آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادعیه» ثبت شده است

عارف ار مست شود باکی نیست 

در خیالش خس و خاشاکی نیست

زاهدارمست شود بدخاکی است

درسرش جزحلال ویاحرام تاکی نیست

عابدارمست شود بدحالی است

تاچهل روز جزتوبه هیچ کارش نیست

عالم ارمست شود نیک حالی است

سر افلاک گوید و باکش نیست

آزاد ارمست شود چون حالی است 

عارف است و عابداست و زاهدنیست

A

۲۰ آذر ۰۱ ، ۰۴:۳۲
Ali.akbari(Azad)

راه فرعون دیدم و عابدشدم

جور دوران دیدم و زاهد شدم

کاردنیاهیچ ندیدم جز سرشت

جمع اضدادکردم و آدم شدم

A

۱۴ آذر ۰۱ ، ۰۱:۵۳
Ali.akbari(Azad)

خداگفتی که بامردم مداراکن

کمی بامن  کمی هم تومداراکن

درمیخانه بگشای ومداراکن

کمی باغفلت ایشان مداراکن

A

۱۴ آذر ۰۱ ، ۰۱:۵۱
Ali.akbari(Azad)

چومجنونم تو لیلی باش

چو کم هستم توخیلی باش

دراین درگه منم عاشق

چومعشوقی توکامل باش

A

۱۴ آذر ۰۱ ، ۰۱:۴۸
Ali.akbari(Azad)

امشب پنجشنبه بیست و دوم اردیبهشت یکهزاروچهارصدویک میهمان جشن قرآنی و پایانی رمضان درمسجدالکوثر بودیم دراین مسجد از پانزده سال پیش هرماه رمضان سی جز قرآن در سی شب رمضان تلاوت می شود با مدیریت خوب استاد سبحانی قاری بین المللی و سخرنیهای جناب استادبابایی، درمراسم امشب اجرای برنامه برعهده ی مجری قرآنی صداوسیما جناب آقای یراق بافان بود اجراها ی گروه هم آوایی غدیر به همراه تلاوت قاریان برگزیده و مطرح کشور و نمایش فیلم وگزارش ،ازبرنامه های امشب بود و درآخرشب به تمام شرکت کنندگان شبهای قرآنی به رسم یادبود هدایایی داده شد که اینجانب هدیه ام را از دستان مبارک حجت الاسلام علی مطهری امام جماعت مسجد گرفتم ایشان بیش از سی سال است که در آبادی مادی و معنوی این مسجدکوشاهستند اما دراین بین آنچه برایم تذکری آشکار از تلاوتهای قرآن بود آیه 79 از سوره ی اسرا بود که درآن خداوند به پیامبرش می فرماید: ( وپاسی ازشب را زنده بدار تا برای تو نافله ای باشد امید آنکه پروردگارت تورا به مقامی ستوده برساند(79) که اینجا گفته می شود منظورهمان مقام شفاعت بزرگ امت اسلامی است که پاداش نماز شب های رسول الله (ص) است سپس در ادامه آیات این دعای قرآنی است که( بگوپروردگارا مرا درهرکاری به طرز درست داخل کن و به طرز درست خارج ساز و ازجانب خود برای من تسلطی یاری بخش قرارده (80) و بگو حق آمد وباطل نابودشدنی است آری باطل همواره نابود شدنی است(81) آری اینچنین توصیه کرده اند که آیه هشتاداین سوره را درآغاز هر کار و حرکتی بخوانید که مفیداست و نماز شب را بخوانید که حتی قضای آن در صبح روز بعد هم بسیار نافع و موثراست انشاالله

A

۲۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۵۲
Ali.akbari(Azad)

منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۴۷۶ تا۴۹۱

فهرست
  • ↓۱- مقدمه:ویژگی‌های تشکیک
  • ↓۲- احکام عمومی منازل راه خدا
    • ↓۲.۱- ۱. حضور هر یک از مقامات در جمیع مقامات
    • ↓۲.۲- ۲. رعایت حکم هر یک از منازل راه الزامی است
    • ↓۲.۳- ۳. محال بودن طفره
    • ↓۲.۴- ۴. ادراک بعضی از خصوصیات مرتبۀ مافوق به صورت «حال» ممکن است.
    • ↓۲.۵- ۵. اطلاع و کشف اجمالی برای عبور از هر عالمی کافی است.
    • ↓۲.۶- ۶. راه یافتن به مرتبۀ بالاتر امکان اصلاح هر مرتبه را فراهم می‌آورد.
    • ↓۲.۷- ۷. تصحیح نهایات سلوک متوقف بر تصحیح بدایات آن است.
    • ↓۲.۸- ۸. برخی مقامات با همۀ مراتب و مقامات قابل جمع است.
    • ↓۲.۹- ۹. مجذوب سالک و سالک مجذوب
    • ↓۲.۱۰- ۱۰. تشابه آغاز و انجام سلوک
    • ↓۲.۱۱- ۱۱. اشتراک سالکان در مقامات اصلی و تفاوتشان در مقامات فرعی است.
    • ↓۲.۱۲- ۱۲. انواع سقوط سالک
  • ↓۳- پانویس

مقدمه:ویژگی‌های تشکیک

سه ویژگی تشکیک

پیش از این گفتیم که سلوک سالک در مراتب فیض اطلاقی خداوند صورت می‌گیرد. فیض خدا دارای وحدت تشکیکی است. در هر امر مشکّک، ما ۴ عنصر داریم: وحدتی داریم واقعاً و کثرتی داریم واقعاً. این کثرت در وحدت منطوی و به او راجع است واقعاً و آن وحدت در این کثرت ظهور دارد واقعاً. کثرت در تشکیک، کثرتِ مراتبی است، نه کثرت تباینی. یعنی کثرتْ بیانگرِ درجات یک «واحد» است و لذا درجاتْ رو در روی یکدیگر نیستند.

اقتضای تشکیک در یک امر واحدِ بسیط این است که اگر کمالی در یک مرتبه از مراتب وجود داشت، آن کمال در همۀ مراتب حضور داشته باشد. البته در مراتب بالاتر، حقیقت آن و در مراتب پایین‌تر، رقیقت آن.

اقتضای دیگر تشکیک این است که طفره محال است، یعنی در یک امر دارای درجات، بدون طی درجات متقدم ـ صعوداً و نزولاً ـ طی درجات متأخّر ممکن نیست، مثلاً از باب تشبیه معقول به محسوس، اگر فرض کنیم ما در ساختمان پنج‌طبقه‌ای می‌خواهیم از طبقۀ دوم به طبقۀ چهارم و یا از طبقۀ چهارم به طبقۀ دوم برویم، قهراً باید از طبقۀ سوم گذر کنیم. رسیدن به طبقۀ چهارم یا دوم بدون گذر از طبقۀ سوم طفره نامیده‌ می‌شود و ناممکن است.

اقتضای دیگر تشکیک این است که هر درجه از درجات تشکیکی حکم یا احکامی مخصوصِ به خود دارد، چنانکه هر مرتبه از مراتبِ عدد حکمی ویژۀ خود دارد.

احکام عمومی منازل راه خدا

۱. حضور هر یک از مقامات در جمیع مقامات

بر اساس تشکیکی بودن فیضِ اطلاقی حق، هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد، در مراتب بالا حقیقتش و در مراتب پایین رقیقتش.

ملا عبدالرزاق کاشانی گوید:

«ترتّب هذه المقامات و اندراج بعضها تحت بعض کترتب الانواع و الاجناس و اندارج بعضها تحت بعض، فللعالی صورۀ فی السافل و للسافل رتبۀ فی العالی لا کترتب مراقی السلّم حتّی لا یکون صاحب العالی علی السافل ... کما ذکر فی التوبۀ ...» [۱]؛

«ترتیب این مقامات و قرار گرفتن برخی از آنها در تحت بعضی دیگر همانند ترتیب انواع و اجناس است که بالایی صورتی در زیرین دارد و زیرینی رتبه و درجه‌ای در بالایی دارد و نه همانند پله‌های نردبان که کسی که بر پلۀ بالاتر است، روی پلۀ پایین قرار ندارد. این مطلب را در مورد توبه توضیح دادیم و مثال زدیم».

کاشانی در توضیح مطلب فوق حضور مراتب توبه را در همۀ مراتب برای نمونه می‌آورد و می‌نویسد:

«ان اصل التوبۀ فی البدایات: الرجوع عن المعاصی بترکها و الاعراض عنها.

و فی الابواب: ترک الفضول القولیۀ و الفعلیۀ المباحۀ و تجرید النفس عن هیآت المیل الیها و بقایا النزوع الی الشهوات الشاغلۀ عن التوجه الی الحقّ.

و فی المعاملات: الاعراض عن رؤیۀ فعل الغیر و الاجتناب عن الدواعی و افعال النفس برؤیۀ افعال الحق.

و فی الاخلاق: التوبۀ عن ارادته و حوله و قوّته.

و فی الاصول: الرجوع عن الالتفات الی الغیر و الفتور فی العزم.

و فی الاودیۀ: الانخلاع عن علمه بمحو علمه فی علم الحق و التوبۀ عن الذهول عن الحق فی حضوره و لو طرفۀ عین.

و فی الاحوال: عن السلوّ عن المحبوب و الفراغ الی ما سواه و لو الی نفسه.

و فی الولایات: عن الهدوّ بدون الوجد و عن التکدر بالتلوین و الحرمان عن نور الکشف.

و فی الحقائق: عن مشاهدۀ الغیر و بقاء الانیۀ.

و فی النهایات: عن ظهور البقیۀ». [۲]

انواع توبه

  • «توبه در «بدایات»: بازگشت از معاصی به ترک عملی و اعراض از آنها است.
  • توبه در «ابواب»: ترک کارهای بیهوده و گفتارهای بیهودۀ مباح است و دل را از میل به آنها خالی ساختن و از بقایای میل به شهوات که از توجه به حق باز می‌دارد، برهنه ساختن است.
  • توبه در «معاملات»: اعراض از دیدن کاری از غیر حق و پرهیز از انگیزه‌ها و کارهای نفس است، به سبب دیدن کارهای حقّ متعال.
  • توبه در «اخلاق»: دست کشیدن از ارادۀ خود و حول و قوّۀ خویشتن است.
  • توبه در «اصول»: بازگشت از توجّه به غیر حق و سستی در اراده و عزم دیدار یار است.
  • توبه در «اودیه»: برهنه شدن سالک از دانش خویش است، به محو علمش در علم حق متعال و دست کشیدن از فراموشی حق است، در حضور او اگرچه به مقدار چشم بر هم زدنی.
  • توبه در «احوال»: بازگشت از فراموشی محبوب و همچنین از روی به سوی غیر او (حتی خویشتن) داشتن است.
  • توبه در «ولایات»: بازگشت از هُدوّ بدون وجد و از مکدّر شدن به «تلوین» و محروم ماندن از نور کشف است [۳].
  • توبه در «حقائق»: بازگشت از مشاهدۀ غیر حق و باقی ماندن هستی سالک است.
  • و توبه در «نهایات»: ‌بازگشت از ظهور بقیه‌ای از بقایای هستی سالک پس از فناء است.

۲. رعایت حکم هر یک از منازل راه الزامی است

بر اساس تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق، هر یک از منازل راه و مراتب سلوک حکمی دارد و رعایت آن لازم است. پس می‌توان گفت:

هر مرتبه از سلوک حکمی دارد

گر حفظ مراتب نکنی زندیقی

بر همین اساس، ممکن است امری در مرتبه‌ای بر سالک واجب باشد و در مرتبۀ دیگر مکروه و یا حتی حرام. چه زیبا گفته‌اند:

«حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیئَاتُ الْمُقَرَّبِین» [۴]؛

«خوبی‌های نیکان برای مقرّبان زشتی به حساب می‌آید».

زاهدان از گناه توبه کنند

عارفان از عبادت، استغفار

اگر کسی در پی نسبتِ مخصوصی که با امام معصوم علیه السلام داشت، مخاطب به این خطاب گردید که:

«إِنَّ الْحَسَنَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ حَسَنٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَحْسَنُ لِمَکَانِکَ مِنَّا وَ إِنَّ الْقَبِیحَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ قَبِیحٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَقْبَح لِمَکانک مِنّا» [۵]؛

«کار نیک از هر کس نیکوست و از تو به علت موقعیتت نسبت به ما نیکوتر است و کار زشت از هر کس زشت است و از تو باتوجه به جایگاهت نسبت به ما زشت‌تر است».

پس چرا سالک راه رفته به مقدار قُربش به حضرت حق مشمول این حکم نباشد؟ در بحث «راهنمای سفر» گفتیم که یکی از علل مهم نیاز به استاد کامل در راه خدا همین نکته است که عدم رعایت احکام خاصّ هر منزل خطر ساز است و گاه خطرْ ابتلای به «تفرعُن» است.

۳. محال بودن طفره

طفره محال است، پس اقامت در مرتبۀ بالاتر بدون اقامت در مرتبۀ پیش از آن محال است. مثلاً اگر کسی بخواهد در عالم عقل اقامت کند، باید حتماً از جمیع مراحل عالم مثال عبور کرده باشد. مراتب سلوک را به ساعات شبانه‌روز تشبیه کرده‌اند که تا ساعتی کاملاً نگذرد، نوبت به ساعت دیگر نمی‌رسد [۶].

۴. ادراک بعضی از خصوصیات مرتبۀ مافوق به صورت «حال» ممکن است.

صرفِ اطلاعِ موقت و حصول مجرد حال و ادراک برخی خصوصیات مرتبۀ مافوق متوقف بر «اقامت» در مرتبۀ مادون نیست. پس ممکن است برای کسی که کاملاً از عالم مثال عبور نکرده، به طور «حال» بعضی از خصوصیات و آثار عالم عقل هویدا گردد [۷]. این مطلب با مطلب قبل می‌توانند به عنوان دو چهرۀ یک حکم از احکام عمومی منازلِ راه مطرح باشند.

۵. اطلاع و کشف اجمالی برای عبور از هر عالمی کافی است.

عبور از هر عالمی مستلزم اطلاع از همۀ آثار و خصوصیات آن عالم نیست. چه بسا ممکن است افرادی از عالم مثال عبور کنند، بدون آنکه مکاشفات صوریه ملکوتیه به طور تفصیل برای آنها رخ دهد، بلکه فقط به واسطۀ خواب‌ها برخی از صورت‌های مثالیه را ادراک کنند یا در خواب، بعضی از امور مثالی از گذشته و آینده برای آنها کشف شود. چنانچه از آیت‌الحق مرحوم حاج میرزا علی قاضی; نقل شده که:

مرحوم شیخ زین‌العابدین سلماسی که از مقربان و افراد بسیار نزدیک مرحوم آیت‌الله سید مهدی بحرالعلوم بوده، تمام مکاشفاتش در خواب بوده است. البته برای عبور از یک عالم، اطلاع و کشف اجمالی بر آثار و خصوصیات آن عالم حتمی است» [۸].

۶. راه یافتن به مرتبۀ بالاتر امکان اصلاح هر مرتبه را فراهم می‌آورد.

اصلاح و تصحیح هر مرتبه فقط در صورتی انجام می‌پذیرد که سالک به مرتبۀ بالاتر راه یابد. جُنید بغدادی گفته است:

«قد ینقل العبد من حال الی حال ارفع منها و قد بقی علیه من التی نقل عنها بقیۀ فیشرف علیها من الحالۀ الثانیۀ فیصلحها» [۹]؛

«بندۀ سالک گاه از حالی به حالِ برتر منتقل می‌شود، با اینکه هنوز از حال قبلی بقیه‌ای مانده و سپس از آن مقام برتر بر مقام قبلی خویش اشراف پیدا کرده و آن را اصلاح می‌کند».

خواجه عبدالله انصاری در مقام تکمیل و نقد سخن جنید گوید:

«و عندی ان العبد لایصحّ له مقام حتی یرتفع عنه ثم یشرف علیه فیصحّحه» [۱۰]؛

«به نظر من برای بندۀ سالک هیچ مقامی هموار نمی‌گردد، مگر زمانی که از آن بگذرد و سپس از بالا آن را تکمیل کند».

پس جنید در حدّ وقوع اتفاقی و یا حداکثری [۱۱] مطلب فوق را ارائه می‌کند و خواجه در حدّ ضرورت و دائماً.

۷. تصحیح نهایات سلوک متوقف بر تصحیح بدایات آن است.

همان‌گونه که اصلاح و تکمیل مراتب مادون در مراتب مافوق انجام می‌گیرد، نهایات سلوک جز با تصحیح بدایات، تصحیح نمی‌شود. خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین می‌نویسد:

«و اعلم انّ العامۀ من علماء هذه الطائفۀ و المشیرین الی هذه الطریقۀ اتفقوا علی انّ النهایات لا تصحّ الاّ بتصحیح البدایات کما انّ الابنیۀ لاتقوم الا علی اساس»؛

«بدان که همۀ علمای عرفان اجماع دارند بر اینکه مراتب پایانی سلوک جز با تصحیح مراتب آغازین، تصحیح نمی‌شود، چنانکه ساختمان‌ها جز بر پایه برپا نمی‌گردد».

و سپس در تفسیر تصحیح بدایات می‌فرماید:

«و تصحیح البدایات هو:

اقامۀ الامر علی مشاهدۀ الاخلاص و متابعۀ السنّۀ و تعظیم النهی علی مشاهدۀ الخوف و رعایۀ الحرمۀ و الشفقۀ علی العالم ببذل النصیحۀ و کفّ المؤونۀ و مجانبۀ کلّ صاحب یفسد الوقت و کل سبب یفتن القلب» [۱۲].

«تصحیح بدایات عبارت است از:

به پا داشتن و امتثال فرمان الهی ـ همان‌گونه که هست ـ با شهود اخلاص و بدون در نظر داشتن پاداش، پیروی از سنّت نبوی، بزرگ شمردن نهی الهی بر شهود ترس از مخالفت، رعایت احترام همه و دلسوزی برای همه، با دریغ نداشتن نصیحت و بار خویش به گردن دیگران نیفکندن، دوری جستن از هر رفیق و همراهی که «وقت» را ضایع می‌سازد و دوری جستن از هر چه مایۀ تشویش دل است».

باری شاید به همین جهت خواجه عبدالله در الهی‌نامۀ خویش گوید:

«الهی همه از انجام ترسند و عبدالله از آغاز».

البته این سخن را معنای دیگری نیز هست که به این بحث مربوط نیست. استاد معتقد بود که سالک به مقدار قوّت یقظه و توبه‌اش، سیرش سرعت و استحکام دارد.

۸. برخی مقامات با همۀ مراتب و مقامات قابل جمع است.

اگرچه مطابق مطلب نخست همۀ مقامات در همۀ مراتب به نحوی حضور دارند، اما این حضور در مورد برخی مقامات روشن‌تر و با تأکید بیشتری است، همانند مراقبه. مراقبه در برخی کتب عرفا در کنار سایر مقامات قرار گرفته، چنانکه در منازل السائرین خواجه عبدالله به عنوان مقام دوم از بخش سوم (معاملات) واقع است. البته اهل فن می‌دانند که مراقبه دارای معنایی عام است که با همۀ مراتب جمع می‌شود و در هر مرتبه معنای خاص خود را دارد [۱۳]. مراقبه از این جهت همانند تقوای الهی است. تقوا همانند توکل مقام خاصی نیست، بلکه با همۀ مراتب و مقامات جمع می‌شود [۱۴].

۹. مجذوب سالک و سالک مجذوب

اهل معرفت گفته‌اند: ما یک سالک داریم و یک مجذوب، و به تعبیر دقیق‌تر یک سالکِ مجذوب داریم و یک مجذوب سالک.

در تفاوت این دو دیدگاه‌هایی مطرح است:

الف. برخی گفته‌اند:

سالک مجذوب ابتدا سلوک می‌کند و سپس جذبه او را می‌رباید و به کمال می‌رسد، ولی مجذوب سالک ابتدا جذبه او را به کمال می‌رساند و سپس سلوک می‌کند. کاشانی گوید:

«ان المحبوب المراد یتخَطَّف بالجذب قبل السلوک فیکون نهایاته قبل البدایات و المحبّ المرید بالعکس» [۱۵]؛

«محبوبِ مقصودِ حق، پیش از سلوک با جذبه ربوده می‌شود و لذا مراتب پایانی سلوکِ او قبل از مراتب آغازین است، ولی محبّ قاصد و مریدِ حقّ برعکس است».

و شاید همین مراد ابوعبید بُسری (به نقل از خواجه عبدالله) است، آنجا که گفته است:

«انّ لِلّه تعالی عباداً یریهم فی بدایاتهم ما فی نهایاتهم» [۱۶]؛

«خدای تعالی را بندگانی دارد که در آغاز سلوکشان مراتب پایانی را بدانها می‌نماید».

بر اساس بطلان طفره چنانکه گذشت، باید گفت: این‌گونه تعبیرات یا غلط است و یا همراه با مسامحه است و حق تعبیری است که ذیلاً نقل می‌کنیم.


ب. شیخ نجم‌الدین رازی در کتاب نفیس مرصاد العباد چنین آورده است:

«روندگان این راه دو قسمند: سالکان و مجذوبان. مجذوبان آنهایند که ایشان را به کمند جذبه بربایند و بر این مقامات به تعجیل بگذرانند، در غلبات شوق اطلاعی زیادتی ندهند، بر احوال راه، شناخت مقامات و کشف آفات و آنچه بر راه باشد ـ از خیر و شرّ و نفع و ضرر ـ اینها را کاملاً مطّلع نسازند و شیخی و مقتدایی را هم نشایند.

و سالک کسی باشد که گرچه او را به کمند جذبه برند، اما به سکونت و آهستگی برند و در هر مقام احوال خیر و شرّ و صلاح و فساد راه بر او عرضه می‌کنند و گاه در راه و گاه در بیراه می‌برند تا بر راه و بیراه وقوفی تمام یابد تا دلیلی و راهبری جماعتی دیگر را شاید» [۱۷].

از این عبارت خواجه نجم‌الدین رازی مطالب زیر برداشت می‌شود:

  • ۱. سالک و مجذوب هر دو سلوکی و جذبه‌ای دارند.
  • ۲. سلوک سالک به آهستگی و سلوک مجذوب به تعجیل است.
  • ۳. راهنمای سفر جز سالک مجذوب ـ و نه مجذوب سالک ـ نخواهد بود [۱۸].

ج. کاشانی در اصطلاحات الصوفیه در تعریف جذبه گفته است:

«هی تقریب العبد بمقتضی العنایۀ الالهیۀ المهیئۀ له کل ما یحتاج الیه فی طی المنازل الی الحق بلا کلفۀ و سعی» [۱۹]؛

«جذبه عبارت است از اینکه خداوند به اقتضای عنایتش هر آنچه را که بنده در طی مسیر به سوی او نیازمند است، بدون رنج تلاشی برای او آماده سازد».


و در تعریف مجذوب گفته است:

«المجذوب: من اصطنعه الحق لنفسه و اصطفاه لحضرۀ انسه و طهّره بماء قدسه فحاز من المنح و المواهب مافاز بجمیع المقامات و المراتب بلا کلفۀ المکاسب و المتاعب» [۲۰]؛

«مجذوب کسی است که خداوند او را برای خویش ساخته و پرداخته است و برای محضرِ انسش برگزیده و با آب «قدس» او را تطهیر نموده است و لذا او با عطایای خدادادی به همۀ مقامات و مراتب سلوک بدون رنج راه رسیده است».

این دو تعبیر به آنچه از «مرصاد العباد» نقل کردیم، نزدیک‌تر است. پس باید گفت کاشانی از رأی خویش در شرح منازل السائرین عدول کرده، یا باید عبارت او را در شرح منازل بر خلاف ظاهرش توجیه کرد.

دو تذکر

۱. انسان نباید به امیدِ جذبۀ ابتدایی بنشیند و دست به سلوک نزند، زیرا:

  • اولا: تعداد مجذوبین سالک بسیار اندک است.
  • ثانیا: ظاهراً عمل اختیاری خاصی برای اینکه انسان مجذوب بشود و با جذبه طی طریق کند، وجود ندارد، بلکه خداوند برخی بندگانش را به خاطر جهت یا جهاتی که بر ما مخفی است، با جذبه می‌رباید.
  • ثالثا: سالکِ مجذوب از مجذوب سالک بهتر و قوی‌تر است. مجذوب قدرت دستگیری ندارد، ولی سالکِ مجذوب پس از کمال می‌تواند دستگیری کند.

۲. سالک از ابتدا با جذبه راه می‌پیماید.

حافظ گوید:

تا که از جانب معشوق نباشد کششی

کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

البته خیال می‌کند خود راه می‌پیماید، تا می‌رسد به جایی که می‌خواهد از «خود» بگذرد و به مقام لقا‌ و فنا واصل گردد. اینجاست که شهوداً می‌فهمد و می‌یابد که اتحاد متحرک و محرک ممکن نیست و

«لکل متحرک محرّک غیره» [۲۱] و لذا کار را به خدای خویش وا می‌گذارد.

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار

که رحم اگر نـکند مدّعی، خدا بکند

(دیوان حافظ)

آری:

تـو بنـدگی چو گدایان بـه شرط مزد مکن

که خواجه خود هنر بنده‌پروری داند [۲۲]

و خدای رحیم هم با جذبه کارِ او را یکسره می‌کند.

«جذبۀ من جذبات الرحمن توازی عبادۀ الثقلین» [۲۳]؛

«یک جذبه از جذبه‌های پروردگار با تمامی عبادتِ جن و انس همسنگی می‌کند».

۱۰. تشابه آغاز و انجام سلوک

اهل معرفت گویند: «النهایات هی الرجوع الی البدایات» این مطلب از جنید بغدادی مأثور و سپس در نزد همه عارفان مقبول است [۲۴]. کاشانی در شرح آن گوید:

«فکل ما فی النهایۀ له صورۀ فی البدایۀ الاّ ان بین الصورتین بوناً بعیداً فان المبتدی یفعل ما یفعل بنفسه و المنتهی یفعل ما یفعل بالحق» [۱۰]؛

«هر چه در پایان است، صورتی در آغاز دارد، جز اینکه میان صورت پایانی و آغازین فاصله بسیار است، زیرا سالکِ مبتدی هر آنچه می‌کند، «خود» می‌کند و عارف کامل هر آنچه می‌کند، «خدا» می‌کند».

خواجه عبدالله مغربی معروف به خواجه حوراء چه عالی در رسالۀ «نور وحدت» می‌گوید:

«ای سید! عارفی رفیع مرتبه می‌فرمود که:‌ درویشی تصحیح خیال است. یعنی غیر حق در دل نمانَد، الحق خوب فرمود» [۲۶].

آری، درویشی، تصحیح خیال است.

درویشی، بازگرداندن مال است به صاحبش.

درویشی، دست از دزدی برداشتن و در امانت خیانت نکردن است.

درویشی، واقع‌بینی و استجابت دعای «اللهم ارنی الاشیاء کما هی»[۲۷] است.

به تعبیر یکی از اساتید: [۲۸]

عارف که به کمال می‌رسد، یعنی به جایی می‌رسد که می‌بیند و می‌یابد: «خداست و بس و دارد خدایی‌اش را می‌کند».

۱۱. اشتراک سالکان در مقامات اصلی و تفاوتشان در مقامات فرعی است.

سالکان در طی امهات مقامات شریک‌اند، اما مقامات جزئی لزوماً عمومی نیست. کاشانی گوید:

«و بعضهم لایلوی الی بعض المقامات دون بعض لخصوصیۀ فی استعداده و بعضهم لایلبث فی بعضها لذلک ایضاً و بعضهم لایقع فی السکر و الهیمان لقوۀ استعداده و بعضهم لایصحو و علی هذا یتفاوت نهایاتهم» [۱۵]؛

«برخی سالکان به سوی برخی مقامات میل نمی‌کنند و این به علت ویژگی خاصی است که در استعداد آنهاست و بعضی دیگر از آنان از همین‌رو، در برخی مقامات درنگ نمی‌کنند و گروهی از سالکان هیچ‌گاه در مستی و بی‌خودی به علت قوت استعدادشان واقع نمی‌شوند و برخی دیگر از «محو» به «صحو» نمی‌آیند و بر این اساس نهایت سلوکشان تفاوت می‌پذیرد».

کاشانی بر همین اساس ترتیب منازل السائرین خواجه عبدالله را بر پایۀ حال نوع سالکان می‌داند، یعنی سالکی که «در درجات استعداد متوسط و به حَسَب فطرت تامّ و مبتلا به موانع و آزمون‌های هر نشئۀ است» [۲۲].

۱۲. انواع سقوط سالک

همان‌گونه که «صعود» سالک ممکن است با تعجیل انجام شود که «جذبه» نامیده می‌شود یا به صورت عادی که «سلوک» نامیده می‌شود، «سقوط» سالک هم که اصطلاحاً «استدراج» نامیده می‌شود، گاه به تعجیل است و سالک یک‌باره به اسفل سافلین برمی‌گردد و گاه به تدریج و آهسته و آرام.

بستگی دارد علت سقوط سالک چه باشد، گاه علت سقوط آن قدر در اسقاط سالک قوی است که به طرفۀ العینی سالک را به اسفل درکاتِ بُعد می‌فرستد و گاه در آن حدّ قوی نیست و آهسته و به تدریج سالک را به «استدراج» می‌کشد.

باید دانست که قسم دوم پرخطرتر است، زیرا در بسیاری از مواقع سالک خود نمی‌فهمد که عقبپ‌گرد دارد و به محفوظات و متخیلاتش سرگرم و خوش است. به تعبیر قرآن:

«سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لا یعْلَمُونَ * وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیدِی مَتِینٌ» [۳۱]؛

«به تدریج از جایی که نمی‌دانند گریبانشان را خواهیم گرفت و به آنان مهلت می‌دهم که تدبیر من استوار است».

پانویس

۱. شرح منازل السائرین، ص۲۴.

۲. شرح منازل السائرین، ص۱۶.

۳. وجد و تلوین، از اصطلاحات عرفان است که باید در جای خود شرح داده شود.

۴. بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۵.

۵. شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۲۰۵.

۶. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۵ و ۶۶؛ اوصاف الاشراف، ص۴۷.

۷. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶.

۸. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶.( پاورقی)

۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۵.

۱۰. همان.

۱۱. اگر «قد» را برای تکثیر دانستیم.

۱۲. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۸ و ۱۹.

۱۳. مهر تابان، ص۵۳.

۱۴. المیزان، ج۲، ص۵۷.

۱۵. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۷.

۱۶. همان، ص۱۴.

۱۷. مرصاد العباد، ص۲۱۲.

۱۸. قیصری در مقدمه فصوص برعکس این مطلب عقیده دارد و شیخی و راهنمایی سفر را از آن مجذوب سالک می‌داند.

۱۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۳۹.

۲۰. همان، ص۷۷.

۲۱. قاعده‌ای است مسلم که در فلسفه اثبات می‌شود.

۲۲. همان.

۲۳. لب اللباب، ص۱۰.

۲۴. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۲۵.

۲۵. همان.

۲۶. عوارف المعارف، ص۷ـ۱۱.

۲۷. عوالی اللئالی، ج۴، ص۱۳۲.

۲۸. استاد آیت‌الله حسن‌زاده آملی دام ظلّه که به حق از نوادر عصر ما به شمار می‌روند.

۲۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۷.

۳۰. همان.

۳۱. اعراف/۱۸۲.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۷
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۳۸۹ ۴۹۱
فهرست
  • ↓۱- منازل سلوک
  • ↓۲- یکم: ضرورت این بحث
    • ↓۲.۱- ۱. اشتباه نکردن مقام سلوکی با مشابهاتش
    • ↓۲.۲- ۲. حفظ احکام مراتب
    • ↓۲.۳- ۳. خلط نکردن راه با مقصد
    • ↓۲.۴- ۴. اطمینان به سلوک
  • ↓۳- دوم: توضیح چند اصطلاح مربوط به بحث
  • ↓۴- سوم: تعبیرات گوناگون از منازل راه
  • ↓۵- چهارم: تفاوت در تعبیر یا اختلاف در حقیقت
    • ↓۵.۱- ۱. ضرورت تشخیص مقام سلوک از مشابهاتش
    • ↓۵.۲- ۲. سلوک سالک در مراتب فیض اطلاقی، که نام‌های گوناگونی دارد، از دریچهٔ نفس خود است [۲۱]
  • ↓۶- نتیجه: اختلاف تعبیر، اتّحاد حقیقت
  • ↓۷- پنجم: تعداد منازل
  • ↓۸- احکام مشترک منازل سیر و سلوک
  • ↓۹- پانویس

منازل سلوک

در ارتباط با منازل سفر الی الله از جهات گوناگون می‌توان بحث کرد که ما به پاره‌ای از مهم‌ترین جهات می‌پردازیم:

یکم: ضرورت این بحث

شناخت منازل سلوک و احکام عمومی و احکام خاصّ آن فوائد مهمی را به دنبال دارد. برخی از این فوائد عبارتند از:

۱. اشتباه نکردن مقام سلوکی با مشابهاتش

در بحث آینده خواهیم گفت که مقامات و منازل سلوک مشابهاتی دارند، همانند: «شطح مغلوب»، «بَوح واجد»، «رمز متمکّن» [۱] و ... . سالک باید با شناخت دقیق مقامات سلوک، آنها را از مشابهاتشان فرق بنهد تا گرفتار مغالطهٔ «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات»[۲] نگردد.

۲. حفظ احکام مراتب

هر مرتبهٔ سلوک احکامی مخصوص دارد و سالک باید با شناختن مراحل سلوک، احکام مخصوص هر مرحله را بشناسد تا گرفتار «زندقه» و انکار حق نگردد. در بحث «راهنمای سفر»‌ گفته شد که یکی از علل نیاز به استاد کامل همین است. حکما معتقدند هر مرتبه از وجود حکمی دارد و «گر حفظ مراتب نکنی زندیقی»[۳].

در این بحث باید گفت: هر مرحله از سلوک حکمی دارد، گر حفظ مراحل نکنی، زندیقی. به همین جهت برخی کارهای مباح و روا در مراحل آغازین سلوک، در مراحل میانی یا پایانی مکروه و حرام شمرده می‌شود و به همین خاطر گفته‌اند:

«حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیئَاتُ الْمُقَرَّبِین» [۴]؛

«کارهای پسندیدهٔ خوبان برای پیشتازان و مقرّبان زشت به حساب می‌آید».

۳. خلط نکردن راه با مقصد

انسانی که به سلوک می‌پردازد، اگر از منازل راه اطلاعی نداشته باشد، ممکن است با مشاهدهٔ حالاتی در خود به کمال خویش یقین کند با اینکه آن حالات از آثار منازل بین راه ـ و نه از آثار مقصد ـ است.

استاد به سالک نوپایی که پس از اربعین اول توقع کشف و کرامات داشت، به طنز فرموده بود:

در روایت است که جاهل دو رکعت نماز که می‌خواند، توقع دارد به او از جانب پروردگار وحی شود!

داستان عارف فقیه مرحوم سید جمال‌الدین گلپایگانی در این زمینه مؤید است [۵].

۴. اطمینان به سلوک

مسافری که مقصدی دارد، اگر از راهِ رسیدن به آن مقصد آگاه باشد، با قدم اطمینان به سفر می‌پردازد و اگر راه را نداند یا در آن شک داشته باشد، هیچ‌گاه با قدم اطمینان گام برنمی‌دارد و در نتیجه یا سیرش متوقف می‌گردد و یا به کندی می‌گراید.

تذکر

همین فوائد مهم موجب گشته که در موضوع «منازل راه» عرفا کتاب‌های متعددی را بنگارند. در ضمنِ بحث، اسامی برخی را یادآور می‌شویم.

دوم: توضیح چند اصطلاح مربوط به بحث

اینک باید برخی اصطلاحات عرفانی را تفسیر کنیم، زیرا تا این اصطلاحات روشن نشود، بحث را نمی‌توان پی گرفت. البته فقط به اصطلاحاتی می‌پردازیم که با بحث «منازل سفر» ارتباط دارد.

حال، مقام، ملکه

سالک که به درجه‌ای از درجات سلوک همانند توکل، تسلیم، رضا و ... می‌رسد، اگر در آن درجه دارای ثبات باشد، آن درجه برای او «مقام» محسوب می‌گردد و اگر آن درجه ملکه نشده، بلکه به صورت حالِ گذرا برای او تحقق دارد، «حال» به حساب می‌آید.

مقام را مقام گفته‌اند:‌ «لإقامهٔ السالک فیه»؛ «بدان خاطر که سالک در آن مقیم است»

و حال را حال نامیده‌اند «لإمکان ان یحول السالک عنه»[۶]؛ «بدان علت که سالک از آن می‌گذرد».


سید شریف جرجانی می‌گوید:

«المقام فی اصطلاح اهل الحقیقهٔ عبارهٔ عما یتوصّل الیه بنوع تصرّف و یتحقق به بضرب تطّلبٍ و مقاساهٔ تکلّفٍ، فمقام کلّ واحدٍ موضعُ اقامته عند ذلک» [۷]؛

«مقام در نزد عارفان عبارت از جایگاهی است که با نوعی تصرف بدان دستیابی حاصل می‌شود و با گونه‌ای از طلب شدید و ریاضت محقق می‌گردد. بنابراین مقام هرکس همان جاست که در آن مقیم است».

«ملکه» در اصطلاح فلسفه در برابر «حال» است. حال یعنی کیفیت عارض بر نفس انسان که زود از بین می‌رود و «ملکه» یعنی کیفیت راسخ در نفس آدمی که به کندی از بین می‌رود. به عبارت دیگر «حال» کیفیت نفسانی ناپایدار است و «ملکه» کیفیت نفسانی پایدار.

مرحوم ملا اسماعیل، حاشیه‌نویس بخش جواهر و اعراض کتاب اسفار، حال و ملکه را بر «منزل» و «مقام» تطبیق کرده و فرموده است:‌

«الفرق بین المنزل و المقام هو الفرق بین الحال و الملکهٔ» [۸]؛

«فرق منزل و مقام همان فرق حال و ملکه است».

نقد سخن مرحوم ملا اسماعیل

تطبیق ملکه بر مقام و حال بر منزل خالی از نقد نیست، اما تطبیق حال بر منزل، طبق تفسیری که گذشت، خالی از نقص و نقد نیست، زیرا «حال» بر درجهٔ سالک که برای او دوام نداشته، اطلاق می‌شود و سالک «استطلاعا» یعنی جهت اطلاع به آن گردن کشیده و سپس به مقام سافل خویش بازگشته است، اما منزل بر درجهٔ سالک به اعتبار ممرّ و مسیر بودن آن صدق می‌کند، یعنی به این اعتبار که سالک از آن می‌گذرد.

پس «حال» بر درجهٔ سالک به اعتبار سقوط از آن و «منزل» بر آن به اعتبار صعود از آن گفته می‌شود و اما اینکه تطبیق ملکه بر مقام خالی از نقد نمی‌باشد، بدین دلیل است که نمی‌توان همهٔ درجات سلوک را «کیفیتی راسخ در نفس» دانست، زیرا در برخی مقامات سلوکی همانند فناء، نفسْ عیناً یا حُکماً معدوم است. علاوه بر اینکه مقامات کُلّاً یا بعضاً عین نفس سالکند و نه کیفیتی عارض بر آن. از همین‌جا نقد سخن صدرالمتألهین که همهٔ مقامات سلوک را از مقوله «حال و ملکه» دانسته [۸]، روشن می‌شود.

منزل

منزل در لغت، محلی است که مسافر در آنجا برای استراحت نزول می‌کند و از آنجا که غالباً این استراحت را در سه یا چهار فرسخی قرار می‌داده‌اند، به مسافت چهار فرسخ (که همان مسافت برید است) یک منزل می‌گویند [۱۰] و در اصطلاح، منزل همان مقام است. با این فرق که

«یقال: «منزل» نظراً الی سلوک السالک و انه فی حال السفر و «مقام» نظرا الی مکثه فیه حتی یستوفی حقّه» [۱۱]؛

«منزل گفته می‌شود به اعتبار گذر سالک از مرحله‌ای در حال سفر و مقام گفته می‌شود به اعتبار درنگ سالک در آن برای استیفای حق آن مرحله».

مرحله

در لغت، مسافت یک روز راه است که مسافر طی می‌کند و عبارت است از دو منزل یعنی دو بَرید و در اصطلاح مجموع چند منزل را که دارای احکام همانند هستند، مرحله می‌نامند و به همین اعتبار به هر یک از عوالم مرحله می‌گویند [۱۲].

حجاب

حجاب را به چند گونه تفسیر کرده‌اند که از آن جمله است:

  • ۱. الحجابُ کلُّ ما سَتَرَ مطلبک عن عینک.
  • «هرچه مقصودت را از چشمت بپوشاند، حجاب است».
  • ۲. الحجاب حائلٌ یحول بین الشیئ المطلوب المقصود و بین طالبه و قاصده.
  • «حجاب مانعی است که میان مقصد مطلوب و طالب آن مقصد جدایی اندازد».
  • ۳. الحجاب انطباع الصُّور الکونیهٔ فی القلب، المانعهٔ لقبول تجلّی الحقّ [۱۳].
  • «حجاب نقش بستن صورت های «کََونی»[۱۴] است در قلب که مانع تجلی حق در آن است».

دو معنای نخست، که اوّلی از ابن عربی و دومی از طوسی نقل شده، بیانگر معنای لغوی حجاب است و گویا این بزرگان برای حجاب معنای اصطلاحی خاصی در عرفان قائل نبوده‌اند، اما معنای سوم که از کاشانی است، روشنگر معنای حجاب در اصطلاح سلوک است. حجاب در این تفسیر یعنی هر آنچه که از صورت‌های کونی و نقش‌های غیر خدا در قلب سالک وجود دارد و مانع تجلّی ذاتی حق بر قلب سالک می‌شود.

حجاب در سلوک به دو قسم ظلمانی و نورانی تقسیم می‌شود. حجاب‌های ظلمانی عبارت است از نقائص و رذائل همانند بخل، طمع، شَرَه، حرص و ... و حجاب‌های نورانی کمالات محدودی است که سالک قبل از رسیدن به فنای مطلق به آنها متّصف می‌شود همانند مقام توکل، تسلیم، رضا و ... که همه تعین است. در مناجات شعبانیه آمده است:

«حتی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور»؛

«تا دیدگان دل‌ها پرده‌های نور را بدرند».

این فقرهٔ مناجات مانند روایات دیگری همچون حدیث معراج به خوبی بر وجود حجاب‌های نورانی دلالت دارد و قهراً هرگونه انکار این دسته از حجاب‌ها را بی‌معنا می‌سازد.

حافظ گوید:

بیا ای شیخ و از خمخانهٔ ما

شرابی خور که در کوثر نباشد

از استاد پرسیده شده بود: شرابی که در کوثر نباشد، چیست؟

فرموده بودند:

«کوثر تعین است و شراب طهورِ عارف، تجلی ذاتی خداوند است که نام و نشان از سالک باقی نمی‌گذارد و او را به دیار اطلاق می‌فرستد و این از کوثر برتر است».

‌اسم

اسم در لغت یعنی نام، اسم یک شیء یعنی نامی که برای او وضع شده و بر او دلالت می‌کند، ولی در عرفان اسمِ به این معنا «اسم الاسم» نامیده می‌شود و خود مسمّی «اسم» نامیده می‌شود. به تعبیر کاشانی:

«الاسم باصطلاحهم لیس هو اللفظ بل هو ذات المسمّی باعتبار صفهٔ وجودیهٔ کالعلیم و القدیر او عدمیهٔ کالقدّوس و السّلام» [۱۵] ؛

«اسم در اصطلاح عرفا لفظ نیست، بلکه ذات مسما است همراه با اعتبار صفتی وجودی مانند علیم و قدیر، یا عدمی مانند قدوس و سلام».

مراد از صفت، کمال وجودی است، اگرچه صفت عدمی باشد، زیرا عدم و سلب در مورد خداوند سلبِ سلب است. مثلاً مرکب نبودن، یعنی بسیط بودن و مرئی نبودن، یعنی مجرّد بودن.

بر این اساس، همهٔ موجودات اسامی حق تعالی هستند، زیرا ذات مطلق است که به همراه وصفی از اوصاف در هر موجودی ظهور خاصی دارد. البته همان‌گونه که موجودات همسان نیستند، اسامی حق نیز یکسان نمی‌باشند، بلکه برخی ذاتی‌اند و برخی فعلی، بعضی جمالی‌اند و بعضی جلالی، پاره‌ای کلی‌اند و پاره‌ای دیگر جزئی و همین‌طور ... .

تفسیر دیگری دربارهٔ اسم از ابن عربی نقل شده که به ظاهر با تفسیر فوق فرق دارد و آن این است:

«الاسم، الحاکمُ علی حال العبد فی الوقت من الاسماء الالهیهٔ»[۱۶]؛

«اسم همان نام الهی حاکم بر حال عبد در زمان است».

ولی با دقّت روشن می‌شود که میان این دو تفسیر فرقی نیست، زیرا سالک در هر درجه از سلوک با اسمی از اسماء الهی متّحد و به آن متحقق می‌گردد و قهراً در تحت سیطرهٔ حکم آن اسم واقع می‌شود تا در پایان سلوک در ام أئمهٔ الاسماء یعنی الله فانی شود و بدان متحقق گردد.

سوم: تعبیرات گوناگون از منازل راه

از منازل سلوک الی الله در کتب اهل معرفت تعبیرات گوناگونی است، مانند:

  • ۱. راه خدا «مقاطعی» دارد که باید پیموده شود.
  • ۲. راه خدا «منازلی» دارد که سالک با رسیدن به هر منزل در آن آرام می‌گیرد و سپس با نفَسِ تازه به راه خود ادامه می‌دهد.
  • ۳. راه خدا «مقاماتی» دارد که سالک ابتدا به صورت «حال» آنها را تحصیل می‌کند و سپس با «ملکه» کردن آن حالات، به مقامات متحقق می‌گردد.
  • ۴. در راه خدا سالک به «کیفیات نفسانی» گوناگونی متصف می‌شود که این کیفیات برای سالک در آغاز به صورت «حال» و سپس به صورت «ملکه» خواهد بود[۱۷].
  • ۵. راه خدا «حجاب‌هایی» ظلمانی و نورانی دارد که سالک باید آنها را دریده و از آنها گذر کند.
  • ۶. در راه خدا «عوالمی» است که سالک باید در آنها وارد شده و از آنها گذر کند. از این عوالم گاه تعبیر به «حضرات» یا «نشآت» می‌شود.
  • ۷. در راه خدا سالک باید به «اسماء» حق متحقق گردد و از اسمی به اسم کلی‌تر و همین‌طور سفر کند تا به امّ ائمهٔ الاسماء (الله) متحقق گشته به کمال انسانی برسد.
  • ۸. در راه خدا سالک در «مراتب نفس» خود سلوک می‌کند. از «طبع» خود آغاز می‌کند و به «سرّ» خویش بار می‌یابد تا به مقام «خفی» و «اخفی» راه یابد.
  • ۹. در راه خدا سالک باید در «هفت شهر عشق» سفر کند و «وادی‌های محبت» و «مراتب ولاء» را بپیماید [۱۸]. جامی در تمجید از مقام عطار نیشابوری می‌گوید:
  • هفت شهر عشق را عطار گشت

    ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم

  • ۱۰. در راه خدا سالک در باطنِ «درجات شریعت» که طریقت است، سیر می‌کند تا به حقیقت که پایان طریقت است، می‌رسد. درجات شریعت همانند اسلام، ایمان، هجرت، جهاد و ... و نیز جزئیاتی که در هر یک مطرح است می‌باشد [۱۹].

چهارم: تفاوت در تعبیر یا اختلاف در حقیقت

باید ببینیم آیا این تعابیر گوناگون از یک حقیقت حکایت می‌کنند یا از چند حقیقت؟

به نظر می‌رسد تعبیرات صحیح گوناگونی که در کتاب‌های اهل معرفت آمده، همه بیانگر یک حقیقت است. این حقیقت جهات و ابعاد گوناگونی دارد و هریک از این تعبیرات نمایانگر یکی از ابعاد آن است. برای روشن شدن این مدّعا بحث را در ضمن چند مطلب پی می‌گیریم.

۱. ضرورت تشخیص مقام سلوک از مشابهاتش

ابتدا باید بین «مقامات» سلوک با مشابهاتش فرق بگذاریم. مثلاً «رضا» از مقامات عالی سلوک است، ولی «شطح مغلوب» از مقامات سلوک نیست. شطح به تعبیر کاشانی یعنی:

«کلام علیه رائحهٔ الرعونهٔ و الدعوی کقول بعضهم: انا الفاعل فی هذا العالم»[۲۰]؛

«شطح یعنی سخنی که بوی انانیت می‌دهد و (سالکی که مغلوب حال خویش شده است) او را بر زبان جاری می‌سازد مثلاً می‌گوید: «در این عالم من همه‌کاره هستم».

سالک قوی سالکی است که قوی‌ترین حالات، او را از راه به در نبرد و تحمّلش را نستاند.

۲. سلوک سالک در مراتب فیض اطلاقی، که نام‌های گوناگونی دارد، از دریچهٔ نفس خود است [۲۱]

خداوند متعال عین «هستی مطلق» است و بدین جهت از «وحدت شخصی» برخوردار است و وجود دیگری را در کنار خود برنمی‌تابد.

غیرتش غیر در جهان نگذاشت

لاجرم عین جمله اشیا شد [۲۲]

این هستی واحد بی‌نهایت دارای یک فیض اطلاقی است که ظهور اوست. از این فیض اطلاقی در عرفان با بیش از ۹۰ عبارت تعبیر می‌شود که هر یک حیثیتی از حیثیات او را بیان می‌کند، همانند نَفَس رحمانی، وجود منبسط (وجود در این اصطلاح وجود مجازی و به معنای ظهور و نمود است)، رَقّ منشور، حقّ مخلوق ‌به و ... . این فیض اطلاقی، خودْ مشکک است و از مراتب گوناگون تشکیل شده است، البته این مراتب بر اساس تشکیک نه تنها به وحدت او لطمه‌ای نمی‌زند که وحدتش را تاکید می‌کند. هرم این فیض اطلاقی به صورت زیر ترسیم می‌شود [۲۳]:

هرم فیض اطلاقی

ذات الهی از محدودهٔ عقل حکیم و شهود عارف بیرون است.

برو این دام بر مرغ دگر نه

که عنقا را بـلند است آشیانه

(دیوان حافظ.)

عنقا شکار کس نشود دام باز گیر

کانجا همیشه باد به دست است دام را

(دیوان حافظ.)

و فقط «فناء» در آن بارگاه بار می‌یابد.

بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست

(دیوان حافظ.)

ولی فیض اطلاقی چون مشکّک است، همچون بت عیاری است که هر لحظه به شکلی درمی‌آید. فی السماء سماء و فی الارض ارض؛ «در آسمان به شکل آسمان است و در زمین به شکل زمین».

سلوک سالک از آغاز تا پایان در مراتب این فیض اطلاقی صورت می‌پذیرد، البته از دریچهٔ نفس و وجود خود. مَسلَک سالک خود اوست و نه بیرون او و هر کس از دریچهٔ «عین ثابت» خود به‌ حق می‌رسد. خداوند می‌فرماید:

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ» [۲۴].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید «خود» را محکم چنگ زنید که اگر شما هدایت یابید، گمراهان به شما زیان نزنند».

از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم روایت شده:

«الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» [۲۵]؛

«راه‌ها به سوی خدا به شمار خلائق یا نَفَس‌های آنهاست».

انسان دارای «لطایف سبع» یعنی «لایه‌های هفتگانه» است و هر لطیفه‌ای از او مناسب با عالمی از عوالم یعنی مرتبه‌ای از مراتب «فیض منبسط» است، بلکه در آن مرتبه واقع است. از این مراتب به عوالم، نشآت و حضرات هم تعبیر می‌شود. انسان باید با قدم مجاهده از راه لطایف خود مراتب فیض را بپیماید تا به سرمنزل مقصود برسد.

از آنجا که بُراق سیر سالک در این مراتب عشق است، می‌توان این مراتب را «هفت شهر عشق» و مانند آن نامید. البته در مراحل پایانی سلوک، برقِ غیرتِ محبوب، این بُراق را می‌سوزاند و بدین جهت این تسمیه را باید به حساب «غالب» گذاشت [۲۶].

شریعت در این راه «هادی» و «حادی» انسان به سرمنزل مقصود است و هدایت در اینجا به معنای «ایصال الی المطلوب» است و نه «ارائهٔ طریق». مگر نه این است که باطن شریعت طریقت است و پایان طریقت حقیقت. پس می‌توان سیر سالک را سفر در باطن «درجات شریعت» و «مراتب ایمان» نامید.

هر چه در عوالم از مظاهر تحقّق دارد، اسم الهی است و سالک در اسماء الهی سفر می‌کند تا به «اسم اعظم» نائل گردد و بدین وسیله «شاهد وصل» را در آغوش کشد.

سالک تا وقتی به فنای کامل (فناء عن الفنائین) نرسیده است، با ظهورات و «نمودها» سرو کار دارد. نمود، بود نیست. صورتِ در آینه، صاحب صورت نیست و به همین جهت این ظهورات با اینکه ظهور حق‌اند، برای ما حجاب اویند و سالک باید حجاب‌های خویش را بدرد تا به حرم امن الهی رسیده و در آن به سر برد.

در مناجات شعبانیه می‌خوانیم:

«إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیاءِ نَظَرِهَا إِلَیکَ حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَهٔ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهٔ بِعِزِّ قُدْسِکَ»؛

«خدایا! بالاترین درجهٔ انقطاع به سوی خودت را ارزانی‌ام دار و چشمان قلوبمان را به روشنی نگریستن به سویت منوّر گردان تا چشمان قلوب حجاب‌های نور را دریده به کان عظمت برسند و جان‌های ما به مقام قدس تو که بس عزیز است آویخته گردد».


البته باید دانست که:

اولا: خدا حجاب ندارد، او نور السموات و الارض است و این انسان است که در حجاب است لذا در قرآن با تعبیر لطیف

«فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ» [۲۷].

«ما حجاب و پردهٔ تو را از تو برگرفتیم»

حجاب را به انسان استناد داده است. خفای خدا و حجاب او از شدّت ظهور اوست.

در دعاها و روایات به این حقیقت زیاد تصریح شده همانند:

«...لِأَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الاعمال [الْآمَال] دُونَک» [۲۸]؛

«تو ای خداوند از آفریده‌هایت پوشیده نخواهی بود، جز آنکه کارهایشان [آرزوهایشان] در حجابشان قرار دهد».

یار بی‌پرده از در و دیوار

در تجلّی است یا اولوالابصار

(ترجیع‌بند معروف هاتف اصفهانی.)

به تعبیر بلند سالار شهیدان حسین بن علی علیهما السلام در دعای عرفه:

«... أَ یکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَکَ حَتَّی یکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ» [۲۹]؛

«آیا موجودی بیش از تو ظهور دارد که بخواهد تو را ظاهر سازد؟ چه زمان پنهان گشته‌ای تا نیازمند دلیلی باشی که بر تو راهنما باشد».

کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را؟

کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

(دیوان فروغی بسطامی، غزل نخست.)

البته این ممکن است که ما از خدا در حجاب باشیم و او بی‌حجاب، زیرا اضافه متخالفهٔ الاطراف است نه متوافقهٔ الاطراف [۳۰]. چنانچه ما از خدا دوریم.

«أُولَئِکَ ینَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ» [۳۱].

«آنان از جایگاهی دور صدا می‌شوند».

و او به ما نزدیک.

«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» [۳۲].

«او به شما از رگ گردنتان نزدیکتر است».


ثانیاً: اصل تحقق حجاب بین انسان و خدا ضروری است، زیرا نبودن حجاب یا به این معناست که خداوند فیض اطلاقی مشکّک نداشته باشد که این برگشتش به انکار فیاضیت علی الاطلاق پروردگار است. نعوذ بالله منه و یا به این معناست که خداوند انسان نیافریند که این به معنای خالی بودن «حرکت حبّی ایجادی» از غایت است که چنین فرضی محال است و یا به این معناست که انسان به اسفل سافلین هبوط نکند که در این صورت نیز باز هم لازم می‌آید که حرکت حبّی ایجادی خالی از غایت باشد. توضیح این بخش بحث را طولانی می‌سازد.

نتیجه: اختلاف تعبیر، اتّحاد حقیقت

۱ـ هر درجه از درجات سلوک «منزل» است که سالک پس از مدتی مجاهده به آن می‌رسد و به استراحت نسبی می‌پردازد و عازم سیر به منازل بعدی می‌گردد.

۲ـ هر درجه از درجات سلوک «مقطع» است که سالک آن را پیموده و پشت سر می‌گذارد.

۳ـ هر درجه از درجات سلوک «مقام» است که سالک در آن اقامت موقت دارد، و این اقامت برای کامل ادا کردن حقّ آن مقام است [۳۳] و سپس به صعود خویش در هرم فیض ادامه می‌دهد. البته اگر اقامت تحقق پیدا نکند و فقط سالک «استطلاع» از آن درجه پیدا کند و به صورت حالی گذرا بدان متحقق گردد و سپس به مقام پایین «تنزّل» کند، مقام نامیده نمی‌شود و همین سرّ «ملکات» نامیدن مقامات سلوکی است. (در گذشته تطبیق ملکه بر مقام مورد نقد قرار گرفت).

۴ـ هر درجه از درجات سلوک «عالَم» است: البته عوالم کلی منحصر در چند عالم بیش نیست، اما هر درجه از سلوک عالمی جزئی است. قناعت عالمی است، توکل عالمی است، تسلیم عالمی است، رضا عالمی است و ... . سالک با کشف عوالم در سلوک چه بسا دچار وحشت می‌شود که در این صورت باید نترسیده و با خدا انس بگیرد، چنانکه سالار شهیدان حسین ‌بن علی علیهما السلام فرمود:

«أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیثُ أَوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ»[۳۴]؛

«تو مونس دوست‌دارانِ خویشی، آنگاه که عوالم آنان را به وحشت اندازد».


۵ـ هر درجه از درجات سلوک «مرتبه‌ای از مراتب نفس» و «شهری از شهرهای عشق» است که سالک در آن سفر می‌کند و به سیاحت می‌پردازد تا به معرفت حقیقت نفس خویش نائل می‌آید و بدان وسیله به معرفت پروردگار می‌رسد که

«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»[۳۵]؛

«هر کس نفس خویش را شناخت، پروردگارش را می‌شناسد»

و از این‌رو علی صلواةالله علیه فرمود:

«أنفَعَ المَعارِف مَعرِفَهٔ النَّفس»[۳۶]؛

«معرفت نفس از همهٔ معرفت‌ها و شناخت‌ها نافع‌تر است».

مراتب هفتگانهٔ نفس که گاه بر هفت شهر عشق تطبیق شده[۳۷] عبارت است از: طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفی.

تفسیر اینها پس از این می‌آید.


۶ـ هر درجه از درجات سلوک درجه‌ای از درجات «باطنِ شریعت» یعنی طریقت است. شریعتِ انبیا محصول کشف آنان است. شریعت اسلام در کتب اهل معرفت «کشف اتمّ محمدی» نام گرفته است. پیامبر که رفرف‌سوار «معراج» و قافله‌سالار راه خداست، به عنوان بهترین ارمغانِ «معراجِ» خویش، شریعت حنیفیه بیضاء سهلهٔ[۳۸] محمدی را که بهترین شرع و منهاج رسیدن به حق تعالی است به جامعهٔ بشریت ارزانی داشته و بدین وسیله بالاترین منّت را ـ مانند خداوند ـ برگردن آنان گذاشته است.

«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهٔ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»[۳۹].

«هر آینه خدا بر مؤمنان منت نهاد که در میانشان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنان بخواند و آنان را تطهیر کرده و کتاب و حکمت را تعلیمشان کند. قطعاً آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری به سر می‌بردند».

با این دید، شریعت ارج دیگری می‌یابد و در مقام شایستهٔ خویش می‌نشیند. بسیار فرق است میان کسی که بر اساس نگرش فقهی واجبات و محرّمات را با نگرش «تکلیفات الزامیه» لازم الاجراء بداند و مستحبات و مکروهات را با حربهٔ

«کلّ مستحب یجوز ترکه و کل مکروه یجوز فعله»؛

«هر عمل مستحبی ترکش جایز و هر کار مکروهی انجامش جایز است» از ارزش واقعی بیندازد و میان کسی که سالکانه و عارفانه و عاشقانه حدیث قرب نوافل[۴۰] را نصب العین قرار دهد و از به جا آوردن مستحبات و ترک مکروهات لقای حق تعالی را بجوید.

باری، با عمل به دستورات شرع مقدس همراه با اخلاص است که سالک پیش می‌رود و به حق می‌رسد. علامه طباطبایی در رسالهٔ ولایت می‌نویسد:

«اعراض از ریاضات شرعی و پرداختن به ریاضات غیر شرعی در حقیقت رجوع از کار مشکل به کار آسان است»[۴۱].

راستی چه ریاضتی مشکل‌تر و جان‌فرساتر از عمل به دستورات دینی وجود دارد؟!

عارف کم‌نظیر مرحوم حاج ملا حسینقلی همدانی در نامه‌ای می‌نویسد:

«مخفی نماند بر برادران دینی که به جز التزام به شرع شریف در تمام حرکات و سکنات و تکلّمات و لحظات و غیرها راهی به قرب حضرت ملک الملوک جل جلاله نیست و به خرافات ذوقیه راه رفتن لا یوجب الا بُعداً ... بناءً علی هذا باید مقدّم بدارد شرع شریف را و اهتمام نماید هرچه در شرع شریف اهتمام به آن شده است»[۴۲].


۷ـ هر درجه از درجات سلوک «اسمی از اسماء الهی» است که سالک با تحقق به هر یک از آنها آمادگی ارتفاع درجه و تحقق به اسم کلی‌تر را پیدا می‌کند. تا به «اسم اعظم» رسیده و با تحقق بدان از اسم و رسم بگذرد و جان در طبق اخلاص گذاشته به جانان بخشد. در روایت معتبر از رسول خاتم آمده است که:

«إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی تِسْعَهٔ وَ تِسْعِینَ اسْماً ـ مِائَهٔ إِلَّا وَاحِداً ـ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّهٔ»[۴۳]؛

«خدای را ۹۹ اسم است که هرکس آنها را شماره کند و بدان‌ها متحقق گردد به بهشت وارد می‌شود».

مراد از احصا به قرینهٔ روایات دیگر که در آنها «من تخلّق بها» وارد شده تحقّق به نام‌های الهی و مظهر آنها شدن است[۴۴]. این بحث را با یادی از اسماء ‌الهی به پایان بردیم تا «ختامه مسک» باشد.

پنجم: تعداد منازل

متن اصلی: تعداد منازل سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

تعداد منازل

برخی از اهل فن تعداد منازل راه را بی‌نهایت دانسته‌اند و برخی برای آن عدد ذکر کرده‌اند که این دسته هم آرای گوناگونی دارند. برخی عرفا در شمارش منازل راه عدد مخصوصی را مانند عدد ۷ و ۱۰ و ۷۰ بیان کرده‌اند، سپس برای ساختن معدود به تلاش پرداخته‌اند. برخی گمان کرده‌اند عدد منازل راه حتماً باید فرد باشد و به روایتی نیز تمسک کرده‌اند.

محدود کردن منازل راه در عددی خاص، ذوقی است نه عقلی. چنانکه در ۲ کتاب خواجه عبدالله انصاری قابل مشاهده است. همچنین خواجه در منازل السائرین هر منزل را به سه درجۀ عامه، خاصه و خاصۀ الخاصه تسلیم می‌کند.

خلاصۀ نظر نویسنده

۱. شناخت دقیق و کامل منازل سفر وابسته به شناخت مراتب فیض الهی، حالات عمومی سالک در این مراتب، آفات عمومی سلوک در این مراتب و اعمالی که توسط سالک باید انجام گیرد، می‌باشد.

۲. در جهان‌شناسی عارف مراتب فیض اطلاقی ۷ مرتبه است. به این ترتیب از بالا: احدیت ذاتیه، احدیت، واحدیت، اعیان ثابته (حضرت علمیه)، عالم عقل، عالم مثال و عالم ماده. ۴ مرتبۀ نخست در فیض اقدس و ۳ مرتبۀ آخر در فیض مقدس واقع‌اند.

۳. به نظر آقا علی مدرس زنوزی، سالک به مقام واحدیت هم بار نمی‌یابد، چه رسد به مقامات بالاتر.

۴. چون از حالات سالک در مراتب برین فیض (فیض اقدس) دقیقاً خبر نداریم، مراتب سلوک را در مراتب پایانی، بر اساس سه مقام کلی توحید افعالی، توحید اسمائی و توحید ذاتی بیان کردیم.

۵. اگرچه پاره‌ای مراتب فیض اقدس، مقصد سفر به حساب می‌آید، اما برای تتمیم بحث، در بحث منازل سفر یاد شد.

احکام مشترک منازل سیر و سلوک

متن اصلی: احکام مشترک منازل سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

احکام عمومی منازل راه خدا

۱. هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد

از آنجا که فیض اطلاقی حق تشکیکی است و لازمۀ تشکیک حضور امر مورد تشکیک در همۀ موارد است، هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد، در مراتب بالا حقیقت (مرتبۀ عالی) آن و در مراتب پایین رقیقت (مرتبۀ نازله) آن. کاشانی ترتیب این مقامات و قرار گرفتن برخی از آنها زیر بعضی دیگر را به ترتیب انواع و اجناس همانند کرده که بالایی صورتی در زیرین دارد و مرتبۀ پایین رتبه و درجه‌ای در مرتبۀ بالاتر دارد، نه مانند پله‌های نردبان که اگر کسی بر پلۀ بالاتر باشد، دیگر بر پلۀ پایین‌تر نیست.

۲. رعایت حکم هر یک از منازل راه الزامی است

بر اساس تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق، هر یک از منازل راه و مراتب سلوک حکمی دارد که رعایت آن لازم است، مثلاً ممکن است امری در مرتبه‌ای بر سالک واجب باشد و در مرتبۀ دیگر مکروه و یا حتی حرام. به همین دلیل، یکی از دلایل نیاز به استاد کامل همین رعایت احکام خاص هر منزل است.

۳. طفره محال است

مراتب سلوک مانند ساعات شبانه‌روز است، تا ساعات اولیه نگذرد، نوبت به ساعات پایانی نمی‌رسد. سالک برای اقامت در مراحل بالاتر حتماً باید مراحل پایین‌تر را طی کند.

۴. ادراک برخی از خصوصیات مرتبۀ فوق به صورت «حال» ممکن است

اگرچه در شمارۀ پیشین گفتیم که طفره محال است، اما اگر اطلاع سالک از مراتب بالاتر به صورت «حال» باشد نه «مقام»، امکان‌پذیر است.

۵. اطلاع و کشف اجمالی برای عبور از هر عالم کافی است

برای عبور از یک عالم اطلاع از همۀ آثار و خصوصیات آن لازم نیست، مانند اینکه سالکی از عالم مثال عبور کند، در حالی که فقط در خواب بعضی از امور مثالی برای او کشف شده باشد. (یعنی مکاشفات صوری ملکوتی به طور مفصل برای او حاصل نشده باشد).

۶. اصلاح هر مرتبه تنها با راه‌یابی به مرتبۀ بالاتر ممکن است

سالک گاهی از حالی به حال برتر منتقل می‌شود و سپس از آن مقام برتر بر مقام قبلی خویش اشراف پیدا کرده و آن را اصلاح می‌کند. البته از دیدگاه جنید این امر در حد وقوع گه گاهی است، اما از نظر خواجه عبدالله انصاری در حد ضرورت است.

۷. تصحیح نهایات سلوک متوقف بر تصحیح بدایات آن است

خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین می‌گوید که همۀ علمای عرفان اتفاق نظر دارند بر اینکه مراتب پایانی سلوک فقط با تصحیح مراتب آغازین، تصحیح می‌شود، مانند ساختمانی که جز بر پایه برپا نمی‌گردد. تصحیح بدایات عبارت است از برپا داشتن و امتثال فرمان الهی با شهود و اخلاص، بزرگ شمردن نهی الهی، دوری جستن از هرچه مایۀ تشویش دل است و ... .

۸. برخی مقامات با همۀ مراتب و مقامات قابل جمع هستند

پیشتر گفته شد به خاطر تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق همۀ مقامات در همۀ مراتب حضور دارند، اما این حضور در مورد برخی از مقامات روشن‌تر و مؤکدتر است، مانند مراقبه. البته در برخی از کتب عرفانی مراقبه به عنوان مقامی در کنار سایر مقامات یاد شده، اما از دید اهل فن مراقبه معنای عامی دارد که با همۀ مراتب جمع می‌شود و در هر مرتبه معنای خاص خود را دارد.

۹. تفاوت سالک مجذوب با مجذوب سالک

الف. کاشانی در شرح منازل السائرین تفاوت این دو را طوری طرح می‌کند که گویا سالک مجذوب ابتدا سلوک می‌کند و سپس جذبه او را می‌رباید و به کمال می‌رسد، اما مجذوب سالک برعکس. نقدی که بر این قول وارد است «بطلان طفره» است، پس باید گفت این تعبیر یا غلط است یا مسامحه‌آمیز.

ب. شیخ نجم‌الدین رازی در مرصاد العباد بر این نظر است که هر دو (سالک مجذوب و مجذوب سالک) هم سلوک دارند و هم جذبه، البته سلوک سالک آهسته است و سلوک مجذوب با تعجیل و راهنمای سفر فقط از میان سالکان مجذوب است و نه مجذوبان سالک.

ج. کاشانی در اصطلاحات الصوفیه در تعریف مجذوب گفته، مجذوب کسی است که خداوند او را برای خویش ساخته و پرداخته و لذا او با عطایای خدادادی به همۀ مقامات بدون رنج راه رسیده است.

باید دانست که تعداد مجذوبان سالک بسیار اندک است و از آنجا که سالک مجذوب از مجذوب سالک قوی‌تر است و قدرت دستگیری و راهنمایی سفر را دارد، نباید به امید جذبۀ ابتدایی، سلوک را به تأخیر انداخت. نکتۀ دیگر اینکه سالک مجذوب هم از همان ابتدا با جذبه راه را شروع کرده، اما می‌پندارد خود راه را می‌پیماید و هنگامی که می‌خواهد از خود بگذرد، شهوداً می‌فهمد:

تا که از جانب معشوق نباشد کششی

کوشش عاشق بی‌چاره به‌جایی نرسد

۱۰. تشابه آغاز و انجام سلوک

کاشانی در شرح منازل می‌گوید: هرچه در پایان است، صورتی در آغاز دارد، جز اینکه میان صورت پایانی و آغازین فاصله بسیار است، زیرا سالک مبتدی هر آنچه می‌کند «خود» می‌کند و عارف کامل هر آنچه می‌کند، «خدا» می‌کند.

۱۱. اشتراک سالکان در مقامات اصلی و تفاوتشان در مقامات فرعی است.

برخی سالکان به سوی برخی مقامات میل نمی‌کنند، به دلیل ویژگی خاصی که در استعداد آنهاست و برخی دیگر به همین دلیل در برخی مقامات درنگ نمی‌کنند و مقاماتی که در کتب عرفانی ذکر شده، حال سالکی است که در استعداد متوسط و در فطرت تام باشد.

۱۲. انواع سقوط سالک

همان‌گونه که صعود سالک یا با تعجیل است (جذبه) و یا به صورت عادی (سلوک)، سقوط سالک هم که استدراج نامیده می‌شود، گاه با تعجیل است و گاه تدریجی که بستگی به علت سقوط دارد و نکتۀ مهم آن است که قسم دوم پرخطرتر است، زیرا سالک در اغلب مواقع متوجه عقب‌گرد خود نیست.

مطالب مرتبط: موت اختیاری، کشف و شهود.

پانویس

۱. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۸. معنای این اصطلاحات خواهد آمد.

۲. مغالطه «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات» در اصل، در جایی است که به جای جزء حقیقی یک قضیه امر مشتبه دیگری گذاشته شود، مثل عارض و معروض، لازم یا ملزومِ آن. مثل اینکه بگوییم: «این جسم روشن است»، در حالی که باید بگوییم: «رنگ این جسم روشن است».

۳. شیخ محمود شبستری، گلشن راز

۴. بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۵.

۵. استاد از مرحوم سید جمال نقل می‌کرد:

«در نجف حالی به من دست داد که می‌دیدم همه عالم از من هستی می‌گیرد. در و دیوار، مردم، کوچه و بازار همه و همه را من هستی می‌بخشم و چون از نظر علمی می‌دانستم این حال خطاست و خالق خداست، بسیار ناراحت بودم. چندین بار به حرم امیرمؤمنان علیه السلام رفتم و عرض نیاز کردم، ولی حالم عوض نشد. تا اینکه پیاده به سمت حرم کاظمین علیهم السلام رفتم زمستان سردی بود و فرش‌های کنار ضریح را جمع کرده بودند و سنگ مرمرها هم به شدّت سرد بود و من با حالی بسیار منقلب سر در آستان ضریح گذاشتم و آن قدر گریستم که سنگ‌ها تر شد و در همان حال سجده لطف کردند و آن حال را از من گرفتند و من دیدم که اصلاً پشیزی نیستم و از ذرّه‌ای هم کمترم. من کجا و هستی‌بخشی کجا؟ باری، به نجف برگشتم. چند روزی گذشت روزی از حرم مولی امیرمؤمنان علیه السلام برمی‌گشتم که در میان راه حالتی توحیدی از طرف حضرت به من عنایت شد. این حال بسیار عالی و سنگین بود، در حدّی که مدّتی در کوچه روی زمین نشستم و قادر به حرکت نبودم و معلوم شد عنایت علی صلواةالله علیه از عنایت فرزندانش بیشتر است».

استاد افزود:

«البته این حالات مربوط به مراحل پایانی سلوک مرحوم گلپایگانی بوده است و در اواخر عمر از آن مرحوم حالاتی دیده می‌شد که از رسیدن ایشان به کمال حکایت داشت».

رحمة الله علیهما رحمی واسعی.

این داستان را استاد در معاد شناسی، ج۹، ص۱۱۸ ذکر کرده‌اند، البته من بر اساس شنیده‌ام از استاد نقل کردم.

۶. اصطلاحات الصوفیة کاشانی، صص۸۷ و ۸۸ .

۷. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۱۶۶.

۸. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.

۹. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.

۱۰. سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص ۲۳ (پاورقی).

۱۱. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۴.

۱۲. سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص ۲۳ (پاورقی).

۱۳. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۷۳.

۱۴. کون در عرفان به ماسوی الله گفته می‌شود.

۱۵. اصطلاحات الصوفیة کاشانی، ص۲۸.

۱۶. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۴۲.

۱۷. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.

۱۸. لب اللباب، ص۹۹؛ آشنایی با علوم اسلامی شهید مطهری، بخش عرفان، درس۲.

۱۹. اسفار، ج۱، ص۱۴. حاشیه مرحوم آقا محمدرضا قمشه‌ای؛ رسالة سیر و سلوک منسوب به مرحوم بحرالعلوم نیز بر همین اساس نگارش یافته است.

۲۰. منازل السائرین کاشانی، ص۱۸.

۲۱. جایگاه این بخش از بحث عرفان نظری است و به همین جهت مطلب کمی سنگین است.

۲۲. دیوان عراقی.

۲۳. در مورد توضیح بیشتر این نمودار و نمودارهای مشابهش، ر. ک: معادشناسی استاد، ج۶، ص۲۰۰؛ هرم هستی، شیخ مهدی حائری، ص۱۷۵؛ نگرش سیستمی به دین، عبدالحمید واسطی، صص۶۸ و ۶۹.

۲۴. مائده/۱۰۵.

۲۵. جامع الاسرار، سید حیدر آملی، ص۱۲۱؛ بحارالانوار، ج۶۴، ص۱۳۷.

۲۶. در فصل مرکب سفر توضیح بیشتری داده شد.

۲۷. ق/۲۲

۲۸. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.

۲۹. مفاتیح الجنان، دعای عرفة امام حسین علیهم السلام.

۳۰. نسبت بین دو شیء گاه همانند است مانند برادری و گاه ناهمانند مانند پدری و فرزندی. اولی را متوافقی الاطراف و دومی را متخالفی الاطراف می‌نامند.

۳۱. فصلت/۴۴.

۳۲. ق/۱۶.

۳۳. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۴.

۳۴. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.

۳۵. غررالحکم.

۳۶. همان.

۳۷. حاج شیخ محمدتقی آملی، درر الفوائد، ص۱۳۱.

۳۸. حنیفیه یعنی حق محور؛ بیضاء، یعنی شفاف و روشن و نورانی؛ سهله، یعنی آسان.

۳۹. آل عمران/۱۶۴.

۴۰. حدیث قرب نوافل را پیش از این توضیح دادیم.

۴۱. آغازِ رسالی الولایه.

۴۲. تذکرة المتقین، ص۱۹۰.

۴۳. سیر و سلوک منسوب به علامه بحر العلوم، ص۱۳۰ (پاورقی)، به نقل از توحید و خصال شیخ صدوق.

۴۴. استاد حسن زاده، هزار و یک نکته، نکته ۱۳۱.

عناوین دیگر این نوشتار
  • منازل سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • منازل سلوک
  • منازل سفر
  • مقاطع سفر
  • مقاطع سلوک
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۴
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۴۰۸ تا ۴۷۶
فهرست
  • ↓۱- تعداد منازل
  • ↓۲- آرای گوناگون در تعداد منازل راه[۹]
  • ↓۳- نظر نویسنده دربارۀ منازل راه خدا
  • ↓۴- درجۀ اوّل: عالم مادّه
    • ↓۴.۱- شناخت عالم مادّه
    • ↓۴.۲- کارهای سالک در این عالم
    • ↓۴.۳- حالات سالک در این عالم
    • ↓۴.۴- آفات سلوک سالک در این عالم
  • ↓۵- درجۀ دوّم: عالم برزخ
    • ↓۵.۱- شناخت عالم برزخ [۲۲]
    • ↓۵.۲- کارهای سالک در این عالم
    • ↓۵.۳- حالات سالک در این عالم
    • ↓۵.۴- آفات سلوک سالک در این عالم
  • ↓۶- درجۀ سوم عالم عقل
  • ↓۷- درجۀ چهارم، پنجم و ششم: توحید افعالی، اسمائی و ذاتی در عالم لاهوت
    • ↓۷.۱- شناخت عالم لاهوت
    • ↓۷.۲- درجات عالم لاهوت
    • ↓۷.۳- کارهای سالک در این عالم
    • ↓۷.۴- حالات سالک در این عالم
    • ↓۷.۵- چند نکته
    • ↓۷.۶- آفات سلوک سالک در این عالم
  • ↓۸- درجۀ هفتم: بقاء بالله
  • ↓۹- پانویس

تعداد منازل

مقدماتِ بحث

۱. برخی منازل راه خدا را بی‌نهایت دانسته‌اند [۱] و بعضی برای آن عدد بیان کرده‌اند. به نظر می‌رسد بی‌نهایت دانستن مقامات به اعتبار پایان‌ناپذیر بودن برخی اسفار چهارگانه سالک همانند سفر دوم (من الحق فی الحق) است و ذکر عدد به اعتبار پایان‌پذیری برخی دیگر از اسفار همانند سفر اول.


آنان که برای منازل راه عدد گفته‌اند، آرای گوناگونی دارند، هم در عدد و هم در معدود.


۲. به نظر می‌رسد که برخی عارفان در شمارش منازل راه عدد مخصوصی را همانند عدد ۷ و ۱۰ و ۷۰ و ۱۰۰ و ... در نظر گرفته و سپس برای ساختن معدود به تلاش پرداخته و دست به کار شده‌اند. این‌گونه عملکرد خالی از تکلّف به نظر نمی‌رسد که ما به نمونه‌هایی از این تکلفات پس از این اشاره می‌کنیم. فرق است میان شاعری که قافیه‌ها را در دست می‌گیرد و بر اساس آنها شعر می‌سازد و میان شاعری که شعر بی‌اختیار با قوافی گوناگون بر ذهن و زبان و قلمش جاری می‌شود و سپس به بررسی قوافی می‌پردازد.


۳. حصر و محدود کردن مقاماتِ راه در برخی اعداد، استقرایی و ذوقی است و عقلی و دائر بین نفی و اثبات نیست و به همین دلیل، قابل افزایش و یا کاهش می‌باشد. به همین جهت می‌بینیم عارفی همانند خواجه عبدالله انصاری دو کتاب [۲] دربارۀ منازل السائرین می‌نویسد که یکی به عربی و با همین نام است و دیگری به فارسی است و با نام صد میدان است و در هر یک ۱۰۰ منزل ذکر می‌کند، چنانکه خواهد آمد، ولی با تفاوت در ترتیب و در برخی منازل. بر همین اساس می‌توان با رعایت موازین، اعداد و معدوداتی در این زمینه افزود.


۴. برخی گمان کرده‌اند که عدد منازل راه خدا حتماً باید فرد باشد، زیرا به تعبیر روایات:

«إِنَّ اللَّهَ وَتْرٌ یحِبُّ الْوَتْر» [۳]؛

«خدا یگانه است و فرد را دوست دارد».

این بیانی است ذوقی و نه برهانی، زیرا در برخی موارد خداوند زوج را در نظر گرفته است همانند:

«وَ مِنْ کُلِّ شَی‌ءٍ خَلَقْنا زَوْجَین» [۴]؛

«از هر چیز ما دو زوج آفریدیم» یا

«...إِنَّ عِدَّۀ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرا» [۵]؛

«شمار ماه‌ها در نزد پروردگار ۱۲ ماه است» و ... .


۵. شاید بالاترین عددی که می‌توان دربارۀ منازل راه برای آن «معدود» جست عدد ۱۰۰۰ است. به دیگر سخن، برخی از اعداد پیشنهادی دربارۀ منازل راه، معدود ندارد و یا اینکه ما بدان دست نیافته‌ایم همانند عدد ۷۰،۰۰۰.


۶. برخی از نکات که در ضمن تبیین منازل سفر گفته شده، می‌تواند به عنوان قواعدی کلّی در تعداد منازل نقش داشته باشد. به برخی اشاره می‌کنیم:

  • الف. منازل راه در متن فیض اطلاقی منبسط حق تعبیه شده است. وحدت این فیض تشکیکی است. اقتضای تشکیک، حضور هر مرتبه با حقیقت یا رقیقتش در مراتب دیگر است. بر همین اساس منازل راه در نزد خواجه عبدالله انصاری از ۱۰۰ منزل می‌تواند به ۱۰۰۰ منزل ارتقا یابد. توضیح این نکته در بحث «احکام عمومی منازل راه» خواهد آمد.
  • ب. خواجه در منازل، هر منزل را به سه درجۀ عامه، خاصّه و خاصۀ الخاصّه تقسیم می‌کند که بر این اساس همۀ مقامات می‌تواند سه برابر گردد، مثلاً ۱۰۰ منزل مذکور در منازل السائرین خواجه به ۳۰۰ منزل افزایش یابد و یا به اعتبار آنچه در الف گفته شد، به ۳۰۰۰ منزل برسد.

۷. سالک می‌تواند به خاطر خصوصیتی که در استعداد شخص اوست، دارای حالات و مقامات ویژۀ خود باشد. این حالات اختصاصی در ترتیب منازل سفر بیان نمی‌شود. ترتیبی که در منازل سلوک بیان می‌شود به تعبیر کاشانی

«حالُ المحبّ المتوسط فی درجات الاستعداد، التامّ بحسب الفطرۀ، الممنوّ بالموانع بحسب النشأۀ» [۶]؛

«حال محبّ و سالکی که در استعداد متوسط و به حسب فطرت کامل و مورد آزمایش به سبب موانع هر نشأه است، می‌باشد».


۸. عقاید مذهبی می‌تواند در ذکر پاره‌ای از امور به عنوان «مقام سلوکی» تاثیر داشته باشد. مثلاً سماع صوفیانه ممکن است در نزد بعضی یکی از مقامات به حساب آید و در نزد بعضی دیگر مانع راه خدا و حرام دانسته شود. از همین رو چنانکه پیش از این گفته شد، مرحوم فیض کاشانی در کتاب المحجۀ البیضاء به جای بحث آداب سماع و وجد که غزالی در احیاء آورده است بحث آداب الشیعه و اخلاق الامامه را می‌آورد و چنین می‌گوید:

«لان السماع و الوجد لیسا من مذهب اهل البیت»[۷]؛

یعنی «سماع و وجد در مذهب اهل بیت وجود ندارند». گرچه، مرحوم ملا عبدالصمد همدانی در بحر المعارف تلاش کرده از روایات اهل بیت: شواهدی برای وَجْد ذکر کند[۸].


۹. آرای گوناگونی که در تعداد منازل گفته شده، لزوماً رودرروی یکدیگر نیستند و می‌توان برخی از این تقسیمات را بر یکدیگر تطبیق داد.

آرای گوناگون در تعداد منازل راه[۹]

متن اصلی: آرای گوناگون در تعداد منازل سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

۱. برخی تعداد منازل را یکی دانسته‌اند که به سه گروه تقسیم می‌شوند:

الف. منزل (حجاب) یکی است و آن «نفس» است. رفع حجاب را به یکی از سه مورد دانسته‌اند: ۱. شناخت نفس ۲. تزکیۀ نفس ۳. عبور از نفس.

ب. گروهی دیگر یک حجاب را دنیا یعنی ماسوی الله دانسته‌اند که شامل آخرت هم می‌شود.

ج. گروه سوم یک حجاب را انیت و هستی دانسته‌اند و رفع آن را به فنا در حق دانسته‌اند.

نقد مختصری از هر سه نظریه در متن ارائه شده است.


۲. برخی حجاب را منحصر در ۲ دانسته‌اند و با تعبیرات گوناگونی نظیر دنیا و آخرت، عالم شهود و عالم غیب، عالم خلق و عالم امر و ... مطرح کرده‌اند که سه نقد بر آنها وارد شده است.

۳. بعضی حجاب را سه عالم طبع، مثال و عقل دانسته‌اند و رفع آن را نیز به عبور از آنها دانسته‌اند.

در مقام نقد می‌گوییم از عالم عقل تا مقصد راه بسیار است و عجیب است که منزل یا حجاب دیگری بیان نشده، جدا از اینکه در این قول به درجات گوناگون عوالم سه‌گانه اشاره‌ای نشده است. اجمال و اختصار در این مقام شایسته نیست.


۴. برخی گفته‌اند: منازل راه ۴ منزل است: ترک دنیا، ترک عقبی، ترک مولی، ترک ترک.

دربارۀ ترک مولی و اینکه منظور از آن ترک حق متعال است، یا ترک خواست مولی، یا ترک استاد، احتمالاتی داده شده و سپس به نقد آنها اشاره‌ای شده است. پیرامون ترک ترک باید گفت که کار بسیار مشکلی است و از کریوه‌های سخت سلوک به شمار می‌آید، زیرا با دقت فراوان سالک متوجه می‌شود که بالاخره غایت و مقصودی داشته، اگرچه آن غایت عبور از مراحل ضعف و رسیدن به کمال باشد.

البته چارۀ این مشکل چنانکه مرحوم قاضی در پاسخ علامه طباطبایی رحمهما الله فرموده‌اند، روش احراق است، به این معنا که وقتی سالک کاملاً مطمئن شد که با این وجود طماع خویش هرگز نمی‌تواند از طمع، قطع طمع کند، خود را زبون و بی‌چاره یافته و امر خود را به خدا سپرده و از قطع طمع دست می‌کشد. این عجز و بی‌چارگی ریشۀ طمع را در وجود او سوزانده و او را پاکیزه می‌گرداند.


۵. برخی منازل راه را همان حَضَرات خمس دانسته‌اند. حضرات خمس سه تفسیر دارد که بنابر تفسیر مشهور عبارتند از:

حضرت واحدیت (عالم الوهیت)، عالم عقل، عالم مثال، عالم طبع، حضرت کون جامع (حقیقت انسان کامل).

یکی از نقدهایی که بر این نظریه وارد است این است که چگونه حقیقت انسان کامل که خود عالمی از عوالم و حضرتی از حضرات است، حجاب خواهد بود؟

۶. برخی تعداد حجاب‌ها را به ۷ رسانده‌اند که بعضی از آنها منظور از حجاب‌های هفت‌گانه را عوالم هفت‌گانه دانسته‌اند. گروهی دیگری سماوات سبع را همان حجب سبع دانسته و دستۀ سومی مراتب هفت‌گانۀ ایمان را حجب سبع نامیده‌اند که به هر کدام نقدی وارد است.

۷. برخی عوالم را با استفاده از روایتی که ده درجه برای ایمان ذکر می‌کند، ده عالم دانسته‌اند. در متن ابتدا به چند نکته از نکات محتوایی روایت اشاره شده و سپس به تحلیل این نظریه پرداخته شده است.


۸. علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک که به ایشان منسوب است، منازل راه را ۱۲ منزل می‌داند. ایشان معتقد است سالک برای رسیدن به کمال باید یک اربعین در عالم خلوص سیر کند تا تمام استعدادات خلوص به مرحلۀ فعلیت برسد و برای رسیدن به خلوص باید عوالم دوازده‌گانۀ پیش از آن را طی کند. از آنجا که ایشان یک عارف و فقیه شیعی بوده که بارها به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رسیده، نظریۀ ابتکاری ایشان مورد توجه عارفان پس از او در حوزۀ شیعی قرار گرفته است که در متن نیز به شکل نسبتاً تفصیلی به آن پرداخته شده است. ایشان با الهام از آیۀ ۲۰ سورۀ توبه عوالم را به چهار عالم اسلام، ایمان، هجرت و جهاد تقسیم می‌کند، سپس هر یک را به سه رتبۀ اصغر، اکبر و اعظم تقسیم کرده و از ضرب چهار عالم در سه رتبه ۱۲ عالم را نتیجه می‌گیرد. البته در مقام تفصیل عالم هجرت صغری و جهاد اصغر را حذف می‌کند و به جای این دو، پس از عالم جهاد اکبر و جهاد اعظم یک عالم فتح و ظفر اضافه می‌نمایند که فهرست آن عوالم همراه با توضیحی مختصر در متن آمده است. سپس ایرادهای چهارگانۀ شارح علامه نقل شده که تقریر آن به صورت منطقی چنین است:

آیا جهاد اصغر و هجرت صغری از عوالم راه هستند یا نه؟ اگر از عوالم هستند چرا جزء عوالم ذکر نشده‌اند، حال آنکه عوالم بر یکدیگر مترتب هستند (یعنی تا اولی طی نشود، امکان رسیدن به دومی نیست) و بدون گذر از آن دو ادامۀ سلوک ناممکن است و اگر جهاد و هجرت اصغر جزء عوالم نیستند، آیا نمی‌توان با تغییری در معنا، آنها را جزء عوالم قرار داد. دیگر این که بر فرض حذف این دو، عالم فتح و ظفر نمی‌تواند به عنوان مکمل عدد ۱۲ مطرح باشد.

برخی از ایرادهای شارح علامه قابل نقد است. مثلاً شارح علامه معتقد است هجرت و جهاد اصغر در حصول کمال مدخلیت تام دارند و کسی که در زمان ظهور یا غیبت این دو را انجام نداده باشد، گویی از همۀ مراتب کمال بهره‌مند نخواهد بود. در مقام نقد این سخن می‌گوییم:

  • اولاً دستورهای دین شرایطی دارد که بدون آنها انجامش نه تنها لازم نیست، بلکه گاهی حرام است، پس نمی‌توان ترک آن را با نبود شرایط، مایۀ نقص دانست.
  • ثانیاً جهاد اصغر فقط در زمان برخی از ائمه وجود داشته است.
  • ثالثاً: دربارۀ مجذوب سالک که عوالم را به سرعت طی می‌کند، چه می‌گویید؟
  • رابعاً: گاهی نیت انجام یک عمل از خود عمل بهتر است و نیز گاهی محرومیت‌ها از اعمال خیر در کمال انسان نقش بیشتری دارد.

بر اصل تقسیم‌بندی مرحوم بحرالعلوم اشکالاتی است که به برخی از آنها اشاره می‌شود.

  • ۱. علامه بحرالعلوم عالم خلوص را همان عالم فتح و ظفر پس از جهاد اعظم یعنی آن را جزء عوالم راه دانسته، در حالی که عالم خلوص «مقصد» است، نه منزل.
  • ۲. طراحی عوالم بر اساس آیۀ ۲۰ سورۀ توبه ذوقی است، مثلاً می‌توان بر اساس آیۀ ۳۵ سوره احزاب منازل را به اسلام، ایمان، قنوت، صدق، صبر، خشوع، تصدق و ... تقسیم کرد.
  • ۳. تفاوت اکبر و اعظم در چیست؟ و اگر به جای این دو تعبیرِ مشابه، تعبیر به صغیر، کبیر و اکبر می‌شد، بهتر نبود؟

تذکر: باید پذیرفت که اگرچه اصل تقسیم علامه بحرالعلوم خالی از مناقشه نیست، امّا ایشان به دلیل جامعیت در علوم اسلامی در ذیل هر یک از عوالم دوازده‌گانه شواهد فراوانی بیان کرده‌اند که مطالعۀ آنها بسیار مفید است.


۹. بعضی حجاب‌های راه را ۱۴ حجاب دانسته‌اند، ۷ حجاب ظلمانی و ۷ حجاب نورانی، آنها حجاب‌های ظلمانی را همان حجاب‌های زمینی و حجاب‌های نورانی را حجاب‌های آسمانی دانسته‌اند. در مقام نقد می‌گوییم نهایت توجیه برای این نظر است که هر یک از آسمان‌ها را به عقلی از عقول مرتبط بدانیم، آنچنانکه مشائین می‌گویند و عبور از هر یک را همان ارتباط با عقل بالاتر تفسیر کنیم که این توجیه از نظر بنا و مبنا نادرست است.


۱۰. مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب نفیس اوصاف الاشراف منازل راه خدا را به ۳۱ منزل رسانده است. خلاصۀ سخن ایشان چنین است.

هر انسانی که به احوال خویش نظر افکند و کاستی‌های خود را ببیند، میل به کمال پیدا می‌کند. اهل طریقت حرکت از سوی نقص به کمال را سلوک می‌خوانند. ایشان ۶ چیز را لازمۀ حال چنین فردی می‌دانند و می‌گویند:

هرکس به این حرکت رغبت کند، شش چیز لازمۀ حال اوست. ۱. آغاز حرکت ۲. برطرف ساختن موانع حرکت ۳. حرکت (سیر و سلوک) ۴. احوال مقارن سلوک ۵. احوال پس از سلوک ۶. فنا در توحید.

این شش معنا را در شش باب ایراد می‌کنند جز باب آخر که کثرت‌پذیر نیست. (بنابراین تعداد منازل به سی و یک می‌رسد) در مقام نقد این قول می‌گوییم:

اولاً، نسبت دادن این رأی به خواجه نصیرالدین صحیح نیست، زیرا ایشان در جایی از کتاب تصریح به عالم یا منزل بودن تمامی این ۳۱ امر نکرده است .

و ثانیاً برخی از این امور مقام و منزل خاصی نیست، بلکه در همۀ مراتب حضور دارد مانند تقوی و مراقبه و برخی امور در جایگاه مناسب خویش ذکر نشده‌اند، مانند توبه. البته به نقدهای دیگری نیز در متن اشاره شده است.


۱۱. بعضی حجاب‌های راه خدا را ۷۰ حجاب دانسته‌اند و به روایاتی از رسول خدا استناد کرده‌اند. در مقام نقد می‌توان گفت:

اولاً عدد هفتاد در کلام عرب در دو معنای حقیقی و کنایی (کثرت) استفاده می‌شود. در پاره‌ای از روایات احتمال معنای دوم قوی‌تر است، بدین جهت نمی‌توان این عدد را در کنار سایر ارقام به حساب آورد.

ثانیاً در این روایات حجب نورانی مطرح شده، نه مجموع حجب نورانی و ظلمانی.

ثالثاً: در چنین روایاتی (روایات حجب) عدد صد و هزار و ... هم گفته شده است.


۱۲. خواجه عبدالله انصاری در کتاب نفیس منازل السائرین، منازل راه را صد منزل دانسته است. خواجه ابتدا منازل را به ده بخش و سپس هر بخش را به ده باب تقسیم کرده است.

گروهی دیگر هم تعداد منازل را نود و نه یا صد منزل دانسته‌اند، البته به اعتبار اسمای الهی که در روایاتی نقل شده است، مانند این روایت که «همانا برای خداوند نود و نه اسم است، هر کس آنها را بشمارد (و به آنها متحقق گردد) به بهشت وارد می‌شود». ملا عبدالرزاق کاشانی شارح منازل السائرین خواجه عبدالله، تلاش فراوانی برای منطقی جلوه دادن صد باب کرده است. اما با اندک تأملی آشکار می‌گردد که نه حصر منازل عقلی است و نه ترتب آنها منطقی. نقد دیگر اینکه برخی از منازل، منزل به‌خصوصی به حساب نمی‌آید، بلکه از آغاز تا پایان سلوک مطرح است، مانند مراقبه و ورع (این نقد قبلاً بر قول خواجه نصیرالدین طوسی هم وارد شد).

خواجه عبدالله برای هر یک از منازل صدگانه سه درجۀ عامه، خاصه و خاصۀ الخاصه قائل است، پس می‌توانیم تعداد منازل به ۳۰۰ ارتقاء دهیم.


۱۳. برخی دیگر تعداد منازل را ۳۶۱ منزل شمرده‌اند (مطابق روایتی از امام صادق و به تعداد نام‌های پروردگار).

۱۴. گروهی عدد ۷۰۰ را در نظر گرفته‌اند. البته معدود مشخص نیست.

۱۵. بعضی حجاب راه را هزار حجاب دانسته‌اند، به تعداد اسمای هزارگانۀ خداوند همچون آنچه در دعای جوشن کبیر آمده، که می‌توان از مدافعان این قول پرسید، گاهی در ادعیه یک معنا و مضمون با تعبیرات گوناگون آمده، آیا در چنین مواردی هر یک را منزلی جدا به حساب آوریم، یا نه؟

۱۶. از دیگر اقوال به ۱۰۰۱، دوازده هزار، هجده هزار، هفتاد هزار، صد هزار، ۳۶۰ هزار و یک میلیون هم می‌توان اشاره کرد. در نقد و تحلیل چنین اقوالی می‌توان گفت: اوّلاً، این اعداد غالباً کنایه از کثرت است و ثانیاً، گذر از هر منزل اگر یک روز هم طول بکشد، از مقدار عمر آدمی بیشتر است.

نظر نویسنده دربارۀ منازل راه خدا

سالک در دوران سلوک خویش به وسیله اعمالی همچون ذکر و فکر در متن درجات ظهور اطلاقی خداوند، از راه وجود خویش، سیر می‌کند و در این سیر، متناسب با گذر از هر درجه، حالات و مقاماتی را تجربه کرده و با خطرات و آفاتی دست و پنجه نرم می‌کند. پس در این سیر چهار عنصر وجود دارد:

  • ۱. درجات ظهور اطلاقی خداوند که از آن به عوالم، حضرات، نشئات، حجب و ... تعبیر می‌شود. این درجات با درجات وجودی سالک هماهنگ است.
  • ۲. حالات و مقاماتی که در طول این سفر برای سالک، متناسب با درجه‌اش، پدیدار می‌گردد.
  • ۳. آفات و خطراتی که متناسب با هر درجه و حال، ممکن است گریبان‌گیر سالک شود.
  • ۴. اعمالی که سالک با انجام آنها، متناسب با هر درجه و حال، به سیر خود ادامه می‌دهد.

کشف دقیق این چهار عنصر ما را به «منازل سفر» به خوبی راهنمایی می‌کند.

توضیح

عارف جهان‌شناسی خاص خود را دارد. او در این جهان‌شناسی، ماسوی الله را که همان فیض اطلاقی خداوند است، به صورت هرمی تصویر می‌کند. این هرم فیض دارای درجاتی است، زیرا مشکک است. سلوک سالک در متن این درجات فرض می‌شود. درجات اصلی و کلّی این فیض زیاد نیست، اگرچه هر درجه خود دارای درجات فراوانی است. آنچه در اینجا مورد نظر ماست، همان درجات اصلی و کلّی است. نمودار هرم فیض اطلاقی خداوند چنین است:

تصویر هرم فیض اطلاقی

البته اگر بخواهیم هرم را درست تصویر کنیم، باید آن را بر عکس رسم کنیم.

تصویر هرم فیض اطلاقی

حالات و مقاماتی که در طول سفر برای سالک پیدا می شود دو گونه‌اند:

  • ۱. عمومی.
  • ۲. خصوصی.

عمومی آنهاست که همه یا اغلب سالکان تجربه می‌کنند، همچون عشق و توحید افعالی و خصوصی به آن دسته اشاره دارد که فقط برخی از سالکان آنها را تجربه می‌کنند، همچون «به اختیار بسته شدن چشم در زمان نگاه غیر اختیاری به نامحرم» که در حالات بعضی سالکان گزارش شده است[۱۰].

آفات نیز چنین‌اند. یعنی برخی عمومی‌ و دسته‌ای خصوصی است. اعمال نیز به دو دستۀ عمومی و خصوصی قابل تقسیم است. اعمال عمومی را همۀ سالکان باید رعایت کنند، همچون اخلاص، ذکر، فکر، مراقبه، محاسبه و ... و اعمال خصوصی را تیره‌های مختلف عارفان و یا حتی اشخاص مختلف اهل عرفان برای خود برمی‌گزینند و بدانها طی طریق می‌کنند. همچنین، اعمال از جهت دیگر به اعمالی که در طول سلوک مورد توجّه‌اند و اعمالی که در درجۀ خاصی و برای گذر کردن از آن، مورد توجه قرار می‌گیرند، قابل تقسیم است. این تقسیم در مورد آفات هم جاری است.

آنچه از اعمال، حالات و مقامات و آفات، برای شناخت منازل سفر، باید مورد بررسی قرار گیرد، بخش عمومی آنهاست، نه بخش خصوصی آنها. نیز، مقصود اعمالی است که متناسب با درجۀ سالک و برای گذر از آن درجه مورد عنایت است و نه همۀ اعمال سلوکی. به عبارت روشن: ما در هر درجه سلوکی باید بدانیم سالک (یعنی نوع سالکان و نه شخص یک سالک) اینک:

  • ۱. دقیقاً در چه درجه‌ای است. مثلاً در عالم مثال است، در عالم عقل است یا ...؟ و ماهیت و خصوصیت این درجه چیست؟
  • ۲. در این درجه چه حالات، واردات، خاطرات و مقاماتی را تجربه کرده و می‌کند؟
  • ۳. در این درجه چه خطرات و آفاتی ممکن است دامن او را بگیرد؟
  • ۴. او از این درجه چه‌طور و با چه اعمالی می‌گذرد و ترقّی می‌کند؟ [۱۱]

آنگاه اگر مجموع این درجات، حالات، آفات و اعمال را در کنار هم ببینیم، تصویر نسبتاً شفاف و صحیحی نسبت به منازل راه خدا خواهیم داشت.


به دیگر سخن:

بعضی منازل راه را بر اساس درجات هستی مجازی که همان فیض الهی است، تنظیم می‌کنند و بعضی بر اساس حالات و واردات و گروهی بر اساس اعمالی که سالک باید انجام دهد، همچون فکر در مرگ یا فکر در عدم [۱۲]، اما بهتر آن است که هر سه مورد توجه قرار گیرد بلکه هر چهار. یعنی آفات هر درجه هم مورد توجه باشد، تا حقیقت هر منزل از منازل راه از زوایای گوناگون روشن شود.

تاکنون نوشتاری که بحث را این‌گونه مطرح و پیش برده باشد، دیده نشده است و به همین جهت نباید توقع داشت که این قلم بتواند به طور کامل از عهدۀ تبیین این نظر برآید. در عین حال تلاش می‌کند در حدّ وسع خویش نکته‌ای را فروگذار نکند.

درجۀ اوّل: عالم مادّه

شناخت عالم مادّه

این عالم با این نام‌ها شناخته می‌شود: عالم مادّه، عالم مُلک، عالم طبع، عالم ناسوت، عالم شهادت یا شهادت مطلقه، عالم حس، عالم خلق، اظلم العوالم، عالم دنیا، عالم تضّاد، عالم حجب ظلمانیۀ نفسیه [۱۳]، عالم قیامت صغرای انفسیه [۱۴] . پاره‌ای از این تعبیرات در بحث مبدأ سفر توضیح داده شد.

همۀ انسان‌ها با این عالم آشنایند. در این عالم زاده می‌شوند و رشد می‌کنند و می‌میرند. متأسفانه بیشترین تلاش بشر از گذشته تا کنون صرف شناخت این عالم شده است. او قدم‌های بلندی هم در این زمینه برداشته است، اگرچه هنوز مجهولات فراوانی برای او وجود دارد.

در شناخت این عالَم، فلسفه و عرفان نیز علم تجربی را همراهی می‌کنند، اما با سه زاویۀ دید. علم تجربی وجود را هم‌سنگ این عالم می‌پندارد. از دیدگاه او این عالم نه مَختم قوس نزول است و نه مبدأ قوس صعود. فلسفه، این عالم را به عنوان بخشی از هستی که نقش مهمی هم در مجموعه جهان هستی دارد به حساب می‌آورد. مثلاً این عالم را مایۀ دوام فیض می‌شمرد و می‌گوید:

«لولا التضاد لما دام الجود عن المبدء الجواد»

نگاه عرفان به این عالم در بحث مبدأ سفر گذشت.

کارهای سالک در این عالم

سلوک سالک از عالم مادّه آغاز می‌شود. کیفیت این شروع در بحث مبدأ سفر و بحث موانع شروع سفر گذشت. اینک به برخی از کارهای سالک در این عالم اشاره می‌شود.

۱. یقظه و بیداری از خواب غفلت که پیش از این درباره‌اش سخن گفتیم.

۲. اولین توبه و بازگشت. سالک در طول سفر توبه‌ها دارد که اولین توبه‌اش را در عالم مادّه تجربه می‌کند.

۳. تضعیف حیوانیت و تقویت روحانیت با دستورات سلوکی [۱۵] (دستورات سلوکی را در بحث زاد و توشۀ سفر نوشته‌ایم). از میان دستورات سلوکی برای منظور فوق، بر تنظیم خواب، غذا، زهد در دنیا، نبودن با اهل دنیا، ترک محرمات و اتیان واجبات، مشارطه، مراقبه، محاسبه، صمت، سهر و بی‌اعتنایی به عادات و اعتباریات تأکید می‌شود.

۴. شروع ذکر لسانی حصری یا غیرحصری. حصری یعنی به تعداد خاص و غیر حصری یعنی بدون عدد و به مقتضای حال سالک.


تذکّر:

در روش استاد معمولاً پس از دستور توبه، یک اربعین ذکر استغفار و سپس چندین اربعین ذکر لا اله الا الله تلقین می‌شد و در کنارش ذکر سجدۀ یونسیه و اذکار هنگام خواب و قرائت یک حزب قرآن کریم به نیت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم مورد تأکید قرار می‌گرفت.

۵. فکر در مرگ: عارف کامل ملکی مرحوم تبریزی در نامه مشهورش به مرحوم شیخ محمدحسین غروی اصفهانی می‌نویسد:

«و امّا فکر برای مبتدی، می‌فرمودند [۱۶] در مرگ فکر بکن تا آن وقتی که از حالش می‌فهمیدند که از مداومت این مراتب گیج شده و فی الجمله استعدادی پیدا کرده، آن وقت به عالم خیالش ملتفت می‌کردند یا آنکه خود ملتفت می‌شد» [۱۷].

۶. عبور از عالم ناسوت (ماده) با مجاهده و کشمکش با نفس اماره که تحقق قیامت صغراست [۱۸] که به آن قیامت انفسیۀ صغرا می‌گویند [۱۹].

حالات سالک در این عالم

پس از آغاز در سلوک، سالک اگرچه هنوز به عالم برزخ بار نیافته باشد، به تدریج حالاتی را تجربه می‌کند که به بعضی اشاره می‌کنیم:

  • ۱. پیدایش شوق و عشق به الله. دربارۀ عشق در بحث مرکب سفر، به تفصیل مطالبی بیان شد.
  • ۲. کم‌رغبتی یا بی‌رغبتی نسبت به دنیا. این بی‌رغبتی در حدّی است که گاه توسط استاد تعدیل می‌شود. دوستی می‌گفت: در اوائل سلوک مستأجر بودم و اصلاً به فکر تهیۀ منزل نبودم. استاد فرمود: فلانی! باید منزل تهیه کنی. گفتم: آقا! ما که در دنیا مسافر چندروزه هستیم، خانۀ مِلکی برای چه می‌خواهیم؟ خندیدند و فرمودند: این حالِ تو برای خودت خوبست، ولی زن و بچّه خانه می‌خواهند و باید تهیه کنی.
  • ۳. احساس غربت و ناهمرنگی با مردم.
  • ۴. احساس علاقۀ شدید به استاد سلوک.
  • ۵. احساس و تجربۀ نخستین قبض و بسط‌های سلوکی.
  • ۶. حصول پاره‌ای کشف‌های صوری. سالک تا احاطۀ عالم برزخ را بر عالم مادّه احساس نکند، یا خود را در عالم برزخ نبیند، نمی‌توان گفت از عالم مادّه گذشته و به عالم برزخ رسیده است، ولی پیدا شدن بعضی مکاشفات صوری متوقف بر رسیدن به عالم برزخ ـ به این معنا ـ نیست [۲۰].

آفات سلوک سالک در این عالم

۱. به سردی گراییدن شوق اولیۀ سلوک بر اثر دیر شدن ارتباط با غیب. سلوک سالک به سمت تجرّد و غیب است، پس حتماً سالک روزی غیب را مشاهده می‌کند، اما این دسترسی به غیب ممکن است دیر یا زود باشد. به تعبیر لطیف علامه طباطبایی،

«کبریت بعضی زودتر و کبریت بعضی دیرتر می‌گیرد»

و به تعبیر استادشان آیت‌الله قاضی:

«سالک نباید مأیوس شود، چه بسا انسان زمینی را با پشت ناخن به صورت پیوسته می‌کند و ناگهان به اندازۀ گردن شتر آب فوران می‌کند.»

البته اگر ارتباط با غیب سال‌ها طول کشید، باید تجدیدنظر کرد، شاید مشکلی در کار باشد.

۲. به سردی گراییدن شوق اولیۀ سلوک بر اثر طولانی شدن قبض سلوکی. در بحث قبض و بسط سلوکی توضیح داده‌ام.

۳. دید منفی پیدا کردن نسبت به مردم غیرسالک و به‌ویژه علمای ظاهر. این را در بحث آفات سلوک از تذکرۀ المتقین نقل کردم. این آفت نوعی عُجب پنهان است.

۴. افراط در عمل‌گرایی بر اثر شوق اولیۀ سلوک. این آفت از خطرناک‌ترین آفات است و ثمره‌اش آن است که سالک پس از چندی، بارِ سلوک را برای همیشه بر زمین می‌نهد.

۵. کشف سرّ یعنی کشف ارتباط با استاد، کشف اوراد و اذکار یا کشف حالات، خواب‌ها و مکاشفات برای اغیار. سالک چون نوپاست و تجربه ندارد، چه بسا بی‌احتیاطی می‌کند و یا با برخی بسط‌ها مست می‌شود و سرّ را کشف می‌کند. کشف سرّ، آدمی را از سلوک کم بهره یا بی‌بهره می‌سازد و گاه به کام مرگ می‌کشد. حافظ در وصف حلاج گوید:

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند

جرمش آن بود که اسرار هویدا می‌کرد

۶. این را تنها به مناسبت در اینجا می‌آوریم، زیرا از آفات این درجه به حساب نمی‌آید. تعلّق به بدن مادّی مانع از تجرد تام لاهوتی است. در عبارت استاد در این زمینه آمده «و باید دانست که حصول تجرد به قدر استعداد امکانی است. یعنی اگر سالک در عالم لاهوت وارد شود و اگر فنا در جمیع اسماء الهی حتی فناء در اسم احد پیدا کند و اگر بقاء بعد الفناء که همان بقاء به معبود است، پیدا کند، معهذا تجرد کامل من جمیع الجهات حتی تجرد از استعداد امکانی برای او حاصل نخواهد بود، اگرچه در این حال علم او علم الهی است و با هر موجودی معیت دارد و از ماضی و مستقبل مطلع است، ولی همان علاقۀ اجمالی به تدبیر بدن مانع از حصول تجرّد تام در مافوق افق امکان خواهد شد و لذا دیده می‌شود که نسبت علقۀ روح او به بدن خود و سایر موجودات، تفاوت دارد و بعد از مرگ که به کلی بدن را رها کند و از اشتغال به تدبیر آن به تمام معنی الکلمه فارغ شود، تجرد تام لاهوتی پیدا خواهد نمود. شیخ ولی‌الله دهلوی در همعات گوید:

«این فقیر را آگاهانیده‌اند که قطع علاقۀ روح از بدن پس از پانصد سال از مرگ حاصل خواهد شد»

و محی‌الدین عربی در موارد عدیده گوید که

بعد از بقای به معبود نیز عین ثابت برای سالک باقی خواهد بود و این مطلب منافات با اسم اعظمِ الهی بودنِ انسان ندارد، زیرا در بین موجودات، حتی الملائکه، انسان اسم اعظم است. غایى الأمر تمام مراتب را با بدن کسب می‌کند و فقط یک مرحله از حصول تجرد تام و تمام حتی تجرد از عین ثابت و شوائب امکان پس از مرگ برای او حاصل می‌شود» [۲۱].

حقیر در مجلسی از استاد پرسیدم: اینکه ولی‌الله دهلوی گفته ۵۰۰ سال پس از مرگ، تجرّد تام لاهوتی برای انسان کامل پیدا می‌شود، سرّ عدد چیست؟

فرمودند:

نمی‌دانم و سپس بعد از تأملی کوتاه فرمودند: شاید سرّش این باشد که دنیا و آخرت در حکم دو نیمه‌اند و در حکم یک روز الهی و چون روز الهی ۱۰۰۰ سال است و سالک نیمی از آن را در دنیا گذرانده است، نیم دیگر را که ۵۰۰ سال است (متناسب با عوالم مجرّده) باید بگذراند تا به تجرّد تام لاهوتی دست پیدا کند. بعد فرمودند: البته احتمال است.

درجۀ دوّم: عالم برزخ

شناخت عالم برزخ [۲۲]

این عالم با این نام‌ها شناخته می‌شود: عالم برزخ، عالم مثال، عالم ملکوت، عالم غیب مضاف، عالم قلب، عالم خیال، عالم دل، عالم حجب نورانیۀ قلبیه، عالم قیامت وسطای انفسیه.

عالم مثال را به دو عالم مثال متصل و عالم مثال منفصل تقسیم کرده‌اند. مثال متصل همان عالم خیال انسان است که دریچه‌ای به مثال منفصل است. عالم مثال منفصل بین عالم مادّه و عالم عقل واقع شده و برزخ بین آن دو است و از این رو از هر دو بهره دارد. از مادّه مبرّاست، ولی از بعضی لوازم مادّه (به معنای اعم) همچون مقدار و شکل بهره‌مند است. انسان‌های عادی و غیرسالک گاه از راه خواب با این عالم مرتبط می‌شوند. آنچه انسان در خواب می‌بیند، اگر حکایت‌گر از مثال منفصل باشد و نه مثال متصل، در حقیقت ارتباط پیدا کردن با این عالم است.

علم تجربی، چندان دسترسی به این عالم ندارد، ولی بعضی مکاتب فلسفی بر وجود این عالم پافشاری دارند. مکتب اشراق (برخلاف مکتب مشّاء) و مکتب حکمت متعالیه عالم مثال را ثابت کرده و دربارۀ ویژگی‌هایش سخن گفته‌اند. عرفان بسیار بر روی عالم مثال تأکید دارد. اغلب کشف‌های سالکان مرتبط با این عالم است. عالم مادّه از نظر گستردگی نسبت به عالم برزخ، به تعبیر روایات،

«کحلقۀ فی فلاۀ»؛

«همچون حلقه‌ای در میان بیابانی پهناور است».

کارهای سالک در این عالم

  • ۱. فکر در اینکه هرچه خیال می‌کند و می‌بیند، خودش است و از خودش خارج نیست [۲۳].
  • ۲. زدودن همۀ خیالات و آلودگی‌ها از صفحۀ ذهن و دل و تحصیل آرامش خیال [۲۴]. این کاری بسیار مشکل است و در انجام آن وسواس لازم است.
  • ۳. عبور از قیامت وسطی به قیامت کبرای انفسیه [۲۵] با مجاهده.

حالات سالک در این عالم

  • ۱. ادراک خود در عالم برزخ.
  • ۲. ادراک عالم برزخ و احاطۀ آن بر عالم ماده.
  • ۳. اطلاع بر انواعی از غیب.
  • ۴. آگاهی بر خیالات و آلودگی‌هایی که نفس در درون آدمی مخفی ساخته است.
  • ۵. پیدایش مشاهدات قلبیه همچون تجسّم بعضی از معانی به صورت‌های مثالی.[۲۶]
  • ۶. اطلاع از صورت‌های برزخی اشیاء و افراد.

آفات سلوک سالک در این عالم

  • ۱. پاک نشدن کامل خیالات و آلودگی‌هایی که در صحنه و صفحۀ ذهن و دل مخفی شده است. این مطلب در بحث چشم‌انداز سفر گذشت.
  • ۲. برخورد غیر عادی با اشخاص برای دیدن صورت‌های برزخی آنان. استاد فرمود:
  • «مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی صورت برزخی افراد را می‌دید و گاه به خاطر کریه بودن صورت برزخی آنان، در مجلس به آنان پشت می‌کرد و می‌نشست. البته هستند کسانی که می‌بینند و چنین نمی‌کنند».

  • ۳. احساس مسئولیت برای دستگیری دیگران. فراوانند کسانی که وقتی با عالم غیب آشنا می‌شوند و باب مکاشفات صوری برایشان گشوده می‌شود و آنچه را که عموم مردم نمی‌بینند و نمی‌شنوند، می‌بینند و می‌شنوند و به‌ویژه اگر در دیگران عیبی نهفته از راه غیب کشف کنند، گمان می‌کنند باید دستگیری کنند. دستور سلوکی صادر کنند و جلسات سلوکی راه بیندازند. مسکین نمی‌داند که شرط دستگیری رسیدن به مقام کمال انسانی است و کمال نسبی مجوّز دستگیری نیست. این دستگیری‌های ناشیانه و نابه‌هنگام جز پژمردن گل وجودی دیگران ثمری ندارد.

درجۀ سوم عالم عقل

شناخت عالم عقل [۲۷]

این عالم با این نام‌ها شناخته می‌شود: عالم عقل [۲۸]، عالم روح، عالم جبروت، عالم قیامت یا عالم قیامت کبرای انفسیه، عالم غیب مطلق، عالم جان، عالم حجب نورانیۀ عقلیه یا روحیه، عالم تجرّد از مادّه و صورت.

در این عالم، نه از ماده و لوازم مادّه خبری است و نه از صورت. علم تجربی هیچ‌گونه تصویری از این عالم ندارد، ولی فلسفه و عرفان اسلامی بر وجود این عالم اصرار دارند. فیلسوفان این عالم را جایگاه ملائکه می‌دانند، چه اینکه حقیقت روح آدمی را هم مربوط به همین عالم می‌دانند. این عالم اولین درجۀ فیض مقدس در قوس نزول و آخرین درجۀ آن در قوس صعود است. موجودات این عالم چون از حجاب مادّه مبرایند، به تعبیر حاجی سبزواری «کالمرایا المتعاکسۀ» هستند، یعنی هر کدام آینۀ نمایش دیگران است. در این عالم از مکان و زمان خبری نیست. موجودات این عالم افزون بر اینکه در مقام ذات مجردند، در مقام کار و عمل هم مجردند و نیازی به بدن ندارند. عالم مثال از نظر گستردگی نسبت به عالم عقل «کحلقۀ فی فلاۀ»؛ «همچون حلقه‌ای در صحرایی پهناور» است.

استاد جوادی آملی بر این نظرند که در این عالم کثرت عددی وجود ندارد و لذا عشره در عقول عشره به معنای عدد خاص نیست. اگرچه کثرت وجودی وجود دارد. استاد برای این مطلب از عبارتی از صدرالمتألهین در حاشیۀ شفای ابن سینا شاهد می‌آورند [۲۹].

کارهای سالک در این عالم

  • ۱. فکر کردن در عدم و محو کردن همۀ صورت‌ها و موهومات [۳۰].
  • ۲. عبور از قیامت کبرای انفسیه به عالم لاهوت با مجاهده [۱۴].
  • ۳. سعی در عدم استفاده از قدرت پیدا شده، جز در موارد بسیار ضروری.
  • ۴. سعی در «از جای نجبیدن» بر اثر واردات و حالات. این کار اگرچه در همۀ درجات سلوک لازم است و ما در بحث آفات سفر مفصل آن را توضیح داده‌ایم، ولی در این درجه، بسیار مورد ابتلای سالک است و لذا بر آن تأکید کردیم.
  • ۵. توجّه فوق العاده به توحید و ذلت خود در پیشگاه ربّ العزّه. این توجّه می‌تواند اثر منفی برخی حالات سالک را در این درجه خنثی سازد.

حالات سالک در این عالم [۳۲]

۱. پیدایش کشف معنوی و مشاهدات روحیه.

۲. قدرت پیدا کردن روح و سیطره بر عالم که در امور زیر (برای نمونه)خودنمایی می‌کند:

  • الف. احاطه بر خواطر و افکار.
  • ب. طی الارض و الماء.
  • ج. طی السماء و الهواء.
  • د. عبور از آتش.
  • . اطلاع از آینده.
  • و. تصرف در نفوس با درمان امراض یا مریض کردن افراد.
  • ز. تصرف در افکار عامّه.

۳. پیدایش تجلیات نفس به این ترتیب:

  • الف. به صورت مادّی، مثل اینکه می‌بیند خودش در برابر خودش ایستاده است. (این حالت مثلا، در مورد شاگرد مرحوم ملکی تبریزی و نیز از مرحوم قاضی نقل شده است.)
  • ب. احاطه بر زمین و آسمان به صورت نوری.
  • ج. خود را گم کردن.
  • د. رؤیت حقیقت خود با تجرّد تام.

۴. مرحوم بحرالعلوم دربارۀ حال سالک در این درجه می‌نویسد:

«خود را جوهری می‌بیند یکتا و گوهری بی‌همتا، بر عالم طبیعت محیط، از موت و فنا مصون و خالی و از کشاکش متضادات فارغ و از خار خار متناقضات در آرام. در خود صفایی و بهایی و نوری و ضیایی مشاهده می‌نماید که فوق ادراک عالم طبیعت است»[۳۳].

آفات سلوک سالک در این عالم

۱. بدترین آفت در این درجه ابتلا به فرعونیت و انانیت است. اگر سالک نفهمد که نور و بهای زائد الوصفی که در خود مشاهده می‌کند و قدرت تصرفی که در عالم یافته است، همه از آنِ ربّ الارباب است، به فرعونیت دچار شده و جای عبد و ربّ را اشتباه می‌گیرد.

۲. احساس بی‌نیازی از استاد راه. سالک در این درجه بر اثر دستیابی به پاره‌ای دانش‌ها و قدرت‌ها گمان می‌برد که به مقام کمال بار یافته و از استاد راه و شیخ طریق بی‌نیاز گشته است. اینکه گفته‌اند سالک باید از آغاز راه نسبت به استاد کامل «کالمیت بین یدی الغسّال»؛ «همچون مرده‌ای در میان دستان مرده‌شوی» باشد، به این دلیل است که این حال و رفتار در او عمق یابد و در درجاتی همچون عالم عقل که محل لگد زدن‌های نفس است، دست از اطاعت بی‌قید و شرط استاد نکشد. داستان آیت‌الحق مرحوم حاج سید جمال‌الدین گلپایگانی با عارف کامل مرحوم سید احمد کربلایی که در جای دیگری از این کتاب نقل کردم، ظاهراً مربوط به این درجه است.

درجۀ چهارم، پنجم و ششم: توحید افعالی، اسمائی و ذاتی در عالم لاهوت

شناخت عالم لاهوت

عالم لاهوت را با این نام‌ها شناسانده‌اند: عالم لاهوت، عالم توحید، عالم فیض اقدس، عالم ربوبی، عالم الهی یا ألوهی، عالم جان جان، عالم جانان.

حقیقت این عالم را وجه تسمیۀ نام «فیض أقدس» تبیین می‌کند. در وجه تسمیه آن گفته شده: «اقدس من ان یکون الفیض و المستفیض غیر المفیض» اقدس (پاک‌تر) نامیده‌اند، چون پاک‌تر و منزه‌تر از آن است که فیض و مستفیض، غیر از مفیض (ذات) باشند. در عالم لاهوت، گویا سالک به منطقۀ وجوب قدم می‌گذارد و از عین به علم بار می‌یابد. در عرفان نظری گاه اصطلاح «ذات» به معنای عام اطلاق می‌شود که این معنا مجموعۀ آنچه در فیض اقدس واقع است را فرامی‌گیرد.

درجات عالم لاهوت

همان‌گونه که در نمودار آغاز این بحث گذشت، عالم لاهوت خود دارای چهار درجه است:

اعیان ثابته یا حضرت علمیه، واحدیت، احدیت و احدیت ذاتیه. در اعیان ثابته همۀ ماهیات و هویات به وجود الله نه به ایجاد اوـ که وجودات خاصّ خودشان است ـ و به تعبیر صحیح‌تر و دقیق‌تر به ظهور الله نه به إظهار الله، تحقق دارند. فی المثل در آن جایگاه هم صورت علمی فرد هست و هم صورت علمی نوع انسان. هم صورت علمی درخت خانۀ شما هست و هم صورت علمی نوع درخت سیب. به این ماهیات و هویات اعیان ثابته می‌گویند. اعیان ثابته خود از لوازم اسماء و صفات الهی‌اند. حضرت علمیه موطن سرّ قدر است که در حقیقت علم تفصیلی حق به همۀ جزئیاتِ سیر نزولی و صعودی اشیاست. این حضرت منشأ پیدایش ممکنات و کثرات است و به تعبیر علامه طباطبایی، الگو و برنامۀ حق سبحانه برای آفرینش است. اعیان ثابته به لامجعولیت اسما و صفات لامجعول‌اند و به لسان استعداد تقاضای عینیت دارند که با خطاب کن وجودی در مراتب فیض مقدس تحقق می‌یابند. اعیان ثابته «ما شمّت و لن تشم رائحى الوجود» آنها ظهور علمی در حضرت علم دارند و نه تحقق عینی در اعیان خارجیه.

اسما و صفات دو گونه در فیض اقدس در نظر گرفته می‌شوند. به صورت سان‌یافته و تفکیک شده و به صورت مندمج. در رتبۀ واحدیت که به آن عالم الوهی و ربوبی هم می‌گویند. اسما و صفات الهی به صورت منفک از یکدیگر مفهوماً ـ نه مصداقاً ـ در نظر گرفته می‌شوند. علم در آنجا مفهوماً غیر قدرت است و قدرت غیر از حیات و همچنین ... .

مرتبۀ واحدیت را تعین ثانی نامیده‌اند. این مرتبه، موطن علم ذات به ذات از حیث تفاصیل اسمائی و امتیاز نسبی عالم از معلوم است. جایگاه ائمى الاسماء که هفت اسم کلی الهی‌اند و همه زیرمجموعۀ اسم الله‌اند، همین مرتبه است. اضافۀ اشراقی علمی پروردگار از همین مرتبه می‌جوشد. از واحدیت به وجود بشرط شی تعبیر می‌کنند.

اما در رتبۀ احدیت، اسما و صفات الهی به صورت مندمج (نه جدا) از یکدیگر ـ مفهوماً ـ در نظر گرفته می‌شود. در آن رتبه علم عین قدرت است و قدرت عین حیات و ... .

مرتبۀ احدیت (که گاه احدیت مقابله نامیده می‌شود، چون در برابر واحدیت در نظر گرفته می‌شود و با احدیت ذاتیه که با چیزی برابر دانسته نمی‌شود، فرق دارد) را تعین اوّل نامیده‌اند. این مرتبه موطن علم ذات به ذات از حیث اندماج اسمائی است و علم، عین ذات معلومه است، یعنی موطن اتحاد علم و عالم و معلوم است و از تفاصیل اسمائی و امتیاز نسبی خبری نیست. این رتبه رتبۀ اسماء ذاتیه است (که در برابر شئون ذاتیه که در ذات مطرح است، گفته می‌شود) و نیز رتبۀ مفاتیح غیب است. از احدیت به وجود بشرط لاتعبیر می‌شود. در حقیقت حکیم این رتبه را با عنوان واجب می‌شناسد.

رتبۀ احدیت ذاتیه که آخرین درجۀ کمال انسانی است، در حقیقت رتبه نیست و نمی‌توان آن را درجه و رتبه نامید، زیرا احدیت ذاتیه مرز تعین از لاتعین است و خود تعین نیست.

حافظ گوید:

بیا ای شیخ و در خمخانۀ ما

شرابی خور که در کوثر نباشد

این همان شراب احدیت ذاتیه است. کسی که به این موطن برسد، از همۀ تعینات در همۀ عوالم بریده است. توضیح بیش از این دربارۀ عالم لاهوت به علم عرفان نظری موکول است.


تذکّر

اگرچه ما در فیض اقدس چهار درجه را بیان کردیم، ولی درجات چهارم و پنجم و ششم را بر اساس حال سالک در مراتب توحید فعلی، اسمی و ذاتی تبیین کردیم. سرّ مطلب آن است که :

  • اوّلاً: گزارش تفصیلی از حالات سالک در هر یک از مرتبه‌های اعیان ثابته، واحدیت و احدیت نداریم، با اینکه این گزارش را دربارۀ درجات فیض مقدس داشتیم؛
  • ثانیاً: مرتبۀ احدیت ذاتیه بلکه رتبۀ احدیت، مربوط به مقصد سفر است و از منازل راه به حساب نمی‌آید؛
  • ثالثاً: تبیین مراحل سلوک سالک که در مسیر فنا و توحید گام برمی‌دارد، با توحید افعالی، اسمائی و ذاتی بهتر می‌تواند ارتباط درجاتِ سیر سالک را در مسیر توحید و ثمربخشی سلوک سالک را در طریق فنا به تصویر بکشد؛ البته ممکن است توحید افعالی یا صفاتی پیش از عالم الوهی برای سالکی دست دهد.
  • رابعاً: بعضی حکما همچون آقا علی مدرس زنوزی اعتقاد دارد که انسان در سیر صعودی به مقام واحدیت نمی‌رسد، چه رسد به مقام احدیت یا بالاتر [۳۴].

کارهای سالک در این عالم

۱. نفی خواطر بالکلیه. سالک از آغاز سلوک در راه نفی خواطر قدم برمی‌دارد، اما نفی خواطر به صورت کلّی جز در آستانۀ فنای ذاتی دست نمی‌دهد و در روش مرحوم ملا حسینقلی همدانی با حربۀ ذکر و توجه به حقیقت نفس این امر میسّر می‌گردد [۳۵].

۲. مداومت بر اذکار قلبی توحیدی همچون «لا هو الا هو» یا «یا هو». استاد از علامه طباطبایی نقل می‌فرمودند که ذکر «یا هو» بسیار قوی است و اساتید به تعداد زیاد آن را تجویز نمی‌کردند و حداکثر ۷۰۰ بار برای سالکان عالی رتبه اجازه می‌فرمودند.

حالات سالک در این عالم

حالات سالک در این عالم فراوان است، ولی کلیات حالات او به سه حال توحید افعالی و توحید صفاتی و اسمائی و توحید ذاتی برمی‌گردد.

ما به توضیح این سه حال اکتفا می‌کنیم: [۳۶]


۱. توحید افعالی که آن را فنای افعالی نیز می‌نامند. در این مقام سالک بیش از یک فاعل را در عالم نمی‌بیند و منشأ همۀ کارهای خود و دیگر موجودات را خداوند می‌بیند. یکی از دستورات سلوکی در روش مرحوم ملا حسینقلی همدانی قرائت قرآن، به‌خصوص سورۀ ص در شب‌های جمعه و سورۀ صافات هر روز است، به گونه‌ای که سالک، قاری را غیر و خود را مستمع فرض کند و گاه اتفاق می‌افتد که سالک واقعاً قاری را غیر می‌یابد، این طلیعۀ نوعی توحید افعالی است.

توحید افعالی معنای واقعی «لا حول و لا قوۀ الا بالله» و«لا اله الا الله» به معنای لامؤثر فی الوجود غیر الله است. در توحید افعالی سالک در تحت تجلی فعلی الله واقع است.

۲. توحید صفاتی و اسمائی که آن را فنای صفاتی و اسمائی نیز می‌نامند. (می‌دانیم که فرق میان اسم و صفت اعتباری است. کمال همچون علم صفت و کمال به اضافۀ ذاتِ صاحب کمال همچون عالم اسم نامیده می‌شود) در این مقام سالک می‌یابد که در عالَم یک کمال مانند علم یا قدرت یا حیات بیش‌تر وجود ندارد (توحید صفاتی) و آن کمال بالکل از خداست (توحید اسمائی). علم یکی و عالم یکی است و هو الله جل اسمه. قدرت یکی و قادر یکی است و هو الله جل اسمه و هکذا ... . در توحید صفاتی و اسمائی سالک در تحت تجلیات صفاتیه و اسمائیه (که گاه به تجلیات اسمائیه تجلیات ذاتیه نیز گفته شده) واقع است.

۳. توحید ذاتی که به آن فنای ذاتی هم می‌گویند، یعنی سالک به مقامی که آرزوی سالکان است، راه یابد و هستی مجازی خویش را در سبد اخلاص نهد و تقدیم حضرت دوست کند و بیابد که وجود، منحصر در حق تعالی است. او در این مقام بساط کثرت را در نور دیده و جز وحدت نمی‌یابد. در توحید ذاتی سالک تحت تجلی ذات یا تجلیات ذاتیه واقع است.

چند نکته

  • ۱. باید دانست که سالک در عالم لاهوت به مکاشفات سِریه دست می‌یابد، همچون کشف اسرار عالم وجود و اطلاع بر معانی کلیه و کشف صفات و اسمای کلیۀ الهیه [۳۶].
  • ۲. باید دانست پس از فنای ذاتی، سالک در سفر دوم می‌آغازد و در این سفر تفصیلاً در اسماء و صفات و افعال فانی می‌شود. این فنای اسمائی و صفاتی و افعالی که پس از فنای ذاتی است، غیر از آن فنای اسمائی و صفاتی و افعالی است که پیش از فنای ذاتی است و از این‌رو، فنای ذاتی را مقام سرّ و فنای اسمائی و صفاتی و افعالی پس از آن را مقام خفی و فنا از این دو فنا را مقام أخفی نامیده‌اند[۳۸].
  • ۳. فنای سالک در صفات و اسمای الهی به صورت تدریجی است. اسمای الهی چینشی دارد و بعضها فوق بعض. سالک در سلوک از فنای در اسمای جزئیه آغاز و به فنای در ام ائمۀ الاسماء می‌رسد. ریشۀ همه اسمای الهی اسم الله یا اسم أحد است (مسئله اختلافی است). سالک با فنا در هر اسمی عبد آن اسم و مظهر او می‌شود و بدیهی است که مقام عبدالخالق یا عبدالرازق مثلاً، از مقام عبدالله پایین‌تر است.
  • ۴. فنای ذاتی، حداکثر به معنای فنا در احدیت ذاتیه است. این مطلب از محکمات و مسلمات عرفان است که ذات الهی نه معقول حکیم است و نه مشهود عارف [۳۹]. البته همان‌طور که گذشت، احدیت ذاتیه تعین نیست. در مراتب پایین فیض اقدس همچون اعیان ثابته، به علت رقیق بودن فیض، تشخیص آن از مفیض بسیار سخت است، چه رسد به احدیت ذاتیه که تصور کثرات در آن موطن محال است [۴۰].
  • ۵. بعضی مقام فنای ذاتی را عالم هاهوت نام نهاده‌اند که گرفته شده از نام «هو» است.

آفات سلوک سالک در این عالم

کسی که به مقام فنای ذاتی رسید و طهارت سرّ پیدا کرد، در حرم امن الهی آرمیده است و قهراً آفاتی که دیگر سالکان را تهدید می‌کند، او را تهدید نمی‌کند، ولی تا کسی به این مقام راه نیافته باشد، اگرچه به مقام توحید اسمائی و صفاتی رسیده باشد، در معرض آفت است [۴۱].

نقل شده یکی از بهترین شاگردان مرحوم سید هاشم حدّاد آن قدر رشد کرده بود که به حال فنا رسیده بود (البته فنا برای او مقام نشده بود) و حتی مرحوم حدّاد او را وصی سلوکی خویش قرار داده بود و کتباً هم وصیت‌نامه‌ای نوشته بود، ولی بر اثر تمرّد بر او غضب کرده و او را از خود راندند و فرمودند: هرچه داشت، از او گرفتم. حتی او را از وصایت خود عزل کردند و حضرت استاد را به عنوان وصی سلوکی خویش انتخاب کردند. از بدترین آفات فنای صفاتی و اسمائی این است که چون سالک در اسمی فانی شود، آثار و خواص آن اسم را پیدا می‌کند، مثلاً زنده می‌کند، می‌میراند و ... و چه بسا بپندارد که اوست که چنین می‌کند و این از بزرگ‌ترین مهالک است. گذشت که مرحوم آیت‌الله حاج سید جمال‌الدین گلپایگانی مدتی خود را مصدر وجود موجودات می‌دیده است و با توسل به ساحت مقدس امام کاظم علیه السلام از این حال نجات یافته است.

درجۀ هفتم: بقاء بالله

اگرچه این درجه به بحث مقصد سفر مربوط است، ولی توضیحی اجمالی در اینجا شایسته به نظر می‌رسد. مقام بقاء بالله، مقام عبور از مراتب خلوص و وصول به مقام توحید مطلق است. همۀ سالکانی که به مقام فنای ذاتی راه می‌یابند، به مقام بقا نمی‌رسند. بعضی فانیان در همان مقام فنا می‌مانند. اینان در مقام محو باقی مانده و به صحو نمی‌آیند، اما اکثر سالکان واصل، از مقام فنا گذشته به مقام صحو و بقا پر می‌کشند. مقام بقا مقام رجوع به کثرت و آثار کثرت است. سالکی که به مقام بقا می‌رسد، به مکاشفات ذاتیه نائل می‌شود. این مکاشفات از مکاشفات روحیه و سریه بالاتر است. مکاشفات ذاتیه مانند:

  • ۱. ادراک حقیقت هستی و آثار آن.
  • ۲. ادراک ترتیب نزول حکم بر عالم امکان.
  • ۳. ادراک مصدر قضا، قدر و مشیت الهی.
  • ۴. ادراک مصدر تشریع و وحی.
  • ۵. ادراک معیت و احاطۀ قیومیه.
  • ۶. ادراک کیفیت تحقق حادث و ربط آن به عوالم ربوبی (ربط حادث به قدیم).
  • ۷. ادراک اتحاد وحدت و کَثرت و رابطۀ آن دو [۴۲].

عارف در مقام بقاء بالله در تحت تجلیات اسمائیه قرار دارد و از این رو حالاتش مختلف است. گاه در حالتی شبیه قبض است و این زمانی است که مورد تجلی اسمی جلالی است و گاه در حالتی شبیه بسط است و این موقعی است که مورد تجلی اسمی جمالی است. تفصیل بیشتر در بحث سبکبالی در سفر خواهد آمد.


در پایان بحث، چند نکته گفتنی است:

۱. همان‌گونه که در آغاز بحث آمد، مقصود از کارها، حالات و آفات، بخش عمومی و نه بخش خصوصی اینهاست.

۲. تفاوت دید حکمت مشاء، حکمت اشراق، حکمت متعالیه با عرفان در شناخت خصوصیات عالم عقل و عالم مثال (به جز حکمت مشاء که به مثال معتقد نیست) زیاد نیست و به همین علت برای شناخت این عوالم می‌توان از آموزه‌های حکمی بهره جست.

۳. از آنجا که «قرآن»، «برهان» و «عرفان» از هم جدایی ندارند [۴۳]، نظر پیشنهاد شده، افزون بر اینکه مشهود عارفان است، قابل اثبات فلسفی و دینی نیز هست. مرحوم علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک خود تلاش وسیعی کرده‌اند که پاره‌ای آیات و روایات را با عوالم پیشنهادی دوازده‌گانۀ خود ـ که آنها را منطبق بر عوالم سه گانه طبع و مثال و عقل می‌دانند ـ تطبیق کنند [۴۴].

پانویس

۱. مرصاد العباد، ص۲۱۳.

۲. البته خواجه عبدالله کتاب‌های دیگری در این زمینه دارد، همانند محبت‌نامه، مقامات العارفین، علل المقامات که کتاب اخیر تقریرات دروس خواجه است. همة این کتاب‌ها چاپ شده است.

۳. کافی، ج۳، ص۲۵؛ تهذیب، ج۱، ص۳۶۰؛ بحارالانوار، ج۴، ص۲۰۹؛ ج۲۱، ص۶۰.

۴. ذاریات/۴۹.

۵. توبه/۳۶.

۶. شرح منازل السائرین، ص۱۷.

۷. ج۱، ص۴.

۸. بحرالمعارف، ج۱، ص۳۳۰.

۹. کلیات این قسمت از حاشیه استاد بر رساله سیر و سلوک بحرالعلوم گرفته شده است.

۱۰. روح مجرّد، ص۵۸۶.

۱۱. نمونه‌ای از این بحث را در مسئله «نفی خواطر به صورت کلّی» ببیند. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص۱۶۴،(پاورقی).

۱۲. که در نامه مرحوم ملکی تبریزی به مرحوم غروی اصفهانی آمده است. ر.ک: توحید علمی و عینی، مقدمه؛ سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۱۳. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۳۵، پاورقی۱۰۷.

۱۴. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۱۵. همان، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۱۶. منظور استادشان مرحوم ملاحسینقلی همدانی است.

۱۷. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۱۸. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۱۹. همان، ص۹۲.

۲۰. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶، پاورقی۴۳.

۲۱. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۳۹، پاورقی ۱۹.

۲۲. تفصیل بیشتر: ر.ک: مقدمه فصوص قیصری، فصل ششم؛ رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۳۵، پاورقی۱۰۷؛ ص۴۹، پاورقی۳۳.

۲۳. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۲۴. لب اللباب، ص۲۷.

۲۵. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۲۶. همان، ص۱۵۹، پاورقی۱۳۸.

۲۷. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۴۹، پاورقی۳۳؛ ص۹۳، پاورقی۷۲؛ ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸.

۲۸. عالم عقل در اطلاقی دیگر بر ماسوی الله تطبیق می‌شود و پیوستن به آن به معنای ترک ماسوی الله است. ر.ک: رسالة سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۱۱، پاورقی۹۳.

۲۹. حاشیه الهیات شفا، ص۳.

۳۰. رسالة سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۳۱. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۳۲. همان، ص۱۴۵، پاورقی۱۱۴؛ ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸؛ ص۹۳، پاورقی۷۲.

۳۳. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۹.

۳۴. بدایع الحکم، ص۱۰۶.

۳۵. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۴، پاورقی۱۴۱.

۳۶. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۹.

۳۷. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۹.

۳۸. اسفار، ج۱، ص۱۴، تعلیقه آقا محمدرضا قمشه‌ای.

۳۹. در این زمینه رساله‌ای مستقل تألیف کرده‌ام که هنوز به زیور طبع آراسته نشده است. علت تألیف این رساله، ضرورت تألیفِ چنین رساله‌ای به نظر استادم حضرت آیت‌الله جوادی دام ظلّه بود که در جلسه‌ای در درس اسفار اظهار فرمودند.

۴۰. ر.ک: تمهید القواعد ابن ترکه.

۴۱. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۱، پاورقی۱۳۹.

۴۲. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸.

۴۳. حضرت استاد آیت‌ا‌لله حسن حسن‌زاده آملی کتابی با همین نام دارند که چاپ شده است.

۴۴. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶، پاورقی۴۴.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۲
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۱۷۷ تا ۱۸۹

مسافر در سلوک الی الله جان انسان است که از آن تعبیر به روح، روان و نفس نیز می‌شود. همۀ موجودات به سوی پروردگار در حرکتند و از این قاعده هیچ موجودی استثنا نیست. زن و مرد بودن تأثیری در سلوک ندارد، زیرا از هر دو صنف به کمال رسیده‌اند. هویت‌های اقلیمی، جغرافیایی و فرهنگی نیز در این راه تأثیر ندارند، زیرا مسافر حقیقی جان است . سلمان فارسی با سابقۀ آتش‌پرستی از اهل‌بیت شد.

فهرست

مسافر سفر کیست؟

مسافر در سلوک الی الله جان انسان است که از آن تعبیر به روح، روان و نفس نیز می‌شود. همۀ موجودات به سوی پروردگار در حرکتند و از این قاعده هیچ موجودی استثنا نیست. این حقیقت را قرآن با تعابیری بیان کرده است که از آن جمله‌اند:


الف.

«وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ»[۱]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی خداست»،

«وَ إِلَیهِ الْمَصِیرُ»[۲]؛ «و بازگشت همه به سوی اوست»،

«وَ إِلَیکَ الْمَصِیرُ»[۳]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی توست»،

«وَ إِلَیّ الْمَصِیرُ»[۴]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی من است»،

«وَ إِلَینَا الْمَصِیرُ»[۵]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی ماست».


ب.

«وَإِلَیهِ یرْجَعُ الأمْرُ کُلُّهُ»[۶]؛ «و همه چیز به سوی او بازگردانده می‌شود».

«وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»[۷]؛ «و همه چیز فقط به سوی خدا بازگردانده می‌شود».


ج. «وَ إِلَیهِ تُقْلَبُونَ»[۸]؛ «و به سوی او بازگردانیده می‌شوید».

انسان نیز در این مسافرت عمومی قافله‌سالار همۀ موجودات است و پیشاپیش همه در حرکت است. انسان حتماً به لقای پروردگار خویش می‌رسد و این راه پررنج را خواسته یا ناخواسته می‌پیماید.

«یا أَیهَا الإنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ»[۹]؛ «ای انسان، حقّاً که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد».

انسان چون موجودی مختار و دارای اراده است، می‌تواند با قدم مجاهده راه لقای پروردگار را در همین دنیا بپیماید و آنچه انسان‌های عادی پس از مرگ می‌بینند را با چشم باطن ببیند. البته اگر با قدم اختیار این راه را طی نکند، او را به اجبار خواهند برد و در این صورت هرگز ثمرات شیرین «سلوک اختیاری» را به دست نمی‌آورد.

مخلَصین به شهادت قرآن در قیامت احضار نمی‌شوند، زیرا قبلا در آنجا حاضرند.

امیرمؤمنان علی علیه السلام هم فرموده است:

«لو کُشِفَ الغطاء ما ازددتُ یقیناً»[۱۰]؛

«اگر همۀ پرده‌ها کنار رود، بر یقین من چیزی افزوده نمی‌گردد».

البته مراد این است که اگر همۀ پرده‌ها از پیش چشم دیگران کنار رود، برای علی صلواةالله علیه تفاوتی ندارد، زیرا برای او پرده‌ای وجود ندارد.

چند نکته

۱. چون مسافر در سیر الی الله «جان» انسان است و جان نه مذکّر است و نه مؤنث، مرد یا زن بودن هیچ نقشی در سلوک ثبوتاً و نفیاً ندارد و بهترین گواه، رسیدن گروهی از هر دو صنف به کمال است.

تذکر

استاد بر این نظر بودند که دستگیری از زن و سیر دادن او، به مراتب مشکل‌تر از سیر دادن مرد است و دستگیری از یک زن به اندازۀ دستگیری از ۱۰ مرد توان می‌برد. شاید نکته در قوی‌تر بودن احساسات و هیجانات و نیز کم‌شکیبایی زنان نهفته باشد و یا اینکه راه خدا راه ریاضت است و برای زن به علت لطافتش ریاضت سخت است. استاد به مردان ذکر یونسیه[۱۱] را ۴۰۰ بار در روز در سجده دستور می‌دادند با اینکه به زنان گاه تنها ۳۰ بار پس از نماز صبح توصیه می‌کردند.

البته نباید گمان شود سیر زن مشکل‌تر از سیر مرد است، بلکه دستگیری از او و سیر دادن اوبرای استاد مشکل‌تر است و شاید شاهد این مطلب این روایت نبوی باشد:

«کَمُل من الرجال کثیرٌ و لم یکمُل من النساء الا اربعۀ آسیۀ و مریم و خدیجۀ و فاطمۀ»[۱۲]؛

«از مردان تعداد زیادی به کمال رسیده‌اند، ولی از زنان جز چهار نفر کامل نشده‌اند: آسیه، مریم، خدیجه و فاطمه».

البته از لسان روایت به دست نمی‌آید که در امت محمدیه درب کمال به روی زنان بسته است، زیرا در روایت آمده و لم یکمل «کامل نشده است» و نیامده لایکمل «کامل نمی‌شود»؛ پس زنانِ فراوانی از امت محمدیه می‌توانند به کمال برسند، چه اینکه رسیده‌اند همانند زینب کبری سلام الله علیها و فاطمه معصومه سلام الله علیها.

۲. هویت‌های اقلیمی، جغرافیایی و فرهنگی تاثیری در سیر الی الله ندارند، زیرا جان انسان که مسافر حقیقی اوست، نه عرب است و نه عجم، نه سفید است و نه سیاه، نه کوتاه است و نه بلند و نه ایرانی است و نه غیر ایرانی. ممکن است شخصی همچون سلمان فارسی که سابقۀ آتش‌پرستی داشته به جایی برسد که از «اهل بیت» شود و ابوذر نتواند مقام او را تصور کند و شخص دیگری همچون ابولهب که عموی پیامبر و از بزرگان قریش است، در آتش بسوزد و در مذمتش سورۀ «مسد» نازل شود:

«تَبَّتْ یدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ * مَا أَغْنَی عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا کَسَبَ * سَیصْلَی نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ» [۱۳]؛

«بریده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد. دارایی او و آنچه کسب کرد سودش نکرد. به زودی در آتشِ پر زبانه درآید».

خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:

«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»[۱۴]؛

«گرامی‌ترین شما در نزد پروردگار پرهیزکارترین شماست».


۳. اگرچه در سلوک راه خدا مسافر، جان آدمی است، اما بدن نیز در این زمینه بی‌بهره نیست[۱۵]. توضیح اینکه از یک طرف، سلوک روحی در قدرت بدنی مؤثر است. سالک عاشق است و از عاشق کارهای توان‌فرسا ساخته است که از غیر عاشق سرنمی‌زند، اگر عشق فرهاد کوه بیستون را برکند، چگونه عشق الله در وجود سالک نمی‌تواند کوه‌های مشکلات را خرد کند؟!

امیرمؤمنان صلواة الله علیه دربارۀ سالکان راه خدا فرموده است:

«واستَلانوا ما استَعوره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون»[۱۶]؛

«عارفان آنچه را که نازپروردگان هوسران سخت و دشوار به حساب می‌آورند، آسان می‌شمرند و با آنچه جاهلان از آن می‌ترسند، انس و الفت دارند».

در روایت امام صادق علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است که موسی بن عمران در اربعین میعاد در کوه طور ۴۰ شبانه‌روز

«لا اکَل و لا شرِب و لا نام»[۱۷]؛

«نه خورد و نه آشامید و نه خوابید».

این تأثیر حالات روحی بر بدن است. پیرمردانی از سالکان راه خدا دیده شده‌اند که در سن ۱۰۰ سالگی هنوز سر زنده‌اند و به عشق سرزنده‌اند.

شاید بتوان سایه نداشتن بدن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را که در روایات و تاریخ آمده است، ناشی از تاثیر فوق‌العادۀ روحانیت آن حضرت بر جسم شریفش دانست [۱۸].

مگر نه این است که روزۀ وصال [۱۹] بر پیغمبر جائز و برای دیگران حرام است و وقتی از حضرتش راز قضیه را پرسیدند فرمود:

«لستُ کأحدکم أبیتُ عند ربّی یطعِمنی و یسقینی»[۲۰]؛

«من مانند شما نیستم، من در نزد پروردگارم بسر می‌برم و اوست که با غذاهای روحانی و شراب‌های معنوی سیر و سیرابم می‌سازد».

از طرف دیگر بدن داشتن و قوت بدن می‌تواند در سرعت سیر سالک مؤثر باشد. سالکی که در این دنیا به کمال نرسیده است و از دنیا رفته، سلوکش ادامه دارد، ولی نه به سرعت سلوک در دنیا[۲۱] ، زیرا بدن دنیوی را ندارد و کمالاتی را که به وسیلۀ تحمل مصائبِ واردِ بر این بدن به سرعت نصیبش می‌شد، ندارد.

اگر بدن سالک قوی باشد، می‌تواند روزه بگیرد، در راه خدا جهاد کند و مجروح شود، به خلق خدا و به خصوص افتاد‌گان خدمت کند و در یک جمله بدن خویش را سپر بلای دین قرار دهد.


بر بدن امیرمؤمنان صلواةالله علیه در جنگ احد بیش از ۹۰ زخم نشست؛ زخم‌هایی که به دلیل گستردگی قابل دوختن نبود و چند بار امام نقش بر زمین شد و هر مرتبه برای دفاع از جان پیامبر که اسلام مجسّم بود، از زمین برخاست و در همین ساعات به تشریف جبرئیلی «لاسیف الا ذوالفقار لا فتی الا علی»[۲۲] مشرف شد. آیا بدن ضعیف می‌تواند چنین جان‌فشانی کند.

در جنگ خندق با یک ضربت عمرو بن عبدود پهلوان نامی عرب را از بین برد و مفتخر به این مدال محمدی شد:

«ضربۀ علی یوم الخندق أفضل من عبادۀ الثقلین»[۲۳]؛

«ضربت علی در روز خندق از عبادت جنّ و انس افضل است».

آیا تن ناتوان و رنجور می‌تواند چنین در راه خدا بجنگد؟!

بر این اساس بزرگان راه خدا پیوسته به سالکان توصیه می‌کرده‌اند که در حفظ «صحت مزاج» بکوشند و همچون گوهری از آن پاسداری کنند. عارف کامل مرحوم شیخ محمد بهاری همدانی می‌فرماید:

«بدن مرکوب انسان است، اگر صدمه‌ای خورد از پا می‌افتد، لذا نباید هم زیاد به هوای او بچرخد تا اینکه یاغی شود و او را دیگر اطاعت نکند».[۲۴]


۴‌. از آنچه گفته شد به خوبی روشن می‌گردد که از طرفی، ترک اعمال عبادی بدنی به بهانۀ واهی وصول به حقّ، نادانی و گمراهی محض است، زیرا:

اولاً: راه خدا پایان ندارد.

«وَ لَدَینَا مَزِیدٌ»[۲۵]؛

«و در نزد ما فزونتر است».

و اعمال عبادی بدنی در پیشرفت کمالِ تأثیر را دارد.

ثانیاً: مگر نه این است که پیشگامان این راه، انبیا و اولیایند و مگر آنان تا لحظۀ آخر حیات دنیا مشغول به همین عبادات بدنی نبوده‌اند[۲۶]. امام علی علیه السلام دربارۀ عارفان حقیقی می‌فرماید:

«قلوبهم فی الجنان و أجسادهم فی العمل»[۲۷]؛

«جان‌هایشان در بهشت است (البته درجات عالی بهشت) و بدن‌هایشان دائماً مشغول اعمال صالح».

ثالثاً: مگر نه آن است‌ که نور خدا در تمام مظاهر عالم امکان ساری و جاری است؟ پس چرا بدن را از عبادت معاف داریم و این عالم جزئی را از تجلّی انوار الهی محروم نماییم؟![۲۸].

از سوی دیگر، اکتفا به قالب و پوستۀ عبادات و غفلت از قلب کم فایده است و آدمی را به مقصد نمی‌رساند. امام جواد علیه السلام در کلامی نورانی می‌فرماید:

«القَصدُ الی الله بالقُلوب أبلَغ مِن إتعابِ الجَوارحِ بالأعمال»[۲۹]؛

«آهنگ کردن به سوی خدا به وسیلۀ قلب از به زحمت افکندن اعضا و جوارح به وسیلۀ عمل، رساننده‌تر است».

و نیز رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به امام علی علیه السلام فرمود:

«یا علی اذا تقَّرب الناس الی خالقِهم بانواع البِرّ فتقَرّب أنت الیه بِالعَقل حتی تَسْبِقَهم»[۳۰]؛

«ای علی! آن‌گاه که دیدی مردم با انواع کارهای نیک به سوی خدا تقرب می‌جویند تو با تفکر به خدا تقرّب جو، از همۀ آنان سبقت خواهی گرفت».


۵‌. بهترین شاهد صدق این ادعا که سفر الی الله روحانی است و نه جسمانی، این است که می‌بینیم گاه نزدیک‌ترین افراد از نظر ظاهری نسبت به انبیا و اولیا نه تنها قدمی در راه خدا برنداشته‌اند که به عذاب الهی گرفتار شده‌اند، همانند همسر لوط و همسر پسر نوح و و از طرفی دیگر برخی انسان‌ها‌ ‌که به ظاهر از نظر جسمانی از انبیا بسیار دور بوده‌اند، در پی مجاهدۀ روحانی در راه خدا به فوز قرب پروردگار نائل گشته‌اند، همانند زن فرعون. چه قدر عالی و دل‌نشین قرآن در آیات پایانی سورۀ تحریم به مناسبت توبیخ برخی زنان پیامبر [۳۱] این حقیقت را بیان داشته است:

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَۀ نُوحٍ وَامْرَأَۀ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَینِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَینِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یغْنِیا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیئًا وَقِیلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ * وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَۀ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیتًا فِی الْجَنَّۀ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»[۳۲]؛

«خدا برای کسانی که کفر ورزیده‌اند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایستۀ ما بودند و به آنها خیانت کردند و کاری از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخل‌شوندگان به آتش درآیید و برای کسانی که ایمان آورده‌اند، خدا همسر فرعون را مثل آورده، آن‌گاه که گفت پروردگارا، پیش خود در بهشت خانه‌ای برایم بساز و مرا از فرعون و کردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان».


جریان اویس قرنی در این زمینه بسیار شنیدنی است:

او جوانی بود که به شترچرانی در صحراهای یمن می‌پرداخت و از اجرت این کار نفقۀ مادر فرتوت خود را تأمین می‌کرد. عشق الهی در دلش تابید تا آنجا که گاه شب تا به صبح در رکوع و سجده به سر می‌برد. شوق زیارت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم او را از خودْ بی‌خود کرد و با اصرار از مادر اجازۀ سفر به مدینۀ الرسول گرفت، ولی مادر جز نیم‌روز اجازه توقف در مدینه به او نداد. او با یک دنیا شوق و شعف از یمن به سوی مدینه حرکت کرد، ولی وقتی به خانۀ رسول خدا وارد شد از آن حضرت خبری نیافت و پرسید: پیامبر کجاست؟ گفتند به مسافرت رفته و تا مدتی برنمی‌گردد، اما هزار افسوس که اویس بنا بر عهدش با مادر، نمی‌توانست تا آن مدت بماند. با چشمی اشک‌آلود به سوی یمن حرکت ‌کرد و در دل با محمد و خدای محمد رازها داشت. اویس برگشت و دیگر هم توفیق زیارت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را نیافت.

رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هنگام برگشت، تا به مدینه رسید به همراهان فرمود:

«انّی لأنشق روح الرحمن من ‌طرف الیمن»؛

«من از طرف یمن بوی خدا را استشمام می‌کنم».

آن‌گاه به خانه آمد و بی‌درنگ پس از ورود به خانه پرسید:

«این نورِ کیست که در این خانه می‌بینم؟»

در پاسخ گفتند: «شتربانی که اویس نام داشت به این سرای آمد و باز شتافت» پیامبر فرمود:

«این نور را به هدیه در خانۀ ما گذاشت و رفت».

آری اویس در ظاهر از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دور بود، اما از بسیاری از صحابه که همیشه با او بودند، نزدیک‌تر بود و پیامبر خطاب به او از راه دور فرمود:

«وا شوقاه الیک یا اویس القرن»؛

«چه‌قدر به تو مشتاقم ای اویس قرنی»[۳۳].

به نظرم شعر معروف زیر به داستان اویس اشاره دارد.

گر در یمنی چو با منی پیش منی

گر پیش منی چو بی منی در یمنی [۳۴]

آری،

گرچه دوریم بیاد تو قدح می‌گیریم

بُعد منزل نبود در سفر روحانی [۳۵]

پیامبر اویس قرنی را «نَفَس الرحمن» و «خیر التابعین»[۳۶] لقب داد و گواهی داد که او از اهل بهشت است.

آری چگونه اهل بهشت نباشد کسی که یکی از زهّاد ثمانیه (هشت زاهد مشهور جهان اسلام) بلکه برترین آنهاست.[۳۷]

او از حواریین و اصحاب سرّ امیرمؤمنان علی صلواةالله علیه است و آخرین نفر از آن صد نفری است که در جنگ صفین با علی «بیعت بر مرگ» کردند و جنگیدند تا همه به فوز عظیم شهادت نائل گشتند [۳۸].

برخی از عارفان و فیلسوفان معتقدند که هر مزاجی نمی‌تواند نبوت و وحی را تحمل کند و صاحب نبوت باید در زمان خود دارای «اعدل امزجه» یعنی متعادل‌ترین مزاج‌ها باشد [۳۹].

رخش می‌باید تن رستم کشد

مرد می‌باید که بار غم کشد [۴۰]

از برخی روایات برداشت می‌شود که بعضی از پیامبران به اندازۀ ۴۰ مرد قوی از قدرت جسمی برخوردار بوده‌اند. بر این اساس آیۀ:

«اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ» [۴۱]؛

«خدا بهتر می‌داند رسالتش را کجا قرار دهد».

شامل خصوصیات روحی و جسمی هر دو خواهد بود.

حافظ در مطلع غزلی گفته است:

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید [۳۵]

برخی نسخه‌نویسان مصراع دوم را چنین ضبط کرده‌اند «یا تن رسد به جانان» که ظاهرا غلط است. حافظ دانشمندی است حافظ و مفسر قرآن و دربارۀ تسلط خود بر قرآن گوید:

عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ

قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت [۴۳]

او که در قرآن خوانده است: «تقوا به خدا می‌رسد نه گوشت و خون قربانی»، چگونه می‌تواند تن مادی را واصل به حضرت جانان، که مقامی است مجرد، بداند.

پانویس

۱. آل عمران/۲۸.

۲. مائده/۱۸.

۳. بقره/۲۸۵.

۴. حج/۴۸.

۵. ق/۴۳.

۶. هود/۱۲۳.

۷. بقره/۲۱۰؛ و پنج موضع دیگر.

۸. عنکبوت/۲۱.

۹. انشقاق/۶.

۱۰. بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۵۳؛ کشف الغمه، ج۱، ص۱۷۰.

۱۱. ذکر یونسیه عبارت است از: «لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» که بخشی‌ از آیه ۸۷ سوره انبیاست و بسیار ذکر مبارک، پراثر و مورد تأکید اساتید عرفان است که در سجده گفته می‌شود.

۱۲. الصراط المستقیم، ج۱، ص۱۷۰.

۱۳. مسد/۱ـ۳.

۱۴. حجرات/۱۳.

۱۵. کاشانی، شرح منازل السائرین،ص۲۵، انتشارات بیدار.

۱۶. نهج‌البلاغه، حکمت۱۴۷.

۱۷. مصباح الشریعة، ص۱۹۶.

۱۸. بحار الانوار، ج۱۶، ص۳۶۸ به نقل از اصول کافی.

۱۹. یعنی انسان دو روز یا بیشتر بدون افطار روزه بگیرد. شرح لمعه، ج۲، ص۱۴۱، از چاپ با تحقیق کلانتر.

۲۰. بحارالانوار، ج۱۶، ص۳۸۹.

۲۱. این مطلب را در بخش مدت سفر بیان کردیم.

۲۲. کافی، ج۸، ص۱۱۰.

۲۳. بحارالانوار، ج۳۱، ص۱.

۲۴. تذکرة المتقین، ص۱۱۶.

۲۵. ق/۳۵.

۲۶. تذکرة المتقین، ص۱۰۶.

۲۷. نهج‌البلاغه، پایان خطبه ۱۹۲.

۲۸. لب اللباب، ص۱۱.

۲۹. منتهی الآمال، بخش زندگی‌نامه امام جواد علیه السلام .

۳۰. رساله معراجیه شیخ رئیس‌ابن‌سینا؛ وافی ج۱، ص۱۰۲؛ این روایت در حلیة الاولیاء ابی نعیم نیز آمده است

۳۱. مطابق روایات صحیح از اهل سنت این دو زن عایشه و حفصه بوده‌اند. ر.ک: الدر المنثور سیوطی، ذیل سوره تحریم، آیات ۱۰ و ۱۱.

۳۲. تحریم/۱۰ و ۱۱.

۳۳. داستان اویس قرنی در کتب حدیثی و تراجم شیعی و سنی، با تعبیرات مختلف، آمده است از باب نمونه بنگرید: بحار الانوار، ج۴۲، ص۱۵۵؛ ج۴۳، ص۱۵۶؛ ج۴۱، ص۳۹۹.

۳۴. ابوسعید ابوالخیر

۳۵. دیوان حافظ.

۳۶. نفس الرحمن یعنی نفس خدای بخشنده و خیرالتابعین یعنی بهترین تابعان. تابعان کسانی هستند که پیامبر را ندیدند، ولی اصحابش را دیدند. اویس قرنی رئیس و بزرگ تابعان پس از امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام ـ که البته حسابشان جداست ـ و نیز امام‌زادگانی همچون عباس ‌بن علی علیه‌السلام، است.

۳۷. منتهی الآمال، حالات یاران علی علیه السلام.

۳۸. منتهی الآمال، ص۱۴۱ و ۱۴۲

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۱
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۲۴۲ تا ۲۷۱

شاکله‌ها گوناگون است و هر کس بر اساس شاکله و ساختار وجودی خویش عمل می‌کند و بر همین اساس نمی‌توان برای سلوک، نسخه‌ای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد؛ بلکه انسانی کامل لازم است که بر اساس شاکله‌ها و نفوس گوناگون افراد، هر کس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاکله‌اش راهنمایی کرده و به مقصد برساند.

فهرست

ضرورت راهنمای سفر

عرفاً برای اثبات ضرورت راهنما در سفر الی الله تلاش فراوانی کرده و ادلۀ گوناگونی اقامه نموده‌اند که طرح و بررسی همۀ آنها میسّر نبوده و مثنوی را هفتاد من کاغذ می‌کند. فقط شیخ نجم‌الدین رازی در کتاب مرصاد العباد ۱۰ دلیل اقامه کرده است [۱]. ادلۀ این مطلب را می‌توان به دو بخش عقلی و نقلی و ادله نقلی را می‌توان به دو بخش قرآنی و روایی تقسیم نمود.

به برخی از این ادله اشاره می‌کنیم:

۱. رجوع جاهل به عالم

سالک نسبت به راه خدا جاهل است و انسان کامل عالم و رجوع جاهل به عالم فطرتاً، عقلاً و نقلاً مسلّم است، پس سالک باید به عارف کامل رجوع کند و از او راهنمایی بطلبد. صغرای این قیاس روشن است و کبرای آن نیز توضیح زیادی نمی‌طلبد، فقط باید به ادلّۀ نقلی ضرورت رجوع جاهل به عالم اشاره‌ای کنیم، زیرا از نظر عقلی مطلب مسلّم است و هیچ‌کس در آن شکّی ندارد و لذا اوامر وارد شده در دستورات دینی در این زمینه همه ارشادی‌اند، یعنی بر همان حکم عقل تأکید و تأیید می‌ورزند. آیات و روایات در این زمینه بسیار است که به بعضی اشاره می‌کنیم.

  • الف: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[۲]؛
  • «پس اگر نمی‌دانید از آنان که می‌دانند و به یاد دارند بپرسید».
  • ب: «یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیا»[۳]؛
  • «ای پدر، به راستی که من از علم بهره‌ای دارم که تو نداری. پس از من پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت نمایم».
  • ج: در کتاب کشف الغمّه از امام سجاد علیه السلام روایت می‌کند که ایشان فرمود:
  • «هَلَک مَنْ لَیس لَه حَکیمٌ یرْشِدُه»[۴]؛
  • «هر کس استاد حکیمی که دائماً او را راهنمایی کند، نداشته باشد، هلاک می‌گردد».

۲. سهولت سلوک

تجربه نشان داده است که فقط سالکِ بیعت کرده با راهنمای کامل است که به راحتی از کریوه‌های راه می‌گذرد و به مقصد می‌رسد. عرفا در این زمینه داستان‌ها دارند؛ به یکی اشاره می‌کنیم:

نجم الدین رازی در مرصاد العباد گوید:

«... پس شیخ مرغ‌صفت است باید که مرید را بر پر و بال خود بنهد و مسافت‌های بعید که عمرها به خودی خود قطع نتوانستی کرد، بر شهپر همت شیخ به اندک روزگار قطع کند و در عالمی که طیران نتوانستی کرد، به تبعیت شیخ طیران کند. این ضعیف در خوارزم سالکی دیدم که او را شیخ ابوبکر می‌گفتند. از خراسان از ولایت جام بود و یکی از جمله مجذوبان حق بود. شیخی معین نداشت، اما به تصرّفات جذباتِ حق، مقامات عالی یافته بود و از پسِ عقبات عظیم گذشته بود و قطع مسافت‌ها کرده، با این ضعیف در بیان مقامی از مقامات سخن می‌راند. می‌گفت: بعد از آن که چهل و پنج سال سیر کرده بودم، بدین مقام رسیدم. از صعوبت احوال این مقام دو سال خون شکمم پدید آمد و بسی خون خوردم و جان دادم از راه صورت و معنی تا حق‌ تعالی مرا از این مقام عَبْره داد. این ضعیف با شیخ خود سلطان طریقت و مقتدای حقیقت مجدالدین بغدادی۲ باز گفت، بر لفظ مبارک او رفت که هرگز کس قدر مشایخ نشناسد و حق ایشان نتواند گذارد ‌و ما را مریدان هستند که به دو سال دادِ سلوک این راه از مبتدای طریقت تا نهایت بداده‌اند و چون بدین مقام رسیده‌اند به یک روز یا دو روز از این مقام ایشان را عبور داده‌ایم که چنان عزیزی بعد از مجاهدۀ چهل و پنج ساله و مجذوبی حق، دو سال در این مقام همی ماند و آن همه رنج بیند» [۵] .

به مقدار صحت و سقم این داستان کاری نداریم، فقط خواستیم نمونه‌ای آورده باشیم و عبارت کتاب را نقل کردیم تا هم بر نکات عرفانی و ادبی تحفّظ شده‌ باشد و هم خوانندگان محترم با شیوه‌های نگارشی کتب قدیم عرفان آشنا شوند.

۳. گذر از امتحانات

در راه خدا لغزش‌گاه‌ها و امتحانات، بسیار است و سالک به آنها و راه گریز از آنها ناآشناست، استادی کامل و راهنمایی راه‌رفته می‌باید که دست سالک را بگیرد و از مهالک و آزمون‌ها نجات بخشد [۶]. برای نمونه:

می‌گویند:

یکی از شاگردان معروف مرحوم سیداحمد کربلایی; در نجف در برهه‌ای از سلوک خود احساس می‌کند که به کمال رسیده است و نیازی به استاد ندارد و بر همین اساس مدتی به خدمت استاد نمی‌رود. روزی با خود فکر می‌کند که اگرچه ما دیگر نیازی به استاد نداریم، اما از باب تشکر از زحمات گذشته خوب است سلامی خدمتشان عرض کنیم و با همین نیت راه منزل استاد را در پیش می‌گیرد. به منزل که می‌رسد می‌بیند درب منزل و درب اتاق روبه‌رو هر دو باز است و مرحوم سید احمد در انتهای اتاق به هیئت منتظران نشسته است، ولی تا چشمش به این شاگرد می‌افتد شروع به توهین می‌کند و با اهانت‌های آبدار او را مخاطب می‌سازد.

این شاگرد می‌گوید: ابتدا خیال کردم در آدرس منزل اشتباه کرده‌ام، اما با کمی دقت فهمیدم درست آمده‌ام، خانه خانۀ استاد و این سید به ظاهر بی‌ادبِ اهانت‌کننده هم کسی جز استاد نیست. به هر حال، هرچه نزدیک‌تر می‌شدم، صدای ایشان هم بلندتر می‌شد تا مجبور به عقب‌نشینی شدم و برگشتم، ولی ایشان به بدگویی خود ادامه می‌دادند و من تا اواسط کوچه صدای ایشان را می‌شنیدم. حیران و سرگردان در حالی ‌که عمیقاً در خود فرو رفته بودم به سوی حرم مطهر امیرمؤمنان علیه السلام حرکت کردم، اما هنوز به درب مطهر صحن نرسیده بودم که آن حال شیطانی از من گرفته شد و فهمیدم که فرسنگ‌ها با کمال فاصله دارم. من کجا و کمال کجا! باز به طرف منزل استاد برگشتم. به درب منزل که رسیدم دیدم مرحوم سید احمد حیاط را آب پاشی کرده است و منتظر قدوم من درب منزل ایستاده تا وارد شدم و سلام کردم؛ با روی خوش و لبخند جواب سلامم را داد و فرمود: بیا جانم؛ حالا آدم شدی.

آری استاد کامل و راهنمای راه این‌گونه است که به تعبیر امیرالمؤمنین صلواة الله علیه در وصف پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم:

«طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ یضَعُ ذَلِکَ حَیثُ الْحَاجَۀ إِلَیهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْی وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَۀ بُکْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَۀ وَ مَوَاطِنَ الْحَیرَۀ ...»[۷]؛

«پیامبر طبیبی است که همراه طبّ خود در میان مریضان همواره گردش می‌کند، مرهم‌ها و ابزارهای پزشکی خود را محکم و آماده ساخته است تا هر کجا نیاز باشد از آنها استفاده کند. جای استفادۀ آنها قلب‌های کور و گوش‌های کر و زبان‌های لال است. این طبیب، با درمان خود در پی مواضع غفلت و جایگاه‌های سرگردانی و حیرت می‌گردد تا با داروی خویش آنها را معالجه کند».

بسیاری از شاگردان مرحوم ملا حسینقلی همدانی و مرحوم قاضی از اساتید زبدۀ علوم اسلامی و مجتهدان به نام بوده‌اند. در میان آنان به نام کسانی همانند آیات عظام:

سید جمال گلپایگانی، سید احمد کربلایی، شیخ محمدعلی نجف‌آبادی، علامه طباطبایی، شیخ محمدتقی آملی، حاج شیخ محمدتقی بهجت، حاج سید حسن مسقطی، حاج سید محمدحسن الهی برادر علامه طباطبایی و ... [۸] برمی‌خوریم.

برخورد اینان با استادشان همانند برخورد عبد با مولی و عاشق با معشوق بوده است و چنان با دیدۀ اعجاب در او می‌نگرند که آدمی از این همه تقدیس و اعتقاد و احترام به حیرت می‌افتد. به عقیدۀ بنده هر یک از توهین‌های مرحوم سید احمد کربلایی به آن سالک گرفتار که باعث رهیدن او از انانیت و رسیدن او به کعبۀ مقصود شد، از هزاران ذکر و دعا که امثال بنده بگوید در میزان پروردگار سنگین‌تر و با ارزش‌تر است. البته این نکته قابل تذکّر است که حال آن سالک گرفتار جز با تندی در حدّ توهین که او را به شدّت به تعجبّ و تفکّر وادارد، قابل اصلاح نبوده است. اصولاً عارفان مؤدب‌ترین و خوش‌اخلاق‌ترین انسان‌هایند، ولی جرّاحِ ماهر هم گاهی می‌بُرد و یا می‌سوزاند و پدر هم گاه چاره‌ای جز تنبیه بدنی نمی‌یابد.

۴. سلوک با چشم باز

هر یک از مراحل سلوک آدابی دارد که بدون دانستن و عمل به آن آداب، گذر از آن مرحله محال یا دشوار است و فقط استاد آگاه می‌تواند سالک را از این مراحل ترقی دهد.

بسیاری از اذکار در مرحله‌ای مفید و در مرحلۀ دیگر مضر است. بسیاری از کارها برای مبتدی واجب و برای منتهی مکروه و یا حرام است[۹] و سالک از همۀ اینها بی‌خبر است و کامل بر همۀ اینها آگاه است. کسی که راهنما ندارد بسیار با سختی راه می‌پیماید، زیرا به وظیفۀ خود در مراحل راه آشنا نیست و با تجربه‌کردن راه‌های گوناگون و خون دل خوردن باید از هر مرحله بگذرد و چه بسا همین زحمات موجب کوتاهی عمر او و فشارهای سخت جسمانی می‌گردد.

استاد که از شاگردان عالی‌مقام عارف وارسته مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی بودند، دربارۀ زحماتی که استادشان در این زمینه متحمل شده‌اند، می‌نویسند:

«ایشان بالاخره به مقصد رسیده و دارای توحید ذاتی الهی شدند، ولی با چه خون دل‌ها و مشکلات که رفقا و ارادتمندان همدانی ایشان فقط می‌دانند. تازه ایشان در عنفوان رشد و کمال روحی و تازه به ثمر نشستن درخت تجرد تام و توحید کامل یعنی در سنّ ۵۹ سالگی رحلت نمودند، که اگر تحقیقاً در سلوک خود به استاد کاملی می‌رسیدند، تمام این مشکلات را از جلوی راه ایشان بر می‌داشت و مرگشان را مانند سایر بزرگان مانند مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانیو حاج شیخ محمد بهاری همدانی و حاج میرزا علی آقا قاضی از هفتاد به بالا و هشتاد می‌رسانید»[۱۰].

نمونه‌ای از این فشارها را استاد در جریان معاینۀ دکتر قلب در تهران از ایشان بیان کرده‌اند[۱۱]. ایشان بعد از رسیدن به کمال می‌فرموده‌اند:

«راه این قدر سخت نبود که من رفتم و اگر بخواهم دوباره بروم، خیلی آسان‌تر طی می‌کنم»[۱۲].

۵. ربط با استاد خاص

سالک برای گرفتن فیوضات قلب استاد خاص یعنی ولی مطلق هر زمان، همانند حجة بن الحسن المهدی ـ ارواحنا فداه ـ در این زمان، نیاز به اتصال با قلب استاد عام یعنی انسان کامل دارد[۱۳]. اگر امام معصوم علیه السلام دربارۀ مسائل ظاهری به اصحاب خویش با عتاب بفرماید:

«مَنْ یحْتَمِلُ مِثْلَ مَا یحْتَمِلُ ذَرِیح»[۱۴]؛ «کیست از میان شما که بتواند تحملی همانند تحمل ذریح مُحاربی داشته باشد».

آیا دربارۀ اسرار و حقائق می‌توان گفت: همه مستقیماً با قلب قوی ولی الله مطلق در ارتباطند. اگر چنین است، چرا برخی از این مدعیان ارتباط و اتصال قلبی با حضرت، در اولیات معرفت بلکه اخلاق اسلامی مانده‌اند؟! نه روحشان دارای پرواز است و نه راهشان با راه امام همساز است. البته مقصود این نیست که انسان شیعی، بلکه مسلمان نمی‌تواند با ولی زمان در باطن ارتباط برقرار کند؛ هر انسانی به قدر اعتقاد خویش می‌تواند با قطب عالم مرتبط باشد، بلکه سخن در این است که پاره‌ای معارف به علت ضعف قابل نمی‌تواند مستقیماً به افراد برسد و در حقیقت قلب استاد عام در حکم ژنراتورهای ضعیف‌کنندۀ ولتاژ عمل می‌کند و به شاگردانش فیض می‌رساند[۱۵].

۶. دلالت آیات و روایات

آیات و روایات بسیاری به نحو عموم یا خصوص بر ضرورت استفاده از راهنمای کامل در سفر راه خدا دلالت دارد. به برخی پیش از این اشاره شد و به بعضی دیگر هم اینک اشاره می‌کنیم:


الف: داستان موسی و خضر علیهما السلام که در قرآن به تفصیل آمده است، دال بر ضرورت راهنما در صراط حق و راه کمال است. عرفا در تفسیر و استخراج نکات این داستان سخن‌ها دارند. این داستان در آیات ۶۰ تا ۸۲ از سوره کهف آمده است. این دو آیه در تبیین مقصود ما کافی است:

«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَینَاهُ رَحْمَۀ مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا * قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»؛

«تا بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود بدو دانشی آموخته بودیم. موسی به او گفت: آیا تو را بر این اساس که از دانشی و بینشی که آموخته شده‌ای به من یاد دهی پیروی کنم؟»

بر همین اساس، اهل معرفت از استاد کامل به «خضر راه» تعبیر کرده‌اند.


ب: امیرالمؤمنین و سلطان العارفین صلواةالله علیه در وصیتش به کمیل می‌فرماید:

ِ«...اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّۀ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَینَاتُهُ وَ کَمْ ذَا وَ أَینَ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً یحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَینَاتِهِ حَتَّی یودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَۀ الْبَصِیرَۀ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیقِینِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَۀ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاۀ إِلَی دِینِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیتِهِم»[۱۶]؛

«بلی! زمین از کسی که برای خدا با دلیل و برهان قیام کند، خالی نمی‌ماند، حال یا آشکار و مشهور است و یا ترسان و پنهان، و این بدین جهت است که دلیل‌های روشن الهی از بین نرود. ولی اینان چه مقدارند؟ و کجایند؟ به خدا سوگند که اینان بسیار کم‌اند، ولی در نزد پروردگار بسیار گران‌قدرند. خدا به وسیلۀ آنان دلیل‌ها و بینات خود را حفظ می‌کند تا آنان بینات الهی را در نزد همانندان خود به ودیعه بسپارند و در قلوب آنان بکارند. دانش با بینایی حقیقی به آنان یکباره رو آورده است و جوهرۀ یقین را با جان خود مسّ کرده‌اند و آنچه را که خوشگذران‌های نازپرورده سخت و ناهموار داشتند، آنان نرم و هنجار انگاشتند و به آنچه نادانان از آن در وحشت و ترس بودند انس گرفتند و خو کردند و با بدن‌هایی ‌که روح‌های آنها به بلندترین قلۀ عالم بالا آویخته است، در دنیا زندگی کردند. آری اینان جانشینان خدا بر روی زمین و دعوت‌کنندگان به سوی دین اویند، آه آه! که چه مشتاق دیدارشانم».


شواهد گوناگونی در این کلام هست که دلالت دارد، مراد از این گونه انسان‌ها فقط ائمه اطهار: نیست که به برخی اشاره می‌کنیم:

  • ۱. از آغاز حدیث برداشت می‌شود که این انسان‌ها مصادیق «عالم ربّانی» هستند و روشن است که این عنوان نه در لغت و نه در عرف دین منحصر در امامان معصوم نیست و انصراف هم بدون دلیل است و اطلاق محکَّم است.
  • ۲. امام فرمود:
  • این انسان‌ها حقایق دریافتی خود را در قلوب اشباه و نظایر خود می‌کارند و روشن است که برای ائمه: شبیه و نظیری یافت نمی‌شود[۱۷].

  • حضرت در جای دیگر فرموده است:
  • «لَا یقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّۀ أَحَد»[۳۶۵]؛ «هیچ‌کس از این امت با آل محمد قابل مقایسه نیست».

  • ۳. صفاتی که برای این‌گونه انسان‌ها بیان شده، از صفات ویژه و خصائل مخصوص ائمه اطهار: نیست، اگرچه آنان در تمامی این صفات پیشگام و اسوۀ دیگرانند.

ج: علی علیه السلام در نهج البلاغه در تفسیر آیۀ «...یسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ* رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَۀ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه»[۱۸] می‌فرماید:

«... وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَۀ بَعْدَ الْبُرْهَۀ وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یقَظَۀ فِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَۀ یذَکِّرُونَ بِأَیامِ اللَّهِ وَ یخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَۀ الْأَدِلَّۀ فِی الْفَلَوَاتِ مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیهِ طَرِیقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاۀ وَ مَنْ أَخَذَ یمِیناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَیهِ الطَّرِیقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَکَۀ وَ کَانُوا کَذَلِکَ مَصَابِیحَ تِلْکَ الظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّۀ تِلْکَ الشُّبُهَات»[۱۹]

تا آخر که بسیار پرمغز است.

«... و همواره برای خداوند ـ که نعمت‌هایش پایدار باد ـ در پاره‌ای از زمان بندگانی بوده‌اند که خداوند در اندیشه‌هایشان با آنان راز می‌گوید و در باطن خردشان با آنان به سخن می‌نشیند و بدین جهت آنان چراغ نورانی بیداری را در چشم‌ها و گوش‌ها و دل‌ها برافروختند و ایام الله را یادآور ساختند و از جایگاه رفیع پروردگار مردم را ترساندند. اینان مانند راهنمایان در بیابان‌های خشک‌اند که هر کس به راه مستقیم رود، راهش را می‌ستایند و به رستگاری بشارتش می‌دهند و هر کس به چپ یا راست منحرف گردد، راهش را نکوهش کرده از هلاکت بیمش می‌دهند و به حق، آنان چراغ‌های تاریکی‌هایند و راهنمایان در شبهه‌ها و گمراهی‌ها».

ظهور این سخنان در عدم انحصار این‌گونه انسان‌ها در معصومین، به قدری قوی و روشن است که نیازی به شاهد ندارد.


د: امام سجاد علیه السلام در دعای مکارم الاخلاق (دعای بیستم صحیفه) می‌فرماید:

«وَ وَفِّقْنِی لِطَاعَۀ مَنْ سَدَّدَنِی وَ مُتَابَعَۀ مَنْ أَرْشَدَنِی»؛

«خدایا! مرا بر اطاعت هر آن کس که مرا در راه تو تقویت می‌کند، موفق ‌دار و توفیقم ده که از آن کس که مرا ارشاد می‌کند، پیروی کنم».

۷. تفاوت شاکله‌ها

شاکله‌ها گوناگون است و هر کس بر اساس شاکله و ساختار وجودی خویش عمل می‌کند و بر همین اساس نمی‌توان برای سلوک، نسخه‌ای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد؛ بلکه انسانی کامل لازم است که بر اساس شاکله‌ها و نفوس گوناگون افراد، هر کس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاکله‌اش راهنمایی کرده و به مقصد برساند.

خداوند در حدیثی قدسی می‌فرماید:

«برخی از بندگانم را با فقر نگه می‌دارم و برخی را با غنا و بی‌نیازی که اگر گروه نخست را غنا و گروه دوم را فقر دهم ایمانشان مستقیم نمی‌ماند »[۲۰].

انسان کامل ولی الله است و به رنگ خدایی رنگ شده است و بدین جهت او هم با سالکین الی الله دقیقاً به همین گونه رفتار می‌کند؛ یعنی با هر کس بر اساس شاکله و کشش و اندازۀ او برخورد می‌کند.

کسانی که با روایات اهل بیت: آشنایند به خوبی می‌دانند که این روایات از نظر سطح مطالب و بلندای محتوا یکسان نیستند. این اختلاف محتوا عوامل متعددی دارد، ولی عمده‌ترین عامل آن همان اختلاف مخاطبان از نظر استعداد و کشش و فهم و قدرت تعقل یا شهود است.

ائمۀ اطهار: خود به این مطلب تصریح و تاکید کرده‌اند. همین نکتۀ مهم روشنگر علت اختلاف دعاهای آن بزرگواران با روایاتشان می‌باشد. به این مطلب مرحوم ملکی تبریزی و شاگردش خمینی کبیرتصریح کرده‌اند [۲۱].

۸. تأثیر نَفْس و نَفَس

تأثیر نَفْس و نَفَس استاد در تربیت سالک قابل انکار نیست. عرفا از این مطلب به «تلقین ذکر از دست مبارک کامل» تعبیر کرده‌اند. بسیار تفاوت است میان سالکی که خودسر و بدون مربی کامل به سیر پرداخته و سالکی که خود را تحت هیمنۀ ولایت انسانی کامل و از خودرسته و به خدا پیوسته قرار داده و با کمک نفس نفیس استاد کریوه‌های راه را می‌پیماید. گویند:

شخصی خدمت علامه طباطبایی رحمةالله علیه رسید و از ایشان دستور خواست. مرحوم علامه فرمودند: به مدت یک اربعین در بین الطلوعین ۱۰۰۰ مرتبه ذکر شریف تهلیل (لا اله الا الله) را با شرایط ذکر بگویید و در پایان اربعین حال خود را برای من بازگو کنید. او نابخردانه گفت: از این ذکر زیاد گفته‌ام ذکر دیگری دستور بفرمایید. مرحوم علامه با لبخندی نمکین فرموده بودند: ‌این بار چون من گفته‌ام و با این نیت بگویید.

آری همۀ نکته در این جمله است که: «چون من گفته‌ام، بگویید» ‌این است معنای دستگیری استاد. این است معنای بلاکشی استاد و بار شاگرد را بر دوش کشیدن.

عارف کامل مرحوم حاج سید هاشم موسوی حدّاد مکرر به سینه خود اشاره کرده و می‌فرموده‌اند:

«بارها را اینجا بیندازید که من بارکشم»[۲۲].

بی‌جهت نیست که مرحوم قاضی می‌فرموده است: اگر کسی ۴۰ سال به دنبال استاد کامل بگردد، جا دارد و نیز می‌فرموده:

«کسی که دستش به کامل رسید، نصف راه را رفته است»[۲۳].

در ارتباط با تاثیر نَفْْس و نفَس اولیای الهی داستان بسیار است. وجود مقدس رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با نَفَس گرم خود از میان عرب‌هایی که بعضاً سوسمارخوار، دخترکش، متکبر، بی‌فرهنگ و قسی القلب بودند[۲۴]، چه انسان‌هایی فرشته‌سیرت بلکه خداصفت ساخته است.

مگر عثمان بن مظعون کم شخصیتی است[۲۵]؟! مگر ابوذر، مقداد، عمّار، جعفر، شهدای بدر و احد و دیگر جنگ‌ها کم شخصیت‌هایی بودند؟!

ائمۀ اطهار: به خوبی این صفت انسان‌سازی را از پیامبر به ارث برده بودند. مگر بر اثر تاثیر نفس آتشین علی‌ بن ابی‌طالب صلواةالله علیه همّام فی المجلس جان نسپرد و با جذبه‌ای الهی به استقبال صعقه‌ای نرفت که «کانت نفسه فیها»؟![۲۶] مگر زهیر بن قین با چند کلمه صحبت اباعبدالله سلام الله علیه حسینی نشد، پس از آنکه عثمانی المذهب [۲۷] بود. مگر با یک برخورد سازنده و کوبندۀ امام‌ کاظم علیه السلام «بِشْر» که بر مرکب عصیان و طغیان سوار بود، راجل و بلکه «حافی» نشد و تا آخر عمر به برکت حالتِ زمان توبه با پای برهنه راه نرفت؟

۹. گذر کردن از نفس

پایان سفر الی الله فناء فی الله است و برای رسیدن به فنا، نفسِ سالک باید در هم بشکند و این کوه انانیت خرد شود. پس برای رسیدن به مقام فنا گذر کردن از نفس لازم است و سالک گرفتار نفس چگونه می‌تواند با اراده‌ای برخاسته از نفس و همتی منشأ گرفته از خود، خویش را فانی سازد؟! فناء فی الله نیاز به افناء دارد و افناء جز با دست مبارک ولی الله که همان انسان کاملِ راهنماست، صورت نمی‌گیرد [۲۸] و به همین دلیل درمی‌یابیم که نیاز سالک به استاد کامل در مراحل پایانی سیر الی الله به مراتب از نیاز او در مراحل آغازین بیشتر است.

یکی از شاگردان مرحوم حاج سید هاشم حداد رحمةالله علیه به ایشان عرض می‌کند:

«مرا به مراحلی صعود می‌دهند که از شدت حملات، تحمل آن برای من سخت است و لهذا ترس مرا فرامی‌گیرد و چه بسا این خوف و ترس موجب عدم حرکت و وقوف می‌گردد»

و ایشان در جواب می‌فرمایند:

«هیچ خوف نداشته باش، هر جا می‌خواهند ببرند، من با تو هستم»[۲۹].

۱۰. تعیین رفیق سفر

یکی از امور بسیار لازم و ضروری در پیمودن راه خدا «رفیق» است و لذا گفته‌اند: «الرفیق ثم الطریق»؛ «ابتدا به فکر رفیق باش و سپس به فکر سفر».

حافظ هم سروده:

[شعر]

دریغ و درد که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق

[/شعر]

رفیق، سالک را در گذر کردن از کریوه‌های سلوک و خطرات راه کمک می‌کند. تعیین رفیق برای هر سالک نیاز به شناختن نفوس و شاکله‌ها دارد و کسی جز انسان کامل شاکله‌ها را نمی‌شناسد. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم دو بار میان اصحاب «اخوّت» و برادری برقرار ساخت. تشابه‌ها و تفاوت‌های نفسانی افراد در این عملکرد رسول خدا صلی الله علیه وآله به خوبی روشن است. عمر با ابوبکر برادر می‌شود و علی با رسول خدا، ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.

علاوه بر اینکه اتحاد نفوس همفکر و همراه و همدل در راه خدا بسیار کارساز است و جمع شدن تعدادی سالک همدل جز در زیر لوای راهنمایی کامل حاصل نمی‌شود.مولی حسینقلی همدانی رحمةالله علیه فرموده است:

«خیلی کار از اتحاد قلوب ساخته است که از متفرد برنمی‌آید»[۳۰].


اینها ده دلیل بر «ضرورت راهنمای سفر» بود؛ فتلک عشرۀ کاملۀ.

توصیه‌ای مهم

اگرچه در راه خدا گریزی از استاد کامل به عنوان راهنما نیست و اگر چه پس از رسیدن به انسان کامل باید صددرصد در مسیر تربیتی او قرار گرفت و مُلک دل به او سپرد، اما نکتۀ بسیار مهم اینجاست که باید در راه شناختن «کامل» کمال دقت و وسواس را مبذول داشت و تا یقین صددرصد به کمال انسانی پیدا نکرده‌ایم، نباید به او سر بسپاریم؛ اگرچه ملازمت و استفاده ـ نه به عنوان شاگرد و استاد و مرید و مراد ـ ایرادی ندارد.

به تعبیر علامه بحر العلوم رحمه الله باید بدانیم:

«و اما استاد عام شناخته نمی‌شود، مگر به مصاحبت او در خلأ و ملأ و معاشرت باطنیه و ملاحظۀ تمامیت ایمان جوارح و نفس او و زینهار به ظهور خوارق عادات و بیان دقائق و نکات و اظهار خفایای آفاقیه و خبایای انفسیه و تبدّل بعضی از حالات خود به متابعت او فریفته نباید شد، چه اِشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقائق و عبور بر ماء و نار و طی زمین و هوا و استحضار از آینده و امثال اینها در مرتبۀ مکاشفه روحیۀ حاصل می‌شود و از این مرحله تا سر منزل مقصود راه بی‌نهایت است»[۳۱].

مرحوم علامه طباطبایی بسیار از این بخش از کتاب سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم لذّت می‌برده و بسیار آن را تکرار می‌کرده و تذکار می‌داده‌اند و حقّا که باید همانند زنگ همواره در گوش طالبان راه حق طنین‌افکن باشد تا خدای نکرده با یک خطای در تطبیق، عمری را هدر ندهند.

ضرورت راهنمای سفر و پاسخ به اشکالات

شاید کمتر بخشی از بخش‌های عرفان عملی به اندازۀ بحث «راهنمای سفر» مورد تشکیک و انکار واقع شده باشد. بررسی ریشه‌های علل حساسیت بر روی این موضوع مجال دیگری می‌طلبد و شاید پس از این به بخشی از آنها اشاره کنیم. ما اینک به طرح اشکالاتی که در این زمینه هست پرداخته و آنها را پاسخ می‌دهیم.


اشکالات بحث راهنمای سفر بسیار متنوع است. ما سعی می‌کنیم مهم‌ترین آنها را با رعایت نظم منطقی مطرح کرده و پاسخ دهیم:


اشکال اول

سفر الی الله معنا ندارد و بر فرض معنا داشته باشد، از هیچ ضرورتی برخوردار نیست تا راهنما و دلیل راه بخواهد.

پاسخ:

در بحث «ضرورت سفر» معناداری و ضروری بودن سفر الی الله مفصلاً بحث شد.

اشکال دوم

سفر الی ‌الله نیاز به استاد ندارد و هر کس خود می‌تواند این سفر را بپیماید. چه بسیار کسانی که بدون هیچ راهنمایی این سفر را پیموده و به مقصد رسیده‌اند. «مجذوب» اصطلاحی است عرفانی و به معنای «انسانی که بدون استاد و فقط با جذبه به مقصد رسیده است» می‌باشد. چرا انسان به جای استاد در طلب «جذبه» نباشد؟

پاسخ:

سفر الی الله بدون شک استاد می‌طلبد و استاد انسانی راه‌رفته و راه‌یافته با شرایطی ویژه است. ادلۀ ضرورت استاد و راهنما پیش از این گذشت. هیچ سالکی بدون استاد به مقصد نرسیده است. سالک بدون راهنما یا متوقف است و با تخیلاتی سرگرم و یا در ظلمات کریوه‌های راه، سرگردان.

ترک این مرحله بی‌همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی [۳۲]

آری، حساب مجذوب جداست. مجذوب کسی است که بدون راهنمای ظاهری به مقصود می‌رسد و اویس‌گونه شاهد وصل را در آغوش می‌کشد و از این‌رو، مجذوبین را «اویسیین» می‌نامند، اما:

  • اولاً: درصد مجذوبین بسیار بسیار کم است.
  • ثانیاً: راهی برای تحصیل جذبه به این معنا وجود ندارد، بلکه «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یؤْتیهِ مَنْ یشاء» [۳۳].
  • ثالثاً: بر فرض راهی برای تحصیل جذبه به این معنا وجود می‌داشت، بهتر آن می‌بود که به سراغ آن نمی‌رفتیم، بلکه به دنبال انسان کامل راهنما می‌گشتیم و راه خدا را با سلوک و نه جذبه می‌پیمودیم، زیرا ثمره‌های رسیدن به مقصد از راه سلوک هرگز همانند ثمره‌های رسیدن به آن از راه جذبه نخواهد بود. ثمره‌هایی همچون اتقان در پیمودن راه، اطلاع بیشتر بر مقتضیات و ویژگی‌های هر مرحله و تسلّط بر دستگیری بعد از کمال، قابل نادیده گرفتن نیست.

یک خاطره

خداوند سالک سوخته مرحوم حاج محمدحسن بیاتی را رحمت کند. روزی در همدان به من فرمود:

«استاد ما مرحوم انصاری همدانی در بستر احتضار بودند و مرا امر به سفر حج کرده و فرموده بودند کلید قفل کعبه را برایم بیاور (این جمله معنایی عرفانی دارد) و من مردّد بودم به حج بروم یا در همدان کنار بستر استاد بمانم. از آقای سید محمدحسین حسینی تهرانی پرسیدم، فرمودند: تو حرف استاد را گوش کن. به راه افتادم، ولی قبل از آن به اتاق استاد رفتم و روی بدن مریض ایشان افتادم و گفتم: مرا به که می‌سپارید؟ در حال مکاشفه فرمودند: ۴۰ روز دیگر به استاد می‌رسی. پس از حج خدمت حاج سید محمدحسین رسیدم و پرسیدم استاد کیست؟ فرمود: ‌آقای حدّاد. گفتم ایشان عراق هستند. فرمود: فرقی نمی‌کند. تقویم خود را در‌ آوردم دیدم دقیقاً ۴۰ روز گذشته است. رفقا را صدا کردم و گفتم بیایید لطف و کرامت آقای انصاری را ببینید».

این خاطره به خوبی میزان اهمیت دادن سالکان راستین به دستیابی به استاد را می‌فهماند.


اشکال سوم

اگرچه سفر الی الله ثبوتاً و در مقام واقع نیاز به راهنما دارد، ولی اثباتاً و در مقام شناخت برای شناختن راهنما که همان انسان کامل است، راهی وجود ندارد، زیرا شخص مدّعی راهنمایی اگر به کمال خود تصریح کند، این تصریح نشانۀ عدم کمال اوست. همانند کسی که در مقام امامت جماعت بگوید: من عادل هستم و اگر کمال خود را انکار کند، به مصداق «اقرار العقلاء علی انفسهم جائز»؛ «اقرار عاقلان بر ضرر خویش پذیرفته و نافذ است» ا‌قرارش پذیرفته می‌شود و به عدم کمال او پی می‌بریم.

پاسخ:

  • اولاً: راه‌های شناخت راهنما و کمال استاد گذشت.
  • ثانیاً: فرض سومی هم در مسئله هست و آن اینکه شخصی ساکت است و در زوایای گمنامی پنهان است و ما از راه‌های گوناگون که به برخی اشاره شد، کمال او را احراز می‌کنیم، چنانکه بزرگان نجف اشرف با پیش آمدن قضیۀ طی الأرض مرحوم قاضی ایشان را شناخته و خود را در مسیر تربیت سلوکی او قرار دادند.
  • ثالثاً: ممکن است انسانی کامل به علت تواضع یا ندیدن خود و کمالی در خود که مقتضای فناء فی‌الله است، کمال خویش را انکار کند و ما از راه‌های قطعی، کمال او را احراز کرده باشیم و یا انسان کاملی که به صدق او ایمان داریم در حال بقاء بالله به کمال خویش اشاره کند و ما سخن او را که عین صداقت است بپذیریم. البته در صورت اخیر باید راه‌های دیگر را هم مدّ نظر داشته باشیم تا از دقت لازم در این مسئلۀ ظریف فروگذار نکرده باشیم.

اشکال چهارم

سفر الی الله ثبوتاً نیازمند به راهنماست و اثباتاً هم راهنما قابل شناختن است و ما شناخته‌ایم. راهنما کسی جز انبیا و اوصیای آنان نیست و در این زمان راهنما قطب عالم امکان حضرت حجى بن الحسن العسکری عج الله تعالی فرجه الشریف است و غیبت آن حضرت هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کند، زیرا:

اولاً: راه سلوک راه قلب است و با اتصال قلبی با آن حضرت می‌توان از آن حضرت دستور گرفت و راه خدا را پیمود.

ثانیاً: اگر مشکلی ایجاد می‌کرد، خود آن حضرت برای سالکین «حجت» تعیین می‌کردند، چنانکه در مورد فروع فقهی، فقها را به عنوان حجّت بر مردم تعیین کرده‌اند و فرموده‌اند:

«فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیکُم»[۳۴]

اما در فقه اکبر نه تنها حجتی تعیین نکرده‌اند، بلکه هرگونه طلب معارف را از غیر خودشان ممنوع شمرده و فرموده‌اند:

«طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوق لانکارنا» [۳۵] ؛

«طلب معارف از غیر راه ما اهل‌بیت مساوی با انکار ماست».

پاسخ:

شکی نیست که برترین و بهترین راهنمایان راه خدا انبیا و اوصیای آنان هستند. در قرآن آیات متعددی هدایت به سوی خدا را از وظایف اولیه آنان شمرده است، ولی سخن در این است که آیا راهنمایی راه خدا منحصر در آنهاست؟ ادلۀ فراوانی هست که چنین انحصاری نیست. به برخی از این ادله پیش از این پرداختیم. البته انبیا و اوصیا استاد خاصّ هستند و دیگران استاد عام و بین آن دو تفاوت‌های مهمی است که پیش از این گذشت ، اما سخن در اصل جواز دستگیری برای استاد عام و امکان رسیدن به کمال به دست اوست و در این زمینه تفاوتی میان آن دو نیست.

البته در این زمان که پردۀ غیبت، ما را از استفادۀ مستقیم از حضور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف‌ محروم ساخته است، اگرچه قطب عالم امکان ایشانند و راه سلوک هم راه قلب است، اما مگر هر قلبی می‌تواند مستقیماً با قلب آن حضرت ارتباط برقرار سازد؟ کسی که طاقت دیدار ظاهر امام را ندارد و با نزدیک شدن حضرت به او احساس قبض روح می‌کند و با قسم و زاری از حضرت می‌خواهد نزدیک نشود [۳۶]، چگونه می‌تواند با حقیقت حضرت و قلب آن قطب عالم ارتباط مستقیم برقرار سازد؟ اصولاً یکی از شئون استاد و کارهای راهنمای راه، همین وساطت میان قلب سالک نوپا و قلب امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف‌ است[۳۷]. البته توسل و ارتباط با حضرت غیر از اتصال قلبی است.


و اما داستان تعیین حجت در فقه اصغر و عدم تعیین آن در فقه اکبر، ‌پس می‌گوییم:

  • اوّلاً: نیازی به بیان شارع نیست، زیرا رجوع به خبره در هر فنّ حکم عقل و فطرت است.
  • ثانیاً: شارع بیان کرده و تعیین نموده است. نمونه‌ای از شاخصه‌ها و اوصاف ذکر شده در روایات گذشت.
  • ثالثاً: بعضی مانند استاد معتقدند حتی فقیه و مرجع شیعه باید تالی تلو معصوم باشد و در زهد و دوری از هوا در حدّ اعلی باشد. رسیدن به این درجه از هواگریزی جز با گذشتن از جزئیت و پیوستن به کلیت که مرحله‌ای از کمال است، حاصل نمی‌شود.

این بحث تفصیلی دارد که در این مختصر نمی‌گنجد. استاد در کتاب ولایت فقیه به این نکته پرداخته‌اند.

در پایان، روشن است که اگر کسی دست خویش را در دست عالمی ربانی گذاشت و معارف را از آن راه گرفت، هرگز معارف خویش را از غیر طریق اهل بیت: نگرفته است، بلکه از «غدیر» گوارای وارثان غدیر نوشیده و از «کوثر» ولایت سیراب شده است.

اشکال پنجم

استاد برای رسیدن به کمال و گذر کردن مراحل پایانی سلوک است، زیرا به تصریح اهل معرفت، مراحل آغازینِ سلوک بدون استاد قابل پیمودن است و چون هیچ کس جز انبیا و اوصیا به کمال نمی‌رسد و رسیدن به لقاء الله منحصر در آنان است، نیازی به راهنما و استاد وجود ندارد.

پاسخ:

رسیدن به لقاء‌ خداوند و فناء فی الله در انحصار کسی نیست و انسان از آن جهت که انسان است، قابلیت رسیدن به این مقام را دارد. آری، انبیا و اوصیا پیشگامان این راه و راهنمایان اصلی هستند و در مقام بقاء بالله نیز که تفاضل مطرح است، از سعۀ وجودی بیشتری برخوردارند. تمام هنر انبیا و اوصیا این است که «اسوه» و قائدند و دیگران را به سوی خویش می‌خوانند.

اشکال ششم

انسان‌های غیرمعصوم به هر مقامی و کمالی که برسند، باز از خطا و اشتباه و سهو و نسیان مصون نیستند؛ هر چند از گناه عمدی و به خصوص کبائر مصون باشند و با احتمال خطا و سهو، سرسپردن به آنان و برگزیدن آنان به عنوان راهنما صحیح نیست.

پاسخ:

اولاً: خطر پیمودن راه خدا ـ که ضرورتش قبلاً گذشت ـ با استاد کامل که گاهی هم سهو می‌کند، هرگز با خطر پیمودن آن بدون همراهی استاد کامل، قابل مقایسه نخواهد بود، بلکه این پرخطر است و آن بی‌خطر یا بسیار کم‌خطر.

ثانیاً: به گفتۀ اهل معرفت سهو انسان کامل در مسائل مربوط به تربیت سالک نیست. سهو کامل در امور جزئی و دنیایی است.

ثالثاً:‌ سهو انسان کامل بر اثر شدت انغمار او در توجه به توحید و حافظ جمیع عوالم در آن واحد نبودن است و خداوند رئوف نمی‌گذارد سهوی که این چنین علتی دارد، مایۀ انحراف یا سقوط یا عقب‌گرد سالک گردد، زیرا می‌دانیم که خداوند وکیل و کفیل اولیاست.

رابعاً: محکم‌ترین دلیل بر وجود امری واقع شدن آن است. ما در شاگردان اساتیدی که معصوم نیستند کاملانی می‌بینیم که به قلّۀ معرفت رسیده‌اند. مگر سید احمد کربلایی، سید علی قاضی را تربیت نکرده است.

خامساً: به مصداق کریمۀ «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا»[۳۸] این‌گونه شاگرد و استاد به بی‌راهه نمی‌روند.

سادساً: وقتی کمال شخصی محرز شد و ارتباط ویژۀ او با امام معصوم علیه السلام مسلّم گشت و دانستیم اجازۀ دستگیری به او داده شده، قهراً می‌فهمیم ولی عصر با احاطۀ وجودی که بر چنین انسانی دارد، اجازه نمی‌دهد بر اثر سهو، انحرافی در تربیت او نسبت به افراد رخ دهد. اگر قطب عالم امکان، امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف نمی‌پسندند که با فتوای نادرست شیخ مفید کودک معصومی به همراه مادرش دفن شود و آن فتوا را اصلاح می‌کنند، به یقین نمی‌پسندند که سالک دل‌سوخته‌ای با سهو استادی کامل که مجاز به دستگیری است، به انحراف کشیده شود و یقیناً جبران کرده و دستگیری می‌نمایند.

اشکال هفتم

برخی از راه‌یافتگان به حریم دوست، منازل سیر را به خوبی بیان کرده‌اند و اعمال و آدابی که آنان را به مقصد رسانده است، نیز در کتاب‌ها نگاشته‌اند؛ هر کسی می‌تواند با مطالعۀ آنها در مراحل سلوکی پیش رود و به سرمنزل مقصود برسد.

پاسخ:

هرگز! زیرا هر کس به سوی خدا راهی ویژه دارد. «الطرق إلی الله بعدد أنفاس الخلائق» [۳۹]؛ «راه‌ها به سوی خدا به تعداد نفوس خلائق است» و همان‌گونه که خطوط دو سر انگشت همانند نیست، دو نفس در عالم از همۀ جهات مثل هم نیست و هر کس شاکله‌ای ویژه دارد و بر اساس آن عمل می‌کند.

«قُلْ کُلٌّ یعْمَلُ عَلی‌ شاکِلَتِهِ»[۴۰]. از این‌رو، استادِ کاملِ نفس‌بین و نفس‌شناس لازم است تا هر کس را از راه نفس خودش و با در نظر گرفتن شاکله‌اش به سوی حق رهنمون گردد.

اشکال هشتم

قرآن کریم بیانگر هر چیز است و از آن جمله راه هدایت انسان‌هاست و سنّت معصومین: هم بهترین راه را پیش روی آدمیان می‌نهد. پس چه نیازی به استاد کامل وجود دارد؟

پاسخ:

اولاً: استنباط صحیح از کتاب و سنّت در فقه اکبر کار هرکس نیست، چه اینکه استنباط احکام در فقه اصغر نیز چنین است. به این مطلب در رسالۀ سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم تصریح شده است[۴۱].

ثانیاً: تطبیق کلیات استنباط شده بر مصادیق نیاز به نفس‌شناسی، شاکله‌شناسی و تشخیص حق و باطلِ مکاشفات دارد و اینها همه کار «کامل» است.

اشکال نهم

استاد از طریق نفس خود سالک را سیر می‌دهد و قهراً تبعیت از او یعنی تبعیت از نفس انسانی عادی.

پاسخ:

اوّلاً: استاد کامل با رسیدن به مقام فناء فی الله و بقاء بالله در عالم خلوص ذات وارد شده و از مخلَصین (پاک‌شدگان) گشته است و طبیعتاً نفسی طاهر و مطهَّر دارد. به مسئلۀ سهو هم قبلاً پاسخ داده شد.

ثانیاً: سیر از طریق نفس مهذّب استاد با سیر از طریق نفس آلوده و غیر مهذّب خود سالک برابر نیست [۴۲].

اشکال دهم

بر فرض، استاد لازم باشد، چرا کمال او را شرط می‌کنید. عقل می‌گوید جاهل باید به عالم رجوع کند و نیازی به رجوع به اعلم که در بحث ما همان «کامل» است نیست.

پاسخ:

اوّلاً: عقل می‌گوید: چون مسأله بسیار خطیر است، احتیاط لازم است و در نتیجه، رجوع به کامل ضروری است. به دیگر سخن: قوّت محتمَل ضعف احتمال را جبران می‌کند. وقتی خطر در پاره‌ای مراحل راه خدا ابتلا به فرعونیت است، رجوع به اعلم که همان کامل در مسیر خداست، لازم است.

ثانیاً: غیرکامل حق دستگیری ندارد، زیرا غیرکامل در این راه در حقیقت جاهل است و باید خود دست در دست کاملی نهد تا از مراحل باقی‌مانده عبور کند.

علل حساسیت در بحث راهنمای سفر

به نظر می‌رسد حساسیت در مورد راهنمای سفر و ضرورت آن که به عنوان ضرورت استاد در راه خدا،‌ ضرورت دستگیری شدن توسط مرشد، ضرورت داشتن پیر و ... یاد می‌شود، علل گوناگونی دارد که به سه مورد از آنها برای نمونه اشاره می‌کنیم:

۱. خطرناک بودن وادی ارادت

ارادت چون شمشیری دولبه است. اگر در جای جایش واقع شود، بسیار نکوست و اگر بی‌جا واقع شود، بسیار مضرّ است. از شرایط حتمی سلوک تسلیم صددرصد نسبت به «راهنمای سفر» است، ولی چون رهزن بسیار و استادنما فراوان است، بزرگان به مسئله حساسیت فوق‌العاده نشان می‌دهند. ظریفی می‌گفت:

«ارادت نوعی افسار خویش به دست غیر دادن است، باید دید آدمی افسار نفس خویش را به دست چه کسی می‌دهد».

در روایت آمده

«مَنْ أَصْغَی إِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنْ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیس»[۴۳]؛

«کسی که به سخن سخنرانی گوش فرا دهد او را پرستیده است. پس اگر او از خدا بگوید و برای خدا بگوید خدا را پرستیده است و اگر از شیطان و برای شیطان بگوید، شیطان را پرستیده است».

اگر شنیدن سخن سخنوری چنین است، اطاعت محض از دیگری چگونه است؟‌

۲. شکسته شدن مرزها

برخی شطحیات صوفیان و سخنان ناروایی که از آنان نقل شده، کار را بر عارفان سخت کرده است. اگر از سخن کسی ادعای الوهیت و خدایی به مشام برسد و یا مرز میان امام و مأموم یعنی معصوم۷ و رعیت بشکند، طبیعی است که حساسیت ایجاد می‌شود و این حساسیت بسیار به‌جاست. در برخی کتاب‌های صوفیان همانند تذکرۀ الاولیای عطار، مبالغه‌هایی بسیار نابجا و زشت و نازیبا دیده می‌شود.

۳. اظهار نظرهای غیرمتخصصانه

گاه مرادِ گروهی از مریدان با اینکه از حلیۀ علم عاری و یا از تخصص در شریعت تهی‌دست است، در این وادی اظهار نظر می‌کند. خود دیده‌ام کسانی را که به خاطر ارادت به کسی، از او تقلید می‌کردند با اینکه در اجتهادش تردید وجود داشت، چه رسد به مرجعیت و یا اعلمیت او. این بسیار خطرناک است.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۹
Ali.akbari(Azad)

نویسنده: آیت الله علی رضائی تهرانی

منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۸۹ تا ۹۷

فهرست
  • ↓۱- چشم‌انداز سیر و سلوک
  • ↓۲- انسان سالک کیست؟
  • ↓۳- نگاهی گذرا به مراحل سفر
  • ↓۴- پانویس

چشم‌انداز سیر و سلوک

حکما گفته‌اند:

آدمی نمی‌تواند طالب مجهول مطلق باشد [۱]

و نیز گفته‌اند:

انسان فاعل علمی[۲] است و تا هدفی را در نظر نداشته باشد، به کاری دست نمی‌زند.

به عبارت دیگر آدمی در هر راهی بخواهد قدم بنهد و به هر کاری بخواهد دست یازد، باید تصوری ‌ـ هر چند اجمالی‌ ـ از آن کار و راه داشته باشد. این تصور اجمالی را دورنما یا چشم‌انداز می‌نامیم.

بسیارند افرادی که از سیر و سلوک یا عرفان سخنی شنیده‌اند، ولی تصوری از آن ندارند. شنیده‌اند کسانی اهل راه خدایند، ریاضت می‌کشند، چشم و گوشِ دلشان باز است، اهل مکاشفه و مشاهده‌اند، به آداب و اعمالی پایبندند، اهل سیر و سلوک و عرفان‌اند؛ اما نمی‌دانند این حرف‌ها یعنی چه؟ سلوک یعنی چه؟ راه خدا چگونه راهی است؟ و ... .

شاید بعضی از این افراد دوست دارند بدانند، امّا وقت یا حوصلۀ بررسی دقیق و مطالعات طولانی را ندارند، بلکه می‌خواهند دورنما و چشم‌اندازی از سیر و سلوک داشته باشند، تا اگر جذب شدند، آن‌گاه به مطالعۀ بیشتر بپردازند. در این فصل درصدد آن هستیم که چشم‌اندازی نسبتا شفّاف در این زمینه ارائه کنیم.

انسان سالک کیست؟

آدمیان روزی زاده می‌شوند و روزی می‌میرند. نه تولّدشان در این دنیا به خواست آنهاست و نه مرگشان، ولی شیوۀ زندگی آنها بسیار متفاوت است. این تفاوت معلول عواملی اختیاری و غیراختیاری است. از عوامل ژنتیکی و محیطی تا انتخاب‌های کاملاً آگاهانه.

انسان‌ها در طول مدت زندگی، به دو گروه کلّی تقسیم می‌شوند:

معتقدان به خدا و منکران خدا.

منکران خدا پایان زندگی را مرگ می‌دانند و در نتیجه انسان را ابتر یعنی غیر ابدی می‌انگارند. در مورد منکران خدا، پرداختن به سیر الی الله بی‌معناست، گرچه اعتقاد به بعضی معنویات و نیز پاره‌ای گرایش‌های اخلاقی ارزشی ممکن است.

و اما معتقدان به الله خود به دو گروه تقسیم می‌شوند، معتقدان به شریعتی از شرایع و دینی از ادیان الهی و نامعتقدان. فراوانند کسانی که به نیرویی ازلی و ابدی که خدای جهان است، معتقدند، ولی به دینی گردن ننهاده‌اند. اهل عرفان برای این گروه هم سیر الی الله را ممکن نمی‌دانند، زیرا گام زدن در طریقت که باطن شریعت است بدون اعتقاد به شریعت بی‌معناست. سیر به سوی خدا جز با محبّت او ممکن نیست و دوست‌دارِ خدا باید از فرستادگان بر حقّش پیروی کند:

«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‌»[۳]؛

«بگو اگر خدا را دوست می‌دارید، بایسته است که مرا پیروی کنید».

معتقدان به شریعت خود دو گروهند:

افراد پای‌بند و افراد غیرمقید.

بسیارند کسانی که به ظاهر مسیحی یا یهودی یا مسلمانند، ولی به هیچ یک از دستورات این ادیان پایبند نیستند. اینان یهودی، مسیحی یا مسلمان شناسنامه‌ای‌اند.

افراد پای‌بند به شرایع نیز دو دسته‌اند:

گروهی به ظاهرِ شریعت اکتفا کرده‌اند و تنها برای رفع تکلیف، احکام دینی را عملی می‌سازند که اینان اکثریت‌اند و گروهی که به نسبت بسیار اندک‌اند، به دنبال رسیدن به جادّه طریقت، از طریق شریعت‌اند و سپس سیر در این جادّه تا رسیدن به حقیقت که همان قرب خداوند است، این گروه را سالک می‌نامیم.

البته سالکان نیز به چند گروه تقسیم می‌شوند:

گروهی در همین نشأه به کمال می‌رسند و گروهی پس از مرگ به کمال می‌رسند و گروهی از راه می‌مانند و اینها یا به استدراج [۴] و عقب‌گرد دچار می‌شوند و یا در مقامی که هستند متوقف می‌گردند.

عواملی که آدمی را به سوی اعتقاد به خدا و سپس شریعت و آن‌گاه التزام به دین و بعد به سلوک کشانده و در نهایت به کمال می‌رساند، فراوان است که در اینجا مورد بحث ما نیست. فقط همین قدر می‌گوییم که اگر فطرت و قلب آدمی نمرده باشد‌، حتی اگر خفته باشد و خدا، دین، سلوک و قرب الهی درست عرضه شود و نه همراه با خرافه و گزافه، آن قدر جذّاب است که همچون آهن‌ربا، آهن سرد وجود آدمی را می‌رباید و همچون کیمیا طلایش می‌سازد.

ابن فارض‌ عارف مصری در خمریه [۵] مشهورش گوید:

وَ إن خَطِرَت یوماً عَلی خاطِرِ امریءٍ

أقامَت به الأفراح وَ ارتَحل الهَمُّ

اگر روزی تصوّر شراب محبت بر خاطر کسی بگذرد، غم از وجودش رخت برمی‌بندد و شادی‌ها به جایش خوش می‌نشیند.

وَ لو نَضَحوا مِنها ثَری قَبرِ مَیتٍ

لَعادَت اِلیهِ الرُّوحُ وَ انتَعَشَ الجسمُ [۶]

اگر قدری از آن را بر خاک قبر مرده‌ای بپاشند، بی‌شک روح به او برمی‌گردد و تنش دست افشان و پای‌کوبان از گور بر می‌خیزد.

از آنچه گفته شد این تقسیم به دست آمد:






بنابراین سالک الی الله کسی است که به خدا و شریعت معتقد و پای‌بند است و می‌خواهد با عمل به شریعت، پای در راه طریقت بگذارد تا به حقیقت که همان خداوند است برسد.

سالک سوخته مرحوم حاج محمدحسن بیاتی همدانی برای حقیر نقل کردند که عارف سوخته مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی می‌فرمود:

«خداوند آن دسته از بندگانش را که دوست داشته باشد به سوی شریعت هدایت می‌نماید و سپس از این دسته، آن عدّه‌ای را که خیلی دوست داشته باشد، به سمت طریقت هدایت می‌فرماید و آن‌گاه از این دسته کسانی را که بیش از همه دوست دارد، به حقیقت واصل می‌سازد.»

از آنچه گفته شد، روشن گردید که دم زدن ملتزمان به شریعت، از عرفان و سیر و سلوک بدون پای‌بندی به آداب سلوک و طریقت‌، غلط است. چه رسد به دم زدن غیرملتزمان و نامعتقدان به شریعت و چه رسد به کسانی که به مبدأ هستی اعتقادی ندارند.

نیز باید دانست که اعتقاد به شرایع تحریف شده همانند مسیحیت و یهودیتِ امروز گرچه همراه با التزام و رعایت پاره‌ای آداب و ریاضات باشد، دستی از آدمی نمی‌گیرد و دری بر روی او نمی‌گشاید؛ مگر صاحب چنین دینی مستضعف [۷] باشد که در این صورت، رشد می‌کند، ولی در مرحله‌ای خاص دین و مذهب حق از باطن برایش منکشف می‌گردد. اگر پذیرفت، بالا می‌رود وگرنه از راه می‌ماند.

نگاهی گذرا به مراحل سفر

انسان مؤمن پس از اینکه فهمید در عالم خبرهاست که او تاکنون غافل بوده است و فهمید که راه باخبر شدن آن است که دامن همّت به کمر زند و از هر چه غیر دوست، بگسلد و فقط نرد عشق با حضرت معبود ببازد، از گذشتۀ خویش که در گناه و غفلت تباه شده توبه می‌کند، توبه‌ای نصوح و واقعی که لارجعة فیها [۸].

استاد می‌فرمود:

«این توبه در حکم بولدوزر است که تباهی‌های گذشتۀ آدمی را ویران می‌کند و نشانۀ قبولی‌اش این است که آدمی پس از آن در خود احساس سبکی و نشاط روحی و پاک شدن کند».

پس از این توبه، سالک به مراقبه و ذکر می‌پردازد. بر اثر شدت مراقبه و تأثیر ذکر پس از چندی باب مکاشفات مثالی و صوری به رویش گشوده می‌گردد و مزۀ ارتباط شهودی با غیب را می‌چشد. مکاشفات صوری کشف‌هایی است که دارای «صورت» [۹]است و به تعداد حواسّ پنج‌گانۀ آدمی قابل تقسیم است. سالک، انواری را می‌بیند که دیگران نمی‌بینند. بوهایی استشمام می‌کند که دیگران استشمام نمی‌کنند و چه بسا در این مرحله صورت‌های برزخی انسان‌ها را که بر اساس ملکاتشان شکل گرفته ببیند. به تدریج سالک عالم برزخ و احاطۀ آن را به عالم مادّه درک می‌کند و از این جهت به انواعی از غیب اطلاع پیدا می‌نماید. در همین مرحله سالک می‌بیند نفس خبیث او در درونش چه چیزها که مخفی نساخته است. خیالات و کثافاتی که هرگاه می‌خواهد به ذکر بنشیند و با معبودش خلوت گزیند بر او می‌تازند و ذهنش را پریشان می‌سازند، ولی مسافر راه خدا کمر همّت بر میان می‌بندد و با یاری نغمۀ قدسی الهی و نفخۀ جان‌بخش رحمانی راه مقصد را در پیش می‌گیرد و از عالم برزخ می‌گذرد و همۀ خیالات و آلودگی‌ها را از صحنه و صفحۀ دل می‌زداید. البته باید دقت کند که چیزی از آنها باقی نماند، زیرا عادت این موجودات خیالی این است که خود را مخفی می‌کنند و سالک گمان می‌برد از شرّشان خلاص شده است و از بقایای عالم برزخ چیزی با خود ندارد، ولی آن هنگام که سالک بر چشمۀ حیات راه یافته و می‌خواهد از چشمه‌های حکمت سیراب گردد ناگهان بر او می‌تازند و راه را بر او می‌بندند، از این‌روی باید آن‌قدر با مجاهده و ریاضت آرامشِ خیال را به دست آورد که موجودات خیالی نتوانند در وقت توجه، ذهن او را مشوّش سازند.

سالک آن‌گاه که از عالم برزخ می‌گذرد، به عالم روح وارد می‌شود که آن را عالم عقل هم می‌نامند؛ در این مرحله به ادراک کشف های معنوی نایل می‌شود و سپس به توحید افعالی و بعد به توحید صفاتی و آن‌گاه به توحید اسمایی و در نهایت به توحید ذاتی بار می‌یابد. در عالم روح، تجلّیات نفس آغاز می‌شود. در ابتدا سالک نفس خود را به صورت مادّی مشاهده می‌کند و چه بسا می‌بیند خودش در برابر خودش ایستاده است و سپس می‌بیند که نور نفسش تمام آسمان و زمین و شرق و غرب را فراگرفته است و گاه سالک متوجه می‌شود که خود را گم کرده است و هر چه جست‌وجو می‌کند نمی‌تواند پیدایش کند. البته بعدها که از مشاهدات ابتدایی در مورد تجرّد نفس گذشت، می‌تواند تمام حقیقت نفس خود را با تجرّد تامّ مشاهده نماید.

توحید افعالی در اصطلاح عرفان یعنی سالک به مقامی می‌رسد که در عالم، یک فاعل بیش نمی‌بیند که آن یک نیز خداوند است. توحید صفاتی یعنی صفات کمالی همانند علم، قدرت، حیات منحصر در یک موجود است؛ یعنی یک علم، یک قدرت و یک حیات بیش وجود ندارد. توحید اسمایی یعنی سالک می‌بیند در همۀ عوالم، عالِم یکی است، قادِر یکی است و حی و زنده یکی است و آن خدای علی اعلی است. توحید ذاتی یعنی سالک با تجلّی ذاتی به مقام فنا برسد و جز یک وجود نبیند و همۀ موجودات را مستهلک ببیند و ذات نامتناهی الهی را به عنوان تنها مصداق هستی بیابد. البته در این توحید یا ذات متعین سالک در دریای وجود حق غرق می‌شود و یا حداقل تعینْ حکماً نابود است. یعنی هیچ‌گونه التفاتی بدان ممکن نیست که باشد. فنا، مانند سایر مقامات سلوک، ابتدا به صورت حال برای سالک پیش می‌آید و کم‌کم مقام [۱۰] می‌گردد.

سالکانی که از فنای فی الله بگذرند و در فنا نمانند، به مرحلۀ بقا راه می‌یابند. سالکی که به بقا می‌رسد در عین کثرت، در وحدت است و این مقامی بس بلند است. سفر سوم و چهارم سلوک مربوط به مراحل بقاء بالله است و بهترین استاد کسی است که سفرهای چهارگانه را تکمیل کرده باشد. بحث اسفار اربعه در مبحث تعداد سفرها و نیز مقصد سفر خواهد آمد. انسان کامل سلطان عالَم است، زیرا به مقام ولایت رسیده است و همه کار به اذن خدا از دستش ساخته است.

مطالب مرتبط: موت اختیاری، کشف و شهود.

پانویس

۱. مجهول مطلق یعنی چیزی که انسان هیچ‌گونه اطلاع و آگاهی نسبت به آن ندارد.

۲. فاعل یعنی انجام‌دهنده کار، گاه نسبت به کارش شعور و آگاهی ندارد، مانند اینکه معده غذا را هضم می‌کند و گاه آگاهی دارد، مثل انسان نسبت به کاری که انجام می‌دهد. این قسم را فاعل علمی و قسم اوّل را فاعل طبعی یا طبیعی می‌نامند.

۳. آل‌عمران/۳۱.

۴. استدراج در اصطلاح عرفان یعنی عقب‌گرد و تنزل تدریجی و مستمر که فهمیده نمی‌شود.

۵. خمریّه که در فارسی ساقی‌نامه نام دارد، شعری است که عارفان شاعر در وصف می محبّت می‌سرایند؛ استاد علامه حسینی تهرانی بهترین خمریّه را سروده ابن‌فارض مصری و بهترین ساقی‌نامه را سروده حاج ملاهادی سبزواری می‌دانستند.

۶. دیوان ابن فارض، ص۱۷۹.

۷. مستضعف کسی است که در طول عمر عقیده حق را نشنیده و یا شنیده و قدرت تحلیل و فهم نداشته است.

۸. کیفیت این توبه را عارف کامل، ملکی تبریزی در کتاب لقاء الله توضیح داده‌ است. ما هم پس از این بدان می‌پردازیم.

۹. کشف‌ها به سه قسم تقسیم می‌شوند:

صوری، معنوی و صوری معنوی.

کشف‌های صوری صورتی مناسب با یکی از حواس آدمی دارد.

کشف‌های معنوی بدون هرگونه صورت است

و کشف‌های صوری معنوی از هر دو بهره‌ای دارد.

استاد حسن‌زاده آملی در کتاب «انسان در عرف عرفان» نمونه‌هایی از این اقسام کشف را ذکر کرده‌اند. قیصری در مقدمه فصوص الحکم، فصل ۷ به بحث کشف و اقسامش پرداخته است.

۱۰. حال یعنی حالات و دست‌آوردهای ناپایدار در سالک و مقام یعنی حالات و دست‌آوردهای پایدار.

عناوین دیگر این نوشتار
  • چشم‌انداز سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • چشم‌انداز سفر
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۷
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۹۷ تا ۱۰۷
فهرست
  • ↓۱- حقیقت قابل درک و غیرقابل توصیف عرفان
  • ↓۲- اقسام امور از نظر ادراک و توصیف
    • ↓۲.۱- ۱. اموری که «لایدرَک و لا یوصف» هستند
    • ↓۲.۲- ۲‌. اموری که «یدرک و یوصف» هستند
    • ↓۲.۳- ۳‌. اموری که «یدرک و لا یوصف» هستند
      • ↓۳.۱- چرا بعضی از امور غیرقابل توصیف‌اند؟
        • ↓۱.۱- ۱. بلندمرتبه بودن و در دسترس نبودن مطلب
        • ↓۱.۲- ۲. ضعف شنونده
        • ↓۱.۳- ۳. ضعف گوینده
  • ↓۳- ویژگی‌های سفر به سوی خدا
  • ↓۴- پانویس

حقیقت قابل درک و غیرقابل توصیف عرفان

عارف کامل شیخ محمد بهاری همدانی می‌گوید:

«علوم دو قسم‌اند: یک قسم از آن «کتابی» است و در کتب عنوان شده و قسم دیگر آن نوشتنی نیست و هر کس هم در آن چیزی نوشته، ولیکن اصل آن را به دست نداده، اگر حقیقتاً معرفتی داشته، از قبیل تشریف بوده، فی‌الجمله اشاره کرده و الا علی ما هو علیه [یعنی آن گونه که حقیقتاً هست] آن نحو مطالب بیانِ لفظی ندارد و پرواضح است که فیوضات غیبیه از قسم آخر خواهد بود»[۱].

اقسام امور از نظر ادراک و توصیف

این سخن مرحوم بهاری اشاره به این دارد که امور از نظر ادراک و توصیف سه گونه‌اند:

۱. اموری که «لایدرَک و لا یوصف» هستند

یعنی نه قابل ادراک‌اند و نه قابل وصف. کنه ذات الهی چنین است و لذا پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم دربارۀ آن می‌فرماید:

«الهی مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ»[۲]؛

«بارالها ما تو را آنچنان که باید نشناخته‌ایم» [۳].

و نیز می‌فرماید:

«لا أُحصی ثناءاً علیک أنتَ کما أثنَیتَ علی نَفسِک»[۴]؛

«من نمی‌توانم ستایش تو را به پایان برم و آن گونه که شایستۀ تو است تو را ستایش نمایم»، پس غیرقابل توصیف است.

وقتی رسول الله صلی الله علیه وآله و سلم که برترین فرزندان آدم است و تاج لولاک [۵] بر سر دارد چنین اظهار عجز می‌کند، حساب سایر انبیا و اولیا روشن است، چه برسد به دیگران که ریزه‌خوار علم و حکمت آنانند.

آنجا که عقاب پر بریزد

از پشۀ لاغری چه خیزد

۲‌. اموری که «یدرک و یوصف» هستند

یعنی هم قابل درک هستند و هم قابل توصیف. ادراکات و یافته‌های حسّی و خیالی بیشتر این‌گونه هستند. مثلاً پاییز را هم می‌توان درک کرد و هم می‌توان توصیف نمود.

۳‌. اموری که «یدرک و لا یوصف» هستند

یعنی آدمی می‌تواند به درک آنها نائل شود، ولی نمی‌تواند آنچنانکه بایسته و شایسته است آنها را وصف کند. وحی انبیا، از این قسم است. نیز اولیای الهی معتقدند حالات توحیدی از این دسته‌اند. به همین جهت گفته‌اند:

رو مجرّد شو مجرّد را ببین

دیدن هر چیز را شرط است این

و یا گفته‌اند:

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

و یا گفته‌اند:

اَلا ان ثوباً خیطَ من نَسْجِ تِسعَۀ

و تسعین حرفاً عن مَعالیه قاصر [۶]

//همانا لباسی که بخواهد با ۲۹ حرف الفبا دوخته شود، بر قامت بلند او کوتاه است[۷].//

مرحوم سید بن طاووس می‌گوید:

در سامرا از فیض محل برای من حالتی پیش آمد که هرگز قابل توصیف نیست[۸].

چرا بعضی از امور غیرقابل توصیف‌اند؟

عدم امکان توصیف معمولاً از چند امر نشأت می‌گیرد:

۱. بلندمرتبه بودن و در دسترس نبودن مطلب

مثلاً حقیقت توحید افعالی، صفاتی و ذاتی را (به اصطلاح عرفان نه کلام) چگونه می‌توان وصف کرد؟!

۲. ضعف شنونده

امیرالمؤمنین علیه السلام به سینه‌اش اشاره می‌کرد و می‌فرمود:

إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لو أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَۀ [۹]؛

«در اینجا دانش انبوهی است، اگر برایش حاملانی می‌یافتم».

و امام سجّاد علیه السلام فرمود [۱۰]:

أنّی لَأکتُم من علمی جواهرَه

کی لا یرَی الحق ذُو جهلٍ فَیفتَتِنا

و رُبَّ جَوهرِ علمٍ لو أُبوحُ به

لقیلَ لی أنتَ مِمَّن یعبُد الوَثَنا [۱۱]

«من گوهرهای دانشم را پنهان می‌دارم که مبادا جاهلی آنها را ببیند و به فتنه بیفتد و چه گوهرهایی از دانش که اگر آنها را آشکار می‌ساختم، به من گفته می‌شد تو بت‌پرستی».

و در روایت است که:

«لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ»[۱۲]؛

«اگر ابوذر می‌دانست چه در قلب سلمان می‌گذرد، او را می‌کشت یا تکفیر می‌کرد».

مرحوم سید هاشم حداد این جمله را چنین معنا می‌کرده‌اند:

«آن علم اگر به سینۀ ابوذر می‌آمد، چون تحمّلش را نداشت، مایۀ کافر شدن ابوذر یا مرگ زود هنگام او می‌شد.»

بی‌جهت نیست که همّام در برابر سخنان از دل برخاسته و بر جان نشستۀ علی مرتضی روحی له الفداء، طاقت نیاورد:

«فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَۀ کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا» [۱۳]؛

«نعره‌ای مستانه زد و جان سپرد».

حکیم فرزانه آیت‌الله جوادی آملی می‌گفت:

علی صلواة الله علیه فرموده بود:

«ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ» [۱۴]؛ «من همانند کوهی هستم که سیل از من روان است».

یعنی کسی نباید در برابر سیل بایستد، همّام ایستاد، تاب نیاورد و آب شد.

بی‌حکمت نیست که انبیا و اولیا فرموده‌اند:

ما مأموریم به قدر عقول مردم با ایشان سخن بگوییم [۱۵]

و بی‌علّت نیست که علی علیه السلام شبانگاه با چاه و زمین درد دل می‌کرد.

۳. ضعف گوینده

همۀ عارفان در قدرتِ تبیین مشهود خود یکسان نیستند. خطبه‌های توحیدی امیر بیان علی‌ بن ابیطالب صلواة الله علیه و یا سخنان توحیدی سرور شیعیان علی ‌بن موسی ‌الرضا علیه السلام را ببینید [۱۶] و با سخنان دیگران بسنجید تا بفهمید دیگران در تبیین معارف شهودی چه ضعیف جلوه می‌کنند.

شیخ صدوق در باب رؤیت کتاب توحید می‌گوید:

روایات فراوانی در بحث رؤیت (دیدار با خدا) در دستم بود که ننوشتم، زیرا برای بعضی ممکن است مایۀ گمراهی گردد.

این به همان ضعف خواننده و شنونده اشاره دارد.

البته این عملکرد مرحوم صدوق بخشودنی نیست، زیرا اگر نقل این‌گونه روایات مشکلی می‌داشت، ائمه، نمی‌فرمودند. محدث در مقام حدیث‌گویی و روایت‌نویسی حق حذف ندارد، زیرا در روایات آمده است:

«رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ» [۱۷]؛

«چه بسا کسی مطلبی را به فردی که از او بیشتر می‌فهمد، منتقل می‌نماید».

پس بر فرض نفهمیدن، وظیفه این است که بر دیده بگذاریم و فهم آن را به اهلش که خاندان عصمت‌اند، بازگردانیم، نه اینکه نگوییم و ننویسیم.

همان‌گونه که گفته شد، حقیقت عرفان سفر است و حقیقت این سفر بازگو شدنی نیست. آن را که خبر شد، خبری باز نیامد، ولی ظاهری از آن را می‌توان تبیین کرد.

ویژگی‌های سفر به سوی خدا

برای آگاهی از این تفسیر و تبیین ظاهری، مطالعۀ دقیق این کتاب به طور کامل لازم است. در این کتاب ابعاد گوناگون این سفر الهی بازگو شده است. آنچه در اینجا ذکر می‌شود اجمالی از همه کتاب است.

  • سفر الی الله سفری است در خود و به سوی حقیقت خود؛
  • سفر الی الله سفری است به سوی خدا؛
  • سفر الی الله سفر خودشناسی است؛
  • سفر الی الله سفر خداشناسی است؛
  • سفر الی الله سفر هستی‌شناسی است؛
  • سفر الی الله سفر در گسترۀ هستی است؛
  • سفر الی الله سفر انسان شدن است؛
  • سفر الی الله سفر خدایی شدن است؛
  • سفر الی الله سفر به سوی نیستی و فناست؛
  • سفر الی الله سفر به سوی هستی مطلق و بقاست؛
  • سفر الی الله سفر به سوی نامتناهی است؛
  • سفر الی الله سفر در مراتب فضائل و ارزش‌هاست؛
  • سفر الی الله سفر در درجات قرب به خداست؛
  • سفر الی الله سفر معرفت است؛
  • سفر الی الله سفر عشق است؛
  • ‌سفر الی الله سفر به سوی ولایت است؛
  • سفر الی الله سفر به سوی توحید است؛
  • سفر الی الله سفر از تعین به اطلاق است؛
  • سفر الی الله سفر در راه لقاست؛
  • سفر الی الله کار همۀ انبیا و اولیاست و همۀ کار انبیا و اولیاست؛
  • سفر الی الله سفر در مراتب اخلاص و خلوص است؛
  • سفر الی الله سفر سوختن است و فنا؛
  • سفر الی الله سفر ساختن است و بقا؛
  • سفر الی الله سفر آب شدن و ناب شدن است؛
  • سفر الی الله سفر به سوی وطن است؛

سفر الی الله با به خود آمدن آغاز می‌شود. آدمی می‌فهمد که از کجا آمده است و آمدنش بهر چه بوده است و آخر به کجا می‌رود. او می‌فهمد که جانی دارد و این جان جایی دارد که از آنجا آمده و باید بدانجا بازگردد و می‌فهمد که اگر نرود، او را خواهند برد، ولی اگر خود با شور و عشق برود، کجا و اگر او را به زور و قهر ببرند کجا؟! لذا تصمیم می‌گیرد که کمرِ همّت بر بندد و به راه بیفتد. تا قدم صدق در راه می‌نهد، مشکلات آغاز می‌شود.

الا یا ایها السّاقی أدر کاساً و ناولها

که‌ عشق‌آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها [۱۸]

او که پس از مدت‌ها حِرمان، راه را پیدا کرده است و خود را هدایت یافته می‌بیند، کجا از مشکلات می‌هراسد؟ می‌ایستد و می‌رزمد تا عاشق می‌شود و عشق یعنی جنون مقدّس و این بار او که مجنون است در دل مشکلات فرو می‌رود و می‌گوید:

در رهِ منزلِ لیلی که در او صد خطر است

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی [۱۹]

و لذا با جان و دل می‌سراید:

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید [۱۹]

این سفر الهی و روحانی و انسانی که با «به خود آمدن» آغاز شده است با «در خود فرورفتن» ادامه می‌یابد و با «از خود بیرون آمدن» پایان می‌پذیرد.

آدمی آن گاه که به خود می‌آید، تازه عمق غفلت پیشین خود را درک می‌کند که چگونه کودک‌صفت با بازیچه‌ای به نام دنیا دلخوش بود و آن‌گاه که در خود فرو می‌رود، تازه می‌فهمد که در درون او چه خبرهاست و آشکارا می‌یابد که:

«معرفۀ النَّفسِ أنفعُ المعارف» [۲۱]؛

«سودمندترین شناخت‌ها، شناخت خود است».

و لمس می‌کند که:

«مَنْ لَم یصلِحْ نَفْسه لَم یصْلِح غَیره» [۲۲]؛

«هرکس خود را نساخته باشد، توان ساختن دیگری را ندارد».

چرا؟

زیرا ،

اولاً:

«مَنْ جَهِل نَفْسه کان بغیرِ نَفْسِه أَجْهَل» [۲۳]؛

«هرکس به خویش جاهل باشد به دیگران جاهل‌تر است».

و ثانیاً:

مگر فقیر می‌تواند بی‌نیاز کند؟ مگر نجس می‌تواند پاک کند؟ مگر آلوده می‌تواند پالایش کند؟

آدمی آن‌گاه که از خود بیرون می‌آید، معرفتی نوین پیدا می‌کند که این معرفت هرگز قابل توصیف لفظی نیست و به تعبیر عارف کامل مرحوم سید احمد کربلایی خطاب به علامۀ کتاب‌شناس مرحوم آقابزرگ تهرانی:

«حلوای تَنْتَنانی تا نچشی ندانی» [۲۴].

فقط این قدر می‌دانیم که صاحب این معرفت لیاقت پیدا می‌کند که خدای را وصف کند.

«سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ * إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» [۲۵]؛

«خداوند از آنچه مردم درباره‌اش می‌گویند منزّه و پیراسته است، مگر بندگان خالص شده که توانند او را وصف کنند».

این بالاترین مقامی است که یک ممکن الوجود می‌تواند به آن دست پیدا کند.


توضیح کامل این سفر که با به خود آمدن آغاز و با در خود فرو رفتن ادامه و با از خود بیرون آمدن تکمیل می‌گردد، در این کتاب آمده است و تا یک دوره مطالعه نشود، «ماهیت سفر» به خوبی درک نمی‌شود. در اینجا به اختصار می‌گوییم:

مسافر سفر الی الله جان آدمی است. انسانی که از غفلت رسته و به یقظه پیوسته و دانسته باید حرکت کند، با همّت، توکّل و اخلاص قدم در راه می‌نهد و به برکت زهد در دنیا و مراقبه و ذکر و فکر، گوهر عشق الهی را به دست می‌آورد. آن‌گاه با بُراق [۲۶] عشق در مراتب کمال حرکت می‌کند و عوالم وجودی را درمی‌نوردد. ابتدا با عالم مثال و برزخ آشنا می‌شود و سپس به عالم عقل یا جبروت سفر می‌کند و سپس به اسما و صفات الهی بار می‌یابد و در پایان وجود مجازی خویش را در طبق اخلاص نهاده و در برابر تجلّی ذاتی محبوب تقدیم می‌کند. این را فنا می‌نامند. برخی از فانیان فی الله دوباره به عالم کثرت برمی‌گردند. این را بقاء بالله می‌نامند. بعضی از این گروه اجازه می‌یابند دست دیگران را بگیرند و راهِ رفته را به دیگران بنمایند و آنان را در پیمودنش کمک کنند. اینان را استاد، پیر و مرشد می‌نامند و ما در این کتاب با نام «راهنمای سفر» به آنان اشاراتی خواهیم داشت.

هم‌سفرانِ این راه سالکان راه خدایند و مرکب سفر، عشق و اخلاص است و زاد و توشۀ سفر دستورات شرعی است که بر اساس راه و روش خاص هرکس توسط استاد راه تعیین می‌شود. خاطرات این سفر، همه حالات و مقاماتی است که در راه برای سالک پیش می‌آید و ارمغان این سفر برای سالک، کمال و آثار آن است و برای دیگران فراوان است، از «ینابیع[۲۷] حکمت» که بر زبان و قلم عارف می‌جوشد تا دستگیری‌های استادانه که طالب راه خدا را از خطرات می‌رهاند و تا بر افروختن عشق الهی در سینه‌ها.

خدایا! با عشق آتشینت دل ما را بی‌تاب کن و وجود ما را آب کن و طلای ما را ناب کن. آمین

پانویس

۱. بهاری همدانی، محمد، تذکرة المتقین، ص۹۶.

۲. بحارالانوار، ج۶۸، ص۲۳.

۳. آقا علی ‌حکیم ما را موصوله و حق را خبر گرفته است؛ یعنی "خدایا آن شناختی که ما از تو داریم حق شناخت توست" که البته بسیار خلاف ظاهر است. ر.ک: بدایع الحکم، ص۹۸.

۴. بحارالانوار، ج۶۸، ص۲۳.

۵. اشاره به روایت معروف «لولاک لما خلقت الأفلاک» است؛ یعنی اگر تو [ای پیامبر] نبودی، جهان را نمی آفریدم.

۶. منظومه حاج ملاهادی سبزواری مقدمه بخش حکمت.

۷. به یاد دارم که در درس فصوص الحکم در فصول پایانی مقدمه قیصری که بحث از فناء فی الله بود استادم ، حکیم مفسر آیت‌الله جوادی آملی، پس از نیم ساعت توضیح درباره فنا فرمودند:

«ببینید! بیش از نیم ساعت است که درباره فنا صحبت می‌کنیم، ولی برای ما مهجوران هیچ چیز روشن نشد، زیرا مطلب به لفظ در نمی‌آید».

۸. سیر و سلوک منسوب به علامه بحر العلوم،ص۲۱۱

۹. نهج‌البلاغه، بخش حکمت، حکمت۱۴۷.

۱۰. بعضی به دیگران نسبت داده‌اند.

۱۱. الغدیر، ج۷، ص۳۵؛ مقدمه تفسیر صافی، تفسیر جواهر المعانی آلوسی، ج۶، ص۱۹۰؛ استاد در روح مجرد، ص۳۷۶ (پاورقی) توضیحی درباره این شعر دارند.

۱۲. کافی، ج۱، ص۴۰۱. باب فی ما جاء أن حدیثهم صعب مستصعب.

۱۳. نهج‌البلاغه، خطبة۱۹۳ «و من خطبة له علیه السلام یصف فیها المتقی».

۱۴. نهج‌البلاغه، خطبة۳ «و من خطبة له علیه السلام و هی المعروفة بالشقشقیة».

۱۵. کافی، ج۱، ص۲۳، کتاب العقل و الجهل.

۱۶. به نهج‌البلاغه، توحید صدوق، عیون اخبار الرضا و احتجاج طبرسی مراجعه شود.

۱۷. کافی، ج۱، ص۴۰۳، باب ما أمر النبی صلی الله علیه و آله بالنصیحة لأئمة المسلمین.

۱۸. دیوان حافظ.

۱۹. همان.

۲۰. همان.

۲۱. روایتی است از امیرمؤمنان علی علیه السلام . ر.ک: غررالحکم.

۲۲. همان، حدیث ۴۷۷۲.

۲۳. همان، حدیث ۴۶۶۳.

۲۴. علامه حسینی تهرانی، سید محمدحسین، توحید علمی و عینی، مقدمه.

۲۵. صافات/۱۵۹ و ۱۶۰.

۲۶. بُراق نام مرکب رسول خدا صلی الله علیه و سلم در شب معراج است

۲۷. جمع ینبوع: به معنای چشمه.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۶
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۱۴۱ تا ۱۵۵
فهرست
  • ↓۱- ترجمان شهود درونی به شعور ذهنی
  • ↓۲- سفارش‌های پیش از سفر
    • ↓۲.۱- ۱. همت بلند
    • ↓۲.۲- ۲. توسل، توکل و خاکساری
    • ↓۲.۳- ۳. دل نبستن به مقامات
    • ↓۲.۴- ۴. بلاکشی و جفاکشی و دم نزدن
    • ↓۲.۵- ۵. تسلیم کامل نسبت به استاد کامل
  • ↓۳- شرایط طالب معرفت از دیدگاه مرحوم بهاری
    • ↓۳.۱- خلاصۀ سخن مرحوم بهاری
  • ↓۴- پانویس

ترجمان شهود درونی به شعور ذهنی

سفر الی الله سفری به عالم معنا و ماورای مادّه است. منازل این سفر و همۀ آنچه سالک این سفر در این منازل می‌بیند و می‌چشد اموری مجرد است و در مورد مجرد گفته‌اند:

رو مجرد شود مجرد را ببین

دیدن هر چیز را شرط است این

منازل و حالات سلوکی نه قابل عکس‌برداری است و نه قابل فیلم‌برداری. فقط قابل حکایت‌گری است، آن هم حکایتی ناقص و نارسا و فقط توسط کسانی که خود این راه را رفته و مزۀ آن را چشیده‌اند که «حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی»[۱]. اما چرا حکایت‌گری سالکان و عارفان از مشهوداتشان نارساست؟ زیرا مطالب عرفا مطالبی است که گویا از زبان دیگر ترجمه شده است. عارف می‌خواهد آنچه را با دیدۀ دل و با تمام وجود خود شهود کرده است، با زبان عقل توضیح دهد. او می‌خواهد کشف را با زبان عقل، علم حضوری را با زبان علم حصولی، شهود درونی را با شعور ذهنی حکایت کند و روشن است که این جامه بر آن قامت رسا نیست.

اَلا إنَّ ثَوباً خیطَ من نَسجِ تِسعَۀ

و عشرینَ حرفاً عن مَعالیه قاصِر [۲]

«لباسی که با ۲۹ حرف الفبا دوخته شده باشد بر بلندای قامت او کوتاه است».


سرّ سفارش پیش از سفر

سالک در راه خدا با حالاتی برخورد می‌کند که تمام وجود او را تحت تأثیر قرار می‌دهد و اگر این حالات شیطانی باشد و یالااقل جای درنگ در آن نباشد ـ که نیست‌ ـ در صورتی از آنها می‌گذرد و نهیب استاد را به جان خریدار می‌گردد که از قبل آمادگی داشته باشد وگرنه بدون آمادگی پیشین، در آن حالِ نشسته بر جان، او محکوم به حال خویش است و سخنی را نمی‌شنود و اندرزی را نمی‌پذیرد.

سفارش‌های پیش از سفر

سفارش‌هایی که سالک باید پیش از شروع سفر به گوش جان بشنود و سپس دائماً آنها را علما و عملاً بر خود تلقین کند، فراوان است که به بعضی از آنها اشارتی می‌کنیم:

۱. همت بلند

امیرمؤمنان علی صلواة الله علیه در دعای کمیل می‌فرماید:

«قَوِّ علی خِدمَتک جَوارحِی واشدُد علی العَزیمَۀ جَوانِحی»؛

«بارالها اعضا و جوارحم را برای خدمتت قوت بخش و قلبم را برای همتی عالی محکم گردان».

نگارندۀ این سطور بارها گفته است که «بلندهمت‌ترین انسان‌های روی کرۀ خاکی اولیا و عرفایند»، زیرا پیمودن راه خدا و رسیدن به حرم امن الهی جز با عزمی پولادین و همتی مردانه ممکن نیست. هنوز در گوشم طنین‌انداز است آخرین جمله‌ای را که استاد در اولین جلسه فرمودند: «کمر را محکم ببندید که در این راه همه چیز هست» و لذا در روایات چنین تاکید شده است:

«وَ اجعَل همّک همّاً واحداً»[۳]؛

«اهتمام و کوششت را به یک امر معطوف کن».

همّ و غمت جز وصول به یار و چشیدن شهد دیدار نباشد. در اولین جلسه که خدمت استاد رسیدم، پیش از دستور دادن مطالبی فرمودند که هر یک درّی بود شاهوار و یکی این بود:

«بی‌تفاوت نباید باشید، بی‌تفاوتی یعنی خاموشی طلب و خاموشی طلب یعنی سکون و سکون مخالفِ حرکت است و سلوک یعنی حرکت».

البته استاد این مطلب را در ضمن توصیه به «دوام حزن» بیان داشتند.

آری:

همت بلند دار که مردان روزگار

از همت بلند به جایی رسیده‌اند

حافظ گوید:

بر سر تربت ما چون گذری همّت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

همو گوید:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هرچه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

آری باید مردِ راه بود و مشکلات را هیچ شمرد.

ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل

که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز [۴]

۲. توسل، توکل و خاکساری

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش [۵]

راه خدا راه عبودیت است. عبد یعنی بنده و بنده یعنی کسی که مُهر خاکساری در برابر مولایش را بر پیشانی جان دارد. سالک اگر دائماً ذلّت خویش را ننگرد، نمی‌تواند از کریوه‌های سفر بگذرد. سالک باید پیوسته در درون در حال سجده باشد و دائماً مشغول این ذکر:

«لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» [۶]؛

یعنی «هیچ معبود و مؤثری در عالم جز تو نیست. تو منزّهی و این منم که به خویش ستمکارم».

برخی از سالکان این سجده را که به سجده یونسیه موسوم است هر روز به‌جا می‌آورده‌اند و ۳۰۰۰ بار این ذکر را در آن به صورت لفظی یا قلبی یا هر دو تکرار می‌کرده‌اند. مرحوم ملکی تبریزی از استاد عرفانش مرحوم ملا حسینقلی همدانی نقل کرده است که در کشف حجاب ها این سجده نظیر ندارد [۷].

۳. دل نبستن به مقامات

هر چه در این راه نشانت دهند

گر نستانی به از آنت دهند

سالکی راه‌رفته و جان‌سوخته می‌گفت:

«به غلط نام راه خدا را راه ریاضت نهاده‌اند. این راه راه عشق است و صفا. راه لذّت است و طرب»

سرّ این گفتار این است که حالات و مقامات به دست آمده از سلوک الی الله بسیار لذیذ است و همین مایۀ خطر است، زیرا اگر سالک الی الله به هر مقامی یا حالی دل ببندد، در همان‌جا متوقّف می‌گردد و اگر دچار استدراج نشود و عقب‌گرد نکند، دست‌کم همان‌جا قبر او می‌شود و در آنجا می‌ماند و این از خطرات بسیار رایج در سلوک است.

روایتی از باقر آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم در کتاب تحف العقول نقل شده که بسیار ارزشمند است. روایت این است:

«لا مصیبۀ کاستهانتک بالذّنب و رضاک بالحالۀ التی انت علیها» [۸]؛

«هیچ مصیبتی مانند سبک شمردن گناه نیست. هیچ مصیبتی همچون دل‌خوشی تو به آن حالتی که در آن به سر می‌بری نیست».

استاد می‌فرمود:

«اگر انسان گمان برد در مرحله‌ای قفل شده است و دیگر رشد و تعالی نمی‌تواند داشته باشد، گویا همان‌جا از انسانیت بیرون رفته است».

این سخن استاد مرا یاد آن کلام بلند بوعلی می‌اندازد که می‌گوید:

«اگر انسانی به اینجا رسید که از آموختن احساس سیری کرد، از فطرت انسانی بیرون شده است» [۹].

اینکه اولیای دین دستور داده‌اند تا پایان عمر از دانش‌اندوزی دست نکشید، به این علت بوده است که خواسته‌اند آدمی انسان بماند و مرکب خویش را در غیر طریق انسانیت نراند.

استاد می‌فرمودند:

«در این راه هر چه به شما دادند و کف دستتان نهادند، ببینید و بریزید. همیشه باید کف دست شما متمایل به زمین باشد که هر چه در او نهادند بریزد و نماند که شما را نگه می‌دارد.»

داستان آیت الحق مرحوم سید جمال‌الدین گلپایگانی و داستان آیت العرفان و الحکمۀ مرحوم علامه طباطبایی در این زمینه شنیدنی است [۱۰].

۴. بلاکشی و جفاکشی و دم نزدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن [۱۱]


در روز حشر چون که به عالم صلا زدند

اول صـلا بـه سلسلـۀ انبیا زدنـد

نـوبت بـه اولیـا کـه رسیـد آسمان تپید

زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند[۱۲]

گفته‌اند و خوش گفته‌اند: «البلاء لِلوِلاء» یعنی:

هر که در این بزم مقرّب‌تر است

جام بلا بیشترش می‌دهند [۱۳]

آن مرد عرب به رسول خدا۶ گفت: من شما و اهل بیت‌تان را دوست می‌دارم. حضرت فرمودند:

«أَنِ اسْتَعِدَّ لِلْبَلَاء»[۱۴]؛

«پس آمادۀ بلا باش».

آری، راه خدا راه بلاکشی و جفاکشی است. اگر مؤمنی که جز رسیدن به بهشت همّی ندارد، به تصریح روایات مورد انواع ابتلائات قرار می‌گیرد تا پاک گردد و لیاقت بهشت را پیدا کند، شما خود بسنجید که سالکی که می‌خواهد از اعماق وجود خود بخواند و بخواهد و بنالد و بگوید:

دو عالم را به یک بار از دل تنگ

برون کردیم تا جای تو باشد [۱۵]

چه‌قدر مورد ابتلائات و جفاها قرار می‌گیرد. بزرگی می‌گفت:

«آقا! شما از سر صدق بگویید: خدایا آمدم. ببینید چقدر مشکلات و بلاها سرازیر می‌شود» [۱۶].

البته سالک شعرش و شعارش و بلکه شعورش این است:

زیر شمشیر غمش رقص‌کنان باید رفت

کانکه شد کشتۀ او نیک سرانجام افتاد [۱۱]

مصیبت‌ها و مشکلات و جفاها و بلاهای وارد بر سالکان و اولیاء از حدّ شمارش و تصور انسان‌های عادی بیرون است. البته خدا خود تحمّلش را می‌دهد. زینب کبری سلام الله علیها که شب عاشورا با شنیدن دو بیت شعر از امام حسین علیه السلام که بوی فقدان حضرت را می‌داد، از هوش رفت، با عنایت الهی و شاید با تصرف حسینی یک روز بعد، کاروان غم را ده‌ها منزل مدیریت کرد و کربلا را جهانی ساخت. آری

سرّ نی در نینوا می‌ماند اگر زینب نبود

کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود[۱۸]

در زمینۀ مصیبت‌های سالکان راه خدا داستان آیت الحق مرحوم انصاری همدانی شنیدنی است.

مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین حاج آقا معین شیرازی (پدرخانم مرحوم علامه تهرانی;) نقل کردند که:

من روزی به استادم انصاری همدانی گفتم: آقا من از شما می‌خواهم که مقاماتی را که خودتان به آن رسیدید، به من هم عنایت کنید.

پرسیدند: طاقتش را داری؟ مشکلاتش را تحمل می‌کنی؟ گفتم: نمی‌دانم. فرمودند: من یک نمونه برایت نقل می‌کنم:

«پس از فوت عیال بنده، در محلّۀ ما در همدان شایع شد که من علت فوت او بوده‌ام، با اینکه من در این رابطه هیچ تقصیری نداشتم. بالأخره، پلیس به منزل ما آمد و ما را با دست بسته به پاسگاه برد. وقتی من به همراه پلیس از درب منزل بیرون آمدم، دیدم دو طرف کوچه تا انتها مردم منتظر ایستاده‌اند و از نفر اول تا نفر آخر از جلو هرکس که گذشتم یا آب دهان به صورت من می‌انداخت و یا ناسزایی نصیب من می‌کرد و من همه را تحمّل می‌کردم و در دل خوش بودم. حال بگو ببینم آیا تو تحمّل مانند این را داری؟ « گفتم: نه آقا! من که تحمل ندارم. آن مقامات مال خودتان باشد، من که کشش ندارم».

خدای استاد را رحمت کند. از این جملۀ جنید بغدادی بسیار مشعوف بود و فراوان آن را تذکار می‌داد:

«شیخ ما در اصول و فروع و بلاکشی علی بن ابی‌طالب علیه السلام است»

و بر روی کلمۀ بلاکشی تأکید داشت.

۵. تسلیم کامل نسبت به استاد کامل

عارفان معتقدند:

  • ۱. سیر و سلوک نیاز به راهنمای سفر و راه بَلَد دارد و او کسی جز انسان کامل نیست.
  • ۲. شاگرد باید نسبت به استاد کامل تسلیم محض باشد.
  • ۳. رشد سالک به مقدار تسلیمش نسبت به استاد کامل است. هرچه بیشتر تسلیم باشد، رشدش سریع‌تر، سالم‌تر و تضمین‌شده‌تر است.

بر این اساس سالک باید بر بال و شهپر استاد بنشیند و سفر کند و این مطلب را بر خود بباوراند که استاد هم نَفس او را می‌بیند و هم درد او را می‌داند و هم درمان او را می‌تواند و اگر چنین اعتقادی ندارد، هرگز نباید بر آستان او سر بنهد. البته:

نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند[۱۱]

استاد کامل نشانه‌هایی دارد و شناخت او راه دارد که در بحث «راهنمای سفر» خواهد آمد، تاکید ما در اینجا بر این نکته است که در راه خدا مراحلی است که جز به همت استاد قابل گذر کردن نیست و همت استاد در صورتی مفید خواهد بود که همراه با تسلیم شاگرد باشد.

همتم بدرقۀ راه کن ای طائر قدس

که درازست ره مقصد و من نوسفرم[۵]

آری:

ترک این مرحله بی‌همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی [۵]

شرایط طالب معرفت از دیدگاه مرحوم بهاری

در این قسمت عین عبارت عارف کامل سریع‌السیر مرحوم شیخ محمد بهاری همدانی را در کتاب نفیس تذکرۀ المتقین[۲۲] نقل می‌کنیم.

عبارات داخل کروشه [] از نگارنده است.


اول: باید صحیح المزاج باشد. اگر علّتی [مرضی] در مزاج هست باید به معالجۀ آن بپردازد، چه اینکه اگر سودا غالب آید، پاره‌ای از حرکات سوداویه را شور عشق پنداشته مغرور گردد و اگر صفراء و حرارت غلبه کند خشکی دِماغ [مغز] و خفقان قلب و سوء الخلق [بد اخلاقی] فوق‌العاده حاصل گردد. اگر بلغم زیاده باشد، قصور در فهم دقیق [نکات ظریف] پیدا خواهد کرد [۲۳]فلا بد من اعتدال المزاج [پس چاره‌ای جز سلامت مزاج نیست].


دوم«و ان یکون متأدّباً بآداب الشرع و متألّماً للمعاصی و تارکاً لها»؛

[سالک باید به آداب دین و شرع متادّب و عامل باشد و از گناهان آزرده خاطر و تارک آنها باشد].


سوم«و ان یکون عفیفاً صدوقاً معرضاً عن الفسق و الفجور و الغدر و الخیانۀ و المکر و الحیلۀ»؛

[سالک باید با عفّت، بسیار راستگو و همیشه از فسق و فجور و مکر و خیانت و حیله روی‌گردان باشد]، زیرا که تمام اخلاق مقدمه معارف است بعد علم الفقه، هیچ رکنی از ارکان شریعت نباید در زمین بماند و تأویل در ظواهر آن بشود و وظائف آنها هر کدام در محل خود باید اتیان شود. [به جا آورده شود] تارک الصّلوۀ بل [بلکه] تارک النوافل را دم از عرفان زدن غلط اندر غلط است.


چهارم: باری، «و أن یکون فارغ البال من امر المعاش اما بالتموّل او بالقناعۀ و التوکل»؛

[باید از امر معاش آسوده‌خاطر باشد حال یا به سبب متمول بودن و یا از راه قناعت و توکل] کسی که حواس او پیش سنگک است، باید در فکر نان باشد، خربزه او را آب خواهد بود، لاینبغی ان یدخل من باب المعارف فضلاً من أن یجعلها آلۀ لتحصیل معاشه؛ [سزاوار نیست چنین کسی وارد وادی معارف شود چه رسد به اینکه آن را وسیله تحصیل معاش خود قرار دهد]. ابداً همچو [این چنین]شخص نوری نخواهد پیدا کرد.

الحرفۀ غیر المعرفۀ و الحِیل الی الشهوۀ و الطبیعۀ غیر الرغبۀ الی الآخرۀ و هما ضَرَّتان متباینتان و لاتجتمعان؛ [شغل و حرفه غیر از معرفت است و به کار بردن حیله‌ها برای رسیدن به هواهای نفسانی و مادیت غیر از میل به آخرت است. این دو مانند دو هوو دشمن یکدیگرند که هرگز با هم جمع نمی‌شوند.]
پنجم: باری «و أن یکون معظِّماً للعلم و العلماء»؛

[دیگر اینکه دانش و دانشمندان را بزرگ بشمارد]. اول عیبی که سالک پیدا کند، آن است که علمای ظاهر پیش او حقیر و کوچک گردد.


ششم«و أن یکون حزیناً دائم الحزن، بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه»؛

[دیگر اینکه همواره غمگین باشد. شادمانی در چهره‌اش نمایان و اندوه در دلش پنهان باشد.] اگر قلب او شاد و خندان باشد، بهره‌ای از معارف نخواهد برد.


هفتم:«و أن یکون کتوما للأسرار ان حصلت له»؛

[دیگر اینکه اگر اسراری به برکت سلوک برایش به دست آمد، آنها را بسیار کتمان کند و هیچ دم نزند] الحاصل، «هزاران نکته می‌باید به غیر از حسن و زیبایی».


خلاصۀ سخن مرحوم بهاری

حاصل گفتار مرحوم بهاری برای شروع سلوک و ادامۀ بدون انحراف آن تأکید بر روی شروط ذیل است:

  • ۱. سلامتی بدن و مزاج.
  • ۲. ترک معاصی و انجام فرائض یعنی رعایت شریعت.
  • ۳. رعایت فضائل اخلاقی همچون پاکدامنی، راستگویی و ... .
  • ۴. سالک باید از امر تحصیل معاش فارغ باشد یا با ثروت و یا با قناعت و توکل.
  • ۵. سالک علم و عالم را گرامی بدارد.
  • ۶. سالک حزن دائم در قلب خود داشته باشد.
  • ۷. سالک باید بسیار اهل کتمان باشد و هیچ سرّی از او بروز نکند.

برخی از اینها را مانند ترک معاصی یا تقوا، حزن دائم و کتمان سرّ‌ در بخش «زاد و توشۀ سفر» بررسی خواهیم کرد. سلامتی مزاج را در بحث «مسافر سفر» بحث خواهیم کرد. مناسب است که اینجا شرط چهارم را کمی توضیح دهیم. عرفا گفته‌اند:

فقر و قناعت به حال سلوک مناسب‌تر است از تموّل و ثروت.

مرحوم بهاری هم در نامه هفتم از تذکره می‌فرماید:

«الخامس: اینکه فقر نباید اسباب سستی او در عبادات بشود، بلکه حال فقر را غنیمت دانسته، بیشتر مواظب بر طاعات شود، «اذِ الوصول الی السّعادۀ الأبدیۀ بالفقر ایسر و اسهل»[۲۴]؛

[چون دستیابی به خوشبختی جاودان با فقر آسان‌تر و راحت‌تر است].

معنای این‌گونه سخنان این نیست که انسان سالک از مال حلال بگریزد، بلکه مقصود این است که اگر فقر گریبان‌گیر او شد، نباید با طمع و حرص و بی‌صبری برای روح و دل دغدغه ایجاد کرد که این، نتیجه‌ای جز بازماندن از سلوک ندارد، بلکه باید با قدم قناعت و صبر و توکل پیش رفت و دل بر محبوب نهاد. در روایات است که

«الْقَنَاعَۀ مَالٌ لَاینْفَدُ»[۲۵]؛ «قناعت سرمایه‌ای است که تمام نمی‌شود»

چرا؟ زیرا اموال دستخوش سرقت، نقصان و تلف است، اما قناعت ملکه‌ای نفسانی است که دارندۀ آن در بهشتِ استغنا و بی‌نیازی از دیگران زندگی می‌کند و ملکات نفسانی به راحتی‌ از بین نمی‌رود.

پس اگر سالک نه ثروتمند باشد و نه توان قناعت‌پیشگی داشته باشد، دغدغه‌های معیشتی چنان ذهنش را برمی‌آشوبد که هرگونه سکونی را از خاطرش محو می‌سازد، چه رسد به سلوک که شرط نخستش «جمعیت خاطر» است.

البته سالک می‌تواند هم‌زمان شروع به سیر و سلوک کند و در راه تحصیل قناعت هم مجاهده نماید و اگر سالک دارای نفسی قوی و همتی بلند باشد، می‌تواند روحیۀ قناعت را در خانوادۀ خویش هم ایجاد کند که در صورت عدم ایجاد آن مشکلاتی پیش می‌آید و خدای ناخواسته به جدایی‌های خانوادگی می‌انجامد و چه بهتر اینکه همۀ خانواده اهل سلوک باشند تا بتوانند یکدیگر را درک کنند و بر اساس هدف مشترکشان در زندگی رفتار کنند.

پانویس

۱. اشاره به داستان مرحوم آقا بزرگ تهرانی و حاج سید احمد کربلایی. ر.ک: توحید علمی و عینی، مقدمه.

۲. منظومه حاج ملاهادی سبزواری، مقدمه.

۳. بحارالانوار، ج۷۴، ص۲۸.

۴. دیوان حافظ.

۵. همان.

۶. انبیا/۸۷ .

۷. اسرار الصلوه، ص۱۳۰.

۸. تحف العقول، ص۲۸۷.

۹. این مطلب را از استادم آیت‌الله حسن‌زاده شنیدم.

۱۰. ر.ک: دورة معادشناسی حضرت استاد.

۱۱. دیوان حافظ.

۱۲. بخشی از ترجیع‌بند مشهور محتشم کاشانی، معصومی، رضا، اشک شفق، ج۱، ص۶.

۱۳. مثلی فارسی است.

۱۴. بحارالانوار، ج۱۲، ص۲۷۱.

۱۵. شعر از سعدی است. ر. ک: کلیات سعدی.

۱۶. این سخن را از استادم حسن‌زاده در درس شنیدم.

۱۷. دیوان حافظ.

۱۸. فرید طهماسبی.

۱۹. دیوان حافظ.

۲۰. همان.

۲۱. همان.

۲۲. تذکرة المتقین، ص۱۲۵ـ۱۲۷.

۲۳. گذشتگان در انسان چهار خلط قائل بودند با نام‌های صفراء، سوداء، بلغم و خون که اگر اینها معتدل می‌بودند، مزاج آدمی سالم بود و اگر یکی غلبه می‌کرد، آدمی مریضی خاص آن را پیدا می‌کرد. نویسنده به آنها اشاره دارد. نظیر اینکه امروزه می‌گویند فشار خون، اوره خون، قند و چربی خون اگر کم یا زیاد باشد، آدمی مریض می‌گردد.

۲۴. همان، ص۱۴۱.

۲۵. وسائل الشیعة، ج۱۵، ص۲۷۸؛ مستدرک، ج۱۵، ص۲۲۶؛ بحارالانوار، ج۶۸، ص۳۴۴.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۴
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۱۰۷ تا ۱۲۳
فهرست
  • ↓۱- اهمیت؛ ملاک بایستگی
  • ↓۲- انواع وجوب
  • ↓۳- آیا سلوک به سوی خدا به لحاظ فقهی هم واجب است؟
  • ↓۴- سلوک واجب عرفانی است
  • ↓۵- سبقت در سفر در آیات و روایات
  • ↓۶- آیا سفر الی الله سفری ضروری است؟
  • ↓۷- ثمرات سلوک
    • ↓۷.۱- ۱. انسان شدن
    • ↓۷.۲- ۲. از دام شیطان و تیررس او رستن
    • ↓۷.۳- ۳. با آرامش زیستن
    • ↓۷.۴- ۴. هم‌جواری با افراد پاک
    • ↓۷.۵- ۵. تحقّق بخشیدن به هدفِ آفرینش
  • ↓۸- وجوب عقلی سلوک
  • ↓۹- اشکالات و شبهات
  • ↓۱۰- پانویس

اهمیت؛ ملاک بایستگی

ضرورت هر کاری بر اساس اهمیت آن سنجیده می‌شود و اهمیت هر کار بر اساس اهداف، آثار و نتایج آن شکل می‌گیرد.

خداوند می‌فرماید:

«وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَۀ وَسَعَی لَهَا سَعْیهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیهُمْ مَشْکُورًا»[۱]؛

«و هر کس خواهان آخرت است و نهایت کوشش را برای آن به کار بندد و مومن باشد، آنانند که تلاششان مورد حق‌شناسی واقع خواهد شد».

نکتۀ آیۀ کریمه این است که می‌فرماید:

اگر کسی طالب آخرت است، باید سعی شایستۀ آن داشته باشد.

در مثل عربی است: «و مَن طَلَب العُلی سَهَر اللیالی»؛ «هرکس به دنبال رسیدن به قلّه‌هاست شب‌ها هم خواب ندارد».

در فارسی نیز گفته می‌شود: «هر کسی طاووس خواهد، جور هندوستان کشد».

انواع وجوب

بسیاری از کارها در علم فقه از واجبات به حساب نمی‌آید، ولی در علم اخلاق و عرفان از واجبات محسوب می‌شود. همچنان‌که بسیاری از کارها در فقه حرام برشمرده نمی‌شود، ولی در علم اخلاق و عرفان حرام به حساب می‌آید، بلکه چه بسا کارهایی که برای افراد مبتدی، نیکو به حساب می‌آید، ولی برای سالکان راه‌رفته ناپسند و حرام سلوکی محسوب می‌گردد.

دوام طهارت، دوام ذکر و یاد خدا، محاسبه، مراقبه، مشارطه، نرنجیدن از جفای خلق و ... واجب فقهی نیست، ولی واجب سلوکی هست.

حسد درونی، ترک تهجّد، بسیاری از مکروهات و ... حرام فقهی نیست، ولی حرام سلوکی هست.

حافظ گوید:

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن [۲]

بزرگان اخلاق و سلوک بارها تفاوت این دو گونه حرمت و وجوب را یادآور شده‌اند.

ضرورت و وجوب عقلی هم همیشه با وجوب فقهی یا اخلاقی همراه نیست. بسیاری از امور، لازم عقلی است که بایستۀ اخلاقی یا فقهی نیست و بسیاری از بایسته‌های فقهی را عقل، به طور مستقل ادراک نمی‌کند و فقط از راه شرع فهمیده می‌شود. مثلاً عقل، تیمّم را در نبود آب یا ضرر داشتن آن لازم نمی‌داند در حالی ‌که شرع آن را واجب می‌داند [۳].


آیا سلوک به سوی خدا به لحاظ فقهی هم واجب است؟

هیچ فقیهی به ضرورت سفر الی الله به معنایی که در آغاز این کتاب گفته شد، فتوا نداده است. حق هم همین است، زیرا اگر از جهنم گریختن و به بهشت رفتن به حکم فقه بر همگان واجب است، از بهشت گذر کردن و به بهشت‌آفرین پیوستن بر همگان واجب نیست. شرط آن، عقل است که همگان دارند و شرط این، نوعی شعور و عشق است که روزی همگان نیست.

زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است

عشق کاری ‌است ‌که‌ موقوف هدایت باشد [۲]

کسانی که فقط از ترس دوزخ برده‌وار عبادت می‌کنند و آنان که فقط به طمع حور و قصور و نعمت‌های بهشتی سوداگرانه به پرستش حق می‌پردازند، همگان بهشتی‌اند، اما احرار دیگرانند و عبادتشان چیز دیگری است. آنان خدا را چون خداست می‌پرستند، آنان نه برده‌اند و نه تاجر که بنده‌ای عاشقند و خدای خوبی‌ها و زیبایی‌ها را چون لایق پرستش است، عبادت می‌کنند و این کارِ زاهد و عابد نیست که کار عارف است.

شاعر چه خوش سروده است:

خدایا زاهد از تو حور می‌خواهد قصورش ‌بین

به ‌جنّت‌ از درت ‌بگریزد او یارب ‌شعورش ‌بین [۵]

لسان الغیب،حافظ شیرازی گوید:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

پس راه خدای بهشت غیر از راه بهشت است و بسیارند کسانی که بهشتی‌اند، اما خدایی نیستند. از اصحاب یمین هستند، اما از مقرّبین نیستند.

پس از نظر فقهی سفر الی الله واجب نیست، گر چه مستحب هست و دلیل استحباب روایات فراوانی است که بر سیر و صیرورت به سوی خدا تاکید کرده است و نمونه‌ای از آن خواهد آمد.

سلوک واجب عرفانی است

از نظر اخلاقی و عرفانی سفر الی الله تنها وظیفه آدمی است. کسی که می‌خواهد به معنای واقعی «انسان» شود، از این سفر گریزی و گزیری ندارد. نتایج شیرین این سفر آن‌قدر عالی و متعالی است که هیچ ضرورت اخلاقی و عرفانی به پای آن نمی‌رسد.

استاد می‌فرمود:

«کمربندها را محکم ببندید که در این راه همه چیز هست».

من ‌که امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود

وعد فردای زاهد را چرا باور کنم [۲]

سبقت در سفر در آیات و روایات


۱.خداوند می‌فرماید:

«وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ» [۷]؛

«و سبقت گیرندگان مقدّمند و آنانند مقربان پروردگار».


۲. امیرمؤمنان علی صلواة الله علیه می‌فرماید:

«یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ، قَوِّ علی خدمتک جَوارحی، و اشدُد علی العزیمۀ جوانحی و هَب لِی الجِدَّ فی خشیتک و الدَّوام فی الإتّصال بخدمتک، حتی أسرَح الیک فی میادین السّابقین و أسرع الیک فی المبادرین و أشتاقَ الی قربک فی المشتاقین وأدنوَ منک دنُوَّ المخلصین و أخافک مخاف الموقنین و أجتمعَ فی جوارک مع المؤمنین» [۸]؛

«پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا! برای انجام خدمتت اعضای مرا نیرو بخش و برای آهنگ کردن به سویت دلم را محکم گردان و در ترس از تو کوشش عطایم کن و مداومت در پیوستن به خدمتت را بهره‌ام ساز، تا در میدان‌های پیشتازان به سویت برانم و در زمرۀ شتابندگان به سویت بشتابم و در صفِ مشتاقان به سوی قربت اشتیاق پیدا کنم و همچون نزدیک شدن مخلَصان به تو نزدیک گردم و همچون ترس یقین داران از تو بترسم و در جوار تو با مؤمنان گرد آیم».


۳. امام باقر علیه السلام می‌فرماید:

«لَا مُصِیبَۀ کَاسْتِهَانَتِکَ بِالذَّنْبِ وَ رِضَاکَ بِالْحَالَ الَّتِی أَنْتَ عَلَیهَا» [۹]؛

«هیچ مصیبتی برای تو بالاتر از سبک شمردن گناه و خشنودیت به وضعیتی که در آن به سر می‌بری نیست».


۴. امام صادق علیه السلام می‌فرماید:

«مَنِ اسْتَوَی یوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ وَ مَنْ کَانَ آخِرُ یوْمَیهِ خَیرَهُمَا فَهُوَ مَغْبُوطٌ وَ مَنْ کَانَ آخِرُ یوْمَیهِ شَرَّهُمَا فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ یرَ الزِّیادَ فِی نَفْسِهِ فَهُوَ إِلَی النُّقْصَانِ وَ مَنْ کَانَ إِلَی النُّقْصَانِ فَالْمَوْتُ خَیرٌ لَهُ مِنَ الْحَیاۀ»[۱۰]؛

«هر آن کس که دو روز پیاپی‌اش همگون باشد، مغبون و زیانکار است و هر کس روز پسینش از روز پیشینش بهتر باشد، مورد رشک است و هر کس روز پسینش از روز پیشینش بدتر باشد، از درگاه الهی دور شده است و هر کس در جان خود فزونی و رشد نبیند، به سمت کاستن می‌رود و هر کس چنین است، مرگ از زندگی برایش بهتر است».


۵. امیرمؤمنان علی علیه السلام می‌فرماید:

«أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیا قُلُوبَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُمْ» [۱۱]؛

«پیش از اینکه جسمتان از دنیا با مرگ بیرون شود، قلب‌هایتان ر ا از آن خارج سازید».


۶. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید:

«موتوا قبل أن تموتوا» [۱۲]؛

«پیش از مرگ طبیعی، با ارادۀ خویش بمیرید».

آیا سفر الی الله سفری ضروری است؟

از دیدگاه فقهی سفرها پنج نوعند:

  • ۱. سفر واجب و ضروری همانند سفر حج برای شخص مستطیع.
  • ۲. سفر مستحب همانند سفر عمرۀ مفرده یا سفر برای زیارت عتبات مقدسه.
  • ۳. سفر حرام که سفر معصیت است، مانند سفر زن بدون رضایت شوهر.
  • ۴. سفر مکروه مانند سفر در ماه رمضان با هدف گریختن از روزه گرفتن.
  • ۵. سفر جایز مانند سفرهایی که داخل در چهار قسم فوق نباشند.

این بود حکم فقهی سفرهای ظاهری که در عالم دنیا صورت می‌گیرد. اینک پرسش این است که حکم سفر الی الله که سفری است باطنی و مسافرش جان آدمی است چیست؟

آیا این سفر ضروری است یا غیر ضروری؟

ثمرات سلوک

با نگاهی به ثمرات و آثار سفر الی الله روشن می‌شود که هیچ کاری برای آدمی مهم‌تر و ضروری‌تر از آن نیست. به تعبیر آن بزرگ [۱۳]:

«انسان در این دنیا کاری جز خودسازی ندارد».


اکنون به پاره‌ای از ثمرات سلوک می‌پردازیم:

۱. انسان شدن

توضیح این ثمره در بخش «مقصد سفر» خواهد آمد.

۲. از دام شیطان و تیررس او رستن

انسان کامل به مقام مخلَصین (به فتح لام) می‌رسد و مطابق نص قرآن مجید از تیررس شیطان خارج می‌شود، نه اینکه شیطان بر او ترحّم می‌کند. شیطان بر احدی رحم ندارد، بلکه تیغش نمی‌برّد و لذا سپر می‌افکند.

۳. با آرامش زیستن

گرچه خداوند آرامش دل را ثمر یاد حق دانسته و فرموده است:

«أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» [۱۴]؛

«آگاه باشید که فقط با یاد خدا دل‌ها آرامش می‌یابد».

اما آدمی تا به کمال نرسد، از خوف و حزن بیرون نیست، زیرا غیر کامل در تیررس شیطان است و گاه شیطان او را رنگ می‌کند، گرچه بلافاصله متنبّه گردد و برگردد. قرآن دربار این گروه چنین می‌گوید:

«إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ»[۱۵]؛

«در حقیقت کسانی که از خداوند پروا دارند، چون وسوسه‌ای از جانب شیطان به ایشان رسد، خدا را به یاد آورند و ناگاه بینا شوند».

اما اولیای الهی چنین نیستند. آنان را نه خوفی نسبت به آینده است و نه حزنی نسبت به گذشته.

«أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلا هُمْ یحْزَنُونَ»[۱۶]؛

«حقّا که اولیاء الهی را نه ترسی است و نه حزنی».

آنان به آرامش مطلق رسیده‌اند، زیرا

«فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» [۱۷] ؛

«در جوار خدای توانا آرمیده‌اند».

آری، آن کس که از نفس گذشت و به خدا پیوست، از هر گونه رنج و غم رسته است و در حرم امن الهی آرمیده است.


سرّ مطلب چیست؟

سرّ این است که سالک اگر به مقام «خلوص» برسد؛ یعنی مخلَص شود از تیررس شیطان که «امّ الفساد» است، بیرون جسته و در حرم امن رحمان غنوده است. توضیح مقام «خلوص» در بخش «مقصد سلوک» خواهد آمد. در اینجا فقط در این حدّ اشاره می‌شود که عارف چون به «تفسیر صحیح هستی» دست می‌یابد، به بایدها و نبایدهای واقعی ـ نه خیالی ـ راه پیدا می‌کند و طبیعی است که هر کس در ساحت نظر از آبشخور واقع سیراب شد و از لجن‌زار اوهام و پندارها و خیالات گذشت و در نتیجه بایسته‌ها و شایسته‌ها را آنچنان‌ که هستند‌، یعنی مستند به تفسیر صحیح هستی‌ شناخت، هیچ‌گونه دغدغه‌ای در ساحت اندیشه و عمل ندارد و به یقین در «عزِّ حقیقت» آرمیده است.

۴. هم‌جواری با افراد پاک

افراد پاک عالم، یعنی پیامبران، جانشینان آنان و اولیای الهی، گرچه از خاکند، ولی خاکی نیستند. آنان گرچه پای در فرش دارند، اما سر بر عرش می‌سایند و بلکه عرش را در جان دارند که:

«قلبُ المؤمنِ عَرشُ الرَّحمان»[۱۸]؛

«دل مؤمن راستین عرش پروردگار رحمان است».

هم‌نشینی با افراد پاک، پاک شدن می‌طلبد. در عالمی که پلیدی، شک و گناه را بدان راهی نیست، انسان آلوده را راه نمی‌دهند.

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

وانگه شراب عشق را پیمانه شو، پیمانه شو [۱۹]


آیینه شو جمال پری طلعتان طلب

جاروب کن تو خانه، سپس میهمان طلب[۲]

از آثار و نتایج مهم سفر الی الله راهیابی به مقام قرب الی الله و هم‌نشینی با مقرّبان درگاه اوست.

اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله فراوان بودند، اما سلمان، محمدی و «مِنَّا أَهْلَ الْبَیت‌» [۲۱] می‌شود. یاران علی بن ابیطالب علیه السلام‌ ـ آن شیر صحنۀ جهاد اکبر و اصغر‌ـ بسیارند، اما افرادی همانند میثم تمّار کم‌اند. شاگردان امام باقر علیه السلام‌ کم نیستند، اما جابر بن یزید جُعفی فردی دیگر است. آن قدر قابلیت یافته که ساعت‌ها تنهای تنها با امام بنشیند و هفتاد هزار روایت بیاموزد، روایاتی که اجازه ندارد به احدی بازگوید و آن‌گاه که سینه‌اش از تحمّل آن همه اسرار به تنگ می‌آید، همانند رئیس الأولیاء، علی بن ابیطالب صلواة الله علیه، به فرمان امام صادق علیه السلام‌ مأمور رازگویی با چاه و چالۀ بیابان می‌شود [۲۲].

هم‌نشینی با افراد پاک عالم در عوالم بالا از مهم‌ترین و شیرین‌ترین ثمرات سلوک الی الله است. حور و قصور کجا و این کجا. در روایتی در کامل الزیارات آمده که چگونه «حسینی‌ها» در روز قیامت، بودن در محضر اباعبدالله الحسین علیه السلام‌ ـ امام عشق سرخ ـ را بر آرمیدن در کنار «حور جنّت» ترجیح می‌دهند و تا حضرتش پا به بهشت ننهد، قدم در بهشت نمی‌نهند و گویا پیشاپیش، عطای بهشتِ بی‌حسین علیه السلام‌ را به لقایش بخشیده‌اند [۲۳].

۵. تحقّق بخشیدن به هدفِ آفرینش

غایت و هدف آفرینش هر دو جهان چیزی جز آفریدن انسان نیست که خداوند در حدیث قدسی فرمود:

«یابن آدم خلقتُ الاشیاء لأجلک»[۲۴]؛

«ای انسان! من همه چیز را برای تو آفریدم»

و غایت آفرینش آدمی چیزی رسیدن به قرب رحمان نیست که در ادامه فرمود:

«و خلقتک لأجلی»[۲۵]؛

«و تو را ای انسان فقط برای خود آفریدم».

انسان سالک با سلوکش به قرب پروردگار می‌رسد و بدین سان دورترین و والاترین هدف آفرینش را تحقق می‌بخشد و ثمره‌ای از این برتر نیست.

بی‌جهت نیست که اولیای الهی تا این حدّ مورد عنایت و توجه حق‌تعالی هستند تا آنجا که گویا خدا جز با آنان سر و سرّی ندارد.

آری:

«مَنْ کان لله کان الله لَه» [۲۶]؛

«هر کس خود را ویژۀ خدا سازد، خدا هم خود را ویژۀ او می‌سازد».

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله دربارۀ عالم پستِ «دنیا» و مادّه که در روایات «آخر العوالم»؛ «دورترین جهان‌ها» و «اظلم العوالم»؛«تاریک‌ترین جهان‌ها» به علت دوری از حضرت حق لقب یافته[۲۷]، فرموده است:

«خَلقها ثم اعْرَض عنها و لَمْ ینْظُرْ إِلَیهَا و لا یَنْظُرُ الیها حتی تَقُومُ السّاعَۀ»[۲۸] ؛

«خدا از آغاز آفرینش به آن نظر رحمت نکرده است».

عجیب است که عالَمی با این گستره، مورد رحمت رحیمی حق قرار ندارد، ولی حق ‌تعالی قلب مؤمن را عرش خود می‌داند و می‌خواند وحرمتش را از حرمت کعبه برتر می‌شمارد، این نیست مگر به این دلیل که انسانِ مؤمن سالک الی الله با سیر و سلوک خود به کمال می‌رسد و هدف غایی هستی را تحقق می‌بخشد.

پس سفر الی الله از دیدگاه فقهی واجب نیست و مستحبّ است، ولی از نظر اخلاقی و عرفانی از بالاترین و بیشترین وجوب‌ها و ضرورت‌ها برخوردار است، زیرا بالاترین و مهم‌ترین ثمرات را به همراه دارد و نتایجش در هیچ راه و کار دیگری یافت نمی‌شود.

وجوب عقلی سلوک

اینک باید به بررسی وجوب عقلی سلوک الی الله بپردازیم و ببینیم آیا از دیدگاه عقل سفر الی الله لازم و ضروری است یا نه؟

عقل به عنوان یکی از منابع استنباط احکام الهی در نزد همگان جز گروه اندکی کوته‌بین، مطرح و محترم است. در روایات شیعه عقل «پیامبر درونی» معرفی شده است [۲۹]. البته مقصود روایات از عقل با معنایی که از این واژه در لغت و عرف مشهور است، تفاوت دارد.

اما این نکته قابل توجه است که مصادیق حکم عقلی که به‌وسیلۀ آن حکم خدا ثابت می‌شود، اندک است و در علم اصول مصداق آن را فقط موارد «ملازمه» می‌دانند[۳۰].


به هر حال پرسش این است که آیا سلوک الی الله از نظر عقل واجب است؟

در پاسخ باید گفت:

بستگی به هدفی دارد که آدمی به دنبال اوست. اگر هدف انسان مؤمن رسیدن به بهشت و گریختن از دوزخ باشد، سلوک واجب نیست، زیرا می‌دانیم که این هدف بدون سلوک الی الله هم تأمین می‌شود. به یقین اکثر بهشتیان اهل دل و اهل عرفان نیستند و اگر هدف مؤمن رسیدن به خدای بهشت و لقای اختیاری پروردگار از دریچۀ اسماء جمال باشد، سلوک واجب است و گریزی و گزیری از آن وجود ندارد.

پس هدف‌های گوناگون، ضرورت یا عدم ضرورت عقلی سلوک را تبیین می‌کند.

سالک عاشق و آیتِ حق علامه محمدتقی مجلسی [۳۱] می‌گوید:

«من مدت چهل است که مشغول به هدایت مردم هستم و اتفاق نیفتاده که ببینم کسی از راه ریاضت‌های شرعی سلوک و عبادت کرده باشد و این نیست مگر به علت نفیس بودن و ارزشمندی این مطلب. با اینکه من در این مدت در باب هدایت‌های عمومی و نشر دانشِ دین بیش از صد هزار نفر را دستگیری کرده‌ام»[۳۲].

از دیرباز این بحث مطرح بوده است که «آیا عقل راست می‌گوید یا عشق» و این همان بحث «نزاع عقل و عشق» است. بزرگانِ وادی عقل و عشق فرموده‌اند:

نزاعی در میان نیست. این خود عقل است که آدمی را به سوی عشق می‌کشاند تا با این اکسیر از غصه برهد و در صدر بنشیند، همان‌طور که دین هم به «حبّ» تفسیر شده است: «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُب‌»[۳۳].

اشکالات و شبهات

در مورد ضرورت «سفر الی الله» اشکالات فراوانی مطرح است که به برخی از مهم‌ترین آنها به همراه پاسخشان می‌پردازیم.

۱.

می‌گویند:

سفر الی الله بی‌معناست. «أین التراب و رب الارباب»؛ «چه نسبت خاک را با عالم پاک»؟. مگر خداوند جسم و دارای مکان است که به سوی او سفر کنیم؟

و یا می‌گویند: مرکب این سفر را «عشق به خدا» دانسته‌اند با اینکه تعلّقِ عشقْ به خدا محال است.

پاسخ:

مسافر جسم آدمی نیست که ترابی است، بلکه جان اوست که «ربّ الاربابی» است. جان آدم از نفخۀ پروردگار است که «و نفختُ فیه مِن روحی» [۳۴] و هماهنگ با هم جهان آفرینش به سوی حق سیر و صیرورت دارد و روزی با رغبت یا از سر اجبار به لقای او می‌رسد.

«یا أَیهَا الإنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ»[۳۵]؛

«ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می‌روی و او را ملاقات خواهی کرد».

امام صادق علیه السلام دربارۀ شدت ارتباط جان مؤمن با پروردگار می‌فرماید:

«إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا» [۳۶]؛

«پیوستگی روح مؤمن به خداوند، بیش از پیوستگی نور آفتاب به خورشید است».

امکان سفر آدمی به سوی پروردگارش از نظر عقل و نقل و شهود و وجدان به هیچ وجه قابل انکار نیست. خصوصیات این سفر پس از این در بخش منازل سفر خواهد آمد.

اما اینکه گفته شد «تعلّقِ عشق به خدا محال است» در بحث «مرکب سفر» خواهد آمد و آنجا خواهیم گفت «تعلّقِ عشق به غیر خدا محال است».


۲.

گفته می‌شود:

سفر الی الله ممکن است، ولی چون خطرآفرین و همراه با خطراتی بزرگ است، ارزش مواجهه با آن همه خطر را ندارد.

پاسخ:

اولاً: هر کسی طاووس خواهد جور هندوستان کشد. عرب می‌گوید: «بقدر الکَدِّ تُکتَسَبُ المَعالی»؛ «به مقدار کوشش، بلندمرتبگی به دست می‌آید».

این اشکال مانند آن است که کسی بگوید چون احتمال خطر در سوار شدن هواپیما زیاد است و اگر با چهارپایان سفر کنیم، احتمال خطر کمتر است؛ پس نباید سوار هواپیما شد.

ثانیاً: سالک در طول سلوک اگر درست حرکت کند و خاکساری‌اش را در پیشگاه حضرت حق و طاعتش را در محضر استاد کامل حفظ کند، لحظه‌ای سکون یا عقب‌گرد ندارد و به بهترین صورت از همۀ امتحانات سرافراز بیرون می‌آید و همۀ گردنه‌ها را به خوبی پشت سر می‌گذارد. خطرات سفر الی الله و راه‌های پیشگیری از آنها را پس از این خواهیم گفت و سخن خود را در پاسخ این شبهه با دو جمله از قرآن کریم پایان می‌بخشیم:

«وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۳۷]؛

«هر کس تقوای الهی پیشه سازد، خدا برایش راهِ برون‌رفتی قرار می‌دهد».

«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا» [۳۸]؛

«اگر تقوای الهی پیشه سازید، خدا برایتان وسیلۀ جداسازی حق از باطل قرار می‌دهد».

۳.

گفته شده اهداف این سفر با غیر این سفر هم قابل دستیابی است، مثلاً از راهِ اخلاق یا زهد هم به دست می‌آید پس ضرورتی برای این سفر نیست.

پاسخ:

البته سالکِ راه خدا دارای زهدِ حقیقی و اخلاق محمدی صلی الله علیه وآله است، ولی اینها شرط لازم‌اند و کافی نیستند. سیر و سلوک الی الله راهی منحصر به فرد است که هیچ‌گونه بدیل و جای‌گزینی ندارد. اصولاً «صراط مستقیم» یکی بیش نیست، گرچه راه‌ها به سوی خدا به تعدادِ نفوس سالکان راه خداست، ولی معنی این سخن این است که هر کس از دریچۀ نفس خود صراط مستقیم را می‌پیماید. توضیح این بحث در «منازل سفر»خواهد آمد.

۴.

می‌گویند:

این سفر باید همراه با راهنما باشد و راهنما کسی جز معصوم نیست، زیرا غیر معصوم خود در خطر است «و المخلَصون فی خطرٍ »[۳۹] «خالص شدگان در خطری بزرگ قرار دارند» پس در عصر غیبتِ معصوم در بسته است و راهی برای پیمودن این سفر وجود ندارد. برخی از سالکانِ راه‌رفته همانند مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی هم به صراحت گفته‌اند: «امروز در بسته است»[۴۰].

پاسخ:

جواب این اشکال در بحث «راهنمای سفر» به صورت مفصّل خواهد آمد.

پانویس

۱. اسراء/۱۹.

۲. دیوان حافظ.

۳. حضرت آیت‌الله جوادی آملی در زمینة رابطه عقل و دین نظریه خاصی دارند که در کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی طرح شده است.

۴. دیوان حافظ.

۵. شعر از صدرالدین دزفولی است

۶. دیوان حافظ.

۷. واقعه/۱۰ و ۱۱.

۸. مفاتیح الجنان، دعای کمیل.

۹. تحف العقول، ص۲۸۷.

۱۰. وسائل الشیعة، ج۱۶، ص۹۴.

۱۱. نهج‌البلاغه، خطبه ۲۰۳.

۱۲. بحار الانوار، ج۶۶، ص۳۱۷ و ج۶۹، ص۵۷.

در مثنوی این حدیث را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دانسته و گفته است:

بهر این گفت آن رسول خوش پیام

رمز موتوا قبل موتوا یا کرام

۱۳. آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی.

۱۴. رعد/۲۸.

۱۵. اعراف/۲۰۱.

۱۶. یونس/۶۲.

۱۷. قمر/۵۵.

۱۸. حارالانوار، ج۵۵، ص۳۹.

۱۹. دیوان شمس تبریزی.

۲۰. دیوان حافظ.

۲۱. عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۶۴.

۲۲. رجال نجاشی، ص۱۹۴.

۲۳. کامل الزیارات، صص۸۱ و ۸۲.

۲۴. الجواهر السنیَه، کلیَات حدیث قدسی، ص۷۱۰.

۲۵. همان.

۲۶. حارالانوار، ج۸۹، ص۳۱۹.

۲۷. شیخ صدوق، توحید ، ص۲۷۷؛ فیض کاشانی، اصول المعارف ص۱۸۶.

۲۸. مجموعة ورّام، ج۲،ص۵۶.

۲۹. کافی، ج۱، ص۱۵.

۳۰. ر.ک: مظفر، محمدحسین، اصول فقه، ج۱، بحث ملازمات عقلی.

۳۱. پدر مجلسی دوم صاحب کتاب بحارالانوار.

۳۲. محمد معصوم شیرازی، طرائق الحقائق، ج۱، ص۲۷۲ به نقل از شرح من لایحضره الفقیه، مجلسی اول.

۳۳. کافی، ج۸، ص۷۹.

۳۴. حجر/۲۹؛ ص/۷۲.

۳۵. انشقاق/۶.

۳۶. کافی، ج۲، ص۱۶۶

۳۷. طلاق/۲.

۳۸. انفال/۲۹.

۳۹. بخشی از روایت نبوی مشهور «العلماء کلهم هَلْکی الا العاملون... .» که در مجموعه ورّام، ج۲، ص۱۱۸ آمده است و نظیرش در مصباح الشریعه ص۳۳ آمده است.

۴۰. نشان از بی‌نشان‌ها، ج۱، ص۱۴۰، ۱۴۴ و ۱۴۵.

عناوین دیگر این نوشتار
  • ضرورت سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • ضرورت سفر
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۲
Ali.akbari(Azad)

سفر الی الله مانند هر پدیده دیگری در ظرفی خاص و از عللی مخصوص نشأت می‌گیرد و پدید می‌آید و چون هر پدیده دیگر می‌تواند با موانعی در پیدایش یا دوام روبه‌رو گردد. موانع سلوک یا دافعند و یا رافع. یعنی یا از اصل سلوک جلوگیری می‌نمایند و یا از ادامه آن مانع می‌شوند. موانعی که رافعند و از ادامه سلوک الی الله جلوگیری می‌نمایند در بخش «آفات سفر الی الله» مورد بررسی قرار می‌گیرند. در این فصل فقط به موانعی می‌پردازیم که از اصل سلوک جلوگیری می‌کنند و نمی‌گذارند شخص به سفر الی الله بپردازد.

فهرست
  • ↓۱- موانع سفر الی الله
    • ↓۱.۱- ۱. عدم آگاهی از سفر به سوی خدا
    • ↓۱.۲- ۲. بدبینی به راه سلوک
      • ↓۲.۱- ریشه‌های بدبینی به راه سلوک
        • ↓۱.۱- الف. تربیت خانوادگی یا اجتماعی
        • ↓۱.۲- ب. برخورد با برخی نکات منفی
        • ↓۱.۳- ج. تنبلی و کاهلی
    • ↓۱.۳- ۳. دل ننهادن و بی‌رغبتی
      • ↓۳.۱- منشأ دل‌ندادن به راه خدا
        • ↓۱.۱- الف. سبک شمردن و کم‌اهمیت دانستن
        • ↓۱.۲- ب. تسویف و به تأخیر انداختن
    • ↓۱.۴- ۴. گرفتار مشابه شدن
    • ↓۱.۵- ۵. خلط دانش و بینش
    • ↓۱.۶- ۶. عادی جلوه کردن
    • ↓۱.۷- ۷. ابتلا به برخی گناهان
    • ↓۱.۸- ۸. گمان‌های فاسد
      • ↓۸.۱- چند نمونه‌
        • ↓۱.۱- ۱. مستثنی‌بودن زن از سفر به سوی خدا
        • ↓۱.۲- ۲. منافات سلوک با کسب وکار
        • ↓۱.۳- ۳. منافات سلوک با تحصیل علم
        • ↓۱.۴- ۴. ضرورت تحصیل علوم دینی پیش از سلوک
        • ↓۱.۵- ۵. بی معنا بودن سفر الی الله
        • ↓۱.۶- ۶. بی معنا بودن عشق به الله
        • ↓۱.۷- ۷. نامشروع بودن ریاضات
        • ↓۱.۸- ۸. خطرناک بودن راه
  • ↓۲- چند نکته
  • ↓۳- نوشتارهای مرتبط
  • ↓۴- پانویس

موانع سفر الی الله

۱. عدم آگاهی از سفر به سوی خدا

همان‌گونه که بسیاری از مردمان از دین حق یعنی اسلام، مذهب حق یعنی مذهب امامیة اثنی عشریه و ... تا پایان عمر آگاه نمی‌شوند و در استضعاف می‌مانند و با همان می‌میرند، بسیاری از مردم از «راه خدا» تا پایان عمر آگاه نمی‌شوند و در غفلت از این راه زندگی کرده و می‌میرند.

حافظ گوید:

فرصت شمر طریقة رندی که این نشان

چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

قرآن در سوره صافات از گروهی این چنین نقل می‌کند:

«وَإِنْ کَانُوا لَیَقُولُونَ * لَوْ أَنَّ عِنْدَنَا ذِکْرًا مِنَ الأوَّلِینَ * لَکُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ»[۱]؛

«و مشرکان به تاکید می‌گفتند اگر پندنامه‌ای از پیشینیان نزد ما بود، قطعاً از بندگان پاک شدة خدا می‌شدیم».

انسان مخلَص یعنی انسان سالک به مقصد رسیده. پس مشرکین در حقیقت می‌گویند اگر از راه خدا اطلاع می‌داشتیم، انسان کامل بودیم.

علامه طباطبایی رضوان الله علیه‌ در ذیل دو آیة «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» [۲] و «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» [۳] می‌فرماید:

«جملة اول هدف و مقصد را می‌نمایاند و جمله دوم راه را. یعنی هدف رسیدن به «حقِّ تقوا» است و راه «تقوا به قدر استطاعت» و روشن است که هر کس به قدری تقوا را رعایت می‌نماید که بدان علم دارد».

پس اولین مانع در شروع سفر الی الله «جهل» است. البته جهل نیز دو گونه است: قصوری و تقصیری. آنچه تاکنون گفتیم جهل قصوری بود. یعنی کسی از روی استضعاف یا راه خدا به او نرسیده و یا اگر رسیده قدرت درک و تحلیل نداشته است، اما جهل تقصیری آن است که امکان اطلاع برای او بوده، اما به دنبالش نرفته است. به هر حال در هر دو صورت شروع در سیر الی الله تحقق پیدا نمی‌کند.

۲. بدبینی به راه سلوک

گروهی از مردم راه خدا را می‌شناسند و از آن اطلاع دارند، ولی به این راه بدبین‌اند و دیگر در این راه قدم نمی‌گذارند. این بدبینی می‌تواند ریشه‌های گوناگونی داشته باشد که به برخی اشاره می‌کنیم.

ریشه‌های بدبینی به راه سلوک

الف. تربیت خانوادگی یا اجتماعی

گاه شخصی به علت آموزه‌های نادرست نسبت به راه خدا چنان دیدی منفی پیدا می‌کند که حتی تصور گام نهادن در آن را نیز به ذهن خود راه نمی‌دهد. دانشجو یا طلبه‌ای که در مدرسه‌ای پرورش یابد و در آن مدرسه تمسخر سیر و سلوک و عرفان ورد همگان باشد، هرگز در راه سلوک قدم نمی‌نهد، زیرا چه بسا راه را راه شیطان بداند.

ب. برخورد با برخی نکات منفی

گاه شخصی بر اثر برخورد با پاره‌ای نکات منفی یا شخصیت‌های مدّعی، چهرة کریهی از سلوک در ذهنش تصویر می‌بندد که عطایش را به لقایش می‌بخشد. بی‌جهت نیست که حافظ می‌گوید:

نقد صوفی نه همه صافی و بی‌غش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

راه عرفان، از این افکار و افراد منحرف و منفی کم ضربه نخورده است.

ج. تنبلی و کاهلی

برخی انسان‌ها به علت تنبلی و کاهلی نوعی بدبینی به سفر الی الله پیدا می‌کنند. شاگردان زرنگ کلاسِ درس از ریاضی متنفر نیستند. چرا؟ چون ریاضی‌خوانی و ریاضی‌دانی «گاو نر می‌خواهد و مرد کهن» نه «نازپروردِ تنعّم». افراد کاهل‌صفت ممکن است حتی بدبینی نسبت به راه پیدا نکنند، اما در پی تنبلی و کاهلی هیچ‌گاه به فکر پیمودن آن هم نیفتند.

تنبلی می‌تواند منشأ بدبینی به راه باشد و می‌تواند خود مستقلاً از موانع شروع به حساب آید.

۳. دل ننهادن و بی‌رغبتی

هر دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست [۴]

منشأ دل‌ندادن به راه خدا

برخی از آدمیان از راه خدا آگاهند و گاه به خوبی هم آگاهند، اما بدان دل نمی‌نهند. منشأ این دل‌ندادن اموری است همانند

الف. سبک شمردن و کم‌اهمیت دانستن

گاه برخی راه خدا را سبک می‌شمرند و در شمار سایر کارهای غیر مهم که ترکش ضرری ندارد به حساب می‌آورند و از این‌رو، به آن دل نمی‌دهند و در نتیجه از شروع به آن سرباز می‌زنند.

ب. تسویف و به تأخیر انداختن

تسویف [۵] یعنی کاری را دائماً به تأخیر انداختن.تسویف یکی از رذائل اخلاقی است و گاه نسبت به واجبات الهی که ترکش به هیچ روی روا نیست، صورت می‌گیرد. مثلاً انسان مستطیعی که هر سال رفتن به حج را به تاخیر می‌اندازد و چه بسا تارک حج از دنیا می‌رود، گرفتار تسویف شده است. در روایات آمده که هرکس عمداً حج را ترک کند و بمیرد، به دین اسلام نمرده است. یا شخصی که پرداخت خمس مال خود را دائماً عقب می‌اندازد، گرفتار تسویف است.

برخی انسان‌ها که از راه خدا آگاه‌اند، ولی آن را ‌آغاز نمی‌کنند. بدین دلیل است که گرفتار تسویف‌اند [۶].

۴. گرفتار مشابه شدن

عرفان راهی ویژه است که متأسفانه هم‌مانندهای فراوانی دارد که یا بی‌ارزش‌اند و یا ارزشی در سطح آن ندارند. این مشابهات را در بحث «راه‌های مشابه و انحرافی سفر» بیان می‌کنیم. پس ما همان‌گونه که«عارف‌نما» فراوان داریم، یعنی انسان‌هایی که گاه حتی بویی از عرفان نبرده‌اند، راه‌های عرفان‌نمای فراوانی هم هست که گاه هیچ مشابهتی با عرفان ندارند. گرفتاری در یکی از این راه‌ها یا در دام یکی از این اشخاص، گاه انسان را تا پایان عمر مبتلا می‌سازد و مانع گام نهادن در راه خدا می‌شود.

۵. خلط دانش و بینش

گاه ممکن است کسی به خاطر تسلطش بر مباحث عرفان نظری گمان کند شاهد وصل را در آغوش دارد. طبیعی است که چنین کسی پای در راه نمی‌گذارد. این شبهه آن‌گاه تقویت می‌شود که شخص خام دیگری او را سالک و عارف بپندارد.

صاحب این قلم به چشم خود کسانی را دیده است که در مباحث نظریِ سیر و سلوک ماهر بوده‌اند و گاه دیگران آنان را سالک و عارف می‌پنداشته‌اند، ولی هرگز در این راه گامی نزده و طریقی نپیموده‌اند. اینکه گفته‌اند: «العلم هو الحجاب الاکبر» اینجا رخ می‌نماید. عارف کامل مرحوم حاج سید احمد کربلایی می‌گوید:

«و أظرف شیء فی اهل العلوم الرسمّیة [و ظریف‌ترین نکته در دارندگان دانش‌های رسمی] آن است که معانی عالیة دقیقه را با الفاظ ادا می‌کنند و روحشان از آنها خبری ندارد. لالایی را می‌گویند، ولی خوابشان نمی‌برد. می‌گویند: حمام است، ولی نمی‌دانند خانه کیست. «و هذا من اعظم حجب سبحات وجهه الکریم»؛[این از بزرگ‌ترین حجاب‌های جلال و عظمت الهی است] [۷].

۶. عادی جلوه کردن

گاه برای بعضی افراد راه سلوک عادی جلوه می‌کند و همین مانع ورود آنان به این راه می‌گردد. این مانع غالباً برای نزدیکان عارفان و سالکان روی می‌دهد. فرزندی که در خانة سالکِ سوخته‌ای زندگی می‌کند، چنان زندگی سالکانة او برایش عادی جلوه می‌کند که در خود شوق و رغبتی به سوی سلوک نمی‌بیند. فرزند یکی از عرفای معاصر دربارة ارتباط با پدرش می‌گوید:

«ایشان گاهی دستوراتی به من می‌دادند، از روی جوانی و ... من یک قدری تمرّد می‌کردم، عصبانی می‌شدند و می‌گفتند: فلانی، افرادی از دور و نزدیک می‌آیند از من مطالبی می‌خواهند به آنها ساده و راحت نمی‌گویم. طول می‌کشد تا بگویم، این طور رایگان در اختیار تو می‌گذارم چرا قبول نمی‌کنی؟» [۸].

بنده روزی از استادم آیت‌الله جوادی آملی پرسیدم: ما با شاگردان مکتب مرحوم قاضی که روبه‌رو می‌شویم، می‌بینیم آنها استادشان قاضی را تا سرحدّ تقدیس می‌ستایند، اما با برخی نزدیکان نسبی ایشان که می‌نشینیم چنین نمی‌بینیم، علت چیست؟ فرمودند:

«شاگرد دائماً ملکوتِ استاد را می‌بیند و فرزند و زن با ناسوت او سروکار دارند و ناسوت او مانند دیگران است».

«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» [۹]؛

«بگو ای پیامبر من هم آدمی مثل شما هستم».

کمتر کسی پیدا می‌شود که این ناسوت برایش حجاب دیدن حقیقت و ملکوت بزرگی که با او دم‌خور است، نشود».

۷. ابتلا به برخی گناهان

ممکن است کسی به علت ابتلا به پاره‌ای گناهان از توفیق اطلاع یا اقدام نسبت به سفر الی الله محروم بماند. در دستگاه خداوند همه چیز حساب دارد و یکی از حساب‌های الهی تأثیردهی به خوبی‌ها و بدی‌های بندگان است. همة پاداش‌ها مربوط به جهان برزخ و آخرت نیست. برخی پاداش‌ها را نقد می‌دهند. گرچه به یک اعتبار در دستگاه الهی نسیه معنا ندارد. در روایات است که گاه گناهِ روز، مؤمن را از تهجّد در شب بازمی‌دارد. پس ممکن است گناه یا گناهانی توفیق قدم نهادن در راه خدا را از آدمی بگیرد. شاید آزار اولیای خدا یکی از این گناهان باشد.

در روایت است که یزید از امام سجاد علیه‌السلام پرسید:

چه کند که از جرمش کاسته شود و امام علیه‌السلام نماز غفیله را به او تعلیم کردند و سپس به دیگران فرمودند: می‌دانم که موفق نمی‌شود.

آری:

زاهد ار راه به رندی نبرد، معذور است

عشق کاری است که موقوف هدایت باشد [۴]

و شاید یکی دیگر از این گناهان فخر فروختن در درون بر خداوند به خاطر عبادت باشد. آن کس که عبادت خود را می‌بیند و بدان مفتخر است، به مراتب از آن بندة عاصی که از عصیان خود خجل است، از خدا دورتر است که این جامة نیاز بر تن دارد و او جامة کبر و آز و در این راه خاکساری می‌خواهند، نه گردن‌فرازی.

۸. گمان‌های فاسد

در عربی گفته می‌شود: «رُبَّ أکلة منعَت أکلات»؛ یعنی چه بسا یک لقمه جلوی خوردن‌های فراوانی را می‌گیرد. حال، گاه یک گمان فاسد جلوی بسیاری از خیرات را بر آدمی می‌بندد یا شرور فراوانی را دامن‌گیر او می‌کند. در مورد راه خدا هم چنین است. گاه گمانی فاسد مانع پرداختن به سفر معنوی به سوی الله می‌گردد. بی‌جهت نیست که امام حسن مجتبی علیه‌السلام می‌فرماید:

در شگفتم از آدمی که چگونه در خوراک جسمش می‌اندیشد، ولی در خوراک جانش نمی‌اندیشد.

تصورات و تصدیقات ذهنی ما خوراک روح ما هستند که اگر فاسد باشند، همچون غذای مسموم‌اند.

چند نمونه‌

به این نمونه‌ها بنگرید:

۱. مستثنی‌بودن زن از سفر به سوی خدا

اگر پنداشته شود زن از سیر و سلوک معاف است، چون ضعیف است و دیگر آنکه اسیر دست مرد است و فرصت چندانی برای سیر و سلوک ندارد (به‌ویژه اگر شاغل باشد که وظیفة او دو چندان است).

پاسخِ این گمان فاسد در بخش «مسافر کیست» گذشت و دانسته شد که

  • اولاً: مسافر راه خدا جانِ آدمی است که نه مرد است و نه زن و بدین دلیل هم مردانی به کمال رسیده‌اند و هم زنانی که اسامی آنها در تاریخ آمده است.
  • ثانیاً: ریاضت هر کس را طبق طاقت او تعیین می‌کنند. حتی در شریعت جهاد از زن برداشته شده، چون «جنس لطیف» طاقت «کار خشن» ندارد و به‌جایش «حسن التبعّل» یعنی خوب شوهرداری کردن وظیفة او دانسته شده است.
  • ثالثاً: زن شریک زندگی مرد است و نه اسیر دست او. حقوقی که زن بر گردن شوهر دارد، به مراتب بیشتر از حقوق مرد بر گردن زن است و لذا در آنجا که مرد از زن معصیت الهی را بطلبد، هرگز اطاعتش لازم نیست، بلکه حرام است.
  • رابعاً: سیر و سلوک الی الله عمدتاً کار دل و قلب است و لذا با هیچ کار و حقّی منافی نیست.
  • خامساً: شاغل بودن زن بیرون از منزل در غیر موارد ضرورت از نظر شرع پسندیده نیست. اشتغال زنان در کارهای طاقت‌فرسای بیرون منزل که با فطرت و ساختار وجودی زن همخوانی ندارد، ظلمی مدرن است که در دورة صنعتی‌شدن به نام آزادی زن بر او تحمیل شد.
۲. منافات سلوک با کسب وکار

برخی گمان می‌کنند اگر در راه خدا شروع کنند، از کسب و کار می‌افتند، زیرا باید بیش از حد به مستحبات و ریاضت‌های شرعی بپردازند و فرصتی برای کار نمی‌ماند.

پاسخ این است که:

اولاً: سیر و سلوک با کار در تعارض نیست، زیرا بخش عمدة سلوک کار دل است.

خوشا آنان که دائم در نمازند

که حمد و قل هو الله کارشان بی[۱۱]

سنگ زیربنای سلوک را مراقبه دانسته‌اند که امری قلبی است، بلکه ذکر در بازار کار و در حین اشتغال و غفلت دیگران است که آدمی را به سرعت رشد می‌دهد، لذا یاد خدا در بازار بسیار مورد تاکید پیشوایان دین است و برایش اجر فراوانی قائل شده‌اند.

ثانیاً: زندگی روزمرة سالک تعطیل نمی‌شود، بلکه تنظیم می‌شود. سالک به موقع می‌خوابد و به موقع بیدار می‌شود. شب زودتر می‌خوابد قبل از اذان صبح برای سحرخیزی برمی‌خیزد. بین الطلوعین را بیدار می‌ماند و به قرائت قرآن و ذکر می‌پردازد. هر غذایی و هر لقمه‌ای را نمی‌خورد. با هر کسی آمد و شد نمی‌کند، هر جایی نمی‌رود و ... .

ثالثاً اگر بر اثر برخی واردات توحیدی قوی در مدتی قدرت بر کسب و کار نباشد‌ ـ چنان‌که در حالات مرحوم سید هاشم حداد گفته‌اند ـ خداوند خود متکفل ادارة زندگی چنین بندة سالک عاشقی می‌گردد.

«نِعْمَ الْمَوْلَی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ»[۱۲]؛

«او بهترین سرپرست و بهترین کمک‌کار است».

۳. منافات سلوک با تحصیل علم

برخی دانش‌جویان و علم‌طلبان می‌پندارند با شروع در این راه و آمدن عشق سوزانِ حق، ادامة تحصیل علم ناممکن می‌گردد. از این‌رو، قدمی در این راه نمی‌نهند [۱۳].

پاسخ این است که

اولاً، این شبهه بسیار قدیمی است و به شبهة «عقل و عشق» مشهور است و عارفان دانشمند از جهت علمی و عملی بطلان آن را ثابت کرده‌اند.

اما از جهت علمی فرموده‌اند:

عقل، خود آدمی را به سوی عشق می‌خواند. عقل می‌گوید: ای انسان! تو همان گونه که ذهن و مغزی داری که با علم حصولی سیراب می‌شود و اگر این علم، یقینی باشد سیراب‌تر می‌گردد، دارای دلی هم هستی که با علم حضوری و شهود سیراب می‌شود که همان «عین الیقین» و «حق الیقین» است. انسان باید همة ابعاد وجودی‌اش را به کمال برساند. استاددر آغاز رساله «لب اللباب» می‌فرماید:

«گرسنه گذاردن دل و باطن را از غذاهای روحانیه معنویة عالم غیب و انوار الهیه ملکوتیة جمالیه و جلالیه و قناعت کردن به سیر در کتاب‌ها و کتابخانه‌ها و مکتب‌ها و درس خواندن‌ها و درس دادن‌ها گرچه به اعلی درجه از اوج خود برسد، سیر کردن عضوی است از اعضاء و گرسنه گذاردن عضوی بالاتر و والاتر»[۱۴].

و امّا از جهت عملی:

وجود عارفان دانشمند بهترین دلیل است بر اینکه جمع بین علم و عرفان ممکن است، زیرا روشن‌ترین و محکم‌ترین دلیل بر وجود شیء، وقوع شیء است. مگر ابن فهد حلّی، سید بن طاووس، سید حیدر آملی، صدرالمتألهین، میرداماد، شیخ بهایی، مجلسی اول، سید علی شوشتری، ملا حسینقلی همدانی، سید احمد کربلائی، شیخ محمد بهاری، سید سعید حبّوبی، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، سید علی قاضی، شیخ محمدجواد انصاری همدانی، علامه طباطبایی، سید محمدحسن الهی و ... عارف یا سالک نبودند؟

بعضی از اینها در اوج علمند و در اوج عرفان و تا پایان عمر هم لحظه‌ای از علم‌اندوزی و نشر علم نیاسودند.

ثانیاً: تا زمان حصول وارداتی قوی که حال درس خواندنِ جدّی را بگیرد، سال‌ها فرصت است که می‌توان به صورت جدی به تحصیل علم پرداخت.

ثالثا: در حال بقاء بعد الفناء که سالک به آرامش کامل می‌رسد، پرداختن به علم کاملاً سهل است. به دیگر سخن، حالات آن‌چنانی که حال درس خواندن را بگیرد، در «بخشی از منازل پایانی سفر اول» اتفاق می‌افتد که البته موقت است و پس یا پیش از آن خبری از آنها نیست.

رابعاً: فرض کنیم چنین باشد و حالات توحیدی و عشقی حال درس را بگیرد ـ که البته چنین نیست‌ ـ مگر چه از دست رفته است؟ جز مشتی اصطلاحات و مطالبی که احیاناً پر از شبهات و شکوک است؟! ولی در برابر چه به دست آمده است؟ یقین آن هم عین الیقین و به دنبالش حق الیقین. عرب در مثلی مشهور می‌گوید: «خذ الغایات و اترک المبادی» یعنی «به اهداف بپرداز و در مقدمات نمان» پس در حقیقت معاوضة درهمی است با دینار و یا اندکی با بسیار بلکه بی‌شمار و به همین دلیل است که دانشمندان آگاه هم این حال را آرزو می‌کردند و می‌سرودند:

علم نبود غیر علم عاشقی

مابقی تلبیس ابلیس شقی [۱۵]

در میخانه گشایید به رویم شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم [۱۶]

۴. ضرورت تحصیل علوم دینی پیش از سلوک

برخی کسانی که دستشان از علوم رسمی دینی تهی است، گمان برده‌اند که علم ضرورتاً مقدمه سفر الی الله است و چون خود را عوام می‌دانند، می‌گویند:

«أین العوام و السفر الی الملک العلّام؛ یعنی« بی‌سواد کجا و این خیال‌ها!»

پاسخ این است که

اولاً: گرچه برخی ورود به علوم شرعیه را شرط سلوک دانسته‌اند، [۱۷] اما باید گفت: اگر مراد، دانستن شریعت به قدر حاجت (اگرچه به صورت تقلید از مجتهد اعلم) است، سخنی است صحیح، ولی این به معنای لزوم تحصیل علوم رسمی نیست و اگر مراد تخصص یا ورود در علوم رسمی است، حرفی است ناتمام، زیرا بسیاری از عارفان و کاملان از متخصصان رشته‌های دانش‌های اسلامی نبوده‌اند و روشن‌ترین و محکم‌ترین دلیل بر وجود شیء وقوع شیء است و اینکه گفته‌اند:

«علم حجاب است، ولی تا به حجاب وارد نشوی خرق و پاره کردن آن نتوانی»

سخنی است مبهم. معنای این سخن این است که اگر به این حجاب گرفتار آمدی، باید از آن بیرون بجهی که بد حجابی است و لغزشگاه مردانی بزرگ است. «العلم هو الحجاب الاکبر». نه اینکه ورود به این حجاب شرط لازم سلوک الی الله باشد. سالک الی الله مرجع أعلمی می‌خواهد که از او در شریعت تقلید کند و استاد کاملی می‌خواهد که از او در طریقت تبعیت کند.

البته دو نکته اینجا هست:

اول آنکه استاد می‌فرمود:

اگر استاد سلوکی سالک مرجع تقلید او هم باشد، بسیار بهتر است

و دیگر آنکه مرحوم قاضی می‌فرمود:

برای دستگیری کردن باید انسان کامل، در شریعت هم مجتهد باشد.

ثانیاً: بسیاری از طلاب علم و دانشمندان که قدم در این راه می‌نهند، خود بالوجدان می‌یابند که در این راه عوام‌اند. پس از جهت این ملاک با عوام یکی هستند، یعنی استاد کامل «عالم این فن» است و اینان شاگردان ابجدخوان او در این طریقتند.

ثالثاً: در تاریخ عرفان مواردی یافت می‌شود که استاد سلوکی از نظر علمی از شاگردان خویش کمتر است، مثلاً شیخ اعظم انصاری شاگرد سلوکی مرحوم سید علی شوشتری است و سید شاگرد فقه شیخ انصاری. پس عمده، دل به راه دادن و تبعیت است و علوم رسمی چندان دردی دوا نمی‌کند.

علم رسمی سر به سر قیل است و قال

نه از او کیفیتی حاصل، نه حال [۱۸]

۵. بی معنا بودن سفر الی الله

برخی گمان برده‌اند که اصولاً سفر الی الله بی‌معناست و لذا قرب به حق را هم نزدیک شدن به ثواب خداوند مانند حور و قصور می‌دانند و قصد قربت را هم احیاناً قصد امتثال فرمان‌های مولی معنا می‌کنند. غافل از اینکه همة عالم در تکاپوی اویند و آدمی بالأخص در تکاپوی «هو» ست، بفهمد یا نفهمد.

«وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ» [۱۹]؛ «و همه چیز به سوی خدا بازگشت داده می‌شود».

«وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ» [۲۰]؛ «و بازگشت همه به سوی خداست».

رأی این گروه در بخش «ضرورت سفر» نقل و نقد شد.

۶. بی معنا بودن عشق به الله

گروهی گفته‌اند: عارفان مرکب سلوک را عشق دانسته‌اند و عشق به الله معنا ندارد و بدان تعلق نمی‌گیرد.

غافل از اینکه

اولاً: همة عالم عاشق خداست، چه اینکه تسبیح‌گوی اوست

و ثانیاً: عشق جز به حضرت حق تعلّق نمی‌گیرد، زیرا عشق به کمال حقیقی تعلق می‌گیرد و جز حق هیچ‌کس را کمالی حقیقی نیست. این بحث هم در بخش «مرکب سفر» مفصل بررسی خواهد شد.

۷. نامشروع بودن ریاضات

گروهی پنداشته‌اند این راه جز با ریاضت‌ها قابل طی‌شدن نمی‌باشد، آن هم ریاضت‌های سختِ نامشروع، پس نباید در آن گام نهاد.

غافل از اینکه

از دستورات شرعی ریاضتی سخت‌تر وجود ندارد و جز دستورات شرعی هم ریاضت دیگری در روش عرفانِ صحیح مقبول نیست. عارفان خود گفته‌اند جز از طریق شریعت به طریقت و به دنبالش به حقیقت‌ راهی نیست. البته پرداختن به دستورهای شرعی باید کنترل شده و با روح و اخلاص انجام شود تا اثر خاص خویش را ببخشد.

۸. خطرناک بودن راه

برخی می‌گویند: چون این راه همراه با خطرات شدید و فراوانی است و خطر در برخی بخش‌هایش ابتلا به فرعونیت است‌ (چنانچه از شطحیات عرفا مشهود است‌)، پس نباید بدان نزدیک شد، گرچه مشتمل بر منافعی هم بوده باشد.

غافل از اینکه

اولاً: وعدة الهی حق است؛ آنجا که وعده‌هایی این چنین داد:

«وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۲۱]؛

«هر کس تقوا پیشه سازد، خدا همیشه برایش گریزگاهی قرار می‌دهد».

«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا»[۲۲]؛

«اگر تقوا پیشه کنید، خدا برایتان قدرت جدایی حق و باطل قرار می‌دهد».

«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا»[۲۳]؛

«آنان که در راه ما می‌کوشند، حتماً راه‌های خویش را به آنها نشان می‌دهیم».

پس باید با قدم صدق به تقوا و جهاد اکبر پرداخت تا از همة خطرات رست.

ثانیاً: پس می‌توانیم بگوییم اسلام و ایمان هم نمی‌آوریم، زیرا مرتد و فاسق و منافق کم نیستند. مگر می‌شود برای خطری احتمالی و قابل دفع و رفع از کمالی مسلّم چشم پوشید.

ثالثاً: بسیاری از همین راه رفته‌اند و رسیده‌اند، چرا خود را از آنان فرض نکنیم و دل به امید خوش نداریم.

چند نکته

۱. از موانعی که برشمردیم، این تقسیمات به دست می‌آید:

الف. برخی از این موانع علمی و برخی عملی است.

ب. برخی اختیاری است مانند گناهان و برخی غیر اختیاری مانند تربیت خانوادگی.

ج. برخی سطحی است مانند جهل قصوری و برخی ریشه‌دار مانند بدبینی ناشی از تربیت خانوادگی.

۲. آنان که از راه خدا دور و مهجورند، از دیدگاه عارفان دو دسته‌اند:

مستضعفان و معاندان. عارف و سالک می‌کوشند تا درخور امکان دست گروه اول را بگیرند و ره بنمایند ولی نسبت به گروه دوم می‌گویند:

با مدّعی مگویید اسرار عشق و هستی

تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی [۴]

سرّ مطلب هم روشن است. اقتضای طبیعت راه سلوک این است که بخل ورزیدن بر طالبْ حرام است و بخشیدن آن بر مدّعی معاندْ نیز حرام است. البته اولیا در دستگیری افراد، استعداد ذاتی و طلب و شوق فعلی آنها را هم مدّ نظر قرار می‌دهند. اگر حکما همچون بوعلی سینا در پایان کتاب اشارات‌ بذل حکمت را به نااهل، جفا و بخلش را از اهل ناروا می‌دانند، طبیعی است که بذل و بخل معرفت به طریق اولی این حکم را دارد. که اگر آن علم الیقین است، این عین الیقین و حق الیقین است.

عارف کامل آیت‌الله سید علی قاضی در پاسخ نامة یکی از شاگردان دانشمند خود [۲۵] که پرسیده بود آیا می‌توان اذکار را به دیگری تعلیم داد، نوشته‌اند:

«از دادن اذکار به غیر، مضیقه‌ای نیست، ولی تا طلب صادق ندیدید، ندهید» [۲۶].

نوشتارهای مرتبط

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۷
Ali.akbari(Azad)

نویسنده این مقاله بعد از تعریف آفت در سلوک و بیان مقدماتی، به بیان آفات علمی و عملیِ سلوک پرداخته و در انتها به چند سؤال در این زمینه پاسخ میدهد.

فهرست
  • ↓۱- معنای آفت سفر
  • ↓۲- مقدمات بحث
  • ↓۳- آفات علمی سیر و سلوک
  • ↓۴- آفات عملی سیر و سلوک
  • ↓۵- پاسخ چند شبهه
  • ↓۶- نوشتارهای مرتبط
  • ↓۷- پانویس

معنای آفت سفر

آفت را در لغت چنین معنا کرده‌اند: آنچه مایة فساد و تباهی گردد. آسیب، بلا، زیان[۱].
البته این واژه عربی است و در لغت عرب هم چنین معنا شده است: الآفى: ‌العاهى، مایُفسد[۲].

بنابراین آفات سفر الی الله یعنی آنچه مایة فساد و تباهی سلوک است و سالک را از ادامة راه خدا باز‌ می‌دارد. آفات سلوک به یک معنا همان خطرات سلوک است که دانستن آن بر هر سالکی لازم می‌نماید.

پیش از برشماری آفات سلوکی تذکر نکاتی سودمند به نظر می‌رسد:

مقدمات بحث

۱. مقصود از آفات سلوک، موانع شروع در سلوک نیست، بلکه موانع پیشرفت و رشد در سلوک است. البته از نگاهی دیگر آنچه مانع شروع در سلوک است، خود آفت است، اما آفت سلوک نیست، بلکه آفت مطلق تکامل و رشد آدمی است. سرّ افتراق این بحث از بحث «موانع شروع سلوک» که قبلا گذشت، همین است.


۲. سلوک دو نوع آفت دارد:

  • آفاتی کلّی که اختصاص به درجة خاصی از سلوک ندارد
  • و آفاتی که مربوط به درجات سلوکی است.

در این بخش عمدة نظر ما بر نوع اول از آفات است. در بحث منازل سفر، آنجا که نظر خود را آوردیم، اجمالاً برخی آفات درجات سلوک را یاد آور شدیم.


۳. هرچه درجة سلوکی بالاتر و سالک پیشرفته‌تر باشد، آفت مربوط به آن درجه ظریف‌تر و پیچیده‌تر و درمانش مشکل‌تر است.


۴. هرچه سرعت سیر سالک بیشتر باشد، احتمال آفت‌زدگی سلوکش بیشتر است و کنترلش مشکل‌تر است. استاد می‌فرمودند:

«اعتدال در همة امور خوب است، حتی در سیر الی الله. بیشتر کسانی که سرعت سیر غیر عادی داشته‌اند، سلوکشان به آفت خورده است و از سیر باز مانده‌اند»

و از این‌رو به اهل سلوک سفارش می‌کردند

«همه چیز را به فرزندانتان نگویید، زیرا تحمّل ندارند و قهراً نمی‌کِشند و می‌سوزند».

از مرحوم عارف کامل آیت‌الحق حاج سید احمد کربلایی نقل شده است:

«ما در خدمت استادمان مرحوم ملاحسینقلی همدانی بودیم و شبانه‌روز از محضرش بهره می‌بردیم تا اینکه آقا شیخ محمد بهاری به جمع ما پیوست و از ارادتمندان استاد شد. و چندی نگذشت که شیخ، آخوند ملاحسینقلی را از ما دزدید»[۳].

می‌دانیم که مرحوم بهاری راه خدا را ۷ ساله طی کرده است و این مدت چنانکه در بخش «مدت سفر» گذشت، بسیار کوتاه و کم‌نظیر است. حدس من این است که به خاطر این سرعت سیر فوق‌العاده، مرحوم ملاحسینقلی مجبور بوده که وقت فراوانی را صرف او کند که از آفات و آسیب‌های احتمالی راه در امان بماند.


پرسش


این پرسش به ذهن خطور می‌کند که اگر سرعت سیر بالا و زیاد در سلوک مطلوب نیست، این‌گونه جملات از معصومین: چگونه توجیه می‌شود؟

« ... حتی أسرَحَ الیک فی میادینِ السابقین و اُسرعَ الیک فی البارزین»[۴].

علی علیه‌السلام در این جمله از خداوند شتاب به سوی خدا را طلب کرده است.

و یا حضرت موسی در جواب سؤال الهی «وَمَا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یَا مُوسَی»[۵]؛ «چه باعث شد زودتر از قومت بشتابی».

فرمود: «وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَی»[۶]؛ «برای خشنودی تو ای پروردگار به سویت شتافتم».


پاسخ این است:

علی علیه‌السلام می‌فرماید: «اُسرع الیک» یعنی به سوی تو بشتابم و موسی گفت: «عجلت الیک» یعنی به سوی تو شتافتم. سلوکی که به سوی خداست، سرعتش همراه با اعتدال است و اگر همراه با اعتدال نباشد، معمولاً به سوی الله نیست بلکه به سمت «آفت» است. شاهد مطلب این است که وقتی مولای اهل عرفان امیرمؤمنان صلواة الله علیه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خبر ارتحال خود را شنید، بلافاصله پرسید:

«أ فی سَلامة من دینی»؛ «آیا در وقت جان دادن دینم سالم است و یا آفت زده است؟».

و با پاسخ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود:

«فی سلامة من دینک».

چنان خوشحال شد که آن هنگام (هنگام شهادت) را از «مواطن شکر» دانست و نه از «مواطن صبر»[۷] و در عمل هم با فریاد «فُزت و ربّ الکعبه»[۸] سلامت دین و سعادت نهایی خود را اعلام فرمود.

مرحوم آیت‌الله حاج سید محمدکاظم یزدی می‌گوید:

«حدّ التوسط فی الآمور غیر مخصص»؛

«رعایت حد وسط در همة امور خوب است و استثناء هم ندارد» [۹].

تمامی ادعیه‌ای که در آنها از خداوند عافیت طلب شده و به خصوص آنها که لسانش مطلق است یعنی عافیت مطلقه را طلب می‌کند به یک معنا تقاضای اعتدال است که در همة امور مطلوب است.

لذا گفته‌اند:‌ خیر الأمور أوسطها.

علی علیه‌السلام فرمود:

« لا تَری الجاهلَ الا مُفْرِطا او مُفَرِّطا»[۱۰]؛

«یعنی نادان یا اهل افراط و زیاده‌روی است و یا اهل کوتاهی و تفریط».

معنای این روایت شریفه این است که اعتدال در همة کارها «شرط عقل» است و عاقل همیشه معتدل و عادل است.


۵. یکی از علل مهم ضرورت استاد در راه خدا همین آفات سلوکی است. استاد و راهنمای سفر الی الله وظایف مهمّی بر دوش دارد که یکی از آنها سیر دادن سالک به گونه‌ای است که اصلاً آفتی به سلوکش نرسد و دیگر اینکه اگر آفتی آمد، آن را رفع کند. چه خود شاگرد بفهمد یا نفهمد و چه درمان آفت را بداند یا نداند. البته سالک غالبا آفت را نمی‌داند و در صورتی که بفهمد غالبا درمان صحیح آن را به‌ویژه در آن حال، نمی‌داند و گاه می‌داند، ولی باید همت استاد ضمیمة همت او شود تا از آن آفت، به سلامت بگذرد.

استاد می‌فرمود: شرط عدم برخورد سالک به آفت و یا گذر از آفت اخلاص در سلوک و اطاعت کامل از استاد کامل است. عین عبارتشان این بود:

«هر کس با اخلاص پا در راه بگذارد و مطیع استاد کامل باشد، یک لحظه عقب‌گرد و سکون ندارد».

داستان‌های فراوان و عجیبی در این زمینه هست که به برخی از آنها در بخش «راهنمای سفر» اشاره شد.


۶. تقوای حقیقی متناسب با هر درجة سلوکی فرقان الهی را به دنبال دارد:

«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا»[۱۱]؛

«اگر تقوا پیشه سازید، خدا برایتان قدرت فرق‌گذاری بین حقّ و باطل قرار می‌دهد».

تقوا فضیلتی اخلاقی در کنار سایر فضایل و مقامی در کنار سایر مقامات نیست، بلکه حقیقتی است که در همة مقامات درجه‌ای از آن حضور دارد. رعایت درجة مناسب تقوا سالک را در هر درجه از آفت مصون می‌دارد و بر فرض ورود آفت، گریزگاه برایش روشن می‌شود و درمانده نمی‌شود.

«وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۱۲]؛

«هر کس تقوای الهی پیشه سازد، خدا برایش گریزگاه قرار می‌دهد».


چند نکته


  • الف. چه بسا تقوای درجات پایین سلوک نسبت به درجات بالای سلوک ضد تقوا به حساب آید، مثلاً لذت از عبادت در آغاز سلوک مصداق تقواست، ولی در مراحل عالیه ضد تقواست و لذت به معبود مصداق تقوا خواهد بود.
  • ب. تقوای متناسب با هر درجه را استاد تعیین می‌کند.
  • ج. آنچه از انسان دستگیری می‌کند تقواست، نه تکیه بر تقوا.

حافظ گوید:

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش


۷. اگر آفت سلوکی دامن‌گیر سالک شود و خدای ناکرده به عافیت تبدیل نشود، یعنی سلوک مسافر راه خدا آفت‌زده گردد و آسیب ببیند، از دو حال بیرون نیست، یا سالک در همان حال و مقام می‌ماند و یا به استدراج دچار می‌شود. او چه بسا سال‌ها با خاطرات خوش ایام رشد و سلوک و تعالی خوش است و گمان می‌برد که در حال تکامل است، با اینکه چنین نیست[۱۳].


۸. از عارف کامل آیت‌الحق مرحوم حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی کراراً نقل شده است و حقیر این مطلب را از چند تن از شاگردان ایشان بلاواسطه شنیده‌ام که ایشان می‌فرمود:

سالکِ از راه ماندة آفت‌زده به تخم مرغی می‌ماند که آن را پیش از جوجه شدن از زیر مرغ برداشته‌اند. این تخم مرغ نه به عنوان تخم مرغ قابل استفاده است و نه به عنوان جوجة مرغ قابل استفاده است. این سالک هم نه کامل شده که قابل استفاده برای دیگران باشد و نه بکر مانده است که قابل تکامل سلوکی باشد.


۹. سالکی که سلوکش آفت ببیند و اصلاح نشود، مورد طرد استاد باطناً و قلباً فقط و یا ظاهراً و باطناً قرار می‌گیرد، زیرا اگر طرد نشود سایر سالکان را خراب می‌کند. حقیر خود در مدّت ارادت به استاد که نزدیک به ۱۵ سال طول کشید، موارد متعددی از این طردها را مشاهده کردم. ایشان می‌فرمود:

سالکان به منزلة قافلة شتر در راه هستند که اگر یکی از راه ماند، ریسمانِ او را می‌بُرند تا بقیه از راه نمانند و به حرکت ادامه دهند. کسی که استاد از او فقط باطناً بریده است، به ظاهر در خدمت استاد و در میان رفقای اوست، ولی رشدی نمی‌کند و بهره‌ای نمی‌برد.


۱۰. صلاح کسانی که طرد می‌شوند این است که پشت سر استاد کامل بد نگویند که ضرر می‌بینند. مرحوم انصاری همدانی به کسی که به ایشان پشت کرده بود و از خدمتشان طرد شده بود، فرمود:

پشت سر ما بد مگو و بر علیه ما کاری مکن که ضرر می‌کنی و بد می‌بینی.

آری،

«إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا»[۱۴]؛

«حقّاً که خدا خود از آنان که بدو گرویده‌اند دفاع می‌نماید».


۱۱. قبض یعنی گرفتگی نفس سالک و عدم رغبت به عبادت و توجه که موجب سردی در عمل می‌گردد و بسط یعنی سبکی روح و گشایش نفس سالک که منشأ رغبت در عبادت و شعله کشیدن عشق سالک می‌گردد. قبض‌هایی که برای سالک در مدّت سلوک پیش می‌آید، گونه‌هایی دارد که در بخش «سبک‌بالی در سفر» مورد بررسی قرار می‌گیرد. قبض‌های ناخواسته که الهی است (نه قبض‌های خواسته که منشأش عملکرد خود آدمی است) آفت نیست، زیرا اگر قبض برای سالک نباشد، می‌سوزد و به کمال نمی‌رسد. اگرچه سالکان مبتدی عاشق بسط و دشمن قبض‌اند. اما هر دو از خداست و برای تربیت سالک است و سالکی که به مقام رضا و تسلیم رسیده، هر دو در نظرش مساوی است.


۱۲. همه یا بیشتر آفات در حقیقت به علت از دست دادن دستوری از دستورات سلوک است، مثلاً «افشاء سرّ» نادیده گرفتن کتمان است و یا «تفرعن» از دست دادن «ذُلّ عبودیت» و «خاکساری» است.


۱۳. همه یا اکثر آفات در حقیقت، شکست خوردن در امتحانی از امتحانات است. کم نبوده‌اند سالکانی که در امتحان مال یا جاه شکست خورده و از راه بازمانده‌اند. محمد بن مسلم برای اینکه در امتحان جاه شکست نخورد، مدتی با همة اعتبار و عظمتی که داشت خرمافروشی کرد[۱۵].


۱۴. آفات سلوک را به اعتبارات مختلف می‌توان تقسیم کرد که به برخی اشاره می‌کنیم:

  • الف. آفات یا ساده است یا پیچیده.
  • ب. آفات یا کلّی و مربوط به اصل سلوک است، مانند دل بستن به مقامات یا مربوط به درجه‌ای از درجات سلوک الی الله است، مانند تفرعن که مربوط به مرحلة گذر از نفس است.
  • ج. آفات یا فقط برای برخی سالکان پیش می‌آید و یا احتمال وقوعش برای هر سالکی هست.
  • د. آفات یا غیر قابل درمان است[۱۶] و یا قابل درمان و این قسم هم یا به آسانی درمان می‌شود یا به دشواری.
  • هـ.. آفات یا علمی و مربوط به بخش نظر است و یا عملی است و مربوط به بخش رفتار. آفات علمی اعتقاداتی است که برای سلوک سالک ضرر دارد و آفات عملی کارهایی جوارحی یا جوانحی است که به سلوک سالک آسیب می‌رساند. البته گاه برخی آفت‌های علمی زیربنای پاره‌ای آفات عملی می‌گردد و گاه آفت‌های عملی زمینه‌ساز برخی آفت‌های اعتقادی و فکری می‌گردد. در ضمن بحث از هر آفت، مثال اقسام فوق روشن خواهد شد.آفات علمی و عملی سلوک فراوانند که ما به بعضی از اهم آنها اشاره می‌کنیم.

آفات علمی سیر و سلوک

متن اصلی: آفات علمی سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

۱. فهم خطا از وحدت وجود: نظریة وحدت وجود هم به نظریة عرفا اطلاق می‌شود و هم به نظریة صدرا. خلاصة سخن اهل معرفت این است که خداوند نامحدود است، زیرا وجود صرف و بسیط است و چون نامحدود است، وجود دیگری در کنارش فرض نمی‌شود پس همة آنچه را که ما موجود می‌دانیم ظهورات و آیات حق تعالی هستند که حق در آنها تجلی و ظهور دارد و خداوند نسبت به آنها «تمایز احاطی» دارد و مقتضای تمایز احاطی عینیت یک‌طرفه است، پس هیچ موجودی خدا نیست، بلکه جلوه‌ای از جلوه‌های خداست، اما برخی سالکان خام گمان کرده‌اند که وحدت وجود یعنی همه چیز خداست.


۲. حلول و اتحاد یا تفسیر خطا از فنای ذاتی: شاید برخی سالکان در برخی منازل تصور کنند که نوعی اتحاد و حلول با ذات الهی ممکن است و یا فنا در ذات خدا را که حق است خدا شدن بنده بپندارند و این فکری خطرناک است، زیرا ممکن‌الوجود هیچ‌گاه واجب‌الوجود نخواهد شد.


۳. بسته دانستن درب لقاء الله: بعضی دیگر گمان کرده‌اند درب وصول به حضرت حق بسته است و هدف رسیدن به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف است، نه لقاء الله و اما این تصور غلط است، زیرا ولایت دالان توحید است و خداوند همیشه با نام ولی تجلی دارد. نبوت ختم‌پذیر هست، ولی ولایت به معنای رسیدن به مقام لقاء الله و فنای ذاتی پایان‌پذیر نیست.


۴. توهم انحصار استاد: برخی سالکان به دلیل شدت انس به استاد تصور می‌کنند پس از ارتحال استاد شخص دیگری پیدا نمی‌شود که شایستة این مقام باشد، در حالی که شدت علاقه نباید حجاب سالک شود.


۵. توهم عدم نیاز به استاد حی: برخی سالکان تصور می‌کنند پس از ارتحال استاد نیاز به استاد زنده ندارند و روح استادشان از همان عالم از آنها دستگیری می‌نماید. البته استاد می‌تواند پس از فوت از شاگردانش دل‌جویی کند، اما ارتباط با استاد متوفی احتیاج به کنترل دارد که شیطانی نباشد، ولی استاد زنده حالات شاگرد را می‌بیند و با سخن صریح درد او را درمان می‌کند.


۶. خیال جذبه: برخی سالکان به امید اینکه با «جذبه» به حق برسند، خیال می‌کنند که نیازی به استاد ندارند، در حالی که تعداد مجذوبان بسیار اندک است و ثانیاً جذبه راه شناخته‌شده‌ای ندارد و ثالثاً سلوک با استاد، بسیار پرثمرتر از سلوک با جذبه است.


۷. توهم کمال: گاهی در اثر برخی واردات و حالات، سالکِ غیرکامل گمان می‌کند که کامل شده است و از حضور نزد استاد سر باز می‌زند و یا حتی از دیگران دستگیری می‌نماید. این از جمله آفاتی است که استاد می‌تواند در رفعش بکوشد.

آفات عملی سیر و سلوک

متن اصلی: آفات عملی سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

۱. بدبینی به غیرسالکان: سالک پس از مدتی احساس سبکی خاصی در روح خود می‌کند و ممکن است نوعی بدبینی به غیرسالکان پیدا کند و این آفت بسیار بزرگی است که ممکن است سر از عجب درآورد. سالک باید خود را از همه پست‌تر ببیند.

۲. بدبینی نسبت به علمای ظاهر: شایسته است که سالک با علما و فقها با ادب و احترام برخورد کند، زیرا کوچک شمردن علما از آفات سلوک است.

۳. خودبرتربینی نسبت به دیگر سالکان: شایسته است که سالک خود را از دیگر سالکان کمتر و پست‌تر ببیند، اما در مواردی دیده شده که سالک به خاطر قدمت یا پاره‌ای کرامات خود را از دیگران بهتر دیده، و همین آفت موجب طرد شدن او از مجموعة سالکان شده است.

۴. سهل‌انگاری نسبت به شریعت: همان‌طور که می‌دانیم برای رسیدن به «الله» هیچ راهی جز پیمودن مسیر شریعت پیامبر گرامی۶ نیست. یکی از آفات سلوک این است که سالک گمان کند طریقت و حقیقت غیر از شریعت است و به بهانة رسیدن به لب و مغز خود را بی‌نیاز از شریعت بداند، غافل از اینکه انسان سالک با «حفظ شریعت» است که طریقتش از خطا و انحراف سالم می‌ماند و به حقیقت می‌رسد و پس از رسیدن به حقیقت با عمل به شریعت باید شکر خود را ابراز دارد. با مطالعه در زندگی بزرگان و سالکانی مانند مرحوم قاضی می‌توان اهتمام فراوان آنها را نسبت به شرع مقدس ملاحظه نمود.

۵. افشاء سرّ: یکی از شرایط مهم سلوک که بزرگان در آن اهتمام بسیار کرده‌اند، کتمان سرّ است. منظور از «سرّ» مطلبی است که عده‌ای آن را نمی‌دانند و در صورت افشا باعث فساد عقیدة آنان می‌شود. افشای سرّ در حکم کفر سلوکی است و ضرر فراوانی به سالک وارد می‌کند. در این موارد اساتید سلوک سفارش‌های مهم و فراوانی به شاگردان خود کرده‌اند.

۶. دل دادن به کشف و کرامات و مقامات: این آفت معلول یکی از علت‌های زیر است. دون همتی، خلط مقصد با منزل و جنبیدن از جای.

۷. جنبیدن از جای: از دست دادن حالت عادی به خاطر یک وارد، یا بسط و ... را جنبیدن از جای نامیده‌اند. جنبیدن از جای هم خود آفت است و هم منشأ آفت افشای سرّ است. بایسته است که سالک در مقابل واردات، وقار و طمأنینه و حالت عادی خود را حفظ کند که البته کاری بسیار مشکل است.

۸. عدم توجه به ظرائف سلوک: پیمودن راه خدا که از مو باریک‌تر و از شمشیر تیزتر است، به علت رعایت ظرائف و نکات دقیق سلوک است. سالک باید فراست و کیاست خاصی داشته باشد. در این رابطه داستان‌هایی از سالکان نقل شده است.

۹. تغییر کردن نیت: نیت سالک الی الله در سراسر سلوک جز الله نیست، اما گاهی بعضی از آفات این نیت را تغییر می‌دهند که به برخی از آنها مختصراً می‌پردازیم:

  • الف. لذت‌های نفسانی: سالک باید مراقب باشد که منشأ عملش جز قرب به حق نباشد، گاهی لذت‌ها اگرچه نورانی باشند (حجب نورانی) جای نیت خالص را می‌گیرند. طلبیدن مکاشفات، اتصال با عالم غیب، شفا دادن مریض و ... همگی حظوظ نفس هستند.
  • ب. تقویت نفس: سالک می‌داند که راه خدا راه فناست، راه از دست دادن و در طبق اخلاص گذاشتن همه چیز است، برخلاف صوفی منحرف که به دنبال تقویت نفس است. سالک می‌داند که در این راه نباید دنبال تقویت نفس باشد که از رهگذر آن طی الارض، راه رفتن بر روی آب و ... برایش حاصل گردد، زیرا این امور پست‌تر از آن است که گوهر وجود آدمی در راه آن هزینه شود.
  • ج. عادت: عادت کردن که از نعمت‌های بزرگ الهی است، از دیدگاه علمای اخلاق اگر کار نیکی از ملکه‌ای که محصول عادت است، در نفس نشأت بگیرد اهمیت دارد. اما نکتة مهم این است که عادت نباید منشأ اعمال سالک باشد، بلکه باید منشأ اعمال او فقط الله باشد.

۱۰. خلط منزل با مقصد: منازل راه خدا بسیار است، اما مقصد یکی است. یکی از آفات سلوک اشتباه گرفتن منزل با قصد است.

۱۱. تعدد استاد: سالک نباید در یک زمان تحت تربیت دو یا چند استاد باشد، به جز چند حالت. اول آنکه سالک از دو استاد در طول هم استفاده کند. به این صورت که استاد کاملی به شاگرد خودش که کامل نیست، زیر نظر خود اذن دستگیری دهد. دوم آنکه سالک از یک استاد عرفان و یک یا چند استاد اخلاق استفاده کند. سوم آنکه سالک از یک استاد عرفان استفاده کند و از اساتید دیگر به عنوان ملازم و به منظور مشاهدة حالات بهره ببرد. چهارم آنکه به امر استاد کاملی، مدتی زیر نظر استاد کامل دیگر برود.

بنابراین شور و شوق زائدالوصف سالک نباید باعث شود که به هر عملی دست زند و از هر کسی کلمه‌ای بیاموزد و از هر غذای روحانی لقمه‌ای بردارد، چرا که این طرز عمل بسیار زیان‌آور است.

۱۲. تمرد از دستور: یکی از آفات سفر (که از علل طرد شدن از جمع سالکان نیز هست) تمرد از دستورات سلوکی است، البته تمرد در حد کم از جانب استاد قابل اغماض است. اما اگر از حد بگذرد چاره‌ای جز طرد قلبی یا خارجی نمی‌ماند. از علل طرد می‌توان به دو عامل دیگر نیز اشاره نمود.

  • ۱) خود را از دیگر رفقا بهتر دیدن.
  • ۲) با اغیار نشست و برخاست کردن.

۱۳. مبالغه نسبت به استاد: سالک باید «فنا در استاد» پیدا کند تا بتواند با اطاعت محض از خطرات و کریوه‌های نفس بگذرد، ولی آفت این اطاعت و تسلیم و عشق می‌تواند نوعی مبالغه دربارة استاد باشد که احیاناً به شطحیات هم منجر می‌گردد.

۱۴. شطحیات: از آفات مشهور سلوک ابتلا به شطحیات است. منظور از شطح سخنی است که از آن بوی نا بخردی و ادعا به مشام می‌رسد. منشأ شطح جنبیدن از جای در برابر واردات سنگین و یا عدم کمال است. بنابراین از سالک کامل شطح سر نمی‌زند.

۱۵. دستگیری قبل از کمال: سالک غیر کامل حق دستگیری ندارد، مگر با اجازه یا زیر نظر کامل. سالک باید آگاه باشد که با پیدا شدن کمالاتی در وی به این آفت خطرناک مبتلا نشود.

پاسخ چند شبهه

۱. استاد می‌فرمود:

(در کلمات سایر اهل الله هم دیده شده است) اگر عشق خدا در وجود کسی آمد، همان عشق او را می‌برد تا به کمال برساند و بسوزاند.

سئوال این است که پس چگونه ممکن است برخی سالکان راه‌رفته که قطعاً با براق عشق راه پیموده‌اند، با آفت سلوکی از راه بمانند و به کمال نرسند؟

پاسخ:

ظاهراً مراد این است که برای سوختن و رسیدن به کمال، عشق شرط لازم است نه اینکه شرط کافی باشد و شاهد آن است که به جز عشق امور فراوان دیگری شرط است. مثلاً به نظر استاد، وجود «راهنمای سفر» و استاد شرط رسیدن به کمال است [۱۷]. اگر راهبر نباشد، عشق درست هدایت نمی‌شود.


۲. آیا ممکن است سالک از تحت تربیت استادی به نزد استاد دیگر برود و او را راهبر خویش قرار دهد؟

پاسخ:

در صورت کمال استاد دوم و عدم کمال استاد اول، یا در صورت کامل‌تر بودن استاد دوم، این انتقال لازم است و در صورت تساوی دو استاد، مطلوب نیست. استاد پس از رسیدن به مرحوم سید هاشم حدّاد یقین کرده بودند که او از همه موجودین برتر است، لذا بار خود را در آستان ایشان فرود آوردند. ایشان فرمودند:

«روزی در تهران از علامه طباطبایی ـ اعلی الله مقامه ـ پرسیدم: احتجاب اسماء و صفات بر اثر تجلّی ذات برای شما چگونه روی می‌دهد؟

فرمودند: منظور؟! عرض کردم: سئوالی بود. فرمودند: گه گاه است و همیشگی نیست. در همان زمان بنده تازه از کربلا از خدمت آقای حدّاد برگشته بودم و ایشان مدّت‌ها بود که در آن مقام (احتجاب اسما و صفات بر اثر تجلّی ذات) مستقر بودند».

استاد می‌فرمود:

«در این راه بنده از چهار نفر استفاده بردم و اساتید من بودند: علامه طباطبایی، حاج شیخ عباس هاتف قوچانی، حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی و حاج سید هاشم حدّاد. البته آقای حدّاد چیز دیگری بود. اسفار اربعه‌اش تکمیل و در توحید ذوب شده بود. عارفی کم‌نظیر و شاید بی‌نظیر بود»

بعد اضافه کردند:

«البته از مرحوم آسید جمال گلپایگانی هم بهرة فراوان بردم، ولی سِمَت استادی را نپذیرفتند».


۳. در تقسیمات آفات گفته شد برخی آفات غیر قابل درمان است. پرسش این است که چگونه ممکن است آفتی درمان نپذیرد؟

پاسخ:

درمان این‌گونه آفات به دفع است. یعنی استاد، در صورتی که شاگرد سالک مطیع باشد، او را به گونه‌ای سیر می‌دهد که اصلاً گرفتار آن آفت نشود، چون در صورت گرفتار شدن خروجش ممکن نیست.

استاد در ذیل عنوان «رفق و مدارا» می‌نویسد:

«و این از اهّم اموری است که باید سالک الی الله آن را رعایت کند، چه اندک غفلتی در این امر سبب می‌گردد که علاوه بر آنکه سالک از ترقّی و سیر باز می‌ماند، بلکه برای همیشه به کلی از سفر ممنوع خواهد شد»[۱۸].

سپس توضیحی داده‌اند که خواندنی است.


۴. آیا می‌شود سالک از استادی بی‌بهره گردد ولی توسط استاد دیگر دستگیری شود؟

پاسخ: ‌

اگر طرد استاد همراه با گرفتگی دل او از سالک باشد، این شاگرد سالک هرگز پیشرفت نخواهد کرد، ولی اگر به دلیلی، بدون دل‌گرفتگی او را طرد کند، می‌تواند توسط استاد دیگر دستگیری شود. استاد فرمود:

«یکی از ارادتمندان مرحوم قاضی از تبریز به نجف آمد و چون به خدمت مرحوم قاضی مشرف شد گفت: «آقا! من از بس به شما ارادت و محبت دارم، هنوز حرم نرفته‌ام و به خدمت شما رسیده‌ام».

مرحوم قاضی بسیار ناراحت شدند و او را بیرون کردند و فرمودند: «برو که دیگر از ما بهره‌ای نداری»،

بنده احتمال می‌دهم که آن شخص عملی جاهلانه انجام داده است و همین باعث قطع فیض از جانب مرحوم قاضی شده است، اما استفاده بردنش از دیگران ممکن بوده است.

در روایت است که روزی امام صادق علیه‌السلام با یکی از اصحاب که اکثراً با حضرت در راه‌ها همراه بود، می‌رفتند و او با غلامش بود. پشت سرش را نگریست و غلامش را ندید و این کار سه بار تکرار شد. مرتبة چهارم که او را دید گفت: ای پسر زنِ بدکاره کجا بودی؟!

امام علیه‌السلام با شنیدن این سخن دست بر پیشانی زد و فرمود: سبحان الله! به مادرش نسبتِ بد دادی؟! من تو را پرهیزگار می‌پنداشتم و اکنون می‌بینم که وَرَعی نداری.

عرض کرد: مادرش سِندی و مشرک است.

حضرت فرمود: آیا نمی‌دانی که هر امّتی نوعی ازدواج رسمی دارند. از من دور شو.

راوی حدیث (عمرو بن نعمان جعفی) می‌گوید: دیگر ندیدم با حضرت راه برود تا اینکه مرگ بین ایشان جدایی افکند[۱۹].

نوشتارهای مرتبط

موانع سیر و سلوک

رهزنان سیر و سلوک

راه‌های انحرافی سیر و سلوک

پانویس

۱. فرهنگ دکتر محمد معین، ج۱، ص۶۹.

۲. المنجد

۳. این مطلب را مکرر از اساتیدم و از آن جمله حضرت استاد شنیده‌ام.

۴. مفاتیح الجنان، دعای کمیل.

۵. طه/۸۳.

۶. همان/۸۴.

۷. این روایت نبوی به خطبه شعبانیه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مشهور است. در این خطبه که در آخرین جمعة ماه شعبان یکی از سال‌ها در مدینه ایراد شده، مطالب مهمی در فضائل ماه رمضان بیان شده است. این خطبه در مصادر فراوانی آمده است.

۸. ناقب ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۱۹؛ بحار الانوار،ج۴۱، ص۲.

۹. این مطلب را از خطیب ارجمند آقای راشد یزدی به نقل از مرحوم سید هاشم نجفی از صاحب عروه شنیدم. شاید در رسالة کلمات قصار سید هم آمده باشد. نام این رساله الکلم الجامعى و الحکم النافعى است و در سال ۱۳۲۸ به ضمیمة چاپ اوّل عروى الوثقی در بغداد چاپ شده است. یادنامه محقق طباطبایی، مقاله آیت‌الله استادی با عنوان: به یاد آن عزیز. من این رساله را در اختیار ندارم.

۱۰. نهج البلاغه، حکمت ۷۰.

۱۱. انفال/۲۹.

۱۲. طلاق/۲.

۱۳. ر.ک: روح مجرد.

۱۴. حج/۳۸.

۱۵. رجال کشّی، ص۱۶۴؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۳۸۹.

۱۶. لب اللباب، ص۳۰.

۱۷. روح مجرد، ص۴۲۸.

۱۸. لب اللباب، ص۱۰۶.

۱۹. کافی، ج۲، ص۳۲۴.

عناوین دیگر این نوشتار
  • آفات سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • آفات سلوک
  • آفات سفر
مربوط به دسته های:آفات سیر و سلوک -
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۲
Ali.akbari(Azad)

نویسنده:خواجه نصیر الدین طوسی

منبع:اوصاف الاشراف صفحه ۲۵

این باب در ازالت عوایق و قطع موانع از سیر و سلوک است که مشتمل بر شش فصل می باشد:

فصل اول- در توبه فصل دوم- در زهد فصل سیّم- در فقر فصل چهارم- در ریاضت فصل پنجم- در محاسبت و مراقبت فصل ششم- در تقوى‌

فهرست
  • ↓۱- فصل اول در توبه
  • ↓۲- فصل دوم در زهد
  • ↓۳- فصل سوم در فقر
  • ↓۴- فصل چهارم در ریاضت
  • ↓۵- فصل پنجم در محاسبت و مراقبت
  • ↓۶- فصل ششم در تقوى
  • ↓۷- مقالات مرتبط
  • ↓۸- پانویس

فصل اول در توبه

قال اللّه تبارک و تعالى:

تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.[۱]

معنى توبه رجوع از گناه باشد، و اول بباید دانست که گناه چه باشد تا از او رجوع کنند، و باید دانند که افعال بندگان بر پنج قسم باشد:

اوّل: فعلى که بباید کرد و نشاید که نکند.

دویّم: فعلى که نباید کرد و نشاید که کند.

سیّم: فعلى که کردن آن از ناکردن بهتر باشد.

چهارم: فعلى که ناکردن از کردن بهتر بود.

پنجم: فعلى که کردن و ناکردن او یکسان بود.

و گناه ناکردن فعلى بود که از قسم اوّل باشد و کردن فعلى که از قسم دویّم باشد، و از آن همه عاقلان را توبه واجب باشد.

و اینجا نه اقوال و افعال جوارح[۲] تنها مى‌خواهیم، بل جمیع افکار و اقوال و افعال مى‌خواهیم که تابع قدرت و ارادت هر عاقلى باشد.

امّا ناکردن فعلى که از قسم سیّم باشد، و کردن فعلى که از قسم چهارم باشد ترک اولى باشد، و از معصومان ترک اولى ناپسندیده باشد و توبه ایشان از ترک اولى باشد، و اهل سلوک را التفات به غیر حقتعالى که مقصد ایشان است گناه باشد ایشان را، و از آن توبه باید کرد.

پس توبه سه نوع است:

توبه عام همه بندگان را و توبه خاص معصومان را و توبه اخص اهل سلوک را و توبه عصاة امت از قسم اوّل است، و توبه آدم (ع) و دیگر انبیاء از قسم دوّم بود، و توبه پیغمبر ما (ص) آنجا که گفت:

«و انّه لیغان على قلبى و انّى لاستغفر اللّه فی الیوم سبعین مرّة» [۳]

از قسم سیّم.

امّا توبه عام موقف [۴]بود بر دو شرط:

شرط اوّل- علم به اقسام افعال که کدام فعل از افعال رساننده به کمال بود، و کمال به حسب اشخاص متعدد بود، بعضى را نجات از عذاب بود، و بعضى را حصول ثواب، و بعضى را رضاى آفریدگار تعالى و قربت به او. و کدام فعل رساننده به نقصان بود، و آن‌هم به ازاى کمال متعدد بود یا استحقاق عقاب باشد، یا حرمان از ثواب باشد، و یا سخط آفریدگار و بعد از آنکه [۵]لعنت عبارت از او [۶] باشد.

شرط دویّم- وقوف بر فایده حصول کمال رضاى او تعالى باشد و بر خلل حصول نقصان و سخط او تعالى.

پس هر عاقل که این دو شرط او را حاصل باشد البته گناه نکند، و اگر کرده باشد آن را به توبه تدارک کند.

و توبه مشتمل بود بر سه چیز [۷]: یکى به قیاس با زمان ماضى، و یکى به قیاس با زمان حاضر، و سیّم به قیاس با زمان مستقبل.

امّا آنچه به قیاس با زمان ماضى باشد به دو قسم مى‌شود:

یکى پشیمانى بر آن گناه که در زمان ماضى از او صادر شده باشد، و تأسّف بر آن تأسّفى هر چه تمام‌تر، و این قسم مستلزم قسم [۸]دیگر باشد، و به این سبب گفته‌اند:

«النّدم توبة.»[۹]

و قسم دوّم تلافى آنچه واقع شده باشد در زمان ماضى، و آن قیاس با سه کس باشد:

یکى به قیاس با خداى تعالى که نافرمانى او کرده است. دوّم به قیاس با نفس خود که نفس خود را در معرض نقصان و سخط خداى تعالى آورده است. سیّم به قیاس با غیرى که مضرّت قولى یا فعلى به او رسانیده است، و تا آن غیر را با حق خود نرساند تدارک صورت نبندد، و در رسانیدن با حق او در قول یا به اعتذار بود، یا به انقیاد مکافات را، و بر جمله به آنچه مقتضى رضاى او باشد، و در فعل به ردّ حقّ او یا عوض حقّ او باشد با او یا با کسى که قایم‌مقام او باشد، و با انقیاد مکافات را از او یا از کسى که قایم‌مقام او باشد، یعنى از قبل او باشد و تحمّل عذابى که بر آن گناه معیّن کرده باشد.

و اگر آن غیر، مقتول باشد تحصیل رضاى اولیاى او هم شرط باشد،چه تحصیل رضاى او محال باشد، و یمکن [۱۰]چون دیگر شرائط توبه حاصل باشد امیدوار باشد که در آخرت خداى تعالى جانب او مرضى و مرعى دارد به رحمت واسعه خویش. و امّا حق نفس او به انقیاد فرمان تحمل عقوبت دنیاوى یا دینى که واجب باشد تلافى باید کرد.

و امّا جانب الهى به تضرع و زارى و رجوع با حضرت او، و عبادت او، و ریاضت بعد از حصول رضاى مجنىّ علیه و اداى حق نفس خود امید باشد که مرعى شود.

و امّا آنچه از توبه بر آن مشتمل باشد به قیاس با زمان حاضر دو چیز بود:

یکى ترک گناهى که در حال مباشر آن گناه باشد قربة الى اللّه. دوم ایمن گردانیدن کسى که آن گناه بر او متعدّى بوده، و تلافى نقصان که راجع به آن کس بوده باشد.

و امّا آنچه به قیاس با زمان مستقبل بوده باشد هم دو چیز باشد:

یکى عزم جزم کردن بر آنکه بدان گناه معاودت نکند، و اگر او را بکشند یا بسوزند، نه به اختیار نه به اجبار راضى نشود بدانکه دیگر مثل آن گناه کند. دوم آنکه عزم کند بر ثبات در آن باب، و باشد که عازم بر خود ایمن نباشد به وثیقه نذرى یا کفّارتى یا نوعى دیگر از انواع موانع عود به آن گناه آن عزم را با خود ثابت گرداند، و ما دام که متردّد باشد یا در نیت او عود را مجال امکان باشد آن ثبات حاصل نباشد.

و باید که در این جمله نیّت تقرّب به خدا کند و از جهت امتثال فرمان او، تا در آن جماعت داخل شود که «التّائب من الذّنب کمن لا ذنب له»[۱۱].

این جمله شرائط توبه عام است از معاصى. و در حق این‌ جماعت فرموده است:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى‌ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ».[۱۲]

و نیز فرموده است:

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»[۱۳].

و امّا توبه خاص که از ترک اولى باشد شرائط آن از این [۱۴]معنا که یاد کرده شده مفهوم [۱۵]مى‌شود، و در این باب فرموده است:

«لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ». [۱۶]

و امّا توبه اخصّ از دو چیز بود: یکى از التفات سالک به غیر مطلوب، و به این سبب گفته‌اند:

«الیمین و الشّمال مضلّتان».[۱۷]

و دوم از عود به مرتبه‌اى که از آن مرتبه ترقى باید کرد [۱۸]به التفات بدان مرتبه بر وجه رضا به اقامت در آنچه این جمله ایشان را گناه باشد، و به این سبب گفته‌اند:

«حسنات الابرار سیئات المقرّبین»

و ایشان را از آن گناه به توبه و استغفار و ترک اصرار و ندامت بر فوات گذشته، و تضرع به حضرت آفریدگار تعالى و تقدس پاک باید باشد.

من تاب و اخلص سرّه للّه فاللّه له «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ»[۱۹].

فصل دوم در زهد

قال للّه تعالى:

وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‌ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى‌[۲۰].

زهد عدم [۲۱]رغبت است، و زاهد کسى باشد که او را بدانچه تعلق به دنیا دارد مانند مآکل و مشارب و ملابس و مساکن و مشتهیات و مستلذات [۲۲]دیگر [۲۳]، و مال و جاه و ذکر خیر و قربت ملوک و نفاذ امر و حصول هر مطلب که به مرگ از او جدا تواند بود رغبت نبود، نه از سر عجز یا از راه جهل به آن، و نه از جهت غرضى یا عوضى که به او راجع باشد، و هر کس که موصوف به این صفت باشد زاهد باشد بر وجه مذکور[۲۴].

امّا زاهد حقیقى کسى باشد که به زهد مذکور، طمع نجات از عقوبت دوزخ و ثواب بهشت هم ندارد، بلکه صرف نفس از آن جمله که بر شمردیم بعد از آنکه فوائد و تبعات هر یک دانسته باشد، او را ملکه باشد و مشوب نباشد با طمعى یا امیدى یا غرضى از اغراض‌ نه در دنیا و نه در آخرت، و ملکه گردانیدن این صفت نفس را، به زجر باشد از طلب مشتهیات او و ریاضت دادن او به امور شاقّه تا ترک غرض در وى راسخ شود.

در حکایات زهّاد آمده است که شخصى سى سال سر گوسفند پخته و پالوده فروخت و از هیچ‌کدام چاشنى[۲۵] نگرفت، از او سبب این ریاضت پرسیدند، گفت: وقتى نفس من آرزوى این دو طعام کرد او را به مباشرت اتخاذ [۲۶]این دو طعام با عدم وصول به آن آرزو مالش دادم تا دیگر میل به هیچ مشتهى نکند.

و مثل کسى که در دنیا زهد اختیار کند جهت طمع نجاتى یا ثوابى در آخرت، مثل کسى باشد که از دنائت طبع و پستى به همّت[۲۷] روزها تناول طعام نکند با وفور احتیاج، تا در ضیافتى متوقع، طعام بسیار تواند خورد، یا کسى که در تجارت متاعى بدهد و بستاند [۲۸]که بدان سود کند.

و در سلوک راه حقیقت منفعت زهد رفع شواغل باشد تا سالک به چیزى مشغول نگردد و از وصول به مقصد باز نماند.

فصل سوم در فقر

قال اللّه تعالى:

لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى‌ وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ حَرَجٌ [۲۹].

فقیر کسى را گویند که مالش نباشد، یا اگر باشد کمتر از کفاف او باشد، و در این موضع فقیر کسى را گویند که رغبت به مال و مقتضیات دنیوى ندارد، و اگر مال به دست آرد به محافظت او اهتمام نکند، نه از نادانى یا عجز یا از زجر یا از غفلت، یا سبب طمعى مانند حصول مشتهیات، یا سبب جاه و ذکر خیر و ایثار سخاوت، و یا از جهت خوف از عقاب دوزخ، یا طلب ثواب آخرت، بلکه از جهت قلت التفاتى که لازم اقبال بر سلوک راه حقیقت و اشتغال به مراقبت جانب الهى باشد تا غیر حقتعالى حجاب او نشود، و به حقیقت این فقر شعبه‌اى باشد از زهد.

قال النبى (صلّى اللّه علیه و آله):

أ لا أخبرکم بملوک اهل الجنّة؟ قالوا: بلى:قال: کلّ ضعیف مستضعف اغبر اشعث ذى طمرین لا یعبأ[۳۰]

به لو أقسم على اللّه لأبرّه[۳۱].

و چون گفتند:

اگر خواهى بطحا و مکّه پر از زر به تو دهیم گفت: لا بل أجوع یوما فأسألک و أشبع یوما فأشکرک.

فصل چهارم در ریاضت

قال اللّه تعالى سبحانه:

وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‌ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‌[۳۲].

ریاضت رام کردن ستور باشد به منع او از آنچه قصد کند از حرکات غیر مطلوب، و ملکه گردانیدن او را اطاعت صاحب خویش در آنچه او را بر آن دارد و از مطالب خویش، و در این موضع هم مراد از ریاضت، منع نفس حیوانى بود از انقیاد و مطاوعت قوه شهوى و غضبى و آنچه بدان دو تعلّق دارد، و منع نفس ناطقه از مطاوعت قواى حیوانى و از رذائل اخلاق و اعمال، مانند حرص بر جمع مال و اقتناء جاه و توابع آن از حیلت و مکر و خدیعت و غیبت و تعصّب و غضب و حقد و حسد و فجور و آنها که در شرور و غیر آن حادث شود، و ملکه گردانیدن نفس انسانى را به طاعت و عمل [۳۳]بر وجهى که رساننده او باشد به کمالى که او را ممکن باشد.

و نفسى را که متابعت قوه شهوى کند، بهیمى گویند. و آن را که متابعت قوه غضبى کند، سبعى خوانند. و آن را که رذائل‌ اخلاق ملکه کند، شیطانى، و در تنزیل این جمله نفس امّاره آمده است یعنى «امّارة بالسوء» اگر این رذائل در وى ثابت باشد.

امّا اگر در وى ثابت نباشد، یا وقتى میل به شرکند و وقتى میل به خیر، و چون میل به خیر کند از میل به شر پشیمان شود و خویشتن را ملامت کند مر آن نفس را لوّامه خوانده‌اند.

و نفسى را که منقاد عقل باشد و طلب خیر او را ملکه شده او را نفس مطمئنّه نامیده است.

و غرض از ریاضت سه چیز است:

اول رفع موانع از وصول به حق، از شواغل ظاهره و باطنه.

دوم مطیع گردانیدن نفس حیوانى مر عقل عملى را که باعث باشد بر طلب کمال.

سوم ملکه گردانیدن نفس انسانى را به ثبات بر آنچه معدّ او باشد قبول فیض حقتعالى را تا به کمالى که او را ممکن باشد برسد.

فصل پنجم در محاسبت و مراقبت

قال اللّه تعالى:

وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ [۳۴].

محاسبت با کسى حساب و مراقبت نگاه داشتن بود. و مراد از محاسبت آن است که طاعات و معاصى را با خود حساب کند تا کدام بیشتر است، اگر طاعت بیشتر باشد باز بیند که در فضل طاعات بر معاصى با نعمتهائى که حقتعالى در حق او کرامت کرده است چه نسبت دارد، اوّل وجود او و چندین حکمتها در آفرینش اعضاى او که علماى تشریح چندین کتب در شرح آن [۳۵]قدر که فهم ایشان به آن رسیده است ساخته‌اند با آنکه از آنچه هست از دریائى قطره‌اى فهم نکرده‌اند، و چندین فوائد که در قوتهاى نباتى و حیوانى در او موجود است پیدا کرده است، و چندین دقایق صنع در نفس او که مدرک علوم و معقولات است بذات خود و مدرک محسوسات و مدبّر قوى و اعضا به آلات ایجاد کرده است و روزى او که از ابتداى خلقت تقدیر کرده است و اسباب پرورش او از علویّات و سفلیات ساخته.

پس اگر فضل طاعات او به این نعمتها و دیگر نعمتها که بر نتوان شمرد، چنانکه فرموده است:

«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» [۳۶]

موازنه کند بر تقصیر خود در همه احوال واقف شود.

و امّا اگر طاعات و معاصى او مساوى باشد بداند که به ازاى این نعمتها به هیچ بندگى قیام نکرده است و تقصیر خویش واضح‌تر یابد.

و اگر معاصى راجح‌تر باشد، فویل له ثمّ ویل له.

پس هرگاه طالب کمال این حساب با خود کرده باشد از او جز طاعت در وجود نیاید و خویشتن را با آنکه جز طاعت نکند مقصّر داند، و از این جهت فرموده‌اند: «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا».[۳۷]و اگر حساب خود نکند و در معصیت تمادى نماید به وقت آنکه به مقتضاى «إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفى‌ بِنا حاسِبِینَ»[۳۸] حساب او کنند و در عذاب الیم و خسران عظیم افتد، و حینئذ لا یؤخذ منها عدل و لا یقبل منه شفاعة[۳۹]، اعاذنا اللّه من ذلک.

و اما مراقبت آنست که همیشه ظاهر و باطن خود نگاه دارد تا از وى چیزى در وجود نیاید که حسناتى که کرده باطل گرداند، یعنى ملاحظت احوال خود دایم بکند تا بر معصیتى اقدام ننماید، نه در آشکار و نه در پنهان، و شاغلى او را از سلوک راه حق باز ندارد، نه قوى و نه ضعیف، و این معنا همیشه پیش خاطر خود بدارد:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ»[۴۰]

تا آنگاه که به مرتبه وصول به مطلب [۴۱]رسد، و اللّه یوفق من یشاء من عباده انّه هو اللطیف الخبیر.

فصل ششم در تقوى

قال اللّه سبحانه و تعالى:

إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ[۴۲].

تقوى پرهیز باشد از معاصى از بیم خشم خداى تعالى و دورى از او، همچنان‌که بیمار را که طالب صحت باشد از تناول آنچه در آن مضرّت باشد و آنچه را اقدامش مقتضى مزید بیمارى او باشد پرهیز باید کرد تا علاج او دست دهد و درمان بیمارى او منجح آید.

همچنین ناقصانى را که طالب کمال باشند از هر چه منافى کمال باشد، یا مانع حصول آن، یا سالک را شاغل از سیر و سلوک در طریق طلب کمال پرهیز باید کرد تا آنچه مقتضى وصول باشد یا معاون در سلوک بود، مفید و مؤثر باشد.

«وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»[۴۳].

و به حقیقت، تقوى مرکب از سه چیز است:

یکى خوف و دیگر تحاشى از معاصى‌ و سیّم طلب قربت و شرح هر یک از این سه به تمام در این رساله مختصر به جاى خود بیان خواهد شد، و در تنزیل و احادیث ذکر تقوى و ثناى متقیان بیشتر از آن آمده است که در این مختصر ذکر توان نمود، و غایت همه غایات محبت بارى‌تعالى باشد:

«بَلى‌ مَنْ أَوْفى‌ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى‌ فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ».[۴۴]

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۰۸
Ali.akbari(Azad)

هرچه انسان دراموربیشتری مهارت داشته باشد می تواند زندگی مستقل تری داشته باشد بااین حال زندگی اجتماعی حکم می کند که انسان دارای شغلی درتعادل با جامعه باشدمهارت، آموزه ها و اندوخته های اکتسابی و تجربی هستند که درصورت ارائه به جامعه تبدیل به شغل می شوند وشغلی،هویتی دلخواه و موفق است که دراین چرخه بگردد و بتواند گوشه ای از کار مردم را بگیرد برای تجویز آرامش به جامعه می گویم اول باید سعی کنید که تعصب را کناربگذارید تابتوانید عادلانه تروقانونی زندگی کنید واین فاکتورمهمی است وقتی اجزای آرامش را تخصصی ونکته به نکته تعریف می کنم همه نتیجه می گیریم که دارائی زیاد ظاهراحلال مشکلات است آری دارائی، خوراک،پوشاک،مسکن،همسر،مهارت،شغل،مقام وخیلی چیزهای دیگرمی شود ولی امنیت! نمی شود. ما انسانها در امن ترین ساختمان و امن ترین جامعه، می دانیم که باید برویم ولی به کجا؟ یک سوال مهم است.به فنا! یابه سوی خدا، اگربپذیریم که به فنا می رویم پس نه امنیت داریم نه آرامش، ولی اگرمی دانیم که به سوی خدا می رویم پس آنگاه باید مبانی آرامش وامنیت را گسترش دهیم واینجاست که ما به معنویت می اندیشیم به آرامشی معنوی، با معنویت صادقانه، هم دنیای امن تری داریم هم آخرت امن تر، وهمانطورکه در مقالات پیشین توضیح دادم می توانم جاهای خالی آرامش را با معنویت پرکنم ولی این برای افرادی که تخصص،باور و یا سلامتی ندارند کاردشواری است واین جااست که درکنارمهارت به شغل متناسب و متعادل احتیاج است. شغل نیز در روابط عادلانه و عالمانه بین مردم و نخبگان تعریف می شود من روزگاری را می بینم که درآن روحانیان،روانشناسهاوجادوگران! درباره ی توحید به وحدت نظرمی رسند ولی تا آن روز هرچه دراستقلال فردی بکوشیم بازبه خاطر جامعه ی اجتماعی نیازبه همیاری وهمکاری مردم داریم طبیعی است که وقتی سخنران خوبی خواهیم بود که شنونده های خوبی داشته باشیم و یا وقتی پزشک خوبی هستیم که حداقل اگرنه بیمار که روزانه مراجعینی برای تست سلامتی داشته باشیم چرا که ما همه به هم وابسته ایم و البته بهترین تکیه گاه خداونداست لیکن باید بپذیریم که خداهم عاشق است.

۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۲۵
Ali.akbari(Azad)

نوشته: علی اکبری

A

۲۵ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۳۹
Ali.akbari(Azad)