آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

۱۹۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عرفان» ثبت شده است

  • ↓۱- آفات علمی
    • ↓۱.۱- ۱. فهم نادرست از وحدت وجود
    • ↓۱.۲- ۲. حلول و اتحاد یا تفسیر خطا از فنای ذاتی
    • ↓۱.۳- ۳. بسته دانستن درب لقاء الله
    • ↓۱.۴- ۴. توهم انحصار استاد
    • ↓۱.۵- ۵. توهم عدم نیاز به استاد حیّ
    • ↓۱.۶- ۶. خیال جذبه
    • ↓۱.۷- ۷. توهّم کمال
  • ↓۲- مطالب مرتبط
  • ↓۳- پانویس

آفات علمی

۱. فهم نادرست از وحدت وجود

بحث از وحدت و کثرت هستی بحثی فلسفی است. فیلسوف در مباحث کلی هستی‌شناسی به پاسخ این سؤال می‌پردازد: آیا بر جهان هستی فقط وحدت حاکم است و یا فقط کثرت حاکم است و یا هر دو؟

در پاسخ این پرسش ۴ نظریه مشهور وجود دارد:

  • ۱. بر هستی وحدت حاکم است و در متن هستی از کثرت خبری نیست، نظر عرفا همین است و این نظریه به «وحدت شخصی وجود» مشتهر است.
  • ۲. بر هستی کثرت حاکم است و از وحدت خبری نیست، این قول را که به نظریة «حقائق متباینه» مشهور است به مشّائین نسبت داده‌اند.
  • ۳. در هستی هم وحدتی است و هم کثرتی. وحدت در جانبی و کثرت در جانبی. وحدت در جانب وجود و کثرت در سمت موجود. این نظر که به «ذوق التالّه» مشتهر است به محقق دوانی و پیروانش منسوب است.
  • ۴. در هستی وحدتی است در عین کثرت و کثرتی است در عین وحدت. این نظریه که به نظریة «تشکیک در وجود» مشتهر است، به صدرالمتألهین و پیروانش که اصحاب «حکمت متعالیه»‌اند، منسوب است.

اصطلاح «وحدت وجود» بر نظر اول و چهارم اطلاق می‌شود و فهم هر دو نظر بسیار مشکل است. خلاصة سخن اهل معرفت این است: خدا چون وجود صرف و بسیط است، نامحدود است و چون نامحدود است، وجود دیگری در کنارش فرض نمی‌شود پس همة آنچه را که ما به عنوان موجود می‌بینیم و می‌دانیم، ظهورات و آیات حق تعالی است که حق در آنها تجلّی و ظهور دارد و خداوند نسبت به آنها «تمایز احاطی» دارد. مقتضای تمایز احاطی عینیّت یک‌طرفه است. پس هیچ موجودی خدا نیست، بلکه جلوه‌ای از جلوه‌های خداست، ولی خدا در همة موجودات رُخ می‌نماید، زیرا در آنها ظاهر است. تفصیل را باید از عرفان نظری جست. برخی سالکان خام گمان برده‌اند که وحدت وجود یعنی «همه خدایی» و «خدا عالَمی» و اینکه همه چیز خداست و اینکه خدا مرتبه‌ای ذاتی و مافوق مرتبة ظهور در مظاهر ندارد. این کفر محض است. صدرالمتألهین رسالة مستقلی با نام «کسر اصنام الجاهلیّة» در ردّ این نظریه که آن را به جهلة صوفیه نسبت می‌دهد، نوشته است. این اعتقاد از آفات خطرناک است که دامن‌گیر برخی شده و می‌شود. عرفان می‌گوید تشبیه صرف مانند تنزیه صرف غلط است و حق جمع بین تشبیه و تنزیه است.

۲. حلول و اتحاد یا تفسیر خطا از فنای ذاتی

شاید برخی سالکان در برخی منازل به خاطر پاره‌ای حالات تصور کنند که نوعی اتحاد و حلول با ذات الهی ممکن است. و شاید گروهی فنا در ذات الله را که مطلبی حق است «خدا شدن» بنده بپندارند که این فکری نادرست است.

شبستری می‌گوید:

حلول و اتحاد اینجا محال است

که در وحدت دویی عین ضلال است

عارف کامل مرحوم شیخ محمد بهاری در تذکرة المتقین گوید:

«استاد حقیر; (مقصود ملاحسینقلی همدانی است) به اصحاب خودشان همیشه می‌فرمودند: برای کسی هیچ وقت اشتباه نشود، ممکن واجب نخواهد شد. محال است»[۱].

وقتی ائمة اطهار: که علی صلواة الله علیه درباره‌شان فرمود:

«لایُقاسُ بآل محمد من هذه الأمةِ احَد»[۲]؛

«هیچ‌کس از امت محمدی صلی الله علیه و آله وسلم با آل محمد: قیاس نمی‌شود».

و امام هادی علیه‌السلام در زیارت جامعة کبیره در موردشان فرمود:

«طَأْطَأَ کُلُّ شَرِیفٍ لِشَرَفِکُم ... وَ لَا یَطْمَعُ فِی إِدْرَاکِهِ طَامِع»[۳]؛

«هر بزرگی در مقابل بزرگی شما سر فرود آرد ... و هیچ‌کس در مقام شما طمع نمی‌کند».

در مورد خود می‌گویند:

«اِجْعَلونا مخلوقین و قُولوا فینا ما شِئْتُم فلَن تَبْلغوا»[۴]؛

«ما را آفریدة خدا بدانید و سپس هرچه خواستید در حق ما بگویید که به مقام ما نخواهید رسید».

پس دیگران که «جرت نعمتهم علیهم»[۵] و «مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکُم»[۳] جای خود دارند.

آنجا که عقاب پر بریزد

از پشّة ناتوان چه خیزد

۳. بسته دانستن درب لقاء الله

برخی گمان کرده‌اند درب لقای خدا بسته است. مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی; در نامه‌ای نوشته‌اند: «امروزه درب بسته است». گذشت که شیخیّه گمان کرده‌اند ما ۴ رکن داریم و سالک در رکن چهارم که استاد است فانی می‌شود و استاد کامل در امام زمان عج الله تعلی فرجه الشریف فانی است و ایشان در رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و پیامبر، در خدا.

پس انسان عادی بلکه امام زمان عج الله تعلی فرجه الشریف مستقیماً به فنای ذاتی و لقاء الله نمی‌رسند. بعضی دیگر گمان برده‌اند هدف، رسیدن به امام زمان عج الله تعلی فرجه الشریف است و مقصدِ مقصود، وصول به لقاء الله نیست.

همة این تصورات نادرست است. درب وصول به حضرت حق هیچ‌گاه بسته نمی‌شود، زیرا دالان توحید ولایت است و خداوند همیشه با نام «ولیّ» تجلی دارد.

نبوت ختم‌پذیر هست، ولی ولایت به معنای رسیدن به مقام لقاء الله و فنای ذاتی پایان پذیر نیست.

چند نکته

البته چند نکته اینجا هست:

۱. واصلین و کاملین همیشه و در هر زمان بسیار اندکند، زیرا مقام لقاء مقام بلندی است.

شاعر عرب گفته:

لکلٍ إلی شأو العُلی حرکاتٌ

ولکن قلیلٌ فی الرجال ثبات

«برای هر کس به سوی کمال حرکاتی هست، ولی در مردان ثبات و پایداری کم وجود دارد».

ابن سینا چه خوش گفته است:

«جَلّ جَنابُ الحقَّ ان یکون شریعة لِکلِّ وارد اللهم الا واحداً بعد واحد»[۷]؛

«ساحت حق تعالی برتر از آن است که آبشخور هر تشنه‌ای باشد؛ آری، گه‌گاه یکی دو نفر به ساحتش می‌رسند».

استاد می‌فرمود:

کامل، به معنای کسی که اسفار اربعه‌اش تمام شده باشد، در هر یک یا دو قرنی یک یا دو نفر پیدا بشود یا نشود.

۲. هر کس به مقام کمال انسانی می‌رسد، با عنایت و دستگیری خاص قطب زمان که در زمان ما حجة بن الحسن المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف است بدان مقام می‌رسد. در زیارت جامعه است که:

«مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکُم»؛ «هر کس خدا را به توحید بشناسد، توحید را از شما گرفته است».

۳. شاید مراد بعضی از اینکه در بسته است، این باشد که کاملی نیست که انسان به ساحتش سر بساید. اگر این معنا مراد باشد پذیرشش امکان داد، فقط باید در صحّت ادعا تامّل نمود. البته این معنا ملازمه‌ای با نرسیدن به مقام توحید ندارد، زیرا امکان جذبه منتفی نیست.

۴. هر کس در راه و سلوکش هدف را غیر خدا بداند و بخواند و ببیند، امام زمان به عنوان سکّان‌دار توحید از او متنفّر است. مگر اینکه در استضعاف و جهل قصوری به سر برد که چنین شخص هم اگر در کوشش خالص باشد «لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا» [۸]دستش را خواهد گرفت. چرا حضرت از او متنفّر است؟‌ زیرا او مشرک است و هیچ گناه و ظلمی بدتر از شرک نیست. سخن همة انبیا این است:

«إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ»[۹]؛ «بازگشت همة شما به سوی خداست».

۴. توهم انحصار استاد

برخی سالکان را به خاطر شدّت انس و علاقه به استاد چنین تصوری پیدا می‌شود که پس از ارتحال استاد هیچ کس پیدا نمی‌شود که بتوان به او دست ارادت داد و این خطاست. خداوند می‌فرماید:

«مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَة أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا»[۱۰]؛

«هر حکمی و هر نشانه‌ای را نسخ کنیم و یا آن را به دست فراموشی بسپاریم، بهتر از آن، یا مانندش را می‌آوریم».

البته غرض این نیست که بگوییم حتماً پس از ارتحال انسان کاملی، کاملی دیگر وجود دارد که باید با او دست بیعت داد؛ بلکه می‌گوییم نباید شدّت علاقه و عظمت استاد متوفّی حجاب شود و انسان بپندارد استاد دیگری وجود ندارد.

۵. توهم عدم نیاز به استاد حیّ

برخی سالکان پس از ارتحال استاد چنین تصوّر می‌کنند که نیازی به استاد حیّ و زنده برای دستگیری نیست و روح استادشان از همان عالم دست آنها را می‌گیرد. ما منکر این نیستیم که استادی پس از فوت از شاگردانش دلجویی کند، ولی این به معنای استغنا از استاد زنده نیست. استاد زنده حالات آدمی را می‌بیند و می‌داند و با سخن صریح درد انسان را درمان می‌کند. اما ارتباط با استاد متوفی چون ارتباطی غیبی است، خود احتیاج به کنترل دارد که شیطانی و نفسانی نباشد. این ارتباط چون از دریچة کشف و رؤیا است تعبیر و تفسیر می‌طلبد، آن هم توسط انسان کاملی که از نفس گذشته و به خدا پیوسته و همة دقایق راه را می‌داند. این بحث را استاد در روح مجرد به خوبی تشریح کرده‌اند[۱۱].

سالک سوخته آقای حاج محمدحسن بیات همدانی نقل کردند:

ایام بیماری مرحوم انصاری مصادف شد با زمانی که من می‌خواستم به حج بروم. مردد شدم که به حج بروم یا در نزد استاد بمانم. با آقای سید محمدحسین (علامه طهرانی) مشورت کردم و گفتم:

آقای انصاری به من امر کرده که به حج بروم و قفل خانة کعبه را هم برای ایشان بیاورم (این جمله معنایی کنایی و عرفانی دارد). حال با این حال نزار آقا چه کنم؟

ایشان فرمودند: «بر خدا توکل کن و به سفر حج برو، زیرا باید دستور استادت را گوش کنی».

قبل از حرکت به اتاقی که آقای انصاری در آن بستری بودند رفتم. هیچ کس نبود و آقا هم به ظاهر مدهوش بودند. خودم را روی سینة ایشان انداختم و از درون از ایشان استمداد کردم و گفتم: پس از شما چه کنم؟ در عالم مکاشفه فرمودند: ۴۰ روز دیگر برایتان استاد می‌فرستم. در تقویم بغلی تاریخ زدم و به سمت خانة خدا حرکت کردم. ماشین که به گردنة اسدآباد رسید، دیدم روح آقای انصاری به سمت آسمان در پرواز است و با من خداحافظی کرد. خوراک من در این سفر گریه بود. از سفر که برگشتم، تصمیم گرفتم برای مشورت در مورد استاد به نزد آقای حاج سید محمدحسین (علامه تهرانی) بروم. با آقای نجابت شیرازی مشورت کردم و ایشان تشویقم کردند. به تهران رفتم و به آقای حاج سید محمدحسین (علامه تهرانی) گفتم:

حال که آقا رفته باید به چه کسی دست ارادت بدهیم؟ فرمود: آقای حدّاد. گفتم ایشان که کربلایند. فرمودند: ‌آن عبای ایشان است، به قصد بیعت دست روی عبای ایشان بگذارید. من هم چنین کردم. بعد تقویم بغلی‌ام را نگاه کردم، دیدم دقیقاً از روز وعده ۴۰ روز است. رفقا را صدا کردم و گفتم بیایید لطف و عنایت و کرامت آقای انصاری را ببینید».

۶. خیال جذبه

بعضی سالکان به خیال یا امید «جذبه» گمان می‌برند که نیاز به استاد ندارند. غافل از آنکه

  • اولاً: در مقابل هر ۱۰۰ سالک حتی یک نفر هم مجذوب نیست.
  • ثانیاً: برای مجذوب شدن راه شناخته‌شده‌ای وجود ندارد.
  • ثالثاً: سلوک با استاد به مراتب از پیمودن راه با جذبه پرثمرتر است.

پس باید گفت:

گرچه وصالش نه به کوشش دهند

هر قدر ای دل که توانی بکوش[۱۲]

تفصیل این بحث در بخش «منازل سفر» آمده است.

۷. توهّم کمال

ممکن است سالک ناکاملی بر اثر برخی واردات و حالات و یا بر اثر گردآمدن عده‌ای مرید معتقد به کمال او، گمان برد به درجة کمال رسیده است و قهراً از حضور در نزد استاد سر باز زند و یا حتّی از دیگران دستگیری کند. این از آفات خطرناکی است که استاد در صورت ابتلای سالک بدان در رفعش می‌کوشد. البته گاه مشکل رفع می‌شود، چنانکه در جریان مرحوم سید جمال گلپایگانی و استادش سید احمد کربلای پیش از این نقل شد و گاه مشکل رفع نمی‌شود، چنانکه در جریان یکی از شاگردان قدیمی مرحوم حدّاد با ایشان نقل شده است[۱۳].

مطالب مرتبط

پانویس

۱. تذکرة المتقین، ص۱۰۹.

۲. نهج‌البلاغه، خطبه۲.

۳. مفاتیح الجنان، زیارت جامعة کبیره.

۴. بحار الانوار، ج۴۷، ص۶۷.

۵. نهج‌البلاغه، خطبه۲.

۶. مفاتیح الجنان، زیارت جامعة کبیره.

۷. الارشارات و التنبیهات، نمط نهم.

۸. عنکبوت/۶۹.

۹. هود/۴.

۱۰. بقره/۱۰۶.

۱۱. روح مجرد، صص۴۰ـ۵۸.

۱۲. دیوان حافظ.

۱۳. ر.ک: روح مجرد، ص۵۸۸.

عناوین دیگر این نوشتار
  • آفات علمی سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • آفات علمی سلوک
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۲
Ali.akbari(Azad)

نویسنده این مقاله بعد از تعریف آفت در سلوک و بیان مقدماتی، به بیان آفات علمی و عملیِ سلوک پرداخته و در انتها به چند سؤال در این زمینه پاسخ میدهد.

فهرست
  • ↓۱- معنای آفت سفر
  • ↓۲- مقدمات بحث
  • ↓۳- آفات علمی سیر و سلوک
  • ↓۴- آفات عملی سیر و سلوک
  • ↓۵- پاسخ چند شبهه
  • ↓۶- نوشتارهای مرتبط
  • ↓۷- پانویس

معنای آفت سفر

آفت را در لغت چنین معنا کرده‌اند: آنچه مایة فساد و تباهی گردد. آسیب، بلا، زیان[۱].
البته این واژه عربی است و در لغت عرب هم چنین معنا شده است: الآفى: ‌العاهى، مایُفسد[۲].

بنابراین آفات سفر الی الله یعنی آنچه مایة فساد و تباهی سلوک است و سالک را از ادامة راه خدا باز‌ می‌دارد. آفات سلوک به یک معنا همان خطرات سلوک است که دانستن آن بر هر سالکی لازم می‌نماید.

پیش از برشماری آفات سلوکی تذکر نکاتی سودمند به نظر می‌رسد:

مقدمات بحث

۱. مقصود از آفات سلوک، موانع شروع در سلوک نیست، بلکه موانع پیشرفت و رشد در سلوک است. البته از نگاهی دیگر آنچه مانع شروع در سلوک است، خود آفت است، اما آفت سلوک نیست، بلکه آفت مطلق تکامل و رشد آدمی است. سرّ افتراق این بحث از بحث «موانع شروع سلوک» که قبلا گذشت، همین است.


۲. سلوک دو نوع آفت دارد:

  • آفاتی کلّی که اختصاص به درجة خاصی از سلوک ندارد
  • و آفاتی که مربوط به درجات سلوکی است.

در این بخش عمدة نظر ما بر نوع اول از آفات است. در بحث منازل سفر، آنجا که نظر خود را آوردیم، اجمالاً برخی آفات درجات سلوک را یاد آور شدیم.


۳. هرچه درجة سلوکی بالاتر و سالک پیشرفته‌تر باشد، آفت مربوط به آن درجه ظریف‌تر و پیچیده‌تر و درمانش مشکل‌تر است.


۴. هرچه سرعت سیر سالک بیشتر باشد، احتمال آفت‌زدگی سلوکش بیشتر است و کنترلش مشکل‌تر است. استاد می‌فرمودند:

«اعتدال در همة امور خوب است، حتی در سیر الی الله. بیشتر کسانی که سرعت سیر غیر عادی داشته‌اند، سلوکشان به آفت خورده است و از سیر باز مانده‌اند»

و از این‌رو به اهل سلوک سفارش می‌کردند

«همه چیز را به فرزندانتان نگویید، زیرا تحمّل ندارند و قهراً نمی‌کِشند و می‌سوزند».

از مرحوم عارف کامل آیت‌الحق حاج سید احمد کربلایی نقل شده است:

«ما در خدمت استادمان مرحوم ملاحسینقلی همدانی بودیم و شبانه‌روز از محضرش بهره می‌بردیم تا اینکه آقا شیخ محمد بهاری به جمع ما پیوست و از ارادتمندان استاد شد. و چندی نگذشت که شیخ، آخوند ملاحسینقلی را از ما دزدید»[۳].

می‌دانیم که مرحوم بهاری راه خدا را ۷ ساله طی کرده است و این مدت چنانکه در بخش «مدت سفر» گذشت، بسیار کوتاه و کم‌نظیر است. حدس من این است که به خاطر این سرعت سیر فوق‌العاده، مرحوم ملاحسینقلی مجبور بوده که وقت فراوانی را صرف او کند که از آفات و آسیب‌های احتمالی راه در امان بماند.


پرسش


این پرسش به ذهن خطور می‌کند که اگر سرعت سیر بالا و زیاد در سلوک مطلوب نیست، این‌گونه جملات از معصومین: چگونه توجیه می‌شود؟

« ... حتی أسرَحَ الیک فی میادینِ السابقین و اُسرعَ الیک فی البارزین»[۴].

علی علیه‌السلام در این جمله از خداوند شتاب به سوی خدا را طلب کرده است.

و یا حضرت موسی در جواب سؤال الهی «وَمَا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یَا مُوسَی»[۵]؛ «چه باعث شد زودتر از قومت بشتابی».

فرمود: «وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَی»[۶]؛ «برای خشنودی تو ای پروردگار به سویت شتافتم».


پاسخ این است:

علی علیه‌السلام می‌فرماید: «اُسرع الیک» یعنی به سوی تو بشتابم و موسی گفت: «عجلت الیک» یعنی به سوی تو شتافتم. سلوکی که به سوی خداست، سرعتش همراه با اعتدال است و اگر همراه با اعتدال نباشد، معمولاً به سوی الله نیست بلکه به سمت «آفت» است. شاهد مطلب این است که وقتی مولای اهل عرفان امیرمؤمنان صلواة الله علیه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خبر ارتحال خود را شنید، بلافاصله پرسید:

«أ فی سَلامة من دینی»؛ «آیا در وقت جان دادن دینم سالم است و یا آفت زده است؟».

و با پاسخ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود:

«فی سلامة من دینک».

چنان خوشحال شد که آن هنگام (هنگام شهادت) را از «مواطن شکر» دانست و نه از «مواطن صبر»[۷] و در عمل هم با فریاد «فُزت و ربّ الکعبه»[۸] سلامت دین و سعادت نهایی خود را اعلام فرمود.

مرحوم آیت‌الله حاج سید محمدکاظم یزدی می‌گوید:

«حدّ التوسط فی الآمور غیر مخصص»؛

«رعایت حد وسط در همة امور خوب است و استثناء هم ندارد» [۹].

تمامی ادعیه‌ای که در آنها از خداوند عافیت طلب شده و به خصوص آنها که لسانش مطلق است یعنی عافیت مطلقه را طلب می‌کند به یک معنا تقاضای اعتدال است که در همة امور مطلوب است.

لذا گفته‌اند:‌ خیر الأمور أوسطها.

علی علیه‌السلام فرمود:

« لا تَری الجاهلَ الا مُفْرِطا او مُفَرِّطا»[۱۰]؛

«یعنی نادان یا اهل افراط و زیاده‌روی است و یا اهل کوتاهی و تفریط».

معنای این روایت شریفه این است که اعتدال در همة کارها «شرط عقل» است و عاقل همیشه معتدل و عادل است.


۵. یکی از علل مهم ضرورت استاد در راه خدا همین آفات سلوکی است. استاد و راهنمای سفر الی الله وظایف مهمّی بر دوش دارد که یکی از آنها سیر دادن سالک به گونه‌ای است که اصلاً آفتی به سلوکش نرسد و دیگر اینکه اگر آفتی آمد، آن را رفع کند. چه خود شاگرد بفهمد یا نفهمد و چه درمان آفت را بداند یا نداند. البته سالک غالبا آفت را نمی‌داند و در صورتی که بفهمد غالبا درمان صحیح آن را به‌ویژه در آن حال، نمی‌داند و گاه می‌داند، ولی باید همت استاد ضمیمة همت او شود تا از آن آفت، به سلامت بگذرد.

استاد می‌فرمود: شرط عدم برخورد سالک به آفت و یا گذر از آفت اخلاص در سلوک و اطاعت کامل از استاد کامل است. عین عبارتشان این بود:

«هر کس با اخلاص پا در راه بگذارد و مطیع استاد کامل باشد، یک لحظه عقب‌گرد و سکون ندارد».

داستان‌های فراوان و عجیبی در این زمینه هست که به برخی از آنها در بخش «راهنمای سفر» اشاره شد.


۶. تقوای حقیقی متناسب با هر درجة سلوکی فرقان الهی را به دنبال دارد:

«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا»[۱۱]؛

«اگر تقوا پیشه سازید، خدا برایتان قدرت فرق‌گذاری بین حقّ و باطل قرار می‌دهد».

تقوا فضیلتی اخلاقی در کنار سایر فضایل و مقامی در کنار سایر مقامات نیست، بلکه حقیقتی است که در همة مقامات درجه‌ای از آن حضور دارد. رعایت درجة مناسب تقوا سالک را در هر درجه از آفت مصون می‌دارد و بر فرض ورود آفت، گریزگاه برایش روشن می‌شود و درمانده نمی‌شود.

«وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۱۲]؛

«هر کس تقوای الهی پیشه سازد، خدا برایش گریزگاه قرار می‌دهد».


چند نکته


  • الف. چه بسا تقوای درجات پایین سلوک نسبت به درجات بالای سلوک ضد تقوا به حساب آید، مثلاً لذت از عبادت در آغاز سلوک مصداق تقواست، ولی در مراحل عالیه ضد تقواست و لذت به معبود مصداق تقوا خواهد بود.
  • ب. تقوای متناسب با هر درجه را استاد تعیین می‌کند.
  • ج. آنچه از انسان دستگیری می‌کند تقواست، نه تکیه بر تقوا.

حافظ گوید:

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش


۷. اگر آفت سلوکی دامن‌گیر سالک شود و خدای ناکرده به عافیت تبدیل نشود، یعنی سلوک مسافر راه خدا آفت‌زده گردد و آسیب ببیند، از دو حال بیرون نیست، یا سالک در همان حال و مقام می‌ماند و یا به استدراج دچار می‌شود. او چه بسا سال‌ها با خاطرات خوش ایام رشد و سلوک و تعالی خوش است و گمان می‌برد که در حال تکامل است، با اینکه چنین نیست[۱۳].


۸. از عارف کامل آیت‌الحق مرحوم حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی کراراً نقل شده است و حقیر این مطلب را از چند تن از شاگردان ایشان بلاواسطه شنیده‌ام که ایشان می‌فرمود:

سالکِ از راه ماندة آفت‌زده به تخم مرغی می‌ماند که آن را پیش از جوجه شدن از زیر مرغ برداشته‌اند. این تخم مرغ نه به عنوان تخم مرغ قابل استفاده است و نه به عنوان جوجة مرغ قابل استفاده است. این سالک هم نه کامل شده که قابل استفاده برای دیگران باشد و نه بکر مانده است که قابل تکامل سلوکی باشد.


۹. سالکی که سلوکش آفت ببیند و اصلاح نشود، مورد طرد استاد باطناً و قلباً فقط و یا ظاهراً و باطناً قرار می‌گیرد، زیرا اگر طرد نشود سایر سالکان را خراب می‌کند. حقیر خود در مدّت ارادت به استاد که نزدیک به ۱۵ سال طول کشید، موارد متعددی از این طردها را مشاهده کردم. ایشان می‌فرمود:

سالکان به منزلة قافلة شتر در راه هستند که اگر یکی از راه ماند، ریسمانِ او را می‌بُرند تا بقیه از راه نمانند و به حرکت ادامه دهند. کسی که استاد از او فقط باطناً بریده است، به ظاهر در خدمت استاد و در میان رفقای اوست، ولی رشدی نمی‌کند و بهره‌ای نمی‌برد.


۱۰. صلاح کسانی که طرد می‌شوند این است که پشت سر استاد کامل بد نگویند که ضرر می‌بینند. مرحوم انصاری همدانی به کسی که به ایشان پشت کرده بود و از خدمتشان طرد شده بود، فرمود:

پشت سر ما بد مگو و بر علیه ما کاری مکن که ضرر می‌کنی و بد می‌بینی.

آری،

«إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا»[۱۴]؛

«حقّاً که خدا خود از آنان که بدو گرویده‌اند دفاع می‌نماید».


۱۱. قبض یعنی گرفتگی نفس سالک و عدم رغبت به عبادت و توجه که موجب سردی در عمل می‌گردد و بسط یعنی سبکی روح و گشایش نفس سالک که منشأ رغبت در عبادت و شعله کشیدن عشق سالک می‌گردد. قبض‌هایی که برای سالک در مدّت سلوک پیش می‌آید، گونه‌هایی دارد که در بخش «سبک‌بالی در سفر» مورد بررسی قرار می‌گیرد. قبض‌های ناخواسته که الهی است (نه قبض‌های خواسته که منشأش عملکرد خود آدمی است) آفت نیست، زیرا اگر قبض برای سالک نباشد، می‌سوزد و به کمال نمی‌رسد. اگرچه سالکان مبتدی عاشق بسط و دشمن قبض‌اند. اما هر دو از خداست و برای تربیت سالک است و سالکی که به مقام رضا و تسلیم رسیده، هر دو در نظرش مساوی است.


۱۲. همه یا بیشتر آفات در حقیقت به علت از دست دادن دستوری از دستورات سلوک است، مثلاً «افشاء سرّ» نادیده گرفتن کتمان است و یا «تفرعن» از دست دادن «ذُلّ عبودیت» و «خاکساری» است.


۱۳. همه یا اکثر آفات در حقیقت، شکست خوردن در امتحانی از امتحانات است. کم نبوده‌اند سالکانی که در امتحان مال یا جاه شکست خورده و از راه بازمانده‌اند. محمد بن مسلم برای اینکه در امتحان جاه شکست نخورد، مدتی با همة اعتبار و عظمتی که داشت خرمافروشی کرد[۱۵].


۱۴. آفات سلوک را به اعتبارات مختلف می‌توان تقسیم کرد که به برخی اشاره می‌کنیم:

  • الف. آفات یا ساده است یا پیچیده.
  • ب. آفات یا کلّی و مربوط به اصل سلوک است، مانند دل بستن به مقامات یا مربوط به درجه‌ای از درجات سلوک الی الله است، مانند تفرعن که مربوط به مرحلة گذر از نفس است.
  • ج. آفات یا فقط برای برخی سالکان پیش می‌آید و یا احتمال وقوعش برای هر سالکی هست.
  • د. آفات یا غیر قابل درمان است[۱۶] و یا قابل درمان و این قسم هم یا به آسانی درمان می‌شود یا به دشواری.
  • هـ.. آفات یا علمی و مربوط به بخش نظر است و یا عملی است و مربوط به بخش رفتار. آفات علمی اعتقاداتی است که برای سلوک سالک ضرر دارد و آفات عملی کارهایی جوارحی یا جوانحی است که به سلوک سالک آسیب می‌رساند. البته گاه برخی آفت‌های علمی زیربنای پاره‌ای آفات عملی می‌گردد و گاه آفت‌های عملی زمینه‌ساز برخی آفت‌های اعتقادی و فکری می‌گردد. در ضمن بحث از هر آفت، مثال اقسام فوق روشن خواهد شد.آفات علمی و عملی سلوک فراوانند که ما به بعضی از اهم آنها اشاره می‌کنیم.

آفات علمی سیر و سلوک

متن اصلی: آفات علمی سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

۱. فهم خطا از وحدت وجود: نظریة وحدت وجود هم به نظریة عرفا اطلاق می‌شود و هم به نظریة صدرا. خلاصة سخن اهل معرفت این است که خداوند نامحدود است، زیرا وجود صرف و بسیط است و چون نامحدود است، وجود دیگری در کنارش فرض نمی‌شود پس همة آنچه را که ما موجود می‌دانیم ظهورات و آیات حق تعالی هستند که حق در آنها تجلی و ظهور دارد و خداوند نسبت به آنها «تمایز احاطی» دارد و مقتضای تمایز احاطی عینیت یک‌طرفه است، پس هیچ موجودی خدا نیست، بلکه جلوه‌ای از جلوه‌های خداست، اما برخی سالکان خام گمان کرده‌اند که وحدت وجود یعنی همه چیز خداست.


۲. حلول و اتحاد یا تفسیر خطا از فنای ذاتی: شاید برخی سالکان در برخی منازل تصور کنند که نوعی اتحاد و حلول با ذات الهی ممکن است و یا فنا در ذات خدا را که حق است خدا شدن بنده بپندارند و این فکری خطرناک است، زیرا ممکن‌الوجود هیچ‌گاه واجب‌الوجود نخواهد شد.


۳. بسته دانستن درب لقاء الله: بعضی دیگر گمان کرده‌اند درب وصول به حضرت حق بسته است و هدف رسیدن به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف است، نه لقاء الله و اما این تصور غلط است، زیرا ولایت دالان توحید است و خداوند همیشه با نام ولی تجلی دارد. نبوت ختم‌پذیر هست، ولی ولایت به معنای رسیدن به مقام لقاء الله و فنای ذاتی پایان‌پذیر نیست.


۴. توهم انحصار استاد: برخی سالکان به دلیل شدت انس به استاد تصور می‌کنند پس از ارتحال استاد شخص دیگری پیدا نمی‌شود که شایستة این مقام باشد، در حالی که شدت علاقه نباید حجاب سالک شود.


۵. توهم عدم نیاز به استاد حی: برخی سالکان تصور می‌کنند پس از ارتحال استاد نیاز به استاد زنده ندارند و روح استادشان از همان عالم از آنها دستگیری می‌نماید. البته استاد می‌تواند پس از فوت از شاگردانش دل‌جویی کند، اما ارتباط با استاد متوفی احتیاج به کنترل دارد که شیطانی نباشد، ولی استاد زنده حالات شاگرد را می‌بیند و با سخن صریح درد او را درمان می‌کند.


۶. خیال جذبه: برخی سالکان به امید اینکه با «جذبه» به حق برسند، خیال می‌کنند که نیازی به استاد ندارند، در حالی که تعداد مجذوبان بسیار اندک است و ثانیاً جذبه راه شناخته‌شده‌ای ندارد و ثالثاً سلوک با استاد، بسیار پرثمرتر از سلوک با جذبه است.


۷. توهم کمال: گاهی در اثر برخی واردات و حالات، سالکِ غیرکامل گمان می‌کند که کامل شده است و از حضور نزد استاد سر باز می‌زند و یا حتی از دیگران دستگیری می‌نماید. این از جمله آفاتی است که استاد می‌تواند در رفعش بکوشد.

آفات عملی سیر و سلوک

متن اصلی: آفات عملی سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

۱. بدبینی به غیرسالکان: سالک پس از مدتی احساس سبکی خاصی در روح خود می‌کند و ممکن است نوعی بدبینی به غیرسالکان پیدا کند و این آفت بسیار بزرگی است که ممکن است سر از عجب درآورد. سالک باید خود را از همه پست‌تر ببیند.

۲. بدبینی نسبت به علمای ظاهر: شایسته است که سالک با علما و فقها با ادب و احترام برخورد کند، زیرا کوچک شمردن علما از آفات سلوک است.

۳. خودبرتربینی نسبت به دیگر سالکان: شایسته است که سالک خود را از دیگر سالکان کمتر و پست‌تر ببیند، اما در مواردی دیده شده که سالک به خاطر قدمت یا پاره‌ای کرامات خود را از دیگران بهتر دیده، و همین آفت موجب طرد شدن او از مجموعة سالکان شده است.

۴. سهل‌انگاری نسبت به شریعت: همان‌طور که می‌دانیم برای رسیدن به «الله» هیچ راهی جز پیمودن مسیر شریعت پیامبر گرامی۶ نیست. یکی از آفات سلوک این است که سالک گمان کند طریقت و حقیقت غیر از شریعت است و به بهانة رسیدن به لب و مغز خود را بی‌نیاز از شریعت بداند، غافل از اینکه انسان سالک با «حفظ شریعت» است که طریقتش از خطا و انحراف سالم می‌ماند و به حقیقت می‌رسد و پس از رسیدن به حقیقت با عمل به شریعت باید شکر خود را ابراز دارد. با مطالعه در زندگی بزرگان و سالکانی مانند مرحوم قاضی می‌توان اهتمام فراوان آنها را نسبت به شرع مقدس ملاحظه نمود.

۵. افشاء سرّ: یکی از شرایط مهم سلوک که بزرگان در آن اهتمام بسیار کرده‌اند، کتمان سرّ است. منظور از «سرّ» مطلبی است که عده‌ای آن را نمی‌دانند و در صورت افشا باعث فساد عقیدة آنان می‌شود. افشای سرّ در حکم کفر سلوکی است و ضرر فراوانی به سالک وارد می‌کند. در این موارد اساتید سلوک سفارش‌های مهم و فراوانی به شاگردان خود کرده‌اند.

۶. دل دادن به کشف و کرامات و مقامات: این آفت معلول یکی از علت‌های زیر است. دون همتی، خلط مقصد با منزل و جنبیدن از جای.

۷. جنبیدن از جای: از دست دادن حالت عادی به خاطر یک وارد، یا بسط و ... را جنبیدن از جای نامیده‌اند. جنبیدن از جای هم خود آفت است و هم منشأ آفت افشای سرّ است. بایسته است که سالک در مقابل واردات، وقار و طمأنینه و حالت عادی خود را حفظ کند که البته کاری بسیار مشکل است.

۸. عدم توجه به ظرائف سلوک: پیمودن راه خدا که از مو باریک‌تر و از شمشیر تیزتر است، به علت رعایت ظرائف و نکات دقیق سلوک است. سالک باید فراست و کیاست خاصی داشته باشد. در این رابطه داستان‌هایی از سالکان نقل شده است.

۹. تغییر کردن نیت: نیت سالک الی الله در سراسر سلوک جز الله نیست، اما گاهی بعضی از آفات این نیت را تغییر می‌دهند که به برخی از آنها مختصراً می‌پردازیم:

  • الف. لذت‌های نفسانی: سالک باید مراقب باشد که منشأ عملش جز قرب به حق نباشد، گاهی لذت‌ها اگرچه نورانی باشند (حجب نورانی) جای نیت خالص را می‌گیرند. طلبیدن مکاشفات، اتصال با عالم غیب، شفا دادن مریض و ... همگی حظوظ نفس هستند.
  • ب. تقویت نفس: سالک می‌داند که راه خدا راه فناست، راه از دست دادن و در طبق اخلاص گذاشتن همه چیز است، برخلاف صوفی منحرف که به دنبال تقویت نفس است. سالک می‌داند که در این راه نباید دنبال تقویت نفس باشد که از رهگذر آن طی الارض، راه رفتن بر روی آب و ... برایش حاصل گردد، زیرا این امور پست‌تر از آن است که گوهر وجود آدمی در راه آن هزینه شود.
  • ج. عادت: عادت کردن که از نعمت‌های بزرگ الهی است، از دیدگاه علمای اخلاق اگر کار نیکی از ملکه‌ای که محصول عادت است، در نفس نشأت بگیرد اهمیت دارد. اما نکتة مهم این است که عادت نباید منشأ اعمال سالک باشد، بلکه باید منشأ اعمال او فقط الله باشد.

۱۰. خلط منزل با مقصد: منازل راه خدا بسیار است، اما مقصد یکی است. یکی از آفات سلوک اشتباه گرفتن منزل با قصد است.

۱۱. تعدد استاد: سالک نباید در یک زمان تحت تربیت دو یا چند استاد باشد، به جز چند حالت. اول آنکه سالک از دو استاد در طول هم استفاده کند. به این صورت که استاد کاملی به شاگرد خودش که کامل نیست، زیر نظر خود اذن دستگیری دهد. دوم آنکه سالک از یک استاد عرفان و یک یا چند استاد اخلاق استفاده کند. سوم آنکه سالک از یک استاد عرفان استفاده کند و از اساتید دیگر به عنوان ملازم و به منظور مشاهدة حالات بهره ببرد. چهارم آنکه به امر استاد کاملی، مدتی زیر نظر استاد کامل دیگر برود.

بنابراین شور و شوق زائدالوصف سالک نباید باعث شود که به هر عملی دست زند و از هر کسی کلمه‌ای بیاموزد و از هر غذای روحانی لقمه‌ای بردارد، چرا که این طرز عمل بسیار زیان‌آور است.

۱۲. تمرد از دستور: یکی از آفات سفر (که از علل طرد شدن از جمع سالکان نیز هست) تمرد از دستورات سلوکی است، البته تمرد در حد کم از جانب استاد قابل اغماض است. اما اگر از حد بگذرد چاره‌ای جز طرد قلبی یا خارجی نمی‌ماند. از علل طرد می‌توان به دو عامل دیگر نیز اشاره نمود.

  • ۱) خود را از دیگر رفقا بهتر دیدن.
  • ۲) با اغیار نشست و برخاست کردن.

۱۳. مبالغه نسبت به استاد: سالک باید «فنا در استاد» پیدا کند تا بتواند با اطاعت محض از خطرات و کریوه‌های نفس بگذرد، ولی آفت این اطاعت و تسلیم و عشق می‌تواند نوعی مبالغه دربارة استاد باشد که احیاناً به شطحیات هم منجر می‌گردد.

۱۴. شطحیات: از آفات مشهور سلوک ابتلا به شطحیات است. منظور از شطح سخنی است که از آن بوی نا بخردی و ادعا به مشام می‌رسد. منشأ شطح جنبیدن از جای در برابر واردات سنگین و یا عدم کمال است. بنابراین از سالک کامل شطح سر نمی‌زند.

۱۵. دستگیری قبل از کمال: سالک غیر کامل حق دستگیری ندارد، مگر با اجازه یا زیر نظر کامل. سالک باید آگاه باشد که با پیدا شدن کمالاتی در وی به این آفت خطرناک مبتلا نشود.

پاسخ چند شبهه

۱. استاد می‌فرمود:

(در کلمات سایر اهل الله هم دیده شده است) اگر عشق خدا در وجود کسی آمد، همان عشق او را می‌برد تا به کمال برساند و بسوزاند.

سئوال این است که پس چگونه ممکن است برخی سالکان راه‌رفته که قطعاً با براق عشق راه پیموده‌اند، با آفت سلوکی از راه بمانند و به کمال نرسند؟

پاسخ:

ظاهراً مراد این است که برای سوختن و رسیدن به کمال، عشق شرط لازم است نه اینکه شرط کافی باشد و شاهد آن است که به جز عشق امور فراوان دیگری شرط است. مثلاً به نظر استاد، وجود «راهنمای سفر» و استاد شرط رسیدن به کمال است [۱۷]. اگر راهبر نباشد، عشق درست هدایت نمی‌شود.


۲. آیا ممکن است سالک از تحت تربیت استادی به نزد استاد دیگر برود و او را راهبر خویش قرار دهد؟

پاسخ:

در صورت کمال استاد دوم و عدم کمال استاد اول، یا در صورت کامل‌تر بودن استاد دوم، این انتقال لازم است و در صورت تساوی دو استاد، مطلوب نیست. استاد پس از رسیدن به مرحوم سید هاشم حدّاد یقین کرده بودند که او از همه موجودین برتر است، لذا بار خود را در آستان ایشان فرود آوردند. ایشان فرمودند:

«روزی در تهران از علامه طباطبایی ـ اعلی الله مقامه ـ پرسیدم: احتجاب اسماء و صفات بر اثر تجلّی ذات برای شما چگونه روی می‌دهد؟

فرمودند: منظور؟! عرض کردم: سئوالی بود. فرمودند: گه گاه است و همیشگی نیست. در همان زمان بنده تازه از کربلا از خدمت آقای حدّاد برگشته بودم و ایشان مدّت‌ها بود که در آن مقام (احتجاب اسما و صفات بر اثر تجلّی ذات) مستقر بودند».

استاد می‌فرمود:

«در این راه بنده از چهار نفر استفاده بردم و اساتید من بودند: علامه طباطبایی، حاج شیخ عباس هاتف قوچانی، حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی و حاج سید هاشم حدّاد. البته آقای حدّاد چیز دیگری بود. اسفار اربعه‌اش تکمیل و در توحید ذوب شده بود. عارفی کم‌نظیر و شاید بی‌نظیر بود»

بعد اضافه کردند:

«البته از مرحوم آسید جمال گلپایگانی هم بهرة فراوان بردم، ولی سِمَت استادی را نپذیرفتند».


۳. در تقسیمات آفات گفته شد برخی آفات غیر قابل درمان است. پرسش این است که چگونه ممکن است آفتی درمان نپذیرد؟

پاسخ:

درمان این‌گونه آفات به دفع است. یعنی استاد، در صورتی که شاگرد سالک مطیع باشد، او را به گونه‌ای سیر می‌دهد که اصلاً گرفتار آن آفت نشود، چون در صورت گرفتار شدن خروجش ممکن نیست.

استاد در ذیل عنوان «رفق و مدارا» می‌نویسد:

«و این از اهّم اموری است که باید سالک الی الله آن را رعایت کند، چه اندک غفلتی در این امر سبب می‌گردد که علاوه بر آنکه سالک از ترقّی و سیر باز می‌ماند، بلکه برای همیشه به کلی از سفر ممنوع خواهد شد»[۱۸].

سپس توضیحی داده‌اند که خواندنی است.


۴. آیا می‌شود سالک از استادی بی‌بهره گردد ولی توسط استاد دیگر دستگیری شود؟

پاسخ: ‌

اگر طرد استاد همراه با گرفتگی دل او از سالک باشد، این شاگرد سالک هرگز پیشرفت نخواهد کرد، ولی اگر به دلیلی، بدون دل‌گرفتگی او را طرد کند، می‌تواند توسط استاد دیگر دستگیری شود. استاد فرمود:

«یکی از ارادتمندان مرحوم قاضی از تبریز به نجف آمد و چون به خدمت مرحوم قاضی مشرف شد گفت: «آقا! من از بس به شما ارادت و محبت دارم، هنوز حرم نرفته‌ام و به خدمت شما رسیده‌ام».

مرحوم قاضی بسیار ناراحت شدند و او را بیرون کردند و فرمودند: «برو که دیگر از ما بهره‌ای نداری»،

بنده احتمال می‌دهم که آن شخص عملی جاهلانه انجام داده است و همین باعث قطع فیض از جانب مرحوم قاضی شده است، اما استفاده بردنش از دیگران ممکن بوده است.

در روایت است که روزی امام صادق علیه‌السلام با یکی از اصحاب که اکثراً با حضرت در راه‌ها همراه بود، می‌رفتند و او با غلامش بود. پشت سرش را نگریست و غلامش را ندید و این کار سه بار تکرار شد. مرتبة چهارم که او را دید گفت: ای پسر زنِ بدکاره کجا بودی؟!

امام علیه‌السلام با شنیدن این سخن دست بر پیشانی زد و فرمود: سبحان الله! به مادرش نسبتِ بد دادی؟! من تو را پرهیزگار می‌پنداشتم و اکنون می‌بینم که وَرَعی نداری.

عرض کرد: مادرش سِندی و مشرک است.

حضرت فرمود: آیا نمی‌دانی که هر امّتی نوعی ازدواج رسمی دارند. از من دور شو.

راوی حدیث (عمرو بن نعمان جعفی) می‌گوید: دیگر ندیدم با حضرت راه برود تا اینکه مرگ بین ایشان جدایی افکند[۱۹].

نوشتارهای مرتبط

موانع سیر و سلوک

رهزنان سیر و سلوک

راه‌های انحرافی سیر و سلوک

پانویس

۱. فرهنگ دکتر محمد معین، ج۱، ص۶۹.

۲. المنجد

۳. این مطلب را مکرر از اساتیدم و از آن جمله حضرت استاد شنیده‌ام.

۴. مفاتیح الجنان، دعای کمیل.

۵. طه/۸۳.

۶. همان/۸۴.

۷. این روایت نبوی به خطبه شعبانیه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مشهور است. در این خطبه که در آخرین جمعة ماه شعبان یکی از سال‌ها در مدینه ایراد شده، مطالب مهمی در فضائل ماه رمضان بیان شده است. این خطبه در مصادر فراوانی آمده است.

۸. ناقب ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۱۹؛ بحار الانوار،ج۴۱، ص۲.

۹. این مطلب را از خطیب ارجمند آقای راشد یزدی به نقل از مرحوم سید هاشم نجفی از صاحب عروه شنیدم. شاید در رسالة کلمات قصار سید هم آمده باشد. نام این رساله الکلم الجامعى و الحکم النافعى است و در سال ۱۳۲۸ به ضمیمة چاپ اوّل عروى الوثقی در بغداد چاپ شده است. یادنامه محقق طباطبایی، مقاله آیت‌الله استادی با عنوان: به یاد آن عزیز. من این رساله را در اختیار ندارم.

۱۰. نهج البلاغه، حکمت ۷۰.

۱۱. انفال/۲۹.

۱۲. طلاق/۲.

۱۳. ر.ک: روح مجرد.

۱۴. حج/۳۸.

۱۵. رجال کشّی، ص۱۶۴؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۳۸۹.

۱۶. لب اللباب، ص۳۰.

۱۷. روح مجرد، ص۴۲۸.

۱۸. لب اللباب، ص۱۰۶.

۱۹. کافی، ج۲، ص۳۲۴.

عناوین دیگر این نوشتار
  • آفات سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • آفات سلوک
  • آفات سفر
مربوط به دسته های:آفات سیر و سلوک -
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۲
Ali.akbari(Azad)

کتاب سیر و سلوک آیة‌الله علی رضائی تهرانی یا سیر و سلوک، طرحی نو در عرفان عملی شیعی . مهمترین ویژگی این کتاب ترسیم چهرۀ عرفان بر اساس حقیقت پویا و سفرگونۀ آن است و از سایر ویژگی‌های آن می‌توان به جامعیت، استحکام آن اشاره کرد.

فهرست
  • ↓۱- دیدگاه مؤلف کتاب [۱] درباره ضرورت نگارش آن [۲]
  • ↓۲- ویژگی‌های کتاب
    • ↓۲.۱- ۱. ترسیم چهرۀ عرفان بر اساس حقیقت پویا و سفرگونۀ آن
    • ↓۲.۲- ۲. جامع بودن کتاب
    • ↓۲.۳- ۳. دوری از شطحیات و انحرافات
    • ↓۲.۴- ۴. پی‌ریزی بر اساس مبانی و میراث شیعی
    • ↓۲.۵- ۵. برخورداری از استحکام
  • ↓۳- ساختار این کتاب
  • ↓۴- پانویس

دیدگاه مؤلف کتاب [۱] درباره ضرورت نگارش آن [۲]

صاحب این قلم را که سال‌هاست به اقتضای علاقۀ شخصی و رشتۀ تخصصی خود با کتب عرفان عملی مأنوس است، چنین در خاطر افتاد که در باب عرفان عملی اسلامی جای کتابی جامع خالی به نظر می‌رسد، کتابی که دارای ویژگی‌های زیر باشد:

ویژگی‌های کتاب

۱. ترسیم چهرۀ عرفان بر اساس حقیقت پویا و سفرگونۀ آن

نام راه عرفان را سیر و سلوک نهاده‌اند و این یعنی حقیقت عرفان سَفَر است. سفر از أنانیت به عبودیت، سفر از خود به خدا، سفر از شرک و دوبینی به توحید، سفر از ناسوت به لاهوت، سفر از جهل به معرفت و در یک کلمه سفر از نقص به کمال.

بنابراین بهترین تصویرگری از چهرۀ عرفان، ترسیمی است که بر اساس حقیقت آن یعنی سفر بودن آن صورت پذیرد. این مطلب را که حقیقت راه عرفان سلوک و سفر است در بخش «ماهیت سفر» توضیح داده‌ام.

نویسندگانی کم و بیش‌ بااین دیدگاه‌ دربارۀ عرفان قلم زده‌اند که به بعضی اشاره می‌کنیم:

  • ابن عربی در فتوحات، اوکتاب خود را بر اساس اسفار اربعۀ عارفان تنظیم کرده است.
  • خواجه عبدالله انصاری در منازل السایرین و نیز در صد میدان به پارسی.
  • خواجه نصیرالدین طوسی در اوصاف الاشراف.
  • عزیز بن محمد نسفی مشهور به عزیز نسفی در رسالۀ مقصد أقصی [۳].
  • بوعلی سینا در نمط نهم اشارات که عنوانش «مقامات العارفین» است. [۴]
  • فیض کاشانی در رسالۀ مختصر زاد السالک.
  • علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک منسوب به او.

ولی با مراجعه به این آثار روشن می‌شود که هیچ کدام طرحی جامع و منطقی ارائه نداده‌اند و از پاره‌ای مباحث لازم بر اساس این دیدگاه (سفر دانستن حقیقت راه عرفان) غفلت ورزیده‌اند و یا لااقل بحث را منظّم ارائه نکرده‌اند.

۲. جامع بودن کتاب

راه عرفان به عنوان یک سفر مبدئی دارد و مقصدی، منازلی دارد و مقاطعی، توشه‌ای می‌خواهد و راهنمایی، آدابی دارد و آفاتی، خطراتی دارد و خاطراتی، مرکبی دارد و راکبی، مدّتی دارد و عُدّه‌ای، همراهانی دارد و راهزنانی، آگاهی‌هایی می‌طلبد و آمادگی‌هایی، سوغاتی دارد و خیراتی و ... و همۀ اینها طرح و بحث می‌طلبد. غفلت در مورد پاره‌ای از این مباحث، نادیده انگاشتن ابعادی از بحث است که نقص یک کار تحقیقی و علمی را به دنبال دارد. متأسفانه تراث و میراث عرفانی ما در این زمینه نوشتاری جامع و کامل در خود ندارد.

۳. دوری از شطحیات و انحرافات

تنها کتاب کامل و بی نقص و عیب قرآن مجید است که از خداست. خداوند فرمود:

«وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافًا کَثِیرًا» [۵]؛

«اگر قرآن از نزد غیر خدا می‌بود، مردم در آن ناهمگونی بسیار می‌یافتند».

از این آیۀ کریمه به دست می‌آید که کتاب خالی از تناقض و نقص، کتاب خالق بی‌نقص است و بس. یعنی قرآن مجید. اما باید کوشید نوشتار علمی تا آنجا که ممکن است منقّح و پیراسته باشد. متاسفانه پاره‌ای از کتب عرفانی ما مشتمل بر برخی شطحیات یا انحرافات است. یکی از اسرار نگارش کتاب المحجّۀ البیضاء فی تهذیب الاحیاء توسط مرحوم فیض کاشانی همین پیراستن است [۶]. نمونه‌هایی از این انحرافات را در بخش‌هایی از این نوشتار گفته‌ایم.

۴. پی‌ریزی بر اساس مبانی و میراث شیعی

اگرچه گفته شده است: «مذهب عاشق ز مذهب‌ها جداست»، ولی شکی نیست که فرقۀ ناجیه در امت مرحومه یکی بیش نیست و آن شیعۀ اثنی‌عشری است. فرقۀ ناجیه بودن عنوان اعتباری یا تشریفاتی نیست. شیعه به علت حقّانیت نگرش‌ها و عقایدش اهل نجات است. این نگرش‌ها و عقیده‌ها در عرفان برخاستۀ از آنها کاملاً تأثیرگذار است و این تأثیر از نظر تاریخی هم قابل انکار نیست. گرچه اکثر قریب به اتفاقِ فرق تصوّف سلسله خود را به رئیس اولیا، امیرالمؤمنین، علی بن ابی‌طالب علیه السلام می‌رسانند [۷] و گرچه اکثر اهل عرفان هرچند سنّی مذهب باشند‌ علوی المَشربند [۸] و گرچه بسیاری از معتقدان به مذاهب فاسده مستضعفند، ولی تأثیر اعتقادات کلامی در عرفان مذاهب گوناگون قابل انکار نیست.

بر این اساس، بر معتقدان به مذهب امامیه بایسته است که عرفان خود را همانند فقه خود بر مبانی و تراث شیعی پی‌ریزی کنند و در عین دوری کامل از تعصّب باطل، بر مبانی و عقاید خود پای بفشارند.

با تأسف بسیار باید ادعا کرد که این مهم کمتر مورد عنایت بزرگان شیعی قرار گرفته است. اگر دغدغه‌های عارفان شیعی عالی‌قدری همانند سید حیدر آملی و علامه بحرالعلوم و شیخ حسین بحرانی دراین زمینه جدّی گرفته می‌شد، هم اینک ما با چنین کمبودی دربارۀ متون عرفانی شیعی روبه‌رو نبودیم.

به دو نمونه اشاره می‌کنیم:

۱. محیی‌الدین عربی از حقیقتی غیبی به نام «عماء» یاد می‌کند و آن را توضیح می‌دهد. این حقیقت را بر اساس روایتی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مطرح ساخته است که در آن روایت

از پیامبر پرسیدند :

«أینَ کانَ رَبَُّنا قَبلَ أن یخلُقَ الخَلقَ» [۹]

«خدای ما پیش از آفرینش کجا بود؟»

و پیامبر پاسخ داده:

«کان فی عَماء لا فَوقَهُ هَواء و لا تَحتَهُ هواء» [۱۰]

«در عماء به سر می‌برد که بالا و پایین آن هوا نبود».

این روایت به این صورت در کتب حدیثی اهل سنّت آمده است. نظیر همین حدیث، با همین پرسش ولی با جوابی متفاوت در جوامع شیعی آمده است که از معصوم علیه‌السلام می‌پرسند خدا کجا بود؟ و معصوم پاسخ می‌دهد که اصل پرسش غلط است، زیرا:

«هُوَ أَینَ الْأَینَ بِلَا أَینٍ وَ کَیفَ الْکَیفَ بِلَا کَیفٍ» [۱۱]؛

«اوست که مکان را آفرید بدون اینکه مکانی داشته باشد و کیفیت را تحقق بخشیدبدون اینکه کیفیتی داشته باشد».

این جواب کجا و آن جواب کجا؟ آن جواب بوی تجسیم و تشبیه می‌دهد و این پاسخ صریح در توحید است. ولی چه باید کرد؟ مگر می‌شود عرفان سنّی متأثّر از فقه و حدیث سنّی نباشد؟! و مگر می‌شود عرفان شیعی جز بر فقه و حدیث و اعتقادات شیعی استوار گردد؟!

۲. نمونه دیگر: غزالی در احیاء‌ العلوم در بخش عادات کتابی با عنوان «کتاب آداب السماع و الوجد» دارد، ولی مرحوم فیض کاشانی که با نگرشی شیعی به تهذیب و پیرایش احیاء پرداخته می‌فرماید:

«و أنا أضع بدل کتاب آداب السماع و الوجد فیما بعد کتاب آداب المعیشۀ و اخلاق النبوۀ، کتاب آداب الشیعۀ و اخلاق الإمامۀ لأن السماع و الوجد لیسا من مذهب اهل البیت:» [۱۲]؛

«من به جای کتاب آداب سماع و وجد پس از کتاب آداب زندگی و اخلاق نبوت کتاب آداب تشیع و اخلاق امامت را قرار می‌دهم، زیرا سماع و وجد در مذهب شیعۀ امامی جایگاهی ندارد». سماع که نوعی رقص و موسیقی است، بر اساس برخی نگرش‌های سنّی حتی می‌تواند مقرّب به درگاه الهی باشد، در حالی که بر اساس نگرش شیعی حرام و مبعّد است.

۵. برخورداری از استحکام

ویژگی‌های استحکام از این قرارند:

  • اولاً: ذوق را با دقّت علمی و دقّت علمی را با ذوق همراه سازد.
  • ثانیاً: در عین متانت علمی، روان نگاشته شود.
  • ثالثاً: مشحون و پر از آیات و روایات مناسب باشد که طریقتِ بریدۀ از شریعت جز از سراب منیت سر در نمی‌آورد و هرگز به بهشت حقیقت نمی‌رسد و نمی‌رساند.
  • رابعاً: در کنار بحث‌های نظری از برنامه‌ای عملی و کاربردی غفلت نورزد.
  • خامساً: همراه با نوآوری و تحلیل باشد.
  • سادساً: مرزهای دقیق عرفان با مشابهاتش را حفظ کند. مثلاً به نام عرفان و به کام اخلاق ننویسد.

به هر حال، خالی بودن عرصه در زمینۀ کتابی جامع در باب عرفان اسلامی شیعی، صاحب این قلم را بر آن داشت که در این زمینه تلاشی را آغاز کند و با اینکه سرمایۀ علمی خویش را ‌ـ عمل که بماند ‌ـ در این ساحت اندک می‌دید، ولی اعتمادش بر رب ودود به او جرئت می‌بخشید. مسیر طی شده این‌گونه رقم خورد:

اولین گام، نگارش دست‌نوشته‌ای در این زمینه به منظور تدریس برای طلاب ممتاز غیر ایرانی در حوزۀ علمیۀ قم بود. آن درس‌ها و دست‌نوشته‌ها به شدت مورد استقبال قرار گرفت تا جایی که در خارج کشور تدریس شد و به صورت پراکنده در برخی مجله‌های خارجی‌ ـ همزمان با تدریس ‌ـ توسط خود دانشجویان ترجمه شد و نویسنده دائماً در دل می‌خواند و بر زبان می‌راند:

«هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ» [۱۳].

هدف در این گام، آشنایی طلاب غیرایرانی با عرفان اصیل اسلامی بود.

گام دوم، بازنگری مجدد و مرتب کردن آن دست‌نوشته‌ها بود که در زمان‌های پراکنده صورت می‌گرفت. هدف در این گام، اتقان کار بود.

گام سوم، بازنویسی، تصحیح، تکمیل و احیاناً تغییر دست‌نوشته‌ها بود و تکمیل، حجم را سه برابر کرد. در این گام هدف، نگارش رساله‌ای در سطح رسالۀ دکترا بود که بتواند به مجامع علمی ارائه شود.

در گام چهارم، در اختیار فضلا و صاحبان فن گذارده شد تا اشکالات احتمالی رساله برطرف شود و با توجه به انتقادات بر غنای آن افزوده شود.

گام پنجم و آخرین گام، بازنویسی نهایی متن آماده شده با هدف عرضه به جامعۀ اسلامی بود.

البته گام ششمی هست که شاید از همۀ قدم‌های برداشته شده مهم‌تر است و آن ارائۀ پیشنهادات و انتقادات سازنده توسط شما خوانندگان عزیز است.

نویسنده از طرح‌ها و پیشنهادات خوانندگان صاحب‌نظر و علاقه‌مند استقبال می‌کند تا در آینده از نواقص کتاب کاسته و بر جنبه‌های احتمالاً مثبت آن افزوده شود، و امید دارد با همۀ کمبودهایش گامی درراه ترویج عرفان مثبت بوده باشد.

ساختار این کتاب

ساختار این کتاب بر اساس حقیقت راه عرفان که همان سفر الی الله است شکل گرفته است. بر همین اساس، محور را سفر قرار دادیم و در پنج بخش بحث را پی گرفتیم.

  • بخش اول دربارۀ آگاهی‌های مقدماتی است؛ مباحثی همانند چشم‌انداز سفر و سلوک در یک نگاه کلی،ماهیت سفر، ضرورت سفر، موانع شروع سفر، سفارش‌های پیش از سفر، تعداد سفرها و مدت سفر، در این بخش بررسی می‌شود.
  • بخش دوم دربارۀ لوازم سفر و بحث‌هایی مانند مسافر سفر، همراهان در سفر، مرکب سفر، زاد و توشۀ سفر و راهنمای سفر است.
  • بخش سوم دربارۀ مقاطع سفر است و فصولی مانند مبدأ سفر، منازل سفر که در کتاب‌های عرفان عملی همانند منازل السائرین عمدتاً فقط به این بخش پرداخته‌اند‌، مقصد سفر، گردنه ها و کریوه‌های سفر و راه میان‌بر سفر مورد بررسی قرار می‌گیرد.
  • بخش چهارم دربارۀ آگاهی‌های تکمیلی است و مباحثی همانند راه‌های انحرافی و مشابه سفر، رهزنان سفر، آفات سفر، سبکبالی یا سنگین حالی در سفر و زبان سفر بررسی می‌شود.
  • در بخش پنجم که آخرین بخش کتاب است در نظر داریم به دستاوردهای سفر بپردازیم. این بخش به مباحثی دربارۀ پیشتازان سفر(مسافران نمونه)، ارمغان سفر و خاطرات سفر می‌پردازد. البته نگارش بخش پنجم مشروط به آنست که حجم کتاب زیاد نشود و گرنه، این بخش را در تالیفی جداگانه ارائه خواهیم کرد.

همان‌گونه که مشاهده می‌شود محور همۀ مباحث کتاب سفر است. در فصل «ماهیت سفر» خواهیم گفت که آدمی همیشه در سفر است و اگر همۀ ابعاد این سفر روشن شود، ابعاد راه عرفان روشن خواهد شد.

ساختار فعلی از آغاز در ذهن نویسنده نبود و پس از نگارش فصول مختلف کتاب و با فکر بسیار به این ساختار دست یافت.

البته نه شکل و ساختار و نه مطالب و محتوا هیچ یک خالی از نقص نیست و به‌ویژه که در هر دو بخش نوآوری‌هایی به چشم می‌خورد و می‌دانیم که:

هر که سخن را به سخن ضمّ ‌کند

قطره‌ای از خون جگر کم کند

بارالها! به حق خون‌جگران و شوریدگان راه لقایت، ما را به شرف لقایت در همین نشأه مشرف بفرما. اللهم آمین. بحق محمد و آله الطاهرین.

پانویس

۱. آیت الله علی رضائی تهرانی

۲. کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۷۸ تا ۸۹

۳. این رساله همراه با اشعة اللمعات با تصحیح آقای حامد ربّانی چاپ شده است.

۴. شهید مطهری می‌گوید: بوعلی در این نمط از سفر اول و کمی هم از سفر دوم گفته است. ر.ک: علوم اسلامی بخش عرفان. آیت‌الله جوادی آملی می‌فرمود: نمط نهم اشارات در عرفان عملی است و نه عرفان علمی.

۵. نساء/۸۲ .

۶. فیض کاشانی، محسن، المحجة البیضاء، مقدمه کتاب. آیة‌الله سید عزالدین زنجانی می‌فرمود: کتاب محجه فیض خود نیاز به ویرایش و پیرایش دارد؛ یعنی گرچه فیض کتاب احیاء العلوم غزالی را غربال کرده است، اما هنوز نیازمند الکی نیز هست.

۷. علامه حسینی تهرانی، سید محمدحسین، لب اللباب، ص۱۵۴.

۸. آشتیانی، سید جلال‌الدین، شرح فصوص قیصری، مقدمه کتاب.

۹. قیصری، داوود بن علی، مقدمة شرح فصوص.

۱۰. همان.

۱۱. کافی، ج۱، ص۷۸.

۱۲. فیض کاشانی، محسن، المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ج۱، ص۴.

۱۳. نمل/۴۰.

عناوین دیگر این نوشتار
  • کتاب سیر و سلوک آیة‌الله علی رضائی تهرانی (عنوان اصلی)
  • کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی)
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۸
Ali.akbari(Azad)

نویسنده:خواجه نصیر الدین طوسی

منبع:اوصاف الاشراف صفحه۹

مبدا حرکت و آنچه از آن چاره نباشد تا حرکت میسر شود شش امر است:

  • ↓۱- ایمان
  • ↓۲- ثبات
  • ↓۳- نیت
  • ↓۴- صدق
  • ↓۵- انابت
  • ↓۶- اخلاص
  • ↓۷- مقالات مرتبط
  • ایمان

    قال اللّه تعالى:

    «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.»[۱]

    ایمان در لغت تصدیق باشد، یعنى باور داشتن. و در عرف اهل تحقیق، تصدیقى خاص باشد، و آن تصدیق بود به آنچه علم قطعى [۲]به آن حاصل است و پیغمبر (علیه السلام) فرموده است، و معرفت پیغمبر منفک نباشد از معرفت پروردگار قادر عالم حىّ مدرک سمیع بصیر مرید متکلّم، که پیغمبران را فرستاده است، و قرآن [۳]به محمد مصطفى (صلّى اللّه علیه و آله) فرستاده، و احکام فرائض و سنن و حلال و حرام بر وجهى که همه امت را بر آن اجماع باشد بیان فرموده است.

    پس ایمان مشتمل بر این امور باشد، و این قدر قابل زیاده و نقصان نباشد، چه اگر کمتر از این باشد ایمان نباشد، و اگر زیادت از این باشد آن زیادت کمال ایمان بود مقارن ایمان و نشان باورداشتن آن باشد که آنچه دانستنى و گفتنى و کردنى باشد بداند و بگوید و بکند، و آنچه از آن احتراز فرموده باشند احتراز کند، و این جمله از باب عمل صالح باشد و قابل زیادت و نقصان بود و لازم تصدیق مذکور باشد.

    و از این جهت ذکر ایمان با عمل صالح فرموده‌اند در همه مواضع، کما قال:

    «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[۴].

    و باید دانست که ایمان را مراتب است، از همه کمتر ایمان به زبان است که:

    «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلى‌ رَسُولِهِ» [۵]

    عبارت از آن است، و امر:

    «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ»[۶]

    اشاره به همان است.

    و بالاى آن، ایمان به تقلید است، و آن تصدیق جازم باشد به آنچه تصدیق باید. و امّا زوالش ممکن بود چون تصدیق جازم حاصل شود هرآینه آن تصدیق مستلزم عمل صالح باشد «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا»[۷].

    و از آن بهتر ایمان به غیب است که «یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»[۸]و آن مقارن به عبارتى باشد در باطن مقتضى ثبوت[۹] ایمانى کانّه من وراء حجاب، و از این جهت مقرون به غیب باشد.

    و از این کامل‌تر، ایمان آنهایى که در حق ایشان فرموده است:

    «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً- تا آنجا که- أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» [۱۰]

    واین مرتبه ایمان به کمال است.

    و متصل باشد با این[۱۱] ایمان یقینى، که شرح آن بعد از این گفته آید، و آن منتهاى مراتب ایمان باشد.

    و آنچه در سلوک کمتر از آن نشاید ایمان به تقلید است و ایمان به غیب، چه ایمان به زبان تنها به حقیقت ایمان نباشد، «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»[۱۲]اشارت به آن است، و هرگاه اعتقاد جزمى حاصل باشد به آنکه کاملى مطلق یعنى آفریدگارى هست، با سکون نفس سلوک ممکن باشد، و حصول آن به غایت آسان باشد و به اندک سعى حاصل شود.

    ثبات

    قال اللّه سبحانه و تعالى:

    «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ»». [۱۳]

    ثبات حالتى است که تا با ایمان مقارن نشود طمأنینه نفس که طلب کمال مشروط به آن است میسّر نگردد، چه هر کس که در معتقد خویش متزلزل باشد طالب کمال نتواند بود، و ثبات ایمان عبارت از حصول جزم [۱۴]است به آنکه کاملى و کمالى هست، و تا این جزم [۱۴]نباشد طلب کمال صورت نبندد، و عزم طلب کمال و ثبات در عزم تا حاصل نشود سلوک ممکن نباشد، و صاحب عزم بى‌ثبات «کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الْأَرْضِ حَیْرانَ» [۱۶]باشد، بل متحیّر را خود عزم نباشد، و تا جازم یک جهت معیّن نشود[۱۷]حرکت و سیر و سلوک از او واقع نگردد، و اگر حرکتى کند اضطرابى و ترددى بى‌حاصل باشد که آن را فایده و ثمر نباشد.

    و علّت ثبات، بصیرت باطن باشد به حقیقت معتقد خویش،و وجدان لذّت اصابت، و ملکه شدن آن حالت باطن را بر وجهى که زوال نپذیرد، و به این سبب صدور اعمال صالحه از اصحاب آن ثبات، دایم و ضرورى باشد.

    نیت

    قال اللّه تعالى:

    «قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»[۱۸].

    نیت را معنى قصد است، و قصد واسطه است میان علم و عمل، چه اوّل تا نداند که کارى کردنى است ثابت قصد کردن آن کار نکند، و تا قصد نکند آن کار از وى حاصل نشود، و مبدا سیر و سلوک قصد است، و در سیر و سلوک باید که قصد مقصد معیّنى کند، و چون مقصد حصول کمال باشد از کامل مطلق، پس نیت باید که مشتمل باشد بر طلب قربت به حقتعالى که اوست کامل مطلق.

    و چون چنین باشد نیت تنها از عمل تنها بهتر باشد که «نیّة المؤمن خیر من عمله»[۱۹]چه نیت به مثابه جان است و عمل به مثابه تن و «الاعمال بالنّیات»[۲۰] یعنى زندگى تن به جان است.

    و «لکلّ امرئ ما نوى و من کان هجرته إلى اللّه و رسوله فهجرته الى اللّه و رسوله و من کانت هجرته إلى الدّنیا یصیبها أو امرأة تزوّجها»فهجرته إلى ما هاجر إلیه.»[۲۱] و عمل خیرى که مقارن نیت مقرون به طلب قربت باشد هرآینه مقتضى حصول کمال باشد به حسب آن، کما قال اللّه تعالى:

    «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً.»[۲۲]

    صدق

    قال سبحانه:

    «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ».[۲۳]

    صدق در لغت، راست گفتن و راست کردن وعده باشد، و در این موضع مراد راستى است هم در گفتن، و هم در نیت و عزم، و هم در وفاى به آنچه زبان داده باشد و وعده کرده باشد، و هم در تمامى حالها که پیش آید او را.

    و صدیق کسى است که در این همه او را راستى پیشه و ملکه بود، و البته خلاف آنچه باشد در هر باب از او نتوان یافت نه به عین، نه به اثر.

    و علما گفته‌اند که هر کس چنین باشد خوابهاى او نیز همه راست بود و راست آید، و «رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ»[۲۴]در شأن ایشان آمده است، و صدیقان را با پیغمبران و شهیدان در یک سلک آورده‌اند، قال اللّه تعالى:

    «فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ»[۲۵]

    ، و پیغمبران بزرگ را مانند إبراهیم و ادریس به صدّیقى وصف کرده‌اند «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا»[۲۶]و دیگران را فرموده‌اند:

    «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا»[۲۷]

    و چون راه راست نزدیکترین راهى باشد به مقصد آن کسى[۲۸] را که[۲۹] به طریق مستقیم سلوک کند امیدوارترین کس به وصول به مقصد باشد إن شاء اللّه تعالى.

    انابت

    قال اللّه تعالى سبحانه:

    «وَ أَنِیبُوا إِلى‌ رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ»[۳۰]

    انابت با خداى گشتن و بر او اقبال کردن باشد، و آن به سه چیز است:

    یکى به باطن، که همیشه متوجه به جانب خداى تعالى باشد، و در افکار و عزایم طلب قربت او کند «وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ.»[۳۱]و دیگر به قول، که در عموم اوقات به ذکر او و ذکر نعم و ذکر کسانى که به حضرت او نزدیکتر باشند مشغول باشد «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ»[۳۲].

    سیّم[۳۳] از اعمال ظاهره، که همیشه بر طاعات و عبادات که مقرون[۳۴] به نیّت قربت باشد مواظبت کنند، مانند صلاة فرض و سنتى [۳۵]و نوافل، و وقوف بمواقف بزرگان دین، و بذل صدقات، و احسان با خلق خدا به رسانیدن اسباب نفع به ایشان و باز داشتن‌ موجبات ضرر ایشان، و راستى نگاه داشتن در معاملات، و انصاف از خود و اهل خود بدادن، و بر جمله التزام احکام شرع تقربا إلى اللّه تعالى و طلبا لمرضاته، فانه تعالى قال:

    «أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ. هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ. مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ. ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ. لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ».[۳۶]

    اخلاص

    قال الله سبحانه و تعالى:

    وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ [۳۷].

    پارسى اخلاص، ویژه کردن باشد، یعنى پاک کردن چیزى از هر چیزى که غیر او باشد و با او در آمیخته باشد، و اینجا به اخلاص آن مى‌خواهند که هر چه گوید و کند، قربت[۳۸] به خداى تعالى بود و خاص خالص به سوى او کند که هیچ غرضى دیگر از دنیوى و اخروى[۳۹] با آن نیامیزد «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ».[۴۰]و مقابل اخلاص آن بود که غرض دیگر با آن درآمیزد، مانند حب جاه و مال، یا طلب نیک‌نامى، یا طمع ثواب آخرت، یا از جهت نجات و رستگارى از عذاب دوزخ، و این همه از باب شرک باشد.

    و شرک دو نوع بود: جلى و خفى. امّا شرک جلى آن بت‌پرستى بود، و باقى همه شرک خفى باشد.

    قال صلّى اللّه علیه و آله:

    «نیّة الشّرک فی امّتى اخفى من‌ دبیب النّملة السّوداء على الصّخرة الصّماء فی اللّیلة الظّلماء»[۴۱].

    و طالب کمال را شرک تباه‌ترین مانعى باشد در سلوک:

    «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[۴۲].

    و چون مانع شرک خفى برطرف[۴۳]شود، سلوک و وصول به آسانى دست دهد،

    «من اخلص للّه اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه»[۴۴]و باللّه العصمة.

    مقالات مرتبط

    موانع سیر و سلوک در کلام خواجه نصیر

    شرائط سلوک در کلام خواجه نصیر

    حالات سالک واصل در کلام خواجه نصیر

    حالات سالک غیر واصل در کلام خواجه نصیر

    فنا در کلام خواجه نصیر

    پانویس

    ۱. انعام- ۸۲.

    ۲. ن: و آن تصدیق به آنچه علم قطعى حاصل بود که کتاب به پیغمبر علیه السلام آمده است.

    ۳. گ: قرآن را.

    ۴. بقره- ۲۵.

    ۵. نساء- ۱۳۶.

    ۶. حجرات- ۱۴.

    ۷. حجرات- ۱۵

    ۸. بقره- ۳.

    ۹. ن و گ: ثبوت تصدیق.

    ۱۰. انفال-۲

    ۱۱. ن و گ: به این.

    ۱۲. یوسف- ۱۰۶.

    ۱۳. إبراهیم- ۲۷

    ۱۴. ن و گ: عزم.

    ۱۵. ن و گ: عزم.

    ۱۶. انعام- ۷۱

    ۱۷. ن و گ: چه تا یک جهت معیّن نشود

    ۱۸. انعام- ۱۶۲.

    ۱۹. اصول کافى (چاپ بیروت) ۲- ۸۴.

    ۲۰. اصول کافى ۲- ۲۱۱.

    ۲۱. سنن ابن ماجه ۲- ۱۴۱۳ (باب ۲۶- حدیث ۴۲۲۷)

    ۲۲. نساء- ۱۱۴.

    ۲۳. توبه- ۱۱۹.

    ۲۴. احزاب- ۲۳.

    ۲۵. نساء- ۶۹.

    ۲۶. مریم- ۴۱ و ۵۶.

    ۲۷. مریم- ۵۰.

    ۲۸. به مقصد وصول به مقصد از کسى که بر طریق (ن)

    ۲۹. به وصول به مقصد از کسى (گ).

    ۳۰. زمر- ۵۴.

    ۳۱. ق- ۳۳.

    ۳۲. غافر- ۱۳.

    ۳۳. ن و گ: به.

    ۳۴. ن و گ: عبادات مقرون.

    ۳۵. ن و گ: صلوات فرائض و نوافل

    ۳۶. ق- ۳۱- ۳۵ (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ ...).

    ۳۷. بینه- ۵.

    ۳۸. ن: طلب قربت.

    ۳۹. ن: نه دنیاوى و نه آخرتى.

    ۴۰. زمر- ۳.

    ۴۱. بحار الانوار (چاپ بیروت) ۶۹- ۹۳.

    ۴۲. کهف- ۱۱۰.

    ۴۳. ن: مرتفع.

    ۴۴. بحار الانوار (چاپ بیروت) ۶۷- ۲۴۲.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۷
Ali.akbari(Azad)

موت اختیاری یا مرگ اختیاری حالتی است که در مراحل بسیار بالای سیر و سلوک به عارف دست می‌دهد در این حالت روح کاملا ارتباطش را با بدن قطع می‌کند به گونه‌ای که هیچ یک از مراتب نفس با بدن ارتباط نداشته و در نتیجه قلب و سایر بخش‌های بدن از کار می‌افتد و بدن سرد می‌شود. در این حالت - خواه از نظر شرعی و خواه از نظر پزشکی - عارف مرده است. اما آنکه در اسم ممیت و اسم محیی خداوند به فنا رسیده باشد می‌تواند با اختیار خویش بمیرد و می‌تواند دوباره با اختیار خویش به این عالم برگردد.

بدیهی است که مکاشفه، خلسه، خلع بدن و موت اختیاری با یکدیگر متفاوت هستند.

فهرست
  • ↓۱- اموری که ممکن است با موت اختیاری اشتباه شود
  • ↓۲- موت اختیاری مرحوم حداد
  • ↓۳- پانویس

اموری که ممکن است با موت اختیاری اشتباه شود

از آنجا که در موت اختیاری فرد از از بدن خود جدا می‌شود ممکن است برخی دیگر از حالات که دارای چنین شاخصه‌ای هستند با موت اختیاری برای خود سالک و یا برای دیگران اشتباه شود. ضمن متذکر شدن به این امور تلاش می‌کنیم تا معنای موت اختیاری واضحتر گردد.

برخی از مکاشفات

در نوعی از مکاشفات، سالک همین طور که در حالت عادی است و بدنش زنده و قلبش در حال زدن است می‌تواند از جهت سعه ادراکی، به یک جای دیگری احاطه پیدا می‌کند و از آنجا خبردار می‌شود. در این حالت اساساً روح سالک از بدنش جدا نشده و فقط دچار نوعی غفلت می‌شود. هرچند در مراحل بالاتر سلوک، همین مقدار از غفلت هم روی نمی‌دهد. به هرحال اموری مثل ضربان قلب و سایر علائم حیاتی مختل نمی‌گردد.

خلع بدن

مرتبه‌ای بالاتر از آنچه در بخش قبل گفته شد وجود دارد که در آن سالک نه تنها از جای دیگر خبردار می‌شود بلکه به آنجا رفته و روح خود را در آنجا می‌بیند. این حالت را خلع بدن و یا برون‌فکنی می‌گویند. در این حالت روح هم از بدن شخص اجمالاً جدا می‌شود و فرد با مسامحه با این روح حرکت کرده و در خیابان و آسمان سیر می‌کند ولی این بدن کماکان زنده است و قلبش می‌زند.

در حالات خلع بدن گاهی شخص تصاویری شبیه همین ادراکات انسان عادی را دارد و گاهی مواقع یک دسته ادراکات تجردی پیدا کند، اینها هیچ کدام‌شان موت اختیاری نیست، اینها یک نوع خلسه خلع بدن و برون فکنی است.

و برای سالکین متوسط و حتی به تعبیری گاهی مبتدی هم اتفاق می‌افتد. اگر سلوک را به معنی حرکت به طرف خدا معنی کنیم و به یک اعتبار بگوییم حرکت از ورود در عالم برزخ شروع می‌شود برای افرادی که وارد عالم برزخ می‌شوند حالت خلع بدن اتفاق می‌افتد: این حالت ممکن است در نماز یا خواب اتفاق بیافتد و بسیاری از افراد ممکن است بر اثر ضربه‌ای بر سر به کما رفته و این حالت برای‌شان اتفاق بیافتد. بعداً که برمی‌گردند، می‌گوید: نه من بودم، همه اتاق را می‌دیدم، این طرف و آن طرف هم رفتم. خیلی از تجربیات نزدیک به مرگ از این جنس است که شخص هنوز بدنش فعال است، حالت کما دارد.

موت اختیاری مرحوم حداد

موت اختیاری عبارت از این است که روح کلاً علقه‌اش را از بدن به طور تمام قطع کند و تمام مراتبش را جمع بکند و این بدن اصلاً ضربان قلبش کار نکند، بدن سرد سرد بشود به طوری که اگر کسی بیاید به این بدن مراجعه کند، این بدن دیگر به حسب موازین شرعی و پزشکی مرده است و باید دفنش کرد، با اختیار خودش بمیرد و بعد تازه با اختیار خودش دوباره برگردد چون باز هستند کسانی که مثلا یک نوعی از موت اختیاری دارند که وقتی بخواهند می روند، ولی دیگر قدرت بر برگشتن ندارند، با این حال «مرحوم حضرت آقای حداد موت اختیاری داشتند و دوباره هم برمی‌گشتند».

مرحوم علامه لاهیجی انصاری که خود از شاگردان مرحوم آقای قاضی بوده‌اند می‌فرمودند:

«مرحوم قاضى خیلى به ایشان عنایت داشت، و او را به رفقاى سلوکى معرّفى نمى‌کرد؛ و بر حال او ضَنَّت داشت که مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است که در زمان حیات مرحوم قاضى موت اختیارى داشته است؛ بعضى اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول مى‌کشید. و مرحوم قاضى می‌فرمود: سیّد هاشم در توحید مانند سنّیها که در سنّى گرى تعصّب دارند، او در توحید ذات حقّ متعصّب است؛ و چنان توحید را ذوق کرده و مسّ نموده است که محال است چیزى بتواند در آن خلل وارد سازد.» (روح مجرد، ص ۱۳.)

در این فرمایش علامه لاهیجی انصاری که خود از اهل فن بوده‌اند دو نکته بسیار مهم وجود دارد:

اولاً اینکه فرمودند: «بعضی اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول می‌کشید.» این موضوع مهمی است زیرا اینکه شخص چه مقدار بتواند خودش را در آن عالم نگه دارد و سیر کند و بستگی به سعه نفسانی وی دارد و موتی در حد شش ساعت سعه بسیار بالایی می‌طلبد. [۱]

ثانیاً ایشان می‌فرماید: «او تنها شاگردی است که در زمان حیات مرحوم قاضی موت اختیاری داشته است».

فقط و فقط در بین شاگردان این مسئله را مرحوم حضرت آقای حداد داشتند یعنی بقیه شاگردان چه شاگردان دور آخر مثل خود مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی و مرحوم آیة‌الله بهجت و چه شاگردان دوره میانه هم مثل خود حضرت علامه طباطبایی و اخوی‌شان و مرحوم سیداحمد کشمیری و .. از جهت قدرت روحی چنین توانی را دارا نبودند و این مسئله فقط به مرحوم حضرت آقای حداد اختصاص داشته است.

تذکر

بعضاً خلط بحث می شود و افرادی که اهل فن نیستند، بین موت اختیاری و خلسه و خلع بدن نمی‌توانند تفکیک بکنند، اشکال کردند که فلان بزرگوار هم از شاگردان مرحوم قاضی در خلسه می‌رفتند، روح‌شان از بدن جدا می‌شد و سیر می‌کردند، غافل از اینکه اینها هیچ کدام شان موت نیست چون بدن فعال است و قلب می‌زند، مثل کسی که حالا در خواب یا در کما یک گوشه‌ای خوابیده و نشسته می‌افتد، حتی ممکن است خلع بدن‌ها یک دو روز طول بکشد ولی باز هم غیر از این است که شخص بدنش به طور کلی تعطیل بشود و روح علقه‌اش را قطع بکند و بعد هم آن که خیلی مهم است این است که اختیاری باشد، چون سالک گاهی مواقع، در یک حالاتی یک دفعه خلع بدن برای سالک اتفاق می‌افتد و سیر می‌کند، ولی اینکه به اختیار خودش باشد یک درجه است، اینکه این خلع بدن به موت اختیاری تبدیل بشود یک درجه دیگر است.

از آن جایی که خلع بدن را خیلی‌ها تجربه می‌کنند معمولاً کمتر هم انکار می‌کنند اما در طول تاریخ انکار موت اختیاری که شخص کامل بمیرد و دوباره برگردد بین حکما اتفاق افتاده است که این را مصداقی از یک نوع تناسخ می‌دانستند و می‌گفتند رجوع از فعلیت به قوه است و حرف‌هایی که حالا بعضا در کلام حکما آمده و حرف‌های اشتباهی است.

حضرت علامه طهرانی در معاد‌شناسی می‌فرمایند:

«می‌گویند مرحوم هیدجی منکر مرگ اختیاری بوده است و خلع و لبس اختیاری را محال می‌دانسته، و این درجه و کمال را برای مردم ممتنع می‌پنداشته است، و در بحث با شاگردان خود جدّاً انکار می‌نموده و ردّ می‌کرده است.

یک شب در حجره خود بعد از بجا آوردن فریضه عشاء رو به قبله مشغول تعقیب بوده است که ناگهان پیرمردی دهاتی وارد شده، سلام کرد و عصایش را در گوشه‌ای نهاد و گفت: جناب آخوند! تو چه‌کار داری به این کارها؟ هیدجی گفت: چه کارها؟ پیرمرد گفت: مرگ اختیاری و انکار آن؛ این حرفها به شما چه مربوط است؟

هیدجی گفت: این وظیفه ماست، بحث و نقد و تحلیل کار ماست. درس می‌دهیم، مطالعات داریم، روی این کارها زحمت کشیده‌ایم؛ سر خود نمی‌گوئیم!

پیرمرد گفت: مرگ اختیاری را قبول نداری؟! هیدجی گفت: نه.

پیرمرد در مقابل دیدگان او پای خود را به قبله کشیده و به پشت خوابید و گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‌ و از دنیا رحلت کرد، و گوئی هزار سال است که مرده است.

حکیم هیدجی مضطرب شد. خدایا این بلا بود که امشب بر ما وارد شد؟ حکومت ما را چه می‌کند؟ می‌گویند مردی را در حجره‌ بردید، غریب بود و او را کشتید و سمّ دادید یا خفه کردید.

بیخودانه دویدم و طلّاب را خبر کردم، آنها به حجره آمدند و همه متحیّر و از این حادثه نگران شدند. بالاخره بنا شد خادم مدرسه تابوتی بیاورد و شبانه او را به فضای شبستان مدرسه ببرند تا فردا برای تجهیزات او و استشهادات آماده شویم، که ناگاه پیرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‌، و سپس رو به هیدجی کرده و لبخندی زد و گفت: حالا باور کردی؟ هیدجی گفت: آری باور کردم، به خدا باور کردم؛ امّا تو امشب پدر مرا درآوردی، جان مرا گرفتی!

پیرمرد گفت: آقا جان! تنها به درس خواندن نیست؛ عبادت نیمه شب هم لازم دارد، تعبّد هم می‌خواهد، چه می‌خواهد، چه می‌خواهد ... فقط تنها بخوانید و بنویسید و بگوئید و بس، مطلب به این تمام می‌شود؟!

از همان شب حکیم هیدجی رویّه خود را تغییر می‌دهد، نیمی از ساعات خود را برای مطالعه کردن و نوشتن و تدریس کردن قرار می‌دهد و نیمی را برای تفکّر و ذکر و عبادت خدای جلّ و عزّ. شبها از بستر خواب پهلو تهی می‌کند و خلاصه امر به جائی میرسد که باید برسد. دلش به نور خدا منوّر و سِرّش از غیر او منزّه، و در هر حال انس و الفت با خدای خود داشته است.» (معادشناسی ج ۱،‌ ص ۱۰۴)

باری موت اختیاری درجه‌ای است مربوط به خواص از اولیاء خدا و از جهت حکمی و عرفانی هم مربوط به کسی است که به نوعی در اسم ممیت و محیی فنا داشته باشد که بتواند احیاء و اماته کند و آنقدر تسلط داشته باشد که حتی بعد از اینکه خودش را اماته کرد دوباره خودش را برگرداند و احیا کند. این قدرت از اختصاصات مرحوم حداد بود و نشان دهندهٔ این است که مرحوم حضرت آقای حداد در حقیقت برترین شاگرد مرحوم حضرت آقای قاضی بودند.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۳
Ali.akbari(Azad)

اگرپیامبران الهی دارای چنان قدرتی بودند که مخالفت با آنها امکان نمی داشت وتوانایی و عظمتی داشتند که هرگز مغلوب نمی شدند وسلطنت و حکومتی می داشتند که همه ی چشمها به سوی آنان بود ... اعتبار وارزششان درمیان مردم اندک می بود درحالیکه از راه های دور بار سفر به سوی آنها می بستند و متکبران دربرابرشان سرفرود می آوردند وتظاهر به ایمان می کردند ، ازروی ترس یا شهوت مادیات...درآن صورت نیت های خالص یافت نمی شد و اهداف غیرالهی درایمانشان راه می یافت وباانگیزه های گوناگون به سوی نیکی ها می شتافتند اما خداوند سبحان اراده فرمود که پیروی ازپیامبران و کتب آسمانی...بانیت خالص،تنها برای خدا صورت پذیرد...

برداشتی مستقیم از خطبه 192 نهج البلاغه ی حضرت علی علیه السلام که این کتاب پس از قرآن درنزدعلما آنقدرمعتبراست که برخلاف بسیاری از احادیث ... حاضرشدند آن را به فارسی ترجمه کنند.

ودرسوره یونس آیه صدخداوندبه پیامبرمهربانش می فرماید: ای رسول ما اگر خدای تو می خواست اهل زمین همه یکسره ایمان می آوردند (چون نخواستیم) پس تو کی توانی تا به جبر و اکراه همه را مومن و خداپرست گردانی وهیچ یک از نفوس بشر را تاخدا رخصت ندهد ایمان نیاورد ...امروزه برخی معتقدند که ادیان،عدالت ، برابری و بسیاری از ایسم ها تنها در کتابها زیبا هستند و ظاهرا فقط کاپیتالیسم یعنی قدرت و ثروت همراه با آزادی است که جذاب و دلفریب است آنقدر که بسیاری ازمردم فقط برای تماشای آن حاضرند به دنبال نمایشگرهای بزرگ وگرانقیمت 16kوحتیNkچندبعدی... بروند.و البته هرکس خودش بهتر می داند که بیشتر اهل کتاب و مطالعه است یا ... !


***********************
مراحل سیروسلوک معنوی


مراحل سیر و سلوک، دارای گام‌های مختلفی مثل توبه و معاقبه و مشارطه و...می‌باشد. در این مقاله به سراغ اموری می‌رویم که زمینه را برای پرورش «فضائل اخلاقی» فراهم می‌سازد و گام به گام انسان را به خدا نزدیکتر می‌سازد، و این بحث اهمیت فوق‌العاده‌ای در علم اخلاق دارد و از امور زیادی بحث می‌کند.

۱ - توبه

۲ - مشارطه

۳ - مراقبه

۴ - محاسبه

۵ - معاتبه و معاقبه

سیر و سلوک، ضرورت سیر و سلوک، سفارش‌هایی برای آغاز سیر و سلوک، مقاطع دشوار سیر و سلوک بخشی از مطالبیست که در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته است.

فهرست
  • ↓۱- چشم‌انداز سیر و سلوک
  • ↓۲- ماهیت سیر و سلوک
  • ↓۳- مسافر در سیر و سلوک
  • ↓۴- ضرورت سیر و سلوک
  • ↓۵- تعداد سفر در سیر و سلوک
  • ↓۶- مدت سفر در سیر و سلوک
  • ↓۷- سفارش‌هایی برای آغاز سیر و سلوک
  • ↓۸- کریوه‌ها و گردنه‌های سفر در سیر و سلوک
  • ↓۹- راه میان‌بر در سیر و سلوک
  • ↓۱۰- مطالب مرتبط

چشم‌انداز سیر و سلوک

متن اصلی: چشم‌انداز سیر و سلوک

انسان طالب مجهول مطلق نیست؛ به این معنا که هرگاه بخواهد در راهی قدم بنهد، دورنمایی از آن را در ذهن دارد.

حالات مختلفی که برای سالک رخ می‌دهد عبارتند از:

۱. درک غفلت خود (بیداری)؛ ۲. توبۀ نصوح از گذشتۀ پر از غفلت و گناه؛ ۳مراقبه و ذکر؛ ۴. گشوده شدن باب مکاشفات؛ ۵. چشیدن ارتباط شهودی با غیب؛ ۶. ادراک عالم برزخ و احاطۀ آن بر عالم ماده؛ ۷. پاک کردن خیالات از صفحۀ دل؛ ۸. گذر از عالم برزخ به عالم روح (عقل)؛۹. آغاز تجلیات نفس: (الف. به صورت مادی ب. احاطۀ نور نفس بر آسمان و زمین ج. گم کردن خود د. مشاهدۀ تمام حقیقت نفس خود با تجرد تام)؛۱۰. رسیدن به مقام توحید افعالی (در عالم یک فاعل بیش نیست)؛ ۱۱. رسیدن به توحید صفاتی (صفات کمالی منحصر در یک موجود است)؛ ۱۲. رسیدن به توحید اسمائی (در همۀ عوالم، عالم و حی و قادر یکی است)؛ ۱۳. رسیدن به توحید ذاتی (رسیدن به فنا با تجلی ذاتی)؛ ۱۴. گذر از فنا به بقا (در عین کثرت در وحدت بودن)؛ ۱۵. رسیدن به مقام انسان کامل، سلطان عالم و دارای مقام ولایت است.

ماهیت سیر و سلوک

متن اصلی: ماهیت سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

امور از نظر ادراک و توصیف به سه دسته قابل تقسیم است:

  • ۱. نه قابل درک است و نه قابل وصف، مثل کنه ذات الهی.
  • ۲. هم قابل درک است و هم قابل وصف. مثل همه امور حسی (فصل پاییز)
  • ۳. قابل درک هستند، اما قابل وصف نیستند، مثل وحی انبیا و حالات توحیدی.

دلایل غیرقابل توصیف بودن یک امر عبارتند از:

  • ۱. بلند مرتبه بودن مطلب و در دسترس نبودن آن؛
  • ۲. ضعف شنونده؛
  • ۳. ضعف گوینده؛

چند مورد از ویژگی‌های سفر الی الله عبارتند از:

  • ۱. سفر الی الله سفری است به سوی خدا و نامتناهی و توحید و نیستی و فنا، هستی و بقا و ولایت.
  • ۲. سفر به سوی خدا، سفر «شناختن»هاست؛ مثلاً:شناخت خدا، خود و هستی.
  • ۳. سفر به سوی خدا سفر «شدن» هاست:انسان ‌شدن، خدایی ‌شدن، آب شدن و ناب شدن.

چند نکته:

  • آغاز سفر: به خود آمدن است؛ ادامه سفر در خود فرورفتن است؛ انجام سفر از خود بیرون آمدن است.
  • مراحل کار عبارتند از: معرفت نفس، اصلاح خود، اصلاح غیر.
  • والاترین مقام ممکن الوجود بر اساس آیه شریفه سوره صافات این است که توصیف‌گر پروردگار خویش باشد.
  • فنا عبارت است از در طَبَق اخلاص نهادن وجود مجازی خویش و تقدیم آن در برابر تجلی ذاتی محبوب.
  • هم‌سفران این سفر معنوی سالکان راه خدا هستند.
  • خاطرات سفر حالات و مقامات سالک است.
  • مرکب سفر عشق و اخلاص است.
  • زاد و توشه دستورات شرعی است.
  • ارمغان سفر برای خود سالک، کمال و آثار آن و برای دیگران، سرچشمه‌های حکمت، دستگیری‌های استادانه، برافروختن عشق الهی در سینه‌ها است.

مسافر در سیر و سلوک

متن اصلی: مسافر در سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

مسافر سفر در سلوک الی الله، جان انسان (روح، روان، نفس) است.

هیچ موجودی از حرکت به سوی پروردگار مستثنا نیست. انسان قافله‌سالار این حرکت است. این حرکت یا به اختیار و مجاهدۀ وی انجام می‌گیرد، یا به اجبار و پس از مرگ صورت می‌پذیرد که البته ثمرات شیرین سلوک اختیاری را به دنبال نخواهد داشت.

زن و مرد بودن تأثیری در سلوک ندارد، زیرا از هر دو صنف به کمال رسیده‌اند. هویت‌های اقلیمی، جغرافیایی و فرهنگی نیز در این راه تأثیر ندارند، زیرا مسافر حقیقی جان است . سلمان فارسی با سابقۀ آتش‌پرستی از اهل‌بیت شد.

بدن در این سیر تأثیر دارد. البته بدن قوی در سرعت سیر مؤثر است، لذا بزرگان بر صحت مزاج برای سالکان راه توصیه کرده‌اند. بر همین اساس هر مزاجی توان تحمل نبوت و وحی را ندارد. صاحب نبوت دارای «اعدل امزجه» است.

ترک اعمال عبادی به بهانۀ وصول به حق گمراهی محض است، به سه دلیل:

  • ۱. راه خدا پایان ندارد؛
  • ۲. انبیا و اولیا تا لحظۀ آخر مشغول عبادت‌های بدنی بوده‌اند؛
  • ۳. نور خدا در عالم امکان جاری است، چرا بدن، این عالم جزئی را، از تجلی انوار الهی محروم نماییم.

عبادت قالبی صرف در این راه کافی نیست، بلکه بنا به توصیه روایات توجه قلبی و تفکر رساننده‌ترند.

این سفر روحانی است. اگر جسمانی بود، نباید خانوادۀ انبیا همانند همسر و پسر نوح یا همسر لوط گرفتار عذاب می‌شدند.

ضرورت سیر و سلوک

متن اصلی: ضرورت سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

الف. با نگاهی اجمالی به آیات و روایات، ضرورت سفر را درمی‌یابیم.

  • ۱. سبقت‌گیرندگان هم مقدمند هم مقرب.
  • ۲. علی صلواةالله علیه از خداوند می‌خواهد که در زمرۀ شتابندگان به سوی او باشد.
  • ۳. امام صادق علیه السلام بیان می‌دارد هر کسی در حال فزونی و رشد نباشد، مرگ برای او بهتر از زندگی است.
  • ۴. امر به مردن اختیاری قبل از مردن طبیعی حاکی از ضرورت سفر است.

 

ب‌. در پاسخ به این پرسش که «آیا سفر به سوی خدا ضرورت دارد؟» می‌گوییم ضرورت به اهمیت بستگی دارد و بر اساس هدف، اثر و نتیجه شکل می‌گیرد.

آیا سفر به سوی خدا واجب است؟

پاسخ: سه گونه وجوب داریم:

  • فقهی، اخلاقی و عقلی.
  • سفر به سوی خدا واجب فقهی نیست.
  • سفر به سوی خدا واجب اخلاقی است.

آیا هر واجب عقلی، واجب فقهی و اخلاقی هم هست؟ خیر.

آیا هر واجب فقهی و اخلاقی، واجب عقلی هم است؟ خیر.

چرا سفر به سوی خدا واجب فقهی نیست؟ زیرا شرط این سفر نوعی شعور و عشق است که روزی همگان نیست.

 

انواع سه‌گانۀ عبادت عبارتند از:

  • ۱. عبادت برده‌وار کسانی‌ که از ترس دوزخ عبادت می‌کنند.
  • ۲. عبادت سودگرانۀ کسانی ‌که به طمع بهشت عبادت می‌کنند.
  • ۳. و عبادت احرار (آزاد گونه) در افرادی‌ که خدا را شایستۀ عبادت می‌دانند. به همین دلیل او را پرستش می‌کنند.

از دیدگاه اخلاق و عرفان سفر به سوی خدا حتماً واجب است و اصولاً تنها وظیفۀ آدمی است، پس از آن گریز و گزیری نیست.

 

ثمرات سلوک:

  • ۱. انسان شدن؛
  • ۲. از دام و تیررس شیطان رستن؛
  • ۳. زیستن با آرامش برای رسیدن به «تفسیر صحیح هستی»؛
  • ۴. هم‌جواری با افراد پاک و راه‌یابی به قرب الهی؛
  • ۵. تحقق بخشیدن به هدف آفرینش؛

 

چرا قلب مؤمن عرش خداست؟

زیرا مؤمن با سیر و سلوک به کمال می‌رسد و هدف آفرینش را تحقق می‌بخشد.

آیا سفر به سوی خدا واجب عقلی است؟ اگر هدف آدمی رسیدن به بهشت باشد، خیر و اگر رسیدن به خدای بهشت باشد، آری.

آیا بین عقل و عشق نزاعی در بین هست؟ بزرگان عاقلِ عاشق می‌گویند خیر، نزاعی در بین نیست.

 

پاسخ به چند اشکال:

۱. مگر خداوند جسم است که بتوان به سوی او سفر کرد؟

پاسخ: مسافر سفر عشق، جان آدمی است، نه جسم او.

۲. تعلق عشق به خدا محال است (عشق به خدا تعلق نمی گیرد)

پاسخ: خیر، تعلق عشق به غیر خدا محال است.

۳. به علت خطرات فراوانی که این سفر دارد به آن وارد نمی‌شویم.

پاسخ: اولاً اهداف گران‌بها با کوشش بسیار به دست می‌آید. ثانیاً اگر حرکت درست با خاکساری در محضر حق و اطاعت از استاد کامل همراه باشد، در نتیجه از امتحانات سربلند بیرون می‌آییم.

۴. از راه‌های دیگر مثل اخلاق و زهد به اهداف این سفر دست می‌یابیم.

پاسخ: راه سلوک بی‌بدیل و بی‌نظیر است و اخلاق و زهد شرط لازم هستند، نه شرط کافی.

۵. به دلیل نبودن راهنما (یعنی معصوم) راه سفر بسته است.

پاسخ: در بحث «راهنمای سفر» پاسخِ مفصل خواهد آمد.

تعداد سفر در سیر و سلوک

متن اصلی: تعداد سفر در سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

نکاتی درباره تعداد سفر در سیر و سلوک:

۱. با بررسی دو نگرش دربارۀ تعداد سفرها درمی‌یابیم بشر ماده‌پرست که اعتقادی به مبدأ و معاد ندارد، آغاز سفر خود را تولد از مادر و پایان آن را فرورفتن در خاک می‌داند، حال آنکه انسان خداپرست معتقد است قبل از دنیا عوالمی را پشت سر گذاشته و مردن هم پایان راه او نیست.

۲. جریان خلقت به مثابۀ دو قوس است؛ یعنی عارفان معتقدند جریان خلقت به صورت خط مستقیم نیست؛ بلکه هستی در قوس نزول از خدای هستی تا پایین‌ترین درجه (هیولای اولی) فرود می‌آید و سپس به سمت خدای هستی تا بالاترین درجه که پروردگار است صعود می‌کند.

۳. دو قوس نزول و صعود دایرۀ بزرگ هستی را تشکیل می‌دهد.

۴. عارف «هستی خدا» را بیرون از این دایره فرض می‌کند.

۵. این دایره از وحدت و یکپارچگی برخوردار است، اما به اعتبار تفاوت آثار، درجاتی دارد که به آنها «عوالم وجودی» یا «عوالم نمودی» گفته می‌شود. عوالم در دو قوس نزول و صعود متناظرند.

۶. عوالم بر اساس دنیا به سه قسم «پیش از دنیا»، «دنیا» و «پس از دنیا» تقسیم می‌شود. در روایات نیز به تبیین عالم «ذر» و «میثاق عهد» که عالم پیش از دنیاست پرداخته شده و همین‌طور در آیات و روایات مربوط به قبر و برزخ و قیامت که عالَم پس از دنیاست به این عالم، به صورت تفصیلی توجه شده است.

۷. سفرهای سه‌گانه عبارتند از:

  • ۱. سفری در قوس نزول تا رسیدن به عالم خاک
  • ۲. سفری در عالم ماده
  • ۳. سفری در قوس صعود تا رسیدن به «کمال انسانی».

۸. سفر در قوس صعود چهار قسم دارد:

  • ۱. سفر به سوی خدا؛
  • ۲. سفر در خدا؛
  • ۳. سفر از خدا به خلق؛
  • ۴. سفر در خلق با همراهی خدا که «اسفار اربعه» نام دارد.

۹. اگر گفته شود از اسفار اربعه فقط سفر اول در قوس صعود قرار داد و سفر دوم و چهارم نه در قوس نزول است نه در قوس صعود و سفر سوم هم در قوس نزول است، پس چگونه این اسفار را سفر در راه تکامل و قوس صعود می‌دانید؟ در پاسخ می‌گوییم: مراد از قوس صعود مراحل تکامل است، نه قوس صعود در برابر قوس نزول و روشن است که سالک در تمامی اسفار در حال تکامل است، مثلاً سالک رسیده به سفر چهارم کامل‌تر از سالک در سفر سوم است.

۱۰. می‌توان گفت آدمی را شش سفر است:

  • از عالم پاک به عالم خاک؛
  • سفری در دنیا؛
  • سفر به سوی کمال انسانی که خود چهار سفر است.

۱۱. موضوع عرفان عملی اسفار چهارگانه یا الانسان بعد الدنیاست نه قبل الدنیا و نه فی الدنیا.

۱۲. مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی دربارۀ تعداد سفرها نظر خاصی دارد که در متن ذکر شده است.

۱۳. مهم‌ترین سفرها، سفر اول از اسفار اربعه است، زیرا قبل از آن اختیاری نداشته‌ایم و بعد از آن هم به گونه‌ای، سفرها غیراختیاری است و عمده، سفر اول است که از یقظه آغاز می‌شود و به فنا پایان می‌پذیرد.

۱۴. بحث منازل سفر مفصل‌ترین بخش این کتاب است.

مدت سفر در سیر و سلوک

متن اصلی: مدت سفر در سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

نکاتی درباره مدت زمان پیمودن راه خدا:

۱. سفر به سوی خدا آغاز زمانی دارد و آن آغاز، زمانی است که سالک تصمیم به کوچ به طرف پروردگار می‌گیرد (یقظه و بیداری اولی).

اما پایان زمانی ندارد زیرا اولاً: این سفر به سوی فرا زمان و فرامکان است. ثانیاً: نه خداوند پایان دارد، نه فیض او و سفر در خدا و فیض او بخشی از سفر سالک است.

۲. عامل به وجود آمدن بیداری اولی (یقظه) نفحه‌ای (نسیم رحمت الهی) است که از اسباب آن می‌توان به این موارد اشاره کرد:

  • وارد آمدن مصیبتی بر انسان؛
  • برخورد با انسانی خود ساخته؛
  • مطالعۀ قرآن، روایات معرفتی و کتب عرفانی.

۳. مدت زمان سفر: از آنجا که این سفر پایان زمانی ندارد، مدت معلوم و مشخصی هم نخواهد داشت.

۴. اگر این سفر مدت ندارد، چرا گاهی گفته می‌شود فلان عارف در ۷ سال یا ۹ سال و ... به کمال رسید؟

پاسخ: اسفار سالک در مجموع پایان ندارد، ولی بعضی از سفرها مانند سفر اول پایان دارد که رسیدن به مقام فنای ذاتی و مقام ولایت است.

۵. مدت سفر سالک بر اساس رسیدن به فنا محاسبه می‌شود، زیرا فنا پایان سفر اول است و سفر اول، مشکل‌ترین سفر و بخش عمدۀ اسفار است.

۶. سیر انسانِ سالک پس از مرگ، اگر هنوز به کمال نرسیده باشد، ادامه می‌یابد، اما انسان غیرسالک تا نفخ صور در برزخ می‌ماند.

۷. مدت سفر در سالکان مختلف، متغیر است، اما سرعت بیش از حد معمول موجب می‌شود سالک واصل به خوبی از عهد تربیت شاگردان برنیاید.

۸. علل سرعت در سیر به سوی خدا عبارت است از:

صفا و پاکی جوهر نفس؛ تربیت دوران نوزادی، کودکی و نوجوانی؛ همت قوی و بلند؛ اخلاص؛ یقظۀ قوی؛ مراقبۀ شدید؛ ایثار در راه خدا به خصوص نسبت به دوستان خدا؛ تحمّل در شدائد و مشکلات راه و نرنجیدن از دیگران؛ کامل و خبره بودن استاد؛ تسلیم کامل نسبت به استاد کامل بودن.

سالک در سیر الی الله نباید از معجزۀ توسل که مانند کبریت احمر غافل باشد، چراکه اثر چشم‌گیری در سلوک دارد.

سفارش‌هایی برای آغاز سیر و سلوک

متن اصلی: سفارش‌هایی برای آغاز سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

سالک در راه خدا با حالاتی برخورد می‌کند که تمام وجود او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در این حالات باید با آمادگی قبلی که برای خود ایجاد کرده، سخن استاد را بشنود و اندرز او را بپذیرد.

 

سفارش‌های پیش از سفر عبارتند از:

  • ۱. همت بلند، بی‌تفاوت نبودن‌، دوام حزن، اهمیت ندادن به مشکلات (همت سالک وصول به یار است و چشیدن شهد دیدار).
  • ۲. توسل، توکل‌، خاکساری (سالک مهر خاکساری بر پیشانی جان دارد).
  • ۳. دل نبستن به مقامات (در راه خدا هرچه دادند ببینید و بریزید).
  • ۴. بلاکشی و جفا کشی و دم نزدن (زیر شمشیر غمش رقص‌کنان باید رفت).
  • ۵. تسلیم کامل نسبت به استاد کامل (سر نهادن بر آستان استاد و نشستن بر شهپرهمت او).

 

خلاصه سفارش‌های مرحوم بهاری برای شروع سلوک:

  • ۱. سلامتی بدن و مزاج.
  • ۲. رعایت شریعت: انجام واجبات و ترک محرمات.
  • ۳. رعایت فضائل اخلاقی.
  • ۴. فراغت از تحصیل معاش با ثروت یا قناعت.
  • ۵. گرامی داشتن علم و عالمان.
  • ۶. دائم الحزن بودن.
  • ۷. کتمان سر و رازپوشی.

کریوه‌ها و گردنه‌های سفر در سیر و سلوک

متن اصلی: مقاطع دشوار سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

سالکی که قدم صدق در راه نهد، راهش به سوی حق کوتاه و نزدیک است و مغناطیس وجودی رب ودود جان انسان بیدار شده را به سوی خود می‌کشد، اما پیمودن همهٔ بخش‌ها و مقاطع راه خدا از نظر دشواری و آسانی، یکسان نیست، برخی همانند جادهٔ صاف و بعضی مانند گردنه و کریوه است.

خداوند در قرآن کریم برای اصحاب یمین گردنه‌هایی برمی‌شمرد، مانند آزاد کردن بنده، طعام دادن به یتیمی خویشاوند و.... همان‌طور که می‌دانیم «مقربین» بر اساس آیات قرآن از اصحاب یمین برترند و در نتیجه عقبه‌هایی سخت‌تر را باید پشت سر بگذارند.

اگر اصحاب یمین باید «اشد حباً لله» باشند، مقربین باید از این حب سوخته باشند و خاکسترشان بر باد رفته باشد؛ اگر برای اصحاب یمین «ایمان» شرطِ عبور از عقبه است، برای مقربین یقین شرط است، آن هم نه علم الیقین که عین الیقین بلکه حق الیقین.

 

کریوه‌های راه

اهل طریق برای راه خدا کریوه‌هایی را بر شمرده‌اند که به پاره‌ای از آنها اشاره‌ای می‌کنیم.

۱. ترک عادات ناشایست فردی و اجتماعی

متأسفانه بسیاری از انسان‌ها در کنار عادات فردی ناشایست گرفتار عادات اجتماعی ناشایست هم هستند؛ سالک باید در قدم‌های نخست سلوک دست از عادات ناروایی فردی و اجتماعی بردارد. در متن به تعدادی از عادات ناپسند فردی و اجتماعی اشاره شده است.

 

راه ترک عادات زشت

  • ۱. اندیشیدن در اینکه انسان دارای عادات زشت از همت عالی بی‌بهره یا کم‌بهره است.
  • ۲. عادات ناشایست منجر به تباه شدن وقت، اراده و یا مال آدمی است.
  • ۳. عادات ناشایست نوعی پای‌بندی است. انسانی که پای‌بند مادیات باشد، در خاک می‌ماند و توان راندن فرس مراد بر افلاک را ندارد.
  • ۴. توبهٔ راستینی که پس از یقظه و بیداری برای سالک رخ می‌دهد، گذشتهٔ غفلت‌اندود او را تخریب می‌کند.

 

پرسش: اگر ترک عادات فردی و اجتماعی برای سالک ضروری است، پس احادیث و روایاتی که مضامینی از قبیل «دست خدا با جمع مردم است» و «با تودهٔ مردم باشید» را چه کنیم؟

پاسخ: با جماعت مسلمین بودن یعنی داشتن دغدغهٔ اسلام و مسلمین و شریک بودن در غم و شادی آنان و فاصله نگرفتن از جمعه و جماعتشان. البته احترام به آداب اجتماعی در صورتی که با موازین شرع و عقل ناسازگار نباشد، مشکلی ایجاد نمی‌کند.

منطق قرآن این است که ما همرنگ حق شویم، نه همرنگ جماعت.

 

دو نکته

  • ۱. عبادت‌های نیک و زیبا سبب می‌شود که اعمال نیک به سهولت از آدمی سر زند، اما باید مراقب بود که منشأ و انگیزهٔ عمل، عادت نباشد بلکه برای خدا باشد.
  • ۲. از آنجایی که عادت سبب سهولت انجام عمل می‌شود، سالک باید پیوسته ریاضات خود را متین‌تر و مراقبت خود را بیشتر نماید.

 

۲. تولد دوم

دل کندن از طبیعت و ورود به عالم برزخ از گردنه‌های راه خداست، انسانی که همیشه با مادیات محشور بوده، اینک می‌خواهد به سفری ملکوتی برود.

راهکار عبور از کریوهٔ دوم مراقبهٔ شدید به همراه زهد واقعی است و همچنین ذکر شریف یونسیه در سجده به تعداد ۴۰۰ بار در بین الطلوعین برای بیرون جستن از شکم طبیعت و قدم نهادن در برزخ مؤثر است.

 

۳. عبور از عالم مثال و برزخ به عالم نفس

عالم برزخ عالم عبور از کثرت انفسی است. ثمرهٔ انس و الفت با عالم طبیعت به وجود آمدن موجودات خیالی هستند که مانع آرامش سالک می‌شوند و هرگاه بخواهد ساعتی در ذکر خدا بیارمد، ناگهان چون سیل بر او هجوم آورده و قصد هلاکت او را می‌کنند. این کثرات انفسی قوی‌تر از کثرات خارجی است. سالک باید به یاری نغمهٔ قدسی با مجاهده و ریاضت به آرامش خیال برسد و این موجودات خیالی را از بین برده تا ذهن او را در توجه به معبود مشوش نکنند.

 

۴. عبور از مرحلهٔ تجلیات نفسانی

سالک باید در جنگ انفسی به طور کامل از عهدهٔ جنود شیطان برآید و آثار نفسانی را قطع کند و ریشه‌های آنها را از مخفی خانه‌های دل برکند، چرا که اگر ذره‌ای حب مال و جاه و منصب و کبر و شخصیت‌طلبی و خویشتن‌دوستی در او باشد، هرگز به کمال نخواهد رسید و چه بسا انسان‌های کاملی که پس از سال‌ها ریاضت در جنگ انفسی شکست خورده‌اند، به این علت که ریشهٔ بعضی از صفات هنوز در خانه دلشان باقی بوده است. توفیق غلبهٔ بر نفس منوط به عنایات خاصهٔ رب الارباب است.

 

۵. ترک اراده، قطع طمع

سالک در ابتدای سلوک با پای محبت گام برمی‌دارد، اما پس از طی منازلی می‌فهمد که محبت با محبوب مغایر است و بدین جهت سعی می‌کند این نردبان را رها کند و فقط محبوب را در نظر داشته باشد، ولی پس از چندی در می‌یابد که این عبادت هم خالی از شرک نیست، زیرا در این عبادت خود را عاشق و محب را معشوق دانسته و سعی می‌کند که حب و عشق محبوب را فراموش کند تا به کلی از تغایر و کثرت گذشته، قدم در وحدت بنهد. در این موقع نیت از سالک منتفی می‌گردد که مرحله‌ای بسیار صعب و مشکل است، زیرا سالک پس از تأمل و دقت فراوان، درمی‌یابد که خالی از قصد و نیت نبوده، گرچه هدفِ آن عبور از مرحلهٔ ضعف و وصول به کمال بوده و حتی به وسیلهٔ تجرید ذهن و خاطر نمی‌تواند این کار را انجام دهد، چون نفسِ تجرید مستلزم عدم تجرید است، زیرا حتماً این تجرید را به انگیزهٔ غایتی به جا می‌آورد و خود این توجه به غایت علامت عدم تجرید است.

پس سالک باید به حقیقت ادراک کند که خداوند وجود او را وجودی طماع قرار داده و هرچه بخواهد قطع طمع کند، چون سرشت او با طمع است، به نتیجه‌ای نمی‌رسد، بنابراین خود را زبون شمرده و امر خود را به خدا می‌سپارد، این عجز و بیچارگی ریشهٔ طمع را در نهاد او سوزانده (احراق) و او را پاک می‌گرداند. البته ادراک این معنی نظری نیست و نیاز به پیدایش حال دارد.

 

چند نکته

۱. گونه‌های عبادت سالک:

الف. عبادت سالک از ابتدا تا انتها را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد:

  • ۱. محبی: یعنی عبادت با عنوان محب بودن خود.
  • ۲. محبوبی: یعنی عبادت با عنوان محبوب بودن خدا.
  • ۳. احرار: انگیزه و نیت در اینجا رخت بسته و عبادت بر اساس وحدت شکل می‌گیرد.

ب. سالک هنگامی به توحید می‌رسد که اراده و نیت از او منتفی گردد.

ج. سالکی که نیت از او منتفی گشت، هرگز به دنبال کشف و شهود نیست، زیرا خواستی ندارد.

د. منتفی شدن اراده و نیت از کریوه‌های راه است و با قطع طمع و اراده محال است به آن رسید.

هـ. ترک اراده ذوق و حال می‌خواهد، نه فکر و قال و راه دست‌یابی به آن طریقهٔ احراق است. با تحقق حالت عجز و بی‌چارگی به دست می‌آید. در قرآن نیز از طریق احراق استفاده شده است.

و. فنا در ذات احدیت بر اساس عبادت احرار پایه‌ریزی شده است.

 

۲. طریقهٔ احراق از ابتکارات مرحوم قاضی است و می‌توان در گذر از همهٔ مراحل سلوکی از آن استفاده کرد، به این شرط که زیر نظر استاد باشد.

پرسش:

چگونه ممکن است سالک راه‌رفته به بی‌چارگی و عجز و درماندگی بیفتد، در حالی که خداوند در قرآن وعده فرموده که هرکس تقوا پیشه کند، خدا برایش راه برون‌رفتی قرار می‌دهد.

پاسخ:

البته خداوند راه برون‌رفت قرار داده و چه راهی بهتر و سریع‌تر از شیوهٔ احراق است؟ به عبارت دیگر خداوند خود بنده را به عجز و درماندگی مبتلا می‌کند که گام او را در راه خود استوار سازد.

 

۳. احراق ریشهٔ انیت و خودیت را از بین می‌برد، پس ریشهٔ همهٔ رذایل می‌سوزد و طمع به عنوان نمونه است.

 

۶. نکات بحث «نفی خواطر بالکلیه»

  • ۱. از ابتدای سلوک، سالک باید در نفی خواطر بکوشد، اما آنچه در این بحث روی آن تأکید شده، نفی خواطر کلی است که با رسیدن به مقام توحید ملازم است.
  • ۲. یکی از خطرات «ادعای حلول و اتحاد» است، از آنجا که سالک هنوز از وادی اسم و رسم بیرون نرفته، ممکن است در اثر تجلی صفاتی یا اسمائی چنین تخیل کند که: الله با خودیت و شخصیت او متحد است که البته این ادعا کفر و شرک است و خلط کردن میان این حالت و «وحدت وجود» و نوشتن یکی به جای دیگری ظلمی عظیم است.
  • ۳. «توجه به نفس» از مصادیق ذکر به حساب می‌آید و معرفت نفس باب معرفت رب است و به همین دلیل «انفع المعارف» است.
  • ۴. بسیاری از عادات فردی و اجتماعی ما جز ایجاد خاطره و صد چندان مشکل‌تر ساختن عمل نفی خواطر نتیجه‌ای به دنبال ندارد. از این قبیل است نشستن در جلسات لغو، آموختن دانش‌های غیرمفید، خواندن کتاب‌های بی‌محتوا، رفتن به سفرهای غیر ضروری.
  • ۵. گاهی افرادی به سلوک می‌پردازند که در گذشته به گناهانی آلوده بودند و در اثر تحولی که برایشان رخ داده در این مسیر قرار گرفته‌اند، پس از عمل توبه و احساس آمرزش و آرامش حاصل از آن، سالک حق ندارد تصاویری از گناهان لذت بخش گذشته را به یاد آورد بلکه، باید همهٔ آنها را دفن کند.

راه میان‌بر در سیر و سلوک

متن اصلی: راه میان‌بر در سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

شتاب‌زدگی در سرشت آدمی وجود دارد و طی مسیر از راه میان‌بر مورد علاقۀ انسان‌هاست.

در سخنان معصومان: چنین مضامینی را مشاهده می‌کنیم، به عنوان مثال امام سجاد علیه السلام می‌فرمایند:

«پروردگارا! ... ما را در نزدیک‌ترین راه‌ها برای حضور به خدمتت سیر ده، دور را بر ما نزدیک ساز و ...».

در دعاها و همچنین در عبارات عرفا به راه میان‌بر یا «اقرب الطرق» تصریح شده است مثلاً استاد در جایی فرموده‌اند:

«بهترین طریق نفی خواطر «توجه به نفس» است که اسرع طرق برای نیل به مقصود است».

در حدیثی از پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله وسلم خطاب به علی علیه السلام می‌خوانیم هنگامی که مردم با گونه‌هایی از نیکوکاری به پروردگارشان تقرب جستند، تو با عقل به سویش تقرب جو که از همه پیشی می‌گیری.

و در روایت دیگری می‌خوانیم: «ره سپردن به سوی خداوند با دل‌ها از به زحمت انداختن اعضا و جوارح به اعمال رساننده‌تر است».

 

آیا راه میان‌بُر همان صراط مستقیم است؟

ویژگی‌های صراط مستقیم از دیدگاه علامه طباطبایی

  • ۱. صراط مستقیم دارای درجات است (به دلیل ۱۱/مجادله) و شرک و ظلم مصداقاً متحدند، اگرچه مفهوماً گوناگونند.
  • ۲. برای اینکه مؤمنان به صف اصحاب «راه راست» بپیوندند، نیازمند دستیابی به نوعی معرفت هستند.
  • ۳. صراط مستقیم یکی است، ولی سبل به سوی خدا متعدد است. سبل سلام عین صراط مستقیم هستند، ولی صراط مستقیم عین هر یک از آنها نیست، بلکه محیط بر آنها و جامع آنهاست.
  • ۴. راه‌ها به سوی خدا (سبل) از نظر کمال و نقص و ارزش گوناگونند. به میزان نزدیکی به صراط مستقیم از کمال برخوردارند و به مقدار دوری از صراط مستقیم از نقص برخوردارند.
  • ۵. اسلام، ایمان، عبادت، اخلاص و ... از سبل سلام هستند و به مقدار نسبتشان با صراط مستقیم بهره از کمال دارند. کفر، شرک، جحود، انکار، طغیان و ... به مقدار دوری از صراط مستقیم در درجات نقص قرار می‌گیرند.
  • ۶. اولین گشایندۀ درب هدایت از راه صراط مستقیم در امت محمد صلی الله علیه وآله وسلم امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب علیه السلام است.
  • ۷. چون صراط مستقیم در همۀ راه‌های سالم به سوی الله حضور دارد، انسانِ در راه خدا، می‌تواند از خدا بخواهد او را در راه قرار دهد، یعنی از راهی به راهی بهتر.

برخی از ویژگی‌ها و برداشت‌های مستقیم از قرآن دربارۀ صراط مستقیم هست که در متن به آنها اشاره شده است.

 

صراط مستقیم در روایات:

  • ۱. قرآن صراط مستقیم یا همان راه راست است.
  • ۲. اهل بیت: راه راست هستند.
  • ۳. امام صادق علیه السلام در روایتی در تفسیر (اهدنا الصراط المستقیم) می‌فرمایند:
  • «این آیه می‌گوید: بار پروردگارا! ما را به سوی راهی هدایت فرما که به محبتت می‌رساند و دستاوردش خشنودی و بهشت خاص توست، همان راهی که ما را از پیروی هواهای نفسانی‌مان که نتیجه‌اش هلاکت است و یا خودمحوری در نظراتمان که پایانش نابودی است، باز می‌دارد.»

 

صراط مستقیم از نظر نویسنده:

از مجموع آنچه گفته شد، می‌توان چنین نتیجه گرفت که راه راست راه عبادت و عبودیت پروردگار و راه عبادت خالصانه و دور از هرگونه شرک است، بدین علت نه سودگرانه است و نه برده‌وار که عبادتی است از سر استحقاق معبود و شاکرانه. راه راست راه عبودیت و همان حقیقت دین حنیف است که انبیای ابراهیمی و در رأس آنها حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه وآله وسلم بدان فراخوانده‌اند. راه راست همان راه ولایت است که سید الانبیا محمد صلی الله علیه وآله وسلم و وصی‌اش امام علی علیه السلام، مجلای اتم (کامل‌ترین جلوه‌گاه) آن هستند. بنابراین صراط مستقیم یکی بیش نیست و آن پاک‌ترین و بی‌پیرایه‌ترین راه‌ها به سوی خداست.

هرچه خلوص آدمی بیشتر باشد، به صراط مستقیم نزدیک‌تر است و هرچه ناخالصی در آن بیشتر باشد، زاویۀ انحرافش بیشتر و مسیرش تا حق طولانی‌تر خواهد بود. صراط مستقیم معصوم است و لذا هم به حق می‌رسد و هم به حق می‌رساند.

 

چند نکته:

  • سیر و سلوک یعنی تلاش در جهت پیمودن نزدیک‌ترین راه به سوی خدا که همان راه راست است. پس سیر و سلوک، خود راهی میان‌بر در میان راه‌ها به سوی خداست. این راه خاص است و نباید با مشابهاتش یکسان دانسته شود.
  • اینکه گفته می‌شود «عشق» یا «مراقبه» یا «توسل» و ... راه میان‌بر است، درست است، به این معنا که همه در ناب‌گرایی در سیر الی الله نقش اساسی دارند.
  • اخلاص نیز درجاتی دارد، یعنی درجات پایین آن با ناخالصی همراه است، پس در فضیلت اخلاص هم باید ناب‌گرا بود.
  • مراتب صراط مستقیم بی‌پیرانه‌ و از کمبود و نقص مبرّایند.
  • صراط مستقیم قابلیت رساندن به مقصود را دارد. البته نه به این معنا که استدارج و بازگشت و امتحان و انحراف نسبت به آن ممکن نیست.
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۰۵
Ali.akbari(Azad)

۳۱ اکتبر(دهم آبان) هر سال به نام «روز جهانی شهرها» نام‌گذاری شده است. این روز فرصتی برای دولت‌ها، نظام ملل متحد به ویژه برنامه اسکان بشر ملل متحد، سازمان‌های بین‌المللی مرتبط، جامعۀ مدنی و سایر ذی‌نفعان و فعالان شهری است تا در جهت توسعه پایدار شهری در سرتاسر جهان اهتمام ورزند.دراین روزمانیز برای شهرتهران گرامیداشتی برپاکردیم وقراربود تا بنده نیزبه نمایندگی از شورای شهر سخنرانی کنم

سخنران اول رئیس دانشگاه تهران بود ایشان که تحصیلکرده ی آمریکا بود یک سخنرانی پر از واژه های آمریکایی به خورد مردم داد سخنران دوم نماینده ی مجلس و تحصیلکرده ی انگلیس بود ایشان هم باغروری انگلیسی! کلی واژه ی فرنگی به کاربرد نفر سوم رییس مترو و تحصیلکرده چین بود ایشان هم با کلی واژه های چینی به مردم و مسئولین احساس حماقت و نفهمی! داد سخنران چهارم ...... سخنران پنجم که من بودم با نگرانی پشت میکروفون قرار گرفتم و از اینکه درمتن سخنرانی ام واژه ی خارجی نداشتم دلشوره داشتم با این حال سعی کردم تمرکزم را حفظ کنم و سخنانم را آغازکردم: درتعاریف مختلف شهر: تعریف عددی ساده‌ترین تعریف است که می توان از شهر کرد، زیرا وجه تمایز بین شهر و روستا، تعداد جمعیت آن است. بر اساس عدد می توان شهر را چنین تعریف کرد: مرکزی از اجتماع نفوذ که در نقطه‌ای گرد آمده و تراکم و انبوهی جمعیت در آن از حد معینی پایین‌تر نباشد.

خلاصه از سکوت مردم ترسیدم و برای خالی نبودن عریضه برخی جمله ها را با لهجه ی اصفهانی ام ارائه کردم که باعث خنده و تشویق مردم شد! با پایان سخنرانی درحالی به سمت صندلی ام برمی گشتم که مردم هنوز دست می زدند طوری که باورکردم حتما درفرم نظرسنجی سخنران اول خواهم شد.

آخرین سخنران شهردارتهران بود که سخنرانی بسیار نافذ و زیبا درباره ی پیشرفتهای شهر وشهرداری تهران انجام داد ایشان نه تنها از واژگان بیگانه استفاده نکرد که با استفاده ی به موقع ازاشعار شاعران کلاسیک، لطیفه ها و ضرب المثل های شیرین فارسی سخنرانی بسیار پررونق وجذابی ارائه نمود وسرانجام ازسوی مردم و مسئولین به عنوان بهترین سخنران انتخاب شد آن شب همش فکرمی کردم که شهردار پس از دیدن موفقیتم در بکار گیری شوخی ها و لهجه ی اصفهانی و تشویق مردم واژه های خارجی اش را فاکتور گرفته بودوبا اشعارولطیفه های فارسی دل مردم را ربود با این حال در باورم چیزی از ارزشهای من کم نشده و قطعا بنده سخنران دوم آن روز بودم.

A

۰۸ فروردين ۰۰ ، ۰۴:۲۱
Ali.akbari(Azad)