آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

موانع سیر و سلوک در کلام خواجه نصیر

شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۰۸ ب.ظ

نویسنده:خواجه نصیر الدین طوسی

منبع:اوصاف الاشراف صفحه ۲۵

این باب در ازالت عوایق و قطع موانع از سیر و سلوک است که مشتمل بر شش فصل می باشد:

فصل اول- در توبه فصل دوم- در زهد فصل سیّم- در فقر فصل چهارم- در ریاضت فصل پنجم- در محاسبت و مراقبت فصل ششم- در تقوى‌

فهرست
  • ↓۱- فصل اول در توبه
  • ↓۲- فصل دوم در زهد
  • ↓۳- فصل سوم در فقر
  • ↓۴- فصل چهارم در ریاضت
  • ↓۵- فصل پنجم در محاسبت و مراقبت
  • ↓۶- فصل ششم در تقوى
  • ↓۷- مقالات مرتبط
  • ↓۸- پانویس

فصل اول در توبه

قال اللّه تبارک و تعالى:

تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.[۱]

معنى توبه رجوع از گناه باشد، و اول بباید دانست که گناه چه باشد تا از او رجوع کنند، و باید دانند که افعال بندگان بر پنج قسم باشد:

اوّل: فعلى که بباید کرد و نشاید که نکند.

دویّم: فعلى که نباید کرد و نشاید که کند.

سیّم: فعلى که کردن آن از ناکردن بهتر باشد.

چهارم: فعلى که ناکردن از کردن بهتر بود.

پنجم: فعلى که کردن و ناکردن او یکسان بود.

و گناه ناکردن فعلى بود که از قسم اوّل باشد و کردن فعلى که از قسم دویّم باشد، و از آن همه عاقلان را توبه واجب باشد.

و اینجا نه اقوال و افعال جوارح[۲] تنها مى‌خواهیم، بل جمیع افکار و اقوال و افعال مى‌خواهیم که تابع قدرت و ارادت هر عاقلى باشد.

امّا ناکردن فعلى که از قسم سیّم باشد، و کردن فعلى که از قسم چهارم باشد ترک اولى باشد، و از معصومان ترک اولى ناپسندیده باشد و توبه ایشان از ترک اولى باشد، و اهل سلوک را التفات به غیر حقتعالى که مقصد ایشان است گناه باشد ایشان را، و از آن توبه باید کرد.

پس توبه سه نوع است:

توبه عام همه بندگان را و توبه خاص معصومان را و توبه اخص اهل سلوک را و توبه عصاة امت از قسم اوّل است، و توبه آدم (ع) و دیگر انبیاء از قسم دوّم بود، و توبه پیغمبر ما (ص) آنجا که گفت:

«و انّه لیغان على قلبى و انّى لاستغفر اللّه فی الیوم سبعین مرّة» [۳]

از قسم سیّم.

امّا توبه عام موقف [۴]بود بر دو شرط:

شرط اوّل- علم به اقسام افعال که کدام فعل از افعال رساننده به کمال بود، و کمال به حسب اشخاص متعدد بود، بعضى را نجات از عذاب بود، و بعضى را حصول ثواب، و بعضى را رضاى آفریدگار تعالى و قربت به او. و کدام فعل رساننده به نقصان بود، و آن‌هم به ازاى کمال متعدد بود یا استحقاق عقاب باشد، یا حرمان از ثواب باشد، و یا سخط آفریدگار و بعد از آنکه [۵]لعنت عبارت از او [۶] باشد.

شرط دویّم- وقوف بر فایده حصول کمال رضاى او تعالى باشد و بر خلل حصول نقصان و سخط او تعالى.

پس هر عاقل که این دو شرط او را حاصل باشد البته گناه نکند، و اگر کرده باشد آن را به توبه تدارک کند.

و توبه مشتمل بود بر سه چیز [۷]: یکى به قیاس با زمان ماضى، و یکى به قیاس با زمان حاضر، و سیّم به قیاس با زمان مستقبل.

امّا آنچه به قیاس با زمان ماضى باشد به دو قسم مى‌شود:

یکى پشیمانى بر آن گناه که در زمان ماضى از او صادر شده باشد، و تأسّف بر آن تأسّفى هر چه تمام‌تر، و این قسم مستلزم قسم [۸]دیگر باشد، و به این سبب گفته‌اند:

«النّدم توبة.»[۹]

و قسم دوّم تلافى آنچه واقع شده باشد در زمان ماضى، و آن قیاس با سه کس باشد:

یکى به قیاس با خداى تعالى که نافرمانى او کرده است. دوّم به قیاس با نفس خود که نفس خود را در معرض نقصان و سخط خداى تعالى آورده است. سیّم به قیاس با غیرى که مضرّت قولى یا فعلى به او رسانیده است، و تا آن غیر را با حق خود نرساند تدارک صورت نبندد، و در رسانیدن با حق او در قول یا به اعتذار بود، یا به انقیاد مکافات را، و بر جمله به آنچه مقتضى رضاى او باشد، و در فعل به ردّ حقّ او یا عوض حقّ او باشد با او یا با کسى که قایم‌مقام او باشد، و با انقیاد مکافات را از او یا از کسى که قایم‌مقام او باشد، یعنى از قبل او باشد و تحمّل عذابى که بر آن گناه معیّن کرده باشد.

و اگر آن غیر، مقتول باشد تحصیل رضاى اولیاى او هم شرط باشد،چه تحصیل رضاى او محال باشد، و یمکن [۱۰]چون دیگر شرائط توبه حاصل باشد امیدوار باشد که در آخرت خداى تعالى جانب او مرضى و مرعى دارد به رحمت واسعه خویش. و امّا حق نفس او به انقیاد فرمان تحمل عقوبت دنیاوى یا دینى که واجب باشد تلافى باید کرد.

و امّا جانب الهى به تضرع و زارى و رجوع با حضرت او، و عبادت او، و ریاضت بعد از حصول رضاى مجنىّ علیه و اداى حق نفس خود امید باشد که مرعى شود.

و امّا آنچه از توبه بر آن مشتمل باشد به قیاس با زمان حاضر دو چیز بود:

یکى ترک گناهى که در حال مباشر آن گناه باشد قربة الى اللّه. دوم ایمن گردانیدن کسى که آن گناه بر او متعدّى بوده، و تلافى نقصان که راجع به آن کس بوده باشد.

و امّا آنچه به قیاس با زمان مستقبل بوده باشد هم دو چیز باشد:

یکى عزم جزم کردن بر آنکه بدان گناه معاودت نکند، و اگر او را بکشند یا بسوزند، نه به اختیار نه به اجبار راضى نشود بدانکه دیگر مثل آن گناه کند. دوم آنکه عزم کند بر ثبات در آن باب، و باشد که عازم بر خود ایمن نباشد به وثیقه نذرى یا کفّارتى یا نوعى دیگر از انواع موانع عود به آن گناه آن عزم را با خود ثابت گرداند، و ما دام که متردّد باشد یا در نیت او عود را مجال امکان باشد آن ثبات حاصل نباشد.

و باید که در این جمله نیّت تقرّب به خدا کند و از جهت امتثال فرمان او، تا در آن جماعت داخل شود که «التّائب من الذّنب کمن لا ذنب له»[۱۱].

این جمله شرائط توبه عام است از معاصى. و در حق این‌ جماعت فرموده است:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى‌ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ».[۱۲]

و نیز فرموده است:

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»[۱۳].

و امّا توبه خاص که از ترک اولى باشد شرائط آن از این [۱۴]معنا که یاد کرده شده مفهوم [۱۵]مى‌شود، و در این باب فرموده است:

«لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ». [۱۶]

و امّا توبه اخصّ از دو چیز بود: یکى از التفات سالک به غیر مطلوب، و به این سبب گفته‌اند:

«الیمین و الشّمال مضلّتان».[۱۷]

و دوم از عود به مرتبه‌اى که از آن مرتبه ترقى باید کرد [۱۸]به التفات بدان مرتبه بر وجه رضا به اقامت در آنچه این جمله ایشان را گناه باشد، و به این سبب گفته‌اند:

«حسنات الابرار سیئات المقرّبین»

و ایشان را از آن گناه به توبه و استغفار و ترک اصرار و ندامت بر فوات گذشته، و تضرع به حضرت آفریدگار تعالى و تقدس پاک باید باشد.

من تاب و اخلص سرّه للّه فاللّه له «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ»[۱۹].

فصل دوم در زهد

قال للّه تعالى:

وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‌ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى‌[۲۰].

زهد عدم [۲۱]رغبت است، و زاهد کسى باشد که او را بدانچه تعلق به دنیا دارد مانند مآکل و مشارب و ملابس و مساکن و مشتهیات و مستلذات [۲۲]دیگر [۲۳]، و مال و جاه و ذکر خیر و قربت ملوک و نفاذ امر و حصول هر مطلب که به مرگ از او جدا تواند بود رغبت نبود، نه از سر عجز یا از راه جهل به آن، و نه از جهت غرضى یا عوضى که به او راجع باشد، و هر کس که موصوف به این صفت باشد زاهد باشد بر وجه مذکور[۲۴].

امّا زاهد حقیقى کسى باشد که به زهد مذکور، طمع نجات از عقوبت دوزخ و ثواب بهشت هم ندارد، بلکه صرف نفس از آن جمله که بر شمردیم بعد از آنکه فوائد و تبعات هر یک دانسته باشد، او را ملکه باشد و مشوب نباشد با طمعى یا امیدى یا غرضى از اغراض‌ نه در دنیا و نه در آخرت، و ملکه گردانیدن این صفت نفس را، به زجر باشد از طلب مشتهیات او و ریاضت دادن او به امور شاقّه تا ترک غرض در وى راسخ شود.

در حکایات زهّاد آمده است که شخصى سى سال سر گوسفند پخته و پالوده فروخت و از هیچ‌کدام چاشنى[۲۵] نگرفت، از او سبب این ریاضت پرسیدند، گفت: وقتى نفس من آرزوى این دو طعام کرد او را به مباشرت اتخاذ [۲۶]این دو طعام با عدم وصول به آن آرزو مالش دادم تا دیگر میل به هیچ مشتهى نکند.

و مثل کسى که در دنیا زهد اختیار کند جهت طمع نجاتى یا ثوابى در آخرت، مثل کسى باشد که از دنائت طبع و پستى به همّت[۲۷] روزها تناول طعام نکند با وفور احتیاج، تا در ضیافتى متوقع، طعام بسیار تواند خورد، یا کسى که در تجارت متاعى بدهد و بستاند [۲۸]که بدان سود کند.

و در سلوک راه حقیقت منفعت زهد رفع شواغل باشد تا سالک به چیزى مشغول نگردد و از وصول به مقصد باز نماند.

فصل سوم در فقر

قال اللّه تعالى:

لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى‌ وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ حَرَجٌ [۲۹].

فقیر کسى را گویند که مالش نباشد، یا اگر باشد کمتر از کفاف او باشد، و در این موضع فقیر کسى را گویند که رغبت به مال و مقتضیات دنیوى ندارد، و اگر مال به دست آرد به محافظت او اهتمام نکند، نه از نادانى یا عجز یا از زجر یا از غفلت، یا سبب طمعى مانند حصول مشتهیات، یا سبب جاه و ذکر خیر و ایثار سخاوت، و یا از جهت خوف از عقاب دوزخ، یا طلب ثواب آخرت، بلکه از جهت قلت التفاتى که لازم اقبال بر سلوک راه حقیقت و اشتغال به مراقبت جانب الهى باشد تا غیر حقتعالى حجاب او نشود، و به حقیقت این فقر شعبه‌اى باشد از زهد.

قال النبى (صلّى اللّه علیه و آله):

أ لا أخبرکم بملوک اهل الجنّة؟ قالوا: بلى:قال: کلّ ضعیف مستضعف اغبر اشعث ذى طمرین لا یعبأ[۳۰]

به لو أقسم على اللّه لأبرّه[۳۱].

و چون گفتند:

اگر خواهى بطحا و مکّه پر از زر به تو دهیم گفت: لا بل أجوع یوما فأسألک و أشبع یوما فأشکرک.

فصل چهارم در ریاضت

قال اللّه تعالى سبحانه:

وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‌ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‌[۳۲].

ریاضت رام کردن ستور باشد به منع او از آنچه قصد کند از حرکات غیر مطلوب، و ملکه گردانیدن او را اطاعت صاحب خویش در آنچه او را بر آن دارد و از مطالب خویش، و در این موضع هم مراد از ریاضت، منع نفس حیوانى بود از انقیاد و مطاوعت قوه شهوى و غضبى و آنچه بدان دو تعلّق دارد، و منع نفس ناطقه از مطاوعت قواى حیوانى و از رذائل اخلاق و اعمال، مانند حرص بر جمع مال و اقتناء جاه و توابع آن از حیلت و مکر و خدیعت و غیبت و تعصّب و غضب و حقد و حسد و فجور و آنها که در شرور و غیر آن حادث شود، و ملکه گردانیدن نفس انسانى را به طاعت و عمل [۳۳]بر وجهى که رساننده او باشد به کمالى که او را ممکن باشد.

و نفسى را که متابعت قوه شهوى کند، بهیمى گویند. و آن را که متابعت قوه غضبى کند، سبعى خوانند. و آن را که رذائل‌ اخلاق ملکه کند، شیطانى، و در تنزیل این جمله نفس امّاره آمده است یعنى «امّارة بالسوء» اگر این رذائل در وى ثابت باشد.

امّا اگر در وى ثابت نباشد، یا وقتى میل به شرکند و وقتى میل به خیر، و چون میل به خیر کند از میل به شر پشیمان شود و خویشتن را ملامت کند مر آن نفس را لوّامه خوانده‌اند.

و نفسى را که منقاد عقل باشد و طلب خیر او را ملکه شده او را نفس مطمئنّه نامیده است.

و غرض از ریاضت سه چیز است:

اول رفع موانع از وصول به حق، از شواغل ظاهره و باطنه.

دوم مطیع گردانیدن نفس حیوانى مر عقل عملى را که باعث باشد بر طلب کمال.

سوم ملکه گردانیدن نفس انسانى را به ثبات بر آنچه معدّ او باشد قبول فیض حقتعالى را تا به کمالى که او را ممکن باشد برسد.

فصل پنجم در محاسبت و مراقبت

قال اللّه تعالى:

وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ [۳۴].

محاسبت با کسى حساب و مراقبت نگاه داشتن بود. و مراد از محاسبت آن است که طاعات و معاصى را با خود حساب کند تا کدام بیشتر است، اگر طاعت بیشتر باشد باز بیند که در فضل طاعات بر معاصى با نعمتهائى که حقتعالى در حق او کرامت کرده است چه نسبت دارد، اوّل وجود او و چندین حکمتها در آفرینش اعضاى او که علماى تشریح چندین کتب در شرح آن [۳۵]قدر که فهم ایشان به آن رسیده است ساخته‌اند با آنکه از آنچه هست از دریائى قطره‌اى فهم نکرده‌اند، و چندین فوائد که در قوتهاى نباتى و حیوانى در او موجود است پیدا کرده است، و چندین دقایق صنع در نفس او که مدرک علوم و معقولات است بذات خود و مدرک محسوسات و مدبّر قوى و اعضا به آلات ایجاد کرده است و روزى او که از ابتداى خلقت تقدیر کرده است و اسباب پرورش او از علویّات و سفلیات ساخته.

پس اگر فضل طاعات او به این نعمتها و دیگر نعمتها که بر نتوان شمرد، چنانکه فرموده است:

«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» [۳۶]

موازنه کند بر تقصیر خود در همه احوال واقف شود.

و امّا اگر طاعات و معاصى او مساوى باشد بداند که به ازاى این نعمتها به هیچ بندگى قیام نکرده است و تقصیر خویش واضح‌تر یابد.

و اگر معاصى راجح‌تر باشد، فویل له ثمّ ویل له.

پس هرگاه طالب کمال این حساب با خود کرده باشد از او جز طاعت در وجود نیاید و خویشتن را با آنکه جز طاعت نکند مقصّر داند، و از این جهت فرموده‌اند: «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا».[۳۷]و اگر حساب خود نکند و در معصیت تمادى نماید به وقت آنکه به مقتضاى «إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفى‌ بِنا حاسِبِینَ»[۳۸] حساب او کنند و در عذاب الیم و خسران عظیم افتد، و حینئذ لا یؤخذ منها عدل و لا یقبل منه شفاعة[۳۹]، اعاذنا اللّه من ذلک.

و اما مراقبت آنست که همیشه ظاهر و باطن خود نگاه دارد تا از وى چیزى در وجود نیاید که حسناتى که کرده باطل گرداند، یعنى ملاحظت احوال خود دایم بکند تا بر معصیتى اقدام ننماید، نه در آشکار و نه در پنهان، و شاغلى او را از سلوک راه حق باز ندارد، نه قوى و نه ضعیف، و این معنا همیشه پیش خاطر خود بدارد:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ»[۴۰]

تا آنگاه که به مرتبه وصول به مطلب [۴۱]رسد، و اللّه یوفق من یشاء من عباده انّه هو اللطیف الخبیر.

فصل ششم در تقوى

قال اللّه سبحانه و تعالى:

إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ[۴۲].

تقوى پرهیز باشد از معاصى از بیم خشم خداى تعالى و دورى از او، همچنان‌که بیمار را که طالب صحت باشد از تناول آنچه در آن مضرّت باشد و آنچه را اقدامش مقتضى مزید بیمارى او باشد پرهیز باید کرد تا علاج او دست دهد و درمان بیمارى او منجح آید.

همچنین ناقصانى را که طالب کمال باشند از هر چه منافى کمال باشد، یا مانع حصول آن، یا سالک را شاغل از سیر و سلوک در طریق طلب کمال پرهیز باید کرد تا آنچه مقتضى وصول باشد یا معاون در سلوک بود، مفید و مؤثر باشد.

«وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»[۴۳].

و به حقیقت، تقوى مرکب از سه چیز است:

یکى خوف و دیگر تحاشى از معاصى‌ و سیّم طلب قربت و شرح هر یک از این سه به تمام در این رساله مختصر به جاى خود بیان خواهد شد، و در تنزیل و احادیث ذکر تقوى و ثناى متقیان بیشتر از آن آمده است که در این مختصر ذکر توان نمود، و غایت همه غایات محبت بارى‌تعالى باشد:

«بَلى‌ مَنْ أَوْفى‌ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى‌ فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ».[۴۴]