گفتند بیوه ی شاه را خواستگار می خواهند
پهلوانی پیروز بر هفت خوان می خواهند
شکارچی پیری در صف ایستادوگفت
هستم اگر قهرمان معرفت می خواهند
A
گفتند بیوه ی شاه را خواستگار می خواهند
پهلوانی پیروز بر هفت خوان می خواهند
شکارچی پیری در صف ایستادوگفت
هستم اگر قهرمان معرفت می خواهند
A
مراشاعرنخوانیدچوگلهارانمی شناسم
مراعالم نخوانید که کتابهارا نمی شناسم
مرا عاشق بخوانید درنهایت
که روشنفکری و واژگان را نمی شناسم
A
من از خداوند بسیار می خواهم
هم این جهان و آن جهان می خواهم
از آن شکوه نور و سخاوت
خساست است، گر اندک بخواهم
A
دل اگر رنجور و محجور است
در دام شیخ جادو مسجون است
تو بگو با که گفتی اسرارش
که تقدیرش چنان مبهوت است
A
گلهای گلستان را نمی شناسم
جز نام تو هیچ نمی شناسم
از آن روز که تو رفتی
ماه آسمان راهم نمی شناسم
A
اشک را پشت مژگانت پنهان نکن
غم را پشت فریادت پنهان نکن
عشق خاموش آتشی خاکستراست
درآغوشم بیا و شوق را حاشانکن
A
باتو درخیالم تانگو می رقصم
دردام عشقت بی وقفه می رقصم
توشمع بزم این و آن
من مجنون وار دورخود می رقصم
A
درکودکی تسلیم دل بودی
دختری خندان اما خجل بودی
با ما بزرگ شد دیوار مادیات
کاش هنوز کودکی درآغوش من بودی
A
حتی در عالم خواب رهایم کرده ای
دردست پریان روسپی رهایم کرده ای
بارها آش نخورده و دهان سوخته
رنجهابردم که گناهش راتوکرده ای
A
به یادعشق گفتم بسم الله
خطاب آمدمرا سبحان الله
شدم غره جانا استغفرالله
صفادادی مرا الحمد الله
A
ببخش این مجیز گوی دربار را
که چون عبدی مریداست شاه را
همه دربدر در پی نام و نان
زیادبرده ایم خالق خلق را
شهنشاهی سزاوار تواست
نه هرشیروپلنگ وچنگ را
ندای درون گرکه روحانی است
نباید جست مقام ننگ را
بیا باهم یکی باشیم خدایا
بکوبیم وبسازیم دهرنو را
A
دعای خیرکنند گویم آمین
بدوراز سهو کنندگویم آمین
دعای ناصواب را حسبی الله
دعا برحق کنند گویم آمین
A
دشمن از کاه کوه می سازد
فتنه ای پرغبار و دون می سازد
من ندانم بین هزاران مائده
اوچراآشی چنان شور می سازد
A
بهترین ستایش ویژه ی خداست
تنها آفریننده و معبود خداست
آغازیست که در وصف نگنجد
اوکه تا ابد پا برجاست خداست
اوست گرداننده ی زمین و آسمان
اوکه می بخشد فراوان خداست
اوست که می پوشد عیوب ازبندگان
او که عزت می دهد تنها خداست
تکیه گاه بی پناهان حامی شایستگان
او که آزاد از بند برون آورد خداست
A
مستی, همدمی بامحبوبی چهارده ساله است
مستی , رقصی بی پروا با گل و پروانه است
درجوانی هرچه مستی است خوش باد
عهد پیری گاه بزم خاطره است
A
انسان زنده است برای زندگی
امنیت ستونی است برای زندگی
لیک زندگی گر خرج امنیت شود
پس تو زنده ای برای بردگی
A
مردم راز گنج را باور می کنند
مردم رمزعشق را باور می کنند
مردم از جمع راست و دروغ
آنچه را دوست دارندباورمی کنند
A