چومجنونم تو لیلی باش
چو کم هستم توخیلی باش
دراین درگه منم عاشق
چومعشوقی توکامل باش
A
چومجنونم تو لیلی باش
چو کم هستم توخیلی باش
دراین درگه منم عاشق
چومعشوقی توکامل باش
A
من درحجاب گویم بیا
توبی حجاب سویم بیا
من دوری از می می کنم
تو می خور وشادان بیا
A
روزگارغریبی است ایام دروغ
پیرو جوان راهی ندارند جزدروغ
دراین دوران بی رنگ و فروغ
منصف آن است که کمترمیگوید دروغ
A
گرپیامبران الهی دارای چنان قدرتی بودند که مخالفت با آنها امکان نمی داشت وتوانایی و عظمتی داشتند که هرگز مغلوب نمی شدند وسلطنت و حکومتی می داشتند که همه ی چشمها به سوی آنان بود ... اعتبار وارزششان درمیان مردم اندک می بود درحالیکه از راه های دور بار سفر به سوی آنها می بستند و متکبران دربرابرشان سرفرود می آوردند وتظاهر به ایمان می کردند ، ازروی ترس یا شهوت مادیات....
درآن صورت نیت های خالص یافت نمی شد و اهداف غیرالهی درایمانشان راه می یافت وباانگیزه های گوناگون به سوی نیکی ها می شتافتند اما خداوند سبحان اراده فرمود که پیروی ازپیامبران و کتب آسمانی...بانیت خالص،تنها برای خدا صورت پذیرد...
برداشتی مستقیم از خطبه 192 نهج البلاغه ی حضرت علی علیه السلام که این کتاب پس از قرآن درنزدعلما آنقدرمعتبراست که برخلاف بسیاری از احادیث ... حاضرشدند آن را به فارسی ترجمه کنند.ودرسوره یونس آیه صدخداوندبه پیامبرمهربانش می فرماید: ای رسول ما اگر خدای تو می خواست اهل زمین همه یکسره ایمان می آوردند (چون نخواستیم) پس تو کی توانی تا به جبر و اکراه همه را مومن و خداپرست گردانی وهیچ یک از نفوس بشر را تاخدا رخصت ندهد ایمان نیاورد ...
امروزه برخی معتقدند که ادیان،عدالت ، برابری و بسیاری از ایسم ها تنها در کتابها زیبا هستند و ظاهرا فقط کاپیتالیسم یعنی قدرت و ثروت همراه با آزادی است که جذاب و دلفریب است آنقدر که بسیاری ازمردم حتی برای تماشای آن حاضرند به دنبال نمایشگرهای گرانقیمت 16kوحتیNkچندبعدی... بروند.
و البته هرکس خودش بهتر می داند که بیشتر اهل کتاب و مطالعه است یا فیلم و سریال ... !
A
عرفان
چندین هزارم از شعرکوتاه
لیک بی قرارم چون قصه کوتاه
کوهی بزرگم پژواک یک آه
اسرارعشقم کوتاه کوتاه
A
شعرکوتاه (رباعی)
مبندی توباطل براسرارحق
که معروف آمده درکتاب حق
تونهی از منکرخویش کن رفیق
مشو ابن ملجم درآیین حق
A
شعرکوتاه
گفتم وقتی برگشتم ازدواج میکنیم -پریسا گفت:نمیشه - گفتم چرانمیشه یه کاری کن بشه – گفت من دانشگاه قبول شدم وپدرم میگه اول باید لیسانس بگیری بنابراین تو هم باید ادامه تحصیل بدی - گفتم باشه بعد ازسربازی میام خواستگاری نامزد که شدیم انشاالله تحصیل هم می کنم
خدمتم تمام شد و درست در دانشگاهی قبول شدم که مجاور دانشگاه پریسا بود از دور ونزدیک همدیگر را می دیدیم... یک روز متوجه شدم که فردا امتحان مهمی داریم درحالی که من چندجلسه غیبت داشتم فورا به همکلاسیم زنگ زدم و گفتم چرا خبرم نکردی ؟ اومعذرت خواست و گفت: من امروز بعدازظهر حدود ساعت 16 درمیدان انقلاب هستم اگه میتونی بیا از روی جزوه ام کپی بگیر
سرساعت میدان انقلاب جلوی سینما بهمن ایستاده بودم. عده ای لباس شخصی به من نگاه می کردند و می خندیدند. دوستم دیر کرد دقیقه به دقیقه تعداد عابرین زیاد می شد تعدادماشینهای پلیس هم زیاد می شد به گوشی همکلاسیم زنگ زدم گوشی را جواب نمی داد ناگهان صدای فریاد و آژیر درهم پیچید مامورین به هرکه ایستاده بود حمله می کردند داشتم فکرمی کردم که به کدوم طرف بدوم که چیزی به سرم اصابت کرد ... وقتی به هوش آمدم دربیمارستان بودم تازه فهمیدم رادیوهای ضد انقلاب درآن ساعت برای میدان انقلاب فراخوان انقلاب داده بودند ومن بی گناه قربانی شده بودم ... مدتی بعد آزاد ولی از دانشگاه اخراج شدم و روابط بین ما و خانواده ی پریسا سرد شد.
اما خودش برایم پیامهای عاشقانه می فرستاد... یک سال گذشت دراین مدت که همزمان از کار و دانشگاهم اخراج شده بودم احساس می کردم ازچشم همه افتاده ام نه با پریسا و نه هیچ دختری رابطه نداشتم کم کم بیمارشدم دکتر رفتم و جواب آزمایش را خواند و گفت نگران نباش ولی ایدز داری! ... پدرم می گفت با کدام پدرسوخته ای رابطه داشتی ومن مرتب می گفتم هیچ کس! ازپریسا هم آزمایش گرفتند خداراشکر سالم بود پس واقعا قضیه چی بود مسئله را دنبال کردیم و پس از کلی تحقیق و دوندگی فهمیدیم دربیمارستان به ما اشتباها خون آلوده تزریق کرده اند! شکایت کردیم ولی به نتیجه ی مطلوبی نرسیدیم حالا من ایدز داشتم ودر مقابل چشم والدینم آب می شدم . کم کم متوجه شدم دوست وفامیل به ما که می رسند میهمانی ها را زنانه مردانه برگزار می کنند و از دخترانشان در برابر من محافظت ویژه ای می کنند !
تعهد داده بودم که با هیچ زنی رابطه برقرار نکنم نه دوست دختر و نه حتی روسپی ! عملا غریزه اصلی به فنا رفت! درمیهمانی های بزرگ خانوادگی به صحبت کردن وتماشای رقص وشادی دختران بسنده می کردم.
ادارات دولتی نه به مجردها کار می دادند نه به سابقه دارها!دریک آژانس تبلیغاتی مشغول کار شدم صاحبش میگفت: چرا زن نمی گیری!؟ تو با این تیپ و قیافه ی آریایی روی هر دختری دست بگذاری نه نمی شنوی
پاسخ می دادم تحصیلات دانشگاهیم کامل نیست می گفت خب برو دانشگاه همانجاهم با یه دختر دانشجو ازدواج کن میگفتم ستاره های من بیشترازآن است که به دانشگاه برگردم .
خیلی ها می پرسیدند چرا ازدواج نمیکنی یا چرا شغل ودرآمد مناسبی نداری و من دلایل سیاسی را مطرح می کردم با اینکه درست بودند ولی خب چیزی که شاید مردم نمی دانستند بیماری بودفقط من می دانستم و آنهایی که باید می دانستند اوایل که جوانتر بودم دست دوستی دخترهای زیادی را بی بهانه رد می کردم واونها به حساب غرورم می گذاشتند ولی روزها پشت سرهم و بی هدف می گذشتند پریسا با یک ثروتمندازدواج کرد و به آمریکا رفت ومن هنوز تو فکر بادبادکها بودم یک روز مادرم باشوق فراوان صدایم کرد که بیا تلفن با تو کار داره گفتم کیه؟ گفت پریسااست میگه خبرخوشی برات داره گفتم نکنه طلاق گرفته! گوشی رو گرفتم الو
-سلام حسین جان خوبی - سلام خداراشکر زنده ام شما چطوری خوشی - آره حسین ببین یه خبرخوب برات دارم توآمریکا دانشمندها داروی بیماریت رو کشف کردند تا یکی دو ماهه دیگه به بازار میاد پرسیدم : تاثیرش چند درصده گفت: صد درصد
اشک شوق در چشمانم جمع شد پس ازبیست سال انزوا حالا می توانستم شاد وسلامت باشم حالا دیگه اگه کسی می پرسید چرا زن نگرفتی نمی گفتم عاشق دختر فلان وزیر بودم و سالها در کفش ماندم ... مدتی بعد برادربزرگم با یک جعبه شیرینی به خانه آمد و گفت: حسین جان می خواهیم برات خواستگاری برویم البته رفتیم ولی عروس خانم میخواد داماد رو ببینه ...گفتم کی به من زن میده !
گفت: اسم خانمه اخترهست بسیارزیباست چهار تا پسر داره یکی از یکی آقاتر دو تا هم نوه داره یعنی بایه تیرچندنشون می زنی و صاحب زن و بچه و نوه میشی . چی از این بهتر... یه چیزی تو دلم شکست یعنی باید بازنی ازدواج کنم که نوه دارد خدایا تا حالا کجا بودی من کی هستم اینا چی میگن... دیگه هیچی نگفتم باناراحتی رفتم تو اتاقم و شروع به تماشای کانال هشت ماهواره کردم. مجری میگفت: فردا صبح زنان و مردان غیور ایرانی برای برابری حقوق زنان و مردان درمیدان انقلاب تجمع کرده به سمت میدان آزادی راهپیمایی می کنند ... فکرم مشغول شد راهپیمایی به سمت آزادی...
به سمت آزادی!
A
داستان کوتاه
دوست که آزار دهد مرا
بی کم و کاست دهد مرا
چون سجده ی شکر کنم هنوز
نعمت صبر دهد مرا
A
شعرکوتاه(رباعی)
بهترین حکومت آن است که بادراختیارگرفتن کمترین آزادیها از مردم بیشترین خدمات ممکن را به مردم ارائه کند
درکتاب داستانهای آشنا توضیح داده ام که افرادی که به چهارضرورت اولیه زندگی مسلط نیستند عملا کودکانی آسیب پذیربنام فقیرهستند درکشوری که بسیاری ازمردم زیرخط فقرهستند آزادی معنای ملموسی ندارد! درآزمایشی بنام میلگرام در زندانی بر روی زندانیها به جای اسم عدد گذاشتند وپس از مدتی دیدند که زندانبانهایشان خشن شدند ونسبت به آنها شروع کردند به خشونت ورزی! چرا که هویت آنها را گرفته بودند بنابراین زندانبانها راحت به آنها صدمه می زدند درکشورما ده ها هزارانسان بی هویت! وجود دارد افرادی که گویا نامرئی هستند یعنی دیده و شنیده و به رسمیت شناخته نمی شوند چرا که شغل،تحصیلات، و مهارتهای کافی ندارند حتی به لحاظ اجتماعی سرپرست خانوارهم نیستند وکلا حرفی برای گفتن ندارند برای همین در اعتراض ها احساس می کنندفقط باید فریاد بکشند حتی کسی به آنها اعتراض را نیاموخته! پلیس آنها را بازداشت می کند و چون هویتی که اصولا با شغل تعریف می شود ندارند برچسب اغتشاشگر می خورند!
واقعا اگر آنها اعتراض نکنند چه کسی اعتراض کند ؟ پزشکی که یک دقیقه فرصت شنیدن بیمارش راندارد یا نماینده ای که یک دقیقه ملاقات حضوری و مردمی ندارد! برای این به اصطلاح اغتشاشگران همه حکم زندانبان! رادارند از پلیس تا کارفرما یا صاحبان کسب و کارهاوهرمالکی...این فقرا یاکودکان بزرگ! که بلد نیستند! نیازهایشان را رفع یا مدیریت کنند گاهی کارهایی می کنند که یک انسان عاقل هرگز ریسک انجام آنها را نمی پذیرد آری ممکن است این کودکان! با صدای بیگانه تشویق شوند و به خیابانها آیند ولی ....
بسیاری ازمردم دراوایل انقلاب می گفتند رادیو بی بی سی شاه را ساقط کرد ولی پس از انقلاب نه تنها شاهد ادامه فعالیت رادیو بی بی سی بودیم که ده ها رادیوی حتی 24 ساعته مانند رادیو فردا ، رادیو کویت، رادیوفرانسه، رادیوآمریکا،رادیوشوروی،رادیوعراق،رادیومجاهد، رادیودرفش کاویانی ، رادیو صدای ایران از کالیفرنیا و ....به آن اضافه شد واین درحالی بود که مشکلات مردم پس از انقلاب هم باجنگ و فرارسرمایه ها چندبرابرشده بود اما مسئولین درعالم صوت انقلاب کردند و رادیوهای باکیفیت و سرگرم کننده مثل رادیو آوا راه اندازی کردند به طوری که گوش اکثر رانندگان و کسبه به رادیوهای داخلی است امروزه همان رادیوهای خارجی ، اینترنتی و ماهواره ای شده اند و همانطور که نه قبل و نه بعداز انقلاب رادیو ممنوع نبود و همه داشتند امروز هم پاسخ رسانه های دیداری رقیب یاخارجی باید فرهنگی (انقلابی تصویری) باشد ازما که گذشت ما نسل ( ار اف ای) بودیم ولی مسئولین باید در موضوع جذابیت های بصری، امروز برای نسل هزاروچهارصدی سرمایه گزاری کنند چیزی بهتر و آزادتراز شبکه های نمایش خانگی...وخلاصه آنکه باید سعی کرد به فقرا برچسب اغتشاشگرنزد همانطور که معتادبودن! و اعتیادجرم نیست، فقرهم یک بیماری است که باید علاج شود آن هم فقری که علتش بشتردرسوءمدیریتها و تحریمهای فرسایشی است تاخودفقیر.به امید آزادی همه ی فقرا از فقر و تولیدوثروت روزافزون برای تمام ایرانیان.انشاالله
A
مقاله کوتاه
انسانی که سالهای سال فشارهای رفتاری و روانی ... راتحمل کرده می تواند به خودش حق دهد که درصف اعتراضات باشد حتی انتظار افراد مطلع هم از او جز این نمی تواند باشد ولی من به عنوان شخصی که تجربیاتی معنوی داشته ، هم حال مردمی رادرک میکنم که نگران ترک برداشتن دیوارکاخهایشان هستند هم حال مردمی را درک می کنم که باجانی به لب آمده مقابل مردان مسلح می ایستند ولی حقیقت پندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک این عصاره ی ادیان واحکام توحیدی ایجاب می کند که حق رابگویم وآن چنین است که نباید هیچ شخصی را ترور شخصیتی یا فیزیکی کرد ومن تمامی انواع خشونت را محکوم می کنم چه داخلی باشدچه خارجی ...آنچه مهم است اصلاح است گاهی سکوت فریادی بلندتراست من یادگرفتم که اول خود را اصلاح کنم تا دربرابر پرخاش دیگران! مقاوم ترباشم سالها پیش که انقلاب سبز را مطرح کردم حرفی برای گفتن داشتم ولی امروز سکوت می کنم چرا که دربرابرمردمی که برای نان! قیام کنند نمی توان حرفی داشت ما تحمل شنیدن رنج وشعارهای مردم را از تلویزیون نداریم چه رسد به آنکه به فکرسخنرانی برای مردمی عصبانی باشیم! ولی یادآوری می کنم که درسال پنجاه وهفت هم مردم عصبانی بودند انقلاب شد آرام شدند شورشهای داخلی شد دوباره عصبانی شدند شورشها پایان یافت آرام شدند جنگ خارجی تحمیل شد باز عصبانی شدند واین بار عصبانی ماندند آنقدرکه میلیونها ایرانی گریختندیامهاجرت کردند و میلیونها ایرانی همچنان عصبانی درکشور ماندند واین عصبیت را به همه منتقل کردند رهبری، کرسیهای آزاداندیشی را مطرح فرمودند ولی عده ای به دنبال آن بودند تا مخالفان یا دشمنان! را خوب بشناسند بارها گفته ام درهزازه سوم نمودوکارمهم فرهنگی درسینما و تلویزیون... است وقتی نمی توان درسینما طوری حرف زد که مردم دنیا مشتاقانه برای آن پول بپردازند پس درقرن جدید درزمینه ی فرهنگی حرف تازه ای ندارید اگرهمانقدر که در کتاب مقدس قرآن درباره ی زن وشراب وگل وبلبل (بهشت) صحبت شده درسینما و رسانه خلاقیت اسلامی به خرج می دادید امروز اینقدر مشکلات انباشته ی فرهنگی و اجتماعی نداشتیم. من به عنوان یک صدای بسیارآهسته! به دوستان می گویم حرفی جزسکوت و تاسف ندارم با این همه از همه ی طرفها می خواهم ازدروغ و خشونت پرهیز کنند تا انشاالله درشرایطی نرمال قوانینی نرمال تر داشته باشیم.
A
بیانیه
روزی قاضی مشغول گفتگو با منشی اش بود که منشی گقت: راستی جناب قاضی می دانید شاعری به این شهرآمده که همه را مجذوب اشعارش کرده ؟ شیخ گفت نیم قرنی هست که ما شاعری نداشته ایم
منشی گفت آری وغالب مردم چزی از شعرنمی دانند ولی ناخودآگاه از کلمات موزون خوششان می آید وشاعر را تشویق و حمایت می کنند قاضی گفت: این که خیلی بداست یک فرد یک لاقبا از پشت کوه بیاید و ازهمه دلبری کند
منشی گفت: یا شیخ آیا به او حسادت می کنید قاضی کمی من ومن کرد و گفت اصلا روایت داریم حسادت جایز نیست مگربرشاعر
منشی گفت: عجب، من تا کنون نشنیده بودم که قاضی گفت: من فقیهم یا تو اکنون که شنیدی ما نباید اجازه دهیم یک نفر باکلمات بازی کند بعد هم محبوب شود هم ثروتمند
اوحتما باید دشمن داشته باشد و گرنه به هرچه اراده کند می رسد منشی گفت: این امکان ندارد که کسی دشمنش شود چون او به هرکه می رسد شعری می خواند ودل طرف را میبرد شیخ گفت: پس قانون را دشمنش می کنیم و بدین ترتیب قاضی نزد شاه رفت و قانونی را به امضای شاه مست رساند وروز بعد شاعر را به عدلیه فراخواند وپرسید شغلت چیست؟ شاعرگفت غزلسراهستم قاضی گفت این مختصات شعرتوست چرا همه دوازده بیتی هستند شاعرگفت: این سبک و روش من است عادت کرده ام
شیخ گفت: ای شاعرپدرسوخته مگرنمی دانی شعر طولانی به لهوولعب می رسد دراین ولایت شعر بالای پنج بیت به نیت نمازهای پنج گانه ممنوع است ومن اکنون تورا به سه ماه حبس محکوم می کنم تابعد...
شاعرغمگین و افسرده وارد زندان شد که متوجه شور و شوق زندانیان شد ازیکی ازآنها پرسید چه خبراست؟ و زندانی گفت : آماده باش که دخترشاه برای بازدید آمده از کجا معلوم شاید عفو شدی
شاعر خودش را آماده کرد وقتی فهمید دخترشاه به سلول کناری رسیده بلند شعر خواند که ...شازده خانم قابل باشم بایدبگم به شعر من خوش آمدی خوش آمدی خوش آمدی شازده خانم چه خاکی و چه بی ریا ....
شازده خانم ازاین کلمات موزون به رقص آمد وگفت آیا توشاعری؟ شاعرگفت بله
نگهبان فوری گفت خیر او یک شورشی است دخترشاه گفت او کجاشورش کرده؟ نگهبان گفت نمی دانم به ما گفته اند شورشی است
شاعرگفت: چون من اشعاری بالای پنج بیت سروده ام بدستور قاضی حبس شدم
دخترشاه فورا دستورآزادی اش را صادرکرد و شاعر را با خود به قصربرد شاعردربین راه از روحیات و احوال شاه با خبرشد و یکصد بیت شعر برای شاه آماده کرد وقتی به شاه رسید زانوزد و گفت:
ای پادشه خوبان داداز غم تنهایی دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی.....
شاه که حسابی ذوق زده و غافلگیرشده بود با خوشحالی پرسید تو که هستی ای مردجوان؟
مرد گفت: من شاعری هستم که به جرم شعرگفتن محبوس شد ولی دختر شما مراعفو وآزادکرد
شاه گفت از کی تا حالا شاعری جرم شده که ما بی خبریم
وشاه فورا قاضی را احضارکرد و پاسخ خواست .
شیخ گفت: ای شاه شاهان خود شما چندروز پیش این حکم را امضاکردید شاه گفت ای شیخ من که به یاد ندارم ولی این امضای من است آیا من مست بودم شیخ صورتش رنگ به رنگ شد سرخ و سپید آبی ...بنفش و گفت به گمانم مست بودید شاه گفت: مگرامرنکردیم درهنگام عیش و عشرتمان کسی مزاحم نشود آن هم برای حکم حکومتی؟ شیخ گفت: گستاخی مرا ببخشید فکر کنم بنده هم البته اشتباهی مست شده بودم که مستی شما را درک نکردم . شاه قاضی را توبیخ کرد و شاعر را مقام داد تا در دربار به رونق شعر وشاعری بپردازد.
A
امشب پنجشنبه بیست و دوم اردیبهشت یکهزاروچهارصدویک میهمان جشن قرآنی و پایانی رمضان درمسجدالکوثر بودیم دراین مسجد از پانزده سال پیش هرماه رمضان سی جز قرآن در سی شب رمضان تلاوت می شود با مدیریت خوب استاد سبحانی قاری بین المللی و سخرنیهای جناب استادبابایی، درمراسم امشب اجرای برنامه برعهده ی مجری قرآنی صداوسیما جناب آقای یراق بافان بود اجراها ی گروه هم آوایی غدیر به همراه تلاوت قاریان برگزیده و مطرح کشور و نمایش فیلم وگزارش ،ازبرنامه های امشب بود و درآخرشب به تمام شرکت کنندگان شبهای قرآنی به رسم یادبود هدایایی داده شد که اینجانب هدیه ام را از دستان مبارک حجت الاسلام علی مطهری امام جماعت مسجد گرفتم ایشان بیش از سی سال است که در آبادی مادی و معنوی این مسجدکوشاهستند اما دراین بین آنچه برایم تذکری آشکار از تلاوتهای قرآن بود آیه 79 از سوره ی اسرا بود که درآن خداوند به پیامبرش می فرماید: ( وپاسی ازشب را زنده بدار تا برای تو نافله ای باشد امید آنکه پروردگارت تورا به مقامی ستوده برساند(79) که اینجا گفته می شود منظورهمان مقام شفاعت بزرگ امت اسلامی است که پاداش نماز شب های رسول الله (ص) است سپس در ادامه آیات این دعای قرآنی است که( بگوپروردگارا مرا درهرکاری به طرز درست داخل کن و به طرز درست خارج ساز و ازجانب خود برای من تسلطی یاری بخش قرارده (80) و بگو حق آمد وباطل نابودشدنی است آری باطل همواره نابود شدنی است(81) آری اینچنین توصیه کرده اند که آیه هشتاداین سوره را درآغاز هر کار و حرکتی بخوانید که مفیداست و نماز شب را بخوانید که حتی قضای آن در صبح روز بعد هم بسیار نافع و موثراست انشاالله
A
بنام آنکه زیبا می آفریند و زیبایی را دوست دارد فرهنگ مقوله ای مهم است. انسان بافرهنگ، غنی است اما آیا هرفرهنگی که غالب باشد لزومافرهنگی غنی است! البته که چنین نیست. ما می دانیم که تقریبا هر انسانی نسبت به چیزی باور ،حساسیت،فوبیا یا اختلالی دارد یکنفر از سیاه پوست! دوری می کند یکنفر از بیمار ! یکنفر از فلان پوشش! ویکنفر از شراب،یکنفر نسبت به فلان غذا یا بوی فلان عطر آلرژی دارد و دیگری نسبت به عدد سیزده یا کلمات فحش... که البته گاهی برخی از این حساسیتها عمومی ترهستند.
ازسوی دیگرماگاهی چیزهایی را در ظاهردوست داریم که حقیقتا درواقعیت اصلا دوست نداریم مثلا همه باغ وحش را دوست دارند و برای دیدن حیوانات عجیب و غریب وحتی درنده حاضرند هزینه های زیادی را متحمل شوند اما آیا هیچکس دوست دارد در جوار باغ وحش زندگی کند البته که بعید است هالیوود نیز چنین است اکثرمردم فیلمهای اکشن و مهیج را دوست دارند ولی هرگز دوست ندارند در شهری زندگی کنند که همه هفتیر دارند و همگی هفتیرکش وخلافکار نیز هستد!
آری طبیعت فطرت انسان به سمت آرامش،زیبایی و نشاط میل دارد چراکه آن ویژگیها را از زمانی که نزد خدابوده و باوجودش به این دنیا آورده به یاد دارد... پس بهترآن است که سریع ، خوب و بد انسانها را قضاوت نکنیم یک انسان تنها ! بهتر از هر کسی می داند که اگر زیبایی تنها به ظاهر بود خداهم دیدنی بود پس یادآورمی شوم که زیبایی مجموعه ای از ویژگیهای خوب ظاهری و باطنی است...به امید روزی که همه انسانهایی شایسته وبهتر باشیم انشاالله
A
روزی مردی نزد حکیمی آمد و گفت زنم را درمان کن گوئی افسرده است حکیم نگاهی کردوگفت نمی توانم. مردکه راهی طولانی آمده بود و همسرش بسیارخسته بود باتندی گفت: همه می گویند توشفامی دهی
حکیم گفت خداشفادهد من چکاره ام همه ی آنها که شفاداده اند و شفا گرفته اند رفته اند ... شفایک فرصت است بروید دنبال حقیقت.
مردگفت: کدام حقیقت؟ حکیم گفت: شما فرصت سوزی کرده اید
مرد با تعجب پرسید: کدام فرصت!؟
حکیم گفت:همسرت اهل مسجدبوده ولی از وقتی به خانه ی توآمده نگذاشته ای به خانه ی خدا برود دلش را شکسته ای
مردگفت: قول می دهم اجازه دهم برود ولی شما از کجامی دانی غیب می دانی؟
حکیم گفت: من عاشق دریابودم دریا به انسان بصیرت می دهد غالبا به ساحل می رفتم وبه تماشای دریا می نشستم پریان دریایی! ازپیش رویم دلبرانه عبور می کردند
دلم بی پروایی می کرد ومن پرهیزش می دادم ...روزی به خودآمدم و دیدم که باطن زندگیها را می بینم حال به خانه ی خدابروید تا انشاالله شفایابید.
A
جزراست نبایدگفت،هرراست نشایدگفت.عزیز من سکوت کن.چرادروغ میگی بدبختی اینجاست که دروغ گفتن هم بلد نیستی ما بااین ریشهای سپید وقتی می خواهیم دروغ بگیم اول خودمان آن دروغ را یه طوری باور می کنیم که انگار وحی منزل است بعد میگیم. آره جانم دروغ نگویید شما که حرف راست راهم بلد نیستید بگویید چرا دروغ می گید ... مدهوش نصایح سخنران بودم که دوستم گفت امیر جان صدتومان داری دستی بدی ... گفتم نه بخدا کیفم همراهم نیست.
شب که به خانه برگشتم همسرم گفت چرا لیست خرید را نگرفتی گفتم آخه پول همراهم نبود.همسرم گره ای به ابرو انداخت و گفت کیفت از تو جیبت معلومه بعد میگی پول همراهم نبود .... همسرم نمی دانست از سرشب که به دوستم پول قرض ندادم تا خود خونه دست به جیبم نزده بودم تامبادا باورکنم دروغ گفته ام! پس گفتم ای دادوبیداد راست میگی حواسم نبود ببخشید فردا می خرم.
A
ناگهان بیدارشدم سراسیمه به آشپزخانه رفتم خواستم لیوانی آب بخورم تاسمت درب یخچال رفتم سیراب شدم ! برگشتم درسالن پذیرایی هنوزشب بود وتاریک ولی احتیاجی به چراغ نبود من همه چیز را می دیدم همه چیزمعلوم بود احساس سبکی داشتم دلم هوای پدرم را کرد خودم را بالای سر مزارش دیدم فضایی مبهم بود پشت سرم را نگاه کردم پدرم با قامتی بلندتراز همیشه ایستاده بود گفتم: سلام .گفت.مراباتیرغیب زدند گفتم:سپرنداشتی گفت یادم رفت! گفتم: کمک می خواهی گفت: راحتم صدای برادرم راشنیدم برگشتم ایستاده بود گفت مراطلسم کردند گفتم: کیا. گفت: جادوگران! طاقت نیاوردم رفتم بالای سر پیرفرزانه ، درخوابی عجیب بود پروانه ها بالای سرش پرواز می کردند آرام شدم تازه یادگرفتم هرجااراده کنم ظاهرمی شوم بی نیاز از هر وسیله ای ! من چیزی جز شعوروآگاهی یا اراده نبودم رفتم بالای سر استادم درآغوش همسرش بود مرا دید و گفت: می بینی که شوهر دارم! سرم را برگرداندم درخیابان بودم اتومبیلهای کمی درحال تردد بودند اما توی خیابان پرازسگ و گربه بود ولی گربه سیاه ها ازدیوارها رد می شدند تصمیم گرفتم پیش دوست دخترم برم.خودم را درآپارتمانش دیدم دست در دست یک غریبه بود شاید هم خواب بود غریبه مرانگاه کرد و خندید مثل همیشه آرامشم را حفظ کردم وبرگشتم به اتاقم دیدم آرام خوابیده ام با تنفسی آهسته! جلو رفتم ومثل آهنربا جذب بدنم شدم حالا دوباره طعم نفس کشیدن را می چشیدم چقدرنظم الهی خوب است چقدرلباس خوب است ...خدایاشکرت.
A
درآرامش معنوی گفتیم که بایدبرامورمادی و معنوی مسلط شویم... ولی اعمال دیگری هستند مانندمراقبه هایی که بیشتر برآگاهی و ضمیرناخودآگاه تاکیددارندنمونه ای ازاین مراقبه ها شاواسانا است که فایل صوتی آن را باحداقل قیمت برای اهداف خیرخواهانه می توانید از فروشگاه ما تهییه فرمایید
حالاباکمک تجربه های دوستان مطلبی را ارائه میکنم تاشایدمفیدباشد
شاید اکثر شما دوستان با شنیدن کلمه مراقبه به یاد حالتی در یوگا بیفتید که فرد در وضعیت چهار زانو با کمری صاف و چشمان بسته نشسته ، اما در اصل ، این تمرینی است که رابطه تنگاتنگی با زندگی ما دارد . ریشه مراقبه از مراقبت به معنای مواظبت از افکار , اعمال , گفتار ، دیدار ، شنیدار میباشد.
خیلی از افراد زمانی که پا در عرصه عرفان و خودشناسی میگذارند ، در ذهن فکر میکنند که باید به معبدی و یا در کوهستان ها و یا یک مکان معنوی پا بگذارند، تا هنر مراقبه و خودشناسی را بیاموزند. اما در حقیقت معنی مراقبه کردن ، همان هنر زندگیست ، هنر پذیرش و تسلیم ، هنر رها کردن و عدم کنترل گری ، هنر ایمان به نور هستی و شعور هستی ست . درک یگانگی همه چیز در هستی ست . تعریف مراقبه کردن یعنی عدم دوگانگی نسبت به اتفاقات پیرامون خود ، یعنی عدم برچسب زدن بر پدیده ها ، و به خوب یا بد تقسیم نکردن آن ها.
مراقبه ممکن است یک سنت باستانی باشد ، اما هنوز هم در فرهنگ های مختلف جهان برای ایجاد احساس آرامش و هماهنگی درونی انجام می شود.
اگرچه این عمل با آموزه های مختلف دینی ارتباط دارد ، اما مراقبه کمتر مربوط به ایمان است و بیشتر به تغییر آگاهی ، آگاهی یافتن و رسیدن به آرامش مربوط می شود. این روزها ، با نیاز بیشتر به کاهش استرس در میان برنامه های شلوغ و زندگی طاقت فرسا ، محبوبیت مدیتیشن در حال افزایش است.
اگرچه یک روش درست یا غلط برای مراقبه وجود ندارد ، اما مهم است که عملی پیدا کنید که نیازهای شما را برآورده کند و شخصیت شما را تکمیل کند.
نه نوع محبوب مدیتیشن وجود دارد:
مراقبه ذهن آگاهی
مراقبه معنوی
مراقبه متمرکز
مراقبه حرکتی
مراقبه مانترا
مراقبه استعلایی
آرامش تدریجی
مراقبه مهربانی
مراقبه تجسم
همه سبک های مراقبه برای همه مناسب نیستند. این شیوه ها به مهارت ها و ذهنیت های مختلفی نیاز دارند. از کجا می دانید کدام تمرین برای شما مناسب است؟
میرا دسی ، نویسنده مدیتیشن و متخصص تغذیه جامع ، می گوید: “این همان چیزی است که احساس راحتی می کند و شما را ترغیب می کند که تمرین کنید.”
برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد انواع مختلف مراقبه و چگونگی شروع به مطالعه ادامه دهید.
1 .مراقبه ذهن آگاهی
مراقبه ذهن آگاهی از آموزه های بودایی نشات می گیرد و محبوب ترین روش مراقبه در غرب است.
در مراقبه ذهن آگاهی ، هنگامی که افکار شما از ذهن شما عبور می کنند ، به آنها توجه می کنید. شما افکار را قضاوت نمی کنید یا با آنها درگیر نمی شوید. شما به سادگی هر الگویی را مشاهده و یادداشت می کنید.
این عمل ترکیبی از تمرکز و آگاهی است. هنگامی که احساسات ، افکار یا احساسات بدنی را مشاهده می کنید ، تمرکز روی یک شی یا نفس خود مفید خواهد بود.
این نوع مراقبه برای افرادی که هیچ معلمی ندارند که آنها را راهنمایی کند خوب است ، زیرا به راحتی می توان به تنهایی آن را تمرین کرد.
2 .مراقبه معنوی
مراقبه معنوی در ادیان شرقی ، مانند هندوئیسم و دائوئیسم و در ایمان مسیحی استفاده می شود..
از این نظر که به سکوت اطراف خود تأمل می کنید و به دنبال پیوند عمیق تری با خدا یا جهان خود هستید ، این شبیه نماز است:
از روغنهای اساسی معمولاً برای افزایش تجربه معنوی استفاده می شود. گزینه های محبوب عبارتند از
کندر
مرم
حکیم
سرو
چوب صندل
پالو سانتو
مراقبه معنوی را می توان در خانه یا عبادتگاه انجام داد. این عمل برای کسانی مفید است که در سکوت رشد می کنند و بدنبال رشد معنوی هستند.
3 .مراقبه متمرکز
مراقبه متمرکز شامل استفاده از هر یک از حواس پنجگانه است.
به انوان مثال ، شما می توانید روی چیزی درونی مثل نفس خود تمرکز کنید ، یا می توانید برای کمک به تمرکز توجه خود ، تأثیرات بیرونی ایجاد کنید.مهره های مالا را بشمارید ، به یک گونگ گوش دهید ، یا به شعله شمع خیره شوید.این عمل ممکن است از نظر تئوری ساده باشد ، اما در ابتدا برای بیش از چند دقیقه تمرکز خود را برای مبتدیان می تواند دشوار باشد.اگر ذهن شما سرگردان است ، مهم است که به تمرین برگردید و دوباره تمرکز کنید.همانطور که از نامش پیداست ، این روش برای هر کسی که نیاز به تمرکز بیشتری در زندگی خود دارد ایده آل است.
4 .مراقبه حرکتی
اگرچه بیشتر افراد با شنیدن مراقبه حرکتی به فکر یوگا می افتند ، اما این تمرین ممکن است شامل قدم زدن در جنگل ، باغبانی ، چیگونگ و سایر اشکال آرام حرکت باشد.این یک نوع فعال مراقبه است که در آن حرکت شما را راهنمایی می کند.مراقبه حرکتی برای افرادی که آرامش را در عمل می یابند و ترجیح می دهند ذهن خود را سرگردان کنند خوب است
5 .مراقبه مانترا
مراقبه مانترا در بسیاری از آموزه ها از جمله سنت های هندو و بودایی برجسته است. در این نوع مراقبه از صدای تکراری برای پاکسازی ذهن استفاده می شود. این می تواند یک کلمه ، عبارت یا صدا باشد ، مانند (اوم)”Om” معروف.
فرقی نمی کند که مانترا شما با صدای بلند صحبت شود یا بی صدا. پس از مدتی خواندن مانترا ، هوشیارتر و با محیط خود هماهنگ خواهید بود. این به شما امکان می دهد سطح آگاهی عمیق تری را تجربه کنید.بعضی از افراد از مدیتیشن مانترا لذت می برند زیرا تمرکز روی کلمه راحت تر از نفس کشیدن است. این همچنین یک روش خوب برای افرادی است که سکوت را دوست ندارند و از تکرار لذت می برند.
6 .مراقبه متعالی
مراقبه متعالی یک نوع محبوب مدیتیشن است. این رویه موضوع مطالعات بی شماری در جامعه علمی بوده است. با استفاده از یک مانترا یا مجموعه ای از کلمات که مخصوص هر پزشک است ، این حالت بیشتر از مدیتیشن مانترا قابل تنظیم است. این عمل برای کسانی است که ساختار را دوست دارند و در حفظ یک روش مراقبه جدی هستند.
7.آرامش پیشرونده
آرامش تدریجی که به عنوان مدیتیشن اسکن بدن نیز شناخته می شود ، عملی با هدف کاهش تنش در بدن و ارتقا میزان آرامش است. اغلب اوقات ، این نوع مراقبه شامل سفت شدن و شل شدن آرام عضلات در بدن است. در بعضی موارد ، همچنین ممکن است شما را تشویق کند که موجی ملایم از بدن شما عبور می کند تا به شما کمک کند تا هر گونه تنش را آزاد کنید. این فرم مراقبه اغلب برای تسکین استرس و آرام شدن قبل از خواب استفاده می شود.
8 .مراقبه مهربانی
مراقبه مهربانی برای تقویت احساس شفقت ، مهربانی و پذیرش نسبت به خود و دیگران استفاده می شود. این به طور معمول شامل باز کردن ذهن برای دریافت عشق از دیگران و سپس ارسال یک سری آرزوهای خوب برای عزیزان ، دوستان ، آشنایان و همه موجودات زنده است. ممکن است این نوع مراقبه برای ارتقا و مقایسه عطوفت و مهربانی در نظر گرفته شده باشد.
مراقبه تجسم تکنیکی است که بر روی افزایش احساس آرامش ، آرامش و آرامش از طریق تجسم صحنه ها یا تصاویر مثبت متمرکز است. با استفاده از این روش ، مهم است که صحنه را به وضوح تصور کنید و از هر پنج حس استفاده کنید تا جایی که می توانید جزئیات بیشتری اضافه کنید. شکل دیگر مراقبه تجسم شامل تصور موفقیت در اهداف خاص است که هدف آن افزایش تمرکز و انگیزه است.
بسیاری از افراد از مدیتیشن تجسم برای تقویت روحیه ، کاهش سطح استرس و ایجاد آرامش درونی استفاده می کنند.
A
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم از بد حادثه این جا به پناه آمدهایم... قرن امید وآزادی به زبان ساده یعنی انسان به امید زنده است وناامیدی برای مومن کفراست وآزادی احساسی شیرین به وسعت انتظارات معقول و فطری انسان است.هرانسانی خودش می تواند احساس کند که آزاد است یازندانی،آزاد است یاقرنطینه،آزاد است یا تحت کنترل،آزاد است یا تحت نظارت،آزاد است یا... لیکن آزادی درپناه قانون رشد و صعود و درنبودقانون افت وسقوط! است یعنی آزادی درابعاد گوناگون بویژه اجتماعی می تواند باعث رشدوبالندگی شود البته اگرتحت حمایت قانون باشد که درغیرآن صورت موجب هرج و مرج است ودرآب گل آلود امید فقرا به شانس و امید اغنیا به زر و زور است
درایران ماشیعیان پیرو حرف حق هستیم لیکن برای مثال گاهی با منطق یک گروه سیاسی خیلی موافق نیستیم یا اصلامتوجه نیستیم ولی از آنجا که با اصل دین مشکلی نداریم و با مردم سالاری هم عنادی نداریم ادب کرده شایدتباکی سیاسی کنیم و این همرنگی درآموزه های معنوی نه ریا است نه تقیه! بلکه به نوعی شبیه تباکی است . آقای خاتمی رییس جمهور محترم سابق درجایی فرمودند(( جامعه ی مدنی یعنی آزادی درپناه قانون.منتها قانونی که آزادی را به رسمیت بشناسد درتاریخ هرچه که باآزادی مقابل شده لطمه دیده حتی فضیلت های انسانی!
درجایی که دین درمقابل آزادی و عدالت درمقابل آزادی و سازندگی وتوسعه در مقابل آزادی قرار گرفته آن که لطمه خورده دین،عدالت و سازندگی بوده . هم دین قرون وسطی دربرابرآزادی شکست خورده و هم عدالت کمونیستی))
براین پایه هم آزادی مهم است هم قانون اگر می خواهیم درفضایی آزاد رشد کنیم باید به قانون اهمیت دهیم و آن را به رسمیت بشناسیم و قانون هم بایدملت رابه رسمیت بشناسدوازحقوق مادی و معنوی آن حمایت کند. درتمام سالهایی که درانتخابات شرکت کرده ایم تنها امیدمان این بوده که رییس جمهور،نماینده مجلس،فقیه عادل،شهردار و تمامی نمایندگان ملت، حامی مردم وحقوقشان باشندبه امیدخداوندعظیم.
A
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۴۷۶ تا۴۹۱
پیش از این گفتیم که سلوک سالک در مراتب فیض اطلاقی خداوند صورت میگیرد. فیض خدا دارای وحدت تشکیکی است. در هر امر مشکّک، ما ۴ عنصر داریم: وحدتی داریم واقعاً و کثرتی داریم واقعاً. این کثرت در وحدت منطوی و به او راجع است واقعاً و آن وحدت در این کثرت ظهور دارد واقعاً. کثرت در تشکیک، کثرتِ مراتبی است، نه کثرت تباینی. یعنی کثرتْ بیانگرِ درجات یک «واحد» است و لذا درجاتْ رو در روی یکدیگر نیستند.
اقتضای تشکیک در یک امر واحدِ بسیط این است که اگر کمالی در یک مرتبه از مراتب وجود داشت، آن کمال در همۀ مراتب حضور داشته باشد. البته در مراتب بالاتر، حقیقت آن و در مراتب پایینتر، رقیقت آن.
اقتضای دیگر تشکیک این است که طفره محال است، یعنی در یک امر دارای درجات، بدون طی درجات متقدم ـ صعوداً و نزولاً ـ طی درجات متأخّر ممکن نیست، مثلاً از باب تشبیه معقول به محسوس، اگر فرض کنیم ما در ساختمان پنجطبقهای میخواهیم از طبقۀ دوم به طبقۀ چهارم و یا از طبقۀ چهارم به طبقۀ دوم برویم، قهراً باید از طبقۀ سوم گذر کنیم. رسیدن به طبقۀ چهارم یا دوم بدون گذر از طبقۀ سوم طفره نامیده میشود و ناممکن است.
اقتضای دیگر تشکیک این است که هر درجه از درجات تشکیکی حکم یا احکامی مخصوصِ به خود دارد، چنانکه هر مرتبه از مراتبِ عدد حکمی ویژۀ خود دارد.
بر اساس تشکیکی بودن فیضِ اطلاقی حق، هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد، در مراتب بالا حقیقتش و در مراتب پایین رقیقتش.
ملا عبدالرزاق کاشانی گوید:
«ترتّب هذه المقامات و اندراج بعضها تحت بعض کترتب الانواع و الاجناس و اندارج بعضها تحت بعض، فللعالی صورۀ فی السافل و للسافل رتبۀ فی العالی لا کترتب مراقی السلّم حتّی لا یکون صاحب العالی علی السافل ... کما ذکر فی التوبۀ ...» [۱]؛
«ترتیب این مقامات و قرار گرفتن برخی از آنها در تحت بعضی دیگر همانند ترتیب انواع و اجناس است که بالایی صورتی در زیرین دارد و زیرینی رتبه و درجهای در بالایی دارد و نه همانند پلههای نردبان که کسی که بر پلۀ بالاتر است، روی پلۀ پایین قرار ندارد. این مطلب را در مورد توبه توضیح دادیم و مثال زدیم».
کاشانی در توضیح مطلب فوق حضور مراتب توبه را در همۀ مراتب برای نمونه میآورد و مینویسد:
«ان اصل التوبۀ فی البدایات: الرجوع عن المعاصی بترکها و الاعراض عنها.
و فی الابواب: ترک الفضول القولیۀ و الفعلیۀ المباحۀ و تجرید النفس عن هیآت المیل الیها و بقایا النزوع الی الشهوات الشاغلۀ عن التوجه الی الحقّ.
و فی المعاملات: الاعراض عن رؤیۀ فعل الغیر و الاجتناب عن الدواعی و افعال النفس برؤیۀ افعال الحق.
و فی الاخلاق: التوبۀ عن ارادته و حوله و قوّته.
و فی الاصول: الرجوع عن الالتفات الی الغیر و الفتور فی العزم.
و فی الاودیۀ: الانخلاع عن علمه بمحو علمه فی علم الحق و التوبۀ عن الذهول عن الحق فی حضوره و لو طرفۀ عین.
و فی الاحوال: عن السلوّ عن المحبوب و الفراغ الی ما سواه و لو الی نفسه.
و فی الولایات: عن الهدوّ بدون الوجد و عن التکدر بالتلوین و الحرمان عن نور الکشف.
و فی الحقائق: عن مشاهدۀ الغیر و بقاء الانیۀ.
و فی النهایات: عن ظهور البقیۀ». [۲]
انواع توبه
بر اساس تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق، هر یک از منازل راه و مراتب سلوک حکمی دارد و رعایت آن لازم است. پس میتوان گفت:
هر مرتبه از سلوک حکمی دارد
گر حفظ مراتب نکنی زندیقی
بر همین اساس، ممکن است امری در مرتبهای بر سالک واجب باشد و در مرتبۀ دیگر مکروه و یا حتی حرام. چه زیبا گفتهاند:
«حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیئَاتُ الْمُقَرَّبِین» [۴]؛
«خوبیهای نیکان برای مقرّبان زشتی به حساب میآید».
زاهدان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت، استغفار
اگر کسی در پی نسبتِ مخصوصی که با امام معصوم علیه السلام داشت، مخاطب به این خطاب گردید که:
«إِنَّ الْحَسَنَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ حَسَنٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَحْسَنُ لِمَکَانِکَ مِنَّا وَ إِنَّ الْقَبِیحَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ قَبِیحٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَقْبَح لِمَکانک مِنّا» [۵]؛
«کار نیک از هر کس نیکوست و از تو به علت موقعیتت نسبت به ما نیکوتر است و کار زشت از هر کس زشت است و از تو باتوجه به جایگاهت نسبت به ما زشتتر است».
پس چرا سالک راه رفته به مقدار قُربش به حضرت حق مشمول این حکم نباشد؟ در بحث «راهنمای سفر» گفتیم که یکی از علل مهم نیاز به استاد کامل در راه خدا همین نکته است که عدم رعایت احکام خاصّ هر منزل خطر ساز است و گاه خطرْ ابتلای به «تفرعُن» است.
طفره محال است، پس اقامت در مرتبۀ بالاتر بدون اقامت در مرتبۀ پیش از آن محال است. مثلاً اگر کسی بخواهد در عالم عقل اقامت کند، باید حتماً از جمیع مراحل عالم مثال عبور کرده باشد. مراتب سلوک را به ساعات شبانهروز تشبیه کردهاند که تا ساعتی کاملاً نگذرد، نوبت به ساعت دیگر نمیرسد [۶].
صرفِ اطلاعِ موقت و حصول مجرد حال و ادراک برخی خصوصیات مرتبۀ مافوق متوقف بر «اقامت» در مرتبۀ مادون نیست. پس ممکن است برای کسی که کاملاً از عالم مثال عبور نکرده، به طور «حال» بعضی از خصوصیات و آثار عالم عقل هویدا گردد [۷]. این مطلب با مطلب قبل میتوانند به عنوان دو چهرۀ یک حکم از احکام عمومی منازلِ راه مطرح باشند.
عبور از هر عالمی مستلزم اطلاع از همۀ آثار و خصوصیات آن عالم نیست. چه بسا ممکن است افرادی از عالم مثال عبور کنند، بدون آنکه مکاشفات صوریه ملکوتیه به طور تفصیل برای آنها رخ دهد، بلکه فقط به واسطۀ خوابها برخی از صورتهای مثالیه را ادراک کنند یا در خواب، بعضی از امور مثالی از گذشته و آینده برای آنها کشف شود. چنانچه از آیتالحق مرحوم حاج میرزا علی قاضی; نقل شده که:
مرحوم شیخ زینالعابدین سلماسی که از مقربان و افراد بسیار نزدیک مرحوم آیتالله سید مهدی بحرالعلوم بوده، تمام مکاشفاتش در خواب بوده است. البته برای عبور از یک عالم، اطلاع و کشف اجمالی بر آثار و خصوصیات آن عالم حتمی است» [۸].
اصلاح و تصحیح هر مرتبه فقط در صورتی انجام میپذیرد که سالک به مرتبۀ بالاتر راه یابد. جُنید بغدادی گفته است:
«قد ینقل العبد من حال الی حال ارفع منها و قد بقی علیه من التی نقل عنها بقیۀ فیشرف علیها من الحالۀ الثانیۀ فیصلحها» [۹]؛
«بندۀ سالک گاه از حالی به حالِ برتر منتقل میشود، با اینکه هنوز از حال قبلی بقیهای مانده و سپس از آن مقام برتر بر مقام قبلی خویش اشراف پیدا کرده و آن را اصلاح میکند».
خواجه عبدالله انصاری در مقام تکمیل و نقد سخن جنید گوید:
«و عندی ان العبد لایصحّ له مقام حتی یرتفع عنه ثم یشرف علیه فیصحّحه» [۱۰]؛
«به نظر من برای بندۀ سالک هیچ مقامی هموار نمیگردد، مگر زمانی که از آن بگذرد و سپس از بالا آن را تکمیل کند».
پس جنید در حدّ وقوع اتفاقی و یا حداکثری [۱۱] مطلب فوق را ارائه میکند و خواجه در حدّ ضرورت و دائماً.
همانگونه که اصلاح و تکمیل مراتب مادون در مراتب مافوق انجام میگیرد، نهایات سلوک جز با تصحیح بدایات، تصحیح نمیشود. خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین مینویسد:
«و اعلم انّ العامۀ من علماء هذه الطائفۀ و المشیرین الی هذه الطریقۀ اتفقوا علی انّ النهایات لا تصحّ الاّ بتصحیح البدایات کما انّ الابنیۀ لاتقوم الا علی اساس»؛
«بدان که همۀ علمای عرفان اجماع دارند بر اینکه مراتب پایانی سلوک جز با تصحیح مراتب آغازین، تصحیح نمیشود، چنانکه ساختمانها جز بر پایه برپا نمیگردد».
و سپس در تفسیر تصحیح بدایات میفرماید:
«و تصحیح البدایات هو:
اقامۀ الامر علی مشاهدۀ الاخلاص و متابعۀ السنّۀ و تعظیم النهی علی مشاهدۀ الخوف و رعایۀ الحرمۀ و الشفقۀ علی العالم ببذل النصیحۀ و کفّ المؤونۀ و مجانبۀ کلّ صاحب یفسد الوقت و کل سبب یفتن القلب» [۱۲].
«تصحیح بدایات عبارت است از:
به پا داشتن و امتثال فرمان الهی ـ همانگونه که هست ـ با شهود اخلاص و بدون در نظر داشتن پاداش، پیروی از سنّت نبوی، بزرگ شمردن نهی الهی بر شهود ترس از مخالفت، رعایت احترام همه و دلسوزی برای همه، با دریغ نداشتن نصیحت و بار خویش به گردن دیگران نیفکندن، دوری جستن از هر رفیق و همراهی که «وقت» را ضایع میسازد و دوری جستن از هر چه مایۀ تشویش دل است».
باری شاید به همین جهت خواجه عبدالله در الهینامۀ خویش گوید:
«الهی همه از انجام ترسند و عبدالله از آغاز».
البته این سخن را معنای دیگری نیز هست که به این بحث مربوط نیست. استاد معتقد بود که سالک به مقدار قوّت یقظه و توبهاش، سیرش سرعت و استحکام دارد.
اگرچه مطابق مطلب نخست همۀ مقامات در همۀ مراتب به نحوی حضور دارند، اما این حضور در مورد برخی مقامات روشنتر و با تأکید بیشتری است، همانند مراقبه. مراقبه در برخی کتب عرفا در کنار سایر مقامات قرار گرفته، چنانکه در منازل السائرین خواجه عبدالله به عنوان مقام دوم از بخش سوم (معاملات) واقع است. البته اهل فن میدانند که مراقبه دارای معنایی عام است که با همۀ مراتب جمع میشود و در هر مرتبه معنای خاص خود را دارد [۱۳]. مراقبه از این جهت همانند تقوای الهی است. تقوا همانند توکل مقام خاصی نیست، بلکه با همۀ مراتب و مقامات جمع میشود [۱۴].
در تفاوت این دو دیدگاههایی مطرح است:
الف. برخی گفتهاند:
سالک مجذوب ابتدا سلوک میکند و سپس جذبه او را میرباید و به کمال میرسد، ولی مجذوب سالک ابتدا جذبه او را به کمال میرساند و سپس سلوک میکند. کاشانی گوید:
«ان المحبوب المراد یتخَطَّف بالجذب قبل السلوک فیکون نهایاته قبل البدایات و المحبّ المرید بالعکس» [۱۵]؛
«محبوبِ مقصودِ حق، پیش از سلوک با جذبه ربوده میشود و لذا مراتب پایانی سلوکِ او قبل از مراتب آغازین است، ولی محبّ قاصد و مریدِ حقّ برعکس است».
و شاید همین مراد ابوعبید بُسری (به نقل از خواجه عبدالله) است، آنجا که گفته است:
«انّ لِلّه تعالی عباداً یریهم فی بدایاتهم ما فی نهایاتهم» [۱۶]؛
«خدای تعالی را بندگانی دارد که در آغاز سلوکشان مراتب پایانی را بدانها مینماید».
بر اساس بطلان طفره چنانکه گذشت، باید گفت: اینگونه تعبیرات یا غلط است و یا همراه با مسامحه است و حق تعبیری است که ذیلاً نقل میکنیم.
ب. شیخ نجمالدین رازی در کتاب نفیس مرصاد العباد چنین آورده است:
«روندگان این راه دو قسمند: سالکان و مجذوبان. مجذوبان آنهایند که ایشان را به کمند جذبه بربایند و بر این مقامات به تعجیل بگذرانند، در غلبات شوق اطلاعی زیادتی ندهند، بر احوال راه، شناخت مقامات و کشف آفات و آنچه بر راه باشد ـ از خیر و شرّ و نفع و ضرر ـ اینها را کاملاً مطّلع نسازند و شیخی و مقتدایی را هم نشایند.
و سالک کسی باشد که گرچه او را به کمند جذبه برند، اما به سکونت و آهستگی برند و در هر مقام احوال خیر و شرّ و صلاح و فساد راه بر او عرضه میکنند و گاه در راه و گاه در بیراه میبرند تا بر راه و بیراه وقوفی تمام یابد تا دلیلی و راهبری جماعتی دیگر را شاید» [۱۷].
از این عبارت خواجه نجمالدین رازی مطالب زیر برداشت میشود:
ج. کاشانی در اصطلاحات الصوفیه در تعریف جذبه گفته است:
«هی تقریب العبد بمقتضی العنایۀ الالهیۀ المهیئۀ له کل ما یحتاج الیه فی طی المنازل الی الحق بلا کلفۀ و سعی» [۱۹]؛
«جذبه عبارت است از اینکه خداوند به اقتضای عنایتش هر آنچه را که بنده در طی مسیر به سوی او نیازمند است، بدون رنج تلاشی برای او آماده سازد».
و در تعریف مجذوب گفته است:
«المجذوب: من اصطنعه الحق لنفسه و اصطفاه لحضرۀ انسه و طهّره بماء قدسه فحاز من المنح و المواهب مافاز بجمیع المقامات و المراتب بلا کلفۀ المکاسب و المتاعب» [۲۰]؛
«مجذوب کسی است که خداوند او را برای خویش ساخته و پرداخته است و برای محضرِ انسش برگزیده و با آب «قدس» او را تطهیر نموده است و لذا او با عطایای خدادادی به همۀ مقامات و مراتب سلوک بدون رنج راه رسیده است».
این دو تعبیر به آنچه از «مرصاد العباد» نقل کردیم، نزدیکتر است. پس باید گفت کاشانی از رأی خویش در شرح منازل السائرین عدول کرده، یا باید عبارت او را در شرح منازل بر خلاف ظاهرش توجیه کرد.
۱. انسان نباید به امیدِ جذبۀ ابتدایی بنشیند و دست به سلوک نزند، زیرا:
۲. سالک از ابتدا با جذبه راه میپیماید.
حافظ گوید:
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
البته خیال میکند خود راه میپیماید، تا میرسد به جایی که میخواهد از «خود» بگذرد و به مقام لقا و فنا واصل گردد. اینجاست که شهوداً میفهمد و مییابد که اتحاد متحرک و محرک ممکن نیست و
«لکل متحرک محرّک غیره» [۲۱] و لذا کار را به خدای خویش وا میگذارد.تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نـکند مدّعی، خدا بکند
(دیوان حافظ)
آری:
تـو بنـدگی چو گدایان بـه شرط مزد مکن
که خواجه خود هنر بندهپروری داند [۲۲]
و خدای رحیم هم با جذبه کارِ او را یکسره میکند.
«جذبۀ من جذبات الرحمن توازی عبادۀ الثقلین» [۲۳]؛
«یک جذبه از جذبههای پروردگار با تمامی عبادتِ جن و انس همسنگی میکند».
اهل معرفت گویند: «النهایات هی الرجوع الی البدایات» این مطلب از جنید بغدادی مأثور و سپس در نزد همه عارفان مقبول است [۲۴]. کاشانی در شرح آن گوید:
«فکل ما فی النهایۀ له صورۀ فی البدایۀ الاّ ان بین الصورتین بوناً بعیداً فان المبتدی یفعل ما یفعل بنفسه و المنتهی یفعل ما یفعل بالحق» [۱۰]؛
«هر چه در پایان است، صورتی در آغاز دارد، جز اینکه میان صورت پایانی و آغازین فاصله بسیار است، زیرا سالکِ مبتدی هر آنچه میکند، «خود» میکند و عارف کامل هر آنچه میکند، «خدا» میکند».
خواجه عبدالله مغربی معروف به خواجه حوراء چه عالی در رسالۀ «نور وحدت» میگوید:
«ای سید! عارفی رفیع مرتبه میفرمود که: درویشی تصحیح خیال است. یعنی غیر حق در دل نمانَد، الحق خوب فرمود» [۲۶].
آری، درویشی، تصحیح خیال است.
درویشی، بازگرداندن مال است به صاحبش.
درویشی، دست از دزدی برداشتن و در امانت خیانت نکردن است.
درویشی، واقعبینی و استجابت دعای «اللهم ارنی الاشیاء کما هی»[۲۷] است.
به تعبیر یکی از اساتید: [۲۸]
عارف که به کمال میرسد، یعنی به جایی میرسد که میبیند و مییابد: «خداست و بس و دارد خداییاش را میکند».
سالکان در طی امهات مقامات شریکاند، اما مقامات جزئی لزوماً عمومی نیست. کاشانی گوید:
«و بعضهم لایلوی الی بعض المقامات دون بعض لخصوصیۀ فی استعداده و بعضهم لایلبث فی بعضها لذلک ایضاً و بعضهم لایقع فی السکر و الهیمان لقوۀ استعداده و بعضهم لایصحو و علی هذا یتفاوت نهایاتهم» [۱۵]؛
«برخی سالکان به سوی برخی مقامات میل نمیکنند و این به علت ویژگی خاصی است که در استعداد آنهاست و بعضی دیگر از آنان از همینرو، در برخی مقامات درنگ نمیکنند و گروهی از سالکان هیچگاه در مستی و بیخودی به علت قوت استعدادشان واقع نمیشوند و برخی دیگر از «محو» به «صحو» نمیآیند و بر این اساس نهایت سلوکشان تفاوت میپذیرد».
کاشانی بر همین اساس ترتیب منازل السائرین خواجه عبدالله را بر پایۀ حال نوع سالکان میداند، یعنی سالکی که «در درجات استعداد متوسط و به حَسَب فطرت تامّ و مبتلا به موانع و آزمونهای هر نشئۀ است» [۲۲].
همانگونه که «صعود» سالک ممکن است با تعجیل انجام شود که «جذبه» نامیده میشود یا به صورت عادی که «سلوک» نامیده میشود، «سقوط» سالک هم که اصطلاحاً «استدراج» نامیده میشود، گاه به تعجیل است و سالک یکباره به اسفل سافلین برمیگردد و گاه به تدریج و آهسته و آرام.
بستگی دارد علت سقوط سالک چه باشد، گاه علت سقوط آن قدر در اسقاط سالک قوی است که به طرفۀ العینی سالک را به اسفل درکاتِ بُعد میفرستد و گاه در آن حدّ قوی نیست و آهسته و به تدریج سالک را به «استدراج» میکشد.
باید دانست که قسم دوم پرخطرتر است، زیرا در بسیاری از مواقع سالک خود نمیفهمد که عقبپگرد دارد و به محفوظات و متخیلاتش سرگرم و خوش است. به تعبیر قرآن:
«سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لا یعْلَمُونَ * وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیدِی مَتِینٌ» [۳۱]؛
«به تدریج از جایی که نمیدانند گریبانشان را خواهیم گرفت و به آنان مهلت میدهم که تدبیر من استوار است».
۱. شرح منازل السائرین، ص۲۴.
۲. شرح منازل السائرین، ص۱۶.
۳. وجد و تلوین، از اصطلاحات عرفان است که باید در جای خود شرح داده شود.
۴. بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۵.
۵. شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۲۰۵.
۶. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۵ و ۶۶؛ اوصاف الاشراف، ص۴۷.
۷. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶.
۸. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶.( پاورقی)
۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۵.
۱۰. همان.
۱۱. اگر «قد» را برای تکثیر دانستیم.
۱۲. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۸ و ۱۹.
۱۳. مهر تابان، ص۵۳.
۱۴. المیزان، ج۲، ص۵۷.
۱۵. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۷.
۱۶. همان، ص۱۴.
۱۷. مرصاد العباد، ص۲۱۲.
۱۸. قیصری در مقدمه فصوص برعکس این مطلب عقیده دارد و شیخی و راهنمایی سفر را از آن مجذوب سالک میداند.
۱۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۳۹.
۲۰. همان، ص۷۷.
۲۱. قاعدهای است مسلم که در فلسفه اثبات میشود.
۲۲. همان.
۲۳. لب اللباب، ص۱۰.
۲۴. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۲۵.
۲۵. همان.
۲۶. عوارف المعارف، ص۷ـ۱۱.
۲۷. عوالی اللئالی، ج۴، ص۱۳۲.
۲۸. استاد آیتالله حسنزاده آملی دام ظلّه که به حق از نوادر عصر ما به شمار میروند.
۲۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۷.
۳۰. همان.
۳۱. اعراف/۱۸۲.
در ارتباط با منازل سفر الی الله از جهات گوناگون میتوان بحث کرد که ما به پارهای از مهمترین جهات میپردازیم:
شناخت منازل سلوک و احکام عمومی و احکام خاصّ آن فوائد مهمی را به دنبال دارد. برخی از این فوائد عبارتند از:
در بحث آینده خواهیم گفت که مقامات و منازل سلوک مشابهاتی دارند، همانند: «شطح مغلوب»، «بَوح واجد»، «رمز متمکّن» [۱] و ... . سالک باید با شناخت دقیق مقامات سلوک، آنها را از مشابهاتشان فرق بنهد تا گرفتار مغالطهٔ «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات»[۲] نگردد.
هر مرتبهٔ سلوک احکامی مخصوص دارد و سالک باید با شناختن مراحل سلوک، احکام مخصوص هر مرحله را بشناسد تا گرفتار «زندقه» و انکار حق نگردد. در بحث «راهنمای سفر» گفته شد که یکی از علل نیاز به استاد کامل همین است. حکما معتقدند هر مرتبه از وجود حکمی دارد و «گر حفظ مراتب نکنی زندیقی»[۳].
در این بحث باید گفت: هر مرحله از سلوک حکمی دارد، گر حفظ مراحل نکنی، زندیقی. به همین جهت برخی کارهای مباح و روا در مراحل آغازین سلوک، در مراحل میانی یا پایانی مکروه و حرام شمرده میشود و به همین خاطر گفتهاند:
«حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیئَاتُ الْمُقَرَّبِین» [۴]؛
«کارهای پسندیدهٔ خوبان برای پیشتازان و مقرّبان زشت به حساب میآید».
انسانی که به سلوک میپردازد، اگر از منازل راه اطلاعی نداشته باشد، ممکن است با مشاهدهٔ حالاتی در خود به کمال خویش یقین کند با اینکه آن حالات از آثار منازل بین راه ـ و نه از آثار مقصد ـ است.
استاد به سالک نوپایی که پس از اربعین اول توقع کشف و کرامات داشت، به طنز فرموده بود:
در روایت است که جاهل دو رکعت نماز که میخواند، توقع دارد به او از جانب پروردگار وحی شود!
داستان عارف فقیه مرحوم سید جمالالدین گلپایگانی در این زمینه مؤید است [۵].
مسافری که مقصدی دارد، اگر از راهِ رسیدن به آن مقصد آگاه باشد، با قدم اطمینان به سفر میپردازد و اگر راه را نداند یا در آن شک داشته باشد، هیچگاه با قدم اطمینان گام برنمیدارد و در نتیجه یا سیرش متوقف میگردد و یا به کندی میگراید.
تذکر
همین فوائد مهم موجب گشته که در موضوع «منازل راه» عرفا کتابهای متعددی را بنگارند. در ضمنِ بحث، اسامی برخی را یادآور میشویم.
اینک باید برخی اصطلاحات عرفانی را تفسیر کنیم، زیرا تا این اصطلاحات روشن نشود، بحث را نمیتوان پی گرفت. البته فقط به اصطلاحاتی میپردازیم که با بحث «منازل سفر» ارتباط دارد.
سالک که به درجهای از درجات سلوک همانند توکل، تسلیم، رضا و ... میرسد، اگر در آن درجه دارای ثبات باشد، آن درجه برای او «مقام» محسوب میگردد و اگر آن درجه ملکه نشده، بلکه به صورت حالِ گذرا برای او تحقق دارد، «حال» به حساب میآید.
مقام را مقام گفتهاند: «لإقامهٔ السالک فیه»؛ «بدان خاطر که سالک در آن مقیم است»
و حال را حال نامیدهاند «لإمکان ان یحول السالک عنه»[۶]؛ «بدان علت که سالک از آن میگذرد».
سید شریف جرجانی میگوید:
«المقام فی اصطلاح اهل الحقیقهٔ عبارهٔ عما یتوصّل الیه بنوع تصرّف و یتحقق به بضرب تطّلبٍ و مقاساهٔ تکلّفٍ، فمقام کلّ واحدٍ موضعُ اقامته عند ذلک» [۷]؛
«مقام در نزد عارفان عبارت از جایگاهی است که با نوعی تصرف بدان دستیابی حاصل میشود و با گونهای از طلب شدید و ریاضت محقق میگردد. بنابراین مقام هرکس همان جاست که در آن مقیم است».
«ملکه» در اصطلاح فلسفه در برابر «حال» است. حال یعنی کیفیت عارض بر نفس انسان که زود از بین میرود و «ملکه» یعنی کیفیت راسخ در نفس آدمی که به کندی از بین میرود. به عبارت دیگر «حال» کیفیت نفسانی ناپایدار است و «ملکه» کیفیت نفسانی پایدار.
مرحوم ملا اسماعیل، حاشیهنویس بخش جواهر و اعراض کتاب اسفار، حال و ملکه را بر «منزل» و «مقام» تطبیق کرده و فرموده است:
«الفرق بین المنزل و المقام هو الفرق بین الحال و الملکهٔ» [۸]؛
«فرق منزل و مقام همان فرق حال و ملکه است».
تطبیق ملکه بر مقام و حال بر منزل خالی از نقد نیست، اما تطبیق حال بر منزل، طبق تفسیری که گذشت، خالی از نقص و نقد نیست، زیرا «حال» بر درجهٔ سالک که برای او دوام نداشته، اطلاق میشود و سالک «استطلاعا» یعنی جهت اطلاع به آن گردن کشیده و سپس به مقام سافل خویش بازگشته است، اما منزل بر درجهٔ سالک به اعتبار ممرّ و مسیر بودن آن صدق میکند، یعنی به این اعتبار که سالک از آن میگذرد.
پس «حال» بر درجهٔ سالک به اعتبار سقوط از آن و «منزل» بر آن به اعتبار صعود از آن گفته میشود و اما اینکه تطبیق ملکه بر مقام خالی از نقد نمیباشد، بدین دلیل است که نمیتوان همهٔ درجات سلوک را «کیفیتی راسخ در نفس» دانست، زیرا در برخی مقامات سلوکی همانند فناء، نفسْ عیناً یا حُکماً معدوم است. علاوه بر اینکه مقامات کُلّاً یا بعضاً عین نفس سالکند و نه کیفیتی عارض بر آن. از همینجا نقد سخن صدرالمتألهین که همهٔ مقامات سلوک را از مقوله «حال و ملکه» دانسته [۸]، روشن میشود.
منزل در لغت، محلی است که مسافر در آنجا برای استراحت نزول میکند و از آنجا که غالباً این استراحت را در سه یا چهار فرسخی قرار میدادهاند، به مسافت چهار فرسخ (که همان مسافت برید است) یک منزل میگویند [۱۰] و در اصطلاح، منزل همان مقام است. با این فرق که
«یقال: «منزل» نظراً الی سلوک السالک و انه فی حال السفر و «مقام» نظرا الی مکثه فیه حتی یستوفی حقّه» [۱۱]؛
«منزل گفته میشود به اعتبار گذر سالک از مرحلهای در حال سفر و مقام گفته میشود به اعتبار درنگ سالک در آن برای استیفای حق آن مرحله».
در لغت، مسافت یک روز راه است که مسافر طی میکند و عبارت است از دو منزل یعنی دو بَرید و در اصطلاح مجموع چند منزل را که دارای احکام همانند هستند، مرحله مینامند و به همین اعتبار به هر یک از عوالم مرحله میگویند [۱۲].
حجاب را به چند گونه تفسیر کردهاند که از آن جمله است:
دو معنای نخست، که اوّلی از ابن عربی و دومی از طوسی نقل شده، بیانگر معنای لغوی حجاب است و گویا این بزرگان برای حجاب معنای اصطلاحی خاصی در عرفان قائل نبودهاند، اما معنای سوم که از کاشانی است، روشنگر معنای حجاب در اصطلاح سلوک است. حجاب در این تفسیر یعنی هر آنچه که از صورتهای کونی و نقشهای غیر خدا در قلب سالک وجود دارد و مانع تجلّی ذاتی حق بر قلب سالک میشود.
حجاب در سلوک به دو قسم ظلمانی و نورانی تقسیم میشود. حجابهای ظلمانی عبارت است از نقائص و رذائل همانند بخل، طمع، شَرَه، حرص و ... و حجابهای نورانی کمالات محدودی است که سالک قبل از رسیدن به فنای مطلق به آنها متّصف میشود همانند مقام توکل، تسلیم، رضا و ... که همه تعین است. در مناجات شعبانیه آمده است:
«حتی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّور»؛
«تا دیدگان دلها پردههای نور را بدرند».
این فقرهٔ مناجات مانند روایات دیگری همچون حدیث معراج به خوبی بر وجود حجابهای نورانی دلالت دارد و قهراً هرگونه انکار این دسته از حجابها را بیمعنا میسازد.
حافظ گوید:
بیا ای شیخ و از خمخانهٔ ما
شرابی خور که در کوثر نباشد
از استاد پرسیده شده بود: شرابی که در کوثر نباشد، چیست؟
فرموده بودند:
«کوثر تعین است و شراب طهورِ عارف، تجلی ذاتی خداوند است که نام و نشان از سالک باقی نمیگذارد و او را به دیار اطلاق میفرستد و این از کوثر برتر است».
اسم در لغت یعنی نام، اسم یک شیء یعنی نامی که برای او وضع شده و بر او دلالت میکند، ولی در عرفان اسمِ به این معنا «اسم الاسم» نامیده میشود و خود مسمّی «اسم» نامیده میشود. به تعبیر کاشانی:
«الاسم باصطلاحهم لیس هو اللفظ بل هو ذات المسمّی باعتبار صفهٔ وجودیهٔ کالعلیم و القدیر او عدمیهٔ کالقدّوس و السّلام» [۱۵] ؛
«اسم در اصطلاح عرفا لفظ نیست، بلکه ذات مسما است همراه با اعتبار صفتی وجودی مانند علیم و قدیر، یا عدمی مانند قدوس و سلام».
مراد از صفت، کمال وجودی است، اگرچه صفت عدمی باشد، زیرا عدم و سلب در مورد خداوند سلبِ سلب است. مثلاً مرکب نبودن، یعنی بسیط بودن و مرئی نبودن، یعنی مجرّد بودن.
بر این اساس، همهٔ موجودات اسامی حق تعالی هستند، زیرا ذات مطلق است که به همراه وصفی از اوصاف در هر موجودی ظهور خاصی دارد. البته همانگونه که موجودات همسان نیستند، اسامی حق نیز یکسان نمیباشند، بلکه برخی ذاتیاند و برخی فعلی، بعضی جمالیاند و بعضی جلالی، پارهای کلیاند و پارهای دیگر جزئی و همینطور ... .
تفسیر دیگری دربارهٔ اسم از ابن عربی نقل شده که به ظاهر با تفسیر فوق فرق دارد و آن این است:
«الاسم، الحاکمُ علی حال العبد فی الوقت من الاسماء الالهیهٔ»[۱۶]؛
«اسم همان نام الهی حاکم بر حال عبد در زمان است».
ولی با دقّت روشن میشود که میان این دو تفسیر فرقی نیست، زیرا سالک در هر درجه از سلوک با اسمی از اسماء الهی متّحد و به آن متحقق میگردد و قهراً در تحت سیطرهٔ حکم آن اسم واقع میشود تا در پایان سلوک در ام أئمهٔ الاسماء یعنی الله فانی شود و بدان متحقق گردد.
از منازل سلوک الی الله در کتب اهل معرفت تعبیرات گوناگونی است، مانند:
هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
باید ببینیم آیا این تعابیر گوناگون از یک حقیقت حکایت میکنند یا از چند حقیقت؟
به نظر میرسد تعبیرات صحیح گوناگونی که در کتابهای اهل معرفت آمده، همه بیانگر یک حقیقت است. این حقیقت جهات و ابعاد گوناگونی دارد و هریک از این تعبیرات نمایانگر یکی از ابعاد آن است. برای روشن شدن این مدّعا بحث را در ضمن چند مطلب پی میگیریم.
ابتدا باید بین «مقامات» سلوک با مشابهاتش فرق بگذاریم. مثلاً «رضا» از مقامات عالی سلوک است، ولی «شطح مغلوب» از مقامات سلوک نیست. شطح به تعبیر کاشانی یعنی:
«کلام علیه رائحهٔ الرعونهٔ و الدعوی کقول بعضهم: انا الفاعل فی هذا العالم»[۲۰]؛
«شطح یعنی سخنی که بوی انانیت میدهد و (سالکی که مغلوب حال خویش شده است) او را بر زبان جاری میسازد مثلاً میگوید: «در این عالم من همهکاره هستم».
سالک قوی سالکی است که قویترین حالات، او را از راه به در نبرد و تحمّلش را نستاند.
خداوند متعال عین «هستی مطلق» است و بدین جهت از «وحدت شخصی» برخوردار است و وجود دیگری را در کنار خود برنمیتابد.
غیرتش غیر در جهان نگذاشت
لاجرم عین جمله اشیا شد [۲۲]
این هستی واحد بینهایت دارای یک فیض اطلاقی است که ظهور اوست. از این فیض اطلاقی در عرفان با بیش از ۹۰ عبارت تعبیر میشود که هر یک حیثیتی از حیثیات او را بیان میکند، همانند نَفَس رحمانی، وجود منبسط (وجود در این اصطلاح وجود مجازی و به معنای ظهور و نمود است)، رَقّ منشور، حقّ مخلوق به و ... . این فیض اطلاقی، خودْ مشکک است و از مراتب گوناگون تشکیل شده است، البته این مراتب بر اساس تشکیک نه تنها به وحدت او لطمهای نمیزند که وحدتش را تاکید میکند. هرم این فیض اطلاقی به صورت زیر ترسیم میشود [۲۳]:
ذات الهی از محدودهٔ عقل حکیم و شهود عارف بیرون است.
برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقا را بـلند است آشیانه
(دیوان حافظ.)
عنقا شکار کس نشود دام باز گیر
کانجا همیشه باد به دست است دام را
(دیوان حافظ.)
و فقط «فناء» در آن بارگاه بار مییابد.
بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
(دیوان حافظ.)
ولی فیض اطلاقی چون مشکّک است، همچون بت عیاری است که هر لحظه به شکلی درمیآید. فی السماء سماء و فی الارض ارض؛ «در آسمان به شکل آسمان است و در زمین به شکل زمین».
سلوک سالک از آغاز تا پایان در مراتب این فیض اطلاقی صورت میپذیرد، البته از دریچهٔ نفس و وجود خود. مَسلَک سالک خود اوست و نه بیرون او و هر کس از دریچهٔ «عین ثابت» خود به حق میرسد. خداوند میفرماید:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیتُمْ» [۲۴].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید «خود» را محکم چنگ زنید که اگر شما هدایت یابید، گمراهان به شما زیان نزنند».
از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم روایت شده:
«الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» [۲۵]؛
«راهها به سوی خدا به شمار خلائق یا نَفَسهای آنهاست».
انسان دارای «لطایف سبع» یعنی «لایههای هفتگانه» است و هر لطیفهای از او مناسب با عالمی از عوالم یعنی مرتبهای از مراتب «فیض منبسط» است، بلکه در آن مرتبه واقع است. از این مراتب به عوالم، نشآت و حضرات هم تعبیر میشود. انسان باید با قدم مجاهده از راه لطایف خود مراتب فیض را بپیماید تا به سرمنزل مقصود برسد.
از آنجا که بُراق سیر سالک در این مراتب عشق است، میتوان این مراتب را «هفت شهر عشق» و مانند آن نامید. البته در مراحل پایانی سلوک، برقِ غیرتِ محبوب، این بُراق را میسوزاند و بدین جهت این تسمیه را باید به حساب «غالب» گذاشت [۲۶].
شریعت در این راه «هادی» و «حادی» انسان به سرمنزل مقصود است و هدایت در اینجا به معنای «ایصال الی المطلوب» است و نه «ارائهٔ طریق». مگر نه این است که باطن شریعت طریقت است و پایان طریقت حقیقت. پس میتوان سیر سالک را سفر در باطن «درجات شریعت» و «مراتب ایمان» نامید.
هر چه در عوالم از مظاهر تحقّق دارد، اسم الهی است و سالک در اسماء الهی سفر میکند تا به «اسم اعظم» نائل گردد و بدین وسیله «شاهد وصل» را در آغوش کشد.
سالک تا وقتی به فنای کامل (فناء عن الفنائین) نرسیده است، با ظهورات و «نمودها» سرو کار دارد. نمود، بود نیست. صورتِ در آینه، صاحب صورت نیست و به همین جهت این ظهورات با اینکه ظهور حقاند، برای ما حجاب اویند و سالک باید حجابهای خویش را بدرد تا به حرم امن الهی رسیده و در آن به سر برد.
در مناجات شعبانیه میخوانیم:
«إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیاءِ نَظَرِهَا إِلَیکَ حَتَّی تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَی مَعْدِنِ الْعَظَمَهٔ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهٔ بِعِزِّ قُدْسِکَ»؛
«خدایا! بالاترین درجهٔ انقطاع به سوی خودت را ارزانیام دار و چشمان قلوبمان را به روشنی نگریستن به سویت منوّر گردان تا چشمان قلوب حجابهای نور را دریده به کان عظمت برسند و جانهای ما به مقام قدس تو که بس عزیز است آویخته گردد».
البته باید دانست که:
اولا: خدا حجاب ندارد، او نور السموات و الارض است و این انسان است که در حجاب است لذا در قرآن با تعبیر لطیف
«فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ» [۲۷].
«ما حجاب و پردهٔ تو را از تو برگرفتیم»
حجاب را به انسان استناد داده است. خفای خدا و حجاب او از شدّت ظهور اوست.
در دعاها و روایات به این حقیقت زیاد تصریح شده همانند:
«...لِأَنَّکَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِکَ إِلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الاعمال [الْآمَال] دُونَک» [۲۸]؛
«تو ای خداوند از آفریدههایت پوشیده نخواهی بود، جز آنکه کارهایشان [آرزوهایشان] در حجابشان قرار دهد».
یار بیپرده از در و دیوار
در تجلّی است یا اولوالابصار
(ترجیعبند معروف هاتف اصفهانی.)
به تعبیر بلند سالار شهیدان حسین بن علی علیهما السلام در دعای عرفه:
«... أَ یکُونُ لِغَیرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَکَ حَتَّی یکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ مَتَی غِبْتَ حَتَّی تَحْتَاجَ إِلَی دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیکَ» [۲۹]؛«آیا موجودی بیش از تو ظهور دارد که بخواهد تو را ظاهر سازد؟ چه زمان پنهان گشتهای تا نیازمند دلیلی باشی که بر تو راهنما باشد».
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را؟
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
(دیوان فروغی بسطامی، غزل نخست.)
البته این ممکن است که ما از خدا در حجاب باشیم و او بیحجاب، زیرا اضافه متخالفهٔ الاطراف است نه متوافقهٔ الاطراف [۳۰]. چنانچه ما از خدا دوریم.
«أُولَئِکَ ینَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ» [۳۱].
«آنان از جایگاهی دور صدا میشوند».
و او به ما نزدیک.
«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» [۳۲].
«او به شما از رگ گردنتان نزدیکتر است».
ثانیاً: اصل تحقق حجاب بین انسان و خدا ضروری است، زیرا نبودن حجاب یا به این معناست که خداوند فیض اطلاقی مشکّک نداشته باشد که این برگشتش به انکار فیاضیت علی الاطلاق پروردگار است. نعوذ بالله منه و یا به این معناست که خداوند انسان نیافریند که این به معنای خالی بودن «حرکت حبّی ایجادی» از غایت است که چنین فرضی محال است و یا به این معناست که انسان به اسفل سافلین هبوط نکند که در این صورت نیز باز هم لازم میآید که حرکت حبّی ایجادی خالی از غایت باشد. توضیح این بخش بحث را طولانی میسازد.
۱ـ هر درجه از درجات سلوک «منزل» است که سالک پس از مدتی مجاهده به آن میرسد و به استراحت نسبی میپردازد و عازم سیر به منازل بعدی میگردد.
۲ـ هر درجه از درجات سلوک «مقطع» است که سالک آن را پیموده و پشت سر میگذارد.
۳ـ هر درجه از درجات سلوک «مقام» است که سالک در آن اقامت موقت دارد، و این اقامت برای کامل ادا کردن حقّ آن مقام است [۳۳] و سپس به صعود خویش در هرم فیض ادامه میدهد. البته اگر اقامت تحقق پیدا نکند و فقط سالک «استطلاع» از آن درجه پیدا کند و به صورت حالی گذرا بدان متحقق گردد و سپس به مقام پایین «تنزّل» کند، مقام نامیده نمیشود و همین سرّ «ملکات» نامیدن مقامات سلوکی است. (در گذشته تطبیق ملکه بر مقام مورد نقد قرار گرفت).
۴ـ هر درجه از درجات سلوک «عالَم» است: البته عوالم کلی منحصر در چند عالم بیش نیست، اما هر درجه از سلوک عالمی جزئی است. قناعت عالمی است، توکل عالمی است، تسلیم عالمی است، رضا عالمی است و ... . سالک با کشف عوالم در سلوک چه بسا دچار وحشت میشود که در این صورت باید نترسیده و با خدا انس بگیرد، چنانکه سالار شهیدان حسین بن علی علیهما السلام فرمود:
«أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیثُ أَوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ»[۳۴]؛
«تو مونس دوستدارانِ خویشی، آنگاه که عوالم آنان را به وحشت اندازد».
۵ـ هر درجه از درجات سلوک «مرتبهای از مراتب نفس» و «شهری از شهرهای عشق» است که سالک در آن سفر میکند و به سیاحت میپردازد تا به معرفت حقیقت نفس خویش نائل میآید و بدان وسیله به معرفت پروردگار میرسد که
«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»[۳۵]؛
«هر کس نفس خویش را شناخت، پروردگارش را میشناسد»
و از اینرو علی صلواةالله علیه فرمود:
«أنفَعَ المَعارِف مَعرِفَهٔ النَّفس»[۳۶]؛
«معرفت نفس از همهٔ معرفتها و شناختها نافعتر است».
مراتب هفتگانهٔ نفس که گاه بر هفت شهر عشق تطبیق شده[۳۷] عبارت است از: طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفی.تفسیر اینها پس از این میآید.
۶ـ هر درجه از درجات سلوک درجهای از درجات «باطنِ شریعت» یعنی طریقت است. شریعتِ انبیا محصول کشف آنان است. شریعت اسلام در کتب اهل معرفت «کشف اتمّ محمدی» نام گرفته است. پیامبر که رفرفسوار «معراج» و قافلهسالار راه خداست، به عنوان بهترین ارمغانِ «معراجِ» خویش، شریعت حنیفیه بیضاء سهلهٔ[۳۸] محمدی را که بهترین شرع و منهاج رسیدن به حق تعالی است به جامعهٔ بشریت ارزانی داشته و بدین وسیله بالاترین منّت را ـ مانند خداوند ـ برگردن آنان گذاشته است.
«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهٔ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»[۳۹].
«هر آینه خدا بر مؤمنان منت نهاد که در میانشان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنان بخواند و آنان را تطهیر کرده و کتاب و حکمت را تعلیمشان کند. قطعاً آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری به سر میبردند».
با این دید، شریعت ارج دیگری مییابد و در مقام شایستهٔ خویش مینشیند. بسیار فرق است میان کسی که بر اساس نگرش فقهی واجبات و محرّمات را با نگرش «تکلیفات الزامیه» لازم الاجراء بداند و مستحبات و مکروهات را با حربهٔ
«کلّ مستحب یجوز ترکه و کل مکروه یجوز فعله»؛«هر عمل مستحبی ترکش جایز و هر کار مکروهی انجامش جایز است» از ارزش واقعی بیندازد و میان کسی که سالکانه و عارفانه و عاشقانه حدیث قرب نوافل[۴۰] را نصب العین قرار دهد و از به جا آوردن مستحبات و ترک مکروهات لقای حق تعالی را بجوید.
باری، با عمل به دستورات شرع مقدس همراه با اخلاص است که سالک پیش میرود و به حق میرسد. علامه طباطبایی در رسالهٔ ولایت مینویسد:
«اعراض از ریاضات شرعی و پرداختن به ریاضات غیر شرعی در حقیقت رجوع از کار مشکل به کار آسان است»[۴۱].
راستی چه ریاضتی مشکلتر و جانفرساتر از عمل به دستورات دینی وجود دارد؟!
عارف کمنظیر مرحوم حاج ملا حسینقلی همدانی در نامهای مینویسد:
«مخفی نماند بر برادران دینی که به جز التزام به شرع شریف در تمام حرکات و سکنات و تکلّمات و لحظات و غیرها راهی به قرب حضرت ملک الملوک جل جلاله نیست و به خرافات ذوقیه راه رفتن لا یوجب الا بُعداً ... بناءً علی هذا باید مقدّم بدارد شرع شریف را و اهتمام نماید هرچه در شرع شریف اهتمام به آن شده است»[۴۲].
۷ـ هر درجه از درجات سلوک «اسمی از اسماء الهی» است که سالک با تحقق به هر یک از آنها آمادگی ارتفاع درجه و تحقق به اسم کلیتر را پیدا میکند. تا به «اسم اعظم» رسیده و با تحقق بدان از اسم و رسم بگذرد و جان در طبق اخلاص گذاشته به جانان بخشد. در روایت معتبر از رسول خاتم آمده است که:
«إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی تِسْعَهٔ وَ تِسْعِینَ اسْماً ـ مِائَهٔ إِلَّا وَاحِداً ـ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّهٔ»[۴۳]؛
«خدای را ۹۹ اسم است که هرکس آنها را شماره کند و بدانها متحقق گردد به بهشت وارد میشود».
مراد از احصا به قرینهٔ روایات دیگر که در آنها «من تخلّق بها» وارد شده تحقّق به نامهای الهی و مظهر آنها شدن است[۴۴]. این بحث را با یادی از اسماء الهی به پایان بردیم تا «ختامه مسک» باشد.
تعداد منازل
برخی از اهل فن تعداد منازل راه را بینهایت دانستهاند و برخی برای آن عدد ذکر کردهاند که این دسته هم آرای گوناگونی دارند. برخی عرفا در شمارش منازل راه عدد مخصوصی را مانند عدد ۷ و ۱۰ و ۷۰ بیان کردهاند، سپس برای ساختن معدود به تلاش پرداختهاند. برخی گمان کردهاند عدد منازل راه حتماً باید فرد باشد و به روایتی نیز تمسک کردهاند.
محدود کردن منازل راه در عددی خاص، ذوقی است نه عقلی. چنانکه در ۲ کتاب خواجه عبدالله انصاری قابل مشاهده است. همچنین خواجه در منازل السائرین هر منزل را به سه درجۀ عامه، خاصه و خاصۀ الخاصه تسلیم میکند.
خلاصۀ نظر نویسنده
۱. شناخت دقیق و کامل منازل سفر وابسته به شناخت مراتب فیض الهی، حالات عمومی سالک در این مراتب، آفات عمومی سلوک در این مراتب و اعمالی که توسط سالک باید انجام گیرد، میباشد.
۲. در جهانشناسی عارف مراتب فیض اطلاقی ۷ مرتبه است. به این ترتیب از بالا: احدیت ذاتیه، احدیت، واحدیت، اعیان ثابته (حضرت علمیه)، عالم عقل، عالم مثال و عالم ماده. ۴ مرتبۀ نخست در فیض اقدس و ۳ مرتبۀ آخر در فیض مقدس واقعاند.
۳. به نظر آقا علی مدرس زنوزی، سالک به مقام واحدیت هم بار نمییابد، چه رسد به مقامات بالاتر.
۴. چون از حالات سالک در مراتب برین فیض (فیض اقدس) دقیقاً خبر نداریم، مراتب سلوک را در مراتب پایانی، بر اساس سه مقام کلی توحید افعالی، توحید اسمائی و توحید ذاتی بیان کردیم.
۵. اگرچه پارهای مراتب فیض اقدس، مقصد سفر به حساب میآید، اما برای تتمیم بحث، در بحث منازل سفر یاد شد.
احکام عمومی منازل راه خدا
۱. هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد
از آنجا که فیض اطلاقی حق تشکیکی است و لازمۀ تشکیک حضور امر مورد تشکیک در همۀ موارد است، هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد، در مراتب بالا حقیقت (مرتبۀ عالی) آن و در مراتب پایین رقیقت (مرتبۀ نازله) آن. کاشانی ترتیب این مقامات و قرار گرفتن برخی از آنها زیر بعضی دیگر را به ترتیب انواع و اجناس همانند کرده که بالایی صورتی در زیرین دارد و مرتبۀ پایین رتبه و درجهای در مرتبۀ بالاتر دارد، نه مانند پلههای نردبان که اگر کسی بر پلۀ بالاتر باشد، دیگر بر پلۀ پایینتر نیست.
۲. رعایت حکم هر یک از منازل راه الزامی است
بر اساس تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق، هر یک از منازل راه و مراتب سلوک حکمی دارد که رعایت آن لازم است، مثلاً ممکن است امری در مرتبهای بر سالک واجب باشد و در مرتبۀ دیگر مکروه و یا حتی حرام. به همین دلیل، یکی از دلایل نیاز به استاد کامل همین رعایت احکام خاص هر منزل است.
۳. طفره محال است
مراتب سلوک مانند ساعات شبانهروز است، تا ساعات اولیه نگذرد، نوبت به ساعات پایانی نمیرسد. سالک برای اقامت در مراحل بالاتر حتماً باید مراحل پایینتر را طی کند.
۴. ادراک برخی از خصوصیات مرتبۀ فوق به صورت «حال» ممکن است
اگرچه در شمارۀ پیشین گفتیم که طفره محال است، اما اگر اطلاع سالک از مراتب بالاتر به صورت «حال» باشد نه «مقام»، امکانپذیر است.
۵. اطلاع و کشف اجمالی برای عبور از هر عالم کافی است
برای عبور از یک عالم اطلاع از همۀ آثار و خصوصیات آن لازم نیست، مانند اینکه سالکی از عالم مثال عبور کند، در حالی که فقط در خواب بعضی از امور مثالی برای او کشف شده باشد. (یعنی مکاشفات صوری ملکوتی به طور مفصل برای او حاصل نشده باشد).
۶. اصلاح هر مرتبه تنها با راهیابی به مرتبۀ بالاتر ممکن است
سالک گاهی از حالی به حال برتر منتقل میشود و سپس از آن مقام برتر بر مقام قبلی خویش اشراف پیدا کرده و آن را اصلاح میکند. البته از دیدگاه جنید این امر در حد وقوع گه گاهی است، اما از نظر خواجه عبدالله انصاری در حد ضرورت است.
۷. تصحیح نهایات سلوک متوقف بر تصحیح بدایات آن است
خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین میگوید که همۀ علمای عرفان اتفاق نظر دارند بر اینکه مراتب پایانی سلوک فقط با تصحیح مراتب آغازین، تصحیح میشود، مانند ساختمانی که جز بر پایه برپا نمیگردد. تصحیح بدایات عبارت است از برپا داشتن و امتثال فرمان الهی با شهود و اخلاص، بزرگ شمردن نهی الهی، دوری جستن از هرچه مایۀ تشویش دل است و ... .
۸. برخی مقامات با همۀ مراتب و مقامات قابل جمع هستند
پیشتر گفته شد به خاطر تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق همۀ مقامات در همۀ مراتب حضور دارند، اما این حضور در مورد برخی از مقامات روشنتر و مؤکدتر است، مانند مراقبه. البته در برخی از کتب عرفانی مراقبه به عنوان مقامی در کنار سایر مقامات یاد شده، اما از دید اهل فن مراقبه معنای عامی دارد که با همۀ مراتب جمع میشود و در هر مرتبه معنای خاص خود را دارد.
۹. تفاوت سالک مجذوب با مجذوب سالک
الف. کاشانی در شرح منازل السائرین تفاوت این دو را طوری طرح میکند که گویا سالک مجذوب ابتدا سلوک میکند و سپس جذبه او را میرباید و به کمال میرسد، اما مجذوب سالک برعکس. نقدی که بر این قول وارد است «بطلان طفره» است، پس باید گفت این تعبیر یا غلط است یا مسامحهآمیز.
ب. شیخ نجمالدین رازی در مرصاد العباد بر این نظر است که هر دو (سالک مجذوب و مجذوب سالک) هم سلوک دارند و هم جذبه، البته سلوک سالک آهسته است و سلوک مجذوب با تعجیل و راهنمای سفر فقط از میان سالکان مجذوب است و نه مجذوبان سالک.
ج. کاشانی در اصطلاحات الصوفیه در تعریف مجذوب گفته، مجذوب کسی است که خداوند او را برای خویش ساخته و پرداخته و لذا او با عطایای خدادادی به همۀ مقامات بدون رنج راه رسیده است.
باید دانست که تعداد مجذوبان سالک بسیار اندک است و از آنجا که سالک مجذوب از مجذوب سالک قویتر است و قدرت دستگیری و راهنمایی سفر را دارد، نباید به امید جذبۀ ابتدایی، سلوک را به تأخیر انداخت. نکتۀ دیگر اینکه سالک مجذوب هم از همان ابتدا با جذبه راه را شروع کرده، اما میپندارد خود راه را میپیماید و هنگامی که میخواهد از خود بگذرد، شهوداً میفهمد:
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره بهجایی نرسد
۱۰. تشابه آغاز و انجام سلوک
کاشانی در شرح منازل میگوید: هرچه در پایان است، صورتی در آغاز دارد، جز اینکه میان صورت پایانی و آغازین فاصله بسیار است، زیرا سالک مبتدی هر آنچه میکند «خود» میکند و عارف کامل هر آنچه میکند، «خدا» میکند.
۱۱. اشتراک سالکان در مقامات اصلی و تفاوتشان در مقامات فرعی است.
برخی سالکان به سوی برخی مقامات میل نمیکنند، به دلیل ویژگی خاصی که در استعداد آنهاست و برخی دیگر به همین دلیل در برخی مقامات درنگ نمیکنند و مقاماتی که در کتب عرفانی ذکر شده، حال سالکی است که در استعداد متوسط و در فطرت تام باشد.
۱۲. انواع سقوط سالک
همانگونه که صعود سالک یا با تعجیل است (جذبه) و یا به صورت عادی (سلوک)، سقوط سالک هم که استدراج نامیده میشود، گاه با تعجیل است و گاه تدریجی که بستگی به علت سقوط دارد و نکتۀ مهم آن است که قسم دوم پرخطرتر است، زیرا سالک در اغلب مواقع متوجه عقبگرد خود نیست.
مطالب مرتبط: موت اختیاری، کشف و شهود.
۱. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۸. معنای این اصطلاحات خواهد آمد.
۲. مغالطه «اخذ ما بالعرض مکان ما بالذات» در اصل، در جایی است که به جای جزء حقیقی یک قضیه امر مشتبه دیگری گذاشته شود، مثل عارض و معروض، لازم یا ملزومِ آن. مثل اینکه بگوییم: «این جسم روشن است»، در حالی که باید بگوییم: «رنگ این جسم روشن است».
۳. شیخ محمود شبستری، گلشن راز
۴. بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۵.
۵. استاد از مرحوم سید جمال نقل میکرد:
«در نجف حالی به من دست داد که میدیدم همه عالم از من هستی میگیرد. در و دیوار، مردم، کوچه و بازار همه و همه را من هستی میبخشم و چون از نظر علمی میدانستم این حال خطاست و خالق خداست، بسیار ناراحت بودم. چندین بار به حرم امیرمؤمنان علیه السلام رفتم و عرض نیاز کردم، ولی حالم عوض نشد. تا اینکه پیاده به سمت حرم کاظمین علیهم السلام رفتم زمستان سردی بود و فرشهای کنار ضریح را جمع کرده بودند و سنگ مرمرها هم به شدّت سرد بود و من با حالی بسیار منقلب سر در آستان ضریح گذاشتم و آن قدر گریستم که سنگها تر شد و در همان حال سجده لطف کردند و آن حال را از من گرفتند و من دیدم که اصلاً پشیزی نیستم و از ذرّهای هم کمترم. من کجا و هستیبخشی کجا؟ باری، به نجف برگشتم. چند روزی گذشت روزی از حرم مولی امیرمؤمنان علیه السلام برمیگشتم که در میان راه حالتی توحیدی از طرف حضرت به من عنایت شد. این حال بسیار عالی و سنگین بود، در حدّی که مدّتی در کوچه روی زمین نشستم و قادر به حرکت نبودم و معلوم شد عنایت علی صلواةالله علیه از عنایت فرزندانش بیشتر است».
استاد افزود:
«البته این حالات مربوط به مراحل پایانی سلوک مرحوم گلپایگانی بوده است و در اواخر عمر از آن مرحوم حالاتی دیده میشد که از رسیدن ایشان به کمال حکایت داشت».
رحمة الله علیهما رحمی واسعی.
این داستان را استاد در معاد شناسی، ج۹، ص۱۱۸ ذکر کردهاند، البته من بر اساس شنیدهام از استاد نقل کردم.
۶. اصطلاحات الصوفیة کاشانی، صص۸۷ و ۸۸ .
۷. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۱۶۶.
۸. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.
۹. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.
۱۰. سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص ۲۳ (پاورقی).
۱۱. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۴.
۱۲. سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص ۲۳ (پاورقی).
۱۳. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۷۳.
۱۴. کون در عرفان به ماسوی الله گفته میشود.
۱۵. اصطلاحات الصوفیة کاشانی، ص۲۸.
۱۶. معجم المصطلحات الصوفیة، ص۴۲.
۱۷. اسفار، ج۴، ص۱۱۱.
۱۸. لب اللباب، ص۹۹؛ آشنایی با علوم اسلامی شهید مطهری، بخش عرفان، درس۲.
۱۹. اسفار، ج۱، ص۱۴. حاشیه مرحوم آقا محمدرضا قمشهای؛ رسالة سیر و سلوک منسوب به مرحوم بحرالعلوم نیز بر همین اساس نگارش یافته است.
۲۰. منازل السائرین کاشانی، ص۱۸.
۲۱. جایگاه این بخش از بحث عرفان نظری است و به همین جهت مطلب کمی سنگین است.
۲۲. دیوان عراقی.
۲۳. در مورد توضیح بیشتر این نمودار و نمودارهای مشابهش، ر. ک: معادشناسی استاد، ج۶، ص۲۰۰؛ هرم هستی، شیخ مهدی حائری، ص۱۷۵؛ نگرش سیستمی به دین، عبدالحمید واسطی، صص۶۸ و ۶۹.
۲۴. مائده/۱۰۵.
۲۵. جامع الاسرار، سید حیدر آملی، ص۱۲۱؛ بحارالانوار، ج۶۴، ص۱۳۷.
۲۶. در فصل مرکب سفر توضیح بیشتری داده شد.
۲۷. ق/۲۲
۲۸. مفاتیح الجنان، دعای ابوحمزه ثمالی.
۲۹. مفاتیح الجنان، دعای عرفة امام حسین علیهم السلام.
۳۰. نسبت بین دو شیء گاه همانند است مانند برادری و گاه ناهمانند مانند پدری و فرزندی. اولی را متوافقی الاطراف و دومی را متخالفی الاطراف مینامند.
۳۱. فصلت/۴۴.
۳۲. ق/۱۶.
۳۳. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۴.
۳۴. مفاتیح الجنان، دعای عرفه.
۳۵. غررالحکم.
۳۶. همان.
۳۷. حاج شیخ محمدتقی آملی، درر الفوائد، ص۱۳۱.
۳۸. حنیفیه یعنی حق محور؛ بیضاء، یعنی شفاف و روشن و نورانی؛ سهله، یعنی آسان.
۳۹. آل عمران/۱۶۴.
۴۰. حدیث قرب نوافل را پیش از این توضیح دادیم.
۴۱. آغازِ رسالی الولایه.
۴۲. تذکرة المتقین، ص۱۹۰.
۴۳. سیر و سلوک منسوب به علامه بحر العلوم، ص۱۳۰ (پاورقی)، به نقل از توحید و خصال شیخ صدوق.
۴۴. استاد حسن زاده، هزار و یک نکته، نکته ۱۳۱.