موانع سیر و سلوک
سفر الی الله مانند هر پدیده دیگری در ظرفی خاص و از عللی مخصوص نشأت میگیرد و پدید میآید و چون هر پدیده دیگر میتواند با موانعی در پیدایش یا دوام روبهرو گردد. موانع سلوک یا دافعند و یا رافع. یعنی یا از اصل سلوک جلوگیری مینمایند و یا از ادامه آن مانع میشوند. موانعی که رافعند و از ادامه سلوک الی الله جلوگیری مینمایند در بخش «آفات سفر الی الله» مورد بررسی قرار میگیرند. در این فصل فقط به موانعی میپردازیم که از اصل سلوک جلوگیری میکنند و نمیگذارند شخص به سفر الی الله بپردازد.
- ↓۱- موانع سفر الی الله
- ↓۱.۱- ۱. عدم آگاهی از سفر به سوی خدا
- ↓۱.۲- ۲. بدبینی به راه سلوک
- ↓۲.۱- ریشههای بدبینی به راه سلوک
- ↓۱.۳- ۳. دل ننهادن و بیرغبتی
- ↓۳.۱- منشأ دلندادن به راه خدا
- ↓۱.۴- ۴. گرفتار مشابه شدن
- ↓۱.۵- ۵. خلط دانش و بینش
- ↓۱.۶- ۶. عادی جلوه کردن
- ↓۱.۷- ۷. ابتلا به برخی گناهان
- ↓۱.۸- ۸. گمانهای فاسد
- ↓۲- چند نکته
- ↓۳- نوشتارهای مرتبط
- ↓۴- پانویس
موانع سفر الی الله
۱. عدم آگاهی از سفر به سوی خدا
همانگونه که بسیاری از مردمان از دین حق یعنی اسلام، مذهب حق یعنی مذهب امامیة اثنی عشریه و ... تا پایان عمر آگاه نمیشوند و در استضعاف میمانند و با همان میمیرند، بسیاری از مردم از «راه خدا» تا پایان عمر آگاه نمیشوند و در غفلت از این راه زندگی کرده و میمیرند.
حافظ گوید:
فرصت شمر طریقة رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
قرآن در سوره صافات از گروهی این چنین نقل میکند:
«وَإِنْ کَانُوا لَیَقُولُونَ * لَوْ أَنَّ عِنْدَنَا ذِکْرًا مِنَ الأوَّلِینَ * لَکُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ»[۱]؛
«و مشرکان به تاکید میگفتند اگر پندنامهای از پیشینیان نزد ما بود، قطعاً از بندگان پاک شدة خدا میشدیم».
انسان مخلَص یعنی انسان سالک به مقصد رسیده. پس مشرکین در حقیقت میگویند اگر از راه خدا اطلاع میداشتیم، انسان کامل بودیم.
علامه طباطبایی رضوان الله علیه در ذیل دو آیة «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» [۲] و «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» [۳] میفرماید:
«جملة اول هدف و مقصد را مینمایاند و جمله دوم راه را. یعنی هدف رسیدن به «حقِّ تقوا» است و راه «تقوا به قدر استطاعت» و روشن است که هر کس به قدری تقوا را رعایت مینماید که بدان علم دارد».
پس اولین مانع در شروع سفر الی الله «جهل» است. البته جهل نیز دو گونه است: قصوری و تقصیری. آنچه تاکنون گفتیم جهل قصوری بود. یعنی کسی از روی استضعاف یا راه خدا به او نرسیده و یا اگر رسیده قدرت درک و تحلیل نداشته است، اما جهل تقصیری آن است که امکان اطلاع برای او بوده، اما به دنبالش نرفته است. به هر حال در هر دو صورت شروع در سیر الی الله تحقق پیدا نمیکند.
۲. بدبینی به راه سلوک
گروهی از مردم راه خدا را میشناسند و از آن اطلاع دارند، ولی به این راه بدبیناند و دیگر در این راه قدم نمیگذارند. این بدبینی میتواند ریشههای گوناگونی داشته باشد که به برخی اشاره میکنیم.
ریشههای بدبینی به راه سلوک
الف. تربیت خانوادگی یا اجتماعی
گاه شخصی به علت آموزههای نادرست نسبت به راه خدا چنان دیدی منفی پیدا میکند که حتی تصور گام نهادن در آن را نیز به ذهن خود راه نمیدهد. دانشجو یا طلبهای که در مدرسهای پرورش یابد و در آن مدرسه تمسخر سیر و سلوک و عرفان ورد همگان باشد، هرگز در راه سلوک قدم نمینهد، زیرا چه بسا راه را راه شیطان بداند.
ب. برخورد با برخی نکات منفی
گاه شخصی بر اثر برخورد با پارهای نکات منفی یا شخصیتهای مدّعی، چهرة کریهی از سلوک در ذهنش تصویر میبندد که عطایش را به لقایش میبخشد. بیجهت نیست که حافظ میگوید:
نقد صوفی نه همه صافی و بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
راه عرفان، از این افکار و افراد منحرف و منفی کم ضربه نخورده است.
ج. تنبلی و کاهلی
برخی انسانها به علت تنبلی و کاهلی نوعی بدبینی به سفر الی الله پیدا میکنند. شاگردان زرنگ کلاسِ درس از ریاضی متنفر نیستند. چرا؟ چون ریاضیخوانی و ریاضیدانی «گاو نر میخواهد و مرد کهن» نه «نازپروردِ تنعّم». افراد کاهلصفت ممکن است حتی بدبینی نسبت به راه پیدا نکنند، اما در پی تنبلی و کاهلی هیچگاه به فکر پیمودن آن هم نیفتند.
تنبلی میتواند منشأ بدبینی به راه باشد و میتواند خود مستقلاً از موانع شروع به حساب آید.
۳. دل ننهادن و بیرغبتی
هر دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست [۴]
منشأ دلندادن به راه خدا
برخی از آدمیان از راه خدا آگاهند و گاه به خوبی هم آگاهند، اما بدان دل نمینهند. منشأ این دلندادن اموری است همانند
الف. سبک شمردن و کماهمیت دانستن
گاه برخی راه خدا را سبک میشمرند و در شمار سایر کارهای غیر مهم که ترکش ضرری ندارد به حساب میآورند و از اینرو، به آن دل نمیدهند و در نتیجه از شروع به آن سرباز میزنند.
ب. تسویف و به تأخیر انداختن
تسویف [۵] یعنی کاری را دائماً به تأخیر انداختن.تسویف یکی از رذائل اخلاقی است و گاه نسبت به واجبات الهی که ترکش به هیچ روی روا نیست، صورت میگیرد. مثلاً انسان مستطیعی که هر سال رفتن به حج را به تاخیر میاندازد و چه بسا تارک حج از دنیا میرود، گرفتار تسویف شده است. در روایات آمده که هرکس عمداً حج را ترک کند و بمیرد، به دین اسلام نمرده است. یا شخصی که پرداخت خمس مال خود را دائماً عقب میاندازد، گرفتار تسویف است.
برخی انسانها که از راه خدا آگاهاند، ولی آن را آغاز نمیکنند. بدین دلیل است که گرفتار تسویفاند [۶].
۴. گرفتار مشابه شدن
عرفان راهی ویژه است که متأسفانه هممانندهای فراوانی دارد که یا بیارزشاند و یا ارزشی در سطح آن ندارند. این مشابهات را در بحث «راههای مشابه و انحرافی سفر» بیان میکنیم. پس ما همانگونه که«عارفنما» فراوان داریم، یعنی انسانهایی که گاه حتی بویی از عرفان نبردهاند، راههای عرفاننمای فراوانی هم هست که گاه هیچ مشابهتی با عرفان ندارند. گرفتاری در یکی از این راهها یا در دام یکی از این اشخاص، گاه انسان را تا پایان عمر مبتلا میسازد و مانع گام نهادن در راه خدا میشود.
۵. خلط دانش و بینش
گاه ممکن است کسی به خاطر تسلطش بر مباحث عرفان نظری گمان کند شاهد وصل را در آغوش دارد. طبیعی است که چنین کسی پای در راه نمیگذارد. این شبهه آنگاه تقویت میشود که شخص خام دیگری او را سالک و عارف بپندارد.
صاحب این قلم به چشم خود کسانی را دیده است که در مباحث نظریِ سیر و سلوک ماهر بودهاند و گاه دیگران آنان را سالک و عارف میپنداشتهاند، ولی هرگز در این راه گامی نزده و طریقی نپیمودهاند. اینکه گفتهاند: «العلم هو الحجاب الاکبر» اینجا رخ مینماید. عارف کامل مرحوم حاج سید احمد کربلایی میگوید:
«و أظرف شیء فی اهل العلوم الرسمّیة [و ظریفترین نکته در دارندگان دانشهای رسمی] آن است که معانی عالیة دقیقه را با الفاظ ادا میکنند و روحشان از آنها خبری ندارد. لالایی را میگویند، ولی خوابشان نمیبرد. میگویند: حمام است، ولی نمیدانند خانه کیست. «و هذا من اعظم حجب سبحات وجهه الکریم»؛[این از بزرگترین حجابهای جلال و عظمت الهی است] [۷].
۶. عادی جلوه کردن
گاه برای بعضی افراد راه سلوک عادی جلوه میکند و همین مانع ورود آنان به این راه میگردد. این مانع غالباً برای نزدیکان عارفان و سالکان روی میدهد. فرزندی که در خانة سالکِ سوختهای زندگی میکند، چنان زندگی سالکانة او برایش عادی جلوه میکند که در خود شوق و رغبتی به سوی سلوک نمیبیند. فرزند یکی از عرفای معاصر دربارة ارتباط با پدرش میگوید:
«ایشان گاهی دستوراتی به من میدادند، از روی جوانی و ... من یک قدری تمرّد میکردم، عصبانی میشدند و میگفتند: فلانی، افرادی از دور و نزدیک میآیند از من مطالبی میخواهند به آنها ساده و راحت نمیگویم. طول میکشد تا بگویم، این طور رایگان در اختیار تو میگذارم چرا قبول نمیکنی؟» [۸].
بنده روزی از استادم آیتالله جوادی آملی پرسیدم: ما با شاگردان مکتب مرحوم قاضی که روبهرو میشویم، میبینیم آنها استادشان قاضی را تا سرحدّ تقدیس میستایند، اما با برخی نزدیکان نسبی ایشان که مینشینیم چنین نمیبینیم، علت چیست؟ فرمودند:
«شاگرد دائماً ملکوتِ استاد را میبیند و فرزند و زن با ناسوت او سروکار دارند و ناسوت او مانند دیگران است».
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» [۹]؛
«بگو ای پیامبر من هم آدمی مثل شما هستم».
کمتر کسی پیدا میشود که این ناسوت برایش حجاب دیدن حقیقت و ملکوت بزرگی که با او دمخور است، نشود».
۷. ابتلا به برخی گناهان
ممکن است کسی به علت ابتلا به پارهای گناهان از توفیق اطلاع یا اقدام نسبت به سفر الی الله محروم بماند. در دستگاه خداوند همه چیز حساب دارد و یکی از حسابهای الهی تأثیردهی به خوبیها و بدیهای بندگان است. همة پاداشها مربوط به جهان برزخ و آخرت نیست. برخی پاداشها را نقد میدهند. گرچه به یک اعتبار در دستگاه الهی نسیه معنا ندارد. در روایات است که گاه گناهِ روز، مؤمن را از تهجّد در شب بازمیدارد. پس ممکن است گناه یا گناهانی توفیق قدم نهادن در راه خدا را از آدمی بگیرد. شاید آزار اولیای خدا یکی از این گناهان باشد.
در روایت است که یزید از امام سجاد علیهالسلام پرسید:
چه کند که از جرمش کاسته شود و امام علیهالسلام نماز غفیله را به او تعلیم کردند و سپس به دیگران فرمودند: میدانم که موفق نمیشود.
آری:
زاهد ار راه به رندی نبرد، معذور است
عشق کاری است که موقوف هدایت باشد [۴]
و شاید یکی دیگر از این گناهان فخر فروختن در درون بر خداوند به خاطر عبادت باشد. آن کس که عبادت خود را میبیند و بدان مفتخر است، به مراتب از آن بندة عاصی که از عصیان خود خجل است، از خدا دورتر است که این جامة نیاز بر تن دارد و او جامة کبر و آز و در این راه خاکساری میخواهند، نه گردنفرازی.
۸. گمانهای فاسد
در عربی گفته میشود: «رُبَّ أکلة منعَت أکلات»؛ یعنی چه بسا یک لقمه جلوی خوردنهای فراوانی را میگیرد. حال، گاه یک گمان فاسد جلوی بسیاری از خیرات را بر آدمی میبندد یا شرور فراوانی را دامنگیر او میکند. در مورد راه خدا هم چنین است. گاه گمانی فاسد مانع پرداختن به سفر معنوی به سوی الله میگردد. بیجهت نیست که امام حسن مجتبی علیهالسلام میفرماید:
در شگفتم از آدمی که چگونه در خوراک جسمش میاندیشد، ولی در خوراک جانش نمیاندیشد.
تصورات و تصدیقات ذهنی ما خوراک روح ما هستند که اگر فاسد باشند، همچون غذای مسموماند.
چند نمونه
به این نمونهها بنگرید:
۱. مستثنیبودن زن از سفر به سوی خدا
اگر پنداشته شود زن از سیر و سلوک معاف است، چون ضعیف است و دیگر آنکه اسیر دست مرد است و فرصت چندانی برای سیر و سلوک ندارد (بهویژه اگر شاغل باشد که وظیفة او دو چندان است).
پاسخِ این گمان فاسد در بخش «مسافر کیست» گذشت و دانسته شد که
- اولاً: مسافر راه خدا جانِ آدمی است که نه مرد است و نه زن و بدین دلیل هم مردانی به کمال رسیدهاند و هم زنانی که اسامی آنها در تاریخ آمده است.
- ثانیاً: ریاضت هر کس را طبق طاقت او تعیین میکنند. حتی در شریعت جهاد از زن برداشته شده، چون «جنس لطیف» طاقت «کار خشن» ندارد و بهجایش «حسن التبعّل» یعنی خوب شوهرداری کردن وظیفة او دانسته شده است.
- ثالثاً: زن شریک زندگی مرد است و نه اسیر دست او. حقوقی که زن بر گردن شوهر دارد، به مراتب بیشتر از حقوق مرد بر گردن زن است و لذا در آنجا که مرد از زن معصیت الهی را بطلبد، هرگز اطاعتش لازم نیست، بلکه حرام است.
- رابعاً: سیر و سلوک الی الله عمدتاً کار دل و قلب است و لذا با هیچ کار و حقّی منافی نیست.
- خامساً: شاغل بودن زن بیرون از منزل در غیر موارد ضرورت از نظر شرع پسندیده نیست. اشتغال زنان در کارهای طاقتفرسای بیرون منزل که با فطرت و ساختار وجودی زن همخوانی ندارد، ظلمی مدرن است که در دورة صنعتیشدن به نام آزادی زن بر او تحمیل شد.
۲. منافات سلوک با کسب وکار
برخی گمان میکنند اگر در راه خدا شروع کنند، از کسب و کار میافتند، زیرا باید بیش از حد به مستحبات و ریاضتهای شرعی بپردازند و فرصتی برای کار نمیماند.
پاسخ این است که:
اولاً: سیر و سلوک با کار در تعارض نیست، زیرا بخش عمدة سلوک کار دل است.
خوشا آنان که دائم در نمازند
که حمد و قل هو الله کارشان بی[۱۱]
سنگ زیربنای سلوک را مراقبه دانستهاند که امری قلبی است، بلکه ذکر در بازار کار و در حین اشتغال و غفلت دیگران است که آدمی را به سرعت رشد میدهد، لذا یاد خدا در بازار بسیار مورد تاکید پیشوایان دین است و برایش اجر فراوانی قائل شدهاند.
ثانیاً: زندگی روزمرة سالک تعطیل نمیشود، بلکه تنظیم میشود. سالک به موقع میخوابد و به موقع بیدار میشود. شب زودتر میخوابد قبل از اذان صبح برای سحرخیزی برمیخیزد. بین الطلوعین را بیدار میماند و به قرائت قرآن و ذکر میپردازد. هر غذایی و هر لقمهای را نمیخورد. با هر کسی آمد و شد نمیکند، هر جایی نمیرود و ... .
ثالثاً اگر بر اثر برخی واردات توحیدی قوی در مدتی قدرت بر کسب و کار نباشد ـ چنانکه در حالات مرحوم سید هاشم حداد گفتهاند ـ خداوند خود متکفل ادارة زندگی چنین بندة سالک عاشقی میگردد.
«نِعْمَ الْمَوْلَی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ»[۱۲]؛
«او بهترین سرپرست و بهترین کمککار است».
۳. منافات سلوک با تحصیل علم
برخی دانشجویان و علمطلبان میپندارند با شروع در این راه و آمدن عشق سوزانِ حق، ادامة تحصیل علم ناممکن میگردد. از اینرو، قدمی در این راه نمینهند [۱۳].
پاسخ این است که
اولاً، این شبهه بسیار قدیمی است و به شبهة «عقل و عشق» مشهور است و عارفان دانشمند از جهت علمی و عملی بطلان آن را ثابت کردهاند.
اما از جهت علمی فرمودهاند:
عقل، خود آدمی را به سوی عشق میخواند. عقل میگوید: ای انسان! تو همان گونه که ذهن و مغزی داری که با علم حصولی سیراب میشود و اگر این علم، یقینی باشد سیرابتر میگردد، دارای دلی هم هستی که با علم حضوری و شهود سیراب میشود که همان «عین الیقین» و «حق الیقین» است. انسان باید همة ابعاد وجودیاش را به کمال برساند. استاددر آغاز رساله «لب اللباب» میفرماید:
«گرسنه گذاردن دل و باطن را از غذاهای روحانیه معنویة عالم غیب و انوار الهیه ملکوتیة جمالیه و جلالیه و قناعت کردن به سیر در کتابها و کتابخانهها و مکتبها و درس خواندنها و درس دادنها گرچه به اعلی درجه از اوج خود برسد، سیر کردن عضوی است از اعضاء و گرسنه گذاردن عضوی بالاتر و والاتر»[۱۴].
و امّا از جهت عملی:
وجود عارفان دانشمند بهترین دلیل است بر اینکه جمع بین علم و عرفان ممکن است، زیرا روشنترین و محکمترین دلیل بر وجود شیء، وقوع شیء است. مگر ابن فهد حلّی، سید بن طاووس، سید حیدر آملی، صدرالمتألهین، میرداماد، شیخ بهایی، مجلسی اول، سید علی شوشتری، ملا حسینقلی همدانی، سید احمد کربلائی، شیخ محمد بهاری، سید سعید حبّوبی، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، سید علی قاضی، شیخ محمدجواد انصاری همدانی، علامه طباطبایی، سید محمدحسن الهی و ... عارف یا سالک نبودند؟
بعضی از اینها در اوج علمند و در اوج عرفان و تا پایان عمر هم لحظهای از علماندوزی و نشر علم نیاسودند.
ثانیاً: تا زمان حصول وارداتی قوی که حال درس خواندنِ جدّی را بگیرد، سالها فرصت است که میتوان به صورت جدی به تحصیل علم پرداخت.
ثالثا: در حال بقاء بعد الفناء که سالک به آرامش کامل میرسد، پرداختن به علم کاملاً سهل است. به دیگر سخن، حالات آنچنانی که حال درس خواندن را بگیرد، در «بخشی از منازل پایانی سفر اول» اتفاق میافتد که البته موقت است و پس یا پیش از آن خبری از آنها نیست.
رابعاً: فرض کنیم چنین باشد و حالات توحیدی و عشقی حال درس را بگیرد ـ که البته چنین نیست ـ مگر چه از دست رفته است؟ جز مشتی اصطلاحات و مطالبی که احیاناً پر از شبهات و شکوک است؟! ولی در برابر چه به دست آمده است؟ یقین آن هم عین الیقین و به دنبالش حق الیقین. عرب در مثلی مشهور میگوید: «خذ الغایات و اترک المبادی» یعنی «به اهداف بپرداز و در مقدمات نمان» پس در حقیقت معاوضة درهمی است با دینار و یا اندکی با بسیار بلکه بیشمار و به همین دلیل است که دانشمندان آگاه هم این حال را آرزو میکردند و میسرودند:
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی [۱۵]
در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم [۱۶]
۴. ضرورت تحصیل علوم دینی پیش از سلوک
برخی کسانی که دستشان از علوم رسمی دینی تهی است، گمان بردهاند که علم ضرورتاً مقدمه سفر الی الله است و چون خود را عوام میدانند، میگویند:
«أین العوام و السفر الی الملک العلّام؛ یعنی« بیسواد کجا و این خیالها!»
پاسخ این است که
اولاً: گرچه برخی ورود به علوم شرعیه را شرط سلوک دانستهاند، [۱۷] اما باید گفت: اگر مراد، دانستن شریعت به قدر حاجت (اگرچه به صورت تقلید از مجتهد اعلم) است، سخنی است صحیح، ولی این به معنای لزوم تحصیل علوم رسمی نیست و اگر مراد تخصص یا ورود در علوم رسمی است، حرفی است ناتمام، زیرا بسیاری از عارفان و کاملان از متخصصان رشتههای دانشهای اسلامی نبودهاند و روشنترین و محکمترین دلیل بر وجود شیء وقوع شیء است و اینکه گفتهاند:
«علم حجاب است، ولی تا به حجاب وارد نشوی خرق و پاره کردن آن نتوانی»
سخنی است مبهم. معنای این سخن این است که اگر به این حجاب گرفتار آمدی، باید از آن بیرون بجهی که بد حجابی است و لغزشگاه مردانی بزرگ است. «العلم هو الحجاب الاکبر». نه اینکه ورود به این حجاب شرط لازم سلوک الی الله باشد. سالک الی الله مرجع أعلمی میخواهد که از او در شریعت تقلید کند و استاد کاملی میخواهد که از او در طریقت تبعیت کند.
البته دو نکته اینجا هست:
اول آنکه استاد میفرمود:
اگر استاد سلوکی سالک مرجع تقلید او هم باشد، بسیار بهتر است
و دیگر آنکه مرحوم قاضی میفرمود:
برای دستگیری کردن باید انسان کامل، در شریعت هم مجتهد باشد.
ثانیاً: بسیاری از طلاب علم و دانشمندان که قدم در این راه مینهند، خود بالوجدان مییابند که در این راه عواماند. پس از جهت این ملاک با عوام یکی هستند، یعنی استاد کامل «عالم این فن» است و اینان شاگردان ابجدخوان او در این طریقتند.
ثالثاً: در تاریخ عرفان مواردی یافت میشود که استاد سلوکی از نظر علمی از شاگردان خویش کمتر است، مثلاً شیخ اعظم انصاری شاگرد سلوکی مرحوم سید علی شوشتری است و سید شاگرد فقه شیخ انصاری. پس عمده، دل به راه دادن و تبعیت است و علوم رسمی چندان دردی دوا نمیکند.
علم رسمی سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال [۱۸]
۵. بی معنا بودن سفر الی الله
برخی گمان بردهاند که اصولاً سفر الی الله بیمعناست و لذا قرب به حق را هم نزدیک شدن به ثواب خداوند مانند حور و قصور میدانند و قصد قربت را هم احیاناً قصد امتثال فرمانهای مولی معنا میکنند. غافل از اینکه همة عالم در تکاپوی اویند و آدمی بالأخص در تکاپوی «هو» ست، بفهمد یا نفهمد.
«وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ» [۱۹]؛ «و همه چیز به سوی خدا بازگشت داده میشود».
«وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ» [۲۰]؛ «و بازگشت همه به سوی خداست».
رأی این گروه در بخش «ضرورت سفر» نقل و نقد شد.
۶. بی معنا بودن عشق به الله
گروهی گفتهاند: عارفان مرکب سلوک را عشق دانستهاند و عشق به الله معنا ندارد و بدان تعلق نمیگیرد.
غافل از اینکه
اولاً: همة عالم عاشق خداست، چه اینکه تسبیحگوی اوست
و ثانیاً: عشق جز به حضرت حق تعلّق نمیگیرد، زیرا عشق به کمال حقیقی تعلق میگیرد و جز حق هیچکس را کمالی حقیقی نیست. این بحث هم در بخش «مرکب سفر» مفصل بررسی خواهد شد.
۷. نامشروع بودن ریاضات
گروهی پنداشتهاند این راه جز با ریاضتها قابل طیشدن نمیباشد، آن هم ریاضتهای سختِ نامشروع، پس نباید در آن گام نهاد.
غافل از اینکه
از دستورات شرعی ریاضتی سختتر وجود ندارد و جز دستورات شرعی هم ریاضت دیگری در روش عرفانِ صحیح مقبول نیست. عارفان خود گفتهاند جز از طریق شریعت به طریقت و به دنبالش به حقیقت راهی نیست. البته پرداختن به دستورهای شرعی باید کنترل شده و با روح و اخلاص انجام شود تا اثر خاص خویش را ببخشد.
۸. خطرناک بودن راه
برخی میگویند: چون این راه همراه با خطرات شدید و فراوانی است و خطر در برخی بخشهایش ابتلا به فرعونیت است (چنانچه از شطحیات عرفا مشهود است)، پس نباید بدان نزدیک شد، گرچه مشتمل بر منافعی هم بوده باشد.
غافل از اینکه
اولاً: وعدة الهی حق است؛ آنجا که وعدههایی این چنین داد:
«وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۲۱]؛
«هر کس تقوا پیشه سازد، خدا همیشه برایش گریزگاهی قرار میدهد».
«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا»[۲۲]؛
«اگر تقوا پیشه کنید، خدا برایتان قدرت جدایی حق و باطل قرار میدهد».
«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا»[۲۳]؛
«آنان که در راه ما میکوشند، حتماً راههای خویش را به آنها نشان میدهیم».
پس باید با قدم صدق به تقوا و جهاد اکبر پرداخت تا از همة خطرات رست.
ثانیاً: پس میتوانیم بگوییم اسلام و ایمان هم نمیآوریم، زیرا مرتد و فاسق و منافق کم نیستند. مگر میشود برای خطری احتمالی و قابل دفع و رفع از کمالی مسلّم چشم پوشید.
ثالثاً: بسیاری از همین راه رفتهاند و رسیدهاند، چرا خود را از آنان فرض نکنیم و دل به امید خوش نداریم.
چند نکته
۱. از موانعی که برشمردیم، این تقسیمات به دست میآید:
الف. برخی از این موانع علمی و برخی عملی است.
ب. برخی اختیاری است مانند گناهان و برخی غیر اختیاری مانند تربیت خانوادگی.
ج. برخی سطحی است مانند جهل قصوری و برخی ریشهدار مانند بدبینی ناشی از تربیت خانوادگی.
۲. آنان که از راه خدا دور و مهجورند، از دیدگاه عارفان دو دستهاند:
مستضعفان و معاندان. عارف و سالک میکوشند تا درخور امکان دست گروه اول را بگیرند و ره بنمایند ولی نسبت به گروه دوم میگویند:
با مدّعی مگویید اسرار عشق و هستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی [۴]
سرّ مطلب هم روشن است. اقتضای طبیعت راه سلوک این است که بخل ورزیدن بر طالبْ حرام است و بخشیدن آن بر مدّعی معاندْ نیز حرام است. البته اولیا در دستگیری افراد، استعداد ذاتی و طلب و شوق فعلی آنها را هم مدّ نظر قرار میدهند. اگر حکما همچون بوعلی سینا در پایان کتاب اشارات بذل حکمت را به نااهل، جفا و بخلش را از اهل ناروا میدانند، طبیعی است که بذل و بخل معرفت به طریق اولی این حکم را دارد. که اگر آن علم الیقین است، این عین الیقین و حق الیقین است.
عارف کامل آیتالله سید علی قاضی در پاسخ نامة یکی از شاگردان دانشمند خود [۲۵] که پرسیده بود آیا میتوان اذکار را به دیگری تعلیم داد، نوشتهاند:
«از دادن اذکار به غیر، مضیقهای نیست، ولی تا طلب صادق ندیدید، ندهید» [۲۶].