به دین کفر اگرمانی
به ازآنکه توپوج مانی
بروآزادجوانمردباش
مبادآنکه بی عشق مانی
A
به دین کفر اگرمانی
به ازآنکه توپوج مانی
بروآزادجوانمردباش
مبادآنکه بی عشق مانی
A
بنام خداوند مهرگستر
حکیم جهان آفرین دادگر
خالق چرخ وافلاک وگوهر
وسیع و قوی و کیمیاگر
خدای همه آشکارونهان
فروزنده سپهر وماه واخگر
خدای هفت آسمان و کتاب
آشنای اسرار و دانشگر
آزاد در هیچ یا بینهایت
صبح وشام بود ستایشگر
A
سربازشیطان فراوان است
هم انس وهم جن شایگان است
ناخدا شیخ در بند نما
قلیل ویکتا همان انسان است
A
تا ابد جایگاهت در دل من است
خانه ات کاشانه ی جان من است
چشم نازت آتش دین من است
لعل نابت نیز آیین من است
اقبال ما گرعاشقی وسوختن است
شوق تو بادلبران چون جوشن است
گر،دیده رقصان درصورت بت ها است
آرزوی هربتی گل عذاری باتواست
آزاد ار بت شکن دوران است
چون غیوری بی قرار و عاشق است
A
ارزش یادگار،معنوی است
ارزش هدیه،قیمتی است
هدیه وقت نیازحراج گردد
آنچه ماند،یادگاری است
A
محمد مست، از وحی خدا
علی حافظ و حی خدا
دین محمد غدیری نبود
جز به وجود ولی خدا
A
دنیا با اهل شور و شعور زیباست
هرچندباعاشقان کل راه عقبی است
دراین میکده ما را مست کردند
ار نه هر دو عالم یک جا است
A
باتو شراب ناب حلال است
باتو رقص عین جلال است
مرابوسه ای ده زان لعل سرخ
کاین جان درانتظار کمال است
A
آیین تقوا ما نیز دانیم
در راه ایمان ما نیز مانیم
لیکن چه چاره ازکاردنیا
ارنه شبانه روز دعانیزخوانیم
A
اندک اندک جمع مستان می رسند
دلنوازان شاد و رقصان می رسند
دیو چو بیرون رود از دلها
عاشقان هم نیک به همدیگر رسند
A
من مرد تنهای شهرم
گمان مکن، اهل قهرم
سالهاست گرگم راکشته ام
ار نه شناگر هر بحرم
A
ای خدا هستم به درگاهت گدا
یارم افسون گشته.من نیز شیدا
بیفکن در دلش بذر محبت
به شور،عشقش کند برمن هویدا
A
نومید مباش که مرگ در راه است
جشن میلادی دگر در راه است
کاخ سعدی همه از ذکر و دعا
عالمی پرماجرا در راه است
A
تومست حافظ ومن مست خیام
تودرشعروغزل من درپی جام
بخوان توصدغزل را عارفانه
بگیرفال مرا شیرین کن این کام
A
برادرشهیدم چقدرها، تو دویدی
ستمدیده، به جایگاه اولیا رسیدی
دستم بگیر درغوغای محشر
تاعرشیان ببینند تو به خدا رسیدی
A
ظلم ظالم ، آه مظلوم
گرنباشدبرخلق معلوم
بسیارشبیه خداهست
نزد ظالم ، جان مظلوم
A
درهواپیما زمین همچون خیال است
در زمین هم آسمان اوهام است
بامن پرواز کن ای عشق
باتوجهان یک رمان است
A
ازپائیز بی برگ نمی ترسم
از زمستان سرد نمی ترسم
توهمراه تابستانی ام بودی
دیگرازدوری بهارنمی ترسم
A
خوابهایم را نمیگویم مباداتعبیرکنی
آرزوهایم رانمیگویم مباداتفسیرکنی
اگرباورم بود اهل خدایی
حقایق میگفتم که راه تعدیل کنی
A
درطریقم نماز بود ورازونیاز
آزادزهفت دولت بانوای ساز
رهزن راه آمد و بانام دین
خریدمردمم را به نرخ یک غاز
A
ماهی در تنگ بلور چندروزمی ماند
در آرزوی دریا بی قرار می ماند
لیک دروسعت مجازی آکواریم
بامحیط زیستی سالم عمری می ماند
A