راهی که من رفتم راه تونیست
صبری که من کردم کارتونیست
لیک به سلطان عشق سوگند
مقصدم از شماها دور نیست
A
راهی که من رفتم راه تونیست
صبری که من کردم کارتونیست
لیک به سلطان عشق سوگند
مقصدم از شماها دور نیست
A
تمام انسانها را دوست می دارم
هنرمندوعالم و روحانی رادوست می دارم
بین اهل و نا اهل شخصیت می پسندم
با احترام هر زن و مردی را دوست می دارم
A
حال که عهد درشکه شده عصرفضاپیما
ای مسلمان دانش بجوی و حقیقت پیما
دیدی که آدمی به کجا رسیده است
پس درطریقت خویش راه صلح پیما
حال که خبرچینها شده اندخبر دزد
تو راه سلامت درصداقت پیما
گرزمان و مکان شده اند درهم
کوشش کن و صراط مستقیم پیما
قانون اگر سست است وپیچ درپیچ
باکتاب اعجاز کن و راه خدا پیما
A
شعر دروصف تو درگل مانده
این عاشق دلخون خجل مانده
تودنیای لطفی وما جملگی مدیون
نظری کن خاص براین شاعر درمانده
A
ثروت ابزاردنیاست ازخدابخواهید
درآنچه دارید رضای حق خواهید
اعتدال زینت انسان است
انصاف کنید وبرکت ازخدا خواهید
A
روح ما نسیمی است در جان هم
مرد و زن یعنی تنفسی دمادم
هرنفس عاطر کن بر اذکارحق
تا گلستانی شود برجان عالم
A
گفتند بیوه ی شاه را خواستگار می خواهند
پهلوانی پیروز بر هفت خوان می خواهند
شکارچی پیری در صف ایستادوگفت
هستم اگر قهرمان معرفت می خواهند
A
مراشاعرنخوانیدچوگلهارانمی شناسم
مراعالم نخوانید که کتابهارا نمی شناسم
مرا عاشق بخوانید درنهایت
که روشنفکری و واژگان را نمی شناسم
A
من از خداوند بسیار می خواهم
هم این جهان و آن جهان می خواهم
از آن شکوه نور و سخاوت
خساست است، گر اندک بخواهم
A
هرقاصدک بینی خبری دارد
هرشبانه روزی پیامی دارد
باخداباش و بدان
هرقسمتی حکمتی دارد
A
دل اگر رنجور و محجور است
در دام شیخ جادو مسجون است
تو بگو با که گفتی اسرارش
که تقدیرش چنان مبهوت است
A
گلهای گلستان را نمی شناسم
جز نام تو هیچ نمی شناسم
از آن روز که تو رفتی
ماه آسمان راهم نمی شناسم
A
اشک را پشت مژگانت پنهان نکن
غم را پشت فریادت پنهان نکن
عشق خاموش آتشی خاکستراست
درآغوشم بیا و شوق را حاشانکن
A
باتو درخیالم تانگو می رقصم
دردام عشقت بی وقفه می رقصم
توشمع بزم این و آن
من مجنون وار دورخود می رقصم
A
درکودکی تسلیم دل بودی
دختری خندان اما خجل بودی
با ما بزرگ شد دیوار مادیات
کاش هنوز کودکی درآغوش من بودی
A
حتی در عالم خواب رهایم کرده ای
دردست پریان روسپی رهایم کرده ای
بارها آش نخورده و دهان سوخته
رنجهابردم که گناهش راتوکرده ای
A
جاده از راه خالی شده
مقصد ومبدا دگریکی شده
آنقدر که برعشق گریسته ام
شایدخدادرآسمانها گم شده
A
به یادعشق گفتم بسم الله
خطاب آمدمرا سبحان الله
شدم غره جانا استغفرالله
صفادادی مرا الحمد الله
A
ببخش این مجیز گوی دربار را
که چون عبدی مریداست شاه را
همه دربدر در پی نام و نان
زیادبرده ایم خالق خلق را
شهنشاهی سزاوار تواست
نه هرشیروپلنگ وچنگ را
ندای درون گرکه روحانی است
نباید جست مقام ننگ را
بیا باهم یکی باشیم خدایا
بکوبیم وبسازیم دهرنو را
A
دعای خیرکنند گویم آمین
بدوراز سهو کنندگویم آمین
دعای ناصواب را حسبی الله
دعا برحق کنند گویم آمین
A
دشمن از کاه کوه می سازد
فتنه ای پرغبار و دون می سازد
من ندانم بین هزاران مائده
اوچراآشی چنان شور می سازد
A