آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

۲۸۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرامش معنوی» ثبت شده است

گرپیامبران الهی دارای چنان قدرتی بودند که مخالفت با آنها امکان نمی داشت وتوانایی و عظمتی داشتند که هرگز مغلوب نمی شدند وسلطنت و حکومتی می داشتند که همه ی چشمها به سوی آنان بود ... اعتبار وارزششان درمیان مردم اندک می بود درحالیکه از راه های دور بار سفر به سوی آنها می بستند و متکبران دربرابرشان سرفرود می آوردند وتظاهر به ایمان می کردند ، ازروی ترس یا شهوت مادیات....

درآن صورت نیت های خالص یافت نمی شد و اهداف غیرالهی درایمانشان راه می یافت وباانگیزه های گوناگون به سوی نیکی ها می شتافتند اما خداوند سبحان اراده فرمود که پیروی ازپیامبران و کتب آسمانی...بانیت خالص،تنها برای خدا صورت پذیرد...

برداشتی مستقیم از خطبه 192 نهج البلاغه ی حضرت علی علیه السلام که این کتاب پس از قرآن درنزدعلما آنقدرمعتبراست که برخلاف بسیاری از احادیث ... حاضرشدند آن را به فارسی ترجمه کنند.ودرسوره یونس آیه صدخداوندبه پیامبرمهربانش می فرماید: ای رسول ما اگر خدای تو می خواست اهل زمین همه یکسره ایمان می آوردند (چون نخواستیم) پس تو کی توانی تا به جبر و اکراه همه را مومن و خداپرست گردانی وهیچ یک از نفوس بشر را تاخدا رخصت ندهد ایمان نیاورد ...

امروزه برخی معتقدند که ادیان،عدالت ، برابری و بسیاری از ایسم ها تنها در کتابها زیبا هستند و ظاهرا فقط کاپیتالیسم یعنی قدرت و ثروت همراه با آزادی است که جذاب و دلفریب است آنقدر که بسیاری ازمردم حتی برای تماشای آن حاضرند به دنبال نمایشگرهای گرانقیمت 16kوحتیNkچندبعدی... بروند.

و البته هرکس خودش بهتر می داند که بیشتر اهل کتاب و مطالعه است یا فیلم و سریال ... !

A

عرفان

۲۳ آبان ۰۱ ، ۰۴:۵۴
Ali.akbari(Azad)

چندین هزارم از شعرکوتاه

لیک بی قرارم چون قصه کوتاه

کوهی بزرگم پژواک یک آه

اسرارعشقم کوتاه کوتاه

A

شعرکوتاه (رباعی)

۰۴ آبان ۰۱ ، ۰۴:۴۴
Ali.akbari(Azad)

مبندی توباطل براسرارحق

که معروف آمده درکتاب حق

تونهی از منکرخویش کن رفیق

مشو ابن ملجم درآیین حق

A

شعرکوتاه

۲۲ مهر ۰۱ ، ۰۵:۳۱
Ali.akbari(Azad)

گفتم وقتی برگشتم ازدواج میکنیم  -پریسا گفت:نمیشه  - گفتم چرانمیشه یه کاری کن بشه – گفت من دانشگاه قبول شدم وپدرم میگه اول باید لیسانس بگیری بنابراین تو هم باید ادامه تحصیل بدی  - گفتم باشه بعد ازسربازی میام خواستگاری نامزد که شدیم انشاالله تحصیل هم می کنم

خدمتم تمام شد و درست در دانشگاهی قبول شدم که مجاور دانشگاه پریسا بود از دور ونزدیک همدیگر را می دیدیم... یک روز متوجه شدم که فردا امتحان مهمی داریم درحالی که من چندجلسه غیبت داشتم فورا به همکلاسیم زنگ زدم و گفتم چرا خبرم نکردی ؟ اومعذرت خواست و گفت: من امروز بعدازظهر حدود ساعت 16 درمیدان انقلاب هستم اگه میتونی بیا از روی جزوه ام کپی بگیر

سرساعت میدان انقلاب جلوی سینما بهمن ایستاده بودم. عده ای لباس شخصی به من نگاه می کردند و می خندیدند. دوستم دیر کرد دقیقه به دقیقه تعداد عابرین زیاد می شد تعدادماشینهای پلیس هم زیاد می شد به گوشی همکلاسیم زنگ زدم گوشی را جواب نمی داد ناگهان صدای فریاد و آژیر درهم پیچید مامورین به هرکه ایستاده بود حمله می کردند داشتم فکرمی کردم که به کدوم طرف بدوم که چیزی به سرم اصابت کرد ... وقتی به هوش آمدم دربیمارستان بودم تازه فهمیدم رادیوهای ضد انقلاب درآن ساعت برای میدان انقلاب فراخوان انقلاب داده بودند ومن بی گناه قربانی شده بودم ... مدتی بعد آزاد ولی از دانشگاه اخراج شدم و روابط بین ما و خانواده ی پریسا سرد شد.

اما خودش برایم پیامهای عاشقانه می فرستاد... یک سال گذشت دراین مدت که  همزمان از کار و دانشگاهم اخراج شده بودم احساس می کردم ازچشم همه افتاده ام نه با پریسا و نه هیچ دختری رابطه نداشتم کم کم بیمارشدم دکتر رفتم و جواب آزمایش را خواند و گفت نگران نباش ولی ایدز داری! ... پدرم می گفت با کدام پدرسوخته ای رابطه داشتی  ومن مرتب می گفتم هیچ کس! ازپریسا هم آزمایش گرفتند خداراشکر سالم بود پس واقعا قضیه چی بود مسئله را دنبال کردیم و پس از کلی تحقیق و دوندگی فهمیدیم دربیمارستان به ما اشتباها خون آلوده تزریق کرده اند! شکایت کردیم ولی به نتیجه ی مطلوبی نرسیدیم حالا من ایدز داشتم ودر مقابل چشم والدینم آب می شدم . کم کم متوجه شدم دوست وفامیل به ما که می رسند میهمانی ها را زنانه مردانه برگزار می کنند و از دخترانشان در برابر من محافظت ویژه ای می کنند !

تعهد داده بودم که با هیچ زنی رابطه برقرار نکنم نه دوست دختر و نه حتی روسپی ! عملا غریزه اصلی به فنا رفت! درمیهمانی های بزرگ خانوادگی به صحبت کردن وتماشای رقص وشادی دختران بسنده می کردم.

ادارات دولتی نه به مجردها کار می دادند نه به سابقه دارها!دریک آژانس تبلیغاتی مشغول کار شدم صاحبش میگفت: چرا زن نمی گیری!؟ تو با این تیپ و قیافه ی آریایی روی هر دختری دست بگذاری نه نمی شنوی

پاسخ می دادم تحصیلات دانشگاهیم کامل نیست می گفت خب برو دانشگاه همانجاهم با یه دختر دانشجو ازدواج کن میگفتم ستاره های من بیشترازآن است که به دانشگاه برگردم .

خیلی ها می پرسیدند چرا ازدواج نمیکنی یا چرا شغل ودرآمد مناسبی نداری و من دلایل سیاسی را مطرح می کردم با اینکه درست بودند ولی خب چیزی که شاید مردم نمی دانستند بیماری بودفقط من می دانستم و آنهایی که باید می دانستند اوایل که جوانتر بودم دست دوستی دخترهای زیادی را بی بهانه رد می کردم واونها به حساب غرورم می گذاشتند ولی روزها پشت سرهم و بی هدف می گذشتند پریسا با یک ثروتمندازدواج کرد و به آمریکا رفت  ومن هنوز تو فکر بادبادکها بودم یک روز مادرم باشوق فراوان صدایم کرد که بیا تلفن با تو کار داره گفتم کیه؟  گفت پریسااست میگه خبرخوشی برات داره گفتم نکنه طلاق گرفته!  گوشی رو گرفتم الو

-سلام حسین جان خوبی   - سلام خداراشکر زنده ام شما چطوری  خوشی   - آره حسین ببین یه خبرخوب برات دارم توآمریکا دانشمندها داروی بیماریت رو کشف کردند تا یکی دو ماهه دیگه به بازار میاد  پرسیدم : تاثیرش چند درصده گفت: صد درصد

اشک شوق در چشمانم جمع شد پس ازبیست سال انزوا حالا می توانستم شاد وسلامت باشم حالا دیگه اگه کسی می پرسید چرا زن نگرفتی نمی گفتم عاشق دختر فلان وزیر بودم و سالها در کفش ماندم ... مدتی بعد برادربزرگم با یک جعبه شیرینی به خانه آمد و گفت: حسین جان می خواهیم برات خواستگاری برویم البته رفتیم ولی عروس خانم میخواد داماد رو ببینه ...گفتم کی به من زن میده !

گفت: اسم خانمه اخترهست بسیارزیباست چهار تا پسر داره یکی از یکی آقاتر دو تا هم نوه داره یعنی بایه تیرچندنشون می زنی و صاحب زن و بچه و نوه میشی . چی از این بهتر... یه چیزی تو دلم شکست یعنی باید بازنی ازدواج کنم که نوه دارد خدایا تا حالا کجا بودی من کی هستم اینا چی میگن... دیگه هیچی نگفتم باناراحتی رفتم تو اتاقم و شروع به تماشای کانال هشت ماهواره کردم. مجری میگفت: فردا صبح زنان و مردان غیور ایرانی برای برابری حقوق زنان و مردان درمیدان انقلاب تجمع کرده به سمت میدان آزادی راهپیمایی می کنند ...  فکرم مشغول شد راهپیمایی به سمت آزادی...

به سمت آزادی!

A

داستان کوتاه

۱۹ مهر ۰۱ ، ۰۲:۵۲
Ali.akbari(Azad)

دوست که آزار دهد مرا

بی کم و کاست دهد مرا

چون سجده ی شکر کنم هنوز

نعمت صبر دهد مرا

A

شعرکوتاه(رباعی)

۱۸ مهر ۰۱ ، ۰۷:۰۲
Ali.akbari(Azad)

بهترین حکومت آن است که بادراختیارگرفتن کمترین آزادیها از مردم بیشترین خدمات ممکن را به مردم ارائه کند

درکتاب داستانهای آشنا توضیح داده ام که افرادی که به چهارضرورت اولیه زندگی مسلط نیستند عملا کودکانی آسیب پذیربنام فقیرهستند درکشوری که بسیاری ازمردم زیرخط فقرهستند آزادی معنای ملموسی ندارد! درآزمایشی بنام میلگرام  در زندانی بر روی زندانیها به جای اسم عدد گذاشتند وپس از مدتی دیدند که زندانبانهایشان خشن شدند ونسبت به آنها شروع کردند به خشونت ورزی! چرا که هویت آنها را گرفته بودند بنابراین زندانبانها راحت به آنها صدمه می زدند درکشورما ده ها هزارانسان بی هویت! وجود دارد افرادی که گویا نامرئی هستند یعنی دیده و شنیده و به رسمیت شناخته نمی شوند چرا که شغل،تحصیلات، و مهارتهای کافی ندارند حتی به لحاظ اجتماعی سرپرست خانوارهم نیستند وکلا حرفی برای گفتن ندارند برای همین در اعتراض ها احساس می کنندفقط باید فریاد بکشند حتی کسی به آنها اعتراض را نیاموخته! پلیس آنها را بازداشت می کند و چون هویتی که اصولا با شغل تعریف می شود ندارند برچسب اغتشاشگر می خورند!

واقعا اگر آنها اعتراض نکنند چه کسی اعتراض کند ؟ پزشکی که یک دقیقه فرصت شنیدن بیمارش راندارد یا نماینده ای که یک دقیقه ملاقات حضوری و مردمی ندارد! برای این به اصطلاح اغتشاشگران همه حکم زندانبان! رادارند از پلیس تا کارفرما یا صاحبان کسب و کارهاوهرمالکی...این فقرا یاکودکان بزرگ! که بلد نیستند! نیازهایشان را رفع یا مدیریت کنند گاهی کارهایی می کنند که یک انسان عاقل هرگز ریسک انجام آنها را نمی پذیرد آری ممکن است این کودکان! با صدای بیگانه تشویق شوند و به خیابانها آیند ولی ....

بسیاری ازمردم دراوایل انقلاب می گفتند رادیو بی بی سی شاه را ساقط کرد ولی پس از انقلاب نه تنها شاهد ادامه فعالیت رادیو بی بی سی بودیم که ده ها رادیوی حتی 24 ساعته مانند رادیو فردا ، رادیو کویت، رادیوفرانسه، رادیوآمریکا،رادیوشوروی،رادیوعراق،رادیومجاهد، رادیودرفش کاویانی ، رادیو صدای ایران از کالیفرنیا و ....به آن اضافه شد واین درحالی بود که مشکلات مردم پس از انقلاب هم باجنگ و فرارسرمایه ها چندبرابرشده بود اما مسئولین درعالم صوت انقلاب کردند و رادیوهای باکیفیت و سرگرم کننده مثل رادیو آوا راه اندازی کردند به طوری که گوش اکثر رانندگان و کسبه به رادیوهای داخلی است امروزه همان رادیوهای خارجی ، اینترنتی و ماهواره ای شده اند و همانطور که نه قبل و نه بعداز انقلاب رادیو ممنوع نبود و همه داشتند امروز هم پاسخ رسانه های دیداری رقیب یاخارجی باید فرهنگی (انقلابی تصویری) باشد ازما که گذشت ما نسل ( ار اف ای) بودیم ولی مسئولین باید در موضوع جذابیت های بصری، امروز برای نسل هزاروچهارصدی سرمایه گزاری کنند چیزی بهتر و آزادتراز شبکه های نمایش خانگی...وخلاصه آنکه باید سعی کرد به فقرا برچسب اغتشاشگرنزد همانطور که معتادبودن! و اعتیادجرم نیست، فقرهم یک بیماری است که باید علاج شود آن هم فقری که علتش بشتردرسوءمدیریتها و تحریمهای فرسایشی است تاخودفقیر.به امید آزادی همه ی فقرا از فقر و تولیدوثروت روزافزون برای تمام ایرانیان.انشاالله

A

مقاله کوتاه

۱۱ مهر ۰۱ ، ۰۶:۴۳
Ali.akbari(Azad)

انسانی که سالهای سال فشارهای رفتاری و روانی ... راتحمل کرده می تواند به خودش حق دهد که درصف اعتراضات باشد حتی انتظار افراد مطلع هم از او جز این نمی تواند باشد ولی من به عنوان شخصی که تجربیاتی معنوی داشته ، هم حال مردمی رادرک میکنم که نگران ترک برداشتن دیوارکاخهایشان هستند هم حال مردمی را درک می کنم که باجانی به لب آمده مقابل مردان مسلح می ایستند ولی حقیقت پندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک این عصاره ی ادیان واحکام توحیدی ایجاب می کند که حق رابگویم وآن چنین است که نباید هیچ شخصی را ترور شخصیتی یا فیزیکی کرد ومن تمامی انواع خشونت را محکوم می کنم چه داخلی باشدچه خارجی ...آنچه مهم است اصلاح است گاهی سکوت فریادی بلندتراست من یادگرفتم که اول خود را اصلاح کنم تا دربرابر پرخاش دیگران! مقاوم ترباشم سالها پیش که انقلاب سبز را مطرح کردم حرفی برای گفتن داشتم ولی امروز سکوت می کنم چرا که دربرابرمردمی که برای نان! قیام کنند نمی توان حرفی داشت ما تحمل شنیدن رنج وشعارهای مردم را از تلویزیون نداریم چه رسد به آنکه به فکرسخنرانی برای مردمی عصبانی باشیم! ولی یادآوری می کنم که درسال پنجاه وهفت هم مردم عصبانی بودند انقلاب شد آرام شدند شورشهای داخلی شد دوباره عصبانی شدند شورشها پایان یافت آرام شدند جنگ خارجی تحمیل شد باز عصبانی شدند واین بار عصبانی ماندند آنقدرکه میلیونها ایرانی گریختندیامهاجرت کردند و میلیونها ایرانی همچنان عصبانی درکشور ماندند واین عصبیت را به همه منتقل کردند رهبری، کرسیهای آزاداندیشی را مطرح فرمودند ولی عده ای به دنبال آن بودند تا مخالفان یا دشمنان! را خوب بشناسند بارها گفته ام درهزازه سوم نمودوکارمهم فرهنگی درسینما و تلویزیون... است وقتی نمی توان درسینما طوری حرف زد که مردم دنیا مشتاقانه برای آن پول بپردازند پس درقرن جدید درزمینه ی فرهنگی حرف تازه ای ندارید اگرهمانقدر که در کتاب مقدس قرآن درباره ی زن وشراب وگل وبلبل (بهشت) صحبت شده درسینما و رسانه خلاقیت اسلامی به خرج می دادید امروز اینقدر مشکلات انباشته ی فرهنگی و اجتماعی نداشتیم. من به عنوان یک صدای بسیارآهسته! به دوستان می گویم حرفی جزسکوت و تاسف ندارم با این همه از همه ی طرفها می خواهم ازدروغ و خشونت پرهیز کنند تا انشاالله درشرایطی نرمال قوانینی نرمال تر داشته باشیم.

A

بیانیه

۰۷ مهر ۰۱ ، ۰۱:۲۸
Ali.akbari(Azad)

Double-click
Select to translate

هرصبح به شوق برمی خیزم

تاشب با سیاهی می ستیزم

چون کنج دل آتشی نهان دارم

شمعی شده،پروانه وار می سوزم

A

 
۱۶ مرداد ۰۱ ، ۱۱:۵۱
Ali.akbari(Azad)

روزی قاضی مشغول گفتگو با منشی اش بود که منشی گقت: راستی جناب قاضی می دانید شاعری به این شهرآمده که همه را مجذوب اشعارش کرده ؟ شیخ گفت نیم قرنی هست که ما شاعری نداشته ایم

منشی گفت آری وغالب مردم چزی از شعرنمی دانند ولی ناخودآگاه از کلمات موزون خوششان می آید وشاعر را تشویق و حمایت می کنند قاضی گفت: این که خیلی بداست یک فرد یک لاقبا از پشت کوه بیاید و ازهمه دلبری کند

منشی گفت: یا شیخ آیا به او حسادت می کنید قاضی کمی من ومن کرد و گفت اصلا روایت داریم حسادت جایز نیست مگربرشاعر

منشی گفت: عجب، من تا کنون نشنیده بودم که قاضی گفت: من فقیهم یا تو اکنون که شنیدی ما نباید اجازه دهیم یک نفر باکلمات بازی کند بعد هم محبوب شود هم ثروتمند

اوحتما باید دشمن داشته باشد و گرنه به هرچه اراده کند می رسد منشی گفت: این امکان ندارد که کسی دشمنش شود چون او به هرکه می رسد شعری می خواند ودل طرف را میبرد شیخ گفت: پس قانون را دشمنش می کنیم و بدین ترتیب قاضی نزد شاه رفت و قانونی را به امضای شاه مست رساند وروز بعد شاعر را به عدلیه فراخواند وپرسید شغلت چیست؟ شاعرگفت غزلسراهستم قاضی گفت این مختصات شعرتوست چرا همه دوازده بیتی هستند شاعرگفت: این سبک و روش من است عادت کرده ام

شیخ گفت: ای شاعرپدرسوخته مگرنمی دانی شعر طولانی به لهوولعب می رسد دراین ولایت شعر بالای پنج بیت به نیت نمازهای پنج گانه ممنوع است ومن اکنون تورا به سه ماه حبس محکوم می کنم تابعد...

شاعرغمگین و افسرده وارد زندان شد که متوجه شور و شوق زندانیان شد ازیکی ازآنها پرسید چه خبراست؟ و زندانی گفت : آماده باش که دخترشاه برای بازدید آمده از کجا معلوم شاید عفو شدی

شاعر خودش را آماده کرد وقتی فهمید دخترشاه به سلول کناری رسیده بلند شعر خواند که ...شازده خانم قابل باشم   بایدبگم به شعر من خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی    شازده خانم چه خاکی و چه بی ریا ....

شازده خانم ازاین کلمات موزون به رقص آمد وگفت آیا توشاعری؟ شاعرگفت بله

نگهبان فوری گفت خیر او یک شورشی است  دخترشاه گفت او کجاشورش کرده؟ نگهبان گفت نمی دانم به ما گفته اند شورشی است

شاعرگفت: چون من اشعاری بالای پنج بیت سروده ام بدستور قاضی حبس شدم

دخترشاه فورا دستورآزادی اش را صادرکرد و شاعر را با خود به قصربرد شاعردربین راه از روحیات و احوال شاه با خبرشد و یکصد بیت شعر برای شاه آماده کرد وقتی به شاه رسید زانوزد و گفت:

ای پادشه خوبان داداز غم تنهایی    دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی.....

شاه که حسابی ذوق زده و غافلگیرشده بود با خوشحالی پرسید تو که هستی ای مردجوان؟

مرد گفت: من شاعری هستم که به جرم شعرگفتن محبوس شد ولی دختر شما مراعفو وآزادکرد

شاه گفت از کی تا حالا شاعری جرم شده که ما بی خبریم

وشاه فورا قاضی را احضارکرد و پاسخ خواست .

شیخ گفت: ای شاه شاهان خود شما چندروز پیش این حکم را امضاکردید شاه گفت ای شیخ من که به یاد ندارم ولی این امضای من است آیا من مست بودم شیخ صورتش رنگ به رنگ شد سرخ و سپید آبی ...بنفش و گفت به گمانم مست بودید شاه گفت: مگرامرنکردیم درهنگام عیش و عشرتمان کسی مزاحم نشود آن هم برای حکم حکومتی؟ شیخ گفت: گستاخی مرا ببخشید فکر کنم بنده هم البته اشتباهی مست شده بودم که مستی شما را درک نکردم . شاه قاضی را توبیخ کرد و شاعر را مقام داد تا در دربار به رونق شعر وشاعری بپردازد.

A

۰۱ تیر ۰۱ ، ۰۷:۵۴
Ali.akbari(Azad)

امشب پنجشنبه بیست و دوم اردیبهشت یکهزاروچهارصدویک میهمان جشن قرآنی و پایانی رمضان درمسجدالکوثر بودیم دراین مسجد از پانزده سال پیش هرماه رمضان سی جز قرآن در سی شب رمضان تلاوت می شود با مدیریت خوب استاد سبحانی قاری بین المللی و سخرنیهای جناب استادبابایی، درمراسم امشب اجرای برنامه برعهده ی مجری قرآنی صداوسیما جناب آقای یراق بافان بود اجراها ی گروه هم آوایی غدیر به همراه تلاوت قاریان برگزیده و مطرح کشور و نمایش فیلم وگزارش ،ازبرنامه های امشب بود و درآخرشب به تمام شرکت کنندگان شبهای قرآنی به رسم یادبود هدایایی داده شد که اینجانب هدیه ام را از دستان مبارک حجت الاسلام علی مطهری امام جماعت مسجد گرفتم ایشان بیش از سی سال است که در آبادی مادی و معنوی این مسجدکوشاهستند اما دراین بین آنچه برایم تذکری آشکار از تلاوتهای قرآن بود آیه 79 از سوره ی اسرا بود که درآن خداوند به پیامبرش می فرماید: ( وپاسی ازشب را زنده بدار تا برای تو نافله ای باشد امید آنکه پروردگارت تورا به مقامی ستوده برساند(79) که اینجا گفته می شود منظورهمان مقام شفاعت بزرگ امت اسلامی است که پاداش نماز شب های رسول الله (ص) است سپس در ادامه آیات این دعای قرآنی است که( بگوپروردگارا مرا درهرکاری به طرز درست داخل کن و به طرز درست خارج ساز و ازجانب خود برای من تسلطی یاری بخش قرارده (80) و بگو حق آمد وباطل نابودشدنی است آری باطل همواره نابود شدنی است(81) آری اینچنین توصیه کرده اند که آیه هشتاداین سوره را درآغاز هر کار و حرکتی بخوانید که مفیداست و نماز شب را بخوانید که حتی قضای آن در صبح روز بعد هم بسیار نافع و موثراست انشاالله

A

۲۳ ارديبهشت ۰۱ ، ۰۰:۵۲
Ali.akbari(Azad)

بنام آنکه زیبا می آفریند و زیبایی را دوست دارد فرهنگ مقوله ای مهم است. انسان بافرهنگ، غنی است اما آیا هرفرهنگی که غالب باشد لزومافرهنگی غنی است! البته که چنین نیست. ما می دانیم که تقریبا هر انسانی نسبت به چیزی باور ،حساسیت،فوبیا یا اختلالی دارد یکنفر از سیاه پوست! دوری می کند یکنفر از بیمار ! یکنفر از فلان پوشش! ویکنفر از شراب،یکنفر نسبت به فلان غذا یا بوی فلان عطر آلرژی دارد و دیگری نسبت به عدد سیزده یا کلمات فحش... که البته گاهی برخی از این حساسیتها عمومی ترهستند.

ازسوی دیگرماگاهی چیزهایی را در ظاهردوست داریم که حقیقتا درواقعیت اصلا دوست نداریم مثلا همه باغ وحش را دوست دارند و برای دیدن حیوانات عجیب و غریب وحتی درنده حاضرند هزینه های زیادی را متحمل شوند اما آیا هیچکس دوست دارد در جوار باغ وحش زندگی کند البته که بعید است هالیوود نیز چنین است اکثرمردم فیلمهای اکشن و مهیج را دوست دارند ولی هرگز دوست ندارند در شهری زندگی کنند که همه هفتیر دارند و همگی هفتیرکش وخلافکار نیز هستد!

آری طبیعت فطرت انسان به سمت آرامش،زیبایی و نشاط میل دارد چراکه آن ویژگیها را از زمانی که نزد خدابوده و باوجودش به این دنیا آورده به یاد دارد... پس بهترآن است که سریع ، خوب و بد انسانها را قضاوت نکنیم  یک انسان تنها ! بهتر از هر کسی می داند که اگر زیبایی تنها به ظاهر بود خداهم دیدنی بود پس یادآورمی شوم که زیبایی مجموعه ای از ویژگیهای خوب ظاهری و باطنی است...به امید روزی که همه انسانهایی شایسته وبهتر باشیم انشاالله  

A

۱۸ ارديبهشت ۰۱ ، ۲۳:۴۹
Ali.akbari(Azad)

روزی مردی نزد حکیمی آمد و گفت زنم را درمان کن گوئی افسرده است حکیم نگاهی کردوگفت نمی توانم. مردکه راهی طولانی آمده بود و همسرش بسیارخسته بود باتندی گفت: همه می گویند توشفامی دهی 

حکیم گفت خداشفادهد من چکاره ام همه ی آنها که شفاداده اند و شفا گرفته اند رفته اند ... شفایک فرصت است بروید دنبال حقیقت.

مردگفت: کدام حقیقت؟ حکیم گفت: شما فرصت سوزی کرده اید

مرد با تعجب پرسید: کدام فرصت!؟

حکیم گفت:همسرت اهل مسجدبوده ولی از وقتی به خانه ی توآمده نگذاشته ای به خانه ی خدا برود دلش را شکسته ای

مردگفت: قول می دهم اجازه دهم برود ولی شما از کجامی دانی غیب می دانی؟

حکیم گفت: من عاشق دریابودم دریا به انسان بصیرت می دهد غالبا به ساحل می رفتم وبه تماشای دریا می نشستم  پریان دریایی! ازپیش رویم دلبرانه عبور می کردند

دلم بی پروایی می کرد ومن پرهیزش می دادم ...روزی به خودآمدم و دیدم که باطن زندگیها را می بینم حال به خانه ی خدابروید تا انشاالله شفایابید.

A

۱۶ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۰:۵۴
Ali.akbari(Azad)

جزراست نبایدگفت،هرراست نشایدگفت.عزیز من سکوت کن.چرادروغ میگی بدبختی اینجاست که دروغ گفتن هم بلد نیستی ما بااین ریشهای سپید وقتی می خواهیم دروغ بگیم اول خودمان آن دروغ را یه طوری باور می کنیم که انگار وحی منزل است بعد میگیم. آره جانم دروغ نگویید شما که حرف راست راهم بلد نیستید بگویید چرا دروغ می گید ... مدهوش نصایح سخنران بودم که دوستم گفت امیر جان صدتومان داری دستی بدی ... گفتم نه بخدا کیفم همراهم نیست.

شب که به خانه برگشتم همسرم گفت چرا لیست خرید را نگرفتی گفتم آخه پول همراهم نبود.همسرم گره ای به ابرو انداخت و گفت کیفت از تو جیبت معلومه بعد میگی پول همراهم نبود .... همسرم نمی دانست از سرشب که به دوستم پول قرض ندادم تا خود خونه دست به جیبم نزده بودم تامبادا باورکنم دروغ گفته ام! پس گفتم ای دادوبیداد راست میگی حواسم نبود ببخشید فردا می خرم.

A

۲۱ آذر ۰۰ ، ۱۴:۲۰
Ali.akbari(Azad)

ناگهان بیدارشدم سراسیمه به آشپزخانه رفتم خواستم لیوانی آب بخورم تاسمت درب یخچال رفتم سیراب شدم ! برگشتم درسالن پذیرایی هنوزشب بود وتاریک ولی احتیاجی به چراغ نبود من همه چیز را می دیدم همه چیزمعلوم بود احساس سبکی داشتم دلم هوای پدرم را کرد خودم را بالای سر مزارش دیدم فضایی مبهم بود پشت سرم را نگاه کردم پدرم با قامتی بلندتراز همیشه ایستاده بود گفتم: سلام .گفت.مراباتیرغیب زدند گفتم:سپرنداشتی گفت یادم رفت! گفتم: کمک می خواهی گفت: راحتم صدای برادرم راشنیدم برگشتم ایستاده بود گفت مراطلسم کردند گفتم: کیا. گفت: جادوگران! طاقت نیاوردم رفتم بالای سر پیرفرزانه ، درخوابی عجیب بود پروانه ها بالای سرش پرواز می کردند آرام شدم تازه یادگرفتم هرجااراده کنم ظاهرمی شوم بی نیاز از هر وسیله ای ! من چیزی جز شعوروآگاهی یا اراده نبودم رفتم بالای سر استادم درآغوش همسرش بود مرا دید و گفت: می بینی که شوهر دارم! سرم را برگرداندم درخیابان بودم اتومبیلهای کمی درحال تردد بودند اما توی خیابان پرازسگ و گربه بود ولی گربه سیاه ها ازدیوارها رد می شدند تصمیم گرفتم پیش دوست دخترم برم.خودم را درآپارتمانش دیدم دست در دست یک غریبه بود شاید هم خواب بود غریبه مرانگاه کرد و خندید مثل همیشه آرامشم را حفظ کردم وبرگشتم به اتاقم دیدم آرام خوابیده ام با تنفسی آهسته! جلو رفتم ومثل آهنربا جذب بدنم شدم حالا دوباره طعم نفس کشیدن را می چشیدم چقدرنظم الهی خوب است چقدرلباس خوب است ...خدایاشکرت.

A

دریافت کتاب

۰۷ مرداد ۰۰ ، ۱۸:۱۸
Ali.akbari(Azad)

درآرامش معنوی گفتیم که بایدبرامورمادی و معنوی مسلط شویم... ولی اعمال دیگری هستند مانندمراقبه هایی که بیشتر برآگاهی و ضمیرناخودآگاه تاکیددارندنمونه ای ازاین مراقبه ها شاواسانا است که فایل صوتی آن را باحداقل قیمت برای اهداف خیرخواهانه می توانید از فروشگاه ما تهییه فرمایید 

حالاباکمک تجربه های دوستان مطلبی را ارائه میکنم تاشایدمفیدباشد

شاید اکثر شما دوستان با شنیدن کلمه مراقبه به یاد حالتی در یوگا بیفتید که فرد در وضعیت چهار زانو  با کمری صاف و چشمان بسته نشسته ، اما در اصل ، این تمرینی است که رابطه تنگاتنگی با زندگی ما دارد . ریشه مراقبه از مراقبت به معنای مواظبت از افکار ,  اعمال ,  گفتار ،  دیدار ،  شنیدار می‌باشد.

خیلی از افراد زمانی که پا در عرصه عرفان و خودشناسی میگذارند ، در ذهن فکر میکنند که باید به معبدی و یا در کوهستان ها و یا یک مکان معنوی پا بگذارند، تا هنر مراقبه و خودشناسی را بیاموزند. اما در حقیقت معنی مراقبه کردن ، همان هنر زندگیست ، هنر پذیرش و تسلیم ، هنر رها کردن و عدم کنترل گری ، هنر ایمان به نور هستی و شعور هستی ست . درک یگانگی همه چیز در هستی ست . تعریف مراقبه کردن یعنی عدم دوگانگی  نسبت به اتفاقات پیرامون خود ، یعنی عدم  برچسب زدن بر پدیده ها ، و به خوب یا بد تقسیم نکردن آن ها.

برخی روشهای مراقبه و رسیدن به آرامش

مراقبه ممکن است یک سنت باستانی باشد ، اما هنوز هم در فرهنگ های مختلف جهان برای ایجاد احساس آرامش و هماهنگی درونی انجام می شود.

اگرچه این عمل با آموزه های مختلف دینی ارتباط دارد ، اما مراقبه کمتر مربوط به ایمان است و بیشتر به تغییر آگاهی ، آگاهی یافتن و رسیدن به آرامش مربوط می شود. این روزها ، با نیاز بیشتر به کاهش استرس در میان برنامه های شلوغ و زندگی طاقت فرسا ، محبوبیت مدیتیشن در حال افزایش است.

اگرچه یک روش درست یا غلط برای مراقبه وجود ندارد ، اما مهم است که عملی پیدا کنید که نیازهای شما را برآورده کند و شخصیت شما را تکمیل کند.

نه نوع محبوب مدیتیشن وجود دارد:

مراقبه ذهن آگاهی

مراقبه معنوی

مراقبه متمرکز

مراقبه حرکتی

مراقبه مانترا

مراقبه استعلایی

آرامش تدریجی

مراقبه مهربانی

مراقبه تجسم

همه سبک های مراقبه برای همه مناسب نیستند. این شیوه ها به مهارت ها و ذهنیت های مختلفی نیاز دارند. از کجا می دانید کدام تمرین برای شما مناسب است؟

میرا دسی ، نویسنده مدیتیشن و متخصص تغذیه جامع ، می گوید: “این همان چیزی است که احساس راحتی می کند و شما را ترغیب می کند که تمرین کنید.”

برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد انواع مختلف مراقبه و چگونگی شروع به مطالعه ادامه دهید.

1 .مراقبه ذهن آگاهی

مراقبه ذهن آگاهی از آموزه های بودایی نشات می گیرد و محبوب ترین روش مراقبه در غرب است.

در مراقبه ذهن آگاهی ، هنگامی که افکار شما از ذهن شما عبور می کنند ، به آنها توجه می کنید. شما افکار را قضاوت نمی کنید یا با آنها درگیر نمی شوید. شما به سادگی هر الگویی را مشاهده و یادداشت می کنید.

این عمل ترکیبی از تمرکز و آگاهی است. هنگامی که احساسات ، افکار یا احساسات بدنی را مشاهده می کنید ، تمرکز روی یک شی یا نفس خود مفید خواهد بود.

این نوع مراقبه برای افرادی که هیچ معلمی ندارند که آنها را راهنمایی کند خوب است ، زیرا به راحتی می توان به تنهایی آن را تمرین کرد.

2 .مراقبه معنوی

مراقبه معنوی در ادیان شرقی ، مانند هندوئیسم و ​​دائوئیسم و ​​در ایمان مسیحی استفاده می شود..

از این نظر که به سکوت اطراف خود تأمل می کنید و به دنبال پیوند عمیق تری با خدا یا جهان خود هستید ، این شبیه نماز است:

از روغنهای اساسی معمولاً برای افزایش تجربه معنوی استفاده می شود. گزینه های محبوب عبارتند از

کندر

مرم

حکیم

سرو

چوب صندل

پالو سانتو

مراقبه معنوی را می توان در خانه یا عبادتگاه انجام داد. این عمل برای کسانی مفید است که در سکوت رشد می کنند و بدنبال رشد معنوی هستند.

3 .مراقبه متمرکز

مراقبه متمرکز شامل استفاده از هر یک از حواس پنجگانه است.

به انوان مثال ، شما می توانید روی چیزی درونی مثل نفس خود تمرکز کنید ، یا می توانید برای کمک به تمرکز توجه خود ، تأثیرات بیرونی ایجاد کنید.مهره های مالا را بشمارید ، به یک گونگ گوش دهید ، یا به شعله شمع خیره شوید.این عمل ممکن است از نظر تئوری ساده باشد ، اما در ابتدا برای بیش از چند دقیقه تمرکز خود را برای مبتدیان می تواند دشوار باشد.اگر ذهن شما سرگردان است ، مهم است که به تمرین برگردید و دوباره تمرکز کنید.همانطور که از نامش پیداست ، این روش برای هر کسی که نیاز به تمرکز بیشتری در زندگی خود دارد ایده آل است.

4 .مراقبه حرکتی

اگرچه بیشتر افراد با شنیدن مراقبه حرکتی به فکر یوگا می افتند ، اما این تمرین ممکن است شامل قدم زدن در جنگل ، باغبانی ، چیگونگ و سایر اشکال آرام حرکت باشد.این یک نوع فعال مراقبه است که در آن حرکت شما را راهنمایی می کند.مراقبه حرکتی برای افرادی که آرامش را در عمل می یابند و ترجیح می دهند ذهن خود را سرگردان کنند خوب است

5 .مراقبه مانترا

مراقبه مانترا در بسیاری از آموزه ها از جمله سنت های هندو و بودایی برجسته است. در این نوع مراقبه از صدای تکراری برای پاکسازی ذهن استفاده می شود. این می تواند یک کلمه ، عبارت یا صدا باشد ، مانند (اوم)”Om” معروف.

فرقی نمی کند که مانترا شما با صدای بلند صحبت شود یا بی صدا. پس از مدتی خواندن مانترا ، هوشیارتر و با محیط خود هماهنگ خواهید بود. این به شما امکان می دهد سطح آگاهی عمیق تری را تجربه کنید.بعضی از افراد از مدیتیشن مانترا لذت می برند زیرا تمرکز روی کلمه راحت تر از نفس کشیدن است. این همچنین یک روش خوب برای افرادی است که سکوت را دوست ندارند و از تکرار لذت می برند.

6 .مراقبه متعالی

مراقبه متعالی یک نوع محبوب مدیتیشن است. این رویه موضوع مطالعات بی شماری در جامعه علمی بوده است. با استفاده از یک مانترا یا مجموعه ای از کلمات که مخصوص هر پزشک است ، این حالت بیشتر از مدیتیشن مانترا قابل تنظیم است. این عمل برای کسانی است که ساختار را دوست دارند و در حفظ یک روش مراقبه جدی هستند.

7.آرامش پیشرونده

آرامش تدریجی که به عنوان مدیتیشن اسکن بدن نیز شناخته می شود ، عملی با هدف کاهش تنش در بدن و ارتقا میزان آرامش است. اغلب اوقات ، این نوع مراقبه شامل سفت شدن و شل شدن آرام عضلات در بدن است. در بعضی موارد ، همچنین ممکن است شما را تشویق کند که موجی ملایم از بدن شما عبور می کند تا به شما کمک کند تا هر گونه تنش را آزاد کنید. این فرم مراقبه اغلب برای تسکین استرس و آرام شدن قبل از خواب استفاده می شود.

8 .مراقبه مهربانی

مراقبه مهربانی برای تقویت احساس شفقت ، مهربانی و پذیرش نسبت به خود و دیگران استفاده می شود. این به طور معمول شامل باز کردن ذهن برای دریافت عشق از دیگران و سپس ارسال یک سری آرزوهای خوب برای عزیزان ، دوستان ، آشنایان و همه موجودات زنده است. ممکن است این نوع مراقبه برای  ارتقا و مقایسه عطوفت و مهربانی در نظر گرفته شده باشد.

  1. مراقبه تجسم   

مراقبه تجسم تکنیکی است که بر روی افزایش احساس آرامش ، آرامش و آرامش از طریق تجسم صحنه ها یا تصاویر مثبت متمرکز است. با استفاده از این روش ، مهم است که صحنه را به وضوح تصور کنید و از هر پنج حس استفاده کنید تا جایی که می توانید جزئیات بیشتری اضافه کنید. شکل دیگر مراقبه تجسم شامل تصور موفقیت در اهداف خاص است که هدف آن افزایش تمرکز و انگیزه است.

بسیاری از افراد از مدیتیشن تجسم برای تقویت روحیه ، کاهش سطح استرس و ایجاد آرامش درونی استفاده می کنند.

A

برای کتاب اینجاکلیک کنید

۰۲ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۵۴
Ali.akbari(Azad)

 ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم    از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم... قرن امید وآزادی به زبان ساده  یعنی انسان به امید زنده است وناامیدی برای مومن کفراست وآزادی احساسی شیرین به وسعت انتظارات معقول و فطری انسان است.هرانسانی خودش می تواند احساس کند که آزاد است یازندانی،آزاد است یاقرنطینه،آزاد است یا تحت کنترل،آزاد است یا تحت نظارت،آزاد است یا... لیکن آزادی درپناه قانون رشد و صعود و درنبودقانون افت وسقوط! است یعنی آزادی درابعاد گوناگون بویژه اجتماعی می تواند باعث رشدوبالندگی شود البته اگرتحت حمایت قانون باشد که درغیرآن صورت موجب هرج و مرج است ودرآب گل آلود امید فقرا به شانس و امید اغنیا به زر و زور است  

درایران ماشیعیان پیرو حرف حق هستیم لیکن برای مثال گاهی با منطق یک گروه سیاسی خیلی موافق نیستیم یا اصلامتوجه نیستیم ولی از آنجا که با اصل دین مشکلی نداریم و با مردم سالاری هم عنادی نداریم ادب کرده شایدتباکی سیاسی کنیم و این همرنگی درآموزه های معنوی نه ریا است نه تقیه! بلکه به نوعی شبیه تباکی است . آقای خاتمی رییس جمهور محترم سابق درجایی فرمودند(( جامعه ی مدنی یعنی آزادی درپناه قانون.منتها قانونی که آزادی را به رسمیت بشناسد درتاریخ هرچه که باآزادی مقابل شده لطمه دیده حتی فضیلت های انسانی!

درجایی که دین درمقابل آزادی و عدالت درمقابل آزادی و سازندگی وتوسعه در مقابل آزادی قرار گرفته آن که لطمه خورده دین،عدالت و سازندگی بوده . هم دین قرون وسطی دربرابرآزادی شکست خورده و هم عدالت کمونیستی))

براین پایه هم آزادی مهم است هم قانون اگر می خواهیم درفضایی آزاد رشد کنیم باید به قانون اهمیت دهیم و آن را به رسمیت بشناسیم و قانون هم بایدملت رابه رسمیت بشناسدوازحقوق مادی و معنوی آن حمایت کند. درتمام سالهایی که درانتخابات شرکت کرده ایم تنها امیدمان این بوده که رییس جمهور،نماینده مجلس،فقیه عادل،شهردار و تمامی نمایندگان ملت، حامی مردم وحقوقشان باشندبه امیدخداوندعظیم.

A

برای کتاب اینجا کلیک کنید

۰۸ خرداد ۰۰ ، ۰۵:۱۹
Ali.akbari(Azad)

منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۴۷۶ تا۴۹۱

فهرست
  • ↓۱- مقدمه:ویژگی‌های تشکیک
  • ↓۲- احکام عمومی منازل راه خدا
    • ↓۲.۱- ۱. حضور هر یک از مقامات در جمیع مقامات
    • ↓۲.۲- ۲. رعایت حکم هر یک از منازل راه الزامی است
    • ↓۲.۳- ۳. محال بودن طفره
    • ↓۲.۴- ۴. ادراک بعضی از خصوصیات مرتبۀ مافوق به صورت «حال» ممکن است.
    • ↓۲.۵- ۵. اطلاع و کشف اجمالی برای عبور از هر عالمی کافی است.
    • ↓۲.۶- ۶. راه یافتن به مرتبۀ بالاتر امکان اصلاح هر مرتبه را فراهم می‌آورد.
    • ↓۲.۷- ۷. تصحیح نهایات سلوک متوقف بر تصحیح بدایات آن است.
    • ↓۲.۸- ۸. برخی مقامات با همۀ مراتب و مقامات قابل جمع است.
    • ↓۲.۹- ۹. مجذوب سالک و سالک مجذوب
    • ↓۲.۱۰- ۱۰. تشابه آغاز و انجام سلوک
    • ↓۲.۱۱- ۱۱. اشتراک سالکان در مقامات اصلی و تفاوتشان در مقامات فرعی است.
    • ↓۲.۱۲- ۱۲. انواع سقوط سالک
  • ↓۳- پانویس

مقدمه:ویژگی‌های تشکیک

سه ویژگی تشکیک

پیش از این گفتیم که سلوک سالک در مراتب فیض اطلاقی خداوند صورت می‌گیرد. فیض خدا دارای وحدت تشکیکی است. در هر امر مشکّک، ما ۴ عنصر داریم: وحدتی داریم واقعاً و کثرتی داریم واقعاً. این کثرت در وحدت منطوی و به او راجع است واقعاً و آن وحدت در این کثرت ظهور دارد واقعاً. کثرت در تشکیک، کثرتِ مراتبی است، نه کثرت تباینی. یعنی کثرتْ بیانگرِ درجات یک «واحد» است و لذا درجاتْ رو در روی یکدیگر نیستند.

اقتضای تشکیک در یک امر واحدِ بسیط این است که اگر کمالی در یک مرتبه از مراتب وجود داشت، آن کمال در همۀ مراتب حضور داشته باشد. البته در مراتب بالاتر، حقیقت آن و در مراتب پایین‌تر، رقیقت آن.

اقتضای دیگر تشکیک این است که طفره محال است، یعنی در یک امر دارای درجات، بدون طی درجات متقدم ـ صعوداً و نزولاً ـ طی درجات متأخّر ممکن نیست، مثلاً از باب تشبیه معقول به محسوس، اگر فرض کنیم ما در ساختمان پنج‌طبقه‌ای می‌خواهیم از طبقۀ دوم به طبقۀ چهارم و یا از طبقۀ چهارم به طبقۀ دوم برویم، قهراً باید از طبقۀ سوم گذر کنیم. رسیدن به طبقۀ چهارم یا دوم بدون گذر از طبقۀ سوم طفره نامیده‌ می‌شود و ناممکن است.

اقتضای دیگر تشکیک این است که هر درجه از درجات تشکیکی حکم یا احکامی مخصوصِ به خود دارد، چنانکه هر مرتبه از مراتبِ عدد حکمی ویژۀ خود دارد.

احکام عمومی منازل راه خدا

۱. حضور هر یک از مقامات در جمیع مقامات

بر اساس تشکیکی بودن فیضِ اطلاقی حق، هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد، در مراتب بالا حقیقتش و در مراتب پایین رقیقتش.

ملا عبدالرزاق کاشانی گوید:

«ترتّب هذه المقامات و اندراج بعضها تحت بعض کترتب الانواع و الاجناس و اندارج بعضها تحت بعض، فللعالی صورۀ فی السافل و للسافل رتبۀ فی العالی لا کترتب مراقی السلّم حتّی لا یکون صاحب العالی علی السافل ... کما ذکر فی التوبۀ ...» [۱]؛

«ترتیب این مقامات و قرار گرفتن برخی از آنها در تحت بعضی دیگر همانند ترتیب انواع و اجناس است که بالایی صورتی در زیرین دارد و زیرینی رتبه و درجه‌ای در بالایی دارد و نه همانند پله‌های نردبان که کسی که بر پلۀ بالاتر است، روی پلۀ پایین قرار ندارد. این مطلب را در مورد توبه توضیح دادیم و مثال زدیم».

کاشانی در توضیح مطلب فوق حضور مراتب توبه را در همۀ مراتب برای نمونه می‌آورد و می‌نویسد:

«ان اصل التوبۀ فی البدایات: الرجوع عن المعاصی بترکها و الاعراض عنها.

و فی الابواب: ترک الفضول القولیۀ و الفعلیۀ المباحۀ و تجرید النفس عن هیآت المیل الیها و بقایا النزوع الی الشهوات الشاغلۀ عن التوجه الی الحقّ.

و فی المعاملات: الاعراض عن رؤیۀ فعل الغیر و الاجتناب عن الدواعی و افعال النفس برؤیۀ افعال الحق.

و فی الاخلاق: التوبۀ عن ارادته و حوله و قوّته.

و فی الاصول: الرجوع عن الالتفات الی الغیر و الفتور فی العزم.

و فی الاودیۀ: الانخلاع عن علمه بمحو علمه فی علم الحق و التوبۀ عن الذهول عن الحق فی حضوره و لو طرفۀ عین.

و فی الاحوال: عن السلوّ عن المحبوب و الفراغ الی ما سواه و لو الی نفسه.

و فی الولایات: عن الهدوّ بدون الوجد و عن التکدر بالتلوین و الحرمان عن نور الکشف.

و فی الحقائق: عن مشاهدۀ الغیر و بقاء الانیۀ.

و فی النهایات: عن ظهور البقیۀ». [۲]

انواع توبه

  • «توبه در «بدایات»: بازگشت از معاصی به ترک عملی و اعراض از آنها است.
  • توبه در «ابواب»: ترک کارهای بیهوده و گفتارهای بیهودۀ مباح است و دل را از میل به آنها خالی ساختن و از بقایای میل به شهوات که از توجه به حق باز می‌دارد، برهنه ساختن است.
  • توبه در «معاملات»: اعراض از دیدن کاری از غیر حق و پرهیز از انگیزه‌ها و کارهای نفس است، به سبب دیدن کارهای حقّ متعال.
  • توبه در «اخلاق»: دست کشیدن از ارادۀ خود و حول و قوّۀ خویشتن است.
  • توبه در «اصول»: بازگشت از توجّه به غیر حق و سستی در اراده و عزم دیدار یار است.
  • توبه در «اودیه»: برهنه شدن سالک از دانش خویش است، به محو علمش در علم حق متعال و دست کشیدن از فراموشی حق است، در حضور او اگرچه به مقدار چشم بر هم زدنی.
  • توبه در «احوال»: بازگشت از فراموشی محبوب و همچنین از روی به سوی غیر او (حتی خویشتن) داشتن است.
  • توبه در «ولایات»: بازگشت از هُدوّ بدون وجد و از مکدّر شدن به «تلوین» و محروم ماندن از نور کشف است [۳].
  • توبه در «حقائق»: بازگشت از مشاهدۀ غیر حق و باقی ماندن هستی سالک است.
  • و توبه در «نهایات»: ‌بازگشت از ظهور بقیه‌ای از بقایای هستی سالک پس از فناء است.

۲. رعایت حکم هر یک از منازل راه الزامی است

بر اساس تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق، هر یک از منازل راه و مراتب سلوک حکمی دارد و رعایت آن لازم است. پس می‌توان گفت:

هر مرتبه از سلوک حکمی دارد

گر حفظ مراتب نکنی زندیقی

بر همین اساس، ممکن است امری در مرتبه‌ای بر سالک واجب باشد و در مرتبۀ دیگر مکروه و یا حتی حرام. چه زیبا گفته‌اند:

«حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیئَاتُ الْمُقَرَّبِین» [۴]؛

«خوبی‌های نیکان برای مقرّبان زشتی به حساب می‌آید».

زاهدان از گناه توبه کنند

عارفان از عبادت، استغفار

اگر کسی در پی نسبتِ مخصوصی که با امام معصوم علیه السلام داشت، مخاطب به این خطاب گردید که:

«إِنَّ الْحَسَنَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ حَسَنٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَحْسَنُ لِمَکَانِکَ مِنَّا وَ إِنَّ الْقَبِیحَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ قَبِیحٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَقْبَح لِمَکانک مِنّا» [۵]؛

«کار نیک از هر کس نیکوست و از تو به علت موقعیتت نسبت به ما نیکوتر است و کار زشت از هر کس زشت است و از تو باتوجه به جایگاهت نسبت به ما زشت‌تر است».

پس چرا سالک راه رفته به مقدار قُربش به حضرت حق مشمول این حکم نباشد؟ در بحث «راهنمای سفر» گفتیم که یکی از علل مهم نیاز به استاد کامل در راه خدا همین نکته است که عدم رعایت احکام خاصّ هر منزل خطر ساز است و گاه خطرْ ابتلای به «تفرعُن» است.

۳. محال بودن طفره

طفره محال است، پس اقامت در مرتبۀ بالاتر بدون اقامت در مرتبۀ پیش از آن محال است. مثلاً اگر کسی بخواهد در عالم عقل اقامت کند، باید حتماً از جمیع مراحل عالم مثال عبور کرده باشد. مراتب سلوک را به ساعات شبانه‌روز تشبیه کرده‌اند که تا ساعتی کاملاً نگذرد، نوبت به ساعت دیگر نمی‌رسد [۶].

۴. ادراک بعضی از خصوصیات مرتبۀ مافوق به صورت «حال» ممکن است.

صرفِ اطلاعِ موقت و حصول مجرد حال و ادراک برخی خصوصیات مرتبۀ مافوق متوقف بر «اقامت» در مرتبۀ مادون نیست. پس ممکن است برای کسی که کاملاً از عالم مثال عبور نکرده، به طور «حال» بعضی از خصوصیات و آثار عالم عقل هویدا گردد [۷]. این مطلب با مطلب قبل می‌توانند به عنوان دو چهرۀ یک حکم از احکام عمومی منازلِ راه مطرح باشند.

۵. اطلاع و کشف اجمالی برای عبور از هر عالمی کافی است.

عبور از هر عالمی مستلزم اطلاع از همۀ آثار و خصوصیات آن عالم نیست. چه بسا ممکن است افرادی از عالم مثال عبور کنند، بدون آنکه مکاشفات صوریه ملکوتیه به طور تفصیل برای آنها رخ دهد، بلکه فقط به واسطۀ خواب‌ها برخی از صورت‌های مثالیه را ادراک کنند یا در خواب، بعضی از امور مثالی از گذشته و آینده برای آنها کشف شود. چنانچه از آیت‌الحق مرحوم حاج میرزا علی قاضی; نقل شده که:

مرحوم شیخ زین‌العابدین سلماسی که از مقربان و افراد بسیار نزدیک مرحوم آیت‌الله سید مهدی بحرالعلوم بوده، تمام مکاشفاتش در خواب بوده است. البته برای عبور از یک عالم، اطلاع و کشف اجمالی بر آثار و خصوصیات آن عالم حتمی است» [۸].

۶. راه یافتن به مرتبۀ بالاتر امکان اصلاح هر مرتبه را فراهم می‌آورد.

اصلاح و تصحیح هر مرتبه فقط در صورتی انجام می‌پذیرد که سالک به مرتبۀ بالاتر راه یابد. جُنید بغدادی گفته است:

«قد ینقل العبد من حال الی حال ارفع منها و قد بقی علیه من التی نقل عنها بقیۀ فیشرف علیها من الحالۀ الثانیۀ فیصلحها» [۹]؛

«بندۀ سالک گاه از حالی به حالِ برتر منتقل می‌شود، با اینکه هنوز از حال قبلی بقیه‌ای مانده و سپس از آن مقام برتر بر مقام قبلی خویش اشراف پیدا کرده و آن را اصلاح می‌کند».

خواجه عبدالله انصاری در مقام تکمیل و نقد سخن جنید گوید:

«و عندی ان العبد لایصحّ له مقام حتی یرتفع عنه ثم یشرف علیه فیصحّحه» [۱۰]؛

«به نظر من برای بندۀ سالک هیچ مقامی هموار نمی‌گردد، مگر زمانی که از آن بگذرد و سپس از بالا آن را تکمیل کند».

پس جنید در حدّ وقوع اتفاقی و یا حداکثری [۱۱] مطلب فوق را ارائه می‌کند و خواجه در حدّ ضرورت و دائماً.

۷. تصحیح نهایات سلوک متوقف بر تصحیح بدایات آن است.

همان‌گونه که اصلاح و تکمیل مراتب مادون در مراتب مافوق انجام می‌گیرد، نهایات سلوک جز با تصحیح بدایات، تصحیح نمی‌شود. خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین می‌نویسد:

«و اعلم انّ العامۀ من علماء هذه الطائفۀ و المشیرین الی هذه الطریقۀ اتفقوا علی انّ النهایات لا تصحّ الاّ بتصحیح البدایات کما انّ الابنیۀ لاتقوم الا علی اساس»؛

«بدان که همۀ علمای عرفان اجماع دارند بر اینکه مراتب پایانی سلوک جز با تصحیح مراتب آغازین، تصحیح نمی‌شود، چنانکه ساختمان‌ها جز بر پایه برپا نمی‌گردد».

و سپس در تفسیر تصحیح بدایات می‌فرماید:

«و تصحیح البدایات هو:

اقامۀ الامر علی مشاهدۀ الاخلاص و متابعۀ السنّۀ و تعظیم النهی علی مشاهدۀ الخوف و رعایۀ الحرمۀ و الشفقۀ علی العالم ببذل النصیحۀ و کفّ المؤونۀ و مجانبۀ کلّ صاحب یفسد الوقت و کل سبب یفتن القلب» [۱۲].

«تصحیح بدایات عبارت است از:

به پا داشتن و امتثال فرمان الهی ـ همان‌گونه که هست ـ با شهود اخلاص و بدون در نظر داشتن پاداش، پیروی از سنّت نبوی، بزرگ شمردن نهی الهی بر شهود ترس از مخالفت، رعایت احترام همه و دلسوزی برای همه، با دریغ نداشتن نصیحت و بار خویش به گردن دیگران نیفکندن، دوری جستن از هر رفیق و همراهی که «وقت» را ضایع می‌سازد و دوری جستن از هر چه مایۀ تشویش دل است».

باری شاید به همین جهت خواجه عبدالله در الهی‌نامۀ خویش گوید:

«الهی همه از انجام ترسند و عبدالله از آغاز».

البته این سخن را معنای دیگری نیز هست که به این بحث مربوط نیست. استاد معتقد بود که سالک به مقدار قوّت یقظه و توبه‌اش، سیرش سرعت و استحکام دارد.

۸. برخی مقامات با همۀ مراتب و مقامات قابل جمع است.

اگرچه مطابق مطلب نخست همۀ مقامات در همۀ مراتب به نحوی حضور دارند، اما این حضور در مورد برخی مقامات روشن‌تر و با تأکید بیشتری است، همانند مراقبه. مراقبه در برخی کتب عرفا در کنار سایر مقامات قرار گرفته، چنانکه در منازل السائرین خواجه عبدالله به عنوان مقام دوم از بخش سوم (معاملات) واقع است. البته اهل فن می‌دانند که مراقبه دارای معنایی عام است که با همۀ مراتب جمع می‌شود و در هر مرتبه معنای خاص خود را دارد [۱۳]. مراقبه از این جهت همانند تقوای الهی است. تقوا همانند توکل مقام خاصی نیست، بلکه با همۀ مراتب و مقامات جمع می‌شود [۱۴].

۹. مجذوب سالک و سالک مجذوب

اهل معرفت گفته‌اند: ما یک سالک داریم و یک مجذوب، و به تعبیر دقیق‌تر یک سالکِ مجذوب داریم و یک مجذوب سالک.

در تفاوت این دو دیدگاه‌هایی مطرح است:

الف. برخی گفته‌اند:

سالک مجذوب ابتدا سلوک می‌کند و سپس جذبه او را می‌رباید و به کمال می‌رسد، ولی مجذوب سالک ابتدا جذبه او را به کمال می‌رساند و سپس سلوک می‌کند. کاشانی گوید:

«ان المحبوب المراد یتخَطَّف بالجذب قبل السلوک فیکون نهایاته قبل البدایات و المحبّ المرید بالعکس» [۱۵]؛

«محبوبِ مقصودِ حق، پیش از سلوک با جذبه ربوده می‌شود و لذا مراتب پایانی سلوکِ او قبل از مراتب آغازین است، ولی محبّ قاصد و مریدِ حقّ برعکس است».

و شاید همین مراد ابوعبید بُسری (به نقل از خواجه عبدالله) است، آنجا که گفته است:

«انّ لِلّه تعالی عباداً یریهم فی بدایاتهم ما فی نهایاتهم» [۱۶]؛

«خدای تعالی را بندگانی دارد که در آغاز سلوکشان مراتب پایانی را بدانها می‌نماید».

بر اساس بطلان طفره چنانکه گذشت، باید گفت: این‌گونه تعبیرات یا غلط است و یا همراه با مسامحه است و حق تعبیری است که ذیلاً نقل می‌کنیم.


ب. شیخ نجم‌الدین رازی در کتاب نفیس مرصاد العباد چنین آورده است:

«روندگان این راه دو قسمند: سالکان و مجذوبان. مجذوبان آنهایند که ایشان را به کمند جذبه بربایند و بر این مقامات به تعجیل بگذرانند، در غلبات شوق اطلاعی زیادتی ندهند، بر احوال راه، شناخت مقامات و کشف آفات و آنچه بر راه باشد ـ از خیر و شرّ و نفع و ضرر ـ اینها را کاملاً مطّلع نسازند و شیخی و مقتدایی را هم نشایند.

و سالک کسی باشد که گرچه او را به کمند جذبه برند، اما به سکونت و آهستگی برند و در هر مقام احوال خیر و شرّ و صلاح و فساد راه بر او عرضه می‌کنند و گاه در راه و گاه در بیراه می‌برند تا بر راه و بیراه وقوفی تمام یابد تا دلیلی و راهبری جماعتی دیگر را شاید» [۱۷].

از این عبارت خواجه نجم‌الدین رازی مطالب زیر برداشت می‌شود:

  • ۱. سالک و مجذوب هر دو سلوکی و جذبه‌ای دارند.
  • ۲. سلوک سالک به آهستگی و سلوک مجذوب به تعجیل است.
  • ۳. راهنمای سفر جز سالک مجذوب ـ و نه مجذوب سالک ـ نخواهد بود [۱۸].

ج. کاشانی در اصطلاحات الصوفیه در تعریف جذبه گفته است:

«هی تقریب العبد بمقتضی العنایۀ الالهیۀ المهیئۀ له کل ما یحتاج الیه فی طی المنازل الی الحق بلا کلفۀ و سعی» [۱۹]؛

«جذبه عبارت است از اینکه خداوند به اقتضای عنایتش هر آنچه را که بنده در طی مسیر به سوی او نیازمند است، بدون رنج تلاشی برای او آماده سازد».


و در تعریف مجذوب گفته است:

«المجذوب: من اصطنعه الحق لنفسه و اصطفاه لحضرۀ انسه و طهّره بماء قدسه فحاز من المنح و المواهب مافاز بجمیع المقامات و المراتب بلا کلفۀ المکاسب و المتاعب» [۲۰]؛

«مجذوب کسی است که خداوند او را برای خویش ساخته و پرداخته است و برای محضرِ انسش برگزیده و با آب «قدس» او را تطهیر نموده است و لذا او با عطایای خدادادی به همۀ مقامات و مراتب سلوک بدون رنج راه رسیده است».

این دو تعبیر به آنچه از «مرصاد العباد» نقل کردیم، نزدیک‌تر است. پس باید گفت کاشانی از رأی خویش در شرح منازل السائرین عدول کرده، یا باید عبارت او را در شرح منازل بر خلاف ظاهرش توجیه کرد.

دو تذکر

۱. انسان نباید به امیدِ جذبۀ ابتدایی بنشیند و دست به سلوک نزند، زیرا:

  • اولا: تعداد مجذوبین سالک بسیار اندک است.
  • ثانیا: ظاهراً عمل اختیاری خاصی برای اینکه انسان مجذوب بشود و با جذبه طی طریق کند، وجود ندارد، بلکه خداوند برخی بندگانش را به خاطر جهت یا جهاتی که بر ما مخفی است، با جذبه می‌رباید.
  • ثالثا: سالکِ مجذوب از مجذوب سالک بهتر و قوی‌تر است. مجذوب قدرت دستگیری ندارد، ولی سالکِ مجذوب پس از کمال می‌تواند دستگیری کند.

۲. سالک از ابتدا با جذبه راه می‌پیماید.

حافظ گوید:

تا که از جانب معشوق نباشد کششی

کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

البته خیال می‌کند خود راه می‌پیماید، تا می‌رسد به جایی که می‌خواهد از «خود» بگذرد و به مقام لقا‌ و فنا واصل گردد. اینجاست که شهوداً می‌فهمد و می‌یابد که اتحاد متحرک و محرک ممکن نیست و

«لکل متحرک محرّک غیره» [۲۱] و لذا کار را به خدای خویش وا می‌گذارد.

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار

که رحم اگر نـکند مدّعی، خدا بکند

(دیوان حافظ)

آری:

تـو بنـدگی چو گدایان بـه شرط مزد مکن

که خواجه خود هنر بنده‌پروری داند [۲۲]

و خدای رحیم هم با جذبه کارِ او را یکسره می‌کند.

«جذبۀ من جذبات الرحمن توازی عبادۀ الثقلین» [۲۳]؛

«یک جذبه از جذبه‌های پروردگار با تمامی عبادتِ جن و انس همسنگی می‌کند».

۱۰. تشابه آغاز و انجام سلوک

اهل معرفت گویند: «النهایات هی الرجوع الی البدایات» این مطلب از جنید بغدادی مأثور و سپس در نزد همه عارفان مقبول است [۲۴]. کاشانی در شرح آن گوید:

«فکل ما فی النهایۀ له صورۀ فی البدایۀ الاّ ان بین الصورتین بوناً بعیداً فان المبتدی یفعل ما یفعل بنفسه و المنتهی یفعل ما یفعل بالحق» [۱۰]؛

«هر چه در پایان است، صورتی در آغاز دارد، جز اینکه میان صورت پایانی و آغازین فاصله بسیار است، زیرا سالکِ مبتدی هر آنچه می‌کند، «خود» می‌کند و عارف کامل هر آنچه می‌کند، «خدا» می‌کند».

خواجه عبدالله مغربی معروف به خواجه حوراء چه عالی در رسالۀ «نور وحدت» می‌گوید:

«ای سید! عارفی رفیع مرتبه می‌فرمود که:‌ درویشی تصحیح خیال است. یعنی غیر حق در دل نمانَد، الحق خوب فرمود» [۲۶].

آری، درویشی، تصحیح خیال است.

درویشی، بازگرداندن مال است به صاحبش.

درویشی، دست از دزدی برداشتن و در امانت خیانت نکردن است.

درویشی، واقع‌بینی و استجابت دعای «اللهم ارنی الاشیاء کما هی»[۲۷] است.

به تعبیر یکی از اساتید: [۲۸]

عارف که به کمال می‌رسد، یعنی به جایی می‌رسد که می‌بیند و می‌یابد: «خداست و بس و دارد خدایی‌اش را می‌کند».

۱۱. اشتراک سالکان در مقامات اصلی و تفاوتشان در مقامات فرعی است.

سالکان در طی امهات مقامات شریک‌اند، اما مقامات جزئی لزوماً عمومی نیست. کاشانی گوید:

«و بعضهم لایلوی الی بعض المقامات دون بعض لخصوصیۀ فی استعداده و بعضهم لایلبث فی بعضها لذلک ایضاً و بعضهم لایقع فی السکر و الهیمان لقوۀ استعداده و بعضهم لایصحو و علی هذا یتفاوت نهایاتهم» [۱۵]؛

«برخی سالکان به سوی برخی مقامات میل نمی‌کنند و این به علت ویژگی خاصی است که در استعداد آنهاست و بعضی دیگر از آنان از همین‌رو، در برخی مقامات درنگ نمی‌کنند و گروهی از سالکان هیچ‌گاه در مستی و بی‌خودی به علت قوت استعدادشان واقع نمی‌شوند و برخی دیگر از «محو» به «صحو» نمی‌آیند و بر این اساس نهایت سلوکشان تفاوت می‌پذیرد».

کاشانی بر همین اساس ترتیب منازل السائرین خواجه عبدالله را بر پایۀ حال نوع سالکان می‌داند، یعنی سالکی که «در درجات استعداد متوسط و به حَسَب فطرت تامّ و مبتلا به موانع و آزمون‌های هر نشئۀ است» [۲۲].

۱۲. انواع سقوط سالک

همان‌گونه که «صعود» سالک ممکن است با تعجیل انجام شود که «جذبه» نامیده می‌شود یا به صورت عادی که «سلوک» نامیده می‌شود، «سقوط» سالک هم که اصطلاحاً «استدراج» نامیده می‌شود، گاه به تعجیل است و سالک یک‌باره به اسفل سافلین برمی‌گردد و گاه به تدریج و آهسته و آرام.

بستگی دارد علت سقوط سالک چه باشد، گاه علت سقوط آن قدر در اسقاط سالک قوی است که به طرفۀ العینی سالک را به اسفل درکاتِ بُعد می‌فرستد و گاه در آن حدّ قوی نیست و آهسته و به تدریج سالک را به «استدراج» می‌کشد.

باید دانست که قسم دوم پرخطرتر است، زیرا در بسیاری از مواقع سالک خود نمی‌فهمد که عقبپ‌گرد دارد و به محفوظات و متخیلاتش سرگرم و خوش است. به تعبیر قرآن:

«سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لا یعْلَمُونَ * وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیدِی مَتِینٌ» [۳۱]؛

«به تدریج از جایی که نمی‌دانند گریبانشان را خواهیم گرفت و به آنان مهلت می‌دهم که تدبیر من استوار است».

پانویس

۱. شرح منازل السائرین، ص۲۴.

۲. شرح منازل السائرین، ص۱۶.

۳. وجد و تلوین، از اصطلاحات عرفان است که باید در جای خود شرح داده شود.

۴. بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۵.

۵. شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۲۰۵.

۶. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۵ و ۶۶؛ اوصاف الاشراف، ص۴۷.

۷. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶.

۸. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶.( پاورقی)

۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۵.

۱۰. همان.

۱۱. اگر «قد» را برای تکثیر دانستیم.

۱۲. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۸ و ۱۹.

۱۳. مهر تابان، ص۵۳.

۱۴. المیزان، ج۲، ص۵۷.

۱۵. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۷.

۱۶. همان، ص۱۴.

۱۷. مرصاد العباد، ص۲۱۲.

۱۸. قیصری در مقدمه فصوص برعکس این مطلب عقیده دارد و شیخی و راهنمایی سفر را از آن مجذوب سالک می‌داند.

۱۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۳۹.

۲۰. همان، ص۷۷.

۲۱. قاعده‌ای است مسلم که در فلسفه اثبات می‌شود.

۲۲. همان.

۲۳. لب اللباب، ص۱۰.

۲۴. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۲۵.

۲۵. همان.

۲۶. عوارف المعارف، ص۷ـ۱۱.

۲۷. عوالی اللئالی، ج۴، ص۱۳۲.

۲۸. استاد آیت‌الله حسن‌زاده آملی دام ظلّه که به حق از نوادر عصر ما به شمار می‌روند.

۲۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۷.

۳۰. همان.

۳۱. اعراف/۱۸۲.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۷
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۳۸۹ ۴۹۱
فهرست
  • ↓۱- منازل سلوک
  • ↓۲- یکم: ضرورت این بحث
    • ↓۲.۱- ۱. اشتباه نکردن مقام سلوکی با مشابهاتش
    • ↓۲.۲- ۲. حفظ احکام مراتب
    • ↓۲.۳- ۳. خلط نکردن راه با مقصد
    • ↓۲.۴- ۴. اطمینان به سلوک
  • ↓۳- دوم: توضیح چند اصطلاح مربوط به بحث
  • ↓۴- سوم: تعبیرات گوناگون از منازل راه
  • ↓۵- چهارم: تفاوت در تعبیر یا اختلاف در حقیقت
    • ↓۵.۱- ۱. ضرورت تشخیص مقام سلوک از مشابهاتش
    • ↓۵.۲- ۲. سلوک سالک در مراتب فیض اطلاقی، که نام‌های گوناگونی دارد، از دریچهٔ نفس خود است [۲۱]
  • ↓۶- نتیجه: اختلاف تعبیر، اتّحاد حقیقت
  • ↓۷- پنجم: تعداد منازل
  • ↓۸- احکام مشترک منازل سیر و سلوک
  • ↓۹- پانویس

منازل سلوک

در ارتباط با منازل سفر الی الله از جهات گوناگون می‌توان بحث کرد که ما به پاره‌ای از مهم‌ترین جهات می‌پردازیم:

یکم: ضرورت این بحث

شناخت منازل سلوک و احکام عمومی و احکام خاصّ آن فوائد مهمی را به دنبال دارد. برخی از این فوائد عبارتند از:

۱. اشتباه نکردن مقام سلوکی با مشابهاتش

در بحث آینده خواهیم گفت که مقامات و منازل سلوک مشابهاتی دارند، همانند: «شطح مغلوب»، «بَوح واجد»، «رمز متمکّن» [۱] و ... . سالک باید با شناخت دقیق مقامات سلوک، آنها را از مشابهاتشان فرق بنهد تا گرفتار مغالطهٔ «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات»[۲] نگردد.

۲. حفظ احکام مراتب

هر مرتبهٔ سلوک احکامی مخصوص دارد و سالک باید با شناختن مراحل سلوک، احکام مخصوص هر مرحله را بشناسد تا گرفتار «زندقه» و انکار حق نگردد. در بحث «راهنمای سفر»‌ گفته شد که یکی از علل نیاز به استاد کامل همین است. حکما معتقدند هر مرتبه از وجود حکمی دارد و «گر حفظ مراتب نکنی زندیقی»[۳].

در این بحث باید گفت: هر مرحله از سلوک حکمی دارد، گر حفظ مراحل نکنی، زندیقی. به همین جهت برخی کارهای مباح و روا در مراحل آغازین سلوک، در مراحل میانی یا پایانی مکروه و حرام شمرده می‌شود و به همین خاطر گفته‌اند:

«حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیئَاتُ الْمُقَرَّبِین» [۴]؛

«کارهای پسندیدهٔ خوبان برای پیشتازان و مقرّبان زشت به حساب می‌آید».

۳. خلط نکردن راه با مقصد

انسانی که به سلوک می‌پردازد، اگر از منازل راه اطلاعی نداشته باشد، ممکن است با مشاهدهٔ حالاتی در خود به کمال خویش یقین کند با اینکه آن حالات از آثار منازل بین راه ـ و نه از آثار مقصد ـ است.

استاد به سالک نوپایی که پس از اربعین اول توقع کشف و کرامات داشت، به طنز فرموده بود:

در روایت است که جاهل دو رکعت نماز که می‌خواند، توقع دارد به او از جانب پروردگار وحی شود!

داستان عارف فقیه مرحوم سید جمال‌الدین گلپایگانی در این زمینه مؤید است [۵].

۴. اطمینان به سلوک

مسافری که مقصدی دارد، اگر از راهِ رسیدن به آن مقصد آگاه باشد، با قدم اطمینان به سفر می‌پردازد و اگر راه را نداند یا در آن شک داشته باشد، هیچ‌گاه با قدم اطمینان گام برنمی‌دارد و در نتیجه یا سیرش متوقف می‌گردد و یا به کندی می‌گراید.

تذکر

همین فوائد مهم موجب گشته که در موضوع «منازل راه» عرفا کتاب‌های متعددی را بنگارند. در ضمنِ بحث، اسامی برخی را یادآور می‌شویم.

دوم: توضیح چند اصطلاح مربوط به بحث

اینک باید برخی اصطلاحات عرفانی را تفسیر کنیم، زیرا تا این اصطلاحات روشن نشود، بحث را نمی‌توان پی گرفت. البته فقط به اصطلاحاتی می‌پردازیم که با بحث «منازل سفر» ارتباط دارد.

حال، مقام، ملکه

سالک که به درجه‌ای از درجات سلوک همانند توکل، تسلیم، رضا و ... می‌رسد، اگر در آن درجه دارای ثبات باشد، آن درجه برای او «مقام» محسوب می‌گردد و اگر آن درجه ملکه نشده، بلکه به صورت حالِ گذرا برای او تحقق دارد، «حال» به حساب می‌آید.

مقام را مقام گفته‌اند:‌ «لإقامهٔ السالک فیه»؛ «بدان خاطر که سالک در آن مقیم است»

و حال را حال نامیده‌اند «لإمکان ان یحول السالک عنه»[۶]؛ «بدان علت که سالک از آن می‌گذرد».


سید شریف جرجانی می‌گوید:

«المقام فی اصطلاح اهل الحقیقهٔ عبارهٔ عما یتوصّل الیه بنوع تصرّف و یتحقق به بضرب تطّلبٍ و مقاساهٔ تکلّفٍ، فمقام کلّ واحدٍ موضعُ اقامته عند ذلک» [۷]؛

«مقام در نزد عارفان عبارت از جایگاهی است که با نوعی تصرف بدان دستیابی حاصل می‌شود و با گونه‌ای از طلب شدید و ریاضت محقق می‌گردد. بنابراین مقام هرکس همان جاست که در آن مقیم است».

«ملکه» در اصطلاح فلسفه در برابر «حال» است. حال یعنی کیفیت عارض بر نفس انسان که زود از بین می‌رود و «ملکه» یعنی کیفیت راسخ در نفس آدمی که به کندی از بین می‌رود. به عبارت دیگر «حال» کیفیت نفسانی ناپایدار است و «ملکه» کیفیت نفسانی پایدار.

مرحوم ملا اسماعیل، حاشیه‌نویس بخش جواهر و اعراض کتاب اسفار، حال و ملکه را بر «منزل» و «مقام» تطبیق کرده و فرموده است:‌

«الفرق بین المنزل و المقام هو الفرق بین الحال و الملکهٔ» [۸]؛

«فرق منزل و مقام همان فرق حال و ملکه است».

نقد سخن مرحوم ملا اسماعیل

تطبیق ملکه بر مقام و حال بر منزل خالی از نقد نیست، اما تطبیق حال بر منزل، طبق تفسیری که گذشت، خالی از نقص و نقد نیست، زیرا «حال» بر درجهٔ سالک که برای او دوام نداشته، اطلاق می‌شود و سالک «استطلاعا» یعنی جهت اطلاع به آن گردن کشیده و سپس به مقام سافل خویش بازگشته است، اما منزل بر درجهٔ سالک به اعتبار ممرّ و مسیر بودن آن صدق می‌کند، یعنی به این اعتبار که سالک از آن می‌گذرد.

پس «حال» بر درجهٔ سالک به اعتبار سقوط از آن و «منزل» بر آن به اعتبار صعود از آن گفته می‌شود و اما اینکه تطبیق ملکه بر مقام خالی از نقد نمی‌باشد، بدین دلیل است که نمی‌توان همهٔ درجات سلوک را «کیفیتی راسخ در نفس» دانست، زیرا در برخی مقامات سلوکی همانند فناء، نفسْ عیناً یا حُکماً معدوم است. علاوه بر اینکه مقامات کُلّاً یا بعضاً عین نفس سالکند و نه کیفیتی عارض بر آن. از همین‌جا نقد سخن صدرالمتألهین که همهٔ مقامات سلوک را از مقوله «حال و ملکه» دانسته [۸]، روشن می‌شود.

منزل

منزل در لغت، محلی است که مسافر در آنجا برای استراحت نزول می‌کند و از آنجا که غالباً این استراحت را در سه یا چهار فرسخی قرار می‌داده‌اند، به مسافت چهار فرسخ (که همان مسافت برید است) یک منزل می‌گویند [۱۰] و در اصطلاح، منزل همان مقام است. با این فرق که

«یقال: «منزل» نظراً الی سلوک السالک و انه فی حال السفر و «مقام» نظرا الی مکثه فیه حتی یستوفی حقّه» [۱۱]؛

«منزل گفته می‌شود به اعتبار گذر سالک از مرحله‌ای در حال سفر و مقام گفته می‌شود به اعتبار درنگ سالک در آن برای استیفای حق آن مرحله».

مرحله

در لغت، مسافت یک روز راه است که مسافر طی می‌کند و عبارت است از دو منزل یعنی دو بَرید و در اصطلاح مجموع چند منزل را که دارای احکام همانند هستند، مرحله می‌نامند و به همین اعتبار به هر یک از عوالم مرحله می‌گویند [۱۲].

حجاب

حجاب را به چند گونه تفسیر کرده‌اند که از آن جمله است:

  • ۱. الحجابُ کلُّ ما سَتَرَ مطلبک عن عینک.
  • «هرچه مقصودت را از چشمت بپوشاند، حجاب است».
  • ۲. الحجاب حائلٌ یحول بین الشیئ المطلوب المقصود و بین طالبه و قاصده.
  • «حجاب مانعی است که میان مقصد مطلوب و طالب آن مقصد جدایی اندازد».
  • ۳. الحجاب انطباع الصُّور الکونیهٔ فی القلب، المانعهٔ لقبول تجلّی الحقّ [۱۳].
  • «حجاب نقش بستن صورت های «کََونی»[۱۴] است در قلب که مانع تجلی حق در آن است».

دو معنای نخست، که اوّلی از ابن عربی و دومی از طوسی نقل شده، بیانگر معنای لغوی حجاب است و گویا این بزرگان برای حجاب معنای اصطلاحی خاصی در عرفان قائل نبوده‌اند، اما معنای سوم که از کاشانی است، روشنگر معنای حجاب در اصطلاح سلوک است. حجاب در این تفسیر یعنی هر آنچه که از صورت‌های کونی و نقش‌های غیر خدا در قلب سالک وجود دارد و مانع تجلّی ذاتی حق بر قلب سالک می‌شود.

حجاب در سلوک به دو قسم ظلمانی و نورانی تقسیم می‌شود. حجاب‌های ظلمانی عبارت است از نقائص و رذائل همانند بخل، طمع، شَرَه، حرص و ... و حجاب‌های نورانی کمالات محدودی است که سالک قبل از رسیدن به فنای مطلق به آنها متّصف می‌شود همانند مقام توکل، تسلیم، رضا و ... که همه تعین است. در مناجات شعبانیه آمده است:

«حتی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور»؛

«تا دیدگان دل‌ها پرده‌های نور را بدرند».

این فقرهٔ مناجات مانند روایات دیگری همچون حدیث معراج به خوبی بر وجود حجاب‌های نورانی دلالت دارد و قهراً هرگونه انکار این دسته از حجاب‌ها را بی‌معنا می‌سازد.

حافظ گوید:

بیا ای شیخ و از خمخانهٔ ما

شرابی خور که در کوثر نباشد

از استاد پرسیده شده بود: شرابی که در کوثر نباشد، چیست؟

فرموده بودند:

«کوثر تعین است و شراب طهورِ عارف، تجلی ذاتی خداوند است که نام و نشان از سالک باقی نمی‌گذارد و او را به دیار اطلاق می‌فرستد و این از کوثر برتر است».

‌اسم

اسم در لغت یعنی نام، اسم یک شیء یعنی نامی که برای او وضع شده و بر او دلالت می‌کند، ولی در عرفان اسمِ به این معنا «اسم الاسم» نامیده می‌شود و خود مسمّی «اسم» نامیده می‌شود. به تعبیر کاشانی:

«الاسم باصطلاحهم لیس هو اللفظ بل هو ذات المسمّی باعتبار صفهٔ وجودیهٔ کالعلیم و القدیر او عدمیهٔ کالقدّوس و السّلام» [۱۵] ؛

«اسم در اصطلاح عرفا لفظ نیست، بلکه ذات مسما است همراه با اعتبار صفتی وجودی مانند علیم و قدیر، یا عدمی مانند قدوس و سلام».

مراد از صفت، کمال وجودی است، اگرچه صفت عدمی باشد، زیرا عدم و سلب در مورد خداوند سلبِ سلب است. مثلاً مرکب نبودن، یعنی بسیط بودن و مرئی نبودن، یعنی مجرّد بودن.

بر این اساس، همهٔ موجودات اسامی حق تعالی هستند، زیرا ذات مطلق است که به همراه وصفی از اوصاف در هر موجودی ظهور خاصی دارد. البته همان‌گونه که موجودات همسان نیستند، اسامی حق نیز یکسان نمی‌باشند، بلکه برخی ذاتی‌اند و برخی فعلی، بعضی جمالی‌اند و بعضی جلالی، پاره‌ای کلی‌اند و پاره‌ای دیگر جزئی و همین‌طور ... .

تفسیر دیگری دربارهٔ اسم از ابن عربی نقل شده که به ظاهر با تفسیر فوق فرق دارد و آن این است:

«الاسم، الحاکمُ علی حال العبد فی الوقت من الاسماء الالهیهٔ»[۱۶]؛

«اسم همان نام الهی حاکم بر حال عبد در زمان است».

ولی با دقّت روشن می‌شود که میان این دو تفسیر فرقی نیست، زیرا سالک در هر درجه از سلوک با اسمی از اسماء الهی متّحد و به آن متحقق می‌گردد و قهراً در تحت سیطرهٔ حکم آن اسم واقع می‌شود تا در پایان سلوک در ام أئمهٔ الاسماء یعنی الله فانی شود و بدان متحقق گردد.

سوم: تعبیرات گوناگون از منازل راه

از منازل سلوک الی الله در کتب اهل معرفت تعبیرات گوناگونی است، مانند:

  • ۱. راه خدا «مقاطعی» دارد که باید پیموده شود.
  • ۲. راه خدا «منازلی» دارد که سالک با رسیدن به هر منزل در آن آرام می‌گیرد و سپس با نفَسِ تازه به راه خود ادامه می‌دهد.
  • ۳. راه خدا «مقاماتی» دارد که سالک ابتدا به صورت «حال» آنها را تحصیل می‌کند و سپس با «ملکه» کردن آن حالات، به مقامات متحقق می‌گردد.
  • ۴. در راه خدا سالک به «کیفیات نفسانی» گوناگونی متصف می‌شود که این کیفیات برای سالک در آغاز به صورت «حال» و سپس به صورت «ملکه» خواهد بود[۱۷].
  • ۵. راه خدا «حجاب‌هایی» ظلمانی و نورانی دارد که سالک باید آنها را دریده و از آنها گذر کند.
  • ۶. در راه خدا «عوالمی» است که سالک باید در آنها وارد شده و از آنها گذر کند. از این عوالم گاه تعبیر به «حضرات» یا «نشآت» می‌شود.
  • ۷. در راه خدا سالک باید به «اسماء» حق متحقق گردد و از اسمی به اسم کلی‌تر و همین‌طور سفر کند تا به امّ ائمهٔ الاسماء (الله) متحقق گشته به کمال انسانی برسد.
  • ۸. در راه خدا سالک در «مراتب نفس» خود سلوک می‌کند. از «طبع» خود آغاز می‌کند و به «سرّ» خویش بار می‌یابد تا به مقام «خفی» و «اخفی» راه یابد.
  • ۹. در راه خدا سالک باید در «هفت شهر عشق» سفر کند و «وادی‌های محبت» و «مراتب ولاء» را بپیماید [۱۸]. جامی در تمجید از مقام عطار نیشابوری می‌گوید:
  • هفت شهر عشق را عطار گشت

    ما هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم

  • ۱۰. در راه خدا سالک در باطنِ «درجات شریعت» که طریقت است، سیر می‌کند تا به حقیقت که پایان طریقت است، می‌رسد. درجات شریعت همانند اسلام، ایمان، هجرت، جهاد و ... و نیز جزئیاتی که در هر یک مطرح است می‌باشد [۱۹].

چهارم: تفاوت در تعبیر یا اختلاف در حقیقت

باید ببینیم آیا این تعابیر گوناگون از یک حقیقت حکایت می‌کنند یا از چند حقیقت؟

به نظر می‌رسد تعبیرات صحیح گوناگونی که در کتاب‌های اهل معرفت آمده، همه بیانگر یک حقیقت است. این حقیقت جهات و ابعاد گوناگونی دارد و هریک از این تعبیرات نمایانگر یکی از ابعاد آن است. برای روشن شدن این مدّعا بحث را در ضمن چند مطلب پی می‌گیریم.

۱. ضرورت تشخیص مقام سلوک از مشابهاتش

ابتدا باید بین «مقامات» سلوک با مشابهاتش فرق بگذاریم. مثلاً «رضا» از مقامات عالی سلوک است، ولی «شطح مغلوب» از مقامات سلوک نیست. شطح به تعبیر کاشانی یعنی:

«کلام علیه رائحهٔ الرعونهٔ و الدعوی کقول بعضهم: انا الفاعل فی هذا العالم»[۲۰]؛

«شطح یعنی سخنی که بوی انانیت می‌دهد و (سالکی که مغلوب حال خویش شده است) او را بر زبان جاری می‌سازد مثلاً می‌گوید: «در این عالم من همه‌کاره هستم».

سالک قوی سالکی است که قوی‌ترین حالات، او را از راه به در نبرد و تحمّلش را نستاند.

۲. سلوک سالک در مراتب فیض اطلاقی، که نام‌های گوناگونی دارد، از دریچهٔ نفس خود است [۲۱]

خداوند متعال عین «هستی مطلق» است و بدین جهت از «وحدت شخصی» برخوردار است و وجود دیگری را در کنار خود برنمی‌تابد.

غیرتش غیر در جهان نگذاشت

لاجرم عین جمله اشیا شد [۲۲]

این هستی واحد بی‌نهایت دارای یک فیض اطلاقی است که ظهور اوست. از این فیض اطلاقی در عرفان با بیش از ۹۰ عبارت تعبیر می‌شود که هر یک حیثیتی از حیثیات او را بیان می‌کند، همانند نَفَس رحمانی، وجود منبسط (وجود در این اصطلاح وجود مجازی و به معنای ظهور و نمود است)، رَقّ منشور، حقّ مخلوق ‌به و ... . این فیض اطلاقی، خودْ مشکک است و از مراتب گوناگون تشکیل شده است، البته این مراتب بر اساس تشکیک نه تنها به وحدت او لطمه‌ای نمی‌زند که وحدتش را تاکید می‌کند. هرم این فیض اطلاقی به صورت زیر ترسیم می‌شود [۲۳]:

هرم فیض اطلاقی

ذات الهی از محدودهٔ عقل حکیم و شهود عارف بیرون است.

برو این دام بر مرغ دگر نه

که عنقا را بـلند است آشیانه

(دیوان حافظ.)

عنقا شکار کس نشود دام باز گیر

کانجا همیشه باد به دست است دام را

(دیوان حافظ.)

و فقط «فناء» در آن بارگاه بار می‌یابد.

بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست

آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست

(دیوان حافظ.)

ولی فیض اطلاقی چون مشکّک است، همچون بت عیاری است که هر لحظه به شکلی درمی‌آید. فی السماء سماء و فی الارض ارض؛ «در آسمان به شکل آسمان است و در زمین به شکل زمین».

سلوک سالک از آغاز تا پایان در مراتب این فیض اطلاقی صورت می‌پذیرد، البته از دریچهٔ نفس و وجود خود. مَسلَک سالک خود اوست و نه بیرون او و هر کس از دریچهٔ «عین ثابت» خود به‌ حق می‌رسد. خداوند می‌فرماید:

«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ» [۲۴].

«ای کسانی که ایمان آورده‌اید «خود» را محکم چنگ زنید که اگر شما هدایت یابید، گمراهان به شما زیان نزنند».

از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم روایت شده:

«الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» [۲۵]؛

«راه‌ها به سوی خدا به شمار خلائق یا نَفَس‌های آنهاست».

انسان دارای «لطایف سبع» یعنی «لایه‌های هفتگانه» است و هر لطیفه‌ای از او مناسب با عالمی از عوالم یعنی مرتبه‌ای از مراتب «فیض منبسط» است، بلکه در آن مرتبه واقع است. از این مراتب به عوالم، نشآت و حضرات هم تعبیر می‌شود. انسان باید با قدم مجاهده از راه لطایف خود مراتب فیض را بپیماید تا به سرمنزل مقصود برسد.

از آنجا که بُراق سیر سالک در این مراتب عشق است، می‌توان این مراتب را «هفت شهر عشق» و مانند آن نامید. البته در مراحل پایانی سلوک، برقِ غیرتِ محبوب، این بُراق را می‌سوزاند و بدین جهت این تسمیه را باید به حساب «غالب» گذاشت [۲۶].

شریعت در این راه «هادی» و «حادی» انسان به سرمنزل مقصود است و هدایت در اینجا به معنای «ایصال الی المطلوب» است و نه «ارائهٔ طریق». مگر نه این است که باطن شریعت طریقت است و پایان طریقت حقیقت. پس می‌توان سیر سالک را سفر در باطن «درجات شریعت» و «مراتب ایمان» نامید.

هر چه در عوالم از مظاهر تحقّق دارد، اسم الهی است و سالک در اسماء الهی سفر می‌کند تا به «اسم اعظم» نائل گردد و بدین وسیله «شاهد وصل» را در آغوش کشد.

سالک تا وقتی به فنای کامل (فناء عن الفنائین) نرسیده است، با ظهورات و «نمودها» سرو کار دارد. نمود، بود نیست. صورتِ در آینه، صاحب صورت نیست و به همین جهت این ظهورات با اینکه ظهور حق‌اند، برای ما حجاب اویند و سالک باید حجاب‌های خویش را بدرد تا به حرم امن الهی رسیده و در آن به سر برد.

در مناجات شعبانیه می‌خوانیم:

«إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیاءِ نَظَرِهَا إِلَیکَ حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَهٔ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهٔ بِعِزِّ قُدْسِکَ»؛

«خدایا! بالاترین درجهٔ انقطاع به سوی خودت را ارزانی‌ام دار و چشمان قلوبمان را به روشنی نگریستن به سویت منوّر گردان تا چشمان قلوب حجاب‌های نور را دریده به کان عظمت برسند و جان‌های ما به مقام قدس تو که بس عزیز است آویخته گردد».


البته باید دانست که:

اولا: خدا حجاب ندارد، او نور السموات و الارض است و این انسان است که در حجاب است لذا در قرآن با تعبیر لطیف

«فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ» [۲۷].

«ما حجاب و پردهٔ تو را از تو برگرفتیم»

حجاب را به انسان استناد داده است. خفای خدا و حجاب او از شدّت ظهور اوست.

در دعاها و روایات به این حقیقت زیاد تصریح شده همانند:

«...لِأَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الاعمال [الْآمَال] دُونَک» [۲۸]؛

«تو ای خداوند از آفریده‌هایت پوشیده نخواهی بود، جز آنکه کارهایشان [آرزوهایشان] در حجابشان قرار دهد».

یار بی‌پرده از در و دیوار

در تجلّی است یا اولوالابصار

(ترجیع‌بند معروف هاتف اصفهانی.)

به تعبیر بلند سالار شهیدان حسین بن علی علیهما السلام در دعای عرفه:

«... أَ یکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَکَ حَتَّی یکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ» [۲۹]؛

«آیا موجودی بیش از تو ظهور دارد که بخواهد تو را ظاهر سازد؟ چه زمان پنهان گشته‌ای تا نیازمند دلیلی باشی که بر تو راهنما باشد».

کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را؟

کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

(دیوان فروغی بسطامی، غزل نخست.)

البته این ممکن است که ما از خدا در حجاب باشیم و او بی‌حجاب، زیرا اضافه متخالفهٔ الاطراف است نه متوافقهٔ الاطراف [۳۰]. چنانچه ما از خدا دوریم.

«أُولَئِکَ ینَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ» [۳۱].

«آنان از جایگاهی دور صدا می‌شوند».

و او به ما نزدیک.

«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» [۳۲].

«او به شما از رگ گردنتان نزدیکتر است».


ثانیاً: اصل تحقق حجاب بین انسان و خدا ضروری است، زیرا نبودن حجاب یا به این معناست که خداوند فیض اطلاقی مشکّک نداشته باشد که این برگشتش به انکار فیاضیت علی الاطلاق پروردگار است. نعوذ بالله منه و یا به این معناست که خداوند انسان نیافریند که این به معنای خالی بودن «حرکت حبّی ایجادی» از غایت است که چنین فرضی محال است و یا به این معناست که انسان به اسفل سافلین هبوط نکند که در این صورت نیز باز هم لازم می‌آید که حرکت حبّی ایجادی خالی از غایت باشد. توضیح این بخش بحث را طولانی می‌سازد.

نتیجه: اختلاف تعبیر، اتّحاد حقیقت

۱ـ هر درجه از درجات سلوک «منزل» است که سالک پس از مدتی مجاهده به آن می‌رسد و به استراحت نسبی می‌پردازد و عازم سیر به منازل بعدی می‌گردد.

۲ـ هر درجه از درجات سلوک «مقطع» است که سالک آن را پیموده و پشت سر می‌گذارد.

۳ـ هر درجه از درجات سلوک «مقام» است که سالک در آن اقامت موقت دارد، و این اقامت برای کامل ادا کردن حقّ آن مقام است [۳۳] و سپس به صعود خویش در هرم فیض ادامه می‌دهد. البته اگر اقامت تحقق پیدا نکند و فقط سالک «استطلاع» از آن درجه پیدا کند و به صورت حالی گذرا بدان متحقق گردد و سپس به مقام پایین «تنزّل» کند، مقام نامیده نمی‌شود و همین سرّ «ملکات» نامیدن مقامات سلوکی است. (در گذشته تطبیق ملکه بر مقام مورد نقد قرار گرفت).

۴ـ هر درجه از درجات سلوک «عالَم» است: البته عوالم کلی منحصر در چند عالم بیش نیست، اما هر درجه از سلوک عالمی جزئی است. قناعت عالمی است، توکل عالمی است، تسلیم عالمی است، رضا عالمی است و ... . سالک با کشف عوالم در سلوک چه بسا دچار وحشت می‌شود که در این صورت باید نترسیده و با خدا انس بگیرد، چنانکه سالار شهیدان حسین ‌بن علی علیهما السلام فرمود:

«أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیثُ أَوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ»[۳۴]؛

«تو مونس دوست‌دارانِ خویشی، آنگاه که عوالم آنان را به وحشت اندازد».


۵ـ هر درجه از درجات سلوک «مرتبه‌ای از مراتب نفس» و «شهری از شهرهای عشق» است که سالک در آن سفر می‌کند و به سیاحت می‌پردازد تا به معرفت حقیقت نفس خویش نائل می‌آید و بدان وسیله به معرفت پروردگار می‌رسد که

«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»[۳۵]؛

«هر کس نفس خویش را شناخت، پروردگارش را می‌شناسد»

و از این‌رو علی صلواةالله علیه فرمود:

«أنفَعَ المَعارِف مَعرِفَهٔ النَّفس»[۳۶]؛

«معرفت نفس از همهٔ معرفت‌ها و شناخت‌ها نافع‌تر است».

مراتب هفتگانهٔ نفس که گاه بر هفت شهر عشق تطبیق شده[۳۷] عبارت است از: طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفی.

تفسیر اینها پس از این می‌آید.


۶ـ هر درجه از درجات سلوک درجه‌ای از درجات «باطنِ شریعت» یعنی طریقت است. شریعتِ انبیا محصول کشف آنان است. شریعت اسلام در کتب اهل معرفت «کشف اتمّ محمدی» نام گرفته است. پیامبر که رفرف‌سوار «معراج» و قافله‌سالار راه خداست، به عنوان بهترین ارمغانِ «معراجِ» خویش، شریعت حنیفیه بیضاء سهلهٔ[۳۸] محمدی را که بهترین شرع و منهاج رسیدن به حق تعالی است به جامعهٔ بشریت ارزانی داشته و بدین وسیله بالاترین منّت را ـ مانند خداوند ـ برگردن آنان گذاشته است.

«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهٔ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»[۳۹].

«هر آینه خدا بر مؤمنان منت نهاد که در میانشان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنان بخواند و آنان را تطهیر کرده و کتاب و حکمت را تعلیمشان کند. قطعاً آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری به سر می‌بردند».

با این دید، شریعت ارج دیگری می‌یابد و در مقام شایستهٔ خویش می‌نشیند. بسیار فرق است میان کسی که بر اساس نگرش فقهی واجبات و محرّمات را با نگرش «تکلیفات الزامیه» لازم الاجراء بداند و مستحبات و مکروهات را با حربهٔ

«کلّ مستحب یجوز ترکه و کل مکروه یجوز فعله»؛

«هر عمل مستحبی ترکش جایز و هر کار مکروهی انجامش جایز است» از ارزش واقعی بیندازد و میان کسی که سالکانه و عارفانه و عاشقانه حدیث قرب نوافل[۴۰] را نصب العین قرار دهد و از به جا آوردن مستحبات و ترک مکروهات لقای حق تعالی را بجوید.

باری، با عمل به دستورات شرع مقدس همراه با اخلاص است که سالک پیش می‌رود و به حق می‌رسد. علامه طباطبایی در رسالهٔ ولایت می‌نویسد:

«اعراض از ریاضات شرعی و پرداختن به ریاضات غیر شرعی در حقیقت رجوع از کار مشکل به کار آسان است»[۴۱].

راستی چه ریاضتی مشکل‌تر و جان‌فرساتر از عمل به دستورات دینی وجود دارد؟!

عارف کم‌نظیر مرحوم حاج ملا حسینقلی همدانی در نامه‌ای می‌نویسد:

«مخفی نماند بر برادران دینی که به جز التزام به شرع شریف در تمام حرکات و سکنات و تکلّمات و لحظات و غیرها راهی به قرب حضرت ملک الملوک جل جلاله نیست و به خرافات ذوقیه راه رفتن لا یوجب الا بُعداً ... بناءً علی هذا باید مقدّم بدارد شرع شریف را و اهتمام نماید هرچه در شرع شریف اهتمام به آن شده است»[۴۲].


۷ـ هر درجه از درجات سلوک «اسمی از اسماء الهی» است که سالک با تحقق به هر یک از آنها آمادگی ارتفاع درجه و تحقق به اسم کلی‌تر را پیدا می‌کند. تا به «اسم اعظم» رسیده و با تحقق بدان از اسم و رسم بگذرد و جان در طبق اخلاص گذاشته به جانان بخشد. در روایت معتبر از رسول خاتم آمده است که:

«إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی تِسْعَهٔ وَ تِسْعِینَ اسْماً ـ مِائَهٔ إِلَّا وَاحِداً ـ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّهٔ»[۴۳]؛

«خدای را ۹۹ اسم است که هرکس آنها را شماره کند و بدان‌ها متحقق گردد به بهشت وارد می‌شود».

مراد از احصا به قرینهٔ روایات دیگر که در آنها «من تخلّق بها» وارد شده تحقّق به نام‌های الهی و مظهر آنها شدن است[۴۴]. این بحث را با یادی از اسماء ‌الهی به پایان بردیم تا «ختامه مسک» باشد.

پنجم: تعداد منازل

متن اصلی: تعداد منازل سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

تعداد منازل

برخی از اهل فن تعداد منازل راه را بی‌نهایت دانسته‌اند و برخی برای آن عدد ذکر کرده‌اند که این دسته هم آرای گوناگونی دارند. برخی عرفا در شمارش منازل راه عدد مخصوصی را مانند عدد ۷ و ۱۰ و ۷۰ بیان کرده‌اند، سپس برای ساختن معدود به تلاش پرداخته‌اند. برخی گمان کرده‌اند عدد منازل راه حتماً باید فرد باشد و به روایتی نیز تمسک کرده‌اند.

محدود کردن منازل راه در عددی خاص، ذوقی است نه عقلی. چنانکه در ۲ کتاب خواجه عبدالله انصاری قابل مشاهده است. همچنین خواجه در منازل السائرین هر منزل را به سه درجۀ عامه، خاصه و خاصۀ الخاصه تسلیم می‌کند.

خلاصۀ نظر نویسنده

۱. شناخت دقیق و کامل منازل سفر وابسته به شناخت مراتب فیض الهی، حالات عمومی سالک در این مراتب، آفات عمومی سلوک در این مراتب و اعمالی که توسط سالک باید انجام گیرد، می‌باشد.

۲. در جهان‌شناسی عارف مراتب فیض اطلاقی ۷ مرتبه است. به این ترتیب از بالا: احدیت ذاتیه، احدیت، واحدیت، اعیان ثابته (حضرت علمیه)، عالم عقل، عالم مثال و عالم ماده. ۴ مرتبۀ نخست در فیض اقدس و ۳ مرتبۀ آخر در فیض مقدس واقع‌اند.

۳. به نظر آقا علی مدرس زنوزی، سالک به مقام واحدیت هم بار نمی‌یابد، چه رسد به مقامات بالاتر.

۴. چون از حالات سالک در مراتب برین فیض (فیض اقدس) دقیقاً خبر نداریم، مراتب سلوک را در مراتب پایانی، بر اساس سه مقام کلی توحید افعالی، توحید اسمائی و توحید ذاتی بیان کردیم.

۵. اگرچه پاره‌ای مراتب فیض اقدس، مقصد سفر به حساب می‌آید، اما برای تتمیم بحث، در بحث منازل سفر یاد شد.

احکام مشترک منازل سیر و سلوک

متن اصلی: احکام مشترک منازل سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

احکام عمومی منازل راه خدا

۱. هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد

از آنجا که فیض اطلاقی حق تشکیکی است و لازمۀ تشکیک حضور امر مورد تشکیک در همۀ موارد است، هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد، در مراتب بالا حقیقت (مرتبۀ عالی) آن و در مراتب پایین رقیقت (مرتبۀ نازله) آن. کاشانی ترتیب این مقامات و قرار گرفتن برخی از آنها زیر بعضی دیگر را به ترتیب انواع و اجناس همانند کرده که بالایی صورتی در زیرین دارد و مرتبۀ پایین رتبه و درجه‌ای در مرتبۀ بالاتر دارد، نه مانند پله‌های نردبان که اگر کسی بر پلۀ بالاتر باشد، دیگر بر پلۀ پایین‌تر نیست.

۲. رعایت حکم هر یک از منازل راه الزامی است

بر اساس تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق، هر یک از منازل راه و مراتب سلوک حکمی دارد که رعایت آن لازم است، مثلاً ممکن است امری در مرتبه‌ای بر سالک واجب باشد و در مرتبۀ دیگر مکروه و یا حتی حرام. به همین دلیل، یکی از دلایل نیاز به استاد کامل همین رعایت احکام خاص هر منزل است.

۳. طفره محال است

مراتب سلوک مانند ساعات شبانه‌روز است، تا ساعات اولیه نگذرد، نوبت به ساعات پایانی نمی‌رسد. سالک برای اقامت در مراحل بالاتر حتماً باید مراحل پایین‌تر را طی کند.

۴. ادراک برخی از خصوصیات مرتبۀ فوق به صورت «حال» ممکن است

اگرچه در شمارۀ پیشین گفتیم که طفره محال است، اما اگر اطلاع سالک از مراتب بالاتر به صورت «حال» باشد نه «مقام»، امکان‌پذیر است.

۵. اطلاع و کشف اجمالی برای عبور از هر عالم کافی است

برای عبور از یک عالم اطلاع از همۀ آثار و خصوصیات آن لازم نیست، مانند اینکه سالکی از عالم مثال عبور کند، در حالی که فقط در خواب بعضی از امور مثالی برای او کشف شده باشد. (یعنی مکاشفات صوری ملکوتی به طور مفصل برای او حاصل نشده باشد).

۶. اصلاح هر مرتبه تنها با راه‌یابی به مرتبۀ بالاتر ممکن است

سالک گاهی از حالی به حال برتر منتقل می‌شود و سپس از آن مقام برتر بر مقام قبلی خویش اشراف پیدا کرده و آن را اصلاح می‌کند. البته از دیدگاه جنید این امر در حد وقوع گه گاهی است، اما از نظر خواجه عبدالله انصاری در حد ضرورت است.

۷. تصحیح نهایات سلوک متوقف بر تصحیح بدایات آن است

خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین می‌گوید که همۀ علمای عرفان اتفاق نظر دارند بر اینکه مراتب پایانی سلوک فقط با تصحیح مراتب آغازین، تصحیح می‌شود، مانند ساختمانی که جز بر پایه برپا نمی‌گردد. تصحیح بدایات عبارت است از برپا داشتن و امتثال فرمان الهی با شهود و اخلاص، بزرگ شمردن نهی الهی، دوری جستن از هرچه مایۀ تشویش دل است و ... .

۸. برخی مقامات با همۀ مراتب و مقامات قابل جمع هستند

پیشتر گفته شد به خاطر تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق همۀ مقامات در همۀ مراتب حضور دارند، اما این حضور در مورد برخی از مقامات روشن‌تر و مؤکدتر است، مانند مراقبه. البته در برخی از کتب عرفانی مراقبه به عنوان مقامی در کنار سایر مقامات یاد شده، اما از دید اهل فن مراقبه معنای عامی دارد که با همۀ مراتب جمع می‌شود و در هر مرتبه معنای خاص خود را دارد.

۹. تفاوت سالک مجذوب با مجذوب سالک

الف. کاشانی در شرح منازل السائرین تفاوت این دو را طوری طرح می‌کند که گویا سالک مجذوب ابتدا سلوک می‌کند و سپس جذبه او را می‌رباید و به کمال می‌رسد، اما مجذوب سالک برعکس. نقدی که بر این قول وارد است «بطلان طفره» است، پس باید گفت این تعبیر یا غلط است یا مسامحه‌آمیز.

ب. شیخ نجم‌الدین رازی در مرصاد العباد بر این نظر است که هر دو (سالک مجذوب و مجذوب سالک) هم سلوک دارند و هم جذبه، البته سلوک سالک آهسته است و سلوک مجذوب با تعجیل و راهنمای سفر فقط از میان سالکان مجذوب است و نه مجذوبان سالک.

ج. کاشانی در اصطلاحات الصوفیه در تعریف مجذوب گفته، مجذوب کسی است که خداوند او را برای خویش ساخته و پرداخته و لذا او با عطایای خدادادی به همۀ مقامات بدون رنج راه رسیده است.

باید دانست که تعداد مجذوبان سالک بسیار اندک است و از آنجا که سالک مجذوب از مجذوب سالک قوی‌تر است و قدرت دستگیری و راهنمایی سفر را دارد، نباید به امید جذبۀ ابتدایی، سلوک را به تأخیر انداخت. نکتۀ دیگر اینکه سالک مجذوب هم از همان ابتدا با جذبه راه را شروع کرده، اما می‌پندارد خود راه را می‌پیماید و هنگامی که می‌خواهد از خود بگذرد، شهوداً می‌فهمد:

تا که از جانب معشوق نباشد کششی

کوشش عاشق بی‌چاره به‌جایی نرسد

۱۰. تشابه آغاز و انجام سلوک

کاشانی در شرح منازل می‌گوید: هرچه در پایان است، صورتی در آغاز دارد، جز اینکه میان صورت پایانی و آغازین فاصله بسیار است، زیرا سالک مبتدی هر آنچه می‌کند «خود» می‌کند و عارف کامل هر آنچه می‌کند، «خدا» می‌کند.

۱۱. اشتراک سالکان در مقامات اصلی و تفاوتشان در مقامات فرعی است.

برخی سالکان به سوی برخی مقامات میل نمی‌کنند، به دلیل ویژگی خاصی که در استعداد آنهاست و برخی دیگر به همین دلیل در برخی مقامات درنگ نمی‌کنند و مقاماتی که در کتب عرفانی ذکر شده، حال سالکی است که در استعداد متوسط و در فطرت تام باشد.

۱۲. انواع سقوط سالک

همان‌گونه که صعود سالک یا با تعجیل است (جذبه) و یا به صورت عادی (سلوک)، سقوط سالک هم که استدراج نامیده می‌شود، گاه با تعجیل است و گاه تدریجی که بستگی به علت سقوط دارد و نکتۀ مهم آن است که قسم دوم پرخطرتر است، زیرا سالک در اغلب مواقع متوجه عقب‌گرد خود نیست.

مطالب مرتبط: موت اختیاری، کشف و شهود.

پانویس

۱. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۸. معنای این اصطلاحات خواهد آمد.

۲. مغالطه «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات» در اصل، در جایی است که به جای جزء حقیقی یک قضیه امر مشتبه دیگری گذاشته شود، مثل عارض و معروض، لازم یا ملزومِ آن. مثل اینکه بگوییم: «این جسم روشن است»، در حالی که باید بگوییم: «رنگ این جسم روشن است».

۳. شیخ محمود شبستری، گلشن راز

۴. بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۵.

۵. استاد از مرحوم سید جمال نقل می‌کرد:

«در نجف حالی به من دست داد که می‌دیدم همه عالم از من هستی می‌گیرد. در و دیوار، مردم، کوچه و بازار همه و همه را من هستی می‌بخشم و چون از نظر علمی می‌دانستم این حال خطاست و خالق خداست، بسیار ناراحت بودم. چندین بار به حرم امیرمؤمنان علیه السلام رفتم و عرض نیاز کردم، ولی حالم عوض نشد. تا اینکه پیاده به سمت حرم کاظمین علیهم السلام رفتم زمستان سردی بود و فرش‌های کنار ضریح را جمع کرده بودند و سنگ مرمرها هم به شدّت سرد بود و من با حالی بسیار منقلب سر در آستان ضریح گذاشتم و آن قدر گریستم که سنگ‌ها تر شد و در همان حال سجده لطف کردند و آن حال را از من گرفتند و من دیدم که اصلاً پشیزی نیستم و از ذرّه‌ای هم کمترم. من کجا و هستی‌بخشی کجا؟ باری، به نجف برگشتم. چند روزی گذشت روزی از حرم مولی امیرمؤمنان علیه السلام برمی‌گشتم که در میان راه حالتی توحیدی از طرف حضرت به من عنایت شد. این حال بسیار عالی و سنگین بود، در حدّی که مدّتی در کوچه روی زمین نشستم و قادر به حرکت نبودم و معلوم شد عنایت علی صلواةالله علیه از عنایت فرزندانش بیشتر است».

استاد افزود:

«البته این حالات مربوط به مراحل پایانی سلوک مرحوم گلپایگانی بوده است و در اواخر عمر از آن مرحوم حالاتی دیده می‌شد که از رسیدن ایشان به کمال حکایت داشت».

رحمة الله علیهما رحمی واسعی.

این داستان را استاد در معاد شناسی، ج۹، ص۱۱۸ ذکر کرده‌اند، البته من بر اساس شنیده‌ام از استاد نقل کردم.

۶. اصطلاحات الصوفیة کاشانی، صص۸۷ و ۸۸ .

۷. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۱۶۶.

۸. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.

۹. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.

۱۰. سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص ۲۳ (پاورقی).

۱۱. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۴.

۱۲. سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص ۲۳ (پاورقی).

۱۳. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۷۳.

۱۴. کون در عرفان به ماسوی الله گفته می‌شود.

۱۵. اصطلاحات الصوفیة کاشانی، ص۲۸.

۱۶. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۴۲.

۱۷. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.

۱۸. لب اللباب، ص۹۹؛ آشنایی با علوم اسلامی شهید مطهری، بخش عرفان، درس۲.

۱۹. اسفار، ج۱، ص۱۴. حاشیه مرحوم آقا محمدرضا قمشه‌ای؛ رسالة سیر و سلوک منسوب به مرحوم بحرالعلوم نیز بر همین اساس نگارش یافته است.

۲۰. منازل السائرین کاشانی، ص۱۸.

۲۱. جایگاه این بخش از بحث عرفان نظری است و به همین جهت مطلب کمی سنگین است.

۲۲. دیوان عراقی.

۲۳. در مورد توضیح بیشتر این نمودار و نمودارهای مشابهش، ر. ک: معادشناسی استاد، ج۶، ص۲۰۰؛ هرم هستی، شیخ مهدی حائری، ص۱۷۵؛ نگرش سیستمی به دین، عبدالحمید واسطی، صص۶۸ و ۶۹.

۲۴. مائده/۱۰۵.

۲۵. جامع الاسرار، سید حیدر آملی، ص۱۲۱؛ بحارالانوار، ج۶۴، ص۱۳۷.

۲۶. در فصل مرکب سفر توضیح بیشتری داده شد.

۲۷. ق/۲۲

۲۸. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.

۲۹. مفاتیح الجنان، دعای عرفة امام حسین علیهم السلام.

۳۰. نسبت بین دو شیء گاه همانند است مانند برادری و گاه ناهمانند مانند پدری و فرزندی. اولی را متوافقی الاطراف و دومی را متخالفی الاطراف می‌نامند.

۳۱. فصلت/۴۴.

۳۲. ق/۱۶.

۳۳. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۴.

۳۴. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.

۳۵. غررالحکم.

۳۶. همان.

۳۷. حاج شیخ محمدتقی آملی، درر الفوائد، ص۱۳۱.

۳۸. حنیفیه یعنی حق محور؛ بیضاء، یعنی شفاف و روشن و نورانی؛ سهله، یعنی آسان.

۳۹. آل عمران/۱۶۴.

۴۰. حدیث قرب نوافل را پیش از این توضیح دادیم.

۴۱. آغازِ رسالی الولایه.

۴۲. تذکرة المتقین، ص۱۹۰.

۴۳. سیر و سلوک منسوب به علامه بحر العلوم، ص۱۳۰ (پاورقی)، به نقل از توحید و خصال شیخ صدوق.

۴۴. استاد حسن زاده، هزار و یک نکته، نکته ۱۳۱.

عناوین دیگر این نوشتار
  • منازل سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • منازل سلوک
  • منازل سفر
  • مقاطع سفر
  • مقاطع سلوک
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۴
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۴۰۸ تا ۴۷۶
فهرست
  • ↓۱- تعداد منازل
  • ↓۲- آرای گوناگون در تعداد منازل راه[۹]
  • ↓۳- نظر نویسنده دربارۀ منازل راه خدا
  • ↓۴- درجۀ اوّل: عالم مادّه
    • ↓۴.۱- شناخت عالم مادّه
    • ↓۴.۲- کارهای سالک در این عالم
    • ↓۴.۳- حالات سالک در این عالم
    • ↓۴.۴- آفات سلوک سالک در این عالم
  • ↓۵- درجۀ دوّم: عالم برزخ
    • ↓۵.۱- شناخت عالم برزخ [۲۲]
    • ↓۵.۲- کارهای سالک در این عالم
    • ↓۵.۳- حالات سالک در این عالم
    • ↓۵.۴- آفات سلوک سالک در این عالم
  • ↓۶- درجۀ سوم عالم عقل
  • ↓۷- درجۀ چهارم، پنجم و ششم: توحید افعالی، اسمائی و ذاتی در عالم لاهوت
    • ↓۷.۱- شناخت عالم لاهوت
    • ↓۷.۲- درجات عالم لاهوت
    • ↓۷.۳- کارهای سالک در این عالم
    • ↓۷.۴- حالات سالک در این عالم
    • ↓۷.۵- چند نکته
    • ↓۷.۶- آفات سلوک سالک در این عالم
  • ↓۸- درجۀ هفتم: بقاء بالله
  • ↓۹- پانویس

تعداد منازل

مقدماتِ بحث

۱. برخی منازل راه خدا را بی‌نهایت دانسته‌اند [۱] و بعضی برای آن عدد بیان کرده‌اند. به نظر می‌رسد بی‌نهایت دانستن مقامات به اعتبار پایان‌ناپذیر بودن برخی اسفار چهارگانه سالک همانند سفر دوم (من الحق فی الحق) است و ذکر عدد به اعتبار پایان‌پذیری برخی دیگر از اسفار همانند سفر اول.


آنان که برای منازل راه عدد گفته‌اند، آرای گوناگونی دارند، هم در عدد و هم در معدود.


۲. به نظر می‌رسد که برخی عارفان در شمارش منازل راه عدد مخصوصی را همانند عدد ۷ و ۱۰ و ۷۰ و ۱۰۰ و ... در نظر گرفته و سپس برای ساختن معدود به تلاش پرداخته و دست به کار شده‌اند. این‌گونه عملکرد خالی از تکلّف به نظر نمی‌رسد که ما به نمونه‌هایی از این تکلفات پس از این اشاره می‌کنیم. فرق است میان شاعری که قافیه‌ها را در دست می‌گیرد و بر اساس آنها شعر می‌سازد و میان شاعری که شعر بی‌اختیار با قوافی گوناگون بر ذهن و زبان و قلمش جاری می‌شود و سپس به بررسی قوافی می‌پردازد.


۳. حصر و محدود کردن مقاماتِ راه در برخی اعداد، استقرایی و ذوقی است و عقلی و دائر بین نفی و اثبات نیست و به همین دلیل، قابل افزایش و یا کاهش می‌باشد. به همین جهت می‌بینیم عارفی همانند خواجه عبدالله انصاری دو کتاب [۲] دربارۀ منازل السائرین می‌نویسد که یکی به عربی و با همین نام است و دیگری به فارسی است و با نام صد میدان است و در هر یک ۱۰۰ منزل ذکر می‌کند، چنانکه خواهد آمد، ولی با تفاوت در ترتیب و در برخی منازل. بر همین اساس می‌توان با رعایت موازین، اعداد و معدوداتی در این زمینه افزود.


۴. برخی گمان کرده‌اند که عدد منازل راه خدا حتماً باید فرد باشد، زیرا به تعبیر روایات:

«إِنَّ اللَّهَ وَتْرٌ یحِبُّ الْوَتْر» [۳]؛

«خدا یگانه است و فرد را دوست دارد».

این بیانی است ذوقی و نه برهانی، زیرا در برخی موارد خداوند زوج را در نظر گرفته است همانند:

«وَ مِنْ کُلِّ شَی‌ءٍ خَلَقْنا زَوْجَین» [۴]؛

«از هر چیز ما دو زوج آفریدیم» یا

«...إِنَّ عِدَّۀ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرا» [۵]؛

«شمار ماه‌ها در نزد پروردگار ۱۲ ماه است» و ... .


۵. شاید بالاترین عددی که می‌توان دربارۀ منازل راه برای آن «معدود» جست عدد ۱۰۰۰ است. به دیگر سخن، برخی از اعداد پیشنهادی دربارۀ منازل راه، معدود ندارد و یا اینکه ما بدان دست نیافته‌ایم همانند عدد ۷۰،۰۰۰.


۶. برخی از نکات که در ضمن تبیین منازل سفر گفته شده، می‌تواند به عنوان قواعدی کلّی در تعداد منازل نقش داشته باشد. به برخی اشاره می‌کنیم:

  • الف. منازل راه در متن فیض اطلاقی منبسط حق تعبیه شده است. وحدت این فیض تشکیکی است. اقتضای تشکیک، حضور هر مرتبه با حقیقت یا رقیقتش در مراتب دیگر است. بر همین اساس منازل راه در نزد خواجه عبدالله انصاری از ۱۰۰ منزل می‌تواند به ۱۰۰۰ منزل ارتقا یابد. توضیح این نکته در بحث «احکام عمومی منازل راه» خواهد آمد.
  • ب. خواجه در منازل، هر منزل را به سه درجۀ عامه، خاصّه و خاصۀ الخاصّه تقسیم می‌کند که بر این اساس همۀ مقامات می‌تواند سه برابر گردد، مثلاً ۱۰۰ منزل مذکور در منازل السائرین خواجه به ۳۰۰ منزل افزایش یابد و یا به اعتبار آنچه در الف گفته شد، به ۳۰۰۰ منزل برسد.

۷. سالک می‌تواند به خاطر خصوصیتی که در استعداد شخص اوست، دارای حالات و مقامات ویژۀ خود باشد. این حالات اختصاصی در ترتیب منازل سفر بیان نمی‌شود. ترتیبی که در منازل سلوک بیان می‌شود به تعبیر کاشانی

«حالُ المحبّ المتوسط فی درجات الاستعداد، التامّ بحسب الفطرۀ، الممنوّ بالموانع بحسب النشأۀ» [۶]؛

«حال محبّ و سالکی که در استعداد متوسط و به حسب فطرت کامل و مورد آزمایش به سبب موانع هر نشأه است، می‌باشد».


۸. عقاید مذهبی می‌تواند در ذکر پاره‌ای از امور به عنوان «مقام سلوکی» تاثیر داشته باشد. مثلاً سماع صوفیانه ممکن است در نزد بعضی یکی از مقامات به حساب آید و در نزد بعضی دیگر مانع راه خدا و حرام دانسته شود. از همین رو چنانکه پیش از این گفته شد، مرحوم فیض کاشانی در کتاب المحجۀ البیضاء به جای بحث آداب سماع و وجد که غزالی در احیاء آورده است بحث آداب الشیعه و اخلاق الامامه را می‌آورد و چنین می‌گوید:

«لان السماع و الوجد لیسا من مذهب اهل البیت»[۷]؛

یعنی «سماع و وجد در مذهب اهل بیت وجود ندارند». گرچه، مرحوم ملا عبدالصمد همدانی در بحر المعارف تلاش کرده از روایات اهل بیت: شواهدی برای وَجْد ذکر کند[۸].


۹. آرای گوناگونی که در تعداد منازل گفته شده، لزوماً رودرروی یکدیگر نیستند و می‌توان برخی از این تقسیمات را بر یکدیگر تطبیق داد.

آرای گوناگون در تعداد منازل راه[۹]

متن اصلی: آرای گوناگون در تعداد منازل سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

۱. برخی تعداد منازل را یکی دانسته‌اند که به سه گروه تقسیم می‌شوند:

الف. منزل (حجاب) یکی است و آن «نفس» است. رفع حجاب را به یکی از سه مورد دانسته‌اند: ۱. شناخت نفس ۲. تزکیۀ نفس ۳. عبور از نفس.

ب. گروهی دیگر یک حجاب را دنیا یعنی ماسوی الله دانسته‌اند که شامل آخرت هم می‌شود.

ج. گروه سوم یک حجاب را انیت و هستی دانسته‌اند و رفع آن را به فنا در حق دانسته‌اند.

نقد مختصری از هر سه نظریه در متن ارائه شده است.


۲. برخی حجاب را منحصر در ۲ دانسته‌اند و با تعبیرات گوناگونی نظیر دنیا و آخرت، عالم شهود و عالم غیب، عالم خلق و عالم امر و ... مطرح کرده‌اند که سه نقد بر آنها وارد شده است.

۳. بعضی حجاب را سه عالم طبع، مثال و عقل دانسته‌اند و رفع آن را نیز به عبور از آنها دانسته‌اند.

در مقام نقد می‌گوییم از عالم عقل تا مقصد راه بسیار است و عجیب است که منزل یا حجاب دیگری بیان نشده، جدا از اینکه در این قول به درجات گوناگون عوالم سه‌گانه اشاره‌ای نشده است. اجمال و اختصار در این مقام شایسته نیست.


۴. برخی گفته‌اند: منازل راه ۴ منزل است: ترک دنیا، ترک عقبی، ترک مولی، ترک ترک.

دربارۀ ترک مولی و اینکه منظور از آن ترک حق متعال است، یا ترک خواست مولی، یا ترک استاد، احتمالاتی داده شده و سپس به نقد آنها اشاره‌ای شده است. پیرامون ترک ترک باید گفت که کار بسیار مشکلی است و از کریوه‌های سخت سلوک به شمار می‌آید، زیرا با دقت فراوان سالک متوجه می‌شود که بالاخره غایت و مقصودی داشته، اگرچه آن غایت عبور از مراحل ضعف و رسیدن به کمال باشد.

البته چارۀ این مشکل چنانکه مرحوم قاضی در پاسخ علامه طباطبایی رحمهما الله فرموده‌اند، روش احراق است، به این معنا که وقتی سالک کاملاً مطمئن شد که با این وجود طماع خویش هرگز نمی‌تواند از طمع، قطع طمع کند، خود را زبون و بی‌چاره یافته و امر خود را به خدا سپرده و از قطع طمع دست می‌کشد. این عجز و بی‌چارگی ریشۀ طمع را در وجود او سوزانده و او را پاکیزه می‌گرداند.


۵. برخی منازل راه را همان حَضَرات خمس دانسته‌اند. حضرات خمس سه تفسیر دارد که بنابر تفسیر مشهور عبارتند از:

حضرت واحدیت (عالم الوهیت)، عالم عقل، عالم مثال، عالم طبع، حضرت کون جامع (حقیقت انسان کامل).

یکی از نقدهایی که بر این نظریه وارد است این است که چگونه حقیقت انسان کامل که خود عالمی از عوالم و حضرتی از حضرات است، حجاب خواهد بود؟

۶. برخی تعداد حجاب‌ها را به ۷ رسانده‌اند که بعضی از آنها منظور از حجاب‌های هفت‌گانه را عوالم هفت‌گانه دانسته‌اند. گروهی دیگری سماوات سبع را همان حجب سبع دانسته و دستۀ سومی مراتب هفت‌گانۀ ایمان را حجب سبع نامیده‌اند که به هر کدام نقدی وارد است.

۷. برخی عوالم را با استفاده از روایتی که ده درجه برای ایمان ذکر می‌کند، ده عالم دانسته‌اند. در متن ابتدا به چند نکته از نکات محتوایی روایت اشاره شده و سپس به تحلیل این نظریه پرداخته شده است.


۸. علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک که به ایشان منسوب است، منازل راه را ۱۲ منزل می‌داند. ایشان معتقد است سالک برای رسیدن به کمال باید یک اربعین در عالم خلوص سیر کند تا تمام استعدادات خلوص به مرحلۀ فعلیت برسد و برای رسیدن به خلوص باید عوالم دوازده‌گانۀ پیش از آن را طی کند. از آنجا که ایشان یک عارف و فقیه شیعی بوده که بارها به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رسیده، نظریۀ ابتکاری ایشان مورد توجه عارفان پس از او در حوزۀ شیعی قرار گرفته است که در متن نیز به شکل نسبتاً تفصیلی به آن پرداخته شده است. ایشان با الهام از آیۀ ۲۰ سورۀ توبه عوالم را به چهار عالم اسلام، ایمان، هجرت و جهاد تقسیم می‌کند، سپس هر یک را به سه رتبۀ اصغر، اکبر و اعظم تقسیم کرده و از ضرب چهار عالم در سه رتبه ۱۲ عالم را نتیجه می‌گیرد. البته در مقام تفصیل عالم هجرت صغری و جهاد اصغر را حذف می‌کند و به جای این دو، پس از عالم جهاد اکبر و جهاد اعظم یک عالم فتح و ظفر اضافه می‌نمایند که فهرست آن عوالم همراه با توضیحی مختصر در متن آمده است. سپس ایرادهای چهارگانۀ شارح علامه نقل شده که تقریر آن به صورت منطقی چنین است:

آیا جهاد اصغر و هجرت صغری از عوالم راه هستند یا نه؟ اگر از عوالم هستند چرا جزء عوالم ذکر نشده‌اند، حال آنکه عوالم بر یکدیگر مترتب هستند (یعنی تا اولی طی نشود، امکان رسیدن به دومی نیست) و بدون گذر از آن دو ادامۀ سلوک ناممکن است و اگر جهاد و هجرت اصغر جزء عوالم نیستند، آیا نمی‌توان با تغییری در معنا، آنها را جزء عوالم قرار داد. دیگر این که بر فرض حذف این دو، عالم فتح و ظفر نمی‌تواند به عنوان مکمل عدد ۱۲ مطرح باشد.

برخی از ایرادهای شارح علامه قابل نقد است. مثلاً شارح علامه معتقد است هجرت و جهاد اصغر در حصول کمال مدخلیت تام دارند و کسی که در زمان ظهور یا غیبت این دو را انجام نداده باشد، گویی از همۀ مراتب کمال بهره‌مند نخواهد بود. در مقام نقد این سخن می‌گوییم:

  • اولاً دستورهای دین شرایطی دارد که بدون آنها انجامش نه تنها لازم نیست، بلکه گاهی حرام است، پس نمی‌توان ترک آن را با نبود شرایط، مایۀ نقص دانست.
  • ثانیاً جهاد اصغر فقط در زمان برخی از ائمه وجود داشته است.
  • ثالثاً: دربارۀ مجذوب سالک که عوالم را به سرعت طی می‌کند، چه می‌گویید؟
  • رابعاً: گاهی نیت انجام یک عمل از خود عمل بهتر است و نیز گاهی محرومیت‌ها از اعمال خیر در کمال انسان نقش بیشتری دارد.

بر اصل تقسیم‌بندی مرحوم بحرالعلوم اشکالاتی است که به برخی از آنها اشاره می‌شود.

  • ۱. علامه بحرالعلوم عالم خلوص را همان عالم فتح و ظفر پس از جهاد اعظم یعنی آن را جزء عوالم راه دانسته، در حالی که عالم خلوص «مقصد» است، نه منزل.
  • ۲. طراحی عوالم بر اساس آیۀ ۲۰ سورۀ توبه ذوقی است، مثلاً می‌توان بر اساس آیۀ ۳۵ سوره احزاب منازل را به اسلام، ایمان، قنوت، صدق، صبر، خشوع، تصدق و ... تقسیم کرد.
  • ۳. تفاوت اکبر و اعظم در چیست؟ و اگر به جای این دو تعبیرِ مشابه، تعبیر به صغیر، کبیر و اکبر می‌شد، بهتر نبود؟

تذکر: باید پذیرفت که اگرچه اصل تقسیم علامه بحرالعلوم خالی از مناقشه نیست، امّا ایشان به دلیل جامعیت در علوم اسلامی در ذیل هر یک از عوالم دوازده‌گانه شواهد فراوانی بیان کرده‌اند که مطالعۀ آنها بسیار مفید است.


۹. بعضی حجاب‌های راه را ۱۴ حجاب دانسته‌اند، ۷ حجاب ظلمانی و ۷ حجاب نورانی، آنها حجاب‌های ظلمانی را همان حجاب‌های زمینی و حجاب‌های نورانی را حجاب‌های آسمانی دانسته‌اند. در مقام نقد می‌گوییم نهایت توجیه برای این نظر است که هر یک از آسمان‌ها را به عقلی از عقول مرتبط بدانیم، آنچنانکه مشائین می‌گویند و عبور از هر یک را همان ارتباط با عقل بالاتر تفسیر کنیم که این توجیه از نظر بنا و مبنا نادرست است.


۱۰. مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب نفیس اوصاف الاشراف منازل راه خدا را به ۳۱ منزل رسانده است. خلاصۀ سخن ایشان چنین است.

هر انسانی که به احوال خویش نظر افکند و کاستی‌های خود را ببیند، میل به کمال پیدا می‌کند. اهل طریقت حرکت از سوی نقص به کمال را سلوک می‌خوانند. ایشان ۶ چیز را لازمۀ حال چنین فردی می‌دانند و می‌گویند:

هرکس به این حرکت رغبت کند، شش چیز لازمۀ حال اوست. ۱. آغاز حرکت ۲. برطرف ساختن موانع حرکت ۳. حرکت (سیر و سلوک) ۴. احوال مقارن سلوک ۵. احوال پس از سلوک ۶. فنا در توحید.

این شش معنا را در شش باب ایراد می‌کنند جز باب آخر که کثرت‌پذیر نیست. (بنابراین تعداد منازل به سی و یک می‌رسد) در مقام نقد این قول می‌گوییم:

اولاً، نسبت دادن این رأی به خواجه نصیرالدین صحیح نیست، زیرا ایشان در جایی از کتاب تصریح به عالم یا منزل بودن تمامی این ۳۱ امر نکرده است .

و ثانیاً برخی از این امور مقام و منزل خاصی نیست، بلکه در همۀ مراتب حضور دارد مانند تقوی و مراقبه و برخی امور در جایگاه مناسب خویش ذکر نشده‌اند، مانند توبه. البته به نقدهای دیگری نیز در متن اشاره شده است.


۱۱. بعضی حجاب‌های راه خدا را ۷۰ حجاب دانسته‌اند و به روایاتی از رسول خدا استناد کرده‌اند. در مقام نقد می‌توان گفت:

اولاً عدد هفتاد در کلام عرب در دو معنای حقیقی و کنایی (کثرت) استفاده می‌شود. در پاره‌ای از روایات احتمال معنای دوم قوی‌تر است، بدین جهت نمی‌توان این عدد را در کنار سایر ارقام به حساب آورد.

ثانیاً در این روایات حجب نورانی مطرح شده، نه مجموع حجب نورانی و ظلمانی.

ثالثاً: در چنین روایاتی (روایات حجب) عدد صد و هزار و ... هم گفته شده است.


۱۲. خواجه عبدالله انصاری در کتاب نفیس منازل السائرین، منازل راه را صد منزل دانسته است. خواجه ابتدا منازل را به ده بخش و سپس هر بخش را به ده باب تقسیم کرده است.

گروهی دیگر هم تعداد منازل را نود و نه یا صد منزل دانسته‌اند، البته به اعتبار اسمای الهی که در روایاتی نقل شده است، مانند این روایت که «همانا برای خداوند نود و نه اسم است، هر کس آنها را بشمارد (و به آنها متحقق گردد) به بهشت وارد می‌شود». ملا عبدالرزاق کاشانی شارح منازل السائرین خواجه عبدالله، تلاش فراوانی برای منطقی جلوه دادن صد باب کرده است. اما با اندک تأملی آشکار می‌گردد که نه حصر منازل عقلی است و نه ترتب آنها منطقی. نقد دیگر اینکه برخی از منازل، منزل به‌خصوصی به حساب نمی‌آید، بلکه از آغاز تا پایان سلوک مطرح است، مانند مراقبه و ورع (این نقد قبلاً بر قول خواجه نصیرالدین طوسی هم وارد شد).

خواجه عبدالله برای هر یک از منازل صدگانه سه درجۀ عامه، خاصه و خاصۀ الخاصه قائل است، پس می‌توانیم تعداد منازل به ۳۰۰ ارتقاء دهیم.


۱۳. برخی دیگر تعداد منازل را ۳۶۱ منزل شمرده‌اند (مطابق روایتی از امام صادق و به تعداد نام‌های پروردگار).

۱۴. گروهی عدد ۷۰۰ را در نظر گرفته‌اند. البته معدود مشخص نیست.

۱۵. بعضی حجاب راه را هزار حجاب دانسته‌اند، به تعداد اسمای هزارگانۀ خداوند همچون آنچه در دعای جوشن کبیر آمده، که می‌توان از مدافعان این قول پرسید، گاهی در ادعیه یک معنا و مضمون با تعبیرات گوناگون آمده، آیا در چنین مواردی هر یک را منزلی جدا به حساب آوریم، یا نه؟

۱۶. از دیگر اقوال به ۱۰۰۱، دوازده هزار، هجده هزار، هفتاد هزار، صد هزار، ۳۶۰ هزار و یک میلیون هم می‌توان اشاره کرد. در نقد و تحلیل چنین اقوالی می‌توان گفت: اوّلاً، این اعداد غالباً کنایه از کثرت است و ثانیاً، گذر از هر منزل اگر یک روز هم طول بکشد، از مقدار عمر آدمی بیشتر است.

نظر نویسنده دربارۀ منازل راه خدا

سالک در دوران سلوک خویش به وسیله اعمالی همچون ذکر و فکر در متن درجات ظهور اطلاقی خداوند، از راه وجود خویش، سیر می‌کند و در این سیر، متناسب با گذر از هر درجه، حالات و مقاماتی را تجربه کرده و با خطرات و آفاتی دست و پنجه نرم می‌کند. پس در این سیر چهار عنصر وجود دارد:

  • ۱. درجات ظهور اطلاقی خداوند که از آن به عوالم، حضرات، نشئات، حجب و ... تعبیر می‌شود. این درجات با درجات وجودی سالک هماهنگ است.
  • ۲. حالات و مقاماتی که در طول این سفر برای سالک، متناسب با درجه‌اش، پدیدار می‌گردد.
  • ۳. آفات و خطراتی که متناسب با هر درجه و حال، ممکن است گریبان‌گیر سالک شود.
  • ۴. اعمالی که سالک با انجام آنها، متناسب با هر درجه و حال، به سیر خود ادامه می‌دهد.

کشف دقیق این چهار عنصر ما را به «منازل سفر» به خوبی راهنمایی می‌کند.

توضیح

عارف جهان‌شناسی خاص خود را دارد. او در این جهان‌شناسی، ماسوی الله را که همان فیض اطلاقی خداوند است، به صورت هرمی تصویر می‌کند. این هرم فیض دارای درجاتی است، زیرا مشکک است. سلوک سالک در متن این درجات فرض می‌شود. درجات اصلی و کلّی این فیض زیاد نیست، اگرچه هر درجه خود دارای درجات فراوانی است. آنچه در اینجا مورد نظر ماست، همان درجات اصلی و کلّی است. نمودار هرم فیض اطلاقی خداوند چنین است:

تصویر هرم فیض اطلاقی

البته اگر بخواهیم هرم را درست تصویر کنیم، باید آن را بر عکس رسم کنیم.

تصویر هرم فیض اطلاقی

حالات و مقاماتی که در طول سفر برای سالک پیدا می شود دو گونه‌اند:

  • ۱. عمومی.
  • ۲. خصوصی.

عمومی آنهاست که همه یا اغلب سالکان تجربه می‌کنند، همچون عشق و توحید افعالی و خصوصی به آن دسته اشاره دارد که فقط برخی از سالکان آنها را تجربه می‌کنند، همچون «به اختیار بسته شدن چشم در زمان نگاه غیر اختیاری به نامحرم» که در حالات بعضی سالکان گزارش شده است[۱۰].

آفات نیز چنین‌اند. یعنی برخی عمومی‌ و دسته‌ای خصوصی است. اعمال نیز به دو دستۀ عمومی و خصوصی قابل تقسیم است. اعمال عمومی را همۀ سالکان باید رعایت کنند، همچون اخلاص، ذکر، فکر، مراقبه، محاسبه و ... و اعمال خصوصی را تیره‌های مختلف عارفان و یا حتی اشخاص مختلف اهل عرفان برای خود برمی‌گزینند و بدانها طی طریق می‌کنند. همچنین، اعمال از جهت دیگر به اعمالی که در طول سلوک مورد توجّه‌اند و اعمالی که در درجۀ خاصی و برای گذر کردن از آن، مورد توجه قرار می‌گیرند، قابل تقسیم است. این تقسیم در مورد آفات هم جاری است.

آنچه از اعمال، حالات و مقامات و آفات، برای شناخت منازل سفر، باید مورد بررسی قرار گیرد، بخش عمومی آنهاست، نه بخش خصوصی آنها. نیز، مقصود اعمالی است که متناسب با درجۀ سالک و برای گذر از آن درجه مورد عنایت است و نه همۀ اعمال سلوکی. به عبارت روشن: ما در هر درجه سلوکی باید بدانیم سالک (یعنی نوع سالکان و نه شخص یک سالک) اینک:

  • ۱. دقیقاً در چه درجه‌ای است. مثلاً در عالم مثال است، در عالم عقل است یا ...؟ و ماهیت و خصوصیت این درجه چیست؟
  • ۲. در این درجه چه حالات، واردات، خاطرات و مقاماتی را تجربه کرده و می‌کند؟
  • ۳. در این درجه چه خطرات و آفاتی ممکن است دامن او را بگیرد؟
  • ۴. او از این درجه چه‌طور و با چه اعمالی می‌گذرد و ترقّی می‌کند؟ [۱۱]

آنگاه اگر مجموع این درجات، حالات، آفات و اعمال را در کنار هم ببینیم، تصویر نسبتاً شفاف و صحیحی نسبت به منازل راه خدا خواهیم داشت.


به دیگر سخن:

بعضی منازل راه را بر اساس درجات هستی مجازی که همان فیض الهی است، تنظیم می‌کنند و بعضی بر اساس حالات و واردات و گروهی بر اساس اعمالی که سالک باید انجام دهد، همچون فکر در مرگ یا فکر در عدم [۱۲]، اما بهتر آن است که هر سه مورد توجه قرار گیرد بلکه هر چهار. یعنی آفات هر درجه هم مورد توجه باشد، تا حقیقت هر منزل از منازل راه از زوایای گوناگون روشن شود.

تاکنون نوشتاری که بحث را این‌گونه مطرح و پیش برده باشد، دیده نشده است و به همین جهت نباید توقع داشت که این قلم بتواند به طور کامل از عهدۀ تبیین این نظر برآید. در عین حال تلاش می‌کند در حدّ وسع خویش نکته‌ای را فروگذار نکند.

درجۀ اوّل: عالم مادّه

شناخت عالم مادّه

این عالم با این نام‌ها شناخته می‌شود: عالم مادّه، عالم مُلک، عالم طبع، عالم ناسوت، عالم شهادت یا شهادت مطلقه، عالم حس، عالم خلق، اظلم العوالم، عالم دنیا، عالم تضّاد، عالم حجب ظلمانیۀ نفسیه [۱۳]، عالم قیامت صغرای انفسیه [۱۴] . پاره‌ای از این تعبیرات در بحث مبدأ سفر توضیح داده شد.

همۀ انسان‌ها با این عالم آشنایند. در این عالم زاده می‌شوند و رشد می‌کنند و می‌میرند. متأسفانه بیشترین تلاش بشر از گذشته تا کنون صرف شناخت این عالم شده است. او قدم‌های بلندی هم در این زمینه برداشته است، اگرچه هنوز مجهولات فراوانی برای او وجود دارد.

در شناخت این عالَم، فلسفه و عرفان نیز علم تجربی را همراهی می‌کنند، اما با سه زاویۀ دید. علم تجربی وجود را هم‌سنگ این عالم می‌پندارد. از دیدگاه او این عالم نه مَختم قوس نزول است و نه مبدأ قوس صعود. فلسفه، این عالم را به عنوان بخشی از هستی که نقش مهمی هم در مجموعه جهان هستی دارد به حساب می‌آورد. مثلاً این عالم را مایۀ دوام فیض می‌شمرد و می‌گوید:

«لولا التضاد لما دام الجود عن المبدء الجواد»

نگاه عرفان به این عالم در بحث مبدأ سفر گذشت.

کارهای سالک در این عالم

سلوک سالک از عالم مادّه آغاز می‌شود. کیفیت این شروع در بحث مبدأ سفر و بحث موانع شروع سفر گذشت. اینک به برخی از کارهای سالک در این عالم اشاره می‌شود.

۱. یقظه و بیداری از خواب غفلت که پیش از این درباره‌اش سخن گفتیم.

۲. اولین توبه و بازگشت. سالک در طول سفر توبه‌ها دارد که اولین توبه‌اش را در عالم مادّه تجربه می‌کند.

۳. تضعیف حیوانیت و تقویت روحانیت با دستورات سلوکی [۱۵] (دستورات سلوکی را در بحث زاد و توشۀ سفر نوشته‌ایم). از میان دستورات سلوکی برای منظور فوق، بر تنظیم خواب، غذا، زهد در دنیا، نبودن با اهل دنیا، ترک محرمات و اتیان واجبات، مشارطه، مراقبه، محاسبه، صمت، سهر و بی‌اعتنایی به عادات و اعتباریات تأکید می‌شود.

۴. شروع ذکر لسانی حصری یا غیرحصری. حصری یعنی به تعداد خاص و غیر حصری یعنی بدون عدد و به مقتضای حال سالک.


تذکّر:

در روش استاد معمولاً پس از دستور توبه، یک اربعین ذکر استغفار و سپس چندین اربعین ذکر لا اله الا الله تلقین می‌شد و در کنارش ذکر سجدۀ یونسیه و اذکار هنگام خواب و قرائت یک حزب قرآن کریم به نیت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم مورد تأکید قرار می‌گرفت.

۵. فکر در مرگ: عارف کامل ملکی مرحوم تبریزی در نامه مشهورش به مرحوم شیخ محمدحسین غروی اصفهانی می‌نویسد:

«و امّا فکر برای مبتدی، می‌فرمودند [۱۶] در مرگ فکر بکن تا آن وقتی که از حالش می‌فهمیدند که از مداومت این مراتب گیج شده و فی الجمله استعدادی پیدا کرده، آن وقت به عالم خیالش ملتفت می‌کردند یا آنکه خود ملتفت می‌شد» [۱۷].

۶. عبور از عالم ناسوت (ماده) با مجاهده و کشمکش با نفس اماره که تحقق قیامت صغراست [۱۸] که به آن قیامت انفسیۀ صغرا می‌گویند [۱۹].

حالات سالک در این عالم

پس از آغاز در سلوک، سالک اگرچه هنوز به عالم برزخ بار نیافته باشد، به تدریج حالاتی را تجربه می‌کند که به بعضی اشاره می‌کنیم:

  • ۱. پیدایش شوق و عشق به الله. دربارۀ عشق در بحث مرکب سفر، به تفصیل مطالبی بیان شد.
  • ۲. کم‌رغبتی یا بی‌رغبتی نسبت به دنیا. این بی‌رغبتی در حدّی است که گاه توسط استاد تعدیل می‌شود. دوستی می‌گفت: در اوائل سلوک مستأجر بودم و اصلاً به فکر تهیۀ منزل نبودم. استاد فرمود: فلانی! باید منزل تهیه کنی. گفتم: آقا! ما که در دنیا مسافر چندروزه هستیم، خانۀ مِلکی برای چه می‌خواهیم؟ خندیدند و فرمودند: این حالِ تو برای خودت خوبست، ولی زن و بچّه خانه می‌خواهند و باید تهیه کنی.
  • ۳. احساس غربت و ناهمرنگی با مردم.
  • ۴. احساس علاقۀ شدید به استاد سلوک.
  • ۵. احساس و تجربۀ نخستین قبض و بسط‌های سلوکی.
  • ۶. حصول پاره‌ای کشف‌های صوری. سالک تا احاطۀ عالم برزخ را بر عالم مادّه احساس نکند، یا خود را در عالم برزخ نبیند، نمی‌توان گفت از عالم مادّه گذشته و به عالم برزخ رسیده است، ولی پیدا شدن بعضی مکاشفات صوری متوقف بر رسیدن به عالم برزخ ـ به این معنا ـ نیست [۲۰].

آفات سلوک سالک در این عالم

۱. به سردی گراییدن شوق اولیۀ سلوک بر اثر دیر شدن ارتباط با غیب. سلوک سالک به سمت تجرّد و غیب است، پس حتماً سالک روزی غیب را مشاهده می‌کند، اما این دسترسی به غیب ممکن است دیر یا زود باشد. به تعبیر لطیف علامه طباطبایی،

«کبریت بعضی زودتر و کبریت بعضی دیرتر می‌گیرد»

و به تعبیر استادشان آیت‌الله قاضی:

«سالک نباید مأیوس شود، چه بسا انسان زمینی را با پشت ناخن به صورت پیوسته می‌کند و ناگهان به اندازۀ گردن شتر آب فوران می‌کند.»

البته اگر ارتباط با غیب سال‌ها طول کشید، باید تجدیدنظر کرد، شاید مشکلی در کار باشد.

۲. به سردی گراییدن شوق اولیۀ سلوک بر اثر طولانی شدن قبض سلوکی. در بحث قبض و بسط سلوکی توضیح داده‌ام.

۳. دید منفی پیدا کردن نسبت به مردم غیرسالک و به‌ویژه علمای ظاهر. این را در بحث آفات سلوک از تذکرۀ المتقین نقل کردم. این آفت نوعی عُجب پنهان است.

۴. افراط در عمل‌گرایی بر اثر شوق اولیۀ سلوک. این آفت از خطرناک‌ترین آفات است و ثمره‌اش آن است که سالک پس از چندی، بارِ سلوک را برای همیشه بر زمین می‌نهد.

۵. کشف سرّ یعنی کشف ارتباط با استاد، کشف اوراد و اذکار یا کشف حالات، خواب‌ها و مکاشفات برای اغیار. سالک چون نوپاست و تجربه ندارد، چه بسا بی‌احتیاطی می‌کند و یا با برخی بسط‌ها مست می‌شود و سرّ را کشف می‌کند. کشف سرّ، آدمی را از سلوک کم بهره یا بی‌بهره می‌سازد و گاه به کام مرگ می‌کشد. حافظ در وصف حلاج گوید:

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند

جرمش آن بود که اسرار هویدا می‌کرد

۶. این را تنها به مناسبت در اینجا می‌آوریم، زیرا از آفات این درجه به حساب نمی‌آید. تعلّق به بدن مادّی مانع از تجرد تام لاهوتی است. در عبارت استاد در این زمینه آمده «و باید دانست که حصول تجرد به قدر استعداد امکانی است. یعنی اگر سالک در عالم لاهوت وارد شود و اگر فنا در جمیع اسماء الهی حتی فناء در اسم احد پیدا کند و اگر بقاء بعد الفناء که همان بقاء به معبود است، پیدا کند، معهذا تجرد کامل من جمیع الجهات حتی تجرد از استعداد امکانی برای او حاصل نخواهد بود، اگرچه در این حال علم او علم الهی است و با هر موجودی معیت دارد و از ماضی و مستقبل مطلع است، ولی همان علاقۀ اجمالی به تدبیر بدن مانع از حصول تجرّد تام در مافوق افق امکان خواهد شد و لذا دیده می‌شود که نسبت علقۀ روح او به بدن خود و سایر موجودات، تفاوت دارد و بعد از مرگ که به کلی بدن را رها کند و از اشتغال به تدبیر آن به تمام معنی الکلمه فارغ شود، تجرد تام لاهوتی پیدا خواهد نمود. شیخ ولی‌الله دهلوی در همعات گوید:

«این فقیر را آگاهانیده‌اند که قطع علاقۀ روح از بدن پس از پانصد سال از مرگ حاصل خواهد شد»

و محی‌الدین عربی در موارد عدیده گوید که

بعد از بقای به معبود نیز عین ثابت برای سالک باقی خواهد بود و این مطلب منافات با اسم اعظمِ الهی بودنِ انسان ندارد، زیرا در بین موجودات، حتی الملائکه، انسان اسم اعظم است. غایى الأمر تمام مراتب را با بدن کسب می‌کند و فقط یک مرحله از حصول تجرد تام و تمام حتی تجرد از عین ثابت و شوائب امکان پس از مرگ برای او حاصل می‌شود» [۲۱].

حقیر در مجلسی از استاد پرسیدم: اینکه ولی‌الله دهلوی گفته ۵۰۰ سال پس از مرگ، تجرّد تام لاهوتی برای انسان کامل پیدا می‌شود، سرّ عدد چیست؟

فرمودند:

نمی‌دانم و سپس بعد از تأملی کوتاه فرمودند: شاید سرّش این باشد که دنیا و آخرت در حکم دو نیمه‌اند و در حکم یک روز الهی و چون روز الهی ۱۰۰۰ سال است و سالک نیمی از آن را در دنیا گذرانده است، نیم دیگر را که ۵۰۰ سال است (متناسب با عوالم مجرّده) باید بگذراند تا به تجرّد تام لاهوتی دست پیدا کند. بعد فرمودند: البته احتمال است.

درجۀ دوّم: عالم برزخ

شناخت عالم برزخ [۲۲]

این عالم با این نام‌ها شناخته می‌شود: عالم برزخ، عالم مثال، عالم ملکوت، عالم غیب مضاف، عالم قلب، عالم خیال، عالم دل، عالم حجب نورانیۀ قلبیه، عالم قیامت وسطای انفسیه.

عالم مثال را به دو عالم مثال متصل و عالم مثال منفصل تقسیم کرده‌اند. مثال متصل همان عالم خیال انسان است که دریچه‌ای به مثال منفصل است. عالم مثال منفصل بین عالم مادّه و عالم عقل واقع شده و برزخ بین آن دو است و از این رو از هر دو بهره دارد. از مادّه مبرّاست، ولی از بعضی لوازم مادّه (به معنای اعم) همچون مقدار و شکل بهره‌مند است. انسان‌های عادی و غیرسالک گاه از راه خواب با این عالم مرتبط می‌شوند. آنچه انسان در خواب می‌بیند، اگر حکایت‌گر از مثال منفصل باشد و نه مثال متصل، در حقیقت ارتباط پیدا کردن با این عالم است.

علم تجربی، چندان دسترسی به این عالم ندارد، ولی بعضی مکاتب فلسفی بر وجود این عالم پافشاری دارند. مکتب اشراق (برخلاف مکتب مشّاء) و مکتب حکمت متعالیه عالم مثال را ثابت کرده و دربارۀ ویژگی‌هایش سخن گفته‌اند. عرفان بسیار بر روی عالم مثال تأکید دارد. اغلب کشف‌های سالکان مرتبط با این عالم است. عالم مادّه از نظر گستردگی نسبت به عالم برزخ، به تعبیر روایات،

«کحلقۀ فی فلاۀ»؛

«همچون حلقه‌ای در میان بیابانی پهناور است».

کارهای سالک در این عالم

  • ۱. فکر در اینکه هرچه خیال می‌کند و می‌بیند، خودش است و از خودش خارج نیست [۲۳].
  • ۲. زدودن همۀ خیالات و آلودگی‌ها از صفحۀ ذهن و دل و تحصیل آرامش خیال [۲۴]. این کاری بسیار مشکل است و در انجام آن وسواس لازم است.
  • ۳. عبور از قیامت وسطی به قیامت کبرای انفسیه [۲۵] با مجاهده.

حالات سالک در این عالم

  • ۱. ادراک خود در عالم برزخ.
  • ۲. ادراک عالم برزخ و احاطۀ آن بر عالم ماده.
  • ۳. اطلاع بر انواعی از غیب.
  • ۴. آگاهی بر خیالات و آلودگی‌هایی که نفس در درون آدمی مخفی ساخته است.
  • ۵. پیدایش مشاهدات قلبیه همچون تجسّم بعضی از معانی به صورت‌های مثالی.[۲۶]
  • ۶. اطلاع از صورت‌های برزخی اشیاء و افراد.

آفات سلوک سالک در این عالم

  • ۱. پاک نشدن کامل خیالات و آلودگی‌هایی که در صحنه و صفحۀ ذهن و دل مخفی شده است. این مطلب در بحث چشم‌انداز سفر گذشت.
  • ۲. برخورد غیر عادی با اشخاص برای دیدن صورت‌های برزخی آنان. استاد فرمود:
  • «مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی صورت برزخی افراد را می‌دید و گاه به خاطر کریه بودن صورت برزخی آنان، در مجلس به آنان پشت می‌کرد و می‌نشست. البته هستند کسانی که می‌بینند و چنین نمی‌کنند».

  • ۳. احساس مسئولیت برای دستگیری دیگران. فراوانند کسانی که وقتی با عالم غیب آشنا می‌شوند و باب مکاشفات صوری برایشان گشوده می‌شود و آنچه را که عموم مردم نمی‌بینند و نمی‌شنوند، می‌بینند و می‌شنوند و به‌ویژه اگر در دیگران عیبی نهفته از راه غیب کشف کنند، گمان می‌کنند باید دستگیری کنند. دستور سلوکی صادر کنند و جلسات سلوکی راه بیندازند. مسکین نمی‌داند که شرط دستگیری رسیدن به مقام کمال انسانی است و کمال نسبی مجوّز دستگیری نیست. این دستگیری‌های ناشیانه و نابه‌هنگام جز پژمردن گل وجودی دیگران ثمری ندارد.

درجۀ سوم عالم عقل

شناخت عالم عقل [۲۷]

این عالم با این نام‌ها شناخته می‌شود: عالم عقل [۲۸]، عالم روح، عالم جبروت، عالم قیامت یا عالم قیامت کبرای انفسیه، عالم غیب مطلق، عالم جان، عالم حجب نورانیۀ عقلیه یا روحیه، عالم تجرّد از مادّه و صورت.

در این عالم، نه از ماده و لوازم مادّه خبری است و نه از صورت. علم تجربی هیچ‌گونه تصویری از این عالم ندارد، ولی فلسفه و عرفان اسلامی بر وجود این عالم اصرار دارند. فیلسوفان این عالم را جایگاه ملائکه می‌دانند، چه اینکه حقیقت روح آدمی را هم مربوط به همین عالم می‌دانند. این عالم اولین درجۀ فیض مقدس در قوس نزول و آخرین درجۀ آن در قوس صعود است. موجودات این عالم چون از حجاب مادّه مبرایند، به تعبیر حاجی سبزواری «کالمرایا المتعاکسۀ» هستند، یعنی هر کدام آینۀ نمایش دیگران است. در این عالم از مکان و زمان خبری نیست. موجودات این عالم افزون بر اینکه در مقام ذات مجردند، در مقام کار و عمل هم مجردند و نیازی به بدن ندارند. عالم مثال از نظر گستردگی نسبت به عالم عقل «کحلقۀ فی فلاۀ»؛ «همچون حلقه‌ای در صحرایی پهناور» است.

استاد جوادی آملی بر این نظرند که در این عالم کثرت عددی وجود ندارد و لذا عشره در عقول عشره به معنای عدد خاص نیست. اگرچه کثرت وجودی وجود دارد. استاد برای این مطلب از عبارتی از صدرالمتألهین در حاشیۀ شفای ابن سینا شاهد می‌آورند [۲۹].

کارهای سالک در این عالم

  • ۱. فکر کردن در عدم و محو کردن همۀ صورت‌ها و موهومات [۳۰].
  • ۲. عبور از قیامت کبرای انفسیه به عالم لاهوت با مجاهده [۱۴].
  • ۳. سعی در عدم استفاده از قدرت پیدا شده، جز در موارد بسیار ضروری.
  • ۴. سعی در «از جای نجبیدن» بر اثر واردات و حالات. این کار اگرچه در همۀ درجات سلوک لازم است و ما در بحث آفات سفر مفصل آن را توضیح داده‌ایم، ولی در این درجه، بسیار مورد ابتلای سالک است و لذا بر آن تأکید کردیم.
  • ۵. توجّه فوق العاده به توحید و ذلت خود در پیشگاه ربّ العزّه. این توجّه می‌تواند اثر منفی برخی حالات سالک را در این درجه خنثی سازد.

حالات سالک در این عالم [۳۲]

۱. پیدایش کشف معنوی و مشاهدات روحیه.

۲. قدرت پیدا کردن روح و سیطره بر عالم که در امور زیر (برای نمونه)خودنمایی می‌کند:

  • الف. احاطه بر خواطر و افکار.
  • ب. طی الارض و الماء.
  • ج. طی السماء و الهواء.
  • د. عبور از آتش.
  • . اطلاع از آینده.
  • و. تصرف در نفوس با درمان امراض یا مریض کردن افراد.
  • ز. تصرف در افکار عامّه.

۳. پیدایش تجلیات نفس به این ترتیب:

  • الف. به صورت مادّی، مثل اینکه می‌بیند خودش در برابر خودش ایستاده است. (این حالت مثلا، در مورد شاگرد مرحوم ملکی تبریزی و نیز از مرحوم قاضی نقل شده است.)
  • ب. احاطه بر زمین و آسمان به صورت نوری.
  • ج. خود را گم کردن.
  • د. رؤیت حقیقت خود با تجرّد تام.

۴. مرحوم بحرالعلوم دربارۀ حال سالک در این درجه می‌نویسد:

«خود را جوهری می‌بیند یکتا و گوهری بی‌همتا، بر عالم طبیعت محیط، از موت و فنا مصون و خالی و از کشاکش متضادات فارغ و از خار خار متناقضات در آرام. در خود صفایی و بهایی و نوری و ضیایی مشاهده می‌نماید که فوق ادراک عالم طبیعت است»[۳۳].

آفات سلوک سالک در این عالم

۱. بدترین آفت در این درجه ابتلا به فرعونیت و انانیت است. اگر سالک نفهمد که نور و بهای زائد الوصفی که در خود مشاهده می‌کند و قدرت تصرفی که در عالم یافته است، همه از آنِ ربّ الارباب است، به فرعونیت دچار شده و جای عبد و ربّ را اشتباه می‌گیرد.

۲. احساس بی‌نیازی از استاد راه. سالک در این درجه بر اثر دستیابی به پاره‌ای دانش‌ها و قدرت‌ها گمان می‌برد که به مقام کمال بار یافته و از استاد راه و شیخ طریق بی‌نیاز گشته است. اینکه گفته‌اند سالک باید از آغاز راه نسبت به استاد کامل «کالمیت بین یدی الغسّال»؛ «همچون مرده‌ای در میان دستان مرده‌شوی» باشد، به این دلیل است که این حال و رفتار در او عمق یابد و در درجاتی همچون عالم عقل که محل لگد زدن‌های نفس است، دست از اطاعت بی‌قید و شرط استاد نکشد. داستان آیت‌الحق مرحوم حاج سید جمال‌الدین گلپایگانی با عارف کامل مرحوم سید احمد کربلایی که در جای دیگری از این کتاب نقل کردم، ظاهراً مربوط به این درجه است.

درجۀ چهارم، پنجم و ششم: توحید افعالی، اسمائی و ذاتی در عالم لاهوت

شناخت عالم لاهوت

عالم لاهوت را با این نام‌ها شناسانده‌اند: عالم لاهوت، عالم توحید، عالم فیض اقدس، عالم ربوبی، عالم الهی یا ألوهی، عالم جان جان، عالم جانان.

حقیقت این عالم را وجه تسمیۀ نام «فیض أقدس» تبیین می‌کند. در وجه تسمیه آن گفته شده: «اقدس من ان یکون الفیض و المستفیض غیر المفیض» اقدس (پاک‌تر) نامیده‌اند، چون پاک‌تر و منزه‌تر از آن است که فیض و مستفیض، غیر از مفیض (ذات) باشند. در عالم لاهوت، گویا سالک به منطقۀ وجوب قدم می‌گذارد و از عین به علم بار می‌یابد. در عرفان نظری گاه اصطلاح «ذات» به معنای عام اطلاق می‌شود که این معنا مجموعۀ آنچه در فیض اقدس واقع است را فرامی‌گیرد.

درجات عالم لاهوت

همان‌گونه که در نمودار آغاز این بحث گذشت، عالم لاهوت خود دارای چهار درجه است:

اعیان ثابته یا حضرت علمیه، واحدیت، احدیت و احدیت ذاتیه. در اعیان ثابته همۀ ماهیات و هویات به وجود الله نه به ایجاد اوـ که وجودات خاصّ خودشان است ـ و به تعبیر صحیح‌تر و دقیق‌تر به ظهور الله نه به إظهار الله، تحقق دارند. فی المثل در آن جایگاه هم صورت علمی فرد هست و هم صورت علمی نوع انسان. هم صورت علمی درخت خانۀ شما هست و هم صورت علمی نوع درخت سیب. به این ماهیات و هویات اعیان ثابته می‌گویند. اعیان ثابته خود از لوازم اسماء و صفات الهی‌اند. حضرت علمیه موطن سرّ قدر است که در حقیقت علم تفصیلی حق به همۀ جزئیاتِ سیر نزولی و صعودی اشیاست. این حضرت منشأ پیدایش ممکنات و کثرات است و به تعبیر علامه طباطبایی، الگو و برنامۀ حق سبحانه برای آفرینش است. اعیان ثابته به لامجعولیت اسما و صفات لامجعول‌اند و به لسان استعداد تقاضای عینیت دارند که با خطاب کن وجودی در مراتب فیض مقدس تحقق می‌یابند. اعیان ثابته «ما شمّت و لن تشم رائحى الوجود» آنها ظهور علمی در حضرت علم دارند و نه تحقق عینی در اعیان خارجیه.

اسما و صفات دو گونه در فیض اقدس در نظر گرفته می‌شوند. به صورت سان‌یافته و تفکیک شده و به صورت مندمج. در رتبۀ واحدیت که به آن عالم الوهی و ربوبی هم می‌گویند. اسما و صفات الهی به صورت منفک از یکدیگر مفهوماً ـ نه مصداقاً ـ در نظر گرفته می‌شوند. علم در آنجا مفهوماً غیر قدرت است و قدرت غیر از حیات و همچنین ... .

مرتبۀ واحدیت را تعین ثانی نامیده‌اند. این مرتبه، موطن علم ذات به ذات از حیث تفاصیل اسمائی و امتیاز نسبی عالم از معلوم است. جایگاه ائمى الاسماء که هفت اسم کلی الهی‌اند و همه زیرمجموعۀ اسم الله‌اند، همین مرتبه است. اضافۀ اشراقی علمی پروردگار از همین مرتبه می‌جوشد. از واحدیت به وجود بشرط شی تعبیر می‌کنند.

اما در رتبۀ احدیت، اسما و صفات الهی به صورت مندمج (نه جدا) از یکدیگر ـ مفهوماً ـ در نظر گرفته می‌شود. در آن رتبه علم عین قدرت است و قدرت عین حیات و ... .

مرتبۀ احدیت (که گاه احدیت مقابله نامیده می‌شود، چون در برابر واحدیت در نظر گرفته می‌شود و با احدیت ذاتیه که با چیزی برابر دانسته نمی‌شود، فرق دارد) را تعین اوّل نامیده‌اند. این مرتبه موطن علم ذات به ذات از حیث اندماج اسمائی است و علم، عین ذات معلومه است، یعنی موطن اتحاد علم و عالم و معلوم است و از تفاصیل اسمائی و امتیاز نسبی خبری نیست. این رتبه رتبۀ اسماء ذاتیه است (که در برابر شئون ذاتیه که در ذات مطرح است، گفته می‌شود) و نیز رتبۀ مفاتیح غیب است. از احدیت به وجود بشرط لاتعبیر می‌شود. در حقیقت حکیم این رتبه را با عنوان واجب می‌شناسد.

رتبۀ احدیت ذاتیه که آخرین درجۀ کمال انسانی است، در حقیقت رتبه نیست و نمی‌توان آن را درجه و رتبه نامید، زیرا احدیت ذاتیه مرز تعین از لاتعین است و خود تعین نیست.

حافظ گوید:

بیا ای شیخ و در خمخانۀ ما

شرابی خور که در کوثر نباشد

این همان شراب احدیت ذاتیه است. کسی که به این موطن برسد، از همۀ تعینات در همۀ عوالم بریده است. توضیح بیش از این دربارۀ عالم لاهوت به علم عرفان نظری موکول است.


تذکّر

اگرچه ما در فیض اقدس چهار درجه را بیان کردیم، ولی درجات چهارم و پنجم و ششم را بر اساس حال سالک در مراتب توحید فعلی، اسمی و ذاتی تبیین کردیم. سرّ مطلب آن است که :

  • اوّلاً: گزارش تفصیلی از حالات سالک در هر یک از مرتبه‌های اعیان ثابته، واحدیت و احدیت نداریم، با اینکه این گزارش را دربارۀ درجات فیض مقدس داشتیم؛
  • ثانیاً: مرتبۀ احدیت ذاتیه بلکه رتبۀ احدیت، مربوط به مقصد سفر است و از منازل راه به حساب نمی‌آید؛
  • ثالثاً: تبیین مراحل سلوک سالک که در مسیر فنا و توحید گام برمی‌دارد، با توحید افعالی، اسمائی و ذاتی بهتر می‌تواند ارتباط درجاتِ سیر سالک را در مسیر توحید و ثمربخشی سلوک سالک را در طریق فنا به تصویر بکشد؛ البته ممکن است توحید افعالی یا صفاتی پیش از عالم الوهی برای سالکی دست دهد.
  • رابعاً: بعضی حکما همچون آقا علی مدرس زنوزی اعتقاد دارد که انسان در سیر صعودی به مقام واحدیت نمی‌رسد، چه رسد به مقام احدیت یا بالاتر [۳۴].

کارهای سالک در این عالم

۱. نفی خواطر بالکلیه. سالک از آغاز سلوک در راه نفی خواطر قدم برمی‌دارد، اما نفی خواطر به صورت کلّی جز در آستانۀ فنای ذاتی دست نمی‌دهد و در روش مرحوم ملا حسینقلی همدانی با حربۀ ذکر و توجه به حقیقت نفس این امر میسّر می‌گردد [۳۵].

۲. مداومت بر اذکار قلبی توحیدی همچون «لا هو الا هو» یا «یا هو». استاد از علامه طباطبایی نقل می‌فرمودند که ذکر «یا هو» بسیار قوی است و اساتید به تعداد زیاد آن را تجویز نمی‌کردند و حداکثر ۷۰۰ بار برای سالکان عالی رتبه اجازه می‌فرمودند.

حالات سالک در این عالم

حالات سالک در این عالم فراوان است، ولی کلیات حالات او به سه حال توحید افعالی و توحید صفاتی و اسمائی و توحید ذاتی برمی‌گردد.

ما به توضیح این سه حال اکتفا می‌کنیم: [۳۶]


۱. توحید افعالی که آن را فنای افعالی نیز می‌نامند. در این مقام سالک بیش از یک فاعل را در عالم نمی‌بیند و منشأ همۀ کارهای خود و دیگر موجودات را خداوند می‌بیند. یکی از دستورات سلوکی در روش مرحوم ملا حسینقلی همدانی قرائت قرآن، به‌خصوص سورۀ ص در شب‌های جمعه و سورۀ صافات هر روز است، به گونه‌ای که سالک، قاری را غیر و خود را مستمع فرض کند و گاه اتفاق می‌افتد که سالک واقعاً قاری را غیر می‌یابد، این طلیعۀ نوعی توحید افعالی است.

توحید افعالی معنای واقعی «لا حول و لا قوۀ الا بالله» و«لا اله الا الله» به معنای لامؤثر فی الوجود غیر الله است. در توحید افعالی سالک در تحت تجلی فعلی الله واقع است.

۲. توحید صفاتی و اسمائی که آن را فنای صفاتی و اسمائی نیز می‌نامند. (می‌دانیم که فرق میان اسم و صفت اعتباری است. کمال همچون علم صفت و کمال به اضافۀ ذاتِ صاحب کمال همچون عالم اسم نامیده می‌شود) در این مقام سالک می‌یابد که در عالَم یک کمال مانند علم یا قدرت یا حیات بیش‌تر وجود ندارد (توحید صفاتی) و آن کمال بالکل از خداست (توحید اسمائی). علم یکی و عالم یکی است و هو الله جل اسمه. قدرت یکی و قادر یکی است و هو الله جل اسمه و هکذا ... . در توحید صفاتی و اسمائی سالک در تحت تجلیات صفاتیه و اسمائیه (که گاه به تجلیات اسمائیه تجلیات ذاتیه نیز گفته شده) واقع است.

۳. توحید ذاتی که به آن فنای ذاتی هم می‌گویند، یعنی سالک به مقامی که آرزوی سالکان است، راه یابد و هستی مجازی خویش را در سبد اخلاص نهد و تقدیم حضرت دوست کند و بیابد که وجود، منحصر در حق تعالی است. او در این مقام بساط کثرت را در نور دیده و جز وحدت نمی‌یابد. در توحید ذاتی سالک تحت تجلی ذات یا تجلیات ذاتیه واقع است.

چند نکته

  • ۱. باید دانست که سالک در عالم لاهوت به مکاشفات سِریه دست می‌یابد، همچون کشف اسرار عالم وجود و اطلاع بر معانی کلیه و کشف صفات و اسمای کلیۀ الهیه [۳۶].
  • ۲. باید دانست پس از فنای ذاتی، سالک در سفر دوم می‌آغازد و در این سفر تفصیلاً در اسماء و صفات و افعال فانی می‌شود. این فنای اسمائی و صفاتی و افعالی که پس از فنای ذاتی است، غیر از آن فنای اسمائی و صفاتی و افعالی است که پیش از فنای ذاتی است و از این‌رو، فنای ذاتی را مقام سرّ و فنای اسمائی و صفاتی و افعالی پس از آن را مقام خفی و فنا از این دو فنا را مقام أخفی نامیده‌اند[۳۸].
  • ۳. فنای سالک در صفات و اسمای الهی به صورت تدریجی است. اسمای الهی چینشی دارد و بعضها فوق بعض. سالک در سلوک از فنای در اسمای جزئیه آغاز و به فنای در ام ائمۀ الاسماء می‌رسد. ریشۀ همه اسمای الهی اسم الله یا اسم أحد است (مسئله اختلافی است). سالک با فنا در هر اسمی عبد آن اسم و مظهر او می‌شود و بدیهی است که مقام عبدالخالق یا عبدالرازق مثلاً، از مقام عبدالله پایین‌تر است.
  • ۴. فنای ذاتی، حداکثر به معنای فنا در احدیت ذاتیه است. این مطلب از محکمات و مسلمات عرفان است که ذات الهی نه معقول حکیم است و نه مشهود عارف [۳۹]. البته همان‌طور که گذشت، احدیت ذاتیه تعین نیست. در مراتب پایین فیض اقدس همچون اعیان ثابته، به علت رقیق بودن فیض، تشخیص آن از مفیض بسیار سخت است، چه رسد به احدیت ذاتیه که تصور کثرات در آن موطن محال است [۴۰].
  • ۵. بعضی مقام فنای ذاتی را عالم هاهوت نام نهاده‌اند که گرفته شده از نام «هو» است.

آفات سلوک سالک در این عالم

کسی که به مقام فنای ذاتی رسید و طهارت سرّ پیدا کرد، در حرم امن الهی آرمیده است و قهراً آفاتی که دیگر سالکان را تهدید می‌کند، او را تهدید نمی‌کند، ولی تا کسی به این مقام راه نیافته باشد، اگرچه به مقام توحید اسمائی و صفاتی رسیده باشد، در معرض آفت است [۴۱].

نقل شده یکی از بهترین شاگردان مرحوم سید هاشم حدّاد آن قدر رشد کرده بود که به حال فنا رسیده بود (البته فنا برای او مقام نشده بود) و حتی مرحوم حدّاد او را وصی سلوکی خویش قرار داده بود و کتباً هم وصیت‌نامه‌ای نوشته بود، ولی بر اثر تمرّد بر او غضب کرده و او را از خود راندند و فرمودند: هرچه داشت، از او گرفتم. حتی او را از وصایت خود عزل کردند و حضرت استاد را به عنوان وصی سلوکی خویش انتخاب کردند. از بدترین آفات فنای صفاتی و اسمائی این است که چون سالک در اسمی فانی شود، آثار و خواص آن اسم را پیدا می‌کند، مثلاً زنده می‌کند، می‌میراند و ... و چه بسا بپندارد که اوست که چنین می‌کند و این از بزرگ‌ترین مهالک است. گذشت که مرحوم آیت‌الله حاج سید جمال‌الدین گلپایگانی مدتی خود را مصدر وجود موجودات می‌دیده است و با توسل به ساحت مقدس امام کاظم علیه السلام از این حال نجات یافته است.

درجۀ هفتم: بقاء بالله

اگرچه این درجه به بحث مقصد سفر مربوط است، ولی توضیحی اجمالی در اینجا شایسته به نظر می‌رسد. مقام بقاء بالله، مقام عبور از مراتب خلوص و وصول به مقام توحید مطلق است. همۀ سالکانی که به مقام فنای ذاتی راه می‌یابند، به مقام بقا نمی‌رسند. بعضی فانیان در همان مقام فنا می‌مانند. اینان در مقام محو باقی مانده و به صحو نمی‌آیند، اما اکثر سالکان واصل، از مقام فنا گذشته به مقام صحو و بقا پر می‌کشند. مقام بقا مقام رجوع به کثرت و آثار کثرت است. سالکی که به مقام بقا می‌رسد، به مکاشفات ذاتیه نائل می‌شود. این مکاشفات از مکاشفات روحیه و سریه بالاتر است. مکاشفات ذاتیه مانند:

  • ۱. ادراک حقیقت هستی و آثار آن.
  • ۲. ادراک ترتیب نزول حکم بر عالم امکان.
  • ۳. ادراک مصدر قضا، قدر و مشیت الهی.
  • ۴. ادراک مصدر تشریع و وحی.
  • ۵. ادراک معیت و احاطۀ قیومیه.
  • ۶. ادراک کیفیت تحقق حادث و ربط آن به عوالم ربوبی (ربط حادث به قدیم).
  • ۷. ادراک اتحاد وحدت و کَثرت و رابطۀ آن دو [۴۲].

عارف در مقام بقاء بالله در تحت تجلیات اسمائیه قرار دارد و از این رو حالاتش مختلف است. گاه در حالتی شبیه قبض است و این زمانی است که مورد تجلی اسمی جلالی است و گاه در حالتی شبیه بسط است و این موقعی است که مورد تجلی اسمی جمالی است. تفصیل بیشتر در بحث سبکبالی در سفر خواهد آمد.


در پایان بحث، چند نکته گفتنی است:

۱. همان‌گونه که در آغاز بحث آمد، مقصود از کارها، حالات و آفات، بخش عمومی و نه بخش خصوصی اینهاست.

۲. تفاوت دید حکمت مشاء، حکمت اشراق، حکمت متعالیه با عرفان در شناخت خصوصیات عالم عقل و عالم مثال (به جز حکمت مشاء که به مثال معتقد نیست) زیاد نیست و به همین علت برای شناخت این عوالم می‌توان از آموزه‌های حکمی بهره جست.

۳. از آنجا که «قرآن»، «برهان» و «عرفان» از هم جدایی ندارند [۴۳]، نظر پیشنهاد شده، افزون بر اینکه مشهود عارفان است، قابل اثبات فلسفی و دینی نیز هست. مرحوم علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک خود تلاش وسیعی کرده‌اند که پاره‌ای آیات و روایات را با عوالم پیشنهادی دوازده‌گانۀ خود ـ که آنها را منطبق بر عوالم سه گانه طبع و مثال و عقل می‌دانند ـ تطبیق کنند [۴۴].

پانویس

۱. مرصاد العباد، ص۲۱۳.

۲. البته خواجه عبدالله کتاب‌های دیگری در این زمینه دارد، همانند محبت‌نامه، مقامات العارفین، علل المقامات که کتاب اخیر تقریرات دروس خواجه است. همة این کتاب‌ها چاپ شده است.

۳. کافی، ج۳، ص۲۵؛ تهذیب، ج۱، ص۳۶۰؛ بحارالانوار، ج۴، ص۲۰۹؛ ج۲۱، ص۶۰.

۴. ذاریات/۴۹.

۵. توبه/۳۶.

۶. شرح منازل السائرین، ص۱۷.

۷. ج۱، ص۴.

۸. بحرالمعارف، ج۱، ص۳۳۰.

۹. کلیات این قسمت از حاشیه استاد بر رساله سیر و سلوک بحرالعلوم گرفته شده است.

۱۰. روح مجرّد، ص۵۸۶.

۱۱. نمونه‌ای از این بحث را در مسئله «نفی خواطر به صورت کلّی» ببیند. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص۱۶۴،(پاورقی).

۱۲. که در نامه مرحوم ملکی تبریزی به مرحوم غروی اصفهانی آمده است. ر.ک: توحید علمی و عینی، مقدمه؛ سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۱۳. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۳۵، پاورقی۱۰۷.

۱۴. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۱۵. همان، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۱۶. منظور استادشان مرحوم ملاحسینقلی همدانی است.

۱۷. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۱۸. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۱۹. همان، ص۹۲.

۲۰. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶، پاورقی۴۳.

۲۱. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۳۹، پاورقی ۱۹.

۲۲. تفصیل بیشتر: ر.ک: مقدمه فصوص قیصری، فصل ششم؛ رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۳۵، پاورقی۱۰۷؛ ص۴۹، پاورقی۳۳.

۲۳. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۲۴. لب اللباب، ص۲۷.

۲۵. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۲۶. همان، ص۱۵۹، پاورقی۱۳۸.

۲۷. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۴۹، پاورقی۳۳؛ ص۹۳، پاورقی۷۲؛ ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸.

۲۸. عالم عقل در اطلاقی دیگر بر ماسوی الله تطبیق می‌شود و پیوستن به آن به معنای ترک ماسوی الله است. ر.ک: رسالة سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۱۱، پاورقی۹۳.

۲۹. حاشیه الهیات شفا، ص۳.

۳۰. رسالة سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۳۱. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۳۲. همان، ص۱۴۵، پاورقی۱۱۴؛ ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸؛ ص۹۳، پاورقی۷۲.

۳۳. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۹.

۳۴. بدایع الحکم، ص۱۰۶.

۳۵. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۴، پاورقی۱۴۱.

۳۶. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۹.

۳۷. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۹.

۳۸. اسفار، ج۱، ص۱۴، تعلیقه آقا محمدرضا قمشه‌ای.

۳۹. در این زمینه رساله‌ای مستقل تألیف کرده‌ام که هنوز به زیور طبع آراسته نشده است. علت تألیف این رساله، ضرورت تألیفِ چنین رساله‌ای به نظر استادم حضرت آیت‌الله جوادی دام ظلّه بود که در جلسه‌ای در درس اسفار اظهار فرمودند.

۴۰. ر.ک: تمهید القواعد ابن ترکه.

۴۱. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۱، پاورقی۱۳۹.

۴۲. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸.

۴۳. حضرت استاد آیت‌ا‌لله حسن حسن‌زاده آملی کتابی با همین نام دارند که چاپ شده است.

۴۴. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶، پاورقی۴۴.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۲
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۱۷۷ تا ۱۸۹

مسافر در سلوک الی الله جان انسان است که از آن تعبیر به روح، روان و نفس نیز می‌شود. همۀ موجودات به سوی پروردگار در حرکتند و از این قاعده هیچ موجودی استثنا نیست. زن و مرد بودن تأثیری در سلوک ندارد، زیرا از هر دو صنف به کمال رسیده‌اند. هویت‌های اقلیمی، جغرافیایی و فرهنگی نیز در این راه تأثیر ندارند، زیرا مسافر حقیقی جان است . سلمان فارسی با سابقۀ آتش‌پرستی از اهل‌بیت شد.

فهرست

مسافر سفر کیست؟

مسافر در سلوک الی الله جان انسان است که از آن تعبیر به روح، روان و نفس نیز می‌شود. همۀ موجودات به سوی پروردگار در حرکتند و از این قاعده هیچ موجودی استثنا نیست. این حقیقت را قرآن با تعابیری بیان کرده است که از آن جمله‌اند:


الف.

«وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ»[۱]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی خداست»،

«وَ إِلَیهِ الْمَصِیرُ»[۲]؛ «و بازگشت همه به سوی اوست»،

«وَ إِلَیکَ الْمَصِیرُ»[۳]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی توست»،

«وَ إِلَیّ الْمَصِیرُ»[۴]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی من است»،

«وَ إِلَینَا الْمَصِیرُ»[۵]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی ماست».


ب.

«وَإِلَیهِ یرْجَعُ الأمْرُ کُلُّهُ»[۶]؛ «و همه چیز به سوی او بازگردانده می‌شود».

«وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»[۷]؛ «و همه چیز فقط به سوی خدا بازگردانده می‌شود».


ج. «وَ إِلَیهِ تُقْلَبُونَ»[۸]؛ «و به سوی او بازگردانیده می‌شوید».

انسان نیز در این مسافرت عمومی قافله‌سالار همۀ موجودات است و پیشاپیش همه در حرکت است. انسان حتماً به لقای پروردگار خویش می‌رسد و این راه پررنج را خواسته یا ناخواسته می‌پیماید.

«یا أَیهَا الإنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ»[۹]؛ «ای انسان، حقّاً که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد».

انسان چون موجودی مختار و دارای اراده است، می‌تواند با قدم مجاهده راه لقای پروردگار را در همین دنیا بپیماید و آنچه انسان‌های عادی پس از مرگ می‌بینند را با چشم باطن ببیند. البته اگر با قدم اختیار این راه را طی نکند، او را به اجبار خواهند برد و در این صورت هرگز ثمرات شیرین «سلوک اختیاری» را به دست نمی‌آورد.

مخلَصین به شهادت قرآن در قیامت احضار نمی‌شوند، زیرا قبلا در آنجا حاضرند.

امیرمؤمنان علی علیه السلام هم فرموده است:

«لو کُشِفَ الغطاء ما ازددتُ یقیناً»[۱۰]؛

«اگر همۀ پرده‌ها کنار رود، بر یقین من چیزی افزوده نمی‌گردد».

البته مراد این است که اگر همۀ پرده‌ها از پیش چشم دیگران کنار رود، برای علی صلواةالله علیه تفاوتی ندارد، زیرا برای او پرده‌ای وجود ندارد.

چند نکته

۱. چون مسافر در سیر الی الله «جان» انسان است و جان نه مذکّر است و نه مؤنث، مرد یا زن بودن هیچ نقشی در سلوک ثبوتاً و نفیاً ندارد و بهترین گواه، رسیدن گروهی از هر دو صنف به کمال است.

تذکر

استاد بر این نظر بودند که دستگیری از زن و سیر دادن او، به مراتب مشکل‌تر از سیر دادن مرد است و دستگیری از یک زن به اندازۀ دستگیری از ۱۰ مرد توان می‌برد. شاید نکته در قوی‌تر بودن احساسات و هیجانات و نیز کم‌شکیبایی زنان نهفته باشد و یا اینکه راه خدا راه ریاضت است و برای زن به علت لطافتش ریاضت سخت است. استاد به مردان ذکر یونسیه[۱۱] را ۴۰۰ بار در روز در سجده دستور می‌دادند با اینکه به زنان گاه تنها ۳۰ بار پس از نماز صبح توصیه می‌کردند.

البته نباید گمان شود سیر زن مشکل‌تر از سیر مرد است، بلکه دستگیری از او و سیر دادن اوبرای استاد مشکل‌تر است و شاید شاهد این مطلب این روایت نبوی باشد:

«کَمُل من الرجال کثیرٌ و لم یکمُل من النساء الا اربعۀ آسیۀ و مریم و خدیجۀ و فاطمۀ»[۱۲]؛

«از مردان تعداد زیادی به کمال رسیده‌اند، ولی از زنان جز چهار نفر کامل نشده‌اند: آسیه، مریم، خدیجه و فاطمه».

البته از لسان روایت به دست نمی‌آید که در امت محمدیه درب کمال به روی زنان بسته است، زیرا در روایت آمده و لم یکمل «کامل نشده است» و نیامده لایکمل «کامل نمی‌شود»؛ پس زنانِ فراوانی از امت محمدیه می‌توانند به کمال برسند، چه اینکه رسیده‌اند همانند زینب کبری سلام الله علیها و فاطمه معصومه سلام الله علیها.

۲. هویت‌های اقلیمی، جغرافیایی و فرهنگی تاثیری در سیر الی الله ندارند، زیرا جان انسان که مسافر حقیقی اوست، نه عرب است و نه عجم، نه سفید است و نه سیاه، نه کوتاه است و نه بلند و نه ایرانی است و نه غیر ایرانی. ممکن است شخصی همچون سلمان فارسی که سابقۀ آتش‌پرستی داشته به جایی برسد که از «اهل بیت» شود و ابوذر نتواند مقام او را تصور کند و شخص دیگری همچون ابولهب که عموی پیامبر و از بزرگان قریش است، در آتش بسوزد و در مذمتش سورۀ «مسد» نازل شود:

«تَبَّتْ یدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ * مَا أَغْنَی عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا کَسَبَ * سَیصْلَی نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ» [۱۳]؛

«بریده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد. دارایی او و آنچه کسب کرد سودش نکرد. به زودی در آتشِ پر زبانه درآید».

خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:

«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»[۱۴]؛

«گرامی‌ترین شما در نزد پروردگار پرهیزکارترین شماست».


۳. اگرچه در سلوک راه خدا مسافر، جان آدمی است، اما بدن نیز در این زمینه بی‌بهره نیست[۱۵]. توضیح اینکه از یک طرف، سلوک روحی در قدرت بدنی مؤثر است. سالک عاشق است و از عاشق کارهای توان‌فرسا ساخته است که از غیر عاشق سرنمی‌زند، اگر عشق فرهاد کوه بیستون را برکند، چگونه عشق الله در وجود سالک نمی‌تواند کوه‌های مشکلات را خرد کند؟!

امیرمؤمنان صلواة الله علیه دربارۀ سالکان راه خدا فرموده است:

«واستَلانوا ما استَعوره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون»[۱۶]؛

«عارفان آنچه را که نازپروردگان هوسران سخت و دشوار به حساب می‌آورند، آسان می‌شمرند و با آنچه جاهلان از آن می‌ترسند، انس و الفت دارند».

در روایت امام صادق علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است که موسی بن عمران در اربعین میعاد در کوه طور ۴۰ شبانه‌روز

«لا اکَل و لا شرِب و لا نام»[۱۷]؛

«نه خورد و نه آشامید و نه خوابید».

این تأثیر حالات روحی بر بدن است. پیرمردانی از سالکان راه خدا دیده شده‌اند که در سن ۱۰۰ سالگی هنوز سر زنده‌اند و به عشق سرزنده‌اند.

شاید بتوان سایه نداشتن بدن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را که در روایات و تاریخ آمده است، ناشی از تاثیر فوق‌العادۀ روحانیت آن حضرت بر جسم شریفش دانست [۱۸].

مگر نه این است که روزۀ وصال [۱۹] بر پیغمبر جائز و برای دیگران حرام است و وقتی از حضرتش راز قضیه را پرسیدند فرمود:

«لستُ کأحدکم أبیتُ عند ربّی یطعِمنی و یسقینی»[۲۰]؛

«من مانند شما نیستم، من در نزد پروردگارم بسر می‌برم و اوست که با غذاهای روحانی و شراب‌های معنوی سیر و سیرابم می‌سازد».

از طرف دیگر بدن داشتن و قوت بدن می‌تواند در سرعت سیر سالک مؤثر باشد. سالکی که در این دنیا به کمال نرسیده است و از دنیا رفته، سلوکش ادامه دارد، ولی نه به سرعت سلوک در دنیا[۲۱] ، زیرا بدن دنیوی را ندارد و کمالاتی را که به وسیلۀ تحمل مصائبِ واردِ بر این بدن به سرعت نصیبش می‌شد، ندارد.

اگر بدن سالک قوی باشد، می‌تواند روزه بگیرد، در راه خدا جهاد کند و مجروح شود، به خلق خدا و به خصوص افتاد‌گان خدمت کند و در یک جمله بدن خویش را سپر بلای دین قرار دهد.


بر بدن امیرمؤمنان صلواةالله علیه در جنگ احد بیش از ۹۰ زخم نشست؛ زخم‌هایی که به دلیل گستردگی قابل دوختن نبود و چند بار امام نقش بر زمین شد و هر مرتبه برای دفاع از جان پیامبر که اسلام مجسّم بود، از زمین برخاست و در همین ساعات به تشریف جبرئیلی «لاسیف الا ذوالفقار لا فتی الا علی»[۲۲] مشرف شد. آیا بدن ضعیف می‌تواند چنین جان‌فشانی کند.

در جنگ خندق با یک ضربت عمرو بن عبدود پهلوان نامی عرب را از بین برد و مفتخر به این مدال محمدی شد:

«ضربۀ علی یوم الخندق أفضل من عبادۀ الثقلین»[۲۳]؛

«ضربت علی در روز خندق از عبادت جنّ و انس افضل است».

آیا تن ناتوان و رنجور می‌تواند چنین در راه خدا بجنگد؟!

بر این اساس بزرگان راه خدا پیوسته به سالکان توصیه می‌کرده‌اند که در حفظ «صحت مزاج» بکوشند و همچون گوهری از آن پاسداری کنند. عارف کامل مرحوم شیخ محمد بهاری همدانی می‌فرماید:

«بدن مرکوب انسان است، اگر صدمه‌ای خورد از پا می‌افتد، لذا نباید هم زیاد به هوای او بچرخد تا اینکه یاغی شود و او را دیگر اطاعت نکند».[۲۴]


۴‌. از آنچه گفته شد به خوبی روشن می‌گردد که از طرفی، ترک اعمال عبادی بدنی به بهانۀ واهی وصول به حقّ، نادانی و گمراهی محض است، زیرا:

اولاً: راه خدا پایان ندارد.

«وَ لَدَینَا مَزِیدٌ»[۲۵]؛

«و در نزد ما فزونتر است».

و اعمال عبادی بدنی در پیشرفت کمالِ تأثیر را دارد.

ثانیاً: مگر نه این است که پیشگامان این راه، انبیا و اولیایند و مگر آنان تا لحظۀ آخر حیات دنیا مشغول به همین عبادات بدنی نبوده‌اند[۲۶]. امام علی علیه السلام دربارۀ عارفان حقیقی می‌فرماید:

«قلوبهم فی الجنان و أجسادهم فی العمل»[۲۷]؛

«جان‌هایشان در بهشت است (البته درجات عالی بهشت) و بدن‌هایشان دائماً مشغول اعمال صالح».

ثالثاً: مگر نه آن است‌ که نور خدا در تمام مظاهر عالم امکان ساری و جاری است؟ پس چرا بدن را از عبادت معاف داریم و این عالم جزئی را از تجلّی انوار الهی محروم نماییم؟![۲۸].

از سوی دیگر، اکتفا به قالب و پوستۀ عبادات و غفلت از قلب کم فایده است و آدمی را به مقصد نمی‌رساند. امام جواد علیه السلام در کلامی نورانی می‌فرماید:

«القَصدُ الی الله بالقُلوب أبلَغ مِن إتعابِ الجَوارحِ بالأعمال»[۲۹]؛

«آهنگ کردن به سوی خدا به وسیلۀ قلب از به زحمت افکندن اعضا و جوارح به وسیلۀ عمل، رساننده‌تر است».

و نیز رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به امام علی علیه السلام فرمود:

«یا علی اذا تقَّرب الناس الی خالقِهم بانواع البِرّ فتقَرّب أنت الیه بِالعَقل حتی تَسْبِقَهم»[۳۰]؛

«ای علی! آن‌گاه که دیدی مردم با انواع کارهای نیک به سوی خدا تقرب می‌جویند تو با تفکر به خدا تقرّب جو، از همۀ آنان سبقت خواهی گرفت».


۵‌. بهترین شاهد صدق این ادعا که سفر الی الله روحانی است و نه جسمانی، این است که می‌بینیم گاه نزدیک‌ترین افراد از نظر ظاهری نسبت به انبیا و اولیا نه تنها قدمی در راه خدا برنداشته‌اند که به عذاب الهی گرفتار شده‌اند، همانند همسر لوط و همسر پسر نوح و و از طرفی دیگر برخی انسان‌ها‌ ‌که به ظاهر از نظر جسمانی از انبیا بسیار دور بوده‌اند، در پی مجاهدۀ روحانی در راه خدا به فوز قرب پروردگار نائل گشته‌اند، همانند زن فرعون. چه قدر عالی و دل‌نشین قرآن در آیات پایانی سورۀ تحریم به مناسبت توبیخ برخی زنان پیامبر [۳۱] این حقیقت را بیان داشته است:

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَۀ نُوحٍ وَامْرَأَۀ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَینِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَینِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یغْنِیا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیئًا وَقِیلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ * وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَۀ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیتًا فِی الْجَنَّۀ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»[۳۲]؛

«خدا برای کسانی که کفر ورزیده‌اند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایستۀ ما بودند و به آنها خیانت کردند و کاری از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخل‌شوندگان به آتش درآیید و برای کسانی که ایمان آورده‌اند، خدا همسر فرعون را مثل آورده، آن‌گاه که گفت پروردگارا، پیش خود در بهشت خانه‌ای برایم بساز و مرا از فرعون و کردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان».


جریان اویس قرنی در این زمینه بسیار شنیدنی است:

او جوانی بود که به شترچرانی در صحراهای یمن می‌پرداخت و از اجرت این کار نفقۀ مادر فرتوت خود را تأمین می‌کرد. عشق الهی در دلش تابید تا آنجا که گاه شب تا به صبح در رکوع و سجده به سر می‌برد. شوق زیارت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم او را از خودْ بی‌خود کرد و با اصرار از مادر اجازۀ سفر به مدینۀ الرسول گرفت، ولی مادر جز نیم‌روز اجازه توقف در مدینه به او نداد. او با یک دنیا شوق و شعف از یمن به سوی مدینه حرکت کرد، ولی وقتی به خانۀ رسول خدا وارد شد از آن حضرت خبری نیافت و پرسید: پیامبر کجاست؟ گفتند به مسافرت رفته و تا مدتی برنمی‌گردد، اما هزار افسوس که اویس بنا بر عهدش با مادر، نمی‌توانست تا آن مدت بماند. با چشمی اشک‌آلود به سوی یمن حرکت ‌کرد و در دل با محمد و خدای محمد رازها داشت. اویس برگشت و دیگر هم توفیق زیارت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را نیافت.

رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هنگام برگشت، تا به مدینه رسید به همراهان فرمود:

«انّی لأنشق روح الرحمن من ‌طرف الیمن»؛

«من از طرف یمن بوی خدا را استشمام می‌کنم».

آن‌گاه به خانه آمد و بی‌درنگ پس از ورود به خانه پرسید:

«این نورِ کیست که در این خانه می‌بینم؟»

در پاسخ گفتند: «شتربانی که اویس نام داشت به این سرای آمد و باز شتافت» پیامبر فرمود:

«این نور را به هدیه در خانۀ ما گذاشت و رفت».

آری اویس در ظاهر از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دور بود، اما از بسیاری از صحابه که همیشه با او بودند، نزدیک‌تر بود و پیامبر خطاب به او از راه دور فرمود:

«وا شوقاه الیک یا اویس القرن»؛

«چه‌قدر به تو مشتاقم ای اویس قرنی»[۳۳].

به نظرم شعر معروف زیر به داستان اویس اشاره دارد.

گر در یمنی چو با منی پیش منی

گر پیش منی چو بی منی در یمنی [۳۴]

آری،

گرچه دوریم بیاد تو قدح می‌گیریم

بُعد منزل نبود در سفر روحانی [۳۵]

پیامبر اویس قرنی را «نَفَس الرحمن» و «خیر التابعین»[۳۶] لقب داد و گواهی داد که او از اهل بهشت است.

آری چگونه اهل بهشت نباشد کسی که یکی از زهّاد ثمانیه (هشت زاهد مشهور جهان اسلام) بلکه برترین آنهاست.[۳۷]

او از حواریین و اصحاب سرّ امیرمؤمنان علی صلواةالله علیه است و آخرین نفر از آن صد نفری است که در جنگ صفین با علی «بیعت بر مرگ» کردند و جنگیدند تا همه به فوز عظیم شهادت نائل گشتند [۳۸].

برخی از عارفان و فیلسوفان معتقدند که هر مزاجی نمی‌تواند نبوت و وحی را تحمل کند و صاحب نبوت باید در زمان خود دارای «اعدل امزجه» یعنی متعادل‌ترین مزاج‌ها باشد [۳۹].

رخش می‌باید تن رستم کشد

مرد می‌باید که بار غم کشد [۴۰]

از برخی روایات برداشت می‌شود که بعضی از پیامبران به اندازۀ ۴۰ مرد قوی از قدرت جسمی برخوردار بوده‌اند. بر این اساس آیۀ:

«اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ» [۴۱]؛

«خدا بهتر می‌داند رسالتش را کجا قرار دهد».

شامل خصوصیات روحی و جسمی هر دو خواهد بود.

حافظ در مطلع غزلی گفته است:

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید [۳۵]

برخی نسخه‌نویسان مصراع دوم را چنین ضبط کرده‌اند «یا تن رسد به جانان» که ظاهرا غلط است. حافظ دانشمندی است حافظ و مفسر قرآن و دربارۀ تسلط خود بر قرآن گوید:

عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ

قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت [۴۳]

او که در قرآن خوانده است: «تقوا به خدا می‌رسد نه گوشت و خون قربانی»، چگونه می‌تواند تن مادی را واصل به حضرت جانان، که مقامی است مجرد، بداند.

پانویس

۱. آل عمران/۲۸.

۲. مائده/۱۸.

۳. بقره/۲۸۵.

۴. حج/۴۸.

۵. ق/۴۳.

۶. هود/۱۲۳.

۷. بقره/۲۱۰؛ و پنج موضع دیگر.

۸. عنکبوت/۲۱.

۹. انشقاق/۶.

۱۰. بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۵۳؛ کشف الغمه، ج۱، ص۱۷۰.

۱۱. ذکر یونسیه عبارت است از: «لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» که بخشی‌ از آیه ۸۷ سوره انبیاست و بسیار ذکر مبارک، پراثر و مورد تأکید اساتید عرفان است که در سجده گفته می‌شود.

۱۲. الصراط المستقیم، ج۱، ص۱۷۰.

۱۳. مسد/۱ـ۳.

۱۴. حجرات/۱۳.

۱۵. کاشانی، شرح منازل السائرین،ص۲۵، انتشارات بیدار.

۱۶. نهج‌البلاغه، حکمت۱۴۷.

۱۷. مصباح الشریعة، ص۱۹۶.

۱۸. بحار الانوار، ج۱۶، ص۳۶۸ به نقل از اصول کافی.

۱۹. یعنی انسان دو روز یا بیشتر بدون افطار روزه بگیرد. شرح لمعه، ج۲، ص۱۴۱، از چاپ با تحقیق کلانتر.

۲۰. بحارالانوار، ج۱۶، ص۳۸۹.

۲۱. این مطلب را در بخش مدت سفر بیان کردیم.

۲۲. کافی، ج۸، ص۱۱۰.

۲۳. بحارالانوار، ج۳۱، ص۱.

۲۴. تذکرة المتقین، ص۱۱۶.

۲۵. ق/۳۵.

۲۶. تذکرة المتقین، ص۱۰۶.

۲۷. نهج‌البلاغه، پایان خطبه ۱۹۲.

۲۸. لب اللباب، ص۱۱.

۲۹. منتهی الآمال، بخش زندگی‌نامه امام جواد علیه السلام .

۳۰. رساله معراجیه شیخ رئیس‌ابن‌سینا؛ وافی ج۱، ص۱۰۲؛ این روایت در حلیة الاولیاء ابی نعیم نیز آمده است

۳۱. مطابق روایات صحیح از اهل سنت این دو زن عایشه و حفصه بوده‌اند. ر.ک: الدر المنثور سیوطی، ذیل سوره تحریم، آیات ۱۰ و ۱۱.

۳۲. تحریم/۱۰ و ۱۱.

۳۳. داستان اویس قرنی در کتب حدیثی و تراجم شیعی و سنی، با تعبیرات مختلف، آمده است از باب نمونه بنگرید: بحار الانوار، ج۴۲، ص۱۵۵؛ ج۴۳، ص۱۵۶؛ ج۴۱، ص۳۹۹.

۳۴. ابوسعید ابوالخیر

۳۵. دیوان حافظ.

۳۶. نفس الرحمن یعنی نفس خدای بخشنده و خیرالتابعین یعنی بهترین تابعان. تابعان کسانی هستند که پیامبر را ندیدند، ولی اصحابش را دیدند. اویس قرنی رئیس و بزرگ تابعان پس از امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام ـ که البته حسابشان جداست ـ و نیز امام‌زادگانی همچون عباس ‌بن علی علیه‌السلام، است.

۳۷. منتهی الآمال، حالات یاران علی علیه السلام.

۳۸. منتهی الآمال، ص۱۴۱ و ۱۴۲

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۱
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۲۴۲ تا ۲۷۱

شاکله‌ها گوناگون است و هر کس بر اساس شاکله و ساختار وجودی خویش عمل می‌کند و بر همین اساس نمی‌توان برای سلوک، نسخه‌ای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد؛ بلکه انسانی کامل لازم است که بر اساس شاکله‌ها و نفوس گوناگون افراد، هر کس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاکله‌اش راهنمایی کرده و به مقصد برساند.

فهرست

ضرورت راهنمای سفر

عرفاً برای اثبات ضرورت راهنما در سفر الی الله تلاش فراوانی کرده و ادلۀ گوناگونی اقامه نموده‌اند که طرح و بررسی همۀ آنها میسّر نبوده و مثنوی را هفتاد من کاغذ می‌کند. فقط شیخ نجم‌الدین رازی در کتاب مرصاد العباد ۱۰ دلیل اقامه کرده است [۱]. ادلۀ این مطلب را می‌توان به دو بخش عقلی و نقلی و ادله نقلی را می‌توان به دو بخش قرآنی و روایی تقسیم نمود.

به برخی از این ادله اشاره می‌کنیم:

۱. رجوع جاهل به عالم

سالک نسبت به راه خدا جاهل است و انسان کامل عالم و رجوع جاهل به عالم فطرتاً، عقلاً و نقلاً مسلّم است، پس سالک باید به عارف کامل رجوع کند و از او راهنمایی بطلبد. صغرای این قیاس روشن است و کبرای آن نیز توضیح زیادی نمی‌طلبد، فقط باید به ادلّۀ نقلی ضرورت رجوع جاهل به عالم اشاره‌ای کنیم، زیرا از نظر عقلی مطلب مسلّم است و هیچ‌کس در آن شکّی ندارد و لذا اوامر وارد شده در دستورات دینی در این زمینه همه ارشادی‌اند، یعنی بر همان حکم عقل تأکید و تأیید می‌ورزند. آیات و روایات در این زمینه بسیار است که به بعضی اشاره می‌کنیم.

  • الف: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[۲]؛
  • «پس اگر نمی‌دانید از آنان که می‌دانند و به یاد دارند بپرسید».
  • ب: «یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیا»[۳]؛
  • «ای پدر، به راستی که من از علم بهره‌ای دارم که تو نداری. پس از من پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت نمایم».
  • ج: در کتاب کشف الغمّه از امام سجاد علیه السلام روایت می‌کند که ایشان فرمود:
  • «هَلَک مَنْ لَیس لَه حَکیمٌ یرْشِدُه»[۴]؛
  • «هر کس استاد حکیمی که دائماً او را راهنمایی کند، نداشته باشد، هلاک می‌گردد».

۲. سهولت سلوک

تجربه نشان داده است که فقط سالکِ بیعت کرده با راهنمای کامل است که به راحتی از کریوه‌های راه می‌گذرد و به مقصد می‌رسد. عرفا در این زمینه داستان‌ها دارند؛ به یکی اشاره می‌کنیم:

نجم الدین رازی در مرصاد العباد گوید:

«... پس شیخ مرغ‌صفت است باید که مرید را بر پر و بال خود بنهد و مسافت‌های بعید که عمرها به خودی خود قطع نتوانستی کرد، بر شهپر همت شیخ به اندک روزگار قطع کند و در عالمی که طیران نتوانستی کرد، به تبعیت شیخ طیران کند. این ضعیف در خوارزم سالکی دیدم که او را شیخ ابوبکر می‌گفتند. از خراسان از ولایت جام بود و یکی از جمله مجذوبان حق بود. شیخی معین نداشت، اما به تصرّفات جذباتِ حق، مقامات عالی یافته بود و از پسِ عقبات عظیم گذشته بود و قطع مسافت‌ها کرده، با این ضعیف در بیان مقامی از مقامات سخن می‌راند. می‌گفت: بعد از آن که چهل و پنج سال سیر کرده بودم، بدین مقام رسیدم. از صعوبت احوال این مقام دو سال خون شکمم پدید آمد و بسی خون خوردم و جان دادم از راه صورت و معنی تا حق‌ تعالی مرا از این مقام عَبْره داد. این ضعیف با شیخ خود سلطان طریقت و مقتدای حقیقت مجدالدین بغدادی۲ باز گفت، بر لفظ مبارک او رفت که هرگز کس قدر مشایخ نشناسد و حق ایشان نتواند گذارد ‌و ما را مریدان هستند که به دو سال دادِ سلوک این راه از مبتدای طریقت تا نهایت بداده‌اند و چون بدین مقام رسیده‌اند به یک روز یا دو روز از این مقام ایشان را عبور داده‌ایم که چنان عزیزی بعد از مجاهدۀ چهل و پنج ساله و مجذوبی حق، دو سال در این مقام همی ماند و آن همه رنج بیند» [۵] .

به مقدار صحت و سقم این داستان کاری نداریم، فقط خواستیم نمونه‌ای آورده باشیم و عبارت کتاب را نقل کردیم تا هم بر نکات عرفانی و ادبی تحفّظ شده‌ باشد و هم خوانندگان محترم با شیوه‌های نگارشی کتب قدیم عرفان آشنا شوند.

۳. گذر از امتحانات

در راه خدا لغزش‌گاه‌ها و امتحانات، بسیار است و سالک به آنها و راه گریز از آنها ناآشناست، استادی کامل و راهنمایی راه‌رفته می‌باید که دست سالک را بگیرد و از مهالک و آزمون‌ها نجات بخشد [۶]. برای نمونه:

می‌گویند:

یکی از شاگردان معروف مرحوم سیداحمد کربلایی; در نجف در برهه‌ای از سلوک خود احساس می‌کند که به کمال رسیده است و نیازی به استاد ندارد و بر همین اساس مدتی به خدمت استاد نمی‌رود. روزی با خود فکر می‌کند که اگرچه ما دیگر نیازی به استاد نداریم، اما از باب تشکر از زحمات گذشته خوب است سلامی خدمتشان عرض کنیم و با همین نیت راه منزل استاد را در پیش می‌گیرد. به منزل که می‌رسد می‌بیند درب منزل و درب اتاق روبه‌رو هر دو باز است و مرحوم سید احمد در انتهای اتاق به هیئت منتظران نشسته است، ولی تا چشمش به این شاگرد می‌افتد شروع به توهین می‌کند و با اهانت‌های آبدار او را مخاطب می‌سازد.

این شاگرد می‌گوید: ابتدا خیال کردم در آدرس منزل اشتباه کرده‌ام، اما با کمی دقت فهمیدم درست آمده‌ام، خانه خانۀ استاد و این سید به ظاهر بی‌ادبِ اهانت‌کننده هم کسی جز استاد نیست. به هر حال، هرچه نزدیک‌تر می‌شدم، صدای ایشان هم بلندتر می‌شد تا مجبور به عقب‌نشینی شدم و برگشتم، ولی ایشان به بدگویی خود ادامه می‌دادند و من تا اواسط کوچه صدای ایشان را می‌شنیدم. حیران و سرگردان در حالی ‌که عمیقاً در خود فرو رفته بودم به سوی حرم مطهر امیرمؤمنان علیه السلام حرکت کردم، اما هنوز به درب مطهر صحن نرسیده بودم که آن حال شیطانی از من گرفته شد و فهمیدم که فرسنگ‌ها با کمال فاصله دارم. من کجا و کمال کجا! باز به طرف منزل استاد برگشتم. به درب منزل که رسیدم دیدم مرحوم سید احمد حیاط را آب پاشی کرده است و منتظر قدوم من درب منزل ایستاده تا وارد شدم و سلام کردم؛ با روی خوش و لبخند جواب سلامم را داد و فرمود: بیا جانم؛ حالا آدم شدی.

آری استاد کامل و راهنمای راه این‌گونه است که به تعبیر امیرالمؤمنین صلواة الله علیه در وصف پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم:

«طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ یضَعُ ذَلِکَ حَیثُ الْحَاجَۀ إِلَیهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْی وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَۀ بُکْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَۀ وَ مَوَاطِنَ الْحَیرَۀ ...»[۷]؛

«پیامبر طبیبی است که همراه طبّ خود در میان مریضان همواره گردش می‌کند، مرهم‌ها و ابزارهای پزشکی خود را محکم و آماده ساخته است تا هر کجا نیاز باشد از آنها استفاده کند. جای استفادۀ آنها قلب‌های کور و گوش‌های کر و زبان‌های لال است. این طبیب، با درمان خود در پی مواضع غفلت و جایگاه‌های سرگردانی و حیرت می‌گردد تا با داروی خویش آنها را معالجه کند».

بسیاری از شاگردان مرحوم ملا حسینقلی همدانی و مرحوم قاضی از اساتید زبدۀ علوم اسلامی و مجتهدان به نام بوده‌اند. در میان آنان به نام کسانی همانند آیات عظام:

سید جمال گلپایگانی، سید احمد کربلایی، شیخ محمدعلی نجف‌آبادی، علامه طباطبایی، شیخ محمدتقی آملی، حاج شیخ محمدتقی بهجت، حاج سید حسن مسقطی، حاج سید محمدحسن الهی برادر علامه طباطبایی و ... [۸] برمی‌خوریم.

برخورد اینان با استادشان همانند برخورد عبد با مولی و عاشق با معشوق بوده است و چنان با دیدۀ اعجاب در او می‌نگرند که آدمی از این همه تقدیس و اعتقاد و احترام به حیرت می‌افتد. به عقیدۀ بنده هر یک از توهین‌های مرحوم سید احمد کربلایی به آن سالک گرفتار که باعث رهیدن او از انانیت و رسیدن او به کعبۀ مقصود شد، از هزاران ذکر و دعا که امثال بنده بگوید در میزان پروردگار سنگین‌تر و با ارزش‌تر است. البته این نکته قابل تذکّر است که حال آن سالک گرفتار جز با تندی در حدّ توهین که او را به شدّت به تعجبّ و تفکّر وادارد، قابل اصلاح نبوده است. اصولاً عارفان مؤدب‌ترین و خوش‌اخلاق‌ترین انسان‌هایند، ولی جرّاحِ ماهر هم گاهی می‌بُرد و یا می‌سوزاند و پدر هم گاه چاره‌ای جز تنبیه بدنی نمی‌یابد.

۴. سلوک با چشم باز

هر یک از مراحل سلوک آدابی دارد که بدون دانستن و عمل به آن آداب، گذر از آن مرحله محال یا دشوار است و فقط استاد آگاه می‌تواند سالک را از این مراحل ترقی دهد.

بسیاری از اذکار در مرحله‌ای مفید و در مرحلۀ دیگر مضر است. بسیاری از کارها برای مبتدی واجب و برای منتهی مکروه و یا حرام است[۹] و سالک از همۀ اینها بی‌خبر است و کامل بر همۀ اینها آگاه است. کسی که راهنما ندارد بسیار با سختی راه می‌پیماید، زیرا به وظیفۀ خود در مراحل راه آشنا نیست و با تجربه‌کردن راه‌های گوناگون و خون دل خوردن باید از هر مرحله بگذرد و چه بسا همین زحمات موجب کوتاهی عمر او و فشارهای سخت جسمانی می‌گردد.

استاد که از شاگردان عالی‌مقام عارف وارسته مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی بودند، دربارۀ زحماتی که استادشان در این زمینه متحمل شده‌اند، می‌نویسند:

«ایشان بالاخره به مقصد رسیده و دارای توحید ذاتی الهی شدند، ولی با چه خون دل‌ها و مشکلات که رفقا و ارادتمندان همدانی ایشان فقط می‌دانند. تازه ایشان در عنفوان رشد و کمال روحی و تازه به ثمر نشستن درخت تجرد تام و توحید کامل یعنی در سنّ ۵۹ سالگی رحلت نمودند، که اگر تحقیقاً در سلوک خود به استاد کاملی می‌رسیدند، تمام این مشکلات را از جلوی راه ایشان بر می‌داشت و مرگشان را مانند سایر بزرگان مانند مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانیو حاج شیخ محمد بهاری همدانی و حاج میرزا علی آقا قاضی از هفتاد به بالا و هشتاد می‌رسانید»[۱۰].

نمونه‌ای از این فشارها را استاد در جریان معاینۀ دکتر قلب در تهران از ایشان بیان کرده‌اند[۱۱]. ایشان بعد از رسیدن به کمال می‌فرموده‌اند:

«راه این قدر سخت نبود که من رفتم و اگر بخواهم دوباره بروم، خیلی آسان‌تر طی می‌کنم»[۱۲].

۵. ربط با استاد خاص

سالک برای گرفتن فیوضات قلب استاد خاص یعنی ولی مطلق هر زمان، همانند حجة بن الحسن المهدی ـ ارواحنا فداه ـ در این زمان، نیاز به اتصال با قلب استاد عام یعنی انسان کامل دارد[۱۳]. اگر امام معصوم علیه السلام دربارۀ مسائل ظاهری به اصحاب خویش با عتاب بفرماید:

«مَنْ یحْتَمِلُ مِثْلَ مَا یحْتَمِلُ ذَرِیح»[۱۴]؛ «کیست از میان شما که بتواند تحملی همانند تحمل ذریح مُحاربی داشته باشد».

آیا دربارۀ اسرار و حقائق می‌توان گفت: همه مستقیماً با قلب قوی ولی الله مطلق در ارتباطند. اگر چنین است، چرا برخی از این مدعیان ارتباط و اتصال قلبی با حضرت، در اولیات معرفت بلکه اخلاق اسلامی مانده‌اند؟! نه روحشان دارای پرواز است و نه راهشان با راه امام همساز است. البته مقصود این نیست که انسان شیعی، بلکه مسلمان نمی‌تواند با ولی زمان در باطن ارتباط برقرار کند؛ هر انسانی به قدر اعتقاد خویش می‌تواند با قطب عالم مرتبط باشد، بلکه سخن در این است که پاره‌ای معارف به علت ضعف قابل نمی‌تواند مستقیماً به افراد برسد و در حقیقت قلب استاد عام در حکم ژنراتورهای ضعیف‌کنندۀ ولتاژ عمل می‌کند و به شاگردانش فیض می‌رساند[۱۵].

۶. دلالت آیات و روایات

آیات و روایات بسیاری به نحو عموم یا خصوص بر ضرورت استفاده از راهنمای کامل در سفر راه خدا دلالت دارد. به برخی پیش از این اشاره شد و به بعضی دیگر هم اینک اشاره می‌کنیم:


الف: داستان موسی و خضر علیهما السلام که در قرآن به تفصیل آمده است، دال بر ضرورت راهنما در صراط حق و راه کمال است. عرفا در تفسیر و استخراج نکات این داستان سخن‌ها دارند. این داستان در آیات ۶۰ تا ۸۲ از سوره کهف آمده است. این دو آیه در تبیین مقصود ما کافی است:

«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَینَاهُ رَحْمَۀ مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا * قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»؛

«تا بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود بدو دانشی آموخته بودیم. موسی به او گفت: آیا تو را بر این اساس که از دانشی و بینشی که آموخته شده‌ای به من یاد دهی پیروی کنم؟»

بر همین اساس، اهل معرفت از استاد کامل به «خضر راه» تعبیر کرده‌اند.


ب: امیرالمؤمنین و سلطان العارفین صلواةالله علیه در وصیتش به کمیل می‌فرماید:

ِ«...اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّۀ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَینَاتُهُ وَ کَمْ ذَا وَ أَینَ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً یحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَینَاتِهِ حَتَّی یودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَۀ الْبَصِیرَۀ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیقِینِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَۀ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاۀ إِلَی دِینِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیتِهِم»[۱۶]؛

«بلی! زمین از کسی که برای خدا با دلیل و برهان قیام کند، خالی نمی‌ماند، حال یا آشکار و مشهور است و یا ترسان و پنهان، و این بدین جهت است که دلیل‌های روشن الهی از بین نرود. ولی اینان چه مقدارند؟ و کجایند؟ به خدا سوگند که اینان بسیار کم‌اند، ولی در نزد پروردگار بسیار گران‌قدرند. خدا به وسیلۀ آنان دلیل‌ها و بینات خود را حفظ می‌کند تا آنان بینات الهی را در نزد همانندان خود به ودیعه بسپارند و در قلوب آنان بکارند. دانش با بینایی حقیقی به آنان یکباره رو آورده است و جوهرۀ یقین را با جان خود مسّ کرده‌اند و آنچه را که خوشگذران‌های نازپرورده سخت و ناهموار داشتند، آنان نرم و هنجار انگاشتند و به آنچه نادانان از آن در وحشت و ترس بودند انس گرفتند و خو کردند و با بدن‌هایی ‌که روح‌های آنها به بلندترین قلۀ عالم بالا آویخته است، در دنیا زندگی کردند. آری اینان جانشینان خدا بر روی زمین و دعوت‌کنندگان به سوی دین اویند، آه آه! که چه مشتاق دیدارشانم».


شواهد گوناگونی در این کلام هست که دلالت دارد، مراد از این گونه انسان‌ها فقط ائمه اطهار: نیست که به برخی اشاره می‌کنیم:

  • ۱. از آغاز حدیث برداشت می‌شود که این انسان‌ها مصادیق «عالم ربّانی» هستند و روشن است که این عنوان نه در لغت و نه در عرف دین منحصر در امامان معصوم نیست و انصراف هم بدون دلیل است و اطلاق محکَّم است.
  • ۲. امام فرمود:
  • این انسان‌ها حقایق دریافتی خود را در قلوب اشباه و نظایر خود می‌کارند و روشن است که برای ائمه: شبیه و نظیری یافت نمی‌شود[۱۷].

  • حضرت در جای دیگر فرموده است:
  • «لَا یقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّۀ أَحَد»[۳۶۵]؛ «هیچ‌کس از این امت با آل محمد قابل مقایسه نیست».

  • ۳. صفاتی که برای این‌گونه انسان‌ها بیان شده، از صفات ویژه و خصائل مخصوص ائمه اطهار: نیست، اگرچه آنان در تمامی این صفات پیشگام و اسوۀ دیگرانند.

ج: علی علیه السلام در نهج البلاغه در تفسیر آیۀ «...یسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ* رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَۀ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه»[۱۸] می‌فرماید:

«... وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَۀ بَعْدَ الْبُرْهَۀ وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یقَظَۀ فِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَۀ یذَکِّرُونَ بِأَیامِ اللَّهِ وَ یخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَۀ الْأَدِلَّۀ فِی الْفَلَوَاتِ مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیهِ طَرِیقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاۀ وَ مَنْ أَخَذَ یمِیناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَیهِ الطَّرِیقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَکَۀ وَ کَانُوا کَذَلِکَ مَصَابِیحَ تِلْکَ الظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّۀ تِلْکَ الشُّبُهَات»[۱۹]

تا آخر که بسیار پرمغز است.

«... و همواره برای خداوند ـ که نعمت‌هایش پایدار باد ـ در پاره‌ای از زمان بندگانی بوده‌اند که خداوند در اندیشه‌هایشان با آنان راز می‌گوید و در باطن خردشان با آنان به سخن می‌نشیند و بدین جهت آنان چراغ نورانی بیداری را در چشم‌ها و گوش‌ها و دل‌ها برافروختند و ایام الله را یادآور ساختند و از جایگاه رفیع پروردگار مردم را ترساندند. اینان مانند راهنمایان در بیابان‌های خشک‌اند که هر کس به راه مستقیم رود، راهش را می‌ستایند و به رستگاری بشارتش می‌دهند و هر کس به چپ یا راست منحرف گردد، راهش را نکوهش کرده از هلاکت بیمش می‌دهند و به حق، آنان چراغ‌های تاریکی‌هایند و راهنمایان در شبهه‌ها و گمراهی‌ها».

ظهور این سخنان در عدم انحصار این‌گونه انسان‌ها در معصومین، به قدری قوی و روشن است که نیازی به شاهد ندارد.


د: امام سجاد علیه السلام در دعای مکارم الاخلاق (دعای بیستم صحیفه) می‌فرماید:

«وَ وَفِّقْنِی لِطَاعَۀ مَنْ سَدَّدَنِی وَ مُتَابَعَۀ مَنْ أَرْشَدَنِی»؛

«خدایا! مرا بر اطاعت هر آن کس که مرا در راه تو تقویت می‌کند، موفق ‌دار و توفیقم ده که از آن کس که مرا ارشاد می‌کند، پیروی کنم».

۷. تفاوت شاکله‌ها

شاکله‌ها گوناگون است و هر کس بر اساس شاکله و ساختار وجودی خویش عمل می‌کند و بر همین اساس نمی‌توان برای سلوک، نسخه‌ای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد؛ بلکه انسانی کامل لازم است که بر اساس شاکله‌ها و نفوس گوناگون افراد، هر کس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاکله‌اش راهنمایی کرده و به مقصد برساند.

خداوند در حدیثی قدسی می‌فرماید:

«برخی از بندگانم را با فقر نگه می‌دارم و برخی را با غنا و بی‌نیازی که اگر گروه نخست را غنا و گروه دوم را فقر دهم ایمانشان مستقیم نمی‌ماند »[۲۰].

انسان کامل ولی الله است و به رنگ خدایی رنگ شده است و بدین جهت او هم با سالکین الی الله دقیقاً به همین گونه رفتار می‌کند؛ یعنی با هر کس بر اساس شاکله و کشش و اندازۀ او برخورد می‌کند.

کسانی که با روایات اهل بیت: آشنایند به خوبی می‌دانند که این روایات از نظر سطح مطالب و بلندای محتوا یکسان نیستند. این اختلاف محتوا عوامل متعددی دارد، ولی عمده‌ترین عامل آن همان اختلاف مخاطبان از نظر استعداد و کشش و فهم و قدرت تعقل یا شهود است.

ائمۀ اطهار: خود به این مطلب تصریح و تاکید کرده‌اند. همین نکتۀ مهم روشنگر علت اختلاف دعاهای آن بزرگواران با روایاتشان می‌باشد. به این مطلب مرحوم ملکی تبریزی و شاگردش خمینی کبیرتصریح کرده‌اند [۲۱].

۸. تأثیر نَفْس و نَفَس

تأثیر نَفْس و نَفَس استاد در تربیت سالک قابل انکار نیست. عرفا از این مطلب به «تلقین ذکر از دست مبارک کامل» تعبیر کرده‌اند. بسیار تفاوت است میان سالکی که خودسر و بدون مربی کامل به سیر پرداخته و سالکی که خود را تحت هیمنۀ ولایت انسانی کامل و از خودرسته و به خدا پیوسته قرار داده و با کمک نفس نفیس استاد کریوه‌های راه را می‌پیماید. گویند:

شخصی خدمت علامه طباطبایی رحمةالله علیه رسید و از ایشان دستور خواست. مرحوم علامه فرمودند: به مدت یک اربعین در بین الطلوعین ۱۰۰۰ مرتبه ذکر شریف تهلیل (لا اله الا الله) را با شرایط ذکر بگویید و در پایان اربعین حال خود را برای من بازگو کنید. او نابخردانه گفت: از این ذکر زیاد گفته‌ام ذکر دیگری دستور بفرمایید. مرحوم علامه با لبخندی نمکین فرموده بودند: ‌این بار چون من گفته‌ام و با این نیت بگویید.

آری همۀ نکته در این جمله است که: «چون من گفته‌ام، بگویید» ‌این است معنای دستگیری استاد. این است معنای بلاکشی استاد و بار شاگرد را بر دوش کشیدن.

عارف کامل مرحوم حاج سید هاشم موسوی حدّاد مکرر به سینه خود اشاره کرده و می‌فرموده‌اند:

«بارها را اینجا بیندازید که من بارکشم»[۲۲].

بی‌جهت نیست که مرحوم قاضی می‌فرموده است: اگر کسی ۴۰ سال به دنبال استاد کامل بگردد، جا دارد و نیز می‌فرموده:

«کسی که دستش به کامل رسید، نصف راه را رفته است»[۲۳].

در ارتباط با تاثیر نَفْْس و نفَس اولیای الهی داستان بسیار است. وجود مقدس رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با نَفَس گرم خود از میان عرب‌هایی که بعضاً سوسمارخوار، دخترکش، متکبر، بی‌فرهنگ و قسی القلب بودند[۲۴]، چه انسان‌هایی فرشته‌سیرت بلکه خداصفت ساخته است.

مگر عثمان بن مظعون کم شخصیتی است[۲۵]؟! مگر ابوذر، مقداد، عمّار، جعفر، شهدای بدر و احد و دیگر جنگ‌ها کم شخصیت‌هایی بودند؟!

ائمۀ اطهار: به خوبی این صفت انسان‌سازی را از پیامبر به ارث برده بودند. مگر بر اثر تاثیر نفس آتشین علی‌ بن ابی‌طالب صلواةالله علیه همّام فی المجلس جان نسپرد و با جذبه‌ای الهی به استقبال صعقه‌ای نرفت که «کانت نفسه فیها»؟![۲۶] مگر زهیر بن قین با چند کلمه صحبت اباعبدالله سلام الله علیه حسینی نشد، پس از آنکه عثمانی المذهب [۲۷] بود. مگر با یک برخورد سازنده و کوبندۀ امام‌ کاظم علیه السلام «بِشْر» که بر مرکب عصیان و طغیان سوار بود، راجل و بلکه «حافی» نشد و تا آخر عمر به برکت حالتِ زمان توبه با پای برهنه راه نرفت؟

۹. گذر کردن از نفس

پایان سفر الی الله فناء فی الله است و برای رسیدن به فنا، نفسِ سالک باید در هم بشکند و این کوه انانیت خرد شود. پس برای رسیدن به مقام فنا گذر کردن از نفس لازم است و سالک گرفتار نفس چگونه می‌تواند با اراده‌ای برخاسته از نفس و همتی منشأ گرفته از خود، خویش را فانی سازد؟! فناء فی الله نیاز به افناء دارد و افناء جز با دست مبارک ولی الله که همان انسان کاملِ راهنماست، صورت نمی‌گیرد [۲۸] و به همین دلیل درمی‌یابیم که نیاز سالک به استاد کامل در مراحل پایانی سیر الی الله به مراتب از نیاز او در مراحل آغازین بیشتر است.

یکی از شاگردان مرحوم حاج سید هاشم حداد رحمةالله علیه به ایشان عرض می‌کند:

«مرا به مراحلی صعود می‌دهند که از شدت حملات، تحمل آن برای من سخت است و لهذا ترس مرا فرامی‌گیرد و چه بسا این خوف و ترس موجب عدم حرکت و وقوف می‌گردد»

و ایشان در جواب می‌فرمایند:

«هیچ خوف نداشته باش، هر جا می‌خواهند ببرند، من با تو هستم»[۲۹].

۱۰. تعیین رفیق سفر

یکی از امور بسیار لازم و ضروری در پیمودن راه خدا «رفیق» است و لذا گفته‌اند: «الرفیق ثم الطریق»؛ «ابتدا به فکر رفیق باش و سپس به فکر سفر».

حافظ هم سروده:

[شعر]

دریغ و درد که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق

[/شعر]

رفیق، سالک را در گذر کردن از کریوه‌های سلوک و خطرات راه کمک می‌کند. تعیین رفیق برای هر سالک نیاز به شناختن نفوس و شاکله‌ها دارد و کسی جز انسان کامل شاکله‌ها را نمی‌شناسد. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم دو بار میان اصحاب «اخوّت» و برادری برقرار ساخت. تشابه‌ها و تفاوت‌های نفسانی افراد در این عملکرد رسول خدا صلی الله علیه وآله به خوبی روشن است. عمر با ابوبکر برادر می‌شود و علی با رسول خدا، ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.

علاوه بر اینکه اتحاد نفوس همفکر و همراه و همدل در راه خدا بسیار کارساز است و جمع شدن تعدادی سالک همدل جز در زیر لوای راهنمایی کامل حاصل نمی‌شود.مولی حسینقلی همدانی رحمةالله علیه فرموده است:

«خیلی کار از اتحاد قلوب ساخته است که از متفرد برنمی‌آید»[۳۰].


اینها ده دلیل بر «ضرورت راهنمای سفر» بود؛ فتلک عشرۀ کاملۀ.

توصیه‌ای مهم

اگرچه در راه خدا گریزی از استاد کامل به عنوان راهنما نیست و اگر چه پس از رسیدن به انسان کامل باید صددرصد در مسیر تربیتی او قرار گرفت و مُلک دل به او سپرد، اما نکتۀ بسیار مهم اینجاست که باید در راه شناختن «کامل» کمال دقت و وسواس را مبذول داشت و تا یقین صددرصد به کمال انسانی پیدا نکرده‌ایم، نباید به او سر بسپاریم؛ اگرچه ملازمت و استفاده ـ نه به عنوان شاگرد و استاد و مرید و مراد ـ ایرادی ندارد.

به تعبیر علامه بحر العلوم رحمه الله باید بدانیم:

«و اما استاد عام شناخته نمی‌شود، مگر به مصاحبت او در خلأ و ملأ و معاشرت باطنیه و ملاحظۀ تمامیت ایمان جوارح و نفس او و زینهار به ظهور خوارق عادات و بیان دقائق و نکات و اظهار خفایای آفاقیه و خبایای انفسیه و تبدّل بعضی از حالات خود به متابعت او فریفته نباید شد، چه اِشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقائق و عبور بر ماء و نار و طی زمین و هوا و استحضار از آینده و امثال اینها در مرتبۀ مکاشفه روحیۀ حاصل می‌شود و از این مرحله تا سر منزل مقصود راه بی‌نهایت است»[۳۱].

مرحوم علامه طباطبایی بسیار از این بخش از کتاب سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم لذّت می‌برده و بسیار آن را تکرار می‌کرده و تذکار می‌داده‌اند و حقّا که باید همانند زنگ همواره در گوش طالبان راه حق طنین‌افکن باشد تا خدای نکرده با یک خطای در تطبیق، عمری را هدر ندهند.

ضرورت راهنمای سفر و پاسخ به اشکالات

شاید کمتر بخشی از بخش‌های عرفان عملی به اندازۀ بحث «راهنمای سفر» مورد تشکیک و انکار واقع شده باشد. بررسی ریشه‌های علل حساسیت بر روی این موضوع مجال دیگری می‌طلبد و شاید پس از این به بخشی از آنها اشاره کنیم. ما اینک به طرح اشکالاتی که در این زمینه هست پرداخته و آنها را پاسخ می‌دهیم.


اشکالات بحث راهنمای سفر بسیار متنوع است. ما سعی می‌کنیم مهم‌ترین آنها را با رعایت نظم منطقی مطرح کرده و پاسخ دهیم:


اشکال اول

سفر الی الله معنا ندارد و بر فرض معنا داشته باشد، از هیچ ضرورتی برخوردار نیست تا راهنما و دلیل راه بخواهد.

پاسخ:

در بحث «ضرورت سفر» معناداری و ضروری بودن سفر الی الله مفصلاً بحث شد.

اشکال دوم

سفر الی ‌الله نیاز به استاد ندارد و هر کس خود می‌تواند این سفر را بپیماید. چه بسیار کسانی که بدون هیچ راهنمایی این سفر را پیموده و به مقصد رسیده‌اند. «مجذوب» اصطلاحی است عرفانی و به معنای «انسانی که بدون استاد و فقط با جذبه به مقصد رسیده است» می‌باشد. چرا انسان به جای استاد در طلب «جذبه» نباشد؟

پاسخ:

سفر الی الله بدون شک استاد می‌طلبد و استاد انسانی راه‌رفته و راه‌یافته با شرایطی ویژه است. ادلۀ ضرورت استاد و راهنما پیش از این گذشت. هیچ سالکی بدون استاد به مقصد نرسیده است. سالک بدون راهنما یا متوقف است و با تخیلاتی سرگرم و یا در ظلمات کریوه‌های راه، سرگردان.

ترک این مرحله بی‌همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی [۳۲]

آری، حساب مجذوب جداست. مجذوب کسی است که بدون راهنمای ظاهری به مقصود می‌رسد و اویس‌گونه شاهد وصل را در آغوش می‌کشد و از این‌رو، مجذوبین را «اویسیین» می‌نامند، اما:

  • اولاً: درصد مجذوبین بسیار بسیار کم است.
  • ثانیاً: راهی برای تحصیل جذبه به این معنا وجود ندارد، بلکه «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یؤْتیهِ مَنْ یشاء» [۳۳].
  • ثالثاً: بر فرض راهی برای تحصیل جذبه به این معنا وجود می‌داشت، بهتر آن می‌بود که به سراغ آن نمی‌رفتیم، بلکه به دنبال انسان کامل راهنما می‌گشتیم و راه خدا را با سلوک و نه جذبه می‌پیمودیم، زیرا ثمره‌های رسیدن به مقصد از راه سلوک هرگز همانند ثمره‌های رسیدن به آن از راه جذبه نخواهد بود. ثمره‌هایی همچون اتقان در پیمودن راه، اطلاع بیشتر بر مقتضیات و ویژگی‌های هر مرحله و تسلّط بر دستگیری بعد از کمال، قابل نادیده گرفتن نیست.

یک خاطره

خداوند سالک سوخته مرحوم حاج محمدحسن بیاتی را رحمت کند. روزی در همدان به من فرمود:

«استاد ما مرحوم انصاری همدانی در بستر احتضار بودند و مرا امر به سفر حج کرده و فرموده بودند کلید قفل کعبه را برایم بیاور (این جمله معنایی عرفانی دارد) و من مردّد بودم به حج بروم یا در همدان کنار بستر استاد بمانم. از آقای سید محمدحسین حسینی تهرانی پرسیدم، فرمودند: تو حرف استاد را گوش کن. به راه افتادم، ولی قبل از آن به اتاق استاد رفتم و روی بدن مریض ایشان افتادم و گفتم: مرا به که می‌سپارید؟ در حال مکاشفه فرمودند: ۴۰ روز دیگر به استاد می‌رسی. پس از حج خدمت حاج سید محمدحسین رسیدم و پرسیدم استاد کیست؟ فرمود: ‌آقای حدّاد. گفتم ایشان عراق هستند. فرمود: فرقی نمی‌کند. تقویم خود را در‌ آوردم دیدم دقیقاً ۴۰ روز گذشته است. رفقا را صدا کردم و گفتم بیایید لطف و کرامت آقای انصاری را ببینید».

این خاطره به خوبی میزان اهمیت دادن سالکان راستین به دستیابی به استاد را می‌فهماند.


اشکال سوم

اگرچه سفر الی الله ثبوتاً و در مقام واقع نیاز به راهنما دارد، ولی اثباتاً و در مقام شناخت برای شناختن راهنما که همان انسان کامل است، راهی وجود ندارد، زیرا شخص مدّعی راهنمایی اگر به کمال خود تصریح کند، این تصریح نشانۀ عدم کمال اوست. همانند کسی که در مقام امامت جماعت بگوید: من عادل هستم و اگر کمال خود را انکار کند، به مصداق «اقرار العقلاء علی انفسهم جائز»؛ «اقرار عاقلان بر ضرر خویش پذیرفته و نافذ است» ا‌قرارش پذیرفته می‌شود و به عدم کمال او پی می‌بریم.

پاسخ:

  • اولاً: راه‌های شناخت راهنما و کمال استاد گذشت.
  • ثانیاً: فرض سومی هم در مسئله هست و آن اینکه شخصی ساکت است و در زوایای گمنامی پنهان است و ما از راه‌های گوناگون که به برخی اشاره شد، کمال او را احراز می‌کنیم، چنانکه بزرگان نجف اشرف با پیش آمدن قضیۀ طی الأرض مرحوم قاضی ایشان را شناخته و خود را در مسیر تربیت سلوکی او قرار دادند.
  • ثالثاً: ممکن است انسانی کامل به علت تواضع یا ندیدن خود و کمالی در خود که مقتضای فناء فی‌الله است، کمال خویش را انکار کند و ما از راه‌های قطعی، کمال او را احراز کرده باشیم و یا انسان کاملی که به صدق او ایمان داریم در حال بقاء بالله به کمال خویش اشاره کند و ما سخن او را که عین صداقت است بپذیریم. البته در صورت اخیر باید راه‌های دیگر را هم مدّ نظر داشته باشیم تا از دقت لازم در این مسئلۀ ظریف فروگذار نکرده باشیم.

اشکال چهارم

سفر الی الله ثبوتاً نیازمند به راهنماست و اثباتاً هم راهنما قابل شناختن است و ما شناخته‌ایم. راهنما کسی جز انبیا و اوصیای آنان نیست و در این زمان راهنما قطب عالم امکان حضرت حجى بن الحسن العسکری عج الله تعالی فرجه الشریف است و غیبت آن حضرت هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کند، زیرا:

اولاً: راه سلوک راه قلب است و با اتصال قلبی با آن حضرت می‌توان از آن حضرت دستور گرفت و راه خدا را پیمود.

ثانیاً: اگر مشکلی ایجاد می‌کرد، خود آن حضرت برای سالکین «حجت» تعیین می‌کردند، چنانکه در مورد فروع فقهی، فقها را به عنوان حجّت بر مردم تعیین کرده‌اند و فرموده‌اند:

«فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیکُم»[۳۴]

اما در فقه اکبر نه تنها حجتی تعیین نکرده‌اند، بلکه هرگونه طلب معارف را از غیر خودشان ممنوع شمرده و فرموده‌اند:

«طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوق لانکارنا» [۳۵] ؛

«طلب معارف از غیر راه ما اهل‌بیت مساوی با انکار ماست».

پاسخ:

شکی نیست که برترین و بهترین راهنمایان راه خدا انبیا و اوصیای آنان هستند. در قرآن آیات متعددی هدایت به سوی خدا را از وظایف اولیه آنان شمرده است، ولی سخن در این است که آیا راهنمایی راه خدا منحصر در آنهاست؟ ادلۀ فراوانی هست که چنین انحصاری نیست. به برخی از این ادله پیش از این پرداختیم. البته انبیا و اوصیا استاد خاصّ هستند و دیگران استاد عام و بین آن دو تفاوت‌های مهمی است که پیش از این گذشت ، اما سخن در اصل جواز دستگیری برای استاد عام و امکان رسیدن به کمال به دست اوست و در این زمینه تفاوتی میان آن دو نیست.

البته در این زمان که پردۀ غیبت، ما را از استفادۀ مستقیم از حضور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف‌ محروم ساخته است، اگرچه قطب عالم امکان ایشانند و راه سلوک هم راه قلب است، اما مگر هر قلبی می‌تواند مستقیماً با قلب آن حضرت ارتباط برقرار سازد؟ کسی که طاقت دیدار ظاهر امام را ندارد و با نزدیک شدن حضرت به او احساس قبض روح می‌کند و با قسم و زاری از حضرت می‌خواهد نزدیک نشود [۳۶]، چگونه می‌تواند با حقیقت حضرت و قلب آن قطب عالم ارتباط مستقیم برقرار سازد؟ اصولاً یکی از شئون استاد و کارهای راهنمای راه، همین وساطت میان قلب سالک نوپا و قلب امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف‌ است[۳۷]. البته توسل و ارتباط با حضرت غیر از اتصال قلبی است.


و اما داستان تعیین حجت در فقه اصغر و عدم تعیین آن در فقه اکبر، ‌پس می‌گوییم:

  • اوّلاً: نیازی به بیان شارع نیست، زیرا رجوع به خبره در هر فنّ حکم عقل و فطرت است.
  • ثانیاً: شارع بیان کرده و تعیین نموده است. نمونه‌ای از شاخصه‌ها و اوصاف ذکر شده در روایات گذشت.
  • ثالثاً: بعضی مانند استاد معتقدند حتی فقیه و مرجع شیعه باید تالی تلو معصوم باشد و در زهد و دوری از هوا در حدّ اعلی باشد. رسیدن به این درجه از هواگریزی جز با گذشتن از جزئیت و پیوستن به کلیت که مرحله‌ای از کمال است، حاصل نمی‌شود.

این بحث تفصیلی دارد که در این مختصر نمی‌گنجد. استاد در کتاب ولایت فقیه به این نکته پرداخته‌اند.

در پایان، روشن است که اگر کسی دست خویش را در دست عالمی ربانی گذاشت و معارف را از آن راه گرفت، هرگز معارف خویش را از غیر طریق اهل بیت: نگرفته است، بلکه از «غدیر» گوارای وارثان غدیر نوشیده و از «کوثر» ولایت سیراب شده است.

اشکال پنجم

استاد برای رسیدن به کمال و گذر کردن مراحل پایانی سلوک است، زیرا به تصریح اهل معرفت، مراحل آغازینِ سلوک بدون استاد قابل پیمودن است و چون هیچ کس جز انبیا و اوصیا به کمال نمی‌رسد و رسیدن به لقاء الله منحصر در آنان است، نیازی به راهنما و استاد وجود ندارد.

پاسخ:

رسیدن به لقاء‌ خداوند و فناء فی الله در انحصار کسی نیست و انسان از آن جهت که انسان است، قابلیت رسیدن به این مقام را دارد. آری، انبیا و اوصیا پیشگامان این راه و راهنمایان اصلی هستند و در مقام بقاء بالله نیز که تفاضل مطرح است، از سعۀ وجودی بیشتری برخوردارند. تمام هنر انبیا و اوصیا این است که «اسوه» و قائدند و دیگران را به سوی خویش می‌خوانند.

اشکال ششم

انسان‌های غیرمعصوم به هر مقامی و کمالی که برسند، باز از خطا و اشتباه و سهو و نسیان مصون نیستند؛ هر چند از گناه عمدی و به خصوص کبائر مصون باشند و با احتمال خطا و سهو، سرسپردن به آنان و برگزیدن آنان به عنوان راهنما صحیح نیست.

پاسخ:

اولاً: خطر پیمودن راه خدا ـ که ضرورتش قبلاً گذشت ـ با استاد کامل که گاهی هم سهو می‌کند، هرگز با خطر پیمودن آن بدون همراهی استاد کامل، قابل مقایسه نخواهد بود، بلکه این پرخطر است و آن بی‌خطر یا بسیار کم‌خطر.

ثانیاً: به گفتۀ اهل معرفت سهو انسان کامل در مسائل مربوط به تربیت سالک نیست. سهو کامل در امور جزئی و دنیایی است.

ثالثاً:‌ سهو انسان کامل بر اثر شدت انغمار او در توجه به توحید و حافظ جمیع عوالم در آن واحد نبودن است و خداوند رئوف نمی‌گذارد سهوی که این چنین علتی دارد، مایۀ انحراف یا سقوط یا عقب‌گرد سالک گردد، زیرا می‌دانیم که خداوند وکیل و کفیل اولیاست.

رابعاً: محکم‌ترین دلیل بر وجود امری واقع شدن آن است. ما در شاگردان اساتیدی که معصوم نیستند کاملانی می‌بینیم که به قلّۀ معرفت رسیده‌اند. مگر سید احمد کربلایی، سید علی قاضی را تربیت نکرده است.

خامساً: به مصداق کریمۀ «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا»[۳۸] این‌گونه شاگرد و استاد به بی‌راهه نمی‌روند.

سادساً: وقتی کمال شخصی محرز شد و ارتباط ویژۀ او با امام معصوم علیه السلام مسلّم گشت و دانستیم اجازۀ دستگیری به او داده شده، قهراً می‌فهمیم ولی عصر با احاطۀ وجودی که بر چنین انسانی دارد، اجازه نمی‌دهد بر اثر سهو، انحرافی در تربیت او نسبت به افراد رخ دهد. اگر قطب عالم امکان، امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف نمی‌پسندند که با فتوای نادرست شیخ مفید کودک معصومی به همراه مادرش دفن شود و آن فتوا را اصلاح می‌کنند، به یقین نمی‌پسندند که سالک دل‌سوخته‌ای با سهو استادی کامل که مجاز به دستگیری است، به انحراف کشیده شود و یقیناً جبران کرده و دستگیری می‌نمایند.

اشکال هفتم

برخی از راه‌یافتگان به حریم دوست، منازل سیر را به خوبی بیان کرده‌اند و اعمال و آدابی که آنان را به مقصد رسانده است، نیز در کتاب‌ها نگاشته‌اند؛ هر کسی می‌تواند با مطالعۀ آنها در مراحل سلوکی پیش رود و به سرمنزل مقصود برسد.

پاسخ:

هرگز! زیرا هر کس به سوی خدا راهی ویژه دارد. «الطرق إلی الله بعدد أنفاس الخلائق» [۳۹]؛ «راه‌ها به سوی خدا به تعداد نفوس خلائق است» و همان‌گونه که خطوط دو سر انگشت همانند نیست، دو نفس در عالم از همۀ جهات مثل هم نیست و هر کس شاکله‌ای ویژه دارد و بر اساس آن عمل می‌کند.

«قُلْ کُلٌّ یعْمَلُ عَلی‌ شاکِلَتِهِ»[۴۰]. از این‌رو، استادِ کاملِ نفس‌بین و نفس‌شناس لازم است تا هر کس را از راه نفس خودش و با در نظر گرفتن شاکله‌اش به سوی حق رهنمون گردد.

اشکال هشتم

قرآن کریم بیانگر هر چیز است و از آن جمله راه هدایت انسان‌هاست و سنّت معصومین: هم بهترین راه را پیش روی آدمیان می‌نهد. پس چه نیازی به استاد کامل وجود دارد؟

پاسخ:

اولاً: استنباط صحیح از کتاب و سنّت در فقه اکبر کار هرکس نیست، چه اینکه استنباط احکام در فقه اصغر نیز چنین است. به این مطلب در رسالۀ سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم تصریح شده است[۴۱].

ثانیاً: تطبیق کلیات استنباط شده بر مصادیق نیاز به نفس‌شناسی، شاکله‌شناسی و تشخیص حق و باطلِ مکاشفات دارد و اینها همه کار «کامل» است.

اشکال نهم

استاد از طریق نفس خود سالک را سیر می‌دهد و قهراً تبعیت از او یعنی تبعیت از نفس انسانی عادی.

پاسخ:

اوّلاً: استاد کامل با رسیدن به مقام فناء فی الله و بقاء بالله در عالم خلوص ذات وارد شده و از مخلَصین (پاک‌شدگان) گشته است و طبیعتاً نفسی طاهر و مطهَّر دارد. به مسئلۀ سهو هم قبلاً پاسخ داده شد.

ثانیاً: سیر از طریق نفس مهذّب استاد با سیر از طریق نفس آلوده و غیر مهذّب خود سالک برابر نیست [۴۲].

اشکال دهم

بر فرض، استاد لازم باشد، چرا کمال او را شرط می‌کنید. عقل می‌گوید جاهل باید به عالم رجوع کند و نیازی به رجوع به اعلم که در بحث ما همان «کامل» است نیست.

پاسخ:

اوّلاً: عقل می‌گوید: چون مسأله بسیار خطیر است، احتیاط لازم است و در نتیجه، رجوع به کامل ضروری است. به دیگر سخن: قوّت محتمَل ضعف احتمال را جبران می‌کند. وقتی خطر در پاره‌ای مراحل راه خدا ابتلا به فرعونیت است، رجوع به اعلم که همان کامل در مسیر خداست، لازم است.

ثانیاً: غیرکامل حق دستگیری ندارد، زیرا غیرکامل در این راه در حقیقت جاهل است و باید خود دست در دست کاملی نهد تا از مراحل باقی‌مانده عبور کند.

علل حساسیت در بحث راهنمای سفر

به نظر می‌رسد حساسیت در مورد راهنمای سفر و ضرورت آن که به عنوان ضرورت استاد در راه خدا،‌ ضرورت دستگیری شدن توسط مرشد، ضرورت داشتن پیر و ... یاد می‌شود، علل گوناگونی دارد که به سه مورد از آنها برای نمونه اشاره می‌کنیم:

۱. خطرناک بودن وادی ارادت

ارادت چون شمشیری دولبه است. اگر در جای جایش واقع شود، بسیار نکوست و اگر بی‌جا واقع شود، بسیار مضرّ است. از شرایط حتمی سلوک تسلیم صددرصد نسبت به «راهنمای سفر» است، ولی چون رهزن بسیار و استادنما فراوان است، بزرگان به مسئله حساسیت فوق‌العاده نشان می‌دهند. ظریفی می‌گفت:

«ارادت نوعی افسار خویش به دست غیر دادن است، باید دید آدمی افسار نفس خویش را به دست چه کسی می‌دهد».

در روایت آمده

«مَنْ أَصْغَی إِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنْ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیس»[۴۳]؛

«کسی که به سخن سخنرانی گوش فرا دهد او را پرستیده است. پس اگر او از خدا بگوید و برای خدا بگوید خدا را پرستیده است و اگر از شیطان و برای شیطان بگوید، شیطان را پرستیده است».

اگر شنیدن سخن سخنوری چنین است، اطاعت محض از دیگری چگونه است؟‌

۲. شکسته شدن مرزها

برخی شطحیات صوفیان و سخنان ناروایی که از آنان نقل شده، کار را بر عارفان سخت کرده است. اگر از سخن کسی ادعای الوهیت و خدایی به مشام برسد و یا مرز میان امام و مأموم یعنی معصوم۷ و رعیت بشکند، طبیعی است که حساسیت ایجاد می‌شود و این حساسیت بسیار به‌جاست. در برخی کتاب‌های صوفیان همانند تذکرۀ الاولیای عطار، مبالغه‌هایی بسیار نابجا و زشت و نازیبا دیده می‌شود.

۳. اظهار نظرهای غیرمتخصصانه

گاه مرادِ گروهی از مریدان با اینکه از حلیۀ علم عاری و یا از تخصص در شریعت تهی‌دست است، در این وادی اظهار نظر می‌کند. خود دیده‌ام کسانی را که به خاطر ارادت به کسی، از او تقلید می‌کردند با اینکه در اجتهادش تردید وجود داشت، چه رسد به مرجعیت و یا اعلمیت او. این بسیار خطرناک است.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۹
Ali.akbari(Azad)