راه فرعون دیدم و عابدشدم
جور دوران دیدم و زاهد شدم
کاردنیاهیچ ندیدم جز سرشت
جمع اضدادکردم و آدم شدم
A
راه فرعون دیدم و عابدشدم
جور دوران دیدم و زاهد شدم
کاردنیاهیچ ندیدم جز سرشت
جمع اضدادکردم و آدم شدم
A
خداگفتی که بامردم مداراکن
کمی بامن کمی هم تومداراکن
درمیخانه بگشای ومداراکن
کمی باغفلت ایشان مداراکن
A
پرسید: این همه کتاب برای چه خریده ای ؟ گفتم برای دوستانم! پرسیدچرا؟ گفتم آخر من که سواد ندارم ولی آنها که دارند چه بهترکه کتاب بخوانندبلکه انشاالله خیرش به ما هم برسد...
A
داستانک
روزگارغریبی است ایام دروغ
پیرو جوان راهی ندارند جزدروغ
دراین دوران بی رنگ و فروغ
منصف آن است که کمترمیگوید دروغ
A
گرپیامبران الهی دارای چنان قدرتی بودند که مخالفت با آنها امکان نمی داشت وتوانایی و عظمتی داشتند که هرگز مغلوب نمی شدند وسلطنت و حکومتی می داشتند که همه ی چشمها به سوی آنان بود ... اعتبار وارزششان درمیان مردم اندک می بود درحالیکه از راه های دور بار سفر به سوی آنها می بستند و متکبران دربرابرشان سرفرود می آوردند وتظاهر به ایمان می کردند ، ازروی ترس یا شهوت مادیات....
درآن صورت نیت های خالص یافت نمی شد و اهداف غیرالهی درایمانشان راه می یافت وباانگیزه های گوناگون به سوی نیکی ها می شتافتند اما خداوند سبحان اراده فرمود که پیروی ازپیامبران و کتب آسمانی...بانیت خالص،تنها برای خدا صورت پذیرد...
برداشتی مستقیم از خطبه 192 نهج البلاغه ی حضرت علی علیه السلام که این کتاب پس از قرآن درنزدعلما آنقدرمعتبراست که برخلاف بسیاری از احادیث ... حاضرشدند آن را به فارسی ترجمه کنند.ودرسوره یونس آیه صدخداوندبه پیامبرمهربانش می فرماید: ای رسول ما اگر خدای تو می خواست اهل زمین همه یکسره ایمان می آوردند (چون نخواستیم) پس تو کی توانی تا به جبر و اکراه همه را مومن و خداپرست گردانی وهیچ یک از نفوس بشر را تاخدا رخصت ندهد ایمان نیاورد ...
امروزه برخی معتقدند که ادیان،عدالت ، برابری و بسیاری از ایسم ها تنها در کتابها زیبا هستند و ظاهرا فقط کاپیتالیسم یعنی قدرت و ثروت همراه با آزادی است که جذاب و دلفریب است آنقدر که بسیاری ازمردم حتی برای تماشای آن حاضرند به دنبال نمایشگرهای گرانقیمت 16kوحتیNkچندبعدی... بروند.
و البته هرکس خودش بهتر می داند که بیشتر اهل کتاب و مطالعه است یا فیلم و سریال ... !
A
عرفان
بانام ویاد خدا وسلام واحترام خدمت ریاست محترم دانشگاه جناب آقای خ.د ، اینجانب اعلام میکنم که هیچ عداوتی با شما نداشته و ندارم مافقط به روش شما اعتراض داشتیم ماسال 77 وارد دانشگاهی شدیم که قوانین خاصی داشت و چون شاغل بودیم آن قوانین را مناسب تشخیص داده بودیم پس امیدوارانه هزینه می کردیم و چند واحد چند واحد به دانشگاه می آمدیم دوسال بعد شما تشریف آوردید با امید به ارتقای سطح دانشگاه ولی به جای آنکه مارا از ورودیهای جدید تفکیک کنید ماراهم شامل قوانین جدیدتان دانستید این مثل آن است که درحکومت اسلامی عده ای توله سگهای خارجی گرانقیمت را وارد کشور کنند وبه مردم بفروشند بعد که خانواده ها بخصوص کودکان به آنها وابسته شدند بگویند سگ گردانی ممنوع! واگربپرسید چه کسی گفته یا چنین قانونی وضع کرده بگویند علی، واقعا کدام علی! وقتی شما در دانشگاه سخنرانی فرمودید ونظرات خود را درباره ی اخلاق محمدی و توسعه ی دانشگاه و فقروثروت مطرح فرمودید به دوستم گفتم این آقا شصت درصد جانباز است حالا می خواهد به جای صدام یزید ازما انتقام بگیرد! بابت این حرف مراببخشید البته که ما باید بیشتراز اینها قدردان ایثارشماباشیم ولی اکنون که این نامه را می نویسم بهتراست بدانید که درطول یک بازی بیست سی ساله تلفات وخسارات زیادی متحمل شدیم ومن همکنون حدود هفتاددرصدجانبازم! هرگز به خاطر ندارم دختری را امر به معروف کرده باشم چرا که این کار را نفسانی می دانستم نه انسانی یا الهی ... ولی اکنون اعتراف می کنم که اعتراضات صنفی که من رهبری کردم شایدحقم بود ولی برای رضای خدا نبود به خصوص که زیاده روی شد...وهزینه گزافی پرداختم که هنوزعده ای سعی می کنند مرا با روشهای نادرست وارد سیاست کنند. پس مراحلال فرمایید امیدوارم این نامه را دوستانتان به رویت شما برسانند قطعا شما انسان شایسته و فرهیخته ای هستید خیالتان ازبابت ما راحت باشد ماهیچ عنادی با شما نداریم انشاالله که روزبه روز درامور خداپسندانه موفق باشید.
ودرپایان خدمت خوانندگان متفرقه ی این نامه عرض می کنم که همواره خواهان اصلاح سیستمها ی اشتباه بوده ام نه افراد که اگر قراربراصلاح افرادبود اولینش خودم بودم.
A
نامه ی سرگشاده
چندین هزارم از شعرکوتاه
لیک بی قرارم چون قصه کوتاه
کوهی بزرگم پژواک یک آه
اسرارعشقم کوتاه کوتاه
A
شعرکوتاه (رباعی)
شوق آمد و قبله تغییر کرد
عشق آمد و کعبه تغییر کرد
آن ماه صنم که خندیدبرما
خوش آمد و قضاتغییرکرد
ما که خسته از راه بودیم
باجلوه اش مسیرمان تغییرکرد
آن که شکمان تردید بود
باعشوه اش باورمان تغییرکرد
اشکال به نظربازی آزادمکنید
یارآمدو آسمان ماتغییرکرد
ع الف (آزاد)
A
شعرکوتاه(غزل)
نفوذ درقلوب مردم برای هرانسانی مطلوب است چه به لحاظ دنیوی وچه اخروی کسانی که بازر و زور برمردم نفوذمی کنند کارمادی و دنیوی می کنند و کسانی که با مهرومحبت در اذهان و قلوب مردم نفوذ می کنند کاری معنوی می کنند
هرانسانی برای زندگی مطلوب درجامعه به طور طبیعی نیازبه تعامل و تبادل با دیگران دارد وهرقدر قدرت نفوذش بیشتر باشد اثرگذارتراست ومنافع مادی و معنوی بیشتری بدست می آورد مثلا دوستان بیشتری درمدرسه و دانشگاه و محل کار خواهد داشت که این برای انسان شهرتی مطلوب است بنابراین هرانسانی معمولی به میزانی از شهرت،مقبولیت و نفوذاجتماعی نیازدارد پدرنیازدارد تا برفرزندانش موثرباشدخواهربرادران بزرگ و کوچک بریکدیگر ... انسان درمحله باید مورداعتماد کسبه ی محلی اش باشد وهمسایگانش را بشناسد و گره گشای همدیگرباشند روایت است که همسایه خوب از فامیل به انسان نزدیکتراست.پس نفوذمحلی با روابط.دادوستد. اخلاق و ارتباطات درمدت زمانی کوتاه یا بلند حاصل می شود درایران و درعصر ارتباطات داشتن صدنفر دنبال کننده دراینستاگرام حداقلی است برای فردی که هیج مهارتی ندارد مگرارتباطات فامیلی! و این برای راضی شدن روح و روان یک کاربر عادی بسیارکافی و مناسب است ولی برای یک نویسنده باید از هزار تا میلیون دنبال کننده انتظارداشت و صدالبته یک رییس جمهور می تواند از یک تا ده ها میلیون دنبال کننده داشته باشد.
براین پایه می دانیم که هرانسانی به دنبال دوست .همنوا و طرفداران بیشتراست وحق دارد که تعدادی دوست فعال داشته باشد در برخی صفحات اجتماعی حتی دنبال کنندگان منفی هم مثبت هستند مثلا هزار لایک مثبت و پانصد لایک منفی می شود 1500 لایک موثربسیاری از ما مردم نفوذاجتماعی را نه برای جاه و مقام که برای ارتباطات بیشتر و سازنده و رشد محورمی خواهیم مردم باید به یکدیگر بیاموزند مثلا یک استاد برای نفوذاجتماعی به ده شاگرد رایگان مطلب بیاموزد وبعدها ده ها هنرجوی وی آی پی بپذیردتا کسب و کارشان رونق بگیرد پس از شهرت نباید ترسید بلکه باید باکسب مهارت های مختلف وارتباطات موثر به نفوذاجتماعی بیشتر رسید.
A
اجتماعی
مبندی توباطل براسرارحق
که معروف آمده درکتاب حق
تونهی از منکرخویش کن رفیق
مشو ابن ملجم درآیین حق
A
شعرکوتاه
گفتم وقتی برگشتم ازدواج میکنیم -پریسا گفت:نمیشه - گفتم چرانمیشه یه کاری کن بشه – گفت من دانشگاه قبول شدم وپدرم میگه اول باید لیسانس بگیری بنابراین تو هم باید ادامه تحصیل بدی - گفتم باشه بعد ازسربازی میام خواستگاری نامزد که شدیم انشاالله تحصیل هم می کنم
خدمتم تمام شد و درست در دانشگاهی قبول شدم که مجاور دانشگاه پریسا بود از دور ونزدیک همدیگر را می دیدیم... یک روز متوجه شدم که فردا امتحان مهمی داریم درحالی که من چندجلسه غیبت داشتم فورا به همکلاسیم زنگ زدم و گفتم چرا خبرم نکردی ؟ اومعذرت خواست و گفت: من امروز بعدازظهر حدود ساعت 16 درمیدان انقلاب هستم اگه میتونی بیا از روی جزوه ام کپی بگیر
سرساعت میدان انقلاب جلوی سینما بهمن ایستاده بودم. عده ای لباس شخصی به من نگاه می کردند و می خندیدند. دوستم دیر کرد دقیقه به دقیقه تعداد عابرین زیاد می شد تعدادماشینهای پلیس هم زیاد می شد به گوشی همکلاسیم زنگ زدم گوشی را جواب نمی داد ناگهان صدای فریاد و آژیر درهم پیچید مامورین به هرکه ایستاده بود حمله می کردند داشتم فکرمی کردم که به کدوم طرف بدوم که چیزی به سرم اصابت کرد ... وقتی به هوش آمدم دربیمارستان بودم تازه فهمیدم رادیوهای ضد انقلاب درآن ساعت برای میدان انقلاب فراخوان انقلاب داده بودند ومن بی گناه قربانی شده بودم ... مدتی بعد آزاد ولی از دانشگاه اخراج شدم و روابط بین ما و خانواده ی پریسا سرد شد.
اما خودش برایم پیامهای عاشقانه می فرستاد... یک سال گذشت دراین مدت که همزمان از کار و دانشگاهم اخراج شده بودم احساس می کردم ازچشم همه افتاده ام نه با پریسا و نه هیچ دختری رابطه نداشتم کم کم بیمارشدم دکتر رفتم و جواب آزمایش را خواند و گفت نگران نباش ولی ایدز داری! ... پدرم می گفت با کدام پدرسوخته ای رابطه داشتی ومن مرتب می گفتم هیچ کس! ازپریسا هم آزمایش گرفتند خداراشکر سالم بود پس واقعا قضیه چی بود مسئله را دنبال کردیم و پس از کلی تحقیق و دوندگی فهمیدیم دربیمارستان به ما اشتباها خون آلوده تزریق کرده اند! شکایت کردیم ولی به نتیجه ی مطلوبی نرسیدیم حالا من ایدز داشتم ودر مقابل چشم والدینم آب می شدم . کم کم متوجه شدم دوست وفامیل به ما که می رسند میهمانی ها را زنانه مردانه برگزار می کنند و از دخترانشان در برابر من محافظت ویژه ای می کنند !
تعهد داده بودم که با هیچ زنی رابطه برقرار نکنم نه دوست دختر و نه حتی روسپی ! عملا غریزه اصلی به فنا رفت! درمیهمانی های بزرگ خانوادگی به صحبت کردن وتماشای رقص وشادی دختران بسنده می کردم.
ادارات دولتی نه به مجردها کار می دادند نه به سابقه دارها!دریک آژانس تبلیغاتی مشغول کار شدم صاحبش میگفت: چرا زن نمی گیری!؟ تو با این تیپ و قیافه ی آریایی روی هر دختری دست بگذاری نه نمی شنوی
پاسخ می دادم تحصیلات دانشگاهیم کامل نیست می گفت خب برو دانشگاه همانجاهم با یه دختر دانشجو ازدواج کن میگفتم ستاره های من بیشترازآن است که به دانشگاه برگردم .
خیلی ها می پرسیدند چرا ازدواج نمیکنی یا چرا شغل ودرآمد مناسبی نداری و من دلایل سیاسی را مطرح می کردم با اینکه درست بودند ولی خب چیزی که شاید مردم نمی دانستند بیماری بودفقط من می دانستم و آنهایی که باید می دانستند اوایل که جوانتر بودم دست دوستی دخترهای زیادی را بی بهانه رد می کردم واونها به حساب غرورم می گذاشتند ولی روزها پشت سرهم و بی هدف می گذشتند پریسا با یک ثروتمندازدواج کرد و به آمریکا رفت ومن هنوز تو فکر بادبادکها بودم یک روز مادرم باشوق فراوان صدایم کرد که بیا تلفن با تو کار داره گفتم کیه؟ گفت پریسااست میگه خبرخوشی برات داره گفتم نکنه طلاق گرفته! گوشی رو گرفتم الو
-سلام حسین جان خوبی - سلام خداراشکر زنده ام شما چطوری خوشی - آره حسین ببین یه خبرخوب برات دارم توآمریکا دانشمندها داروی بیماریت رو کشف کردند تا یکی دو ماهه دیگه به بازار میاد پرسیدم : تاثیرش چند درصده گفت: صد درصد
اشک شوق در چشمانم جمع شد پس ازبیست سال انزوا حالا می توانستم شاد وسلامت باشم حالا دیگه اگه کسی می پرسید چرا زن نگرفتی نمی گفتم عاشق دختر فلان وزیر بودم و سالها در کفش ماندم ... مدتی بعد برادربزرگم با یک جعبه شیرینی به خانه آمد و گفت: حسین جان می خواهیم برات خواستگاری برویم البته رفتیم ولی عروس خانم میخواد داماد رو ببینه ...گفتم کی به من زن میده !
گفت: اسم خانمه اخترهست بسیارزیباست چهار تا پسر داره یکی از یکی آقاتر دو تا هم نوه داره یعنی بایه تیرچندنشون می زنی و صاحب زن و بچه و نوه میشی . چی از این بهتر... یه چیزی تو دلم شکست یعنی باید بازنی ازدواج کنم که نوه دارد خدایا تا حالا کجا بودی من کی هستم اینا چی میگن... دیگه هیچی نگفتم باناراحتی رفتم تو اتاقم و شروع به تماشای کانال هشت ماهواره کردم. مجری میگفت: فردا صبح زنان و مردان غیور ایرانی برای برابری حقوق زنان و مردان درمیدان انقلاب تجمع کرده به سمت میدان آزادی راهپیمایی می کنند ... فکرم مشغول شد راهپیمایی به سمت آزادی...
به سمت آزادی!
A
داستان کوتاه
دوست که آزار دهد مرا
بی کم و کاست دهد مرا
چون سجده ی شکر کنم هنوز
نعمت صبر دهد مرا
A
شعرکوتاه(رباعی)
بهترین حکومت آن است که بادراختیارگرفتن کمترین آزادیها از مردم بیشترین خدمات ممکن را به مردم ارائه کند
درکتاب داستانهای آشنا توضیح داده ام که افرادی که به چهارضرورت اولیه زندگی مسلط نیستند عملا کودکانی آسیب پذیربنام فقیرهستند درکشوری که بسیاری ازمردم زیرخط فقرهستند آزادی معنای ملموسی ندارد! درآزمایشی بنام میلگرام در زندانی بر روی زندانیها به جای اسم عدد گذاشتند وپس از مدتی دیدند که زندانبانهایشان خشن شدند ونسبت به آنها شروع کردند به خشونت ورزی! چرا که هویت آنها را گرفته بودند بنابراین زندانبانها راحت به آنها صدمه می زدند درکشورما ده ها هزارانسان بی هویت! وجود دارد افرادی که گویا نامرئی هستند یعنی دیده و شنیده و به رسمیت شناخته نمی شوند چرا که شغل،تحصیلات، و مهارتهای کافی ندارند حتی به لحاظ اجتماعی سرپرست خانوارهم نیستند وکلا حرفی برای گفتن ندارند برای همین در اعتراض ها احساس می کنندفقط باید فریاد بکشند حتی کسی به آنها اعتراض را نیاموخته! پلیس آنها را بازداشت می کند و چون هویتی که اصولا با شغل تعریف می شود ندارند برچسب اغتشاشگر می خورند!
واقعا اگر آنها اعتراض نکنند چه کسی اعتراض کند ؟ پزشکی که یک دقیقه فرصت شنیدن بیمارش راندارد یا نماینده ای که یک دقیقه ملاقات حضوری و مردمی ندارد! برای این به اصطلاح اغتشاشگران همه حکم زندانبان! رادارند از پلیس تا کارفرما یا صاحبان کسب و کارهاوهرمالکی...این فقرا یاکودکان بزرگ! که بلد نیستند! نیازهایشان را رفع یا مدیریت کنند گاهی کارهایی می کنند که یک انسان عاقل هرگز ریسک انجام آنها را نمی پذیرد آری ممکن است این کودکان! با صدای بیگانه تشویق شوند و به خیابانها آیند ولی ....
بسیاری ازمردم دراوایل انقلاب می گفتند رادیو بی بی سی شاه را ساقط کرد ولی پس از انقلاب نه تنها شاهد ادامه فعالیت رادیو بی بی سی بودیم که ده ها رادیوی حتی 24 ساعته مانند رادیو فردا ، رادیو کویت، رادیوفرانسه، رادیوآمریکا،رادیوشوروی،رادیوعراق،رادیومجاهد، رادیودرفش کاویانی ، رادیو صدای ایران از کالیفرنیا و ....به آن اضافه شد واین درحالی بود که مشکلات مردم پس از انقلاب هم باجنگ و فرارسرمایه ها چندبرابرشده بود اما مسئولین درعالم صوت انقلاب کردند و رادیوهای باکیفیت و سرگرم کننده مثل رادیو آوا راه اندازی کردند به طوری که گوش اکثر رانندگان و کسبه به رادیوهای داخلی است امروزه همان رادیوهای خارجی ، اینترنتی و ماهواره ای شده اند و همانطور که نه قبل و نه بعداز انقلاب رادیو ممنوع نبود و همه داشتند امروز هم پاسخ رسانه های دیداری رقیب یاخارجی باید فرهنگی (انقلابی تصویری) باشد ازما که گذشت ما نسل ( ار اف ای) بودیم ولی مسئولین باید در موضوع جذابیت های بصری، امروز برای نسل هزاروچهارصدی سرمایه گزاری کنند چیزی بهتر و آزادتراز شبکه های نمایش خانگی...وخلاصه آنکه باید سعی کرد به فقرا برچسب اغتشاشگرنزد همانطور که معتادبودن! و اعتیادجرم نیست، فقرهم یک بیماری است که باید علاج شود آن هم فقری که علتش بشتردرسوءمدیریتها و تحریمهای فرسایشی است تاخودفقیر.به امید آزادی همه ی فقرا از فقر و تولیدوثروت روزافزون برای تمام ایرانیان.انشاالله
A
مقاله کوتاه
انسانی که سالهای سال فشارهای رفتاری و روانی ... راتحمل کرده می تواند به خودش حق دهد که درصف اعتراضات باشد حتی انتظار افراد مطلع هم از او جز این نمی تواند باشد ولی من به عنوان شخصی که تجربیاتی معنوی داشته ، هم حال مردمی رادرک میکنم که نگران ترک برداشتن دیوارکاخهایشان هستند هم حال مردمی را درک می کنم که باجانی به لب آمده مقابل مردان مسلح می ایستند ولی حقیقت پندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک این عصاره ی ادیان واحکام توحیدی ایجاب می کند که حق رابگویم وآن چنین است که نباید هیچ شخصی را ترور شخصیتی یا فیزیکی کرد ومن تمامی انواع خشونت را محکوم می کنم چه داخلی باشدچه خارجی ...آنچه مهم است اصلاح است گاهی سکوت فریادی بلندتراست من یادگرفتم که اول خود را اصلاح کنم تا دربرابر پرخاش دیگران! مقاوم ترباشم سالها پیش که انقلاب سبز را مطرح کردم حرفی برای گفتن داشتم ولی امروز سکوت می کنم چرا که دربرابرمردمی که برای نان! قیام کنند نمی توان حرفی داشت ما تحمل شنیدن رنج وشعارهای مردم را از تلویزیون نداریم چه رسد به آنکه به فکرسخنرانی برای مردمی عصبانی باشیم! ولی یادآوری می کنم که درسال پنجاه وهفت هم مردم عصبانی بودند انقلاب شد آرام شدند شورشهای داخلی شد دوباره عصبانی شدند شورشها پایان یافت آرام شدند جنگ خارجی تحمیل شد باز عصبانی شدند واین بار عصبانی ماندند آنقدرکه میلیونها ایرانی گریختندیامهاجرت کردند و میلیونها ایرانی همچنان عصبانی درکشور ماندند واین عصبیت را به همه منتقل کردند رهبری، کرسیهای آزاداندیشی را مطرح فرمودند ولی عده ای به دنبال آن بودند تا مخالفان یا دشمنان! را خوب بشناسند بارها گفته ام درهزازه سوم نمودوکارمهم فرهنگی درسینما و تلویزیون... است وقتی نمی توان درسینما طوری حرف زد که مردم دنیا مشتاقانه برای آن پول بپردازند پس درقرن جدید درزمینه ی فرهنگی حرف تازه ای ندارید اگرهمانقدر که در کتاب مقدس قرآن درباره ی زن وشراب وگل وبلبل (بهشت) صحبت شده درسینما و رسانه خلاقیت اسلامی به خرج می دادید امروز اینقدر مشکلات انباشته ی فرهنگی و اجتماعی نداشتیم. من به عنوان یک صدای بسیارآهسته! به دوستان می گویم حرفی جزسکوت و تاسف ندارم با این همه از همه ی طرفها می خواهم ازدروغ و خشونت پرهیز کنند تا انشاالله درشرایطی نرمال قوانینی نرمال تر داشته باشیم.
A
بیانیه
روزی قاضی مشغول گفتگو با منشی اش بود که منشی گقت: راستی جناب قاضی می دانید شاعری به این شهرآمده که همه را مجذوب اشعارش کرده ؟ شیخ گفت نیم قرنی هست که ما شاعری نداشته ایم
منشی گفت آری وغالب مردم چزی از شعرنمی دانند ولی ناخودآگاه از کلمات موزون خوششان می آید وشاعر را تشویق و حمایت می کنند قاضی گفت: این که خیلی بداست یک فرد یک لاقبا از پشت کوه بیاید و ازهمه دلبری کند
منشی گفت: یا شیخ آیا به او حسادت می کنید قاضی کمی من ومن کرد و گفت اصلا روایت داریم حسادت جایز نیست مگربرشاعر
منشی گفت: عجب، من تا کنون نشنیده بودم که قاضی گفت: من فقیهم یا تو اکنون که شنیدی ما نباید اجازه دهیم یک نفر باکلمات بازی کند بعد هم محبوب شود هم ثروتمند
اوحتما باید دشمن داشته باشد و گرنه به هرچه اراده کند می رسد منشی گفت: این امکان ندارد که کسی دشمنش شود چون او به هرکه می رسد شعری می خواند ودل طرف را میبرد شیخ گفت: پس قانون را دشمنش می کنیم و بدین ترتیب قاضی نزد شاه رفت و قانونی را به امضای شاه مست رساند وروز بعد شاعر را به عدلیه فراخواند وپرسید شغلت چیست؟ شاعرگفت غزلسراهستم قاضی گفت این مختصات شعرتوست چرا همه دوازده بیتی هستند شاعرگفت: این سبک و روش من است عادت کرده ام
شیخ گفت: ای شاعرپدرسوخته مگرنمی دانی شعر طولانی به لهوولعب می رسد دراین ولایت شعر بالای پنج بیت به نیت نمازهای پنج گانه ممنوع است ومن اکنون تورا به سه ماه حبس محکوم می کنم تابعد...
شاعرغمگین و افسرده وارد زندان شد که متوجه شور و شوق زندانیان شد ازیکی ازآنها پرسید چه خبراست؟ و زندانی گفت : آماده باش که دخترشاه برای بازدید آمده از کجا معلوم شاید عفو شدی
شاعر خودش را آماده کرد وقتی فهمید دخترشاه به سلول کناری رسیده بلند شعر خواند که ...شازده خانم قابل باشم بایدبگم به شعر من خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی شازده خانم چه خاکی و چه بی ریا ....
شازده خانم ازاین کلمات موزون به رقص آمد وگفت آیا توشاعری؟ شاعرگفت بله
نگهبان فوری گفت خیر او یک شورشی است دخترشاه گفت او کجاشورش کرده؟ نگهبان گفت نمی دانم به ما گفته اند شورشی است
شاعرگفت: چون من اشعاری بالای پنج بیت سروده ام بدستور قاضی حبس شدم
دخترشاه فورا دستورآزادی اش را صادرکرد و شاعر را با خود به قصربرد شاعردربین راه از روحیات و احوال شاه با خبرشد و یکصد بیت شعر برای شاه آماده کرد وقتی به شاه رسید زانوزد و گفت:
ای پادشه خوبان داداز غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی.....
شاه که حسابی ذوق زده و غافلگیرشده بود با خوشحالی پرسید تو که هستی ای مردجوان؟
مرد گفت: من شاعری هستم که به جرم شعرگفتن محبوس شد ولی دختر شما مراعفو وآزادکرد
شاه گفت از کی تا حالا شاعری جرم شده که ما بی خبریم
وشاه فورا قاضی را احضارکرد و پاسخ خواست .
شیخ گفت: ای شاه شاهان خود شما چندروز پیش این حکم را امضاکردید شاه گفت ای شیخ من که به یاد ندارم ولی این امضای من است آیا من مست بودم شیخ صورتش رنگ به رنگ شد سرخ و سپید آبی ...بنفش و گفت به گمانم مست بودید شاه گفت: مگرامرنکردیم درهنگام عیش و عشرتمان کسی مزاحم نشود آن هم برای حکم حکومتی؟ شیخ گفت: گستاخی مرا ببخشید فکر کنم بنده هم البته اشتباهی مست شده بودم که مستی شما را درک نکردم . شاه قاضی را توبیخ کرد و شاعر را مقام داد تا در دربار به رونق شعر وشاعری بپردازد.
A
امشب پنجشنبه بیست و دوم اردیبهشت یکهزاروچهارصدویک میهمان جشن قرآنی و پایانی رمضان درمسجدالکوثر بودیم دراین مسجد از پانزده سال پیش هرماه رمضان سی جز قرآن در سی شب رمضان تلاوت می شود با مدیریت خوب استاد سبحانی قاری بین المللی و سخرنیهای جناب استادبابایی، درمراسم امشب اجرای برنامه برعهده ی مجری قرآنی صداوسیما جناب آقای یراق بافان بود اجراها ی گروه هم آوایی غدیر به همراه تلاوت قاریان برگزیده و مطرح کشور و نمایش فیلم وگزارش ،ازبرنامه های امشب بود و درآخرشب به تمام شرکت کنندگان شبهای قرآنی به رسم یادبود هدایایی داده شد که اینجانب هدیه ام را از دستان مبارک حجت الاسلام علی مطهری امام جماعت مسجد گرفتم ایشان بیش از سی سال است که در آبادی مادی و معنوی این مسجدکوشاهستند اما دراین بین آنچه برایم تذکری آشکار از تلاوتهای قرآن بود آیه 79 از سوره ی اسرا بود که درآن خداوند به پیامبرش می فرماید: ( وپاسی ازشب را زنده بدار تا برای تو نافله ای باشد امید آنکه پروردگارت تورا به مقامی ستوده برساند(79) که اینجا گفته می شود منظورهمان مقام شفاعت بزرگ امت اسلامی است که پاداش نماز شب های رسول الله (ص) است سپس در ادامه آیات این دعای قرآنی است که( بگوپروردگارا مرا درهرکاری به طرز درست داخل کن و به طرز درست خارج ساز و ازجانب خود برای من تسلطی یاری بخش قرارده (80) و بگو حق آمد وباطل نابودشدنی است آری باطل همواره نابود شدنی است(81) آری اینچنین توصیه کرده اند که آیه هشتاداین سوره را درآغاز هر کار و حرکتی بخوانید که مفیداست و نماز شب را بخوانید که حتی قضای آن در صبح روز بعد هم بسیار نافع و موثراست انشاالله
A
بنام آنکه زیبا می آفریند و زیبایی را دوست دارد فرهنگ مقوله ای مهم است. انسان بافرهنگ، غنی است اما آیا هرفرهنگی که غالب باشد لزومافرهنگی غنی است! البته که چنین نیست. ما می دانیم که تقریبا هر انسانی نسبت به چیزی باور ،حساسیت،فوبیا یا اختلالی دارد یکنفر از سیاه پوست! دوری می کند یکنفر از بیمار ! یکنفر از فلان پوشش! ویکنفر از شراب،یکنفر نسبت به فلان غذا یا بوی فلان عطر آلرژی دارد و دیگری نسبت به عدد سیزده یا کلمات فحش... که البته گاهی برخی از این حساسیتها عمومی ترهستند.
ازسوی دیگرماگاهی چیزهایی را در ظاهردوست داریم که حقیقتا درواقعیت اصلا دوست نداریم مثلا همه باغ وحش را دوست دارند و برای دیدن حیوانات عجیب و غریب وحتی درنده حاضرند هزینه های زیادی را متحمل شوند اما آیا هیچکس دوست دارد در جوار باغ وحش زندگی کند البته که بعید است هالیوود نیز چنین است اکثرمردم فیلمهای اکشن و مهیج را دوست دارند ولی هرگز دوست ندارند در شهری زندگی کنند که همه هفتیر دارند و همگی هفتیرکش وخلافکار نیز هستد!
آری طبیعت فطرت انسان به سمت آرامش،زیبایی و نشاط میل دارد چراکه آن ویژگیها را از زمانی که نزد خدابوده و باوجودش به این دنیا آورده به یاد دارد... پس بهترآن است که سریع ، خوب و بد انسانها را قضاوت نکنیم یک انسان تنها ! بهتر از هر کسی می داند که اگر زیبایی تنها به ظاهر بود خداهم دیدنی بود پس یادآورمی شوم که زیبایی مجموعه ای از ویژگیهای خوب ظاهری و باطنی است...به امید روزی که همه انسانهایی شایسته وبهتر باشیم انشاالله
A