بیگانه بدم با خویش عمری پی این وآن
دل افسون وبتی بود در زبان این و آن
بادل نشود همدل مرد زخم دیده
تاوقتی خداجوید دردهان این و آن
دل را شناختم من از اشک دو دیده
بسکه شکست آسان دردست این و آن
آزادکن دمی خلوت بارخ دل خونت
که آیینه ی دل هست اعمال این و آن
بادل چودر صلحی دنیا گلستان است
همه شاخ گل بینی دردست این و آن
A