نومید مباش که مرگ در راه است
جشن میلادی دگر در راه است
کاخ سعدی همه از ذکر و دعا
عالمی پرماجرا در راه است
A
نومید مباش که مرگ در راه است
جشن میلادی دگر در راه است
کاخ سعدی همه از ذکر و دعا
عالمی پرماجرا در راه است
A
تومست حافظ ومن مست خیام
تودرشعروغزل من درپی جام
بخوان توصدغزل را عارفانه
بگیرفال مرا شیرین کن این کام
A
برادرشهیدم چقدرها، تو دویدی
ستمدیده، به جایگاه اولیا رسیدی
دستم بگیر درغوغای محشر
تاعرشیان ببینند تو به خدا رسیدی
A
درهواپیما زمین همچون خیال است
در زمین هم آسمان اوهام است
بامن پرواز کن ای عشق
باتوجهان یک رمان است
A
ازپائیز بی برگ نمی ترسم
از زمستان سرد نمی ترسم
توهمراه تابستانی ام بودی
دیگرازدوری بهارنمی ترسم
A
خوابهایم را نمیگویم مباداتعبیرکنی
آرزوهایم رانمیگویم مباداتفسیرکنی
اگرباورم بود اهل خدایی
حقایق میگفتم که راه تعدیل کنی
A
درطریقم نماز بود ورازونیاز
آزادزهفت دولت بانوای ساز
رهزن راه آمد و بانام دین
خریدمردمم را به نرخ یک غاز
A
ماهی در تنگ بلور چندروزمی ماند
در آرزوی دریا بی قرار می ماند
لیک دروسعت مجازی آکواریم
بامحیط زیستی سالم عمری می ماند
A
راهی که من رفتم راه تونیست
صبری که من کردم کارتونیست
لیک به سلطان عشق سوگند
مقصدم از شماها دور نیست
A
تمام انسانها را دوست می دارم
هنرمندوعالم و روحانی رادوست می دارم
بین اهل و نا اهل شخصیت می پسندم
با احترام هر زن و مردی را دوست می دارم
A
حال که عهد درشکه شده عصرفضاپیما
ای مسلمان دانش بجوی و حقیقت پیما
دیدی که آدمی به کجا رسیده است
پس درطریقت خویش راه صلح پیما
حال که خبرچینها شده اندخبر دزد
تو راه سلامت درصداقت پیما
گرزمان و مکان شده اند درهم
کوشش کن و صراط مستقیم پیما
قانون اگر سست است وپیچ درپیچ
باکتاب اعجاز کن و راه خدا پیما
A
شعر دروصف تو درگل مانده
این عاشق دلخون خجل مانده
تودنیای لطفی وما جملگی مدیون
نظری کن خاص براین شاعر درمانده
A
ثروت ابزاردنیاست ازخدابخواهید
درآنچه دارید رضای حق خواهید
اعتدال زینت انسان است
انصاف کنید وبرکت ازخدا خواهید
A
روح ما نسیمی است در جان هم
مرد و زن یعنی تنفسی دمادم
هرنفس عاطر کن بر اذکارحق
تا گلستانی شود برجان عالم
A
گفتند بیوه ی شاه را خواستگار می خواهند
پهلوانی پیروز بر هفت خوان می خواهند
شکارچی پیری در صف ایستادوگفت
هستم اگر قهرمان معرفت می خواهند
A
مراشاعرنخوانیدچوگلهارانمی شناسم
مراعالم نخوانید که کتابهارا نمی شناسم
مرا عاشق بخوانید درنهایت
که روشنفکری و واژگان را نمی شناسم
A
من از خداوند بسیار می خواهم
هم این جهان و آن جهان می خواهم
از آن شکوه نور و سخاوت
خساست است، گر اندک بخواهم
A
هرقاصدک بینی خبری دارد
هرشبانه روزی پیامی دارد
باخداباش و بدان
هرقسمتی حکمتی دارد
A
گلهای گلستان را نمی شناسم
جز نام تو هیچ نمی شناسم
از آن روز که تو رفتی
ماه آسمان راهم نمی شناسم
A
باتو درخیالم تانگو می رقصم
دردام عشقت بی وقفه می رقصم
توشمع بزم این و آن
من مجنون وار دورخود می رقصم
A
درکودکی تسلیم دل بودی
دختری خندان اما خجل بودی
با ما بزرگ شد دیوار مادیات
کاش هنوز کودکی درآغوش من بودی
A