ضرورت استاد در سیر و سلوک
شاکلهها گوناگون است و هر کس بر اساس شاکله و ساختار وجودی خویش عمل میکند و بر همین اساس نمیتوان برای سلوک، نسخهای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد؛ بلکه انسانی کامل لازم است که بر اساس شاکلهها و نفوس گوناگون افراد، هر کس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاکلهاش راهنمایی کرده و به مقصد برساند.
- ↓۱- ضرورت راهنمای سفر
- ↓۱.۱- ۱. رجوع جاهل به عالم
- ↓۱.۲- ۲. سهولت سلوک
- ↓۱.۳- ۳. گذر از امتحانات
- ↓۱.۴- ۴. سلوک با چشم باز
- ↓۱.۵- ۵. ربط با استاد خاص
- ↓۱.۶- ۶. دلالت آیات و روایات
- ↓۱.۷- ۷. تفاوت شاکلهها
- ↓۱.۸- ۸. تأثیر نَفْس و نَفَس
- ↓۱.۹- ۹. گذر کردن از نفس
- ↓۱.۱۰- ۱۰. تعیین رفیق سفر
- ↓۲- توصیهای مهم
- ↓۳- ضرورت راهنمای سفر و پاسخ به اشکالات
- ↓۳.۱- اشکال اول
- ↓۳.۲- اشکال دوم
- ↓۳.۳- اشکال سوم
- ↓۳.۴- اشکال چهارم
- ↓۳.۵- اشکال پنجم
- ↓۳.۶- اشکال ششم
- ↓۳.۷- اشکال هفتم
- ↓۳.۸- اشکال هشتم
- ↓۳.۹- اشکال نهم
- ↓۳.۱۰- اشکال دهم
- ↓۴- علل حساسیت در بحث راهنمای سفر
- ↓۵- پانویس
ضرورت راهنمای سفر
عرفاً برای اثبات ضرورت راهنما در سفر الی الله تلاش فراوانی کرده و ادلۀ گوناگونی اقامه نمودهاند که طرح و بررسی همۀ آنها میسّر نبوده و مثنوی را هفتاد من کاغذ میکند. فقط شیخ نجمالدین رازی در کتاب مرصاد العباد ۱۰ دلیل اقامه کرده است [۱]. ادلۀ این مطلب را میتوان به دو بخش عقلی و نقلی و ادله نقلی را میتوان به دو بخش قرآنی و روایی تقسیم نمود.
به برخی از این ادله اشاره میکنیم:
۱. رجوع جاهل به عالم
سالک نسبت به راه خدا جاهل است و انسان کامل عالم و رجوع جاهل به عالم فطرتاً، عقلاً و نقلاً مسلّم است، پس سالک باید به عارف کامل رجوع کند و از او راهنمایی بطلبد. صغرای این قیاس روشن است و کبرای آن نیز توضیح زیادی نمیطلبد، فقط باید به ادلّۀ نقلی ضرورت رجوع جاهل به عالم اشارهای کنیم، زیرا از نظر عقلی مطلب مسلّم است و هیچکس در آن شکّی ندارد و لذا اوامر وارد شده در دستورات دینی در این زمینه همه ارشادیاند، یعنی بر همان حکم عقل تأکید و تأیید میورزند. آیات و روایات در این زمینه بسیار است که به بعضی اشاره میکنیم.
- الف: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[۲]؛
- «پس اگر نمیدانید از آنان که میدانند و به یاد دارند بپرسید».
- ب: «یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیا»[۳]؛
- «ای پدر، به راستی که من از علم بهرهای دارم که تو نداری. پس از من پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت نمایم».
- ج: در کتاب کشف الغمّه از امام سجاد علیه السلام روایت میکند که ایشان فرمود:
- «هَلَک مَنْ لَیس لَه حَکیمٌ یرْشِدُه»[۴]؛
- «هر کس استاد حکیمی که دائماً او را راهنمایی کند، نداشته باشد، هلاک میگردد».
۲. سهولت سلوک
تجربه نشان داده است که فقط سالکِ بیعت کرده با راهنمای کامل است که به راحتی از کریوههای راه میگذرد و به مقصد میرسد. عرفا در این زمینه داستانها دارند؛ به یکی اشاره میکنیم:
نجم الدین رازی در مرصاد العباد گوید:
«... پس شیخ مرغصفت است باید که مرید را بر پر و بال خود بنهد و مسافتهای بعید که عمرها به خودی خود قطع نتوانستی کرد، بر شهپر همت شیخ به اندک روزگار قطع کند و در عالمی که طیران نتوانستی کرد، به تبعیت شیخ طیران کند. این ضعیف در خوارزم سالکی دیدم که او را شیخ ابوبکر میگفتند. از خراسان از ولایت جام بود و یکی از جمله مجذوبان حق بود. شیخی معین نداشت، اما به تصرّفات جذباتِ حق، مقامات عالی یافته بود و از پسِ عقبات عظیم گذشته بود و قطع مسافتها کرده، با این ضعیف در بیان مقامی از مقامات سخن میراند. میگفت: بعد از آن که چهل و پنج سال سیر کرده بودم، بدین مقام رسیدم. از صعوبت احوال این مقام دو سال خون شکمم پدید آمد و بسی خون خوردم و جان دادم از راه صورت و معنی تا حق تعالی مرا از این مقام عَبْره داد. این ضعیف با شیخ خود سلطان طریقت و مقتدای حقیقت مجدالدین بغدادی۲ باز گفت، بر لفظ مبارک او رفت که هرگز کس قدر مشایخ نشناسد و حق ایشان نتواند گذارد و ما را مریدان هستند که به دو سال دادِ سلوک این راه از مبتدای طریقت تا نهایت بدادهاند و چون بدین مقام رسیدهاند به یک روز یا دو روز از این مقام ایشان را عبور دادهایم که چنان عزیزی بعد از مجاهدۀ چهل و پنج ساله و مجذوبی حق، دو سال در این مقام همی ماند و آن همه رنج بیند» [۵] .
به مقدار صحت و سقم این داستان کاری نداریم، فقط خواستیم نمونهای آورده باشیم و عبارت کتاب را نقل کردیم تا هم بر نکات عرفانی و ادبی تحفّظ شده باشد و هم خوانندگان محترم با شیوههای نگارشی کتب قدیم عرفان آشنا شوند.
۳. گذر از امتحانات
در راه خدا لغزشگاهها و امتحانات، بسیار است و سالک به آنها و راه گریز از آنها ناآشناست، استادی کامل و راهنمایی راهرفته میباید که دست سالک را بگیرد و از مهالک و آزمونها نجات بخشد [۶]. برای نمونه:
میگویند:
یکی از شاگردان معروف مرحوم سیداحمد کربلایی; در نجف در برههای از سلوک خود احساس میکند که به کمال رسیده است و نیازی به استاد ندارد و بر همین اساس مدتی به خدمت استاد نمیرود. روزی با خود فکر میکند که اگرچه ما دیگر نیازی به استاد نداریم، اما از باب تشکر از زحمات گذشته خوب است سلامی خدمتشان عرض کنیم و با همین نیت راه منزل استاد را در پیش میگیرد. به منزل که میرسد میبیند درب منزل و درب اتاق روبهرو هر دو باز است و مرحوم سید احمد در انتهای اتاق به هیئت منتظران نشسته است، ولی تا چشمش به این شاگرد میافتد شروع به توهین میکند و با اهانتهای آبدار او را مخاطب میسازد.
این شاگرد میگوید: ابتدا خیال کردم در آدرس منزل اشتباه کردهام، اما با کمی دقت فهمیدم درست آمدهام، خانه خانۀ استاد و این سید به ظاهر بیادبِ اهانتکننده هم کسی جز استاد نیست. به هر حال، هرچه نزدیکتر میشدم، صدای ایشان هم بلندتر میشد تا مجبور به عقبنشینی شدم و برگشتم، ولی ایشان به بدگویی خود ادامه میدادند و من تا اواسط کوچه صدای ایشان را میشنیدم. حیران و سرگردان در حالی که عمیقاً در خود فرو رفته بودم به سوی حرم مطهر امیرمؤمنان علیه السلام حرکت کردم، اما هنوز به درب مطهر صحن نرسیده بودم که آن حال شیطانی از من گرفته شد و فهمیدم که فرسنگها با کمال فاصله دارم. من کجا و کمال کجا! باز به طرف منزل استاد برگشتم. به درب منزل که رسیدم دیدم مرحوم سید احمد حیاط را آب پاشی کرده است و منتظر قدوم من درب منزل ایستاده تا وارد شدم و سلام کردم؛ با روی خوش و لبخند جواب سلامم را داد و فرمود: بیا جانم؛ حالا آدم شدی.
آری استاد کامل و راهنمای راه اینگونه است که به تعبیر امیرالمؤمنین صلواة الله علیه در وصف پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم:
«طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ یضَعُ ذَلِکَ حَیثُ الْحَاجَۀ إِلَیهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْی وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَۀ بُکْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَۀ وَ مَوَاطِنَ الْحَیرَۀ ...»[۷]؛
«پیامبر طبیبی است که همراه طبّ خود در میان مریضان همواره گردش میکند، مرهمها و ابزارهای پزشکی خود را محکم و آماده ساخته است تا هر کجا نیاز باشد از آنها استفاده کند. جای استفادۀ آنها قلبهای کور و گوشهای کر و زبانهای لال است. این طبیب، با درمان خود در پی مواضع غفلت و جایگاههای سرگردانی و حیرت میگردد تا با داروی خویش آنها را معالجه کند».
بسیاری از شاگردان مرحوم ملا حسینقلی همدانی و مرحوم قاضی از اساتید زبدۀ علوم اسلامی و مجتهدان به نام بودهاند. در میان آنان به نام کسانی همانند آیات عظام:
سید جمال گلپایگانی، سید احمد کربلایی، شیخ محمدعلی نجفآبادی، علامه طباطبایی، شیخ محمدتقی آملی، حاج شیخ محمدتقی بهجت، حاج سید حسن مسقطی، حاج سید محمدحسن الهی برادر علامه طباطبایی و ... [۸] برمیخوریم.برخورد اینان با استادشان همانند برخورد عبد با مولی و عاشق با معشوق بوده است و چنان با دیدۀ اعجاب در او مینگرند که آدمی از این همه تقدیس و اعتقاد و احترام به حیرت میافتد. به عقیدۀ بنده هر یک از توهینهای مرحوم سید احمد کربلایی به آن سالک گرفتار که باعث رهیدن او از انانیت و رسیدن او به کعبۀ مقصود شد، از هزاران ذکر و دعا که امثال بنده بگوید در میزان پروردگار سنگینتر و با ارزشتر است. البته این نکته قابل تذکّر است که حال آن سالک گرفتار جز با تندی در حدّ توهین که او را به شدّت به تعجبّ و تفکّر وادارد، قابل اصلاح نبوده است. اصولاً عارفان مؤدبترین و خوشاخلاقترین انسانهایند، ولی جرّاحِ ماهر هم گاهی میبُرد و یا میسوزاند و پدر هم گاه چارهای جز تنبیه بدنی نمییابد.
۴. سلوک با چشم باز
هر یک از مراحل سلوک آدابی دارد که بدون دانستن و عمل به آن آداب، گذر از آن مرحله محال یا دشوار است و فقط استاد آگاه میتواند سالک را از این مراحل ترقی دهد.
بسیاری از اذکار در مرحلهای مفید و در مرحلۀ دیگر مضر است. بسیاری از کارها برای مبتدی واجب و برای منتهی مکروه و یا حرام است[۹] و سالک از همۀ اینها بیخبر است و کامل بر همۀ اینها آگاه است. کسی که راهنما ندارد بسیار با سختی راه میپیماید، زیرا به وظیفۀ خود در مراحل راه آشنا نیست و با تجربهکردن راههای گوناگون و خون دل خوردن باید از هر مرحله بگذرد و چه بسا همین زحمات موجب کوتاهی عمر او و فشارهای سخت جسمانی میگردد.
استاد که از شاگردان عالیمقام عارف وارسته مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی بودند، دربارۀ زحماتی که استادشان در این زمینه متحمل شدهاند، مینویسند:
«ایشان بالاخره به مقصد رسیده و دارای توحید ذاتی الهی شدند، ولی با چه خون دلها و مشکلات که رفقا و ارادتمندان همدانی ایشان فقط میدانند. تازه ایشان در عنفوان رشد و کمال روحی و تازه به ثمر نشستن درخت تجرد تام و توحید کامل یعنی در سنّ ۵۹ سالگی رحلت نمودند، که اگر تحقیقاً در سلوک خود به استاد کاملی میرسیدند، تمام این مشکلات را از جلوی راه ایشان بر میداشت و مرگشان را مانند سایر بزرگان مانند مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانیو حاج شیخ محمد بهاری همدانی و حاج میرزا علی آقا قاضی از هفتاد به بالا و هشتاد میرسانید»[۱۰].
نمونهای از این فشارها را استاد در جریان معاینۀ دکتر قلب در تهران از ایشان بیان کردهاند[۱۱]. ایشان بعد از رسیدن به کمال میفرمودهاند:
«راه این قدر سخت نبود که من رفتم و اگر بخواهم دوباره بروم، خیلی آسانتر طی میکنم»[۱۲].
۵. ربط با استاد خاص
سالک برای گرفتن فیوضات قلب استاد خاص یعنی ولی مطلق هر زمان، همانند حجة بن الحسن المهدی ـ ارواحنا فداه ـ در این زمان، نیاز به اتصال با قلب استاد عام یعنی انسان کامل دارد[۱۳]. اگر امام معصوم علیه السلام دربارۀ مسائل ظاهری به اصحاب خویش با عتاب بفرماید:
«مَنْ یحْتَمِلُ مِثْلَ مَا یحْتَمِلُ ذَرِیح»[۱۴]؛ «کیست از میان شما که بتواند تحملی همانند تحمل ذریح مُحاربی داشته باشد».
آیا دربارۀ اسرار و حقائق میتوان گفت: همه مستقیماً با قلب قوی ولی الله مطلق در ارتباطند. اگر چنین است، چرا برخی از این مدعیان ارتباط و اتصال قلبی با حضرت، در اولیات معرفت بلکه اخلاق اسلامی ماندهاند؟! نه روحشان دارای پرواز است و نه راهشان با راه امام همساز است. البته مقصود این نیست که انسان شیعی، بلکه مسلمان نمیتواند با ولی زمان در باطن ارتباط برقرار کند؛ هر انسانی به قدر اعتقاد خویش میتواند با قطب عالم مرتبط باشد، بلکه سخن در این است که پارهای معارف به علت ضعف قابل نمیتواند مستقیماً به افراد برسد و در حقیقت قلب استاد عام در حکم ژنراتورهای ضعیفکنندۀ ولتاژ عمل میکند و به شاگردانش فیض میرساند[۱۵].
۶. دلالت آیات و روایات
آیات و روایات بسیاری به نحو عموم یا خصوص بر ضرورت استفاده از راهنمای کامل در سفر راه خدا دلالت دارد. به برخی پیش از این اشاره شد و به بعضی دیگر هم اینک اشاره میکنیم:
الف: داستان موسی و خضر علیهما السلام که در قرآن به تفصیل آمده است، دال بر ضرورت راهنما در صراط حق و راه کمال است. عرفا در تفسیر و استخراج نکات این داستان سخنها دارند. این داستان در آیات ۶۰ تا ۸۲ از سوره کهف آمده است. این دو آیه در تبیین مقصود ما کافی است:
«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَینَاهُ رَحْمَۀ مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا * قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»؛
«تا بندهای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود بدو دانشی آموخته بودیم. موسی به او گفت: آیا تو را بر این اساس که از دانشی و بینشی که آموخته شدهای به من یاد دهی پیروی کنم؟»
بر همین اساس، اهل معرفت از استاد کامل به «خضر راه» تعبیر کردهاند.
ب: امیرالمؤمنین و سلطان العارفین صلواةالله علیه در وصیتش به کمیل میفرماید:
ِ«...اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّۀ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَینَاتُهُ وَ کَمْ ذَا وَ أَینَ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً یحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَینَاتِهِ حَتَّی یودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَۀ الْبَصِیرَۀ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیقِینِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَۀ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاۀ إِلَی دِینِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیتِهِم»[۱۶]؛
«بلی! زمین از کسی که برای خدا با دلیل و برهان قیام کند، خالی نمیماند، حال یا آشکار و مشهور است و یا ترسان و پنهان، و این بدین جهت است که دلیلهای روشن الهی از بین نرود. ولی اینان چه مقدارند؟ و کجایند؟ به خدا سوگند که اینان بسیار کماند، ولی در نزد پروردگار بسیار گرانقدرند. خدا به وسیلۀ آنان دلیلها و بینات خود را حفظ میکند تا آنان بینات الهی را در نزد همانندان خود به ودیعه بسپارند و در قلوب آنان بکارند. دانش با بینایی حقیقی به آنان یکباره رو آورده است و جوهرۀ یقین را با جان خود مسّ کردهاند و آنچه را که خوشگذرانهای نازپرورده سخت و ناهموار داشتند، آنان نرم و هنجار انگاشتند و به آنچه نادانان از آن در وحشت و ترس بودند انس گرفتند و خو کردند و با بدنهایی که روحهای آنها به بلندترین قلۀ عالم بالا آویخته است، در دنیا زندگی کردند. آری اینان جانشینان خدا بر روی زمین و دعوتکنندگان به سوی دین اویند، آه آه! که چه مشتاق دیدارشانم».
شواهد گوناگونی در این کلام هست که دلالت دارد، مراد از این گونه انسانها فقط ائمه اطهار: نیست که به برخی اشاره میکنیم:
- ۱. از آغاز حدیث برداشت میشود که این انسانها مصادیق «عالم ربّانی» هستند و روشن است که این عنوان نه در لغت و نه در عرف دین منحصر در امامان معصوم نیست و انصراف هم بدون دلیل است و اطلاق محکَّم است.
- ۲. امام فرمود:
-
این انسانها حقایق دریافتی خود را در قلوب اشباه و نظایر خود میکارند و روشن است که برای ائمه: شبیه و نظیری یافت نمیشود[۱۷].
- حضرت در جای دیگر فرموده است:
-
«لَا یقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّۀ أَحَد»[۳۶۵]؛ «هیچکس از این امت با آل محمد قابل مقایسه نیست».
- ۳. صفاتی که برای اینگونه انسانها بیان شده، از صفات ویژه و خصائل مخصوص ائمه اطهار: نیست، اگرچه آنان در تمامی این صفات پیشگام و اسوۀ دیگرانند.
ج: علی علیه السلام در نهج البلاغه در تفسیر آیۀ «...یسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ* رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَۀ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه»[۱۸] میفرماید:
تا آخر که بسیار پرمغز است.«... وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَۀ بَعْدَ الْبُرْهَۀ وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یقَظَۀ فِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَۀ یذَکِّرُونَ بِأَیامِ اللَّهِ وَ یخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَۀ الْأَدِلَّۀ فِی الْفَلَوَاتِ مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیهِ طَرِیقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاۀ وَ مَنْ أَخَذَ یمِیناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَیهِ الطَّرِیقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَکَۀ وَ کَانُوا کَذَلِکَ مَصَابِیحَ تِلْکَ الظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّۀ تِلْکَ الشُّبُهَات»[۱۹]
«... و همواره برای خداوند ـ که نعمتهایش پایدار باد ـ در پارهای از زمان بندگانی بودهاند که خداوند در اندیشههایشان با آنان راز میگوید و در باطن خردشان با آنان به سخن مینشیند و بدین جهت آنان چراغ نورانی بیداری را در چشمها و گوشها و دلها برافروختند و ایام الله را یادآور ساختند و از جایگاه رفیع پروردگار مردم را ترساندند. اینان مانند راهنمایان در بیابانهای خشکاند که هر کس به راه مستقیم رود، راهش را میستایند و به رستگاری بشارتش میدهند و هر کس به چپ یا راست منحرف گردد، راهش را نکوهش کرده از هلاکت بیمش میدهند و به حق، آنان چراغهای تاریکیهایند و راهنمایان در شبههها و گمراهیها».
ظهور این سخنان در عدم انحصار اینگونه انسانها در معصومین، به قدری قوی و روشن است که نیازی به شاهد ندارد.
د: امام سجاد علیه السلام در دعای مکارم الاخلاق (دعای بیستم صحیفه) میفرماید:
«وَ وَفِّقْنِی لِطَاعَۀ مَنْ سَدَّدَنِی وَ مُتَابَعَۀ مَنْ أَرْشَدَنِی»؛
«خدایا! مرا بر اطاعت هر آن کس که مرا در راه تو تقویت میکند، موفق دار و توفیقم ده که از آن کس که مرا ارشاد میکند، پیروی کنم».
۷. تفاوت شاکلهها
شاکلهها گوناگون است و هر کس بر اساس شاکله و ساختار وجودی خویش عمل میکند و بر همین اساس نمیتوان برای سلوک، نسخهای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد؛ بلکه انسانی کامل لازم است که بر اساس شاکلهها و نفوس گوناگون افراد، هر کس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاکلهاش راهنمایی کرده و به مقصد برساند.
خداوند در حدیثی قدسی میفرماید:
«برخی از بندگانم را با فقر نگه میدارم و برخی را با غنا و بینیازی که اگر گروه نخست را غنا و گروه دوم را فقر دهم ایمانشان مستقیم نمیماند »[۲۰].
انسان کامل ولی الله است و به رنگ خدایی رنگ شده است و بدین جهت او هم با سالکین الی الله دقیقاً به همین گونه رفتار میکند؛ یعنی با هر کس بر اساس شاکله و کشش و اندازۀ او برخورد میکند.
کسانی که با روایات اهل بیت: آشنایند به خوبی میدانند که این روایات از نظر سطح مطالب و بلندای محتوا یکسان نیستند. این اختلاف محتوا عوامل متعددی دارد، ولی عمدهترین عامل آن همان اختلاف مخاطبان از نظر استعداد و کشش و فهم و قدرت تعقل یا شهود است.
ائمۀ اطهار: خود به این مطلب تصریح و تاکید کردهاند. همین نکتۀ مهم روشنگر علت اختلاف دعاهای آن بزرگواران با روایاتشان میباشد. به این مطلب مرحوم ملکی تبریزی و شاگردش خمینی کبیرتصریح کردهاند [۲۱].
۸. تأثیر نَفْس و نَفَس
تأثیر نَفْس و نَفَس استاد در تربیت سالک قابل انکار نیست. عرفا از این مطلب به «تلقین ذکر از دست مبارک کامل» تعبیر کردهاند. بسیار تفاوت است میان سالکی که خودسر و بدون مربی کامل به سیر پرداخته و سالکی که خود را تحت هیمنۀ ولایت انسانی کامل و از خودرسته و به خدا پیوسته قرار داده و با کمک نفس نفیس استاد کریوههای راه را میپیماید. گویند:
شخصی خدمت علامه طباطبایی رحمةالله علیه رسید و از ایشان دستور خواست. مرحوم علامه فرمودند: به مدت یک اربعین در بین الطلوعین ۱۰۰۰ مرتبه ذکر شریف تهلیل (لا اله الا الله) را با شرایط ذکر بگویید و در پایان اربعین حال خود را برای من بازگو کنید. او نابخردانه گفت: از این ذکر زیاد گفتهام ذکر دیگری دستور بفرمایید. مرحوم علامه با لبخندی نمکین فرموده بودند: این بار چون من گفتهام و با این نیت بگویید.
آری همۀ نکته در این جمله است که: «چون من گفتهام، بگویید» این است معنای دستگیری استاد. این است معنای بلاکشی استاد و بار شاگرد را بر دوش کشیدن.
عارف کامل مرحوم حاج سید هاشم موسوی حدّاد مکرر به سینه خود اشاره کرده و میفرمودهاند:
«بارها را اینجا بیندازید که من بارکشم»[۲۲].
بیجهت نیست که مرحوم قاضی میفرموده است: اگر کسی ۴۰ سال به دنبال استاد کامل بگردد، جا دارد و نیز میفرموده:
«کسی که دستش به کامل رسید، نصف راه را رفته است»[۲۳].
در ارتباط با تاثیر نَفْْس و نفَس اولیای الهی داستان بسیار است. وجود مقدس رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با نَفَس گرم خود از میان عربهایی که بعضاً سوسمارخوار، دخترکش، متکبر، بیفرهنگ و قسی القلب بودند[۲۴]، چه انسانهایی فرشتهسیرت بلکه خداصفت ساخته است.
مگر عثمان بن مظعون کم شخصیتی است[۲۵]؟! مگر ابوذر، مقداد، عمّار، جعفر، شهدای بدر و احد و دیگر جنگها کم شخصیتهایی بودند؟!
ائمۀ اطهار: به خوبی این صفت انسانسازی را از پیامبر به ارث برده بودند. مگر بر اثر تاثیر نفس آتشین علی بن ابیطالب صلواةالله علیه همّام فی المجلس جان نسپرد و با جذبهای الهی به استقبال صعقهای نرفت که «کانت نفسه فیها»؟![۲۶] مگر زهیر بن قین با چند کلمه صحبت اباعبدالله سلام الله علیه حسینی نشد، پس از آنکه عثمانی المذهب [۲۷] بود. مگر با یک برخورد سازنده و کوبندۀ امام کاظم علیه السلام «بِشْر» که بر مرکب عصیان و طغیان سوار بود، راجل و بلکه «حافی» نشد و تا آخر عمر به برکت حالتِ زمان توبه با پای برهنه راه نرفت؟
۹. گذر کردن از نفس
پایان سفر الی الله فناء فی الله است و برای رسیدن به فنا، نفسِ سالک باید در هم بشکند و این کوه انانیت خرد شود. پس برای رسیدن به مقام فنا گذر کردن از نفس لازم است و سالک گرفتار نفس چگونه میتواند با ارادهای برخاسته از نفس و همتی منشأ گرفته از خود، خویش را فانی سازد؟! فناء فی الله نیاز به افناء دارد و افناء جز با دست مبارک ولی الله که همان انسان کاملِ راهنماست، صورت نمیگیرد [۲۸] و به همین دلیل درمییابیم که نیاز سالک به استاد کامل در مراحل پایانی سیر الی الله به مراتب از نیاز او در مراحل آغازین بیشتر است.
یکی از شاگردان مرحوم حاج سید هاشم حداد رحمةالله علیه به ایشان عرض میکند:
«مرا به مراحلی صعود میدهند که از شدت حملات، تحمل آن برای من سخت است و لهذا ترس مرا فرامیگیرد و چه بسا این خوف و ترس موجب عدم حرکت و وقوف میگردد»
و ایشان در جواب میفرمایند:
«هیچ خوف نداشته باش، هر جا میخواهند ببرند، من با تو هستم»[۲۹].
۱۰. تعیین رفیق سفر
یکی از امور بسیار لازم و ضروری در پیمودن راه خدا «رفیق» است و لذا گفتهاند: «الرفیق ثم الطریق»؛ «ابتدا به فکر رفیق باش و سپس به فکر سفر».
حافظ هم سروده:
[شعر]
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
[/شعر]
رفیق، سالک را در گذر کردن از کریوههای سلوک و خطرات راه کمک میکند. تعیین رفیق برای هر سالک نیاز به شناختن نفوس و شاکلهها دارد و کسی جز انسان کامل شاکلهها را نمیشناسد. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم دو بار میان اصحاب «اخوّت» و برادری برقرار ساخت. تشابهها و تفاوتهای نفسانی افراد در این عملکرد رسول خدا صلی الله علیه وآله به خوبی روشن است. عمر با ابوبکر برادر میشود و علی با رسول خدا، ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.
علاوه بر اینکه اتحاد نفوس همفکر و همراه و همدل در راه خدا بسیار کارساز است و جمع شدن تعدادی سالک همدل جز در زیر لوای راهنمایی کامل حاصل نمیشود.مولی حسینقلی همدانی رحمةالله علیه فرموده است:
«خیلی کار از اتحاد قلوب ساخته است که از متفرد برنمیآید»[۳۰].
اینها ده دلیل بر «ضرورت راهنمای سفر» بود؛ فتلک عشرۀ کاملۀ.
توصیهای مهم
اگرچه در راه خدا گریزی از استاد کامل به عنوان راهنما نیست و اگر چه پس از رسیدن به انسان کامل باید صددرصد در مسیر تربیتی او قرار گرفت و مُلک دل به او سپرد، اما نکتۀ بسیار مهم اینجاست که باید در راه شناختن «کامل» کمال دقت و وسواس را مبذول داشت و تا یقین صددرصد به کمال انسانی پیدا نکردهایم، نباید به او سر بسپاریم؛ اگرچه ملازمت و استفاده ـ نه به عنوان شاگرد و استاد و مرید و مراد ـ ایرادی ندارد.
به تعبیر علامه بحر العلوم رحمه الله باید بدانیم:
«و اما استاد عام شناخته نمیشود، مگر به مصاحبت او در خلأ و ملأ و معاشرت باطنیه و ملاحظۀ تمامیت ایمان جوارح و نفس او و زینهار به ظهور خوارق عادات و بیان دقائق و نکات و اظهار خفایای آفاقیه و خبایای انفسیه و تبدّل بعضی از حالات خود به متابعت او فریفته نباید شد، چه اِشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقائق و عبور بر ماء و نار و طی زمین و هوا و استحضار از آینده و امثال اینها در مرتبۀ مکاشفه روحیۀ حاصل میشود و از این مرحله تا سر منزل مقصود راه بینهایت است»[۳۱].
مرحوم علامه طباطبایی بسیار از این بخش از کتاب سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم لذّت میبرده و بسیار آن را تکرار میکرده و تذکار میدادهاند و حقّا که باید همانند زنگ همواره در گوش طالبان راه حق طنینافکن باشد تا خدای نکرده با یک خطای در تطبیق، عمری را هدر ندهند.
ضرورت راهنمای سفر و پاسخ به اشکالات
شاید کمتر بخشی از بخشهای عرفان عملی به اندازۀ بحث «راهنمای سفر» مورد تشکیک و انکار واقع شده باشد. بررسی ریشههای علل حساسیت بر روی این موضوع مجال دیگری میطلبد و شاید پس از این به بخشی از آنها اشاره کنیم. ما اینک به طرح اشکالاتی که در این زمینه هست پرداخته و آنها را پاسخ میدهیم.
اشکالات بحث راهنمای سفر بسیار متنوع است. ما سعی میکنیم مهمترین آنها را با رعایت نظم منطقی مطرح کرده و پاسخ دهیم:
اشکال اول
سفر الی الله معنا ندارد و بر فرض معنا داشته باشد، از هیچ ضرورتی برخوردار نیست تا راهنما و دلیل راه بخواهد.
پاسخ:
در بحث «ضرورت سفر» معناداری و ضروری بودن سفر الی الله مفصلاً بحث شد.
اشکال دوم
سفر الی الله نیاز به استاد ندارد و هر کس خود میتواند این سفر را بپیماید. چه بسیار کسانی که بدون هیچ راهنمایی این سفر را پیموده و به مقصد رسیدهاند. «مجذوب» اصطلاحی است عرفانی و به معنای «انسانی که بدون استاد و فقط با جذبه به مقصد رسیده است» میباشد. چرا انسان به جای استاد در طلب «جذبه» نباشد؟
پاسخ:
سفر الی الله بدون شک استاد میطلبد و استاد انسانی راهرفته و راهیافته با شرایطی ویژه است. ادلۀ ضرورت استاد و راهنما پیش از این گذشت. هیچ سالکی بدون استاد به مقصد نرسیده است. سالک بدون راهنما یا متوقف است و با تخیلاتی سرگرم و یا در ظلمات کریوههای راه، سرگردان.
ترک این مرحله بیهمرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی [۳۲]
آری، حساب مجذوب جداست. مجذوب کسی است که بدون راهنمای ظاهری به مقصود میرسد و اویسگونه شاهد وصل را در آغوش میکشد و از اینرو، مجذوبین را «اویسیین» مینامند، اما:
- اولاً: درصد مجذوبین بسیار بسیار کم است.
- ثانیاً: راهی برای تحصیل جذبه به این معنا وجود ندارد، بلکه «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یؤْتیهِ مَنْ یشاء» [۳۳].
- ثالثاً: بر فرض راهی برای تحصیل جذبه به این معنا وجود میداشت، بهتر آن میبود که به سراغ آن نمیرفتیم، بلکه به دنبال انسان کامل راهنما میگشتیم و راه خدا را با سلوک و نه جذبه میپیمودیم، زیرا ثمرههای رسیدن به مقصد از راه سلوک هرگز همانند ثمرههای رسیدن به آن از راه جذبه نخواهد بود. ثمرههایی همچون اتقان در پیمودن راه، اطلاع بیشتر بر مقتضیات و ویژگیهای هر مرحله و تسلّط بر دستگیری بعد از کمال، قابل نادیده گرفتن نیست.
یک خاطره
خداوند سالک سوخته مرحوم حاج محمدحسن بیاتی را رحمت کند. روزی در همدان به من فرمود:
«استاد ما مرحوم انصاری همدانی در بستر احتضار بودند و مرا امر به سفر حج کرده و فرموده بودند کلید قفل کعبه را برایم بیاور (این جمله معنایی عرفانی دارد) و من مردّد بودم به حج بروم یا در همدان کنار بستر استاد بمانم. از آقای سید محمدحسین حسینی تهرانی پرسیدم، فرمودند: تو حرف استاد را گوش کن. به راه افتادم، ولی قبل از آن به اتاق استاد رفتم و روی بدن مریض ایشان افتادم و گفتم: مرا به که میسپارید؟ در حال مکاشفه فرمودند: ۴۰ روز دیگر به استاد میرسی. پس از حج خدمت حاج سید محمدحسین رسیدم و پرسیدم استاد کیست؟ فرمود: آقای حدّاد. گفتم ایشان عراق هستند. فرمود: فرقی نمیکند. تقویم خود را در آوردم دیدم دقیقاً ۴۰ روز گذشته است. رفقا را صدا کردم و گفتم بیایید لطف و کرامت آقای انصاری را ببینید».
این خاطره به خوبی میزان اهمیت دادن سالکان راستین به دستیابی به استاد را میفهماند.
اشکال سوم
اگرچه سفر الی الله ثبوتاً و در مقام واقع نیاز به راهنما دارد، ولی اثباتاً و در مقام شناخت برای شناختن راهنما که همان انسان کامل است، راهی وجود ندارد، زیرا شخص مدّعی راهنمایی اگر به کمال خود تصریح کند، این تصریح نشانۀ عدم کمال اوست. همانند کسی که در مقام امامت جماعت بگوید: من عادل هستم و اگر کمال خود را انکار کند، به مصداق «اقرار العقلاء علی انفسهم جائز»؛ «اقرار عاقلان بر ضرر خویش پذیرفته و نافذ است» اقرارش پذیرفته میشود و به عدم کمال او پی میبریم.
پاسخ:
- اولاً: راههای شناخت راهنما و کمال استاد گذشت.
- ثانیاً: فرض سومی هم در مسئله هست و آن اینکه شخصی ساکت است و در زوایای گمنامی پنهان است و ما از راههای گوناگون که به برخی اشاره شد، کمال او را احراز میکنیم، چنانکه بزرگان نجف اشرف با پیش آمدن قضیۀ طی الأرض مرحوم قاضی ایشان را شناخته و خود را در مسیر تربیت سلوکی او قرار دادند.
- ثالثاً: ممکن است انسانی کامل به علت تواضع یا ندیدن خود و کمالی در خود که مقتضای فناء فیالله است، کمال خویش را انکار کند و ما از راههای قطعی، کمال او را احراز کرده باشیم و یا انسان کاملی که به صدق او ایمان داریم در حال بقاء بالله به کمال خویش اشاره کند و ما سخن او را که عین صداقت است بپذیریم. البته در صورت اخیر باید راههای دیگر را هم مدّ نظر داشته باشیم تا از دقت لازم در این مسئلۀ ظریف فروگذار نکرده باشیم.
اشکال چهارم
سفر الی الله ثبوتاً نیازمند به راهنماست و اثباتاً هم راهنما قابل شناختن است و ما شناختهایم. راهنما کسی جز انبیا و اوصیای آنان نیست و در این زمان راهنما قطب عالم امکان حضرت حجى بن الحسن العسکری عج الله تعالی فرجه الشریف است و غیبت آن حضرت هیچ مشکلی ایجاد نمیکند، زیرا:
اولاً: راه سلوک راه قلب است و با اتصال قلبی با آن حضرت میتوان از آن حضرت دستور گرفت و راه خدا را پیمود.
ثانیاً: اگر مشکلی ایجاد میکرد، خود آن حضرت برای سالکین «حجت» تعیین میکردند، چنانکه در مورد فروع فقهی، فقها را به عنوان حجّت بر مردم تعیین کردهاند و فرمودهاند:
«فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیکُم»[۳۴]
اما در فقه اکبر نه تنها حجتی تعیین نکردهاند، بلکه هرگونه طلب معارف را از غیر خودشان ممنوع شمرده و فرمودهاند:
«طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوق لانکارنا» [۳۵] ؛
«طلب معارف از غیر راه ما اهلبیت مساوی با انکار ماست».
پاسخ:
شکی نیست که برترین و بهترین راهنمایان راه خدا انبیا و اوصیای آنان هستند. در قرآن آیات متعددی هدایت به سوی خدا را از وظایف اولیه آنان شمرده است، ولی سخن در این است که آیا راهنمایی راه خدا منحصر در آنهاست؟ ادلۀ فراوانی هست که چنین انحصاری نیست. به برخی از این ادله پیش از این پرداختیم. البته انبیا و اوصیا استاد خاصّ هستند و دیگران استاد عام و بین آن دو تفاوتهای مهمی است که پیش از این گذشت ، اما سخن در اصل جواز دستگیری برای استاد عام و امکان رسیدن به کمال به دست اوست و در این زمینه تفاوتی میان آن دو نیست.
البته در این زمان که پردۀ غیبت، ما را از استفادۀ مستقیم از حضور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف محروم ساخته است، اگرچه قطب عالم امکان ایشانند و راه سلوک هم راه قلب است، اما مگر هر قلبی میتواند مستقیماً با قلب آن حضرت ارتباط برقرار سازد؟ کسی که طاقت دیدار ظاهر امام را ندارد و با نزدیک شدن حضرت به او احساس قبض روح میکند و با قسم و زاری از حضرت میخواهد نزدیک نشود [۳۶]، چگونه میتواند با حقیقت حضرت و قلب آن قطب عالم ارتباط مستقیم برقرار سازد؟ اصولاً یکی از شئون استاد و کارهای راهنمای راه، همین وساطت میان قلب سالک نوپا و قلب امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف است[۳۷]. البته توسل و ارتباط با حضرت غیر از اتصال قلبی است.
و اما داستان تعیین حجت در فقه اصغر و عدم تعیین آن در فقه اکبر، پس میگوییم:
- اوّلاً: نیازی به بیان شارع نیست، زیرا رجوع به خبره در هر فنّ حکم عقل و فطرت است.
- ثانیاً: شارع بیان کرده و تعیین نموده است. نمونهای از شاخصهها و اوصاف ذکر شده در روایات گذشت.
- ثالثاً: بعضی مانند استاد معتقدند حتی فقیه و مرجع شیعه باید تالی تلو معصوم باشد و در زهد و دوری از هوا در حدّ اعلی باشد. رسیدن به این درجه از هواگریزی جز با گذشتن از جزئیت و پیوستن به کلیت که مرحلهای از کمال است، حاصل نمیشود.
این بحث تفصیلی دارد که در این مختصر نمیگنجد. استاد در کتاب ولایت فقیه به این نکته پرداختهاند.
در پایان، روشن است که اگر کسی دست خویش را در دست عالمی ربانی گذاشت و معارف را از آن راه گرفت، هرگز معارف خویش را از غیر طریق اهل بیت: نگرفته است، بلکه از «غدیر» گوارای وارثان غدیر نوشیده و از «کوثر» ولایت سیراب شده است.
اشکال پنجم
استاد برای رسیدن به کمال و گذر کردن مراحل پایانی سلوک است، زیرا به تصریح اهل معرفت، مراحل آغازینِ سلوک بدون استاد قابل پیمودن است و چون هیچ کس جز انبیا و اوصیا به کمال نمیرسد و رسیدن به لقاء الله منحصر در آنان است، نیازی به راهنما و استاد وجود ندارد.
پاسخ:
رسیدن به لقاء خداوند و فناء فی الله در انحصار کسی نیست و انسان از آن جهت که انسان است، قابلیت رسیدن به این مقام را دارد. آری، انبیا و اوصیا پیشگامان این راه و راهنمایان اصلی هستند و در مقام بقاء بالله نیز که تفاضل مطرح است، از سعۀ وجودی بیشتری برخوردارند. تمام هنر انبیا و اوصیا این است که «اسوه» و قائدند و دیگران را به سوی خویش میخوانند.
اشکال ششم
انسانهای غیرمعصوم به هر مقامی و کمالی که برسند، باز از خطا و اشتباه و سهو و نسیان مصون نیستند؛ هر چند از گناه عمدی و به خصوص کبائر مصون باشند و با احتمال خطا و سهو، سرسپردن به آنان و برگزیدن آنان به عنوان راهنما صحیح نیست.
پاسخ:
اولاً: خطر پیمودن راه خدا ـ که ضرورتش قبلاً گذشت ـ با استاد کامل که گاهی هم سهو میکند، هرگز با خطر پیمودن آن بدون همراهی استاد کامل، قابل مقایسه نخواهد بود، بلکه این پرخطر است و آن بیخطر یا بسیار کمخطر.
ثانیاً: به گفتۀ اهل معرفت سهو انسان کامل در مسائل مربوط به تربیت سالک نیست. سهو کامل در امور جزئی و دنیایی است.
ثالثاً: سهو انسان کامل بر اثر شدت انغمار او در توجه به توحید و حافظ جمیع عوالم در آن واحد نبودن است و خداوند رئوف نمیگذارد سهوی که این چنین علتی دارد، مایۀ انحراف یا سقوط یا عقبگرد سالک گردد، زیرا میدانیم که خداوند وکیل و کفیل اولیاست.
رابعاً: محکمترین دلیل بر وجود امری واقع شدن آن است. ما در شاگردان اساتیدی که معصوم نیستند کاملانی میبینیم که به قلّۀ معرفت رسیدهاند. مگر سید احمد کربلایی، سید علی قاضی را تربیت نکرده است.
خامساً: به مصداق کریمۀ «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا»[۳۸] اینگونه شاگرد و استاد به بیراهه نمیروند.
سادساً: وقتی کمال شخصی محرز شد و ارتباط ویژۀ او با امام معصوم علیه السلام مسلّم گشت و دانستیم اجازۀ دستگیری به او داده شده، قهراً میفهمیم ولی عصر با احاطۀ وجودی که بر چنین انسانی دارد، اجازه نمیدهد بر اثر سهو، انحرافی در تربیت او نسبت به افراد رخ دهد. اگر قطب عالم امکان، امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف نمیپسندند که با فتوای نادرست شیخ مفید کودک معصومی به همراه مادرش دفن شود و آن فتوا را اصلاح میکنند، به یقین نمیپسندند که سالک دلسوختهای با سهو استادی کامل که مجاز به دستگیری است، به انحراف کشیده شود و یقیناً جبران کرده و دستگیری مینمایند.
اشکال هفتم
برخی از راهیافتگان به حریم دوست، منازل سیر را به خوبی بیان کردهاند و اعمال و آدابی که آنان را به مقصد رسانده است، نیز در کتابها نگاشتهاند؛ هر کسی میتواند با مطالعۀ آنها در مراحل سلوکی پیش رود و به سرمنزل مقصود برسد.
پاسخ:
هرگز! زیرا هر کس به سوی خدا راهی ویژه دارد. «الطرق إلی الله بعدد أنفاس الخلائق» [۳۹]؛ «راهها به سوی خدا به تعداد نفوس خلائق است» و همانگونه که خطوط دو سر انگشت همانند نیست، دو نفس در عالم از همۀ جهات مثل هم نیست و هر کس شاکلهای ویژه دارد و بر اساس آن عمل میکند.
«قُلْ کُلٌّ یعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ»[۴۰]. از اینرو، استادِ کاملِ نفسبین و نفسشناس لازم است تا هر کس را از راه نفس خودش و با در نظر گرفتن شاکلهاش به سوی حق رهنمون گردد.
اشکال هشتم
قرآن کریم بیانگر هر چیز است و از آن جمله راه هدایت انسانهاست و سنّت معصومین: هم بهترین راه را پیش روی آدمیان مینهد. پس چه نیازی به استاد کامل وجود دارد؟
پاسخ:
اولاً: استنباط صحیح از کتاب و سنّت در فقه اکبر کار هرکس نیست، چه اینکه استنباط احکام در فقه اصغر نیز چنین است. به این مطلب در رسالۀ سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم تصریح شده است[۴۱].
ثانیاً: تطبیق کلیات استنباط شده بر مصادیق نیاز به نفسشناسی، شاکلهشناسی و تشخیص حق و باطلِ مکاشفات دارد و اینها همه کار «کامل» است.
اشکال نهم
استاد از طریق نفس خود سالک را سیر میدهد و قهراً تبعیت از او یعنی تبعیت از نفس انسانی عادی.
پاسخ:
اوّلاً: استاد کامل با رسیدن به مقام فناء فی الله و بقاء بالله در عالم خلوص ذات وارد شده و از مخلَصین (پاکشدگان) گشته است و طبیعتاً نفسی طاهر و مطهَّر دارد. به مسئلۀ سهو هم قبلاً پاسخ داده شد.
ثانیاً: سیر از طریق نفس مهذّب استاد با سیر از طریق نفس آلوده و غیر مهذّب خود سالک برابر نیست [۴۲].
اشکال دهم
بر فرض، استاد لازم باشد، چرا کمال او را شرط میکنید. عقل میگوید جاهل باید به عالم رجوع کند و نیازی به رجوع به اعلم که در بحث ما همان «کامل» است نیست.
پاسخ:
اوّلاً: عقل میگوید: چون مسأله بسیار خطیر است، احتیاط لازم است و در نتیجه، رجوع به کامل ضروری است. به دیگر سخن: قوّت محتمَل ضعف احتمال را جبران میکند. وقتی خطر در پارهای مراحل راه خدا ابتلا به فرعونیت است، رجوع به اعلم که همان کامل در مسیر خداست، لازم است.
ثانیاً: غیرکامل حق دستگیری ندارد، زیرا غیرکامل در این راه در حقیقت جاهل است و باید خود دست در دست کاملی نهد تا از مراحل باقیمانده عبور کند.
علل حساسیت در بحث راهنمای سفر
به نظر میرسد حساسیت در مورد راهنمای سفر و ضرورت آن که به عنوان ضرورت استاد در راه خدا، ضرورت دستگیری شدن توسط مرشد، ضرورت داشتن پیر و ... یاد میشود، علل گوناگونی دارد که به سه مورد از آنها برای نمونه اشاره میکنیم:
۱. خطرناک بودن وادی ارادت
ارادت چون شمشیری دولبه است. اگر در جای جایش واقع شود، بسیار نکوست و اگر بیجا واقع شود، بسیار مضرّ است. از شرایط حتمی سلوک تسلیم صددرصد نسبت به «راهنمای سفر» است، ولی چون رهزن بسیار و استادنما فراوان است، بزرگان به مسئله حساسیت فوقالعاده نشان میدهند. ظریفی میگفت:
«ارادت نوعی افسار خویش به دست غیر دادن است، باید دید آدمی افسار نفس خویش را به دست چه کسی میدهد».
در روایت آمده
«مَنْ أَصْغَی إِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنْ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیس»[۴۳]؛
«کسی که به سخن سخنرانی گوش فرا دهد او را پرستیده است. پس اگر او از خدا بگوید و برای خدا بگوید خدا را پرستیده است و اگر از شیطان و برای شیطان بگوید، شیطان را پرستیده است».
اگر شنیدن سخن سخنوری چنین است، اطاعت محض از دیگری چگونه است؟
۲. شکسته شدن مرزها
برخی شطحیات صوفیان و سخنان ناروایی که از آنان نقل شده، کار را بر عارفان سخت کرده است. اگر از سخن کسی ادعای الوهیت و خدایی به مشام برسد و یا مرز میان امام و مأموم یعنی معصوم۷ و رعیت بشکند، طبیعی است که حساسیت ایجاد میشود و این حساسیت بسیار بهجاست. در برخی کتابهای صوفیان همانند تذکرۀ الاولیای عطار، مبالغههایی بسیار نابجا و زشت و نازیبا دیده میشود.
۳. اظهار نظرهای غیرمتخصصانه
گاه مرادِ گروهی از مریدان با اینکه از حلیۀ علم عاری و یا از تخصص در شریعت تهیدست است، در این وادی اظهار نظر میکند. خود دیدهام کسانی را که به خاطر ارادت به کسی، از او تقلید میکردند با اینکه در اجتهادش تردید وجود داشت، چه رسد به مرجعیت و یا اعلمیت او. این بسیار خطرناک است.