یوسفی درچاه زنخدان توام
کجاخطا کردم که گرفتار توام
عمری درپی شکاروحال چون صید
تشنه ای جاودانه درکام توام
ازبیم سیل دعای باران نمی کنم
حال که در چشمان سیاه توام
آزاد چودرویش است وفقیر
بادا که دارای عنایات توام
گم گشته ی بود و نبود نیستم
وقتی مدهوش جلوههای توام
A