گل سرخی بدیدم در یک گلستان
که شعر می گفت درجمع دوستان
روایتها زشوق شیرین به فرهاد
به زیبایی حکمتهای بوستان
زرنج دوری لیلی ز مجنون
حکایتها میگفت همچو داستان
سرمست ز ابیات مولانا و حافظ
گذار عمر می کرد بر جمع آسان
به چشمانش نفوذ کردم به سختی
مراکرد عاشق و شیدا و رقصان
A