گفت چوب آن قوم فرنگ رفته را خورده ای
بهارپشت بهارازچپ و راست چشم خورده ای
دلم می سوزد که حسن کارت می خواستم
لیک دهانت سوخت و هیچ آشی نخورده ای
A