آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

ماهیت سیر و سلوک

شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۷:۳۶ ب.ظ
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۹۷ تا ۱۰۷
فهرست
  • ↓۱- حقیقت قابل درک و غیرقابل توصیف عرفان
  • ↓۲- اقسام امور از نظر ادراک و توصیف
    • ↓۲.۱- ۱. اموری که «لایدرَک و لا یوصف» هستند
    • ↓۲.۲- ۲‌. اموری که «یدرک و یوصف» هستند
    • ↓۲.۳- ۳‌. اموری که «یدرک و لا یوصف» هستند
      • ↓۳.۱- چرا بعضی از امور غیرقابل توصیف‌اند؟
        • ↓۱.۱- ۱. بلندمرتبه بودن و در دسترس نبودن مطلب
        • ↓۱.۲- ۲. ضعف شنونده
        • ↓۱.۳- ۳. ضعف گوینده
  • ↓۳- ویژگی‌های سفر به سوی خدا
  • ↓۴- پانویس

حقیقت قابل درک و غیرقابل توصیف عرفان

عارف کامل شیخ محمد بهاری همدانی می‌گوید:

«علوم دو قسم‌اند: یک قسم از آن «کتابی» است و در کتب عنوان شده و قسم دیگر آن نوشتنی نیست و هر کس هم در آن چیزی نوشته، ولیکن اصل آن را به دست نداده، اگر حقیقتاً معرفتی داشته، از قبیل تشریف بوده، فی‌الجمله اشاره کرده و الا علی ما هو علیه [یعنی آن گونه که حقیقتاً هست] آن نحو مطالب بیانِ لفظی ندارد و پرواضح است که فیوضات غیبیه از قسم آخر خواهد بود»[۱].

اقسام امور از نظر ادراک و توصیف

این سخن مرحوم بهاری اشاره به این دارد که امور از نظر ادراک و توصیف سه گونه‌اند:

۱. اموری که «لایدرَک و لا یوصف» هستند

یعنی نه قابل ادراک‌اند و نه قابل وصف. کنه ذات الهی چنین است و لذا پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم دربارۀ آن می‌فرماید:

«الهی مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ»[۲]؛

«بارالها ما تو را آنچنان که باید نشناخته‌ایم» [۳].

و نیز می‌فرماید:

«لا أُحصی ثناءاً علیک أنتَ کما أثنَیتَ علی نَفسِک»[۴]؛

«من نمی‌توانم ستایش تو را به پایان برم و آن گونه که شایستۀ تو است تو را ستایش نمایم»، پس غیرقابل توصیف است.

وقتی رسول الله صلی الله علیه وآله و سلم که برترین فرزندان آدم است و تاج لولاک [۵] بر سر دارد چنین اظهار عجز می‌کند، حساب سایر انبیا و اولیا روشن است، چه برسد به دیگران که ریزه‌خوار علم و حکمت آنانند.

آنجا که عقاب پر بریزد

از پشۀ لاغری چه خیزد

۲‌. اموری که «یدرک و یوصف» هستند

یعنی هم قابل درک هستند و هم قابل توصیف. ادراکات و یافته‌های حسّی و خیالی بیشتر این‌گونه هستند. مثلاً پاییز را هم می‌توان درک کرد و هم می‌توان توصیف نمود.

۳‌. اموری که «یدرک و لا یوصف» هستند

یعنی آدمی می‌تواند به درک آنها نائل شود، ولی نمی‌تواند آنچنانکه بایسته و شایسته است آنها را وصف کند. وحی انبیا، از این قسم است. نیز اولیای الهی معتقدند حالات توحیدی از این دسته‌اند. به همین جهت گفته‌اند:

رو مجرّد شو مجرّد را ببین

دیدن هر چیز را شرط است این

و یا گفته‌اند:

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

و یا گفته‌اند:

اَلا ان ثوباً خیطَ من نَسْجِ تِسعَۀ

و تسعین حرفاً عن مَعالیه قاصر [۶]

//همانا لباسی که بخواهد با ۲۹ حرف الفبا دوخته شود، بر قامت بلند او کوتاه است[۷].//

مرحوم سید بن طاووس می‌گوید:

در سامرا از فیض محل برای من حالتی پیش آمد که هرگز قابل توصیف نیست[۸].

چرا بعضی از امور غیرقابل توصیف‌اند؟

عدم امکان توصیف معمولاً از چند امر نشأت می‌گیرد:

۱. بلندمرتبه بودن و در دسترس نبودن مطلب

مثلاً حقیقت توحید افعالی، صفاتی و ذاتی را (به اصطلاح عرفان نه کلام) چگونه می‌توان وصف کرد؟!

۲. ضعف شنونده

امیرالمؤمنین علیه السلام به سینه‌اش اشاره می‌کرد و می‌فرمود:

إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لو أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَۀ [۹]؛

«در اینجا دانش انبوهی است، اگر برایش حاملانی می‌یافتم».

و امام سجّاد علیه السلام فرمود [۱۰]:

أنّی لَأکتُم من علمی جواهرَه

کی لا یرَی الحق ذُو جهلٍ فَیفتَتِنا

و رُبَّ جَوهرِ علمٍ لو أُبوحُ به

لقیلَ لی أنتَ مِمَّن یعبُد الوَثَنا [۱۱]

«من گوهرهای دانشم را پنهان می‌دارم که مبادا جاهلی آنها را ببیند و به فتنه بیفتد و چه گوهرهایی از دانش که اگر آنها را آشکار می‌ساختم، به من گفته می‌شد تو بت‌پرستی».

و در روایت است که:

«لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ»[۱۲]؛

«اگر ابوذر می‌دانست چه در قلب سلمان می‌گذرد، او را می‌کشت یا تکفیر می‌کرد».

مرحوم سید هاشم حداد این جمله را چنین معنا می‌کرده‌اند:

«آن علم اگر به سینۀ ابوذر می‌آمد، چون تحمّلش را نداشت، مایۀ کافر شدن ابوذر یا مرگ زود هنگام او می‌شد.»

بی‌جهت نیست که همّام در برابر سخنان از دل برخاسته و بر جان نشستۀ علی مرتضی روحی له الفداء، طاقت نیاورد:

«فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَۀ کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا» [۱۳]؛

«نعره‌ای مستانه زد و جان سپرد».

حکیم فرزانه آیت‌الله جوادی آملی می‌گفت:

علی صلواة الله علیه فرموده بود:

«ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ» [۱۴]؛ «من همانند کوهی هستم که سیل از من روان است».

یعنی کسی نباید در برابر سیل بایستد، همّام ایستاد، تاب نیاورد و آب شد.

بی‌حکمت نیست که انبیا و اولیا فرموده‌اند:

ما مأموریم به قدر عقول مردم با ایشان سخن بگوییم [۱۵]

و بی‌علّت نیست که علی علیه السلام شبانگاه با چاه و زمین درد دل می‌کرد.

۳. ضعف گوینده

همۀ عارفان در قدرتِ تبیین مشهود خود یکسان نیستند. خطبه‌های توحیدی امیر بیان علی‌ بن ابیطالب صلواة الله علیه و یا سخنان توحیدی سرور شیعیان علی ‌بن موسی ‌الرضا علیه السلام را ببینید [۱۶] و با سخنان دیگران بسنجید تا بفهمید دیگران در تبیین معارف شهودی چه ضعیف جلوه می‌کنند.

شیخ صدوق در باب رؤیت کتاب توحید می‌گوید:

روایات فراوانی در بحث رؤیت (دیدار با خدا) در دستم بود که ننوشتم، زیرا برای بعضی ممکن است مایۀ گمراهی گردد.

این به همان ضعف خواننده و شنونده اشاره دارد.

البته این عملکرد مرحوم صدوق بخشودنی نیست، زیرا اگر نقل این‌گونه روایات مشکلی می‌داشت، ائمه، نمی‌فرمودند. محدث در مقام حدیث‌گویی و روایت‌نویسی حق حذف ندارد، زیرا در روایات آمده است:

«رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ» [۱۷]؛

«چه بسا کسی مطلبی را به فردی که از او بیشتر می‌فهمد، منتقل می‌نماید».

پس بر فرض نفهمیدن، وظیفه این است که بر دیده بگذاریم و فهم آن را به اهلش که خاندان عصمت‌اند، بازگردانیم، نه اینکه نگوییم و ننویسیم.

همان‌گونه که گفته شد، حقیقت عرفان سفر است و حقیقت این سفر بازگو شدنی نیست. آن را که خبر شد، خبری باز نیامد، ولی ظاهری از آن را می‌توان تبیین کرد.

ویژگی‌های سفر به سوی خدا

برای آگاهی از این تفسیر و تبیین ظاهری، مطالعۀ دقیق این کتاب به طور کامل لازم است. در این کتاب ابعاد گوناگون این سفر الهی بازگو شده است. آنچه در اینجا ذکر می‌شود اجمالی از همه کتاب است.

  • سفر الی الله سفری است در خود و به سوی حقیقت خود؛
  • سفر الی الله سفری است به سوی خدا؛
  • سفر الی الله سفر خودشناسی است؛
  • سفر الی الله سفر خداشناسی است؛
  • سفر الی الله سفر هستی‌شناسی است؛
  • سفر الی الله سفر در گسترۀ هستی است؛
  • سفر الی الله سفر انسان شدن است؛
  • سفر الی الله سفر خدایی شدن است؛
  • سفر الی الله سفر به سوی نیستی و فناست؛
  • سفر الی الله سفر به سوی هستی مطلق و بقاست؛
  • سفر الی الله سفر به سوی نامتناهی است؛
  • سفر الی الله سفر در مراتب فضائل و ارزش‌هاست؛
  • سفر الی الله سفر در درجات قرب به خداست؛
  • سفر الی الله سفر معرفت است؛
  • سفر الی الله سفر عشق است؛
  • ‌سفر الی الله سفر به سوی ولایت است؛
  • سفر الی الله سفر به سوی توحید است؛
  • سفر الی الله سفر از تعین به اطلاق است؛
  • سفر الی الله سفر در راه لقاست؛
  • سفر الی الله کار همۀ انبیا و اولیاست و همۀ کار انبیا و اولیاست؛
  • سفر الی الله سفر در مراتب اخلاص و خلوص است؛
  • سفر الی الله سفر سوختن است و فنا؛
  • سفر الی الله سفر ساختن است و بقا؛
  • سفر الی الله سفر آب شدن و ناب شدن است؛
  • سفر الی الله سفر به سوی وطن است؛

سفر الی الله با به خود آمدن آغاز می‌شود. آدمی می‌فهمد که از کجا آمده است و آمدنش بهر چه بوده است و آخر به کجا می‌رود. او می‌فهمد که جانی دارد و این جان جایی دارد که از آنجا آمده و باید بدانجا بازگردد و می‌فهمد که اگر نرود، او را خواهند برد، ولی اگر خود با شور و عشق برود، کجا و اگر او را به زور و قهر ببرند کجا؟! لذا تصمیم می‌گیرد که کمرِ همّت بر بندد و به راه بیفتد. تا قدم صدق در راه می‌نهد، مشکلات آغاز می‌شود.

الا یا ایها السّاقی أدر کاساً و ناولها

که‌ عشق‌آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها [۱۸]

او که پس از مدت‌ها حِرمان، راه را پیدا کرده است و خود را هدایت یافته می‌بیند، کجا از مشکلات می‌هراسد؟ می‌ایستد و می‌رزمد تا عاشق می‌شود و عشق یعنی جنون مقدّس و این بار او که مجنون است در دل مشکلات فرو می‌رود و می‌گوید:

در رهِ منزلِ لیلی که در او صد خطر است

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی [۱۹]

و لذا با جان و دل می‌سراید:

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید [۱۹]

این سفر الهی و روحانی و انسانی که با «به خود آمدن» آغاز شده است با «در خود فرورفتن» ادامه می‌یابد و با «از خود بیرون آمدن» پایان می‌پذیرد.

آدمی آن گاه که به خود می‌آید، تازه عمق غفلت پیشین خود را درک می‌کند که چگونه کودک‌صفت با بازیچه‌ای به نام دنیا دلخوش بود و آن‌گاه که در خود فرو می‌رود، تازه می‌فهمد که در درون او چه خبرهاست و آشکارا می‌یابد که:

«معرفۀ النَّفسِ أنفعُ المعارف» [۲۱]؛

«سودمندترین شناخت‌ها، شناخت خود است».

و لمس می‌کند که:

«مَنْ لَم یصلِحْ نَفْسه لَم یصْلِح غَیره» [۲۲]؛

«هرکس خود را نساخته باشد، توان ساختن دیگری را ندارد».

چرا؟

زیرا ،

اولاً:

«مَنْ جَهِل نَفْسه کان بغیرِ نَفْسِه أَجْهَل» [۲۳]؛

«هرکس به خویش جاهل باشد به دیگران جاهل‌تر است».

و ثانیاً:

مگر فقیر می‌تواند بی‌نیاز کند؟ مگر نجس می‌تواند پاک کند؟ مگر آلوده می‌تواند پالایش کند؟

آدمی آن‌گاه که از خود بیرون می‌آید، معرفتی نوین پیدا می‌کند که این معرفت هرگز قابل توصیف لفظی نیست و به تعبیر عارف کامل مرحوم سید احمد کربلایی خطاب به علامۀ کتاب‌شناس مرحوم آقابزرگ تهرانی:

«حلوای تَنْتَنانی تا نچشی ندانی» [۲۴].

فقط این قدر می‌دانیم که صاحب این معرفت لیاقت پیدا می‌کند که خدای را وصف کند.

«سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ * إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» [۲۵]؛

«خداوند از آنچه مردم درباره‌اش می‌گویند منزّه و پیراسته است، مگر بندگان خالص شده که توانند او را وصف کنند».

این بالاترین مقامی است که یک ممکن الوجود می‌تواند به آن دست پیدا کند.


توضیح کامل این سفر که با به خود آمدن آغاز و با در خود فرو رفتن ادامه و با از خود بیرون آمدن تکمیل می‌گردد، در این کتاب آمده است و تا یک دوره مطالعه نشود، «ماهیت سفر» به خوبی درک نمی‌شود. در اینجا به اختصار می‌گوییم:

مسافر سفر الی الله جان آدمی است. انسانی که از غفلت رسته و به یقظه پیوسته و دانسته باید حرکت کند، با همّت، توکّل و اخلاص قدم در راه می‌نهد و به برکت زهد در دنیا و مراقبه و ذکر و فکر، گوهر عشق الهی را به دست می‌آورد. آن‌گاه با بُراق [۲۶] عشق در مراتب کمال حرکت می‌کند و عوالم وجودی را درمی‌نوردد. ابتدا با عالم مثال و برزخ آشنا می‌شود و سپس به عالم عقل یا جبروت سفر می‌کند و سپس به اسما و صفات الهی بار می‌یابد و در پایان وجود مجازی خویش را در طبق اخلاص نهاده و در برابر تجلّی ذاتی محبوب تقدیم می‌کند. این را فنا می‌نامند. برخی از فانیان فی الله دوباره به عالم کثرت برمی‌گردند. این را بقاء بالله می‌نامند. بعضی از این گروه اجازه می‌یابند دست دیگران را بگیرند و راهِ رفته را به دیگران بنمایند و آنان را در پیمودنش کمک کنند. اینان را استاد، پیر و مرشد می‌نامند و ما در این کتاب با نام «راهنمای سفر» به آنان اشاراتی خواهیم داشت.

هم‌سفرانِ این راه سالکان راه خدایند و مرکب سفر، عشق و اخلاص است و زاد و توشۀ سفر دستورات شرعی است که بر اساس راه و روش خاص هرکس توسط استاد راه تعیین می‌شود. خاطرات این سفر، همه حالات و مقاماتی است که در راه برای سالک پیش می‌آید و ارمغان این سفر برای سالک، کمال و آثار آن است و برای دیگران فراوان است، از «ینابیع[۲۷] حکمت» که بر زبان و قلم عارف می‌جوشد تا دستگیری‌های استادانه که طالب راه خدا را از خطرات می‌رهاند و تا بر افروختن عشق الهی در سینه‌ها.

خدایا! با عشق آتشینت دل ما را بی‌تاب کن و وجود ما را آب کن و طلای ما را ناب کن. آمین

پانویس

۱. بهاری همدانی، محمد، تذکرة المتقین، ص۹۶.

۲. بحارالانوار، ج۶۸، ص۲۳.

۳. آقا علی ‌حکیم ما را موصوله و حق را خبر گرفته است؛ یعنی "خدایا آن شناختی که ما از تو داریم حق شناخت توست" که البته بسیار خلاف ظاهر است. ر.ک: بدایع الحکم، ص۹۸.

۴. بحارالانوار، ج۶۸، ص۲۳.

۵. اشاره به روایت معروف «لولاک لما خلقت الأفلاک» است؛ یعنی اگر تو [ای پیامبر] نبودی، جهان را نمی آفریدم.

۶. منظومه حاج ملاهادی سبزواری مقدمه بخش حکمت.

۷. به یاد دارم که در درس فصوص الحکم در فصول پایانی مقدمه قیصری که بحث از فناء فی الله بود استادم ، حکیم مفسر آیت‌الله جوادی آملی، پس از نیم ساعت توضیح درباره فنا فرمودند:

«ببینید! بیش از نیم ساعت است که درباره فنا صحبت می‌کنیم، ولی برای ما مهجوران هیچ چیز روشن نشد، زیرا مطلب به لفظ در نمی‌آید».

۸. سیر و سلوک منسوب به علامه بحر العلوم،ص۲۱۱

۹. نهج‌البلاغه، بخش حکمت، حکمت۱۴۷.

۱۰. بعضی به دیگران نسبت داده‌اند.

۱۱. الغدیر، ج۷، ص۳۵؛ مقدمه تفسیر صافی، تفسیر جواهر المعانی آلوسی، ج۶، ص۱۹۰؛ استاد در روح مجرد، ص۳۷۶ (پاورقی) توضیحی درباره این شعر دارند.

۱۲. کافی، ج۱، ص۴۰۱. باب فی ما جاء أن حدیثهم صعب مستصعب.

۱۳. نهج‌البلاغه، خطبة۱۹۳ «و من خطبة له علیه السلام یصف فیها المتقی».

۱۴. نهج‌البلاغه، خطبة۳ «و من خطبة له علیه السلام و هی المعروفة بالشقشقیة».

۱۵. کافی، ج۱، ص۲۳، کتاب العقل و الجهل.

۱۶. به نهج‌البلاغه، توحید صدوق، عیون اخبار الرضا و احتجاج طبرسی مراجعه شود.

۱۷. کافی، ج۱، ص۴۰۳، باب ما أمر النبی صلی الله علیه و آله بالنصیحة لأئمة المسلمین.

۱۸. دیوان حافظ.

۱۹. همان.

۲۰. همان.

۲۱. روایتی است از امیرمؤمنان علی علیه السلام . ر.ک: غررالحکم.

۲۲. همان، حدیث ۴۷۷۲.

۲۳. همان، حدیث ۴۶۶۳.

۲۴. علامه حسینی تهرانی، سید محمدحسین، توحید علمی و عینی، مقدمه.

۲۵. صافات/۱۵۹ و ۱۶۰.

۲۶. بُراق نام مرکب رسول خدا صلی الله علیه و سلم در شب معراج است

۲۷. جمع ینبوع: به معنای چشمه.