درعصرما آفتاب را کپسول کرده اند
درعهدما مهتاب را درسیم کرده اند
به جای صدای برگ و جیرجیرک
مردمان خو به صوت دیو کرده اند
A
درعصرما آفتاب را کپسول کرده اند
درعهدما مهتاب را درسیم کرده اند
به جای صدای برگ و جیرجیرک
مردمان خو به صوت دیو کرده اند
A
تو درمن، مرا نه، که خود دیده ای
دراین آیینه بومرنگ دیده ای
هرآنچه کمال یا جمال دیده ای
همی دان تو آنی،که آن دیده ای
A
من سکوتم،درفضای خالی موسیقی
تو هر نفس نت به نت موسیقی
من شهیدم بین آوای سرخ لبهایت
تواحیاء می کنی من راچو موسیقی
A
چو خاری ریز به پایت رود
همی راه رام و قرارت رود
چوآسایش امن خانه برفت
همی آرامش از جانت رود
A
قلب من قلب پرنده
پرامید،مهربان وتپنده
متصل برآفاق و انفس
زلال گردان خون جهنده
ستاره ای از نور الله
شراره ای گرم و دمنده
همپا و همراه جسم خاکی
بی ادعا سرخ و دونده
نبض شور وعشق واحساس
برشکرآزاد، میکند اما بسنده
A
درجشن میلاد با شوق میعاد
ازشاخه جستم در دامن باد
برگ سبزم تحفه ی درویش
نازم به ریشه لیکن آزاد
A
توجسم خاکی ام را خوب می شناسی
مشتی استخوان و ریشه را می شناسی
وسعت روحم در حصار تو نمی گنجد
کم از آنی که بدانی جانم را می شناسی
A
مرگ راز گنجی در گوراست
لیک برماده پرست شور است
ازعتیق شناس دین دور است
نزد عارف الله نور است
A
زندگی بر من چنان چرخ و فلک بود
گهی بالا گهی پایین پرازدوز وکلک بود
ازاین دالان وحشت خوش گذشتم
که از روزازل حامی ام دست خدا بود
A
عارف ندیدم از رسول والا تر
درمعجزه از هر نبی بالا تر
دریک کلام گویم به تو ای کافر
هست بااو خدا دربزم ماکاملتر
A
توچنان خوبی که من طغیان میکنم
آنقدر محبوبی که عصیان میکنم
توبه زلف و لعل و چشمان سیه
آنگونه مطلوبی که من ایثارمیکنم
A
دردین ما علی حاکم است
شهدنابش باحسین کامل است
شهد بی زینب اما کجا ست
طریق خواهر سلوک انبیاست
A
بیا تا می خوریم پیمانه پیمانه
که تا کی غم خوریم مستانه مستانه
اگر درویشی با خون دل ما است
بیا تاجان دهیم جانانه جانانه
A
بی آب و خاک وبادوآتش
چرخ دنیا کجاچرخ شود
بی مهرومحبت وبخشش
کودک کجابالغ شود
بی صبروسعی وکوشش
شاگردکجااستادشود
بی نان وقباوخانه ویار
آدم کجا آدم شود
بی عقل ودرهم ودینار
مومن کجا حاجی شود
A
به دین کفر اگرمانی
به ازآنکه توپوج مانی
بروآزادجوانمردباش
مبادآنکه بی عشق مانی
A
بنام خداوند مهرگستر
حکیم جهان آفرین دادگر
خالق چرخ وافلاک وگوهر
وسیع و قوی و کیمیاگر
خدای همه آشکارونهان
فروزنده سپهر وماه واخگر
خدای هفت آسمان و کتاب
آشنای اسرار و دانشگر
آزاد در هیچ یا بینهایت
صبح وشام بود ستایشگر
A
سربازشیطان فراوان است
هم انس وهم جن شایگان است
ناخدا شیخ در بند نما
قلیل ویکتا همان انسان است
A
تا ابد جایگاهت در دل من است
خانه ات کاشانه ی جان من است
چشم نازت آتش دین من است
لعل نابت نیز آیین من است
اقبال ما گرعاشقی وسوختن است
شوق تو بادلبران چون جوشن است
گر،دیده رقصان درصورت بت ها است
آرزوی هربتی گل عذاری باتواست
آزاد ار بت شکن دوران است
چون غیوری بی قرار و عاشق است
A
ارزش یادگار،معنوی است
ارزش هدیه،قیمتی است
هدیه وقت نیازحراج گردد
آنچه ماند،یادگاری است
A
محمد مست، از وحی خدا
علی حافظ و حی خدا
دین محمد غدیری نبود
جز به وجود ولی خدا
A
دنیا با اهل شور و شعور زیباست
هرچندباعاشقان کل راه عقبی است
دراین میکده ما را مست کردند
ار نه هر دو عالم یک جا است
A