برآن بودم طریقی نو بجویم
چوآن خورشید نهاده روبه رویم
در این عالم که انتها ندارد
زنورحق سرودی نو بگویم
زصلحی ازدرون بااشک شوقم
برای مردمان قصه بگویم
زجمع مهرویان و اولیا
روایتهازعشقی نو بگویم
سروشی گفت آزادسکوت کن
یافتم آغازیست که بایدخودبپویم
A