مردم راز گنج را باور می کنند
مردم رمزعشق را باور می کنند
مردم از جمع راست و دروغ
آنچه را دوست دارندباورمی کنند
A
مردم راز گنج را باور می کنند
مردم رمزعشق را باور می کنند
مردم از جمع راست و دروغ
آنچه را دوست دارندباورمی کنند
A
پدر زیبا پدرپیر است
پدراما هنوزشیراست
پدر از بازی دنیا
کمی آهسته دلگیراست
پدرسجاده اش پهن است
شبانه روز پی سجده است
پدردست دعاش بالاست
همه گویند دعاش گیرا است
پدر ما را دعا کرده
همیشه نزدما مولااست
A
رندی در جمع گفت وسواس را درمانگراست
باچشم حق دیدم که خناسی حیله گراست
وسواس , ریشه اش در ژن رنج است وظلم
آدمی درافتخار شادمانه ای توانگر است
A
ندیده کعبه من بتها شکستم
نرفته از وطن دنیا رو گشتم
به دین حق شدم یار محمد
ننوشیدم می و دل هم شکستم
A
گفتا راه رشد اصلاح یا انقلاب است
گفتم تحصیل علم و فن و عرفان است
گفتا منظور نظم جبری یا آنکه آزاد است
گفتم منظومه ای اجتماعی ، معنوی و آزاداست
A
اروپا سالهاست درعمل مسلمان است
بی رنگ و ریا گام به گام اسلام است
لیک برای دوری از نقص شیوخ
بی ادعا گوید فقط انسان است
A
من تشنه ای سیراب هستم
بی قرار یک سراب هستم
کز آب و خاک و باد و آتش
دربهشتی دودناک هستم
A
دوری از وهم پندارنیک است
سخن از عشق گفتارنیک است
از سوز اهرمن تا نور اهورا
خدمت به خلق کردارنیک است
A
تا به وحدت ثابتی غم نداری
برجان استواری هیچ کم نداری
چون طلب بر رهنمای غالب شود
پادشاهی باکی از کثرت نداری
پرسش از هستی چو برعقلت فزود
دانی قطره ای آبی شکلی نداری
یک دل سپیدی در هزار رنگ
نقاش ذهنی و قلبی نداری
آزاد ار سلطان به نفس گردی
هوشیاری و رنج عقل نداری
A
چومردم ز دولت بترسندظلم حاکم است
غنی برفقیر و قوی برضعیف حاکم است
چو دولت زمردم بترسد عدالت
برغنی و فقیروجماعت حاکم است
A
من سرودم تو ترانه
من یه عاشق تویه ژاله
من یه عابر توی جاده
توپناهگاه مثل خانه
توی راهم زیر بارون
تو فکرتم عین آینه
طول راهم اگرزیاده
با عشق تو میام پیاده
ازهر شاخه گلی می چینم
به شوق یک آغوش ساده
A
عدو روانم پریش کرد و هزیان گفته ام
ز انس و جن و پری بسیار گفته ام
لیک در نفیس هم سرشار گفته ام
بایدایمن بود تا فهمید چه ها گفته ام
A
ما آبروی فقر نبریم ای شیخ طریق
صبح تاشام کن تو بر قناعت تبلیغ
آن که زعشق حق، بگرفت کرامت
در وهم و خیال نماند غریق
A
زهرای اطهر دخت نبی بود
یاری باحیا حور علی بود
بانوی مکرم اسوه زنان بود
مادری ز فردوس برین بود
A
آن زاهد ظاهرپرست افسونم کرد
ازراه جوانی گرفت وپیرم کرد
من عاشق پرستوهای شادبودم
ازراه راست گرفت و محرومم کرد
من درپی عطرناب و ناز نسترنها
آرامستان بردو از زندگی سیرم کرد
وعده ی آب زم زم پاکم داد
زهرتلخ داد و زمین گیرم کرد
قانون خدانه, قانون خودش افراشت
تشنه ی بزم دنیا و بی نام ونشانم کرد
A
در راه خدا پیشه کن تقوا
تا روی خوش آرد به تو دنیا
گر به معبرهای تقوا مقصود نشدحاصل
نه راهت ایمن بوده, نه بوده ای تنها
A
توحق و حقیقتی ، سرتاپاخیال منم
توکه حرفی نداری سرتا پا صدامنم
سر این کی بود نبود توی این شهرشلوغ
میاداون روزخدا که ببینم تو ، منم
A
بگفتا شیخ، ناسزا باد هوا است
گر از مظلوم رسد تیر بلا است
بگفتا بدزبانی ازستمدیده مجاز است
لیک،صبوری گر کنی ذکر خدا است
A
بگفت شیخ محبت، برجماعت
ستمکار هرکه باشد درجماعت
بدور از یک رضایت یا شفاعت
شبی یا روز بمیرد بی جماعت
A
عارف ار مست شود باکی نیست
در خیالش خس و خاشاکی نیست
زاهدارمست شود بدخاکی است
درسرش جزحلال ویاحرام تاکی نیست
عابدارمست شود بدحالی است
تاچهل روز جزتوبه هیچ کارش نیست
عالم ارمست شود نیک حالی است
سر افلاک گوید و باکش نیست
آزاد ارمست شود چون حالی است
عارف است و عابداست و زاهدنیست
A
خداگفتی که بامردم مداراکن
کمی بامن کمی هم تومداراکن
درمیخانه بگشای ومداراکن
کمی باغفلت ایشان مداراکن
A