نیمه ی شعبان رادوست دارم آخرمی دانید به سال قمری تقریبا تاریخ تولد دوم بنده است و چه خوب است که انسان تولدش را دوبار درسال بهانه ی شادی قرار دهد آن هم با عطر معنوی مهدوی. قرن پانزده شمسی را درحالی آغازکردیم که آغازش مزین به میلادمنجی عالم بشریت بود وسال 1400 به همین خاطر زیباوبه یاد ماندنی است که دوبار درآن جشن نیمه ی شعبان گرفته می شود اگرآغاز قرن جدیدمیلادی را با جنگ آمریکا درغرب آسیابه یادمی آوریم آغاز قرن جدیدایرانی را با جنگ روسیه در اروپا به یاد می آوریم شایداین قرون می خواهند بگویندجنگ اول به از صلح آخراست البته دنیابایدبداند که این درگیری ها جنگ جهانی سوم نخواهند بود چرا که ما به حضور امام زمان (عج) معتقدیم و می دانیم که ایشان امنیت کلی جهان را در دست دارند ودرباورمان درزمین متحد شاهد برپایی عدالت مهدوی و رشد و پیشرفتهایی که اکنون در تصورمان هم نمی گنجد خواهیم بود تا آن زمان شاید برخی کشورها و دولتها ، غربی یا شرقی شوند شاید جنگهایی روی دهد ولی تمام این منازعات خاتمه پیدا می کنند وزمین روز به روز کاملترمتحدمی شود و حرف آخرباابزار دموکراسی زده می شود پس خوش بین باشید ونیمه ی شعبان برهمگی مبارک.
A
جزراست نبایدگفت،هرراست نشایدگفت.عزیز من سکوت کن.چرادروغ میگی بدبختی اینجاست که دروغ گفتن هم بلد نیستی ما بااین ریشهای سپید وقتی می خواهیم دروغ بگیم اول خودمان آن دروغ را یه طوری باور می کنیم که انگار وحی منزل است بعد میگیم. آره جانم دروغ نگویید شما که حرف راست راهم بلد نیستید بگویید چرا دروغ می گید ... مدهوش نصایح سخنران بودم که دوستم گفت امیر جان صدتومان داری دستی بدی ... گفتم نه بخدا کیفم همراهم نیست.
شب که به خانه برگشتم همسرم گفت چرا لیست خرید را نگرفتی گفتم آخه پول همراهم نبود.همسرم گره ای به ابرو انداخت و گفت کیفت از تو جیبت معلومه بعد میگی پول همراهم نبود .... همسرم نمی دانست از سرشب که به دوستم پول قرض ندادم تا خود خونه دست به جیبم نزده بودم تامبادا باورکنم دروغ گفته ام! پس گفتم ای دادوبیداد راست میگی حواسم نبود ببخشید فردا می خرم.
A
برای رشدزندگی میکنم رشدی برمبنای لذتهاورنجها ما ازطریق لذت و رنج (انگیزه) می آموزیم و رفتارمیکنیم و تجربه کسب می کنیم امروز اگرمرابگویند که یک نفرکشاورز همسن من صدها کیلومتر دورتراز پایتخت چندبرابرمن درزندگی اش لذت برده ...من درشمال پایتخت می توانم باورکنم چراکه خداوندعادل است انسانها درهرسن و سالی لذات و مشقاتی دارند که درطول عمرتجربه می کنند هرچندشاید برخی حتی لذت سالم را تجربه و کشف نکنند! چراکه برای لذت بناچارنامها وقانونها تعریف کرده اند درحالی که لذت آن چیزی است که مغز و روان وجان آدمی را باطراوت نگاه می دارد لذت واقعی جسمی و لذت حقیقی و نهایی روحانی است لیکن مازندگی می کنیم چرا که باید از طریق حواس قوانینی رابیاموزیم و خداوند عاشقانه (رشدمحور) ماراهدایت میفرماید.
دنیا و طبیعت برای آن است که قوانینی جدید بیاموزیم.
همانطور که درکودکی خواندن و نوشتن می آموزیم تاباآن زندگی کنیم دراین دنیا طبیعت را می آموزیم تا با آن معانی را کشف ودرک کنیم وهرگاه استادوحی راضی شود وارد مرحله ی جدیدی از زندگی می شویم همواره معتقدم که درادبیات خوشا برسعادت آنها که شعروخوشنویسی می آموزند ولی ما برای زندگی بابت خواندن و نوشتن ساده نیز خداوندمتعال را بسیارشکرگزاروسپاسگذاریم.
A
ناگهان بیدارشدم سراسیمه به آشپزخانه رفتم خواستم لیوانی آب بخورم تاسمت درب یخچال رفتم سیراب شدم ! برگشتم درسالن پذیرایی هنوزشب بود وتاریک ولی احتیاجی به چراغ نبود من همه چیز را می دیدم همه چیزمعلوم بود احساس سبکی داشتم دلم هوای پدرم را کرد خودم را بالای سر مزارش دیدم فضایی مبهم بود پشت سرم را نگاه کردم پدرم با قامتی بلندتراز همیشه ایستاده بود گفتم: سلام .گفت.مراباتیرغیب زدند گفتم:سپرنداشتی گفت یادم رفت! گفتم: کمک می خواهی گفت: راحتم صدای برادرم راشنیدم برگشتم ایستاده بود گفت مراطلسم کردند گفتم: کیا. گفت: جادوگران! طاقت نیاوردم رفتم بالای سر پیرفرزانه ، درخوابی عجیب بود پروانه ها بالای سرش پرواز می کردند آرام شدم تازه یادگرفتم هرجااراده کنم ظاهرمی شوم بی نیاز از هر وسیله ای ! من چیزی جز شعوروآگاهی یا اراده نبودم رفتم بالای سر استادم درآغوش همسرش بود مرا دید و گفت: می بینی که شوهر دارم! سرم را برگرداندم درخیابان بودم اتومبیلهای کمی درحال تردد بودند اما توی خیابان پرازسگ و گربه بود ولی گربه سیاه ها ازدیوارها رد می شدند تصمیم گرفتم پیش دوست دخترم برم.خودم را درآپارتمانش دیدم دست در دست یک غریبه بود شاید هم خواب بود غریبه مرانگاه کرد و خندید مثل همیشه آرامشم را حفظ کردم وبرگشتم به اتاقم دیدم آرام خوابیده ام با تنفسی آهسته! جلو رفتم ومثل آهنربا جذب بدنم شدم حالا دوباره طعم نفس کشیدن را می چشیدم چقدرنظم الهی خوب است چقدرلباس خوب است ...خدایاشکرت.
A
وقتی مورخان دنیای معاصر می بینند که یک حقیقتی درعصرمعاصرآنهابه گونه های مختلف روایت درست یاغلط می شود چگونه می توان باورکرد که همه ی آنچه از هزاروچهارصد،دوهزاریادوهزاروپانصدسال پیش به مارسیده و گاهی برخلاف عقل و معنا هستند قابل تفسیر نیستند! حضرت امام علی (ع) که از زمان پیامبر (ص) تا عصر خودش حکومتها دید و حکومت کرد کدام نکته را درباره ی اجباردرپوشش! درنهج البلاغه آورد! با این حال ما به معتبرترین اسنادکه از اهل بیت (ع) رسیده توجه می کنیم ولی حقیقت آن است که بسیار به احیای حقیقت دین نیازداریم ... براین پایه ضمن تبریک دهه ی امامت و ولایت وعیدغدیرخم به چند فرموده از امام علی (ع) رجوع می کنیم باشد که موردعنایت حق باشد.
پس از ستایش پروردگار، خداوندسبحان برای من به عنوان حاکم حقی برشما و برای شما مردم حقی برمن قرارداده .پس حق گسترده تر ازآن است که وصفش کنند ولی به هنگام عمل تنگنایی بی مانند دارد...
ای مالک ، مهربانی بامردم را پوشش دل خویش قرارده ، وباهمه دوست و مهربان باش.مبادا هرگز چونان درندگان شکاری باشی که خوردن آنان راغنیمت دانی،زیرا مردم دو دسته اند: دسته ای برادر دینی تو و دسته ای دیگر همنوع تو در نظام آفرینش هستند. اگرخطایی از آنان سرمی زند آنان راببخشای و برآنان آسان گیر آنگونه که دوست داری خداوند توراببخشاید.
A
درآرامش معنوی گفتیم که بایدبرامورمادی و معنوی مسلط شویم... ولی اعمال دیگری هستند مانندمراقبه هایی که بیشتر برآگاهی و ضمیرناخودآگاه تاکیددارندنمونه ای ازاین مراقبه ها شاواسانا است که فایل صوتی آن را باحداقل قیمت برای اهداف خیرخواهانه می توانید از فروشگاه ما تهییه فرمایید
حالاباکمک تجربه های دوستان مطلبی را ارائه میکنم تاشایدمفیدباشد
شاید اکثر شما دوستان با شنیدن کلمه مراقبه به یاد حالتی در یوگا بیفتید که فرد در وضعیت چهار زانو با کمری صاف و چشمان بسته نشسته ، اما در اصل ، این تمرینی است که رابطه تنگاتنگی با زندگی ما دارد . ریشه مراقبه از مراقبت به معنای مواظبت از افکار , اعمال , گفتار ، دیدار ، شنیدار میباشد.
خیلی از افراد زمانی که پا در عرصه عرفان و خودشناسی میگذارند ، در ذهن فکر میکنند که باید به معبدی و یا در کوهستان ها و یا یک مکان معنوی پا بگذارند، تا هنر مراقبه و خودشناسی را بیاموزند. اما در حقیقت معنی مراقبه کردن ، همان هنر زندگیست ، هنر پذیرش و تسلیم ، هنر رها کردن و عدم کنترل گری ، هنر ایمان به نور هستی و شعور هستی ست . درک یگانگی همه چیز در هستی ست . تعریف مراقبه کردن یعنی عدم دوگانگی نسبت به اتفاقات پیرامون خود ، یعنی عدم برچسب زدن بر پدیده ها ، و به خوب یا بد تقسیم نکردن آن ها.
مراقبه ممکن است یک سنت باستانی باشد ، اما هنوز هم در فرهنگ های مختلف جهان برای ایجاد احساس آرامش و هماهنگی درونی انجام می شود.
اگرچه این عمل با آموزه های مختلف دینی ارتباط دارد ، اما مراقبه کمتر مربوط به ایمان است و بیشتر به تغییر آگاهی ، آگاهی یافتن و رسیدن به آرامش مربوط می شود. این روزها ، با نیاز بیشتر به کاهش استرس در میان برنامه های شلوغ و زندگی طاقت فرسا ، محبوبیت مدیتیشن در حال افزایش است.
اگرچه یک روش درست یا غلط برای مراقبه وجود ندارد ، اما مهم است که عملی پیدا کنید که نیازهای شما را برآورده کند و شخصیت شما را تکمیل کند.
نه نوع محبوب مدیتیشن وجود دارد:
مراقبه ذهن آگاهی
مراقبه معنوی
مراقبه متمرکز
مراقبه حرکتی
مراقبه مانترا
مراقبه استعلایی
آرامش تدریجی
مراقبه مهربانی
مراقبه تجسم
همه سبک های مراقبه برای همه مناسب نیستند. این شیوه ها به مهارت ها و ذهنیت های مختلفی نیاز دارند. از کجا می دانید کدام تمرین برای شما مناسب است؟
میرا دسی ، نویسنده مدیتیشن و متخصص تغذیه جامع ، می گوید: “این همان چیزی است که احساس راحتی می کند و شما را ترغیب می کند که تمرین کنید.”
برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد انواع مختلف مراقبه و چگونگی شروع به مطالعه ادامه دهید.
1 .مراقبه ذهن آگاهی
مراقبه ذهن آگاهی از آموزه های بودایی نشات می گیرد و محبوب ترین روش مراقبه در غرب است.
در مراقبه ذهن آگاهی ، هنگامی که افکار شما از ذهن شما عبور می کنند ، به آنها توجه می کنید. شما افکار را قضاوت نمی کنید یا با آنها درگیر نمی شوید. شما به سادگی هر الگویی را مشاهده و یادداشت می کنید.
این عمل ترکیبی از تمرکز و آگاهی است. هنگامی که احساسات ، افکار یا احساسات بدنی را مشاهده می کنید ، تمرکز روی یک شی یا نفس خود مفید خواهد بود.
این نوع مراقبه برای افرادی که هیچ معلمی ندارند که آنها را راهنمایی کند خوب است ، زیرا به راحتی می توان به تنهایی آن را تمرین کرد.
2 .مراقبه معنوی
مراقبه معنوی در ادیان شرقی ، مانند هندوئیسم و دائوئیسم و در ایمان مسیحی استفاده می شود..
از این نظر که به سکوت اطراف خود تأمل می کنید و به دنبال پیوند عمیق تری با خدا یا جهان خود هستید ، این شبیه نماز است:
از روغنهای اساسی معمولاً برای افزایش تجربه معنوی استفاده می شود. گزینه های محبوب عبارتند از
کندر
مرم
حکیم
سرو
چوب صندل
پالو سانتو
مراقبه معنوی را می توان در خانه یا عبادتگاه انجام داد. این عمل برای کسانی مفید است که در سکوت رشد می کنند و بدنبال رشد معنوی هستند.
3 .مراقبه متمرکز
مراقبه متمرکز شامل استفاده از هر یک از حواس پنجگانه است.
به انوان مثال ، شما می توانید روی چیزی درونی مثل نفس خود تمرکز کنید ، یا می توانید برای کمک به تمرکز توجه خود ، تأثیرات بیرونی ایجاد کنید.مهره های مالا را بشمارید ، به یک گونگ گوش دهید ، یا به شعله شمع خیره شوید.این عمل ممکن است از نظر تئوری ساده باشد ، اما در ابتدا برای بیش از چند دقیقه تمرکز خود را برای مبتدیان می تواند دشوار باشد.اگر ذهن شما سرگردان است ، مهم است که به تمرین برگردید و دوباره تمرکز کنید.همانطور که از نامش پیداست ، این روش برای هر کسی که نیاز به تمرکز بیشتری در زندگی خود دارد ایده آل است.
4 .مراقبه حرکتی
اگرچه بیشتر افراد با شنیدن مراقبه حرکتی به فکر یوگا می افتند ، اما این تمرین ممکن است شامل قدم زدن در جنگل ، باغبانی ، چیگونگ و سایر اشکال آرام حرکت باشد.این یک نوع فعال مراقبه است که در آن حرکت شما را راهنمایی می کند.مراقبه حرکتی برای افرادی که آرامش را در عمل می یابند و ترجیح می دهند ذهن خود را سرگردان کنند خوب است
5 .مراقبه مانترا
مراقبه مانترا در بسیاری از آموزه ها از جمله سنت های هندو و بودایی برجسته است. در این نوع مراقبه از صدای تکراری برای پاکسازی ذهن استفاده می شود. این می تواند یک کلمه ، عبارت یا صدا باشد ، مانند (اوم)”Om” معروف.
فرقی نمی کند که مانترا شما با صدای بلند صحبت شود یا بی صدا. پس از مدتی خواندن مانترا ، هوشیارتر و با محیط خود هماهنگ خواهید بود. این به شما امکان می دهد سطح آگاهی عمیق تری را تجربه کنید.بعضی از افراد از مدیتیشن مانترا لذت می برند زیرا تمرکز روی کلمه راحت تر از نفس کشیدن است. این همچنین یک روش خوب برای افرادی است که سکوت را دوست ندارند و از تکرار لذت می برند.
6 .مراقبه متعالی
مراقبه متعالی یک نوع محبوب مدیتیشن است. این رویه موضوع مطالعات بی شماری در جامعه علمی بوده است. با استفاده از یک مانترا یا مجموعه ای از کلمات که مخصوص هر پزشک است ، این حالت بیشتر از مدیتیشن مانترا قابل تنظیم است. این عمل برای کسانی است که ساختار را دوست دارند و در حفظ یک روش مراقبه جدی هستند.
7.آرامش پیشرونده
آرامش تدریجی که به عنوان مدیتیشن اسکن بدن نیز شناخته می شود ، عملی با هدف کاهش تنش در بدن و ارتقا میزان آرامش است. اغلب اوقات ، این نوع مراقبه شامل سفت شدن و شل شدن آرام عضلات در بدن است. در بعضی موارد ، همچنین ممکن است شما را تشویق کند که موجی ملایم از بدن شما عبور می کند تا به شما کمک کند تا هر گونه تنش را آزاد کنید. این فرم مراقبه اغلب برای تسکین استرس و آرام شدن قبل از خواب استفاده می شود.
8 .مراقبه مهربانی
مراقبه مهربانی برای تقویت احساس شفقت ، مهربانی و پذیرش نسبت به خود و دیگران استفاده می شود. این به طور معمول شامل باز کردن ذهن برای دریافت عشق از دیگران و سپس ارسال یک سری آرزوهای خوب برای عزیزان ، دوستان ، آشنایان و همه موجودات زنده است. ممکن است این نوع مراقبه برای ارتقا و مقایسه عطوفت و مهربانی در نظر گرفته شده باشد.
مراقبه تجسم تکنیکی است که بر روی افزایش احساس آرامش ، آرامش و آرامش از طریق تجسم صحنه ها یا تصاویر مثبت متمرکز است. با استفاده از این روش ، مهم است که صحنه را به وضوح تصور کنید و از هر پنج حس استفاده کنید تا جایی که می توانید جزئیات بیشتری اضافه کنید. شکل دیگر مراقبه تجسم شامل تصور موفقیت در اهداف خاص است که هدف آن افزایش تمرکز و انگیزه است.
بسیاری از افراد از مدیتیشن تجسم برای تقویت روحیه ، کاهش سطح استرس و ایجاد آرامش درونی استفاده می کنند.
A
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم... قرن امید وآزادی به زبان ساده یعنی انسان به امید زنده است وناامیدی برای مومن کفراست وآزادی احساسی شیرین به وسعت انتظارات معقول و فطری انسان است.هرانسانی خودش می تواند احساس کند که آزاد است یازندانی،آزاد است یاقرنطینه،آزاد است یا تحت کنترل،آزاد است یا تحت نظارت،آزاد است یا... لیکن آزادی درپناه قانون رشد و صعود و درنبودقانون افت وسقوط! است یعنی آزادی درابعاد گوناگون بویژه اجتماعی می تواند باعث رشدوبالندگی شود البته اگرتحت حمایت قانون باشد که درغیرآن صورت موجب هرج و مرج است ودرآب گل آلود امید فقرا به شانس و امید اغنیا به زر و زور است
درایران ماشیعیان پیرو حرف حق هستیم لیکن برای مثال گاهی با منطق یک گروه سیاسی خیلی موافق نیستیم یا اصلامتوجه نیستیم ولی از آنجا که با اصل دین مشکلی نداریم و با مردم سالاری هم عنادی نداریم ادب کرده شایدتباکی سیاسی کنیم و این همرنگی درآموزه های معنوی نه ریا است نه تقیه! بلکه به نوعی شبیه تباکی است . آقای خاتمی رییس جمهور محترم سابق درجایی فرمودند(( جامعه ی مدنی یعنی آزادی درپناه قانون.منتها قانونی که آزادی را به رسمیت بشناسد درتاریخ هرچه که باآزادی مقابل شده لطمه دیده حتی فضیلت های انسانی!
درجایی که دین درمقابل آزادی و عدالت درمقابل آزادی و سازندگی وتوسعه در مقابل آزادی قرار گرفته آن که لطمه خورده دین،عدالت و سازندگی بوده . هم دین قرون وسطی دربرابرآزادی شکست خورده و هم عدالت کمونیستی))
براین پایه هم آزادی مهم است هم قانون اگر می خواهیم درفضایی آزاد رشد کنیم باید به قانون اهمیت دهیم و آن را به رسمیت بشناسیم و قانون هم بایدملت رابه رسمیت بشناسدوازحقوق مادی و معنوی آن حمایت کند. درتمام سالهایی که درانتخابات شرکت کرده ایم تنها امیدمان این بوده که رییس جمهور،نماینده مجلس،فقیه عادل،شهردار و تمامی نمایندگان ملت، حامی مردم وحقوقشان باشندبه امیدخداوندعظیم.
A
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۴۷۶ تا۴۹۱
پیش از این گفتیم که سلوک سالک در مراتب فیض اطلاقی خداوند صورت میگیرد. فیض خدا دارای وحدت تشکیکی است. در هر امر مشکّک، ما ۴ عنصر داریم: وحدتی داریم واقعاً و کثرتی داریم واقعاً. این کثرت در وحدت منطوی و به او راجع است واقعاً و آن وحدت در این کثرت ظهور دارد واقعاً. کثرت در تشکیک، کثرتِ مراتبی است، نه کثرت تباینی. یعنی کثرتْ بیانگرِ درجات یک «واحد» است و لذا درجاتْ رو در روی یکدیگر نیستند.
اقتضای تشکیک در یک امر واحدِ بسیط این است که اگر کمالی در یک مرتبه از مراتب وجود داشت، آن کمال در همۀ مراتب حضور داشته باشد. البته در مراتب بالاتر، حقیقت آن و در مراتب پایینتر، رقیقت آن.
اقتضای دیگر تشکیک این است که طفره محال است، یعنی در یک امر دارای درجات، بدون طی درجات متقدم ـ صعوداً و نزولاً ـ طی درجات متأخّر ممکن نیست، مثلاً از باب تشبیه معقول به محسوس، اگر فرض کنیم ما در ساختمان پنجطبقهای میخواهیم از طبقۀ دوم به طبقۀ چهارم و یا از طبقۀ چهارم به طبقۀ دوم برویم، قهراً باید از طبقۀ سوم گذر کنیم. رسیدن به طبقۀ چهارم یا دوم بدون گذر از طبقۀ سوم طفره نامیده میشود و ناممکن است.
اقتضای دیگر تشکیک این است که هر درجه از درجات تشکیکی حکم یا احکامی مخصوصِ به خود دارد، چنانکه هر مرتبه از مراتبِ عدد حکمی ویژۀ خود دارد.
بر اساس تشکیکی بودن فیضِ اطلاقی حق، هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد، در مراتب بالا حقیقتش و در مراتب پایین رقیقتش.
ملا عبدالرزاق کاشانی گوید:
«ترتّب هذه المقامات و اندراج بعضها تحت بعض کترتب الانواع و الاجناس و اندارج بعضها تحت بعض، فللعالی صورۀ فی السافل و للسافل رتبۀ فی العالی لا کترتب مراقی السلّم حتّی لا یکون صاحب العالی علی السافل ... کما ذکر فی التوبۀ ...» [۱]؛
«ترتیب این مقامات و قرار گرفتن برخی از آنها در تحت بعضی دیگر همانند ترتیب انواع و اجناس است که بالایی صورتی در زیرین دارد و زیرینی رتبه و درجهای در بالایی دارد و نه همانند پلههای نردبان که کسی که بر پلۀ بالاتر است، روی پلۀ پایین قرار ندارد. این مطلب را در مورد توبه توضیح دادیم و مثال زدیم».
کاشانی در توضیح مطلب فوق حضور مراتب توبه را در همۀ مراتب برای نمونه میآورد و مینویسد:
«ان اصل التوبۀ فی البدایات: الرجوع عن المعاصی بترکها و الاعراض عنها.
و فی الابواب: ترک الفضول القولیۀ و الفعلیۀ المباحۀ و تجرید النفس عن هیآت المیل الیها و بقایا النزوع الی الشهوات الشاغلۀ عن التوجه الی الحقّ.
و فی المعاملات: الاعراض عن رؤیۀ فعل الغیر و الاجتناب عن الدواعی و افعال النفس برؤیۀ افعال الحق.
و فی الاخلاق: التوبۀ عن ارادته و حوله و قوّته.
و فی الاصول: الرجوع عن الالتفات الی الغیر و الفتور فی العزم.
و فی الاودیۀ: الانخلاع عن علمه بمحو علمه فی علم الحق و التوبۀ عن الذهول عن الحق فی حضوره و لو طرفۀ عین.
و فی الاحوال: عن السلوّ عن المحبوب و الفراغ الی ما سواه و لو الی نفسه.
و فی الولایات: عن الهدوّ بدون الوجد و عن التکدر بالتلوین و الحرمان عن نور الکشف.
و فی الحقائق: عن مشاهدۀ الغیر و بقاء الانیۀ.
و فی النهایات: عن ظهور البقیۀ». [۲]
انواع توبه
بر اساس تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق، هر یک از منازل راه و مراتب سلوک حکمی دارد و رعایت آن لازم است. پس میتوان گفت:
هر مرتبه از سلوک حکمی دارد
گر حفظ مراتب نکنی زندیقی
بر همین اساس، ممکن است امری در مرتبهای بر سالک واجب باشد و در مرتبۀ دیگر مکروه و یا حتی حرام. چه زیبا گفتهاند:
«حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیئَاتُ الْمُقَرَّبِین» [۴]؛
«خوبیهای نیکان برای مقرّبان زشتی به حساب میآید».
زاهدان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت، استغفار
اگر کسی در پی نسبتِ مخصوصی که با امام معصوم علیه السلام داشت، مخاطب به این خطاب گردید که:
«إِنَّ الْحَسَنَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ حَسَنٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَحْسَنُ لِمَکَانِکَ مِنَّا وَ إِنَّ الْقَبِیحَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ قَبِیحٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَقْبَح لِمَکانک مِنّا» [۵]؛
«کار نیک از هر کس نیکوست و از تو به علت موقعیتت نسبت به ما نیکوتر است و کار زشت از هر کس زشت است و از تو باتوجه به جایگاهت نسبت به ما زشتتر است».
پس چرا سالک راه رفته به مقدار قُربش به حضرت حق مشمول این حکم نباشد؟ در بحث «راهنمای سفر» گفتیم که یکی از علل مهم نیاز به استاد کامل در راه خدا همین نکته است که عدم رعایت احکام خاصّ هر منزل خطر ساز است و گاه خطرْ ابتلای به «تفرعُن» است.
طفره محال است، پس اقامت در مرتبۀ بالاتر بدون اقامت در مرتبۀ پیش از آن محال است. مثلاً اگر کسی بخواهد در عالم عقل اقامت کند، باید حتماً از جمیع مراحل عالم مثال عبور کرده باشد. مراتب سلوک را به ساعات شبانهروز تشبیه کردهاند که تا ساعتی کاملاً نگذرد، نوبت به ساعت دیگر نمیرسد [۶].
صرفِ اطلاعِ موقت و حصول مجرد حال و ادراک برخی خصوصیات مرتبۀ مافوق متوقف بر «اقامت» در مرتبۀ مادون نیست. پس ممکن است برای کسی که کاملاً از عالم مثال عبور نکرده، به طور «حال» بعضی از خصوصیات و آثار عالم عقل هویدا گردد [۷]. این مطلب با مطلب قبل میتوانند به عنوان دو چهرۀ یک حکم از احکام عمومی منازلِ راه مطرح باشند.
عبور از هر عالمی مستلزم اطلاع از همۀ آثار و خصوصیات آن عالم نیست. چه بسا ممکن است افرادی از عالم مثال عبور کنند، بدون آنکه مکاشفات صوریه ملکوتیه به طور تفصیل برای آنها رخ دهد، بلکه فقط به واسطۀ خوابها برخی از صورتهای مثالیه را ادراک کنند یا در خواب، بعضی از امور مثالی از گذشته و آینده برای آنها کشف شود. چنانچه از آیتالحق مرحوم حاج میرزا علی قاضی; نقل شده که:
مرحوم شیخ زینالعابدین سلماسی که از مقربان و افراد بسیار نزدیک مرحوم آیتالله سید مهدی بحرالعلوم بوده، تمام مکاشفاتش در خواب بوده است. البته برای عبور از یک عالم، اطلاع و کشف اجمالی بر آثار و خصوصیات آن عالم حتمی است» [۸].
اصلاح و تصحیح هر مرتبه فقط در صورتی انجام میپذیرد که سالک به مرتبۀ بالاتر راه یابد. جُنید بغدادی گفته است:
«قد ینقل العبد من حال الی حال ارفع منها و قد بقی علیه من التی نقل عنها بقیۀ فیشرف علیها من الحالۀ الثانیۀ فیصلحها» [۹]؛
«بندۀ سالک گاه از حالی به حالِ برتر منتقل میشود، با اینکه هنوز از حال قبلی بقیهای مانده و سپس از آن مقام برتر بر مقام قبلی خویش اشراف پیدا کرده و آن را اصلاح میکند».
خواجه عبدالله انصاری در مقام تکمیل و نقد سخن جنید گوید:
«و عندی ان العبد لایصحّ له مقام حتی یرتفع عنه ثم یشرف علیه فیصحّحه» [۱۰]؛
«به نظر من برای بندۀ سالک هیچ مقامی هموار نمیگردد، مگر زمانی که از آن بگذرد و سپس از بالا آن را تکمیل کند».
پس جنید در حدّ وقوع اتفاقی و یا حداکثری [۱۱] مطلب فوق را ارائه میکند و خواجه در حدّ ضرورت و دائماً.
همانگونه که اصلاح و تکمیل مراتب مادون در مراتب مافوق انجام میگیرد، نهایات سلوک جز با تصحیح بدایات، تصحیح نمیشود. خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین مینویسد:
«و اعلم انّ العامۀ من علماء هذه الطائفۀ و المشیرین الی هذه الطریقۀ اتفقوا علی انّ النهایات لا تصحّ الاّ بتصحیح البدایات کما انّ الابنیۀ لاتقوم الا علی اساس»؛
«بدان که همۀ علمای عرفان اجماع دارند بر اینکه مراتب پایانی سلوک جز با تصحیح مراتب آغازین، تصحیح نمیشود، چنانکه ساختمانها جز بر پایه برپا نمیگردد».
و سپس در تفسیر تصحیح بدایات میفرماید:
«و تصحیح البدایات هو:
اقامۀ الامر علی مشاهدۀ الاخلاص و متابعۀ السنّۀ و تعظیم النهی علی مشاهدۀ الخوف و رعایۀ الحرمۀ و الشفقۀ علی العالم ببذل النصیحۀ و کفّ المؤونۀ و مجانبۀ کلّ صاحب یفسد الوقت و کل سبب یفتن القلب» [۱۲].
«تصحیح بدایات عبارت است از:
به پا داشتن و امتثال فرمان الهی ـ همانگونه که هست ـ با شهود اخلاص و بدون در نظر داشتن پاداش، پیروی از سنّت نبوی، بزرگ شمردن نهی الهی بر شهود ترس از مخالفت، رعایت احترام همه و دلسوزی برای همه، با دریغ نداشتن نصیحت و بار خویش به گردن دیگران نیفکندن، دوری جستن از هر رفیق و همراهی که «وقت» را ضایع میسازد و دوری جستن از هر چه مایۀ تشویش دل است».
باری شاید به همین جهت خواجه عبدالله در الهینامۀ خویش گوید:
«الهی همه از انجام ترسند و عبدالله از آغاز».
البته این سخن را معنای دیگری نیز هست که به این بحث مربوط نیست. استاد معتقد بود که سالک به مقدار قوّت یقظه و توبهاش، سیرش سرعت و استحکام دارد.
اگرچه مطابق مطلب نخست همۀ مقامات در همۀ مراتب به نحوی حضور دارند، اما این حضور در مورد برخی مقامات روشنتر و با تأکید بیشتری است، همانند مراقبه. مراقبه در برخی کتب عرفا در کنار سایر مقامات قرار گرفته، چنانکه در منازل السائرین خواجه عبدالله به عنوان مقام دوم از بخش سوم (معاملات) واقع است. البته اهل فن میدانند که مراقبه دارای معنایی عام است که با همۀ مراتب جمع میشود و در هر مرتبه معنای خاص خود را دارد [۱۳]. مراقبه از این جهت همانند تقوای الهی است. تقوا همانند توکل مقام خاصی نیست، بلکه با همۀ مراتب و مقامات جمع میشود [۱۴].
در تفاوت این دو دیدگاههایی مطرح است:
الف. برخی گفتهاند:
سالک مجذوب ابتدا سلوک میکند و سپس جذبه او را میرباید و به کمال میرسد، ولی مجذوب سالک ابتدا جذبه او را به کمال میرساند و سپس سلوک میکند. کاشانی گوید:
«ان المحبوب المراد یتخَطَّف بالجذب قبل السلوک فیکون نهایاته قبل البدایات و المحبّ المرید بالعکس» [۱۵]؛
«محبوبِ مقصودِ حق، پیش از سلوک با جذبه ربوده میشود و لذا مراتب پایانی سلوکِ او قبل از مراتب آغازین است، ولی محبّ قاصد و مریدِ حقّ برعکس است».
و شاید همین مراد ابوعبید بُسری (به نقل از خواجه عبدالله) است، آنجا که گفته است:
«انّ لِلّه تعالی عباداً یریهم فی بدایاتهم ما فی نهایاتهم» [۱۶]؛
«خدای تعالی را بندگانی دارد که در آغاز سلوکشان مراتب پایانی را بدانها مینماید».
بر اساس بطلان طفره چنانکه گذشت، باید گفت: اینگونه تعبیرات یا غلط است و یا همراه با مسامحه است و حق تعبیری است که ذیلاً نقل میکنیم.
ب. شیخ نجمالدین رازی در کتاب نفیس مرصاد العباد چنین آورده است:
«روندگان این راه دو قسمند: سالکان و مجذوبان. مجذوبان آنهایند که ایشان را به کمند جذبه بربایند و بر این مقامات به تعجیل بگذرانند، در غلبات شوق اطلاعی زیادتی ندهند، بر احوال راه، شناخت مقامات و کشف آفات و آنچه بر راه باشد ـ از خیر و شرّ و نفع و ضرر ـ اینها را کاملاً مطّلع نسازند و شیخی و مقتدایی را هم نشایند.
و سالک کسی باشد که گرچه او را به کمند جذبه برند، اما به سکونت و آهستگی برند و در هر مقام احوال خیر و شرّ و صلاح و فساد راه بر او عرضه میکنند و گاه در راه و گاه در بیراه میبرند تا بر راه و بیراه وقوفی تمام یابد تا دلیلی و راهبری جماعتی دیگر را شاید» [۱۷].
از این عبارت خواجه نجمالدین رازی مطالب زیر برداشت میشود:
ج. کاشانی در اصطلاحات الصوفیه در تعریف جذبه گفته است:
«هی تقریب العبد بمقتضی العنایۀ الالهیۀ المهیئۀ له کل ما یحتاج الیه فی طی المنازل الی الحق بلا کلفۀ و سعی» [۱۹]؛
«جذبه عبارت است از اینکه خداوند به اقتضای عنایتش هر آنچه را که بنده در طی مسیر به سوی او نیازمند است، بدون رنج تلاشی برای او آماده سازد».
و در تعریف مجذوب گفته است:
«المجذوب: من اصطنعه الحق لنفسه و اصطفاه لحضرۀ انسه و طهّره بماء قدسه فحاز من المنح و المواهب مافاز بجمیع المقامات و المراتب بلا کلفۀ المکاسب و المتاعب» [۲۰]؛
«مجذوب کسی است که خداوند او را برای خویش ساخته و پرداخته است و برای محضرِ انسش برگزیده و با آب «قدس» او را تطهیر نموده است و لذا او با عطایای خدادادی به همۀ مقامات و مراتب سلوک بدون رنج راه رسیده است».
این دو تعبیر به آنچه از «مرصاد العباد» نقل کردیم، نزدیکتر است. پس باید گفت کاشانی از رأی خویش در شرح منازل السائرین عدول کرده، یا باید عبارت او را در شرح منازل بر خلاف ظاهرش توجیه کرد.
۱. انسان نباید به امیدِ جذبۀ ابتدایی بنشیند و دست به سلوک نزند، زیرا:
۲. سالک از ابتدا با جذبه راه میپیماید.
حافظ گوید:
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
البته خیال میکند خود راه میپیماید، تا میرسد به جایی که میخواهد از «خود» بگذرد و به مقام لقا و فنا واصل گردد. اینجاست که شهوداً میفهمد و مییابد که اتحاد متحرک و محرک ممکن نیست و
«لکل متحرک محرّک غیره» [۲۱] و لذا کار را به خدای خویش وا میگذارد.تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نـکند مدّعی، خدا بکند
(دیوان حافظ)
آری:
تـو بنـدگی چو گدایان بـه شرط مزد مکن
که خواجه خود هنر بندهپروری داند [۲۲]
و خدای رحیم هم با جذبه کارِ او را یکسره میکند.
«جذبۀ من جذبات الرحمن توازی عبادۀ الثقلین» [۲۳]؛
«یک جذبه از جذبههای پروردگار با تمامی عبادتِ جن و انس همسنگی میکند».
اهل معرفت گویند: «النهایات هی الرجوع الی البدایات» این مطلب از جنید بغدادی مأثور و سپس در نزد همه عارفان مقبول است [۲۴]. کاشانی در شرح آن گوید:
«فکل ما فی النهایۀ له صورۀ فی البدایۀ الاّ ان بین الصورتین بوناً بعیداً فان المبتدی یفعل ما یفعل بنفسه و المنتهی یفعل ما یفعل بالحق» [۱۰]؛
«هر چه در پایان است، صورتی در آغاز دارد، جز اینکه میان صورت پایانی و آغازین فاصله بسیار است، زیرا سالکِ مبتدی هر آنچه میکند، «خود» میکند و عارف کامل هر آنچه میکند، «خدا» میکند».
خواجه عبدالله مغربی معروف به خواجه حوراء چه عالی در رسالۀ «نور وحدت» میگوید:
«ای سید! عارفی رفیع مرتبه میفرمود که: درویشی تصحیح خیال است. یعنی غیر حق در دل نمانَد، الحق خوب فرمود» [۲۶].
آری، درویشی، تصحیح خیال است.
درویشی، بازگرداندن مال است به صاحبش.
درویشی، دست از دزدی برداشتن و در امانت خیانت نکردن است.
درویشی، واقعبینی و استجابت دعای «اللهم ارنی الاشیاء کما هی»[۲۷] است.
به تعبیر یکی از اساتید: [۲۸]
عارف که به کمال میرسد، یعنی به جایی میرسد که میبیند و مییابد: «خداست و بس و دارد خداییاش را میکند».
سالکان در طی امهات مقامات شریکاند، اما مقامات جزئی لزوماً عمومی نیست. کاشانی گوید:
«و بعضهم لایلوی الی بعض المقامات دون بعض لخصوصیۀ فی استعداده و بعضهم لایلبث فی بعضها لذلک ایضاً و بعضهم لایقع فی السکر و الهیمان لقوۀ استعداده و بعضهم لایصحو و علی هذا یتفاوت نهایاتهم» [۱۵]؛
«برخی سالکان به سوی برخی مقامات میل نمیکنند و این به علت ویژگی خاصی است که در استعداد آنهاست و بعضی دیگر از آنان از همینرو، در برخی مقامات درنگ نمیکنند و گروهی از سالکان هیچگاه در مستی و بیخودی به علت قوت استعدادشان واقع نمیشوند و برخی دیگر از «محو» به «صحو» نمیآیند و بر این اساس نهایت سلوکشان تفاوت میپذیرد».
کاشانی بر همین اساس ترتیب منازل السائرین خواجه عبدالله را بر پایۀ حال نوع سالکان میداند، یعنی سالکی که «در درجات استعداد متوسط و به حَسَب فطرت تامّ و مبتلا به موانع و آزمونهای هر نشئۀ است» [۲۲].
همانگونه که «صعود» سالک ممکن است با تعجیل انجام شود که «جذبه» نامیده میشود یا به صورت عادی که «سلوک» نامیده میشود، «سقوط» سالک هم که اصطلاحاً «استدراج» نامیده میشود، گاه به تعجیل است و سالک یکباره به اسفل سافلین برمیگردد و گاه به تدریج و آهسته و آرام.
بستگی دارد علت سقوط سالک چه باشد، گاه علت سقوط آن قدر در اسقاط سالک قوی است که به طرفۀ العینی سالک را به اسفل درکاتِ بُعد میفرستد و گاه در آن حدّ قوی نیست و آهسته و به تدریج سالک را به «استدراج» میکشد.
باید دانست که قسم دوم پرخطرتر است، زیرا در بسیاری از مواقع سالک خود نمیفهمد که عقبپگرد دارد و به محفوظات و متخیلاتش سرگرم و خوش است. به تعبیر قرآن:
«سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لا یعْلَمُونَ * وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیدِی مَتِینٌ» [۳۱]؛
«به تدریج از جایی که نمیدانند گریبانشان را خواهیم گرفت و به آنان مهلت میدهم که تدبیر من استوار است».
۱. شرح منازل السائرین، ص۲۴.
۲. شرح منازل السائرین، ص۱۶.
۳. وجد و تلوین، از اصطلاحات عرفان است که باید در جای خود شرح داده شود.
۴. بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۵.
۵. شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۲۰۵.
۶. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۵ و ۶۶؛ اوصاف الاشراف، ص۴۷.
۷. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶.
۸. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶.( پاورقی)
۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۵.
۱۰. همان.
۱۱. اگر «قد» را برای تکثیر دانستیم.
۱۲. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۸ و ۱۹.
۱۳. مهر تابان، ص۵۳.
۱۴. المیزان، ج۲، ص۵۷.
۱۵. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۷.
۱۶. همان، ص۱۴.
۱۷. مرصاد العباد، ص۲۱۲.
۱۸. قیصری در مقدمه فصوص برعکس این مطلب عقیده دارد و شیخی و راهنمایی سفر را از آن مجذوب سالک میداند.
۱۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۳۹.
۲۰. همان، ص۷۷.
۲۱. قاعدهای است مسلم که در فلسفه اثبات میشود.
۲۲. همان.
۲۳. لب اللباب، ص۱۰.
۲۴. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۲۵.
۲۵. همان.
۲۶. عوارف المعارف، ص۷ـ۱۱.
۲۷. عوالی اللئالی، ج۴، ص۱۳۲.
۲۸. استاد آیتالله حسنزاده آملی دام ظلّه که به حق از نوادر عصر ما به شمار میروند.
۲۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۷.
۳۰. همان.
۳۱. اعراف/۱۸۲.
در ارتباط با منازل سفر الی الله از جهات گوناگون میتوان بحث کرد که ما به پارهای از مهمترین جهات میپردازیم:
شناخت منازل سلوک و احکام عمومی و احکام خاصّ آن فوائد مهمی را به دنبال دارد. برخی از این فوائد عبارتند از:
در بحث آینده خواهیم گفت که مقامات و منازل سلوک مشابهاتی دارند، همانند: «شطح مغلوب»، «بَوح واجد»، «رمز متمکّن» [۱] و ... . سالک باید با شناخت دقیق مقامات سلوک، آنها را از مشابهاتشان فرق بنهد تا گرفتار مغالطهٔ «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات»[۲] نگردد.
هر مرتبهٔ سلوک احکامی مخصوص دارد و سالک باید با شناختن مراحل سلوک، احکام مخصوص هر مرحله را بشناسد تا گرفتار «زندقه» و انکار حق نگردد. در بحث «راهنمای سفر» گفته شد که یکی از علل نیاز به استاد کامل همین است. حکما معتقدند هر مرتبه از وجود حکمی دارد و «گر حفظ مراتب نکنی زندیقی»[۳].
در این بحث باید گفت: هر مرحله از سلوک حکمی دارد، گر حفظ مراحل نکنی، زندیقی. به همین جهت برخی کارهای مباح و روا در مراحل آغازین سلوک، در مراحل میانی یا پایانی مکروه و حرام شمرده میشود و به همین خاطر گفتهاند:
«حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیئَاتُ الْمُقَرَّبِین» [۴]؛
«کارهای پسندیدهٔ خوبان برای پیشتازان و مقرّبان زشت به حساب میآید».
انسانی که به سلوک میپردازد، اگر از منازل راه اطلاعی نداشته باشد، ممکن است با مشاهدهٔ حالاتی در خود به کمال خویش یقین کند با اینکه آن حالات از آثار منازل بین راه ـ و نه از آثار مقصد ـ است.
استاد به سالک نوپایی که پس از اربعین اول توقع کشف و کرامات داشت، به طنز فرموده بود:
در روایت است که جاهل دو رکعت نماز که میخواند، توقع دارد به او از جانب پروردگار وحی شود!
داستان عارف فقیه مرحوم سید جمالالدین گلپایگانی در این زمینه مؤید است [۵].
مسافری که مقصدی دارد، اگر از راهِ رسیدن به آن مقصد آگاه باشد، با قدم اطمینان به سفر میپردازد و اگر راه را نداند یا در آن شک داشته باشد، هیچگاه با قدم اطمینان گام برنمیدارد و در نتیجه یا سیرش متوقف میگردد و یا به کندی میگراید.
تذکر
همین فوائد مهم موجب گشته که در موضوع «منازل راه» عرفا کتابهای متعددی را بنگارند. در ضمنِ بحث، اسامی برخی را یادآور میشویم.
اینک باید برخی اصطلاحات عرفانی را تفسیر کنیم، زیرا تا این اصطلاحات روشن نشود، بحث را نمیتوان پی گرفت. البته فقط به اصطلاحاتی میپردازیم که با بحث «منازل سفر» ارتباط دارد.
سالک که به درجهای از درجات سلوک همانند توکل، تسلیم، رضا و ... میرسد، اگر در آن درجه دارای ثبات باشد، آن درجه برای او «مقام» محسوب میگردد و اگر آن درجه ملکه نشده، بلکه به صورت حالِ گذرا برای او تحقق دارد، «حال» به حساب میآید.
مقام را مقام گفتهاند: «لإقامهٔ السالک فیه»؛ «بدان خاطر که سالک در آن مقیم است»
و حال را حال نامیدهاند «لإمکان ان یحول السالک عنه»[۶]؛ «بدان علت که سالک از آن میگذرد».
سید شریف جرجانی میگوید:
«المقام فی اصطلاح اهل الحقیقهٔ عبارهٔ عما یتوصّل الیه بنوع تصرّف و یتحقق به بضرب تطّلبٍ و مقاساهٔ تکلّفٍ، فمقام کلّ واحدٍ موضعُ اقامته عند ذلک» [۷]؛
«مقام در نزد عارفان عبارت از جایگاهی است که با نوعی تصرف بدان دستیابی حاصل میشود و با گونهای از طلب شدید و ریاضت محقق میگردد. بنابراین مقام هرکس همان جاست که در آن مقیم است».
«ملکه» در اصطلاح فلسفه در برابر «حال» است. حال یعنی کیفیت عارض بر نفس انسان که زود از بین میرود و «ملکه» یعنی کیفیت راسخ در نفس آدمی که به کندی از بین میرود. به عبارت دیگر «حال» کیفیت نفسانی ناپایدار است و «ملکه» کیفیت نفسانی پایدار.
مرحوم ملا اسماعیل، حاشیهنویس بخش جواهر و اعراض کتاب اسفار، حال و ملکه را بر «منزل» و «مقام» تطبیق کرده و فرموده است:
«الفرق بین المنزل و المقام هو الفرق بین الحال و الملکهٔ» [۸]؛
«فرق منزل و مقام همان فرق حال و ملکه است».
تطبیق ملکه بر مقام و حال بر منزل خالی از نقد نیست، اما تطبیق حال بر منزل، طبق تفسیری که گذشت، خالی از نقص و نقد نیست، زیرا «حال» بر درجهٔ سالک که برای او دوام نداشته، اطلاق میشود و سالک «استطلاعا» یعنی جهت اطلاع به آن گردن کشیده و سپس به مقام سافل خویش بازگشته است، اما منزل بر درجهٔ سالک به اعتبار ممرّ و مسیر بودن آن صدق میکند، یعنی به این اعتبار که سالک از آن میگذرد.
پس «حال» بر درجهٔ سالک به اعتبار سقوط از آن و «منزل» بر آن به اعتبار صعود از آن گفته میشود و اما اینکه تطبیق ملکه بر مقام خالی از نقد نمیباشد، بدین دلیل است که نمیتوان همهٔ درجات سلوک را «کیفیتی راسخ در نفس» دانست، زیرا در برخی مقامات سلوکی همانند فناء، نفسْ عیناً یا حُکماً معدوم است. علاوه بر اینکه مقامات کُلّاً یا بعضاً عین نفس سالکند و نه کیفیتی عارض بر آن. از همینجا نقد سخن صدرالمتألهین که همهٔ مقامات سلوک را از مقوله «حال و ملکه» دانسته [۸]، روشن میشود.
منزل در لغت، محلی است که مسافر در آنجا برای استراحت نزول میکند و از آنجا که غالباً این استراحت را در سه یا چهار فرسخی قرار میدادهاند، به مسافت چهار فرسخ (که همان مسافت برید است) یک منزل میگویند [۱۰] و در اصطلاح، منزل همان مقام است. با این فرق که
«یقال: «منزل» نظراً الی سلوک السالک و انه فی حال السفر و «مقام» نظرا الی مکثه فیه حتی یستوفی حقّه» [۱۱]؛
«منزل گفته میشود به اعتبار گذر سالک از مرحلهای در حال سفر و مقام گفته میشود به اعتبار درنگ سالک در آن برای استیفای حق آن مرحله».
در لغت، مسافت یک روز راه است که مسافر طی میکند و عبارت است از دو منزل یعنی دو بَرید و در اصطلاح مجموع چند منزل را که دارای احکام همانند هستند، مرحله مینامند و به همین اعتبار به هر یک از عوالم مرحله میگویند [۱۲].
حجاب را به چند گونه تفسیر کردهاند که از آن جمله است:
دو معنای نخست، که اوّلی از ابن عربی و دومی از طوسی نقل شده، بیانگر معنای لغوی حجاب است و گویا این بزرگان برای حجاب معنای اصطلاحی خاصی در عرفان قائل نبودهاند، اما معنای سوم که از کاشانی است، روشنگر معنای حجاب در اصطلاح سلوک است. حجاب در این تفسیر یعنی هر آنچه که از صورتهای کونی و نقشهای غیر خدا در قلب سالک وجود دارد و مانع تجلّی ذاتی حق بر قلب سالک میشود.
حجاب در سلوک به دو قسم ظلمانی و نورانی تقسیم میشود. حجابهای ظلمانی عبارت است از نقائص و رذائل همانند بخل، طمع، شَرَه، حرص و ... و حجابهای نورانی کمالات محدودی است که سالک قبل از رسیدن به فنای مطلق به آنها متّصف میشود همانند مقام توکل، تسلیم، رضا و ... که همه تعین است. در مناجات شعبانیه آمده است:
«حتی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور»؛
«تا دیدگان دلها پردههای نور را بدرند».
این فقرهٔ مناجات مانند روایات دیگری همچون حدیث معراج به خوبی بر وجود حجابهای نورانی دلالت دارد و قهراً هرگونه انکار این دسته از حجابها را بیمعنا میسازد.
حافظ گوید:
بیا ای شیخ و از خمخانهٔ ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
از استاد پرسیده شده بود: شرابی که در کوثر نباشد، چیست؟
فرموده بودند:
«کوثر تعین است و شراب طهورِ عارف، تجلی ذاتی خداوند است که نام و نشان از سالک باقی نمیگذارد و او را به دیار اطلاق میفرستد و این از کوثر برتر است».
اسم در لغت یعنی نام، اسم یک شیء یعنی نامی که برای او وضع شده و بر او دلالت میکند، ولی در عرفان اسمِ به این معنا «اسم الاسم» نامیده میشود و خود مسمّی «اسم» نامیده میشود. به تعبیر کاشانی:
«الاسم باصطلاحهم لیس هو اللفظ بل هو ذات المسمّی باعتبار صفهٔ وجودیهٔ کالعلیم و القدیر او عدمیهٔ کالقدّوس و السّلام» [۱۵] ؛
«اسم در اصطلاح عرفا لفظ نیست، بلکه ذات مسما است همراه با اعتبار صفتی وجودی مانند علیم و قدیر، یا عدمی مانند قدوس و سلام».
مراد از صفت، کمال وجودی است، اگرچه صفت عدمی باشد، زیرا عدم و سلب در مورد خداوند سلبِ سلب است. مثلاً مرکب نبودن، یعنی بسیط بودن و مرئی نبودن، یعنی مجرّد بودن.
بر این اساس، همهٔ موجودات اسامی حق تعالی هستند، زیرا ذات مطلق است که به همراه وصفی از اوصاف در هر موجودی ظهور خاصی دارد. البته همانگونه که موجودات همسان نیستند، اسامی حق نیز یکسان نمیباشند، بلکه برخی ذاتیاند و برخی فعلی، بعضی جمالیاند و بعضی جلالی، پارهای کلیاند و پارهای دیگر جزئی و همینطور ... .
تفسیر دیگری دربارهٔ اسم از ابن عربی نقل شده که به ظاهر با تفسیر فوق فرق دارد و آن این است:
«الاسم، الحاکمُ علی حال العبد فی الوقت من الاسماء الالهیهٔ»[۱۶]؛
«اسم همان نام الهی حاکم بر حال عبد در زمان است».
ولی با دقّت روشن میشود که میان این دو تفسیر فرقی نیست، زیرا سالک در هر درجه از سلوک با اسمی از اسماء الهی متّحد و به آن متحقق میگردد و قهراً در تحت سیطرهٔ حکم آن اسم واقع میشود تا در پایان سلوک در ام أئمهٔ الاسماء یعنی الله فانی شود و بدان متحقق گردد.
از منازل سلوک الی الله در کتب اهل معرفت تعبیرات گوناگونی است، مانند:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
باید ببینیم آیا این تعابیر گوناگون از یک حقیقت حکایت میکنند یا از چند حقیقت؟
به نظر میرسد تعبیرات صحیح گوناگونی که در کتابهای اهل معرفت آمده، همه بیانگر یک حقیقت است. این حقیقت جهات و ابعاد گوناگونی دارد و هریک از این تعبیرات نمایانگر یکی از ابعاد آن است. برای روشن شدن این مدّعا بحث را در ضمن چند مطلب پی میگیریم.
ابتدا باید بین «مقامات» سلوک با مشابهاتش فرق بگذاریم. مثلاً «رضا» از مقامات عالی سلوک است، ولی «شطح مغلوب» از مقامات سلوک نیست. شطح به تعبیر کاشانی یعنی:
«کلام علیه رائحهٔ الرعونهٔ و الدعوی کقول بعضهم: انا الفاعل فی هذا العالم»[۲۰]؛
«شطح یعنی سخنی که بوی انانیت میدهد و (سالکی که مغلوب حال خویش شده است) او را بر زبان جاری میسازد مثلاً میگوید: «در این عالم من همهکاره هستم».
سالک قوی سالکی است که قویترین حالات، او را از راه به در نبرد و تحمّلش را نستاند.
خداوند متعال عین «هستی مطلق» است و بدین جهت از «وحدت شخصی» برخوردار است و وجود دیگری را در کنار خود برنمیتابد.
غیرتش غیر در جهان نگذاشت
لاجرم عین جمله اشیا شد [۲۲]
این هستی واحد بینهایت دارای یک فیض اطلاقی است که ظهور اوست. از این فیض اطلاقی در عرفان با بیش از ۹۰ عبارت تعبیر میشود که هر یک حیثیتی از حیثیات او را بیان میکند، همانند نَفَس رحمانی، وجود منبسط (وجود در این اصطلاح وجود مجازی و به معنای ظهور و نمود است)، رَقّ منشور، حقّ مخلوق به و ... . این فیض اطلاقی، خودْ مشکک است و از مراتب گوناگون تشکیل شده است، البته این مراتب بر اساس تشکیک نه تنها به وحدت او لطمهای نمیزند که وحدتش را تاکید میکند. هرم این فیض اطلاقی به صورت زیر ترسیم میشود [۲۳]:
ذات الهی از محدودهٔ عقل حکیم و شهود عارف بیرون است.
برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقا را بـلند است آشیانه
(دیوان حافظ.)
عنقا شکار کس نشود دام باز گیر
کانجا همیشه باد به دست است دام را
(دیوان حافظ.)
و فقط «فناء» در آن بارگاه بار مییابد.
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
(دیوان حافظ.)
ولی فیض اطلاقی چون مشکّک است، همچون بت عیاری است که هر لحظه به شکلی درمیآید. فی السماء سماء و فی الارض ارض؛ «در آسمان به شکل آسمان است و در زمین به شکل زمین».
سلوک سالک از آغاز تا پایان در مراتب این فیض اطلاقی صورت میپذیرد، البته از دریچهٔ نفس و وجود خود. مَسلَک سالک خود اوست و نه بیرون او و هر کس از دریچهٔ «عین ثابت» خود به حق میرسد. خداوند میفرماید:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ» [۲۴].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید «خود» را محکم چنگ زنید که اگر شما هدایت یابید، گمراهان به شما زیان نزنند».
از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم روایت شده:
«الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» [۲۵]؛
«راهها به سوی خدا به شمار خلائق یا نَفَسهای آنهاست».
انسان دارای «لطایف سبع» یعنی «لایههای هفتگانه» است و هر لطیفهای از او مناسب با عالمی از عوالم یعنی مرتبهای از مراتب «فیض منبسط» است، بلکه در آن مرتبه واقع است. از این مراتب به عوالم، نشآت و حضرات هم تعبیر میشود. انسان باید با قدم مجاهده از راه لطایف خود مراتب فیض را بپیماید تا به سرمنزل مقصود برسد.
از آنجا که بُراق سیر سالک در این مراتب عشق است، میتوان این مراتب را «هفت شهر عشق» و مانند آن نامید. البته در مراحل پایانی سلوک، برقِ غیرتِ محبوب، این بُراق را میسوزاند و بدین جهت این تسمیه را باید به حساب «غالب» گذاشت [۲۶].
شریعت در این راه «هادی» و «حادی» انسان به سرمنزل مقصود است و هدایت در اینجا به معنای «ایصال الی المطلوب» است و نه «ارائهٔ طریق». مگر نه این است که باطن شریعت طریقت است و پایان طریقت حقیقت. پس میتوان سیر سالک را سفر در باطن «درجات شریعت» و «مراتب ایمان» نامید.
هر چه در عوالم از مظاهر تحقّق دارد، اسم الهی است و سالک در اسماء الهی سفر میکند تا به «اسم اعظم» نائل گردد و بدین وسیله «شاهد وصل» را در آغوش کشد.
سالک تا وقتی به فنای کامل (فناء عن الفنائین) نرسیده است، با ظهورات و «نمودها» سرو کار دارد. نمود، بود نیست. صورتِ در آینه، صاحب صورت نیست و به همین جهت این ظهورات با اینکه ظهور حقاند، برای ما حجاب اویند و سالک باید حجابهای خویش را بدرد تا به حرم امن الهی رسیده و در آن به سر برد.
در مناجات شعبانیه میخوانیم:
«إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیاءِ نَظَرِهَا إِلَیکَ حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَهٔ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهٔ بِعِزِّ قُدْسِکَ»؛
«خدایا! بالاترین درجهٔ انقطاع به سوی خودت را ارزانیام دار و چشمان قلوبمان را به روشنی نگریستن به سویت منوّر گردان تا چشمان قلوب حجابهای نور را دریده به کان عظمت برسند و جانهای ما به مقام قدس تو که بس عزیز است آویخته گردد».
البته باید دانست که:
اولا: خدا حجاب ندارد، او نور السموات و الارض است و این انسان است که در حجاب است لذا در قرآن با تعبیر لطیف
«فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ» [۲۷].
«ما حجاب و پردهٔ تو را از تو برگرفتیم»
حجاب را به انسان استناد داده است. خفای خدا و حجاب او از شدّت ظهور اوست.
در دعاها و روایات به این حقیقت زیاد تصریح شده همانند:
«...لِأَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الاعمال [الْآمَال] دُونَک» [۲۸]؛
«تو ای خداوند از آفریدههایت پوشیده نخواهی بود، جز آنکه کارهایشان [آرزوهایشان] در حجابشان قرار دهد».
یار بیپرده از در و دیوار
در تجلّی است یا اولوالابصار
(ترجیعبند معروف هاتف اصفهانی.)
به تعبیر بلند سالار شهیدان حسین بن علی علیهما السلام در دعای عرفه:
«... أَ یکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَکَ حَتَّی یکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ» [۲۹]؛«آیا موجودی بیش از تو ظهور دارد که بخواهد تو را ظاهر سازد؟ چه زمان پنهان گشتهای تا نیازمند دلیلی باشی که بر تو راهنما باشد».
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
(دیوان فروغی بسطامی، غزل نخست.)
البته این ممکن است که ما از خدا در حجاب باشیم و او بیحجاب، زیرا اضافه متخالفهٔ الاطراف است نه متوافقهٔ الاطراف [۳۰]. چنانچه ما از خدا دوریم.
«أُولَئِکَ ینَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ» [۳۱].
«آنان از جایگاهی دور صدا میشوند».
و او به ما نزدیک.
«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» [۳۲].
«او به شما از رگ گردنتان نزدیکتر است».
ثانیاً: اصل تحقق حجاب بین انسان و خدا ضروری است، زیرا نبودن حجاب یا به این معناست که خداوند فیض اطلاقی مشکّک نداشته باشد که این برگشتش به انکار فیاضیت علی الاطلاق پروردگار است. نعوذ بالله منه و یا به این معناست که خداوند انسان نیافریند که این به معنای خالی بودن «حرکت حبّی ایجادی» از غایت است که چنین فرضی محال است و یا به این معناست که انسان به اسفل سافلین هبوط نکند که در این صورت نیز باز هم لازم میآید که حرکت حبّی ایجادی خالی از غایت باشد. توضیح این بخش بحث را طولانی میسازد.
۱ـ هر درجه از درجات سلوک «منزل» است که سالک پس از مدتی مجاهده به آن میرسد و به استراحت نسبی میپردازد و عازم سیر به منازل بعدی میگردد.
۲ـ هر درجه از درجات سلوک «مقطع» است که سالک آن را پیموده و پشت سر میگذارد.
۳ـ هر درجه از درجات سلوک «مقام» است که سالک در آن اقامت موقت دارد، و این اقامت برای کامل ادا کردن حقّ آن مقام است [۳۳] و سپس به صعود خویش در هرم فیض ادامه میدهد. البته اگر اقامت تحقق پیدا نکند و فقط سالک «استطلاع» از آن درجه پیدا کند و به صورت حالی گذرا بدان متحقق گردد و سپس به مقام پایین «تنزّل» کند، مقام نامیده نمیشود و همین سرّ «ملکات» نامیدن مقامات سلوکی است. (در گذشته تطبیق ملکه بر مقام مورد نقد قرار گرفت).
۴ـ هر درجه از درجات سلوک «عالَم» است: البته عوالم کلی منحصر در چند عالم بیش نیست، اما هر درجه از سلوک عالمی جزئی است. قناعت عالمی است، توکل عالمی است، تسلیم عالمی است، رضا عالمی است و ... . سالک با کشف عوالم در سلوک چه بسا دچار وحشت میشود که در این صورت باید نترسیده و با خدا انس بگیرد، چنانکه سالار شهیدان حسین بن علی علیهما السلام فرمود:
«أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیثُ أَوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ»[۳۴]؛
«تو مونس دوستدارانِ خویشی، آنگاه که عوالم آنان را به وحشت اندازد».
۵ـ هر درجه از درجات سلوک «مرتبهای از مراتب نفس» و «شهری از شهرهای عشق» است که سالک در آن سفر میکند و به سیاحت میپردازد تا به معرفت حقیقت نفس خویش نائل میآید و بدان وسیله به معرفت پروردگار میرسد که
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»[۳۵]؛
«هر کس نفس خویش را شناخت، پروردگارش را میشناسد»
و از اینرو علی صلواةالله علیه فرمود:
«أنفَعَ المَعارِف مَعرِفَهٔ النَّفس»[۳۶]؛
«معرفت نفس از همهٔ معرفتها و شناختها نافعتر است».
مراتب هفتگانهٔ نفس که گاه بر هفت شهر عشق تطبیق شده[۳۷] عبارت است از: طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفی.تفسیر اینها پس از این میآید.
۶ـ هر درجه از درجات سلوک درجهای از درجات «باطنِ شریعت» یعنی طریقت است. شریعتِ انبیا محصول کشف آنان است. شریعت اسلام در کتب اهل معرفت «کشف اتمّ محمدی» نام گرفته است. پیامبر که رفرفسوار «معراج» و قافلهسالار راه خداست، به عنوان بهترین ارمغانِ «معراجِ» خویش، شریعت حنیفیه بیضاء سهلهٔ[۳۸] محمدی را که بهترین شرع و منهاج رسیدن به حق تعالی است به جامعهٔ بشریت ارزانی داشته و بدین وسیله بالاترین منّت را ـ مانند خداوند ـ برگردن آنان گذاشته است.
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهٔ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»[۳۹].
«هر آینه خدا بر مؤمنان منت نهاد که در میانشان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنان بخواند و آنان را تطهیر کرده و کتاب و حکمت را تعلیمشان کند. قطعاً آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری به سر میبردند».
با این دید، شریعت ارج دیگری مییابد و در مقام شایستهٔ خویش مینشیند. بسیار فرق است میان کسی که بر اساس نگرش فقهی واجبات و محرّمات را با نگرش «تکلیفات الزامیه» لازم الاجراء بداند و مستحبات و مکروهات را با حربهٔ
«کلّ مستحب یجوز ترکه و کل مکروه یجوز فعله»؛«هر عمل مستحبی ترکش جایز و هر کار مکروهی انجامش جایز است» از ارزش واقعی بیندازد و میان کسی که سالکانه و عارفانه و عاشقانه حدیث قرب نوافل[۴۰] را نصب العین قرار دهد و از به جا آوردن مستحبات و ترک مکروهات لقای حق تعالی را بجوید.
باری، با عمل به دستورات شرع مقدس همراه با اخلاص است که سالک پیش میرود و به حق میرسد. علامه طباطبایی در رسالهٔ ولایت مینویسد:
«اعراض از ریاضات شرعی و پرداختن به ریاضات غیر شرعی در حقیقت رجوع از کار مشکل به کار آسان است»[۴۱].
راستی چه ریاضتی مشکلتر و جانفرساتر از عمل به دستورات دینی وجود دارد؟!
عارف کمنظیر مرحوم حاج ملا حسینقلی همدانی در نامهای مینویسد:
«مخفی نماند بر برادران دینی که به جز التزام به شرع شریف در تمام حرکات و سکنات و تکلّمات و لحظات و غیرها راهی به قرب حضرت ملک الملوک جل جلاله نیست و به خرافات ذوقیه راه رفتن لا یوجب الا بُعداً ... بناءً علی هذا باید مقدّم بدارد شرع شریف را و اهتمام نماید هرچه در شرع شریف اهتمام به آن شده است»[۴۲].
۷ـ هر درجه از درجات سلوک «اسمی از اسماء الهی» است که سالک با تحقق به هر یک از آنها آمادگی ارتفاع درجه و تحقق به اسم کلیتر را پیدا میکند. تا به «اسم اعظم» رسیده و با تحقق بدان از اسم و رسم بگذرد و جان در طبق اخلاص گذاشته به جانان بخشد. در روایت معتبر از رسول خاتم آمده است که:
«إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی تِسْعَهٔ وَ تِسْعِینَ اسْماً ـ مِائَهٔ إِلَّا وَاحِداً ـ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّهٔ»[۴۳]؛
«خدای را ۹۹ اسم است که هرکس آنها را شماره کند و بدانها متحقق گردد به بهشت وارد میشود».
مراد از احصا به قرینهٔ روایات دیگر که در آنها «من تخلّق بها» وارد شده تحقّق به نامهای الهی و مظهر آنها شدن است[۴۴]. این بحث را با یادی از اسماء الهی به پایان بردیم تا «ختامه مسک» باشد.
تعداد منازل
برخی از اهل فن تعداد منازل راه را بینهایت دانستهاند و برخی برای آن عدد ذکر کردهاند که این دسته هم آرای گوناگونی دارند. برخی عرفا در شمارش منازل راه عدد مخصوصی را مانند عدد ۷ و ۱۰ و ۷۰ بیان کردهاند، سپس برای ساختن معدود به تلاش پرداختهاند. برخی گمان کردهاند عدد منازل راه حتماً باید فرد باشد و به روایتی نیز تمسک کردهاند.
محدود کردن منازل راه در عددی خاص، ذوقی است نه عقلی. چنانکه در ۲ کتاب خواجه عبدالله انصاری قابل مشاهده است. همچنین خواجه در منازل السائرین هر منزل را به سه درجۀ عامه، خاصه و خاصۀ الخاصه تسلیم میکند.
خلاصۀ نظر نویسنده
۱. شناخت دقیق و کامل منازل سفر وابسته به شناخت مراتب فیض الهی، حالات عمومی سالک در این مراتب، آفات عمومی سلوک در این مراتب و اعمالی که توسط سالک باید انجام گیرد، میباشد.
۲. در جهانشناسی عارف مراتب فیض اطلاقی ۷ مرتبه است. به این ترتیب از بالا: احدیت ذاتیه، احدیت، واحدیت، اعیان ثابته (حضرت علمیه)، عالم عقل، عالم مثال و عالم ماده. ۴ مرتبۀ نخست در فیض اقدس و ۳ مرتبۀ آخر در فیض مقدس واقعاند.
۳. به نظر آقا علی مدرس زنوزی، سالک به مقام واحدیت هم بار نمییابد، چه رسد به مقامات بالاتر.
۴. چون از حالات سالک در مراتب برین فیض (فیض اقدس) دقیقاً خبر نداریم، مراتب سلوک را در مراتب پایانی، بر اساس سه مقام کلی توحید افعالی، توحید اسمائی و توحید ذاتی بیان کردیم.
۵. اگرچه پارهای مراتب فیض اقدس، مقصد سفر به حساب میآید، اما برای تتمیم بحث، در بحث منازل سفر یاد شد.
احکام عمومی منازل راه خدا
۱. هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد
از آنجا که فیض اطلاقی حق تشکیکی است و لازمۀ تشکیک حضور امر مورد تشکیک در همۀ موارد است، هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد، در مراتب بالا حقیقت (مرتبۀ عالی) آن و در مراتب پایین رقیقت (مرتبۀ نازله) آن. کاشانی ترتیب این مقامات و قرار گرفتن برخی از آنها زیر بعضی دیگر را به ترتیب انواع و اجناس همانند کرده که بالایی صورتی در زیرین دارد و مرتبۀ پایین رتبه و درجهای در مرتبۀ بالاتر دارد، نه مانند پلههای نردبان که اگر کسی بر پلۀ بالاتر باشد، دیگر بر پلۀ پایینتر نیست.
۲. رعایت حکم هر یک از منازل راه الزامی است
بر اساس تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق، هر یک از منازل راه و مراتب سلوک حکمی دارد که رعایت آن لازم است، مثلاً ممکن است امری در مرتبهای بر سالک واجب باشد و در مرتبۀ دیگر مکروه و یا حتی حرام. به همین دلیل، یکی از دلایل نیاز به استاد کامل همین رعایت احکام خاص هر منزل است.
۳. طفره محال است
مراتب سلوک مانند ساعات شبانهروز است، تا ساعات اولیه نگذرد، نوبت به ساعات پایانی نمیرسد. سالک برای اقامت در مراحل بالاتر حتماً باید مراحل پایینتر را طی کند.
۴. ادراک برخی از خصوصیات مرتبۀ فوق به صورت «حال» ممکن است
اگرچه در شمارۀ پیشین گفتیم که طفره محال است، اما اگر اطلاع سالک از مراتب بالاتر به صورت «حال» باشد نه «مقام»، امکانپذیر است.
۵. اطلاع و کشف اجمالی برای عبور از هر عالم کافی است
برای عبور از یک عالم اطلاع از همۀ آثار و خصوصیات آن لازم نیست، مانند اینکه سالکی از عالم مثال عبور کند، در حالی که فقط در خواب بعضی از امور مثالی برای او کشف شده باشد. (یعنی مکاشفات صوری ملکوتی به طور مفصل برای او حاصل نشده باشد).
۶. اصلاح هر مرتبه تنها با راهیابی به مرتبۀ بالاتر ممکن است
سالک گاهی از حالی به حال برتر منتقل میشود و سپس از آن مقام برتر بر مقام قبلی خویش اشراف پیدا کرده و آن را اصلاح میکند. البته از دیدگاه جنید این امر در حد وقوع گه گاهی است، اما از نظر خواجه عبدالله انصاری در حد ضرورت است.
۷. تصحیح نهایات سلوک متوقف بر تصحیح بدایات آن است
خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین میگوید که همۀ علمای عرفان اتفاق نظر دارند بر اینکه مراتب پایانی سلوک فقط با تصحیح مراتب آغازین، تصحیح میشود، مانند ساختمانی که جز بر پایه برپا نمیگردد. تصحیح بدایات عبارت است از برپا داشتن و امتثال فرمان الهی با شهود و اخلاص، بزرگ شمردن نهی الهی، دوری جستن از هرچه مایۀ تشویش دل است و ... .
۸. برخی مقامات با همۀ مراتب و مقامات قابل جمع هستند
پیشتر گفته شد به خاطر تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق همۀ مقامات در همۀ مراتب حضور دارند، اما این حضور در مورد برخی از مقامات روشنتر و مؤکدتر است، مانند مراقبه. البته در برخی از کتب عرفانی مراقبه به عنوان مقامی در کنار سایر مقامات یاد شده، اما از دید اهل فن مراقبه معنای عامی دارد که با همۀ مراتب جمع میشود و در هر مرتبه معنای خاص خود را دارد.
۹. تفاوت سالک مجذوب با مجذوب سالک
الف. کاشانی در شرح منازل السائرین تفاوت این دو را طوری طرح میکند که گویا سالک مجذوب ابتدا سلوک میکند و سپس جذبه او را میرباید و به کمال میرسد، اما مجذوب سالک برعکس. نقدی که بر این قول وارد است «بطلان طفره» است، پس باید گفت این تعبیر یا غلط است یا مسامحهآمیز.
ب. شیخ نجمالدین رازی در مرصاد العباد بر این نظر است که هر دو (سالک مجذوب و مجذوب سالک) هم سلوک دارند و هم جذبه، البته سلوک سالک آهسته است و سلوک مجذوب با تعجیل و راهنمای سفر فقط از میان سالکان مجذوب است و نه مجذوبان سالک.
ج. کاشانی در اصطلاحات الصوفیه در تعریف مجذوب گفته، مجذوب کسی است که خداوند او را برای خویش ساخته و پرداخته و لذا او با عطایای خدادادی به همۀ مقامات بدون رنج راه رسیده است.
باید دانست که تعداد مجذوبان سالک بسیار اندک است و از آنجا که سالک مجذوب از مجذوب سالک قویتر است و قدرت دستگیری و راهنمایی سفر را دارد، نباید به امید جذبۀ ابتدایی، سلوک را به تأخیر انداخت. نکتۀ دیگر اینکه سالک مجذوب هم از همان ابتدا با جذبه راه را شروع کرده، اما میپندارد خود راه را میپیماید و هنگامی که میخواهد از خود بگذرد، شهوداً میفهمد:
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره بهجایی نرسد
۱۰. تشابه آغاز و انجام سلوک
کاشانی در شرح منازل میگوید: هرچه در پایان است، صورتی در آغاز دارد، جز اینکه میان صورت پایانی و آغازین فاصله بسیار است، زیرا سالک مبتدی هر آنچه میکند «خود» میکند و عارف کامل هر آنچه میکند، «خدا» میکند.
۱۱. اشتراک سالکان در مقامات اصلی و تفاوتشان در مقامات فرعی است.
برخی سالکان به سوی برخی مقامات میل نمیکنند، به دلیل ویژگی خاصی که در استعداد آنهاست و برخی دیگر به همین دلیل در برخی مقامات درنگ نمیکنند و مقاماتی که در کتب عرفانی ذکر شده، حال سالکی است که در استعداد متوسط و در فطرت تام باشد.
۱۲. انواع سقوط سالک
همانگونه که صعود سالک یا با تعجیل است (جذبه) و یا به صورت عادی (سلوک)، سقوط سالک هم که استدراج نامیده میشود، گاه با تعجیل است و گاه تدریجی که بستگی به علت سقوط دارد و نکتۀ مهم آن است که قسم دوم پرخطرتر است، زیرا سالک در اغلب مواقع متوجه عقبگرد خود نیست.
مطالب مرتبط: موت اختیاری، کشف و شهود.
۱. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۸. معنای این اصطلاحات خواهد آمد.
۲. مغالطه «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات» در اصل، در جایی است که به جای جزء حقیقی یک قضیه امر مشتبه دیگری گذاشته شود، مثل عارض و معروض، لازم یا ملزومِ آن. مثل اینکه بگوییم: «این جسم روشن است»، در حالی که باید بگوییم: «رنگ این جسم روشن است».
۳. شیخ محمود شبستری، گلشن راز
۴. بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۵.
۵. استاد از مرحوم سید جمال نقل میکرد:
«در نجف حالی به من دست داد که میدیدم همه عالم از من هستی میگیرد. در و دیوار، مردم، کوچه و بازار همه و همه را من هستی میبخشم و چون از نظر علمی میدانستم این حال خطاست و خالق خداست، بسیار ناراحت بودم. چندین بار به حرم امیرمؤمنان علیه السلام رفتم و عرض نیاز کردم، ولی حالم عوض نشد. تا اینکه پیاده به سمت حرم کاظمین علیهم السلام رفتم زمستان سردی بود و فرشهای کنار ضریح را جمع کرده بودند و سنگ مرمرها هم به شدّت سرد بود و من با حالی بسیار منقلب سر در آستان ضریح گذاشتم و آن قدر گریستم که سنگها تر شد و در همان حال سجده لطف کردند و آن حال را از من گرفتند و من دیدم که اصلاً پشیزی نیستم و از ذرّهای هم کمترم. من کجا و هستیبخشی کجا؟ باری، به نجف برگشتم. چند روزی گذشت روزی از حرم مولی امیرمؤمنان علیه السلام برمیگشتم که در میان راه حالتی توحیدی از طرف حضرت به من عنایت شد. این حال بسیار عالی و سنگین بود، در حدّی که مدّتی در کوچه روی زمین نشستم و قادر به حرکت نبودم و معلوم شد عنایت علی صلواةالله علیه از عنایت فرزندانش بیشتر است».
استاد افزود:
«البته این حالات مربوط به مراحل پایانی سلوک مرحوم گلپایگانی بوده است و در اواخر عمر از آن مرحوم حالاتی دیده میشد که از رسیدن ایشان به کمال حکایت داشت».
رحمة الله علیهما رحمی واسعی.
این داستان را استاد در معاد شناسی، ج۹، ص۱۱۸ ذکر کردهاند، البته من بر اساس شنیدهام از استاد نقل کردم.
۶. اصطلاحات الصوفیة کاشانی، صص۸۷ و ۸۸ .
۷. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۱۶۶.
۸. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.
۹. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.
۱۰. سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص ۲۳ (پاورقی).
۱۱. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۴.
۱۲. سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص ۲۳ (پاورقی).
۱۳. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۷۳.
۱۴. کون در عرفان به ماسوی الله گفته میشود.
۱۵. اصطلاحات الصوفیة کاشانی، ص۲۸.
۱۶. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۴۲.
۱۷. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.
۱۸. لب اللباب، ص۹۹؛ آشنایی با علوم اسلامی شهید مطهری، بخش عرفان، درس۲.
۱۹. اسفار، ج۱، ص۱۴. حاشیه مرحوم آقا محمدرضا قمشهای؛ رسالة سیر و سلوک منسوب به مرحوم بحرالعلوم نیز بر همین اساس نگارش یافته است.
۲۰. منازل السائرین کاشانی، ص۱۸.
۲۱. جایگاه این بخش از بحث عرفان نظری است و به همین جهت مطلب کمی سنگین است.
۲۲. دیوان عراقی.
۲۳. در مورد توضیح بیشتر این نمودار و نمودارهای مشابهش، ر. ک: معادشناسی استاد، ج۶، ص۲۰۰؛ هرم هستی، شیخ مهدی حائری، ص۱۷۵؛ نگرش سیستمی به دین، عبدالحمید واسطی، صص۶۸ و ۶۹.
۲۴. مائده/۱۰۵.
۲۵. جامع الاسرار، سید حیدر آملی، ص۱۲۱؛ بحارالانوار، ج۶۴، ص۱۳۷.
۲۶. در فصل مرکب سفر توضیح بیشتری داده شد.
۲۷. ق/۲۲
۲۸. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
۲۹. مفاتیح الجنان، دعای عرفة امام حسین علیهم السلام.
۳۰. نسبت بین دو شیء گاه همانند است مانند برادری و گاه ناهمانند مانند پدری و فرزندی. اولی را متوافقی الاطراف و دومی را متخالفی الاطراف مینامند.
۳۱. فصلت/۴۴.
۳۲. ق/۱۶.
۳۳. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۴.
۳۴. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
۳۵. غررالحکم.
۳۶. همان.
۳۷. حاج شیخ محمدتقی آملی، درر الفوائد، ص۱۳۱.
۳۸. حنیفیه یعنی حق محور؛ بیضاء، یعنی شفاف و روشن و نورانی؛ سهله، یعنی آسان.
۳۹. آل عمران/۱۶۴.
۴۰. حدیث قرب نوافل را پیش از این توضیح دادیم.
۴۱. آغازِ رسالی الولایه.
۴۲. تذکرة المتقین، ص۱۹۰.
۴۳. سیر و سلوک منسوب به علامه بحر العلوم، ص۱۳۰ (پاورقی)، به نقل از توحید و خصال شیخ صدوق.
۴۴. استاد حسن زاده، هزار و یک نکته، نکته ۱۳۱.
مقدماتِ بحث
۱. برخی منازل راه خدا را بینهایت دانستهاند [۱] و بعضی برای آن عدد بیان کردهاند. به نظر میرسد بینهایت دانستن مقامات به اعتبار پایانناپذیر بودن برخی اسفار چهارگانه سالک همانند سفر دوم (من الحق فی الحق) است و ذکر عدد به اعتبار پایانپذیری برخی دیگر از اسفار همانند سفر اول.
آنان که برای منازل راه عدد گفتهاند، آرای گوناگونی دارند، هم در عدد و هم در معدود.
۲. به نظر میرسد که برخی عارفان در شمارش منازل راه عدد مخصوصی را همانند عدد ۷ و ۱۰ و ۷۰ و ۱۰۰ و ... در نظر گرفته و سپس برای ساختن معدود به تلاش پرداخته و دست به کار شدهاند. اینگونه عملکرد خالی از تکلّف به نظر نمیرسد که ما به نمونههایی از این تکلفات پس از این اشاره میکنیم. فرق است میان شاعری که قافیهها را در دست میگیرد و بر اساس آنها شعر میسازد و میان شاعری که شعر بیاختیار با قوافی گوناگون بر ذهن و زبان و قلمش جاری میشود و سپس به بررسی قوافی میپردازد.
۳. حصر و محدود کردن مقاماتِ راه در برخی اعداد، استقرایی و ذوقی است و عقلی و دائر بین نفی و اثبات نیست و به همین دلیل، قابل افزایش و یا کاهش میباشد. به همین جهت میبینیم عارفی همانند خواجه عبدالله انصاری دو کتاب [۲] دربارۀ منازل السائرین مینویسد که یکی به عربی و با همین نام است و دیگری به فارسی است و با نام صد میدان است و در هر یک ۱۰۰ منزل ذکر میکند، چنانکه خواهد آمد، ولی با تفاوت در ترتیب و در برخی منازل. بر همین اساس میتوان با رعایت موازین، اعداد و معدوداتی در این زمینه افزود.
۴. برخی گمان کردهاند که عدد منازل راه خدا حتماً باید فرد باشد، زیرا به تعبیر روایات:
«إِنَّ اللَّهَ وَتْرٌ یحِبُّ الْوَتْر» [۳]؛
«خدا یگانه است و فرد را دوست دارد».
این بیانی است ذوقی و نه برهانی، زیرا در برخی موارد خداوند زوج را در نظر گرفته است همانند:
«وَ مِنْ کُلِّ شَیءٍ خَلَقْنا زَوْجَین» [۴]؛
«از هر چیز ما دو زوج آفریدیم» یا
«...إِنَّ عِدَّۀ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرا» [۵]؛
«شمار ماهها در نزد پروردگار ۱۲ ماه است» و ... .
۵. شاید بالاترین عددی که میتوان دربارۀ منازل راه برای آن «معدود» جست عدد ۱۰۰۰ است. به دیگر سخن، برخی از اعداد پیشنهادی دربارۀ منازل راه، معدود ندارد و یا اینکه ما بدان دست نیافتهایم همانند عدد ۷۰،۰۰۰.
۶. برخی از نکات که در ضمن تبیین منازل سفر گفته شده، میتواند به عنوان قواعدی کلّی در تعداد منازل نقش داشته باشد. به برخی اشاره میکنیم:
۷. سالک میتواند به خاطر خصوصیتی که در استعداد شخص اوست، دارای حالات و مقامات ویژۀ خود باشد. این حالات اختصاصی در ترتیب منازل سفر بیان نمیشود. ترتیبی که در منازل سلوک بیان میشود به تعبیر کاشانی
«حالُ المحبّ المتوسط فی درجات الاستعداد، التامّ بحسب الفطرۀ، الممنوّ بالموانع بحسب النشأۀ» [۶]؛
«حال محبّ و سالکی که در استعداد متوسط و به حسب فطرت کامل و مورد آزمایش به سبب موانع هر نشأه است، میباشد».
۸. عقاید مذهبی میتواند در ذکر پارهای از امور به عنوان «مقام سلوکی» تاثیر داشته باشد. مثلاً سماع صوفیانه ممکن است در نزد بعضی یکی از مقامات به حساب آید و در نزد بعضی دیگر مانع راه خدا و حرام دانسته شود. از همین رو چنانکه پیش از این گفته شد، مرحوم فیض کاشانی در کتاب المحجۀ البیضاء به جای بحث آداب سماع و وجد که غزالی در احیاء آورده است بحث آداب الشیعه و اخلاق الامامه را میآورد و چنین میگوید:
«لان السماع و الوجد لیسا من مذهب اهل البیت»[۷]؛
یعنی «سماع و وجد در مذهب اهل بیت وجود ندارند». گرچه، مرحوم ملا عبدالصمد همدانی در بحر المعارف تلاش کرده از روایات اهل بیت: شواهدی برای وَجْد ذکر کند[۸].
۹. آرای گوناگونی که در تعداد منازل گفته شده، لزوماً رودرروی یکدیگر نیستند و میتوان برخی از این تقسیمات را بر یکدیگر تطبیق داد.
۱. برخی تعداد منازل را یکی دانستهاند که به سه گروه تقسیم میشوند:
الف. منزل (حجاب) یکی است و آن «نفس» است. رفع حجاب را به یکی از سه مورد دانستهاند: ۱. شناخت نفس ۲. تزکیۀ نفس ۳. عبور از نفس.
ب. گروهی دیگر یک حجاب را دنیا یعنی ماسوی الله دانستهاند که شامل آخرت هم میشود.
ج. گروه سوم یک حجاب را انیت و هستی دانستهاند و رفع آن را به فنا در حق دانستهاند.
نقد مختصری از هر سه نظریه در متن ارائه شده است.
۲. برخی حجاب را منحصر در ۲ دانستهاند و با تعبیرات گوناگونی نظیر دنیا و آخرت، عالم شهود و عالم غیب، عالم خلق و عالم امر و ... مطرح کردهاند که سه نقد بر آنها وارد شده است.
۳. بعضی حجاب را سه عالم طبع، مثال و عقل دانستهاند و رفع آن را نیز به عبور از آنها دانستهاند.
در مقام نقد میگوییم از عالم عقل تا مقصد راه بسیار است و عجیب است که منزل یا حجاب دیگری بیان نشده، جدا از اینکه در این قول به درجات گوناگون عوالم سهگانه اشارهای نشده است. اجمال و اختصار در این مقام شایسته نیست.
۴. برخی گفتهاند: منازل راه ۴ منزل است: ترک دنیا، ترک عقبی، ترک مولی، ترک ترک.
دربارۀ ترک مولی و اینکه منظور از آن ترک حق متعال است، یا ترک خواست مولی، یا ترک استاد، احتمالاتی داده شده و سپس به نقد آنها اشارهای شده است. پیرامون ترک ترک باید گفت که کار بسیار مشکلی است و از کریوههای سخت سلوک به شمار میآید، زیرا با دقت فراوان سالک متوجه میشود که بالاخره غایت و مقصودی داشته، اگرچه آن غایت عبور از مراحل ضعف و رسیدن به کمال باشد.
البته چارۀ این مشکل چنانکه مرحوم قاضی در پاسخ علامه طباطبایی رحمهما الله فرمودهاند، روش احراق است، به این معنا که وقتی سالک کاملاً مطمئن شد که با این وجود طماع خویش هرگز نمیتواند از طمع، قطع طمع کند، خود را زبون و بیچاره یافته و امر خود را به خدا سپرده و از قطع طمع دست میکشد. این عجز و بیچارگی ریشۀ طمع را در وجود او سوزانده و او را پاکیزه میگرداند.
۵. برخی منازل راه را همان حَضَرات خمس دانستهاند. حضرات خمس سه تفسیر دارد که بنابر تفسیر مشهور عبارتند از:
حضرت واحدیت (عالم الوهیت)، عالم عقل، عالم مثال، عالم طبع، حضرت کون جامع (حقیقت انسان کامل).یکی از نقدهایی که بر این نظریه وارد است این است که چگونه حقیقت انسان کامل که خود عالمی از عوالم و حضرتی از حضرات است، حجاب خواهد بود؟
۶. برخی تعداد حجابها را به ۷ رساندهاند که بعضی از آنها منظور از حجابهای هفتگانه را عوالم هفتگانه دانستهاند. گروهی دیگری سماوات سبع را همان حجب سبع دانسته و دستۀ سومی مراتب هفتگانۀ ایمان را حجب سبع نامیدهاند که به هر کدام نقدی وارد است.
۷. برخی عوالم را با استفاده از روایتی که ده درجه برای ایمان ذکر میکند، ده عالم دانستهاند. در متن ابتدا به چند نکته از نکات محتوایی روایت اشاره شده و سپس به تحلیل این نظریه پرداخته شده است.
۸. علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک که به ایشان منسوب است، منازل راه را ۱۲ منزل میداند. ایشان معتقد است سالک برای رسیدن به کمال باید یک اربعین در عالم خلوص سیر کند تا تمام استعدادات خلوص به مرحلۀ فعلیت برسد و برای رسیدن به خلوص باید عوالم دوازدهگانۀ پیش از آن را طی کند. از آنجا که ایشان یک عارف و فقیه شیعی بوده که بارها به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رسیده، نظریۀ ابتکاری ایشان مورد توجه عارفان پس از او در حوزۀ شیعی قرار گرفته است که در متن نیز به شکل نسبتاً تفصیلی به آن پرداخته شده است. ایشان با الهام از آیۀ ۲۰ سورۀ توبه عوالم را به چهار عالم اسلام، ایمان، هجرت و جهاد تقسیم میکند، سپس هر یک را به سه رتبۀ اصغر، اکبر و اعظم تقسیم کرده و از ضرب چهار عالم در سه رتبه ۱۲ عالم را نتیجه میگیرد. البته در مقام تفصیل عالم هجرت صغری و جهاد اصغر را حذف میکند و به جای این دو، پس از عالم جهاد اکبر و جهاد اعظم یک عالم فتح و ظفر اضافه مینمایند که فهرست آن عوالم همراه با توضیحی مختصر در متن آمده است. سپس ایرادهای چهارگانۀ شارح علامه نقل شده که تقریر آن به صورت منطقی چنین است:
آیا جهاد اصغر و هجرت صغری از عوالم راه هستند یا نه؟ اگر از عوالم هستند چرا جزء عوالم ذکر نشدهاند، حال آنکه عوالم بر یکدیگر مترتب هستند (یعنی تا اولی طی نشود، امکان رسیدن به دومی نیست) و بدون گذر از آن دو ادامۀ سلوک ناممکن است و اگر جهاد و هجرت اصغر جزء عوالم نیستند، آیا نمیتوان با تغییری در معنا، آنها را جزء عوالم قرار داد. دیگر این که بر فرض حذف این دو، عالم فتح و ظفر نمیتواند به عنوان مکمل عدد ۱۲ مطرح باشد.
برخی از ایرادهای شارح علامه قابل نقد است. مثلاً شارح علامه معتقد است هجرت و جهاد اصغر در حصول کمال مدخلیت تام دارند و کسی که در زمان ظهور یا غیبت این دو را انجام نداده باشد، گویی از همۀ مراتب کمال بهرهمند نخواهد بود. در مقام نقد این سخن میگوییم:
بر اصل تقسیمبندی مرحوم بحرالعلوم اشکالاتی است که به برخی از آنها اشاره میشود.
تذکر: باید پذیرفت که اگرچه اصل تقسیم علامه بحرالعلوم خالی از مناقشه نیست، امّا ایشان به دلیل جامعیت در علوم اسلامی در ذیل هر یک از عوالم دوازدهگانه شواهد فراوانی بیان کردهاند که مطالعۀ آنها بسیار مفید است.
۹. بعضی حجابهای راه را ۱۴ حجاب دانستهاند، ۷ حجاب ظلمانی و ۷ حجاب نورانی، آنها حجابهای ظلمانی را همان حجابهای زمینی و حجابهای نورانی را حجابهای آسمانی دانستهاند. در مقام نقد میگوییم نهایت توجیه برای این نظر است که هر یک از آسمانها را به عقلی از عقول مرتبط بدانیم، آنچنانکه مشائین میگویند و عبور از هر یک را همان ارتباط با عقل بالاتر تفسیر کنیم که این توجیه از نظر بنا و مبنا نادرست است.
۱۰. مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب نفیس اوصاف الاشراف منازل راه خدا را به ۳۱ منزل رسانده است. خلاصۀ سخن ایشان چنین است.
هر انسانی که به احوال خویش نظر افکند و کاستیهای خود را ببیند، میل به کمال پیدا میکند. اهل طریقت حرکت از سوی نقص به کمال را سلوک میخوانند. ایشان ۶ چیز را لازمۀ حال چنین فردی میدانند و میگویند:
هرکس به این حرکت رغبت کند، شش چیز لازمۀ حال اوست. ۱. آغاز حرکت ۲. برطرف ساختن موانع حرکت ۳. حرکت (سیر و سلوک) ۴. احوال مقارن سلوک ۵. احوال پس از سلوک ۶. فنا در توحید.
این شش معنا را در شش باب ایراد میکنند جز باب آخر که کثرتپذیر نیست. (بنابراین تعداد منازل به سی و یک میرسد) در مقام نقد این قول میگوییم:
اولاً، نسبت دادن این رأی به خواجه نصیرالدین صحیح نیست، زیرا ایشان در جایی از کتاب تصریح به عالم یا منزل بودن تمامی این ۳۱ امر نکرده است .
و ثانیاً برخی از این امور مقام و منزل خاصی نیست، بلکه در همۀ مراتب حضور دارد مانند تقوی و مراقبه و برخی امور در جایگاه مناسب خویش ذکر نشدهاند، مانند توبه. البته به نقدهای دیگری نیز در متن اشاره شده است.
۱۱. بعضی حجابهای راه خدا را ۷۰ حجاب دانستهاند و به روایاتی از رسول خدا استناد کردهاند. در مقام نقد میتوان گفت:
اولاً عدد هفتاد در کلام عرب در دو معنای حقیقی و کنایی (کثرت) استفاده میشود. در پارهای از روایات احتمال معنای دوم قویتر است، بدین جهت نمیتوان این عدد را در کنار سایر ارقام به حساب آورد.
ثانیاً در این روایات حجب نورانی مطرح شده، نه مجموع حجب نورانی و ظلمانی.
ثالثاً: در چنین روایاتی (روایات حجب) عدد صد و هزار و ... هم گفته شده است.
۱۲. خواجه عبدالله انصاری در کتاب نفیس منازل السائرین، منازل راه را صد منزل دانسته است. خواجه ابتدا منازل را به ده بخش و سپس هر بخش را به ده باب تقسیم کرده است.
گروهی دیگر هم تعداد منازل را نود و نه یا صد منزل دانستهاند، البته به اعتبار اسمای الهی که در روایاتی نقل شده است، مانند این روایت که «همانا برای خداوند نود و نه اسم است، هر کس آنها را بشمارد (و به آنها متحقق گردد) به بهشت وارد میشود». ملا عبدالرزاق کاشانی شارح منازل السائرین خواجه عبدالله، تلاش فراوانی برای منطقی جلوه دادن صد باب کرده است. اما با اندک تأملی آشکار میگردد که نه حصر منازل عقلی است و نه ترتب آنها منطقی. نقد دیگر اینکه برخی از منازل، منزل بهخصوصی به حساب نمیآید، بلکه از آغاز تا پایان سلوک مطرح است، مانند مراقبه و ورع (این نقد قبلاً بر قول خواجه نصیرالدین طوسی هم وارد شد).
خواجه عبدالله برای هر یک از منازل صدگانه سه درجۀ عامه، خاصه و خاصۀ الخاصه قائل است، پس میتوانیم تعداد منازل به ۳۰۰ ارتقاء دهیم.
۱۳. برخی دیگر تعداد منازل را ۳۶۱ منزل شمردهاند (مطابق روایتی از امام صادق و به تعداد نامهای پروردگار).
۱۴. گروهی عدد ۷۰۰ را در نظر گرفتهاند. البته معدود مشخص نیست.
۱۵. بعضی حجاب راه را هزار حجاب دانستهاند، به تعداد اسمای هزارگانۀ خداوند همچون آنچه در دعای جوشن کبیر آمده، که میتوان از مدافعان این قول پرسید، گاهی در ادعیه یک معنا و مضمون با تعبیرات گوناگون آمده، آیا در چنین مواردی هر یک را منزلی جدا به حساب آوریم، یا نه؟
۱۶. از دیگر اقوال به ۱۰۰۱، دوازده هزار، هجده هزار، هفتاد هزار، صد هزار، ۳۶۰ هزار و یک میلیون هم میتوان اشاره کرد. در نقد و تحلیل چنین اقوالی میتوان گفت: اوّلاً، این اعداد غالباً کنایه از کثرت است و ثانیاً، گذر از هر منزل اگر یک روز هم طول بکشد، از مقدار عمر آدمی بیشتر است.
سالک در دوران سلوک خویش به وسیله اعمالی همچون ذکر و فکر در متن درجات ظهور اطلاقی خداوند، از راه وجود خویش، سیر میکند و در این سیر، متناسب با گذر از هر درجه، حالات و مقاماتی را تجربه کرده و با خطرات و آفاتی دست و پنجه نرم میکند. پس در این سیر چهار عنصر وجود دارد:
کشف دقیق این چهار عنصر ما را به «منازل سفر» به خوبی راهنمایی میکند.
توضیح
عارف جهانشناسی خاص خود را دارد. او در این جهانشناسی، ماسوی الله را که همان فیض اطلاقی خداوند است، به صورت هرمی تصویر میکند. این هرم فیض دارای درجاتی است، زیرا مشکک است. سلوک سالک در متن این درجات فرض میشود. درجات اصلی و کلّی این فیض زیاد نیست، اگرچه هر درجه خود دارای درجات فراوانی است. آنچه در اینجا مورد نظر ماست، همان درجات اصلی و کلّی است. نمودار هرم فیض اطلاقی خداوند چنین است:
البته اگر بخواهیم هرم را درست تصویر کنیم، باید آن را بر عکس رسم کنیم.
حالات و مقاماتی که در طول سفر برای سالک پیدا می شود دو گونهاند:
عمومی آنهاست که همه یا اغلب سالکان تجربه میکنند، همچون عشق و توحید افعالی و خصوصی به آن دسته اشاره دارد که فقط برخی از سالکان آنها را تجربه میکنند، همچون «به اختیار بسته شدن چشم در زمان نگاه غیر اختیاری به نامحرم» که در حالات بعضی سالکان گزارش شده است[۱۰].
آفات نیز چنیناند. یعنی برخی عمومی و دستهای خصوصی است. اعمال نیز به دو دستۀ عمومی و خصوصی قابل تقسیم است. اعمال عمومی را همۀ سالکان باید رعایت کنند، همچون اخلاص، ذکر، فکر، مراقبه، محاسبه و ... و اعمال خصوصی را تیرههای مختلف عارفان و یا حتی اشخاص مختلف اهل عرفان برای خود برمیگزینند و بدانها طی طریق میکنند. همچنین، اعمال از جهت دیگر به اعمالی که در طول سلوک مورد توجّهاند و اعمالی که در درجۀ خاصی و برای گذر کردن از آن، مورد توجه قرار میگیرند، قابل تقسیم است. این تقسیم در مورد آفات هم جاری است.
آنچه از اعمال، حالات و مقامات و آفات، برای شناخت منازل سفر، باید مورد بررسی قرار گیرد، بخش عمومی آنهاست، نه بخش خصوصی آنها. نیز، مقصود اعمالی است که متناسب با درجۀ سالک و برای گذر از آن درجه مورد عنایت است و نه همۀ اعمال سلوکی. به عبارت روشن: ما در هر درجه سلوکی باید بدانیم سالک (یعنی نوع سالکان و نه شخص یک سالک) اینک:
آنگاه اگر مجموع این درجات، حالات، آفات و اعمال را در کنار هم ببینیم، تصویر نسبتاً شفاف و صحیحی نسبت به منازل راه خدا خواهیم داشت.
به دیگر سخن:
بعضی منازل راه را بر اساس درجات هستی مجازی که همان فیض الهی است، تنظیم میکنند و بعضی بر اساس حالات و واردات و گروهی بر اساس اعمالی که سالک باید انجام دهد، همچون فکر در مرگ یا فکر در عدم [۱۲]، اما بهتر آن است که هر سه مورد توجه قرار گیرد بلکه هر چهار. یعنی آفات هر درجه هم مورد توجه باشد، تا حقیقت هر منزل از منازل راه از زوایای گوناگون روشن شود.
تاکنون نوشتاری که بحث را اینگونه مطرح و پیش برده باشد، دیده نشده است و به همین جهت نباید توقع داشت که این قلم بتواند به طور کامل از عهدۀ تبیین این نظر برآید. در عین حال تلاش میکند در حدّ وسع خویش نکتهای را فروگذار نکند.
این عالم با این نامها شناخته میشود: عالم مادّه، عالم مُلک، عالم طبع، عالم ناسوت، عالم شهادت یا شهادت مطلقه، عالم حس، عالم خلق، اظلم العوالم، عالم دنیا، عالم تضّاد، عالم حجب ظلمانیۀ نفسیه [۱۳]، عالم قیامت صغرای انفسیه [۱۴] . پارهای از این تعبیرات در بحث مبدأ سفر توضیح داده شد.
همۀ انسانها با این عالم آشنایند. در این عالم زاده میشوند و رشد میکنند و میمیرند. متأسفانه بیشترین تلاش بشر از گذشته تا کنون صرف شناخت این عالم شده است. او قدمهای بلندی هم در این زمینه برداشته است، اگرچه هنوز مجهولات فراوانی برای او وجود دارد.
در شناخت این عالَم، فلسفه و عرفان نیز علم تجربی را همراهی میکنند، اما با سه زاویۀ دید. علم تجربی وجود را همسنگ این عالم میپندارد. از دیدگاه او این عالم نه مَختم قوس نزول است و نه مبدأ قوس صعود. فلسفه، این عالم را به عنوان بخشی از هستی که نقش مهمی هم در مجموعه جهان هستی دارد به حساب میآورد. مثلاً این عالم را مایۀ دوام فیض میشمرد و میگوید:
«لولا التضاد لما دام الجود عن المبدء الجواد»
نگاه عرفان به این عالم در بحث مبدأ سفر گذشت.
سلوک سالک از عالم مادّه آغاز میشود. کیفیت این شروع در بحث مبدأ سفر و بحث موانع شروع سفر گذشت. اینک به برخی از کارهای سالک در این عالم اشاره میشود.
۱. یقظه و بیداری از خواب غفلت که پیش از این دربارهاش سخن گفتیم.
۲. اولین توبه و بازگشت. سالک در طول سفر توبهها دارد که اولین توبهاش را در عالم مادّه تجربه میکند.
۳. تضعیف حیوانیت و تقویت روحانیت با دستورات سلوکی [۱۵] (دستورات سلوکی را در بحث زاد و توشۀ سفر نوشتهایم). از میان دستورات سلوکی برای منظور فوق، بر تنظیم خواب، غذا، زهد در دنیا، نبودن با اهل دنیا، ترک محرمات و اتیان واجبات، مشارطه، مراقبه، محاسبه، صمت، سهر و بیاعتنایی به عادات و اعتباریات تأکید میشود.
۴. شروع ذکر لسانی حصری یا غیرحصری. حصری یعنی به تعداد خاص و غیر حصری یعنی بدون عدد و به مقتضای حال سالک.
تذکّر:
در روش استاد معمولاً پس از دستور توبه، یک اربعین ذکر استغفار و سپس چندین اربعین ذکر لا اله الا الله تلقین میشد و در کنارش ذکر سجدۀ یونسیه و اذکار هنگام خواب و قرائت یک حزب قرآن کریم به نیت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم مورد تأکید قرار میگرفت.۵. فکر در مرگ: عارف کامل ملکی مرحوم تبریزی در نامه مشهورش به مرحوم شیخ محمدحسین غروی اصفهانی مینویسد:
«و امّا فکر برای مبتدی، میفرمودند [۱۶] در مرگ فکر بکن تا آن وقتی که از حالش میفهمیدند که از مداومت این مراتب گیج شده و فی الجمله استعدادی پیدا کرده، آن وقت به عالم خیالش ملتفت میکردند یا آنکه خود ملتفت میشد» [۱۷].
۶. عبور از عالم ناسوت (ماده) با مجاهده و کشمکش با نفس اماره که تحقق قیامت صغراست [۱۸] که به آن قیامت انفسیۀ صغرا میگویند [۱۹].
پس از آغاز در سلوک، سالک اگرچه هنوز به عالم برزخ بار نیافته باشد، به تدریج حالاتی را تجربه میکند که به بعضی اشاره میکنیم:
۱. به سردی گراییدن شوق اولیۀ سلوک بر اثر دیر شدن ارتباط با غیب. سلوک سالک به سمت تجرّد و غیب است، پس حتماً سالک روزی غیب را مشاهده میکند، اما این دسترسی به غیب ممکن است دیر یا زود باشد. به تعبیر لطیف علامه طباطبایی،
«کبریت بعضی زودتر و کبریت بعضی دیرتر میگیرد»
و به تعبیر استادشان آیتالله قاضی:
«سالک نباید مأیوس شود، چه بسا انسان زمینی را با پشت ناخن به صورت پیوسته میکند و ناگهان به اندازۀ گردن شتر آب فوران میکند.»
البته اگر ارتباط با غیب سالها طول کشید، باید تجدیدنظر کرد، شاید مشکلی در کار باشد.
۲. به سردی گراییدن شوق اولیۀ سلوک بر اثر طولانی شدن قبض سلوکی. در بحث قبض و بسط سلوکی توضیح دادهام.
۳. دید منفی پیدا کردن نسبت به مردم غیرسالک و بهویژه علمای ظاهر. این را در بحث آفات سلوک از تذکرۀ المتقین نقل کردم. این آفت نوعی عُجب پنهان است.
۴. افراط در عملگرایی بر اثر شوق اولیۀ سلوک. این آفت از خطرناکترین آفات است و ثمرهاش آن است که سالک پس از چندی، بارِ سلوک را برای همیشه بر زمین مینهد.
۵. کشف سرّ یعنی کشف ارتباط با استاد، کشف اوراد و اذکار یا کشف حالات، خوابها و مکاشفات برای اغیار. سالک چون نوپاست و تجربه ندارد، چه بسا بیاحتیاطی میکند و یا با برخی بسطها مست میشود و سرّ را کشف میکند. کشف سرّ، آدمی را از سلوک کم بهره یا بیبهره میسازد و گاه به کام مرگ میکشد. حافظ در وصف حلاج گوید:
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند
جرمش آن بود که اسرار هویدا میکرد
۶. این را تنها به مناسبت در اینجا میآوریم، زیرا از آفات این درجه به حساب نمیآید. تعلّق به بدن مادّی مانع از تجرد تام لاهوتی است. در عبارت استاد در این زمینه آمده «و باید دانست که حصول تجرد به قدر استعداد امکانی است. یعنی اگر سالک در عالم لاهوت وارد شود و اگر فنا در جمیع اسماء الهی حتی فناء در اسم احد پیدا کند و اگر بقاء بعد الفناء که همان بقاء به معبود است، پیدا کند، معهذا تجرد کامل من جمیع الجهات حتی تجرد از استعداد امکانی برای او حاصل نخواهد بود، اگرچه در این حال علم او علم الهی است و با هر موجودی معیت دارد و از ماضی و مستقبل مطلع است، ولی همان علاقۀ اجمالی به تدبیر بدن مانع از حصول تجرّد تام در مافوق افق امکان خواهد شد و لذا دیده میشود که نسبت علقۀ روح او به بدن خود و سایر موجودات، تفاوت دارد و بعد از مرگ که به کلی بدن را رها کند و از اشتغال به تدبیر آن به تمام معنی الکلمه فارغ شود، تجرد تام لاهوتی پیدا خواهد نمود. شیخ ولیالله دهلوی در همعات گوید:
«این فقیر را آگاهانیدهاند که قطع علاقۀ روح از بدن پس از پانصد سال از مرگ حاصل خواهد شد»
و محیالدین عربی در موارد عدیده گوید که
بعد از بقای به معبود نیز عین ثابت برای سالک باقی خواهد بود و این مطلب منافات با اسم اعظمِ الهی بودنِ انسان ندارد، زیرا در بین موجودات، حتی الملائکه، انسان اسم اعظم است. غایى الأمر تمام مراتب را با بدن کسب میکند و فقط یک مرحله از حصول تجرد تام و تمام حتی تجرد از عین ثابت و شوائب امکان پس از مرگ برای او حاصل میشود» [۲۱].
حقیر در مجلسی از استاد پرسیدم: اینکه ولیالله دهلوی گفته ۵۰۰ سال پس از مرگ، تجرّد تام لاهوتی برای انسان کامل پیدا میشود، سرّ عدد چیست؟
فرمودند:
نمیدانم و سپس بعد از تأملی کوتاه فرمودند: شاید سرّش این باشد که دنیا و آخرت در حکم دو نیمهاند و در حکم یک روز الهی و چون روز الهی ۱۰۰۰ سال است و سالک نیمی از آن را در دنیا گذرانده است، نیم دیگر را که ۵۰۰ سال است (متناسب با عوالم مجرّده) باید بگذراند تا به تجرّد تام لاهوتی دست پیدا کند. بعد فرمودند: البته احتمال است.
این عالم با این نامها شناخته میشود: عالم برزخ، عالم مثال، عالم ملکوت، عالم غیب مضاف، عالم قلب، عالم خیال، عالم دل، عالم حجب نورانیۀ قلبیه، عالم قیامت وسطای انفسیه.
عالم مثال را به دو عالم مثال متصل و عالم مثال منفصل تقسیم کردهاند. مثال متصل همان عالم خیال انسان است که دریچهای به مثال منفصل است. عالم مثال منفصل بین عالم مادّه و عالم عقل واقع شده و برزخ بین آن دو است و از این رو از هر دو بهره دارد. از مادّه مبرّاست، ولی از بعضی لوازم مادّه (به معنای اعم) همچون مقدار و شکل بهرهمند است. انسانهای عادی و غیرسالک گاه از راه خواب با این عالم مرتبط میشوند. آنچه انسان در خواب میبیند، اگر حکایتگر از مثال منفصل باشد و نه مثال متصل، در حقیقت ارتباط پیدا کردن با این عالم است.
علم تجربی، چندان دسترسی به این عالم ندارد، ولی بعضی مکاتب فلسفی بر وجود این عالم پافشاری دارند. مکتب اشراق (برخلاف مکتب مشّاء) و مکتب حکمت متعالیه عالم مثال را ثابت کرده و دربارۀ ویژگیهایش سخن گفتهاند. عرفان بسیار بر روی عالم مثال تأکید دارد. اغلب کشفهای سالکان مرتبط با این عالم است. عالم مادّه از نظر گستردگی نسبت به عالم برزخ، به تعبیر روایات،
«کحلقۀ فی فلاۀ»؛
«همچون حلقهای در میان بیابانی پهناور است».
«مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی صورت برزخی افراد را میدید و گاه به خاطر کریه بودن صورت برزخی آنان، در مجلس به آنان پشت میکرد و مینشست. البته هستند کسانی که میبینند و چنین نمیکنند».
این عالم با این نامها شناخته میشود: عالم عقل [۲۸]، عالم روح، عالم جبروت، عالم قیامت یا عالم قیامت کبرای انفسیه، عالم غیب مطلق، عالم جان، عالم حجب نورانیۀ عقلیه یا روحیه، عالم تجرّد از مادّه و صورت.
در این عالم، نه از ماده و لوازم مادّه خبری است و نه از صورت. علم تجربی هیچگونه تصویری از این عالم ندارد، ولی فلسفه و عرفان اسلامی بر وجود این عالم اصرار دارند. فیلسوفان این عالم را جایگاه ملائکه میدانند، چه اینکه حقیقت روح آدمی را هم مربوط به همین عالم میدانند. این عالم اولین درجۀ فیض مقدس در قوس نزول و آخرین درجۀ آن در قوس صعود است. موجودات این عالم چون از حجاب مادّه مبرایند، به تعبیر حاجی سبزواری «کالمرایا المتعاکسۀ» هستند، یعنی هر کدام آینۀ نمایش دیگران است. در این عالم از مکان و زمان خبری نیست. موجودات این عالم افزون بر اینکه در مقام ذات مجردند، در مقام کار و عمل هم مجردند و نیازی به بدن ندارند. عالم مثال از نظر گستردگی نسبت به عالم عقل «کحلقۀ فی فلاۀ»؛ «همچون حلقهای در صحرایی پهناور» است.
استاد جوادی آملی بر این نظرند که در این عالم کثرت عددی وجود ندارد و لذا عشره در عقول عشره به معنای عدد خاص نیست. اگرچه کثرت وجودی وجود دارد. استاد برای این مطلب از عبارتی از صدرالمتألهین در حاشیۀ شفای ابن سینا شاهد میآورند [۲۹].
۱. پیدایش کشف معنوی و مشاهدات روحیه.
۲. قدرت پیدا کردن روح و سیطره بر عالم که در امور زیر (برای نمونه)خودنمایی میکند:
۳. پیدایش تجلیات نفس به این ترتیب:
۴. مرحوم بحرالعلوم دربارۀ حال سالک در این درجه مینویسد:
«خود را جوهری میبیند یکتا و گوهری بیهمتا، بر عالم طبیعت محیط، از موت و فنا مصون و خالی و از کشاکش متضادات فارغ و از خار خار متناقضات در آرام. در خود صفایی و بهایی و نوری و ضیایی مشاهده مینماید که فوق ادراک عالم طبیعت است»[۳۳].
۱. بدترین آفت در این درجه ابتلا به فرعونیت و انانیت است. اگر سالک نفهمد که نور و بهای زائد الوصفی که در خود مشاهده میکند و قدرت تصرفی که در عالم یافته است، همه از آنِ ربّ الارباب است، به فرعونیت دچار شده و جای عبد و ربّ را اشتباه میگیرد.
۲. احساس بینیازی از استاد راه. سالک در این درجه بر اثر دستیابی به پارهای دانشها و قدرتها گمان میبرد که به مقام کمال بار یافته و از استاد راه و شیخ طریق بینیاز گشته است. اینکه گفتهاند سالک باید از آغاز راه نسبت به استاد کامل «کالمیت بین یدی الغسّال»؛ «همچون مردهای در میان دستان مردهشوی» باشد، به این دلیل است که این حال و رفتار در او عمق یابد و در درجاتی همچون عالم عقل که محل لگد زدنهای نفس است، دست از اطاعت بیقید و شرط استاد نکشد. داستان آیتالحق مرحوم حاج سید جمالالدین گلپایگانی با عارف کامل مرحوم سید احمد کربلایی که در جای دیگری از این کتاب نقل کردم، ظاهراً مربوط به این درجه است.
حقیقت این عالم را وجه تسمیۀ نام «فیض أقدس» تبیین میکند. در وجه تسمیه آن گفته شده: «اقدس من ان یکون الفیض و المستفیض غیر المفیض» اقدس (پاکتر) نامیدهاند، چون پاکتر و منزهتر از آن است که فیض و مستفیض، غیر از مفیض (ذات) باشند. در عالم لاهوت، گویا سالک به منطقۀ وجوب قدم میگذارد و از عین به علم بار مییابد. در عرفان نظری گاه اصطلاح «ذات» به معنای عام اطلاق میشود که این معنا مجموعۀ آنچه در فیض اقدس واقع است را فرامیگیرد.
همانگونه که در نمودار آغاز این بحث گذشت، عالم لاهوت خود دارای چهار درجه است:
اعیان ثابته یا حضرت علمیه، واحدیت، احدیت و احدیت ذاتیه. در اعیان ثابته همۀ ماهیات و هویات به وجود الله نه به ایجاد اوـ که وجودات خاصّ خودشان است ـ و به تعبیر صحیحتر و دقیقتر به ظهور الله نه به إظهار الله، تحقق دارند. فی المثل در آن جایگاه هم صورت علمی فرد هست و هم صورت علمی نوع انسان. هم صورت علمی درخت خانۀ شما هست و هم صورت علمی نوع درخت سیب. به این ماهیات و هویات اعیان ثابته میگویند. اعیان ثابته خود از لوازم اسماء و صفات الهیاند. حضرت علمیه موطن سرّ قدر است که در حقیقت علم تفصیلی حق به همۀ جزئیاتِ سیر نزولی و صعودی اشیاست. این حضرت منشأ پیدایش ممکنات و کثرات است و به تعبیر علامه طباطبایی، الگو و برنامۀ حق سبحانه برای آفرینش است. اعیان ثابته به لامجعولیت اسما و صفات لامجعولاند و به لسان استعداد تقاضای عینیت دارند که با خطاب کن وجودی در مراتب فیض مقدس تحقق مییابند. اعیان ثابته «ما شمّت و لن تشم رائحى الوجود» آنها ظهور علمی در حضرت علم دارند و نه تحقق عینی در اعیان خارجیه.
اسما و صفات دو گونه در فیض اقدس در نظر گرفته میشوند. به صورت سانیافته و تفکیک شده و به صورت مندمج. در رتبۀ واحدیت که به آن عالم الوهی و ربوبی هم میگویند. اسما و صفات الهی به صورت منفک از یکدیگر مفهوماً ـ نه مصداقاً ـ در نظر گرفته میشوند. علم در آنجا مفهوماً غیر قدرت است و قدرت غیر از حیات و همچنین ... .
مرتبۀ واحدیت را تعین ثانی نامیدهاند. این مرتبه، موطن علم ذات به ذات از حیث تفاصیل اسمائی و امتیاز نسبی عالم از معلوم است. جایگاه ائمى الاسماء که هفت اسم کلی الهیاند و همه زیرمجموعۀ اسم اللهاند، همین مرتبه است. اضافۀ اشراقی علمی پروردگار از همین مرتبه میجوشد. از واحدیت به وجود بشرط شی تعبیر میکنند.
اما در رتبۀ احدیت، اسما و صفات الهی به صورت مندمج (نه جدا) از یکدیگر ـ مفهوماً ـ در نظر گرفته میشود. در آن رتبه علم عین قدرت است و قدرت عین حیات و ... .
مرتبۀ احدیت (که گاه احدیت مقابله نامیده میشود، چون در برابر واحدیت در نظر گرفته میشود و با احدیت ذاتیه که با چیزی برابر دانسته نمیشود، فرق دارد) را تعین اوّل نامیدهاند. این مرتبه موطن علم ذات به ذات از حیث اندماج اسمائی است و علم، عین ذات معلومه است، یعنی موطن اتحاد علم و عالم و معلوم است و از تفاصیل اسمائی و امتیاز نسبی خبری نیست. این رتبه رتبۀ اسماء ذاتیه است (که در برابر شئون ذاتیه که در ذات مطرح است، گفته میشود) و نیز رتبۀ مفاتیح غیب است. از احدیت به وجود بشرط لاتعبیر میشود. در حقیقت حکیم این رتبه را با عنوان واجب میشناسد.
رتبۀ احدیت ذاتیه که آخرین درجۀ کمال انسانی است، در حقیقت رتبه نیست و نمیتوان آن را درجه و رتبه نامید، زیرا احدیت ذاتیه مرز تعین از لاتعین است و خود تعین نیست.
حافظ گوید:
بیا ای شیخ و در خمخانۀ ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
این همان شراب احدیت ذاتیه است. کسی که به این موطن برسد، از همۀ تعینات در همۀ عوالم بریده است. توضیح بیش از این دربارۀ عالم لاهوت به علم عرفان نظری موکول است.
تذکّر
اگرچه ما در فیض اقدس چهار درجه را بیان کردیم، ولی درجات چهارم و پنجم و ششم را بر اساس حال سالک در مراتب توحید فعلی، اسمی و ذاتی تبیین کردیم. سرّ مطلب آن است که :
۱. نفی خواطر بالکلیه. سالک از آغاز سلوک در راه نفی خواطر قدم برمیدارد، اما نفی خواطر به صورت کلّی جز در آستانۀ فنای ذاتی دست نمیدهد و در روش مرحوم ملا حسینقلی همدانی با حربۀ ذکر و توجه به حقیقت نفس این امر میسّر میگردد [۳۵].
۲. مداومت بر اذکار قلبی توحیدی همچون «لا هو الا هو» یا «یا هو». استاد از علامه طباطبایی نقل میفرمودند که ذکر «یا هو» بسیار قوی است و اساتید به تعداد زیاد آن را تجویز نمیکردند و حداکثر ۷۰۰ بار برای سالکان عالی رتبه اجازه میفرمودند.
حالات سالک در این عالم فراوان است، ولی کلیات حالات او به سه حال توحید افعالی و توحید صفاتی و اسمائی و توحید ذاتی برمیگردد.
ما به توضیح این سه حال اکتفا میکنیم: [۳۶]
۱. توحید افعالی که آن را فنای افعالی نیز مینامند. در این مقام سالک بیش از یک فاعل را در عالم نمیبیند و منشأ همۀ کارهای خود و دیگر موجودات را خداوند میبیند. یکی از دستورات سلوکی در روش مرحوم ملا حسینقلی همدانی قرائت قرآن، بهخصوص سورۀ ص در شبهای جمعه و سورۀ صافات هر روز است، به گونهای که سالک، قاری را غیر و خود را مستمع فرض کند و گاه اتفاق میافتد که سالک واقعاً قاری را غیر مییابد، این طلیعۀ نوعی توحید افعالی است.
توحید افعالی معنای واقعی «لا حول و لا قوۀ الا بالله» و«لا اله الا الله» به معنای لامؤثر فی الوجود غیر الله است. در توحید افعالی سالک در تحت تجلی فعلی الله واقع است.
۲. توحید صفاتی و اسمائی که آن را فنای صفاتی و اسمائی نیز مینامند. (میدانیم که فرق میان اسم و صفت اعتباری است. کمال همچون علم صفت و کمال به اضافۀ ذاتِ صاحب کمال همچون عالم اسم نامیده میشود) در این مقام سالک مییابد که در عالَم یک کمال مانند علم یا قدرت یا حیات بیشتر وجود ندارد (توحید صفاتی) و آن کمال بالکل از خداست (توحید اسمائی). علم یکی و عالم یکی است و هو الله جل اسمه. قدرت یکی و قادر یکی است و هو الله جل اسمه و هکذا ... . در توحید صفاتی و اسمائی سالک در تحت تجلیات صفاتیه و اسمائیه (که گاه به تجلیات اسمائیه تجلیات ذاتیه نیز گفته شده) واقع است.
۳. توحید ذاتی که به آن فنای ذاتی هم میگویند، یعنی سالک به مقامی که آرزوی سالکان است، راه یابد و هستی مجازی خویش را در سبد اخلاص نهد و تقدیم حضرت دوست کند و بیابد که وجود، منحصر در حق تعالی است. او در این مقام بساط کثرت را در نور دیده و جز وحدت نمییابد. در توحید ذاتی سالک تحت تجلی ذات یا تجلیات ذاتیه واقع است.
کسی که به مقام فنای ذاتی رسید و طهارت سرّ پیدا کرد، در حرم امن الهی آرمیده است و قهراً آفاتی که دیگر سالکان را تهدید میکند، او را تهدید نمیکند، ولی تا کسی به این مقام راه نیافته باشد، اگرچه به مقام توحید اسمائی و صفاتی رسیده باشد، در معرض آفت است [۴۱].
نقل شده یکی از بهترین شاگردان مرحوم سید هاشم حدّاد آن قدر رشد کرده بود که به حال فنا رسیده بود (البته فنا برای او مقام نشده بود) و حتی مرحوم حدّاد او را وصی سلوکی خویش قرار داده بود و کتباً هم وصیتنامهای نوشته بود، ولی بر اثر تمرّد بر او غضب کرده و او را از خود راندند و فرمودند: هرچه داشت، از او گرفتم. حتی او را از وصایت خود عزل کردند و حضرت استاد را به عنوان وصی سلوکی خویش انتخاب کردند. از بدترین آفات فنای صفاتی و اسمائی این است که چون سالک در اسمی فانی شود، آثار و خواص آن اسم را پیدا میکند، مثلاً زنده میکند، میمیراند و ... و چه بسا بپندارد که اوست که چنین میکند و این از بزرگترین مهالک است. گذشت که مرحوم آیتالله حاج سید جمالالدین گلپایگانی مدتی خود را مصدر وجود موجودات میدیده است و با توسل به ساحت مقدس امام کاظم علیه السلام از این حال نجات یافته است.
اگرچه این درجه به بحث مقصد سفر مربوط است، ولی توضیحی اجمالی در اینجا شایسته به نظر میرسد. مقام بقاء بالله، مقام عبور از مراتب خلوص و وصول به مقام توحید مطلق است. همۀ سالکانی که به مقام فنای ذاتی راه مییابند، به مقام بقا نمیرسند. بعضی فانیان در همان مقام فنا میمانند. اینان در مقام محو باقی مانده و به صحو نمیآیند، اما اکثر سالکان واصل، از مقام فنا گذشته به مقام صحو و بقا پر میکشند. مقام بقا مقام رجوع به کثرت و آثار کثرت است. سالکی که به مقام بقا میرسد، به مکاشفات ذاتیه نائل میشود. این مکاشفات از مکاشفات روحیه و سریه بالاتر است. مکاشفات ذاتیه مانند:
عارف در مقام بقاء بالله در تحت تجلیات اسمائیه قرار دارد و از این رو حالاتش مختلف است. گاه در حالتی شبیه قبض است و این زمانی است که مورد تجلی اسمی جلالی است و گاه در حالتی شبیه بسط است و این موقعی است که مورد تجلی اسمی جمالی است. تفصیل بیشتر در بحث سبکبالی در سفر خواهد آمد.
در پایان بحث، چند نکته گفتنی است:
۱. همانگونه که در آغاز بحث آمد، مقصود از کارها، حالات و آفات، بخش عمومی و نه بخش خصوصی اینهاست.
۲. تفاوت دید حکمت مشاء، حکمت اشراق، حکمت متعالیه با عرفان در شناخت خصوصیات عالم عقل و عالم مثال (به جز حکمت مشاء که به مثال معتقد نیست) زیاد نیست و به همین علت برای شناخت این عوالم میتوان از آموزههای حکمی بهره جست.
۳. از آنجا که «قرآن»، «برهان» و «عرفان» از هم جدایی ندارند [۴۳]، نظر پیشنهاد شده، افزون بر اینکه مشهود عارفان است، قابل اثبات فلسفی و دینی نیز هست. مرحوم علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک خود تلاش وسیعی کردهاند که پارهای آیات و روایات را با عوالم پیشنهادی دوازدهگانۀ خود ـ که آنها را منطبق بر عوالم سه گانه طبع و مثال و عقل میدانند ـ تطبیق کنند [۴۴].
۱. مرصاد العباد، ص۲۱۳.
۲. البته خواجه عبدالله کتابهای دیگری در این زمینه دارد، همانند محبتنامه، مقامات العارفین، علل المقامات که کتاب اخیر تقریرات دروس خواجه است. همة این کتابها چاپ شده است.
۳. کافی، ج۳، ص۲۵؛ تهذیب، ج۱، ص۳۶۰؛ بحارالانوار، ج۴، ص۲۰۹؛ ج۲۱، ص۶۰.
۴. ذاریات/۴۹.
۵. توبه/۳۶.
۶. شرح منازل السائرین، ص۱۷.
۷. ج۱، ص۴.
۸. بحرالمعارف، ج۱، ص۳۳۰.
۹. کلیات این قسمت از حاشیه استاد بر رساله سیر و سلوک بحرالعلوم گرفته شده است.
۱۰. روح مجرّد، ص۵۸۶.
۱۱. نمونهای از این بحث را در مسئله «نفی خواطر به صورت کلّی» ببیند. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص۱۶۴،(پاورقی).
۱۲. که در نامه مرحوم ملکی تبریزی به مرحوم غروی اصفهانی آمده است. ر.ک: توحید علمی و عینی، مقدمه؛ سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.
۱۳. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۳۵، پاورقی۱۰۷.
۱۴. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.
۱۵. همان، ص۶۷، پاورقی۴۴.
۱۶. منظور استادشان مرحوم ملاحسینقلی همدانی است.
۱۷. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.
۱۸. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.
۱۹. همان، ص۹۲.
۲۰. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶، پاورقی۴۳.
۲۱. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۳۹، پاورقی ۱۹.
۲۲. تفصیل بیشتر: ر.ک: مقدمه فصوص قیصری، فصل ششم؛ رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۳۵، پاورقی۱۰۷؛ ص۴۹، پاورقی۳۳.
۲۳. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.
۲۴. لب اللباب، ص۲۷.
۲۵. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۳، پاورقی۷۲.
۲۶. همان، ص۱۵۹، پاورقی۱۳۸.
۲۷. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۴۹، پاورقی۳۳؛ ص۹۳، پاورقی۷۲؛ ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸.
۲۸. عالم عقل در اطلاقی دیگر بر ماسوی الله تطبیق میشود و پیوستن به آن به معنای ترک ماسوی الله است. ر.ک: رسالة سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۱۱، پاورقی۹۳.
۲۹. حاشیه الهیات شفا، ص۳.
۳۰. رسالة سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.
۳۱. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.
۳۲. همان، ص۱۴۵، پاورقی۱۱۴؛ ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸؛ ص۹۳، پاورقی۷۲.
۳۳. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۹.
۳۴. بدایع الحکم، ص۱۰۶.
۳۵. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۴، پاورقی۱۴۱.
۳۶. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۹.
۳۷. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۹.
۳۸. اسفار، ج۱، ص۱۴، تعلیقه آقا محمدرضا قمشهای.
۳۹. در این زمینه رسالهای مستقل تألیف کردهام که هنوز به زیور طبع آراسته نشده است. علت تألیف این رساله، ضرورت تألیفِ چنین رسالهای به نظر استادم حضرت آیتالله جوادی دام ظلّه بود که در جلسهای در درس اسفار اظهار فرمودند.
۴۰. ر.ک: تمهید القواعد ابن ترکه.
۴۱. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۱، پاورقی۱۳۹.
۴۲. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸.
۴۳. حضرت استاد آیتالله حسن حسنزاده آملی کتابی با همین نام دارند که چاپ شده است.
۴۴. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶، پاورقی۴۴.
مسافر در سلوک الی الله جان انسان است که از آن تعبیر به روح، روان و نفس نیز میشود. همۀ موجودات به سوی پروردگار در حرکتند و از این قاعده هیچ موجودی استثنا نیست. زن و مرد بودن تأثیری در سلوک ندارد، زیرا از هر دو صنف به کمال رسیدهاند. هویتهای اقلیمی، جغرافیایی و فرهنگی نیز در این راه تأثیر ندارند، زیرا مسافر حقیقی جان است . سلمان فارسی با سابقۀ آتشپرستی از اهلبیت شد.
مسافر در سلوک الی الله جان انسان است که از آن تعبیر به روح، روان و نفس نیز میشود. همۀ موجودات به سوی پروردگار در حرکتند و از این قاعده هیچ موجودی استثنا نیست. این حقیقت را قرآن با تعابیری بیان کرده است که از آن جملهاند:
الف.
«وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ»[۱]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی خداست»،
«وَ إِلَیهِ الْمَصِیرُ»[۲]؛ «و بازگشت همه به سوی اوست»،
«وَ إِلَیکَ الْمَصِیرُ»[۳]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی توست»،
«وَ إِلَیّ الْمَصِیرُ»[۴]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی من است»،
«وَ إِلَینَا الْمَصِیرُ»[۵]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی ماست».
ب.
«وَإِلَیهِ یرْجَعُ الأمْرُ کُلُّهُ»[۶]؛ «و همه چیز به سوی او بازگردانده میشود».
«وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»[۷]؛ «و همه چیز فقط به سوی خدا بازگردانده میشود».
ج. «وَ إِلَیهِ تُقْلَبُونَ»[۸]؛ «و به سوی او بازگردانیده میشوید».
انسان نیز در این مسافرت عمومی قافلهسالار همۀ موجودات است و پیشاپیش همه در حرکت است. انسان حتماً به لقای پروردگار خویش میرسد و این راه پررنج را خواسته یا ناخواسته میپیماید.
«یا أَیهَا الإنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ»[۹]؛ «ای انسان، حقّاً که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد».
انسان چون موجودی مختار و دارای اراده است، میتواند با قدم مجاهده راه لقای پروردگار را در همین دنیا بپیماید و آنچه انسانهای عادی پس از مرگ میبینند را با چشم باطن ببیند. البته اگر با قدم اختیار این راه را طی نکند، او را به اجبار خواهند برد و در این صورت هرگز ثمرات شیرین «سلوک اختیاری» را به دست نمیآورد.
مخلَصین به شهادت قرآن در قیامت احضار نمیشوند، زیرا قبلا در آنجا حاضرند.
امیرمؤمنان علی علیه السلام هم فرموده است:
«لو کُشِفَ الغطاء ما ازددتُ یقیناً»[۱۰]؛
«اگر همۀ پردهها کنار رود، بر یقین من چیزی افزوده نمیگردد».
البته مراد این است که اگر همۀ پردهها از پیش چشم دیگران کنار رود، برای علی صلواةالله علیه تفاوتی ندارد، زیرا برای او پردهای وجود ندارد.
۱. چون مسافر در سیر الی الله «جان» انسان است و جان نه مذکّر است و نه مؤنث، مرد یا زن بودن هیچ نقشی در سلوک ثبوتاً و نفیاً ندارد و بهترین گواه، رسیدن گروهی از هر دو صنف به کمال است.
تذکر
استاد بر این نظر بودند که دستگیری از زن و سیر دادن او، به مراتب مشکلتر از سیر دادن مرد است و دستگیری از یک زن به اندازۀ دستگیری از ۱۰ مرد توان میبرد. شاید نکته در قویتر بودن احساسات و هیجانات و نیز کمشکیبایی زنان نهفته باشد و یا اینکه راه خدا راه ریاضت است و برای زن به علت لطافتش ریاضت سخت است. استاد به مردان ذکر یونسیه[۱۱] را ۴۰۰ بار در روز در سجده دستور میدادند با اینکه به زنان گاه تنها ۳۰ بار پس از نماز صبح توصیه میکردند.
البته نباید گمان شود سیر زن مشکلتر از سیر مرد است، بلکه دستگیری از او و سیر دادن اوبرای استاد مشکلتر است و شاید شاهد این مطلب این روایت نبوی باشد:
«کَمُل من الرجال کثیرٌ و لم یکمُل من النساء الا اربعۀ آسیۀ و مریم و خدیجۀ و فاطمۀ»[۱۲]؛
«از مردان تعداد زیادی به کمال رسیدهاند، ولی از زنان جز چهار نفر کامل نشدهاند: آسیه، مریم، خدیجه و فاطمه».
البته از لسان روایت به دست نمیآید که در امت محمدیه درب کمال به روی زنان بسته است، زیرا در روایت آمده و لم یکمل «کامل نشده است» و نیامده لایکمل «کامل نمیشود»؛ پس زنانِ فراوانی از امت محمدیه میتوانند به کمال برسند، چه اینکه رسیدهاند همانند زینب کبری سلام الله علیها و فاطمه معصومه سلام الله علیها.
۲. هویتهای اقلیمی، جغرافیایی و فرهنگی تاثیری در سیر الی الله ندارند، زیرا جان انسان که مسافر حقیقی اوست، نه عرب است و نه عجم، نه سفید است و نه سیاه، نه کوتاه است و نه بلند و نه ایرانی است و نه غیر ایرانی. ممکن است شخصی همچون سلمان فارسی که سابقۀ آتشپرستی داشته به جایی برسد که از «اهل بیت» شود و ابوذر نتواند مقام او را تصور کند و شخص دیگری همچون ابولهب که عموی پیامبر و از بزرگان قریش است، در آتش بسوزد و در مذمتش سورۀ «مسد» نازل شود:
«تَبَّتْ یدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ * مَا أَغْنَی عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا کَسَبَ * سَیصْلَی نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ» [۱۳]؛
«بریده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد. دارایی او و آنچه کسب کرد سودش نکرد. به زودی در آتشِ پر زبانه درآید».
خداوند متعال در قرآن میفرماید:
«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»[۱۴]؛
«گرامیترین شما در نزد پروردگار پرهیزکارترین شماست».
۳. اگرچه در سلوک راه خدا مسافر، جان آدمی است، اما بدن نیز در این زمینه بیبهره نیست[۱۵]. توضیح اینکه از یک طرف، سلوک روحی در قدرت بدنی مؤثر است. سالک عاشق است و از عاشق کارهای توانفرسا ساخته است که از غیر عاشق سرنمیزند، اگر عشق فرهاد کوه بیستون را برکند، چگونه عشق الله در وجود سالک نمیتواند کوههای مشکلات را خرد کند؟!
امیرمؤمنان صلواة الله علیه دربارۀ سالکان راه خدا فرموده است:
«واستَلانوا ما استَعوره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون»[۱۶]؛
«عارفان آنچه را که نازپروردگان هوسران سخت و دشوار به حساب میآورند، آسان میشمرند و با آنچه جاهلان از آن میترسند، انس و الفت دارند».
در روایت امام صادق علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است که موسی بن عمران در اربعین میعاد در کوه طور ۴۰ شبانهروز
«نه خورد و نه آشامید و نه خوابید».«لا اکَل و لا شرِب و لا نام»[۱۷]؛
این تأثیر حالات روحی بر بدن است. پیرمردانی از سالکان راه خدا دیده شدهاند که در سن ۱۰۰ سالگی هنوز سر زندهاند و به عشق سرزندهاند.
شاید بتوان سایه نداشتن بدن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را که در روایات و تاریخ آمده است، ناشی از تاثیر فوقالعادۀ روحانیت آن حضرت بر جسم شریفش دانست [۱۸].
مگر نه این است که روزۀ وصال [۱۹] بر پیغمبر جائز و برای دیگران حرام است و وقتی از حضرتش راز قضیه را پرسیدند فرمود:
«لستُ کأحدکم أبیتُ عند ربّی یطعِمنی و یسقینی»[۲۰]؛
«من مانند شما نیستم، من در نزد پروردگارم بسر میبرم و اوست که با غذاهای روحانی و شرابهای معنوی سیر و سیرابم میسازد».
از طرف دیگر بدن داشتن و قوت بدن میتواند در سرعت سیر سالک مؤثر باشد. سالکی که در این دنیا به کمال نرسیده است و از دنیا رفته، سلوکش ادامه دارد، ولی نه به سرعت سلوک در دنیا[۲۱] ، زیرا بدن دنیوی را ندارد و کمالاتی را که به وسیلۀ تحمل مصائبِ واردِ بر این بدن به سرعت نصیبش میشد، ندارد.
اگر بدن سالک قوی باشد، میتواند روزه بگیرد، در راه خدا جهاد کند و مجروح شود، به خلق خدا و به خصوص افتادگان خدمت کند و در یک جمله بدن خویش را سپر بلای دین قرار دهد.
بر بدن امیرمؤمنان صلواةالله علیه در جنگ احد بیش از ۹۰ زخم نشست؛ زخمهایی که به دلیل گستردگی قابل دوختن نبود و چند بار امام نقش بر زمین شد و هر مرتبه برای دفاع از جان پیامبر که اسلام مجسّم بود، از زمین برخاست و در همین ساعات به تشریف جبرئیلی «لاسیف الا ذوالفقار لا فتی الا علی»[۲۲] مشرف شد. آیا بدن ضعیف میتواند چنین جانفشانی کند.
در جنگ خندق با یک ضربت عمرو بن عبدود پهلوان نامی عرب را از بین برد و مفتخر به این مدال محمدی شد:
«ضربۀ علی یوم الخندق أفضل من عبادۀ الثقلین»[۲۳]؛
«ضربت علی در روز خندق از عبادت جنّ و انس افضل است».
آیا تن ناتوان و رنجور میتواند چنین در راه خدا بجنگد؟!
بر این اساس بزرگان راه خدا پیوسته به سالکان توصیه میکردهاند که در حفظ «صحت مزاج» بکوشند و همچون گوهری از آن پاسداری کنند. عارف کامل مرحوم شیخ محمد بهاری همدانی میفرماید:
«بدن مرکوب انسان است، اگر صدمهای خورد از پا میافتد، لذا نباید هم زیاد به هوای او بچرخد تا اینکه یاغی شود و او را دیگر اطاعت نکند».[۲۴]
۴. از آنچه گفته شد به خوبی روشن میگردد که از طرفی، ترک اعمال عبادی بدنی به بهانۀ واهی وصول به حقّ، نادانی و گمراهی محض است، زیرا:
اولاً: راه خدا پایان ندارد.
«وَ لَدَینَا مَزِیدٌ»[۲۵]؛
«و در نزد ما فزونتر است».
و اعمال عبادی بدنی در پیشرفت کمالِ تأثیر را دارد.
ثانیاً: مگر نه این است که پیشگامان این راه، انبیا و اولیایند و مگر آنان تا لحظۀ آخر حیات دنیا مشغول به همین عبادات بدنی نبودهاند[۲۶]. امام علی علیه السلام دربارۀ عارفان حقیقی میفرماید:
«قلوبهم فی الجنان و أجسادهم فی العمل»[۲۷]؛
«جانهایشان در بهشت است (البته درجات عالی بهشت) و بدنهایشان دائماً مشغول اعمال صالح».
ثالثاً: مگر نه آن است که نور خدا در تمام مظاهر عالم امکان ساری و جاری است؟ پس چرا بدن را از عبادت معاف داریم و این عالم جزئی را از تجلّی انوار الهی محروم نماییم؟![۲۸].
از سوی دیگر، اکتفا به قالب و پوستۀ عبادات و غفلت از قلب کم فایده است و آدمی را به مقصد نمیرساند. امام جواد علیه السلام در کلامی نورانی میفرماید:
«القَصدُ الی الله بالقُلوب أبلَغ مِن إتعابِ الجَوارحِ بالأعمال»[۲۹]؛
«آهنگ کردن به سوی خدا به وسیلۀ قلب از به زحمت افکندن اعضا و جوارح به وسیلۀ عمل، رسانندهتر است».
و نیز رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به امام علی علیه السلام فرمود:
«یا علی اذا تقَّرب الناس الی خالقِهم بانواع البِرّ فتقَرّب أنت الیه بِالعَقل حتی تَسْبِقَهم»[۳۰]؛
«ای علی! آنگاه که دیدی مردم با انواع کارهای نیک به سوی خدا تقرب میجویند تو با تفکر به خدا تقرّب جو، از همۀ آنان سبقت خواهی گرفت».
۵. بهترین شاهد صدق این ادعا که سفر الی الله روحانی است و نه جسمانی، این است که میبینیم گاه نزدیکترین افراد از نظر ظاهری نسبت به انبیا و اولیا نه تنها قدمی در راه خدا برنداشتهاند که به عذاب الهی گرفتار شدهاند، همانند همسر لوط و همسر پسر نوح و و از طرفی دیگر برخی انسانها که به ظاهر از نظر جسمانی از انبیا بسیار دور بودهاند، در پی مجاهدۀ روحانی در راه خدا به فوز قرب پروردگار نائل گشتهاند، همانند زن فرعون. چه قدر عالی و دلنشین قرآن در آیات پایانی سورۀ تحریم به مناسبت توبیخ برخی زنان پیامبر [۳۱] این حقیقت را بیان داشته است:
«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَۀ نُوحٍ وَامْرَأَۀ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَینِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَینِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یغْنِیا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیئًا وَقِیلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ * وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَۀ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیتًا فِی الْجَنَّۀ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»[۳۲]؛
«خدا برای کسانی که کفر ورزیدهاند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایستۀ ما بودند و به آنها خیانت کردند و کاری از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخلشوندگان به آتش درآیید و برای کسانی که ایمان آوردهاند، خدا همسر فرعون را مثل آورده، آنگاه که گفت پروردگارا، پیش خود در بهشت خانهای برایم بساز و مرا از فرعون و کردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان».
جریان اویس قرنی در این زمینه بسیار شنیدنی است:
او جوانی بود که به شترچرانی در صحراهای یمن میپرداخت و از اجرت این کار نفقۀ مادر فرتوت خود را تأمین میکرد. عشق الهی در دلش تابید تا آنجا که گاه شب تا به صبح در رکوع و سجده به سر میبرد. شوق زیارت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم او را از خودْ بیخود کرد و با اصرار از مادر اجازۀ سفر به مدینۀ الرسول گرفت، ولی مادر جز نیمروز اجازه توقف در مدینه به او نداد. او با یک دنیا شوق و شعف از یمن به سوی مدینه حرکت کرد، ولی وقتی به خانۀ رسول خدا وارد شد از آن حضرت خبری نیافت و پرسید: پیامبر کجاست؟ گفتند به مسافرت رفته و تا مدتی برنمیگردد، اما هزار افسوس که اویس بنا بر عهدش با مادر، نمیتوانست تا آن مدت بماند. با چشمی اشکآلود به سوی یمن حرکت کرد و در دل با محمد و خدای محمد رازها داشت. اویس برگشت و دیگر هم توفیق زیارت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را نیافت.
رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هنگام برگشت، تا به مدینه رسید به همراهان فرمود:
«انّی لأنشق روح الرحمن من طرف الیمن»؛
«من از طرف یمن بوی خدا را استشمام میکنم».
آنگاه به خانه آمد و بیدرنگ پس از ورود به خانه پرسید:
«این نورِ کیست که در این خانه میبینم؟»
در پاسخ گفتند: «شتربانی که اویس نام داشت به این سرای آمد و باز شتافت» پیامبر فرمود:
«این نور را به هدیه در خانۀ ما گذاشت و رفت».
آری اویس در ظاهر از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دور بود، اما از بسیاری از صحابه که همیشه با او بودند، نزدیکتر بود و پیامبر خطاب به او از راه دور فرمود:
«وا شوقاه الیک یا اویس القرن»؛
«چهقدر به تو مشتاقم ای اویس قرنی»[۳۳].
به نظرم شعر معروف زیر به داستان اویس اشاره دارد.
گر در یمنی چو با منی پیش منی
گر پیش منی چو بی منی در یمنی [۳۴]
آری،
گرچه دوریم بیاد تو قدح میگیریم
بُعد منزل نبود در سفر روحانی [۳۵]
پیامبر اویس قرنی را «نَفَس الرحمن» و «خیر التابعین»[۳۶] لقب داد و گواهی داد که او از اهل بهشت است.
آری چگونه اهل بهشت نباشد کسی که یکی از زهّاد ثمانیه (هشت زاهد مشهور جهان اسلام) بلکه برترین آنهاست.[۳۷]
او از حواریین و اصحاب سرّ امیرمؤمنان علی صلواةالله علیه است و آخرین نفر از آن صد نفری است که در جنگ صفین با علی «بیعت بر مرگ» کردند و جنگیدند تا همه به فوز عظیم شهادت نائل گشتند [۳۸].
برخی از عارفان و فیلسوفان معتقدند که هر مزاجی نمیتواند نبوت و وحی را تحمل کند و صاحب نبوت باید در زمان خود دارای «اعدل امزجه» یعنی متعادلترین مزاجها باشد [۳۹].
رخش میباید تن رستم کشد
مرد میباید که بار غم کشد [۴۰]
از برخی روایات برداشت میشود که بعضی از پیامبران به اندازۀ ۴۰ مرد قوی از قدرت جسمی برخوردار بودهاند. بر این اساس آیۀ:
«اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ» [۴۱]؛
«خدا بهتر میداند رسالتش را کجا قرار دهد».
شامل خصوصیات روحی و جسمی هر دو خواهد بود.
حافظ در مطلع غزلی گفته است:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید [۳۵]
برخی نسخهنویسان مصراع دوم را چنین ضبط کردهاند «یا تن رسد به جانان» که ظاهرا غلط است. حافظ دانشمندی است حافظ و مفسر قرآن و دربارۀ تسلط خود بر قرآن گوید:
عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ
قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت [۴۳]
او که در قرآن خوانده است: «تقوا به خدا میرسد نه گوشت و خون قربانی»، چگونه میتواند تن مادی را واصل به حضرت جانان، که مقامی است مجرد، بداند.
۱. آل عمران/۲۸.
۲. مائده/۱۸.
۳. بقره/۲۸۵.
۴. حج/۴۸.
۵. ق/۴۳.
۶. هود/۱۲۳.
۷. بقره/۲۱۰؛ و پنج موضع دیگر.
۸. عنکبوت/۲۱.
۹. انشقاق/۶.
۱۰. بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۵۳؛ کشف الغمه، ج۱، ص۱۷۰.
۱۱. ذکر یونسیه عبارت است از: «لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» که بخشی از آیه ۸۷ سوره انبیاست و بسیار ذکر مبارک، پراثر و مورد تأکید اساتید عرفان است که در سجده گفته میشود.
۱۲. الصراط المستقیم، ج۱، ص۱۷۰.
۱۳. مسد/۱ـ۳.
۱۴. حجرات/۱۳.
۱۵. کاشانی، شرح منازل السائرین،ص۲۵، انتشارات بیدار.
۱۶. نهجالبلاغه، حکمت۱۴۷.
۱۷. مصباح الشریعة، ص۱۹۶.
۱۸. بحار الانوار، ج۱۶، ص۳۶۸ به نقل از اصول کافی.
۱۹. یعنی انسان دو روز یا بیشتر بدون افطار روزه بگیرد. شرح لمعه، ج۲، ص۱۴۱، از چاپ با تحقیق کلانتر.
۲۰. بحارالانوار، ج۱۶، ص۳۸۹.
۲۱. این مطلب را در بخش مدت سفر بیان کردیم.
۲۲. کافی، ج۸، ص۱۱۰.
۲۳. بحارالانوار، ج۳۱، ص۱.
۲۴. تذکرة المتقین، ص۱۱۶.
۲۵. ق/۳۵.
۲۶. تذکرة المتقین، ص۱۰۶.
۲۷. نهجالبلاغه، پایان خطبه ۱۹۲.
۲۸. لب اللباب، ص۱۱.
۲۹. منتهی الآمال، بخش زندگینامه امام جواد علیه السلام .
۳۰. رساله معراجیه شیخ رئیسابنسینا؛ وافی ج۱، ص۱۰۲؛ این روایت در حلیة الاولیاء ابی نعیم نیز آمده است
۳۱. مطابق روایات صحیح از اهل سنت این دو زن عایشه و حفصه بودهاند. ر.ک: الدر المنثور سیوطی، ذیل سوره تحریم، آیات ۱۰ و ۱۱.
۳۲. تحریم/۱۰ و ۱۱.
۳۳. داستان اویس قرنی در کتب حدیثی و تراجم شیعی و سنی، با تعبیرات مختلف، آمده است از باب نمونه بنگرید: بحار الانوار، ج۴۲، ص۱۵۵؛ ج۴۳، ص۱۵۶؛ ج۴۱، ص۳۹۹.
۳۴. ابوسعید ابوالخیر
۳۵. دیوان حافظ.
۳۶. نفس الرحمن یعنی نفس خدای بخشنده و خیرالتابعین یعنی بهترین تابعان. تابعان کسانی هستند که پیامبر را ندیدند، ولی اصحابش را دیدند. اویس قرنی رئیس و بزرگ تابعان پس از امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام ـ که البته حسابشان جداست ـ و نیز امامزادگانی همچون عباس بن علی علیهالسلام، است.
۳۷. منتهی الآمال، حالات یاران علی علیه السلام.
۳۸. منتهی الآمال، ص۱۴۱ و ۱۴۲
شاکلهها گوناگون است و هر کس بر اساس شاکله و ساختار وجودی خویش عمل میکند و بر همین اساس نمیتوان برای سلوک، نسخهای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد؛ بلکه انسانی کامل لازم است که بر اساس شاکلهها و نفوس گوناگون افراد، هر کس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاکلهاش راهنمایی کرده و به مقصد برساند.
عرفاً برای اثبات ضرورت راهنما در سفر الی الله تلاش فراوانی کرده و ادلۀ گوناگونی اقامه نمودهاند که طرح و بررسی همۀ آنها میسّر نبوده و مثنوی را هفتاد من کاغذ میکند. فقط شیخ نجمالدین رازی در کتاب مرصاد العباد ۱۰ دلیل اقامه کرده است [۱]. ادلۀ این مطلب را میتوان به دو بخش عقلی و نقلی و ادله نقلی را میتوان به دو بخش قرآنی و روایی تقسیم نمود.
به برخی از این ادله اشاره میکنیم:
سالک نسبت به راه خدا جاهل است و انسان کامل عالم و رجوع جاهل به عالم فطرتاً، عقلاً و نقلاً مسلّم است، پس سالک باید به عارف کامل رجوع کند و از او راهنمایی بطلبد. صغرای این قیاس روشن است و کبرای آن نیز توضیح زیادی نمیطلبد، فقط باید به ادلّۀ نقلی ضرورت رجوع جاهل به عالم اشارهای کنیم، زیرا از نظر عقلی مطلب مسلّم است و هیچکس در آن شکّی ندارد و لذا اوامر وارد شده در دستورات دینی در این زمینه همه ارشادیاند، یعنی بر همان حکم عقل تأکید و تأیید میورزند. آیات و روایات در این زمینه بسیار است که به بعضی اشاره میکنیم.
تجربه نشان داده است که فقط سالکِ بیعت کرده با راهنمای کامل است که به راحتی از کریوههای راه میگذرد و به مقصد میرسد. عرفا در این زمینه داستانها دارند؛ به یکی اشاره میکنیم:
نجم الدین رازی در مرصاد العباد گوید:
«... پس شیخ مرغصفت است باید که مرید را بر پر و بال خود بنهد و مسافتهای بعید که عمرها به خودی خود قطع نتوانستی کرد، بر شهپر همت شیخ به اندک روزگار قطع کند و در عالمی که طیران نتوانستی کرد، به تبعیت شیخ طیران کند. این ضعیف در خوارزم سالکی دیدم که او را شیخ ابوبکر میگفتند. از خراسان از ولایت جام بود و یکی از جمله مجذوبان حق بود. شیخی معین نداشت، اما به تصرّفات جذباتِ حق، مقامات عالی یافته بود و از پسِ عقبات عظیم گذشته بود و قطع مسافتها کرده، با این ضعیف در بیان مقامی از مقامات سخن میراند. میگفت: بعد از آن که چهل و پنج سال سیر کرده بودم، بدین مقام رسیدم. از صعوبت احوال این مقام دو سال خون شکمم پدید آمد و بسی خون خوردم و جان دادم از راه صورت و معنی تا حق تعالی مرا از این مقام عَبْره داد. این ضعیف با شیخ خود سلطان طریقت و مقتدای حقیقت مجدالدین بغدادی۲ باز گفت، بر لفظ مبارک او رفت که هرگز کس قدر مشایخ نشناسد و حق ایشان نتواند گذارد و ما را مریدان هستند که به دو سال دادِ سلوک این راه از مبتدای طریقت تا نهایت بدادهاند و چون بدین مقام رسیدهاند به یک روز یا دو روز از این مقام ایشان را عبور دادهایم که چنان عزیزی بعد از مجاهدۀ چهل و پنج ساله و مجذوبی حق، دو سال در این مقام همی ماند و آن همه رنج بیند» [۵] .
به مقدار صحت و سقم این داستان کاری نداریم، فقط خواستیم نمونهای آورده باشیم و عبارت کتاب را نقل کردیم تا هم بر نکات عرفانی و ادبی تحفّظ شده باشد و هم خوانندگان محترم با شیوههای نگارشی کتب قدیم عرفان آشنا شوند.
در راه خدا لغزشگاهها و امتحانات، بسیار است و سالک به آنها و راه گریز از آنها ناآشناست، استادی کامل و راهنمایی راهرفته میباید که دست سالک را بگیرد و از مهالک و آزمونها نجات بخشد [۶]. برای نمونه:
میگویند:
یکی از شاگردان معروف مرحوم سیداحمد کربلایی; در نجف در برههای از سلوک خود احساس میکند که به کمال رسیده است و نیازی به استاد ندارد و بر همین اساس مدتی به خدمت استاد نمیرود. روزی با خود فکر میکند که اگرچه ما دیگر نیازی به استاد نداریم، اما از باب تشکر از زحمات گذشته خوب است سلامی خدمتشان عرض کنیم و با همین نیت راه منزل استاد را در پیش میگیرد. به منزل که میرسد میبیند درب منزل و درب اتاق روبهرو هر دو باز است و مرحوم سید احمد در انتهای اتاق به هیئت منتظران نشسته است، ولی تا چشمش به این شاگرد میافتد شروع به توهین میکند و با اهانتهای آبدار او را مخاطب میسازد.
این شاگرد میگوید: ابتدا خیال کردم در آدرس منزل اشتباه کردهام، اما با کمی دقت فهمیدم درست آمدهام، خانه خانۀ استاد و این سید به ظاهر بیادبِ اهانتکننده هم کسی جز استاد نیست. به هر حال، هرچه نزدیکتر میشدم، صدای ایشان هم بلندتر میشد تا مجبور به عقبنشینی شدم و برگشتم، ولی ایشان به بدگویی خود ادامه میدادند و من تا اواسط کوچه صدای ایشان را میشنیدم. حیران و سرگردان در حالی که عمیقاً در خود فرو رفته بودم به سوی حرم مطهر امیرمؤمنان علیه السلام حرکت کردم، اما هنوز به درب مطهر صحن نرسیده بودم که آن حال شیطانی از من گرفته شد و فهمیدم که فرسنگها با کمال فاصله دارم. من کجا و کمال کجا! باز به طرف منزل استاد برگشتم. به درب منزل که رسیدم دیدم مرحوم سید احمد حیاط را آب پاشی کرده است و منتظر قدوم من درب منزل ایستاده تا وارد شدم و سلام کردم؛ با روی خوش و لبخند جواب سلامم را داد و فرمود: بیا جانم؛ حالا آدم شدی.
آری استاد کامل و راهنمای راه اینگونه است که به تعبیر امیرالمؤمنین صلواة الله علیه در وصف پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم:
«طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ یضَعُ ذَلِکَ حَیثُ الْحَاجَۀ إِلَیهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْی وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَۀ بُکْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَۀ وَ مَوَاطِنَ الْحَیرَۀ ...»[۷]؛
«پیامبر طبیبی است که همراه طبّ خود در میان مریضان همواره گردش میکند، مرهمها و ابزارهای پزشکی خود را محکم و آماده ساخته است تا هر کجا نیاز باشد از آنها استفاده کند. جای استفادۀ آنها قلبهای کور و گوشهای کر و زبانهای لال است. این طبیب، با درمان خود در پی مواضع غفلت و جایگاههای سرگردانی و حیرت میگردد تا با داروی خویش آنها را معالجه کند».
بسیاری از شاگردان مرحوم ملا حسینقلی همدانی و مرحوم قاضی از اساتید زبدۀ علوم اسلامی و مجتهدان به نام بودهاند. در میان آنان به نام کسانی همانند آیات عظام:
سید جمال گلپایگانی، سید احمد کربلایی، شیخ محمدعلی نجفآبادی، علامه طباطبایی، شیخ محمدتقی آملی، حاج شیخ محمدتقی بهجت، حاج سید حسن مسقطی، حاج سید محمدحسن الهی برادر علامه طباطبایی و ... [۸] برمیخوریم.برخورد اینان با استادشان همانند برخورد عبد با مولی و عاشق با معشوق بوده است و چنان با دیدۀ اعجاب در او مینگرند که آدمی از این همه تقدیس و اعتقاد و احترام به حیرت میافتد. به عقیدۀ بنده هر یک از توهینهای مرحوم سید احمد کربلایی به آن سالک گرفتار که باعث رهیدن او از انانیت و رسیدن او به کعبۀ مقصود شد، از هزاران ذکر و دعا که امثال بنده بگوید در میزان پروردگار سنگینتر و با ارزشتر است. البته این نکته قابل تذکّر است که حال آن سالک گرفتار جز با تندی در حدّ توهین که او را به شدّت به تعجبّ و تفکّر وادارد، قابل اصلاح نبوده است. اصولاً عارفان مؤدبترین و خوشاخلاقترین انسانهایند، ولی جرّاحِ ماهر هم گاهی میبُرد و یا میسوزاند و پدر هم گاه چارهای جز تنبیه بدنی نمییابد.
هر یک از مراحل سلوک آدابی دارد که بدون دانستن و عمل به آن آداب، گذر از آن مرحله محال یا دشوار است و فقط استاد آگاه میتواند سالک را از این مراحل ترقی دهد.
بسیاری از اذکار در مرحلهای مفید و در مرحلۀ دیگر مضر است. بسیاری از کارها برای مبتدی واجب و برای منتهی مکروه و یا حرام است[۹] و سالک از همۀ اینها بیخبر است و کامل بر همۀ اینها آگاه است. کسی که راهنما ندارد بسیار با سختی راه میپیماید، زیرا به وظیفۀ خود در مراحل راه آشنا نیست و با تجربهکردن راههای گوناگون و خون دل خوردن باید از هر مرحله بگذرد و چه بسا همین زحمات موجب کوتاهی عمر او و فشارهای سخت جسمانی میگردد.
استاد که از شاگردان عالیمقام عارف وارسته مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی بودند، دربارۀ زحماتی که استادشان در این زمینه متحمل شدهاند، مینویسند:
«ایشان بالاخره به مقصد رسیده و دارای توحید ذاتی الهی شدند، ولی با چه خون دلها و مشکلات که رفقا و ارادتمندان همدانی ایشان فقط میدانند. تازه ایشان در عنفوان رشد و کمال روحی و تازه به ثمر نشستن درخت تجرد تام و توحید کامل یعنی در سنّ ۵۹ سالگی رحلت نمودند، که اگر تحقیقاً در سلوک خود به استاد کاملی میرسیدند، تمام این مشکلات را از جلوی راه ایشان بر میداشت و مرگشان را مانند سایر بزرگان مانند مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانیو حاج شیخ محمد بهاری همدانی و حاج میرزا علی آقا قاضی از هفتاد به بالا و هشتاد میرسانید»[۱۰].
نمونهای از این فشارها را استاد در جریان معاینۀ دکتر قلب در تهران از ایشان بیان کردهاند[۱۱]. ایشان بعد از رسیدن به کمال میفرمودهاند:
«راه این قدر سخت نبود که من رفتم و اگر بخواهم دوباره بروم، خیلی آسانتر طی میکنم»[۱۲].
سالک برای گرفتن فیوضات قلب استاد خاص یعنی ولی مطلق هر زمان، همانند حجة بن الحسن المهدی ـ ارواحنا فداه ـ در این زمان، نیاز به اتصال با قلب استاد عام یعنی انسان کامل دارد[۱۳]. اگر امام معصوم علیه السلام دربارۀ مسائل ظاهری به اصحاب خویش با عتاب بفرماید:
«مَنْ یحْتَمِلُ مِثْلَ مَا یحْتَمِلُ ذَرِیح»[۱۴]؛ «کیست از میان شما که بتواند تحملی همانند تحمل ذریح مُحاربی داشته باشد».
آیا دربارۀ اسرار و حقائق میتوان گفت: همه مستقیماً با قلب قوی ولی الله مطلق در ارتباطند. اگر چنین است، چرا برخی از این مدعیان ارتباط و اتصال قلبی با حضرت، در اولیات معرفت بلکه اخلاق اسلامی ماندهاند؟! نه روحشان دارای پرواز است و نه راهشان با راه امام همساز است. البته مقصود این نیست که انسان شیعی، بلکه مسلمان نمیتواند با ولی زمان در باطن ارتباط برقرار کند؛ هر انسانی به قدر اعتقاد خویش میتواند با قطب عالم مرتبط باشد، بلکه سخن در این است که پارهای معارف به علت ضعف قابل نمیتواند مستقیماً به افراد برسد و در حقیقت قلب استاد عام در حکم ژنراتورهای ضعیفکنندۀ ولتاژ عمل میکند و به شاگردانش فیض میرساند[۱۵].
آیات و روایات بسیاری به نحو عموم یا خصوص بر ضرورت استفاده از راهنمای کامل در سفر راه خدا دلالت دارد. به برخی پیش از این اشاره شد و به بعضی دیگر هم اینک اشاره میکنیم:
الف: داستان موسی و خضر علیهما السلام که در قرآن به تفصیل آمده است، دال بر ضرورت راهنما در صراط حق و راه کمال است. عرفا در تفسیر و استخراج نکات این داستان سخنها دارند. این داستان در آیات ۶۰ تا ۸۲ از سوره کهف آمده است. این دو آیه در تبیین مقصود ما کافی است:
«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَینَاهُ رَحْمَۀ مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا * قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»؛
«تا بندهای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود بدو دانشی آموخته بودیم. موسی به او گفت: آیا تو را بر این اساس که از دانشی و بینشی که آموخته شدهای به من یاد دهی پیروی کنم؟»
بر همین اساس، اهل معرفت از استاد کامل به «خضر راه» تعبیر کردهاند.
ب: امیرالمؤمنین و سلطان العارفین صلواةالله علیه در وصیتش به کمیل میفرماید:
ِ«...اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّۀ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَینَاتُهُ وَ کَمْ ذَا وَ أَینَ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً یحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَینَاتِهِ حَتَّی یودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَۀ الْبَصِیرَۀ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیقِینِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَۀ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاۀ إِلَی دِینِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیتِهِم»[۱۶]؛
«بلی! زمین از کسی که برای خدا با دلیل و برهان قیام کند، خالی نمیماند، حال یا آشکار و مشهور است و یا ترسان و پنهان، و این بدین جهت است که دلیلهای روشن الهی از بین نرود. ولی اینان چه مقدارند؟ و کجایند؟ به خدا سوگند که اینان بسیار کماند، ولی در نزد پروردگار بسیار گرانقدرند. خدا به وسیلۀ آنان دلیلها و بینات خود را حفظ میکند تا آنان بینات الهی را در نزد همانندان خود به ودیعه بسپارند و در قلوب آنان بکارند. دانش با بینایی حقیقی به آنان یکباره رو آورده است و جوهرۀ یقین را با جان خود مسّ کردهاند و آنچه را که خوشگذرانهای نازپرورده سخت و ناهموار داشتند، آنان نرم و هنجار انگاشتند و به آنچه نادانان از آن در وحشت و ترس بودند انس گرفتند و خو کردند و با بدنهایی که روحهای آنها به بلندترین قلۀ عالم بالا آویخته است، در دنیا زندگی کردند. آری اینان جانشینان خدا بر روی زمین و دعوتکنندگان به سوی دین اویند، آه آه! که چه مشتاق دیدارشانم».
شواهد گوناگونی در این کلام هست که دلالت دارد، مراد از این گونه انسانها فقط ائمه اطهار: نیست که به برخی اشاره میکنیم:
این انسانها حقایق دریافتی خود را در قلوب اشباه و نظایر خود میکارند و روشن است که برای ائمه: شبیه و نظیری یافت نمیشود[۱۷].
«لَا یقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّۀ أَحَد»[۳۶۵]؛ «هیچکس از این امت با آل محمد قابل مقایسه نیست».
ج: علی علیه السلام در نهج البلاغه در تفسیر آیۀ «...یسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ* رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَۀ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه»[۱۸] میفرماید:
تا آخر که بسیار پرمغز است.«... وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَۀ بَعْدَ الْبُرْهَۀ وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یقَظَۀ فِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَۀ یذَکِّرُونَ بِأَیامِ اللَّهِ وَ یخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَۀ الْأَدِلَّۀ فِی الْفَلَوَاتِ مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیهِ طَرِیقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاۀ وَ مَنْ أَخَذَ یمِیناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَیهِ الطَّرِیقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَکَۀ وَ کَانُوا کَذَلِکَ مَصَابِیحَ تِلْکَ الظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّۀ تِلْکَ الشُّبُهَات»[۱۹]
«... و همواره برای خداوند ـ که نعمتهایش پایدار باد ـ در پارهای از زمان بندگانی بودهاند که خداوند در اندیشههایشان با آنان راز میگوید و در باطن خردشان با آنان به سخن مینشیند و بدین جهت آنان چراغ نورانی بیداری را در چشمها و گوشها و دلها برافروختند و ایام الله را یادآور ساختند و از جایگاه رفیع پروردگار مردم را ترساندند. اینان مانند راهنمایان در بیابانهای خشکاند که هر کس به راه مستقیم رود، راهش را میستایند و به رستگاری بشارتش میدهند و هر کس به چپ یا راست منحرف گردد، راهش را نکوهش کرده از هلاکت بیمش میدهند و به حق، آنان چراغهای تاریکیهایند و راهنمایان در شبههها و گمراهیها».
ظهور این سخنان در عدم انحصار اینگونه انسانها در معصومین، به قدری قوی و روشن است که نیازی به شاهد ندارد.
د: امام سجاد علیه السلام در دعای مکارم الاخلاق (دعای بیستم صحیفه) میفرماید:
«وَ وَفِّقْنِی لِطَاعَۀ مَنْ سَدَّدَنِی وَ مُتَابَعَۀ مَنْ أَرْشَدَنِی»؛
«خدایا! مرا بر اطاعت هر آن کس که مرا در راه تو تقویت میکند، موفق دار و توفیقم ده که از آن کس که مرا ارشاد میکند، پیروی کنم».
شاکلهها گوناگون است و هر کس بر اساس شاکله و ساختار وجودی خویش عمل میکند و بر همین اساس نمیتوان برای سلوک، نسخهای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد؛ بلکه انسانی کامل لازم است که بر اساس شاکلهها و نفوس گوناگون افراد، هر کس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاکلهاش راهنمایی کرده و به مقصد برساند.
خداوند در حدیثی قدسی میفرماید:
«برخی از بندگانم را با فقر نگه میدارم و برخی را با غنا و بینیازی که اگر گروه نخست را غنا و گروه دوم را فقر دهم ایمانشان مستقیم نمیماند »[۲۰].
انسان کامل ولی الله است و به رنگ خدایی رنگ شده است و بدین جهت او هم با سالکین الی الله دقیقاً به همین گونه رفتار میکند؛ یعنی با هر کس بر اساس شاکله و کشش و اندازۀ او برخورد میکند.
کسانی که با روایات اهل بیت: آشنایند به خوبی میدانند که این روایات از نظر سطح مطالب و بلندای محتوا یکسان نیستند. این اختلاف محتوا عوامل متعددی دارد، ولی عمدهترین عامل آن همان اختلاف مخاطبان از نظر استعداد و کشش و فهم و قدرت تعقل یا شهود است.
ائمۀ اطهار: خود به این مطلب تصریح و تاکید کردهاند. همین نکتۀ مهم روشنگر علت اختلاف دعاهای آن بزرگواران با روایاتشان میباشد. به این مطلب مرحوم ملکی تبریزی و شاگردش خمینی کبیرتصریح کردهاند [۲۱].
تأثیر نَفْس و نَفَس استاد در تربیت سالک قابل انکار نیست. عرفا از این مطلب به «تلقین ذکر از دست مبارک کامل» تعبیر کردهاند. بسیار تفاوت است میان سالکی که خودسر و بدون مربی کامل به سیر پرداخته و سالکی که خود را تحت هیمنۀ ولایت انسانی کامل و از خودرسته و به خدا پیوسته قرار داده و با کمک نفس نفیس استاد کریوههای راه را میپیماید. گویند:
شخصی خدمت علامه طباطبایی رحمةالله علیه رسید و از ایشان دستور خواست. مرحوم علامه فرمودند: به مدت یک اربعین در بین الطلوعین ۱۰۰۰ مرتبه ذکر شریف تهلیل (لا اله الا الله) را با شرایط ذکر بگویید و در پایان اربعین حال خود را برای من بازگو کنید. او نابخردانه گفت: از این ذکر زیاد گفتهام ذکر دیگری دستور بفرمایید. مرحوم علامه با لبخندی نمکین فرموده بودند: این بار چون من گفتهام و با این نیت بگویید.
آری همۀ نکته در این جمله است که: «چون من گفتهام، بگویید» این است معنای دستگیری استاد. این است معنای بلاکشی استاد و بار شاگرد را بر دوش کشیدن.
عارف کامل مرحوم حاج سید هاشم موسوی حدّاد مکرر به سینه خود اشاره کرده و میفرمودهاند:
«بارها را اینجا بیندازید که من بارکشم»[۲۲].
بیجهت نیست که مرحوم قاضی میفرموده است: اگر کسی ۴۰ سال به دنبال استاد کامل بگردد، جا دارد و نیز میفرموده:
«کسی که دستش به کامل رسید، نصف راه را رفته است»[۲۳].
در ارتباط با تاثیر نَفْْس و نفَس اولیای الهی داستان بسیار است. وجود مقدس رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با نَفَس گرم خود از میان عربهایی که بعضاً سوسمارخوار، دخترکش، متکبر، بیفرهنگ و قسی القلب بودند[۲۴]، چه انسانهایی فرشتهسیرت بلکه خداصفت ساخته است.
مگر عثمان بن مظعون کم شخصیتی است[۲۵]؟! مگر ابوذر، مقداد، عمّار، جعفر، شهدای بدر و احد و دیگر جنگها کم شخصیتهایی بودند؟!
ائمۀ اطهار: به خوبی این صفت انسانسازی را از پیامبر به ارث برده بودند. مگر بر اثر تاثیر نفس آتشین علی بن ابیطالب صلواةالله علیه همّام فی المجلس جان نسپرد و با جذبهای الهی به استقبال صعقهای نرفت که «کانت نفسه فیها»؟![۲۶] مگر زهیر بن قین با چند کلمه صحبت اباعبدالله سلام الله علیه حسینی نشد، پس از آنکه عثمانی المذهب [۲۷] بود. مگر با یک برخورد سازنده و کوبندۀ امام کاظم علیه السلام «بِشْر» که بر مرکب عصیان و طغیان سوار بود، راجل و بلکه «حافی» نشد و تا آخر عمر به برکت حالتِ زمان توبه با پای برهنه راه نرفت؟
پایان سفر الی الله فناء فی الله است و برای رسیدن به فنا، نفسِ سالک باید در هم بشکند و این کوه انانیت خرد شود. پس برای رسیدن به مقام فنا گذر کردن از نفس لازم است و سالک گرفتار نفس چگونه میتواند با ارادهای برخاسته از نفس و همتی منشأ گرفته از خود، خویش را فانی سازد؟! فناء فی الله نیاز به افناء دارد و افناء جز با دست مبارک ولی الله که همان انسان کاملِ راهنماست، صورت نمیگیرد [۲۸] و به همین دلیل درمییابیم که نیاز سالک به استاد کامل در مراحل پایانی سیر الی الله به مراتب از نیاز او در مراحل آغازین بیشتر است.
یکی از شاگردان مرحوم حاج سید هاشم حداد رحمةالله علیه به ایشان عرض میکند:
«مرا به مراحلی صعود میدهند که از شدت حملات، تحمل آن برای من سخت است و لهذا ترس مرا فرامیگیرد و چه بسا این خوف و ترس موجب عدم حرکت و وقوف میگردد»
و ایشان در جواب میفرمایند:
«هیچ خوف نداشته باش، هر جا میخواهند ببرند، من با تو هستم»[۲۹].
یکی از امور بسیار لازم و ضروری در پیمودن راه خدا «رفیق» است و لذا گفتهاند: «الرفیق ثم الطریق»؛ «ابتدا به فکر رفیق باش و سپس به فکر سفر».
حافظ هم سروده:
[شعر]
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق
[/شعر]
رفیق، سالک را در گذر کردن از کریوههای سلوک و خطرات راه کمک میکند. تعیین رفیق برای هر سالک نیاز به شناختن نفوس و شاکلهها دارد و کسی جز انسان کامل شاکلهها را نمیشناسد. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم دو بار میان اصحاب «اخوّت» و برادری برقرار ساخت. تشابهها و تفاوتهای نفسانی افراد در این عملکرد رسول خدا صلی الله علیه وآله به خوبی روشن است. عمر با ابوبکر برادر میشود و علی با رسول خدا، ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.
علاوه بر اینکه اتحاد نفوس همفکر و همراه و همدل در راه خدا بسیار کارساز است و جمع شدن تعدادی سالک همدل جز در زیر لوای راهنمایی کامل حاصل نمیشود.مولی حسینقلی همدانی رحمةالله علیه فرموده است:
«خیلی کار از اتحاد قلوب ساخته است که از متفرد برنمیآید»[۳۰].
اینها ده دلیل بر «ضرورت راهنمای سفر» بود؛ فتلک عشرۀ کاملۀ.
اگرچه در راه خدا گریزی از استاد کامل به عنوان راهنما نیست و اگر چه پس از رسیدن به انسان کامل باید صددرصد در مسیر تربیتی او قرار گرفت و مُلک دل به او سپرد، اما نکتۀ بسیار مهم اینجاست که باید در راه شناختن «کامل» کمال دقت و وسواس را مبذول داشت و تا یقین صددرصد به کمال انسانی پیدا نکردهایم، نباید به او سر بسپاریم؛ اگرچه ملازمت و استفاده ـ نه به عنوان شاگرد و استاد و مرید و مراد ـ ایرادی ندارد.
به تعبیر علامه بحر العلوم رحمه الله باید بدانیم:
«و اما استاد عام شناخته نمیشود، مگر به مصاحبت او در خلأ و ملأ و معاشرت باطنیه و ملاحظۀ تمامیت ایمان جوارح و نفس او و زینهار به ظهور خوارق عادات و بیان دقائق و نکات و اظهار خفایای آفاقیه و خبایای انفسیه و تبدّل بعضی از حالات خود به متابعت او فریفته نباید شد، چه اِشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقائق و عبور بر ماء و نار و طی زمین و هوا و استحضار از آینده و امثال اینها در مرتبۀ مکاشفه روحیۀ حاصل میشود و از این مرحله تا سر منزل مقصود راه بینهایت است»[۳۱].
مرحوم علامه طباطبایی بسیار از این بخش از کتاب سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم لذّت میبرده و بسیار آن را تکرار میکرده و تذکار میدادهاند و حقّا که باید همانند زنگ همواره در گوش طالبان راه حق طنینافکن باشد تا خدای نکرده با یک خطای در تطبیق، عمری را هدر ندهند.
شاید کمتر بخشی از بخشهای عرفان عملی به اندازۀ بحث «راهنمای سفر» مورد تشکیک و انکار واقع شده باشد. بررسی ریشههای علل حساسیت بر روی این موضوع مجال دیگری میطلبد و شاید پس از این به بخشی از آنها اشاره کنیم. ما اینک به طرح اشکالاتی که در این زمینه هست پرداخته و آنها را پاسخ میدهیم.
اشکالات بحث راهنمای سفر بسیار متنوع است. ما سعی میکنیم مهمترین آنها را با رعایت نظم منطقی مطرح کرده و پاسخ دهیم:
سفر الی الله معنا ندارد و بر فرض معنا داشته باشد، از هیچ ضرورتی برخوردار نیست تا راهنما و دلیل راه بخواهد.
پاسخ:
در بحث «ضرورت سفر» معناداری و ضروری بودن سفر الی الله مفصلاً بحث شد.
سفر الی الله نیاز به استاد ندارد و هر کس خود میتواند این سفر را بپیماید. چه بسیار کسانی که بدون هیچ راهنمایی این سفر را پیموده و به مقصد رسیدهاند. «مجذوب» اصطلاحی است عرفانی و به معنای «انسانی که بدون استاد و فقط با جذبه به مقصد رسیده است» میباشد. چرا انسان به جای استاد در طلب «جذبه» نباشد؟
پاسخ:
سفر الی الله بدون شک استاد میطلبد و استاد انسانی راهرفته و راهیافته با شرایطی ویژه است. ادلۀ ضرورت استاد و راهنما پیش از این گذشت. هیچ سالکی بدون استاد به مقصد نرسیده است. سالک بدون راهنما یا متوقف است و با تخیلاتی سرگرم و یا در ظلمات کریوههای راه، سرگردان.
ترک این مرحله بیهمرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی [۳۲]
آری، حساب مجذوب جداست. مجذوب کسی است که بدون راهنمای ظاهری به مقصود میرسد و اویسگونه شاهد وصل را در آغوش میکشد و از اینرو، مجذوبین را «اویسیین» مینامند، اما:
یک خاطره
خداوند سالک سوخته مرحوم حاج محمدحسن بیاتی را رحمت کند. روزی در همدان به من فرمود:
«استاد ما مرحوم انصاری همدانی در بستر احتضار بودند و مرا امر به سفر حج کرده و فرموده بودند کلید قفل کعبه را برایم بیاور (این جمله معنایی عرفانی دارد) و من مردّد بودم به حج بروم یا در همدان کنار بستر استاد بمانم. از آقای سید محمدحسین حسینی تهرانی پرسیدم، فرمودند: تو حرف استاد را گوش کن. به راه افتادم، ولی قبل از آن به اتاق استاد رفتم و روی بدن مریض ایشان افتادم و گفتم: مرا به که میسپارید؟ در حال مکاشفه فرمودند: ۴۰ روز دیگر به استاد میرسی. پس از حج خدمت حاج سید محمدحسین رسیدم و پرسیدم استاد کیست؟ فرمود: آقای حدّاد. گفتم ایشان عراق هستند. فرمود: فرقی نمیکند. تقویم خود را در آوردم دیدم دقیقاً ۴۰ روز گذشته است. رفقا را صدا کردم و گفتم بیایید لطف و کرامت آقای انصاری را ببینید».
این خاطره به خوبی میزان اهمیت دادن سالکان راستین به دستیابی به استاد را میفهماند.
اگرچه سفر الی الله ثبوتاً و در مقام واقع نیاز به راهنما دارد، ولی اثباتاً و در مقام شناخت برای شناختن راهنما که همان انسان کامل است، راهی وجود ندارد، زیرا شخص مدّعی راهنمایی اگر به کمال خود تصریح کند، این تصریح نشانۀ عدم کمال اوست. همانند کسی که در مقام امامت جماعت بگوید: من عادل هستم و اگر کمال خود را انکار کند، به مصداق «اقرار العقلاء علی انفسهم جائز»؛ «اقرار عاقلان بر ضرر خویش پذیرفته و نافذ است» اقرارش پذیرفته میشود و به عدم کمال او پی میبریم.
پاسخ:
سفر الی الله ثبوتاً نیازمند به راهنماست و اثباتاً هم راهنما قابل شناختن است و ما شناختهایم. راهنما کسی جز انبیا و اوصیای آنان نیست و در این زمان راهنما قطب عالم امکان حضرت حجى بن الحسن العسکری عج الله تعالی فرجه الشریف است و غیبت آن حضرت هیچ مشکلی ایجاد نمیکند، زیرا:
اولاً: راه سلوک راه قلب است و با اتصال قلبی با آن حضرت میتوان از آن حضرت دستور گرفت و راه خدا را پیمود.
ثانیاً: اگر مشکلی ایجاد میکرد، خود آن حضرت برای سالکین «حجت» تعیین میکردند، چنانکه در مورد فروع فقهی، فقها را به عنوان حجّت بر مردم تعیین کردهاند و فرمودهاند:
«فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیکُم»[۳۴]
اما در فقه اکبر نه تنها حجتی تعیین نکردهاند، بلکه هرگونه طلب معارف را از غیر خودشان ممنوع شمرده و فرمودهاند:
«طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوق لانکارنا» [۳۵] ؛
«طلب معارف از غیر راه ما اهلبیت مساوی با انکار ماست».
پاسخ:
شکی نیست که برترین و بهترین راهنمایان راه خدا انبیا و اوصیای آنان هستند. در قرآن آیات متعددی هدایت به سوی خدا را از وظایف اولیه آنان شمرده است، ولی سخن در این است که آیا راهنمایی راه خدا منحصر در آنهاست؟ ادلۀ فراوانی هست که چنین انحصاری نیست. به برخی از این ادله پیش از این پرداختیم. البته انبیا و اوصیا استاد خاصّ هستند و دیگران استاد عام و بین آن دو تفاوتهای مهمی است که پیش از این گذشت ، اما سخن در اصل جواز دستگیری برای استاد عام و امکان رسیدن به کمال به دست اوست و در این زمینه تفاوتی میان آن دو نیست.
البته در این زمان که پردۀ غیبت، ما را از استفادۀ مستقیم از حضور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف محروم ساخته است، اگرچه قطب عالم امکان ایشانند و راه سلوک هم راه قلب است، اما مگر هر قلبی میتواند مستقیماً با قلب آن حضرت ارتباط برقرار سازد؟ کسی که طاقت دیدار ظاهر امام را ندارد و با نزدیک شدن حضرت به او احساس قبض روح میکند و با قسم و زاری از حضرت میخواهد نزدیک نشود [۳۶]، چگونه میتواند با حقیقت حضرت و قلب آن قطب عالم ارتباط مستقیم برقرار سازد؟ اصولاً یکی از شئون استاد و کارهای راهنمای راه، همین وساطت میان قلب سالک نوپا و قلب امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف است[۳۷]. البته توسل و ارتباط با حضرت غیر از اتصال قلبی است.
و اما داستان تعیین حجت در فقه اصغر و عدم تعیین آن در فقه اکبر، پس میگوییم:
این بحث تفصیلی دارد که در این مختصر نمیگنجد. استاد در کتاب ولایت فقیه به این نکته پرداختهاند.
در پایان، روشن است که اگر کسی دست خویش را در دست عالمی ربانی گذاشت و معارف را از آن راه گرفت، هرگز معارف خویش را از غیر طریق اهل بیت: نگرفته است، بلکه از «غدیر» گوارای وارثان غدیر نوشیده و از «کوثر» ولایت سیراب شده است.
استاد برای رسیدن به کمال و گذر کردن مراحل پایانی سلوک است، زیرا به تصریح اهل معرفت، مراحل آغازینِ سلوک بدون استاد قابل پیمودن است و چون هیچ کس جز انبیا و اوصیا به کمال نمیرسد و رسیدن به لقاء الله منحصر در آنان است، نیازی به راهنما و استاد وجود ندارد.
پاسخ:
رسیدن به لقاء خداوند و فناء فی الله در انحصار کسی نیست و انسان از آن جهت که انسان است، قابلیت رسیدن به این مقام را دارد. آری، انبیا و اوصیا پیشگامان این راه و راهنمایان اصلی هستند و در مقام بقاء بالله نیز که تفاضل مطرح است، از سعۀ وجودی بیشتری برخوردارند. تمام هنر انبیا و اوصیا این است که «اسوه» و قائدند و دیگران را به سوی خویش میخوانند.
انسانهای غیرمعصوم به هر مقامی و کمالی که برسند، باز از خطا و اشتباه و سهو و نسیان مصون نیستند؛ هر چند از گناه عمدی و به خصوص کبائر مصون باشند و با احتمال خطا و سهو، سرسپردن به آنان و برگزیدن آنان به عنوان راهنما صحیح نیست.
پاسخ:
اولاً: خطر پیمودن راه خدا ـ که ضرورتش قبلاً گذشت ـ با استاد کامل که گاهی هم سهو میکند، هرگز با خطر پیمودن آن بدون همراهی استاد کامل، قابل مقایسه نخواهد بود، بلکه این پرخطر است و آن بیخطر یا بسیار کمخطر.
ثانیاً: به گفتۀ اهل معرفت سهو انسان کامل در مسائل مربوط به تربیت سالک نیست. سهو کامل در امور جزئی و دنیایی است.
ثالثاً: سهو انسان کامل بر اثر شدت انغمار او در توجه به توحید و حافظ جمیع عوالم در آن واحد نبودن است و خداوند رئوف نمیگذارد سهوی که این چنین علتی دارد، مایۀ انحراف یا سقوط یا عقبگرد سالک گردد، زیرا میدانیم که خداوند وکیل و کفیل اولیاست.
رابعاً: محکمترین دلیل بر وجود امری واقع شدن آن است. ما در شاگردان اساتیدی که معصوم نیستند کاملانی میبینیم که به قلّۀ معرفت رسیدهاند. مگر سید احمد کربلایی، سید علی قاضی را تربیت نکرده است.
خامساً: به مصداق کریمۀ «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا»[۳۸] اینگونه شاگرد و استاد به بیراهه نمیروند.
سادساً: وقتی کمال شخصی محرز شد و ارتباط ویژۀ او با امام معصوم علیه السلام مسلّم گشت و دانستیم اجازۀ دستگیری به او داده شده، قهراً میفهمیم ولی عصر با احاطۀ وجودی که بر چنین انسانی دارد، اجازه نمیدهد بر اثر سهو، انحرافی در تربیت او نسبت به افراد رخ دهد. اگر قطب عالم امکان، امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف نمیپسندند که با فتوای نادرست شیخ مفید کودک معصومی به همراه مادرش دفن شود و آن فتوا را اصلاح میکنند، به یقین نمیپسندند که سالک دلسوختهای با سهو استادی کامل که مجاز به دستگیری است، به انحراف کشیده شود و یقیناً جبران کرده و دستگیری مینمایند.
برخی از راهیافتگان به حریم دوست، منازل سیر را به خوبی بیان کردهاند و اعمال و آدابی که آنان را به مقصد رسانده است، نیز در کتابها نگاشتهاند؛ هر کسی میتواند با مطالعۀ آنها در مراحل سلوکی پیش رود و به سرمنزل مقصود برسد.
پاسخ:
هرگز! زیرا هر کس به سوی خدا راهی ویژه دارد. «الطرق إلی الله بعدد أنفاس الخلائق» [۳۹]؛ «راهها به سوی خدا به تعداد نفوس خلائق است» و همانگونه که خطوط دو سر انگشت همانند نیست، دو نفس در عالم از همۀ جهات مثل هم نیست و هر کس شاکلهای ویژه دارد و بر اساس آن عمل میکند.
«قُلْ کُلٌّ یعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ»[۴۰]. از اینرو، استادِ کاملِ نفسبین و نفسشناس لازم است تا هر کس را از راه نفس خودش و با در نظر گرفتن شاکلهاش به سوی حق رهنمون گردد.
قرآن کریم بیانگر هر چیز است و از آن جمله راه هدایت انسانهاست و سنّت معصومین: هم بهترین راه را پیش روی آدمیان مینهد. پس چه نیازی به استاد کامل وجود دارد؟
پاسخ:
اولاً: استنباط صحیح از کتاب و سنّت در فقه اکبر کار هرکس نیست، چه اینکه استنباط احکام در فقه اصغر نیز چنین است. به این مطلب در رسالۀ سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم تصریح شده است[۴۱].
ثانیاً: تطبیق کلیات استنباط شده بر مصادیق نیاز به نفسشناسی، شاکلهشناسی و تشخیص حق و باطلِ مکاشفات دارد و اینها همه کار «کامل» است.
استاد از طریق نفس خود سالک را سیر میدهد و قهراً تبعیت از او یعنی تبعیت از نفس انسانی عادی.
پاسخ:
اوّلاً: استاد کامل با رسیدن به مقام فناء فی الله و بقاء بالله در عالم خلوص ذات وارد شده و از مخلَصین (پاکشدگان) گشته است و طبیعتاً نفسی طاهر و مطهَّر دارد. به مسئلۀ سهو هم قبلاً پاسخ داده شد.
ثانیاً: سیر از طریق نفس مهذّب استاد با سیر از طریق نفس آلوده و غیر مهذّب خود سالک برابر نیست [۴۲].
بر فرض، استاد لازم باشد، چرا کمال او را شرط میکنید. عقل میگوید جاهل باید به عالم رجوع کند و نیازی به رجوع به اعلم که در بحث ما همان «کامل» است نیست.
پاسخ:
اوّلاً: عقل میگوید: چون مسأله بسیار خطیر است، احتیاط لازم است و در نتیجه، رجوع به کامل ضروری است. به دیگر سخن: قوّت محتمَل ضعف احتمال را جبران میکند. وقتی خطر در پارهای مراحل راه خدا ابتلا به فرعونیت است، رجوع به اعلم که همان کامل در مسیر خداست، لازم است.
ثانیاً: غیرکامل حق دستگیری ندارد، زیرا غیرکامل در این راه در حقیقت جاهل است و باید خود دست در دست کاملی نهد تا از مراحل باقیمانده عبور کند.
به نظر میرسد حساسیت در مورد راهنمای سفر و ضرورت آن که به عنوان ضرورت استاد در راه خدا، ضرورت دستگیری شدن توسط مرشد، ضرورت داشتن پیر و ... یاد میشود، علل گوناگونی دارد که به سه مورد از آنها برای نمونه اشاره میکنیم:
ارادت چون شمشیری دولبه است. اگر در جای جایش واقع شود، بسیار نکوست و اگر بیجا واقع شود، بسیار مضرّ است. از شرایط حتمی سلوک تسلیم صددرصد نسبت به «راهنمای سفر» است، ولی چون رهزن بسیار و استادنما فراوان است، بزرگان به مسئله حساسیت فوقالعاده نشان میدهند. ظریفی میگفت:
«ارادت نوعی افسار خویش به دست غیر دادن است، باید دید آدمی افسار نفس خویش را به دست چه کسی میدهد».
در روایت آمده
«مَنْ أَصْغَی إِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنْ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیس»[۴۳]؛
«کسی که به سخن سخنرانی گوش فرا دهد او را پرستیده است. پس اگر او از خدا بگوید و برای خدا بگوید خدا را پرستیده است و اگر از شیطان و برای شیطان بگوید، شیطان را پرستیده است».
اگر شنیدن سخن سخنوری چنین است، اطاعت محض از دیگری چگونه است؟
برخی شطحیات صوفیان و سخنان ناروایی که از آنان نقل شده، کار را بر عارفان سخت کرده است. اگر از سخن کسی ادعای الوهیت و خدایی به مشام برسد و یا مرز میان امام و مأموم یعنی معصوم۷ و رعیت بشکند، طبیعی است که حساسیت ایجاد میشود و این حساسیت بسیار بهجاست. در برخی کتابهای صوفیان همانند تذکرۀ الاولیای عطار، مبالغههایی بسیار نابجا و زشت و نازیبا دیده میشود.
۳. اظهار نظرهای غیرمتخصصانه
گاه مرادِ گروهی از مریدان با اینکه از حلیۀ علم عاری و یا از تخصص در شریعت تهیدست است، در این وادی اظهار نظر میکند. خود دیدهام کسانی را که به خاطر ارادت به کسی، از او تقلید میکردند با اینکه در اجتهادش تردید وجود داشت، چه رسد به مرجعیت و یا اعلمیت او. این بسیار خطرناک است.
نویسنده: آیت الله علی رضائی تهرانی
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۸۹ تا ۹۷
حکما گفتهاند:
آدمی نمیتواند طالب مجهول مطلق باشد [۱]
و نیز گفتهاند:
انسان فاعل علمی[۲] است و تا هدفی را در نظر نداشته باشد، به کاری دست نمیزند.
به عبارت دیگر آدمی در هر راهی بخواهد قدم بنهد و به هر کاری بخواهد دست یازد، باید تصوری ـ هر چند اجمالی ـ از آن کار و راه داشته باشد. این تصور اجمالی را دورنما یا چشمانداز مینامیم.
بسیارند افرادی که از سیر و سلوک یا عرفان سخنی شنیدهاند، ولی تصوری از آن ندارند. شنیدهاند کسانی اهل راه خدایند، ریاضت میکشند، چشم و گوشِ دلشان باز است، اهل مکاشفه و مشاهدهاند، به آداب و اعمالی پایبندند، اهل سیر و سلوک و عرفاناند؛ اما نمیدانند این حرفها یعنی چه؟ سلوک یعنی چه؟ راه خدا چگونه راهی است؟ و ... .
شاید بعضی از این افراد دوست دارند بدانند، امّا وقت یا حوصلۀ بررسی دقیق و مطالعات طولانی را ندارند، بلکه میخواهند دورنما و چشماندازی از سیر و سلوک داشته باشند، تا اگر جذب شدند، آنگاه به مطالعۀ بیشتر بپردازند. در این فصل درصدد آن هستیم که چشماندازی نسبتا شفّاف در این زمینه ارائه کنیم.
آدمیان روزی زاده میشوند و روزی میمیرند. نه تولّدشان در این دنیا به خواست آنهاست و نه مرگشان، ولی شیوۀ زندگی آنها بسیار متفاوت است. این تفاوت معلول عواملی اختیاری و غیراختیاری است. از عوامل ژنتیکی و محیطی تا انتخابهای کاملاً آگاهانه.
انسانها در طول مدت زندگی، به دو گروه کلّی تقسیم میشوند:
معتقدان به خدا و منکران خدا.
منکران خدا پایان زندگی را مرگ میدانند و در نتیجه انسان را ابتر یعنی غیر ابدی میانگارند. در مورد منکران خدا، پرداختن به سیر الی الله بیمعناست، گرچه اعتقاد به بعضی معنویات و نیز پارهای گرایشهای اخلاقی ارزشی ممکن است.
و اما معتقدان به الله خود به دو گروه تقسیم میشوند، معتقدان به شریعتی از شرایع و دینی از ادیان الهی و نامعتقدان. فراوانند کسانی که به نیرویی ازلی و ابدی که خدای جهان است، معتقدند، ولی به دینی گردن ننهادهاند. اهل عرفان برای این گروه هم سیر الی الله را ممکن نمیدانند، زیرا گام زدن در طریقت که باطن شریعت است بدون اعتقاد به شریعت بیمعناست. سیر به سوی خدا جز با محبّت او ممکن نیست و دوستدارِ خدا باید از فرستادگان بر حقّش پیروی کند:
«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی»[۳]؛
«بگو اگر خدا را دوست میدارید، بایسته است که مرا پیروی کنید».
معتقدان به شریعت خود دو گروهند:
افراد پایبند و افراد غیرمقید.
بسیارند کسانی که به ظاهر مسیحی یا یهودی یا مسلمانند، ولی به هیچ یک از دستورات این ادیان پایبند نیستند. اینان یهودی، مسیحی یا مسلمان شناسنامهایاند.
افراد پایبند به شرایع نیز دو دستهاند:
گروهی به ظاهرِ شریعت اکتفا کردهاند و تنها برای رفع تکلیف، احکام دینی را عملی میسازند که اینان اکثریتاند و گروهی که به نسبت بسیار اندکاند، به دنبال رسیدن به جادّه طریقت، از طریق شریعتاند و سپس سیر در این جادّه تا رسیدن به حقیقت که همان قرب خداوند است، این گروه را سالک مینامیم.
البته سالکان نیز به چند گروه تقسیم میشوند:
گروهی در همین نشأه به کمال میرسند و گروهی پس از مرگ به کمال میرسند و گروهی از راه میمانند و اینها یا به استدراج [۴] و عقبگرد دچار میشوند و یا در مقامی که هستند متوقف میگردند.
عواملی که آدمی را به سوی اعتقاد به خدا و سپس شریعت و آنگاه التزام به دین و بعد به سلوک کشانده و در نهایت به کمال میرساند، فراوان است که در اینجا مورد بحث ما نیست. فقط همین قدر میگوییم که اگر فطرت و قلب آدمی نمرده باشد، حتی اگر خفته باشد و خدا، دین، سلوک و قرب الهی درست عرضه شود و نه همراه با خرافه و گزافه، آن قدر جذّاب است که همچون آهنربا، آهن سرد وجود آدمی را میرباید و همچون کیمیا طلایش میسازد.
ابن فارض عارف مصری در خمریه [۵] مشهورش گوید:
وَ إن خَطِرَت یوماً عَلی خاطِرِ امریءٍ
أقامَت به الأفراح وَ ارتَحل الهَمُّ
اگر روزی تصوّر شراب محبت بر خاطر کسی بگذرد، غم از وجودش رخت برمیبندد و شادیها به جایش خوش مینشیند.
وَ لو نَضَحوا مِنها ثَری قَبرِ مَیتٍ
لَعادَت اِلیهِ الرُّوحُ وَ انتَعَشَ الجسمُ [۶]
اگر قدری از آن را بر خاک قبر مردهای بپاشند، بیشک روح به او برمیگردد و تنش دست افشان و پایکوبان از گور بر میخیزد.
از آنچه گفته شد این تقسیم به دست آمد:
بنابراین سالک الی الله کسی است که به خدا و شریعت معتقد و پایبند است و میخواهد با عمل به شریعت، پای در راه طریقت بگذارد تا به حقیقت که همان خداوند است برسد.
سالک سوخته مرحوم حاج محمدحسن بیاتی همدانی برای حقیر نقل کردند که عارف سوخته مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی میفرمود:
«خداوند آن دسته از بندگانش را که دوست داشته باشد به سوی شریعت هدایت مینماید و سپس از این دسته، آن عدّهای را که خیلی دوست داشته باشد، به سمت طریقت هدایت میفرماید و آنگاه از این دسته کسانی را که بیش از همه دوست دارد، به حقیقت واصل میسازد.»
از آنچه گفته شد، روشن گردید که دم زدن ملتزمان به شریعت، از عرفان و سیر و سلوک بدون پایبندی به آداب سلوک و طریقت، غلط است. چه رسد به دم زدن غیرملتزمان و نامعتقدان به شریعت و چه رسد به کسانی که به مبدأ هستی اعتقادی ندارند.
نیز باید دانست که اعتقاد به شرایع تحریف شده همانند مسیحیت و یهودیتِ امروز گرچه همراه با التزام و رعایت پارهای آداب و ریاضات باشد، دستی از آدمی نمیگیرد و دری بر روی او نمیگشاید؛ مگر صاحب چنین دینی مستضعف [۷] باشد که در این صورت، رشد میکند، ولی در مرحلهای خاص دین و مذهب حق از باطن برایش منکشف میگردد. اگر پذیرفت، بالا میرود وگرنه از راه میماند.
انسان مؤمن پس از اینکه فهمید در عالم خبرهاست که او تاکنون غافل بوده است و فهمید که راه باخبر شدن آن است که دامن همّت به کمر زند و از هر چه غیر دوست، بگسلد و فقط نرد عشق با حضرت معبود ببازد، از گذشتۀ خویش که در گناه و غفلت تباه شده توبه میکند، توبهای نصوح و واقعی که لارجعة فیها [۸].
استاد میفرمود:
«این توبه در حکم بولدوزر است که تباهیهای گذشتۀ آدمی را ویران میکند و نشانۀ قبولیاش این است که آدمی پس از آن در خود احساس سبکی و نشاط روحی و پاک شدن کند».
پس از این توبه، سالک به مراقبه و ذکر میپردازد. بر اثر شدت مراقبه و تأثیر ذکر پس از چندی باب مکاشفات مثالی و صوری به رویش گشوده میگردد و مزۀ ارتباط شهودی با غیب را میچشد. مکاشفات صوری کشفهایی است که دارای «صورت» [۹]است و به تعداد حواسّ پنجگانۀ آدمی قابل تقسیم است. سالک، انواری را میبیند که دیگران نمیبینند. بوهایی استشمام میکند که دیگران استشمام نمیکنند و چه بسا در این مرحله صورتهای برزخی انسانها را که بر اساس ملکاتشان شکل گرفته ببیند. به تدریج سالک عالم برزخ و احاطۀ آن را به عالم مادّه درک میکند و از این جهت به انواعی از غیب اطلاع پیدا مینماید. در همین مرحله سالک میبیند نفس خبیث او در درونش چه چیزها که مخفی نساخته است. خیالات و کثافاتی که هرگاه میخواهد به ذکر بنشیند و با معبودش خلوت گزیند بر او میتازند و ذهنش را پریشان میسازند، ولی مسافر راه خدا کمر همّت بر میان میبندد و با یاری نغمۀ قدسی الهی و نفخۀ جانبخش رحمانی راه مقصد را در پیش میگیرد و از عالم برزخ میگذرد و همۀ خیالات و آلودگیها را از صحنه و صفحۀ دل میزداید. البته باید دقت کند که چیزی از آنها باقی نماند، زیرا عادت این موجودات خیالی این است که خود را مخفی میکنند و سالک گمان میبرد از شرّشان خلاص شده است و از بقایای عالم برزخ چیزی با خود ندارد، ولی آن هنگام که سالک بر چشمۀ حیات راه یافته و میخواهد از چشمههای حکمت سیراب گردد ناگهان بر او میتازند و راه را بر او میبندند، از اینروی باید آنقدر با مجاهده و ریاضت آرامشِ خیال را به دست آورد که موجودات خیالی نتوانند در وقت توجه، ذهن او را مشوّش سازند.
سالک آنگاه که از عالم برزخ میگذرد، به عالم روح وارد میشود که آن را عالم عقل هم مینامند؛ در این مرحله به ادراک کشف های معنوی نایل میشود و سپس به توحید افعالی و بعد به توحید صفاتی و آنگاه به توحید اسمایی و در نهایت به توحید ذاتی بار مییابد. در عالم روح، تجلّیات نفس آغاز میشود. در ابتدا سالک نفس خود را به صورت مادّی مشاهده میکند و چه بسا میبیند خودش در برابر خودش ایستاده است و سپس میبیند که نور نفسش تمام آسمان و زمین و شرق و غرب را فراگرفته است و گاه سالک متوجه میشود که خود را گم کرده است و هر چه جستوجو میکند نمیتواند پیدایش کند. البته بعدها که از مشاهدات ابتدایی در مورد تجرّد نفس گذشت، میتواند تمام حقیقت نفس خود را با تجرّد تامّ مشاهده نماید.
توحید افعالی در اصطلاح عرفان یعنی سالک به مقامی میرسد که در عالم، یک فاعل بیش نمیبیند که آن یک نیز خداوند است. توحید صفاتی یعنی صفات کمالی همانند علم، قدرت، حیات منحصر در یک موجود است؛ یعنی یک علم، یک قدرت و یک حیات بیش وجود ندارد. توحید اسمایی یعنی سالک میبیند در همۀ عوالم، عالِم یکی است، قادِر یکی است و حی و زنده یکی است و آن خدای علی اعلی است. توحید ذاتی یعنی سالک با تجلّی ذاتی به مقام فنا برسد و جز یک وجود نبیند و همۀ موجودات را مستهلک ببیند و ذات نامتناهی الهی را به عنوان تنها مصداق هستی بیابد. البته در این توحید یا ذات متعین سالک در دریای وجود حق غرق میشود و یا حداقل تعینْ حکماً نابود است. یعنی هیچگونه التفاتی بدان ممکن نیست که باشد. فنا، مانند سایر مقامات سلوک، ابتدا به صورت حال برای سالک پیش میآید و کمکم مقام [۱۰] میگردد.
سالکانی که از فنای فی الله بگذرند و در فنا نمانند، به مرحلۀ بقا راه مییابند. سالکی که به بقا میرسد در عین کثرت، در وحدت است و این مقامی بس بلند است. سفر سوم و چهارم سلوک مربوط به مراحل بقاء بالله است و بهترین استاد کسی است که سفرهای چهارگانه را تکمیل کرده باشد. بحث اسفار اربعه در مبحث تعداد سفرها و نیز مقصد سفر خواهد آمد. انسان کامل سلطان عالَم است، زیرا به مقام ولایت رسیده است و همه کار به اذن خدا از دستش ساخته است.
مطالب مرتبط: موت اختیاری، کشف و شهود.
۱. مجهول مطلق یعنی چیزی که انسان هیچگونه اطلاع و آگاهی نسبت به آن ندارد.
۲. فاعل یعنی انجامدهنده کار، گاه نسبت به کارش شعور و آگاهی ندارد، مانند اینکه معده غذا را هضم میکند و گاه آگاهی دارد، مثل انسان نسبت به کاری که انجام میدهد. این قسم را فاعل علمی و قسم اوّل را فاعل طبعی یا طبیعی مینامند.
۳. آلعمران/۳۱.
۴. استدراج در اصطلاح عرفان یعنی عقبگرد و تنزل تدریجی و مستمر که فهمیده نمیشود.
۵. خمریّه که در فارسی ساقینامه نام دارد، شعری است که عارفان شاعر در وصف می محبّت میسرایند؛ استاد علامه حسینی تهرانی بهترین خمریّه را سروده ابنفارض مصری و بهترین ساقینامه را سروده حاج ملاهادی سبزواری میدانستند.
۶. دیوان ابن فارض، ص۱۷۹.
۷. مستضعف کسی است که در طول عمر عقیده حق را نشنیده و یا شنیده و قدرت تحلیل و فهم نداشته است.
۸. کیفیت این توبه را عارف کامل، ملکی تبریزی در کتاب لقاء الله توضیح داده است. ما هم پس از این بدان میپردازیم.
۹. کشفها به سه قسم تقسیم میشوند:
صوری، معنوی و صوری معنوی.
کشفهای صوری صورتی مناسب با یکی از حواس آدمی دارد.
کشفهای معنوی بدون هرگونه صورت است
و کشفهای صوری معنوی از هر دو بهرهای دارد.
استاد حسنزاده آملی در کتاب «انسان در عرف عرفان» نمونههایی از این اقسام کشف را ذکر کردهاند. قیصری در مقدمه فصوص الحکم، فصل ۷ به بحث کشف و اقسامش پرداخته است.
۱۰. حال یعنی حالات و دستآوردهای ناپایدار در سالک و مقام یعنی حالات و دستآوردهای پایدار.
عارف کامل شیخ محمد بهاری همدانی میگوید:
«علوم دو قسماند: یک قسم از آن «کتابی» است و در کتب عنوان شده و قسم دیگر آن نوشتنی نیست و هر کس هم در آن چیزی نوشته، ولیکن اصل آن را به دست نداده، اگر حقیقتاً معرفتی داشته، از قبیل تشریف بوده، فیالجمله اشاره کرده و الا علی ما هو علیه [یعنی آن گونه که حقیقتاً هست] آن نحو مطالب بیانِ لفظی ندارد و پرواضح است که فیوضات غیبیه از قسم آخر خواهد بود»[۱].
این سخن مرحوم بهاری اشاره به این دارد که امور از نظر ادراک و توصیف سه گونهاند:
یعنی نه قابل ادراکاند و نه قابل وصف. کنه ذات الهی چنین است و لذا پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم دربارۀ آن میفرماید:
«الهی مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ»[۲]؛
«بارالها ما تو را آنچنان که باید نشناختهایم» [۳].
و نیز میفرماید:
«لا أُحصی ثناءاً علیک أنتَ کما أثنَیتَ علی نَفسِک»[۴]؛
«من نمیتوانم ستایش تو را به پایان برم و آن گونه که شایستۀ تو است تو را ستایش نمایم»، پس غیرقابل توصیف است.
وقتی رسول الله صلی الله علیه وآله و سلم که برترین فرزندان آدم است و تاج لولاک [۵] بر سر دارد چنین اظهار عجز میکند، حساب سایر انبیا و اولیا روشن است، چه برسد به دیگران که ریزهخوار علم و حکمت آنانند.
آنجا که عقاب پر بریزد
از پشۀ لاغری چه خیزد
یعنی هم قابل درک هستند و هم قابل توصیف. ادراکات و یافتههای حسّی و خیالی بیشتر اینگونه هستند. مثلاً پاییز را هم میتوان درک کرد و هم میتوان توصیف نمود.
یعنی آدمی میتواند به درک آنها نائل شود، ولی نمیتواند آنچنانکه بایسته و شایسته است آنها را وصف کند. وحی انبیا، از این قسم است. نیز اولیای الهی معتقدند حالات توحیدی از این دستهاند. به همین جهت گفتهاند:
رو مجرّد شو مجرّد را ببین
دیدن هر چیز را شرط است این
و یا گفتهاند:
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
و یا گفتهاند:
اَلا ان ثوباً خیطَ من نَسْجِ تِسعَۀ
و تسعین حرفاً عن مَعالیه قاصر [۶]
//همانا لباسی که بخواهد با ۲۹ حرف الفبا دوخته شود، بر قامت بلند او کوتاه است[۷].//
مرحوم سید بن طاووس میگوید:
در سامرا از فیض محل برای من حالتی پیش آمد که هرگز قابل توصیف نیست[۸].
عدم امکان توصیف معمولاً از چند امر نشأت میگیرد:
مثلاً حقیقت توحید افعالی، صفاتی و ذاتی را (به اصطلاح عرفان نه کلام) چگونه میتوان وصف کرد؟!
امیرالمؤمنین علیه السلام به سینهاش اشاره میکرد و میفرمود:
إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لو أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَۀ [۹]؛
«در اینجا دانش انبوهی است، اگر برایش حاملانی مییافتم».
و امام سجّاد علیه السلام فرمود [۱۰]:
أنّی لَأکتُم من علمی جواهرَه
کی لا یرَی الحق ذُو جهلٍ فَیفتَتِنا
و رُبَّ جَوهرِ علمٍ لو أُبوحُ به
لقیلَ لی أنتَ مِمَّن یعبُد الوَثَنا [۱۱]
«من گوهرهای دانشم را پنهان میدارم که مبادا جاهلی آنها را ببیند و به فتنه بیفتد و چه گوهرهایی از دانش که اگر آنها را آشکار میساختم، به من گفته میشد تو بتپرستی».
و در روایت است که:
«لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ»[۱۲]؛
«اگر ابوذر میدانست چه در قلب سلمان میگذرد، او را میکشت یا تکفیر میکرد».
مرحوم سید هاشم حداد این جمله را چنین معنا میکردهاند:
«آن علم اگر به سینۀ ابوذر میآمد، چون تحمّلش را نداشت، مایۀ کافر شدن ابوذر یا مرگ زود هنگام او میشد.»
بیجهت نیست که همّام در برابر سخنان از دل برخاسته و بر جان نشستۀ علی مرتضی روحی له الفداء، طاقت نیاورد:
«فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَۀ کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا» [۱۳]؛«نعرهای مستانه زد و جان سپرد».
حکیم فرزانه آیتالله جوادی آملی میگفت:
علی صلواة الله علیه فرموده بود:
«ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ» [۱۴]؛ «من همانند کوهی هستم که سیل از من روان است».
یعنی کسی نباید در برابر سیل بایستد، همّام ایستاد، تاب نیاورد و آب شد.
بیحکمت نیست که انبیا و اولیا فرمودهاند:
ما مأموریم به قدر عقول مردم با ایشان سخن بگوییم [۱۵]
و بیعلّت نیست که علی علیه السلام شبانگاه با چاه و زمین درد دل میکرد.
همۀ عارفان در قدرتِ تبیین مشهود خود یکسان نیستند. خطبههای توحیدی امیر بیان علی بن ابیطالب صلواة الله علیه و یا سخنان توحیدی سرور شیعیان علی بن موسی الرضا علیه السلام را ببینید [۱۶] و با سخنان دیگران بسنجید تا بفهمید دیگران در تبیین معارف شهودی چه ضعیف جلوه میکنند.
شیخ صدوق در باب رؤیت کتاب توحید میگوید:
روایات فراوانی در بحث رؤیت (دیدار با خدا) در دستم بود که ننوشتم، زیرا برای بعضی ممکن است مایۀ گمراهی گردد.
این به همان ضعف خواننده و شنونده اشاره دارد.
البته این عملکرد مرحوم صدوق بخشودنی نیست، زیرا اگر نقل اینگونه روایات مشکلی میداشت، ائمه، نمیفرمودند. محدث در مقام حدیثگویی و روایتنویسی حق حذف ندارد، زیرا در روایات آمده است:
«رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ» [۱۷]؛
«چه بسا کسی مطلبی را به فردی که از او بیشتر میفهمد، منتقل مینماید».
پس بر فرض نفهمیدن، وظیفه این است که بر دیده بگذاریم و فهم آن را به اهلش که خاندان عصمتاند، بازگردانیم، نه اینکه نگوییم و ننویسیم.
همانگونه که گفته شد، حقیقت عرفان سفر است و حقیقت این سفر بازگو شدنی نیست. آن را که خبر شد، خبری باز نیامد، ولی ظاهری از آن را میتوان تبیین کرد.
برای آگاهی از این تفسیر و تبیین ظاهری، مطالعۀ دقیق این کتاب به طور کامل لازم است. در این کتاب ابعاد گوناگون این سفر الهی بازگو شده است. آنچه در اینجا ذکر میشود اجمالی از همه کتاب است.
سفر الی الله با به خود آمدن آغاز میشود. آدمی میفهمد که از کجا آمده است و آمدنش بهر چه بوده است و آخر به کجا میرود. او میفهمد که جانی دارد و این جان جایی دارد که از آنجا آمده و باید بدانجا بازگردد و میفهمد که اگر نرود، او را خواهند برد، ولی اگر خود با شور و عشق برود، کجا و اگر او را به زور و قهر ببرند کجا؟! لذا تصمیم میگیرد که کمرِ همّت بر بندد و به راه بیفتد. تا قدم صدق در راه مینهد، مشکلات آغاز میشود.
الا یا ایها السّاقی أدر کاساً و ناولها
که عشقآسان نمود اول ولی افتاد مشکلها [۱۸]
او که پس از مدتها حِرمان، راه را پیدا کرده است و خود را هدایت یافته میبیند، کجا از مشکلات میهراسد؟ میایستد و میرزمد تا عاشق میشود و عشق یعنی جنون مقدّس و این بار او که مجنون است در دل مشکلات فرو میرود و میگوید:
در رهِ منزلِ لیلی که در او صد خطر است
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی [۱۹]
و لذا با جان و دل میسراید:
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید [۱۹]
این سفر الهی و روحانی و انسانی که با «به خود آمدن» آغاز شده است با «در خود فرورفتن» ادامه مییابد و با «از خود بیرون آمدن» پایان میپذیرد.
آدمی آن گاه که به خود میآید، تازه عمق غفلت پیشین خود را درک میکند که چگونه کودکصفت با بازیچهای به نام دنیا دلخوش بود و آنگاه که در خود فرو میرود، تازه میفهمد که در درون او چه خبرهاست و آشکارا مییابد که:
«معرفۀ النَّفسِ أنفعُ المعارف» [۲۱]؛
«سودمندترین شناختها، شناخت خود است».
و لمس میکند که:
«مَنْ لَم یصلِحْ نَفْسه لَم یصْلِح غَیره» [۲۲]؛
«هرکس خود را نساخته باشد، توان ساختن دیگری را ندارد».
چرا؟
زیرا ،
اولاً:
«مَنْ جَهِل نَفْسه کان بغیرِ نَفْسِه أَجْهَل» [۲۳]؛
«هرکس به خویش جاهل باشد به دیگران جاهلتر است».
و ثانیاً:
مگر فقیر میتواند بینیاز کند؟ مگر نجس میتواند پاک کند؟ مگر آلوده میتواند پالایش کند؟
آدمی آنگاه که از خود بیرون میآید، معرفتی نوین پیدا میکند که این معرفت هرگز قابل توصیف لفظی نیست و به تعبیر عارف کامل مرحوم سید احمد کربلایی خطاب به علامۀ کتابشناس مرحوم آقابزرگ تهرانی:
«حلوای تَنْتَنانی تا نچشی ندانی» [۲۴].
فقط این قدر میدانیم که صاحب این معرفت لیاقت پیدا میکند که خدای را وصف کند.
«سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ * إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» [۲۵]؛
«خداوند از آنچه مردم دربارهاش میگویند منزّه و پیراسته است، مگر بندگان خالص شده که توانند او را وصف کنند».
این بالاترین مقامی است که یک ممکن الوجود میتواند به آن دست پیدا کند.
توضیح کامل این سفر که با به خود آمدن آغاز و با در خود فرو رفتن ادامه و با از خود بیرون آمدن تکمیل میگردد، در این کتاب آمده است و تا یک دوره مطالعه نشود، «ماهیت سفر» به خوبی درک نمیشود. در اینجا به اختصار میگوییم:
مسافر سفر الی الله جان آدمی است. انسانی که از غفلت رسته و به یقظه پیوسته و دانسته باید حرکت کند، با همّت، توکّل و اخلاص قدم در راه مینهد و به برکت زهد در دنیا و مراقبه و ذکر و فکر، گوهر عشق الهی را به دست میآورد. آنگاه با بُراق [۲۶] عشق در مراتب کمال حرکت میکند و عوالم وجودی را درمینوردد. ابتدا با عالم مثال و برزخ آشنا میشود و سپس به عالم عقل یا جبروت سفر میکند و سپس به اسما و صفات الهی بار مییابد و در پایان وجود مجازی خویش را در طبق اخلاص نهاده و در برابر تجلّی ذاتی محبوب تقدیم میکند. این را فنا مینامند. برخی از فانیان فی الله دوباره به عالم کثرت برمیگردند. این را بقاء بالله مینامند. بعضی از این گروه اجازه مییابند دست دیگران را بگیرند و راهِ رفته را به دیگران بنمایند و آنان را در پیمودنش کمک کنند. اینان را استاد، پیر و مرشد مینامند و ما در این کتاب با نام «راهنمای سفر» به آنان اشاراتی خواهیم داشت.
همسفرانِ این راه سالکان راه خدایند و مرکب سفر، عشق و اخلاص است و زاد و توشۀ سفر دستورات شرعی است که بر اساس راه و روش خاص هرکس توسط استاد راه تعیین میشود. خاطرات این سفر، همه حالات و مقاماتی است که در راه برای سالک پیش میآید و ارمغان این سفر برای سالک، کمال و آثار آن است و برای دیگران فراوان است، از «ینابیع[۲۷] حکمت» که بر زبان و قلم عارف میجوشد تا دستگیریهای استادانه که طالب راه خدا را از خطرات میرهاند و تا بر افروختن عشق الهی در سینهها.
۱. بهاری همدانی، محمد، تذکرة المتقین، ص۹۶.
۲. بحارالانوار، ج۶۸، ص۲۳.
۳. آقا علی حکیم ما را موصوله و حق را خبر گرفته است؛ یعنی "خدایا آن شناختی که ما از تو داریم حق شناخت توست" که البته بسیار خلاف ظاهر است. ر.ک: بدایع الحکم، ص۹۸.
۴. بحارالانوار، ج۶۸، ص۲۳.
۵. اشاره به روایت معروف «لولاک لما خلقت الأفلاک» است؛ یعنی اگر تو [ای پیامبر] نبودی، جهان را نمی آفریدم.
۶. منظومه حاج ملاهادی سبزواری مقدمه بخش حکمت.
۷. به یاد دارم که در درس فصوص الحکم در فصول پایانی مقدمه قیصری که بحث از فناء فی الله بود استادم ، حکیم مفسر آیتالله جوادی آملی، پس از نیم ساعت توضیح درباره فنا فرمودند:
«ببینید! بیش از نیم ساعت است که درباره فنا صحبت میکنیم، ولی برای ما مهجوران هیچ چیز روشن نشد، زیرا مطلب به لفظ در نمیآید».۸. سیر و سلوک منسوب به علامه بحر العلوم،ص۲۱۱
۹. نهجالبلاغه، بخش حکمت، حکمت۱۴۷.
۱۰. بعضی به دیگران نسبت دادهاند.
۱۱. الغدیر، ج۷، ص۳۵؛ مقدمه تفسیر صافی، تفسیر جواهر المعانی آلوسی، ج۶، ص۱۹۰؛ استاد در روح مجرد، ص۳۷۶ (پاورقی) توضیحی درباره این شعر دارند.
۱۲. کافی، ج۱، ص۴۰۱. باب فی ما جاء أن حدیثهم صعب مستصعب.
۱۳. نهجالبلاغه، خطبة۱۹۳ «و من خطبة له علیه السلام یصف فیها المتقی».
۱۴. نهجالبلاغه، خطبة۳ «و من خطبة له علیه السلام و هی المعروفة بالشقشقیة».
۱۵. کافی، ج۱، ص۲۳، کتاب العقل و الجهل.
۱۶. به نهجالبلاغه، توحید صدوق، عیون اخبار الرضا و احتجاج طبرسی مراجعه شود.
۱۷. کافی، ج۱، ص۴۰۳، باب ما أمر النبی صلی الله علیه و آله بالنصیحة لأئمة المسلمین.
۱۸. دیوان حافظ.
۱۹. همان.
۲۰. همان.
۲۱. روایتی است از امیرمؤمنان علی علیه السلام . ر.ک: غررالحکم.
۲۲. همان، حدیث ۴۷۷۲.
۲۳. همان، حدیث ۴۶۶۳.
۲۴. علامه حسینی تهرانی، سید محمدحسین، توحید علمی و عینی، مقدمه.
۲۵. صافات/۱۵۹ و ۱۶۰.
۲۶. بُراق نام مرکب رسول خدا صلی الله علیه و سلم در شب معراج است
۲۷. جمع ینبوع: به معنای چشمه.
سفر الی الله سفری به عالم معنا و ماورای مادّه است. منازل این سفر و همۀ آنچه سالک این سفر در این منازل میبیند و میچشد اموری مجرد است و در مورد مجرد گفتهاند:
رو مجرد شود مجرد را ببین
دیدن هر چیز را شرط است این
منازل و حالات سلوکی نه قابل عکسبرداری است و نه قابل فیلمبرداری. فقط قابل حکایتگری است، آن هم حکایتی ناقص و نارسا و فقط توسط کسانی که خود این راه را رفته و مزۀ آن را چشیدهاند که «حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی»[۱]. اما چرا حکایتگری سالکان و عارفان از مشهوداتشان نارساست؟ زیرا مطالب عرفا مطالبی است که گویا از زبان دیگر ترجمه شده است. عارف میخواهد آنچه را با دیدۀ دل و با تمام وجود خود شهود کرده است، با زبان عقل توضیح دهد. او میخواهد کشف را با زبان عقل، علم حضوری را با زبان علم حصولی، شهود درونی را با شعور ذهنی حکایت کند و روشن است که این جامه بر آن قامت رسا نیست.
اَلا إنَّ ثَوباً خیطَ من نَسجِ تِسعَۀ
و عشرینَ حرفاً عن مَعالیه قاصِر [۲]
«لباسی که با ۲۹ حرف الفبا دوخته شده باشد بر بلندای قامت او کوتاه است».
سرّ سفارش پیش از سفر
سالک در راه خدا با حالاتی برخورد میکند که تمام وجود او را تحت تأثیر قرار میدهد و اگر این حالات شیطانی باشد و یالااقل جای درنگ در آن نباشد ـ که نیست ـ در صورتی از آنها میگذرد و نهیب استاد را به جان خریدار میگردد که از قبل آمادگی داشته باشد وگرنه بدون آمادگی پیشین، در آن حالِ نشسته بر جان، او محکوم به حال خویش است و سخنی را نمیشنود و اندرزی را نمیپذیرد.
سفارشهایی که سالک باید پیش از شروع سفر به گوش جان بشنود و سپس دائماً آنها را علما و عملاً بر خود تلقین کند، فراوان است که به بعضی از آنها اشارتی میکنیم:
امیرمؤمنان علی صلواة الله علیه در دعای کمیل میفرماید:
«قَوِّ علی خِدمَتک جَوارحِی واشدُد علی العَزیمَۀ جَوانِحی»؛
«بارالها اعضا و جوارحم را برای خدمتت قوت بخش و قلبم را برای همتی عالی محکم گردان».
نگارندۀ این سطور بارها گفته است که «بلندهمتترین انسانهای روی کرۀ خاکی اولیا و عرفایند»، زیرا پیمودن راه خدا و رسیدن به حرم امن الهی جز با عزمی پولادین و همتی مردانه ممکن نیست. هنوز در گوشم طنینانداز است آخرین جملهای را که استاد در اولین جلسه فرمودند: «کمر را محکم ببندید که در این راه همه چیز هست» و لذا در روایات چنین تاکید شده است:
«وَ اجعَل همّک همّاً واحداً»[۳]؛«اهتمام و کوششت را به یک امر معطوف کن».
همّ و غمت جز وصول به یار و چشیدن شهد دیدار نباشد. در اولین جلسه که خدمت استاد رسیدم، پیش از دستور دادن مطالبی فرمودند که هر یک درّی بود شاهوار و یکی این بود:
«بیتفاوت نباید باشید، بیتفاوتی یعنی خاموشی طلب و خاموشی طلب یعنی سکون و سکون مخالفِ حرکت است و سلوک یعنی حرکت».
البته استاد این مطلب را در ضمن توصیه به «دوام حزن» بیان داشتند.
آری:
همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جایی رسیدهاند
حافظ گوید:
بر سر تربت ما چون گذری همّت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود
همو گوید:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است
آری باید مردِ راه بود و مشکلات را هیچ شمرد.
ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز [۴]
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش [۵]
راه خدا راه عبودیت است. عبد یعنی بنده و بنده یعنی کسی که مُهر خاکساری در برابر مولایش را بر پیشانی جان دارد. سالک اگر دائماً ذلّت خویش را ننگرد، نمیتواند از کریوههای سفر بگذرد. سالک باید پیوسته در درون در حال سجده باشد و دائماً مشغول این ذکر:
«لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» [۶]؛
یعنی «هیچ معبود و مؤثری در عالم جز تو نیست. تو منزّهی و این منم که به خویش ستمکارم».
برخی از سالکان این سجده را که به سجده یونسیه موسوم است هر روز بهجا میآوردهاند و ۳۰۰۰ بار این ذکر را در آن به صورت لفظی یا قلبی یا هر دو تکرار میکردهاند. مرحوم ملکی تبریزی از استاد عرفانش مرحوم ملا حسینقلی همدانی نقل کرده است که در کشف حجاب ها این سجده نظیر ندارد [۷].
هر چه در این راه نشانت دهند
گر نستانی به از آنت دهند
سالکی راهرفته و جانسوخته میگفت:
«به غلط نام راه خدا را راه ریاضت نهادهاند. این راه راه عشق است و صفا. راه لذّت است و طرب»
سرّ این گفتار این است که حالات و مقامات به دست آمده از سلوک الی الله بسیار لذیذ است و همین مایۀ خطر است، زیرا اگر سالک الی الله به هر مقامی یا حالی دل ببندد، در همانجا متوقّف میگردد و اگر دچار استدراج نشود و عقبگرد نکند، دستکم همانجا قبر او میشود و در آنجا میماند و این از خطرات بسیار رایج در سلوک است.
روایتی از باقر آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم در کتاب تحف العقول نقل شده که بسیار ارزشمند است. روایت این است:
«لا مصیبۀ کاستهانتک بالذّنب و رضاک بالحالۀ التی انت علیها» [۸]؛«هیچ مصیبتی مانند سبک شمردن گناه نیست. هیچ مصیبتی همچون دلخوشی تو به آن حالتی که در آن به سر میبری نیست».
استاد میفرمود:
«اگر انسان گمان برد در مرحلهای قفل شده است و دیگر رشد و تعالی نمیتواند داشته باشد، گویا همانجا از انسانیت بیرون رفته است».
این سخن استاد مرا یاد آن کلام بلند بوعلی میاندازد که میگوید:
«اگر انسانی به اینجا رسید که از آموختن احساس سیری کرد، از فطرت انسانی بیرون شده است» [۹].
اینکه اولیای دین دستور دادهاند تا پایان عمر از دانشاندوزی دست نکشید، به این علت بوده است که خواستهاند آدمی انسان بماند و مرکب خویش را در غیر طریق انسانیت نراند.
استاد میفرمودند:
«در این راه هر چه به شما دادند و کف دستتان نهادند، ببینید و بریزید. همیشه باید کف دست شما متمایل به زمین باشد که هر چه در او نهادند بریزد و نماند که شما را نگه میدارد.»
داستان آیت الحق مرحوم سید جمالالدین گلپایگانی و داستان آیت العرفان و الحکمۀ مرحوم علامه طباطبایی در این زمینه شنیدنی است [۱۰].
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن [۱۱]
در روز حشر چون که به عالم صلا زدند
اول صـلا بـه سلسلـۀ انبیا زدنـد
نـوبت بـه اولیـا کـه رسیـد آسمان تپید
زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند[۱۲]
گفتهاند و خوش گفتهاند: «البلاء لِلوِلاء» یعنی:
هر که در این بزم مقرّبتر است
جام بلا بیشترش میدهند [۱۳]
آن مرد عرب به رسول خدا۶ گفت: من شما و اهل بیتتان را دوست میدارم. حضرت فرمودند:
«أَنِ اسْتَعِدَّ لِلْبَلَاء»[۱۴]؛
«پس آمادۀ بلا باش».
آری، راه خدا راه بلاکشی و جفاکشی است. اگر مؤمنی که جز رسیدن به بهشت همّی ندارد، به تصریح روایات مورد انواع ابتلائات قرار میگیرد تا پاک گردد و لیاقت بهشت را پیدا کند، شما خود بسنجید که سالکی که میخواهد از اعماق وجود خود بخواند و بخواهد و بنالد و بگوید:
دو عالم را به یک بار از دل تنگ
برون کردیم تا جای تو باشد [۱۵]
چهقدر مورد ابتلائات و جفاها قرار میگیرد. بزرگی میگفت:
«آقا! شما از سر صدق بگویید: خدایا آمدم. ببینید چقدر مشکلات و بلاها سرازیر میشود» [۱۶].
البته سالک شعرش و شعارش و بلکه شعورش این است:
زیر شمشیر غمش رقصکنان باید رفت
کانکه شد کشتۀ او نیک سرانجام افتاد [۱۱]
مصیبتها و مشکلات و جفاها و بلاهای وارد بر سالکان و اولیاء از حدّ شمارش و تصور انسانهای عادی بیرون است. البته خدا خود تحمّلش را میدهد. زینب کبری سلام الله علیها که شب عاشورا با شنیدن دو بیت شعر از امام حسین علیه السلام که بوی فقدان حضرت را میداد، از هوش رفت، با عنایت الهی و شاید با تصرف حسینی یک روز بعد، کاروان غم را دهها منزل مدیریت کرد و کربلا را جهانی ساخت. آری
سرّ نی در نینوا میماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود[۱۸]
در زمینۀ مصیبتهای سالکان راه خدا داستان آیت الحق مرحوم انصاری همدانی شنیدنی است.
مرحوم حجتالاسلام و المسلمین حاج آقا معین شیرازی (پدرخانم مرحوم علامه تهرانی;) نقل کردند که:
من روزی به استادم انصاری همدانی گفتم: آقا من از شما میخواهم که مقاماتی را که خودتان به آن رسیدید، به من هم عنایت کنید.
پرسیدند: طاقتش را داری؟ مشکلاتش را تحمل میکنی؟ گفتم: نمیدانم. فرمودند: من یک نمونه برایت نقل میکنم:
«پس از فوت عیال بنده، در محلّۀ ما در همدان شایع شد که من علت فوت او بودهام، با اینکه من در این رابطه هیچ تقصیری نداشتم. بالأخره، پلیس به منزل ما آمد و ما را با دست بسته به پاسگاه برد. وقتی من به همراه پلیس از درب منزل بیرون آمدم، دیدم دو طرف کوچه تا انتها مردم منتظر ایستادهاند و از نفر اول تا نفر آخر از جلو هرکس که گذشتم یا آب دهان به صورت من میانداخت و یا ناسزایی نصیب من میکرد و من همه را تحمّل میکردم و در دل خوش بودم. حال بگو ببینم آیا تو تحمّل مانند این را داری؟ « گفتم: نه آقا! من که تحمل ندارم. آن مقامات مال خودتان باشد، من که کشش ندارم».
خدای استاد را رحمت کند. از این جملۀ جنید بغدادی بسیار مشعوف بود و فراوان آن را تذکار میداد:
«شیخ ما در اصول و فروع و بلاکشی علی بن ابیطالب علیه السلام است»
و بر روی کلمۀ بلاکشی تأکید داشت.
عارفان معتقدند:
بر این اساس سالک باید بر بال و شهپر استاد بنشیند و سفر کند و این مطلب را بر خود بباوراند که استاد هم نَفس او را میبیند و هم درد او را میداند و هم درمان او را میتواند و اگر چنین اعتقادی ندارد، هرگز نباید بر آستان او سر بنهد. البته:
نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند[۱۱]
استاد کامل نشانههایی دارد و شناخت او راه دارد که در بحث «راهنمای سفر» خواهد آمد، تاکید ما در اینجا بر این نکته است که در راه خدا مراحلی است که جز به همت استاد قابل گذر کردن نیست و همت استاد در صورتی مفید خواهد بود که همراه با تسلیم شاگرد باشد.
همتم بدرقۀ راه کن ای طائر قدس
که درازست ره مقصد و من نوسفرم[۵]
آری:
ترک این مرحله بیهمرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی [۵]
در این قسمت عین عبارت عارف کامل سریعالسیر مرحوم شیخ محمد بهاری همدانی را در کتاب نفیس تذکرۀ المتقین[۲۲] نقل میکنیم.
عبارات داخل کروشه [] از نگارنده است.
اول: باید صحیح المزاج باشد. اگر علّتی [مرضی] در مزاج هست باید به معالجۀ آن بپردازد، چه اینکه اگر سودا غالب آید، پارهای از حرکات سوداویه را شور عشق پنداشته مغرور گردد و اگر صفراء و حرارت غلبه کند خشکی دِماغ [مغز] و خفقان قلب و سوء الخلق [بد اخلاقی] فوقالعاده حاصل گردد. اگر بلغم زیاده باشد، قصور در فهم دقیق [نکات ظریف] پیدا خواهد کرد [۲۳]. فلا بد من اعتدال المزاج [پس چارهای جز سلامت مزاج نیست].
[سالک باید به آداب دین و شرع متادّب و عامل باشد و از گناهان آزرده خاطر و تارک آنها باشد].
[سالک باید با عفّت، بسیار راستگو و همیشه از فسق و فجور و مکر و خیانت و حیله رویگردان باشد]، زیرا که تمام اخلاق مقدمه معارف است بعد علم الفقه، هیچ رکنی از ارکان شریعت نباید در زمین بماند و تأویل در ظواهر آن بشود و وظائف آنها هر کدام در محل خود باید اتیان شود. [به جا آورده شود] تارک الصّلوۀ بل [بلکه] تارک النوافل را دم از عرفان زدن غلط اندر غلط است.
[باید از امر معاش آسودهخاطر باشد حال یا به سبب متمول بودن و یا از راه قناعت و توکل] کسی که حواس او پیش سنگک است، باید در فکر نان باشد، خربزه او را آب خواهد بود، لاینبغی ان یدخل من باب المعارف فضلاً من أن یجعلها آلۀ لتحصیل معاشه؛ [سزاوار نیست چنین کسی وارد وادی معارف شود چه رسد به اینکه آن را وسیله تحصیل معاش خود قرار دهد]. ابداً همچو [این چنین]شخص نوری نخواهد پیدا کرد.
الحرفۀ غیر المعرفۀ و الحِیل الی الشهوۀ و الطبیعۀ غیر الرغبۀ الی الآخرۀ و هما ضَرَّتان متباینتان و لاتجتمعان؛ [شغل و حرفه غیر از معرفت است و به کار بردن حیلهها برای رسیدن به هواهای نفسانی و مادیت غیر از میل به آخرت است. این دو مانند دو هوو دشمن یکدیگرند که هرگز با هم جمع نمیشوند.][دیگر اینکه دانش و دانشمندان را بزرگ بشمارد]. اول عیبی که سالک پیدا کند، آن است که علمای ظاهر پیش او حقیر و کوچک گردد.
[دیگر اینکه همواره غمگین باشد. شادمانی در چهرهاش نمایان و اندوه در دلش پنهان باشد.] اگر قلب او شاد و خندان باشد، بهرهای از معارف نخواهد برد.
[دیگر اینکه اگر اسراری به برکت سلوک برایش به دست آمد، آنها را بسیار کتمان کند و هیچ دم نزند] الحاصل، «هزاران نکته میباید به غیر از حسن و زیبایی».
حاصل گفتار مرحوم بهاری برای شروع سلوک و ادامۀ بدون انحراف آن تأکید بر روی شروط ذیل است:
برخی از اینها را مانند ترک معاصی یا تقوا، حزن دائم و کتمان سرّ در بخش «زاد و توشۀ سفر» بررسی خواهیم کرد. سلامتی مزاج را در بحث «مسافر سفر» بحث خواهیم کرد. مناسب است که اینجا شرط چهارم را کمی توضیح دهیم. عرفا گفتهاند:
فقر و قناعت به حال سلوک مناسبتر است از تموّل و ثروت.
مرحوم بهاری هم در نامه هفتم از تذکره میفرماید:
«الخامس: اینکه فقر نباید اسباب سستی او در عبادات بشود، بلکه حال فقر را غنیمت دانسته، بیشتر مواظب بر طاعات شود، «اذِ الوصول الی السّعادۀ الأبدیۀ بالفقر ایسر و اسهل»[۲۴]؛
[چون دستیابی به خوشبختی جاودان با فقر آسانتر و راحتتر است].
معنای اینگونه سخنان این نیست که انسان سالک از مال حلال بگریزد، بلکه مقصود این است که اگر فقر گریبانگیر او شد، نباید با طمع و حرص و بیصبری برای روح و دل دغدغه ایجاد کرد که این، نتیجهای جز بازماندن از سلوک ندارد، بلکه باید با قدم قناعت و صبر و توکل پیش رفت و دل بر محبوب نهاد. در روایات است که
«الْقَنَاعَۀ مَالٌ لَاینْفَدُ»[۲۵]؛ «قناعت سرمایهای است که تمام نمیشود»
چرا؟ زیرا اموال دستخوش سرقت، نقصان و تلف است، اما قناعت ملکهای نفسانی است که دارندۀ آن در بهشتِ استغنا و بینیازی از دیگران زندگی میکند و ملکات نفسانی به راحتی از بین نمیرود.
پس اگر سالک نه ثروتمند باشد و نه توان قناعتپیشگی داشته باشد، دغدغههای معیشتی چنان ذهنش را برمیآشوبد که هرگونه سکونی را از خاطرش محو میسازد، چه رسد به سلوک که شرط نخستش «جمعیت خاطر» است.
البته سالک میتواند همزمان شروع به سیر و سلوک کند و در راه تحصیل قناعت هم مجاهده نماید و اگر سالک دارای نفسی قوی و همتی بلند باشد، میتواند روحیۀ قناعت را در خانوادۀ خویش هم ایجاد کند که در صورت عدم ایجاد آن مشکلاتی پیش میآید و خدای ناخواسته به جداییهای خانوادگی میانجامد و چه بهتر اینکه همۀ خانواده اهل سلوک باشند تا بتوانند یکدیگر را درک کنند و بر اساس هدف مشترکشان در زندگی رفتار کنند.
۱. اشاره به داستان مرحوم آقا بزرگ تهرانی و حاج سید احمد کربلایی. ر.ک: توحید علمی و عینی، مقدمه.
۲. منظومه حاج ملاهادی سبزواری، مقدمه.
۳. بحارالانوار، ج۷۴، ص۲۸.
۴. دیوان حافظ.
۵. همان.
۶. انبیا/۸۷ .
۷. اسرار الصلوه، ص۱۳۰.
۸. تحف العقول، ص۲۸۷.
۹. این مطلب را از استادم آیتالله حسنزاده شنیدم.
۱۰. ر.ک: دورة معادشناسی حضرت استاد.
۱۱. دیوان حافظ.
۱۲. بخشی از ترجیعبند مشهور محتشم کاشانی، معصومی، رضا، اشک شفق، ج۱، ص۶.
۱۳. مثلی فارسی است.
۱۴. بحارالانوار، ج۱۲، ص۲۷۱.
۱۵. شعر از سعدی است. ر. ک: کلیات سعدی.
۱۶. این سخن را از استادم حسنزاده در درس شنیدم.
۱۷. دیوان حافظ.
۱۸. فرید طهماسبی.
۱۹. دیوان حافظ.
۲۰. همان.
۲۱. همان.
۲۲. تذکرة المتقین، ص۱۲۵ـ۱۲۷.
۲۳. گذشتگان در انسان چهار خلط قائل بودند با نامهای صفراء، سوداء، بلغم و خون که اگر اینها معتدل میبودند، مزاج آدمی سالم بود و اگر یکی غلبه میکرد، آدمی مریضی خاص آن را پیدا میکرد. نویسنده به آنها اشاره دارد. نظیر اینکه امروزه میگویند فشار خون، اوره خون، قند و چربی خون اگر کم یا زیاد باشد، آدمی مریض میگردد.
۲۴. همان، ص۱۴۱.
۲۵. وسائل الشیعة، ج۱۵، ص۲۷۸؛ مستدرک، ج۱۵، ص۲۲۶؛ بحارالانوار، ج۶۸، ص۳۴۴.
خداوند میفرماید:
«وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَۀ وَسَعَی لَهَا سَعْیهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیهُمْ مَشْکُورًا»[۱]؛
«و هر کس خواهان آخرت است و نهایت کوشش را برای آن به کار بندد و مومن باشد، آنانند که تلاششان مورد حقشناسی واقع خواهد شد».
نکتۀ آیۀ کریمه این است که میفرماید:
اگر کسی طالب آخرت است، باید سعی شایستۀ آن داشته باشد.
در مثل عربی است: «و مَن طَلَب العُلی سَهَر اللیالی»؛ «هرکس به دنبال رسیدن به قلّههاست شبها هم خواب ندارد».
در فارسی نیز گفته میشود: «هر کسی طاووس خواهد، جور هندوستان کشد».
بسیاری از کارها در علم فقه از واجبات به حساب نمیآید، ولی در علم اخلاق و عرفان از واجبات محسوب میشود. همچنانکه بسیاری از کارها در فقه حرام برشمرده نمیشود، ولی در علم اخلاق و عرفان حرام به حساب میآید، بلکه چه بسا کارهایی که برای افراد مبتدی، نیکو به حساب میآید، ولی برای سالکان راهرفته ناپسند و حرام سلوکی محسوب میگردد.
دوام طهارت، دوام ذکر و یاد خدا، محاسبه، مراقبه، مشارطه، نرنجیدن از جفای خلق و ... واجب فقهی نیست، ولی واجب سلوکی هست.
حسد درونی، ترک تهجّد، بسیاری از مکروهات و ... حرام فقهی نیست، ولی حرام سلوکی هست.
حافظ گوید:
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن [۲]
بزرگان اخلاق و سلوک بارها تفاوت این دو گونه حرمت و وجوب را یادآور شدهاند.
ضرورت و وجوب عقلی هم همیشه با وجوب فقهی یا اخلاقی همراه نیست. بسیاری از امور، لازم عقلی است که بایستۀ اخلاقی یا فقهی نیست و بسیاری از بایستههای فقهی را عقل، به طور مستقل ادراک نمیکند و فقط از راه شرع فهمیده میشود. مثلاً عقل، تیمّم را در نبود آب یا ضرر داشتن آن لازم نمیداند در حالی که شرع آن را واجب میداند [۳].
هیچ فقیهی به ضرورت سفر الی الله به معنایی که در آغاز این کتاب گفته شد، فتوا نداده است. حق هم همین است، زیرا اگر از جهنم گریختن و به بهشت رفتن به حکم فقه بر همگان واجب است، از بهشت گذر کردن و به بهشتآفرین پیوستن بر همگان واجب نیست. شرط آن، عقل است که همگان دارند و شرط این، نوعی شعور و عشق است که روزی همگان نیست.
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاری است که موقوف هدایت باشد [۲]
کسانی که فقط از ترس دوزخ بردهوار عبادت میکنند و آنان که فقط به طمع حور و قصور و نعمتهای بهشتی سوداگرانه به پرستش حق میپردازند، همگان بهشتیاند، اما احرار دیگرانند و عبادتشان چیز دیگری است. آنان خدا را چون خداست میپرستند، آنان نه بردهاند و نه تاجر که بندهای عاشقند و خدای خوبیها و زیباییها را چون لایق پرستش است، عبادت میکنند و این کارِ زاهد و عابد نیست که کار عارف است.
شاعر چه خوش سروده است:
خدایا زاهد از تو حور میخواهد قصورش بین
به جنّت از درت بگریزد او یارب شعورش بین [۵]
لسان الغیب،حافظ شیرازی گوید:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است
پس راه خدای بهشت غیر از راه بهشت است و بسیارند کسانی که بهشتیاند، اما خدایی نیستند. از اصحاب یمین هستند، اما از مقرّبین نیستند.
پس از نظر فقهی سفر الی الله واجب نیست، گر چه مستحب هست و دلیل استحباب روایات فراوانی است که بر سیر و صیرورت به سوی خدا تاکید کرده است و نمونهای از آن خواهد آمد.
از نظر اخلاقی و عرفانی سفر الی الله تنها وظیفه آدمی است. کسی که میخواهد به معنای واقعی «انسان» شود، از این سفر گریزی و گزیری ندارد. نتایج شیرین این سفر آنقدر عالی و متعالی است که هیچ ضرورت اخلاقی و عرفانی به پای آن نمیرسد.
استاد میفرمود:
«کمربندها را محکم ببندید که در این راه همه چیز هست».
من که امروزم بهشت نقد حاصل میشود
وعد فردای زاهد را چرا باور کنم [۲]
۱.خداوند میفرماید:
«وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ» [۷]؛
«و سبقت گیرندگان مقدّمند و آنانند مقربان پروردگار».
۲. امیرمؤمنان علی صلواة الله علیه میفرماید:
«یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ، قَوِّ علی خدمتک جَوارحی، و اشدُد علی العزیمۀ جوانحی و هَب لِی الجِدَّ فی خشیتک و الدَّوام فی الإتّصال بخدمتک، حتی أسرَح الیک فی میادین السّابقین و أسرع الیک فی المبادرین و أشتاقَ الی قربک فی المشتاقین وأدنوَ منک دنُوَّ المخلصین و أخافک مخاف الموقنین و أجتمعَ فی جوارک مع المؤمنین» [۸]؛
«پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا! برای انجام خدمتت اعضای مرا نیرو بخش و برای آهنگ کردن به سویت دلم را محکم گردان و در ترس از تو کوشش عطایم کن و مداومت در پیوستن به خدمتت را بهرهام ساز، تا در میدانهای پیشتازان به سویت برانم و در زمرۀ شتابندگان به سویت بشتابم و در صفِ مشتاقان به سوی قربت اشتیاق پیدا کنم و همچون نزدیک شدن مخلَصان به تو نزدیک گردم و همچون ترس یقین داران از تو بترسم و در جوار تو با مؤمنان گرد آیم».
۳. امام باقر علیه السلام میفرماید:
«لَا مُصِیبَۀ کَاسْتِهَانَتِکَ بِالذَّنْبِ وَ رِضَاکَ بِالْحَالَ الَّتِی أَنْتَ عَلَیهَا» [۹]؛
«هیچ مصیبتی برای تو بالاتر از سبک شمردن گناه و خشنودیت به وضعیتی که در آن به سر میبری نیست».
۴. امام صادق علیه السلام میفرماید:
«مَنِ اسْتَوَی یوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ وَ مَنْ کَانَ آخِرُ یوْمَیهِ خَیرَهُمَا فَهُوَ مَغْبُوطٌ وَ مَنْ کَانَ آخِرُ یوْمَیهِ شَرَّهُمَا فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ یرَ الزِّیادَ فِی نَفْسِهِ فَهُوَ إِلَی النُّقْصَانِ وَ مَنْ کَانَ إِلَی النُّقْصَانِ فَالْمَوْتُ خَیرٌ لَهُ مِنَ الْحَیاۀ»[۱۰]؛
«هر آن کس که دو روز پیاپیاش همگون باشد، مغبون و زیانکار است و هر کس روز پسینش از روز پیشینش بهتر باشد، مورد رشک است و هر کس روز پسینش از روز پیشینش بدتر باشد، از درگاه الهی دور شده است و هر کس در جان خود فزونی و رشد نبیند، به سمت کاستن میرود و هر کس چنین است، مرگ از زندگی برایش بهتر است».
۵. امیرمؤمنان علی علیه السلام میفرماید:
«أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیا قُلُوبَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُمْ» [۱۱]؛
«پیش از اینکه جسمتان از دنیا با مرگ بیرون شود، قلبهایتان ر ا از آن خارج سازید».
۶. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میفرماید:
«موتوا قبل أن تموتوا» [۱۲]؛
«پیش از مرگ طبیعی، با ارادۀ خویش بمیرید».
از دیدگاه فقهی سفرها پنج نوعند:
این بود حکم فقهی سفرهای ظاهری که در عالم دنیا صورت میگیرد. اینک پرسش این است که حکم سفر الی الله که سفری است باطنی و مسافرش جان آدمی است چیست؟
آیا این سفر ضروری است یا غیر ضروری؟
با نگاهی به ثمرات و آثار سفر الی الله روشن میشود که هیچ کاری برای آدمی مهمتر و ضروریتر از آن نیست. به تعبیر آن بزرگ [۱۳]:
«انسان در این دنیا کاری جز خودسازی ندارد».
اکنون به پارهای از ثمرات سلوک میپردازیم:
توضیح این ثمره در بخش «مقصد سفر» خواهد آمد.
انسان کامل به مقام مخلَصین (به فتح لام) میرسد و مطابق نص قرآن مجید از تیررس شیطان خارج میشود، نه اینکه شیطان بر او ترحّم میکند. شیطان بر احدی رحم ندارد، بلکه تیغش نمیبرّد و لذا سپر میافکند.
گرچه خداوند آرامش دل را ثمر یاد حق دانسته و فرموده است:
«أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» [۱۴]؛
«آگاه باشید که فقط با یاد خدا دلها آرامش مییابد».
اما آدمی تا به کمال نرسد، از خوف و حزن بیرون نیست، زیرا غیر کامل در تیررس شیطان است و گاه شیطان او را رنگ میکند، گرچه بلافاصله متنبّه گردد و برگردد. قرآن دربار این گروه چنین میگوید:
«إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ»[۱۵]؛
«در حقیقت کسانی که از خداوند پروا دارند، چون وسوسهای از جانب شیطان به ایشان رسد، خدا را به یاد آورند و ناگاه بینا شوند».
اما اولیای الهی چنین نیستند. آنان را نه خوفی نسبت به آینده است و نه حزنی نسبت به گذشته.
«أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلا هُمْ یحْزَنُونَ»[۱۶]؛
«حقّا که اولیاء الهی را نه ترسی است و نه حزنی».
آنان به آرامش مطلق رسیدهاند، زیرا
«فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» [۱۷] ؛
«در جوار خدای توانا آرمیدهاند».
آری، آن کس که از نفس گذشت و به خدا پیوست، از هر گونه رنج و غم رسته است و در حرم امن الهی آرمیده است.
سرّ مطلب چیست؟
سرّ این است که سالک اگر به مقام «خلوص» برسد؛ یعنی مخلَص شود از تیررس شیطان که «امّ الفساد» است، بیرون جسته و در حرم امن رحمان غنوده است. توضیح مقام «خلوص» در بخش «مقصد سلوک» خواهد آمد. در اینجا فقط در این حدّ اشاره میشود که عارف چون به «تفسیر صحیح هستی» دست مییابد، به بایدها و نبایدهای واقعی ـ نه خیالی ـ راه پیدا میکند و طبیعی است که هر کس در ساحت نظر از آبشخور واقع سیراب شد و از لجنزار اوهام و پندارها و خیالات گذشت و در نتیجه بایستهها و شایستهها را آنچنان که هستند، یعنی مستند به تفسیر صحیح هستی شناخت، هیچگونه دغدغهای در ساحت اندیشه و عمل ندارد و به یقین در «عزِّ حقیقت» آرمیده است.
افراد پاک عالم، یعنی پیامبران، جانشینان آنان و اولیای الهی، گرچه از خاکند، ولی خاکی نیستند. آنان گرچه پای در فرش دارند، اما سر بر عرش میسایند و بلکه عرش را در جان دارند که:
«قلبُ المؤمنِ عَرشُ الرَّحمان»[۱۸]؛
«دل مؤمن راستین عرش پروردگار رحمان است».
همنشینی با افراد پاک، پاک شدن میطلبد. در عالمی که پلیدی، شک و گناه را بدان راهی نیست، انسان آلوده را راه نمیدهند.
آیینه شو جمال پری طلعتان طلب
جاروب کن تو خانه، سپس میهمان طلب[۲]
از آثار و نتایج مهم سفر الی الله راهیابی به مقام قرب الی الله و همنشینی با مقرّبان درگاه اوست.
اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله فراوان بودند، اما سلمان، محمدی و «مِنَّا أَهْلَ الْبَیت» [۲۱] میشود. یاران علی بن ابیطالب علیه السلام ـ آن شیر صحنۀ جهاد اکبر و اصغرـ بسیارند، اما افرادی همانند میثم تمّار کماند. شاگردان امام باقر علیه السلام کم نیستند، اما جابر بن یزید جُعفی فردی دیگر است. آن قدر قابلیت یافته که ساعتها تنهای تنها با امام بنشیند و هفتاد هزار روایت بیاموزد، روایاتی که اجازه ندارد به احدی بازگوید و آنگاه که سینهاش از تحمّل آن همه اسرار به تنگ میآید، همانند رئیس الأولیاء، علی بن ابیطالب صلواة الله علیه، به فرمان امام صادق علیه السلام مأمور رازگویی با چاه و چالۀ بیابان میشود [۲۲].
همنشینی با افراد پاک عالم در عوالم بالا از مهمترین و شیرینترین ثمرات سلوک الی الله است. حور و قصور کجا و این کجا. در روایتی در کامل الزیارات آمده که چگونه «حسینیها» در روز قیامت، بودن در محضر اباعبدالله الحسین علیه السلام ـ امام عشق سرخ ـ را بر آرمیدن در کنار «حور جنّت» ترجیح میدهند و تا حضرتش پا به بهشت ننهد، قدم در بهشت نمینهند و گویا پیشاپیش، عطای بهشتِ بیحسین علیه السلام را به لقایش بخشیدهاند [۲۳].
غایت و هدف آفرینش هر دو جهان چیزی جز آفریدن انسان نیست که خداوند در حدیث قدسی فرمود:
«یابن آدم خلقتُ الاشیاء لأجلک»[۲۴]؛
«ای انسان! من همه چیز را برای تو آفریدم»
و غایت آفرینش آدمی چیزی رسیدن به قرب رحمان نیست که در ادامه فرمود:
«و خلقتک لأجلی»[۲۵]؛
«و تو را ای انسان فقط برای خود آفریدم».
انسان سالک با سلوکش به قرب پروردگار میرسد و بدین سان دورترین و والاترین هدف آفرینش را تحقق میبخشد و ثمرهای از این برتر نیست.
بیجهت نیست که اولیای الهی تا این حدّ مورد عنایت و توجه حقتعالی هستند تا آنجا که گویا خدا جز با آنان سر و سرّی ندارد.
آری:
«مَنْ کان لله کان الله لَه» [۲۶]؛
«هر کس خود را ویژۀ خدا سازد، خدا هم خود را ویژۀ او میسازد».
رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله دربارۀ عالم پستِ «دنیا» و مادّه که در روایات «آخر العوالم»؛ «دورترین جهانها» و «اظلم العوالم»؛«تاریکترین جهانها» به علت دوری از حضرت حق لقب یافته[۲۷]، فرموده است:
«خَلقها ثم اعْرَض عنها و لَمْ ینْظُرْ إِلَیهَا و لا یَنْظُرُ الیها حتی تَقُومُ السّاعَۀ»[۲۸] ؛
«خدا از آغاز آفرینش به آن نظر رحمت نکرده است».
عجیب است که عالَمی با این گستره، مورد رحمت رحیمی حق قرار ندارد، ولی حق تعالی قلب مؤمن را عرش خود میداند و میخواند وحرمتش را از حرمت کعبه برتر میشمارد، این نیست مگر به این دلیل که انسانِ مؤمن سالک الی الله با سیر و سلوک خود به کمال میرسد و هدف غایی هستی را تحقق میبخشد.
پس سفر الی الله از دیدگاه فقهی واجب نیست و مستحبّ است، ولی از نظر اخلاقی و عرفانی از بالاترین و بیشترین وجوبها و ضرورتها برخوردار است، زیرا بالاترین و مهمترین ثمرات را به همراه دارد و نتایجش در هیچ راه و کار دیگری یافت نمیشود.
اینک باید به بررسی وجوب عقلی سلوک الی الله بپردازیم و ببینیم آیا از دیدگاه عقل سفر الی الله لازم و ضروری است یا نه؟
عقل به عنوان یکی از منابع استنباط احکام الهی در نزد همگان جز گروه اندکی کوتهبین، مطرح و محترم است. در روایات شیعه عقل «پیامبر درونی» معرفی شده است [۲۹]. البته مقصود روایات از عقل با معنایی که از این واژه در لغت و عرف مشهور است، تفاوت دارد.
اما این نکته قابل توجه است که مصادیق حکم عقلی که بهوسیلۀ آن حکم خدا ثابت میشود، اندک است و در علم اصول مصداق آن را فقط موارد «ملازمه» میدانند[۳۰].
به هر حال پرسش این است که آیا سلوک الی الله از نظر عقل واجب است؟
در پاسخ باید گفت:
بستگی به هدفی دارد که آدمی به دنبال اوست. اگر هدف انسان مؤمن رسیدن به بهشت و گریختن از دوزخ باشد، سلوک واجب نیست، زیرا میدانیم که این هدف بدون سلوک الی الله هم تأمین میشود. به یقین اکثر بهشتیان اهل دل و اهل عرفان نیستند و اگر هدف مؤمن رسیدن به خدای بهشت و لقای اختیاری پروردگار از دریچۀ اسماء جمال باشد، سلوک واجب است و گریزی و گزیری از آن وجود ندارد.
پس هدفهای گوناگون، ضرورت یا عدم ضرورت عقلی سلوک را تبیین میکند.
سالک عاشق و آیتِ حق علامه محمدتقی مجلسی [۳۱] میگوید:
«من مدت چهل است که مشغول به هدایت مردم هستم و اتفاق نیفتاده که ببینم کسی از راه ریاضتهای شرعی سلوک و عبادت کرده باشد و این نیست مگر به علت نفیس بودن و ارزشمندی این مطلب. با اینکه من در این مدت در باب هدایتهای عمومی و نشر دانشِ دین بیش از صد هزار نفر را دستگیری کردهام»[۳۲].
از دیرباز این بحث مطرح بوده است که «آیا عقل راست میگوید یا عشق» و این همان بحث «نزاع عقل و عشق» است. بزرگانِ وادی عقل و عشق فرمودهاند:
نزاعی در میان نیست. این خود عقل است که آدمی را به سوی عشق میکشاند تا با این اکسیر از غصه برهد و در صدر بنشیند، همانطور که دین هم به «حبّ» تفسیر شده است: «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُب»[۳۳].
در مورد ضرورت «سفر الی الله» اشکالات فراوانی مطرح است که به برخی از مهمترین آنها به همراه پاسخشان میپردازیم.
۱.
میگویند:
سفر الی الله بیمعناست. «أین التراب و رب الارباب»؛ «چه نسبت خاک را با عالم پاک»؟. مگر خداوند جسم و دارای مکان است که به سوی او سفر کنیم؟
و یا میگویند: مرکب این سفر را «عشق به خدا» دانستهاند با اینکه تعلّقِ عشقْ به خدا محال است.
پاسخ:
مسافر جسم آدمی نیست که ترابی است، بلکه جان اوست که «ربّ الاربابی» است. جان آدم از نفخۀ پروردگار است که «و نفختُ فیه مِن روحی» [۳۴] و هماهنگ با هم جهان آفرینش به سوی حق سیر و صیرورت دارد و روزی با رغبت یا از سر اجبار به لقای او میرسد.
«یا أَیهَا الإنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ»[۳۵]؛
«ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت میروی و او را ملاقات خواهی کرد».
امام صادق علیه السلام دربارۀ شدت ارتباط جان مؤمن با پروردگار میفرماید:
«إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا» [۳۶]؛
«پیوستگی روح مؤمن به خداوند، بیش از پیوستگی نور آفتاب به خورشید است».
امکان سفر آدمی به سوی پروردگارش از نظر عقل و نقل و شهود و وجدان به هیچ وجه قابل انکار نیست. خصوصیات این سفر پس از این در بخش منازل سفر خواهد آمد.
اما اینکه گفته شد «تعلّقِ عشق به خدا محال است» در بحث «مرکب سفر» خواهد آمد و آنجا خواهیم گفت «تعلّقِ عشق به غیر خدا محال است».
۲.
گفته میشود:
سفر الی الله ممکن است، ولی چون خطرآفرین و همراه با خطراتی بزرگ است، ارزش مواجهه با آن همه خطر را ندارد.
پاسخ:
اولاً: هر کسی طاووس خواهد جور هندوستان کشد. عرب میگوید: «بقدر الکَدِّ تُکتَسَبُ المَعالی»؛ «به مقدار کوشش، بلندمرتبگی به دست میآید».
این اشکال مانند آن است که کسی بگوید چون احتمال خطر در سوار شدن هواپیما زیاد است و اگر با چهارپایان سفر کنیم، احتمال خطر کمتر است؛ پس نباید سوار هواپیما شد.
ثانیاً: سالک در طول سلوک اگر درست حرکت کند و خاکساریاش را در پیشگاه حضرت حق و طاعتش را در محضر استاد کامل حفظ کند، لحظهای سکون یا عقبگرد ندارد و به بهترین صورت از همۀ امتحانات سرافراز بیرون میآید و همۀ گردنهها را به خوبی پشت سر میگذارد. خطرات سفر الی الله و راههای پیشگیری از آنها را پس از این خواهیم گفت و سخن خود را در پاسخ این شبهه با دو جمله از قرآن کریم پایان میبخشیم:
«وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۳۷]؛
«هر کس تقوای الهی پیشه سازد، خدا برایش راهِ برونرفتی قرار میدهد».
«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا» [۳۸]؛
«اگر تقوای الهی پیشه سازید، خدا برایتان وسیلۀ جداسازی حق از باطل قرار میدهد».
۳.
گفته شده اهداف این سفر با غیر این سفر هم قابل دستیابی است، مثلاً از راهِ اخلاق یا زهد هم به دست میآید پس ضرورتی برای این سفر نیست.
پاسخ:
البته سالکِ راه خدا دارای زهدِ حقیقی و اخلاق محمدی صلی الله علیه وآله است، ولی اینها شرط لازماند و کافی نیستند. سیر و سلوک الی الله راهی منحصر به فرد است که هیچگونه بدیل و جایگزینی ندارد. اصولاً «صراط مستقیم» یکی بیش نیست، گرچه راهها به سوی خدا به تعدادِ نفوس سالکان راه خداست، ولی معنی این سخن این است که هر کس از دریچۀ نفس خود صراط مستقیم را میپیماید. توضیح این بحث در «منازل سفر»خواهد آمد.
۴.
میگویند:
این سفر باید همراه با راهنما باشد و راهنما کسی جز معصوم نیست، زیرا غیر معصوم خود در خطر است «و المخلَصون فی خطرٍ »[۳۹] «خالص شدگان در خطری بزرگ قرار دارند» پس در عصر غیبتِ معصوم در بسته است و راهی برای پیمودن این سفر وجود ندارد. برخی از سالکانِ راهرفته همانند مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی هم به صراحت گفتهاند: «امروز در بسته است»[۴۰].
پاسخ:
جواب این اشکال در بحث «راهنمای سفر» به صورت مفصّل خواهد آمد.
۱. اسراء/۱۹.
۲. دیوان حافظ.
۳. حضرت آیتالله جوادی آملی در زمینة رابطه عقل و دین نظریه خاصی دارند که در کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی طرح شده است.
۴. دیوان حافظ.
۵. شعر از صدرالدین دزفولی است
۶. دیوان حافظ.
۷. واقعه/۱۰ و ۱۱.
۸. مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
۹. تحف العقول، ص۲۸۷.
۱۰. وسائل الشیعة، ج۱۶، ص۹۴.
۱۱. نهجالبلاغه، خطبه ۲۰۳.
۱۲. بحار الانوار، ج۶۶، ص۳۱۷ و ج۶۹، ص۵۷.
در مثنوی این حدیث را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دانسته و گفته است:
بهر این گفت آن رسول خوش پیام
رمز موتوا قبل موتوا یا کرام
۱۳. آیتالله حسن حسنزاده آملی.
۱۴. رعد/۲۸.
۱۵. اعراف/۲۰۱.
۱۶. یونس/۶۲.
۱۷. قمر/۵۵.
۱۸. حارالانوار، ج۵۵، ص۳۹.
۱۹. دیوان شمس تبریزی.
۲۰. دیوان حافظ.
۲۱. عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۶۴.
۲۲. رجال نجاشی، ص۱۹۴.
۲۳. کامل الزیارات، صص۸۱ و ۸۲.
۲۴. الجواهر السنیَه، کلیَات حدیث قدسی، ص۷۱۰.
۲۵. همان.
۲۶. حارالانوار، ج۸۹، ص۳۱۹.
۲۷. شیخ صدوق، توحید ، ص۲۷۷؛ فیض کاشانی، اصول المعارف ص۱۸۶.
۲۸. مجموعة ورّام، ج۲،ص۵۶.
۲۹. کافی، ج۱، ص۱۵.
۳۰. ر.ک: مظفر، محمدحسین، اصول فقه، ج۱، بحث ملازمات عقلی.
۳۱. پدر مجلسی دوم صاحب کتاب بحارالانوار.
۳۲. محمد معصوم شیرازی، طرائق الحقائق، ج۱، ص۲۷۲ به نقل از شرح من لایحضره الفقیه، مجلسی اول.
۳۳. کافی، ج۸، ص۷۹.
۳۴. حجر/۲۹؛ ص/۷۲.
۳۵. انشقاق/۶.
۳۶. کافی، ج۲، ص۱۶۶
۳۷. طلاق/۲.
۳۸. انفال/۲۹.
۳۹. بخشی از روایت نبوی مشهور «العلماء کلهم هَلْکی الا العاملون... .» که در مجموعه ورّام، ج۲، ص۱۱۸ آمده است و نظیرش در مصباح الشریعه ص۳۳ آمده است.
۴۰. نشان از بینشانها، ج۱، ص۱۴۰، ۱۴۴ و ۱۴۵.
بشر مادّهپرستِ غافل از حقیقت، برای خود یک سفر بیشتر نمیبیند و نمیداند و آن سفر «من الخلق فی الخلق الی الخلق بالخلق» است. او آغاز خود را تولّد از شکم مادر و پایان خود را فرو رفتن و خفتن در دل خاک میداند، نه به مبدئی معتقد است که «از او» باشد و نه به معادی اعتقاد دارد که «به سوی او» رهسپار باشد.
اما انسانِ خداپرستِ حقیقتآشنا برای خود مبدئی قائل است و معادی، آغازی میبیند و انجامی، بَس مقدس و بسیار متعالی.
«انّا لله و انا الیه راجعون» [۱] ؛ زبان حال اوست «ما همه از خداییم و به سوی او بازمیگردیم».
چنین انسانی میداند که پیش از خاکی شدن عوالمی را پشت سر گذاشته است و پس از آن هم عوالمی را طی خواهد کرد. او میداند که زندگی دنیا نه آغاز راه اوست و نه پایان آن. این انسان هرگز بر روی سنگ قبر خویش نمینویسد:
این سخن ناتمام است، اگرچه شاعری ماهر و خداپرست آن را گفته باشد. آیا مرگ در نظر خداشناس جز انتقال از منزلی و عالمی به منزل و عالم دیگر است؟!
عارفان و نیز برخی حکیمان جریان خلقت را به صورت دو قوس تصویر میکنند: قوس نزول و قوس صعود و بر این مطلب ادلّه و شواهدی هم اقامه کردهاند. میگویند جریان خلقت به صورت خط مستقیم نیست، بلکه هستی از خدای هستی در قوس نزول فرود میآید تا به پایینترین درجۀ آن (که مثلاً هیولای اوُلی است) برسد و سپس به سمت خدای هستی صعود میکند تا به بالاترین درجۀ آن که پروردگار است منتهی شود. این دو قوس مجموعاً «دایرۀ بزرگ هستی» را تشکیل میدهند. البته عارف این دو قوس را در «دایرۀ بزرگ نمود هستی» میداند و هستی حقیقی را که هستی خداست بیرونِ این دایره فرض مینماید. این دایره از وحدت و یکپارچگی برخوردار است. «فارجع البَصَر هل تری من فطور»؛[۳] «باز بنگر، آیا خلل و نقصانی میبینی؟» ولی به اعتبار تفاوت آثار، برای این دایره بخشهایی به عنوان «درجات هستی» یا «درجات ظهور هستی» و یا «درجات فیض» در نظر گرفتهاند. این درجات را با عنوان «عوالم» میشناسیم. «عوالم وجودی» یا «عوالم نمودی». عوالم در دو قوس نزول و صعود متناظرند.
اولین شناختهای آدمی، شناختهای حسی است. حس به عالم دنیا و ماده گره خورده است و از اینرو، انسان، عوالم را بر اساس دنیا به سه قسم تقسیم میکند:
عوالم پیش از دنیا و دنیا و عوالم پس از دنیا و انسان در هر سه حضور دارد. شواهد عقلی و نقلی فراوانی بر وجود این سه گونه عالم و حضور آدمی در آنها وجود دارد. در آیات و روایات از تبیین این سه گونه عالمِ هستی فراوان یاد شده است. برای نمونه: آیات و روایات مربوط به «ذرّ» و «میثاق و عهد» مربوط به عوالم قبل از دنیا. آیات و روایات مربوط به قبر و برزخ و قیامت و معاد مربوط به عوالم پس از دنیا و آیات و روایات مربوط به حقوق و فقه و اخلاق مربوط به عالم دنیاست [۴] .
بنابراین آدمی سه گونه سفر دارد:
سفری در قوس نزول تا رسیدن به عالم خاک. متاسفانه از این سفر اطلاعات دقیق فراوانی در دست ما نیست. مگر بنابر بعضی آراء که توضیحش خواهد آمد [۵] و سفری در عالم مادّه که این سفر قبل از سلوک الی الله ارزش چندانی ندارد و مورد عنایت نیست و بعد از سلوک الی الله در سفر چهارم بسیار پرارزش است و سفری در قوس صعود تا رسیدن به «خدای رحمان» یا «کمال انسان». این سفر را سیر و سلوک مینامیم و همین سفر است که موضوع بحث کتاب ماست.
اهل معرفت سفر از عالم خاک در قوس صعود و در راه تکامل را به چهار بخش تقسیم میکنند که اصطلاحاً «اسفار اربعه» نامیده میشود.
نام این اسفار اربعه چنین است:
پس مختصراً میتوان این اسفار اربعه را چنین نامید:
الی الحق، فی الحق، من الحق، فی الخلق.
اهل معرفت این اسفار را به اختصار با نامهای سفر اول، دوم، سوم و چهارم میشناسند.
ممکن است کسی بگوید در این اسفار اربعه فقط سفر اول که الی الحق است در قوس صعود قرار دارد، اما سفر دوم که فی الحق یا فی الله است نه در قوس صعود است و نه در قوس نزول، زیرا الله به نظر عارفان بیرون از دایرۀ دو قوس است و سفر سوم هم که من الحق الی الخلق است در قوس نزول است و سفر چهارم هم که فی الخلق است مانند سفر دوم نه در قوس نزول است و نه در قوس صعود، بلکه سفر در نقطۀ پایان قوس نزول و نقطۀ شروع قوس صعود است. پس چگونه این اسفار را سفر در راه تکامل و صعود میدانید؟
پاسخ این است که اسفار اربعه در طول یکدیگرند و همه، مراحل تکامل انساناند و اینگونه نیست که یک انسان ضرورتاً همۀ این مراحل را طی کند. سالکانی بودهاند که پس از اتمام سفر اول در سفر دوم ماندهاند و از مقام فناء فی الله به مقام بقاء بالله نرسیدهاند و یا سالکانی به بسیاری از درجات «بقاء بالله» دست نیافتهاند. بنابراین مراد از قوس صعود، مراحل تکامل است و نه قوس صعود در برابر قوس نزول، و روشن است که سالک در تمامی اسفار اربعه در حال تکامل است، برای نمونه سالکِ واصل به سفر چهارم کاملتر از سالکِ در حال سفر در سفر سوم است. شگفتا که عرفا میگویند سالک در سفر سوم که به ظاهر در حال فرود آمدن به سوی خلق است در حال «معراج» است. این فرودی است عین صعود و هبوطی است که نفسِ تعالی است.
عارفِ ذوالعینین (دوچشم) که خدایش توان دیدن وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت را به او عطا کرده و حقِ خلق و حق را توأمان و با هم ادا میکند، به مراتب برتر از عارف تکچشمی است که فقط خدا میبیند. این بحث را پس از این مشروحتر مطرح خواهیم کرد.
از آنچه گذشت میتوان گفت آدمی را شش سفر است.
ولی موضوع بحث عرفان عملی همین اسفار چهارگانه است. یعنی؛ عرفان به الانسان بعد الدنیا میپردازد و نه به الانسان قبل الدنیا یا فی الدنیا.
مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی برای انسان شش سفر بر شمرده است که با آنچه ما گفتیم تفاوت دارد. ایشان میگویند:
«آدمی شش سفر دارد یعنی سفر آدمی شش مرحله دارد و هر مرحله را منازل بسیاری است.
۱. صلب پدر؛
۲. رحم مادر؛
۳. عرصۀ عالم اجسام که بعضی این را به هجده هزار عالم تحدید کرده و برشمردهاند؛
۴. قبر و برزخ؛
۵. عرصۀ قیامت که ۵۰ موقف دارد؛
۶. بهشت یا دوزخ»[۷].
مهمترین سفر از اسفار ششگانه، سفر اول از اسفار اربعه یعنی سفر از خلق به سوی حق است، زیرا سالک عوالم قبل از دنیا را پشت سر گذاشته و ظاهراً هیچگونه اختیاری برای هبوط نداشته است.
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم [۸]
اسفار دوم و سوم و چهارم هم به گونهای غیر اختیاری است، زیرا پس از رسیدن سالک به مقام فنا صورت میپذیرد و سالکِ فانی ارادهای جز ارادۀ حضرت حق در وجودش حکمفرما نیست. پس عمده، سفر نخست است که از یقظه آغاز میشود و با فنا پایان میپذیرد. این سفر است که گذر از هر مرحلهاش خونِ جگرها دارد. این سفر است که «عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها». این سفر سالک را پیر میکند و میسراید:
دربارۀ خصوصیات این سفر، مبدئش و منازل میان راهش به تفصیل در آینده سخن خواهیم گفت. مفصّلترین بخش این کتاب مبحث «منازل سفر» است که دربارۀ خصوصیات سفر اول است و چون سفرهای دوم و سوم و چهارم به گونهای مترتب بر سفر اول و گاه متناظر با آن میباشد، چارهای نیست جز اینکه این سفرها را در بحث «مقصد سفر» مورد بررسی قرار دهیم و تفصیل مطلب را نیز به کتابی که مستقلاً در موضوع سفرهای چهارگانۀ آدمی در دست نگارش داریم، موکول مینماییم و از خداوند توفیق اتمام آن را میطلبیم، چه اینکه از خداوند برای خود و همۀ عاشقان این راه توفیق تکمیل اسفار اربعه را در همین حیاتِ دنیوی خواستاریم.
مطالب مرتبط: موت اختیاری، کشف و شهود.
۱. بقره/ ۱۵۶.
۲. این بیت از قطعهای است که شاعر معاصر پروین اعتصامی برای سنگ قبر خویش سروده است و بر روی سنگ قبرش که در صحن مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها واقع است، حک شده است. این بیت غلط است، مگر اینکه توجیه شود مراد شاعر آخرین منزل زندگی مادّی باشد. شاید دینداری پروین این توجیه را بایسته سازد.
۳. ملک/۳.
۴. علامه طباطبایی سه رساله با نامهای: الانسان قبل الدنیا، الانسان فی الدنیا و الانسان بعد الدنیا دارد. این سه رساله با نام «انسان از آغاز تا انجام» توسط آیت الله صادق لاریجانی ترجمه شده است.
۵. قیصری در مقدمه فصوص، برزخی را که سالک بدان اطلاع مییابد برزخ نزولی میداند. اگر در دیگر درجات هم همین رأی را داشته باشد، مراحل سیر سالک در عوالم قبل الدنیا خواهد بود. استاد آشتیانی رحمة الله علیه در شرح زاد المسافر این مطلب را از محیالدین در فتوحات نقل میکند و میگوید قیصری از شیخ اکبر محیالدین عربی گرفته، ولی نام نبرده است.
۶. تین/۴ و ۵.
۷. نشان از بینشانها، ج۱، ص۳۲۱.
۸. دیوان حافظ.
۹. همان.
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۶۳۳ تا۶۴۳
رهزن یعنی کسی راه را بر مسافر میبندد و از ادامه دادن باز میدارد. در زبان عربی به رهزن «قاطع الطریق» گفته میشود. راهزنان معمولاً در مکانهای صعبالعبور همچون گردنهها راه را میبستند و مردم را از ادامه حرکت باز میداشتند و لذا به «سر گردنه بگیر» هم شهرت یافتند. از دیدگاه فقه اسلام، راهزنان مفسد فیالارضاند و حکمشان اعدام است. راهزنی عملی خلاف انسانیت است.
در سیر و سلوک، راهزن کسی است که سالک را از سیر باز میدارد و او را به توقّف یا عقبگرد میکشد. راهزنان سفر معنوی را «قُطّاع الطریق» مینامند. اینان در طول سفر فراوانند و در چهرههای گوناگون رخ مینمایند. عارفان، با تأکید فراوان، سالکان را به شناختن و دوری از رهزنان سفر توصیه کردهاند.
حافظ گوید:
نخست موعظه پیر صحبت این حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید [۱]
آری،
نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاه داری و آیین سروری داند [۲]
مصاحب ناجنس همان رفیق بد و به تعبیر دعاها قرین سوء است که از مار سمّی خطرناکتر است.
در یک تقسیمبندی انسانها به سه دسته تقسیم میشوند:
رهزنان این سه دسته متفاوتاند. در سفرهای زمینی هم، رهزن مسافران عادی با رهزن یک گردان مسلّح چریکی متفاوت است و چه بسا در بعضی راهزنیها و کمینها صدها ساعت فکر و اندیشه صرف میشود تا نتیجة مورد نظر به دست آید.
پیش از این، موانع شروع سفر را به صورت تفصیلی توضیح دادیم و گفتیم گاه یک اعتقاد غلط و پندار باطل مانع شروع در سلوک است، چه رسد به انسانهایی که به هر دلیل، همّت خود را بر تخریب راه عرفان و سلوک قرار داده و میکوشند هیچ کس به این راه هدایت نشود. اینان به خوبی میدانند که راه خدا چنان شیرین و جذاب است که اگر کسی حقیقت آن را درک کند، محال مینماید که بدان اقبال نکند و اگر در آن وارد شود، چون ارادت شرط سلوک است، دیگر پشیمان کردنش بسیار مشکل است و لذا با شعار «الدفع اسهل من الرفع» یعنی «پیشگیری بر درمان مقدم است»، به جان مؤمنین میافتند و با ادلّة واهی آنان را نسبت به راه خدا بدبین میسازند.
استاد آیتالله سید عزالدین زنجانی فرمودند:
یکی از دکترها را که با فلسفه مخالف بود و با من دوستی داشت به درس نهایة الحکمة اثر علامه طباطبایی دعوت کردم. با اکراه پذیرفت و دو هفته شرکت کرد و سپس نیامد. ثمرة این حضور کوتاه این بود که این آقا میگفت: من قبلاً گمان میبردم که فلسفه حرفهای مزخرف و بیمعنا است، ولی الان فهمیدم که نه، فلسفه هم علم است و آموختن لازم دارد.
ببینید! دکتری که دروس حوزوی را هم خوانده است، چنان شستشوی مغزی دادهاند که علمی همچون فلسفه را که محصول فکر عمیق نوابغ بشری است، حرفهای بیربط بپندارد. من خود بارها با افرادی برخورد کردهام که سخنان عمیق عرفان نظری و عملی را محصول حرفهای انسانهای معتاد و بیسواد میدانستند.
تحلیلهای عمیقی که فیلسوفی همچون صدرا را مجذوب میسازد، بر اثر شستشوی مغزی رهزنان مؤمنین، این چنین تصویر میشود. باری، زاویه دید نسبت به فلسفه که چنین باشد، خود بسنجید که نسبت به عرفان چگونه خواهد بود.
مؤمنین سالک که راه خدا را یافتهاند، ولی هنوز به کمال نرسیدهاند، بیشترین رهزنان را در کمین دارند. رهزن سفر الی الله در سفر اوّل که سالک هنوز به حرم امن الهی نرسیده است، شیطان است. شیاطین انسی و جنّی برای هیچ کس به مانند سالک راه خدا دام پهن نمیکنند. پیش از این گفتیم که در برخی منازل و مراحل سفر، ابلیس لعین خود به جنگ سالک میآید و اغوایش را وجهة همّت خود میسازد. البته شیطان فرستنده است و نفس امّاره آدمی گیرنده است.
در این جا پرسشی به ذهن میآید و آن اینکه:
اگر گیرندة امواج شیطانی در وجود آدمی نفس اماره است و سالک پیش از فنا از نفس اماره و لوّامه میگذرد، چگونه شیطان با او ارتباط برقرار مینماید. مگر گیرندة خاموش میتواند با فرستنده ارتباط برقرار کند؟
پاسخ این است:
ابزار کار شیطان برای انسانهای عادی نفس اماره است ولی برای سالک پیشرفته، خود نفس ابزار است. رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک» [۳]؛ «دشمنترین دشمنان تو نفس توست»
و شاید بتوان گفت نفس تا هست، امّارة به سوء است و فقط وقتی امر به سوء نمیکند که نباشد. آری، نفس گرگی است که توبهاش مرگ است. ظاهر آیة شریفه در داستان حضرت یوسف هم همین است. یوسف فرمود:
«وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی»[۴]؛ «و من نفس خود را تبرئه نمیکنم، چرا که نفس قطعاً به بدی امر میکند، مگر کسی را که خدا رحم کند».
یوسف علیه السلام میفرماید:
نفس، و نه درجهای یا نوعی از نفس، به سوء و بدی فرمان میدهد.
نهایت نکته اینجاست که «سوءها» در مورد افراد گوناگون متفاوت است. مگر نه این است که «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین»؛ «خوبیهای نیکان برای مقربان کامل، بدی است». پس سوُء کلِّ شَخْص بِحَسَبِه، چه اینکه شیطان کل شخص و حساب کل شخص بحسبه. مطابق پارهای روایات، در روز قیامت نسبت به خوش ذهنها و عالمان در حسابرسی دقّت بیشتری اعمال میشود. بوعلی سینا را با یک روستایی بیسواد، یکسان حساب نمیرسند.
باری، تا نفس هست، مشکل هست به تعبیر شاعر تازی زبان:
«وجودک ذنبٌ لایقاس به ذنبٌ»[۵]؛ «هستی تو گناهی است که با هیچ گناهی قابل سنجش نیست».
شاعر پارسی سرا هم گفت:
تا یک سر موی از تو هستی باقی است
آئین دکان خودپرستی باقی است
گفتی بت پندار شکستم رستم
این بت که زپندار برستم باقی است[۶]
به تعبیر مولوی:
نفس اژدرهاست او کی مرده است
از غم بیآلتی افسرده است
پس تا نفس هست، شیطان دستبردار نیست.
رفیق شفیق و فاضل ارجمند آقای عبدالرسول عبودیت حفظه الله از قول حکیم متأله، مطهری ثانی [۷]، عالم ربّانی، حضرت آیتالله حاج شیخ محمدتقی مصباح یزدی ـ دام ظله ـ نقل کردند:
«طلبهای بیست و یک ساله بودم که خدمت مرحوم آیتالله انصاری همدانی رسیدم و میدانستم ایشان انسان بزرگی است. به ایشان عرضه داشتم در من چه عیبی میبینید؟ ایشان با خنده فرمود: «شاگردی کتابی نوشت و خدمت استاد برد و گفت لطفاً روی غلطهایش انگشت بگذارید. استاد انگشت خود را روی کتاب نهاد که یعنی همهاش غلط است. حالا عزیزم تا نفس هست، عیب و اشکال هم هست». پرسیدم من نفس دارم؟ با خنده فرمود: بله داری ...».
باری، از شیطان جنّی که بگذریم به شیاطین انسی میرسیم. همانها که گویا کاری جز راهزنی راه خدا ندارند. اینها خود چند گروهاند:
میفرمودند:
آیىالله حاج شیخ محمد تقی بهجت با عارف کامل مرحوم آیىالله حاج سید علی قاضی رفت و آمد داشت و دستور سلوکی میگرفت. همزمان، در درس کفایه آیىالله سید ابوالقاسم خویی هم حاضر میشد. در بحث «استعمال لفظ در بیش از یک معنا» که مرحوم آخوند خراسانی میگوید: این استعمال جایز نیست، زیرا مستلزم تعدّد لحاظ است و تعدد لحاظ ممکن نیست، یعنی انسان نمیتواند بین دو لحاظ آلی و استقلالی یا دو لحاظ استقلالی جمع کند.
آقای بهجت اشکال میکند: جمع میان چند لحاظ، برای انسانهای عادی ممکن نیست و گرنه، انسانهای قوی النفس همچون اولیا میتوانند میان چندین لحاظ جمع کنند.
آیتالله خویی اشکال را میپسندد و به ایشان میگوید: پس از درس با شما کاری دارم. پس از درس به ایشان میگوید: این اشکال از تو نبود. بگو ببینم از کجا فرا گرفتهای؟
ایشان میگوید: از سوی استادی با نام آقا سید علی قاضی است که ما به محضرش شرفیاب میشویم.
آیتالله خویی میگوید: بله! ما هم نام ایشان را شنیدهایم و او را میشناسیم، ولی نمیدانیم مطالبی که او میگوید حق است؟ باطل است؟ از کجاست؟ چگونه است؟
آقای بهجت جریان را به مرحوم آقای قاضی گزارش میکند.
آقای قاضی به آقای بهجت میگویند: سلام مرا به آقا سید ابوالقاسم برسانید و بگویید: شما بحمدالله مجتهد هستید و کسی نیستید که حرف را تشخیص ندهید. بیایید ببینید مطالب ما چگونه است.
آقای بهجت مطلب را منتقل میکنند و آیىالله خویی تصمیم میگیرد به محضر آقای قاضی شرفیاب شود. در اولین ملاقات، مرحوم آقای قاضی به ایشان میفرماید: مفتاح الفلاح شیخ بهایی دستور سلوکی شماست. پس از مدتی به خاطر انجام دستورات سلوکی، مقداری از فعالیتهای درسی آقای خویی کاسته شده و به تدریج برخی مکاشفات صوری برای ایشان پیدا میشود و از آن جمله اینکه ایشان در کشفی همه زندگی آیندة خود و حتی جریان ارتحال خود را میبیند. این مکاشفه را که برای مرحوم قاضی نقل میکند، ایشان ناخرسند میشوند.
متأسفانه دو عامل باعث میشود که آقای خویی از محضر آقای قاضی کنارهگیری کند.
اول آنکه ایشان مشغول ذکری از اذکار خود بودهاند که ذکر را فراموش میکنند و هر چه فکر میکنند یادشان نمیآید و همین را دلیلی بر مشکوک بودن راه تلقی میکنند
و دوم اینکه شیخی شیطانصفت به پدر ایشان مرحوم آیتالله آقا سید علیاکبر خویی نامه مینویسد که چه نشستهای؟! فرزندت مرجعیت آینده و فقاهت را کنار گذاشته و صوفی شده است. پدر هم نامه مینویسد و ایشان را از ادامة کارهای سلوکی منع میکند و آقای خویی هم دیگر به آن مسیر ادامه نمیدهد.
سپس استاد دو نکته را اضافه میکردند:
اول اینکه میفرمودند: البته آیىالله خویی ضرر کرد و دوم اینکه میفرمودند: همان شیخ شیطانصفت در نجف جلوی مرا هم گرفت و گفت: سید محمدحسین! این عظمت و مرجعیت آقای خویی را میبینی؟ همه را مدیون من است که به پدرش نامه نوشتم و او را از مسیر صوفیگری باز داشتم. الان هم به تو میگویم: اگر دست از کارهای غیرفقهی برداری، مرجعیت آینده از آن توست. (آیتالله خویی هم به ایشان گفته بود: سید محمدحسین اگر در نجف بمانی و به غیر فقه نپردازی پس از من، «لا یختلف علیک اثنان»؛ یعنی همه مرجعیت تو را میپذیرند). استاد فرمودند: من به آن شیخ شیطان گفتم: اولاً، پدر من مرده است و در قید حیات نیست که تو به او نامه بنویسی و او مرا منع کند. ثانیاً، من در حوزة نجف در سه درس شرکت میکنم و همة دروس را مطالعه عمیق و مباحثه میکنم و تقریر همه را هر شب مینویسم و کمتر طلبهای در نجف چنین میکند. من اوقات فراغتم را به اعمال سلوکی اختصاص میدهم و به جای گعدههای بیفایده به کارهای مفید میپردازم. ثالثاً، شما در حکم پدر من هستید و سالهاست به دروس فقه و اصول حاضر میشوید و کاری غیر از این نمیدانید، اینک من آمادهام در هر مبحثی از فقه یا اصول که شما پیشنهاد کنید، هر دو مطالعه کنیم و در نزد هر کس که شما قبول داشته باشید امتحان بدهیم، تا ببینیم شما بهتر درس خواندهاید یا من؟ استاد فرمودند: فَبُهِت الذی کفر، لال شد و هیچ نگفت.
باری، مرحوم عارف کامل آیتالله حاج شیخ محمد بهاری در تذکرة المتقین فرموده است:
«و فرقة دیگری عمری تلف کرده در فقه تنها یا با مقدمات آن که اصول فقه باشد و هنوز ملتفت نشده که فقه مقدمة عمل است و عمل مقدمة تهذیب اخلاق است و اخلاق مقدمة توحید است و این بیچاره در مقدمة اولی گیر کرده، تا آخر عمر خود هنوز چند مقدمه میماند تا به نتیجه برسد، ان شاء الله تعالی در عالم برزخ و الا مجالی دیگر نیست» [۸].
انسان کامل یعنی کسی که در «حرم امن الهی» آرمیده و از خوف و حزن رهیده است، او «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» [۹] است یعنی «در قرارگاه صدق نزد پادشاهی توانایند». انسان کامل به تصریح قرآن کریم از دستبرد شیطان مصون است، زیرا از مخلَصین است و شیطان خود اعتراف کرده که از اغوای آنان ناتوان است.
سرّ این مصونیت را دو تن از اساتیدم دو گونه تقریر کردهاند:
«چون مخلَصین خود را برای خدا خالص نموده به هر چیز که مینگرند خدا را میبینند و شیطان به هر قِسم و کیفیتی بر ایشان ظهور کند باز با نظر الهی در آن شی مینگرند و استفاده الهیّه میکنند، لهذا شیطان از اوّل امر نزد این طائفه اعتراف به عجز و مسکنتِ خود نموده و سپر میاندازد»[۱۰].
گسترة نفوذ شیطان تا عالم خیال و وهم است. شیطان است که در ساحت اندیشه و نظر رهزن برهان میشود و آن را از اوج «یقین عقلی عرشی» به حضیض «وهم فرشی» میکشاند و در ذهن آدمی مغالطه را که برهاننماست و نه برهان مینشاند. چه اینکه در ساحت عمل و رفتار، بر انسان گرفتار وهم و خیال تسلط مییابد و او را از صراط حق به سبیل باطل میکشد، امّا اگر انسانی از وهم و خیال گذشت و به عقل ناب رسید، از گسترة دستبرد و قلمرو و نفوذ شیطان رسته و آن خبیث از اغوایش ناامیدانه دست شسته است.
بنابراین، رهزن برای «کامل» چگونه تصوّر دارد؟ به نظر میرسد در دنیا زیستن و تعلق روح به بدن، خود لوازمی را به دنبال دارد که پس از مرگ، این لوازم دامنگیر آدمی نیست. انسان کامل اگرچه از دسترس شیطان بیرون است و اگرچه به خاطر رسیدن به مقام فنا از حکم نفس هم بیرون است، ولی به هر حال در همین عالم زیست میکند و مجبور است نور توحید را در شبکههای جهان کثرت ببیند و این خود مستلزم نوعی کدورت است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ اللَّه فی کل یَومٍ سَبْعین مرّة [۱۱]»؛ «گاهی قلبم کدر میشود و من همیشه به استغفار الهی مشغولم».
در منطق شیعه انبیا و اوصیا از هرگونه گناه کبیره، صغیره، خلاف مروّت، سهو، نسیان و خطا مصوناند، ولی ممکن است «ترک اولی» داشته باشند. تمامی آیات و روایاتی که به این دو دسته اموری از این قبیل نسبت میدهد، حداکثر در محور ترک اولی توجیه میشود. البته هرچه رتبة نبی یا وصی برتر باشد، ترک اولایش رقیقتر است. دیگر اولیا خالی از سهو و نسیان و خطا نیستند. مستند آن ترک اولی و این سهو و نسیان و خطا، زیستن در این دنیا و تعلق روح به بدن است. اینگونه امور ضرری به کمال عارف ندارد.
عارف کامل مرحوم سید هاشم حدّاد در نامهای به حضرت استاد نوشتهاند:
«التوحید نور یحرق جمیع سیئات الموحدّین و الشرک نار یحرق جمیع حسنات المشرکین» [۱۲]؛
«توحید نوری است که همة بدیهای اهل توحید را میسوزاند و شرک آتشی است که همه خوبیهای مشرکین را میسوزاند».
برخی از مباحث مربوط به این موضوع را در بحث «راهنمای سفر» آوردیم و در این جا به همین مقدار بسنده میکنیم.
۱. دیوان حافظ.
۲. همان.
۳. بحارالانوار، ج۶۷، ص۶۴.
۴. یوسف/ ۵۳.
۵. رسالة سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۶، پاورقی۷۷، به نقل از ریحانى الأدب، ج۱، ص۴۳۳.
۶. سعدی.
۷. این تعبیر از مقام معظم رهبری، حضرت آیتالله خامنهای، مدّظله، دربارة ایشان است.
۸. تذکرى المتقین، ص۱۰۲.
۹. قمر/۵۵.
۱۰. لب اللباب، ص۴۴.
۱۱. مستدرک، ج۵،ص۳۲۰.
۱۲. روح مجرد، ص۳۱۳.
سفر الی الله مانند هر پدیده دیگری در ظرفی خاص و از عللی مخصوص نشأت میگیرد و پدید میآید و چون هر پدیده دیگر میتواند با موانعی در پیدایش یا دوام روبهرو گردد. موانع سلوک یا دافعند و یا رافع. یعنی یا از اصل سلوک جلوگیری مینمایند و یا از ادامه آن مانع میشوند. موانعی که رافعند و از ادامه سلوک الی الله جلوگیری مینمایند در بخش «آفات سفر الی الله» مورد بررسی قرار میگیرند. در این فصل فقط به موانعی میپردازیم که از اصل سلوک جلوگیری میکنند و نمیگذارند شخص به سفر الی الله بپردازد.
همانگونه که بسیاری از مردمان از دین حق یعنی اسلام، مذهب حق یعنی مذهب امامیة اثنی عشریه و ... تا پایان عمر آگاه نمیشوند و در استضعاف میمانند و با همان میمیرند، بسیاری از مردم از «راه خدا» تا پایان عمر آگاه نمیشوند و در غفلت از این راه زندگی کرده و میمیرند.
حافظ گوید:
فرصت شمر طریقة رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
قرآن در سوره صافات از گروهی این چنین نقل میکند:
«وَإِنْ کَانُوا لَیَقُولُونَ * لَوْ أَنَّ عِنْدَنَا ذِکْرًا مِنَ الأوَّلِینَ * لَکُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ»[۱]؛
«و مشرکان به تاکید میگفتند اگر پندنامهای از پیشینیان نزد ما بود، قطعاً از بندگان پاک شدة خدا میشدیم».
انسان مخلَص یعنی انسان سالک به مقصد رسیده. پس مشرکین در حقیقت میگویند اگر از راه خدا اطلاع میداشتیم، انسان کامل بودیم.
علامه طباطبایی رضوان الله علیه در ذیل دو آیة «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» [۲] و «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» [۳] میفرماید:
«جملة اول هدف و مقصد را مینمایاند و جمله دوم راه را. یعنی هدف رسیدن به «حقِّ تقوا» است و راه «تقوا به قدر استطاعت» و روشن است که هر کس به قدری تقوا را رعایت مینماید که بدان علم دارد».
پس اولین مانع در شروع سفر الی الله «جهل» است. البته جهل نیز دو گونه است: قصوری و تقصیری. آنچه تاکنون گفتیم جهل قصوری بود. یعنی کسی از روی استضعاف یا راه خدا به او نرسیده و یا اگر رسیده قدرت درک و تحلیل نداشته است، اما جهل تقصیری آن است که امکان اطلاع برای او بوده، اما به دنبالش نرفته است. به هر حال در هر دو صورت شروع در سیر الی الله تحقق پیدا نمیکند.
گروهی از مردم راه خدا را میشناسند و از آن اطلاع دارند، ولی به این راه بدبیناند و دیگر در این راه قدم نمیگذارند. این بدبینی میتواند ریشههای گوناگونی داشته باشد که به برخی اشاره میکنیم.
گاه شخصی به علت آموزههای نادرست نسبت به راه خدا چنان دیدی منفی پیدا میکند که حتی تصور گام نهادن در آن را نیز به ذهن خود راه نمیدهد. دانشجو یا طلبهای که در مدرسهای پرورش یابد و در آن مدرسه تمسخر سیر و سلوک و عرفان ورد همگان باشد، هرگز در راه سلوک قدم نمینهد، زیرا چه بسا راه را راه شیطان بداند.
گاه شخصی بر اثر برخورد با پارهای نکات منفی یا شخصیتهای مدّعی، چهرة کریهی از سلوک در ذهنش تصویر میبندد که عطایش را به لقایش میبخشد. بیجهت نیست که حافظ میگوید:
نقد صوفی نه همه صافی و بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
راه عرفان، از این افکار و افراد منحرف و منفی کم ضربه نخورده است.
برخی انسانها به علت تنبلی و کاهلی نوعی بدبینی به سفر الی الله پیدا میکنند. شاگردان زرنگ کلاسِ درس از ریاضی متنفر نیستند. چرا؟ چون ریاضیخوانی و ریاضیدانی «گاو نر میخواهد و مرد کهن» نه «نازپروردِ تنعّم». افراد کاهلصفت ممکن است حتی بدبینی نسبت به راه پیدا نکنند، اما در پی تنبلی و کاهلی هیچگاه به فکر پیمودن آن هم نیفتند.
تنبلی میتواند منشأ بدبینی به راه باشد و میتواند خود مستقلاً از موانع شروع به حساب آید.
هر دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست [۴]
برخی از آدمیان از راه خدا آگاهند و گاه به خوبی هم آگاهند، اما بدان دل نمینهند. منشأ این دلندادن اموری است همانند
گاه برخی راه خدا را سبک میشمرند و در شمار سایر کارهای غیر مهم که ترکش ضرری ندارد به حساب میآورند و از اینرو، به آن دل نمیدهند و در نتیجه از شروع به آن سرباز میزنند.
تسویف [۵] یعنی کاری را دائماً به تأخیر انداختن.تسویف یکی از رذائل اخلاقی است و گاه نسبت به واجبات الهی که ترکش به هیچ روی روا نیست، صورت میگیرد. مثلاً انسان مستطیعی که هر سال رفتن به حج را به تاخیر میاندازد و چه بسا تارک حج از دنیا میرود، گرفتار تسویف شده است. در روایات آمده که هرکس عمداً حج را ترک کند و بمیرد، به دین اسلام نمرده است. یا شخصی که پرداخت خمس مال خود را دائماً عقب میاندازد، گرفتار تسویف است.
برخی انسانها که از راه خدا آگاهاند، ولی آن را آغاز نمیکنند. بدین دلیل است که گرفتار تسویفاند [۶].
عرفان راهی ویژه است که متأسفانه هممانندهای فراوانی دارد که یا بیارزشاند و یا ارزشی در سطح آن ندارند. این مشابهات را در بحث «راههای مشابه و انحرافی سفر» بیان میکنیم. پس ما همانگونه که«عارفنما» فراوان داریم، یعنی انسانهایی که گاه حتی بویی از عرفان نبردهاند، راههای عرفاننمای فراوانی هم هست که گاه هیچ مشابهتی با عرفان ندارند. گرفتاری در یکی از این راهها یا در دام یکی از این اشخاص، گاه انسان را تا پایان عمر مبتلا میسازد و مانع گام نهادن در راه خدا میشود.
گاه ممکن است کسی به خاطر تسلطش بر مباحث عرفان نظری گمان کند شاهد وصل را در آغوش دارد. طبیعی است که چنین کسی پای در راه نمیگذارد. این شبهه آنگاه تقویت میشود که شخص خام دیگری او را سالک و عارف بپندارد.
صاحب این قلم به چشم خود کسانی را دیده است که در مباحث نظریِ سیر و سلوک ماهر بودهاند و گاه دیگران آنان را سالک و عارف میپنداشتهاند، ولی هرگز در این راه گامی نزده و طریقی نپیمودهاند. اینکه گفتهاند: «العلم هو الحجاب الاکبر» اینجا رخ مینماید. عارف کامل مرحوم حاج سید احمد کربلایی میگوید:
«و أظرف شیء فی اهل العلوم الرسمّیة [و ظریفترین نکته در دارندگان دانشهای رسمی] آن است که معانی عالیة دقیقه را با الفاظ ادا میکنند و روحشان از آنها خبری ندارد. لالایی را میگویند، ولی خوابشان نمیبرد. میگویند: حمام است، ولی نمیدانند خانه کیست. «و هذا من اعظم حجب سبحات وجهه الکریم»؛[این از بزرگترین حجابهای جلال و عظمت الهی است] [۷].
گاه برای بعضی افراد راه سلوک عادی جلوه میکند و همین مانع ورود آنان به این راه میگردد. این مانع غالباً برای نزدیکان عارفان و سالکان روی میدهد. فرزندی که در خانة سالکِ سوختهای زندگی میکند، چنان زندگی سالکانة او برایش عادی جلوه میکند که در خود شوق و رغبتی به سوی سلوک نمیبیند. فرزند یکی از عرفای معاصر دربارة ارتباط با پدرش میگوید:
«ایشان گاهی دستوراتی به من میدادند، از روی جوانی و ... من یک قدری تمرّد میکردم، عصبانی میشدند و میگفتند: فلانی، افرادی از دور و نزدیک میآیند از من مطالبی میخواهند به آنها ساده و راحت نمیگویم. طول میکشد تا بگویم، این طور رایگان در اختیار تو میگذارم چرا قبول نمیکنی؟» [۸].
بنده روزی از استادم آیتالله جوادی آملی پرسیدم: ما با شاگردان مکتب مرحوم قاضی که روبهرو میشویم، میبینیم آنها استادشان قاضی را تا سرحدّ تقدیس میستایند، اما با برخی نزدیکان نسبی ایشان که مینشینیم چنین نمیبینیم، علت چیست؟ فرمودند:
«شاگرد دائماً ملکوتِ استاد را میبیند و فرزند و زن با ناسوت او سروکار دارند و ناسوت او مانند دیگران است».
«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» [۹]؛
«بگو ای پیامبر من هم آدمی مثل شما هستم».
کمتر کسی پیدا میشود که این ناسوت برایش حجاب دیدن حقیقت و ملکوت بزرگی که با او دمخور است، نشود».
ممکن است کسی به علت ابتلا به پارهای گناهان از توفیق اطلاع یا اقدام نسبت به سفر الی الله محروم بماند. در دستگاه خداوند همه چیز حساب دارد و یکی از حسابهای الهی تأثیردهی به خوبیها و بدیهای بندگان است. همة پاداشها مربوط به جهان برزخ و آخرت نیست. برخی پاداشها را نقد میدهند. گرچه به یک اعتبار در دستگاه الهی نسیه معنا ندارد. در روایات است که گاه گناهِ روز، مؤمن را از تهجّد در شب بازمیدارد. پس ممکن است گناه یا گناهانی توفیق قدم نهادن در راه خدا را از آدمی بگیرد. شاید آزار اولیای خدا یکی از این گناهان باشد.
در روایت است که یزید از امام سجاد علیهالسلام پرسید:
چه کند که از جرمش کاسته شود و امام علیهالسلام نماز غفیله را به او تعلیم کردند و سپس به دیگران فرمودند: میدانم که موفق نمیشود.
آری:
زاهد ار راه به رندی نبرد، معذور است
عشق کاری است که موقوف هدایت باشد [۴]
و شاید یکی دیگر از این گناهان فخر فروختن در درون بر خداوند به خاطر عبادت باشد. آن کس که عبادت خود را میبیند و بدان مفتخر است، به مراتب از آن بندة عاصی که از عصیان خود خجل است، از خدا دورتر است که این جامة نیاز بر تن دارد و او جامة کبر و آز و در این راه خاکساری میخواهند، نه گردنفرازی.
در عربی گفته میشود: «رُبَّ أکلة منعَت أکلات»؛ یعنی چه بسا یک لقمه جلوی خوردنهای فراوانی را میگیرد. حال، گاه یک گمان فاسد جلوی بسیاری از خیرات را بر آدمی میبندد یا شرور فراوانی را دامنگیر او میکند. در مورد راه خدا هم چنین است. گاه گمانی فاسد مانع پرداختن به سفر معنوی به سوی الله میگردد. بیجهت نیست که امام حسن مجتبی علیهالسلام میفرماید:
در شگفتم از آدمی که چگونه در خوراک جسمش میاندیشد، ولی در خوراک جانش نمیاندیشد.
تصورات و تصدیقات ذهنی ما خوراک روح ما هستند که اگر فاسد باشند، همچون غذای مسموماند.
به این نمونهها بنگرید:
اگر پنداشته شود زن از سیر و سلوک معاف است، چون ضعیف است و دیگر آنکه اسیر دست مرد است و فرصت چندانی برای سیر و سلوک ندارد (بهویژه اگر شاغل باشد که وظیفة او دو چندان است).
پاسخِ این گمان فاسد در بخش «مسافر کیست» گذشت و دانسته شد که
برخی گمان میکنند اگر در راه خدا شروع کنند، از کسب و کار میافتند، زیرا باید بیش از حد به مستحبات و ریاضتهای شرعی بپردازند و فرصتی برای کار نمیماند.
پاسخ این است که:
اولاً: سیر و سلوک با کار در تعارض نیست، زیرا بخش عمدة سلوک کار دل است.
خوشا آنان که دائم در نمازند
که حمد و قل هو الله کارشان بی[۱۱]
سنگ زیربنای سلوک را مراقبه دانستهاند که امری قلبی است، بلکه ذکر در بازار کار و در حین اشتغال و غفلت دیگران است که آدمی را به سرعت رشد میدهد، لذا یاد خدا در بازار بسیار مورد تاکید پیشوایان دین است و برایش اجر فراوانی قائل شدهاند.
ثانیاً: زندگی روزمرة سالک تعطیل نمیشود، بلکه تنظیم میشود. سالک به موقع میخوابد و به موقع بیدار میشود. شب زودتر میخوابد قبل از اذان صبح برای سحرخیزی برمیخیزد. بین الطلوعین را بیدار میماند و به قرائت قرآن و ذکر میپردازد. هر غذایی و هر لقمهای را نمیخورد. با هر کسی آمد و شد نمیکند، هر جایی نمیرود و ... .
ثالثاً اگر بر اثر برخی واردات توحیدی قوی در مدتی قدرت بر کسب و کار نباشد ـ چنانکه در حالات مرحوم سید هاشم حداد گفتهاند ـ خداوند خود متکفل ادارة زندگی چنین بندة سالک عاشقی میگردد.
«نِعْمَ الْمَوْلَی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ»[۱۲]؛
«او بهترین سرپرست و بهترین کمککار است».
برخی دانشجویان و علمطلبان میپندارند با شروع در این راه و آمدن عشق سوزانِ حق، ادامة تحصیل علم ناممکن میگردد. از اینرو، قدمی در این راه نمینهند [۱۳].
پاسخ این است که
اولاً، این شبهه بسیار قدیمی است و به شبهة «عقل و عشق» مشهور است و عارفان دانشمند از جهت علمی و عملی بطلان آن را ثابت کردهاند.
اما از جهت علمی فرمودهاند:
عقل، خود آدمی را به سوی عشق میخواند. عقل میگوید: ای انسان! تو همان گونه که ذهن و مغزی داری که با علم حصولی سیراب میشود و اگر این علم، یقینی باشد سیرابتر میگردد، دارای دلی هم هستی که با علم حضوری و شهود سیراب میشود که همان «عین الیقین» و «حق الیقین» است. انسان باید همة ابعاد وجودیاش را به کمال برساند. استاددر آغاز رساله «لب اللباب» میفرماید:
«گرسنه گذاردن دل و باطن را از غذاهای روحانیه معنویة عالم غیب و انوار الهیه ملکوتیة جمالیه و جلالیه و قناعت کردن به سیر در کتابها و کتابخانهها و مکتبها و درس خواندنها و درس دادنها گرچه به اعلی درجه از اوج خود برسد، سیر کردن عضوی است از اعضاء و گرسنه گذاردن عضوی بالاتر و والاتر»[۱۴].
و امّا از جهت عملی:
وجود عارفان دانشمند بهترین دلیل است بر اینکه جمع بین علم و عرفان ممکن است، زیرا روشنترین و محکمترین دلیل بر وجود شیء، وقوع شیء است. مگر ابن فهد حلّی، سید بن طاووس، سید حیدر آملی، صدرالمتألهین، میرداماد، شیخ بهایی، مجلسی اول، سید علی شوشتری، ملا حسینقلی همدانی، سید احمد کربلائی، شیخ محمد بهاری، سید سعید حبّوبی، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، سید علی قاضی، شیخ محمدجواد انصاری همدانی، علامه طباطبایی، سید محمدحسن الهی و ... عارف یا سالک نبودند؟
بعضی از اینها در اوج علمند و در اوج عرفان و تا پایان عمر هم لحظهای از علماندوزی و نشر علم نیاسودند.
ثانیاً: تا زمان حصول وارداتی قوی که حال درس خواندنِ جدّی را بگیرد، سالها فرصت است که میتوان به صورت جدی به تحصیل علم پرداخت.
ثالثا: در حال بقاء بعد الفناء که سالک به آرامش کامل میرسد، پرداختن به علم کاملاً سهل است. به دیگر سخن، حالات آنچنانی که حال درس خواندن را بگیرد، در «بخشی از منازل پایانی سفر اول» اتفاق میافتد که البته موقت است و پس یا پیش از آن خبری از آنها نیست.
رابعاً: فرض کنیم چنین باشد و حالات توحیدی و عشقی حال درس را بگیرد ـ که البته چنین نیست ـ مگر چه از دست رفته است؟ جز مشتی اصطلاحات و مطالبی که احیاناً پر از شبهات و شکوک است؟! ولی در برابر چه به دست آمده است؟ یقین آن هم عین الیقین و به دنبالش حق الیقین. عرب در مثلی مشهور میگوید: «خذ الغایات و اترک المبادی» یعنی «به اهداف بپرداز و در مقدمات نمان» پس در حقیقت معاوضة درهمی است با دینار و یا اندکی با بسیار بلکه بیشمار و به همین دلیل است که دانشمندان آگاه هم این حال را آرزو میکردند و میسرودند:
علم نبود غیر علم عاشقی
مابقی تلبیس ابلیس شقی [۱۵]
در میخانه گشایید به رویم شب و روز
که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم [۱۶]
برخی کسانی که دستشان از علوم رسمی دینی تهی است، گمان بردهاند که علم ضرورتاً مقدمه سفر الی الله است و چون خود را عوام میدانند، میگویند:
«أین العوام و السفر الی الملک العلّام؛ یعنی« بیسواد کجا و این خیالها!»
پاسخ این است که
اولاً: گرچه برخی ورود به علوم شرعیه را شرط سلوک دانستهاند، [۱۷] اما باید گفت: اگر مراد، دانستن شریعت به قدر حاجت (اگرچه به صورت تقلید از مجتهد اعلم) است، سخنی است صحیح، ولی این به معنای لزوم تحصیل علوم رسمی نیست و اگر مراد تخصص یا ورود در علوم رسمی است، حرفی است ناتمام، زیرا بسیاری از عارفان و کاملان از متخصصان رشتههای دانشهای اسلامی نبودهاند و روشنترین و محکمترین دلیل بر وجود شیء وقوع شیء است و اینکه گفتهاند:
«علم حجاب است، ولی تا به حجاب وارد نشوی خرق و پاره کردن آن نتوانی»
سخنی است مبهم. معنای این سخن این است که اگر به این حجاب گرفتار آمدی، باید از آن بیرون بجهی که بد حجابی است و لغزشگاه مردانی بزرگ است. «العلم هو الحجاب الاکبر». نه اینکه ورود به این حجاب شرط لازم سلوک الی الله باشد. سالک الی الله مرجع أعلمی میخواهد که از او در شریعت تقلید کند و استاد کاملی میخواهد که از او در طریقت تبعیت کند.
البته دو نکته اینجا هست:
اول آنکه استاد میفرمود:
اگر استاد سلوکی سالک مرجع تقلید او هم باشد، بسیار بهتر است
و دیگر آنکه مرحوم قاضی میفرمود:
برای دستگیری کردن باید انسان کامل، در شریعت هم مجتهد باشد.
ثانیاً: بسیاری از طلاب علم و دانشمندان که قدم در این راه مینهند، خود بالوجدان مییابند که در این راه عواماند. پس از جهت این ملاک با عوام یکی هستند، یعنی استاد کامل «عالم این فن» است و اینان شاگردان ابجدخوان او در این طریقتند.
ثالثاً: در تاریخ عرفان مواردی یافت میشود که استاد سلوکی از نظر علمی از شاگردان خویش کمتر است، مثلاً شیخ اعظم انصاری شاگرد سلوکی مرحوم سید علی شوشتری است و سید شاگرد فقه شیخ انصاری. پس عمده، دل به راه دادن و تبعیت است و علوم رسمی چندان دردی دوا نمیکند.
علم رسمی سر به سر قیل است و قال
نه از او کیفیتی حاصل، نه حال [۱۸]
برخی گمان بردهاند که اصولاً سفر الی الله بیمعناست و لذا قرب به حق را هم نزدیک شدن به ثواب خداوند مانند حور و قصور میدانند و قصد قربت را هم احیاناً قصد امتثال فرمانهای مولی معنا میکنند. غافل از اینکه همة عالم در تکاپوی اویند و آدمی بالأخص در تکاپوی «هو» ست، بفهمد یا نفهمد.
«وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ» [۱۹]؛ «و همه چیز به سوی خدا بازگشت داده میشود».
«وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ» [۲۰]؛ «و بازگشت همه به سوی خداست».
رأی این گروه در بخش «ضرورت سفر» نقل و نقد شد.
گروهی گفتهاند: عارفان مرکب سلوک را عشق دانستهاند و عشق به الله معنا ندارد و بدان تعلق نمیگیرد.
غافل از اینکه
اولاً: همة عالم عاشق خداست، چه اینکه تسبیحگوی اوست
و ثانیاً: عشق جز به حضرت حق تعلّق نمیگیرد، زیرا عشق به کمال حقیقی تعلق میگیرد و جز حق هیچکس را کمالی حقیقی نیست. این بحث هم در بخش «مرکب سفر» مفصل بررسی خواهد شد.
گروهی پنداشتهاند این راه جز با ریاضتها قابل طیشدن نمیباشد، آن هم ریاضتهای سختِ نامشروع، پس نباید در آن گام نهاد.
غافل از اینکه
از دستورات شرعی ریاضتی سختتر وجود ندارد و جز دستورات شرعی هم ریاضت دیگری در روش عرفانِ صحیح مقبول نیست. عارفان خود گفتهاند جز از طریق شریعت به طریقت و به دنبالش به حقیقت راهی نیست. البته پرداختن به دستورهای شرعی باید کنترل شده و با روح و اخلاص انجام شود تا اثر خاص خویش را ببخشد.
برخی میگویند: چون این راه همراه با خطرات شدید و فراوانی است و خطر در برخی بخشهایش ابتلا به فرعونیت است (چنانچه از شطحیات عرفا مشهود است)، پس نباید بدان نزدیک شد، گرچه مشتمل بر منافعی هم بوده باشد.
غافل از اینکه
اولاً: وعدة الهی حق است؛ آنجا که وعدههایی این چنین داد:
«وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۲۱]؛
«هر کس تقوا پیشه سازد، خدا همیشه برایش گریزگاهی قرار میدهد».
«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا»[۲۲]؛
«اگر تقوا پیشه کنید، خدا برایتان قدرت جدایی حق و باطل قرار میدهد».
«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا»[۲۳]؛
«آنان که در راه ما میکوشند، حتماً راههای خویش را به آنها نشان میدهیم».
پس باید با قدم صدق به تقوا و جهاد اکبر پرداخت تا از همة خطرات رست.
ثانیاً: پس میتوانیم بگوییم اسلام و ایمان هم نمیآوریم، زیرا مرتد و فاسق و منافق کم نیستند. مگر میشود برای خطری احتمالی و قابل دفع و رفع از کمالی مسلّم چشم پوشید.
ثالثاً: بسیاری از همین راه رفتهاند و رسیدهاند، چرا خود را از آنان فرض نکنیم و دل به امید خوش نداریم.
۱. از موانعی که برشمردیم، این تقسیمات به دست میآید:
الف. برخی از این موانع علمی و برخی عملی است.
ب. برخی اختیاری است مانند گناهان و برخی غیر اختیاری مانند تربیت خانوادگی.
ج. برخی سطحی است مانند جهل قصوری و برخی ریشهدار مانند بدبینی ناشی از تربیت خانوادگی.
۲. آنان که از راه خدا دور و مهجورند، از دیدگاه عارفان دو دستهاند:
مستضعفان و معاندان. عارف و سالک میکوشند تا درخور امکان دست گروه اول را بگیرند و ره بنمایند ولی نسبت به گروه دوم میگویند:
با مدّعی مگویید اسرار عشق و هستی
تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی [۴]
سرّ مطلب هم روشن است. اقتضای طبیعت راه سلوک این است که بخل ورزیدن بر طالبْ حرام است و بخشیدن آن بر مدّعی معاندْ نیز حرام است. البته اولیا در دستگیری افراد، استعداد ذاتی و طلب و شوق فعلی آنها را هم مدّ نظر قرار میدهند. اگر حکما همچون بوعلی سینا در پایان کتاب اشارات بذل حکمت را به نااهل، جفا و بخلش را از اهل ناروا میدانند، طبیعی است که بذل و بخل معرفت به طریق اولی این حکم را دارد. که اگر آن علم الیقین است، این عین الیقین و حق الیقین است.
عارف کامل آیتالله سید علی قاضی در پاسخ نامة یکی از شاگردان دانشمند خود [۲۵] که پرسیده بود آیا میتوان اذکار را به دیگری تعلیم داد، نوشتهاند:
«از دادن اذکار به غیر، مضیقهای نیست، ولی تا طلب صادق ندیدید، ندهید» [۲۶].
در این مقاله بعد از مقایسه عبادت در عرفان با سایر عبادات تلاش شده تفاوتها بین عرفان و سه راه انحرافیِ غلو، علوم غریبه و تصوفِ باطل بررسی شود.
عرفان الهی راهی است ویژه که نه نظیری دارد و نه جایگزینی. راه عرفان به خدا میرسد و میرساند و دیگر راهها چنین نیستند. راههای عرفاننما دو گونهاند. گونة نخست راههای منحرفند که مبنایشان فاسد است. گونة دوم راههای مشابهاند که مبنایشان فاسد نیست، ولی ناقص است. راههای منحرف به آتش دوزخ ختم میشود و راههای مشابه به بهشت و نه بهشتآفرین.
در این فصل به اختصار به بررسی دو راه از راههای مشابه و سه راه از راههای انحرافی میپردازیم.
راههای مشابه به این ترتیب:
این دو راه را در هم تنیده و به صورت نسبتاً گسترده طرح کردهایم. این تفصیل به چند جهت بوده است:
راههای انحرافی را به این ترتیب ذکر کردهایم:
پس در این فصل از کتاب در چهار مطلب بحث میکنیم، ولی پیش از آن یک پرسش را باید اجمالاً پاسخ دهیم.
ممکن است کسی بگوید مگر نه این است که «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» «راهها به سوی خدا به تعداد نفْس انسانهاست» و مگر نه این است که «سُبُل الی الله» بسیار است، پس چرا راه به سوی خدا را راهی خاص و ویژه میدانید؟ چرا انحصارطلبید؟ امروزه بعضی موسیقی را راه به سوی قرب الله دانستهاند و برخی دم از عرفان هندی و سرخپوستی زدهاند. چه ایرادی دارد بگوییم: راهها به سوی خدا بسیار است، تا اولاً از انحصار بیدلیل رسته باشیم و ثانیاً از ترساندن مردم که دارای سلایق گوناگونی هستند، فاصله گرفته باشیم؟
پاسخ این پرسش به دو صورت اجمالی و تفصیلی ممکن است. در پاسخ تفصیلی باید به این مباحث پرداخت:
۱. معنای جمله «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» چیست؟
۲. آیا ما صراطهای مستقیم داریم و یا صراط مستقیم یکی بیش نیست و یا نمیتواند باشد؟
۳. چه ارتباطی میان سُبُل سلام یا سُبُل الهی با صراط مستقیم هست؟
۴. آیا آنچه مایة دینی ندارد، همانند موسیقی میتواند مقرّب آدمی به سوی خدا باشد؟
۵. چه مقدار سلیقههای گوناگون میتوانند در انتخاب مسیر آدمی به سوی حق نقش مثبت یا منفی داشته باشند؟
برخی از این مباحث در لابهلای بخشهایی از این نوشتار مورد بحث قرار گرفته است[۱] و برخی خود نوشتاری مستقل میطلبد. آنچه میتوان اجمالاً در این مجال گفت این است که راهی به سوی پروردگار جز عمل به شریعت همراه با اخلاص کامل نیست. و اصول شرایع یکی است.
«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ»[۲]؛ «همانا دین در نظر پروردگار فقط اسلام است».
از سوی دیگر، همة انسانها دارای فطرت توحیدیاند و در همه شوق به ماورای طبیعت نهاده شده است. به دیگر سخن فطرت کمالجویی در همة آدمیان وجود دارد و لذا علاقه به کشف مجهولات غیبی در همة انسانها به گونههای مختلف دیده میشود و کارکرد اصلی دین نیز بیدار کردن و سپس هدایت این فطرت است، زیرا انسانها در تطبیق با مشکل روبهرو هستند. گروهی خطای در تطبیق دارند و راههای انحرافی را برمیگزینند، مثلاً موسیقی را راه به سوی الله میپندارند و یا از رندی سالکانه اباحیگری میفهمند و آن را مقرّب میشمارند و گروهی خطایشان در این حدّ است که راههای ناقص را به جای راه کامل میگزینند و به رشد لازم نمیرسند، مثلاً عبادت تاجرانه و یا زهد بردهگونه را به جای راه معرفت و عبودیت مطلقه میگیرند و از بهشتآفرین به بهشت اکتفا میکنند. خسران اینها از گروه نخست کمتر است، اما باز هم خسرانی عظیم و معاملهای پرضرر است.
راههای ناقص حتی ممکن است تا مسافتی با راه کامل در پارهای آثار، به ظاهر، هماهنگ باشد، ولی یقیناَ به سرمنزل مقصود منتهی نمیشود. کسی که تمام همّ و غمش تقویت نفس و دستیابی به پارهای تصرفات است، هرگز به الله نمیرسد و طعم شیرین فناء فی الله و بقاء بالله را نمیچشد، زیرا به فرمان حکیمانة
«دَعْ نفسک و تعال»؛
«خود را بنه و بالا بیا»، عمل نکرده است. آنکه به دنبال کرامت است، از فهم حقیقت «کرامت انسانی» مهجور است و قهراً از دستیابی به صراط مستقیم بَسی دور است. او کجا میتواند از «هستی مجازی» خویش بگذرد و جز حق نخواهد و نبیند و نداند؟
ابتدا به تعریف چند اصطلاح از دیدگاه ابنسینا میپردازیم.
زاهد: کسی که از کالای دنیا و لذتهایش رویگردان است.
عابد: کسی که بر انجام عبادات از قبیل نماز، روزه و ... مواظبت دارد.
عارف: کسی که فکر و ضمیر خود را از توجه به حق بازداشته و متوجه عالم قدس است.
ظاهر عبارت این است که این سه قسم میتوانند با یکدیگر اجتماع داشته باشند.
به نظر شهید مطهری مجموعاً میتوان ۷ صفت فرض کرد (به تنهایی یا به صورت ترکیبی) اما سه قسم آن عملاً وقوع ندارد، مثل عارف صِرف، عارف زاهد غیر عابد و ... .
نظر نگارنده:
هنگام جمعبندی خواهیم دید که امکان اجتماع عرفان با زهد و عبادت ابتدایی به نظر میرسد، زیرا زهد زاهد و زهد عارف اشتراک لفظی دارند و ... . بنابراین اقسام منحصر در ۴ قسم میشود: زاهد، عابد، زاهد عابد، عارف.
ابنسینا:
زهد غیر عارف نوعی معامله و زهد عارف نوعی پاکیزه نگه داشتن دل از غیر خداست و همچنین عبادت غیر عارف نوعی مزدوری است، ولی عبادت عارف نوعی ریاضت برای اراده و قوای وهمی و خیالی است تا در اثر عادت دادن بتواند آنها را از دار غرور منصرف سازد و به سوی حق متوجه گرداند و این یعنی ریاضت عاشقانه و پرستش عارفانه و خداوند را هدف دیدن و واسطه ندانستن.
برخی از نکات قابل استفاده از عبارات ابن سینا
نقد سخنان ابن سینا
۱. تعریف ابنسینا از سه واژة زاهد، عابد و عارف ناقص است و همین نقص مایة خلطی هم شده است. به عبارت دیگر، از قسمتی از عبارت ابنسینا برداشت میشود که عرفان با زهد و عبادت قابل جمع نیست، در حالی که در جای دیگر گفته گاه بعضی از این عناوین با بعضی دیگر ترکیب و جمع میشود.
۲. همچنین در عبارت ابن سینا میان سالک و عارف خلط صورت گرفته است.
دیدگاه مکتب اهل بیت
بسیاری از بزرگان معتقدند رای دین هم جز رای اهل عرفان نیست و برای اثبات این ادعا به تعدادی از سخنان معصومین: استناد کردهاند. به عنوان مثال امام علی۷ میفرماید: «خدایا من تو را به طمع بهشت یا ترس از دوزخ نپرستیدهام، بلکه چون تو را شایستة پرستش یافتم پرستیدم».
نظر فقیهان
فقیهان شیعه همگی در هر عمل عبادی نیت را شرط میدانند. آنان نیت را به «قصد قربت» و یا «قصد امتثال امر» تفسیر میکنند و آنگاه به تعیین مصادیق قصد قربت یا قصد امتثال میپردازند. نظر شهید اول و صاحب عروه در متن مورد بررسی قرار گرفته که از ذکر آن خودداری میکنیم.
نظر عارف کامل مرحوم ملکی تبریزی
مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در بخشی از کتاب "مراقبات" مبحثی دربارة نیت و قصد دارند که به دلیل اهمیت به برخی از نکات آن اشاره میشود.
۱. عبادت خدا به قصد «شایستگی او برای عبادت» با عبادت به «قصد قربت و رضایت» منافاتی ندارد و این دو قابل جمع هستند، زیرا انسان میتواند نزدیکی خدا را به این خاطر بخواهد که او شایستة تقرب است.
۲. برخی گفتهاند: عبادت با قصد قربت و رضایت خداوند خودپرستی است، این گفتار افراط است.
۳. هیچ پیامبر یا ولی و فرشتهای نیست که همة اعمالش به قصد شایستگی خدا برای عبادت باشد و عملی به قصد قربت یا رضایت نداشته باشد.
۴. حالات انبیا و اولیا مختلف است و این اختلاف حالات ناشی از اختلاف تجلیات اسمائی حق بر آنهاست.
۵. نظریة بطلان عبادت با قصد فرار از جهنم یا طمع به بهشت اگرچه از سوی برخی علمای بزرگ ابراز شده، ولی از روی غفلت صادر شده است.
۶. از نظر شرافت میتوان قصد در عبادت را به این صورت اولویتبندی کرد.
این قصدها همه صحیح هستند، اما قصدهایی مانند ترس از مردم، امید نفع دیگران و ... باطل است و عبادت با آنها درست نخواهد بود.
نظر نویسنده
۱. احکام تکلیفی در علم اصول به دو بخش تعبدی و توصلی تقسیم شدهاند، مراد از تعبدی عملی است که در آن نیت شرط است، مانند نماز خواندن و منظور از توصلی، عملی مانند تطهیر لباس نجس است که در آن نیت شرط نیست.
۲. فقیهان نیت را به «قصد قربت» تفسیر کردهاند و فقیهان متاخر قصد قربت را «قصد امتثال امر مولی» دانستهاند و برخی از فقها تفاسیری مانند «محبوبیت یا مطلوبیت برای مولی» را از قصد قربت فهمیدهاند.
۳. قرآن کریم بر اخلاص در عمل تأکید فراوانی دارد، پس شرط بودن نیت در اعمال عبادی از مسلمات دین اسلام است.
۴. با نیت میتوان اعمال غیرعبادی را به عبادی تبدیل کرد و روایات نیز در این زمینه فراوان است.
۵. تفسیر نیت به «قصد قربت» برگرفته از متن تعلیمات دینی است، اما تفسیر به «قصد امتثال امر» وجه خاصی ندارد.
۶. بیشتر فقیهان بین «صحت عمل» و «قبول عمل» فرق قائل شدهاند. به این صورت که هر عمل قبولی صحیح هم هست، اما هر عمل صحیحی لزوماً قبول نیست.
۷. ظاهراً هر عمل صحیحی درصدی از قبول را دارد و حتی چه بسا عملی صحیح نباشد، ولی پروردگار بپذیرد، مثلاً با این توجیه که «خلف وعید» بر حکیم محال نیست.
۸. گاه فاعلهای گوناگون با انگیزههای متفاوت کاری را انجام میدهند که پیکرة آن یکسان است، اما روح عمل که از انگیزه و هدف نشأت میگیرد بسیار متفاوت است. به عبارت دیگر تفاوت اهداف، تفاوت انگیزهها و نیات را به دنبال دارد و هرچه هدف عالیتر باشد، انگیزه و نیت هم والاتر است.
۹. تفاوت اهداف آدمیان در علم و آگاهی و اعتقاد آنها ریشه دارد و در واقع جهانبینیها و اعتقادات اهداف آدمی را تعیین میکند و با تعیین شدن هدف، انگیزه و نیت در مجرای خاص قرار میگیرد.
۱۰. تأکید دین بر اینکه عمل آدمی باید بر اساس علم و بصیرت باشد، حاکی از اهمیت بحث نیت و انگیزه است. افزون بر جهانبینی و اعتقاد که در نیت همة افراد نقش دارد، در سالکان و عارفان «حال و مقام» نقشی اساسی در گوناگونانی نیات دارند.
۱۲. نیت همان انگیزة درونی است که از جان برمیخیزد. از اینرو، کیفیت نیت سالک و عارف میتواند بیانگر حال و مقام او باشد. برای نمونه عبادت سالک در مقام تسلیم با نیت تسلیم است و یا عبادت عارف در حال بقا بستگی به اسمی دارد که تحت تجلی آن اسم است.
۱۳. میتوان گفت در انسانهای غیرسالک ارتقای جهانبینی و استحکام اعتقاد در ارتقای نیت نقش دارد و در سالکان علاوه بر ارتقای جهانبینی و استحکام اعتقاد «رشد درجة سلوکی» هم در ارتقای نیت نقش دارد.
۱۴. اخلاص شرط عبادات است و به معنای پاک ساختن و پیراستن عمل و انجام آن برای خدا میباشد، اما در اینکه عمل خالص چه عملی است، اختلاف نظر وجود دارد؛ فردی که برای رسیدن به مزد اخروی عبادت میکند، برخی عملش را پیراسته نمیدانند و باطل میشمرند و گروهی دیگر داشتن چنین نیتی را منافی با اخلاص نمیدانند و بدین جهت حکم به صحت عبادت وی میدهند.
۱۵. اخلاص همانند دیگر صفات اخلاقی و عرفانی دارای درجات و به اصطلاح تشکیکی است. پس باید بحث در این باشد که حداقل اخلاص برای صحیح بودن عمل چیست. به نظر میرسد حداقل اخلاص این است که به گونهای بتوان انگیزة شخص عامل را به خدا گره زد و مرتبط کرد و حداکثر اخلاص یا کمال اخلاص به فرمودة امام علی علیهالسلام نفی صفات از خداوند است. شاید منظور از عبارت مولی این باشد که ذات حق تعالی آن قدر عظمت و بساطت دارد که هیچ وصفی با حفظ حدود وصفیْت به آنجا راه ندارد و بدون حفظ حدود عین ذات است و دیگر وصف نیست.
۱۶. نقطة مقابل اخلاص، ریا است که دو گونه میتواند باشد: الف. عمل فقط برای غیر خدا ب. عمل برای خدا و غیر خدا. در هر دو صورت عمل باطل است و نیاز به اعاده دارد، اگرچه صورت دوم از صورت اول بهتر است. البته قبلاً هم اشاره کردیم که «خلف وعید» از حکیم محال نیست و ممکن است خداوند عمل ریایی و ناقص کسی را به فضلش بپذیرد.
۱۷. برخی از ثمرات اخلاص عبارتند از: الف. خلوص ذات، انسان کامل که «مخلَص» شده، ابتدا مخلِص بوده و در اخلاص پافشاری داشته که به این مقام رسیده است. ب. تضمین سعادت با فرود آمدن مصلحت آدمی از سوی حق، نتیجة فرستادن عمل خالص به سوی پروردگار و فرو فرستادن برترین مصلحت برای بنده است. ج. جوشش حکمت از قلب و دل بر زبان، در روایت است که هر کس چهل شبانهروز به پیشگاه الهی عمل خالص آورد، چشمههای حکمت از دلش بر زبانش جاری میگردد.
۱۸. با مراجعه به آیات و روایات درمییابیم که نمیتوان نیت عبادت را در یک امر منحصر کرد. بنابراین، نیات گوناگونی مانند جبرانی، استکمالی، امتثالی، اعتصامی، شکری، استحقاقی، استغفاری و ... وجود دارد. البته این تعداد استقرایی است، نه اینکه عقلاً تعداد نیات منحصر در همین اقسام باشد. یکی از شواهد گوناگونی نیات این است که چند مناجات که از بهترین انواع عبادت است، از سوی امام سجاد علیهالسلام با نامهای مختلفی مانند تابئین، شاکین، شاکرین و ... نامگذاری شده است. مؤید دیگر اینکه استغفار نوعی عبادت است و در ادعیه برای آن انواعی مانند استغفار حیاء، استغفار رجا، استغفار انابه و ... ذکر شده است.
۱۹. درجات نیات مذکور و چینش منطقی آن کدام است؟پاسخ این سؤال به دلایل زیر مشکل است.
با مراجعه به متن میتوان انسان غافلی را که توسط یک هدایتگر به ایمان روی آورده و مراحل مختلف نیت و درجات بیستویکگانه آن را طی میکند، تصور نمود.
۲۰. راه ترقی در درجات نیت چیست؟نکته:
تجلی اسمایی پیش از فنا و پس از بقا نباید با یکدیگر مخلوط شوند.گونههای مختلف نیت در انسانها
الف. مؤمن غیرسالک: متناسب با درجة جهانبینی و استحکام اعتقاداتش نیتی دارد.
ب. سالک غیرکامل: نیتی متناسب با درجة سلوکیاش از یقظه تا فنا دارد.
ج. کامل در حال فناء فی الله: در هَیمان است و نیتی ندارد.
د. کامل در حال بقاء بالله: عباداتش شکری یا استحقاقی است.
۲۱. جهانبینی، اعتقادات و انگیزة سالک به برکت ارادت به انسان کامل برگرفته از واقعیات جهان هستی است. او به دنبال خداست و هرچه جز او را کوچک میشمرد و اما عارف در مقام فنا، خود را فاقد است، چه رسد به نیت و انگیزه و در مقام بقا به اعتبار اسمی که تحت تجلی آن است، نیتش تفاوت خواهد داشت.
تا کنون به بررسی راههای مشابه و به تبع آن بحث نیت پرداختیم و اکنون وارد بحث راههای انحرافی میشویم.
برخی از اهل غلو معتقدند هیچ انسانی جز امام نمیتواند مستقیماً به وصال پروردگار برسد و نهایت سیر انسان عادی، رسیدن به مقام «معرفت امام» است. این تفکر ناشی از خلط راهنما با مقصد راه است. امام واسطة فیض خدا و مظهر علم و قدرت اوست، ولی خدا نیست. این انحراف آنقدر خطرناک بود که بزرگان شیعه به صراحت آن را نقد و نفی کردند.
(برخی از نکات سخنان علامه طباطبایی)
علامه طباطبایی رحمة الله علیه در تفسیر المیزان بحثی دربارة علوم غریبه دارند که به دلیل ارتباط با مبحث ما، نکاتی از آن را بیان میکنیم.
چند نکته
تفاوت راه عرفان با مسلک تصوف باطل
عرفای کامل همواره التزام به شرع شریف و عمل به آنچه از پیشوایان معصوم رسیده را مورد تأکید قرار میدادند. متصوفه از قرن نهم به بعد گرفتار آداب ساختگی و بعضاً خلاف شریعت شدند، ولی از طرف دیگر عارفانی بودهاند که هیچ ارتباطی در افکار و رفتار با صوفیان نداشته و حتی آنان را تخطئه میکردهاند، ولی در اوج عرفان و سلوک سیر کردهاند و فقه و عرفان را با هم ترکیب کرده و غذای جان ساختهاند.
شاخصههای تصوف منحرف
۱. مانند بحث نقش سلایق دینی و مذهبی که در پیشگفتار گذشت و بحث صراط مستقیم که در بخش راه میانبُر سفر گذشت.
۲. . آل عمران/۱۹.