گر نگردد به کامم چرخ این روزگار
به لطف شکر نامت بگردانم روزگار
گر جوانی ز آغازش زمستانی بود
به پیری جوانی می کنم چون بهار
دخت مشرق که مست است وخمار
با نگاهی برِ من بگردد بی بند وبار
آنکه از جام تو نوشید باده ی تلخ
هوشیار نگردد ز غمهای روزگار
آزاد، که گردید چنین، لازمان و لامکان
ققنوس وار بازگردد زخاکسترصلیب یار
A