی سالک به مقامی که آرزوی سالکان است، راه یابد و هستی مجازی خویش را در سبد اخلاص نهد و تقدیم حضرت دوست کند و بیابد که وجود، منحصر در حق تعالی است. او در این مقام بساط کثرت را در نور دیده و جز وحدت نمی‌یابد. در توحید ذاتی سالک تحت تجلی ذات یا تجلیات ذاتیه واقع است.

چند نکته

  • ۱. باید دانست که سالک در عالم لاهوت به مکاشفات سِریه دست می‌یابد، همچون کشف اسرار عالم وجود و اطلاع بر معانی کلیه و کشف صفات و اسمای کلیۀ الهیه [۳۶].
  • ۲. باید دانست پس از فنای ذاتی، سالک در سفر دوم می‌آغازد و در این سفر تفصیلاً در اسماء و صفات و افعال فانی می‌شود. این فنای اسمائی و صفاتی و افعالی که پس از فنای ذاتی است، غیر از آن فنای اسمائی و صفاتی و افعالی است که پیش از فنای ذاتی است و از این‌رو، فنای ذاتی را مقام سرّ و فنای اسمائی و صفاتی و افعالی پس از آن را مقام خفی و فنا از این دو فنا را مقام أخفی نامیده‌اند[۳۸].
  • ۳. فنای سالک در صفات و اسمای الهی به صورت تدریجی است. اسمای الهی چینشی دارد و بعضها فوق بعض. سالک در سلوک از فنای در اسمای جزئیه آغاز و به فنای در ام ائمۀ الاسماء می‌رسد. ریشۀ همه اسمای الهی اسم الله یا اسم أحد است (مسئله اختلافی است). سالک با فنا در هر اسمی عبد آن اسم و مظهر او می‌شود و بدیهی است که مقام عبدالخالق یا عبدالرازق مثلاً، از مقام عبدالله پایین‌تر است.
  • ۴. فنای ذاتی، حداکثر به معنای فنا در احدیت ذاتیه است. این مطلب از محکمات و مسلمات عرفان است که ذات الهی نه معقول حکیم است و نه مشهود عارف [۳۹]. البته همان‌طور که گذشت، احدیت ذاتیه تعین نیست. در مراتب پایین فیض اقدس همچون اعیان ثابته، به علت رقیق بودن فیض، تشخیص آن از مفیض بسیار سخت است، چه رسد به احدیت ذاتیه که تصور کثرات در آن موطن محال است [۴۰].
  • ۵. بعضی مقام فنای ذاتی را عالم هاهوت نام نهاده‌اند که گرفته شده از نام «هو» است.

آفات سلوک سالک در این عالم

کسی که به مقام فنای ذاتی رسید و طهارت سرّ پیدا کرد، در حرم امن الهی آرمیده است و قهراً آفاتی که دیگر سالکان را تهدید می‌کند، او را تهدید نمی‌کند، ولی تا کسی به این مقام راه نیافته باشد، اگرچه به مقام توحید اسمائی و صفاتی رسیده باشد، در معرض آفت است [۴۱].

نقل شده یکی از بهترین شاگردان مرحوم سید هاشم حدّاد آن قدر رشد کرده بود که به حال فنا رسیده بود (البته فنا برای او مقام نشده بود) و حتی مرحوم حدّاد او را وصی سلوکی خویش قرار داده بود و کتباً هم وصیت‌نامه‌ای نوشته بود، ولی بر اثر تمرّد بر او غضب کرده و او را از خود راندند و فرمودند: هرچه داشت، از او گرفتم. حتی او را از وصایت خود عزل کردند و حضرت استاد را به عنوان وصی سلوکی خویش انتخاب کردند. از بدترین آفات فنای صفاتی و اسمائی این است که چون سالک در اسمی فانی شود، آثار و خواص آن اسم را پیدا می‌کند، مثلاً زنده می‌کند، می‌میراند و ... و چه بسا بپندارد که اوست که چنین می‌کند و این از بزرگ‌ترین مهالک است. گذشت که مرحوم آیت‌الله حاج سید جمال‌الدین گلپایگانی مدتی خود را مصدر وجود موجودات می‌دیده است و با توسل به ساحت مقدس امام کاظم علیه السلام از این حال نجات یافته است.

درجۀ هفتم: بقاء بالله

اگرچه این درجه به بحث مقصد سفر مربوط است، ولی توضیحی اجمالی در اینجا شایسته به نظر می‌رسد. مقام بقاء بالله، مقام عبور از مراتب خلوص و وصول به مقام توحید مطلق است. همۀ سالکانی که به مقام فنای ذاتی راه می‌یابند، به مقام بقا نمی‌رسند. بعضی فانیان در همان مقام فنا می‌مانند. اینان در مقام محو باقی مانده و به صحو نمی‌آیند، اما اکثر سالکان واصل، از مقام فنا گذشته به مقام صحو و بقا پر می‌کشند. مقام بقا مقام رجوع به کثرت و آثار کثرت است. سالکی که به مقام بقا می‌رسد، به مکاشفات ذاتیه نائل می‌شود. این مکاشفات از مکاشفات روحیه و سریه بالاتر است. مکاشفات ذاتیه مانند:

  • ۱. ادراک حقیقت هستی و آثار آن.
  • ۲. ادراک ترتیب نزول حکم بر عالم امکان.
  • ۳. ادراک مصدر قضا، قدر و مشیت الهی.
  • ۴. ادراک مصدر تشریع و وحی.
  • ۵. ادراک معیت و احاطۀ قیومیه.
  • ۶. ادراک کیفیت تحقق حادث و ربط آن به عوالم ربوبی (ربط حادث به قدیم).
  • ۷. ادراک اتحاد وحدت و کَثرت و رابطۀ آن دو [۴۲].

عارف در مقام بقاء بالله در تحت تجلیات اسمائیه قرار دارد و از این رو حالاتش مختلف است. گاه در حالتی شبیه قبض است و این زمانی است که مورد تجلی اسمی جلالی است و گاه در حالتی شبیه بسط است و این موقعی است که مورد تجلی اسمی جمالی است. تفصیل بیشتر در بحث سبکبالی در سفر خواهد آمد.


در پایان بحث، چند نکته گفتنی است:

۱. همان‌گونه که در آغاز بحث آمد، مقصود از کارها، حالات و آفات، بخش عمومی و نه بخش خصوصی اینهاست.

۲. تفاوت دید حکمت مشاء، حکمت اشراق، حکمت متعالیه با عرفان در شناخت خصوصیات عالم عقل و عالم مثال (به جز حکمت مشاء که به مثال معتقد نیست) زیاد نیست و به همین علت برای شناخت این عوالم می‌توان از آموزه‌های حکمی بهره جست.

۳. از آنجا که «قرآن»، «برهان» و «عرفان» از هم جدایی ندارند [۴۳]، نظر پیشنهاد شده، افزون بر اینکه مشهود عارفان است، قابل اثبات فلسفی و دینی نیز هست. مرحوم علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک خود تلاش وسیعی کرده‌اند که پاره‌ای آیات و روایات را با عوالم پیشنهادی دوازده‌گانۀ خود ـ که آنها را منطبق بر عوالم سه گانه طبع و مثال و عقل می‌دانند ـ تطبیق کنند [۴۴].

پانویس

۱. مرصاد العباد، ص۲۱۳.

۲. البته خواجه عبدالله کتاب‌های دیگری در این زمینه دارد، همانند محبت‌نامه، مقامات العارفین، علل المقامات که کتاب اخیر تقریرات دروس خواجه است. همة این کتاب‌ها چاپ شده است.

۳. کافی، ج۳، ص۲۵؛ تهذیب، ج۱، ص۳۶۰؛ بحارالانوار، ج۴، ص۲۰۹؛ ج۲۱، ص۶۰.

۴. ذاریات/۴۹.

۵. توبه/۳۶.

۶. شرح منازل السائرین، ص۱۷.

۷. ج۱، ص۴.

۸. بحرالمعارف، ج۱، ص۳۳۰.

۹. کلیات این قسمت از حاشیه استاد بر رساله سیر و سلوک بحرالعلوم گرفته شده است.

۱۰. روح مجرّد، ص۵۸۶.

۱۱. نمونه‌ای از این بحث را در مسئله «نفی خواطر به صورت کلّی» ببیند. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص۱۶۴،(پاورقی).

۱۲. که در نامه مرحوم ملکی تبریزی به مرحوم غروی اصفهانی آمده است. ر.ک: توحید علمی و عینی، مقدمه؛ سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۱۳. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۳۵، پاورقی۱۰۷.

۱۴. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۱۵. همان، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۱۶. منظور استادشان مرحوم ملاحسینقلی همدانی است.

۱۷. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۱۸. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۱۹. همان، ص۹۲.

۲۰. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶، پاورقی۴۳.

۲۱. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۳۹، پاورقی ۱۹.

۲۲. تفصیل بیشتر: ر.ک: مقدمه فصوص قیصری، فصل ششم؛ رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۳۵، پاورقی۱۰۷؛ ص۴۹، پاورقی۳۳.

۲۳. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۲۴. لب اللباب، ص۲۷.

۲۵. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۲۶. همان، ص۱۵۹، پاورقی۱۳۸.

۲۷. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۴۹، پاورقی۳۳؛ ص۹۳، پاورقی۷۲؛ ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸.

۲۸. عالم عقل در اطلاقی دیگر بر ماسوی الله تطبیق می‌شود و پیوستن به آن به معنای ترک ماسوی الله است. ر.ک: رسالة سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۱۱، پاورقی۹۳.

۲۹. حاشیه الهیات شفا، ص۳.

۳۰. رسالة سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۳۱. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۳۲. همان، ص۱۴۵، پاورقی۱۱۴؛ ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸؛ ص۹۳، پاورقی۷۲.

۳۳. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۹.

۳۴. بدایع الحکم، ص۱۰۶.

۳۵. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۴، پاورقی۱۴۱.

۳۶. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۹.

۳۷. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۹.

۳۸. اسفار، ج۱، ص۱۴، تعلیقه آقا محمدرضا قمشه‌ای.

۳۹. در این زمینه رساله‌ای مستقل تألیف کرده‌ام که هنوز به زیور طبع آراسته نشده است. علت تألیف این رساله، ضرورت تألیفِ چنین رساله‌ای به نظر استادم حضرت آیت‌الله جوادی دام ظلّه بود که در جلسه‌ای در درس اسفار اظهار فرمودند.

۴۰. ر.ک: تمهید القواعد ابن ترکه.

۴۱. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۱، پاورقی۱۳۹.

۴۲. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸.

۴۳. حضرت استاد آیت‌ا‌لله حسن حسن‌زاده آملی کتابی با همین نام دارند که چاپ شده است.

۴۴. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶، پاورقی۴۴.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۲
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۱۷۷ تا ۱۸۹

مسافر در سلوک الی الله جان انسان است که از آن تعبیر به روح، روان و نفس نیز می‌شود. همۀ موجودات به سوی پروردگار در حرکتند و از این قاعده هیچ موجودی استثنا نیست. زن و مرد بودن تأثیری در سلوک ندارد، زیرا از هر دو صنف به کمال رسیده‌اند. هویت‌های اقلیمی، جغرافیایی و فرهنگی نیز در این راه تأثیر ندارند، زیرا مسافر حقیقی جان است . سلمان فارسی با سابقۀ آتش‌پرستی از اهل‌بیت شد.

فهرست

مسافر سفر کیست؟

مسافر در سلوک الی الله جان انسان است که از آن تعبیر به روح، روان و نفس نیز می‌شود. همۀ موجودات به سوی پروردگار در حرکتند و از این قاعده هیچ موجودی استثنا نیست. این حقیقت را قرآن با تعابیری بیان کرده است که از آن جمله‌اند:


الف.

«وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ»[۱]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی خداست»،

«وَ إِلَیهِ الْمَصِیرُ»[۲]؛ «و بازگشت همه به سوی اوست»،

«وَ إِلَیکَ الْمَصِیرُ»[۳]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی توست»،

«وَ إِلَیّ الْمَصِیرُ»[۴]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی من است»،

«وَ إِلَینَا الْمَصِیرُ»[۵]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی ماست».


ب.

«وَإِلَیهِ یرْجَعُ الأمْرُ کُلُّهُ»[۶]؛ «و همه چیز به سوی او بازگردانده می‌شود».

«وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»[۷]؛ «و همه چیز فقط به سوی خدا بازگردانده می‌شود».


ج. «وَ إِلَیهِ تُقْلَبُونَ»[۸]؛ «و به سوی او بازگردانیده می‌شوید».

انسان نیز در این مسافرت عمومی قافله‌سالار همۀ موجودات است و پیشاپیش همه در حرکت است. انسان حتماً به لقای پروردگار خویش می‌رسد و این راه پررنج را خواسته یا ناخواسته می‌پیماید.

«یا أَیهَا الإنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ»[۹]؛ «ای انسان، حقّاً که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد».

انسان چون موجودی مختار و دارای اراده است، می‌تواند با قدم مجاهده راه لقای پروردگار را در همین دنیا بپیماید و آنچه انسان‌های عادی پس از مرگ می‌بینند را با چشم باطن ببیند. البته اگر با قدم اختیار این راه را طی نکند، او را به اجبار خواهند برد و در این صورت هرگز ثمرات شیرین «سلوک اختیاری» را به دست نمی‌آورد.

مخلَصین به شهادت قرآن در قیامت احضار نمی‌شوند، زیرا قبلا در آنجا حاضرند.

امیرمؤمنان علی علیه السلام هم فرموده است:

«لو کُشِفَ الغطاء ما ازددتُ یقیناً»[۱۰]؛

«اگر همۀ پرده‌ها کنار رود، بر یقین من چیزی افزوده نمی‌گردد».

البته مراد این است که اگر همۀ پرده‌ها از پیش چشم دیگران کنار رود، برای علی صلواةالله علیه تفاوتی ندارد، زیرا برای او پرده‌ای وجود ندارد.

چند نکته

۱. چون مسافر در سیر الی الله «جان» انسان است و جان نه مذکّر است و نه مؤنث، مرد یا زن بودن هیچ نقشی در سلوک ثبوتاً و نفیاً ندارد و بهترین گواه، رسیدن گروهی از هر دو صنف به کمال است.

تذکر

استاد بر این نظر بودند که دستگیری از زن و سیر دادن او، به مراتب مشکل‌تر از سیر دادن مرد است و دستگیری از یک زن به اندازۀ دستگیری از ۱۰ مرد توان می‌برد. شاید نکته در قوی‌تر بودن احساسات و هیجانات و نیز کم‌شکیبایی زنان نهفته باشد و یا اینکه راه خدا راه ریاضت است و برای زن به علت لطافتش ریاضت سخت است. استاد به مردان ذکر یونسیه[۱۱] را ۴۰۰ بار در روز در سجده دستور می‌دادند با اینکه به زنان گاه تنها ۳۰ بار پس از نماز صبح توصیه می‌کردند.

البته نباید گمان شود سیر زن مشکل‌تر از سیر مرد است، بلکه دستگیری از او و سیر دادن اوبرای استاد مشکل‌تر است و شاید شاهد این مطلب این روایت نبوی باشد:

«کَمُل من الرجال کثیرٌ و لم یکمُل من النساء الا اربعۀ آسیۀ و مریم و خدیجۀ و فاطمۀ»[۱۲]؛

«از مردان تعداد زیادی به کمال رسیده‌اند، ولی از زنان جز چهار نفر کامل نشده‌اند: آسیه، مریم، خدیجه و فاطمه».

البته از لسان روایت به دست نمی‌آید که در امت محمدیه درب کمال به روی زنان بسته است، زیرا در روایت آمده و لم یکمل «کامل نشده است» و نیامده لایکمل «کامل نمی‌شود»؛ پس زنانِ فراوانی از امت محمدیه می‌توانند به کمال برسند، چه اینکه رسیده‌اند همانند زینب کبری سلام الله علیها و فاطمه معصومه سلام الله علیها.

۲. هویت‌های اقلیمی، جغرافیایی و فرهنگی تاثیری در سیر الی الله ندارند، زیرا جان انسان که مسافر حقیقی اوست، نه عرب است و نه عجم، نه سفید است و نه سیاه، نه کوتاه است و نه بلند و نه ایرانی است و نه غیر ایرانی. ممکن است شخصی همچون سلمان فارسی که سابقۀ آتش‌پرستی داشته به جایی برسد که از «اهل بیت» شود و ابوذر نتواند مقام او را تصور کند و شخص دیگری همچون ابولهب که عموی پیامبر و از بزرگان قریش است، در آتش بسوزد و در مذمتش سورۀ «مسد» نازل شود:

«تَبَّتْ یدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ * مَا أَغْنَی عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا کَسَبَ * سَیصْلَی نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ» [۱۳]؛

«بریده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد. دارایی او و آنچه کسب کرد سودش نکرد. به زودی در آتشِ پر زبانه درآید».

خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:

«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»[۱۴]؛

«گرامی‌ترین شما در نزد پروردگار پرهیزکارترین شماست».


۳. اگرچه در سلوک راه خدا مسافر، جان آدمی است، اما بدن نیز در این زمینه بی‌بهره نیست[۱۵]. توضیح اینکه از یک طرف، سلوک روحی در قدرت بدنی مؤثر است. سالک عاشق است و از عاشق کارهای توان‌فرسا ساخته است که از غیر عاشق سرنمی‌زند، اگر عشق فرهاد کوه بیستون را برکند، چگونه عشق الله در وجود سالک نمی‌تواند کوه‌های مشکلات را خرد کند؟!

امیرمؤمنان صلواة الله علیه دربارۀ سالکان راه خدا فرموده است:

«واستَلانوا ما استَعوره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون»[۱۶]؛

«عارفان آنچه را که نازپروردگان هوسران سخت و دشوار به حساب می‌آورند، آسان می‌شمرند و با آنچه جاهلان از آن می‌ترسند، انس و الفت دارند».

در روایت امام صادق علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است که موسی بن عمران در اربعین میعاد در کوه طور ۴۰ شبانه‌روز

«لا اکَل و لا شرِب و لا نام»[۱۷]؛

«نه خورد و نه آشامید و نه خوابید».

این تأثیر حالات روحی بر بدن است. پیرمردانی از سالکان راه خدا دیده شده‌اند که در سن ۱۰۰ سالگی هنوز سر زنده‌اند و به عشق سرزنده‌اند.

شاید بتوان سایه نداشتن بدن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را که در روایات و تاریخ آمده است، ناشی از تاثیر فوق‌العادۀ روحانیت آن حضرت بر جسم شریفش دانست [۱۸].

مگر نه این است که روزۀ وصال [۱۹] بر پیغمبر جائز و برای دیگران حرام است و وقتی از حضرتش راز قضیه را پرسیدند فرمود:

«لستُ کأحدکم أبیتُ عند ربّی یطعِمنی و یسقینی»[۲۰]؛

«من مانند شما نیستم، من در نزد پروردگارم بسر می‌برم و اوست که با غذاهای روحانی و شراب‌های معنوی سیر و سیرابم می‌سازد».

از طرف دیگر بدن داشتن و قوت بدن می‌تواند در سرعت سیر سالک مؤثر باشد. سالکی که در این دنیا به کمال نرسیده است و از دنیا رفته، سلوکش ادامه دارد، ولی نه به سرعت سلوک در دنیا[۲۱] ، زیرا بدن دنیوی را ندارد و کمالاتی را که به وسیلۀ تحمل مصائبِ واردِ بر این بدن به سرعت نصیبش می‌شد، ندارد.

اگر بدن سالک قوی باشد، می‌تواند روزه بگیرد، در راه خدا جهاد کند و مجروح شود، به خلق خدا و به خصوص افتاد‌گان خدمت کند و در یک جمله بدن خویش را سپر بلای دین قرار دهد.


بر بدن امیرمؤمنان صلواةالله علیه در جنگ احد بیش از ۹۰ زخم نشست؛ زخم‌هایی که به دلیل گستردگی قابل دوختن نبود و چند بار امام نقش بر زمین شد و هر مرتبه برای دفاع از جان پیامبر که اسلام مجسّم بود، از زمین برخاست و در همین ساعات به تشریف جبرئیلی «لاسیف الا ذوالفقار لا فتی الا علی»[۲۲] مشرف شد. آیا بدن ضعیف می‌تواند چنین جان‌فشانی کند.

در جنگ خندق با یک ضربت عمرو بن عبدود پهلوان نامی عرب را از بین برد و مفتخر به این مدال محمدی شد:

«ضربۀ علی یوم الخندق أفضل من عبادۀ الثقلین»[۲۳]؛

«ضربت علی در روز خندق از عبادت جنّ و انس افضل است».

آیا تن ناتوان و رنجور می‌تواند چنین در راه خدا بجنگد؟!

بر این اساس بزرگان راه خدا پیوسته به سالکان توصیه می‌کرده‌اند که در حفظ «صحت مزاج» بکوشند و همچون گوهری از آن پاسداری کنند. عارف کامل مرحوم شیخ محمد بهاری همدانی می‌فرماید:

«بدن مرکوب انسان است، اگر صدمه‌ای خورد از پا می‌افتد، لذا نباید هم زیاد به هوای او بچرخد تا اینکه یاغی شود و او را دیگر اطاعت نکند».[۲۴]


۴‌. از آنچه گفته شد به خوبی روشن می‌گردد که از طرفی، ترک اعمال عبادی بدنی به بهانۀ واهی وصول به حقّ، نادانی و گمراهی محض است، زیرا:

اولاً: راه خدا پایان ندارد.

«وَ لَدَینَا مَزِیدٌ»[۲۵]؛

«و در نزد ما فزونتر است».

و اعمال عبادی بدنی در پیشرفت کمالِ تأثیر را دارد.

ثانیاً: مگر نه این است که پیشگامان این راه، انبیا و اولیایند و مگر آنان تا لحظۀ آخر حیات دنیا مشغول به همین عبادات بدنی نبوده‌اند[۲۶]. امام علی علیه السلام دربارۀ عارفان حقیقی می‌فرماید:

«قلوبهم فی الجنان و أجسادهم فی العمل»[۲۷]؛

«جان‌هایشان در بهشت است (البته درجات عالی بهشت) و بدن‌هایشان دائماً مشغول اعمال صالح».

ثالثاً: مگر نه آن است‌ که نور خدا در تمام مظاهر عالم امکان ساری و جاری است؟ پس چرا بدن را از عبادت معاف داریم و این عالم جزئی را از تجلّی انوار الهی محروم نماییم؟![۲۸].

از سوی دیگر، اکتفا به قالب و پوستۀ عبادات و غفلت از قلب کم فایده است و آدمی را به مقصد نمی‌رساند. امام جواد علیه السلام در کلامی نورانی می‌فرماید:

«القَصدُ الی الله بالقُلوب أبلَغ مِن إتعابِ الجَوارحِ بالأعمال»[۲۹]؛

«آهنگ کردن به سوی خدا به وسیلۀ قلب از به زحمت افکندن اعضا و جوارح به وسیلۀ عمل، رساننده‌تر است».

و نیز رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به امام علی علیه السلام فرمود:

«یا علی اذا تقَّرب الناس الی خالقِهم بانواع البِرّ فتقَرّب أنت الیه بِالعَقل حتی تَسْبِقَهم»[۳۰]؛

«ای علی! آن‌گاه که دیدی مردم با انواع کارهای نیک به سوی خدا تقرب می‌جویند تو با تفکر به خدا تقرّب جو، از همۀ آنان سبقت خواهی گرفت».


۵‌. بهترین شاهد صدق این ادعا که سفر الی الله روحانی است و نه جسمانی، این است که می‌بینیم گاه نزدیک‌ترین افراد از نظر ظاهری نسبت به انبیا و اولیا نه تنها قدمی در راه خدا برنداشته‌اند که به عذاب الهی گرفتار شده‌اند، همانند همسر لوط و همسر پسر نوح و و از طرفی دیگر برخی انسان‌ها‌ ‌که به ظاهر از نظر جسمانی از انبیا بسیار دور بوده‌اند، در پی مجاهدۀ روحانی در راه خدا به فوز قرب پروردگار نائل گشته‌اند، همانند زن فرعون. چه قدر عالی و دل‌نشین قرآن در آیات پایانی سورۀ تحریم به مناسبت توبیخ برخی زنان پیامبر [۳۱] این حقیقت را بیان داشته است:

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَۀ نُوحٍ وَامْرَأَۀ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَینِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَینِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یغْنِیا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیئًا وَقِیلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ * وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَۀ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیتًا فِی الْجَنَّۀ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»[۳۲]؛

«خدا برای کسانی که کفر ورزیده‌اند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایستۀ ما بودند و به آنها خیانت کردند و کاری از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخل‌شوندگان به آتش درآیید و برای کسانی که ایمان آورده‌اند، خدا همسر فرعون را مثل آورده، آن‌گاه که گفت پروردگارا، پیش خود در بهشت خانه‌ای برایم بساز و مرا از فرعون و کردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان».


جریان اویس قرنی در این زمینه بسیار شنیدنی است:

او جوانی بود که به شترچرانی در صحراهای یمن می‌پرداخت و از اجرت این کار نفقۀ مادر فرتوت خود را تأمین می‌کرد. عشق الهی در دلش تابید تا آنجا که گاه شب تا به صبح در رکوع و سجده به سر می‌برد. شوق زیارت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم او را از خودْ بی‌خود کرد و با اصرار از مادر اجازۀ سفر به مدینۀ الرسول گرفت، ولی مادر جز نیم‌روز اجازه توقف در مدینه به او نداد. او با یک دنیا شوق و شعف از یمن به سوی مدینه حرکت کرد، ولی وقتی به خانۀ رسول خدا وارد شد از آن حضرت خبری نیافت و پرسید: پیامبر کجاست؟ گفتند به مسافرت رفته و تا مدتی برنمی‌گردد، اما هزار افسوس که اویس بنا بر عهدش با مادر، نمی‌توانست تا آن مدت بماند. با چشمی اشک‌آلود به سوی یمن حرکت ‌کرد و در دل با محمد و خدای محمد رازها داشت. اویس برگشت و دیگر هم توفیق زیارت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را نیافت.

رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هنگام برگشت، تا به مدینه رسید به همراهان فرمود:

«انّی لأنشق روح الرحمن من ‌طرف الیمن»؛

«من از طرف یمن بوی خدا را استشمام می‌کنم».

آن‌گاه به خانه آمد و بی‌درنگ پس از ورود به خانه پرسید:

«این نورِ کیست که در این خانه می‌بینم؟»

در پاسخ گفتند: «شتربانی که اویس نام داشت به این سرای آمد و باز شتافت» پیامبر فرمود:

«این نور را به هدیه در خانۀ ما گذاشت و رفت».

آری اویس در ظاهر از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دور بود، اما از بسیاری از صحابه که همیشه با او بودند، نزدیک‌تر بود و پیامبر خطاب به او از راه دور فرمود:

«وا شوقاه الیک یا اویس القرن»؛

«چه‌قدر به تو مشتاقم ای اویس قرنی»[۳۳].

به نظرم شعر معروف زیر به داستان اویس اشاره دارد.

گر در یمنی چو با منی پیش منی

گر پیش منی چو بی منی در یمنی [۳۴]

آری،

گرچه دوریم بیاد تو قدح می‌گیریم

بُعد منزل نبود در سفر روحانی [۳۵]

پیامبر اویس قرنی را «نَفَس الرحمن» و «خیر التابعین»[۳۶] لقب داد و گواهی داد که او از اهل بهشت است.

آری چگونه اهل بهشت نباشد کسی که یکی از زهّاد ثمانیه (هشت زاهد مشهور جهان اسلام) بلکه برترین آنهاست.[۳۷]

او از حواریین و اصحاب سرّ امیرمؤمنان علی صلواةالله علیه است و آخرین نفر از آن صد نفری است که در جنگ صفین با علی «بیعت بر مرگ» کردند و جنگیدند تا همه به فوز عظیم شهادت نائل گشتند [۳۸].

برخی از عارفان و فیلسوفان معتقدند که هر مزاجی نمی‌تواند نبوت و وحی را تحمل کند و صاحب نبوت باید در زمان خود دارای «اعدل امزجه» یعنی متعادل‌ترین مزاج‌ها باشد [۳۹].

رخش می‌باید تن رستم کشد

مرد می‌باید که بار غم کشد [۴۰]

از برخی روایات برداشت می‌شود که بعضی از پیامبران به اندازۀ ۴۰ مرد قوی از قدرت جسمی برخوردار بوده‌اند. بر این اساس آیۀ:

«اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ» [۴۱]؛

«خدا بهتر می‌داند رسالتش را کجا قرار دهد».

شامل خصوصیات روحی و جسمی هر دو خواهد بود.

حافظ در مطلع غزلی گفته است:

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید [۳۵]

برخی نسخه‌نویسان مصراع دوم را چنین ضبط کرده‌اند «یا تن رسد به جانان» که ظاهرا غلط است. حافظ دانشمندی است حافظ و مفسر قرآن و دربارۀ تسلط خود بر قرآن گوید:

عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ

قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت [۴۳]

او که در قرآن خوانده است: «تقوا به خدا می‌رسد نه گوشت و خون قربانی»، چگونه می‌تواند تن مادی را واصل به حضرت جانان، که مقامی است مجرد، بداند.

پانویس

۱. آل عمران/۲۸.

۲. مائده/۱۸.

۳. بقره/۲۸۵.

۴. حج/۴۸.

۵. ق/۴۳.

۶. هود/۱۲۳.

۷. بقره/۲۱۰؛ و پنج موضع دیگر.

۸. عنکبوت/۲۱.

۹. انشقاق/۶.

۱۰. بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۵۳؛ کشف الغمه، ج۱، ص۱۷۰.

۱۱. ذکر یونسیه عبارت است از: «لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» که بخشی‌ از آیه ۸۷ سوره انبیاست و بسیار ذکر مبارک، پراثر و مورد تأکید اساتید عرفان است که در سجده گفته می‌شود.

۱۲. الصراط المستقیم، ج۱، ص۱۷۰.

۱۳. مسد/۱ـ۳.

۱۴. حجرات/۱۳.

۱۵. کاشانی، شرح منازل السائرین،ص۲۵، انتشارات بیدار.

۱۶. نهج‌البلاغه، حکمت۱۴۷.

۱۷. مصباح الشریعة، ص۱۹۶.

۱۸. بحار الانوار، ج۱۶، ص۳۶۸ به نقل از اصول کافی.

۱۹. یعنی انسان دو روز یا بیشتر بدون افطار روزه بگیرد. شرح لمعه، ج۲، ص۱۴۱، از چاپ با تحقیق کلانتر.

۲۰. بحارالانوار، ج۱۶، ص۳۸۹.

۲۱. این مطلب را در بخش مدت سفر بیان کردیم.

۲۲. کافی، ج۸، ص۱۱۰.

۲۳. بحارالانوار، ج۳۱، ص۱.

۲۴. تذکرة المتقین، ص۱۱۶.

۲۵. ق/۳۵.

۲۶. تذکرة المتقین، ص۱۰۶.

۲۷. نهج‌البلاغه، پایان خطبه ۱۹۲.

۲۸. لب اللباب، ص۱۱.

۲۹. منتهی الآمال، بخش زندگی‌نامه امام جواد علیه السلام .

۳۰. رساله معراجیه شیخ رئیس‌ابن‌سینا؛ وافی ج۱، ص۱۰۲؛ این روایت در حلیة الاولیاء ابی نعیم نیز آمده است

۳۱. مطابق روایات صحیح از اهل سنت این دو زن عایشه و حفصه بوده‌اند. ر.ک: الدر المنثور سیوطی، ذیل سوره تحریم، آیات ۱۰ و ۱۱.

۳۲. تحریم/۱۰ و ۱۱.

۳۳. داستان اویس قرنی در کتب حدیثی و تراجم شیعی و سنی، با تعبیرات مختلف، آمده است از باب نمونه بنگرید: بحار الانوار، ج۴۲، ص۱۵۵؛ ج۴۳، ص۱۵۶؛ ج۴۱، ص۳۹۹.

۳۴. ابوسعید ابوالخیر

۳۵. دیوان حافظ.

۳۶. نفس الرحمن یعنی نفس خدای بخشنده و خیرالتابعین یعنی بهترین تابعان. تابعان کسانی هستند که پیامبر را ندیدند، ولی اصحابش را دیدند. اویس قرنی رئیس و بزرگ تابعان پس از امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام ـ که البته حسابشان جداست ـ و نیز امام‌زادگانی همچون عباس ‌بن علی علیه‌السلام، است.

۳۷. منتهی الآمال، حالات یاران علی علیه السلام.

۳۸. منتهی الآمال، ص۱۴۱ و ۱۴۲

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۱
Ali.akbari(Azad)

نویسنده: آیت الله علی رضائی تهرانی

منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۸۹ تا ۹۷

فهرست
  • ↓۱- چشم‌انداز سیر و سلوک
  • ↓۲- انسان سالک کیست؟
  • ↓۳- نگاهی گذرا به مراحل سفر
  • ↓۴- پانویس

چشم‌انداز سیر و سلوک

حکما گفته‌اند:

آدمی نمی‌تواند طالب مجهول مطلق باشد [۱]

و نیز گفته‌اند:

انسان فاعل علمی[۲] است و تا هدفی را در نظر نداشته باشد، به کاری دست نمی‌زند.

به عبارت دیگر آدمی در هر راهی بخواهد قدم بنهد و به هر کاری بخواهد دست یازد، باید تصوری ‌ـ هر چند اجمالی‌ ـ از آن کار و راه داشته باشد. این تصور اجمالی را دورنما یا چشم‌انداز می‌نامیم.

بسیارند افرادی که از سیر و سلوک یا عرفان سخنی شنیده‌اند، ولی تصوری از آن ندارند. شنیده‌اند کسانی اهل راه خدایند، ریاضت می‌کشند، چشم و گوشِ دلشان باز است، اهل مکاشفه و مشاهده‌اند، به آداب و اعمالی پایبندند، اهل سیر و سلوک و عرفان‌اند؛ اما نمی‌دانند این حرف‌ها یعنی چه؟ سلوک یعنی چه؟ راه خدا چگونه راهی است؟ و ... .

شاید بعضی از این افراد دوست دارند بدانند، امّا وقت یا حوصلۀ بررسی دقیق و مطالعات طولانی را ندارند، بلکه می‌خواهند دورنما و چشم‌اندازی از سیر و سلوک داشته باشند، تا اگر جذب شدند، آن‌گاه به مطالعۀ بیشتر بپردازند. در این فصل درصدد آن هستیم که چشم‌اندازی نسبتا شفّاف در این زمینه ارائه کنیم.

انسان سالک کیست؟

آدمیان روزی زاده می‌شوند و روزی می‌میرند. نه تولّدشان در این دنیا به خواست آنهاست و نه مرگشان، ولی شیوۀ زندگی آنها بسیار متفاوت است. این تفاوت معلول عواملی اختیاری و غیراختیاری است. از عوامل ژنتیکی و محیطی تا انتخاب‌های کاملاً آگاهانه.

انسان‌ها در طول مدت زندگی، به دو گروه کلّی تقسیم می‌شوند:

معتقدان به خدا و منکران خدا.

منکران خدا پایان زندگی را مرگ می‌دانند و در نتیجه انسان را ابتر یعنی غیر ابدی می‌انگارند. در مورد منکران خدا، پرداختن به سیر الی الله بی‌معناست، گرچه اعتقاد به بعضی معنویات و نیز پاره‌ای گرایش‌های اخلاقی ارزشی ممکن است.

و اما معتقدان به الله خود به دو گروه تقسیم می‌شوند، معتقدان به شریعتی از شرایع و دینی از ادیان الهی و نامعتقدان. فراوانند کسانی که به نیرویی ازلی و ابدی که خدای جهان است، معتقدند، ولی به دینی گردن ننهاده‌اند. اهل عرفان برای این گروه هم سیر الی الله را ممکن نمی‌دانند، زیرا گام زدن در طریقت که باطن شریعت است بدون اعتقاد به شریعت بی‌معناست. سیر به سوی خدا جز با محبّت او ممکن نیست و دوست‌دارِ خدا باید از فرستادگان بر حقّش پیروی کند:

«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‌»[۳]؛

«بگو اگر خدا را دوست می‌دارید، بایسته است که مرا پیروی کنید».

معتقدان به شریعت خود دو گروهند:

افراد پای‌بند و افراد غیرمقید.

بسیارند کسانی که به ظاهر مسیحی یا یهودی یا مسلمانند، ولی به هیچ یک از دستورات این ادیان پایبند نیستند. اینان یهودی، مسیحی یا مسلمان شناسنامه‌ای‌اند.

افراد پای‌بند به شرایع نیز دو دسته‌اند:

گروهی به ظاهرِ شریعت اکتفا کرده‌اند و تنها برای رفع تکلیف، احکام دینی را عملی می‌سازند که اینان اکثریت‌اند و گروهی که به نسبت بسیار اندک‌اند، به دنبال رسیدن به جادّه طریقت، از طریق شریعت‌اند و سپس سیر در این جادّه تا رسیدن به حقیقت که همان قرب خداوند است، این گروه را سالک می‌نامیم.

البته سالکان نیز به چند گروه تقسیم می‌شوند:

گروهی در همین نشأه به کمال می‌رسند و گروهی پس از مرگ به کمال می‌رسند و گروهی از راه می‌مانند و اینها یا به استدراج [۴] و عقب‌گرد دچار می‌شوند و یا در مقامی که هستند متوقف می‌گردند.

عواملی که آدمی را به سوی اعتقاد به خدا و سپس شریعت و آن‌گاه التزام به دین و بعد به سلوک کشانده و در نهایت به کمال می‌رساند، فراوان است که در اینجا مورد بحث ما نیست. فقط همین قدر می‌گوییم که اگر فطرت و قلب آدمی نمرده باشد‌، حتی اگر خفته باشد و خدا، دین، سلوک و قرب الهی درست عرضه شود و نه همراه با خرافه و گزافه، آن قدر جذّاب است که همچون آهن‌ربا، آهن سرد وجود آدمی را می‌رباید و همچون کیمیا طلایش می‌سازد.

ابن فارض‌ عارف مصری در خمریه [۵] مشهورش گوید:

وَ إن خَطِرَت یوماً عَلی خاطِرِ امریءٍ

أقامَت به الأفراح وَ ارتَحل الهَمُّ

اگر روزی تصوّر شراب محبت بر خاطر کسی بگذرد، غم از وجودش رخت برمی‌بندد و شادی‌ها به جایش خوش می‌نشیند.

وَ لو نَضَحوا مِنها ثَری قَبرِ مَیتٍ

لَعادَت اِلیهِ الرُّوحُ وَ انتَعَشَ الجسمُ [۶]

اگر قدری از آن را بر خاک قبر مرده‌ای بپاشند، بی‌شک روح به او برمی‌گردد و تنش دست افشان و پای‌کوبان از گور بر می‌خیزد.

از آنچه گفته شد این تقسیم به دست آمد:






بنابراین سالک الی الله کسی است که به خدا و شریعت معتقد و پای‌بند است و می‌خواهد با عمل به شریعت، پای در راه طریقت بگذارد تا به حقیقت که همان خداوند است برسد.

سالک سوخته مرحوم حاج محمدحسن بیاتی همدانی برای حقیر نقل کردند که عارف سوخته مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی می‌فرمود:

«خداوند آن دسته از بندگانش را که دوست داشته باشد به سوی شریعت هدایت می‌نماید و سپس از این دسته، آن عدّه‌ای را که خیلی دوست داشته باشد، به سمت طریقت هدایت می‌فرماید و آن‌گاه از این دسته کسانی را که بیش از همه دوست دارد، به حقیقت واصل می‌سازد.»

از آنچه گفته شد، روشن گردید که دم زدن ملتزمان به شریعت، از عرفان و سیر و سلوک بدون پای‌بندی به آداب سلوک و طریقت‌، غلط است. چه رسد به دم زدن غیرملتزمان و نامعتقدان به شریعت و چه رسد به کسانی که به مبدأ هستی اعتقادی ندارند.

نیز باید دانست که اعتقاد به شرایع تحریف شده همانند مسیحیت و یهودیتِ امروز گرچه همراه با التزام و رعایت پاره‌ای آداب و ریاضات باشد، دستی از آدمی نمی‌گیرد و دری بر روی او نمی‌گشاید؛ مگر صاحب چنین دینی مستضعف [۷] باشد که در این صورت، رشد می‌کند، ولی در مرحله‌ای خاص دین و مذهب حق از باطن برایش منکشف می‌گردد. اگر پذیرفت، بالا می‌رود وگرنه از راه می‌ماند.

نگاهی گذرا به مراحل سفر

انسان مؤمن پس از اینکه فهمید در عالم خبرهاست که او تاکنون غافل بوده است و فهمید که راه باخبر شدن آن است که دامن همّت به کمر زند و از هر چه غیر دوست، بگسلد و فقط نرد عشق با حضرت معبود ببازد، از گذشتۀ خویش که در گناه و غفلت تباه شده توبه می‌کند، توبه‌ای نصوح و واقعی که لارجعة فیها [۸].

استاد می‌فرمود:

«این توبه در حکم بولدوزر است که تباهی‌های گذشتۀ آدمی را ویران می‌کند و نشانۀ قبولی‌اش این است که آدمی پس از آن در خود احساس سبکی و نشاط روحی و پاک شدن کند».

پس از این توبه، سالک به مراقبه و ذکر می‌پردازد. بر اثر شدت مراقبه و تأثیر ذکر پس از چندی باب مکاشفات مثالی و صوری به رویش گشوده می‌گردد و مزۀ ارتباط شهودی با غیب را می‌چشد. مکاشفات صوری کشف‌هایی است که دارای «صورت» [۹]است و به تعداد حواسّ پنج‌گانۀ آدمی قابل تقسیم است. سالک، انواری را می‌بیند که دیگران نمی‌بینند. بوهایی استشمام می‌کند که دیگران استشمام نمی‌کنند و چه بسا در این مرحله صورت‌های برزخی انسان‌ها را که بر اساس ملکاتشان شکل گرفته ببیند. به تدریج سالک عالم برزخ و احاطۀ آن را به عالم مادّه درک می‌کند و از این جهت به انواعی از غیب اطلاع پیدا می‌نماید. در همین مرحله سالک می‌بیند نفس خبیث او در درونش چه چیزها که مخفی نساخته است. خیالات و کثافاتی که هرگاه می‌خواهد به ذکر بنشیند و با معبودش خلوت گزیند بر او می‌تازند و ذهنش را پریشان می‌سازند، ولی مسافر راه خدا کمر همّت بر میان می‌بندد و با یاری نغمۀ قدسی الهی و نفخۀ جان‌بخش رحمانی راه مقصد را در پیش می‌گیرد و از عالم برزخ می‌گذرد و همۀ خیالات و آلودگی‌ها را از صحنه و صفحۀ دل می‌زداید. البته باید دقت کند که چیزی از آنها باقی نماند، زیرا عادت این موجودات خیالی این است که خود را مخفی می‌کنند و سالک گمان می‌برد از شرّشان خلاص شده است و از بقایای عالم برزخ چیزی با خود ندارد، ولی آن هنگام که سالک بر چشمۀ حیات راه یافته و می‌خواهد از چشمه‌های حکمت سیراب گردد ناگهان بر او می‌تازند و راه را بر او می‌بندند، از این‌روی باید آن‌قدر با مجاهده و ریاضت آرامشِ خیال را به دست آورد که موجودات خیالی نتوانند در وقت توجه، ذهن او را مشوّش سازند.

سالک آن‌گاه که از عالم برزخ می‌گذرد، به عالم روح وارد می‌شود که آن را عالم عقل هم می‌نامند؛ در این مرحله به ادراک کشف های معنوی نایل می‌شود و سپس به توحید افعالی و بعد به توحید صفاتی و آن‌گاه به توحید اسمایی و در نهایت به توحید ذاتی بار می‌یابد. در عالم روح، تجلّیات نفس آغاز می‌شود. در ابتدا سالک نفس خود را به صورت مادّی مشاهده می‌کند و چه بسا می‌بیند خودش در برابر خودش ایستاده است و سپس می‌بیند که نور نفسش تمام آسمان و زمین و شرق و غرب را فراگرفته است و گاه سالک متوجه می‌شود که خود را گم کرده است و هر چه جست‌وجو می‌کند نمی‌تواند پیدایش کند. البته بعدها که از مشاهدات ابتدایی در مورد تجرّد نفس گذشت، می‌تواند تمام حقیقت نفس خود را با تجرّد تامّ مشاهده نماید.

توحید افعالی در اصطلاح عرفان یعنی سالک به مقامی می‌رسد که در عالم، یک فاعل بیش نمی‌بیند که آن یک نیز خداوند است. توحید صفاتی یعنی صفات کمالی همانند علم، قدرت، حیات منحصر در یک موجود است؛ یعنی یک علم، یک قدرت و یک حیات بیش وجود ندارد. توحید اسمایی یعنی سالک می‌بیند در همۀ عوالم، عالِم یکی است، قادِر یکی است و حی و زنده یکی است و آن خدای علی اعلی است. توحید ذاتی یعنی سالک با تجلّی ذاتی به مقام فنا برسد و جز یک وجود نبیند و همۀ موجودات را مستهلک ببیند و ذات نامتناهی الهی را به عنوان تنها مصداق هستی بیابد. البته در این توحید یا ذات متعین سالک در دریای وجود حق غرق می‌شود و یا حداقل تعینْ حکماً نابود است. یعنی هیچ‌گونه التفاتی بدان ممکن نیست که باشد. فنا، مانند سایر مقامات سلوک، ابتدا به صورت حال برای سالک پیش می‌آید و کم‌کم مقام [۱۰] می‌گردد.

سالکانی که از فنای فی الله بگذرند و در فنا نمانند، به مرحلۀ بقا راه می‌یابند. سالکی که به بقا می‌رسد در عین کثرت، در وحدت است و این مقامی بس بلند است. سفر سوم و چهارم سلوک مربوط به مراحل بقاء بالله است و بهترین استاد کسی است که سفرهای چهارگانه را تکمیل کرده باشد. بحث اسفار اربعه در مبحث تعداد سفرها و نیز مقصد سفر خواهد آمد. انسان کامل سلطان عالَم است، زیرا به مقام ولایت رسیده است و همه کار به اذن خدا از دستش ساخته است.

مطالب مرتبط: موت اختیاری، کشف و شهود.

پانویس

۱. مجهول مطلق یعنی چیزی که انسان هیچ‌گونه اطلاع و آگاهی نسبت به آن ندارد.

۲. فاعل یعنی انجام‌دهنده کار، گاه نسبت به کارش شعور و آگاهی ندارد، مانند اینکه معده غذا را هضم می‌کند و گاه آگاهی دارد، مثل انسان نسبت به کاری که انجام می‌دهد. این قسم را فاعل علمی و قسم اوّل را فاعل طبعی یا طبیعی می‌نامند.

۳. آل‌عمران/۳۱.

۴. استدراج در اصطلاح عرفان یعنی عقب‌گرد و تنزل تدریجی و مستمر که فهمیده نمی‌شود.

۵. خمریّه که در فارسی ساقی‌نامه نام دارد، شعری است که عارفان شاعر در وصف می محبّت می‌سرایند؛ استاد علامه حسینی تهرانی بهترین خمریّه را سروده ابن‌فارض مصری و بهترین ساقی‌نامه را سروده حاج ملاهادی سبزواری می‌دانستند.

۶. دیوان ابن فارض، ص۱۷۹.

۷. مستضعف کسی است که در طول عمر عقیده حق را نشنیده و یا شنیده و قدرت تحلیل و فهم نداشته است.

۸. کیفیت این توبه را عارف کامل، ملکی تبریزی در کتاب لقاء الله توضیح داده‌ است. ما هم پس از این بدان می‌پردازیم.

۹. کشف‌ها به سه قسم تقسیم می‌شوند:

صوری، معنوی و صوری معنوی.

کشف‌های صوری صورتی مناسب با یکی از حواس آدمی دارد.

کشف‌های معنوی بدون هرگونه صورت است

و کشف‌های صوری معنوی از هر دو بهره‌ای دارد.

استاد حسن‌زاده آملی در کتاب «انسان در عرف عرفان» نمونه‌هایی از این اقسام کشف را ذکر کرده‌اند. قیصری در مقدمه فصوص الحکم، فصل ۷ به بحث کشف و اقسامش پرداخته است.

۱۰. حال یعنی حالات و دست‌آوردهای ناپایدار در سالک و مقام یعنی حالات و دست‌آوردهای پایدار.

عناوین دیگر این نوشتار
  • چشم‌انداز سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • چشم‌انداز سفر
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۷
Ali.akbari(Azad)

رهزنان سیر و سلوک

انتشار: شنبه ۱۱ ذی‌القعده ۱۴۳۵بروزرسانی: شنبه ۷ ذی‌الحجه ۱۴۳۷

منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۶۳۳ تا۶۴۳

فهرست

معنای رهزن سفر

رهزن یعنی کسی راه را بر مسافر می‌بندد و از ادامه دادن باز می‌دارد. در زبان عربی به رهزن «قاطع الطریق» گفته می‌شود. راهزنان معمولاً در مکان‌های صعب‌العبور همچون گردنه‌ها راه را می‌بستند و مردم را از ادامه حرکت باز می‌داشتند و لذا به «سر گردنه بگیر» هم شهرت یافتند. از دیدگاه فقه اسلام، راهزنان مفسد فی‌الارض‌اند و حکمشان اعدام است. راهزنی عملی خلاف انسانیت است.

در سیر و سلوک، راهزن کسی است که سالک را از سیر باز می‌دارد و او را به توقّف یا عقب‌گرد می‌کشد. راهزنان سفر معنوی را «قُطّاع الطریق» می‌نامند. اینان در طول سفر فراوانند و در چهره‌های گوناگون رخ می‌نمایند. عارفان، با تأکید فراوان، سالکان را به شناختن و دوری از رهزنان سفر توصیه کرده‌اند.

حافظ گوید:

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید [۱]

آری،

نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست

کلاه داری و آیین سروری داند [۲]

مصاحب ناجنس همان رفیق بد و به تعبیر دعاها قرین سوء است که از مار سمّی خطرناک‌تر است.

اقسام انسان‌ها، انواع رهزنان

در یک تقسیم‌بندی انسان‌ها به سه دسته تقسیم می‌شوند:

  • مؤمنین غیرسالک
  • مؤمنین سالک
  • عارفان کامل.

رهزنان این سه دسته متفاوت‌اند. در سفرهای زمینی هم، رهزن مسافران عادی با رهزن یک گردان مسلّح چریکی متفاوت است و چه بسا در بعضی راهزنی‌ها و کمین‌ها صدها ساعت فکر و اندیشه صرف می‌شود تا نتیجة مورد نظر به دست آید.

رهزن مؤمنین غیر سالک

پیش از این، موانع شروع سفر را به صورت تفصیلی توضیح دادیم و گفتیم گاه یک اعتقاد غلط و پندار باطل مانع شروع در سلوک است، چه رسد به انسان‌هایی که به هر دلیل، همّت خود را بر تخریب راه عرفان و سلوک قرار داده‌ و می‌کوشند هیچ کس به این راه هدایت نشود. اینان به خوبی می‌دانند که راه خدا چنان شیرین و جذاب است که اگر کسی حقیقت آن را درک کند، محال می‌نماید که بدان اقبال نکند و اگر در آن وارد شود، چون ارادت شرط سلوک است، دیگر پشیمان کردنش بسیار مشکل است و لذا با شعار «الدفع اسهل من الرفع» یعنی «پیشگیری بر درمان مقدم است»، به جان مؤمنین می‌افتند و با ادلّة واهی آنان را نسبت به راه خدا بدبین می‌سازند.

یک خاطره

استاد آیت‌الله سید عزالدین زنجانی فرمودند:

یکی از دکترها را که با فلسفه مخالف بود و با من دوستی داشت به درس نهایة الحکمة اثر علامه طباطبایی دعوت کردم. با اکراه پذیرفت و دو هفته شرکت کرد و سپس نیامد. ثمرة این حضور کوتاه این بود که این آقا می‌گفت: من قبلاً گمان می‌بردم که فلسفه حرف‌های مزخرف و بی‌معنا است، ولی الان فهمیدم که نه، فلسفه هم علم است و آموختن لازم دارد.

ببینید! دکتری که دروس حوزوی را هم خوانده است، چنان شستشوی مغزی داده‌اند که علمی همچون فلسفه را که محصول فکر عمیق نوابغ بشری است، حرف‌های بی‌ربط بپندارد. من خود بارها با افرادی برخورد کرده‌ام که سخنان عمیق عرفان نظری و عملی را محصول حرف‌های انسان‌های معتاد و بی‌سواد می‌دانستند.

تحلیل‌های عمیقی که فیلسوفی همچون صدرا را مجذوب می‌سازد، بر اثر شستشوی مغزی رهزنان مؤمنین، این چنین تصویر می‌شود. باری، زاویه دید نسبت به فلسفه که چنین باشد، خود بسنجید که نسبت به عرفان چگونه خواهد بود.

رهزن سالکان

مؤمنین سالک که راه خدا را یافته‌اند، ولی هنوز به کمال نرسیده‌اند، بیشترین رهزنان را در کمین دارند. رهزن سفر الی الله در سفر اوّل که سالک هنوز به حرم امن الهی نرسیده است، شیطان است. شیاطین انسی و جنّی برای هیچ کس به مانند سالک راه خدا دام پهن نمی‌کنند. پیش از این گفتیم که در برخی منازل و مراحل سفر، ابلیس لعین خود به جنگ سالک می‌آید و اغوایش را وجهة همّت خود می‌سازد. البته شیطان فرستنده است و نفس امّاره آدمی گیرنده است.

یک پرسش

در این جا پرسشی به ذهن می‌آید و آن اینکه:

اگر گیرندة امواج شیطانی در وجود آدمی نفس اماره است و سالک پیش از فنا از نفس اماره و لوّامه می‌گذرد، چگونه شیطان با او ارتباط برقرار می‌نماید. مگر گیرندة خاموش می‌تواند با فرستنده ارتباط برقرار کند؟

پاسخ

پاسخ این است:

ابزار کار شیطان برای انسان‌های عادی نفس اماره است ولی برای سالک پیشرفته، خود نفس ابزار است. رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک» [۳]؛ «دشمن‌ترین دشمنان تو نفس توست»

و شاید بتوان گفت نفس تا هست، امّارة به سوء است و فقط وقتی امر به سوء نمی‌کند که نباشد. آری، نفس گرگی است که توبه‌اش مرگ است. ظاهر آیة شریفه در داستان حضرت یوسف هم همین است. یوسف فرمود:

«وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی‌ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی»[۴]؛ «و من نفس خود را تبرئه نمی‌کنم، چرا که نفس قطعاً به بدی امر می‌کند، مگر کسی را که خدا رحم کند».

یوسف علیه السلام می‌فرماید:

نفس، و نه درجه‌ای یا نوعی از نفس، به سوء و بدی فرمان می‌دهد.

نهایت نکته اینجاست که «سوءها» در مورد افراد گوناگون متفاوت است. مگر نه این است که «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین»؛ «خوبی‌های نیکان برای مقربان کامل، بدی است». پس سوُء کلِّ شَخْص بِحَسَبِه، چه اینکه شیطان کل شخص و حساب کل شخص بحسبه. مطابق پاره‌ای روایات، در روز قیامت نسبت به خوش ذهن‌ها و عالمان در حسابرسی دقّت بیشتری اعمال می‌شود. بوعلی سینا را با یک روستایی بی‌سواد، یکسان حساب نمی‌رسند.

باری، تا نفس هست، مشکل هست به تعبیر شاعر تازی زبان:

«وجودک ذنبٌ لایقاس به ذنبٌ»[۵]؛ «هستی تو گناهی است که با هیچ گناهی قابل سنجش نیست».

شاعر پارسی سرا هم گفت:

تا یک سر موی از تو هستی باقی است

آئین دکان خودپرستی باقی است

گفتی بت پندار شکستم رستم

این بت که زپندار برستم باقی است[۶]

به تعبیر مولوی:

نفس اژدرهاست او کی مرده است

از غم بی‌آلتی افسرده است

پس تا نفس هست، شیطان دست‌بردار نیست.

رفیق شفیق و فاضل ارجمند آقای عبدالرسول عبودیت حفظه الله از قول حکیم متأله، مطهری ثانی [۷]، عالم ربّانی، حضرت آیت‌الله حاج شیخ محمدتقی مصباح یزدی ـ دام ظله ـ نقل کردند:

«طلبه‌ای بیست و یک ساله بودم که خدمت مرحوم آیت‌الله انصاری همدانی رسیدم و می‌دانستم ایشان انسان بزرگی است. به ایشان عرضه داشتم در من چه عیبی می‌بینید؟ ایشان با خنده فرمود: «شاگردی کتابی نوشت و خدمت استاد برد و گفت لطفاً روی غلط‌هایش انگشت بگذارید. استاد انگشت خود را روی کتاب نهاد که یعنی همه‌اش غلط است. حالا عزیزم تا نفس هست، عیب و اشکال هم هست». پرسیدم من نفس دارم؟ با خنده فرمود: بله داری ...».

انواع شیاطین انس

باری، از شیطان جنّی که بگذریم به شیاطین انسی می‌رسیم. همان‌ها که گویا کاری جز راهزنی راه خدا ندارند. اینها خود چند گروه‌اند:

  • ۱. انسان‌هایی که بر اثر آموزه‌های غلط و خطا با سلوک و عرفان سر ناسازگاری دارند.
  • ۲. انسان‌های شکست‌خورده در مسیر سلوک که به راه خدا بدبین شده‌اند.
  • ۳. مدعیان دروغین دستگیری که اصلاً اهل راه خدا و سیر و سلوک نبوده‌اند و در پی مطامع نفسانی خویش‌اند.
  • ۴. سالکان ناکاملی که بدون اجازة انسانی کامل دستگیری می‌کنند. استاد می‌فرمود: سالک نوپا مانند شکوفة گل است که اگر به دست باغبانی حاذق تربیت شود، می‌شکفد و عطر و بویش همه را سرمست می‌کند و اگر نَفس و نَفَس خبیثی به آن خورد، پژمرده می‌گردد و دیگر هرگز شکوفا نمی‌شود.

یک خاطره از استاد

می‌فرمودند:

آیى‌الله حاج شیخ محمد تقی بهجت با عارف کامل مرحوم آیى‌الله حاج سید علی قاضی رفت و آمد داشت و دستور سلوکی می‌گرفت. هم‌زمان، در درس کفایه آیى‌الله سید ابوالقاسم خویی هم حاضر می‌شد. در بحث «استعمال لفظ در بیش از یک معنا» که مرحوم آخوند خراسانی می‌گوید: این استعمال جایز نیست، زیرا مستلزم تعدّد لحاظ است و تعدد لحاظ ممکن نیست، یعنی انسان نمی‌تواند بین دو لحاظ آلی و استقلالی یا دو لحاظ استقلالی جمع کند.

آقای بهجت اشکال می‌کند: جمع میان چند لحاظ، برای انسان‌های عادی ممکن نیست و گرنه، انسان‌های قوی النفس همچون اولیا می‌توانند میان چندین لحاظ جمع کنند.

آیت‌الله خویی اشکال را می‌پسندد و به ایشان می‌گوید: پس از درس با شما کاری دارم. پس از درس به ایشان می‌گوید: این اشکال از تو نبود. بگو ببینم از کجا فرا گرفته‌ای؟

ایشان می‌گوید: از سوی استادی با نام آقا سید علی قاضی است که ما به محضرش شرفیاب می‌شویم.

آیت‌الله خویی می‌گوید: بله! ما هم نام ایشان را شنیده‌ایم و او را می‌شناسیم، ولی نمی‌دانیم مطالبی که او می‌گوید حق است؟ باطل است؟ از کجاست؟ چگونه است؟

آقای بهجت جریان را به مرحوم آقای قاضی گزارش می‌کند.

آقای قاضی به آقای بهجت می‌گویند: سلام مرا به آقا سید ابوالقاسم برسانید و بگویید: شما بحمدالله مجتهد هستید و کسی نیستید که حرف را تشخیص ندهید. بیایید ببینید مطالب ما چگونه است.

آقای بهجت مطلب را منتقل می‌کنند و آیى‌الله خویی تصمیم می‌گیرد به محضر آقای قاضی شرفیاب شود. در اولین ملاقات، مرحوم آقای قاضی به ایشان می‌فرماید: مفتاح الفلاح شیخ بهایی دستور سلوکی شماست. پس از مدتی به خاطر انجام دستورات سلوکی، مقداری از فعالیت‌های درسی آقای خویی کاسته شده و به تدریج برخی مکاشفات صوری برای ایشان پیدا می‌شود و از آن جمله اینکه ایشان در کشفی همه زندگی آیندة خود و حتی جریان ارتحال خود را می‌بیند. این مکاشفه را که برای مرحوم قاضی نقل می‌کند، ایشان ناخرسند می‌شوند.

متأسفانه دو عامل باعث می‌شود که آقای خویی از محضر آقای قاضی کناره‌گیری کند.

اول آنکه ایشان مشغول ذکری از اذکار خود بوده‌اند که ذکر را فراموش می‌کنند و هر چه فکر می‌کنند یادشان نمی‌آید و همین را دلیلی بر مشکوک بودن راه تلقی می‌کنند

و دوم اینکه شیخی شیطان‌صفت به پدر ایشان مرحوم آیت‌الله آقا سید علی‌اکبر خویی نامه می‌نویسد که چه نشسته‌ای؟! فرزندت مرجعیت آینده و فقاهت را کنار گذاشته و صوفی شده است. پدر هم نامه می‌نویسد و ایشان را از ادامة کارهای سلوکی منع می‌کند و آقای خویی هم دیگر به آن مسیر ادامه نمی‌دهد.

سپس استاد دو نکته را اضافه می‌کردند:

اول اینکه می‌فرمودند: البته آیى‌الله خویی ضرر کرد و دوم اینکه می‌فرمودند: همان شیخ شیطان‌صفت در نجف جلوی مرا هم گرفت و گفت: سید محمدحسین! این عظمت و مرجعیت آقای خویی را می‌بینی؟ همه را مدیون من است که به پدرش نامه نوشتم و او را از مسیر صوفی‌گری باز داشتم. الان هم به تو می‌گویم: اگر دست از کارهای غیرفقهی برداری، مرجعیت آینده از آن توست. (آیت‌الله خویی هم به ایشان گفته بود: سید محمدحسین اگر در نجف بمانی و به غیر فقه نپردازی پس از من، «لا یختلف علیک اثنان»؛ یعنی همه مرجعیت تو را می‌پذیرند). استاد فرمودند: من به آن شیخ شیطان گفتم: اولاً، پدر من مرده است و در قید حیات نیست که تو به او نامه بنویسی و او مرا منع کند. ثانیاً، من در حوزة نجف در سه درس شرکت می‌کنم و همة دروس را مطالعه عمیق و مباحثه می‌کنم و تقریر همه را هر شب می‌نویسم و کمتر طلبه‌ای در نجف چنین می‌کند. من اوقات فراغتم را به اعمال سلوکی اختصاص می‌دهم و به جای گعده‌های بی‌فایده به کارهای مفید می‌پردازم. ثالثاً، شما در حکم پدر من هستید و سال‌هاست به دروس فقه و اصول حاضر می‌شوید و کاری غیر از این نمی‌دانید، اینک من آماده‌ام در هر مبحثی از فقه یا اصول که شما پیشنهاد کنید، هر دو مطالعه کنیم و در نزد هر کس که شما قبول داشته باشید امتحان بدهیم، تا ببینیم شما بهتر درس خوانده‌اید یا من؟ استاد فرمودند: فَبُهِت الذی کفر، لال شد و هیچ نگفت.

باری، مرحوم عارف کامل آیت‌الله حاج شیخ محمد بهاری در تذکرة المتقین فرموده است:

«و فرقة دیگری عمری تلف کرده در فقه تنها یا با مقدمات آن که اصول فقه باشد و هنوز ملتفت نشده که فقه مقدمة عمل است و عمل مقدمة تهذیب اخلاق است و اخلاق مقدمة توحید است و این بیچاره در مقدمة اولی گیر کرده، تا آخر عمر خود هنوز چند مقدمه می‌ماند تا به نتیجه برسد، ان شاء الله تعالی در عالم برزخ و الا مجالی دیگر نیست» [۸].

رهزن کاملان

انسان کامل یعنی کسی که در «حرم امن الهی» آرمیده و از خوف و حزن رهیده است، او «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» [۹] است یعنی «در قرارگاه صدق نزد پادشاهی توانایند». انسان کامل به تصریح قرآن کریم از دستبرد شیطان مصون است، زیرا از مخلَصین است و شیطان خود اعتراف کرده که از اغوای آنان ناتوان است.

سرّ این مصونیت انسان کامل

سرّ این مصونیت را دو تن از اساتیدم دو گونه تقریر کرده‌اند:

  • ۱. ۱ - استاد فرموده است:
  • ۲.

    «چون مخلَصین خود را برای خدا خالص نموده به هر چیز که می‌نگرند خدا را می‌بینند و شیطان به هر قِسم و کیفیتی بر ایشان ظهور کند باز با نظر الهی در آن شی می‌نگرند و استفاده الهیّه می‌کنند، لهذا شیطان از اوّل امر نزد این طائفه اعتراف به عجز و مسکنتِ خود نموده و سپر می‌اندازد»[۱۰].

  • ۳. ۲ - آیت‌الله جوادی آملی می‌فرمودند:
  • ۴.

    گسترة نفوذ شیطان تا عالم خیال و وهم است. شیطان است که در ساحت اندیشه و نظر رهزن برهان می‌شود و آن را از اوج «یقین عقلی عرشی» به حضیض «وهم فرشی» می‌کشاند و در ذهن آدمی مغالطه را که برهان‌نماست و نه برهان می‌نشاند. چه اینکه در ساحت عمل و رفتار، بر انسان گرفتار وهم و خیال تسلط می‌یابد و او را از صراط حق به سبیل باطل می‌کشد، امّا اگر انسانی از وهم و خیال گذشت و به عقل ناب رسید، از گسترة دستبرد و قلمرو و نفوذ شیطان رسته و آن خبیث از اغوایش ناامیدانه دست شسته است.

  • ۵.

بنابراین، رهزن برای «کامل» چگونه تصوّر دارد؟ به نظر می‌رسد در دنیا زیستن و تعلق روح به بدن، خود لوازمی را به دنبال دارد که پس از مرگ، این لوازم دامن‌گیر آدمی نیست. انسان کامل اگرچه از دسترس شیطان بیرون است و اگرچه به خاطر رسیدن به مقام فنا از حکم نفس هم بیرون است، ولی به هر حال در همین عالم زیست می‌کند و مجبور است نور توحید را در شبکه‌های جهان کثرت ببیند و این خود مستلزم نوعی کدورت است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ اللَّه فی کل یَومٍ سَبْعین مرّة [۱۱]»؛ «گاهی قلبم کدر می‌شود و من همیشه به استغفار الهی مشغولم».

در منطق شیعه انبیا و اوصیا از هرگونه گناه کبیره، صغیره، خلاف مروّت، سهو، نسیان و خطا مصون‌اند، ولی ممکن است «ترک اولی» داشته باشند. تمامی آیات و روایاتی که به این دو دسته اموری از این قبیل نسبت می‌دهد، حداکثر در محور ترک اولی توجیه می‌شود. البته هرچه رتبة نبی یا وصی برتر باشد، ترک اولایش رقیق‌تر است. دیگر اولیا خالی از سهو و نسیان و خطا نیستند. مستند آن ترک اولی و این سهو و نسیان و خطا، زیستن در این دنیا و تعلق روح به بدن است. این‌گونه امور ضرری به کمال عارف ندارد.

عارف کامل مرحوم سید هاشم حدّاد در نامه‌ای به حضرت استاد نوشته‌اند:

«التوحید نور یحرق جمیع سیئات الموحدّین و الشرک نار یحرق جمیع حسنات المشرکین» [۱۲]؛

«توحید نوری است که همة بدی‌های اهل توحید را می‌سوزاند و شرک آتشی است که همه خوبی‌های مشرکین را می‌سوزاند».

برخی از مباحث مربوط به این موضوع را در بحث «راهنمای سفر» آوردیم و در این جا به همین مقدار بسنده می‌کنیم.

نوشتارهای مرتبط

موانع سیر و سلوک

آفات سیر و سلوک

راه‌های انحرافی سیر و سلوک

پانویس

۱. دیوان حافظ.

۲. همان.

۳. بحارالانوار، ج۶۷، ص۶۴.

۴. یوسف/ ۵۳.

۵. رسالة سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۶، پاورقی۷۷، به نقل از ریحانى الأدب، ج۱، ص۴۳۳.

۶. سعدی.

۷. این تعبیر از مقام معظم رهبری، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، مدّظله، دربارة ایشان است.

۸. تذکرى المتقین، ص۱۰۲.

۹. قمر/۵۵.

۱۰. لب اللباب، ص۴۴.

۱۱. مستدرک، ج۵،ص۳۲۰.

۱۲. روح مجرد، ص۳۱۳.

عناوین دیگر این نوشتار
  • رهزنان سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • قطاع الطریق
  • رهزنان سلوک
  • رهزنان سفر
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۹
Ali.akbari(Azad)

در این مقاله بعد از مقایسه عبادت در عرفان با سایر عبادات تلاش شده تفاوتها بین عرفان و سه راه انحرافیِ غلو، علوم غریبه و تصوفِ باطل بررسی شود.

فهرست
  • ↓۱- عرفان و راه‌های انحرافی یا مشابه
  • ↓۲- مطلب اوّل: تفاوت راه عرفان با عبادت سوداگرانه و یا برده‌وار
  • ↓۳- مطلب دوّم: تفاوت راه عرفان با مسلک غلوّ
  • ↓۴- مطلب سوّم: تفاوت راه عرفان با راه علوم غریبه
  • ↓۵- تفاوت راه عرفان با مسلک تصوف باطل
  • ↓۶- نوشتارهای مرتبط
  • ↓۷- پانویس

عرفان و راه‌های انحرافی یا مشابه

عرفان الهی راهی است ویژه که نه نظیری دارد و نه جایگزینی. راه عرفان به خدا می‌رسد و می‌رساند و دیگر راه‌ها چنین نیستند. راه‌های عرفان‌نما دو گونه‌اند. گونة نخست راه‌های منحرفند که مبنایشان فاسد است. گونة دوم راه‌های مشابه‌اند که مبنایشان فاسد نیست، ولی ناقص است. راه‌های منحرف به آتش دوزخ ختم می‌شود و راه‌های مشابه به بهشت و نه بهشت‌آفرین.

در این فصل به اختصار به بررسی دو راه از راه‌های مشابه و سه راه از راه‌های انحرافی می‌پردازیم.

راه‌های مشابه

راه‌های مشابه به این ترتیب:

  • ۱. راه عبادت سوداگرانه و تاجرانه و از سر طمع در نعمت‌های بهشتی
  • ۲. راه عبادت برده‌وار و از سر ترس از آتش دوزخ

این دو راه را در هم تنیده و به صورت نسبتاً گسترده طرح کرده‌ایم. این تفصیل به چند جهت بوده است:

  • اوّلاً: این بحث به بررسی مسئلة نیت گره خورده و بحث نیت در دین، بحثی بسیار مبسوط، کلیدی و مهم است و متأسفانه کمتر مورد بازخوانی دقیق قرار گرفته است.
  • ثانیاً: بسیاری از خلط‌ها در طول تاریخ اسلام بین مباحث و شخصیت‌های عرفانی و غیرعرفانی، ریشه در این بحث دارد.
  • ثالثاً: نوآوری‌ها و نکته‌های بدیعی وجود داشت که جز با بحث گسترده قابل طرح نبود.

راه‌های انحرافی

راه‌های انحرافی را به این ترتیب ذکر کرده‌ایم:

  • ۱. راه غلوّ در مقام معصوم و هدف پنداشتن او
  • ۲. راه علوم غریبه و تصرّفات
  • ۳. راه تصوّف باطل و تقویت نفس

پس در این فصل از کتاب در چهار مطلب بحث می‌کنیم، ولی پیش از آن یک پرسش را باید اجمالاً پاسخ دهیم.

یک پرسش

ممکن است کسی بگوید مگر نه این است که «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» «راه‌ها به سوی خدا به تعداد نفْس انسان‌هاست» و مگر نه این است که «سُبُل الی الله» بسیار است، پس چرا راه به سوی خدا را راهی خاص و ویژه می‌دانید؟ چرا انحصارطلبید؟ امروزه بعضی موسیقی را راه به سوی قرب الله دانسته‌اند و برخی دم از عرفان هندی و سرخ‌پوستی زده‌اند. چه ایرادی دارد بگوییم: راه‌ها به سوی خدا بسیار است، تا اولاً از انحصار بی‌دلیل رسته باشیم و ثانیاً از ترساندن مردم که دارای سلایق گوناگونی هستند، فاصله گرفته باشیم؟

پاسخ

پاسخ این پرسش به دو صورت اجمالی و تفصیلی ممکن است. در پاسخ تفصیلی باید به این مباحث پرداخت:

۱. معنای جمله «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» چیست؟

۲. آیا ما صراط‌های مستقیم داریم و یا صراط مستقیم یکی بیش نیست و یا نمی‌تواند باشد؟

۳. چه ارتباطی میان سُبُل سلام یا سُبُل الهی با صراط مستقیم هست؟

۴. آیا آنچه مایة دینی ندارد، همانند موسیقی می‌تواند مقرّب آدمی به سوی خدا باشد؟

۵. چه مقدار سلیقه‌های گوناگون می‌توانند در انتخاب مسیر آدمی به سوی حق نقش مثبت یا منفی داشته باشند؟


برخی از این مباحث در لابه‌لای بخش‌هایی از این نوشتار مورد بحث قرار گرفته است[۱] و برخی خود نوشتاری مستقل می‌طلبد. آنچه می‌توان اجمالاً در این مجال گفت این است که راهی به سوی پروردگار جز عمل به شریعت همراه با اخلاص کامل نیست. و اصول شرایع یکی است.

«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ»[۲]؛ «همانا دین در نظر پروردگار فقط اسلام است».

از سوی دیگر، همة انسان‌ها دارای فطرت توحیدی‌اند و در همه شوق به ماورای طبیعت نهاده شده است. به دیگر سخن فطرت کمال‌جویی در همة آدمیان وجود دارد و لذا علاقه به کشف مجهولات غیبی در همة انسان‌ها به گونه‌های مختلف دیده می‌شود و کارکرد اصلی دین نیز بیدار کردن و سپس هدایت این فطرت است، زیرا انسان‌ها در تطبیق با مشکل روبه‌رو هستند. گروهی خطای در تطبیق دارند و راه‌های انحرافی را برمی‌گزینند، مثلاً موسیقی را راه به سوی الله می‌پندارند و یا از رندی سالکانه اباحی‌گری می‌فهمند و آن را مقرّب می‌شمارند و گروهی خطایشان در این حدّ است که راه‌های ناقص را به جای راه کامل می‌گزینند و به رشد لازم نمی‌رسند، مثلاً عبادت تاجرانه و یا زهد برده‌گونه را به جای راه معرفت و عبودیت مطلقه می‌گیرند و از بهشت‌آفرین به بهشت اکتفا می‌کنند. خسران اینها از گروه نخست کمتر است، اما باز هم خسرانی عظیم و معامله‌ای پرضرر است.

راه‌های ناقص حتی ممکن است تا مسافتی با راه کامل در پاره‌ای آثار، به ظاهر، هماهنگ باشد، ولی یقیناَ به سرمنزل مقصود منتهی نمی‌شود. کسی که تمام همّ و غمش تقویت نفس و دست‌یابی به پاره‌ای تصرفات است، هرگز به الله نمی‌رسد و طعم شیرین فناء فی الله و بقاء بالله را نمی‌چشد، زیرا به فرمان حکیمانة

«دَعْ نفسک و تعال»؛

«خود را بنه و بالا بیا»، عمل نکرده است. آنکه به دنبال کرامت است، از فهم حقیقت «کرامت انسانی» مهجور است و قهراً از دست‌یابی به صراط مستقیم بَسی دور است. او کجا می‌تواند از «هستی مجازی» خویش بگذرد و جز حق نخواهد و نبیند و نداند؟

مطلب اوّل: تفاوت راه عرفان با عبادت سوداگرانه و یا برده‌وار

متن اصلی: عبادت عارفانه - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

ابتدا به تعریف چند اصطلاح از دیدگاه ابن‌سینا می‌پردازیم.

زاهد: کسی که از کالای دنیا و لذت‌هایش روی‌گردان است.

عابد: کسی که بر انجام عبادات از قبیل نماز، روزه و ... مواظبت دارد.

عارف: کسی که فکر و ضمیر خود را از توجه به حق بازداشته و متوجه عالم قدس است.

ظاهر عبارت این است که این سه قسم می‌توانند با یکدیگر اجتماع داشته باشند.

به نظر شهید مطهری مجموعاً می‌توان ۷ صفت فرض کرد (به تنهایی یا به صورت ترکیبی) اما سه قسم آن عملاً وقوع ندارد، مثل عارف صِرف، عارف زاهد غیر عابد و ... .

نظر نگارنده:

هنگام جمع‌بندی خواهیم دید که امکان اجتماع عرفان با زهد و عبادت ابتدایی به نظر می‌رسد، زیرا زهد زاهد و زهد عارف اشتراک لفظی دارند و ... . بنابراین اقسام منحصر در ۴ قسم می‌شود: زاهد، عابد، زاهد عابد، عارف.


ابن‌سینا:

زهد غیر عارف نوعی معامله و زهد عارف نوعی پاکیزه نگه داشتن دل از غیر خداست و همچنین عبادت غیر عارف نوعی مزدوری است، ولی عبادت عارف نوعی ریاضت برای اراده و قوای وهمی و خیالی است تا در اثر عادت دادن بتواند آنها را از دار غرور منصرف سازد و به سوی حق متوجه گرداند و این یعنی ریاضت عاشقانه و پرستش عارفانه و خداوند را هدف دیدن و واسطه ندانستن.


برخی از نکات قابل استفاده از عبارات ابن سینا

  • ۱. عرفان، زهد و عبادت قابل جمع هستند.
  • ۲. زهد زاهد و عبادت عابد تفاوتی اساسی و بنیادی با زهد و عبادت عارف دارد.
  • ۳. زهد و عبادت و عرفان عارف مربوط به سر اوست، ولی در زاهد و عابد مربوط به ظاهر و جسم اوست.

نقد سخنان ابن سینا

۱. تعریف ابن‌سینا از سه واژة زاهد، عابد و عارف ناقص است و همین نقص مایة خلطی هم شده است. به عبارت دیگر، از قسمتی از عبارت ابن‌سینا برداشت می‌شود که عرفان با زهد و عبادت قابل جمع نیست، در حالی که در جای دیگر گفته گاه بعضی از این عناوین با بعضی دیگر ترکیب و جمع می‌شود.

۲. همچنین در عبارت ابن سینا میان سالک و عارف خلط صورت گرفته است.


دیدگاه مکتب اهل بیت

بسیاری از بزرگان معتقدند رای دین هم جز رای اهل عرفان نیست و برای اثبات این ادعا به تعدادی از سخنان معصومین: استناد کرده‌اند. به عنوان مثال امام علی۷ می‌فرماید: «خدایا من تو را به طمع بهشت یا ترس از دوزخ نپرستیده‌ام، بلکه چون تو را شایستة پرستش یافتم پرستیدم».


نظر فقیهان

فقیهان شیعه همگی در هر عمل عبادی نیت را شرط می‌دانند. آنان نیت را به «قصد قربت» و یا «قصد امتثال امر» تفسیر می‌کنند و آنگاه به تعیین مصادیق قصد قربت یا قصد امتثال می‌پردازند. نظر شهید اول و صاحب عروه در متن مورد بررسی قرار گرفته که از ذکر آن خودداری می‌کنیم.


نظر عارف کامل مرحوم ملکی تبریزی

مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در بخشی از کتاب "مراقبات" مبحثی دربارة نیت و قصد دارند که به دلیل اهمیت به برخی از نکات آن اشاره می‌شود.

۱. عبادت خدا به قصد «شایستگی او برای عبادت» با عبادت به «قصد قربت و رضایت» منافاتی ندارد و این دو قابل جمع هستند، زیرا انسان می‌تواند نزدیکی خدا را به این خاطر بخواهد که او شایستة تقرب است.

۲. برخی گفته‌اند: عبادت با قصد قربت و رضایت خداوند خودپرستی است، این گفتار افراط است.

۳. هیچ پیامبر یا ولی و فرشته‌ای نیست که همة اعمالش به قصد شایستگی خدا برای عبادت باشد و عملی به قصد قربت یا رضایت نداشته باشد.

۴. حالات انبیا و اولیا مختلف است و این اختلاف حالات ناشی از اختلاف تجلیات اسمائی حق بر آنهاست.

۵. نظریة بطلان عبادت با قصد فرار از جهنم یا طمع به بهشت اگرچه از سوی برخی علمای بزرگ ابراز شده، ولی از روی غفلت صادر شده است.

۶. از نظر شرافت می‌توان قصد در عبادت را به این صورت اولویت‌بندی کرد.

  • الف. قصد قربت و رضایت خداوند
  • ب. قصد شایستگی خدا برای عبادت
  • ج. قصد قربت به ضمیمة قصد فرار از عقاب و طمع در ثواب
  • د. قصد خوف و فرار از عقاب و طمع در ثواب

این قصدها همه صحیح هستند، اما قصدهایی مانند ترس از مردم، امید نفع دیگران و ... باطل است و عبادت با آنها درست نخواهد بود.


نظر نویسنده

۱. احکام تکلیفی در علم اصول به دو بخش تعبدی و توصلی تقسیم شده‌اند، مراد از تعبدی عملی است که در آن نیت شرط است، مانند نماز خواندن و منظور از توصلی، عملی مانند تطهیر لباس نجس است که در آن نیت شرط نیست.

۲. فقیهان نیت را به «قصد قربت» تفسیر کرده‌اند و فقیهان متاخر قصد قربت را «قصد امتثال امر مولی» دانسته‌اند و برخی از فقها تفاسیری مانند «محبوبیت یا مطلوبیت برای مولی» را از قصد قربت فهمیده‌اند.

۳. قرآن کریم بر اخلاص در عمل تأکید فراوانی دارد، پس شرط بودن نیت در اعمال عبادی از مسلمات دین اسلام است.

۴. با نیت می‌توان اعمال غیرعبادی را به عبادی تبدیل کرد و روایات نیز در این زمینه فراوان است.

۵. تفسیر نیت به «قصد قربت» برگرفته از متن تعلیمات دینی است، اما تفسیر به «قصد امتثال امر» وجه خاصی ندارد.

۶. بیشتر فقیهان بین «صحت عمل» و «قبول عمل» فرق قائل شده‌اند. به این صورت که هر عمل قبولی صحیح هم هست، اما هر عمل صحیحی لزوماً قبول نیست.

۷. ظاهراً هر عمل صحیحی درصدی از قبول را دارد و حتی چه بسا عملی صحیح نباشد، ولی پروردگار بپذیرد، مثلاً با این توجیه که «خلف وعید» بر حکیم محال نیست.

۸. گاه فاعل‌های گوناگون با انگیزه‌های متفاوت کاری را انجام می‌دهند که پیکرة آن یکسان است، اما روح عمل که از انگیزه و هدف نشأت می‌گیرد بسیار متفاوت است. به عبارت دیگر تفاوت اهداف، تفاوت انگیزه‌ها و نیات را به دنبال دارد و هرچه هدف عالی‌تر باشد، انگیزه و نیت هم والاتر است.

۹. تفاوت اهداف آدمیان در علم و آگاهی و اعتقاد آنها ریشه دارد و در واقع جهان‌بینی‌ها و اعتقادات اهداف آدمی را تعیین می‌کند و با تعیین شدن هدف، انگیزه و نیت در مجرای خاص قرار می‌گیرد.

۱۰. تأکید دین بر اینکه عمل آدمی باید بر اساس علم و بصیرت باشد، حاکی از اهمیت بحث نیت و انگیزه است. افزون بر جهان‌بینی و اعتقاد که در نیت همة افراد نقش دارد، در سالکان و عارفان «حال و مقام» نقشی اساسی در گوناگونانی نیات دارند.

۱۲. نیت همان انگیزة درونی است که از جان برمی‌خیزد. از این‌رو، کیفیت نیت سالک و عارف می‌تواند بیانگر حال و مقام او باشد. برای نمونه عبادت سالک در مقام تسلیم با نیت تسلیم است و یا عبادت عارف در حال بقا بستگی به اسمی دارد که تحت تجلی آن اسم است.

۱۳. می‌توان گفت در انسان‌های غیرسالک ارتقای جهان‌بینی و استحکام اعتقاد در ارتقای نیت نقش دارد و در سالکان علاوه بر ارتقای جهان‌بینی و استحکام اعتقاد «رشد درجة سلوکی» هم در ارتقای نیت نقش دارد.

۱۴. اخلاص شرط عبادات است و به معنای پاک ساختن و پیراستن عمل و انجام آن برای خدا می‌باشد، اما در اینکه عمل خالص چه عملی است، اختلاف نظر وجود دارد؛ فردی که برای رسیدن به مزد اخروی عبادت می‌کند، برخی عملش را پیراسته نمی‌دانند و باطل می‌شمرند و گروهی دیگر داشتن چنین نیتی را منافی با اخلاص نمی‌دانند و بدین جهت حکم به صحت عبادت وی می‌دهند.

۱۵. اخلاص همانند دیگر صفات اخلاقی و عرفانی دارای درجات و به اصطلاح تشکیکی است. پس باید بحث در این باشد که حداقل اخلاص برای صحیح بودن عمل چیست. به نظر می‌رسد حداقل اخلاص این است که به گونه‌ای بتوان انگیزة شخص عامل را به خدا گره زد و مرتبط کرد و حداکثر اخلاص یا کمال اخلاص به فرمودة امام علی علیه‌السلام نفی صفات از خداوند است. شاید منظور از عبارت مولی این باشد که ذات حق تعالی آن قدر عظمت و بساطت دارد که هیچ وصفی با حفظ حدود وصفیْت به آنجا راه ندارد و بدون حفظ حدود عین ذات است و دیگر وصف نیست.

۱۶. نقطة مقابل اخلاص، ریا است که دو گونه می‌تواند باشد: الف. عمل فقط برای غیر خدا ب. عمل برای خدا و غیر خدا. در هر دو صورت عمل باطل است و نیاز به اعاده دارد، اگرچه صورت دوم از صورت اول بهتر است. البته قبلاً هم اشاره کردیم که «خلف وعید» از حکیم محال نیست و ممکن است خداوند عمل ریایی و ناقص کسی را به فضلش بپذیرد.

۱۷. برخی از ثمرات اخلاص عبارتند از: الف. خلوص ذات، انسان کامل که «مخلَص» شده، ابتدا مخلِص بوده و در اخلاص پافشاری داشته که به این مقام رسیده است. ب. تضمین سعادت با فرود آمدن مصلحت آدمی از سوی حق، نتیجة فرستادن عمل خالص به سوی پروردگار و فرو فرستادن برترین مصلحت برای بنده است. ج. جوشش حکمت از قلب و دل بر زبان، در روایت است که هر کس چهل شبانه‌روز به پیشگاه الهی عمل خالص آورد، چشمه‌های حکمت از دلش بر زبانش جاری می‌گردد.

۱۸. با مراجعه به آیات و روایات درمی‌یابیم که نمی‌توان نیت عبادت را در یک امر منحصر کرد. بنابراین، نیات گوناگونی مانند جبرانی، استکمالی، امتثالی، اعتصامی، شکری، استحقاقی، استغفاری و ... وجود دارد. البته این تعداد استقرایی است، نه اینکه عقلاً تعداد نیات منحصر در همین اقسام باشد. یکی از شواهد گوناگونی نیات این است که چند مناجات که از بهترین انواع عبادت است، از سوی امام سجاد علیه‌السلام با نام‌های مختلفی مانند تابئین، شاکین، شاکرین و ... نام‌گذاری شده است. مؤید دیگر اینکه استغفار نوعی عبادت است و در ادعیه برای آن انواعی مانند استغفار حیاء، استغفار رجا، استغفار انابه و ... ذکر شده است.

۱۹درجات نیات مذکور و چینش منطقی آن کدام است؟

پاسخ این سؤال به دلایل زیر مشکل است.

  • ۱. حضور پاره‌ای از نیات در همة مراحل سلوک و درجات نیت.
  • ۲. وجود تفاسیر مختلف از برخی نیات مثل عبادت شکری.
  • ۳. گوناگونی انسان‌ها در رسیدن به برخی از حالات و کمالات.
  • ۴. حاکم بودن ذوق و سلیقه در این زمینه به جای تفکر عمیق.

با مراجعه به متن می‌توان انسان غافلی را که توسط یک هدایت‌گر به ایمان روی آورده و مراحل مختلف نیت و درجات بیست‌ویک‌گانه آن را طی می‌کند، تصور نمود.

۲۰راه ترقی در درجات نیت چیست؟
  • الف. در عارف اولاً ارتقای علم و بصیرت و آگاهی؛ ثانیاً، استحکام نگرش و اعتقاد نشأت گرفته از جهان‌بینی و بصیرت. ثالثاً، قدم راستین در راه سیر و سلوک و عشق الهی نهادن.
  • ب. در عارف بعد از رسیدن به مقام بقا تحت تجلیات اسمایی حضرت حق قرار می‌گیرد.

نکته:

تجلی اسمایی پیش از فنا و پس از بقا نباید با یکدیگر مخلوط شوند.

گونه‌های مختلف نیت در انسان‌ها

الف. مؤمن غیرسالک: متناسب با درجة جهان‌بینی و استحکام اعتقاداتش نیتی دارد.

ب. سالک غیرکامل: نیتی متناسب با درجة سلوکی‌اش از یقظه تا فنا دارد.

ج. کامل در حال فناء فی الله: در هَیمان است و نیتی ندارد.

د. کامل در حال بقاء بالله: عباداتش شکری یا استحقاقی است.

۲۱. جهان‌بینی، اعتقادات و انگیزة سالک به برکت ارادت به انسان کامل برگرفته از واقعیات جهان هستی است. او به دنبال خداست و هرچه جز او را کوچک می‌شمرد و اما عارف در مقام فنا، خود را فاقد است، چه رسد به نیت و انگیزه و در مقام بقا به اعتبار اسمی که تحت تجلی آن است، نیتش تفاوت خواهد داشت.

تا کنون به بررسی راه‌های مشابه و به تبع آن بحث نیت پرداختیم و اکنون وارد بحث راه‌های انحرافی می‌شویم.

مطلب دوّم: تفاوت راه عرفان با مسلک غلوّ

متن اصلی: تفاوت عرفان با مسلک غلو - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

برخی از اهل غلو معتقدند هیچ انسانی جز امام نمی‌تواند مستقیماً به وصال پروردگار برسد و نهایت سیر انسان عادی، رسیدن به مقام «معرفت امام» است. این تفکر ناشی از خلط راهنما با مقصد راه است. امام واسطة فیض خدا و مظهر علم و قدرت اوست، ولی خدا نیست. این انحراف آن‌قدر خطرناک بود که بزرگان شیعه به صراحت آن را نقد و نفی کردند.

مطلب سوّم: تفاوت راه عرفان با راه علوم غریبه

متن اصلی: تفاوت عرفان با علوم غریبه - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

(برخی از نکات سخنان علامه طباطبایی)

علامه طباطبایی رحمة الله علیه در تفسیر المیزان بحثی دربارة علوم غریبه دارند که به دلیل ارتباط با مبحث ما، نکاتی از آن را بیان می‌کنیم.

  • ۱. برخی از کارهای خارق عادت واقعاً خرق عادت است، مانند سحر و بعضی از آنها از قبیل تردستی و چشم‌بندی است.
  • ۲. همة خوارق عادت مستند به تاثیر اراده هستند.
  • ۳. صاحبان این ارادة تأثیرگذار دو دسته هستند. گروهی بر قوت نفس خود متکی‌اند، مانند کاهنان و ساحران و برخی به پروردگارشان اتکا دارند، مانند انبیا و اوصیا.
  • ۴. ارادة انبیا و اولیا در ارادة الهی فانی است و به همین دلیل محدود و مقید نیست.
  • ۵. تفاوت اعجاز و کرامت به تحدّی و عدم تحدی برمی‌گردد.
  • ۶. علوم غریبه فراوانند و امهاتشان ۵ علم است و ۴ علم دیگر به آنها ملحق است.

چند نکته

  • ۱. آموختن برخی از علوم غریبه از دیدگاه فقهای امامیه حرام است. البته گاهی با توجه به عناوین ثانوی و برای مقابله با بی‌دینان آموختن آن ضروری می‌شود.
  • ۲. در میان کسانی که به سیر و سلوک مشهورند، گاهی به کارگیری برخی از این علوم دیده شده، ولی از آنجا که اینان فوق حد عدالتند، باید بگوییم از علوم غریبة محرمه پرهیز داشته‌اند و یا به خاطر دفع مدعیان آن را فرا گرفته بودند.
  • ۳. به تصریح بسیاری از عرفا این علوم دون شأن آدمی است و اگر انسان طریق انسانیت را در پیش بگیرد، خود به خود این دانش‌ها و بلکه بالاتر و برتر از آنها به او ارزانی می‌گردد.
  • ۴. این علوم گاه خطرناک هم جلوه می‌کند. مثلاً اگر کسی در راه تسخیر جنیان موفق نشود، خود مسخر آنان می‌گردد.
  • ۵. ممکن است این علوم در برخی آثار با آثار برخی مراحل سلوکی اشتراک‌هایی مثل اخبار از غیب داشته باشد. به همین جهت اساتید عرفان تأکید فراوانی بر شناخت استاد داشته‌اند و نه تنها از ارادت به صاحبان ریاضت‌های باطل نهی شده، بلکه از ارادت به انسان ناکاملی که حتی به مقام تجلیات صفاتی رسیده نیز منع شده است.
  • ۶. ریاضت‌های باطل و علوم غریبه تا مراحلی با راه سلوک اشتراک در آثار دارند و پس از آن دست غیر سالکان کوتاه است.
  • ۷. عارفان و سالکان راستین به کرامات وقعی نمی‌نهند، زیرا می‌دانند دل بستن همان و توقف همان.
  • ۸. تفاوت تصوف منحرف با عرفان در این است که گروه اول در راه «تقویت نفس» و گروه دوم در راه «فنای نفس» گام برمی‌دارند.

تفاوت راه عرفان با مسلک تصوف باطل

متن اصلی: تفاوت عرفان با تصوف باطل - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

تفاوت راه عرفان با مسلک تصوف باطل

عرفای کامل همواره التزام به شرع شریف و عمل به آنچه از پیشوایان معصوم رسیده را مورد تأکید قرار می‌دادند. متصوفه از قرن نهم به بعد گرفتار آداب ساختگی و بعضاً خلاف شریعت شدند، ولی از طرف دیگر عارفانی بوده‌اند که هیچ ارتباطی در افکار و رفتار با صوفیان نداشته و حتی آنان را تخطئه می‌کرده‌اند، ولی در اوج عرفان و سلوک سیر کرده‌اند و فقه و عرفان را با هم ترکیب کرده و غذای جان ساخته‌اند.

شاخصه‌های تصوف منحرف

  • ۱. تقویت نفس: همان‌طور که قبلاً هم گذشت، عرفان صحیح به دنبال فنای نفس است و تصوف منحرف در صدد تقویت نفس است.
  • ۲. آداب ساختگی: مانند کوتاه نکردن موی سر و صورت، حرکات غیرعادی بدن در حال اذکار و اوراد و رقص و سماع.
  • ۳. بدبینی به علمای ظاهر و فقها: از ثمرات تلخ این انحراف، احساس بی‌نیازی از تقلید مرجع اعلم است. در حالی که رجوع به متخصص در هر مسأله حکم عقل و دین و وجدان است و فقیه، متخصص در شریعت است.
  • ۴. بدعت در دین: عرفان به التزام به شریعت تأکید می‌ورزد، ولی تصوف منحرف اموری مانند التزام به حضور در خانقاه را به دین نسبت می‌دهد که در دین نیست.
  • ۵. یک‌سویه‌نگری به دین: عارف عرفان را در کنار حضور و حماسه می‌بیند، در حالی که تصوف منحرف از هرگونه کار اجتماعی مثبت سر باز می‌زند و آن را مانع رشد و تعالی می‌داند.
  • ۶. موروثی دانستن سمت استادی: از مهلک‌ترین انحرافات تصوف منحرف این است که تصوف منحرف مقام پیر و مرشد را مانند سلطنت ارثی می‌دانست، به همین دلیل گاهی دیده شده با فوت استادی فرزند ناشایستة او بر تخت استادی نشانده شده است.
  • ۷. مبالغة بی‌جا: از دیگر انحرافات تصوف، مبالغه‌های بی‌جا نسبت به مشایخ است. این سخنان ناروا گاهی سبب شده که دیگران به هرگونه گرایش باطنی بدبین شوند.

نوشتارهای مرتبط

موانع سیر و سلوک

رهزنان سیر و سلوک

آفات سیر و سلوک

پانویس

۱. مانند بحث نقش سلایق دینی و مذهبی که در پیشگفتار گذشت و بحث صراط مستقیم که در بخش راه میان‌بُر سفر گذشت.

۲. . آل عمران/۱۹.

عناوین دیگر این نوشتار
  • راه‌های انحرافی سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • راه‌های انحرافی سفر
مربوط به دسته های:عرفان عملی -
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۵
Ali.akbari(Azad)
  • ↓۱- آفات علمی
    • ↓۱.۱- ۱. فهم نادرست از وحدت وجود
    • ↓۱.۲- ۲. حلول و اتحاد یا تفسیر خطا از فنای ذاتی
    • ↓۱.۳- ۳. بسته دانستن درب لقاء الله
    • ↓۱.۴- ۴. توهم انحصار استاد
    • ↓۱.۵- ۵. توهم عدم نیاز به استاد حیّ
    • ↓۱.۶- ۶. خیال جذبه
    • ↓۱.۷- ۷. توهّم کمال
  • ↓۲- مطالب مرتبط
  • ↓۳- پانویس

آفات علمی

۱. فهم نادرست از وحدت وجود

بحث از وحدت و کثرت هستی بحثی فلسفی است. فیلسوف در مباحث کلی هستی‌شناسی به پاسخ این سؤال می‌پردازد: آیا بر جهان هستی فقط وحدت حاکم است و یا فقط کثرت حاکم است و یا هر دو؟

در پاسخ این پرسش ۴ نظریه مشهور وجود دارد:

  • ۱. بر هستی وحدت حاکم است و در متن هستی از کثرت خبری نیست، نظر عرفا همین است و این نظریه به «وحدت شخصی وجود» مشتهر است.
  • ۲. بر هستی کثرت حاکم است و از وحدت خبری نیست، این قول را که به نظریة «حقائق متباینه» مشهور است به مشّائین نسبت داده‌اند.
  • ۳. در هستی هم وحدتی است و هم کثرتی. وحدت در جانبی و کثرت در جانبی. وحدت در جانب وجود و کثرت در سمت موجود. این نظر که به «ذوق التالّه» مشتهر است به محقق دوانی و پیروانش منسوب است.
  • ۴. در هستی وحدتی است در عین کثرت و کثرتی است در عین وحدت. این نظریه که به نظریة «تشکیک در وجود» مشتهر است، به صدرالمتألهین و پیروانش که اصحاب «حکمت متعالیه»‌اند، منسوب است.

اصطلاح «وحدت وجود» بر نظر اول و چهارم اطلاق می‌شود و فهم هر دو نظر بسیار مشکل است. خلاصة سخن اهل معرفت این است: خدا چون وجود صرف و بسیط است، نامحدود است و چون نامحدود است، وجود دیگری در کنارش فرض نمی‌شود پس همة آنچه را که ما به عنوان موجود می‌بینیم و می‌دانیم، ظهورات و آیات حق تعالی است که حق در آنها تجلّی و ظهور دارد و خداوند نسبت به آنها «تمایز احاطی» دارد. مقتضای تمایز احاطی عینیّت یک‌طرفه است. پس هیچ موجودی خدا نیست، بلکه جلوه‌ای از جلوه‌های خداست، ولی خدا در همة موجودات رُخ می‌نماید، زیرا در آنها ظاهر است. تفصیل را باید از عرفان نظری جست. برخی سالکان خام گمان برده‌اند که وحدت وجود یعنی «همه خدایی» و «خدا عالَمی» و اینکه همه چیز خداست و اینکه خدا مرتبه‌ای ذاتی و مافوق مرتبة ظهور در مظاهر ندارد. این کفر محض است. صدرالمتألهین رسالة مستقلی با نام «کسر اصنام الجاهلیّة» در ردّ این نظریه که آن را به جهلة صوفیه نسبت می‌دهد، نوشته است. این اعتقاد از آفات خطرناک است که دامن‌گیر برخی شده و می‌شود. عرفان می‌گوید تشبیه صرف مانند تنزیه صرف غلط است و حق جمع بین تشبیه و تنزیه است.

۲. حلول و اتحاد یا تفسیر خطا از فنای ذاتی

شاید برخی سالکان در برخی منازل به خاطر پاره‌ای حالات تصور کنند که نوعی اتحاد و حلول با ذات الهی ممکن است. و شاید گروهی فنا در ذات الله را که مطلبی حق است «خدا شدن» بنده بپندارند که این فکری نادرست است.

شبستری می‌گوید:

حلول و اتحاد اینجا محال است

که در وحدت دویی عین ضلال است

عارف کامل مرحوم شیخ محمد بهاری در تذکرة المتقین گوید:

«استاد حقیر; (مقصود ملاحسینقلی همدانی است) به اصحاب خودشان همیشه می‌فرمودند: برای کسی هیچ وقت اشتباه نشود، ممکن واجب نخواهد شد. محال است»[۱].

وقتی ائمة اطهار: که علی صلواة الله علیه درباره‌شان فرمود:

«لایُقاسُ بآل محمد من هذه الأمةِ احَد»[۲]؛

«هیچ‌کس از امت محمدی صلی الله علیه و آله وسلم با آل محمد: قیاس نمی‌شود».

و امام هادی علیه‌السلام در زیارت جامعة کبیره در موردشان فرمود:

«طَأْطَأَ کُلُّ شَرِیفٍ لِشَرَفِکُم ... وَ لَا یَطْمَعُ فِی إِدْرَاکِهِ طَامِع»[۳]؛

«هر بزرگی در مقابل بزرگی شما سر فرود آرد ... و هیچ‌کس در مقام شما طمع نمی‌کند».

در مورد خود می‌گویند:

«اِجْعَلونا مخلوقین و قُولوا فینا ما شِئْتُم فلَن تَبْلغوا»[۴]؛

«ما را آفریدة خدا بدانید و سپس هرچه خواستید در حق ما بگویید که به مقام ما نخواهید رسید».

پس دیگران که «جرت نعمتهم علیهم»[۵] و «مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکُم»[۳] جای خود دارند.

آنجا که عقاب پر بریزد

از پشّة ناتوان چه خیزد

۳. بسته دانستن درب لقاء الله

برخی گمان کرده‌اند درب لقای خدا بسته است. مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی; در نامه‌ای نوشته‌اند: «امروزه درب بسته است». گذشت که شیخیّه گمان کرده‌اند ما ۴ رکن داریم و سالک در رکن چهارم که استاد است فانی می‌شود و استاد کامل در امام زمان عج الله تعلی فرجه الشریف فانی است و ایشان در رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و پیامبر، در خدا.

پس انسان عادی بلکه امام زمان عج الله تعلی فرجه الشریف مستقیماً به فنای ذاتی و لقاء الله نمی‌رسند. بعضی دیگر گمان برده‌اند هدف، رسیدن به امام زمان عج الله تعلی فرجه الشریف است و مقصدِ مقصود، وصول به لقاء الله نیست.

همة این تصورات نادرست است. درب وصول به حضرت حق هیچ‌گاه بسته نمی‌شود، زیرا دالان توحید ولایت است و خداوند همیشه با نام «ولیّ» تجلی دارد.

نبوت ختم‌پذیر هست، ولی ولایت به معنای رسیدن به مقام لقاء الله و فنای ذاتی پایان پذیر نیست.

چند نکته

البته چند نکته اینجا هست:

۱. واصلین و کاملین همیشه و در هر زمان بسیار اندکند، زیرا مقام لقاء مقام بلندی است.

شاعر عرب گفته:

لکلٍ إلی شأو العُلی حرکاتٌ

ولکن قلیلٌ فی الرجال ثبات

«برای هر کس به سوی کمال حرکاتی هست، ولی در مردان ثبات و پایداری کم وجود دارد».

ابن سینا چه خوش گفته است:

«جَلّ جَنابُ الحقَّ ان یکون شریعة لِکلِّ وارد اللهم الا واحداً بعد واحد»[۷]؛

«ساحت حق تعالی برتر از آن است که آبشخور هر تشنه‌ای باشد؛ آری، گه‌گاه یکی دو نفر به ساحتش می‌رسند».

استاد می‌فرمود:

کامل، به معنای کسی که اسفار اربعه‌اش تمام شده باشد، در هر یک یا دو قرنی یک یا دو نفر پیدا بشود یا نشود.

۲. هر کس به مقام کمال انسانی می‌رسد، با عنایت و دستگیری خاص قطب زمان که در زمان ما حجة بن الحسن المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف است بدان مقام می‌رسد. در زیارت جامعه است که:

«مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکُم»؛ «هر کس خدا را به توحید بشناسد، توحید را از شما گرفته است».

۳. شاید مراد بعضی از اینکه در بسته است، این باشد که کاملی نیست که انسان به ساحتش سر بساید. اگر این معنا مراد باشد پذیرشش امکان داد، فقط باید در صحّت ادعا تامّل نمود. البته این معنا ملازمه‌ای با نرسیدن به مقام توحید ندارد، زیرا امکان جذبه منتفی نیست.

۴. هر کس در راه و سلوکش هدف را غیر خدا بداند و بخواند و ببیند، امام زمان به عنوان سکّان‌دار توحید از او متنفّر است. مگر اینکه در استضعاف و جهل قصوری به سر برد که چنین شخص هم اگر در کوشش خالص باشد «لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا» [۸]دستش را خواهد گرفت. چرا حضرت از او متنفّر است؟‌ زیرا او مشرک است و هیچ گناه و ظلمی بدتر از شرک نیست. سخن همة انبیا این است:

«إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ»[۹]؛ «بازگشت همة شما به سوی خداست».

۴. توهم انحصار استاد

برخی سالکان را به خاطر شدّت انس و علاقه به استاد چنین تصوری پیدا می‌شود که پس از ارتحال استاد هیچ کس پیدا نمی‌شود که بتوان به او دست ارادت داد و این خطاست. خداوند می‌فرماید:

«مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَة أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا»[۱۰]؛

«هر حکمی و هر نشانه‌ای را نسخ کنیم و یا آن را به دست فراموشی بسپاریم، بهتر از آن، یا مانندش را می‌آوریم».

البته غرض این نیست که بگوییم حتماً پس از ارتحال انسان کاملی، کاملی دیگر وجود دارد که باید با او دست بیعت داد؛ بلکه می‌گوییم نباید شدّت علاقه و عظمت استاد متوفّی حجاب شود و انسان بپندارد استاد دیگری وجود ندارد.

۵. توهم عدم نیاز به استاد حیّ

برخی سالکان پس از ارتحال استاد چنین تصوّر می‌کنند که نیازی به استاد حیّ و زنده برای دستگیری نیست و روح استادشان از همان عالم دست آنها را می‌گیرد. ما منکر این نیستیم که استادی پس از فوت از شاگردانش دلجویی کند، ولی این به معنای استغنا از استاد زنده نیست. استاد زنده حالات آدمی را می‌بیند و می‌داند و با سخن صریح درد انسان را درمان می‌کند. اما ارتباط با استاد متوفی چون ارتباطی غیبی است، خود احتیاج به کنترل دارد که شیطانی و نفسانی نباشد. این ارتباط چون از دریچة کشف و رؤیا است تعبیر و تفسیر می‌طلبد، آن هم توسط انسان کاملی که از نفس گذشته و به خدا پیوسته و همة دقایق راه را می‌داند. این بحث را استاد در روح مجرد به خوبی تشریح کرده‌اند[۱۱].

سالک سوخته آقای حاج محمدحسن بیات همدانی نقل کردند:

ایام بیماری مرحوم انصاری مصادف شد با زمانی که من می‌خواستم به حج بروم. مردد شدم که به حج بروم یا در نزد استاد بمانم. با آقای سید محمدحسین (علامه طهرانی) مشورت کردم و گفتم:

آقای انصاری به من امر کرده که به حج بروم و قفل خانة کعبه را هم برای ایشان بیاورم (این جمله معنایی کنایی و عرفانی دارد). حال با این حال نزار آقا چه کنم؟

ایشان فرمودند: «بر خدا توکل کن و به سفر حج برو، زیرا باید دستور استادت را گوش کنی».

قبل از حرکت به اتاقی که آقای انصاری در آن بستری بودند رفتم. هیچ کس نبود و آقا هم به ظاهر مدهوش بودند. خودم را روی سینة ایشان انداختم و از درون از ایشان استمداد کردم و گفتم: پس از شما چه کنم؟ در عالم مکاشفه فرمودند: ۴۰ روز دیگر برایتان استاد می‌فرستم. در تقویم بغلی تاریخ زدم و به سمت خانة خدا حرکت کردم. ماشین که به گردنة اسدآباد رسید، دیدم روح آقای انصاری به سمت آسمان در پرواز است و با من خداحافظی کرد. خوراک من در این سفر گریه بود. از سفر که برگشتم، تصمیم گرفتم برای مشورت در مورد استاد به نزد آقای حاج سید محمدحسین (علامه تهرانی) بروم. با آقای نجابت شیرازی مشورت کردم و ایشان تشویقم کردند. به تهران رفتم و به آقای حاج سید محمدحسین (علامه تهرانی) گفتم:

حال که آقا رفته باید به چه کسی دست ارادت بدهیم؟ فرمود: آقای حدّاد. گفتم ایشان که کربلایند. فرمودند: ‌آن عبای ایشان است، به قصد بیعت دست روی عبای ایشان بگذارید. من هم چنین کردم. بعد تقویم بغلی‌ام را نگاه کردم، دیدم دقیقاً از روز وعده ۴۰ روز است. رفقا را صدا کردم و گفتم بیایید لطف و عنایت و کرامت آقای انصاری را ببینید».

۶. خیال جذبه

بعضی سالکان به خیال یا امید «جذبه» گمان می‌برند که نیاز به استاد ندارند. غافل از آنکه

  • اولاً: در مقابل هر ۱۰۰ سالک حتی یک نفر هم مجذوب نیست.
  • ثانیاً: برای مجذوب شدن راه شناخته‌شده‌ای وجود ندارد.
  • ثالثاً: سلوک با استاد به مراتب از پیمودن راه با جذبه پرثمرتر است.

پس باید گفت:

گرچه وصالش نه به کوشش دهند

هر قدر ای دل که توانی بکوش[۱۲]

تفصیل این بحث در بخش «منازل سفر» آمده است.

۷. توهّم کمال

ممکن است سالک ناکاملی بر اثر برخی واردات و حالات و یا بر اثر گردآمدن عده‌ای مرید معتقد به کمال او، گمان برد به درجة کمال رسیده است و قهراً از حضور در نزد استاد سر باز زند و یا حتّی از دیگران دستگیری کند. این از آفات خطرناکی است که استاد در صورت ابتلای سالک بدان در رفعش می‌کوشد. البته گاه مشکل رفع می‌شود، چنانکه در جریان مرحوم سید جمال گلپایگانی و استادش سید احمد کربلای پیش از این نقل شد و گاه مشکل رفع نمی‌شود، چنانکه در جریان یکی از شاگردان قدیمی مرحوم حدّاد با ایشان نقل شده است[۱۳].

مطالب مرتبط

پانویس

۱. تذکرة المتقین، ص۱۰۹.

۲. نهج‌البلاغه، خطبه۲.

۳. مفاتیح الجنان، زیارت جامعة کبیره.

۴. بحار الانوار، ج۴۷، ص۶۷.

۵. نهج‌البلاغه، خطبه۲.

۶. مفاتیح الجنان، زیارت جامعة کبیره.

۷. الارشارات و التنبیهات، نمط نهم.

۸. عنکبوت/۶۹.

۹. هود/۴.

۱۰. بقره/۱۰۶.

۱۱. روح مجرد، صص۴۰ـ۵۸.

۱۲. دیوان حافظ.

۱۳. ر.ک: روح مجرد، ص۵۸۸.

عناوین دیگر این نوشتار
  • آفات علمی سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • آفات علمی سلوک
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۲
Ali.akbari(Azad)

کتاب سیر و سلوک آیة‌الله علی رضائی تهرانی یا سیر و سلوک، طرحی نو در عرفان عملی شیعی . مهمترین ویژگی این کتاب ترسیم چهرۀ عرفان بر اساس حقیقت پویا و سفرگونۀ آن است و از سایر ویژگی‌های آن می‌توان به جامعیت، استحکام آن اشاره کرد.

فهرست
  • ↓۱- دیدگاه مؤلف کتاب [۱] درباره ضرورت نگارش آن [۲]
  • ↓۲- ویژگی‌های کتاب
    • ↓۲.۱- ۱. ترسیم چهرۀ عرفان بر اساس حقیقت پویا و سفرگونۀ آن
    • ↓۲.۲- ۲. جامع بودن کتاب
    • ↓۲.۳- ۳. دوری از شطحیات و انحرافات
    • ↓۲.۴- ۴. پی‌ریزی بر اساس مبانی و میراث شیعی
    • ↓۲.۵- ۵. برخورداری از استحکام
  • ↓۳- ساختار این کتاب
  • ↓۴- پانویس

دیدگاه مؤلف کتاب [۱] درباره ضرورت نگارش آن [۲]

صاحب این قلم را که سال‌هاست به اقتضای علاقۀ شخصی و رشتۀ تخصصی خود با کتب عرفان عملی مأنوس است، چنین در خاطر افتاد که در باب عرفان عملی اسلامی جای کتابی جامع خالی به نظر می‌رسد، کتابی که دارای ویژگی‌های زیر باشد:

ویژگی‌های کتاب

۱. ترسیم چهرۀ عرفان بر اساس حقیقت پویا و سفرگونۀ آن

نام راه عرفان را سیر و سلوک نهاده‌اند و این یعنی حقیقت عرفان سَفَر است. سفر از أنانیت به عبودیت، سفر از خود به خدا، سفر از شرک و دوبینی به توحید، سفر از ناسوت به لاهوت، سفر از جهل به معرفت و در یک کلمه سفر از نقص به کمال.

بنابراین بهترین تصویرگری از چهرۀ عرفان، ترسیمی است که بر اساس حقیقت آن یعنی سفر بودن آن صورت پذیرد. این مطلب را که حقیقت راه عرفان سلوک و سفر است در بخش «ماهیت سفر» توضیح داده‌ام.

نویسندگانی کم و بیش‌ بااین دیدگاه‌ دربارۀ عرفان قلم زده‌اند که به بعضی اشاره می‌کنیم:

  • ابن عربی در فتوحات، اوکتاب خود را بر اساس اسفار اربعۀ عارفان تنظیم کرده است.
  • خواجه عبدالله انصاری در منازل السایرین و نیز در صد میدان به پارسی.
  • خواجه نصیرالدین طوسی در اوصاف الاشراف.
  • عزیز بن محمد نسفی مشهور به عزیز نسفی در رسالۀ مقصد أقصی [۳].
  • بوعلی سینا در نمط نهم اشارات که عنوانش «مقامات العارفین» است. [۴]
  • فیض کاشانی در رسالۀ مختصر زاد السالک.
  • علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک منسوب به او.

ولی با مراجعه به این آثار روشن می‌شود که هیچ کدام طرحی جامع و منطقی ارائه نداده‌اند و از پاره‌ای مباحث لازم بر اساس این دیدگاه (سفر دانستن حقیقت راه عرفان) غفلت ورزیده‌اند و یا لااقل بحث را منظّم ارائه نکرده‌اند.

۲. جامع بودن کتاب

راه عرفان به عنوان یک سفر مبدئی دارد و مقصدی، منازلی دارد و مقاطعی، توشه‌ای می‌خواهد و راهنمایی، آدابی دارد و آفاتی، خطراتی دارد و خاطراتی، مرکبی دارد و راکبی، مدّتی دارد و عُدّه‌ای، همراهانی دارد و راهزنانی، آگاهی‌هایی می‌طلبد و آمادگی‌هایی، سوغاتی دارد و خیراتی و ... و همۀ اینها طرح و بحث می‌طلبد. غفلت در مورد پاره‌ای از این مباحث، نادیده انگاشتن ابعادی از بحث است که نقص یک کار تحقیقی و علمی را به دنبال دارد. متأسفانه تراث و میراث عرفانی ما در این زمینه نوشتاری جامع و کامل در خود ندارد.

۳. دوری از شطحیات و انحرافات

تنها کتاب کامل و بی نقص و عیب قرآن مجید است که از خداست. خداوند فرمود:

«وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافًا کَثِیرًا» [۵]؛

«اگر قرآن از نزد غیر خدا می‌بود، مردم در آن ناهمگونی بسیار می‌یافتند».

از این آیۀ کریمه به دست می‌آید که کتاب خالی از تناقض و نقص، کتاب خالق بی‌نقص است و بس. یعنی قرآن مجید. اما باید کوشید نوشتار علمی تا آنجا که ممکن است منقّح و پیراسته باشد. متاسفانه پاره‌ای از کتب عرفانی ما مشتمل بر برخی شطحیات یا انحرافات است. یکی از اسرار نگارش کتاب المحجّۀ البیضاء فی تهذیب الاحیاء توسط مرحوم فیض کاشانی همین پیراستن است [۶]. نمونه‌هایی از این انحرافات را در بخش‌هایی از این نوشتار گفته‌ایم.

۴. پی‌ریزی بر اساس مبانی و میراث شیعی

اگرچه گفته شده است: «مذهب عاشق ز مذهب‌ها جداست»، ولی شکی نیست که فرقۀ ناجیه در امت مرحومه یکی بیش نیست و آن شیعۀ اثنی‌عشری است. فرقۀ ناجیه بودن عنوان اعتباری یا تشریفاتی نیست. شیعه به علت حقّانیت نگرش‌ها و عقایدش اهل نجات است. این نگرش‌ها و عقیده‌ها در عرفان برخاستۀ از آنها کاملاً تأثیرگذار است و این تأثیر از نظر تاریخی هم قابل انکار نیست. گرچه اکثر قریب به اتفاقِ فرق تصوّف سلسله خود را به رئیس اولیا، امیرالمؤمنین، علی بن ابی‌طالب علیه السلام می‌رسانند [۷] و گرچه اکثر اهل عرفان هرچند سنّی مذهب باشند‌ علوی المَشربند [۸] و گرچه بسیاری از معتقدان به مذاهب فاسده مستضعفند، ولی تأثیر اعتقادات کلامی در عرفان مذاهب گوناگون قابل انکار نیست.

بر این اساس، بر معتقدان به مذهب امامیه بایسته است که عرفان خود را همانند فقه خود بر مبانی و تراث شیعی پی‌ریزی کنند و در عین دوری کامل از تعصّب باطل، بر مبانی و عقاید خود پای بفشارند.

با تأسف بسیار باید ادعا کرد که این مهم کمتر مورد عنایت بزرگان شیعی قرار گرفته است. اگر دغدغه‌های عارفان شیعی عالی‌قدری همانند سید حیدر آملی و علامه بحرالعلوم و شیخ حسین بحرانی دراین زمینه جدّی گرفته می‌شد، هم اینک ما با چنین کمبودی دربارۀ متون عرفانی شیعی روبه‌رو نبودیم.

به دو نمونه اشاره می‌کنیم:

۱. محیی‌الدین عربی از حقیقتی غیبی به نام «عماء» یاد می‌کند و آن را توضیح می‌دهد. این حقیقت را بر اساس روایتی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مطرح ساخته است که در آن روایت

از پیامبر پرسیدند :

«أینَ کانَ رَبَُّنا قَبلَ أن یخلُقَ الخَلقَ» [۹]

«خدای ما پیش از آفرینش کجا بود؟»

و پیامبر پاسخ داده:

«کان فی عَماء لا فَوقَهُ هَواء و لا تَحتَهُ هواء» [۱۰]

«در عماء به سر می‌برد که بالا و پایین آن هوا نبود».

این روایت به این صورت در کتب حدیثی اهل سنّت آمده است. نظیر همین حدیث، با همین پرسش ولی با جوابی متفاوت در جوامع شیعی آمده است که از معصوم علیه‌السلام می‌پرسند خدا کجا بود؟ و معصوم پاسخ می‌دهد که اصل پرسش غلط است، زیرا:

«هُوَ أَینَ الْأَینَ بِلَا أَینٍ وَ کَیفَ الْکَیفَ بِلَا کَیفٍ» [۱۱]؛

«اوست که مکان را آفرید بدون اینکه مکانی داشته باشد و کیفیت را تحقق بخشیدبدون اینکه کیفیتی داشته باشد».

این جواب کجا و آن جواب کجا؟ آن جواب بوی تجسیم و تشبیه می‌دهد و این پاسخ صریح در توحید است. ولی چه باید کرد؟ مگر می‌شود عرفان سنّی متأثّر از فقه و حدیث سنّی نباشد؟! و مگر می‌شود عرفان شیعی جز بر فقه و حدیث و اعتقادات شیعی استوار گردد؟!

۲. نمونه دیگر: غزالی در احیاء‌ العلوم در بخش عادات کتابی با عنوان «کتاب آداب السماع و الوجد» دارد، ولی مرحوم فیض کاشانی که با نگرشی شیعی به تهذیب و پیرایش احیاء پرداخته می‌فرماید:

«و أنا أضع بدل کتاب آداب السماع و الوجد فیما بعد کتاب آداب المعیشۀ و اخلاق النبوۀ، کتاب آداب الشیعۀ و اخلاق الإمامۀ لأن السماع و الوجد لیسا من مذهب اهل البیت:» [۱۲]؛

«من به جای کتاب آداب سماع و وجد پس از کتاب آداب زندگی و اخلاق نبوت کتاب آداب تشیع و اخلاق امامت را قرار می‌دهم، زیرا سماع و وجد در مذهب شیعۀ امامی جایگاهی ندارد». سماع که نوعی رقص و موسیقی است، بر اساس برخی نگرش‌های سنّی حتی می‌تواند مقرّب به درگاه الهی باشد، در حالی که بر اساس نگرش شیعی حرام و مبعّد است.

۵. برخورداری از استحکام

ویژگی‌های استحکام از این قرارند:

  • اولاً: ذوق را با دقّت علمی و دقّت علمی را با ذوق همراه سازد.
  • ثانیاً: در عین متانت علمی، روان نگاشته شود.
  • ثالثاً: مشحون و پر از آیات و روایات مناسب باشد که طریقتِ بریدۀ از شریعت جز از سراب منیت سر در نمی‌آورد و هرگز به بهشت حقیقت نمی‌رسد و نمی‌رساند.
  • رابعاً: در کنار بحث‌های نظری از برنامه‌ای عملی و کاربردی غفلت نورزد.
  • خامساً: همراه با نوآوری و تحلیل باشد.
  • سادساً: مرزهای دقیق عرفان با مشابهاتش را حفظ کند. مثلاً به نام عرفان و به کام اخلاق ننویسد.

به هر حال، خالی بودن عرصه در زمینۀ کتابی جامع در باب عرفان اسلامی شیعی، صاحب این قلم را بر آن داشت که در این زمینه تلاشی را آغاز کند و با اینکه سرمایۀ علمی خویش را ‌ـ عمل که بماند ‌ـ در این ساحت اندک می‌دید، ولی اعتمادش بر رب ودود به او جرئت می‌بخشید. مسیر طی شده این‌گونه رقم خورد:

اولین گام، نگارش دست‌نوشته‌ای در این زمینه به منظور تدریس برای طلاب ممتاز غیر ایرانی در حوزۀ علمیۀ قم بود. آن درس‌ها و دست‌نوشته‌ها به شدت مورد استقبال قرار گرفت تا جایی که در خارج کشور تدریس شد و به صورت پراکنده در برخی مجله‌های خارجی‌ ـ همزمان با تدریس ‌ـ توسط خود دانشجویان ترجمه شد و نویسنده دائماً در دل می‌خواند و بر زبان می‌راند:

«هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ» [۱۳].

هدف در این گام، آشنایی طلاب غیرایرانی با عرفان اصیل اسلامی بود.

گام دوم، بازنگری مجدد و مرتب کردن آن دست‌نوشته‌ها بود که در زمان‌های پراکنده صورت می‌گرفت. هدف در این گام، اتقان کار بود.

گام سوم، بازنویسی، تصحیح، تکمیل و احیاناً تغییر دست‌نوشته‌ها بود و تکمیل، حجم را سه برابر کرد. در این گام هدف، نگارش رساله‌ای در سطح رسالۀ دکترا بود که بتواند به مجامع علمی ارائه شود.

در گام چهارم، در اختیار فضلا و صاحبان فن گذارده شد تا اشکالات احتمالی رساله برطرف شود و با توجه به انتقادات بر غنای آن افزوده شود.

گام پنجم و آخرین گام، بازنویسی نهایی متن آماده شده با هدف عرضه به جامعۀ اسلامی بود.

البته گام ششمی هست که شاید از همۀ قدم‌های برداشته شده مهم‌تر است و آن ارائۀ پیشنهادات و انتقادات سازنده توسط شما خوانندگان عزیز است.

نویسنده از طرح‌ها و پیشنهادات خوانندگان صاحب‌نظر و علاقه‌مند استقبال می‌کند تا در آینده از نواقص کتاب کاسته و بر جنبه‌های احتمالاً مثبت آن افزوده شود، و امید دارد با همۀ کمبودهایش گامی درراه ترویج عرفان مثبت بوده باشد.

ساختار این کتاب

ساختار این کتاب بر اساس حقیقت راه عرفان که همان سفر الی الله است شکل گرفته است. بر همین اساس، محور را سفر قرار دادیم و در پنج بخش بحث را پی گرفتیم.

  • بخش اول دربارۀ آگاهی‌های مقدماتی است؛ مباحثی همانند چشم‌انداز سفر و سلوک در یک نگاه کلی،ماهیت سفر، ضرورت سفر، موانع شروع سفر، سفارش‌های پیش از سفر، تعداد سفرها و مدت سفر، در این بخش بررسی می‌شود.
  • بخش دوم دربارۀ لوازم سفر و بحث‌هایی مانند مسافر سفر، همراهان در سفر، مرکب سفر، زاد و توشۀ سفر و راهنمای سفر است.
  • بخش سوم دربارۀ مقاطع سفر است و فصولی مانند مبدأ سفر، منازل سفر که در کتاب‌های عرفان عملی همانند منازل السائرین عمدتاً فقط به این بخش پرداخته‌اند‌، مقصد سفر، گردنه ها و کریوه‌های سفر و راه میان‌بر سفر مورد بررسی قرار می‌گیرد.
  • بخش چهارم دربارۀ آگاهی‌های تکمیلی است و مباحثی همانند راه‌های انحرافی و مشابه سفر، رهزنان سفر، آفات سفر، سبکبالی یا سنگین حالی در سفر و زبان سفر بررسی می‌شود.
  • در بخش پنجم که آخرین بخش کتاب است در نظر داریم به دستاوردهای سفر بپردازیم. این بخش به مباحثی دربارۀ پیشتازان سفر(مسافران نمونه)، ارمغان سفر و خاطرات سفر می‌پردازد. البته نگارش بخش پنجم مشروط به آنست که حجم کتاب زیاد نشود و گرنه، این بخش را در تالیفی جداگانه ارائه خواهیم کرد.

همان‌گونه که مشاهده می‌شود محور همۀ مباحث کتاب سفر است. در فصل «ماهیت سفر» خواهیم گفت که آدمی همیشه در سفر است و اگر همۀ ابعاد این سفر روشن شود، ابعاد راه عرفان روشن خواهد شد.

ساختار فعلی از آغاز در ذهن نویسنده نبود و پس از نگارش فصول مختلف کتاب و با فکر بسیار به این ساختار دست یافت.

البته نه شکل و ساختار و نه مطالب و محتوا هیچ یک خالی از نقص نیست و به‌ویژه که در هر دو بخش نوآوری‌هایی به چشم می‌خورد و می‌دانیم که:

هر که سخن را به سخن ضمّ ‌کند

قطره‌ای از خون جگر کم کند

بارالها! به حق خون‌جگران و شوریدگان راه لقایت، ما را به شرف لقایت در همین نشأه مشرف بفرما. اللهم آمین. بحق محمد و آله الطاهرین.

پانویس

۱. آیت الله علی رضائی تهرانی

۲. کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۷۸ تا ۸۹

۳. این رساله همراه با اشعة اللمعات با تصحیح آقای حامد ربّانی چاپ شده است.

۴. شهید مطهری می‌گوید: بوعلی در این نمط از سفر اول و کمی هم از سفر دوم گفته است. ر.ک: علوم اسلامی بخش عرفان. آیت‌الله جوادی آملی می‌فرمود: نمط نهم اشارات در عرفان عملی است و نه عرفان علمی.

۵. نساء/۸۲ .

۶. فیض کاشانی، محسن، المحجة البیضاء، مقدمه کتاب. آیة‌الله سید عزالدین زنجانی می‌فرمود: کتاب محجه فیض خود نیاز به ویرایش و پیرایش دارد؛ یعنی گرچه فیض کتاب احیاء العلوم غزالی را غربال کرده است، اما هنوز نیازمند الکی نیز هست.

۷. علامه حسینی تهرانی، سید محمدحسین، لب اللباب، ص۱۵۴.

۸. آشتیانی، سید جلال‌الدین، شرح فصوص قیصری، مقدمه کتاب.

۹. قیصری، داوود بن علی، مقدمة شرح فصوص.

۱۰. همان.

۱۱. کافی، ج۱، ص۷۸.

۱۲. فیض کاشانی، محسن، المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ج۱، ص۴.

۱۳. نمل/۴۰.

عناوین دیگر این نوشتار
  • کتاب سیر و سلوک آیة‌الله علی رضائی تهرانی (عنوان اصلی)
  • کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی)
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۸
Ali.akbari(Azad)

نویسنده:خواجه نصیر الدین طوسی

منبع:اوصاف الاشراف صفحه۹

مبدا حرکت و آنچه از آن چاره نباشد تا حرکت میسر شود شش امر است:

  • ↓۱- ایمان
  • ↓۲- ثبات
  • ↓۳- نیت
  • ↓۴- صدق
  • ↓۵- انابت
  • ↓۶- اخلاص
  • ↓۷- مقالات مرتبط
  • ایمان

    قال اللّه تعالى:

    «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.»[۱]

    ایمان در لغت تصدیق باشد، یعنى باور داشتن. و در عرف اهل تحقیق، تصدیقى خاص باشد، و آن تصدیق بود به آنچه علم قطعى [۲]به آن حاصل است و پیغمبر (علیه السلام) فرموده است، و معرفت پیغمبر منفک نباشد از معرفت پروردگار قادر عالم حىّ مدرک سمیع بصیر مرید متکلّم، که پیغمبران را فرستاده است، و قرآن [۳]به محمد مصطفى (صلّى اللّه علیه و آله) فرستاده، و احکام فرائض و سنن و حلال و حرام بر وجهى که همه امت را بر آن اجماع باشد بیان فرموده است.

    پس ایمان مشتمل بر این امور باشد، و این قدر قابل زیاده و نقصان نباشد، چه اگر کمتر از این باشد ایمان نباشد، و اگر زیادت از این باشد آن زیادت کمال ایمان بود مقارن ایمان و نشان باورداشتن آن باشد که آنچه دانستنى و گفتنى و کردنى باشد بداند و بگوید و بکند، و آنچه از آن احتراز فرموده باشند احتراز کند، و این جمله از باب عمل صالح باشد و قابل زیادت و نقصان بود و لازم تصدیق مذکور باشد.

    و از این جهت ذکر ایمان با عمل صالح فرموده‌اند در همه مواضع، کما قال:

    «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[۴].

    و باید دانست که ایمان را مراتب است، از همه کمتر ایمان به زبان است که:

    «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلى‌ رَسُولِهِ» [۵]

    عبارت از آن است، و امر:

    «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ»[۶]

    اشاره به همان است.

    و بالاى آن، ایمان به تقلید است، و آن تصدیق جازم باشد به آنچه تصدیق باید. و امّا زوالش ممکن بود چون تصدیق جازم حاصل شود هرآینه آن تصدیق مستلزم عمل صالح باشد «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا»[۷].

    و از آن بهتر ایمان به غیب است که «یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»[۸]و آن مقارن به عبارتى باشد در باطن مقتضى ثبوت[۹] ایمانى کانّه من وراء حجاب، و از این جهت مقرون به غیب باشد.

    و از این کامل‌تر، ایمان آنهایى که در حق ایشان فرموده است:

    «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً- تا آنجا که- أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» [۱۰]

    واین مرتبه ایمان به کمال است.

    و متصل باشد با این[۱۱] ایمان یقینى، که شرح آن بعد از این گفته آید، و آن منتهاى مراتب ایمان باشد.

    و آنچه در سلوک کمتر از آن نشاید ایمان به تقلید است و ایمان به غیب، چه ایمان به زبان تنها به حقیقت ایمان نباشد، «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»[۱۲]اشارت به آن است، و هرگاه اعتقاد جزمى حاصل باشد به آنکه کاملى مطلق یعنى آفریدگارى هست، با سکون نفس سلوک ممکن باشد، و حصول آن به غایت آسان باشد و به اندک سعى حاصل شود.

    ثبات

    قال اللّه سبحانه و تعالى:

    «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ»». [۱۳]

    ثبات حالتى است که تا با ایمان مقارن نشود طمأنینه نفس که طلب کمال مشروط به آن است میسّر نگردد، چه هر کس که در معتقد خویش متزلزل باشد طالب کمال نتواند بود، و ثبات ایمان عبارت از حصول جزم [۱۴]است به آنکه کاملى و کمالى هست، و تا این جزم [۱۴]نباشد طلب کمال صورت نبندد، و عزم طلب کمال و ثبات در عزم تا حاصل نشود سلوک ممکن نباشد، و صاحب عزم بى‌ثبات «کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الْأَرْضِ حَیْرانَ» [۱۶]باشد، بل متحیّر را خود عزم نباشد، و تا جازم یک جهت معیّن نشود[۱۷]حرکت و سیر و سلوک از او واقع نگردد، و اگر حرکتى کند اضطرابى و ترددى بى‌حاصل باشد که آن را فایده و ثمر نباشد.

    و علّت ثبات، بصیرت باطن باشد به حقیقت معتقد خویش،و وجدان لذّت اصابت، و ملکه شدن آن حالت باطن را بر وجهى که زوال نپذیرد، و به این سبب صدور اعمال صالحه از اصحاب آن ثبات، دایم و ضرورى باشد.

    نیت

    قال اللّه تعالى:

    «قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»[۱۸].

    نیت را معنى قصد است، و قصد واسطه است میان علم و عمل، چه اوّل تا نداند که کارى کردنى است ثابت قصد کردن آن کار نکند، و تا قصد نکند آن کار از وى حاصل نشود، و مبدا سیر و سلوک قصد است، و در سیر و سلوک باید که قصد مقصد معیّنى کند، و چون مقصد حصول کمال باشد از کامل مطلق، پس نیت باید که مشتمل باشد بر طلب قربت به حقتعالى که اوست کامل مطلق.

    و چون چنین باشد نیت تنها از عمل تنها بهتر باشد که «نیّة المؤمن خیر من عمله»[۱۹]چه نیت به مثابه جان است و عمل به مثابه تن و «الاعمال بالنّیات»[۲۰] یعنى زندگى تن به جان است.

    و «لکلّ امرئ ما نوى و من کان هجرته إلى اللّه و رسوله فهجرته الى اللّه و رسوله و من کانت هجرته إلى الدّنیا یصیبها أو امرأة تزوّجها»فهجرته إلى ما هاجر إلیه.»[۲۱] و عمل خیرى که مقارن نیت مقرون به طلب قربت باشد هرآینه مقتضى حصول کمال باشد به حسب آن، کما قال اللّه تعالى:

    «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً.»[۲۲]

    صدق

    قال سبحانه:

    «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ».[۲۳]

    صدق در لغت، راست گفتن و راست کردن وعده باشد، و در این موضع مراد راستى است هم در گفتن، و هم در نیت و عزم، و هم در وفاى به آنچه زبان داده باشد و وعده کرده باشد، و هم در تمامى حالها که پیش آید او را.

    و صدیق کسى است که در این همه او را راستى پیشه و ملکه بود، و البته خلاف آنچه باشد در هر باب از او نتوان یافت نه به عین، نه به اثر.

    و علما گفته‌اند که هر کس چنین باشد خوابهاى او نیز همه راست بود و راست آید، و «رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ»[۲۴]در شأن ایشان آمده است، و صدیقان را با پیغمبران و شهیدان در یک سلک آورده‌اند، قال اللّه تعالى:

    «فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ»[۲۵]

    ، و پیغمبران بزرگ را مانند إبراهیم و ادریس به صدّیقى وصف کرده‌اند «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا»[۲۶]و دیگران را فرموده‌اند:

    «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا»[۲۷]

    و چون راه راست نزدیکترین راهى باشد به مقصد آن کسى[۲۸] را که[۲۹] به طریق مستقیم سلوک کند امیدوارترین کس به وصول به مقصد باشد إن شاء اللّه تعالى.

    انابت

    قال اللّه تعالى سبحانه:

    «وَ أَنِیبُوا إِلى‌ رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ»[۳۰]

    انابت با خداى گشتن و بر او اقبال کردن باشد، و آن به سه چیز است:

    یکى به باطن، که همیشه متوجه به جانب خداى تعالى باشد، و در افکار و عزایم طلب قربت او کند «وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ.»[۳۱]و دیگر به قول، که در عموم اوقات به ذکر او و ذکر نعم و ذکر کسانى که به حضرت او نزدیکتر باشند مشغول باشد «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ»[۳۲].

    سیّم[۳۳] از اعمال ظاهره، که همیشه بر طاعات و عبادات که مقرون[۳۴] به نیّت قربت باشد مواظبت کنند، مانند صلاة فرض و سنتى [۳۵]و نوافل، و وقوف بمواقف بزرگان دین، و بذل صدقات، و احسان با خلق خدا به رسانیدن اسباب نفع به ایشان و باز داشتن‌ موجبات ضرر ایشان، و راستى نگاه داشتن در معاملات، و انصاف از خود و اهل خود بدادن، و بر جمله التزام احکام شرع تقربا إلى اللّه تعالى و طلبا لمرضاته، فانه تعالى قال:

    «أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ. هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ. مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ. ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ. لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ».[۳۶]

    اخلاص

    قال الله سبحانه و تعالى:

    وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ [۳۷].

    پارسى اخلاص، ویژه کردن باشد، یعنى پاک کردن چیزى از هر چیزى که غیر او باشد و با او در آمیخته باشد، و اینجا به اخلاص آن مى‌خواهند که هر چه گوید و کند، قربت[۳۸] به خداى تعالى بود و خاص خالص به سوى او کند که هیچ غرضى دیگر از دنیوى و اخروى[۳۹] با آن نیامیزد «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ».[۴۰]و مقابل اخلاص آن بود که غرض دیگر با آن درآمیزد، مانند حب جاه و مال، یا طلب نیک‌نامى، یا طمع ثواب آخرت، یا از جهت نجات و رستگارى از عذاب دوزخ، و این همه از باب شرک باشد.

    و شرک دو نوع بود: جلى و خفى. امّا شرک جلى آن بت‌پرستى بود، و باقى همه شرک خفى باشد.

    قال صلّى اللّه علیه و آله:

    «نیّة الشّرک فی امّتى اخفى من‌ دبیب النّملة السّوداء على الصّخرة الصّماء فی اللّیلة الظّلماء»[۴۱].

    و طالب کمال را شرک تباه‌ترین مانعى باشد در سلوک:

    «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[۴۲].

    و چون مانع شرک خفى برطرف[۴۳]شود، سلوک و وصول به آسانى دست دهد،

    «من اخلص للّه اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه»[۴۴]و باللّه العصمة.

    مقالات مرتبط

    موانع سیر و سلوک در کلام خواجه نصیر

    شرائط سلوک در کلام خواجه نصیر

    حالات سالک واصل در کلام خواجه نصیر

    حالات سالک غیر واصل در کلام خواجه نصیر

    فنا در کلام خواجه نصیر

    پانویس

    ۱. انعام- ۸۲.

    ۲. ن: و آن تصدیق به آنچه علم قطعى حاصل بود که کتاب به پیغمبر علیه السلام آمده است.

    ۳. گ: قرآن را.

    ۴. بقره- ۲۵.

    ۵. نساء- ۱۳۶.

    ۶. حجرات- ۱۴.

    ۷. حجرات- ۱۵

    ۸. بقره- ۳.

    ۹. ن و گ: ثبوت تصدیق.

    ۱۰. انفال-۲

    ۱۱. ن و گ: به این.

    ۱۲. یوسف- ۱۰۶.

    ۱۳. إبراهیم- ۲۷

    ۱۴. ن و گ: عزم.

    ۱۵. ن و گ: عزم.

    ۱۶. انعام- ۷۱

    ۱۷. ن و گ: چه تا یک جهت معیّن نشود

    ۱۸. انعام- ۱۶۲.

    ۱۹. اصول کافى (چاپ بیروت) ۲- ۸۴.

    ۲۰. اصول کافى ۲- ۲۱۱.

    ۲۱. سنن ابن ماجه ۲- ۱۴۱۳ (باب ۲۶- حدیث ۴۲۲۷)

    ۲۲. نساء- ۱۱۴.

    ۲۳. توبه- ۱۱۹.

    ۲۴. احزاب- ۲۳.

    ۲۵. نساء- ۶۹.

    ۲۶. مریم- ۴۱ و ۵۶.

    ۲۷. مریم- ۵۰.

    ۲۸. به مقصد وصول به مقصد از کسى که بر طریق (ن)

    ۲۹. به وصول به مقصد از کسى (گ).

    ۳۰. زمر- ۵۴.

    ۳۱. ق- ۳۳.

    ۳۲. غافر- ۱۳.

    ۳۳. ن و گ: به.

    ۳۴. ن و گ: عبادات مقرون.

    ۳۵. ن و گ: صلوات فرائض و نوافل

    ۳۶. ق- ۳۱- ۳۵ (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ ...).

    ۳۷. بینه- ۵.

    ۳۸. ن: طلب قربت.

    ۳۹. ن: نه دنیاوى و نه آخرتى.

    ۴۰. زمر- ۳.

    ۴۱. بحار الانوار (چاپ بیروت) ۶۹- ۹۳.

    ۴۲. کهف- ۱۱۰.

    ۴۳. ن: مرتفع.

    ۴۴. بحار الانوار (چاپ بیروت) ۶۷- ۲۴۲.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۷
Ali.akbari(Azad)

موت اختیاری یا مرگ اختیاری حالتی است که در مراحل بسیار بالای سیر و سلوک به عارف دست می‌دهد در این حالت روح کاملا ارتباطش را با بدن قطع می‌کند به گونه‌ای که هیچ یک از مراتب نفس با بدن ارتباط نداشته و در نتیجه قلب و سایر بخش‌های بدن از کار می‌افتد و بدن سرد می‌شود. در این حالت - خواه از نظر شرعی و خواه از نظر پزشکی - عارف مرده است. اما آنکه در اسم ممیت و اسم محیی خداوند به فنا رسیده باشد می‌تواند با اختیار خویش بمیرد و می‌تواند دوباره با اختیار خویش به این عالم برگردد.

بدیهی است که مکاشفه، خلسه، خلع بدن و موت اختیاری با یکدیگر متفاوت هستند.

فهرست
  • ↓۱- اموری که ممکن است با موت اختیاری اشتباه شود
  • ↓۲- موت اختیاری مرحوم حداد
  • ↓۳- پانویس

اموری که ممکن است با موت اختیاری اشتباه شود

از آنجا که در موت اختیاری فرد از از بدن خود جدا می‌شود ممکن است برخی دیگر از حالات که دارای چنین شاخصه‌ای هستند با موت اختیاری برای خود سالک و یا برای دیگران اشتباه شود. ضمن متذکر شدن به این امور تلاش می‌کنیم تا معنای موت اختیاری واضحتر گردد.

برخی از مکاشفات

در نوعی از مکاشفات، سالک همین طور که در حالت عادی است و بدنش زنده و قلبش در حال زدن است می‌تواند از جهت سعه ادراکی، به یک جای دیگری احاطه پیدا می‌کند و از آنجا خبردار می‌شود. در این حالت اساساً روح سالک از بدنش جدا نشده و فقط دچار نوعی غفلت می‌شود. هرچند در مراحل بالاتر سلوک، همین مقدار از غفلت هم روی نمی‌دهد. به هرحال اموری مثل ضربان قلب و سایر علائم حیاتی مختل نمی‌گردد.

خلع بدن

مرتبه‌ای بالاتر از آنچه در بخش قبل گفته شد وجود دارد که در آن سالک نه تنها از جای دیگر خبردار می‌شود بلکه به آنجا رفته و روح خود را در آنجا می‌بیند. این حالت را خلع بدن و یا برون‌فکنی می‌گویند. در این حالت روح هم از بدن شخص اجمالاً جدا می‌شود و فرد با مسامحه با این روح حرکت کرده و در خیابان و آسمان سیر می‌کند ولی این بدن کماکان زنده است و قلبش می‌زند.

در حالات خلع بدن گاهی شخص تصاویری شبیه همین ادراکات انسان عادی را دارد و گاهی مواقع یک دسته ادراکات تجردی پیدا کند، اینها هیچ کدام‌شان موت اختیاری نیست، اینها یک نوع خلسه خلع بدن و برون فکنی است.

و برای سالکین متوسط و حتی به تعبیری گاهی مبتدی هم اتفاق می‌افتد. اگر سلوک را به معنی حرکت به طرف خدا معنی کنیم و به یک اعتبار بگوییم حرکت از ورود در عالم برزخ شروع می‌شود برای افرادی که وارد عالم برزخ می‌شوند حالت خلع بدن اتفاق می‌افتد: این حالت ممکن است در نماز یا خواب اتفاق بیافتد و بسیاری از افراد ممکن است بر اثر ضربه‌ای بر سر به کما رفته و این حالت برای‌شان اتفاق بیافتد. بعداً که برمی‌گردند، می‌گوید: نه من بودم، همه اتاق را می‌دیدم، این طرف و آن طرف هم رفتم. خیلی از تجربیات نزدیک به مرگ از این جنس است که شخص هنوز بدنش فعال است، حالت کما دارد.

موت اختیاری مرحوم حداد

موت اختیاری عبارت از این است که روح کلاً علقه‌اش را از بدن به طور تمام قطع کند و تمام مراتبش را جمع بکند و این بدن اصلاً ضربان قلبش کار نکند، بدن سرد سرد بشود به طوری که اگر کسی بیاید به این بدن مراجعه کند، این بدن دیگر به حسب موازین شرعی و پزشکی مرده است و باید دفنش کرد، با اختیار خودش بمیرد و بعد تازه با اختیار خودش دوباره برگردد چون باز هستند کسانی که مثلا یک نوعی از موت اختیاری دارند که وقتی بخواهند می روند، ولی دیگر قدرت بر برگشتن ندارند، با این حال «مرحوم حضرت آقای حداد موت اختیاری داشتند و دوباره هم برمی‌گشتند».

مرحوم علامه لاهیجی انصاری که خود از شاگردان مرحوم آقای قاضی بوده‌اند می‌فرمودند:

«مرحوم قاضى خیلى به ایشان عنایت داشت، و او را به رفقاى سلوکى معرّفى نمى‌کرد؛ و بر حال او ضَنَّت داشت که مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است که در زمان حیات مرحوم قاضى موت اختیارى داشته است؛ بعضى اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول مى‌کشید. و مرحوم قاضى می‌فرمود: سیّد هاشم در توحید مانند سنّیها که در سنّى گرى تعصّب دارند، او در توحید ذات حقّ متعصّب است؛ و چنان توحید را ذوق کرده و مسّ نموده است که محال است چیزى بتواند در آن خلل وارد سازد.» (روح مجرد، ص ۱۳.)

در این فرمایش علامه لاهیجی انصاری که خود از اهل فن بوده‌اند دو نکته بسیار مهم وجود دارد:

اولاً اینکه فرمودند: «بعضی اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول می‌کشید.» این موضوع مهمی است زیرا اینکه شخص چه مقدار بتواند خودش را در آن عالم نگه دارد و سیر کند و بستگی به سعه نفسانی وی دارد و موتی در حد شش ساعت سعه بسیار بالایی می‌طلبد. [۱]

ثانیاً ایشان می‌فرماید: «او تنها شاگردی است که در زمان حیات مرحوم قاضی موت اختیاری داشته است».

فقط و فقط در بین شاگردان این مسئله را مرحوم حضرت آقای حداد داشتند یعنی بقیه شاگردان چه شاگردان دور آخر مثل خود مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی و مرحوم آیة‌الله بهجت و چه شاگردان دوره میانه هم مثل خود حضرت علامه طباطبایی و اخوی‌شان و مرحوم سیداحمد کشمیری و .. از جهت قدرت روحی چنین توانی را دارا نبودند و این مسئله فقط به مرحوم حضرت آقای حداد اختصاص داشته است.

تذکر

بعضاً خلط بحث می شود و افرادی که اهل فن نیستند، بین موت اختیاری و خلسه و خلع بدن نمی‌توانند تفکیک بکنند، اشکال کردند که فلان بزرگوار هم از شاگردان مرحوم قاضی در خلسه می‌رفتند، روح‌شان از بدن جدا می‌شد و سیر می‌کردند، غافل از اینکه اینها هیچ کدام شان موت نیست چون بدن فعال است و قلب می‌زند، مثل کسی که حالا در خواب یا در کما یک گوشه‌ای خوابیده و نشسته می‌افتد، حتی ممکن است خلع بدن‌ها یک دو روز طول بکشد ولی باز هم غیر از این است که شخص بدنش به طور کلی تعطیل بشود و روح علقه‌اش را قطع بکند و بعد هم آن که خیلی مهم است این است که اختیاری باشد، چون سالک گاهی مواقع، در یک حالاتی یک دفعه خلع بدن برای سالک اتفاق می‌افتد و سیر می‌کند، ولی اینکه به اختیار خودش باشد یک درجه است، اینکه این خلع بدن به موت اختیاری تبدیل بشود یک درجه دیگر است.

از آن جایی که خلع بدن را خیلی‌ها تجربه می‌کنند معمولاً کمتر هم انکار می‌کنند اما در طول تاریخ انکار موت اختیاری که شخص کامل بمیرد و دوباره برگردد بین حکما اتفاق افتاده است که این را مصداقی از یک نوع تناسخ می‌دانستند و می‌گفتند رجوع از فعلیت به قوه است و حرف‌هایی که حالا بعضا در کلام حکما آمده و حرف‌های اشتباهی است.

حضرت علامه طهرانی در معاد‌شناسی می‌فرمایند:

«می‌گویند مرحوم هیدجی منکر مرگ اختیاری بوده است و خلع و لبس اختیاری را محال می‌دانسته، و این درجه و کمال را برای مردم ممتنع می‌پنداشته است، و در بحث با شاگردان خود جدّاً انکار می‌نموده و ردّ می‌کرده است.

یک شب در حجره خود بعد از بجا آوردن فریضه عشاء رو به قبله مشغول تعقیب بوده است که ناگهان پیرمردی دهاتی وارد شده، سلام کرد و عصایش را در گوشه‌ای نهاد و گفت: جناب آخوند! تو چه‌کار داری به این کارها؟ هیدجی گفت: چه کارها؟ پیرمرد گفت: مرگ اختیاری و انکار آن؛ این حرفها به شما چه مربوط است؟

هیدجی گفت: این وظیفه ماست، بحث و نقد و تحلیل کار ماست. درس می‌دهیم، مطالعات داریم، روی این کارها زحمت کشیده‌ایم؛ سر خود نمی‌گوئیم!

پیرمرد گفت: مرگ اختیاری را قبول نداری؟! هیدجی گفت: نه.

پیرمرد در مقابل دیدگان او پای خود را به قبله کشیده و به پشت خوابید و گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‌ و از دنیا رحلت کرد، و گوئی هزار سال است که مرده است.

حکیم هیدجی مضطرب شد. خدایا این بلا بود که امشب بر ما وارد شد؟ حکومت ما را چه می‌کند؟ می‌گویند مردی را در حجره‌ بردید، غریب بود و او را کشتید و سمّ دادید یا خفه کردید.

بیخودانه دویدم و طلّاب را خبر کردم، آنها به حجره آمدند و همه متحیّر و از این حادثه نگران شدند. بالاخره بنا شد خادم مدرسه تابوتی بیاورد و شبانه او را به فضای شبستان مدرسه ببرند تا فردا برای تجهیزات او و استشهادات آماده شویم، که ناگاه پیرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‌، و سپس رو به هیدجی کرده و لبخندی زد و گفت: حالا باور کردی؟ هیدجی گفت: آری باور کردم، به خدا باور کردم؛ امّا تو امشب پدر مرا درآوردی، جان مرا گرفتی!

پیرمرد گفت: آقا جان! تنها به درس خواندن نیست؛ عبادت نیمه شب هم لازم دارد، تعبّد هم می‌خواهد، چه می‌خواهد، چه می‌خواهد ... فقط تنها بخوانید و بنویسید و بگوئید و بس، مطلب به این تمام می‌شود؟!

از همان شب حکیم هیدجی رویّه خود را تغییر می‌دهد، نیمی از ساعات خود را برای مطالعه کردن و نوشتن و تدریس کردن قرار می‌دهد و نیمی را برای تفکّر و ذکر و عبادت خدای جلّ و عزّ. شبها از بستر خواب پهلو تهی می‌کند و خلاصه امر به جائی میرسد که باید برسد. دلش به نور خدا منوّر و سِرّش از غیر او منزّه، و در هر حال انس و الفت با خدای خود داشته است.» (معادشناسی ج ۱،‌ ص ۱۰۴)

باری موت اختیاری درجه‌ای است مربوط به خواص از اولیاء خدا و از جهت حکمی و عرفانی هم مربوط به کسی است که به نوعی در اسم ممیت و محیی فنا داشته باشد که بتواند احیاء و اماته کند و آنقدر تسلط داشته باشد که حتی بعد از اینکه خودش را اماته کرد دوباره خودش را برگرداند و احیا کند. این قدرت از اختصاصات مرحوم حداد بود و نشان دهندهٔ این است که مرحوم حضرت آقای حداد در حقیقت برترین شاگرد مرحوم حضرت آقای قاضی بودند.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۳
Ali.akbari(Azad)