آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

۲۸۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرامش معنوی» ثبت شده است

منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۴۰۸ تا ۴۷۶
فهرست
  • ↓۱- تعداد منازل
  • ↓۲- آرای گوناگون در تعداد منازل راه[۹]
  • ↓۳- نظر نویسنده دربارۀ منازل راه خدا
  • ↓۴- درجۀ اوّل: عالم مادّه
    • ↓۴.۱- شناخت عالم مادّه
    • ↓۴.۲- کارهای سالک در این عالم
    • ↓۴.۳- حالات سالک در این عالم
    • ↓۴.۴- آفات سلوک سالک در این عالم
  • ↓۵- درجۀ دوّم: عالم برزخ
    • ↓۵.۱- شناخت عالم برزخ [۲۲]
    • ↓۵.۲- کارهای سالک در این عالم
    • ↓۵.۳- حالات سالک در این عالم
    • ↓۵.۴- آفات سلوک سالک در این عالم
  • ↓۶- درجۀ سوم عالم عقل
  • ↓۷- درجۀ چهارم، پنجم و ششم: توحید افعالی، اسمائی و ذاتی در عالم لاهوت
    • ↓۷.۱- شناخت عالم لاهوت
    • ↓۷.۲- درجات عالم لاهوت
    • ↓۷.۳- کارهای سالک در این عالم
    • ↓۷.۴- حالات سالک در این عالم
    • ↓۷.۵- چند نکته
    • ↓۷.۶- آفات سلوک سالک در این عالم
  • ↓۸- درجۀ هفتم: بقاء بالله
  • ↓۹- پانویس

تعداد منازل

مقدماتِ بحث

۱. برخی منازل راه خدا را بی‌نهایت دانسته‌اند [۱] و بعضی برای آن عدد بیان کرده‌اند. به نظر می‌رسد بی‌نهایت دانستن مقامات به اعتبار پایان‌ناپذیر بودن برخی اسفار چهارگانه سالک همانند سفر دوم (من الحق فی الحق) است و ذکر عدد به اعتبار پایان‌پذیری برخی دیگر از اسفار همانند سفر اول.


آنان که برای منازل راه عدد گفته‌اند، آرای گوناگونی دارند، هم در عدد و هم در معدود.


۲. به نظر می‌رسد که برخی عارفان در شمارش منازل راه عدد مخصوصی را همانند عدد ۷ و ۱۰ و ۷۰ و ۱۰۰ و ... در نظر گرفته و سپس برای ساختن معدود به تلاش پرداخته و دست به کار شده‌اند. این‌گونه عملکرد خالی از تکلّف به نظر نمی‌رسد که ما به نمونه‌هایی از این تکلفات پس از این اشاره می‌کنیم. فرق است میان شاعری که قافیه‌ها را در دست می‌گیرد و بر اساس آنها شعر می‌سازد و میان شاعری که شعر بی‌اختیار با قوافی گوناگون بر ذهن و زبان و قلمش جاری می‌شود و سپس به بررسی قوافی می‌پردازد.


۳. حصر و محدود کردن مقاماتِ راه در برخی اعداد، استقرایی و ذوقی است و عقلی و دائر بین نفی و اثبات نیست و به همین دلیل، قابل افزایش و یا کاهش می‌باشد. به همین جهت می‌بینیم عارفی همانند خواجه عبدالله انصاری دو کتاب [۲] دربارۀ منازل السائرین می‌نویسد که یکی به عربی و با همین نام است و دیگری به فارسی است و با نام صد میدان است و در هر یک ۱۰۰ منزل ذکر می‌کند، چنانکه خواهد آمد، ولی با تفاوت در ترتیب و در برخی منازل. بر همین اساس می‌توان با رعایت موازین، اعداد و معدوداتی در این زمینه افزود.


۴. برخی گمان کرده‌اند که عدد منازل راه خدا حتماً باید فرد باشد، زیرا به تعبیر روایات:

«إِنَّ اللَّهَ وَتْرٌ یحِبُّ الْوَتْر» [۳]؛

«خدا یگانه است و فرد را دوست دارد».

این بیانی است ذوقی و نه برهانی، زیرا در برخی موارد خداوند زوج را در نظر گرفته است همانند:

«وَ مِنْ کُلِّ شَی‌ءٍ خَلَقْنا زَوْجَین» [۴]؛

«از هر چیز ما دو زوج آفریدیم» یا

«...إِنَّ عِدَّۀ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرا» [۵]؛

«شمار ماه‌ها در نزد پروردگار ۱۲ ماه است» و ... .


۵. شاید بالاترین عددی که می‌توان دربارۀ منازل راه برای آن «معدود» جست عدد ۱۰۰۰ است. به دیگر سخن، برخی از اعداد پیشنهادی دربارۀ منازل راه، معدود ندارد و یا اینکه ما بدان دست نیافته‌ایم همانند عدد ۷۰،۰۰۰.


۶. برخی از نکات که در ضمن تبیین منازل سفر گفته شده، می‌تواند به عنوان قواعدی کلّی در تعداد منازل نقش داشته باشد. به برخی اشاره می‌کنیم:

  • الف. منازل راه در متن فیض اطلاقی منبسط حق تعبیه شده است. وحدت این فیض تشکیکی است. اقتضای تشکیک، حضور هر مرتبه با حقیقت یا رقیقتش در مراتب دیگر است. بر همین اساس منازل راه در نزد خواجه عبدالله انصاری از ۱۰۰ منزل می‌تواند به ۱۰۰۰ منزل ارتقا یابد. توضیح این نکته در بحث «احکام عمومی منازل راه» خواهد آمد.
  • ب. خواجه در منازل، هر منزل را به سه درجۀ عامه، خاصّه و خاصۀ الخاصّه تقسیم می‌کند که بر این اساس همۀ مقامات می‌تواند سه برابر گردد، مثلاً ۱۰۰ منزل مذکور در منازل السائرین خواجه به ۳۰۰ منزل افزایش یابد و یا به اعتبار آنچه در الف گفته شد، به ۳۰۰۰ منزل برسد.

۷. سالک می‌تواند به خاطر خصوصیتی که در استعداد شخص اوست، دارای حالات و مقامات ویژۀ خود باشد. این حالات اختصاصی در ترتیب منازل سفر بیان نمی‌شود. ترتیبی که در منازل سلوک بیان می‌شود به تعبیر کاشانی

«حالُ المحبّ المتوسط فی درجات الاستعداد، التامّ بحسب الفطرۀ، الممنوّ بالموانع بحسب النشأۀ» [۶]؛

«حال محبّ و سالکی که در استعداد متوسط و به حسب فطرت کامل و مورد آزمایش به سبب موانع هر نشأه است، می‌باشد».


۸. عقاید مذهبی می‌تواند در ذکر پاره‌ای از امور به عنوان «مقام سلوکی» تاثیر داشته باشد. مثلاً سماع صوفیانه ممکن است در نزد بعضی یکی از مقامات به حساب آید و در نزد بعضی دیگر مانع راه خدا و حرام دانسته شود. از همین رو چنانکه پیش از این گفته شد، مرحوم فیض کاشانی در کتاب المحجۀ البیضاء به جای بحث آداب سماع و وجد که غزالی در احیاء آورده است بحث آداب الشیعه و اخلاق الامامه را می‌آورد و چنین می‌گوید:

«لان السماع و الوجد لیسا من مذهب اهل البیت»[۷]؛

یعنی «سماع و وجد در مذهب اهل بیت وجود ندارند». گرچه، مرحوم ملا عبدالصمد همدانی در بحر المعارف تلاش کرده از روایات اهل بیت: شواهدی برای وَجْد ذکر کند[۸].


۹. آرای گوناگونی که در تعداد منازل گفته شده، لزوماً رودرروی یکدیگر نیستند و می‌توان برخی از این تقسیمات را بر یکدیگر تطبیق داد.

آرای گوناگون در تعداد منازل راه[۹]

متن اصلی: آرای گوناگون در تعداد منازل سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

۱. برخی تعداد منازل را یکی دانسته‌اند که به سه گروه تقسیم می‌شوند:

الف. منزل (حجاب) یکی است و آن «نفس» است. رفع حجاب را به یکی از سه مورد دانسته‌اند: ۱. شناخت نفس ۲. تزکیۀ نفس ۳. عبور از نفس.

ب. گروهی دیگر یک حجاب را دنیا یعنی ماسوی الله دانسته‌اند که شامل آخرت هم می‌شود.

ج. گروه سوم یک حجاب را انیت و هستی دانسته‌اند و رفع آن را به فنا در حق دانسته‌اند.

نقد مختصری از هر سه نظریه در متن ارائه شده است.


۲. برخی حجاب را منحصر در ۲ دانسته‌اند و با تعبیرات گوناگونی نظیر دنیا و آخرت، عالم شهود و عالم غیب، عالم خلق و عالم امر و ... مطرح کرده‌اند که سه نقد بر آنها وارد شده است.

۳. بعضی حجاب را سه عالم طبع، مثال و عقل دانسته‌اند و رفع آن را نیز به عبور از آنها دانسته‌اند.

در مقام نقد می‌گوییم از عالم عقل تا مقصد راه بسیار است و عجیب است که منزل یا حجاب دیگری بیان نشده، جدا از اینکه در این قول به درجات گوناگون عوالم سه‌گانه اشاره‌ای نشده است. اجمال و اختصار در این مقام شایسته نیست.


۴. برخی گفته‌اند: منازل راه ۴ منزل است: ترک دنیا، ترک عقبی، ترک مولی، ترک ترک.

دربارۀ ترک مولی و اینکه منظور از آن ترک حق متعال است، یا ترک خواست مولی، یا ترک استاد، احتمالاتی داده شده و سپس به نقد آنها اشاره‌ای شده است. پیرامون ترک ترک باید گفت که کار بسیار مشکلی است و از کریوه‌های سخت سلوک به شمار می‌آید، زیرا با دقت فراوان سالک متوجه می‌شود که بالاخره غایت و مقصودی داشته، اگرچه آن غایت عبور از مراحل ضعف و رسیدن به کمال باشد.

البته چارۀ این مشکل چنانکه مرحوم قاضی در پاسخ علامه طباطبایی رحمهما الله فرموده‌اند، روش احراق است، به این معنا که وقتی سالک کاملاً مطمئن شد که با این وجود طماع خویش هرگز نمی‌تواند از طمع، قطع طمع کند، خود را زبون و بی‌چاره یافته و امر خود را به خدا سپرده و از قطع طمع دست می‌کشد. این عجز و بی‌چارگی ریشۀ طمع را در وجود او سوزانده و او را پاکیزه می‌گرداند.


۵. برخی منازل راه را همان حَضَرات خمس دانسته‌اند. حضرات خمس سه تفسیر دارد که بنابر تفسیر مشهور عبارتند از:

حضرت واحدیت (عالم الوهیت)، عالم عقل، عالم مثال، عالم طبع، حضرت کون جامع (حقیقت انسان کامل).

یکی از نقدهایی که بر این نظریه وارد است این است که چگونه حقیقت انسان کامل که خود عالمی از عوالم و حضرتی از حضرات است، حجاب خواهد بود؟

۶. برخی تعداد حجاب‌ها را به ۷ رسانده‌اند که بعضی از آنها منظور از حجاب‌های هفت‌گانه را عوالم هفت‌گانه دانسته‌اند. گروهی دیگری سماوات سبع را همان حجب سبع دانسته و دستۀ سومی مراتب هفت‌گانۀ ایمان را حجب سبع نامیده‌اند که به هر کدام نقدی وارد است.

۷. برخی عوالم را با استفاده از روایتی که ده درجه برای ایمان ذکر می‌کند، ده عالم دانسته‌اند. در متن ابتدا به چند نکته از نکات محتوایی روایت اشاره شده و سپس به تحلیل این نظریه پرداخته شده است.


۸. علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک که به ایشان منسوب است، منازل راه را ۱۲ منزل می‌داند. ایشان معتقد است سالک برای رسیدن به کمال باید یک اربعین در عالم خلوص سیر کند تا تمام استعدادات خلوص به مرحلۀ فعلیت برسد و برای رسیدن به خلوص باید عوالم دوازده‌گانۀ پیش از آن را طی کند. از آنجا که ایشان یک عارف و فقیه شیعی بوده که بارها به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف رسیده، نظریۀ ابتکاری ایشان مورد توجه عارفان پس از او در حوزۀ شیعی قرار گرفته است که در متن نیز به شکل نسبتاً تفصیلی به آن پرداخته شده است. ایشان با الهام از آیۀ ۲۰ سورۀ توبه عوالم را به چهار عالم اسلام، ایمان، هجرت و جهاد تقسیم می‌کند، سپس هر یک را به سه رتبۀ اصغر، اکبر و اعظم تقسیم کرده و از ضرب چهار عالم در سه رتبه ۱۲ عالم را نتیجه می‌گیرد. البته در مقام تفصیل عالم هجرت صغری و جهاد اصغر را حذف می‌کند و به جای این دو، پس از عالم جهاد اکبر و جهاد اعظم یک عالم فتح و ظفر اضافه می‌نمایند که فهرست آن عوالم همراه با توضیحی مختصر در متن آمده است. سپس ایرادهای چهارگانۀ شارح علامه نقل شده که تقریر آن به صورت منطقی چنین است:

آیا جهاد اصغر و هجرت صغری از عوالم راه هستند یا نه؟ اگر از عوالم هستند چرا جزء عوالم ذکر نشده‌اند، حال آنکه عوالم بر یکدیگر مترتب هستند (یعنی تا اولی طی نشود، امکان رسیدن به دومی نیست) و بدون گذر از آن دو ادامۀ سلوک ناممکن است و اگر جهاد و هجرت اصغر جزء عوالم نیستند، آیا نمی‌توان با تغییری در معنا، آنها را جزء عوالم قرار داد. دیگر این که بر فرض حذف این دو، عالم فتح و ظفر نمی‌تواند به عنوان مکمل عدد ۱۲ مطرح باشد.

برخی از ایرادهای شارح علامه قابل نقد است. مثلاً شارح علامه معتقد است هجرت و جهاد اصغر در حصول کمال مدخلیت تام دارند و کسی که در زمان ظهور یا غیبت این دو را انجام نداده باشد، گویی از همۀ مراتب کمال بهره‌مند نخواهد بود. در مقام نقد این سخن می‌گوییم:

  • اولاً دستورهای دین شرایطی دارد که بدون آنها انجامش نه تنها لازم نیست، بلکه گاهی حرام است، پس نمی‌توان ترک آن را با نبود شرایط، مایۀ نقص دانست.
  • ثانیاً جهاد اصغر فقط در زمان برخی از ائمه وجود داشته است.
  • ثالثاً: دربارۀ مجذوب سالک که عوالم را به سرعت طی می‌کند، چه می‌گویید؟
  • رابعاً: گاهی نیت انجام یک عمل از خود عمل بهتر است و نیز گاهی محرومیت‌ها از اعمال خیر در کمال انسان نقش بیشتری دارد.

بر اصل تقسیم‌بندی مرحوم بحرالعلوم اشکالاتی است که به برخی از آنها اشاره می‌شود.

  • ۱. علامه بحرالعلوم عالم خلوص را همان عالم فتح و ظفر پس از جهاد اعظم یعنی آن را جزء عوالم راه دانسته، در حالی که عالم خلوص «مقصد» است، نه منزل.
  • ۲. طراحی عوالم بر اساس آیۀ ۲۰ سورۀ توبه ذوقی است، مثلاً می‌توان بر اساس آیۀ ۳۵ سوره احزاب منازل را به اسلام، ایمان، قنوت، صدق، صبر، خشوع، تصدق و ... تقسیم کرد.
  • ۳. تفاوت اکبر و اعظم در چیست؟ و اگر به جای این دو تعبیرِ مشابه، تعبیر به صغیر، کبیر و اکبر می‌شد، بهتر نبود؟

تذکر: باید پذیرفت که اگرچه اصل تقسیم علامه بحرالعلوم خالی از مناقشه نیست، امّا ایشان به دلیل جامعیت در علوم اسلامی در ذیل هر یک از عوالم دوازده‌گانه شواهد فراوانی بیان کرده‌اند که مطالعۀ آنها بسیار مفید است.


۹. بعضی حجاب‌های راه را ۱۴ حجاب دانسته‌اند، ۷ حجاب ظلمانی و ۷ حجاب نورانی، آنها حجاب‌های ظلمانی را همان حجاب‌های زمینی و حجاب‌های نورانی را حجاب‌های آسمانی دانسته‌اند. در مقام نقد می‌گوییم نهایت توجیه برای این نظر است که هر یک از آسمان‌ها را به عقلی از عقول مرتبط بدانیم، آنچنانکه مشائین می‌گویند و عبور از هر یک را همان ارتباط با عقل بالاتر تفسیر کنیم که این توجیه از نظر بنا و مبنا نادرست است.


۱۰. مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی در کتاب نفیس اوصاف الاشراف منازل راه خدا را به ۳۱ منزل رسانده است. خلاصۀ سخن ایشان چنین است.

هر انسانی که به احوال خویش نظر افکند و کاستی‌های خود را ببیند، میل به کمال پیدا می‌کند. اهل طریقت حرکت از سوی نقص به کمال را سلوک می‌خوانند. ایشان ۶ چیز را لازمۀ حال چنین فردی می‌دانند و می‌گویند:

هرکس به این حرکت رغبت کند، شش چیز لازمۀ حال اوست. ۱. آغاز حرکت ۲. برطرف ساختن موانع حرکت ۳. حرکت (سیر و سلوک) ۴. احوال مقارن سلوک ۵. احوال پس از سلوک ۶. فنا در توحید.

این شش معنا را در شش باب ایراد می‌کنند جز باب آخر که کثرت‌پذیر نیست. (بنابراین تعداد منازل به سی و یک می‌رسد) در مقام نقد این قول می‌گوییم:

اولاً، نسبت دادن این رأی به خواجه نصیرالدین صحیح نیست، زیرا ایشان در جایی از کتاب تصریح به عالم یا منزل بودن تمامی این ۳۱ امر نکرده است .

و ثانیاً برخی از این امور مقام و منزل خاصی نیست، بلکه در همۀ مراتب حضور دارد مانند تقوی و مراقبه و برخی امور در جایگاه مناسب خویش ذکر نشده‌اند، مانند توبه. البته به نقدهای دیگری نیز در متن اشاره شده است.


۱۱. بعضی حجاب‌های راه خدا را ۷۰ حجاب دانسته‌اند و به روایاتی از رسول خدا استناد کرده‌اند. در مقام نقد می‌توان گفت:

اولاً عدد هفتاد در کلام عرب در دو معنای حقیقی و کنایی (کثرت) استفاده می‌شود. در پاره‌ای از روایات احتمال معنای دوم قوی‌تر است، بدین جهت نمی‌توان این عدد را در کنار سایر ارقام به حساب آورد.

ثانیاً در این روایات حجب نورانی مطرح شده، نه مجموع حجب نورانی و ظلمانی.

ثالثاً: در چنین روایاتی (روایات حجب) عدد صد و هزار و ... هم گفته شده است.


۱۲. خواجه عبدالله انصاری در کتاب نفیس منازل السائرین، منازل راه را صد منزل دانسته است. خواجه ابتدا منازل را به ده بخش و سپس هر بخش را به ده باب تقسیم کرده است.

گروهی دیگر هم تعداد منازل را نود و نه یا صد منزل دانسته‌اند، البته به اعتبار اسمای الهی که در روایاتی نقل شده است، مانند این روایت که «همانا برای خداوند نود و نه اسم است، هر کس آنها را بشمارد (و به آنها متحقق گردد) به بهشت وارد می‌شود». ملا عبدالرزاق کاشانی شارح منازل السائرین خواجه عبدالله، تلاش فراوانی برای منطقی جلوه دادن صد باب کرده است. اما با اندک تأملی آشکار می‌گردد که نه حصر منازل عقلی است و نه ترتب آنها منطقی. نقد دیگر اینکه برخی از منازل، منزل به‌خصوصی به حساب نمی‌آید، بلکه از آغاز تا پایان سلوک مطرح است، مانند مراقبه و ورع (این نقد قبلاً بر قول خواجه نصیرالدین طوسی هم وارد شد).

خواجه عبدالله برای هر یک از منازل صدگانه سه درجۀ عامه، خاصه و خاصۀ الخاصه قائل است، پس می‌توانیم تعداد منازل به ۳۰۰ ارتقاء دهیم.


۱۳. برخی دیگر تعداد منازل را ۳۶۱ منزل شمرده‌اند (مطابق روایتی از امام صادق و به تعداد نام‌های پروردگار).

۱۴. گروهی عدد ۷۰۰ را در نظر گرفته‌اند. البته معدود مشخص نیست.

۱۵. بعضی حجاب راه را هزار حجاب دانسته‌اند، به تعداد اسمای هزارگانۀ خداوند همچون آنچه در دعای جوشن کبیر آمده، که می‌توان از مدافعان این قول پرسید، گاهی در ادعیه یک معنا و مضمون با تعبیرات گوناگون آمده، آیا در چنین مواردی هر یک را منزلی جدا به حساب آوریم، یا نه؟

۱۶. از دیگر اقوال به ۱۰۰۱، دوازده هزار، هجده هزار، هفتاد هزار، صد هزار، ۳۶۰ هزار و یک میلیون هم می‌توان اشاره کرد. در نقد و تحلیل چنین اقوالی می‌توان گفت: اوّلاً، این اعداد غالباً کنایه از کثرت است و ثانیاً، گذر از هر منزل اگر یک روز هم طول بکشد، از مقدار عمر آدمی بیشتر است.

نظر نویسنده دربارۀ منازل راه خدا

سالک در دوران سلوک خویش به وسیله اعمالی همچون ذکر و فکر در متن درجات ظهور اطلاقی خداوند، از راه وجود خویش، سیر می‌کند و در این سیر، متناسب با گذر از هر درجه، حالات و مقاماتی را تجربه کرده و با خطرات و آفاتی دست و پنجه نرم می‌کند. پس در این سیر چهار عنصر وجود دارد:

  • ۱. درجات ظهور اطلاقی خداوند که از آن به عوالم، حضرات، نشئات، حجب و ... تعبیر می‌شود. این درجات با درجات وجودی سالک هماهنگ است.
  • ۲. حالات و مقاماتی که در طول این سفر برای سالک، متناسب با درجه‌اش، پدیدار می‌گردد.
  • ۳. آفات و خطراتی که متناسب با هر درجه و حال، ممکن است گریبان‌گیر سالک شود.
  • ۴. اعمالی که سالک با انجام آنها، متناسب با هر درجه و حال، به سیر خود ادامه می‌دهد.

کشف دقیق این چهار عنصر ما را به «منازل سفر» به خوبی راهنمایی می‌کند.

توضیح

عارف جهان‌شناسی خاص خود را دارد. او در این جهان‌شناسی، ماسوی الله را که همان فیض اطلاقی خداوند است، به صورت هرمی تصویر می‌کند. این هرم فیض دارای درجاتی است، زیرا مشکک است. سلوک سالک در متن این درجات فرض می‌شود. درجات اصلی و کلّی این فیض زیاد نیست، اگرچه هر درجه خود دارای درجات فراوانی است. آنچه در اینجا مورد نظر ماست، همان درجات اصلی و کلّی است. نمودار هرم فیض اطلاقی خداوند چنین است:

تصویر هرم فیض اطلاقی

البته اگر بخواهیم هرم را درست تصویر کنیم، باید آن را بر عکس رسم کنیم.

تصویر هرم فیض اطلاقی

حالات و مقاماتی که در طول سفر برای سالک پیدا می شود دو گونه‌اند:

  • ۱. عمومی.
  • ۲. خصوصی.

عمومی آنهاست که همه یا اغلب سالکان تجربه می‌کنند، همچون عشق و توحید افعالی و خصوصی به آن دسته اشاره دارد که فقط برخی از سالکان آنها را تجربه می‌کنند، همچون «به اختیار بسته شدن چشم در زمان نگاه غیر اختیاری به نامحرم» که در حالات بعضی سالکان گزارش شده است[۱۰].

آفات نیز چنین‌اند. یعنی برخی عمومی‌ و دسته‌ای خصوصی است. اعمال نیز به دو دستۀ عمومی و خصوصی قابل تقسیم است. اعمال عمومی را همۀ سالکان باید رعایت کنند، همچون اخلاص، ذکر، فکر، مراقبه، محاسبه و ... و اعمال خصوصی را تیره‌های مختلف عارفان و یا حتی اشخاص مختلف اهل عرفان برای خود برمی‌گزینند و بدانها طی طریق می‌کنند. همچنین، اعمال از جهت دیگر به اعمالی که در طول سلوک مورد توجّه‌اند و اعمالی که در درجۀ خاصی و برای گذر کردن از آن، مورد توجه قرار می‌گیرند، قابل تقسیم است. این تقسیم در مورد آفات هم جاری است.

آنچه از اعمال، حالات و مقامات و آفات، برای شناخت منازل سفر، باید مورد بررسی قرار گیرد، بخش عمومی آنهاست، نه بخش خصوصی آنها. نیز، مقصود اعمالی است که متناسب با درجۀ سالک و برای گذر از آن درجه مورد عنایت است و نه همۀ اعمال سلوکی. به عبارت روشن: ما در هر درجه سلوکی باید بدانیم سالک (یعنی نوع سالکان و نه شخص یک سالک) اینک:

  • ۱. دقیقاً در چه درجه‌ای است. مثلاً در عالم مثال است، در عالم عقل است یا ...؟ و ماهیت و خصوصیت این درجه چیست؟
  • ۲. در این درجه چه حالات، واردات، خاطرات و مقاماتی را تجربه کرده و می‌کند؟
  • ۳. در این درجه چه خطرات و آفاتی ممکن است دامن او را بگیرد؟
  • ۴. او از این درجه چه‌طور و با چه اعمالی می‌گذرد و ترقّی می‌کند؟ [۱۱]

آنگاه اگر مجموع این درجات، حالات، آفات و اعمال را در کنار هم ببینیم، تصویر نسبتاً شفاف و صحیحی نسبت به منازل راه خدا خواهیم داشت.


به دیگر سخن:

بعضی منازل راه را بر اساس درجات هستی مجازی که همان فیض الهی است، تنظیم می‌کنند و بعضی بر اساس حالات و واردات و گروهی بر اساس اعمالی که سالک باید انجام دهد، همچون فکر در مرگ یا فکر در عدم [۱۲]، اما بهتر آن است که هر سه مورد توجه قرار گیرد بلکه هر چهار. یعنی آفات هر درجه هم مورد توجه باشد، تا حقیقت هر منزل از منازل راه از زوایای گوناگون روشن شود.

تاکنون نوشتاری که بحث را این‌گونه مطرح و پیش برده باشد، دیده نشده است و به همین جهت نباید توقع داشت که این قلم بتواند به طور کامل از عهدۀ تبیین این نظر برآید. در عین حال تلاش می‌کند در حدّ وسع خویش نکته‌ای را فروگذار نکند.

درجۀ اوّل: عالم مادّه

شناخت عالم مادّه

این عالم با این نام‌ها شناخته می‌شود: عالم مادّه، عالم مُلک، عالم طبع، عالم ناسوت، عالم شهادت یا شهادت مطلقه، عالم حس، عالم خلق، اظلم العوالم، عالم دنیا، عالم تضّاد، عالم حجب ظلمانیۀ نفسیه [۱۳]، عالم قیامت صغرای انفسیه [۱۴] . پاره‌ای از این تعبیرات در بحث مبدأ سفر توضیح داده شد.

همۀ انسان‌ها با این عالم آشنایند. در این عالم زاده می‌شوند و رشد می‌کنند و می‌میرند. متأسفانه بیشترین تلاش بشر از گذشته تا کنون صرف شناخت این عالم شده است. او قدم‌های بلندی هم در این زمینه برداشته است، اگرچه هنوز مجهولات فراوانی برای او وجود دارد.

در شناخت این عالَم، فلسفه و عرفان نیز علم تجربی را همراهی می‌کنند، اما با سه زاویۀ دید. علم تجربی وجود را هم‌سنگ این عالم می‌پندارد. از دیدگاه او این عالم نه مَختم قوس نزول است و نه مبدأ قوس صعود. فلسفه، این عالم را به عنوان بخشی از هستی که نقش مهمی هم در مجموعه جهان هستی دارد به حساب می‌آورد. مثلاً این عالم را مایۀ دوام فیض می‌شمرد و می‌گوید:

«لولا التضاد لما دام الجود عن المبدء الجواد»

نگاه عرفان به این عالم در بحث مبدأ سفر گذشت.

کارهای سالک در این عالم

سلوک سالک از عالم مادّه آغاز می‌شود. کیفیت این شروع در بحث مبدأ سفر و بحث موانع شروع سفر گذشت. اینک به برخی از کارهای سالک در این عالم اشاره می‌شود.

۱. یقظه و بیداری از خواب غفلت که پیش از این درباره‌اش سخن گفتیم.

۲. اولین توبه و بازگشت. سالک در طول سفر توبه‌ها دارد که اولین توبه‌اش را در عالم مادّه تجربه می‌کند.

۳. تضعیف حیوانیت و تقویت روحانیت با دستورات سلوکی [۱۵] (دستورات سلوکی را در بحث زاد و توشۀ سفر نوشته‌ایم). از میان دستورات سلوکی برای منظور فوق، بر تنظیم خواب، غذا، زهد در دنیا، نبودن با اهل دنیا، ترک محرمات و اتیان واجبات، مشارطه، مراقبه، محاسبه، صمت، سهر و بی‌اعتنایی به عادات و اعتباریات تأکید می‌شود.

۴. شروع ذکر لسانی حصری یا غیرحصری. حصری یعنی به تعداد خاص و غیر حصری یعنی بدون عدد و به مقتضای حال سالک.


تذکّر:

در روش استاد معمولاً پس از دستور توبه، یک اربعین ذکر استغفار و سپس چندین اربعین ذکر لا اله الا الله تلقین می‌شد و در کنارش ذکر سجدۀ یونسیه و اذکار هنگام خواب و قرائت یک حزب قرآن کریم به نیت رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم مورد تأکید قرار می‌گرفت.

۵. فکر در مرگ: عارف کامل ملکی مرحوم تبریزی در نامه مشهورش به مرحوم شیخ محمدحسین غروی اصفهانی می‌نویسد:

«و امّا فکر برای مبتدی، می‌فرمودند [۱۶] در مرگ فکر بکن تا آن وقتی که از حالش می‌فهمیدند که از مداومت این مراتب گیج شده و فی الجمله استعدادی پیدا کرده، آن وقت به عالم خیالش ملتفت می‌کردند یا آنکه خود ملتفت می‌شد» [۱۷].

۶. عبور از عالم ناسوت (ماده) با مجاهده و کشمکش با نفس اماره که تحقق قیامت صغراست [۱۸] که به آن قیامت انفسیۀ صغرا می‌گویند [۱۹].

حالات سالک در این عالم

پس از آغاز در سلوک، سالک اگرچه هنوز به عالم برزخ بار نیافته باشد، به تدریج حالاتی را تجربه می‌کند که به بعضی اشاره می‌کنیم:

  • ۱. پیدایش شوق و عشق به الله. دربارۀ عشق در بحث مرکب سفر، به تفصیل مطالبی بیان شد.
  • ۲. کم‌رغبتی یا بی‌رغبتی نسبت به دنیا. این بی‌رغبتی در حدّی است که گاه توسط استاد تعدیل می‌شود. دوستی می‌گفت: در اوائل سلوک مستأجر بودم و اصلاً به فکر تهیۀ منزل نبودم. استاد فرمود: فلانی! باید منزل تهیه کنی. گفتم: آقا! ما که در دنیا مسافر چندروزه هستیم، خانۀ مِلکی برای چه می‌خواهیم؟ خندیدند و فرمودند: این حالِ تو برای خودت خوبست، ولی زن و بچّه خانه می‌خواهند و باید تهیه کنی.
  • ۳. احساس غربت و ناهمرنگی با مردم.
  • ۴. احساس علاقۀ شدید به استاد سلوک.
  • ۵. احساس و تجربۀ نخستین قبض و بسط‌های سلوکی.
  • ۶. حصول پاره‌ای کشف‌های صوری. سالک تا احاطۀ عالم برزخ را بر عالم مادّه احساس نکند، یا خود را در عالم برزخ نبیند، نمی‌توان گفت از عالم مادّه گذشته و به عالم برزخ رسیده است، ولی پیدا شدن بعضی مکاشفات صوری متوقف بر رسیدن به عالم برزخ ـ به این معنا ـ نیست [۲۰].

آفات سلوک سالک در این عالم

۱. به سردی گراییدن شوق اولیۀ سلوک بر اثر دیر شدن ارتباط با غیب. سلوک سالک به سمت تجرّد و غیب است، پس حتماً سالک روزی غیب را مشاهده می‌کند، اما این دسترسی به غیب ممکن است دیر یا زود باشد. به تعبیر لطیف علامه طباطبایی،

«کبریت بعضی زودتر و کبریت بعضی دیرتر می‌گیرد»

و به تعبیر استادشان آیت‌الله قاضی:

«سالک نباید مأیوس شود، چه بسا انسان زمینی را با پشت ناخن به صورت پیوسته می‌کند و ناگهان به اندازۀ گردن شتر آب فوران می‌کند.»

البته اگر ارتباط با غیب سال‌ها طول کشید، باید تجدیدنظر کرد، شاید مشکلی در کار باشد.

۲. به سردی گراییدن شوق اولیۀ سلوک بر اثر طولانی شدن قبض سلوکی. در بحث قبض و بسط سلوکی توضیح داده‌ام.

۳. دید منفی پیدا کردن نسبت به مردم غیرسالک و به‌ویژه علمای ظاهر. این را در بحث آفات سلوک از تذکرۀ المتقین نقل کردم. این آفت نوعی عُجب پنهان است.

۴. افراط در عمل‌گرایی بر اثر شوق اولیۀ سلوک. این آفت از خطرناک‌ترین آفات است و ثمره‌اش آن است که سالک پس از چندی، بارِ سلوک را برای همیشه بر زمین می‌نهد.

۵. کشف سرّ یعنی کشف ارتباط با استاد، کشف اوراد و اذکار یا کشف حالات، خواب‌ها و مکاشفات برای اغیار. سالک چون نوپاست و تجربه ندارد، چه بسا بی‌احتیاطی می‌کند و یا با برخی بسط‌ها مست می‌شود و سرّ را کشف می‌کند. کشف سرّ، آدمی را از سلوک کم بهره یا بی‌بهره می‌سازد و گاه به کام مرگ می‌کشد. حافظ در وصف حلاج گوید:

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند

جرمش آن بود که اسرار هویدا می‌کرد

۶. این را تنها به مناسبت در اینجا می‌آوریم، زیرا از آفات این درجه به حساب نمی‌آید. تعلّق به بدن مادّی مانع از تجرد تام لاهوتی است. در عبارت استاد در این زمینه آمده «و باید دانست که حصول تجرد به قدر استعداد امکانی است. یعنی اگر سالک در عالم لاهوت وارد شود و اگر فنا در جمیع اسماء الهی حتی فناء در اسم احد پیدا کند و اگر بقاء بعد الفناء که همان بقاء به معبود است، پیدا کند، معهذا تجرد کامل من جمیع الجهات حتی تجرد از استعداد امکانی برای او حاصل نخواهد بود، اگرچه در این حال علم او علم الهی است و با هر موجودی معیت دارد و از ماضی و مستقبل مطلع است، ولی همان علاقۀ اجمالی به تدبیر بدن مانع از حصول تجرّد تام در مافوق افق امکان خواهد شد و لذا دیده می‌شود که نسبت علقۀ روح او به بدن خود و سایر موجودات، تفاوت دارد و بعد از مرگ که به کلی بدن را رها کند و از اشتغال به تدبیر آن به تمام معنی الکلمه فارغ شود، تجرد تام لاهوتی پیدا خواهد نمود. شیخ ولی‌الله دهلوی در همعات گوید:

«این فقیر را آگاهانیده‌اند که قطع علاقۀ روح از بدن پس از پانصد سال از مرگ حاصل خواهد شد»

و محی‌الدین عربی در موارد عدیده گوید که

بعد از بقای به معبود نیز عین ثابت برای سالک باقی خواهد بود و این مطلب منافات با اسم اعظمِ الهی بودنِ انسان ندارد، زیرا در بین موجودات، حتی الملائکه، انسان اسم اعظم است. غایى الأمر تمام مراتب را با بدن کسب می‌کند و فقط یک مرحله از حصول تجرد تام و تمام حتی تجرد از عین ثابت و شوائب امکان پس از مرگ برای او حاصل می‌شود» [۲۱].

حقیر در مجلسی از استاد پرسیدم: اینکه ولی‌الله دهلوی گفته ۵۰۰ سال پس از مرگ، تجرّد تام لاهوتی برای انسان کامل پیدا می‌شود، سرّ عدد چیست؟

فرمودند:

نمی‌دانم و سپس بعد از تأملی کوتاه فرمودند: شاید سرّش این باشد که دنیا و آخرت در حکم دو نیمه‌اند و در حکم یک روز الهی و چون روز الهی ۱۰۰۰ سال است و سالک نیمی از آن را در دنیا گذرانده است، نیم دیگر را که ۵۰۰ سال است (متناسب با عوالم مجرّده) باید بگذراند تا به تجرّد تام لاهوتی دست پیدا کند. بعد فرمودند: البته احتمال است.

درجۀ دوّم: عالم برزخ

شناخت عالم برزخ [۲۲]

این عالم با این نام‌ها شناخته می‌شود: عالم برزخ، عالم مثال، عالم ملکوت، عالم غیب مضاف، عالم قلب، عالم خیال، عالم دل، عالم حجب نورانیۀ قلبیه، عالم قیامت وسطای انفسیه.

عالم مثال را به دو عالم مثال متصل و عالم مثال منفصل تقسیم کرده‌اند. مثال متصل همان عالم خیال انسان است که دریچه‌ای به مثال منفصل است. عالم مثال منفصل بین عالم مادّه و عالم عقل واقع شده و برزخ بین آن دو است و از این رو از هر دو بهره دارد. از مادّه مبرّاست، ولی از بعضی لوازم مادّه (به معنای اعم) همچون مقدار و شکل بهره‌مند است. انسان‌های عادی و غیرسالک گاه از راه خواب با این عالم مرتبط می‌شوند. آنچه انسان در خواب می‌بیند، اگر حکایت‌گر از مثال منفصل باشد و نه مثال متصل، در حقیقت ارتباط پیدا کردن با این عالم است.

علم تجربی، چندان دسترسی به این عالم ندارد، ولی بعضی مکاتب فلسفی بر وجود این عالم پافشاری دارند. مکتب اشراق (برخلاف مکتب مشّاء) و مکتب حکمت متعالیه عالم مثال را ثابت کرده و دربارۀ ویژگی‌هایش سخن گفته‌اند. عرفان بسیار بر روی عالم مثال تأکید دارد. اغلب کشف‌های سالکان مرتبط با این عالم است. عالم مادّه از نظر گستردگی نسبت به عالم برزخ، به تعبیر روایات،

«کحلقۀ فی فلاۀ»؛

«همچون حلقه‌ای در میان بیابانی پهناور است».

کارهای سالک در این عالم

  • ۱. فکر در اینکه هرچه خیال می‌کند و می‌بیند، خودش است و از خودش خارج نیست [۲۳].
  • ۲. زدودن همۀ خیالات و آلودگی‌ها از صفحۀ ذهن و دل و تحصیل آرامش خیال [۲۴]. این کاری بسیار مشکل است و در انجام آن وسواس لازم است.
  • ۳. عبور از قیامت وسطی به قیامت کبرای انفسیه [۲۵] با مجاهده.

حالات سالک در این عالم

  • ۱. ادراک خود در عالم برزخ.
  • ۲. ادراک عالم برزخ و احاطۀ آن بر عالم ماده.
  • ۳. اطلاع بر انواعی از غیب.
  • ۴. آگاهی بر خیالات و آلودگی‌هایی که نفس در درون آدمی مخفی ساخته است.
  • ۵. پیدایش مشاهدات قلبیه همچون تجسّم بعضی از معانی به صورت‌های مثالی.[۲۶]
  • ۶. اطلاع از صورت‌های برزخی اشیاء و افراد.

آفات سلوک سالک در این عالم

  • ۱. پاک نشدن کامل خیالات و آلودگی‌هایی که در صحنه و صفحۀ ذهن و دل مخفی شده است. این مطلب در بحث چشم‌انداز سفر گذشت.
  • ۲. برخورد غیر عادی با اشخاص برای دیدن صورت‌های برزخی آنان. استاد فرمود:
  • «مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی صورت برزخی افراد را می‌دید و گاه به خاطر کریه بودن صورت برزخی آنان، در مجلس به آنان پشت می‌کرد و می‌نشست. البته هستند کسانی که می‌بینند و چنین نمی‌کنند».

  • ۳. احساس مسئولیت برای دستگیری دیگران. فراوانند کسانی که وقتی با عالم غیب آشنا می‌شوند و باب مکاشفات صوری برایشان گشوده می‌شود و آنچه را که عموم مردم نمی‌بینند و نمی‌شنوند، می‌بینند و می‌شنوند و به‌ویژه اگر در دیگران عیبی نهفته از راه غیب کشف کنند، گمان می‌کنند باید دستگیری کنند. دستور سلوکی صادر کنند و جلسات سلوکی راه بیندازند. مسکین نمی‌داند که شرط دستگیری رسیدن به مقام کمال انسانی است و کمال نسبی مجوّز دستگیری نیست. این دستگیری‌های ناشیانه و نابه‌هنگام جز پژمردن گل وجودی دیگران ثمری ندارد.

درجۀ سوم عالم عقل

شناخت عالم عقل [۲۷]

این عالم با این نام‌ها شناخته می‌شود: عالم عقل [۲۸]، عالم روح، عالم جبروت، عالم قیامت یا عالم قیامت کبرای انفسیه، عالم غیب مطلق، عالم جان، عالم حجب نورانیۀ عقلیه یا روحیه، عالم تجرّد از مادّه و صورت.

در این عالم، نه از ماده و لوازم مادّه خبری است و نه از صورت. علم تجربی هیچ‌گونه تصویری از این عالم ندارد، ولی فلسفه و عرفان اسلامی بر وجود این عالم اصرار دارند. فیلسوفان این عالم را جایگاه ملائکه می‌دانند، چه اینکه حقیقت روح آدمی را هم مربوط به همین عالم می‌دانند. این عالم اولین درجۀ فیض مقدس در قوس نزول و آخرین درجۀ آن در قوس صعود است. موجودات این عالم چون از حجاب مادّه مبرایند، به تعبیر حاجی سبزواری «کالمرایا المتعاکسۀ» هستند، یعنی هر کدام آینۀ نمایش دیگران است. در این عالم از مکان و زمان خبری نیست. موجودات این عالم افزون بر اینکه در مقام ذات مجردند، در مقام کار و عمل هم مجردند و نیازی به بدن ندارند. عالم مثال از نظر گستردگی نسبت به عالم عقل «کحلقۀ فی فلاۀ»؛ «همچون حلقه‌ای در صحرایی پهناور» است.

استاد جوادی آملی بر این نظرند که در این عالم کثرت عددی وجود ندارد و لذا عشره در عقول عشره به معنای عدد خاص نیست. اگرچه کثرت وجودی وجود دارد. استاد برای این مطلب از عبارتی از صدرالمتألهین در حاشیۀ شفای ابن سینا شاهد می‌آورند [۲۹].

کارهای سالک در این عالم

  • ۱. فکر کردن در عدم و محو کردن همۀ صورت‌ها و موهومات [۳۰].
  • ۲. عبور از قیامت کبرای انفسیه به عالم لاهوت با مجاهده [۱۴].
  • ۳. سعی در عدم استفاده از قدرت پیدا شده، جز در موارد بسیار ضروری.
  • ۴. سعی در «از جای نجبیدن» بر اثر واردات و حالات. این کار اگرچه در همۀ درجات سلوک لازم است و ما در بحث آفات سفر مفصل آن را توضیح داده‌ایم، ولی در این درجه، بسیار مورد ابتلای سالک است و لذا بر آن تأکید کردیم.
  • ۵. توجّه فوق العاده به توحید و ذلت خود در پیشگاه ربّ العزّه. این توجّه می‌تواند اثر منفی برخی حالات سالک را در این درجه خنثی سازد.

حالات سالک در این عالم [۳۲]

۱. پیدایش کشف معنوی و مشاهدات روحیه.

۲. قدرت پیدا کردن روح و سیطره بر عالم که در امور زیر (برای نمونه)خودنمایی می‌کند:

  • الف. احاطه بر خواطر و افکار.
  • ب. طی الارض و الماء.
  • ج. طی السماء و الهواء.
  • د. عبور از آتش.
  • . اطلاع از آینده.
  • و. تصرف در نفوس با درمان امراض یا مریض کردن افراد.
  • ز. تصرف در افکار عامّه.

۳. پیدایش تجلیات نفس به این ترتیب:

  • الف. به صورت مادّی، مثل اینکه می‌بیند خودش در برابر خودش ایستاده است. (این حالت مثلا، در مورد شاگرد مرحوم ملکی تبریزی و نیز از مرحوم قاضی نقل شده است.)
  • ب. احاطه بر زمین و آسمان به صورت نوری.
  • ج. خود را گم کردن.
  • د. رؤیت حقیقت خود با تجرّد تام.

۴. مرحوم بحرالعلوم دربارۀ حال سالک در این درجه می‌نویسد:

«خود را جوهری می‌بیند یکتا و گوهری بی‌همتا، بر عالم طبیعت محیط، از موت و فنا مصون و خالی و از کشاکش متضادات فارغ و از خار خار متناقضات در آرام. در خود صفایی و بهایی و نوری و ضیایی مشاهده می‌نماید که فوق ادراک عالم طبیعت است»[۳۳].

آفات سلوک سالک در این عالم

۱. بدترین آفت در این درجه ابتلا به فرعونیت و انانیت است. اگر سالک نفهمد که نور و بهای زائد الوصفی که در خود مشاهده می‌کند و قدرت تصرفی که در عالم یافته است، همه از آنِ ربّ الارباب است، به فرعونیت دچار شده و جای عبد و ربّ را اشتباه می‌گیرد.

۲. احساس بی‌نیازی از استاد راه. سالک در این درجه بر اثر دستیابی به پاره‌ای دانش‌ها و قدرت‌ها گمان می‌برد که به مقام کمال بار یافته و از استاد راه و شیخ طریق بی‌نیاز گشته است. اینکه گفته‌اند سالک باید از آغاز راه نسبت به استاد کامل «کالمیت بین یدی الغسّال»؛ «همچون مرده‌ای در میان دستان مرده‌شوی» باشد، به این دلیل است که این حال و رفتار در او عمق یابد و در درجاتی همچون عالم عقل که محل لگد زدن‌های نفس است، دست از اطاعت بی‌قید و شرط استاد نکشد. داستان آیت‌الحق مرحوم حاج سید جمال‌الدین گلپایگانی با عارف کامل مرحوم سید احمد کربلایی که در جای دیگری از این کتاب نقل کردم، ظاهراً مربوط به این درجه است.

درجۀ چهارم، پنجم و ششم: توحید افعالی، اسمائی و ذاتی در عالم لاهوت

شناخت عالم لاهوت

عالم لاهوت را با این نام‌ها شناسانده‌اند: عالم لاهوت، عالم توحید، عالم فیض اقدس، عالم ربوبی، عالم الهی یا ألوهی، عالم جان جان، عالم جانان.

حقیقت این عالم را وجه تسمیۀ نام «فیض أقدس» تبیین می‌کند. در وجه تسمیه آن گفته شده: «اقدس من ان یکون الفیض و المستفیض غیر المفیض» اقدس (پاک‌تر) نامیده‌اند، چون پاک‌تر و منزه‌تر از آن است که فیض و مستفیض، غیر از مفیض (ذات) باشند. در عالم لاهوت، گویا سالک به منطقۀ وجوب قدم می‌گذارد و از عین به علم بار می‌یابد. در عرفان نظری گاه اصطلاح «ذات» به معنای عام اطلاق می‌شود که این معنا مجموعۀ آنچه در فیض اقدس واقع است را فرامی‌گیرد.

درجات عالم لاهوت

همان‌گونه که در نمودار آغاز این بحث گذشت، عالم لاهوت خود دارای چهار درجه است:

اعیان ثابته یا حضرت علمیه، واحدیت، احدیت و احدیت ذاتیه. در اعیان ثابته همۀ ماهیات و هویات به وجود الله نه به ایجاد اوـ که وجودات خاصّ خودشان است ـ و به تعبیر صحیح‌تر و دقیق‌تر به ظهور الله نه به إظهار الله، تحقق دارند. فی المثل در آن جایگاه هم صورت علمی فرد هست و هم صورت علمی نوع انسان. هم صورت علمی درخت خانۀ شما هست و هم صورت علمی نوع درخت سیب. به این ماهیات و هویات اعیان ثابته می‌گویند. اعیان ثابته خود از لوازم اسماء و صفات الهی‌اند. حضرت علمیه موطن سرّ قدر است که در حقیقت علم تفصیلی حق به همۀ جزئیاتِ سیر نزولی و صعودی اشیاست. این حضرت منشأ پیدایش ممکنات و کثرات است و به تعبیر علامه طباطبایی، الگو و برنامۀ حق سبحانه برای آفرینش است. اعیان ثابته به لامجعولیت اسما و صفات لامجعول‌اند و به لسان استعداد تقاضای عینیت دارند که با خطاب کن وجودی در مراتب فیض مقدس تحقق می‌یابند. اعیان ثابته «ما شمّت و لن تشم رائحى الوجود» آنها ظهور علمی در حضرت علم دارند و نه تحقق عینی در اعیان خارجیه.

اسما و صفات دو گونه در فیض اقدس در نظر گرفته می‌شوند. به صورت سان‌یافته و تفکیک شده و به صورت مندمج. در رتبۀ واحدیت که به آن عالم الوهی و ربوبی هم می‌گویند. اسما و صفات الهی به صورت منفک از یکدیگر مفهوماً ـ نه مصداقاً ـ در نظر گرفته می‌شوند. علم در آنجا مفهوماً غیر قدرت است و قدرت غیر از حیات و همچنین ... .

مرتبۀ واحدیت را تعین ثانی نامیده‌اند. این مرتبه، موطن علم ذات به ذات از حیث تفاصیل اسمائی و امتیاز نسبی عالم از معلوم است. جایگاه ائمى الاسماء که هفت اسم کلی الهی‌اند و همه زیرمجموعۀ اسم الله‌اند، همین مرتبه است. اضافۀ اشراقی علمی پروردگار از همین مرتبه می‌جوشد. از واحدیت به وجود بشرط شی تعبیر می‌کنند.

اما در رتبۀ احدیت، اسما و صفات الهی به صورت مندمج (نه جدا) از یکدیگر ـ مفهوماً ـ در نظر گرفته می‌شود. در آن رتبه علم عین قدرت است و قدرت عین حیات و ... .

مرتبۀ احدیت (که گاه احدیت مقابله نامیده می‌شود، چون در برابر واحدیت در نظر گرفته می‌شود و با احدیت ذاتیه که با چیزی برابر دانسته نمی‌شود، فرق دارد) را تعین اوّل نامیده‌اند. این مرتبه موطن علم ذات به ذات از حیث اندماج اسمائی است و علم، عین ذات معلومه است، یعنی موطن اتحاد علم و عالم و معلوم است و از تفاصیل اسمائی و امتیاز نسبی خبری نیست. این رتبه رتبۀ اسماء ذاتیه است (که در برابر شئون ذاتیه که در ذات مطرح است، گفته می‌شود) و نیز رتبۀ مفاتیح غیب است. از احدیت به وجود بشرط لاتعبیر می‌شود. در حقیقت حکیم این رتبه را با عنوان واجب می‌شناسد.

رتبۀ احدیت ذاتیه که آخرین درجۀ کمال انسانی است، در حقیقت رتبه نیست و نمی‌توان آن را درجه و رتبه نامید، زیرا احدیت ذاتیه مرز تعین از لاتعین است و خود تعین نیست.

حافظ گوید:

بیا ای شیخ و در خمخانۀ ما

شرابی خور که در کوثر نباشد

این همان شراب احدیت ذاتیه است. کسی که به این موطن برسد، از همۀ تعینات در همۀ عوالم بریده است. توضیح بیش از این دربارۀ عالم لاهوت به علم عرفان نظری موکول است.


تذکّر

اگرچه ما در فیض اقدس چهار درجه را بیان کردیم، ولی درجات چهارم و پنجم و ششم را بر اساس حال سالک در مراتب توحید فعلی، اسمی و ذاتی تبیین کردیم. سرّ مطلب آن است که :

  • اوّلاً: گزارش تفصیلی از حالات سالک در هر یک از مرتبه‌های اعیان ثابته، واحدیت و احدیت نداریم، با اینکه این گزارش را دربارۀ درجات فیض مقدس داشتیم؛
  • ثانیاً: مرتبۀ احدیت ذاتیه بلکه رتبۀ احدیت، مربوط به مقصد سفر است و از منازل راه به حساب نمی‌آید؛
  • ثالثاً: تبیین مراحل سلوک سالک که در مسیر فنا و توحید گام برمی‌دارد، با توحید افعالی، اسمائی و ذاتی بهتر می‌تواند ارتباط درجاتِ سیر سالک را در مسیر توحید و ثمربخشی سلوک سالک را در طریق فنا به تصویر بکشد؛ البته ممکن است توحید افعالی یا صفاتی پیش از عالم الوهی برای سالکی دست دهد.
  • رابعاً: بعضی حکما همچون آقا علی مدرس زنوزی اعتقاد دارد که انسان در سیر صعودی به مقام واحدیت نمی‌رسد، چه رسد به مقام احدیت یا بالاتر [۳۴].

کارهای سالک در این عالم

۱. نفی خواطر بالکلیه. سالک از آغاز سلوک در راه نفی خواطر قدم برمی‌دارد، اما نفی خواطر به صورت کلّی جز در آستانۀ فنای ذاتی دست نمی‌دهد و در روش مرحوم ملا حسینقلی همدانی با حربۀ ذکر و توجه به حقیقت نفس این امر میسّر می‌گردد [۳۵].

۲. مداومت بر اذکار قلبی توحیدی همچون «لا هو الا هو» یا «یا هو». استاد از علامه طباطبایی نقل می‌فرمودند که ذکر «یا هو» بسیار قوی است و اساتید به تعداد زیاد آن را تجویز نمی‌کردند و حداکثر ۷۰۰ بار برای سالکان عالی رتبه اجازه می‌فرمودند.

حالات سالک در این عالم

حالات سالک در این عالم فراوان است، ولی کلیات حالات او به سه حال توحید افعالی و توحید صفاتی و اسمائی و توحید ذاتی برمی‌گردد.

ما به توضیح این سه حال اکتفا می‌کنیم: [۳۶]


۱. توحید افعالی که آن را فنای افعالی نیز می‌نامند. در این مقام سالک بیش از یک فاعل را در عالم نمی‌بیند و منشأ همۀ کارهای خود و دیگر موجودات را خداوند می‌بیند. یکی از دستورات سلوکی در روش مرحوم ملا حسینقلی همدانی قرائت قرآن، به‌خصوص سورۀ ص در شب‌های جمعه و سورۀ صافات هر روز است، به گونه‌ای که سالک، قاری را غیر و خود را مستمع فرض کند و گاه اتفاق می‌افتد که سالک واقعاً قاری را غیر می‌یابد، این طلیعۀ نوعی توحید افعالی است.

توحید افعالی معنای واقعی «لا حول و لا قوۀ الا بالله» و«لا اله الا الله» به معنای لامؤثر فی الوجود غیر الله است. در توحید افعالی سالک در تحت تجلی فعلی الله واقع است.

۲. توحید صفاتی و اسمائی که آن را فنای صفاتی و اسمائی نیز می‌نامند. (می‌دانیم که فرق میان اسم و صفت اعتباری است. کمال همچون علم صفت و کمال به اضافۀ ذاتِ صاحب کمال همچون عالم اسم نامیده می‌شود) در این مقام سالک می‌یابد که در عالَم یک کمال مانند علم یا قدرت یا حیات بیش‌تر وجود ندارد (توحید صفاتی) و آن کمال بالکل از خداست (توحید اسمائی). علم یکی و عالم یکی است و هو الله جل اسمه. قدرت یکی و قادر یکی است و هو الله جل اسمه و هکذا ... . در توحید صفاتی و اسمائی سالک در تحت تجلیات صفاتیه و اسمائیه (که گاه به تجلیات اسمائیه تجلیات ذاتیه نیز گفته شده) واقع است.

۳. توحید ذاتی که به آن فنای ذاتی هم می‌گویند، یعنی سالک به مقامی که آرزوی سالکان است، راه یابد و هستی مجازی خویش را در سبد اخلاص نهد و تقدیم حضرت دوست کند و بیابد که وجود، منحصر در حق تعالی است. او در این مقام بساط کثرت را در نور دیده و جز وحدت نمی‌یابد. در توحید ذاتی سالک تحت تجلی ذات یا تجلیات ذاتیه واقع است.

چند نکته

  • ۱. باید دانست که سالک در عالم لاهوت به مکاشفات سِریه دست می‌یابد، همچون کشف اسرار عالم وجود و اطلاع بر معانی کلیه و کشف صفات و اسمای کلیۀ الهیه [۳۶].
  • ۲. باید دانست پس از فنای ذاتی، سالک در سفر دوم می‌آغازد و در این سفر تفصیلاً در اسماء و صفات و افعال فانی می‌شود. این فنای اسمائی و صفاتی و افعالی که پس از فنای ذاتی است، غیر از آن فنای اسمائی و صفاتی و افعالی است که پیش از فنای ذاتی است و از این‌رو، فنای ذاتی را مقام سرّ و فنای اسمائی و صفاتی و افعالی پس از آن را مقام خفی و فنا از این دو فنا را مقام أخفی نامیده‌اند[۳۸].
  • ۳. فنای سالک در صفات و اسمای الهی به صورت تدریجی است. اسمای الهی چینشی دارد و بعضها فوق بعض. سالک در سلوک از فنای در اسمای جزئیه آغاز و به فنای در ام ائمۀ الاسماء می‌رسد. ریشۀ همه اسمای الهی اسم الله یا اسم أحد است (مسئله اختلافی است). سالک با فنا در هر اسمی عبد آن اسم و مظهر او می‌شود و بدیهی است که مقام عبدالخالق یا عبدالرازق مثلاً، از مقام عبدالله پایین‌تر است.
  • ۴. فنای ذاتی، حداکثر به معنای فنا در احدیت ذاتیه است. این مطلب از محکمات و مسلمات عرفان است که ذات الهی نه معقول حکیم است و نه مشهود عارف [۳۹]. البته همان‌طور که گذشت، احدیت ذاتیه تعین نیست. در مراتب پایین فیض اقدس همچون اعیان ثابته، به علت رقیق بودن فیض، تشخیص آن از مفیض بسیار سخت است، چه رسد به احدیت ذاتیه که تصور کثرات در آن موطن محال است [۴۰].
  • ۵. بعضی مقام فنای ذاتی را عالم هاهوت نام نهاده‌اند که گرفته شده از نام «هو» است.

آفات سلوک سالک در این عالم

کسی که به مقام فنای ذاتی رسید و طهارت سرّ پیدا کرد، در حرم امن الهی آرمیده است و قهراً آفاتی که دیگر سالکان را تهدید می‌کند، او را تهدید نمی‌کند، ولی تا کسی به این مقام راه نیافته باشد، اگرچه به مقام توحید اسمائی و صفاتی رسیده باشد، در معرض آفت است [۴۱].

نقل شده یکی از بهترین شاگردان مرحوم سید هاشم حدّاد آن قدر رشد کرده بود که به حال فنا رسیده بود (البته فنا برای او مقام نشده بود) و حتی مرحوم حدّاد او را وصی سلوکی خویش قرار داده بود و کتباً هم وصیت‌نامه‌ای نوشته بود، ولی بر اثر تمرّد بر او غضب کرده و او را از خود راندند و فرمودند: هرچه داشت، از او گرفتم. حتی او را از وصایت خود عزل کردند و حضرت استاد را به عنوان وصی سلوکی خویش انتخاب کردند. از بدترین آفات فنای صفاتی و اسمائی این است که چون سالک در اسمی فانی شود، آثار و خواص آن اسم را پیدا می‌کند، مثلاً زنده می‌کند، می‌میراند و ... و چه بسا بپندارد که اوست که چنین می‌کند و این از بزرگ‌ترین مهالک است. گذشت که مرحوم آیت‌الله حاج سید جمال‌الدین گلپایگانی مدتی خود را مصدر وجود موجودات می‌دیده است و با توسل به ساحت مقدس امام کاظم علیه السلام از این حال نجات یافته است.

درجۀ هفتم: بقاء بالله

اگرچه این درجه به بحث مقصد سفر مربوط است، ولی توضیحی اجمالی در اینجا شایسته به نظر می‌رسد. مقام بقاء بالله، مقام عبور از مراتب خلوص و وصول به مقام توحید مطلق است. همۀ سالکانی که به مقام فنای ذاتی راه می‌یابند، به مقام بقا نمی‌رسند. بعضی فانیان در همان مقام فنا می‌مانند. اینان در مقام محو باقی مانده و به صحو نمی‌آیند، اما اکثر سالکان واصل، از مقام فنا گذشته به مقام صحو و بقا پر می‌کشند. مقام بقا مقام رجوع به کثرت و آثار کثرت است. سالکی که به مقام بقا می‌رسد، به مکاشفات ذاتیه نائل می‌شود. این مکاشفات از مکاشفات روحیه و سریه بالاتر است. مکاشفات ذاتیه مانند:

  • ۱. ادراک حقیقت هستی و آثار آن.
  • ۲. ادراک ترتیب نزول حکم بر عالم امکان.
  • ۳. ادراک مصدر قضا، قدر و مشیت الهی.
  • ۴. ادراک مصدر تشریع و وحی.
  • ۵. ادراک معیت و احاطۀ قیومیه.
  • ۶. ادراک کیفیت تحقق حادث و ربط آن به عوالم ربوبی (ربط حادث به قدیم).
  • ۷. ادراک اتحاد وحدت و کَثرت و رابطۀ آن دو [۴۲].

عارف در مقام بقاء بالله در تحت تجلیات اسمائیه قرار دارد و از این رو حالاتش مختلف است. گاه در حالتی شبیه قبض است و این زمانی است که مورد تجلی اسمی جلالی است و گاه در حالتی شبیه بسط است و این موقعی است که مورد تجلی اسمی جمالی است. تفصیل بیشتر در بحث سبکبالی در سفر خواهد آمد.


در پایان بحث، چند نکته گفتنی است:

۱. همان‌گونه که در آغاز بحث آمد، مقصود از کارها، حالات و آفات، بخش عمومی و نه بخش خصوصی اینهاست.

۲. تفاوت دید حکمت مشاء، حکمت اشراق، حکمت متعالیه با عرفان در شناخت خصوصیات عالم عقل و عالم مثال (به جز حکمت مشاء که به مثال معتقد نیست) زیاد نیست و به همین علت برای شناخت این عوالم می‌توان از آموزه‌های حکمی بهره جست.

۳. از آنجا که «قرآن»، «برهان» و «عرفان» از هم جدایی ندارند [۴۳]، نظر پیشنهاد شده، افزون بر اینکه مشهود عارفان است، قابل اثبات فلسفی و دینی نیز هست. مرحوم علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک خود تلاش وسیعی کرده‌اند که پاره‌ای آیات و روایات را با عوالم پیشنهادی دوازده‌گانۀ خود ـ که آنها را منطبق بر عوالم سه گانه طبع و مثال و عقل می‌دانند ـ تطبیق کنند [۴۴].

پانویس

۱. مرصاد العباد، ص۲۱۳.

۲. البته خواجه عبدالله کتاب‌های دیگری در این زمینه دارد، همانند محبت‌نامه، مقامات العارفین، علل المقامات که کتاب اخیر تقریرات دروس خواجه است. همة این کتاب‌ها چاپ شده است.

۳. کافی، ج۳، ص۲۵؛ تهذیب، ج۱، ص۳۶۰؛ بحارالانوار، ج۴، ص۲۰۹؛ ج۲۱، ص۶۰.

۴. ذاریات/۴۹.

۵. توبه/۳۶.

۶. شرح منازل السائرین، ص۱۷.

۷. ج۱، ص۴.

۸. بحرالمعارف، ج۱، ص۳۳۰.

۹. کلیات این قسمت از حاشیه استاد بر رساله سیر و سلوک بحرالعلوم گرفته شده است.

۱۰. روح مجرّد، ص۵۸۶.

۱۱. نمونه‌ای از این بحث را در مسئله «نفی خواطر به صورت کلّی» ببیند. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم، ص۱۶۴،(پاورقی).

۱۲. که در نامه مرحوم ملکی تبریزی به مرحوم غروی اصفهانی آمده است. ر.ک: توحید علمی و عینی، مقدمه؛ سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۱۳. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۳۵، پاورقی۱۰۷.

۱۴. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۱۵. همان، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۱۶. منظور استادشان مرحوم ملاحسینقلی همدانی است.

۱۷. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۱۸. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۱۹. همان، ص۹۲.

۲۰. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶، پاورقی۴۳.

۲۱. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۳۹، پاورقی ۱۹.

۲۲. تفصیل بیشتر: ر.ک: مقدمه فصوص قیصری، فصل ششم؛ رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۳۵، پاورقی۱۰۷؛ ص۴۹، پاورقی۳۳.

۲۳. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۲۴. لب اللباب، ص۲۷.

۲۵. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۲۶. همان، ص۱۵۹، پاورقی۱۳۸.

۲۷. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۴۹، پاورقی۳۳؛ ص۹۳، پاورقی۷۲؛ ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸.

۲۸. عالم عقل در اطلاقی دیگر بر ماسوی الله تطبیق می‌شود و پیوستن به آن به معنای ترک ماسوی الله است. ر.ک: رسالة سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۱۱، پاورقی۹۳.

۲۹. حاشیه الهیات شفا، ص۳.

۳۰. رسالة سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۷، پاورقی۴۴.

۳۱. همان، ص۹۳، پاورقی۷۲.

۳۲. همان، ص۱۴۵، پاورقی۱۱۴؛ ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸؛ ص۹۳، پاورقی۷۲.

۳۳. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۹.

۳۴. بدایع الحکم، ص۱۰۶.

۳۵. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۴، پاورقی۱۴۱.

۳۶. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۹.

۳۷. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۹.

۳۸. اسفار، ج۱، ص۱۴، تعلیقه آقا محمدرضا قمشه‌ای.

۳۹. در این زمینه رساله‌ای مستقل تألیف کرده‌ام که هنوز به زیور طبع آراسته نشده است. علت تألیف این رساله، ضرورت تألیفِ چنین رساله‌ای به نظر استادم حضرت آیت‌الله جوادی دام ظلّه بود که در جلسه‌ای در درس اسفار اظهار فرمودند.

۴۰. ر.ک: تمهید القواعد ابن ترکه.

۴۱. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۱، پاورقی۱۳۹.

۴۲. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۱۶۰، پاورقی۱۳۸.

۴۳. حضرت استاد آیت‌ا‌لله حسن حسن‌زاده آملی کتابی با همین نام دارند که چاپ شده است.

۴۴. ر.ک: رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶، پاورقی۴۴.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۲
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۱۷۷ تا ۱۸۹

مسافر در سلوک الی الله جان انسان است که از آن تعبیر به روح، روان و نفس نیز می‌شود. همۀ موجودات به سوی پروردگار در حرکتند و از این قاعده هیچ موجودی استثنا نیست. زن و مرد بودن تأثیری در سلوک ندارد، زیرا از هر دو صنف به کمال رسیده‌اند. هویت‌های اقلیمی، جغرافیایی و فرهنگی نیز در این راه تأثیر ندارند، زیرا مسافر حقیقی جان است . سلمان فارسی با سابقۀ آتش‌پرستی از اهل‌بیت شد.

فهرست

مسافر سفر کیست؟

مسافر در سلوک الی الله جان انسان است که از آن تعبیر به روح، روان و نفس نیز می‌شود. همۀ موجودات به سوی پروردگار در حرکتند و از این قاعده هیچ موجودی استثنا نیست. این حقیقت را قرآن با تعابیری بیان کرده است که از آن جمله‌اند:


الف.

«وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ»[۱]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی خداست»،

«وَ إِلَیهِ الْمَصِیرُ»[۲]؛ «و بازگشت همه به سوی اوست»،

«وَ إِلَیکَ الْمَصِیرُ»[۳]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی توست»،

«وَ إِلَیّ الْمَصِیرُ»[۴]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی من است»،

«وَ إِلَینَا الْمَصِیرُ»[۵]؛ «و بازگشت همه فقط به سوی ماست».


ب.

«وَإِلَیهِ یرْجَعُ الأمْرُ کُلُّهُ»[۶]؛ «و همه چیز به سوی او بازگردانده می‌شود».

«وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ»[۷]؛ «و همه چیز فقط به سوی خدا بازگردانده می‌شود».


ج. «وَ إِلَیهِ تُقْلَبُونَ»[۸]؛ «و به سوی او بازگردانیده می‌شوید».

انسان نیز در این مسافرت عمومی قافله‌سالار همۀ موجودات است و پیشاپیش همه در حرکت است. انسان حتماً به لقای پروردگار خویش می‌رسد و این راه پررنج را خواسته یا ناخواسته می‌پیماید.

«یا أَیهَا الإنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ»[۹]؛ «ای انسان، حقّاً که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی و او را ملاقات خواهی کرد».

انسان چون موجودی مختار و دارای اراده است، می‌تواند با قدم مجاهده راه لقای پروردگار را در همین دنیا بپیماید و آنچه انسان‌های عادی پس از مرگ می‌بینند را با چشم باطن ببیند. البته اگر با قدم اختیار این راه را طی نکند، او را به اجبار خواهند برد و در این صورت هرگز ثمرات شیرین «سلوک اختیاری» را به دست نمی‌آورد.

مخلَصین به شهادت قرآن در قیامت احضار نمی‌شوند، زیرا قبلا در آنجا حاضرند.

امیرمؤمنان علی علیه السلام هم فرموده است:

«لو کُشِفَ الغطاء ما ازددتُ یقیناً»[۱۰]؛

«اگر همۀ پرده‌ها کنار رود، بر یقین من چیزی افزوده نمی‌گردد».

البته مراد این است که اگر همۀ پرده‌ها از پیش چشم دیگران کنار رود، برای علی صلواةالله علیه تفاوتی ندارد، زیرا برای او پرده‌ای وجود ندارد.

چند نکته

۱. چون مسافر در سیر الی الله «جان» انسان است و جان نه مذکّر است و نه مؤنث، مرد یا زن بودن هیچ نقشی در سلوک ثبوتاً و نفیاً ندارد و بهترین گواه، رسیدن گروهی از هر دو صنف به کمال است.

تذکر

استاد بر این نظر بودند که دستگیری از زن و سیر دادن او، به مراتب مشکل‌تر از سیر دادن مرد است و دستگیری از یک زن به اندازۀ دستگیری از ۱۰ مرد توان می‌برد. شاید نکته در قوی‌تر بودن احساسات و هیجانات و نیز کم‌شکیبایی زنان نهفته باشد و یا اینکه راه خدا راه ریاضت است و برای زن به علت لطافتش ریاضت سخت است. استاد به مردان ذکر یونسیه[۱۱] را ۴۰۰ بار در روز در سجده دستور می‌دادند با اینکه به زنان گاه تنها ۳۰ بار پس از نماز صبح توصیه می‌کردند.

البته نباید گمان شود سیر زن مشکل‌تر از سیر مرد است، بلکه دستگیری از او و سیر دادن اوبرای استاد مشکل‌تر است و شاید شاهد این مطلب این روایت نبوی باشد:

«کَمُل من الرجال کثیرٌ و لم یکمُل من النساء الا اربعۀ آسیۀ و مریم و خدیجۀ و فاطمۀ»[۱۲]؛

«از مردان تعداد زیادی به کمال رسیده‌اند، ولی از زنان جز چهار نفر کامل نشده‌اند: آسیه، مریم، خدیجه و فاطمه».

البته از لسان روایت به دست نمی‌آید که در امت محمدیه درب کمال به روی زنان بسته است، زیرا در روایت آمده و لم یکمل «کامل نشده است» و نیامده لایکمل «کامل نمی‌شود»؛ پس زنانِ فراوانی از امت محمدیه می‌توانند به کمال برسند، چه اینکه رسیده‌اند همانند زینب کبری سلام الله علیها و فاطمه معصومه سلام الله علیها.

۲. هویت‌های اقلیمی، جغرافیایی و فرهنگی تاثیری در سیر الی الله ندارند، زیرا جان انسان که مسافر حقیقی اوست، نه عرب است و نه عجم، نه سفید است و نه سیاه، نه کوتاه است و نه بلند و نه ایرانی است و نه غیر ایرانی. ممکن است شخصی همچون سلمان فارسی که سابقۀ آتش‌پرستی داشته به جایی برسد که از «اهل بیت» شود و ابوذر نتواند مقام او را تصور کند و شخص دیگری همچون ابولهب که عموی پیامبر و از بزرگان قریش است، در آتش بسوزد و در مذمتش سورۀ «مسد» نازل شود:

«تَبَّتْ یدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ * مَا أَغْنَی عَنْهُ مَالُهُ وَ مَا کَسَبَ * سَیصْلَی نَارًا ذَاتَ لَهَبٍ» [۱۳]؛

«بریده باد دو دست ابولهب و مرگ بر او باد. دارایی او و آنچه کسب کرد سودش نکرد. به زودی در آتشِ پر زبانه درآید».

خداوند متعال در قرآن می‌فرماید:

«إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ»[۱۴]؛

«گرامی‌ترین شما در نزد پروردگار پرهیزکارترین شماست».


۳. اگرچه در سلوک راه خدا مسافر، جان آدمی است، اما بدن نیز در این زمینه بی‌بهره نیست[۱۵]. توضیح اینکه از یک طرف، سلوک روحی در قدرت بدنی مؤثر است. سالک عاشق است و از عاشق کارهای توان‌فرسا ساخته است که از غیر عاشق سرنمی‌زند، اگر عشق فرهاد کوه بیستون را برکند، چگونه عشق الله در وجود سالک نمی‌تواند کوه‌های مشکلات را خرد کند؟!

امیرمؤمنان صلواة الله علیه دربارۀ سالکان راه خدا فرموده است:

«واستَلانوا ما استَعوره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون»[۱۶]؛

«عارفان آنچه را که نازپروردگان هوسران سخت و دشوار به حساب می‌آورند، آسان می‌شمرند و با آنچه جاهلان از آن می‌ترسند، انس و الفت دارند».

در روایت امام صادق علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم است که موسی بن عمران در اربعین میعاد در کوه طور ۴۰ شبانه‌روز

«لا اکَل و لا شرِب و لا نام»[۱۷]؛

«نه خورد و نه آشامید و نه خوابید».

این تأثیر حالات روحی بر بدن است. پیرمردانی از سالکان راه خدا دیده شده‌اند که در سن ۱۰۰ سالگی هنوز سر زنده‌اند و به عشق سرزنده‌اند.

شاید بتوان سایه نداشتن بدن رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را که در روایات و تاریخ آمده است، ناشی از تاثیر فوق‌العادۀ روحانیت آن حضرت بر جسم شریفش دانست [۱۸].

مگر نه این است که روزۀ وصال [۱۹] بر پیغمبر جائز و برای دیگران حرام است و وقتی از حضرتش راز قضیه را پرسیدند فرمود:

«لستُ کأحدکم أبیتُ عند ربّی یطعِمنی و یسقینی»[۲۰]؛

«من مانند شما نیستم، من در نزد پروردگارم بسر می‌برم و اوست که با غذاهای روحانی و شراب‌های معنوی سیر و سیرابم می‌سازد».

از طرف دیگر بدن داشتن و قوت بدن می‌تواند در سرعت سیر سالک مؤثر باشد. سالکی که در این دنیا به کمال نرسیده است و از دنیا رفته، سلوکش ادامه دارد، ولی نه به سرعت سلوک در دنیا[۲۱] ، زیرا بدن دنیوی را ندارد و کمالاتی را که به وسیلۀ تحمل مصائبِ واردِ بر این بدن به سرعت نصیبش می‌شد، ندارد.

اگر بدن سالک قوی باشد، می‌تواند روزه بگیرد، در راه خدا جهاد کند و مجروح شود، به خلق خدا و به خصوص افتاد‌گان خدمت کند و در یک جمله بدن خویش را سپر بلای دین قرار دهد.


بر بدن امیرمؤمنان صلواةالله علیه در جنگ احد بیش از ۹۰ زخم نشست؛ زخم‌هایی که به دلیل گستردگی قابل دوختن نبود و چند بار امام نقش بر زمین شد و هر مرتبه برای دفاع از جان پیامبر که اسلام مجسّم بود، از زمین برخاست و در همین ساعات به تشریف جبرئیلی «لاسیف الا ذوالفقار لا فتی الا علی»[۲۲] مشرف شد. آیا بدن ضعیف می‌تواند چنین جان‌فشانی کند.

در جنگ خندق با یک ضربت عمرو بن عبدود پهلوان نامی عرب را از بین برد و مفتخر به این مدال محمدی شد:

«ضربۀ علی یوم الخندق أفضل من عبادۀ الثقلین»[۲۳]؛

«ضربت علی در روز خندق از عبادت جنّ و انس افضل است».

آیا تن ناتوان و رنجور می‌تواند چنین در راه خدا بجنگد؟!

بر این اساس بزرگان راه خدا پیوسته به سالکان توصیه می‌کرده‌اند که در حفظ «صحت مزاج» بکوشند و همچون گوهری از آن پاسداری کنند. عارف کامل مرحوم شیخ محمد بهاری همدانی می‌فرماید:

«بدن مرکوب انسان است، اگر صدمه‌ای خورد از پا می‌افتد، لذا نباید هم زیاد به هوای او بچرخد تا اینکه یاغی شود و او را دیگر اطاعت نکند».[۲۴]


۴‌. از آنچه گفته شد به خوبی روشن می‌گردد که از طرفی، ترک اعمال عبادی بدنی به بهانۀ واهی وصول به حقّ، نادانی و گمراهی محض است، زیرا:

اولاً: راه خدا پایان ندارد.

«وَ لَدَینَا مَزِیدٌ»[۲۵]؛

«و در نزد ما فزونتر است».

و اعمال عبادی بدنی در پیشرفت کمالِ تأثیر را دارد.

ثانیاً: مگر نه این است که پیشگامان این راه، انبیا و اولیایند و مگر آنان تا لحظۀ آخر حیات دنیا مشغول به همین عبادات بدنی نبوده‌اند[۲۶]. امام علی علیه السلام دربارۀ عارفان حقیقی می‌فرماید:

«قلوبهم فی الجنان و أجسادهم فی العمل»[۲۷]؛

«جان‌هایشان در بهشت است (البته درجات عالی بهشت) و بدن‌هایشان دائماً مشغول اعمال صالح».

ثالثاً: مگر نه آن است‌ که نور خدا در تمام مظاهر عالم امکان ساری و جاری است؟ پس چرا بدن را از عبادت معاف داریم و این عالم جزئی را از تجلّی انوار الهی محروم نماییم؟![۲۸].

از سوی دیگر، اکتفا به قالب و پوستۀ عبادات و غفلت از قلب کم فایده است و آدمی را به مقصد نمی‌رساند. امام جواد علیه السلام در کلامی نورانی می‌فرماید:

«القَصدُ الی الله بالقُلوب أبلَغ مِن إتعابِ الجَوارحِ بالأعمال»[۲۹]؛

«آهنگ کردن به سوی خدا به وسیلۀ قلب از به زحمت افکندن اعضا و جوارح به وسیلۀ عمل، رساننده‌تر است».

و نیز رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم به امام علی علیه السلام فرمود:

«یا علی اذا تقَّرب الناس الی خالقِهم بانواع البِرّ فتقَرّب أنت الیه بِالعَقل حتی تَسْبِقَهم»[۳۰]؛

«ای علی! آن‌گاه که دیدی مردم با انواع کارهای نیک به سوی خدا تقرب می‌جویند تو با تفکر به خدا تقرّب جو، از همۀ آنان سبقت خواهی گرفت».


۵‌. بهترین شاهد صدق این ادعا که سفر الی الله روحانی است و نه جسمانی، این است که می‌بینیم گاه نزدیک‌ترین افراد از نظر ظاهری نسبت به انبیا و اولیا نه تنها قدمی در راه خدا برنداشته‌اند که به عذاب الهی گرفتار شده‌اند، همانند همسر لوط و همسر پسر نوح و و از طرفی دیگر برخی انسان‌ها‌ ‌که به ظاهر از نظر جسمانی از انبیا بسیار دور بوده‌اند، در پی مجاهدۀ روحانی در راه خدا به فوز قرب پروردگار نائل گشته‌اند، همانند زن فرعون. چه قدر عالی و دل‌نشین قرآن در آیات پایانی سورۀ تحریم به مناسبت توبیخ برخی زنان پیامبر [۳۱] این حقیقت را بیان داشته است:

«ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِینَ کَفَرُوا اِمْرَأَۀ نُوحٍ وَامْرَأَۀ لُوطٍ کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَینِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَینِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یغْنِیا عَنْهُمَا مِنَ اللَّهِ شَیئًا وَقِیلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّاخِلِینَ * وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلا لِلَّذِینَ آمَنُوا اِمْرَأَۀ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِنْدَکَ بَیتًا فِی الْجَنَّۀ وَنَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَنَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»[۳۲]؛

«خدا برای کسانی که کفر ورزیده‌اند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شایستۀ ما بودند و به آنها خیانت کردند و کاری از دست شوهران آنها در برابر خدا ساخته نبود و گفته شد با داخل‌شوندگان به آتش درآیید و برای کسانی که ایمان آورده‌اند، خدا همسر فرعون را مثل آورده، آن‌گاه که گفت پروردگارا، پیش خود در بهشت خانه‌ای برایم بساز و مرا از فرعون و کردارش نجات ده و مرا از دست مردم ستمگر برهان».


جریان اویس قرنی در این زمینه بسیار شنیدنی است:

او جوانی بود که به شترچرانی در صحراهای یمن می‌پرداخت و از اجرت این کار نفقۀ مادر فرتوت خود را تأمین می‌کرد. عشق الهی در دلش تابید تا آنجا که گاه شب تا به صبح در رکوع و سجده به سر می‌برد. شوق زیارت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم او را از خودْ بی‌خود کرد و با اصرار از مادر اجازۀ سفر به مدینۀ الرسول گرفت، ولی مادر جز نیم‌روز اجازه توقف در مدینه به او نداد. او با یک دنیا شوق و شعف از یمن به سوی مدینه حرکت کرد، ولی وقتی به خانۀ رسول خدا وارد شد از آن حضرت خبری نیافت و پرسید: پیامبر کجاست؟ گفتند به مسافرت رفته و تا مدتی برنمی‌گردد، اما هزار افسوس که اویس بنا بر عهدش با مادر، نمی‌توانست تا آن مدت بماند. با چشمی اشک‌آلود به سوی یمن حرکت ‌کرد و در دل با محمد و خدای محمد رازها داشت. اویس برگشت و دیگر هم توفیق زیارت رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم را نیافت.

رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم هنگام برگشت، تا به مدینه رسید به همراهان فرمود:

«انّی لأنشق روح الرحمن من ‌طرف الیمن»؛

«من از طرف یمن بوی خدا را استشمام می‌کنم».

آن‌گاه به خانه آمد و بی‌درنگ پس از ورود به خانه پرسید:

«این نورِ کیست که در این خانه می‌بینم؟»

در پاسخ گفتند: «شتربانی که اویس نام داشت به این سرای آمد و باز شتافت» پیامبر فرمود:

«این نور را به هدیه در خانۀ ما گذاشت و رفت».

آری اویس در ظاهر از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم دور بود، اما از بسیاری از صحابه که همیشه با او بودند، نزدیک‌تر بود و پیامبر خطاب به او از راه دور فرمود:

«وا شوقاه الیک یا اویس القرن»؛

«چه‌قدر به تو مشتاقم ای اویس قرنی»[۳۳].

به نظرم شعر معروف زیر به داستان اویس اشاره دارد.

گر در یمنی چو با منی پیش منی

گر پیش منی چو بی منی در یمنی [۳۴]

آری،

گرچه دوریم بیاد تو قدح می‌گیریم

بُعد منزل نبود در سفر روحانی [۳۵]

پیامبر اویس قرنی را «نَفَس الرحمن» و «خیر التابعین»[۳۶] لقب داد و گواهی داد که او از اهل بهشت است.

آری چگونه اهل بهشت نباشد کسی که یکی از زهّاد ثمانیه (هشت زاهد مشهور جهان اسلام) بلکه برترین آنهاست.[۳۷]

او از حواریین و اصحاب سرّ امیرمؤمنان علی صلواةالله علیه است و آخرین نفر از آن صد نفری است که در جنگ صفین با علی «بیعت بر مرگ» کردند و جنگیدند تا همه به فوز عظیم شهادت نائل گشتند [۳۸].

برخی از عارفان و فیلسوفان معتقدند که هر مزاجی نمی‌تواند نبوت و وحی را تحمل کند و صاحب نبوت باید در زمان خود دارای «اعدل امزجه» یعنی متعادل‌ترین مزاج‌ها باشد [۳۹].

رخش می‌باید تن رستم کشد

مرد می‌باید که بار غم کشد [۴۰]

از برخی روایات برداشت می‌شود که بعضی از پیامبران به اندازۀ ۴۰ مرد قوی از قدرت جسمی برخوردار بوده‌اند. بر این اساس آیۀ:

«اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ» [۴۱]؛

«خدا بهتر می‌داند رسالتش را کجا قرار دهد».

شامل خصوصیات روحی و جسمی هر دو خواهد بود.

حافظ در مطلع غزلی گفته است:

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید [۳۵]

برخی نسخه‌نویسان مصراع دوم را چنین ضبط کرده‌اند «یا تن رسد به جانان» که ظاهرا غلط است. حافظ دانشمندی است حافظ و مفسر قرآن و دربارۀ تسلط خود بر قرآن گوید:

عشقت رسد به فریاد ار خود بسان حافظ

قرآن ز بر بخوانی با چارده روایت [۴۳]

او که در قرآن خوانده است: «تقوا به خدا می‌رسد نه گوشت و خون قربانی»، چگونه می‌تواند تن مادی را واصل به حضرت جانان، که مقامی است مجرد، بداند.

پانویس

۱. آل عمران/۲۸.

۲. مائده/۱۸.

۳. بقره/۲۸۵.

۴. حج/۴۸.

۵. ق/۴۳.

۶. هود/۱۲۳.

۷. بقره/۲۱۰؛ و پنج موضع دیگر.

۸. عنکبوت/۲۱.

۹. انشقاق/۶.

۱۰. بحارالانوار، ج۴۰، ص۱۵۳؛ کشف الغمه، ج۱، ص۱۷۰.

۱۱. ذکر یونسیه عبارت است از: «لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» که بخشی‌ از آیه ۸۷ سوره انبیاست و بسیار ذکر مبارک، پراثر و مورد تأکید اساتید عرفان است که در سجده گفته می‌شود.

۱۲. الصراط المستقیم، ج۱، ص۱۷۰.

۱۳. مسد/۱ـ۳.

۱۴. حجرات/۱۳.

۱۵. کاشانی، شرح منازل السائرین،ص۲۵، انتشارات بیدار.

۱۶. نهج‌البلاغه، حکمت۱۴۷.

۱۷. مصباح الشریعة، ص۱۹۶.

۱۸. بحار الانوار، ج۱۶، ص۳۶۸ به نقل از اصول کافی.

۱۹. یعنی انسان دو روز یا بیشتر بدون افطار روزه بگیرد. شرح لمعه، ج۲، ص۱۴۱، از چاپ با تحقیق کلانتر.

۲۰. بحارالانوار، ج۱۶، ص۳۸۹.

۲۱. این مطلب را در بخش مدت سفر بیان کردیم.

۲۲. کافی، ج۸، ص۱۱۰.

۲۳. بحارالانوار، ج۳۱، ص۱.

۲۴. تذکرة المتقین، ص۱۱۶.

۲۵. ق/۳۵.

۲۶. تذکرة المتقین، ص۱۰۶.

۲۷. نهج‌البلاغه، پایان خطبه ۱۹۲.

۲۸. لب اللباب، ص۱۱.

۲۹. منتهی الآمال، بخش زندگی‌نامه امام جواد علیه السلام .

۳۰. رساله معراجیه شیخ رئیس‌ابن‌سینا؛ وافی ج۱، ص۱۰۲؛ این روایت در حلیة الاولیاء ابی نعیم نیز آمده است

۳۱. مطابق روایات صحیح از اهل سنت این دو زن عایشه و حفصه بوده‌اند. ر.ک: الدر المنثور سیوطی، ذیل سوره تحریم، آیات ۱۰ و ۱۱.

۳۲. تحریم/۱۰ و ۱۱.

۳۳. داستان اویس قرنی در کتب حدیثی و تراجم شیعی و سنی، با تعبیرات مختلف، آمده است از باب نمونه بنگرید: بحار الانوار، ج۴۲، ص۱۵۵؛ ج۴۳، ص۱۵۶؛ ج۴۱، ص۳۹۹.

۳۴. ابوسعید ابوالخیر

۳۵. دیوان حافظ.

۳۶. نفس الرحمن یعنی نفس خدای بخشنده و خیرالتابعین یعنی بهترین تابعان. تابعان کسانی هستند که پیامبر را ندیدند، ولی اصحابش را دیدند. اویس قرنی رئیس و بزرگ تابعان پس از امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام ـ که البته حسابشان جداست ـ و نیز امام‌زادگانی همچون عباس ‌بن علی علیه‌السلام، است.

۳۷. منتهی الآمال، حالات یاران علی علیه السلام.

۳۸. منتهی الآمال، ص۱۴۱ و ۱۴۲

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۱
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۲۴۲ تا ۲۷۱

شاکله‌ها گوناگون است و هر کس بر اساس شاکله و ساختار وجودی خویش عمل می‌کند و بر همین اساس نمی‌توان برای سلوک، نسخه‌ای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد؛ بلکه انسانی کامل لازم است که بر اساس شاکله‌ها و نفوس گوناگون افراد، هر کس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاکله‌اش راهنمایی کرده و به مقصد برساند.

فهرست

ضرورت راهنمای سفر

عرفاً برای اثبات ضرورت راهنما در سفر الی الله تلاش فراوانی کرده و ادلۀ گوناگونی اقامه نموده‌اند که طرح و بررسی همۀ آنها میسّر نبوده و مثنوی را هفتاد من کاغذ می‌کند. فقط شیخ نجم‌الدین رازی در کتاب مرصاد العباد ۱۰ دلیل اقامه کرده است [۱]. ادلۀ این مطلب را می‌توان به دو بخش عقلی و نقلی و ادله نقلی را می‌توان به دو بخش قرآنی و روایی تقسیم نمود.

به برخی از این ادله اشاره می‌کنیم:

۱. رجوع جاهل به عالم

سالک نسبت به راه خدا جاهل است و انسان کامل عالم و رجوع جاهل به عالم فطرتاً، عقلاً و نقلاً مسلّم است، پس سالک باید به عارف کامل رجوع کند و از او راهنمایی بطلبد. صغرای این قیاس روشن است و کبرای آن نیز توضیح زیادی نمی‌طلبد، فقط باید به ادلّۀ نقلی ضرورت رجوع جاهل به عالم اشاره‌ای کنیم، زیرا از نظر عقلی مطلب مسلّم است و هیچ‌کس در آن شکّی ندارد و لذا اوامر وارد شده در دستورات دینی در این زمینه همه ارشادی‌اند، یعنی بر همان حکم عقل تأکید و تأیید می‌ورزند. آیات و روایات در این زمینه بسیار است که به بعضی اشاره می‌کنیم.

  • الف: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[۲]؛
  • «پس اگر نمی‌دانید از آنان که می‌دانند و به یاد دارند بپرسید».
  • ب: «یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیا»[۳]؛
  • «ای پدر، به راستی که من از علم بهره‌ای دارم که تو نداری. پس از من پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت نمایم».
  • ج: در کتاب کشف الغمّه از امام سجاد علیه السلام روایت می‌کند که ایشان فرمود:
  • «هَلَک مَنْ لَیس لَه حَکیمٌ یرْشِدُه»[۴]؛
  • «هر کس استاد حکیمی که دائماً او را راهنمایی کند، نداشته باشد، هلاک می‌گردد».

۲. سهولت سلوک

تجربه نشان داده است که فقط سالکِ بیعت کرده با راهنمای کامل است که به راحتی از کریوه‌های راه می‌گذرد و به مقصد می‌رسد. عرفا در این زمینه داستان‌ها دارند؛ به یکی اشاره می‌کنیم:

نجم الدین رازی در مرصاد العباد گوید:

«... پس شیخ مرغ‌صفت است باید که مرید را بر پر و بال خود بنهد و مسافت‌های بعید که عمرها به خودی خود قطع نتوانستی کرد، بر شهپر همت شیخ به اندک روزگار قطع کند و در عالمی که طیران نتوانستی کرد، به تبعیت شیخ طیران کند. این ضعیف در خوارزم سالکی دیدم که او را شیخ ابوبکر می‌گفتند. از خراسان از ولایت جام بود و یکی از جمله مجذوبان حق بود. شیخی معین نداشت، اما به تصرّفات جذباتِ حق، مقامات عالی یافته بود و از پسِ عقبات عظیم گذشته بود و قطع مسافت‌ها کرده، با این ضعیف در بیان مقامی از مقامات سخن می‌راند. می‌گفت: بعد از آن که چهل و پنج سال سیر کرده بودم، بدین مقام رسیدم. از صعوبت احوال این مقام دو سال خون شکمم پدید آمد و بسی خون خوردم و جان دادم از راه صورت و معنی تا حق‌ تعالی مرا از این مقام عَبْره داد. این ضعیف با شیخ خود سلطان طریقت و مقتدای حقیقت مجدالدین بغدادی۲ باز گفت، بر لفظ مبارک او رفت که هرگز کس قدر مشایخ نشناسد و حق ایشان نتواند گذارد ‌و ما را مریدان هستند که به دو سال دادِ سلوک این راه از مبتدای طریقت تا نهایت بداده‌اند و چون بدین مقام رسیده‌اند به یک روز یا دو روز از این مقام ایشان را عبور داده‌ایم که چنان عزیزی بعد از مجاهدۀ چهل و پنج ساله و مجذوبی حق، دو سال در این مقام همی ماند و آن همه رنج بیند» [۵] .

به مقدار صحت و سقم این داستان کاری نداریم، فقط خواستیم نمونه‌ای آورده باشیم و عبارت کتاب را نقل کردیم تا هم بر نکات عرفانی و ادبی تحفّظ شده‌ باشد و هم خوانندگان محترم با شیوه‌های نگارشی کتب قدیم عرفان آشنا شوند.

۳. گذر از امتحانات

در راه خدا لغزش‌گاه‌ها و امتحانات، بسیار است و سالک به آنها و راه گریز از آنها ناآشناست، استادی کامل و راهنمایی راه‌رفته می‌باید که دست سالک را بگیرد و از مهالک و آزمون‌ها نجات بخشد [۶]. برای نمونه:

می‌گویند:

یکی از شاگردان معروف مرحوم سیداحمد کربلایی; در نجف در برهه‌ای از سلوک خود احساس می‌کند که به کمال رسیده است و نیازی به استاد ندارد و بر همین اساس مدتی به خدمت استاد نمی‌رود. روزی با خود فکر می‌کند که اگرچه ما دیگر نیازی به استاد نداریم، اما از باب تشکر از زحمات گذشته خوب است سلامی خدمتشان عرض کنیم و با همین نیت راه منزل استاد را در پیش می‌گیرد. به منزل که می‌رسد می‌بیند درب منزل و درب اتاق روبه‌رو هر دو باز است و مرحوم سید احمد در انتهای اتاق به هیئت منتظران نشسته است، ولی تا چشمش به این شاگرد می‌افتد شروع به توهین می‌کند و با اهانت‌های آبدار او را مخاطب می‌سازد.

این شاگرد می‌گوید: ابتدا خیال کردم در آدرس منزل اشتباه کرده‌ام، اما با کمی دقت فهمیدم درست آمده‌ام، خانه خانۀ استاد و این سید به ظاهر بی‌ادبِ اهانت‌کننده هم کسی جز استاد نیست. به هر حال، هرچه نزدیک‌تر می‌شدم، صدای ایشان هم بلندتر می‌شد تا مجبور به عقب‌نشینی شدم و برگشتم، ولی ایشان به بدگویی خود ادامه می‌دادند و من تا اواسط کوچه صدای ایشان را می‌شنیدم. حیران و سرگردان در حالی ‌که عمیقاً در خود فرو رفته بودم به سوی حرم مطهر امیرمؤمنان علیه السلام حرکت کردم، اما هنوز به درب مطهر صحن نرسیده بودم که آن حال شیطانی از من گرفته شد و فهمیدم که فرسنگ‌ها با کمال فاصله دارم. من کجا و کمال کجا! باز به طرف منزل استاد برگشتم. به درب منزل که رسیدم دیدم مرحوم سید احمد حیاط را آب پاشی کرده است و منتظر قدوم من درب منزل ایستاده تا وارد شدم و سلام کردم؛ با روی خوش و لبخند جواب سلامم را داد و فرمود: بیا جانم؛ حالا آدم شدی.

آری استاد کامل و راهنمای راه این‌گونه است که به تعبیر امیرالمؤمنین صلواة الله علیه در وصف پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم:

«طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ یضَعُ ذَلِکَ حَیثُ الْحَاجَۀ إِلَیهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْی وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَۀ بُکْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَۀ وَ مَوَاطِنَ الْحَیرَۀ ...»[۷]؛

«پیامبر طبیبی است که همراه طبّ خود در میان مریضان همواره گردش می‌کند، مرهم‌ها و ابزارهای پزشکی خود را محکم و آماده ساخته است تا هر کجا نیاز باشد از آنها استفاده کند. جای استفادۀ آنها قلب‌های کور و گوش‌های کر و زبان‌های لال است. این طبیب، با درمان خود در پی مواضع غفلت و جایگاه‌های سرگردانی و حیرت می‌گردد تا با داروی خویش آنها را معالجه کند».

بسیاری از شاگردان مرحوم ملا حسینقلی همدانی و مرحوم قاضی از اساتید زبدۀ علوم اسلامی و مجتهدان به نام بوده‌اند. در میان آنان به نام کسانی همانند آیات عظام:

سید جمال گلپایگانی، سید احمد کربلایی، شیخ محمدعلی نجف‌آبادی، علامه طباطبایی، شیخ محمدتقی آملی، حاج شیخ محمدتقی بهجت، حاج سید حسن مسقطی، حاج سید محمدحسن الهی برادر علامه طباطبایی و ... [۸] برمی‌خوریم.

برخورد اینان با استادشان همانند برخورد عبد با مولی و عاشق با معشوق بوده است و چنان با دیدۀ اعجاب در او می‌نگرند که آدمی از این همه تقدیس و اعتقاد و احترام به حیرت می‌افتد. به عقیدۀ بنده هر یک از توهین‌های مرحوم سید احمد کربلایی به آن سالک گرفتار که باعث رهیدن او از انانیت و رسیدن او به کعبۀ مقصود شد، از هزاران ذکر و دعا که امثال بنده بگوید در میزان پروردگار سنگین‌تر و با ارزش‌تر است. البته این نکته قابل تذکّر است که حال آن سالک گرفتار جز با تندی در حدّ توهین که او را به شدّت به تعجبّ و تفکّر وادارد، قابل اصلاح نبوده است. اصولاً عارفان مؤدب‌ترین و خوش‌اخلاق‌ترین انسان‌هایند، ولی جرّاحِ ماهر هم گاهی می‌بُرد و یا می‌سوزاند و پدر هم گاه چاره‌ای جز تنبیه بدنی نمی‌یابد.

۴. سلوک با چشم باز

هر یک از مراحل سلوک آدابی دارد که بدون دانستن و عمل به آن آداب، گذر از آن مرحله محال یا دشوار است و فقط استاد آگاه می‌تواند سالک را از این مراحل ترقی دهد.

بسیاری از اذکار در مرحله‌ای مفید و در مرحلۀ دیگر مضر است. بسیاری از کارها برای مبتدی واجب و برای منتهی مکروه و یا حرام است[۹] و سالک از همۀ اینها بی‌خبر است و کامل بر همۀ اینها آگاه است. کسی که راهنما ندارد بسیار با سختی راه می‌پیماید، زیرا به وظیفۀ خود در مراحل راه آشنا نیست و با تجربه‌کردن راه‌های گوناگون و خون دل خوردن باید از هر مرحله بگذرد و چه بسا همین زحمات موجب کوتاهی عمر او و فشارهای سخت جسمانی می‌گردد.

استاد که از شاگردان عالی‌مقام عارف وارسته مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی بودند، دربارۀ زحماتی که استادشان در این زمینه متحمل شده‌اند، می‌نویسند:

«ایشان بالاخره به مقصد رسیده و دارای توحید ذاتی الهی شدند، ولی با چه خون دل‌ها و مشکلات که رفقا و ارادتمندان همدانی ایشان فقط می‌دانند. تازه ایشان در عنفوان رشد و کمال روحی و تازه به ثمر نشستن درخت تجرد تام و توحید کامل یعنی در سنّ ۵۹ سالگی رحلت نمودند، که اگر تحقیقاً در سلوک خود به استاد کاملی می‌رسیدند، تمام این مشکلات را از جلوی راه ایشان بر می‌داشت و مرگشان را مانند سایر بزرگان مانند مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانیو حاج شیخ محمد بهاری همدانی و حاج میرزا علی آقا قاضی از هفتاد به بالا و هشتاد می‌رسانید»[۱۰].

نمونه‌ای از این فشارها را استاد در جریان معاینۀ دکتر قلب در تهران از ایشان بیان کرده‌اند[۱۱]. ایشان بعد از رسیدن به کمال می‌فرموده‌اند:

«راه این قدر سخت نبود که من رفتم و اگر بخواهم دوباره بروم، خیلی آسان‌تر طی می‌کنم»[۱۲].

۵. ربط با استاد خاص

سالک برای گرفتن فیوضات قلب استاد خاص یعنی ولی مطلق هر زمان، همانند حجة بن الحسن المهدی ـ ارواحنا فداه ـ در این زمان، نیاز به اتصال با قلب استاد عام یعنی انسان کامل دارد[۱۳]. اگر امام معصوم علیه السلام دربارۀ مسائل ظاهری به اصحاب خویش با عتاب بفرماید:

«مَنْ یحْتَمِلُ مِثْلَ مَا یحْتَمِلُ ذَرِیح»[۱۴]؛ «کیست از میان شما که بتواند تحملی همانند تحمل ذریح مُحاربی داشته باشد».

آیا دربارۀ اسرار و حقائق می‌توان گفت: همه مستقیماً با قلب قوی ولی الله مطلق در ارتباطند. اگر چنین است، چرا برخی از این مدعیان ارتباط و اتصال قلبی با حضرت، در اولیات معرفت بلکه اخلاق اسلامی مانده‌اند؟! نه روحشان دارای پرواز است و نه راهشان با راه امام همساز است. البته مقصود این نیست که انسان شیعی، بلکه مسلمان نمی‌تواند با ولی زمان در باطن ارتباط برقرار کند؛ هر انسانی به قدر اعتقاد خویش می‌تواند با قطب عالم مرتبط باشد، بلکه سخن در این است که پاره‌ای معارف به علت ضعف قابل نمی‌تواند مستقیماً به افراد برسد و در حقیقت قلب استاد عام در حکم ژنراتورهای ضعیف‌کنندۀ ولتاژ عمل می‌کند و به شاگردانش فیض می‌رساند[۱۵].

۶. دلالت آیات و روایات

آیات و روایات بسیاری به نحو عموم یا خصوص بر ضرورت استفاده از راهنمای کامل در سفر راه خدا دلالت دارد. به برخی پیش از این اشاره شد و به بعضی دیگر هم اینک اشاره می‌کنیم:


الف: داستان موسی و خضر علیهما السلام که در قرآن به تفصیل آمده است، دال بر ضرورت راهنما در صراط حق و راه کمال است. عرفا در تفسیر و استخراج نکات این داستان سخن‌ها دارند. این داستان در آیات ۶۰ تا ۸۲ از سوره کهف آمده است. این دو آیه در تبیین مقصود ما کافی است:

«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَینَاهُ رَحْمَۀ مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا * قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»؛

«تا بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود بدو دانشی آموخته بودیم. موسی به او گفت: آیا تو را بر این اساس که از دانشی و بینشی که آموخته شده‌ای به من یاد دهی پیروی کنم؟»

بر همین اساس، اهل معرفت از استاد کامل به «خضر راه» تعبیر کرده‌اند.


ب: امیرالمؤمنین و سلطان العارفین صلواةالله علیه در وصیتش به کمیل می‌فرماید:

ِ«...اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّۀ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَینَاتُهُ وَ کَمْ ذَا وَ أَینَ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً یحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَینَاتِهِ حَتَّی یودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَۀ الْبَصِیرَۀ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیقِینِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَۀ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاۀ إِلَی دِینِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیتِهِم»[۱۶]؛

«بلی! زمین از کسی که برای خدا با دلیل و برهان قیام کند، خالی نمی‌ماند، حال یا آشکار و مشهور است و یا ترسان و پنهان، و این بدین جهت است که دلیل‌های روشن الهی از بین نرود. ولی اینان چه مقدارند؟ و کجایند؟ به خدا سوگند که اینان بسیار کم‌اند، ولی در نزد پروردگار بسیار گران‌قدرند. خدا به وسیلۀ آنان دلیل‌ها و بینات خود را حفظ می‌کند تا آنان بینات الهی را در نزد همانندان خود به ودیعه بسپارند و در قلوب آنان بکارند. دانش با بینایی حقیقی به آنان یکباره رو آورده است و جوهرۀ یقین را با جان خود مسّ کرده‌اند و آنچه را که خوشگذران‌های نازپرورده سخت و ناهموار داشتند، آنان نرم و هنجار انگاشتند و به آنچه نادانان از آن در وحشت و ترس بودند انس گرفتند و خو کردند و با بدن‌هایی ‌که روح‌های آنها به بلندترین قلۀ عالم بالا آویخته است، در دنیا زندگی کردند. آری اینان جانشینان خدا بر روی زمین و دعوت‌کنندگان به سوی دین اویند، آه آه! که چه مشتاق دیدارشانم».


شواهد گوناگونی در این کلام هست که دلالت دارد، مراد از این گونه انسان‌ها فقط ائمه اطهار: نیست که به برخی اشاره می‌کنیم:

  • ۱. از آغاز حدیث برداشت می‌شود که این انسان‌ها مصادیق «عالم ربّانی» هستند و روشن است که این عنوان نه در لغت و نه در عرف دین منحصر در امامان معصوم نیست و انصراف هم بدون دلیل است و اطلاق محکَّم است.
  • ۲. امام فرمود:
  • این انسان‌ها حقایق دریافتی خود را در قلوب اشباه و نظایر خود می‌کارند و روشن است که برای ائمه: شبیه و نظیری یافت نمی‌شود[۱۷].

  • حضرت در جای دیگر فرموده است:
  • «لَا یقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّۀ أَحَد»[۳۶۵]؛ «هیچ‌کس از این امت با آل محمد قابل مقایسه نیست».

  • ۳. صفاتی که برای این‌گونه انسان‌ها بیان شده، از صفات ویژه و خصائل مخصوص ائمه اطهار: نیست، اگرچه آنان در تمامی این صفات پیشگام و اسوۀ دیگرانند.

ج: علی علیه السلام در نهج البلاغه در تفسیر آیۀ «...یسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ* رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَۀ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه»[۱۸] می‌فرماید:

«... وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَۀ بَعْدَ الْبُرْهَۀ وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یقَظَۀ فِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَۀ یذَکِّرُونَ بِأَیامِ اللَّهِ وَ یخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَۀ الْأَدِلَّۀ فِی الْفَلَوَاتِ مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیهِ طَرِیقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاۀ وَ مَنْ أَخَذَ یمِیناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَیهِ الطَّرِیقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَکَۀ وَ کَانُوا کَذَلِکَ مَصَابِیحَ تِلْکَ الظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّۀ تِلْکَ الشُّبُهَات»[۱۹]

تا آخر که بسیار پرمغز است.

«... و همواره برای خداوند ـ که نعمت‌هایش پایدار باد ـ در پاره‌ای از زمان بندگانی بوده‌اند که خداوند در اندیشه‌هایشان با آنان راز می‌گوید و در باطن خردشان با آنان به سخن می‌نشیند و بدین جهت آنان چراغ نورانی بیداری را در چشم‌ها و گوش‌ها و دل‌ها برافروختند و ایام الله را یادآور ساختند و از جایگاه رفیع پروردگار مردم را ترساندند. اینان مانند راهنمایان در بیابان‌های خشک‌اند که هر کس به راه مستقیم رود، راهش را می‌ستایند و به رستگاری بشارتش می‌دهند و هر کس به چپ یا راست منحرف گردد، راهش را نکوهش کرده از هلاکت بیمش می‌دهند و به حق، آنان چراغ‌های تاریکی‌هایند و راهنمایان در شبهه‌ها و گمراهی‌ها».

ظهور این سخنان در عدم انحصار این‌گونه انسان‌ها در معصومین، به قدری قوی و روشن است که نیازی به شاهد ندارد.


د: امام سجاد علیه السلام در دعای مکارم الاخلاق (دعای بیستم صحیفه) می‌فرماید:

«وَ وَفِّقْنِی لِطَاعَۀ مَنْ سَدَّدَنِی وَ مُتَابَعَۀ مَنْ أَرْشَدَنِی»؛

«خدایا! مرا بر اطاعت هر آن کس که مرا در راه تو تقویت می‌کند، موفق ‌دار و توفیقم ده که از آن کس که مرا ارشاد می‌کند، پیروی کنم».

۷. تفاوت شاکله‌ها

شاکله‌ها گوناگون است و هر کس بر اساس شاکله و ساختار وجودی خویش عمل می‌کند و بر همین اساس نمی‌توان برای سلوک، نسخه‌ای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد؛ بلکه انسانی کامل لازم است که بر اساس شاکله‌ها و نفوس گوناگون افراد، هر کس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاکله‌اش راهنمایی کرده و به مقصد برساند.

خداوند در حدیثی قدسی می‌فرماید:

«برخی از بندگانم را با فقر نگه می‌دارم و برخی را با غنا و بی‌نیازی که اگر گروه نخست را غنا و گروه دوم را فقر دهم ایمانشان مستقیم نمی‌ماند »[۲۰].

انسان کامل ولی الله است و به رنگ خدایی رنگ شده است و بدین جهت او هم با سالکین الی الله دقیقاً به همین گونه رفتار می‌کند؛ یعنی با هر کس بر اساس شاکله و کشش و اندازۀ او برخورد می‌کند.

کسانی که با روایات اهل بیت: آشنایند به خوبی می‌دانند که این روایات از نظر سطح مطالب و بلندای محتوا یکسان نیستند. این اختلاف محتوا عوامل متعددی دارد، ولی عمده‌ترین عامل آن همان اختلاف مخاطبان از نظر استعداد و کشش و فهم و قدرت تعقل یا شهود است.

ائمۀ اطهار: خود به این مطلب تصریح و تاکید کرده‌اند. همین نکتۀ مهم روشنگر علت اختلاف دعاهای آن بزرگواران با روایاتشان می‌باشد. به این مطلب مرحوم ملکی تبریزی و شاگردش خمینی کبیرتصریح کرده‌اند [۲۱].

۸. تأثیر نَفْس و نَفَس

تأثیر نَفْس و نَفَس استاد در تربیت سالک قابل انکار نیست. عرفا از این مطلب به «تلقین ذکر از دست مبارک کامل» تعبیر کرده‌اند. بسیار تفاوت است میان سالکی که خودسر و بدون مربی کامل به سیر پرداخته و سالکی که خود را تحت هیمنۀ ولایت انسانی کامل و از خودرسته و به خدا پیوسته قرار داده و با کمک نفس نفیس استاد کریوه‌های راه را می‌پیماید. گویند:

شخصی خدمت علامه طباطبایی رحمةالله علیه رسید و از ایشان دستور خواست. مرحوم علامه فرمودند: به مدت یک اربعین در بین الطلوعین ۱۰۰۰ مرتبه ذکر شریف تهلیل (لا اله الا الله) را با شرایط ذکر بگویید و در پایان اربعین حال خود را برای من بازگو کنید. او نابخردانه گفت: از این ذکر زیاد گفته‌ام ذکر دیگری دستور بفرمایید. مرحوم علامه با لبخندی نمکین فرموده بودند: ‌این بار چون من گفته‌ام و با این نیت بگویید.

آری همۀ نکته در این جمله است که: «چون من گفته‌ام، بگویید» ‌این است معنای دستگیری استاد. این است معنای بلاکشی استاد و بار شاگرد را بر دوش کشیدن.

عارف کامل مرحوم حاج سید هاشم موسوی حدّاد مکرر به سینه خود اشاره کرده و می‌فرموده‌اند:

«بارها را اینجا بیندازید که من بارکشم»[۲۲].

بی‌جهت نیست که مرحوم قاضی می‌فرموده است: اگر کسی ۴۰ سال به دنبال استاد کامل بگردد، جا دارد و نیز می‌فرموده:

«کسی که دستش به کامل رسید، نصف راه را رفته است»[۲۳].

در ارتباط با تاثیر نَفْْس و نفَس اولیای الهی داستان بسیار است. وجود مقدس رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با نَفَس گرم خود از میان عرب‌هایی که بعضاً سوسمارخوار، دخترکش، متکبر، بی‌فرهنگ و قسی القلب بودند[۲۴]، چه انسان‌هایی فرشته‌سیرت بلکه خداصفت ساخته است.

مگر عثمان بن مظعون کم شخصیتی است[۲۵]؟! مگر ابوذر، مقداد، عمّار، جعفر، شهدای بدر و احد و دیگر جنگ‌ها کم شخصیت‌هایی بودند؟!

ائمۀ اطهار: به خوبی این صفت انسان‌سازی را از پیامبر به ارث برده بودند. مگر بر اثر تاثیر نفس آتشین علی‌ بن ابی‌طالب صلواةالله علیه همّام فی المجلس جان نسپرد و با جذبه‌ای الهی به استقبال صعقه‌ای نرفت که «کانت نفسه فیها»؟![۲۶] مگر زهیر بن قین با چند کلمه صحبت اباعبدالله سلام الله علیه حسینی نشد، پس از آنکه عثمانی المذهب [۲۷] بود. مگر با یک برخورد سازنده و کوبندۀ امام‌ کاظم علیه السلام «بِشْر» که بر مرکب عصیان و طغیان سوار بود، راجل و بلکه «حافی» نشد و تا آخر عمر به برکت حالتِ زمان توبه با پای برهنه راه نرفت؟

۹. گذر کردن از نفس

پایان سفر الی الله فناء فی الله است و برای رسیدن به فنا، نفسِ سالک باید در هم بشکند و این کوه انانیت خرد شود. پس برای رسیدن به مقام فنا گذر کردن از نفس لازم است و سالک گرفتار نفس چگونه می‌تواند با اراده‌ای برخاسته از نفس و همتی منشأ گرفته از خود، خویش را فانی سازد؟! فناء فی الله نیاز به افناء دارد و افناء جز با دست مبارک ولی الله که همان انسان کاملِ راهنماست، صورت نمی‌گیرد [۲۸] و به همین دلیل درمی‌یابیم که نیاز سالک به استاد کامل در مراحل پایانی سیر الی الله به مراتب از نیاز او در مراحل آغازین بیشتر است.

یکی از شاگردان مرحوم حاج سید هاشم حداد رحمةالله علیه به ایشان عرض می‌کند:

«مرا به مراحلی صعود می‌دهند که از شدت حملات، تحمل آن برای من سخت است و لهذا ترس مرا فرامی‌گیرد و چه بسا این خوف و ترس موجب عدم حرکت و وقوف می‌گردد»

و ایشان در جواب می‌فرمایند:

«هیچ خوف نداشته باش، هر جا می‌خواهند ببرند، من با تو هستم»[۲۹].

۱۰. تعیین رفیق سفر

یکی از امور بسیار لازم و ضروری در پیمودن راه خدا «رفیق» است و لذا گفته‌اند: «الرفیق ثم الطریق»؛ «ابتدا به فکر رفیق باش و سپس به فکر سفر».

حافظ هم سروده:

[شعر]

دریغ و درد که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق

[/شعر]

رفیق، سالک را در گذر کردن از کریوه‌های سلوک و خطرات راه کمک می‌کند. تعیین رفیق برای هر سالک نیاز به شناختن نفوس و شاکله‌ها دارد و کسی جز انسان کامل شاکله‌ها را نمی‌شناسد. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم دو بار میان اصحاب «اخوّت» و برادری برقرار ساخت. تشابه‌ها و تفاوت‌های نفسانی افراد در این عملکرد رسول خدا صلی الله علیه وآله به خوبی روشن است. عمر با ابوبکر برادر می‌شود و علی با رسول خدا، ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.

علاوه بر اینکه اتحاد نفوس همفکر و همراه و همدل در راه خدا بسیار کارساز است و جمع شدن تعدادی سالک همدل جز در زیر لوای راهنمایی کامل حاصل نمی‌شود.مولی حسینقلی همدانی رحمةالله علیه فرموده است:

«خیلی کار از اتحاد قلوب ساخته است که از متفرد برنمی‌آید»[۳۰].


اینها ده دلیل بر «ضرورت راهنمای سفر» بود؛ فتلک عشرۀ کاملۀ.

توصیه‌ای مهم

اگرچه در راه خدا گریزی از استاد کامل به عنوان راهنما نیست و اگر چه پس از رسیدن به انسان کامل باید صددرصد در مسیر تربیتی او قرار گرفت و مُلک دل به او سپرد، اما نکتۀ بسیار مهم اینجاست که باید در راه شناختن «کامل» کمال دقت و وسواس را مبذول داشت و تا یقین صددرصد به کمال انسانی پیدا نکرده‌ایم، نباید به او سر بسپاریم؛ اگرچه ملازمت و استفاده ـ نه به عنوان شاگرد و استاد و مرید و مراد ـ ایرادی ندارد.

به تعبیر علامه بحر العلوم رحمه الله باید بدانیم:

«و اما استاد عام شناخته نمی‌شود، مگر به مصاحبت او در خلأ و ملأ و معاشرت باطنیه و ملاحظۀ تمامیت ایمان جوارح و نفس او و زینهار به ظهور خوارق عادات و بیان دقائق و نکات و اظهار خفایای آفاقیه و خبایای انفسیه و تبدّل بعضی از حالات خود به متابعت او فریفته نباید شد، چه اِشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقائق و عبور بر ماء و نار و طی زمین و هوا و استحضار از آینده و امثال اینها در مرتبۀ مکاشفه روحیۀ حاصل می‌شود و از این مرحله تا سر منزل مقصود راه بی‌نهایت است»[۳۱].

مرحوم علامه طباطبایی بسیار از این بخش از کتاب سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم لذّت می‌برده و بسیار آن را تکرار می‌کرده و تذکار می‌داده‌اند و حقّا که باید همانند زنگ همواره در گوش طالبان راه حق طنین‌افکن باشد تا خدای نکرده با یک خطای در تطبیق، عمری را هدر ندهند.

ضرورت راهنمای سفر و پاسخ به اشکالات

شاید کمتر بخشی از بخش‌های عرفان عملی به اندازۀ بحث «راهنمای سفر» مورد تشکیک و انکار واقع شده باشد. بررسی ریشه‌های علل حساسیت بر روی این موضوع مجال دیگری می‌طلبد و شاید پس از این به بخشی از آنها اشاره کنیم. ما اینک به طرح اشکالاتی که در این زمینه هست پرداخته و آنها را پاسخ می‌دهیم.


اشکالات بحث راهنمای سفر بسیار متنوع است. ما سعی می‌کنیم مهم‌ترین آنها را با رعایت نظم منطقی مطرح کرده و پاسخ دهیم:


اشکال اول

سفر الی الله معنا ندارد و بر فرض معنا داشته باشد، از هیچ ضرورتی برخوردار نیست تا راهنما و دلیل راه بخواهد.

پاسخ:

در بحث «ضرورت سفر» معناداری و ضروری بودن سفر الی الله مفصلاً بحث شد.

اشکال دوم

سفر الی ‌الله نیاز به استاد ندارد و هر کس خود می‌تواند این سفر را بپیماید. چه بسیار کسانی که بدون هیچ راهنمایی این سفر را پیموده و به مقصد رسیده‌اند. «مجذوب» اصطلاحی است عرفانی و به معنای «انسانی که بدون استاد و فقط با جذبه به مقصد رسیده است» می‌باشد. چرا انسان به جای استاد در طلب «جذبه» نباشد؟

پاسخ:

سفر الی الله بدون شک استاد می‌طلبد و استاد انسانی راه‌رفته و راه‌یافته با شرایطی ویژه است. ادلۀ ضرورت استاد و راهنما پیش از این گذشت. هیچ سالکی بدون استاد به مقصد نرسیده است. سالک بدون راهنما یا متوقف است و با تخیلاتی سرگرم و یا در ظلمات کریوه‌های راه، سرگردان.

ترک این مرحله بی‌همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی [۳۲]

آری، حساب مجذوب جداست. مجذوب کسی است که بدون راهنمای ظاهری به مقصود می‌رسد و اویس‌گونه شاهد وصل را در آغوش می‌کشد و از این‌رو، مجذوبین را «اویسیین» می‌نامند، اما:

  • اولاً: درصد مجذوبین بسیار بسیار کم است.
  • ثانیاً: راهی برای تحصیل جذبه به این معنا وجود ندارد، بلکه «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یؤْتیهِ مَنْ یشاء» [۳۳].
  • ثالثاً: بر فرض راهی برای تحصیل جذبه به این معنا وجود می‌داشت، بهتر آن می‌بود که به سراغ آن نمی‌رفتیم، بلکه به دنبال انسان کامل راهنما می‌گشتیم و راه خدا را با سلوک و نه جذبه می‌پیمودیم، زیرا ثمره‌های رسیدن به مقصد از راه سلوک هرگز همانند ثمره‌های رسیدن به آن از راه جذبه نخواهد بود. ثمره‌هایی همچون اتقان در پیمودن راه، اطلاع بیشتر بر مقتضیات و ویژگی‌های هر مرحله و تسلّط بر دستگیری بعد از کمال، قابل نادیده گرفتن نیست.

یک خاطره

خداوند سالک سوخته مرحوم حاج محمدحسن بیاتی را رحمت کند. روزی در همدان به من فرمود:

«استاد ما مرحوم انصاری همدانی در بستر احتضار بودند و مرا امر به سفر حج کرده و فرموده بودند کلید قفل کعبه را برایم بیاور (این جمله معنایی عرفانی دارد) و من مردّد بودم به حج بروم یا در همدان کنار بستر استاد بمانم. از آقای سید محمدحسین حسینی تهرانی پرسیدم، فرمودند: تو حرف استاد را گوش کن. به راه افتادم، ولی قبل از آن به اتاق استاد رفتم و روی بدن مریض ایشان افتادم و گفتم: مرا به که می‌سپارید؟ در حال مکاشفه فرمودند: ۴۰ روز دیگر به استاد می‌رسی. پس از حج خدمت حاج سید محمدحسین رسیدم و پرسیدم استاد کیست؟ فرمود: ‌آقای حدّاد. گفتم ایشان عراق هستند. فرمود: فرقی نمی‌کند. تقویم خود را در‌ آوردم دیدم دقیقاً ۴۰ روز گذشته است. رفقا را صدا کردم و گفتم بیایید لطف و کرامت آقای انصاری را ببینید».

این خاطره به خوبی میزان اهمیت دادن سالکان راستین به دستیابی به استاد را می‌فهماند.


اشکال سوم

اگرچه سفر الی الله ثبوتاً و در مقام واقع نیاز به راهنما دارد، ولی اثباتاً و در مقام شناخت برای شناختن راهنما که همان انسان کامل است، راهی وجود ندارد، زیرا شخص مدّعی راهنمایی اگر به کمال خود تصریح کند، این تصریح نشانۀ عدم کمال اوست. همانند کسی که در مقام امامت جماعت بگوید: من عادل هستم و اگر کمال خود را انکار کند، به مصداق «اقرار العقلاء علی انفسهم جائز»؛ «اقرار عاقلان بر ضرر خویش پذیرفته و نافذ است» ا‌قرارش پذیرفته می‌شود و به عدم کمال او پی می‌بریم.

پاسخ:

  • اولاً: راه‌های شناخت راهنما و کمال استاد گذشت.
  • ثانیاً: فرض سومی هم در مسئله هست و آن اینکه شخصی ساکت است و در زوایای گمنامی پنهان است و ما از راه‌های گوناگون که به برخی اشاره شد، کمال او را احراز می‌کنیم، چنانکه بزرگان نجف اشرف با پیش آمدن قضیۀ طی الأرض مرحوم قاضی ایشان را شناخته و خود را در مسیر تربیت سلوکی او قرار دادند.
  • ثالثاً: ممکن است انسانی کامل به علت تواضع یا ندیدن خود و کمالی در خود که مقتضای فناء فی‌الله است، کمال خویش را انکار کند و ما از راه‌های قطعی، کمال او را احراز کرده باشیم و یا انسان کاملی که به صدق او ایمان داریم در حال بقاء بالله به کمال خویش اشاره کند و ما سخن او را که عین صداقت است بپذیریم. البته در صورت اخیر باید راه‌های دیگر را هم مدّ نظر داشته باشیم تا از دقت لازم در این مسئلۀ ظریف فروگذار نکرده باشیم.

اشکال چهارم

سفر الی الله ثبوتاً نیازمند به راهنماست و اثباتاً هم راهنما قابل شناختن است و ما شناخته‌ایم. راهنما کسی جز انبیا و اوصیای آنان نیست و در این زمان راهنما قطب عالم امکان حضرت حجى بن الحسن العسکری عج الله تعالی فرجه الشریف است و غیبت آن حضرت هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کند، زیرا:

اولاً: راه سلوک راه قلب است و با اتصال قلبی با آن حضرت می‌توان از آن حضرت دستور گرفت و راه خدا را پیمود.

ثانیاً: اگر مشکلی ایجاد می‌کرد، خود آن حضرت برای سالکین «حجت» تعیین می‌کردند، چنانکه در مورد فروع فقهی، فقها را به عنوان حجّت بر مردم تعیین کرده‌اند و فرموده‌اند:

«فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیکُم»[۳۴]

اما در فقه اکبر نه تنها حجتی تعیین نکرده‌اند، بلکه هرگونه طلب معارف را از غیر خودشان ممنوع شمرده و فرموده‌اند:

«طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوق لانکارنا» [۳۵] ؛

«طلب معارف از غیر راه ما اهل‌بیت مساوی با انکار ماست».

پاسخ:

شکی نیست که برترین و بهترین راهنمایان راه خدا انبیا و اوصیای آنان هستند. در قرآن آیات متعددی هدایت به سوی خدا را از وظایف اولیه آنان شمرده است، ولی سخن در این است که آیا راهنمایی راه خدا منحصر در آنهاست؟ ادلۀ فراوانی هست که چنین انحصاری نیست. به برخی از این ادله پیش از این پرداختیم. البته انبیا و اوصیا استاد خاصّ هستند و دیگران استاد عام و بین آن دو تفاوت‌های مهمی است که پیش از این گذشت ، اما سخن در اصل جواز دستگیری برای استاد عام و امکان رسیدن به کمال به دست اوست و در این زمینه تفاوتی میان آن دو نیست.

البته در این زمان که پردۀ غیبت، ما را از استفادۀ مستقیم از حضور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف‌ محروم ساخته است، اگرچه قطب عالم امکان ایشانند و راه سلوک هم راه قلب است، اما مگر هر قلبی می‌تواند مستقیماً با قلب آن حضرت ارتباط برقرار سازد؟ کسی که طاقت دیدار ظاهر امام را ندارد و با نزدیک شدن حضرت به او احساس قبض روح می‌کند و با قسم و زاری از حضرت می‌خواهد نزدیک نشود [۳۶]، چگونه می‌تواند با حقیقت حضرت و قلب آن قطب عالم ارتباط مستقیم برقرار سازد؟ اصولاً یکی از شئون استاد و کارهای راهنمای راه، همین وساطت میان قلب سالک نوپا و قلب امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف‌ است[۳۷]. البته توسل و ارتباط با حضرت غیر از اتصال قلبی است.


و اما داستان تعیین حجت در فقه اصغر و عدم تعیین آن در فقه اکبر، ‌پس می‌گوییم:

  • اوّلاً: نیازی به بیان شارع نیست، زیرا رجوع به خبره در هر فنّ حکم عقل و فطرت است.
  • ثانیاً: شارع بیان کرده و تعیین نموده است. نمونه‌ای از شاخصه‌ها و اوصاف ذکر شده در روایات گذشت.
  • ثالثاً: بعضی مانند استاد معتقدند حتی فقیه و مرجع شیعه باید تالی تلو معصوم باشد و در زهد و دوری از هوا در حدّ اعلی باشد. رسیدن به این درجه از هواگریزی جز با گذشتن از جزئیت و پیوستن به کلیت که مرحله‌ای از کمال است، حاصل نمی‌شود.

این بحث تفصیلی دارد که در این مختصر نمی‌گنجد. استاد در کتاب ولایت فقیه به این نکته پرداخته‌اند.

در پایان، روشن است که اگر کسی دست خویش را در دست عالمی ربانی گذاشت و معارف را از آن راه گرفت، هرگز معارف خویش را از غیر طریق اهل بیت: نگرفته است، بلکه از «غدیر» گوارای وارثان غدیر نوشیده و از «کوثر» ولایت سیراب شده است.

اشکال پنجم

استاد برای رسیدن به کمال و گذر کردن مراحل پایانی سلوک است، زیرا به تصریح اهل معرفت، مراحل آغازینِ سلوک بدون استاد قابل پیمودن است و چون هیچ کس جز انبیا و اوصیا به کمال نمی‌رسد و رسیدن به لقاء الله منحصر در آنان است، نیازی به راهنما و استاد وجود ندارد.

پاسخ:

رسیدن به لقاء‌ خداوند و فناء فی الله در انحصار کسی نیست و انسان از آن جهت که انسان است، قابلیت رسیدن به این مقام را دارد. آری، انبیا و اوصیا پیشگامان این راه و راهنمایان اصلی هستند و در مقام بقاء بالله نیز که تفاضل مطرح است، از سعۀ وجودی بیشتری برخوردارند. تمام هنر انبیا و اوصیا این است که «اسوه» و قائدند و دیگران را به سوی خویش می‌خوانند.

اشکال ششم

انسان‌های غیرمعصوم به هر مقامی و کمالی که برسند، باز از خطا و اشتباه و سهو و نسیان مصون نیستند؛ هر چند از گناه عمدی و به خصوص کبائر مصون باشند و با احتمال خطا و سهو، سرسپردن به آنان و برگزیدن آنان به عنوان راهنما صحیح نیست.

پاسخ:

اولاً: خطر پیمودن راه خدا ـ که ضرورتش قبلاً گذشت ـ با استاد کامل که گاهی هم سهو می‌کند، هرگز با خطر پیمودن آن بدون همراهی استاد کامل، قابل مقایسه نخواهد بود، بلکه این پرخطر است و آن بی‌خطر یا بسیار کم‌خطر.

ثانیاً: به گفتۀ اهل معرفت سهو انسان کامل در مسائل مربوط به تربیت سالک نیست. سهو کامل در امور جزئی و دنیایی است.

ثالثاً:‌ سهو انسان کامل بر اثر شدت انغمار او در توجه به توحید و حافظ جمیع عوالم در آن واحد نبودن است و خداوند رئوف نمی‌گذارد سهوی که این چنین علتی دارد، مایۀ انحراف یا سقوط یا عقب‌گرد سالک گردد، زیرا می‌دانیم که خداوند وکیل و کفیل اولیاست.

رابعاً: محکم‌ترین دلیل بر وجود امری واقع شدن آن است. ما در شاگردان اساتیدی که معصوم نیستند کاملانی می‌بینیم که به قلّۀ معرفت رسیده‌اند. مگر سید احمد کربلایی، سید علی قاضی را تربیت نکرده است.

خامساً: به مصداق کریمۀ «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا»[۳۸] این‌گونه شاگرد و استاد به بی‌راهه نمی‌روند.

سادساً: وقتی کمال شخصی محرز شد و ارتباط ویژۀ او با امام معصوم علیه السلام مسلّم گشت و دانستیم اجازۀ دستگیری به او داده شده، قهراً می‌فهمیم ولی عصر با احاطۀ وجودی که بر چنین انسانی دارد، اجازه نمی‌دهد بر اثر سهو، انحرافی در تربیت او نسبت به افراد رخ دهد. اگر قطب عالم امکان، امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف نمی‌پسندند که با فتوای نادرست شیخ مفید کودک معصومی به همراه مادرش دفن شود و آن فتوا را اصلاح می‌کنند، به یقین نمی‌پسندند که سالک دل‌سوخته‌ای با سهو استادی کامل که مجاز به دستگیری است، به انحراف کشیده شود و یقیناً جبران کرده و دستگیری می‌نمایند.

اشکال هفتم

برخی از راه‌یافتگان به حریم دوست، منازل سیر را به خوبی بیان کرده‌اند و اعمال و آدابی که آنان را به مقصد رسانده است، نیز در کتاب‌ها نگاشته‌اند؛ هر کسی می‌تواند با مطالعۀ آنها در مراحل سلوکی پیش رود و به سرمنزل مقصود برسد.

پاسخ:

هرگز! زیرا هر کس به سوی خدا راهی ویژه دارد. «الطرق إلی الله بعدد أنفاس الخلائق» [۳۹]؛ «راه‌ها به سوی خدا به تعداد نفوس خلائق است» و همان‌گونه که خطوط دو سر انگشت همانند نیست، دو نفس در عالم از همۀ جهات مثل هم نیست و هر کس شاکله‌ای ویژه دارد و بر اساس آن عمل می‌کند.

«قُلْ کُلٌّ یعْمَلُ عَلی‌ شاکِلَتِهِ»[۴۰]. از این‌رو، استادِ کاملِ نفس‌بین و نفس‌شناس لازم است تا هر کس را از راه نفس خودش و با در نظر گرفتن شاکله‌اش به سوی حق رهنمون گردد.

اشکال هشتم

قرآن کریم بیانگر هر چیز است و از آن جمله راه هدایت انسان‌هاست و سنّت معصومین: هم بهترین راه را پیش روی آدمیان می‌نهد. پس چه نیازی به استاد کامل وجود دارد؟

پاسخ:

اولاً: استنباط صحیح از کتاب و سنّت در فقه اکبر کار هرکس نیست، چه اینکه استنباط احکام در فقه اصغر نیز چنین است. به این مطلب در رسالۀ سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم تصریح شده است[۴۱].

ثانیاً: تطبیق کلیات استنباط شده بر مصادیق نیاز به نفس‌شناسی، شاکله‌شناسی و تشخیص حق و باطلِ مکاشفات دارد و اینها همه کار «کامل» است.

اشکال نهم

استاد از طریق نفس خود سالک را سیر می‌دهد و قهراً تبعیت از او یعنی تبعیت از نفس انسانی عادی.

پاسخ:

اوّلاً: استاد کامل با رسیدن به مقام فناء فی الله و بقاء بالله در عالم خلوص ذات وارد شده و از مخلَصین (پاک‌شدگان) گشته است و طبیعتاً نفسی طاهر و مطهَّر دارد. به مسئلۀ سهو هم قبلاً پاسخ داده شد.

ثانیاً: سیر از طریق نفس مهذّب استاد با سیر از طریق نفس آلوده و غیر مهذّب خود سالک برابر نیست [۴۲].

اشکال دهم

بر فرض، استاد لازم باشد، چرا کمال او را شرط می‌کنید. عقل می‌گوید جاهل باید به عالم رجوع کند و نیازی به رجوع به اعلم که در بحث ما همان «کامل» است نیست.

پاسخ:

اوّلاً: عقل می‌گوید: چون مسأله بسیار خطیر است، احتیاط لازم است و در نتیجه، رجوع به کامل ضروری است. به دیگر سخن: قوّت محتمَل ضعف احتمال را جبران می‌کند. وقتی خطر در پاره‌ای مراحل راه خدا ابتلا به فرعونیت است، رجوع به اعلم که همان کامل در مسیر خداست، لازم است.

ثانیاً: غیرکامل حق دستگیری ندارد، زیرا غیرکامل در این راه در حقیقت جاهل است و باید خود دست در دست کاملی نهد تا از مراحل باقی‌مانده عبور کند.

علل حساسیت در بحث راهنمای سفر

به نظر می‌رسد حساسیت در مورد راهنمای سفر و ضرورت آن که به عنوان ضرورت استاد در راه خدا،‌ ضرورت دستگیری شدن توسط مرشد، ضرورت داشتن پیر و ... یاد می‌شود، علل گوناگونی دارد که به سه مورد از آنها برای نمونه اشاره می‌کنیم:

۱. خطرناک بودن وادی ارادت

ارادت چون شمشیری دولبه است. اگر در جای جایش واقع شود، بسیار نکوست و اگر بی‌جا واقع شود، بسیار مضرّ است. از شرایط حتمی سلوک تسلیم صددرصد نسبت به «راهنمای سفر» است، ولی چون رهزن بسیار و استادنما فراوان است، بزرگان به مسئله حساسیت فوق‌العاده نشان می‌دهند. ظریفی می‌گفت:

«ارادت نوعی افسار خویش به دست غیر دادن است، باید دید آدمی افسار نفس خویش را به دست چه کسی می‌دهد».

در روایت آمده

«مَنْ أَصْغَی إِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنْ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیس»[۴۳]؛

«کسی که به سخن سخنرانی گوش فرا دهد او را پرستیده است. پس اگر او از خدا بگوید و برای خدا بگوید خدا را پرستیده است و اگر از شیطان و برای شیطان بگوید، شیطان را پرستیده است».

اگر شنیدن سخن سخنوری چنین است، اطاعت محض از دیگری چگونه است؟‌

۲. شکسته شدن مرزها

برخی شطحیات صوفیان و سخنان ناروایی که از آنان نقل شده، کار را بر عارفان سخت کرده است. اگر از سخن کسی ادعای الوهیت و خدایی به مشام برسد و یا مرز میان امام و مأموم یعنی معصوم۷ و رعیت بشکند، طبیعی است که حساسیت ایجاد می‌شود و این حساسیت بسیار به‌جاست. در برخی کتاب‌های صوفیان همانند تذکرۀ الاولیای عطار، مبالغه‌هایی بسیار نابجا و زشت و نازیبا دیده می‌شود.

۳. اظهار نظرهای غیرمتخصصانه

گاه مرادِ گروهی از مریدان با اینکه از حلیۀ علم عاری و یا از تخصص در شریعت تهی‌دست است، در این وادی اظهار نظر می‌کند. خود دیده‌ام کسانی را که به خاطر ارادت به کسی، از او تقلید می‌کردند با اینکه در اجتهادش تردید وجود داشت، چه رسد به مرجعیت و یا اعلمیت او. این بسیار خطرناک است.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۹
Ali.akbari(Azad)

نویسنده: آیت الله علی رضائی تهرانی

منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۸۹ تا ۹۷

فهرست
  • ↓۱- چشم‌انداز سیر و سلوک
  • ↓۲- انسان سالک کیست؟
  • ↓۳- نگاهی گذرا به مراحل سفر
  • ↓۴- پانویس

چشم‌انداز سیر و سلوک

حکما گفته‌اند:

آدمی نمی‌تواند طالب مجهول مطلق باشد [۱]

و نیز گفته‌اند:

انسان فاعل علمی[۲] است و تا هدفی را در نظر نداشته باشد، به کاری دست نمی‌زند.

به عبارت دیگر آدمی در هر راهی بخواهد قدم بنهد و به هر کاری بخواهد دست یازد، باید تصوری ‌ـ هر چند اجمالی‌ ـ از آن کار و راه داشته باشد. این تصور اجمالی را دورنما یا چشم‌انداز می‌نامیم.

بسیارند افرادی که از سیر و سلوک یا عرفان سخنی شنیده‌اند، ولی تصوری از آن ندارند. شنیده‌اند کسانی اهل راه خدایند، ریاضت می‌کشند، چشم و گوشِ دلشان باز است، اهل مکاشفه و مشاهده‌اند، به آداب و اعمالی پایبندند، اهل سیر و سلوک و عرفان‌اند؛ اما نمی‌دانند این حرف‌ها یعنی چه؟ سلوک یعنی چه؟ راه خدا چگونه راهی است؟ و ... .

شاید بعضی از این افراد دوست دارند بدانند، امّا وقت یا حوصلۀ بررسی دقیق و مطالعات طولانی را ندارند، بلکه می‌خواهند دورنما و چشم‌اندازی از سیر و سلوک داشته باشند، تا اگر جذب شدند، آن‌گاه به مطالعۀ بیشتر بپردازند. در این فصل درصدد آن هستیم که چشم‌اندازی نسبتا شفّاف در این زمینه ارائه کنیم.

انسان سالک کیست؟

آدمیان روزی زاده می‌شوند و روزی می‌میرند. نه تولّدشان در این دنیا به خواست آنهاست و نه مرگشان، ولی شیوۀ زندگی آنها بسیار متفاوت است. این تفاوت معلول عواملی اختیاری و غیراختیاری است. از عوامل ژنتیکی و محیطی تا انتخاب‌های کاملاً آگاهانه.

انسان‌ها در طول مدت زندگی، به دو گروه کلّی تقسیم می‌شوند:

معتقدان به خدا و منکران خدا.

منکران خدا پایان زندگی را مرگ می‌دانند و در نتیجه انسان را ابتر یعنی غیر ابدی می‌انگارند. در مورد منکران خدا، پرداختن به سیر الی الله بی‌معناست، گرچه اعتقاد به بعضی معنویات و نیز پاره‌ای گرایش‌های اخلاقی ارزشی ممکن است.

و اما معتقدان به الله خود به دو گروه تقسیم می‌شوند، معتقدان به شریعتی از شرایع و دینی از ادیان الهی و نامعتقدان. فراوانند کسانی که به نیرویی ازلی و ابدی که خدای جهان است، معتقدند، ولی به دینی گردن ننهاده‌اند. اهل عرفان برای این گروه هم سیر الی الله را ممکن نمی‌دانند، زیرا گام زدن در طریقت که باطن شریعت است بدون اعتقاد به شریعت بی‌معناست. سیر به سوی خدا جز با محبّت او ممکن نیست و دوست‌دارِ خدا باید از فرستادگان بر حقّش پیروی کند:

«قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی‌»[۳]؛

«بگو اگر خدا را دوست می‌دارید، بایسته است که مرا پیروی کنید».

معتقدان به شریعت خود دو گروهند:

افراد پای‌بند و افراد غیرمقید.

بسیارند کسانی که به ظاهر مسیحی یا یهودی یا مسلمانند، ولی به هیچ یک از دستورات این ادیان پایبند نیستند. اینان یهودی، مسیحی یا مسلمان شناسنامه‌ای‌اند.

افراد پای‌بند به شرایع نیز دو دسته‌اند:

گروهی به ظاهرِ شریعت اکتفا کرده‌اند و تنها برای رفع تکلیف، احکام دینی را عملی می‌سازند که اینان اکثریت‌اند و گروهی که به نسبت بسیار اندک‌اند، به دنبال رسیدن به جادّه طریقت، از طریق شریعت‌اند و سپس سیر در این جادّه تا رسیدن به حقیقت که همان قرب خداوند است، این گروه را سالک می‌نامیم.

البته سالکان نیز به چند گروه تقسیم می‌شوند:

گروهی در همین نشأه به کمال می‌رسند و گروهی پس از مرگ به کمال می‌رسند و گروهی از راه می‌مانند و اینها یا به استدراج [۴] و عقب‌گرد دچار می‌شوند و یا در مقامی که هستند متوقف می‌گردند.

عواملی که آدمی را به سوی اعتقاد به خدا و سپس شریعت و آن‌گاه التزام به دین و بعد به سلوک کشانده و در نهایت به کمال می‌رساند، فراوان است که در اینجا مورد بحث ما نیست. فقط همین قدر می‌گوییم که اگر فطرت و قلب آدمی نمرده باشد‌، حتی اگر خفته باشد و خدا، دین، سلوک و قرب الهی درست عرضه شود و نه همراه با خرافه و گزافه، آن قدر جذّاب است که همچون آهن‌ربا، آهن سرد وجود آدمی را می‌رباید و همچون کیمیا طلایش می‌سازد.

ابن فارض‌ عارف مصری در خمریه [۵] مشهورش گوید:

وَ إن خَطِرَت یوماً عَلی خاطِرِ امریءٍ

أقامَت به الأفراح وَ ارتَحل الهَمُّ

اگر روزی تصوّر شراب محبت بر خاطر کسی بگذرد، غم از وجودش رخت برمی‌بندد و شادی‌ها به جایش خوش می‌نشیند.

وَ لو نَضَحوا مِنها ثَری قَبرِ مَیتٍ

لَعادَت اِلیهِ الرُّوحُ وَ انتَعَشَ الجسمُ [۶]

اگر قدری از آن را بر خاک قبر مرده‌ای بپاشند، بی‌شک روح به او برمی‌گردد و تنش دست افشان و پای‌کوبان از گور بر می‌خیزد.

از آنچه گفته شد این تقسیم به دست آمد:






بنابراین سالک الی الله کسی است که به خدا و شریعت معتقد و پای‌بند است و می‌خواهد با عمل به شریعت، پای در راه طریقت بگذارد تا به حقیقت که همان خداوند است برسد.

سالک سوخته مرحوم حاج محمدحسن بیاتی همدانی برای حقیر نقل کردند که عارف سوخته مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی می‌فرمود:

«خداوند آن دسته از بندگانش را که دوست داشته باشد به سوی شریعت هدایت می‌نماید و سپس از این دسته، آن عدّه‌ای را که خیلی دوست داشته باشد، به سمت طریقت هدایت می‌فرماید و آن‌گاه از این دسته کسانی را که بیش از همه دوست دارد، به حقیقت واصل می‌سازد.»

از آنچه گفته شد، روشن گردید که دم زدن ملتزمان به شریعت، از عرفان و سیر و سلوک بدون پای‌بندی به آداب سلوک و طریقت‌، غلط است. چه رسد به دم زدن غیرملتزمان و نامعتقدان به شریعت و چه رسد به کسانی که به مبدأ هستی اعتقادی ندارند.

نیز باید دانست که اعتقاد به شرایع تحریف شده همانند مسیحیت و یهودیتِ امروز گرچه همراه با التزام و رعایت پاره‌ای آداب و ریاضات باشد، دستی از آدمی نمی‌گیرد و دری بر روی او نمی‌گشاید؛ مگر صاحب چنین دینی مستضعف [۷] باشد که در این صورت، رشد می‌کند، ولی در مرحله‌ای خاص دین و مذهب حق از باطن برایش منکشف می‌گردد. اگر پذیرفت، بالا می‌رود وگرنه از راه می‌ماند.

نگاهی گذرا به مراحل سفر

انسان مؤمن پس از اینکه فهمید در عالم خبرهاست که او تاکنون غافل بوده است و فهمید که راه باخبر شدن آن است که دامن همّت به کمر زند و از هر چه غیر دوست، بگسلد و فقط نرد عشق با حضرت معبود ببازد، از گذشتۀ خویش که در گناه و غفلت تباه شده توبه می‌کند، توبه‌ای نصوح و واقعی که لارجعة فیها [۸].

استاد می‌فرمود:

«این توبه در حکم بولدوزر است که تباهی‌های گذشتۀ آدمی را ویران می‌کند و نشانۀ قبولی‌اش این است که آدمی پس از آن در خود احساس سبکی و نشاط روحی و پاک شدن کند».

پس از این توبه، سالک به مراقبه و ذکر می‌پردازد. بر اثر شدت مراقبه و تأثیر ذکر پس از چندی باب مکاشفات مثالی و صوری به رویش گشوده می‌گردد و مزۀ ارتباط شهودی با غیب را می‌چشد. مکاشفات صوری کشف‌هایی است که دارای «صورت» [۹]است و به تعداد حواسّ پنج‌گانۀ آدمی قابل تقسیم است. سالک، انواری را می‌بیند که دیگران نمی‌بینند. بوهایی استشمام می‌کند که دیگران استشمام نمی‌کنند و چه بسا در این مرحله صورت‌های برزخی انسان‌ها را که بر اساس ملکاتشان شکل گرفته ببیند. به تدریج سالک عالم برزخ و احاطۀ آن را به عالم مادّه درک می‌کند و از این جهت به انواعی از غیب اطلاع پیدا می‌نماید. در همین مرحله سالک می‌بیند نفس خبیث او در درونش چه چیزها که مخفی نساخته است. خیالات و کثافاتی که هرگاه می‌خواهد به ذکر بنشیند و با معبودش خلوت گزیند بر او می‌تازند و ذهنش را پریشان می‌سازند، ولی مسافر راه خدا کمر همّت بر میان می‌بندد و با یاری نغمۀ قدسی الهی و نفخۀ جان‌بخش رحمانی راه مقصد را در پیش می‌گیرد و از عالم برزخ می‌گذرد و همۀ خیالات و آلودگی‌ها را از صحنه و صفحۀ دل می‌زداید. البته باید دقت کند که چیزی از آنها باقی نماند، زیرا عادت این موجودات خیالی این است که خود را مخفی می‌کنند و سالک گمان می‌برد از شرّشان خلاص شده است و از بقایای عالم برزخ چیزی با خود ندارد، ولی آن هنگام که سالک بر چشمۀ حیات راه یافته و می‌خواهد از چشمه‌های حکمت سیراب گردد ناگهان بر او می‌تازند و راه را بر او می‌بندند، از این‌روی باید آن‌قدر با مجاهده و ریاضت آرامشِ خیال را به دست آورد که موجودات خیالی نتوانند در وقت توجه، ذهن او را مشوّش سازند.

سالک آن‌گاه که از عالم برزخ می‌گذرد، به عالم روح وارد می‌شود که آن را عالم عقل هم می‌نامند؛ در این مرحله به ادراک کشف های معنوی نایل می‌شود و سپس به توحید افعالی و بعد به توحید صفاتی و آن‌گاه به توحید اسمایی و در نهایت به توحید ذاتی بار می‌یابد. در عالم روح، تجلّیات نفس آغاز می‌شود. در ابتدا سالک نفس خود را به صورت مادّی مشاهده می‌کند و چه بسا می‌بیند خودش در برابر خودش ایستاده است و سپس می‌بیند که نور نفسش تمام آسمان و زمین و شرق و غرب را فراگرفته است و گاه سالک متوجه می‌شود که خود را گم کرده است و هر چه جست‌وجو می‌کند نمی‌تواند پیدایش کند. البته بعدها که از مشاهدات ابتدایی در مورد تجرّد نفس گذشت، می‌تواند تمام حقیقت نفس خود را با تجرّد تامّ مشاهده نماید.

توحید افعالی در اصطلاح عرفان یعنی سالک به مقامی می‌رسد که در عالم، یک فاعل بیش نمی‌بیند که آن یک نیز خداوند است. توحید صفاتی یعنی صفات کمالی همانند علم، قدرت، حیات منحصر در یک موجود است؛ یعنی یک علم، یک قدرت و یک حیات بیش وجود ندارد. توحید اسمایی یعنی سالک می‌بیند در همۀ عوالم، عالِم یکی است، قادِر یکی است و حی و زنده یکی است و آن خدای علی اعلی است. توحید ذاتی یعنی سالک با تجلّی ذاتی به مقام فنا برسد و جز یک وجود نبیند و همۀ موجودات را مستهلک ببیند و ذات نامتناهی الهی را به عنوان تنها مصداق هستی بیابد. البته در این توحید یا ذات متعین سالک در دریای وجود حق غرق می‌شود و یا حداقل تعینْ حکماً نابود است. یعنی هیچ‌گونه التفاتی بدان ممکن نیست که باشد. فنا، مانند سایر مقامات سلوک، ابتدا به صورت حال برای سالک پیش می‌آید و کم‌کم مقام [۱۰] می‌گردد.

سالکانی که از فنای فی الله بگذرند و در فنا نمانند، به مرحلۀ بقا راه می‌یابند. سالکی که به بقا می‌رسد در عین کثرت، در وحدت است و این مقامی بس بلند است. سفر سوم و چهارم سلوک مربوط به مراحل بقاء بالله است و بهترین استاد کسی است که سفرهای چهارگانه را تکمیل کرده باشد. بحث اسفار اربعه در مبحث تعداد سفرها و نیز مقصد سفر خواهد آمد. انسان کامل سلطان عالَم است، زیرا به مقام ولایت رسیده است و همه کار به اذن خدا از دستش ساخته است.

مطالب مرتبط: موت اختیاری، کشف و شهود.

پانویس

۱. مجهول مطلق یعنی چیزی که انسان هیچ‌گونه اطلاع و آگاهی نسبت به آن ندارد.

۲. فاعل یعنی انجام‌دهنده کار، گاه نسبت به کارش شعور و آگاهی ندارد، مانند اینکه معده غذا را هضم می‌کند و گاه آگاهی دارد، مثل انسان نسبت به کاری که انجام می‌دهد. این قسم را فاعل علمی و قسم اوّل را فاعل طبعی یا طبیعی می‌نامند.

۳. آل‌عمران/۳۱.

۴. استدراج در اصطلاح عرفان یعنی عقب‌گرد و تنزل تدریجی و مستمر که فهمیده نمی‌شود.

۵. خمریّه که در فارسی ساقی‌نامه نام دارد، شعری است که عارفان شاعر در وصف می محبّت می‌سرایند؛ استاد علامه حسینی تهرانی بهترین خمریّه را سروده ابن‌فارض مصری و بهترین ساقی‌نامه را سروده حاج ملاهادی سبزواری می‌دانستند.

۶. دیوان ابن فارض، ص۱۷۹.

۷. مستضعف کسی است که در طول عمر عقیده حق را نشنیده و یا شنیده و قدرت تحلیل و فهم نداشته است.

۸. کیفیت این توبه را عارف کامل، ملکی تبریزی در کتاب لقاء الله توضیح داده‌ است. ما هم پس از این بدان می‌پردازیم.

۹. کشف‌ها به سه قسم تقسیم می‌شوند:

صوری، معنوی و صوری معنوی.

کشف‌های صوری صورتی مناسب با یکی از حواس آدمی دارد.

کشف‌های معنوی بدون هرگونه صورت است

و کشف‌های صوری معنوی از هر دو بهره‌ای دارد.

استاد حسن‌زاده آملی در کتاب «انسان در عرف عرفان» نمونه‌هایی از این اقسام کشف را ذکر کرده‌اند. قیصری در مقدمه فصوص الحکم، فصل ۷ به بحث کشف و اقسامش پرداخته است.

۱۰. حال یعنی حالات و دست‌آوردهای ناپایدار در سالک و مقام یعنی حالات و دست‌آوردهای پایدار.

عناوین دیگر این نوشتار
  • چشم‌انداز سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • چشم‌انداز سفر
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۷
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۹۷ تا ۱۰۷
فهرست
  • ↓۱- حقیقت قابل درک و غیرقابل توصیف عرفان
  • ↓۲- اقسام امور از نظر ادراک و توصیف
    • ↓۲.۱- ۱. اموری که «لایدرَک و لا یوصف» هستند
    • ↓۲.۲- ۲‌. اموری که «یدرک و یوصف» هستند
    • ↓۲.۳- ۳‌. اموری که «یدرک و لا یوصف» هستند
      • ↓۳.۱- چرا بعضی از امور غیرقابل توصیف‌اند؟
        • ↓۱.۱- ۱. بلندمرتبه بودن و در دسترس نبودن مطلب
        • ↓۱.۲- ۲. ضعف شنونده
        • ↓۱.۳- ۳. ضعف گوینده
  • ↓۳- ویژگی‌های سفر به سوی خدا
  • ↓۴- پانویس

حقیقت قابل درک و غیرقابل توصیف عرفان

عارف کامل شیخ محمد بهاری همدانی می‌گوید:

«علوم دو قسم‌اند: یک قسم از آن «کتابی» است و در کتب عنوان شده و قسم دیگر آن نوشتنی نیست و هر کس هم در آن چیزی نوشته، ولیکن اصل آن را به دست نداده، اگر حقیقتاً معرفتی داشته، از قبیل تشریف بوده، فی‌الجمله اشاره کرده و الا علی ما هو علیه [یعنی آن گونه که حقیقتاً هست] آن نحو مطالب بیانِ لفظی ندارد و پرواضح است که فیوضات غیبیه از قسم آخر خواهد بود»[۱].

اقسام امور از نظر ادراک و توصیف

این سخن مرحوم بهاری اشاره به این دارد که امور از نظر ادراک و توصیف سه گونه‌اند:

۱. اموری که «لایدرَک و لا یوصف» هستند

یعنی نه قابل ادراک‌اند و نه قابل وصف. کنه ذات الهی چنین است و لذا پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم دربارۀ آن می‌فرماید:

«الهی مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ»[۲]؛

«بارالها ما تو را آنچنان که باید نشناخته‌ایم» [۳].

و نیز می‌فرماید:

«لا أُحصی ثناءاً علیک أنتَ کما أثنَیتَ علی نَفسِک»[۴]؛

«من نمی‌توانم ستایش تو را به پایان برم و آن گونه که شایستۀ تو است تو را ستایش نمایم»، پس غیرقابل توصیف است.

وقتی رسول الله صلی الله علیه وآله و سلم که برترین فرزندان آدم است و تاج لولاک [۵] بر سر دارد چنین اظهار عجز می‌کند، حساب سایر انبیا و اولیا روشن است، چه برسد به دیگران که ریزه‌خوار علم و حکمت آنانند.

آنجا که عقاب پر بریزد

از پشۀ لاغری چه خیزد

۲‌. اموری که «یدرک و یوصف» هستند

یعنی هم قابل درک هستند و هم قابل توصیف. ادراکات و یافته‌های حسّی و خیالی بیشتر این‌گونه هستند. مثلاً پاییز را هم می‌توان درک کرد و هم می‌توان توصیف نمود.

۳‌. اموری که «یدرک و لا یوصف» هستند

یعنی آدمی می‌تواند به درک آنها نائل شود، ولی نمی‌تواند آنچنانکه بایسته و شایسته است آنها را وصف کند. وحی انبیا، از این قسم است. نیز اولیای الهی معتقدند حالات توحیدی از این دسته‌اند. به همین جهت گفته‌اند:

رو مجرّد شو مجرّد را ببین

دیدن هر چیز را شرط است این

و یا گفته‌اند:

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر

من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

و یا گفته‌اند:

اَلا ان ثوباً خیطَ من نَسْجِ تِسعَۀ

و تسعین حرفاً عن مَعالیه قاصر [۶]

//همانا لباسی که بخواهد با ۲۹ حرف الفبا دوخته شود، بر قامت بلند او کوتاه است[۷].//

مرحوم سید بن طاووس می‌گوید:

در سامرا از فیض محل برای من حالتی پیش آمد که هرگز قابل توصیف نیست[۸].

چرا بعضی از امور غیرقابل توصیف‌اند؟

عدم امکان توصیف معمولاً از چند امر نشأت می‌گیرد:

۱. بلندمرتبه بودن و در دسترس نبودن مطلب

مثلاً حقیقت توحید افعالی، صفاتی و ذاتی را (به اصطلاح عرفان نه کلام) چگونه می‌توان وصف کرد؟!

۲. ضعف شنونده

امیرالمؤمنین علیه السلام به سینه‌اش اشاره می‌کرد و می‌فرمود:

إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لو أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَۀ [۹]؛

«در اینجا دانش انبوهی است، اگر برایش حاملانی می‌یافتم».

و امام سجّاد علیه السلام فرمود [۱۰]:

أنّی لَأکتُم من علمی جواهرَه

کی لا یرَی الحق ذُو جهلٍ فَیفتَتِنا

و رُبَّ جَوهرِ علمٍ لو أُبوحُ به

لقیلَ لی أنتَ مِمَّن یعبُد الوَثَنا [۱۱]

«من گوهرهای دانشم را پنهان می‌دارم که مبادا جاهلی آنها را ببیند و به فتنه بیفتد و چه گوهرهایی از دانش که اگر آنها را آشکار می‌ساختم، به من گفته می‌شد تو بت‌پرستی».

و در روایت است که:

«لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ»[۱۲]؛

«اگر ابوذر می‌دانست چه در قلب سلمان می‌گذرد، او را می‌کشت یا تکفیر می‌کرد».

مرحوم سید هاشم حداد این جمله را چنین معنا می‌کرده‌اند:

«آن علم اگر به سینۀ ابوذر می‌آمد، چون تحمّلش را نداشت، مایۀ کافر شدن ابوذر یا مرگ زود هنگام او می‌شد.»

بی‌جهت نیست که همّام در برابر سخنان از دل برخاسته و بر جان نشستۀ علی مرتضی روحی له الفداء، طاقت نیاورد:

«فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَۀ کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا» [۱۳]؛

«نعره‌ای مستانه زد و جان سپرد».

حکیم فرزانه آیت‌الله جوادی آملی می‌گفت:

علی صلواة الله علیه فرموده بود:

«ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ» [۱۴]؛ «من همانند کوهی هستم که سیل از من روان است».

یعنی کسی نباید در برابر سیل بایستد، همّام ایستاد، تاب نیاورد و آب شد.

بی‌حکمت نیست که انبیا و اولیا فرموده‌اند:

ما مأموریم به قدر عقول مردم با ایشان سخن بگوییم [۱۵]

و بی‌علّت نیست که علی علیه السلام شبانگاه با چاه و زمین درد دل می‌کرد.

۳. ضعف گوینده

همۀ عارفان در قدرتِ تبیین مشهود خود یکسان نیستند. خطبه‌های توحیدی امیر بیان علی‌ بن ابیطالب صلواة الله علیه و یا سخنان توحیدی سرور شیعیان علی ‌بن موسی ‌الرضا علیه السلام را ببینید [۱۶] و با سخنان دیگران بسنجید تا بفهمید دیگران در تبیین معارف شهودی چه ضعیف جلوه می‌کنند.

شیخ صدوق در باب رؤیت کتاب توحید می‌گوید:

روایات فراوانی در بحث رؤیت (دیدار با خدا) در دستم بود که ننوشتم، زیرا برای بعضی ممکن است مایۀ گمراهی گردد.

این به همان ضعف خواننده و شنونده اشاره دارد.

البته این عملکرد مرحوم صدوق بخشودنی نیست، زیرا اگر نقل این‌گونه روایات مشکلی می‌داشت، ائمه، نمی‌فرمودند. محدث در مقام حدیث‌گویی و روایت‌نویسی حق حذف ندارد، زیرا در روایات آمده است:

«رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ» [۱۷]؛

«چه بسا کسی مطلبی را به فردی که از او بیشتر می‌فهمد، منتقل می‌نماید».

پس بر فرض نفهمیدن، وظیفه این است که بر دیده بگذاریم و فهم آن را به اهلش که خاندان عصمت‌اند، بازگردانیم، نه اینکه نگوییم و ننویسیم.

همان‌گونه که گفته شد، حقیقت عرفان سفر است و حقیقت این سفر بازگو شدنی نیست. آن را که خبر شد، خبری باز نیامد، ولی ظاهری از آن را می‌توان تبیین کرد.

ویژگی‌های سفر به سوی خدا

برای آگاهی از این تفسیر و تبیین ظاهری، مطالعۀ دقیق این کتاب به طور کامل لازم است. در این کتاب ابعاد گوناگون این سفر الهی بازگو شده است. آنچه در اینجا ذکر می‌شود اجمالی از همه کتاب است.

  • سفر الی الله سفری است در خود و به سوی حقیقت خود؛
  • سفر الی الله سفری است به سوی خدا؛
  • سفر الی الله سفر خودشناسی است؛
  • سفر الی الله سفر خداشناسی است؛
  • سفر الی الله سفر هستی‌شناسی است؛
  • سفر الی الله سفر در گسترۀ هستی است؛
  • سفر الی الله سفر انسان شدن است؛
  • سفر الی الله سفر خدایی شدن است؛
  • سفر الی الله سفر به سوی نیستی و فناست؛
  • سفر الی الله سفر به سوی هستی مطلق و بقاست؛
  • سفر الی الله سفر به سوی نامتناهی است؛
  • سفر الی الله سفر در مراتب فضائل و ارزش‌هاست؛
  • سفر الی الله سفر در درجات قرب به خداست؛
  • سفر الی الله سفر معرفت است؛
  • سفر الی الله سفر عشق است؛
  • ‌سفر الی الله سفر به سوی ولایت است؛
  • سفر الی الله سفر به سوی توحید است؛
  • سفر الی الله سفر از تعین به اطلاق است؛
  • سفر الی الله سفر در راه لقاست؛
  • سفر الی الله کار همۀ انبیا و اولیاست و همۀ کار انبیا و اولیاست؛
  • سفر الی الله سفر در مراتب اخلاص و خلوص است؛
  • سفر الی الله سفر سوختن است و فنا؛
  • سفر الی الله سفر ساختن است و بقا؛
  • سفر الی الله سفر آب شدن و ناب شدن است؛
  • سفر الی الله سفر به سوی وطن است؛

سفر الی الله با به خود آمدن آغاز می‌شود. آدمی می‌فهمد که از کجا آمده است و آمدنش بهر چه بوده است و آخر به کجا می‌رود. او می‌فهمد که جانی دارد و این جان جایی دارد که از آنجا آمده و باید بدانجا بازگردد و می‌فهمد که اگر نرود، او را خواهند برد، ولی اگر خود با شور و عشق برود، کجا و اگر او را به زور و قهر ببرند کجا؟! لذا تصمیم می‌گیرد که کمرِ همّت بر بندد و به راه بیفتد. تا قدم صدق در راه می‌نهد، مشکلات آغاز می‌شود.

الا یا ایها السّاقی أدر کاساً و ناولها

که‌ عشق‌آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها [۱۸]

او که پس از مدت‌ها حِرمان، راه را پیدا کرده است و خود را هدایت یافته می‌بیند، کجا از مشکلات می‌هراسد؟ می‌ایستد و می‌رزمد تا عاشق می‌شود و عشق یعنی جنون مقدّس و این بار او که مجنون است در دل مشکلات فرو می‌رود و می‌گوید:

در رهِ منزلِ لیلی که در او صد خطر است

شرط اول قدم آن است که مجنون باشی [۱۹]

و لذا با جان و دل می‌سراید:

دست از طلب ندارم تا کام من برآید

یا جان رسد به جانان یا جان ز تن برآید [۱۹]

این سفر الهی و روحانی و انسانی که با «به خود آمدن» آغاز شده است با «در خود فرورفتن» ادامه می‌یابد و با «از خود بیرون آمدن» پایان می‌پذیرد.

آدمی آن گاه که به خود می‌آید، تازه عمق غفلت پیشین خود را درک می‌کند که چگونه کودک‌صفت با بازیچه‌ای به نام دنیا دلخوش بود و آن‌گاه که در خود فرو می‌رود، تازه می‌فهمد که در درون او چه خبرهاست و آشکارا می‌یابد که:

«معرفۀ النَّفسِ أنفعُ المعارف» [۲۱]؛

«سودمندترین شناخت‌ها، شناخت خود است».

و لمس می‌کند که:

«مَنْ لَم یصلِحْ نَفْسه لَم یصْلِح غَیره» [۲۲]؛

«هرکس خود را نساخته باشد، توان ساختن دیگری را ندارد».

چرا؟

زیرا ،

اولاً:

«مَنْ جَهِل نَفْسه کان بغیرِ نَفْسِه أَجْهَل» [۲۳]؛

«هرکس به خویش جاهل باشد به دیگران جاهل‌تر است».

و ثانیاً:

مگر فقیر می‌تواند بی‌نیاز کند؟ مگر نجس می‌تواند پاک کند؟ مگر آلوده می‌تواند پالایش کند؟

آدمی آن‌گاه که از خود بیرون می‌آید، معرفتی نوین پیدا می‌کند که این معرفت هرگز قابل توصیف لفظی نیست و به تعبیر عارف کامل مرحوم سید احمد کربلایی خطاب به علامۀ کتاب‌شناس مرحوم آقابزرگ تهرانی:

«حلوای تَنْتَنانی تا نچشی ندانی» [۲۴].

فقط این قدر می‌دانیم که صاحب این معرفت لیاقت پیدا می‌کند که خدای را وصف کند.

«سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یصِفُونَ * إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» [۲۵]؛

«خداوند از آنچه مردم درباره‌اش می‌گویند منزّه و پیراسته است، مگر بندگان خالص شده که توانند او را وصف کنند».

این بالاترین مقامی است که یک ممکن الوجود می‌تواند به آن دست پیدا کند.


توضیح کامل این سفر که با به خود آمدن آغاز و با در خود فرو رفتن ادامه و با از خود بیرون آمدن تکمیل می‌گردد، در این کتاب آمده است و تا یک دوره مطالعه نشود، «ماهیت سفر» به خوبی درک نمی‌شود. در اینجا به اختصار می‌گوییم:

مسافر سفر الی الله جان آدمی است. انسانی که از غفلت رسته و به یقظه پیوسته و دانسته باید حرکت کند، با همّت، توکّل و اخلاص قدم در راه می‌نهد و به برکت زهد در دنیا و مراقبه و ذکر و فکر، گوهر عشق الهی را به دست می‌آورد. آن‌گاه با بُراق [۲۶] عشق در مراتب کمال حرکت می‌کند و عوالم وجودی را درمی‌نوردد. ابتدا با عالم مثال و برزخ آشنا می‌شود و سپس به عالم عقل یا جبروت سفر می‌کند و سپس به اسما و صفات الهی بار می‌یابد و در پایان وجود مجازی خویش را در طبق اخلاص نهاده و در برابر تجلّی ذاتی محبوب تقدیم می‌کند. این را فنا می‌نامند. برخی از فانیان فی الله دوباره به عالم کثرت برمی‌گردند. این را بقاء بالله می‌نامند. بعضی از این گروه اجازه می‌یابند دست دیگران را بگیرند و راهِ رفته را به دیگران بنمایند و آنان را در پیمودنش کمک کنند. اینان را استاد، پیر و مرشد می‌نامند و ما در این کتاب با نام «راهنمای سفر» به آنان اشاراتی خواهیم داشت.

هم‌سفرانِ این راه سالکان راه خدایند و مرکب سفر، عشق و اخلاص است و زاد و توشۀ سفر دستورات شرعی است که بر اساس راه و روش خاص هرکس توسط استاد راه تعیین می‌شود. خاطرات این سفر، همه حالات و مقاماتی است که در راه برای سالک پیش می‌آید و ارمغان این سفر برای سالک، کمال و آثار آن است و برای دیگران فراوان است، از «ینابیع[۲۷] حکمت» که بر زبان و قلم عارف می‌جوشد تا دستگیری‌های استادانه که طالب راه خدا را از خطرات می‌رهاند و تا بر افروختن عشق الهی در سینه‌ها.

خدایا! با عشق آتشینت دل ما را بی‌تاب کن و وجود ما را آب کن و طلای ما را ناب کن. آمین

پانویس

۱. بهاری همدانی، محمد، تذکرة المتقین، ص۹۶.

۲. بحارالانوار، ج۶۸، ص۲۳.

۳. آقا علی ‌حکیم ما را موصوله و حق را خبر گرفته است؛ یعنی "خدایا آن شناختی که ما از تو داریم حق شناخت توست" که البته بسیار خلاف ظاهر است. ر.ک: بدایع الحکم، ص۹۸.

۴. بحارالانوار، ج۶۸، ص۲۳.

۵. اشاره به روایت معروف «لولاک لما خلقت الأفلاک» است؛ یعنی اگر تو [ای پیامبر] نبودی، جهان را نمی آفریدم.

۶. منظومه حاج ملاهادی سبزواری مقدمه بخش حکمت.

۷. به یاد دارم که در درس فصوص الحکم در فصول پایانی مقدمه قیصری که بحث از فناء فی الله بود استادم ، حکیم مفسر آیت‌الله جوادی آملی، پس از نیم ساعت توضیح درباره فنا فرمودند:

«ببینید! بیش از نیم ساعت است که درباره فنا صحبت می‌کنیم، ولی برای ما مهجوران هیچ چیز روشن نشد، زیرا مطلب به لفظ در نمی‌آید».

۸. سیر و سلوک منسوب به علامه بحر العلوم،ص۲۱۱

۹. نهج‌البلاغه، بخش حکمت، حکمت۱۴۷.

۱۰. بعضی به دیگران نسبت داده‌اند.

۱۱. الغدیر، ج۷، ص۳۵؛ مقدمه تفسیر صافی، تفسیر جواهر المعانی آلوسی، ج۶، ص۱۹۰؛ استاد در روح مجرد، ص۳۷۶ (پاورقی) توضیحی درباره این شعر دارند.

۱۲. کافی، ج۱، ص۴۰۱. باب فی ما جاء أن حدیثهم صعب مستصعب.

۱۳. نهج‌البلاغه، خطبة۱۹۳ «و من خطبة له علیه السلام یصف فیها المتقی».

۱۴. نهج‌البلاغه، خطبة۳ «و من خطبة له علیه السلام و هی المعروفة بالشقشقیة».

۱۵. کافی، ج۱، ص۲۳، کتاب العقل و الجهل.

۱۶. به نهج‌البلاغه، توحید صدوق، عیون اخبار الرضا و احتجاج طبرسی مراجعه شود.

۱۷. کافی، ج۱، ص۴۰۳، باب ما أمر النبی صلی الله علیه و آله بالنصیحة لأئمة المسلمین.

۱۸. دیوان حافظ.

۱۹. همان.

۲۰. همان.

۲۱. روایتی است از امیرمؤمنان علی علیه السلام . ر.ک: غررالحکم.

۲۲. همان، حدیث ۴۷۷۲.

۲۳. همان، حدیث ۴۶۶۳.

۲۴. علامه حسینی تهرانی، سید محمدحسین، توحید علمی و عینی، مقدمه.

۲۵. صافات/۱۵۹ و ۱۶۰.

۲۶. بُراق نام مرکب رسول خدا صلی الله علیه و سلم در شب معراج است

۲۷. جمع ینبوع: به معنای چشمه.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۶
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۱۴۱ تا ۱۵۵
فهرست
  • ↓۱- ترجمان شهود درونی به شعور ذهنی
  • ↓۲- سفارش‌های پیش از سفر
    • ↓۲.۱- ۱. همت بلند
    • ↓۲.۲- ۲. توسل، توکل و خاکساری
    • ↓۲.۳- ۳. دل نبستن به مقامات
    • ↓۲.۴- ۴. بلاکشی و جفاکشی و دم نزدن
    • ↓۲.۵- ۵. تسلیم کامل نسبت به استاد کامل
  • ↓۳- شرایط طالب معرفت از دیدگاه مرحوم بهاری
    • ↓۳.۱- خلاصۀ سخن مرحوم بهاری
  • ↓۴- پانویس

ترجمان شهود درونی به شعور ذهنی

سفر الی الله سفری به عالم معنا و ماورای مادّه است. منازل این سفر و همۀ آنچه سالک این سفر در این منازل می‌بیند و می‌چشد اموری مجرد است و در مورد مجرد گفته‌اند:

رو مجرد شود مجرد را ببین

دیدن هر چیز را شرط است این

منازل و حالات سلوکی نه قابل عکس‌برداری است و نه قابل فیلم‌برداری. فقط قابل حکایت‌گری است، آن هم حکایتی ناقص و نارسا و فقط توسط کسانی که خود این راه را رفته و مزۀ آن را چشیده‌اند که «حلوای تنتنانی تا نخوری ندانی»[۱]. اما چرا حکایت‌گری سالکان و عارفان از مشهوداتشان نارساست؟ زیرا مطالب عرفا مطالبی است که گویا از زبان دیگر ترجمه شده است. عارف می‌خواهد آنچه را با دیدۀ دل و با تمام وجود خود شهود کرده است، با زبان عقل توضیح دهد. او می‌خواهد کشف را با زبان عقل، علم حضوری را با زبان علم حصولی، شهود درونی را با شعور ذهنی حکایت کند و روشن است که این جامه بر آن قامت رسا نیست.

اَلا إنَّ ثَوباً خیطَ من نَسجِ تِسعَۀ

و عشرینَ حرفاً عن مَعالیه قاصِر [۲]

«لباسی که با ۲۹ حرف الفبا دوخته شده باشد بر بلندای قامت او کوتاه است».


سرّ سفارش پیش از سفر

سالک در راه خدا با حالاتی برخورد می‌کند که تمام وجود او را تحت تأثیر قرار می‌دهد و اگر این حالات شیطانی باشد و یالااقل جای درنگ در آن نباشد ـ که نیست‌ ـ در صورتی از آنها می‌گذرد و نهیب استاد را به جان خریدار می‌گردد که از قبل آمادگی داشته باشد وگرنه بدون آمادگی پیشین، در آن حالِ نشسته بر جان، او محکوم به حال خویش است و سخنی را نمی‌شنود و اندرزی را نمی‌پذیرد.

سفارش‌های پیش از سفر

سفارش‌هایی که سالک باید پیش از شروع سفر به گوش جان بشنود و سپس دائماً آنها را علما و عملاً بر خود تلقین کند، فراوان است که به بعضی از آنها اشارتی می‌کنیم:

۱. همت بلند

امیرمؤمنان علی صلواة الله علیه در دعای کمیل می‌فرماید:

«قَوِّ علی خِدمَتک جَوارحِی واشدُد علی العَزیمَۀ جَوانِحی»؛

«بارالها اعضا و جوارحم را برای خدمتت قوت بخش و قلبم را برای همتی عالی محکم گردان».

نگارندۀ این سطور بارها گفته است که «بلندهمت‌ترین انسان‌های روی کرۀ خاکی اولیا و عرفایند»، زیرا پیمودن راه خدا و رسیدن به حرم امن الهی جز با عزمی پولادین و همتی مردانه ممکن نیست. هنوز در گوشم طنین‌انداز است آخرین جمله‌ای را که استاد در اولین جلسه فرمودند: «کمر را محکم ببندید که در این راه همه چیز هست» و لذا در روایات چنین تاکید شده است:

«وَ اجعَل همّک همّاً واحداً»[۳]؛

«اهتمام و کوششت را به یک امر معطوف کن».

همّ و غمت جز وصول به یار و چشیدن شهد دیدار نباشد. در اولین جلسه که خدمت استاد رسیدم، پیش از دستور دادن مطالبی فرمودند که هر یک درّی بود شاهوار و یکی این بود:

«بی‌تفاوت نباید باشید، بی‌تفاوتی یعنی خاموشی طلب و خاموشی طلب یعنی سکون و سکون مخالفِ حرکت است و سلوک یعنی حرکت».

البته استاد این مطلب را در ضمن توصیه به «دوام حزن» بیان داشتند.

آری:

همت بلند دار که مردان روزگار

از همت بلند به جایی رسیده‌اند

حافظ گوید:

بر سر تربت ما چون گذری همّت خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

همو گوید:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هرچه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

آری باید مردِ راه بود و مشکلات را هیچ شمرد.

ز مشکلات طریقت عنان متاب ای دل

که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز [۴]

۲. توسل، توکل و خاکساری

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش [۵]

راه خدا راه عبودیت است. عبد یعنی بنده و بنده یعنی کسی که مُهر خاکساری در برابر مولایش را بر پیشانی جان دارد. سالک اگر دائماً ذلّت خویش را ننگرد، نمی‌تواند از کریوه‌های سفر بگذرد. سالک باید پیوسته در درون در حال سجده باشد و دائماً مشغول این ذکر:

«لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» [۶]؛

یعنی «هیچ معبود و مؤثری در عالم جز تو نیست. تو منزّهی و این منم که به خویش ستمکارم».

برخی از سالکان این سجده را که به سجده یونسیه موسوم است هر روز به‌جا می‌آورده‌اند و ۳۰۰۰ بار این ذکر را در آن به صورت لفظی یا قلبی یا هر دو تکرار می‌کرده‌اند. مرحوم ملکی تبریزی از استاد عرفانش مرحوم ملا حسینقلی همدانی نقل کرده است که در کشف حجاب ها این سجده نظیر ندارد [۷].

۳. دل نبستن به مقامات

هر چه در این راه نشانت دهند

گر نستانی به از آنت دهند

سالکی راه‌رفته و جان‌سوخته می‌گفت:

«به غلط نام راه خدا را راه ریاضت نهاده‌اند. این راه راه عشق است و صفا. راه لذّت است و طرب»

سرّ این گفتار این است که حالات و مقامات به دست آمده از سلوک الی الله بسیار لذیذ است و همین مایۀ خطر است، زیرا اگر سالک الی الله به هر مقامی یا حالی دل ببندد، در همان‌جا متوقّف می‌گردد و اگر دچار استدراج نشود و عقب‌گرد نکند، دست‌کم همان‌جا قبر او می‌شود و در آنجا می‌ماند و این از خطرات بسیار رایج در سلوک است.

روایتی از باقر آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم در کتاب تحف العقول نقل شده که بسیار ارزشمند است. روایت این است:

«لا مصیبۀ کاستهانتک بالذّنب و رضاک بالحالۀ التی انت علیها» [۸]؛

«هیچ مصیبتی مانند سبک شمردن گناه نیست. هیچ مصیبتی همچون دل‌خوشی تو به آن حالتی که در آن به سر می‌بری نیست».

استاد می‌فرمود:

«اگر انسان گمان برد در مرحله‌ای قفل شده است و دیگر رشد و تعالی نمی‌تواند داشته باشد، گویا همان‌جا از انسانیت بیرون رفته است».

این سخن استاد مرا یاد آن کلام بلند بوعلی می‌اندازد که می‌گوید:

«اگر انسانی به اینجا رسید که از آموختن احساس سیری کرد، از فطرت انسانی بیرون شده است» [۹].

اینکه اولیای دین دستور داده‌اند تا پایان عمر از دانش‌اندوزی دست نکشید، به این علت بوده است که خواسته‌اند آدمی انسان بماند و مرکب خویش را در غیر طریق انسانیت نراند.

استاد می‌فرمودند:

«در این راه هر چه به شما دادند و کف دستتان نهادند، ببینید و بریزید. همیشه باید کف دست شما متمایل به زمین باشد که هر چه در او نهادند بریزد و نماند که شما را نگه می‌دارد.»

داستان آیت الحق مرحوم سید جمال‌الدین گلپایگانی و داستان آیت العرفان و الحکمۀ مرحوم علامه طباطبایی در این زمینه شنیدنی است [۱۰].

۴. بلاکشی و جفاکشی و دم نزدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن [۱۱]


در روز حشر چون که به عالم صلا زدند

اول صـلا بـه سلسلـۀ انبیا زدنـد

نـوبت بـه اولیـا کـه رسیـد آسمان تپید

زان ضربتی که بر سر شیر خدا زدند[۱۲]

گفته‌اند و خوش گفته‌اند: «البلاء لِلوِلاء» یعنی:

هر که در این بزم مقرّب‌تر است

جام بلا بیشترش می‌دهند [۱۳]

آن مرد عرب به رسول خدا۶ گفت: من شما و اهل بیت‌تان را دوست می‌دارم. حضرت فرمودند:

«أَنِ اسْتَعِدَّ لِلْبَلَاء»[۱۴]؛

«پس آمادۀ بلا باش».

آری، راه خدا راه بلاکشی و جفاکشی است. اگر مؤمنی که جز رسیدن به بهشت همّی ندارد، به تصریح روایات مورد انواع ابتلائات قرار می‌گیرد تا پاک گردد و لیاقت بهشت را پیدا کند، شما خود بسنجید که سالکی که می‌خواهد از اعماق وجود خود بخواند و بخواهد و بنالد و بگوید:

دو عالم را به یک بار از دل تنگ

برون کردیم تا جای تو باشد [۱۵]

چه‌قدر مورد ابتلائات و جفاها قرار می‌گیرد. بزرگی می‌گفت:

«آقا! شما از سر صدق بگویید: خدایا آمدم. ببینید چقدر مشکلات و بلاها سرازیر می‌شود» [۱۶].

البته سالک شعرش و شعارش و بلکه شعورش این است:

زیر شمشیر غمش رقص‌کنان باید رفت

کانکه شد کشتۀ او نیک سرانجام افتاد [۱۱]

مصیبت‌ها و مشکلات و جفاها و بلاهای وارد بر سالکان و اولیاء از حدّ شمارش و تصور انسان‌های عادی بیرون است. البته خدا خود تحمّلش را می‌دهد. زینب کبری سلام الله علیها که شب عاشورا با شنیدن دو بیت شعر از امام حسین علیه السلام که بوی فقدان حضرت را می‌داد، از هوش رفت، با عنایت الهی و شاید با تصرف حسینی یک روز بعد، کاروان غم را ده‌ها منزل مدیریت کرد و کربلا را جهانی ساخت. آری

سرّ نی در نینوا می‌ماند اگر زینب نبود

کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود[۱۸]

در زمینۀ مصیبت‌های سالکان راه خدا داستان آیت الحق مرحوم انصاری همدانی شنیدنی است.

مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین حاج آقا معین شیرازی (پدرخانم مرحوم علامه تهرانی;) نقل کردند که:

من روزی به استادم انصاری همدانی گفتم: آقا من از شما می‌خواهم که مقاماتی را که خودتان به آن رسیدید، به من هم عنایت کنید.

پرسیدند: طاقتش را داری؟ مشکلاتش را تحمل می‌کنی؟ گفتم: نمی‌دانم. فرمودند: من یک نمونه برایت نقل می‌کنم:

«پس از فوت عیال بنده، در محلّۀ ما در همدان شایع شد که من علت فوت او بوده‌ام، با اینکه من در این رابطه هیچ تقصیری نداشتم. بالأخره، پلیس به منزل ما آمد و ما را با دست بسته به پاسگاه برد. وقتی من به همراه پلیس از درب منزل بیرون آمدم، دیدم دو طرف کوچه تا انتها مردم منتظر ایستاده‌اند و از نفر اول تا نفر آخر از جلو هرکس که گذشتم یا آب دهان به صورت من می‌انداخت و یا ناسزایی نصیب من می‌کرد و من همه را تحمّل می‌کردم و در دل خوش بودم. حال بگو ببینم آیا تو تحمّل مانند این را داری؟ « گفتم: نه آقا! من که تحمل ندارم. آن مقامات مال خودتان باشد، من که کشش ندارم».

خدای استاد را رحمت کند. از این جملۀ جنید بغدادی بسیار مشعوف بود و فراوان آن را تذکار می‌داد:

«شیخ ما در اصول و فروع و بلاکشی علی بن ابی‌طالب علیه السلام است»

و بر روی کلمۀ بلاکشی تأکید داشت.

۵. تسلیم کامل نسبت به استاد کامل

عارفان معتقدند:

  • ۱. سیر و سلوک نیاز به راهنمای سفر و راه بَلَد دارد و او کسی جز انسان کامل نیست.
  • ۲. شاگرد باید نسبت به استاد کامل تسلیم محض باشد.
  • ۳. رشد سالک به مقدار تسلیمش نسبت به استاد کامل است. هرچه بیشتر تسلیم باشد، رشدش سریع‌تر، سالم‌تر و تضمین‌شده‌تر است.

بر این اساس سالک باید بر بال و شهپر استاد بنشیند و سفر کند و این مطلب را بر خود بباوراند که استاد هم نَفس او را می‌بیند و هم درد او را می‌داند و هم درمان او را می‌تواند و اگر چنین اعتقادی ندارد، هرگز نباید بر آستان او سر بنهد. البته:

نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند

نه هر که آینه سازد سکندری داند[۱۱]

استاد کامل نشانه‌هایی دارد و شناخت او راه دارد که در بحث «راهنمای سفر» خواهد آمد، تاکید ما در اینجا بر این نکته است که در راه خدا مراحلی است که جز به همت استاد قابل گذر کردن نیست و همت استاد در صورتی مفید خواهد بود که همراه با تسلیم شاگرد باشد.

همتم بدرقۀ راه کن ای طائر قدس

که درازست ره مقصد و من نوسفرم[۵]

آری:

ترک این مرحله بی‌همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی [۵]

شرایط طالب معرفت از دیدگاه مرحوم بهاری

در این قسمت عین عبارت عارف کامل سریع‌السیر مرحوم شیخ محمد بهاری همدانی را در کتاب نفیس تذکرۀ المتقین[۲۲] نقل می‌کنیم.

عبارات داخل کروشه [] از نگارنده است.


اول: باید صحیح المزاج باشد. اگر علّتی [مرضی] در مزاج هست باید به معالجۀ آن بپردازد، چه اینکه اگر سودا غالب آید، پاره‌ای از حرکات سوداویه را شور عشق پنداشته مغرور گردد و اگر صفراء و حرارت غلبه کند خشکی دِماغ [مغز] و خفقان قلب و سوء الخلق [بد اخلاقی] فوق‌العاده حاصل گردد. اگر بلغم زیاده باشد، قصور در فهم دقیق [نکات ظریف] پیدا خواهد کرد [۲۳]فلا بد من اعتدال المزاج [پس چاره‌ای جز سلامت مزاج نیست].


دوم«و ان یکون متأدّباً بآداب الشرع و متألّماً للمعاصی و تارکاً لها»؛

[سالک باید به آداب دین و شرع متادّب و عامل باشد و از گناهان آزرده خاطر و تارک آنها باشد].


سوم«و ان یکون عفیفاً صدوقاً معرضاً عن الفسق و الفجور و الغدر و الخیانۀ و المکر و الحیلۀ»؛

[سالک باید با عفّت، بسیار راستگو و همیشه از فسق و فجور و مکر و خیانت و حیله روی‌گردان باشد]، زیرا که تمام اخلاق مقدمه معارف است بعد علم الفقه، هیچ رکنی از ارکان شریعت نباید در زمین بماند و تأویل در ظواهر آن بشود و وظائف آنها هر کدام در محل خود باید اتیان شود. [به جا آورده شود] تارک الصّلوۀ بل [بلکه] تارک النوافل را دم از عرفان زدن غلط اندر غلط است.


چهارم: باری، «و أن یکون فارغ البال من امر المعاش اما بالتموّل او بالقناعۀ و التوکل»؛

[باید از امر معاش آسوده‌خاطر باشد حال یا به سبب متمول بودن و یا از راه قناعت و توکل] کسی که حواس او پیش سنگک است، باید در فکر نان باشد، خربزه او را آب خواهد بود، لاینبغی ان یدخل من باب المعارف فضلاً من أن یجعلها آلۀ لتحصیل معاشه؛ [سزاوار نیست چنین کسی وارد وادی معارف شود چه رسد به اینکه آن را وسیله تحصیل معاش خود قرار دهد]. ابداً همچو [این چنین]شخص نوری نخواهد پیدا کرد.

الحرفۀ غیر المعرفۀ و الحِیل الی الشهوۀ و الطبیعۀ غیر الرغبۀ الی الآخرۀ و هما ضَرَّتان متباینتان و لاتجتمعان؛ [شغل و حرفه غیر از معرفت است و به کار بردن حیله‌ها برای رسیدن به هواهای نفسانی و مادیت غیر از میل به آخرت است. این دو مانند دو هوو دشمن یکدیگرند که هرگز با هم جمع نمی‌شوند.]
پنجم: باری «و أن یکون معظِّماً للعلم و العلماء»؛

[دیگر اینکه دانش و دانشمندان را بزرگ بشمارد]. اول عیبی که سالک پیدا کند، آن است که علمای ظاهر پیش او حقیر و کوچک گردد.


ششم«و أن یکون حزیناً دائم الحزن، بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه»؛

[دیگر اینکه همواره غمگین باشد. شادمانی در چهره‌اش نمایان و اندوه در دلش پنهان باشد.] اگر قلب او شاد و خندان باشد، بهره‌ای از معارف نخواهد برد.


هفتم:«و أن یکون کتوما للأسرار ان حصلت له»؛

[دیگر اینکه اگر اسراری به برکت سلوک برایش به دست آمد، آنها را بسیار کتمان کند و هیچ دم نزند] الحاصل، «هزاران نکته می‌باید به غیر از حسن و زیبایی».


خلاصۀ سخن مرحوم بهاری

حاصل گفتار مرحوم بهاری برای شروع سلوک و ادامۀ بدون انحراف آن تأکید بر روی شروط ذیل است:

  • ۱. سلامتی بدن و مزاج.
  • ۲. ترک معاصی و انجام فرائض یعنی رعایت شریعت.
  • ۳. رعایت فضائل اخلاقی همچون پاکدامنی، راستگویی و ... .
  • ۴. سالک باید از امر تحصیل معاش فارغ باشد یا با ثروت و یا با قناعت و توکل.
  • ۵. سالک علم و عالم را گرامی بدارد.
  • ۶. سالک حزن دائم در قلب خود داشته باشد.
  • ۷. سالک باید بسیار اهل کتمان باشد و هیچ سرّی از او بروز نکند.

برخی از اینها را مانند ترک معاصی یا تقوا، حزن دائم و کتمان سرّ‌ در بخش «زاد و توشۀ سفر» بررسی خواهیم کرد. سلامتی مزاج را در بحث «مسافر سفر» بحث خواهیم کرد. مناسب است که اینجا شرط چهارم را کمی توضیح دهیم. عرفا گفته‌اند:

فقر و قناعت به حال سلوک مناسب‌تر است از تموّل و ثروت.

مرحوم بهاری هم در نامه هفتم از تذکره می‌فرماید:

«الخامس: اینکه فقر نباید اسباب سستی او در عبادات بشود، بلکه حال فقر را غنیمت دانسته، بیشتر مواظب بر طاعات شود، «اذِ الوصول الی السّعادۀ الأبدیۀ بالفقر ایسر و اسهل»[۲۴]؛

[چون دستیابی به خوشبختی جاودان با فقر آسان‌تر و راحت‌تر است].

معنای این‌گونه سخنان این نیست که انسان سالک از مال حلال بگریزد، بلکه مقصود این است که اگر فقر گریبان‌گیر او شد، نباید با طمع و حرص و بی‌صبری برای روح و دل دغدغه ایجاد کرد که این، نتیجه‌ای جز بازماندن از سلوک ندارد، بلکه باید با قدم قناعت و صبر و توکل پیش رفت و دل بر محبوب نهاد. در روایات است که

«الْقَنَاعَۀ مَالٌ لَاینْفَدُ»[۲۵]؛ «قناعت سرمایه‌ای است که تمام نمی‌شود»

چرا؟ زیرا اموال دستخوش سرقت، نقصان و تلف است، اما قناعت ملکه‌ای نفسانی است که دارندۀ آن در بهشتِ استغنا و بی‌نیازی از دیگران زندگی می‌کند و ملکات نفسانی به راحتی‌ از بین نمی‌رود.

پس اگر سالک نه ثروتمند باشد و نه توان قناعت‌پیشگی داشته باشد، دغدغه‌های معیشتی چنان ذهنش را برمی‌آشوبد که هرگونه سکونی را از خاطرش محو می‌سازد، چه رسد به سلوک که شرط نخستش «جمعیت خاطر» است.

البته سالک می‌تواند هم‌زمان شروع به سیر و سلوک کند و در راه تحصیل قناعت هم مجاهده نماید و اگر سالک دارای نفسی قوی و همتی بلند باشد، می‌تواند روحیۀ قناعت را در خانوادۀ خویش هم ایجاد کند که در صورت عدم ایجاد آن مشکلاتی پیش می‌آید و خدای ناخواسته به جدایی‌های خانوادگی می‌انجامد و چه بهتر اینکه همۀ خانواده اهل سلوک باشند تا بتوانند یکدیگر را درک کنند و بر اساس هدف مشترکشان در زندگی رفتار کنند.

پانویس

۱. اشاره به داستان مرحوم آقا بزرگ تهرانی و حاج سید احمد کربلایی. ر.ک: توحید علمی و عینی، مقدمه.

۲. منظومه حاج ملاهادی سبزواری، مقدمه.

۳. بحارالانوار، ج۷۴، ص۲۸.

۴. دیوان حافظ.

۵. همان.

۶. انبیا/۸۷ .

۷. اسرار الصلوه، ص۱۳۰.

۸. تحف العقول، ص۲۸۷.

۹. این مطلب را از استادم آیت‌الله حسن‌زاده شنیدم.

۱۰. ر.ک: دورة معادشناسی حضرت استاد.

۱۱. دیوان حافظ.

۱۲. بخشی از ترجیع‌بند مشهور محتشم کاشانی، معصومی، رضا، اشک شفق، ج۱، ص۶.

۱۳. مثلی فارسی است.

۱۴. بحارالانوار، ج۱۲، ص۲۷۱.

۱۵. شعر از سعدی است. ر. ک: کلیات سعدی.

۱۶. این سخن را از استادم حسن‌زاده در درس شنیدم.

۱۷. دیوان حافظ.

۱۸. فرید طهماسبی.

۱۹. دیوان حافظ.

۲۰. همان.

۲۱. همان.

۲۲. تذکرة المتقین، ص۱۲۵ـ۱۲۷.

۲۳. گذشتگان در انسان چهار خلط قائل بودند با نام‌های صفراء، سوداء، بلغم و خون که اگر اینها معتدل می‌بودند، مزاج آدمی سالم بود و اگر یکی غلبه می‌کرد، آدمی مریضی خاص آن را پیدا می‌کرد. نویسنده به آنها اشاره دارد. نظیر اینکه امروزه می‌گویند فشار خون، اوره خون، قند و چربی خون اگر کم یا زیاد باشد، آدمی مریض می‌گردد.

۲۴. همان، ص۱۴۱.

۲۵. وسائل الشیعة، ج۱۵، ص۲۷۸؛ مستدرک، ج۱۵، ص۲۲۶؛ بحارالانوار، ج۶۸، ص۳۴۴.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۴
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۱۰۷ تا ۱۲۳
فهرست
  • ↓۱- اهمیت؛ ملاک بایستگی
  • ↓۲- انواع وجوب
  • ↓۳- آیا سلوک به سوی خدا به لحاظ فقهی هم واجب است؟
  • ↓۴- سلوک واجب عرفانی است
  • ↓۵- سبقت در سفر در آیات و روایات
  • ↓۶- آیا سفر الی الله سفری ضروری است؟
  • ↓۷- ثمرات سلوک
    • ↓۷.۱- ۱. انسان شدن
    • ↓۷.۲- ۲. از دام شیطان و تیررس او رستن
    • ↓۷.۳- ۳. با آرامش زیستن
    • ↓۷.۴- ۴. هم‌جواری با افراد پاک
    • ↓۷.۵- ۵. تحقّق بخشیدن به هدفِ آفرینش
  • ↓۸- وجوب عقلی سلوک
  • ↓۹- اشکالات و شبهات
  • ↓۱۰- پانویس

اهمیت؛ ملاک بایستگی

ضرورت هر کاری بر اساس اهمیت آن سنجیده می‌شود و اهمیت هر کار بر اساس اهداف، آثار و نتایج آن شکل می‌گیرد.

خداوند می‌فرماید:

«وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَۀ وَسَعَی لَهَا سَعْیهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیهُمْ مَشْکُورًا»[۱]؛

«و هر کس خواهان آخرت است و نهایت کوشش را برای آن به کار بندد و مومن باشد، آنانند که تلاششان مورد حق‌شناسی واقع خواهد شد».

نکتۀ آیۀ کریمه این است که می‌فرماید:

اگر کسی طالب آخرت است، باید سعی شایستۀ آن داشته باشد.

در مثل عربی است: «و مَن طَلَب العُلی سَهَر اللیالی»؛ «هرکس به دنبال رسیدن به قلّه‌هاست شب‌ها هم خواب ندارد».

در فارسی نیز گفته می‌شود: «هر کسی طاووس خواهد، جور هندوستان کشد».

انواع وجوب

بسیاری از کارها در علم فقه از واجبات به حساب نمی‌آید، ولی در علم اخلاق و عرفان از واجبات محسوب می‌شود. همچنان‌که بسیاری از کارها در فقه حرام برشمرده نمی‌شود، ولی در علم اخلاق و عرفان حرام به حساب می‌آید، بلکه چه بسا کارهایی که برای افراد مبتدی، نیکو به حساب می‌آید، ولی برای سالکان راه‌رفته ناپسند و حرام سلوکی محسوب می‌گردد.

دوام طهارت، دوام ذکر و یاد خدا، محاسبه، مراقبه، مشارطه، نرنجیدن از جفای خلق و ... واجب فقهی نیست، ولی واجب سلوکی هست.

حسد درونی، ترک تهجّد، بسیاری از مکروهات و ... حرام فقهی نیست، ولی حرام سلوکی هست.

حافظ گوید:

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن [۲]

بزرگان اخلاق و سلوک بارها تفاوت این دو گونه حرمت و وجوب را یادآور شده‌اند.

ضرورت و وجوب عقلی هم همیشه با وجوب فقهی یا اخلاقی همراه نیست. بسیاری از امور، لازم عقلی است که بایستۀ اخلاقی یا فقهی نیست و بسیاری از بایسته‌های فقهی را عقل، به طور مستقل ادراک نمی‌کند و فقط از راه شرع فهمیده می‌شود. مثلاً عقل، تیمّم را در نبود آب یا ضرر داشتن آن لازم نمی‌داند در حالی ‌که شرع آن را واجب می‌داند [۳].


آیا سلوک به سوی خدا به لحاظ فقهی هم واجب است؟

هیچ فقیهی به ضرورت سفر الی الله به معنایی که در آغاز این کتاب گفته شد، فتوا نداده است. حق هم همین است، زیرا اگر از جهنم گریختن و به بهشت رفتن به حکم فقه بر همگان واجب است، از بهشت گذر کردن و به بهشت‌آفرین پیوستن بر همگان واجب نیست. شرط آن، عقل است که همگان دارند و شرط این، نوعی شعور و عشق است که روزی همگان نیست.

زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است

عشق کاری ‌است ‌که‌ موقوف هدایت باشد [۲]

کسانی که فقط از ترس دوزخ برده‌وار عبادت می‌کنند و آنان که فقط به طمع حور و قصور و نعمت‌های بهشتی سوداگرانه به پرستش حق می‌پردازند، همگان بهشتی‌اند، اما احرار دیگرانند و عبادتشان چیز دیگری است. آنان خدا را چون خداست می‌پرستند، آنان نه برده‌اند و نه تاجر که بنده‌ای عاشقند و خدای خوبی‌ها و زیبایی‌ها را چون لایق پرستش است، عبادت می‌کنند و این کارِ زاهد و عابد نیست که کار عارف است.

شاعر چه خوش سروده است:

خدایا زاهد از تو حور می‌خواهد قصورش ‌بین

به ‌جنّت‌ از درت ‌بگریزد او یارب ‌شعورش ‌بین [۵]

لسان الغیب،حافظ شیرازی گوید:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

پس راه خدای بهشت غیر از راه بهشت است و بسیارند کسانی که بهشتی‌اند، اما خدایی نیستند. از اصحاب یمین هستند، اما از مقرّبین نیستند.

پس از نظر فقهی سفر الی الله واجب نیست، گر چه مستحب هست و دلیل استحباب روایات فراوانی است که بر سیر و صیرورت به سوی خدا تاکید کرده است و نمونه‌ای از آن خواهد آمد.

سلوک واجب عرفانی است

از نظر اخلاقی و عرفانی سفر الی الله تنها وظیفه آدمی است. کسی که می‌خواهد به معنای واقعی «انسان» شود، از این سفر گریزی و گزیری ندارد. نتایج شیرین این سفر آن‌قدر عالی و متعالی است که هیچ ضرورت اخلاقی و عرفانی به پای آن نمی‌رسد.

استاد می‌فرمود:

«کمربندها را محکم ببندید که در این راه همه چیز هست».

من ‌که امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود

وعد فردای زاهد را چرا باور کنم [۲]

سبقت در سفر در آیات و روایات


۱.خداوند می‌فرماید:

«وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ» [۷]؛

«و سبقت گیرندگان مقدّمند و آنانند مقربان پروردگار».


۲. امیرمؤمنان علی صلواة الله علیه می‌فرماید:

«یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ، قَوِّ علی خدمتک جَوارحی، و اشدُد علی العزیمۀ جوانحی و هَب لِی الجِدَّ فی خشیتک و الدَّوام فی الإتّصال بخدمتک، حتی أسرَح الیک فی میادین السّابقین و أسرع الیک فی المبادرین و أشتاقَ الی قربک فی المشتاقین وأدنوَ منک دنُوَّ المخلصین و أخافک مخاف الموقنین و أجتمعَ فی جوارک مع المؤمنین» [۸]؛

«پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا! برای انجام خدمتت اعضای مرا نیرو بخش و برای آهنگ کردن به سویت دلم را محکم گردان و در ترس از تو کوشش عطایم کن و مداومت در پیوستن به خدمتت را بهره‌ام ساز، تا در میدان‌های پیشتازان به سویت برانم و در زمرۀ شتابندگان به سویت بشتابم و در صفِ مشتاقان به سوی قربت اشتیاق پیدا کنم و همچون نزدیک شدن مخلَصان به تو نزدیک گردم و همچون ترس یقین داران از تو بترسم و در جوار تو با مؤمنان گرد آیم».


۳. امام باقر علیه السلام می‌فرماید:

«لَا مُصِیبَۀ کَاسْتِهَانَتِکَ بِالذَّنْبِ وَ رِضَاکَ بِالْحَالَ الَّتِی أَنْتَ عَلَیهَا» [۹]؛

«هیچ مصیبتی برای تو بالاتر از سبک شمردن گناه و خشنودیت به وضعیتی که در آن به سر می‌بری نیست».


۴. امام صادق علیه السلام می‌فرماید:

«مَنِ اسْتَوَی یوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ وَ مَنْ کَانَ آخِرُ یوْمَیهِ خَیرَهُمَا فَهُوَ مَغْبُوطٌ وَ مَنْ کَانَ آخِرُ یوْمَیهِ شَرَّهُمَا فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ یرَ الزِّیادَ فِی نَفْسِهِ فَهُوَ إِلَی النُّقْصَانِ وَ مَنْ کَانَ إِلَی النُّقْصَانِ فَالْمَوْتُ خَیرٌ لَهُ مِنَ الْحَیاۀ»[۱۰]؛

«هر آن کس که دو روز پیاپی‌اش همگون باشد، مغبون و زیانکار است و هر کس روز پسینش از روز پیشینش بهتر باشد، مورد رشک است و هر کس روز پسینش از روز پیشینش بدتر باشد، از درگاه الهی دور شده است و هر کس در جان خود فزونی و رشد نبیند، به سمت کاستن می‌رود و هر کس چنین است، مرگ از زندگی برایش بهتر است».


۵. امیرمؤمنان علی علیه السلام می‌فرماید:

«أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیا قُلُوبَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُمْ» [۱۱]؛

«پیش از اینکه جسمتان از دنیا با مرگ بیرون شود، قلب‌هایتان ر ا از آن خارج سازید».


۶. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید:

«موتوا قبل أن تموتوا» [۱۲]؛

«پیش از مرگ طبیعی، با ارادۀ خویش بمیرید».

آیا سفر الی الله سفری ضروری است؟

از دیدگاه فقهی سفرها پنج نوعند:

  • ۱. سفر واجب و ضروری همانند سفر حج برای شخص مستطیع.
  • ۲. سفر مستحب همانند سفر عمرۀ مفرده یا سفر برای زیارت عتبات مقدسه.
  • ۳. سفر حرام که سفر معصیت است، مانند سفر زن بدون رضایت شوهر.
  • ۴. سفر مکروه مانند سفر در ماه رمضان با هدف گریختن از روزه گرفتن.
  • ۵. سفر جایز مانند سفرهایی که داخل در چهار قسم فوق نباشند.

این بود حکم فقهی سفرهای ظاهری که در عالم دنیا صورت می‌گیرد. اینک پرسش این است که حکم سفر الی الله که سفری است باطنی و مسافرش جان آدمی است چیست؟

آیا این سفر ضروری است یا غیر ضروری؟

ثمرات سلوک

با نگاهی به ثمرات و آثار سفر الی الله روشن می‌شود که هیچ کاری برای آدمی مهم‌تر و ضروری‌تر از آن نیست. به تعبیر آن بزرگ [۱۳]:

«انسان در این دنیا کاری جز خودسازی ندارد».


اکنون به پاره‌ای از ثمرات سلوک می‌پردازیم:

۱. انسان شدن

توضیح این ثمره در بخش «مقصد سفر» خواهد آمد.

۲. از دام شیطان و تیررس او رستن

انسان کامل به مقام مخلَصین (به فتح لام) می‌رسد و مطابق نص قرآن مجید از تیررس شیطان خارج می‌شود، نه اینکه شیطان بر او ترحّم می‌کند. شیطان بر احدی رحم ندارد، بلکه تیغش نمی‌برّد و لذا سپر می‌افکند.

۳. با آرامش زیستن

گرچه خداوند آرامش دل را ثمر یاد حق دانسته و فرموده است:

«أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» [۱۴]؛

«آگاه باشید که فقط با یاد خدا دل‌ها آرامش می‌یابد».

اما آدمی تا به کمال نرسد، از خوف و حزن بیرون نیست، زیرا غیر کامل در تیررس شیطان است و گاه شیطان او را رنگ می‌کند، گرچه بلافاصله متنبّه گردد و برگردد. قرآن دربار این گروه چنین می‌گوید:

«إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ»[۱۵]؛

«در حقیقت کسانی که از خداوند پروا دارند، چون وسوسه‌ای از جانب شیطان به ایشان رسد، خدا را به یاد آورند و ناگاه بینا شوند».

اما اولیای الهی چنین نیستند. آنان را نه خوفی نسبت به آینده است و نه حزنی نسبت به گذشته.

«أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلا هُمْ یحْزَنُونَ»[۱۶]؛

«حقّا که اولیاء الهی را نه ترسی است و نه حزنی».

آنان به آرامش مطلق رسیده‌اند، زیرا

«فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» [۱۷] ؛

«در جوار خدای توانا آرمیده‌اند».

آری، آن کس که از نفس گذشت و به خدا پیوست، از هر گونه رنج و غم رسته است و در حرم امن الهی آرمیده است.


سرّ مطلب چیست؟

سرّ این است که سالک اگر به مقام «خلوص» برسد؛ یعنی مخلَص شود از تیررس شیطان که «امّ الفساد» است، بیرون جسته و در حرم امن رحمان غنوده است. توضیح مقام «خلوص» در بخش «مقصد سلوک» خواهد آمد. در اینجا فقط در این حدّ اشاره می‌شود که عارف چون به «تفسیر صحیح هستی» دست می‌یابد، به بایدها و نبایدهای واقعی ـ نه خیالی ـ راه پیدا می‌کند و طبیعی است که هر کس در ساحت نظر از آبشخور واقع سیراب شد و از لجن‌زار اوهام و پندارها و خیالات گذشت و در نتیجه بایسته‌ها و شایسته‌ها را آنچنان‌ که هستند‌، یعنی مستند به تفسیر صحیح هستی‌ شناخت، هیچ‌گونه دغدغه‌ای در ساحت اندیشه و عمل ندارد و به یقین در «عزِّ حقیقت» آرمیده است.

۴. هم‌جواری با افراد پاک

افراد پاک عالم، یعنی پیامبران، جانشینان آنان و اولیای الهی، گرچه از خاکند، ولی خاکی نیستند. آنان گرچه پای در فرش دارند، اما سر بر عرش می‌سایند و بلکه عرش را در جان دارند که:

«قلبُ المؤمنِ عَرشُ الرَّحمان»[۱۸]؛

«دل مؤمن راستین عرش پروردگار رحمان است».

هم‌نشینی با افراد پاک، پاک شدن می‌طلبد. در عالمی که پلیدی، شک و گناه را بدان راهی نیست، انسان آلوده را راه نمی‌دهند.

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

وانگه شراب عشق را پیمانه شو، پیمانه شو [۱۹]


آیینه شو جمال پری طلعتان طلب

جاروب کن تو خانه، سپس میهمان طلب[۲]

از آثار و نتایج مهم سفر الی الله راهیابی به مقام قرب الی الله و هم‌نشینی با مقرّبان درگاه اوست.

اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله فراوان بودند، اما سلمان، محمدی و «مِنَّا أَهْلَ الْبَیت‌» [۲۱] می‌شود. یاران علی بن ابیطالب علیه السلام‌ ـ آن شیر صحنۀ جهاد اکبر و اصغر‌ـ بسیارند، اما افرادی همانند میثم تمّار کم‌اند. شاگردان امام باقر علیه السلام‌ کم نیستند، اما جابر بن یزید جُعفی فردی دیگر است. آن قدر قابلیت یافته که ساعت‌ها تنهای تنها با امام بنشیند و هفتاد هزار روایت بیاموزد، روایاتی که اجازه ندارد به احدی بازگوید و آن‌گاه که سینه‌اش از تحمّل آن همه اسرار به تنگ می‌آید، همانند رئیس الأولیاء، علی بن ابیطالب صلواة الله علیه، به فرمان امام صادق علیه السلام‌ مأمور رازگویی با چاه و چالۀ بیابان می‌شود [۲۲].

هم‌نشینی با افراد پاک عالم در عوالم بالا از مهم‌ترین و شیرین‌ترین ثمرات سلوک الی الله است. حور و قصور کجا و این کجا. در روایتی در کامل الزیارات آمده که چگونه «حسینی‌ها» در روز قیامت، بودن در محضر اباعبدالله الحسین علیه السلام‌ ـ امام عشق سرخ ـ را بر آرمیدن در کنار «حور جنّت» ترجیح می‌دهند و تا حضرتش پا به بهشت ننهد، قدم در بهشت نمی‌نهند و گویا پیشاپیش، عطای بهشتِ بی‌حسین علیه السلام‌ را به لقایش بخشیده‌اند [۲۳].

۵. تحقّق بخشیدن به هدفِ آفرینش

غایت و هدف آفرینش هر دو جهان چیزی جز آفریدن انسان نیست که خداوند در حدیث قدسی فرمود:

«یابن آدم خلقتُ الاشیاء لأجلک»[۲۴]؛

«ای انسان! من همه چیز را برای تو آفریدم»

و غایت آفرینش آدمی چیزی رسیدن به قرب رحمان نیست که در ادامه فرمود:

«و خلقتک لأجلی»[۲۵]؛

«و تو را ای انسان فقط برای خود آفریدم».

انسان سالک با سلوکش به قرب پروردگار می‌رسد و بدین سان دورترین و والاترین هدف آفرینش را تحقق می‌بخشد و ثمره‌ای از این برتر نیست.

بی‌جهت نیست که اولیای الهی تا این حدّ مورد عنایت و توجه حق‌تعالی هستند تا آنجا که گویا خدا جز با آنان سر و سرّی ندارد.

آری:

«مَنْ کان لله کان الله لَه» [۲۶]؛

«هر کس خود را ویژۀ خدا سازد، خدا هم خود را ویژۀ او می‌سازد».

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله دربارۀ عالم پستِ «دنیا» و مادّه که در روایات «آخر العوالم»؛ «دورترین جهان‌ها» و «اظلم العوالم»؛«تاریک‌ترین جهان‌ها» به علت دوری از حضرت حق لقب یافته[۲۷]، فرموده است:

«خَلقها ثم اعْرَض عنها و لَمْ ینْظُرْ إِلَیهَا و لا یَنْظُرُ الیها حتی تَقُومُ السّاعَۀ»[۲۸] ؛

«خدا از آغاز آفرینش به آن نظر رحمت نکرده است».

عجیب است که عالَمی با این گستره، مورد رحمت رحیمی حق قرار ندارد، ولی حق ‌تعالی قلب مؤمن را عرش خود می‌داند و می‌خواند وحرمتش را از حرمت کعبه برتر می‌شمارد، این نیست مگر به این دلیل که انسانِ مؤمن سالک الی الله با سیر و سلوک خود به کمال می‌رسد و هدف غایی هستی را تحقق می‌بخشد.

پس سفر الی الله از دیدگاه فقهی واجب نیست و مستحبّ است، ولی از نظر اخلاقی و عرفانی از بالاترین و بیشترین وجوب‌ها و ضرورت‌ها برخوردار است، زیرا بالاترین و مهم‌ترین ثمرات را به همراه دارد و نتایجش در هیچ راه و کار دیگری یافت نمی‌شود.

وجوب عقلی سلوک

اینک باید به بررسی وجوب عقلی سلوک الی الله بپردازیم و ببینیم آیا از دیدگاه عقل سفر الی الله لازم و ضروری است یا نه؟

عقل به عنوان یکی از منابع استنباط احکام الهی در نزد همگان جز گروه اندکی کوته‌بین، مطرح و محترم است. در روایات شیعه عقل «پیامبر درونی» معرفی شده است [۲۹]. البته مقصود روایات از عقل با معنایی که از این واژه در لغت و عرف مشهور است، تفاوت دارد.

اما این نکته قابل توجه است که مصادیق حکم عقلی که به‌وسیلۀ آن حکم خدا ثابت می‌شود، اندک است و در علم اصول مصداق آن را فقط موارد «ملازمه» می‌دانند[۳۰].


به هر حال پرسش این است که آیا سلوک الی الله از نظر عقل واجب است؟

در پاسخ باید گفت:

بستگی به هدفی دارد که آدمی به دنبال اوست. اگر هدف انسان مؤمن رسیدن به بهشت و گریختن از دوزخ باشد، سلوک واجب نیست، زیرا می‌دانیم که این هدف بدون سلوک الی الله هم تأمین می‌شود. به یقین اکثر بهشتیان اهل دل و اهل عرفان نیستند و اگر هدف مؤمن رسیدن به خدای بهشت و لقای اختیاری پروردگار از دریچۀ اسماء جمال باشد، سلوک واجب است و گریزی و گزیری از آن وجود ندارد.

پس هدف‌های گوناگون، ضرورت یا عدم ضرورت عقلی سلوک را تبیین می‌کند.

سالک عاشق و آیتِ حق علامه محمدتقی مجلسی [۳۱] می‌گوید:

«من مدت چهل است که مشغول به هدایت مردم هستم و اتفاق نیفتاده که ببینم کسی از راه ریاضت‌های شرعی سلوک و عبادت کرده باشد و این نیست مگر به علت نفیس بودن و ارزشمندی این مطلب. با اینکه من در این مدت در باب هدایت‌های عمومی و نشر دانشِ دین بیش از صد هزار نفر را دستگیری کرده‌ام»[۳۲].

از دیرباز این بحث مطرح بوده است که «آیا عقل راست می‌گوید یا عشق» و این همان بحث «نزاع عقل و عشق» است. بزرگانِ وادی عقل و عشق فرموده‌اند:

نزاعی در میان نیست. این خود عقل است که آدمی را به سوی عشق می‌کشاند تا با این اکسیر از غصه برهد و در صدر بنشیند، همان‌طور که دین هم به «حبّ» تفسیر شده است: «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُب‌»[۳۳].

اشکالات و شبهات

در مورد ضرورت «سفر الی الله» اشکالات فراوانی مطرح است که به برخی از مهم‌ترین آنها به همراه پاسخشان می‌پردازیم.

۱.

می‌گویند:

سفر الی الله بی‌معناست. «أین التراب و رب الارباب»؛ «چه نسبت خاک را با عالم پاک»؟. مگر خداوند جسم و دارای مکان است که به سوی او سفر کنیم؟

و یا می‌گویند: مرکب این سفر را «عشق به خدا» دانسته‌اند با اینکه تعلّقِ عشقْ به خدا محال است.

پاسخ:

مسافر جسم آدمی نیست که ترابی است، بلکه جان اوست که «ربّ الاربابی» است. جان آدم از نفخۀ پروردگار است که «و نفختُ فیه مِن روحی» [۳۴] و هماهنگ با هم جهان آفرینش به سوی حق سیر و صیرورت دارد و روزی با رغبت یا از سر اجبار به لقای او می‌رسد.

«یا أَیهَا الإنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ»[۳۵]؛

«ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می‌روی و او را ملاقات خواهی کرد».

امام صادق علیه السلام دربارۀ شدت ارتباط جان مؤمن با پروردگار می‌فرماید:

«إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا» [۳۶]؛

«پیوستگی روح مؤمن به خداوند، بیش از پیوستگی نور آفتاب به خورشید است».

امکان سفر آدمی به سوی پروردگارش از نظر عقل و نقل و شهود و وجدان به هیچ وجه قابل انکار نیست. خصوصیات این سفر پس از این در بخش منازل سفر خواهد آمد.

اما اینکه گفته شد «تعلّقِ عشق به خدا محال است» در بحث «مرکب سفر» خواهد آمد و آنجا خواهیم گفت «تعلّقِ عشق به غیر خدا محال است».


۲.

گفته می‌شود:

سفر الی الله ممکن است، ولی چون خطرآفرین و همراه با خطراتی بزرگ است، ارزش مواجهه با آن همه خطر را ندارد.

پاسخ:

اولاً: هر کسی طاووس خواهد جور هندوستان کشد. عرب می‌گوید: «بقدر الکَدِّ تُکتَسَبُ المَعالی»؛ «به مقدار کوشش، بلندمرتبگی به دست می‌آید».

این اشکال مانند آن است که کسی بگوید چون احتمال خطر در سوار شدن هواپیما زیاد است و اگر با چهارپایان سفر کنیم، احتمال خطر کمتر است؛ پس نباید سوار هواپیما شد.

ثانیاً: سالک در طول سلوک اگر درست حرکت کند و خاکساری‌اش را در پیشگاه حضرت حق و طاعتش را در محضر استاد کامل حفظ کند، لحظه‌ای سکون یا عقب‌گرد ندارد و به بهترین صورت از همۀ امتحانات سرافراز بیرون می‌آید و همۀ گردنه‌ها را به خوبی پشت سر می‌گذارد. خطرات سفر الی الله و راه‌های پیشگیری از آنها را پس از این خواهیم گفت و سخن خود را در پاسخ این شبهه با دو جمله از قرآن کریم پایان می‌بخشیم:

«وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۳۷]؛

«هر کس تقوای الهی پیشه سازد، خدا برایش راهِ برون‌رفتی قرار می‌دهد».

«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا» [۳۸]؛

«اگر تقوای الهی پیشه سازید، خدا برایتان وسیلۀ جداسازی حق از باطل قرار می‌دهد».

۳.

گفته شده اهداف این سفر با غیر این سفر هم قابل دستیابی است، مثلاً از راهِ اخلاق یا زهد هم به دست می‌آید پس ضرورتی برای این سفر نیست.

پاسخ:

البته سالکِ راه خدا دارای زهدِ حقیقی و اخلاق محمدی صلی الله علیه وآله است، ولی اینها شرط لازم‌اند و کافی نیستند. سیر و سلوک الی الله راهی منحصر به فرد است که هیچ‌گونه بدیل و جای‌گزینی ندارد. اصولاً «صراط مستقیم» یکی بیش نیست، گرچه راه‌ها به سوی خدا به تعدادِ نفوس سالکان راه خداست، ولی معنی این سخن این است که هر کس از دریچۀ نفس خود صراط مستقیم را می‌پیماید. توضیح این بحث در «منازل سفر»خواهد آمد.

۴.

می‌گویند:

این سفر باید همراه با راهنما باشد و راهنما کسی جز معصوم نیست، زیرا غیر معصوم خود در خطر است «و المخلَصون فی خطرٍ »[۳۹] «خالص شدگان در خطری بزرگ قرار دارند» پس در عصر غیبتِ معصوم در بسته است و راهی برای پیمودن این سفر وجود ندارد. برخی از سالکانِ راه‌رفته همانند مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی هم به صراحت گفته‌اند: «امروز در بسته است»[۴۰].

پاسخ:

جواب این اشکال در بحث «راهنمای سفر» به صورت مفصّل خواهد آمد.

پانویس

۱. اسراء/۱۹.

۲. دیوان حافظ.

۳. حضرت آیت‌الله جوادی آملی در زمینة رابطه عقل و دین نظریه خاصی دارند که در کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی طرح شده است.

۴. دیوان حافظ.

۵. شعر از صدرالدین دزفولی است

۶. دیوان حافظ.

۷. واقعه/۱۰ و ۱۱.

۸. مفاتیح الجنان، دعای کمیل.

۹. تحف العقول، ص۲۸۷.

۱۰. وسائل الشیعة، ج۱۶، ص۹۴.

۱۱. نهج‌البلاغه، خطبه ۲۰۳.

۱۲. بحار الانوار، ج۶۶، ص۳۱۷ و ج۶۹، ص۵۷.

در مثنوی این حدیث را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دانسته و گفته است:

بهر این گفت آن رسول خوش پیام

رمز موتوا قبل موتوا یا کرام

۱۳. آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی.

۱۴. رعد/۲۸.

۱۵. اعراف/۲۰۱.

۱۶. یونس/۶۲.

۱۷. قمر/۵۵.

۱۸. حارالانوار، ج۵۵، ص۳۹.

۱۹. دیوان شمس تبریزی.

۲۰. دیوان حافظ.

۲۱. عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۶۴.

۲۲. رجال نجاشی، ص۱۹۴.

۲۳. کامل الزیارات، صص۸۱ و ۸۲.

۲۴. الجواهر السنیَه، کلیَات حدیث قدسی، ص۷۱۰.

۲۵. همان.

۲۶. حارالانوار، ج۸۹، ص۳۱۹.

۲۷. شیخ صدوق، توحید ، ص۲۷۷؛ فیض کاشانی، اصول المعارف ص۱۸۶.

۲۸. مجموعة ورّام، ج۲،ص۵۶.

۲۹. کافی، ج۱، ص۱۵.

۳۰. ر.ک: مظفر، محمدحسین، اصول فقه، ج۱، بحث ملازمات عقلی.

۳۱. پدر مجلسی دوم صاحب کتاب بحارالانوار.

۳۲. محمد معصوم شیرازی، طرائق الحقائق، ج۱، ص۲۷۲ به نقل از شرح من لایحضره الفقیه، مجلسی اول.

۳۳. کافی، ج۸، ص۷۹.

۳۴. حجر/۲۹؛ ص/۷۲.

۳۵. انشقاق/۶.

۳۶. کافی، ج۲، ص۱۶۶

۳۷. طلاق/۲.

۳۸. انفال/۲۹.

۳۹. بخشی از روایت نبوی مشهور «العلماء کلهم هَلْکی الا العاملون... .» که در مجموعه ورّام، ج۲، ص۱۱۸ آمده است و نظیرش در مصباح الشریعه ص۳۳ آمده است.

۴۰. نشان از بی‌نشان‌ها، ج۱، ص۱۴۰، ۱۴۴ و ۱۴۵.

عناوین دیگر این نوشتار
  • ضرورت سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • ضرورت سفر
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۲
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۱۵۵ تا ۱۶۵
فهرست
  • ↓۱- دو نگرش دربارۀ تعداد سفر
  • ↓۲- جریان خلقت به مثابۀ دو قوس
  • ↓۳- سه‌گونه عالم هستی
  • ↓۴- سه گونه سفر
  • ↓۵- اسفار اربعه
    • ↓۵.۱- آیا همۀ اسفار اربعه صعودی و تکاملی است؟
    • ↓۵.۲- پاسخ
  • ↓۶- اسفار شش‌گانه
    • ↓۶.۱- نظر مرحوم اصفهانی دربارۀ تعداد سفرهای آدمی
    • ↓۶.۲- مهم‌ترین سفرها
  • ↓۷- پانویس

دو نگرش دربارۀ تعداد سفر

بشر مادّه‌پرستِ غافل از حقیقت، برای خود یک سفر بیشتر نمی‌بیند و نمی‌داند و آن سفر «من الخلق فی الخلق الی الخلق بالخلق» است. او آغاز خود را تولّد از شکم مادر و پایان خود را فرو رفتن و خفتن در دل خاک می‌داند، نه به مبدئی معتقد است که «از او» باشد و نه به معادی اعتقاد دارد که «به سوی او» رهسپار باشد.

اما انسانِ خداپرستِ حقیقت‌آشنا برای خود مبدئی قائل است و معادی، آغازی می‌بیند و انجامی، بَس مقدس و بسیار متعالی.

«انّا لله و انا الیه راجعون» [۱] ؛ زبان حال اوست «ما همه از خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم».

چنین انسانی می‌داند که پیش از خاکی شدن عوالمی را پشت سر گذاشته است و پس از آن هم عوالمی را طی خواهد کرد. او می‌داند که زندگی دنیا نه آغاز راه اوست و نه پایان آن. این انسان هرگز بر روی سنگ قبر خویش نمی‌نویسد:

هر که باشی و ز هر جا برسی

آخرین منزل هستی این است [۲]

این سخن ناتمام است، اگرچه شاعری ماهر و خداپرست آن را گفته باشد. آیا مرگ در نظر خداشناس جز انتقال از منزلی و عالمی به منزل و عالم دیگر است؟!

جریان خلقت به مثابۀ دو قوس

عارفان و نیز برخی حکیمان جریان خلقت را به صورت دو قوس تصویر می‌کنند: قوس نزول و قوس صعود و بر این مطلب ادلّه و شواهدی هم اقامه کرده‌اند. می‌گویند جریان خلقت به صورت خط مستقیم نیست، بلکه هستی از خدای هستی در قوس نزول فرود می‌آید تا به پایین‌ترین درجۀ آن (که مثلاً هیولای اوُلی است) برسد و سپس به سمت خدای هستی صعود می‌کند تا به بالاترین درجۀ آن که پروردگار است منتهی شود. این دو قوس مجموعاً «دایرۀ بزرگ هستی» را تشکیل می‌دهند. البته عارف این دو قوس را در «دایرۀ بزرگ نمود هستی» می‌داند و هستی حقیقی را که هستی خداست بیرونِ این دایره فرض می‌نماید. این دایره از وحدت و یکپارچگی برخوردار است. «فارجع البَصَر هل تری من فطور»؛[۳] «باز بنگر، آیا خلل و نقصانی می‌بینی؟» ولی به اعتبار تفاوت آثار، برای این دایره بخش‌هایی به عنوان «درجات هستی» یا «درجات ظهور هستی» و یا «درجات فیض» در نظر گرفته‌اند. این درجات را با عنوان «عوالم» می‌شناسیم. «عوالم وجودی» یا «عوالم نمودی». عوالم در دو قوس نزول و صعود متناظرند.

سه‌گونه عالم هستی

اولین شناخت‌های آدمی، شناخت‌های حسی است. حس به عالم دنیا و ماده گره خورده است و از این‌رو، انسان، عوالم را بر اساس دنیا به سه قسم تقسیم می‌کند:

عوالم پیش از دنیا و دنیا و عوالم پس از دنیا و انسان در هر سه حضور دارد. شواهد عقلی و نقلی فراوانی بر وجود این سه گونه عالم و حضور آدمی در آنها وجود دارد. در آیات و روایات از تبیین این سه گونه عالمِ هستی فراوان یاد شده است. برای نمونه: آیات و روایات مربوط به «ذرّ» و «میثاق و عهد» مربوط به عوالم قبل از دنیا. آیات و روایات مربوط به قبر و برزخ و قیامت و معاد مربوط‌ به عوالم پس از دنیا و آیات و روایات مربوط به حقوق و فقه و اخلاق مربوط به عالم دنیاست [۴] .

سه گونه سفر

بنابراین آدمی سه گونه سفر دارد:

سفری در قوس نزول تا رسیدن به عالم خاک. متاسفانه از این سفر اطلاعات دقیق فراوانی در دست ما نیست. مگر بنابر بعضی آراء که توضیحش خواهد آمد [۵] و سفری در عالم مادّه که این سفر قبل از سلوک الی الله ارزش چندانی ندارد و مورد عنایت نیست و بعد از سلوک الی الله در سفر چهارم بسیار پرارزش است و سفری در قوس صعود تا رسیدن به «خدای رحمان» یا «کمال انسان». این سفر را سیر و سلوک می‌نامیم و همین سفر است که موضوع بحث کتاب ماست.

اسفار اربعه

اهل معرفت سفر از عالم خاک در قوس صعود و در راه تکامل را به چهار بخش تقسیم می‌کنند که اصطلاحاً «اسفار اربعه» نامیده می‌شود.

نام این اسفار اربعه چنین است:

  • ۱. سفر من الخلق الی الحق یا الی‌الله و یا به اختصار سفر الی الحق یا الی‌الله.
  • ۲. سفر فی‌الحق بالحق یا فی‌الله بالله و یا به اختصار سفر فی الحق یا فی الله.
  • ۳. سفر من الحق الی الخلق بالحق یا من الله الی الخلق بالله و یا به اختصار سفر من الحق یا من الله.
  • ۴. سفر فی الخلق بالحق یا بالله و یا به اختصار سفر فی الخلق.

پس مختصراً می‌توان این اسفار اربعه را چنین نامید:

الی الحق، فی الحق، من الحق، فی الخلق.

اهل معرفت این اسفار را به اختصار با نام‌های سفر اول، دوم، سوم و چهارم می‌شناسند.

آیا همۀ اسفار اربعه صعودی و تکاملی است؟

ممکن است کسی بگوید در این اسفار اربعه فقط سفر اول که الی الحق است در قوس صعود قرار دارد، اما سفر دوم که فی الحق یا فی الله است نه در قوس صعود است و نه در قوس نزول، زیرا الله به نظر عارفان بیرون از دایرۀ دو قوس است و سفر سوم هم که من الحق الی الخلق است در قوس نزول است و سفر چهارم هم که فی الخلق است مانند سفر دوم نه در قوس نزول است و نه در قوس صعود، بلکه سفر در نقطۀ پایان قوس نزول و نقطۀ شروع قوس صعود است. پس چگونه این اسفار را سفر در راه تکامل و صعود می‌دانید؟

پاسخ

پاسخ این است که اسفار اربعه در طول یکدیگرند و همه‌، مراحل تکامل انسان‌اند و این‌گونه نیست که یک انسان ضرورتاً همۀ این مراحل را طی کند. سالکانی بوده‌اند که پس از اتمام سفر اول در سفر دوم مانده‌اند و از مقام فناء فی الله به مقام بقاء بالله نرسیده‌اند و یا سالکانی به بسیاری از درجات «بقاء بالله» دست نیافته‌اند. بنابراین مراد از قوس صعود، مراحل تکامل است و نه قوس صعود در برابر قوس نزول، و روشن است که سالک در تمامی اسفار اربعه در حال تکامل است، برای نمونه سالکِ واصل به سفر چهارم کامل‌تر از سالکِ در حال سفر در سفر سوم است. شگفتا که عرفا می‌گویند سالک در سفر سوم که به ظاهر در حال فرود آمدن به سوی خلق است در حال «معراج» است. این فرودی است عین صعود و هبوطی است که نفسِ تعالی است.


عارفِ ذوالعینین (دوچشم) که خدایش توان دیدن وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت را به او عطا کرده و حقِ خلق و حق را توأمان و با هم ادا می‌کند، به مراتب برتر از عارف تک‌چشمی است که فقط خدا می‌بیند. این بحث را پس از این مشروح‌تر مطرح خواهیم کرد.

اسفار شش‌گانه

از آنچه گذشت می‌توان گفت آدمی را شش سفر است.


  • اول از عالم بالا و عالم پاک به سوی عالم ادنی و عالم خاک. کریمۀ: «و لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین» [۶]؛ «به راستی که آدمی را در نیکوترین اعتدال آفریدیم و سپس او را به پست‌ترین مراتب پستی بازگردانیدیم» به این سفر اشاره دارد.
  • دوم سفری در دنیا
  • و سوم سفری به سوی کمال انسانی
  • و این سفر خود چهار سفر است که مجموعاً شش سفر می‌شود.

ولی موضوع بحث عرفان عملی همین اسفار چهارگانه است. یعنی؛ عرفان به الانسان بعد الدنیا می‌پردازد و نه به الانسان قبل الدنیا یا فی الدنیا.

نظر مرحوم اصفهانی دربارۀ تعداد سفرهای آدمی

مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی برای انسان شش سفر بر شمرده است که با آنچه ما گفتیم تفاوت دارد. ایشان می‌گویند:

«آدمی شش سفر دارد یعنی سفر آدمی شش مرحله دارد و هر مرحله را منازل بسیاری است.

۱. صلب پدر؛

۲. رحم مادر؛

۳. عرصۀ عالم اجسام که بعضی این را به هجده هزار عالم تحدید کرده و برشمرده‌اند؛

۴. قبر و برزخ؛

۵. عرصۀ قیامت که ۵۰ موقف دارد؛

۶. بهشت یا دوزخ»[۷].

مهم‌ترین سفرها

مهم‌ترین سفر از اسفار ششگانه، سفر اول از اسفار اربعه یعنی سفر از خلق به سوی حق است، زیرا سالک عوالم قبل از دنیا را پشت سر گذاشته و ظاهراً هیچ‌گونه اختیاری برای هبوط نداشته است.

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم [۸]

اسفار دوم و سوم و چهارم هم به گونه‌ای غیر اختیاری است، زیرا پس از رسیدن سالک به مقام فنا صورت می‌پذیرد و سالکِ فانی اراده‌ای جز ارادۀ حضرت حق در وجودش حکم‌فرما نیست. پس عمده، سفر نخست است که از یقظه آغاز می‌شود و با فنا پایان می‌پذیرد. این سفر است که گذر از هر مرحله‌اش خونِ جگرها دارد. این سفر است که «عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها». این سفر سالک را پیر می‌کند و می‌سراید:

«من پیر ماه و سال نیم، یار بی‌وفاست»[۹].

دربارۀ خصوصیات این سفر، مبدئش و منازل میان راهش به تفصیل در آینده سخن خواهیم گفت. مفصّل‌ترین بخش این کتاب مبحث «منازل سفر» است که دربارۀ خصوصیات سفر اول است و چون سفرهای دوم و سوم و چهارم به گونه‌ای مترتب بر سفر اول و گاه متناظر با آن می‌باشد، چاره‌ای نیست جز اینکه این سفرها را در بحث «مقصد سفر» مورد بررسی قرار دهیم و تفصیل مطلب را نیز به کتابی که مستقلاً در موضوع سفرهای چهارگانۀ آدمی در دست نگارش داریم، موکول می‌نماییم و از خداوند توفیق اتمام آن را می‌طلبیم، چه اینکه از خداوند برای خود و همۀ عاشقان این راه توفیق تکمیل اسفار اربعه را در همین حیاتِ دنیوی خواستاریم.


مطالب مرتبط: موت اختیاری، کشف و شهود.

پانویس

۱. بقره/ ۱۵۶.

۲. این بیت از قطعه‌ای است که شاعر معاصر پروین اعتصامی برای سنگ قبر خویش سروده است و بر روی سنگ قبرش که در صحن مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها واقع است، حک شده است. این بیت غلط است، مگر اینکه توجیه شود مراد شاعر آخرین منزل زندگی مادّی باشد. شاید دین‌داری پروین این توجیه را بایسته ‌سازد.

۳. ملک/۳.

۴علامه طباطبایی سه رساله با نام‌های: الانسان قبل الدنیا، الانسان فی الدنیا و الانسان بعد الدنیا دارد. این سه رساله با نام «انسان از آغاز تا انجام» توسط آیت الله صادق لاریجانی ترجمه شده است.

۵. قیصری در مقدمه فصوص، برزخی را که سالک بدان اطلاع می‌یابد برزخ نزولی می‌داند. اگر در دیگر درجات هم همین رأی را داشته باشد، مراحل سیر سالک در عوالم قبل الدنیا خواهد بود. استاد آشتیانی رحمة الله علیه در شرح زاد المسافر این مطلب را از محی‌الدین در فتوحات نقل می‌کند و می‌گوید قیصری از شیخ اکبر محی‌الدین عربی گرفته، ولی نام نبرده است.

۶. تین/۴ و ۵.

۷. نشان از بی‌نشان‌ها، ج۱، ص۳۲۱.

۸. دیوان حافظ.

۹. همان.

عناوین دیگر این نوشتار
  • تعداد سفر در سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • تعداد سفر
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۰
Ali.akbari(Azad)

رهزنان سیر و سلوک

انتشار: شنبه ۱۱ ذی‌القعده ۱۴۳۵بروزرسانی: شنبه ۷ ذی‌الحجه ۱۴۳۷

منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۶۳۳ تا۶۴۳

فهرست

معنای رهزن سفر

رهزن یعنی کسی راه را بر مسافر می‌بندد و از ادامه دادن باز می‌دارد. در زبان عربی به رهزن «قاطع الطریق» گفته می‌شود. راهزنان معمولاً در مکان‌های صعب‌العبور همچون گردنه‌ها راه را می‌بستند و مردم را از ادامه حرکت باز می‌داشتند و لذا به «سر گردنه بگیر» هم شهرت یافتند. از دیدگاه فقه اسلام، راهزنان مفسد فی‌الارض‌اند و حکمشان اعدام است. راهزنی عملی خلاف انسانیت است.

در سیر و سلوک، راهزن کسی است که سالک را از سیر باز می‌دارد و او را به توقّف یا عقب‌گرد می‌کشد. راهزنان سفر معنوی را «قُطّاع الطریق» می‌نامند. اینان در طول سفر فراوانند و در چهره‌های گوناگون رخ می‌نمایند. عارفان، با تأکید فراوان، سالکان را به شناختن و دوری از رهزنان سفر توصیه کرده‌اند.

حافظ گوید:

نخست موعظه پیر صحبت این حرف است

که از مصاحب ناجنس احتراز کنید [۱]

آری،

نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست

کلاه داری و آیین سروری داند [۲]

مصاحب ناجنس همان رفیق بد و به تعبیر دعاها قرین سوء است که از مار سمّی خطرناک‌تر است.

اقسام انسان‌ها، انواع رهزنان

در یک تقسیم‌بندی انسان‌ها به سه دسته تقسیم می‌شوند:

  • مؤمنین غیرسالک
  • مؤمنین سالک
  • عارفان کامل.

رهزنان این سه دسته متفاوت‌اند. در سفرهای زمینی هم، رهزن مسافران عادی با رهزن یک گردان مسلّح چریکی متفاوت است و چه بسا در بعضی راهزنی‌ها و کمین‌ها صدها ساعت فکر و اندیشه صرف می‌شود تا نتیجة مورد نظر به دست آید.

رهزن مؤمنین غیر سالک

پیش از این، موانع شروع سفر را به صورت تفصیلی توضیح دادیم و گفتیم گاه یک اعتقاد غلط و پندار باطل مانع شروع در سلوک است، چه رسد به انسان‌هایی که به هر دلیل، همّت خود را بر تخریب راه عرفان و سلوک قرار داده‌ و می‌کوشند هیچ کس به این راه هدایت نشود. اینان به خوبی می‌دانند که راه خدا چنان شیرین و جذاب است که اگر کسی حقیقت آن را درک کند، محال می‌نماید که بدان اقبال نکند و اگر در آن وارد شود، چون ارادت شرط سلوک است، دیگر پشیمان کردنش بسیار مشکل است و لذا با شعار «الدفع اسهل من الرفع» یعنی «پیشگیری بر درمان مقدم است»، به جان مؤمنین می‌افتند و با ادلّة واهی آنان را نسبت به راه خدا بدبین می‌سازند.

یک خاطره

استاد آیت‌الله سید عزالدین زنجانی فرمودند:

یکی از دکترها را که با فلسفه مخالف بود و با من دوستی داشت به درس نهایة الحکمة اثر علامه طباطبایی دعوت کردم. با اکراه پذیرفت و دو هفته شرکت کرد و سپس نیامد. ثمرة این حضور کوتاه این بود که این آقا می‌گفت: من قبلاً گمان می‌بردم که فلسفه حرف‌های مزخرف و بی‌معنا است، ولی الان فهمیدم که نه، فلسفه هم علم است و آموختن لازم دارد.

ببینید! دکتری که دروس حوزوی را هم خوانده است، چنان شستشوی مغزی داده‌اند که علمی همچون فلسفه را که محصول فکر عمیق نوابغ بشری است، حرف‌های بی‌ربط بپندارد. من خود بارها با افرادی برخورد کرده‌ام که سخنان عمیق عرفان نظری و عملی را محصول حرف‌های انسان‌های معتاد و بی‌سواد می‌دانستند.

تحلیل‌های عمیقی که فیلسوفی همچون صدرا را مجذوب می‌سازد، بر اثر شستشوی مغزی رهزنان مؤمنین، این چنین تصویر می‌شود. باری، زاویه دید نسبت به فلسفه که چنین باشد، خود بسنجید که نسبت به عرفان چگونه خواهد بود.

رهزن سالکان

مؤمنین سالک که راه خدا را یافته‌اند، ولی هنوز به کمال نرسیده‌اند، بیشترین رهزنان را در کمین دارند. رهزن سفر الی الله در سفر اوّل که سالک هنوز به حرم امن الهی نرسیده است، شیطان است. شیاطین انسی و جنّی برای هیچ کس به مانند سالک راه خدا دام پهن نمی‌کنند. پیش از این گفتیم که در برخی منازل و مراحل سفر، ابلیس لعین خود به جنگ سالک می‌آید و اغوایش را وجهة همّت خود می‌سازد. البته شیطان فرستنده است و نفس امّاره آدمی گیرنده است.

یک پرسش

در این جا پرسشی به ذهن می‌آید و آن اینکه:

اگر گیرندة امواج شیطانی در وجود آدمی نفس اماره است و سالک پیش از فنا از نفس اماره و لوّامه می‌گذرد، چگونه شیطان با او ارتباط برقرار می‌نماید. مگر گیرندة خاموش می‌تواند با فرستنده ارتباط برقرار کند؟

پاسخ

پاسخ این است:

ابزار کار شیطان برای انسان‌های عادی نفس اماره است ولی برای سالک پیشرفته، خود نفس ابزار است. رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«أَعْدَی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ الَّتِی بَیْنَ جَنْبَیْک» [۳]؛ «دشمن‌ترین دشمنان تو نفس توست»

و شاید بتوان گفت نفس تا هست، امّارة به سوء است و فقط وقتی امر به سوء نمی‌کند که نباشد. آری، نفس گرگی است که توبه‌اش مرگ است. ظاهر آیة شریفه در داستان حضرت یوسف هم همین است. یوسف فرمود:

«وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی‌ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی»[۴]؛ «و من نفس خود را تبرئه نمی‌کنم، چرا که نفس قطعاً به بدی امر می‌کند، مگر کسی را که خدا رحم کند».

یوسف علیه السلام می‌فرماید:

نفس، و نه درجه‌ای یا نوعی از نفس، به سوء و بدی فرمان می‌دهد.

نهایت نکته اینجاست که «سوءها» در مورد افراد گوناگون متفاوت است. مگر نه این است که «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ الْمُقَرَّبِین»؛ «خوبی‌های نیکان برای مقربان کامل، بدی است». پس سوُء کلِّ شَخْص بِحَسَبِه، چه اینکه شیطان کل شخص و حساب کل شخص بحسبه. مطابق پاره‌ای روایات، در روز قیامت نسبت به خوش ذهن‌ها و عالمان در حسابرسی دقّت بیشتری اعمال می‌شود. بوعلی سینا را با یک روستایی بی‌سواد، یکسان حساب نمی‌رسند.

باری، تا نفس هست، مشکل هست به تعبیر شاعر تازی زبان:

«وجودک ذنبٌ لایقاس به ذنبٌ»[۵]؛ «هستی تو گناهی است که با هیچ گناهی قابل سنجش نیست».

شاعر پارسی سرا هم گفت:

تا یک سر موی از تو هستی باقی است

آئین دکان خودپرستی باقی است

گفتی بت پندار شکستم رستم

این بت که زپندار برستم باقی است[۶]

به تعبیر مولوی:

نفس اژدرهاست او کی مرده است

از غم بی‌آلتی افسرده است

پس تا نفس هست، شیطان دست‌بردار نیست.

رفیق شفیق و فاضل ارجمند آقای عبدالرسول عبودیت حفظه الله از قول حکیم متأله، مطهری ثانی [۷]، عالم ربّانی، حضرت آیت‌الله حاج شیخ محمدتقی مصباح یزدی ـ دام ظله ـ نقل کردند:

«طلبه‌ای بیست و یک ساله بودم که خدمت مرحوم آیت‌الله انصاری همدانی رسیدم و می‌دانستم ایشان انسان بزرگی است. به ایشان عرضه داشتم در من چه عیبی می‌بینید؟ ایشان با خنده فرمود: «شاگردی کتابی نوشت و خدمت استاد برد و گفت لطفاً روی غلط‌هایش انگشت بگذارید. استاد انگشت خود را روی کتاب نهاد که یعنی همه‌اش غلط است. حالا عزیزم تا نفس هست، عیب و اشکال هم هست». پرسیدم من نفس دارم؟ با خنده فرمود: بله داری ...».

انواع شیاطین انس

باری، از شیطان جنّی که بگذریم به شیاطین انسی می‌رسیم. همان‌ها که گویا کاری جز راهزنی راه خدا ندارند. اینها خود چند گروه‌اند:

  • ۱. انسان‌هایی که بر اثر آموزه‌های غلط و خطا با سلوک و عرفان سر ناسازگاری دارند.
  • ۲. انسان‌های شکست‌خورده در مسیر سلوک که به راه خدا بدبین شده‌اند.
  • ۳. مدعیان دروغین دستگیری که اصلاً اهل راه خدا و سیر و سلوک نبوده‌اند و در پی مطامع نفسانی خویش‌اند.
  • ۴. سالکان ناکاملی که بدون اجازة انسانی کامل دستگیری می‌کنند. استاد می‌فرمود: سالک نوپا مانند شکوفة گل است که اگر به دست باغبانی حاذق تربیت شود، می‌شکفد و عطر و بویش همه را سرمست می‌کند و اگر نَفس و نَفَس خبیثی به آن خورد، پژمرده می‌گردد و دیگر هرگز شکوفا نمی‌شود.

یک خاطره از استاد

می‌فرمودند:

آیى‌الله حاج شیخ محمد تقی بهجت با عارف کامل مرحوم آیى‌الله حاج سید علی قاضی رفت و آمد داشت و دستور سلوکی می‌گرفت. هم‌زمان، در درس کفایه آیى‌الله سید ابوالقاسم خویی هم حاضر می‌شد. در بحث «استعمال لفظ در بیش از یک معنا» که مرحوم آخوند خراسانی می‌گوید: این استعمال جایز نیست، زیرا مستلزم تعدّد لحاظ است و تعدد لحاظ ممکن نیست، یعنی انسان نمی‌تواند بین دو لحاظ آلی و استقلالی یا دو لحاظ استقلالی جمع کند.

آقای بهجت اشکال می‌کند: جمع میان چند لحاظ، برای انسان‌های عادی ممکن نیست و گرنه، انسان‌های قوی النفس همچون اولیا می‌توانند میان چندین لحاظ جمع کنند.

آیت‌الله خویی اشکال را می‌پسندد و به ایشان می‌گوید: پس از درس با شما کاری دارم. پس از درس به ایشان می‌گوید: این اشکال از تو نبود. بگو ببینم از کجا فرا گرفته‌ای؟

ایشان می‌گوید: از سوی استادی با نام آقا سید علی قاضی است که ما به محضرش شرفیاب می‌شویم.

آیت‌الله خویی می‌گوید: بله! ما هم نام ایشان را شنیده‌ایم و او را می‌شناسیم، ولی نمی‌دانیم مطالبی که او می‌گوید حق است؟ باطل است؟ از کجاست؟ چگونه است؟

آقای بهجت جریان را به مرحوم آقای قاضی گزارش می‌کند.

آقای قاضی به آقای بهجت می‌گویند: سلام مرا به آقا سید ابوالقاسم برسانید و بگویید: شما بحمدالله مجتهد هستید و کسی نیستید که حرف را تشخیص ندهید. بیایید ببینید مطالب ما چگونه است.

آقای بهجت مطلب را منتقل می‌کنند و آیى‌الله خویی تصمیم می‌گیرد به محضر آقای قاضی شرفیاب شود. در اولین ملاقات، مرحوم آقای قاضی به ایشان می‌فرماید: مفتاح الفلاح شیخ بهایی دستور سلوکی شماست. پس از مدتی به خاطر انجام دستورات سلوکی، مقداری از فعالیت‌های درسی آقای خویی کاسته شده و به تدریج برخی مکاشفات صوری برای ایشان پیدا می‌شود و از آن جمله اینکه ایشان در کشفی همه زندگی آیندة خود و حتی جریان ارتحال خود را می‌بیند. این مکاشفه را که برای مرحوم قاضی نقل می‌کند، ایشان ناخرسند می‌شوند.

متأسفانه دو عامل باعث می‌شود که آقای خویی از محضر آقای قاضی کناره‌گیری کند.

اول آنکه ایشان مشغول ذکری از اذکار خود بوده‌اند که ذکر را فراموش می‌کنند و هر چه فکر می‌کنند یادشان نمی‌آید و همین را دلیلی بر مشکوک بودن راه تلقی می‌کنند

و دوم اینکه شیخی شیطان‌صفت به پدر ایشان مرحوم آیت‌الله آقا سید علی‌اکبر خویی نامه می‌نویسد که چه نشسته‌ای؟! فرزندت مرجعیت آینده و فقاهت را کنار گذاشته و صوفی شده است. پدر هم نامه می‌نویسد و ایشان را از ادامة کارهای سلوکی منع می‌کند و آقای خویی هم دیگر به آن مسیر ادامه نمی‌دهد.

سپس استاد دو نکته را اضافه می‌کردند:

اول اینکه می‌فرمودند: البته آیى‌الله خویی ضرر کرد و دوم اینکه می‌فرمودند: همان شیخ شیطان‌صفت در نجف جلوی مرا هم گرفت و گفت: سید محمدحسین! این عظمت و مرجعیت آقای خویی را می‌بینی؟ همه را مدیون من است که به پدرش نامه نوشتم و او را از مسیر صوفی‌گری باز داشتم. الان هم به تو می‌گویم: اگر دست از کارهای غیرفقهی برداری، مرجعیت آینده از آن توست. (آیت‌الله خویی هم به ایشان گفته بود: سید محمدحسین اگر در نجف بمانی و به غیر فقه نپردازی پس از من، «لا یختلف علیک اثنان»؛ یعنی همه مرجعیت تو را می‌پذیرند). استاد فرمودند: من به آن شیخ شیطان گفتم: اولاً، پدر من مرده است و در قید حیات نیست که تو به او نامه بنویسی و او مرا منع کند. ثانیاً، من در حوزة نجف در سه درس شرکت می‌کنم و همة دروس را مطالعه عمیق و مباحثه می‌کنم و تقریر همه را هر شب می‌نویسم و کمتر طلبه‌ای در نجف چنین می‌کند. من اوقات فراغتم را به اعمال سلوکی اختصاص می‌دهم و به جای گعده‌های بی‌فایده به کارهای مفید می‌پردازم. ثالثاً، شما در حکم پدر من هستید و سال‌هاست به دروس فقه و اصول حاضر می‌شوید و کاری غیر از این نمی‌دانید، اینک من آماده‌ام در هر مبحثی از فقه یا اصول که شما پیشنهاد کنید، هر دو مطالعه کنیم و در نزد هر کس که شما قبول داشته باشید امتحان بدهیم، تا ببینیم شما بهتر درس خوانده‌اید یا من؟ استاد فرمودند: فَبُهِت الذی کفر، لال شد و هیچ نگفت.

باری، مرحوم عارف کامل آیت‌الله حاج شیخ محمد بهاری در تذکرة المتقین فرموده است:

«و فرقة دیگری عمری تلف کرده در فقه تنها یا با مقدمات آن که اصول فقه باشد و هنوز ملتفت نشده که فقه مقدمة عمل است و عمل مقدمة تهذیب اخلاق است و اخلاق مقدمة توحید است و این بیچاره در مقدمة اولی گیر کرده، تا آخر عمر خود هنوز چند مقدمه می‌ماند تا به نتیجه برسد، ان شاء الله تعالی در عالم برزخ و الا مجالی دیگر نیست» [۸].

رهزن کاملان

انسان کامل یعنی کسی که در «حرم امن الهی» آرمیده و از خوف و حزن رهیده است، او «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» [۹] است یعنی «در قرارگاه صدق نزد پادشاهی توانایند». انسان کامل به تصریح قرآن کریم از دستبرد شیطان مصون است، زیرا از مخلَصین است و شیطان خود اعتراف کرده که از اغوای آنان ناتوان است.

سرّ این مصونیت انسان کامل

سرّ این مصونیت را دو تن از اساتیدم دو گونه تقریر کرده‌اند:

  • ۱. ۱ - استاد فرموده است:
  • ۲.

    «چون مخلَصین خود را برای خدا خالص نموده به هر چیز که می‌نگرند خدا را می‌بینند و شیطان به هر قِسم و کیفیتی بر ایشان ظهور کند باز با نظر الهی در آن شی می‌نگرند و استفاده الهیّه می‌کنند، لهذا شیطان از اوّل امر نزد این طائفه اعتراف به عجز و مسکنتِ خود نموده و سپر می‌اندازد»[۱۰].

  • ۳. ۲ - آیت‌الله جوادی آملی می‌فرمودند:
  • ۴.

    گسترة نفوذ شیطان تا عالم خیال و وهم است. شیطان است که در ساحت اندیشه و نظر رهزن برهان می‌شود و آن را از اوج «یقین عقلی عرشی» به حضیض «وهم فرشی» می‌کشاند و در ذهن آدمی مغالطه را که برهان‌نماست و نه برهان می‌نشاند. چه اینکه در ساحت عمل و رفتار، بر انسان گرفتار وهم و خیال تسلط می‌یابد و او را از صراط حق به سبیل باطل می‌کشد، امّا اگر انسانی از وهم و خیال گذشت و به عقل ناب رسید، از گسترة دستبرد و قلمرو و نفوذ شیطان رسته و آن خبیث از اغوایش ناامیدانه دست شسته است.

  • ۵.

بنابراین، رهزن برای «کامل» چگونه تصوّر دارد؟ به نظر می‌رسد در دنیا زیستن و تعلق روح به بدن، خود لوازمی را به دنبال دارد که پس از مرگ، این لوازم دامن‌گیر آدمی نیست. انسان کامل اگرچه از دسترس شیطان بیرون است و اگرچه به خاطر رسیدن به مقام فنا از حکم نفس هم بیرون است، ولی به هر حال در همین عالم زیست می‌کند و مجبور است نور توحید را در شبکه‌های جهان کثرت ببیند و این خود مستلزم نوعی کدورت است. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

«إِنَّهُ لَیُغَانُ عَلَی قَلْبِی وَ إِنِّی لَأَسْتَغْفِرُ اللَّه فی کل یَومٍ سَبْعین مرّة [۱۱]»؛ «گاهی قلبم کدر می‌شود و من همیشه به استغفار الهی مشغولم».

در منطق شیعه انبیا و اوصیا از هرگونه گناه کبیره، صغیره، خلاف مروّت، سهو، نسیان و خطا مصون‌اند، ولی ممکن است «ترک اولی» داشته باشند. تمامی آیات و روایاتی که به این دو دسته اموری از این قبیل نسبت می‌دهد، حداکثر در محور ترک اولی توجیه می‌شود. البته هرچه رتبة نبی یا وصی برتر باشد، ترک اولایش رقیق‌تر است. دیگر اولیا خالی از سهو و نسیان و خطا نیستند. مستند آن ترک اولی و این سهو و نسیان و خطا، زیستن در این دنیا و تعلق روح به بدن است. این‌گونه امور ضرری به کمال عارف ندارد.

عارف کامل مرحوم سید هاشم حدّاد در نامه‌ای به حضرت استاد نوشته‌اند:

«التوحید نور یحرق جمیع سیئات الموحدّین و الشرک نار یحرق جمیع حسنات المشرکین» [۱۲]؛

«توحید نوری است که همة بدی‌های اهل توحید را می‌سوزاند و شرک آتشی است که همه خوبی‌های مشرکین را می‌سوزاند».

برخی از مباحث مربوط به این موضوع را در بحث «راهنمای سفر» آوردیم و در این جا به همین مقدار بسنده می‌کنیم.

نوشتارهای مرتبط

موانع سیر و سلوک

آفات سیر و سلوک

راه‌های انحرافی سیر و سلوک

پانویس

۱. دیوان حافظ.

۲. همان.

۳. بحارالانوار، ج۶۷، ص۶۴.

۴. یوسف/ ۵۳.

۵. رسالة سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۹۶، پاورقی۷۷، به نقل از ریحانى الأدب، ج۱، ص۴۳۳.

۶. سعدی.

۷. این تعبیر از مقام معظم رهبری، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، مدّظله، دربارة ایشان است.

۸. تذکرى المتقین، ص۱۰۲.

۹. قمر/۵۵.

۱۰. لب اللباب، ص۴۴.

۱۱. مستدرک، ج۵،ص۳۲۰.

۱۲. روح مجرد، ص۳۱۳.

عناوین دیگر این نوشتار
  • رهزنان سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • قطاع الطریق
  • رهزنان سلوک
  • رهزنان سفر
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۹
Ali.akbari(Azad)

سفر الی الله مانند هر پدیده دیگری در ظرفی خاص و از عللی مخصوص نشأت می‌گیرد و پدید می‌آید و چون هر پدیده دیگر می‌تواند با موانعی در پیدایش یا دوام روبه‌رو گردد. موانع سلوک یا دافعند و یا رافع. یعنی یا از اصل سلوک جلوگیری می‌نمایند و یا از ادامه آن مانع می‌شوند. موانعی که رافعند و از ادامه سلوک الی الله جلوگیری می‌نمایند در بخش «آفات سفر الی الله» مورد بررسی قرار می‌گیرند. در این فصل فقط به موانعی می‌پردازیم که از اصل سلوک جلوگیری می‌کنند و نمی‌گذارند شخص به سفر الی الله بپردازد.

فهرست
  • ↓۱- موانع سفر الی الله
    • ↓۱.۱- ۱. عدم آگاهی از سفر به سوی خدا
    • ↓۱.۲- ۲. بدبینی به راه سلوک
      • ↓۲.۱- ریشه‌های بدبینی به راه سلوک
        • ↓۱.۱- الف. تربیت خانوادگی یا اجتماعی
        • ↓۱.۲- ب. برخورد با برخی نکات منفی
        • ↓۱.۳- ج. تنبلی و کاهلی
    • ↓۱.۳- ۳. دل ننهادن و بی‌رغبتی
      • ↓۳.۱- منشأ دل‌ندادن به راه خدا
        • ↓۱.۱- الف. سبک شمردن و کم‌اهمیت دانستن
        • ↓۱.۲- ب. تسویف و به تأخیر انداختن
    • ↓۱.۴- ۴. گرفتار مشابه شدن
    • ↓۱.۵- ۵. خلط دانش و بینش
    • ↓۱.۶- ۶. عادی جلوه کردن
    • ↓۱.۷- ۷. ابتلا به برخی گناهان
    • ↓۱.۸- ۸. گمان‌های فاسد
      • ↓۸.۱- چند نمونه‌
        • ↓۱.۱- ۱. مستثنی‌بودن زن از سفر به سوی خدا
        • ↓۱.۲- ۲. منافات سلوک با کسب وکار
        • ↓۱.۳- ۳. منافات سلوک با تحصیل علم
        • ↓۱.۴- ۴. ضرورت تحصیل علوم دینی پیش از سلوک
        • ↓۱.۵- ۵. بی معنا بودن سفر الی الله
        • ↓۱.۶- ۶. بی معنا بودن عشق به الله
        • ↓۱.۷- ۷. نامشروع بودن ریاضات
        • ↓۱.۸- ۸. خطرناک بودن راه
  • ↓۲- چند نکته
  • ↓۳- نوشتارهای مرتبط
  • ↓۴- پانویس

موانع سفر الی الله

۱. عدم آگاهی از سفر به سوی خدا

همان‌گونه که بسیاری از مردمان از دین حق یعنی اسلام، مذهب حق یعنی مذهب امامیة اثنی عشریه و ... تا پایان عمر آگاه نمی‌شوند و در استضعاف می‌مانند و با همان می‌میرند، بسیاری از مردم از «راه خدا» تا پایان عمر آگاه نمی‌شوند و در غفلت از این راه زندگی کرده و می‌میرند.

حافظ گوید:

فرصت شمر طریقة رندی که این نشان

چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

قرآن در سوره صافات از گروهی این چنین نقل می‌کند:

«وَإِنْ کَانُوا لَیَقُولُونَ * لَوْ أَنَّ عِنْدَنَا ذِکْرًا مِنَ الأوَّلِینَ * لَکُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ»[۱]؛

«و مشرکان به تاکید می‌گفتند اگر پندنامه‌ای از پیشینیان نزد ما بود، قطعاً از بندگان پاک شدة خدا می‌شدیم».

انسان مخلَص یعنی انسان سالک به مقصد رسیده. پس مشرکین در حقیقت می‌گویند اگر از راه خدا اطلاع می‌داشتیم، انسان کامل بودیم.

علامه طباطبایی رضوان الله علیه‌ در ذیل دو آیة «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» [۲] و «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» [۳] می‌فرماید:

«جملة اول هدف و مقصد را می‌نمایاند و جمله دوم راه را. یعنی هدف رسیدن به «حقِّ تقوا» است و راه «تقوا به قدر استطاعت» و روشن است که هر کس به قدری تقوا را رعایت می‌نماید که بدان علم دارد».

پس اولین مانع در شروع سفر الی الله «جهل» است. البته جهل نیز دو گونه است: قصوری و تقصیری. آنچه تاکنون گفتیم جهل قصوری بود. یعنی کسی از روی استضعاف یا راه خدا به او نرسیده و یا اگر رسیده قدرت درک و تحلیل نداشته است، اما جهل تقصیری آن است که امکان اطلاع برای او بوده، اما به دنبالش نرفته است. به هر حال در هر دو صورت شروع در سیر الی الله تحقق پیدا نمی‌کند.

۲. بدبینی به راه سلوک

گروهی از مردم راه خدا را می‌شناسند و از آن اطلاع دارند، ولی به این راه بدبین‌اند و دیگر در این راه قدم نمی‌گذارند. این بدبینی می‌تواند ریشه‌های گوناگونی داشته باشد که به برخی اشاره می‌کنیم.

ریشه‌های بدبینی به راه سلوک

الف. تربیت خانوادگی یا اجتماعی

گاه شخصی به علت آموزه‌های نادرست نسبت به راه خدا چنان دیدی منفی پیدا می‌کند که حتی تصور گام نهادن در آن را نیز به ذهن خود راه نمی‌دهد. دانشجو یا طلبه‌ای که در مدرسه‌ای پرورش یابد و در آن مدرسه تمسخر سیر و سلوک و عرفان ورد همگان باشد، هرگز در راه سلوک قدم نمی‌نهد، زیرا چه بسا راه را راه شیطان بداند.

ب. برخورد با برخی نکات منفی

گاه شخصی بر اثر برخورد با پاره‌ای نکات منفی یا شخصیت‌های مدّعی، چهرة کریهی از سلوک در ذهنش تصویر می‌بندد که عطایش را به لقایش می‌بخشد. بی‌جهت نیست که حافظ می‌گوید:

نقد صوفی نه همه صافی و بی‌غش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

راه عرفان، از این افکار و افراد منحرف و منفی کم ضربه نخورده است.

ج. تنبلی و کاهلی

برخی انسان‌ها به علت تنبلی و کاهلی نوعی بدبینی به سفر الی الله پیدا می‌کنند. شاگردان زرنگ کلاسِ درس از ریاضی متنفر نیستند. چرا؟ چون ریاضی‌خوانی و ریاضی‌دانی «گاو نر می‌خواهد و مرد کهن» نه «نازپروردِ تنعّم». افراد کاهل‌صفت ممکن است حتی بدبینی نسبت به راه پیدا نکنند، اما در پی تنبلی و کاهلی هیچ‌گاه به فکر پیمودن آن هم نیفتند.

تنبلی می‌تواند منشأ بدبینی به راه باشد و می‌تواند خود مستقلاً از موانع شروع به حساب آید.

۳. دل ننهادن و بی‌رغبتی

هر دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست [۴]

منشأ دل‌ندادن به راه خدا

برخی از آدمیان از راه خدا آگاهند و گاه به خوبی هم آگاهند، اما بدان دل نمی‌نهند. منشأ این دل‌ندادن اموری است همانند

الف. سبک شمردن و کم‌اهمیت دانستن

گاه برخی راه خدا را سبک می‌شمرند و در شمار سایر کارهای غیر مهم که ترکش ضرری ندارد به حساب می‌آورند و از این‌رو، به آن دل نمی‌دهند و در نتیجه از شروع به آن سرباز می‌زنند.

ب. تسویف و به تأخیر انداختن

تسویف [۵] یعنی کاری را دائماً به تأخیر انداختن.تسویف یکی از رذائل اخلاقی است و گاه نسبت به واجبات الهی که ترکش به هیچ روی روا نیست، صورت می‌گیرد. مثلاً انسان مستطیعی که هر سال رفتن به حج را به تاخیر می‌اندازد و چه بسا تارک حج از دنیا می‌رود، گرفتار تسویف شده است. در روایات آمده که هرکس عمداً حج را ترک کند و بمیرد، به دین اسلام نمرده است. یا شخصی که پرداخت خمس مال خود را دائماً عقب می‌اندازد، گرفتار تسویف است.

برخی انسان‌ها که از راه خدا آگاه‌اند، ولی آن را ‌آغاز نمی‌کنند. بدین دلیل است که گرفتار تسویف‌اند [۶].

۴. گرفتار مشابه شدن

عرفان راهی ویژه است که متأسفانه هم‌مانندهای فراوانی دارد که یا بی‌ارزش‌اند و یا ارزشی در سطح آن ندارند. این مشابهات را در بحث «راه‌های مشابه و انحرافی سفر» بیان می‌کنیم. پس ما همان‌گونه که«عارف‌نما» فراوان داریم، یعنی انسان‌هایی که گاه حتی بویی از عرفان نبرده‌اند، راه‌های عرفان‌نمای فراوانی هم هست که گاه هیچ مشابهتی با عرفان ندارند. گرفتاری در یکی از این راه‌ها یا در دام یکی از این اشخاص، گاه انسان را تا پایان عمر مبتلا می‌سازد و مانع گام نهادن در راه خدا می‌شود.

۵. خلط دانش و بینش

گاه ممکن است کسی به خاطر تسلطش بر مباحث عرفان نظری گمان کند شاهد وصل را در آغوش دارد. طبیعی است که چنین کسی پای در راه نمی‌گذارد. این شبهه آن‌گاه تقویت می‌شود که شخص خام دیگری او را سالک و عارف بپندارد.

صاحب این قلم به چشم خود کسانی را دیده است که در مباحث نظریِ سیر و سلوک ماهر بوده‌اند و گاه دیگران آنان را سالک و عارف می‌پنداشته‌اند، ولی هرگز در این راه گامی نزده و طریقی نپیموده‌اند. اینکه گفته‌اند: «العلم هو الحجاب الاکبر» اینجا رخ می‌نماید. عارف کامل مرحوم حاج سید احمد کربلایی می‌گوید:

«و أظرف شیء فی اهل العلوم الرسمّیة [و ظریف‌ترین نکته در دارندگان دانش‌های رسمی] آن است که معانی عالیة دقیقه را با الفاظ ادا می‌کنند و روحشان از آنها خبری ندارد. لالایی را می‌گویند، ولی خوابشان نمی‌برد. می‌گویند: حمام است، ولی نمی‌دانند خانه کیست. «و هذا من اعظم حجب سبحات وجهه الکریم»؛[این از بزرگ‌ترین حجاب‌های جلال و عظمت الهی است] [۷].

۶. عادی جلوه کردن

گاه برای بعضی افراد راه سلوک عادی جلوه می‌کند و همین مانع ورود آنان به این راه می‌گردد. این مانع غالباً برای نزدیکان عارفان و سالکان روی می‌دهد. فرزندی که در خانة سالکِ سوخته‌ای زندگی می‌کند، چنان زندگی سالکانة او برایش عادی جلوه می‌کند که در خود شوق و رغبتی به سوی سلوک نمی‌بیند. فرزند یکی از عرفای معاصر دربارة ارتباط با پدرش می‌گوید:

«ایشان گاهی دستوراتی به من می‌دادند، از روی جوانی و ... من یک قدری تمرّد می‌کردم، عصبانی می‌شدند و می‌گفتند: فلانی، افرادی از دور و نزدیک می‌آیند از من مطالبی می‌خواهند به آنها ساده و راحت نمی‌گویم. طول می‌کشد تا بگویم، این طور رایگان در اختیار تو می‌گذارم چرا قبول نمی‌کنی؟» [۸].

بنده روزی از استادم آیت‌الله جوادی آملی پرسیدم: ما با شاگردان مکتب مرحوم قاضی که روبه‌رو می‌شویم، می‌بینیم آنها استادشان قاضی را تا سرحدّ تقدیس می‌ستایند، اما با برخی نزدیکان نسبی ایشان که می‌نشینیم چنین نمی‌بینیم، علت چیست؟ فرمودند:

«شاگرد دائماً ملکوتِ استاد را می‌بیند و فرزند و زن با ناسوت او سروکار دارند و ناسوت او مانند دیگران است».

«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» [۹]؛

«بگو ای پیامبر من هم آدمی مثل شما هستم».

کمتر کسی پیدا می‌شود که این ناسوت برایش حجاب دیدن حقیقت و ملکوت بزرگی که با او دم‌خور است، نشود».

۷. ابتلا به برخی گناهان

ممکن است کسی به علت ابتلا به پاره‌ای گناهان از توفیق اطلاع یا اقدام نسبت به سفر الی الله محروم بماند. در دستگاه خداوند همه چیز حساب دارد و یکی از حساب‌های الهی تأثیردهی به خوبی‌ها و بدی‌های بندگان است. همة پاداش‌ها مربوط به جهان برزخ و آخرت نیست. برخی پاداش‌ها را نقد می‌دهند. گرچه به یک اعتبار در دستگاه الهی نسیه معنا ندارد. در روایات است که گاه گناهِ روز، مؤمن را از تهجّد در شب بازمی‌دارد. پس ممکن است گناه یا گناهانی توفیق قدم نهادن در راه خدا را از آدمی بگیرد. شاید آزار اولیای خدا یکی از این گناهان باشد.

در روایت است که یزید از امام سجاد علیه‌السلام پرسید:

چه کند که از جرمش کاسته شود و امام علیه‌السلام نماز غفیله را به او تعلیم کردند و سپس به دیگران فرمودند: می‌دانم که موفق نمی‌شود.

آری:

زاهد ار راه به رندی نبرد، معذور است

عشق کاری است که موقوف هدایت باشد [۴]

و شاید یکی دیگر از این گناهان فخر فروختن در درون بر خداوند به خاطر عبادت باشد. آن کس که عبادت خود را می‌بیند و بدان مفتخر است، به مراتب از آن بندة عاصی که از عصیان خود خجل است، از خدا دورتر است که این جامة نیاز بر تن دارد و او جامة کبر و آز و در این راه خاکساری می‌خواهند، نه گردن‌فرازی.

۸. گمان‌های فاسد

در عربی گفته می‌شود: «رُبَّ أکلة منعَت أکلات»؛ یعنی چه بسا یک لقمه جلوی خوردن‌های فراوانی را می‌گیرد. حال، گاه یک گمان فاسد جلوی بسیاری از خیرات را بر آدمی می‌بندد یا شرور فراوانی را دامن‌گیر او می‌کند. در مورد راه خدا هم چنین است. گاه گمانی فاسد مانع پرداختن به سفر معنوی به سوی الله می‌گردد. بی‌جهت نیست که امام حسن مجتبی علیه‌السلام می‌فرماید:

در شگفتم از آدمی که چگونه در خوراک جسمش می‌اندیشد، ولی در خوراک جانش نمی‌اندیشد.

تصورات و تصدیقات ذهنی ما خوراک روح ما هستند که اگر فاسد باشند، همچون غذای مسموم‌اند.

چند نمونه‌

به این نمونه‌ها بنگرید:

۱. مستثنی‌بودن زن از سفر به سوی خدا

اگر پنداشته شود زن از سیر و سلوک معاف است، چون ضعیف است و دیگر آنکه اسیر دست مرد است و فرصت چندانی برای سیر و سلوک ندارد (به‌ویژه اگر شاغل باشد که وظیفة او دو چندان است).

پاسخِ این گمان فاسد در بخش «مسافر کیست» گذشت و دانسته شد که

  • اولاً: مسافر راه خدا جانِ آدمی است که نه مرد است و نه زن و بدین دلیل هم مردانی به کمال رسیده‌اند و هم زنانی که اسامی آنها در تاریخ آمده است.
  • ثانیاً: ریاضت هر کس را طبق طاقت او تعیین می‌کنند. حتی در شریعت جهاد از زن برداشته شده، چون «جنس لطیف» طاقت «کار خشن» ندارد و به‌جایش «حسن التبعّل» یعنی خوب شوهرداری کردن وظیفة او دانسته شده است.
  • ثالثاً: زن شریک زندگی مرد است و نه اسیر دست او. حقوقی که زن بر گردن شوهر دارد، به مراتب بیشتر از حقوق مرد بر گردن زن است و لذا در آنجا که مرد از زن معصیت الهی را بطلبد، هرگز اطاعتش لازم نیست، بلکه حرام است.
  • رابعاً: سیر و سلوک الی الله عمدتاً کار دل و قلب است و لذا با هیچ کار و حقّی منافی نیست.
  • خامساً: شاغل بودن زن بیرون از منزل در غیر موارد ضرورت از نظر شرع پسندیده نیست. اشتغال زنان در کارهای طاقت‌فرسای بیرون منزل که با فطرت و ساختار وجودی زن همخوانی ندارد، ظلمی مدرن است که در دورة صنعتی‌شدن به نام آزادی زن بر او تحمیل شد.
۲. منافات سلوک با کسب وکار

برخی گمان می‌کنند اگر در راه خدا شروع کنند، از کسب و کار می‌افتند، زیرا باید بیش از حد به مستحبات و ریاضت‌های شرعی بپردازند و فرصتی برای کار نمی‌ماند.

پاسخ این است که:

اولاً: سیر و سلوک با کار در تعارض نیست، زیرا بخش عمدة سلوک کار دل است.

خوشا آنان که دائم در نمازند

که حمد و قل هو الله کارشان بی[۱۱]

سنگ زیربنای سلوک را مراقبه دانسته‌اند که امری قلبی است، بلکه ذکر در بازار کار و در حین اشتغال و غفلت دیگران است که آدمی را به سرعت رشد می‌دهد، لذا یاد خدا در بازار بسیار مورد تاکید پیشوایان دین است و برایش اجر فراوانی قائل شده‌اند.

ثانیاً: زندگی روزمرة سالک تعطیل نمی‌شود، بلکه تنظیم می‌شود. سالک به موقع می‌خوابد و به موقع بیدار می‌شود. شب زودتر می‌خوابد قبل از اذان صبح برای سحرخیزی برمی‌خیزد. بین الطلوعین را بیدار می‌ماند و به قرائت قرآن و ذکر می‌پردازد. هر غذایی و هر لقمه‌ای را نمی‌خورد. با هر کسی آمد و شد نمی‌کند، هر جایی نمی‌رود و ... .

ثالثاً اگر بر اثر برخی واردات توحیدی قوی در مدتی قدرت بر کسب و کار نباشد‌ ـ چنان‌که در حالات مرحوم سید هاشم حداد گفته‌اند ـ خداوند خود متکفل ادارة زندگی چنین بندة سالک عاشقی می‌گردد.

«نِعْمَ الْمَوْلَی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ»[۱۲]؛

«او بهترین سرپرست و بهترین کمک‌کار است».

۳. منافات سلوک با تحصیل علم

برخی دانش‌جویان و علم‌طلبان می‌پندارند با شروع در این راه و آمدن عشق سوزانِ حق، ادامة تحصیل علم ناممکن می‌گردد. از این‌رو، قدمی در این راه نمی‌نهند [۱۳].

پاسخ این است که

اولاً، این شبهه بسیار قدیمی است و به شبهة «عقل و عشق» مشهور است و عارفان دانشمند از جهت علمی و عملی بطلان آن را ثابت کرده‌اند.

اما از جهت علمی فرموده‌اند:

عقل، خود آدمی را به سوی عشق می‌خواند. عقل می‌گوید: ای انسان! تو همان گونه که ذهن و مغزی داری که با علم حصولی سیراب می‌شود و اگر این علم، یقینی باشد سیراب‌تر می‌گردد، دارای دلی هم هستی که با علم حضوری و شهود سیراب می‌شود که همان «عین الیقین» و «حق الیقین» است. انسان باید همة ابعاد وجودی‌اش را به کمال برساند. استاددر آغاز رساله «لب اللباب» می‌فرماید:

«گرسنه گذاردن دل و باطن را از غذاهای روحانیه معنویة عالم غیب و انوار الهیه ملکوتیة جمالیه و جلالیه و قناعت کردن به سیر در کتاب‌ها و کتابخانه‌ها و مکتب‌ها و درس خواندن‌ها و درس دادن‌ها گرچه به اعلی درجه از اوج خود برسد، سیر کردن عضوی است از اعضاء و گرسنه گذاردن عضوی بالاتر و والاتر»[۱۴].

و امّا از جهت عملی:

وجود عارفان دانشمند بهترین دلیل است بر اینکه جمع بین علم و عرفان ممکن است، زیرا روشن‌ترین و محکم‌ترین دلیل بر وجود شیء، وقوع شیء است. مگر ابن فهد حلّی، سید بن طاووس، سید حیدر آملی، صدرالمتألهین، میرداماد، شیخ بهایی، مجلسی اول، سید علی شوشتری، ملا حسینقلی همدانی، سید احمد کربلائی، شیخ محمد بهاری، سید سعید حبّوبی، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، سید علی قاضی، شیخ محمدجواد انصاری همدانی، علامه طباطبایی، سید محمدحسن الهی و ... عارف یا سالک نبودند؟

بعضی از اینها در اوج علمند و در اوج عرفان و تا پایان عمر هم لحظه‌ای از علم‌اندوزی و نشر علم نیاسودند.

ثانیاً: تا زمان حصول وارداتی قوی که حال درس خواندنِ جدّی را بگیرد، سال‌ها فرصت است که می‌توان به صورت جدی به تحصیل علم پرداخت.

ثالثا: در حال بقاء بعد الفناء که سالک به آرامش کامل می‌رسد، پرداختن به علم کاملاً سهل است. به دیگر سخن، حالات آن‌چنانی که حال درس خواندن را بگیرد، در «بخشی از منازل پایانی سفر اول» اتفاق می‌افتد که البته موقت است و پس یا پیش از آن خبری از آنها نیست.

رابعاً: فرض کنیم چنین باشد و حالات توحیدی و عشقی حال درس را بگیرد ـ که البته چنین نیست‌ ـ مگر چه از دست رفته است؟ جز مشتی اصطلاحات و مطالبی که احیاناً پر از شبهات و شکوک است؟! ولی در برابر چه به دست آمده است؟ یقین آن هم عین الیقین و به دنبالش حق الیقین. عرب در مثلی مشهور می‌گوید: «خذ الغایات و اترک المبادی» یعنی «به اهداف بپرداز و در مقدمات نمان» پس در حقیقت معاوضة درهمی است با دینار و یا اندکی با بسیار بلکه بی‌شمار و به همین دلیل است که دانشمندان آگاه هم این حال را آرزو می‌کردند و می‌سرودند:

علم نبود غیر علم عاشقی

مابقی تلبیس ابلیس شقی [۱۵]

در میخانه گشایید به رویم شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم [۱۶]

۴. ضرورت تحصیل علوم دینی پیش از سلوک

برخی کسانی که دستشان از علوم رسمی دینی تهی است، گمان برده‌اند که علم ضرورتاً مقدمه سفر الی الله است و چون خود را عوام می‌دانند، می‌گویند:

«أین العوام و السفر الی الملک العلّام؛ یعنی« بی‌سواد کجا و این خیال‌ها!»

پاسخ این است که

اولاً: گرچه برخی ورود به علوم شرعیه را شرط سلوک دانسته‌اند، [۱۷] اما باید گفت: اگر مراد، دانستن شریعت به قدر حاجت (اگرچه به صورت تقلید از مجتهد اعلم) است، سخنی است صحیح، ولی این به معنای لزوم تحصیل علوم رسمی نیست و اگر مراد تخصص یا ورود در علوم رسمی است، حرفی است ناتمام، زیرا بسیاری از عارفان و کاملان از متخصصان رشته‌های دانش‌های اسلامی نبوده‌اند و روشن‌ترین و محکم‌ترین دلیل بر وجود شیء وقوع شیء است و اینکه گفته‌اند:

«علم حجاب است، ولی تا به حجاب وارد نشوی خرق و پاره کردن آن نتوانی»

سخنی است مبهم. معنای این سخن این است که اگر به این حجاب گرفتار آمدی، باید از آن بیرون بجهی که بد حجابی است و لغزشگاه مردانی بزرگ است. «العلم هو الحجاب الاکبر». نه اینکه ورود به این حجاب شرط لازم سلوک الی الله باشد. سالک الی الله مرجع أعلمی می‌خواهد که از او در شریعت تقلید کند و استاد کاملی می‌خواهد که از او در طریقت تبعیت کند.

البته دو نکته اینجا هست:

اول آنکه استاد می‌فرمود:

اگر استاد سلوکی سالک مرجع تقلید او هم باشد، بسیار بهتر است

و دیگر آنکه مرحوم قاضی می‌فرمود:

برای دستگیری کردن باید انسان کامل، در شریعت هم مجتهد باشد.

ثانیاً: بسیاری از طلاب علم و دانشمندان که قدم در این راه می‌نهند، خود بالوجدان می‌یابند که در این راه عوام‌اند. پس از جهت این ملاک با عوام یکی هستند، یعنی استاد کامل «عالم این فن» است و اینان شاگردان ابجدخوان او در این طریقتند.

ثالثاً: در تاریخ عرفان مواردی یافت می‌شود که استاد سلوکی از نظر علمی از شاگردان خویش کمتر است، مثلاً شیخ اعظم انصاری شاگرد سلوکی مرحوم سید علی شوشتری است و سید شاگرد فقه شیخ انصاری. پس عمده، دل به راه دادن و تبعیت است و علوم رسمی چندان دردی دوا نمی‌کند.

علم رسمی سر به سر قیل است و قال

نه از او کیفیتی حاصل، نه حال [۱۸]

۵. بی معنا بودن سفر الی الله

برخی گمان برده‌اند که اصولاً سفر الی الله بی‌معناست و لذا قرب به حق را هم نزدیک شدن به ثواب خداوند مانند حور و قصور می‌دانند و قصد قربت را هم احیاناً قصد امتثال فرمان‌های مولی معنا می‌کنند. غافل از اینکه همة عالم در تکاپوی اویند و آدمی بالأخص در تکاپوی «هو» ست، بفهمد یا نفهمد.

«وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ» [۱۹]؛ «و همه چیز به سوی خدا بازگشت داده می‌شود».

«وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ» [۲۰]؛ «و بازگشت همه به سوی خداست».

رأی این گروه در بخش «ضرورت سفر» نقل و نقد شد.

۶. بی معنا بودن عشق به الله

گروهی گفته‌اند: عارفان مرکب سلوک را عشق دانسته‌اند و عشق به الله معنا ندارد و بدان تعلق نمی‌گیرد.

غافل از اینکه

اولاً: همة عالم عاشق خداست، چه اینکه تسبیح‌گوی اوست

و ثانیاً: عشق جز به حضرت حق تعلّق نمی‌گیرد، زیرا عشق به کمال حقیقی تعلق می‌گیرد و جز حق هیچ‌کس را کمالی حقیقی نیست. این بحث هم در بخش «مرکب سفر» مفصل بررسی خواهد شد.

۷. نامشروع بودن ریاضات

گروهی پنداشته‌اند این راه جز با ریاضت‌ها قابل طی‌شدن نمی‌باشد، آن هم ریاضت‌های سختِ نامشروع، پس نباید در آن گام نهاد.

غافل از اینکه

از دستورات شرعی ریاضتی سخت‌تر وجود ندارد و جز دستورات شرعی هم ریاضت دیگری در روش عرفانِ صحیح مقبول نیست. عارفان خود گفته‌اند جز از طریق شریعت به طریقت و به دنبالش به حقیقت‌ راهی نیست. البته پرداختن به دستورهای شرعی باید کنترل شده و با روح و اخلاص انجام شود تا اثر خاص خویش را ببخشد.

۸. خطرناک بودن راه

برخی می‌گویند: چون این راه همراه با خطرات شدید و فراوانی است و خطر در برخی بخش‌هایش ابتلا به فرعونیت است‌ (چنانچه از شطحیات عرفا مشهود است‌)، پس نباید بدان نزدیک شد، گرچه مشتمل بر منافعی هم بوده باشد.

غافل از اینکه

اولاً: وعدة الهی حق است؛ آنجا که وعده‌هایی این چنین داد:

«وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۲۱]؛

«هر کس تقوا پیشه سازد، خدا همیشه برایش گریزگاهی قرار می‌دهد».

«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا»[۲۲]؛

«اگر تقوا پیشه کنید، خدا برایتان قدرت جدایی حق و باطل قرار می‌دهد».

«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا»[۲۳]؛

«آنان که در راه ما می‌کوشند، حتماً راه‌های خویش را به آنها نشان می‌دهیم».

پس باید با قدم صدق به تقوا و جهاد اکبر پرداخت تا از همة خطرات رست.

ثانیاً: پس می‌توانیم بگوییم اسلام و ایمان هم نمی‌آوریم، زیرا مرتد و فاسق و منافق کم نیستند. مگر می‌شود برای خطری احتمالی و قابل دفع و رفع از کمالی مسلّم چشم پوشید.

ثالثاً: بسیاری از همین راه رفته‌اند و رسیده‌اند، چرا خود را از آنان فرض نکنیم و دل به امید خوش نداریم.

چند نکته

۱. از موانعی که برشمردیم، این تقسیمات به دست می‌آید:

الف. برخی از این موانع علمی و برخی عملی است.

ب. برخی اختیاری است مانند گناهان و برخی غیر اختیاری مانند تربیت خانوادگی.

ج. برخی سطحی است مانند جهل قصوری و برخی ریشه‌دار مانند بدبینی ناشی از تربیت خانوادگی.

۲. آنان که از راه خدا دور و مهجورند، از دیدگاه عارفان دو دسته‌اند:

مستضعفان و معاندان. عارف و سالک می‌کوشند تا درخور امکان دست گروه اول را بگیرند و ره بنمایند ولی نسبت به گروه دوم می‌گویند:

با مدّعی مگویید اسرار عشق و هستی

تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی [۴]

سرّ مطلب هم روشن است. اقتضای طبیعت راه سلوک این است که بخل ورزیدن بر طالبْ حرام است و بخشیدن آن بر مدّعی معاندْ نیز حرام است. البته اولیا در دستگیری افراد، استعداد ذاتی و طلب و شوق فعلی آنها را هم مدّ نظر قرار می‌دهند. اگر حکما همچون بوعلی سینا در پایان کتاب اشارات‌ بذل حکمت را به نااهل، جفا و بخلش را از اهل ناروا می‌دانند، طبیعی است که بذل و بخل معرفت به طریق اولی این حکم را دارد. که اگر آن علم الیقین است، این عین الیقین و حق الیقین است.

عارف کامل آیت‌الله سید علی قاضی در پاسخ نامة یکی از شاگردان دانشمند خود [۲۵] که پرسیده بود آیا می‌توان اذکار را به دیگری تعلیم داد، نوشته‌اند:

«از دادن اذکار به غیر، مضیقه‌ای نیست، ولی تا طلب صادق ندیدید، ندهید» [۲۶].

نوشتارهای مرتبط

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۷
Ali.akbari(Azad)

در این مقاله بعد از مقایسه عبادت در عرفان با سایر عبادات تلاش شده تفاوتها بین عرفان و سه راه انحرافیِ غلو، علوم غریبه و تصوفِ باطل بررسی شود.

فهرست
  • ↓۱- عرفان و راه‌های انحرافی یا مشابه
  • ↓۲- مطلب اوّل: تفاوت راه عرفان با عبادت سوداگرانه و یا برده‌وار
  • ↓۳- مطلب دوّم: تفاوت راه عرفان با مسلک غلوّ
  • ↓۴- مطلب سوّم: تفاوت راه عرفان با راه علوم غریبه
  • ↓۵- تفاوت راه عرفان با مسلک تصوف باطل
  • ↓۶- نوشتارهای مرتبط
  • ↓۷- پانویس

عرفان و راه‌های انحرافی یا مشابه

عرفان الهی راهی است ویژه که نه نظیری دارد و نه جایگزینی. راه عرفان به خدا می‌رسد و می‌رساند و دیگر راه‌ها چنین نیستند. راه‌های عرفان‌نما دو گونه‌اند. گونة نخست راه‌های منحرفند که مبنایشان فاسد است. گونة دوم راه‌های مشابه‌اند که مبنایشان فاسد نیست، ولی ناقص است. راه‌های منحرف به آتش دوزخ ختم می‌شود و راه‌های مشابه به بهشت و نه بهشت‌آفرین.

در این فصل به اختصار به بررسی دو راه از راه‌های مشابه و سه راه از راه‌های انحرافی می‌پردازیم.

راه‌های مشابه

راه‌های مشابه به این ترتیب:

  • ۱. راه عبادت سوداگرانه و تاجرانه و از سر طمع در نعمت‌های بهشتی
  • ۲. راه عبادت برده‌وار و از سر ترس از آتش دوزخ

این دو راه را در هم تنیده و به صورت نسبتاً گسترده طرح کرده‌ایم. این تفصیل به چند جهت بوده است:

  • اوّلاً: این بحث به بررسی مسئلة نیت گره خورده و بحث نیت در دین، بحثی بسیار مبسوط، کلیدی و مهم است و متأسفانه کمتر مورد بازخوانی دقیق قرار گرفته است.
  • ثانیاً: بسیاری از خلط‌ها در طول تاریخ اسلام بین مباحث و شخصیت‌های عرفانی و غیرعرفانی، ریشه در این بحث دارد.
  • ثالثاً: نوآوری‌ها و نکته‌های بدیعی وجود داشت که جز با بحث گسترده قابل طرح نبود.

راه‌های انحرافی

راه‌های انحرافی را به این ترتیب ذکر کرده‌ایم:

  • ۱. راه غلوّ در مقام معصوم و هدف پنداشتن او
  • ۲. راه علوم غریبه و تصرّفات
  • ۳. راه تصوّف باطل و تقویت نفس

پس در این فصل از کتاب در چهار مطلب بحث می‌کنیم، ولی پیش از آن یک پرسش را باید اجمالاً پاسخ دهیم.

یک پرسش

ممکن است کسی بگوید مگر نه این است که «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» «راه‌ها به سوی خدا به تعداد نفْس انسان‌هاست» و مگر نه این است که «سُبُل الی الله» بسیار است، پس چرا راه به سوی خدا را راهی خاص و ویژه می‌دانید؟ چرا انحصارطلبید؟ امروزه بعضی موسیقی را راه به سوی قرب الله دانسته‌اند و برخی دم از عرفان هندی و سرخ‌پوستی زده‌اند. چه ایرادی دارد بگوییم: راه‌ها به سوی خدا بسیار است، تا اولاً از انحصار بی‌دلیل رسته باشیم و ثانیاً از ترساندن مردم که دارای سلایق گوناگونی هستند، فاصله گرفته باشیم؟

پاسخ

پاسخ این پرسش به دو صورت اجمالی و تفصیلی ممکن است. در پاسخ تفصیلی باید به این مباحث پرداخت:

۱. معنای جمله «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» چیست؟

۲. آیا ما صراط‌های مستقیم داریم و یا صراط مستقیم یکی بیش نیست و یا نمی‌تواند باشد؟

۳. چه ارتباطی میان سُبُل سلام یا سُبُل الهی با صراط مستقیم هست؟

۴. آیا آنچه مایة دینی ندارد، همانند موسیقی می‌تواند مقرّب آدمی به سوی خدا باشد؟

۵. چه مقدار سلیقه‌های گوناگون می‌توانند در انتخاب مسیر آدمی به سوی حق نقش مثبت یا منفی داشته باشند؟


برخی از این مباحث در لابه‌لای بخش‌هایی از این نوشتار مورد بحث قرار گرفته است[۱] و برخی خود نوشتاری مستقل می‌طلبد. آنچه می‌توان اجمالاً در این مجال گفت این است که راهی به سوی پروردگار جز عمل به شریعت همراه با اخلاص کامل نیست. و اصول شرایع یکی است.

«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ»[۲]؛ «همانا دین در نظر پروردگار فقط اسلام است».

از سوی دیگر، همة انسان‌ها دارای فطرت توحیدی‌اند و در همه شوق به ماورای طبیعت نهاده شده است. به دیگر سخن فطرت کمال‌جویی در همة آدمیان وجود دارد و لذا علاقه به کشف مجهولات غیبی در همة انسان‌ها به گونه‌های مختلف دیده می‌شود و کارکرد اصلی دین نیز بیدار کردن و سپس هدایت این فطرت است، زیرا انسان‌ها در تطبیق با مشکل روبه‌رو هستند. گروهی خطای در تطبیق دارند و راه‌های انحرافی را برمی‌گزینند، مثلاً موسیقی را راه به سوی الله می‌پندارند و یا از رندی سالکانه اباحی‌گری می‌فهمند و آن را مقرّب می‌شمارند و گروهی خطایشان در این حدّ است که راه‌های ناقص را به جای راه کامل می‌گزینند و به رشد لازم نمی‌رسند، مثلاً عبادت تاجرانه و یا زهد برده‌گونه را به جای راه معرفت و عبودیت مطلقه می‌گیرند و از بهشت‌آفرین به بهشت اکتفا می‌کنند. خسران اینها از گروه نخست کمتر است، اما باز هم خسرانی عظیم و معامله‌ای پرضرر است.

راه‌های ناقص حتی ممکن است تا مسافتی با راه کامل در پاره‌ای آثار، به ظاهر، هماهنگ باشد، ولی یقیناَ به سرمنزل مقصود منتهی نمی‌شود. کسی که تمام همّ و غمش تقویت نفس و دست‌یابی به پاره‌ای تصرفات است، هرگز به الله نمی‌رسد و طعم شیرین فناء فی الله و بقاء بالله را نمی‌چشد، زیرا به فرمان حکیمانة

«دَعْ نفسک و تعال»؛

«خود را بنه و بالا بیا»، عمل نکرده است. آنکه به دنبال کرامت است، از فهم حقیقت «کرامت انسانی» مهجور است و قهراً از دست‌یابی به صراط مستقیم بَسی دور است. او کجا می‌تواند از «هستی مجازی» خویش بگذرد و جز حق نخواهد و نبیند و نداند؟

مطلب اوّل: تفاوت راه عرفان با عبادت سوداگرانه و یا برده‌وار

متن اصلی: عبادت عارفانه - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

ابتدا به تعریف چند اصطلاح از دیدگاه ابن‌سینا می‌پردازیم.

زاهد: کسی که از کالای دنیا و لذت‌هایش روی‌گردان است.

عابد: کسی که بر انجام عبادات از قبیل نماز، روزه و ... مواظبت دارد.

عارف: کسی که فکر و ضمیر خود را از توجه به حق بازداشته و متوجه عالم قدس است.

ظاهر عبارت این است که این سه قسم می‌توانند با یکدیگر اجتماع داشته باشند.

به نظر شهید مطهری مجموعاً می‌توان ۷ صفت فرض کرد (به تنهایی یا به صورت ترکیبی) اما سه قسم آن عملاً وقوع ندارد، مثل عارف صِرف، عارف زاهد غیر عابد و ... .

نظر نگارنده:

هنگام جمع‌بندی خواهیم دید که امکان اجتماع عرفان با زهد و عبادت ابتدایی به نظر می‌رسد، زیرا زهد زاهد و زهد عارف اشتراک لفظی دارند و ... . بنابراین اقسام منحصر در ۴ قسم می‌شود: زاهد، عابد، زاهد عابد، عارف.


ابن‌سینا:

زهد غیر عارف نوعی معامله و زهد عارف نوعی پاکیزه نگه داشتن دل از غیر خداست و همچنین عبادت غیر عارف نوعی مزدوری است، ولی عبادت عارف نوعی ریاضت برای اراده و قوای وهمی و خیالی است تا در اثر عادت دادن بتواند آنها را از دار غرور منصرف سازد و به سوی حق متوجه گرداند و این یعنی ریاضت عاشقانه و پرستش عارفانه و خداوند را هدف دیدن و واسطه ندانستن.


برخی از نکات قابل استفاده از عبارات ابن سینا

  • ۱. عرفان، زهد و عبادت قابل جمع هستند.
  • ۲. زهد زاهد و عبادت عابد تفاوتی اساسی و بنیادی با زهد و عبادت عارف دارد.
  • ۳. زهد و عبادت و عرفان عارف مربوط به سر اوست، ولی در زاهد و عابد مربوط به ظاهر و جسم اوست.

نقد سخنان ابن سینا

۱. تعریف ابن‌سینا از سه واژة زاهد، عابد و عارف ناقص است و همین نقص مایة خلطی هم شده است. به عبارت دیگر، از قسمتی از عبارت ابن‌سینا برداشت می‌شود که عرفان با زهد و عبادت قابل جمع نیست، در حالی که در جای دیگر گفته گاه بعضی از این عناوین با بعضی دیگر ترکیب و جمع می‌شود.

۲. همچنین در عبارت ابن سینا میان سالک و عارف خلط صورت گرفته است.


دیدگاه مکتب اهل بیت

بسیاری از بزرگان معتقدند رای دین هم جز رای اهل عرفان نیست و برای اثبات این ادعا به تعدادی از سخنان معصومین: استناد کرده‌اند. به عنوان مثال امام علی۷ می‌فرماید: «خدایا من تو را به طمع بهشت یا ترس از دوزخ نپرستیده‌ام، بلکه چون تو را شایستة پرستش یافتم پرستیدم».


نظر فقیهان

فقیهان شیعه همگی در هر عمل عبادی نیت را شرط می‌دانند. آنان نیت را به «قصد قربت» و یا «قصد امتثال امر» تفسیر می‌کنند و آنگاه به تعیین مصادیق قصد قربت یا قصد امتثال می‌پردازند. نظر شهید اول و صاحب عروه در متن مورد بررسی قرار گرفته که از ذکر آن خودداری می‌کنیم.


نظر عارف کامل مرحوم ملکی تبریزی

مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در بخشی از کتاب "مراقبات" مبحثی دربارة نیت و قصد دارند که به دلیل اهمیت به برخی از نکات آن اشاره می‌شود.

۱. عبادت خدا به قصد «شایستگی او برای عبادت» با عبادت به «قصد قربت و رضایت» منافاتی ندارد و این دو قابل جمع هستند، زیرا انسان می‌تواند نزدیکی خدا را به این خاطر بخواهد که او شایستة تقرب است.

۲. برخی گفته‌اند: عبادت با قصد قربت و رضایت خداوند خودپرستی است، این گفتار افراط است.

۳. هیچ پیامبر یا ولی و فرشته‌ای نیست که همة اعمالش به قصد شایستگی خدا برای عبادت باشد و عملی به قصد قربت یا رضایت نداشته باشد.

۴. حالات انبیا و اولیا مختلف است و این اختلاف حالات ناشی از اختلاف تجلیات اسمائی حق بر آنهاست.

۵. نظریة بطلان عبادت با قصد فرار از جهنم یا طمع به بهشت اگرچه از سوی برخی علمای بزرگ ابراز شده، ولی از روی غفلت صادر شده است.

۶. از نظر شرافت می‌توان قصد در عبادت را به این صورت اولویت‌بندی کرد.

  • الف. قصد قربت و رضایت خداوند
  • ب. قصد شایستگی خدا برای عبادت
  • ج. قصد قربت به ضمیمة قصد فرار از عقاب و طمع در ثواب
  • د. قصد خوف و فرار از عقاب و طمع در ثواب

این قصدها همه صحیح هستند، اما قصدهایی مانند ترس از مردم، امید نفع دیگران و ... باطل است و عبادت با آنها درست نخواهد بود.


نظر نویسنده

۱. احکام تکلیفی در علم اصول به دو بخش تعبدی و توصلی تقسیم شده‌اند، مراد از تعبدی عملی است که در آن نیت شرط است، مانند نماز خواندن و منظور از توصلی، عملی مانند تطهیر لباس نجس است که در آن نیت شرط نیست.

۲. فقیهان نیت را به «قصد قربت» تفسیر کرده‌اند و فقیهان متاخر قصد قربت را «قصد امتثال امر مولی» دانسته‌اند و برخی از فقها تفاسیری مانند «محبوبیت یا مطلوبیت برای مولی» را از قصد قربت فهمیده‌اند.

۳. قرآن کریم بر اخلاص در عمل تأکید فراوانی دارد، پس شرط بودن نیت در اعمال عبادی از مسلمات دین اسلام است.

۴. با نیت می‌توان اعمال غیرعبادی را به عبادی تبدیل کرد و روایات نیز در این زمینه فراوان است.

۵. تفسیر نیت به «قصد قربت» برگرفته از متن تعلیمات دینی است، اما تفسیر به «قصد امتثال امر» وجه خاصی ندارد.

۶. بیشتر فقیهان بین «صحت عمل» و «قبول عمل» فرق قائل شده‌اند. به این صورت که هر عمل قبولی صحیح هم هست، اما هر عمل صحیحی لزوماً قبول نیست.

۷. ظاهراً هر عمل صحیحی درصدی از قبول را دارد و حتی چه بسا عملی صحیح نباشد، ولی پروردگار بپذیرد، مثلاً با این توجیه که «خلف وعید» بر حکیم محال نیست.

۸. گاه فاعل‌های گوناگون با انگیزه‌های متفاوت کاری را انجام می‌دهند که پیکرة آن یکسان است، اما روح عمل که از انگیزه و هدف نشأت می‌گیرد بسیار متفاوت است. به عبارت دیگر تفاوت اهداف، تفاوت انگیزه‌ها و نیات را به دنبال دارد و هرچه هدف عالی‌تر باشد، انگیزه و نیت هم والاتر است.

۹. تفاوت اهداف آدمیان در علم و آگاهی و اعتقاد آنها ریشه دارد و در واقع جهان‌بینی‌ها و اعتقادات اهداف آدمی را تعیین می‌کند و با تعیین شدن هدف، انگیزه و نیت در مجرای خاص قرار می‌گیرد.

۱۰. تأکید دین بر اینکه عمل آدمی باید بر اساس علم و بصیرت باشد، حاکی از اهمیت بحث نیت و انگیزه است. افزون بر جهان‌بینی و اعتقاد که در نیت همة افراد نقش دارد، در سالکان و عارفان «حال و مقام» نقشی اساسی در گوناگونانی نیات دارند.

۱۲. نیت همان انگیزة درونی است که از جان برمی‌خیزد. از این‌رو، کیفیت نیت سالک و عارف می‌تواند بیانگر حال و مقام او باشد. برای نمونه عبادت سالک در مقام تسلیم با نیت تسلیم است و یا عبادت عارف در حال بقا بستگی به اسمی دارد که تحت تجلی آن اسم است.

۱۳. می‌توان گفت در انسان‌های غیرسالک ارتقای جهان‌بینی و استحکام اعتقاد در ارتقای نیت نقش دارد و در سالکان علاوه بر ارتقای جهان‌بینی و استحکام اعتقاد «رشد درجة سلوکی» هم در ارتقای نیت نقش دارد.

۱۴. اخلاص شرط عبادات است و به معنای پاک ساختن و پیراستن عمل و انجام آن برای خدا می‌باشد، اما در اینکه عمل خالص چه عملی است، اختلاف نظر وجود دارد؛ فردی که برای رسیدن به مزد اخروی عبادت می‌کند، برخی عملش را پیراسته نمی‌دانند و باطل می‌شمرند و گروهی دیگر داشتن چنین نیتی را منافی با اخلاص نمی‌دانند و بدین جهت حکم به صحت عبادت وی می‌دهند.

۱۵. اخلاص همانند دیگر صفات اخلاقی و عرفانی دارای درجات و به اصطلاح تشکیکی است. پس باید بحث در این باشد که حداقل اخلاص برای صحیح بودن عمل چیست. به نظر می‌رسد حداقل اخلاص این است که به گونه‌ای بتوان انگیزة شخص عامل را به خدا گره زد و مرتبط کرد و حداکثر اخلاص یا کمال اخلاص به فرمودة امام علی علیه‌السلام نفی صفات از خداوند است. شاید منظور از عبارت مولی این باشد که ذات حق تعالی آن قدر عظمت و بساطت دارد که هیچ وصفی با حفظ حدود وصفیْت به آنجا راه ندارد و بدون حفظ حدود عین ذات است و دیگر وصف نیست.

۱۶. نقطة مقابل اخلاص، ریا است که دو گونه می‌تواند باشد: الف. عمل فقط برای غیر خدا ب. عمل برای خدا و غیر خدا. در هر دو صورت عمل باطل است و نیاز به اعاده دارد، اگرچه صورت دوم از صورت اول بهتر است. البته قبلاً هم اشاره کردیم که «خلف وعید» از حکیم محال نیست و ممکن است خداوند عمل ریایی و ناقص کسی را به فضلش بپذیرد.

۱۷. برخی از ثمرات اخلاص عبارتند از: الف. خلوص ذات، انسان کامل که «مخلَص» شده، ابتدا مخلِص بوده و در اخلاص پافشاری داشته که به این مقام رسیده است. ب. تضمین سعادت با فرود آمدن مصلحت آدمی از سوی حق، نتیجة فرستادن عمل خالص به سوی پروردگار و فرو فرستادن برترین مصلحت برای بنده است. ج. جوشش حکمت از قلب و دل بر زبان، در روایت است که هر کس چهل شبانه‌روز به پیشگاه الهی عمل خالص آورد، چشمه‌های حکمت از دلش بر زبانش جاری می‌گردد.

۱۸. با مراجعه به آیات و روایات درمی‌یابیم که نمی‌توان نیت عبادت را در یک امر منحصر کرد. بنابراین، نیات گوناگونی مانند جبرانی، استکمالی، امتثالی، اعتصامی، شکری، استحقاقی، استغفاری و ... وجود دارد. البته این تعداد استقرایی است، نه اینکه عقلاً تعداد نیات منحصر در همین اقسام باشد. یکی از شواهد گوناگونی نیات این است که چند مناجات که از بهترین انواع عبادت است، از سوی امام سجاد علیه‌السلام با نام‌های مختلفی مانند تابئین، شاکین، شاکرین و ... نام‌گذاری شده است. مؤید دیگر اینکه استغفار نوعی عبادت است و در ادعیه برای آن انواعی مانند استغفار حیاء، استغفار رجا، استغفار انابه و ... ذکر شده است.

۱۹درجات نیات مذکور و چینش منطقی آن کدام است؟

پاسخ این سؤال به دلایل زیر مشکل است.

  • ۱. حضور پاره‌ای از نیات در همة مراحل سلوک و درجات نیت.
  • ۲. وجود تفاسیر مختلف از برخی نیات مثل عبادت شکری.
  • ۳. گوناگونی انسان‌ها در رسیدن به برخی از حالات و کمالات.
  • ۴. حاکم بودن ذوق و سلیقه در این زمینه به جای تفکر عمیق.

با مراجعه به متن می‌توان انسان غافلی را که توسط یک هدایت‌گر به ایمان روی آورده و مراحل مختلف نیت و درجات بیست‌ویک‌گانه آن را طی می‌کند، تصور نمود.

۲۰راه ترقی در درجات نیت چیست؟
  • الف. در عارف اولاً ارتقای علم و بصیرت و آگاهی؛ ثانیاً، استحکام نگرش و اعتقاد نشأت گرفته از جهان‌بینی و بصیرت. ثالثاً، قدم راستین در راه سیر و سلوک و عشق الهی نهادن.
  • ب. در عارف بعد از رسیدن به مقام بقا تحت تجلیات اسمایی حضرت حق قرار می‌گیرد.

نکته:

تجلی اسمایی پیش از فنا و پس از بقا نباید با یکدیگر مخلوط شوند.

گونه‌های مختلف نیت در انسان‌ها

الف. مؤمن غیرسالک: متناسب با درجة جهان‌بینی و استحکام اعتقاداتش نیتی دارد.

ب. سالک غیرکامل: نیتی متناسب با درجة سلوکی‌اش از یقظه تا فنا دارد.

ج. کامل در حال فناء فی الله: در هَیمان است و نیتی ندارد.

د. کامل در حال بقاء بالله: عباداتش شکری یا استحقاقی است.

۲۱. جهان‌بینی، اعتقادات و انگیزة سالک به برکت ارادت به انسان کامل برگرفته از واقعیات جهان هستی است. او به دنبال خداست و هرچه جز او را کوچک می‌شمرد و اما عارف در مقام فنا، خود را فاقد است، چه رسد به نیت و انگیزه و در مقام بقا به اعتبار اسمی که تحت تجلی آن است، نیتش تفاوت خواهد داشت.

تا کنون به بررسی راه‌های مشابه و به تبع آن بحث نیت پرداختیم و اکنون وارد بحث راه‌های انحرافی می‌شویم.

مطلب دوّم: تفاوت راه عرفان با مسلک غلوّ

متن اصلی: تفاوت عرفان با مسلک غلو - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

برخی از اهل غلو معتقدند هیچ انسانی جز امام نمی‌تواند مستقیماً به وصال پروردگار برسد و نهایت سیر انسان عادی، رسیدن به مقام «معرفت امام» است. این تفکر ناشی از خلط راهنما با مقصد راه است. امام واسطة فیض خدا و مظهر علم و قدرت اوست، ولی خدا نیست. این انحراف آن‌قدر خطرناک بود که بزرگان شیعه به صراحت آن را نقد و نفی کردند.

مطلب سوّم: تفاوت راه عرفان با راه علوم غریبه

متن اصلی: تفاوت عرفان با علوم غریبه - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

(برخی از نکات سخنان علامه طباطبایی)

علامه طباطبایی رحمة الله علیه در تفسیر المیزان بحثی دربارة علوم غریبه دارند که به دلیل ارتباط با مبحث ما، نکاتی از آن را بیان می‌کنیم.

  • ۱. برخی از کارهای خارق عادت واقعاً خرق عادت است، مانند سحر و بعضی از آنها از قبیل تردستی و چشم‌بندی است.
  • ۲. همة خوارق عادت مستند به تاثیر اراده هستند.
  • ۳. صاحبان این ارادة تأثیرگذار دو دسته هستند. گروهی بر قوت نفس خود متکی‌اند، مانند کاهنان و ساحران و برخی به پروردگارشان اتکا دارند، مانند انبیا و اوصیا.
  • ۴. ارادة انبیا و اولیا در ارادة الهی فانی است و به همین دلیل محدود و مقید نیست.
  • ۵. تفاوت اعجاز و کرامت به تحدّی و عدم تحدی برمی‌گردد.
  • ۶. علوم غریبه فراوانند و امهاتشان ۵ علم است و ۴ علم دیگر به آنها ملحق است.

چند نکته

  • ۱. آموختن برخی از علوم غریبه از دیدگاه فقهای امامیه حرام است. البته گاهی با توجه به عناوین ثانوی و برای مقابله با بی‌دینان آموختن آن ضروری می‌شود.
  • ۲. در میان کسانی که به سیر و سلوک مشهورند، گاهی به کارگیری برخی از این علوم دیده شده، ولی از آنجا که اینان فوق حد عدالتند، باید بگوییم از علوم غریبة محرمه پرهیز داشته‌اند و یا به خاطر دفع مدعیان آن را فرا گرفته بودند.
  • ۳. به تصریح بسیاری از عرفا این علوم دون شأن آدمی است و اگر انسان طریق انسانیت را در پیش بگیرد، خود به خود این دانش‌ها و بلکه بالاتر و برتر از آنها به او ارزانی می‌گردد.
  • ۴. این علوم گاه خطرناک هم جلوه می‌کند. مثلاً اگر کسی در راه تسخیر جنیان موفق نشود، خود مسخر آنان می‌گردد.
  • ۵. ممکن است این علوم در برخی آثار با آثار برخی مراحل سلوکی اشتراک‌هایی مثل اخبار از غیب داشته باشد. به همین جهت اساتید عرفان تأکید فراوانی بر شناخت استاد داشته‌اند و نه تنها از ارادت به صاحبان ریاضت‌های باطل نهی شده، بلکه از ارادت به انسان ناکاملی که حتی به مقام تجلیات صفاتی رسیده نیز منع شده است.
  • ۶. ریاضت‌های باطل و علوم غریبه تا مراحلی با راه سلوک اشتراک در آثار دارند و پس از آن دست غیر سالکان کوتاه است.
  • ۷. عارفان و سالکان راستین به کرامات وقعی نمی‌نهند، زیرا می‌دانند دل بستن همان و توقف همان.
  • ۸. تفاوت تصوف منحرف با عرفان در این است که گروه اول در راه «تقویت نفس» و گروه دوم در راه «فنای نفس» گام برمی‌دارند.

تفاوت راه عرفان با مسلک تصوف باطل

متن اصلی: تفاوت عرفان با تصوف باطل - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

تفاوت راه عرفان با مسلک تصوف باطل

عرفای کامل همواره التزام به شرع شریف و عمل به آنچه از پیشوایان معصوم رسیده را مورد تأکید قرار می‌دادند. متصوفه از قرن نهم به بعد گرفتار آداب ساختگی و بعضاً خلاف شریعت شدند، ولی از طرف دیگر عارفانی بوده‌اند که هیچ ارتباطی در افکار و رفتار با صوفیان نداشته و حتی آنان را تخطئه می‌کرده‌اند، ولی در اوج عرفان و سلوک سیر کرده‌اند و فقه و عرفان را با هم ترکیب کرده و غذای جان ساخته‌اند.

شاخصه‌های تصوف منحرف

  • ۱. تقویت نفس: همان‌طور که قبلاً هم گذشت، عرفان صحیح به دنبال فنای نفس است و تصوف منحرف در صدد تقویت نفس است.
  • ۲. آداب ساختگی: مانند کوتاه نکردن موی سر و صورت، حرکات غیرعادی بدن در حال اذکار و اوراد و رقص و سماع.
  • ۳. بدبینی به علمای ظاهر و فقها: از ثمرات تلخ این انحراف، احساس بی‌نیازی از تقلید مرجع اعلم است. در حالی که رجوع به متخصص در هر مسأله حکم عقل و دین و وجدان است و فقیه، متخصص در شریعت است.
  • ۴. بدعت در دین: عرفان به التزام به شریعت تأکید می‌ورزد، ولی تصوف منحرف اموری مانند التزام به حضور در خانقاه را به دین نسبت می‌دهد که در دین نیست.
  • ۵. یک‌سویه‌نگری به دین: عارف عرفان را در کنار حضور و حماسه می‌بیند، در حالی که تصوف منحرف از هرگونه کار اجتماعی مثبت سر باز می‌زند و آن را مانع رشد و تعالی می‌داند.
  • ۶. موروثی دانستن سمت استادی: از مهلک‌ترین انحرافات تصوف منحرف این است که تصوف منحرف مقام پیر و مرشد را مانند سلطنت ارثی می‌دانست، به همین دلیل گاهی دیده شده با فوت استادی فرزند ناشایستة او بر تخت استادی نشانده شده است.
  • ۷. مبالغة بی‌جا: از دیگر انحرافات تصوف، مبالغه‌های بی‌جا نسبت به مشایخ است. این سخنان ناروا گاهی سبب شده که دیگران به هرگونه گرایش باطنی بدبین شوند.

نوشتارهای مرتبط

موانع سیر و سلوک

رهزنان سیر و سلوک

آفات سیر و سلوک

پانویس

۱. مانند بحث نقش سلایق دینی و مذهبی که در پیشگفتار گذشت و بحث صراط مستقیم که در بخش راه میان‌بُر سفر گذشت.

۲. . آل عمران/۱۹.

عناوین دیگر این نوشتار
  • راه‌های انحرافی سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • راه‌های انحرافی سفر
مربوط به دسته های:عرفان عملی -
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۵
Ali.akbari(Azad)
  • ↓۱- آفات علمی
    • ↓۱.۱- ۱. فهم نادرست از وحدت وجود
    • ↓۱.۲- ۲. حلول و اتحاد یا تفسیر خطا از فنای ذاتی
    • ↓۱.۳- ۳. بسته دانستن درب لقاء الله
    • ↓۱.۴- ۴. توهم انحصار استاد
    • ↓۱.۵- ۵. توهم عدم نیاز به استاد حیّ
    • ↓۱.۶- ۶. خیال جذبه
    • ↓۱.۷- ۷. توهّم کمال
  • ↓۲- مطالب مرتبط
  • ↓۳- پانویس

آفات علمی

۱. فهم نادرست از وحدت وجود

بحث از وحدت و کثرت هستی بحثی فلسفی است. فیلسوف در مباحث کلی هستی‌شناسی به پاسخ این سؤال می‌پردازد: آیا بر جهان هستی فقط وحدت حاکم است و یا فقط کثرت حاکم است و یا هر دو؟

در پاسخ این پرسش ۴ نظریه مشهور وجود دارد:

  • ۱. بر هستی وحدت حاکم است و در متن هستی از کثرت خبری نیست، نظر عرفا همین است و این نظریه به «وحدت شخصی وجود» مشتهر است.
  • ۲. بر هستی کثرت حاکم است و از وحدت خبری نیست، این قول را که به نظریة «حقائق متباینه» مشهور است به مشّائین نسبت داده‌اند.
  • ۳. در هستی هم وحدتی است و هم کثرتی. وحدت در جانبی و کثرت در جانبی. وحدت در جانب وجود و کثرت در سمت موجود. این نظر که به «ذوق التالّه» مشتهر است به محقق دوانی و پیروانش منسوب است.
  • ۴. در هستی وحدتی است در عین کثرت و کثرتی است در عین وحدت. این نظریه که به نظریة «تشکیک در وجود» مشتهر است، به صدرالمتألهین و پیروانش که اصحاب «حکمت متعالیه»‌اند، منسوب است.

اصطلاح «وحدت وجود» بر نظر اول و چهارم اطلاق می‌شود و فهم هر دو نظر بسیار مشکل است. خلاصة سخن اهل معرفت این است: خدا چون وجود صرف و بسیط است، نامحدود است و چون نامحدود است، وجود دیگری در کنارش فرض نمی‌شود پس همة آنچه را که ما به عنوان موجود می‌بینیم و می‌دانیم، ظهورات و آیات حق تعالی است که حق در آنها تجلّی و ظهور دارد و خداوند نسبت به آنها «تمایز احاطی» دارد. مقتضای تمایز احاطی عینیّت یک‌طرفه است. پس هیچ موجودی خدا نیست، بلکه جلوه‌ای از جلوه‌های خداست، ولی خدا در همة موجودات رُخ می‌نماید، زیرا در آنها ظاهر است. تفصیل را باید از عرفان نظری جست. برخی سالکان خام گمان برده‌اند که وحدت وجود یعنی «همه خدایی» و «خدا عالَمی» و اینکه همه چیز خداست و اینکه خدا مرتبه‌ای ذاتی و مافوق مرتبة ظهور در مظاهر ندارد. این کفر محض است. صدرالمتألهین رسالة مستقلی با نام «کسر اصنام الجاهلیّة» در ردّ این نظریه که آن را به جهلة صوفیه نسبت می‌دهد، نوشته است. این اعتقاد از آفات خطرناک است که دامن‌گیر برخی شده و می‌شود. عرفان می‌گوید تشبیه صرف مانند تنزیه صرف غلط است و حق جمع بین تشبیه و تنزیه است.

۲. حلول و اتحاد یا تفسیر خطا از فنای ذاتی

شاید برخی سالکان در برخی منازل به خاطر پاره‌ای حالات تصور کنند که نوعی اتحاد و حلول با ذات الهی ممکن است. و شاید گروهی فنا در ذات الله را که مطلبی حق است «خدا شدن» بنده بپندارند که این فکری نادرست است.

شبستری می‌گوید:

حلول و اتحاد اینجا محال است

که در وحدت دویی عین ضلال است

عارف کامل مرحوم شیخ محمد بهاری در تذکرة المتقین گوید:

«استاد حقیر; (مقصود ملاحسینقلی همدانی است) به اصحاب خودشان همیشه می‌فرمودند: برای کسی هیچ وقت اشتباه نشود، ممکن واجب نخواهد شد. محال است»[۱].

وقتی ائمة اطهار: که علی صلواة الله علیه درباره‌شان فرمود:

«لایُقاسُ بآل محمد من هذه الأمةِ احَد»[۲]؛

«هیچ‌کس از امت محمدی صلی الله علیه و آله وسلم با آل محمد: قیاس نمی‌شود».

و امام هادی علیه‌السلام در زیارت جامعة کبیره در موردشان فرمود:

«طَأْطَأَ کُلُّ شَرِیفٍ لِشَرَفِکُم ... وَ لَا یَطْمَعُ فِی إِدْرَاکِهِ طَامِع»[۳]؛

«هر بزرگی در مقابل بزرگی شما سر فرود آرد ... و هیچ‌کس در مقام شما طمع نمی‌کند».

در مورد خود می‌گویند:

«اِجْعَلونا مخلوقین و قُولوا فینا ما شِئْتُم فلَن تَبْلغوا»[۴]؛

«ما را آفریدة خدا بدانید و سپس هرچه خواستید در حق ما بگویید که به مقام ما نخواهید رسید».

پس دیگران که «جرت نعمتهم علیهم»[۵] و «مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکُم»[۳] جای خود دارند.

آنجا که عقاب پر بریزد

از پشّة ناتوان چه خیزد

۳. بسته دانستن درب لقاء الله

برخی گمان کرده‌اند درب لقای خدا بسته است. مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی; در نامه‌ای نوشته‌اند: «امروزه درب بسته است». گذشت که شیخیّه گمان کرده‌اند ما ۴ رکن داریم و سالک در رکن چهارم که استاد است فانی می‌شود و استاد کامل در امام زمان عج الله تعلی فرجه الشریف فانی است و ایشان در رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و پیامبر، در خدا.

پس انسان عادی بلکه امام زمان عج الله تعلی فرجه الشریف مستقیماً به فنای ذاتی و لقاء الله نمی‌رسند. بعضی دیگر گمان برده‌اند هدف، رسیدن به امام زمان عج الله تعلی فرجه الشریف است و مقصدِ مقصود، وصول به لقاء الله نیست.

همة این تصورات نادرست است. درب وصول به حضرت حق هیچ‌گاه بسته نمی‌شود، زیرا دالان توحید ولایت است و خداوند همیشه با نام «ولیّ» تجلی دارد.

نبوت ختم‌پذیر هست، ولی ولایت به معنای رسیدن به مقام لقاء الله و فنای ذاتی پایان پذیر نیست.

چند نکته

البته چند نکته اینجا هست:

۱. واصلین و کاملین همیشه و در هر زمان بسیار اندکند، زیرا مقام لقاء مقام بلندی است.

شاعر عرب گفته:

لکلٍ إلی شأو العُلی حرکاتٌ

ولکن قلیلٌ فی الرجال ثبات

«برای هر کس به سوی کمال حرکاتی هست، ولی در مردان ثبات و پایداری کم وجود دارد».

ابن سینا چه خوش گفته است:

«جَلّ جَنابُ الحقَّ ان یکون شریعة لِکلِّ وارد اللهم الا واحداً بعد واحد»[۷]؛

«ساحت حق تعالی برتر از آن است که آبشخور هر تشنه‌ای باشد؛ آری، گه‌گاه یکی دو نفر به ساحتش می‌رسند».

استاد می‌فرمود:

کامل، به معنای کسی که اسفار اربعه‌اش تمام شده باشد، در هر یک یا دو قرنی یک یا دو نفر پیدا بشود یا نشود.

۲. هر کس به مقام کمال انسانی می‌رسد، با عنایت و دستگیری خاص قطب زمان که در زمان ما حجة بن الحسن المهدی عج الله تعالی فرجه الشریف است بدان مقام می‌رسد. در زیارت جامعه است که:

«مَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْکُم»؛ «هر کس خدا را به توحید بشناسد، توحید را از شما گرفته است».

۳. شاید مراد بعضی از اینکه در بسته است، این باشد که کاملی نیست که انسان به ساحتش سر بساید. اگر این معنا مراد باشد پذیرشش امکان داد، فقط باید در صحّت ادعا تامّل نمود. البته این معنا ملازمه‌ای با نرسیدن به مقام توحید ندارد، زیرا امکان جذبه منتفی نیست.

۴. هر کس در راه و سلوکش هدف را غیر خدا بداند و بخواند و ببیند، امام زمان به عنوان سکّان‌دار توحید از او متنفّر است. مگر اینکه در استضعاف و جهل قصوری به سر برد که چنین شخص هم اگر در کوشش خالص باشد «لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا» [۸]دستش را خواهد گرفت. چرا حضرت از او متنفّر است؟‌ زیرا او مشرک است و هیچ گناه و ظلمی بدتر از شرک نیست. سخن همة انبیا این است:

«إِلَی اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ»[۹]؛ «بازگشت همة شما به سوی خداست».

۴. توهم انحصار استاد

برخی سالکان را به خاطر شدّت انس و علاقه به استاد چنین تصوری پیدا می‌شود که پس از ارتحال استاد هیچ کس پیدا نمی‌شود که بتوان به او دست ارادت داد و این خطاست. خداوند می‌فرماید:

«مَا نَنْسَخْ مِنْ آیَة أَوْ نُنْسِهَا نَأْتِ بِخَیْرٍ مِنْهَا أَوْ مِثْلِهَا»[۱۰]؛

«هر حکمی و هر نشانه‌ای را نسخ کنیم و یا آن را به دست فراموشی بسپاریم، بهتر از آن، یا مانندش را می‌آوریم».

البته غرض این نیست که بگوییم حتماً پس از ارتحال انسان کاملی، کاملی دیگر وجود دارد که باید با او دست بیعت داد؛ بلکه می‌گوییم نباید شدّت علاقه و عظمت استاد متوفّی حجاب شود و انسان بپندارد استاد دیگری وجود ندارد.

۵. توهم عدم نیاز به استاد حیّ

برخی سالکان پس از ارتحال استاد چنین تصوّر می‌کنند که نیازی به استاد حیّ و زنده برای دستگیری نیست و روح استادشان از همان عالم دست آنها را می‌گیرد. ما منکر این نیستیم که استادی پس از فوت از شاگردانش دلجویی کند، ولی این به معنای استغنا از استاد زنده نیست. استاد زنده حالات آدمی را می‌بیند و می‌داند و با سخن صریح درد انسان را درمان می‌کند. اما ارتباط با استاد متوفی چون ارتباطی غیبی است، خود احتیاج به کنترل دارد که شیطانی و نفسانی نباشد. این ارتباط چون از دریچة کشف و رؤیا است تعبیر و تفسیر می‌طلبد، آن هم توسط انسان کاملی که از نفس گذشته و به خدا پیوسته و همة دقایق راه را می‌داند. این بحث را استاد در روح مجرد به خوبی تشریح کرده‌اند[۱۱].

سالک سوخته آقای حاج محمدحسن بیات همدانی نقل کردند:

ایام بیماری مرحوم انصاری مصادف شد با زمانی که من می‌خواستم به حج بروم. مردد شدم که به حج بروم یا در نزد استاد بمانم. با آقای سید محمدحسین (علامه طهرانی) مشورت کردم و گفتم:

آقای انصاری به من امر کرده که به حج بروم و قفل خانة کعبه را هم برای ایشان بیاورم (این جمله معنایی کنایی و عرفانی دارد). حال با این حال نزار آقا چه کنم؟

ایشان فرمودند: «بر خدا توکل کن و به سفر حج برو، زیرا باید دستور استادت را گوش کنی».

قبل از حرکت به اتاقی که آقای انصاری در آن بستری بودند رفتم. هیچ کس نبود و آقا هم به ظاهر مدهوش بودند. خودم را روی سینة ایشان انداختم و از درون از ایشان استمداد کردم و گفتم: پس از شما چه کنم؟ در عالم مکاشفه فرمودند: ۴۰ روز دیگر برایتان استاد می‌فرستم. در تقویم بغلی تاریخ زدم و به سمت خانة خدا حرکت کردم. ماشین که به گردنة اسدآباد رسید، دیدم روح آقای انصاری به سمت آسمان در پرواز است و با من خداحافظی کرد. خوراک من در این سفر گریه بود. از سفر که برگشتم، تصمیم گرفتم برای مشورت در مورد استاد به نزد آقای حاج سید محمدحسین (علامه تهرانی) بروم. با آقای نجابت شیرازی مشورت کردم و ایشان تشویقم کردند. به تهران رفتم و به آقای حاج سید محمدحسین (علامه تهرانی) گفتم:

حال که آقا رفته باید به چه کسی دست ارادت بدهیم؟ فرمود: آقای حدّاد. گفتم ایشان که کربلایند. فرمودند: ‌آن عبای ایشان است، به قصد بیعت دست روی عبای ایشان بگذارید. من هم چنین کردم. بعد تقویم بغلی‌ام را نگاه کردم، دیدم دقیقاً از روز وعده ۴۰ روز است. رفقا را صدا کردم و گفتم بیایید لطف و عنایت و کرامت آقای انصاری را ببینید».

۶. خیال جذبه

بعضی سالکان به خیال یا امید «جذبه» گمان می‌برند که نیاز به استاد ندارند. غافل از آنکه

  • اولاً: در مقابل هر ۱۰۰ سالک حتی یک نفر هم مجذوب نیست.
  • ثانیاً: برای مجذوب شدن راه شناخته‌شده‌ای وجود ندارد.
  • ثالثاً: سلوک با استاد به مراتب از پیمودن راه با جذبه پرثمرتر است.

پس باید گفت:

گرچه وصالش نه به کوشش دهند

هر قدر ای دل که توانی بکوش[۱۲]

تفصیل این بحث در بخش «منازل سفر» آمده است.

۷. توهّم کمال

ممکن است سالک ناکاملی بر اثر برخی واردات و حالات و یا بر اثر گردآمدن عده‌ای مرید معتقد به کمال او، گمان برد به درجة کمال رسیده است و قهراً از حضور در نزد استاد سر باز زند و یا حتّی از دیگران دستگیری کند. این از آفات خطرناکی است که استاد در صورت ابتلای سالک بدان در رفعش می‌کوشد. البته گاه مشکل رفع می‌شود، چنانکه در جریان مرحوم سید جمال گلپایگانی و استادش سید احمد کربلای پیش از این نقل شد و گاه مشکل رفع نمی‌شود، چنانکه در جریان یکی از شاگردان قدیمی مرحوم حدّاد با ایشان نقل شده است[۱۳].

مطالب مرتبط

پانویس

۱. تذکرة المتقین، ص۱۰۹.

۲. نهج‌البلاغه، خطبه۲.

۳. مفاتیح الجنان، زیارت جامعة کبیره.

۴. بحار الانوار، ج۴۷، ص۶۷.

۵. نهج‌البلاغه، خطبه۲.

۶. مفاتیح الجنان، زیارت جامعة کبیره.

۷. الارشارات و التنبیهات، نمط نهم.

۸. عنکبوت/۶۹.

۹. هود/۴.

۱۰. بقره/۱۰۶.

۱۱. روح مجرد، صص۴۰ـ۵۸.

۱۲. دیوان حافظ.

۱۳. ر.ک: روح مجرد، ص۵۸۸.

عناوین دیگر این نوشتار
  • آفات علمی سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • آفات علمی سلوک
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۲
Ali.akbari(Azad)

نویسنده این مقاله بعد از تعریف آفت در سلوک و بیان مقدماتی، به بیان آفات علمی و عملیِ سلوک پرداخته و در انتها به چند سؤال در این زمینه پاسخ میدهد.

فهرست
  • ↓۱- معنای آفت سفر
  • ↓۲- مقدمات بحث
  • ↓۳- آفات علمی سیر و سلوک
  • ↓۴- آفات عملی سیر و سلوک
  • ↓۵- پاسخ چند شبهه
  • ↓۶- نوشتارهای مرتبط
  • ↓۷- پانویس

معنای آفت سفر

آفت را در لغت چنین معنا کرده‌اند: آنچه مایة فساد و تباهی گردد. آسیب، بلا، زیان[۱].
البته این واژه عربی است و در لغت عرب هم چنین معنا شده است: الآفى: ‌العاهى، مایُفسد[۲].

بنابراین آفات سفر الی الله یعنی آنچه مایة فساد و تباهی سلوک است و سالک را از ادامة راه خدا باز‌ می‌دارد. آفات سلوک به یک معنا همان خطرات سلوک است که دانستن آن بر هر سالکی لازم می‌نماید.

پیش از برشماری آفات سلوکی تذکر نکاتی سودمند به نظر می‌رسد:

مقدمات بحث

۱. مقصود از آفات سلوک، موانع شروع در سلوک نیست، بلکه موانع پیشرفت و رشد در سلوک است. البته از نگاهی دیگر آنچه مانع شروع در سلوک است، خود آفت است، اما آفت سلوک نیست، بلکه آفت مطلق تکامل و رشد آدمی است. سرّ افتراق این بحث از بحث «موانع شروع سلوک» که قبلا گذشت، همین است.


۲. سلوک دو نوع آفت دارد:

  • آفاتی کلّی که اختصاص به درجة خاصی از سلوک ندارد
  • و آفاتی که مربوط به درجات سلوکی است.

در این بخش عمدة نظر ما بر نوع اول از آفات است. در بحث منازل سفر، آنجا که نظر خود را آوردیم، اجمالاً برخی آفات درجات سلوک را یاد آور شدیم.


۳. هرچه درجة سلوکی بالاتر و سالک پیشرفته‌تر باشد، آفت مربوط به آن درجه ظریف‌تر و پیچیده‌تر و درمانش مشکل‌تر است.


۴. هرچه سرعت سیر سالک بیشتر باشد، احتمال آفت‌زدگی سلوکش بیشتر است و کنترلش مشکل‌تر است. استاد می‌فرمودند:

«اعتدال در همة امور خوب است، حتی در سیر الی الله. بیشتر کسانی که سرعت سیر غیر عادی داشته‌اند، سلوکشان به آفت خورده است و از سیر باز مانده‌اند»

و از این‌رو به اهل سلوک سفارش می‌کردند

«همه چیز را به فرزندانتان نگویید، زیرا تحمّل ندارند و قهراً نمی‌کِشند و می‌سوزند».

از مرحوم عارف کامل آیت‌الحق حاج سید احمد کربلایی نقل شده است:

«ما در خدمت استادمان مرحوم ملاحسینقلی همدانی بودیم و شبانه‌روز از محضرش بهره می‌بردیم تا اینکه آقا شیخ محمد بهاری به جمع ما پیوست و از ارادتمندان استاد شد. و چندی نگذشت که شیخ، آخوند ملاحسینقلی را از ما دزدید»[۳].

می‌دانیم که مرحوم بهاری راه خدا را ۷ ساله طی کرده است و این مدت چنانکه در بخش «مدت سفر» گذشت، بسیار کوتاه و کم‌نظیر است. حدس من این است که به خاطر این سرعت سیر فوق‌العاده، مرحوم ملاحسینقلی مجبور بوده که وقت فراوانی را صرف او کند که از آفات و آسیب‌های احتمالی راه در امان بماند.


پرسش


این پرسش به ذهن خطور می‌کند که اگر سرعت سیر بالا و زیاد در سلوک مطلوب نیست، این‌گونه جملات از معصومین: چگونه توجیه می‌شود؟

« ... حتی أسرَحَ الیک فی میادینِ السابقین و اُسرعَ الیک فی البارزین»[۴].

علی علیه‌السلام در این جمله از خداوند شتاب به سوی خدا را طلب کرده است.

و یا حضرت موسی در جواب سؤال الهی «وَمَا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یَا مُوسَی»[۵]؛ «چه باعث شد زودتر از قومت بشتابی».

فرمود: «وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَی»[۶]؛ «برای خشنودی تو ای پروردگار به سویت شتافتم».


پاسخ این است:

علی علیه‌السلام می‌فرماید: «اُسرع الیک» یعنی به سوی تو بشتابم و موسی گفت: «عجلت الیک» یعنی به سوی تو شتافتم. سلوکی که به سوی خداست، سرعتش همراه با اعتدال است و اگر همراه با اعتدال نباشد، معمولاً به سوی الله نیست بلکه به سمت «آفت» است. شاهد مطلب این است که وقتی مولای اهل عرفان امیرمؤمنان صلواة الله علیه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خبر ارتحال خود را شنید، بلافاصله پرسید:

«أ فی سَلامة من دینی»؛ «آیا در وقت جان دادن دینم سالم است و یا آفت زده است؟».

و با پاسخ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود:

«فی سلامة من دینک».

چنان خوشحال شد که آن هنگام (هنگام شهادت) را از «مواطن شکر» دانست و نه از «مواطن صبر»[۷] و در عمل هم با فریاد «فُزت و ربّ الکعبه»[۸] سلامت دین و سعادت نهایی خود را اعلام فرمود.

مرحوم آیت‌الله حاج سید محمدکاظم یزدی می‌گوید:

«حدّ التوسط فی الآمور غیر مخصص»؛

«رعایت حد وسط در همة امور خوب است و استثناء هم ندارد» [۹].

تمامی ادعیه‌ای که در آنها از خداوند عافیت طلب شده و به خصوص آنها که لسانش مطلق است یعنی عافیت مطلقه را طلب می‌کند به یک معنا تقاضای اعتدال است که در همة امور مطلوب است.

لذا گفته‌اند:‌ خیر الأمور أوسطها.

علی علیه‌السلام فرمود:

« لا تَری الجاهلَ الا مُفْرِطا او مُفَرِّطا»[۱۰]؛

«یعنی نادان یا اهل افراط و زیاده‌روی است و یا اهل کوتاهی و تفریط».

معنای این روایت شریفه این است که اعتدال در همة کارها «شرط عقل» است و عاقل همیشه معتدل و عادل است.


۵. یکی از علل مهم ضرورت استاد در راه خدا همین آفات سلوکی است. استاد و راهنمای سفر الی الله وظایف مهمّی بر دوش دارد که یکی از آنها سیر دادن سالک به گونه‌ای است که اصلاً آفتی به سلوکش نرسد و دیگر اینکه اگر آفتی آمد، آن را رفع کند. چه خود شاگرد بفهمد یا نفهمد و چه درمان آفت را بداند یا نداند. البته سالک غالبا آفت را نمی‌داند و در صورتی که بفهمد غالبا درمان صحیح آن را به‌ویژه در آن حال، نمی‌داند و گاه می‌داند، ولی باید همت استاد ضمیمة همت او شود تا از آن آفت، به سلامت بگذرد.

استاد می‌فرمود: شرط عدم برخورد سالک به آفت و یا گذر از آفت اخلاص در سلوک و اطاعت کامل از استاد کامل است. عین عبارتشان این بود:

«هر کس با اخلاص پا در راه بگذارد و مطیع استاد کامل باشد، یک لحظه عقب‌گرد و سکون ندارد».

داستان‌های فراوان و عجیبی در این زمینه هست که به برخی از آنها در بخش «راهنمای سفر» اشاره شد.


۶. تقوای حقیقی متناسب با هر درجة سلوکی فرقان الهی را به دنبال دارد:

«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا»[۱۱]؛

«اگر تقوا پیشه سازید، خدا برایتان قدرت فرق‌گذاری بین حقّ و باطل قرار می‌دهد».

تقوا فضیلتی اخلاقی در کنار سایر فضایل و مقامی در کنار سایر مقامات نیست، بلکه حقیقتی است که در همة مقامات درجه‌ای از آن حضور دارد. رعایت درجة مناسب تقوا سالک را در هر درجه از آفت مصون می‌دارد و بر فرض ورود آفت، گریزگاه برایش روشن می‌شود و درمانده نمی‌شود.

«وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۱۲]؛

«هر کس تقوای الهی پیشه سازد، خدا برایش گریزگاه قرار می‌دهد».


چند نکته


  • الف. چه بسا تقوای درجات پایین سلوک نسبت به درجات بالای سلوک ضد تقوا به حساب آید، مثلاً لذت از عبادت در آغاز سلوک مصداق تقواست، ولی در مراحل عالیه ضد تقواست و لذت به معبود مصداق تقوا خواهد بود.
  • ب. تقوای متناسب با هر درجه را استاد تعیین می‌کند.
  • ج. آنچه از انسان دستگیری می‌کند تقواست، نه تکیه بر تقوا.

حافظ گوید:

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش


۷. اگر آفت سلوکی دامن‌گیر سالک شود و خدای ناکرده به عافیت تبدیل نشود، یعنی سلوک مسافر راه خدا آفت‌زده گردد و آسیب ببیند، از دو حال بیرون نیست، یا سالک در همان حال و مقام می‌ماند و یا به استدراج دچار می‌شود. او چه بسا سال‌ها با خاطرات خوش ایام رشد و سلوک و تعالی خوش است و گمان می‌برد که در حال تکامل است، با اینکه چنین نیست[۱۳].


۸. از عارف کامل آیت‌الحق مرحوم حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی کراراً نقل شده است و حقیر این مطلب را از چند تن از شاگردان ایشان بلاواسطه شنیده‌ام که ایشان می‌فرمود:

سالکِ از راه ماندة آفت‌زده به تخم مرغی می‌ماند که آن را پیش از جوجه شدن از زیر مرغ برداشته‌اند. این تخم مرغ نه به عنوان تخم مرغ قابل استفاده است و نه به عنوان جوجة مرغ قابل استفاده است. این سالک هم نه کامل شده که قابل استفاده برای دیگران باشد و نه بکر مانده است که قابل تکامل سلوکی باشد.


۹. سالکی که سلوکش آفت ببیند و اصلاح نشود، مورد طرد استاد باطناً و قلباً فقط و یا ظاهراً و باطناً قرار می‌گیرد، زیرا اگر طرد نشود سایر سالکان را خراب می‌کند. حقیر خود در مدّت ارادت به استاد که نزدیک به ۱۵ سال طول کشید، موارد متعددی از این طردها را مشاهده کردم. ایشان می‌فرمود:

سالکان به منزلة قافلة شتر در راه هستند که اگر یکی از راه ماند، ریسمانِ او را می‌بُرند تا بقیه از راه نمانند و به حرکت ادامه دهند. کسی که استاد از او فقط باطناً بریده است، به ظاهر در خدمت استاد و در میان رفقای اوست، ولی رشدی نمی‌کند و بهره‌ای نمی‌برد.


۱۰. صلاح کسانی که طرد می‌شوند این است که پشت سر استاد کامل بد نگویند که ضرر می‌بینند. مرحوم انصاری همدانی به کسی که به ایشان پشت کرده بود و از خدمتشان طرد شده بود، فرمود:

پشت سر ما بد مگو و بر علیه ما کاری مکن که ضرر می‌کنی و بد می‌بینی.

آری،

«إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا»[۱۴]؛

«حقّاً که خدا خود از آنان که بدو گرویده‌اند دفاع می‌نماید».


۱۱. قبض یعنی گرفتگی نفس سالک و عدم رغبت به عبادت و توجه که موجب سردی در عمل می‌گردد و بسط یعنی سبکی روح و گشایش نفس سالک که منشأ رغبت در عبادت و شعله کشیدن عشق سالک می‌گردد. قبض‌هایی که برای سالک در مدّت سلوک پیش می‌آید، گونه‌هایی دارد که در بخش «سبک‌بالی در سفر» مورد بررسی قرار می‌گیرد. قبض‌های ناخواسته که الهی است (نه قبض‌های خواسته که منشأش عملکرد خود آدمی است) آفت نیست، زیرا اگر قبض برای سالک نباشد، می‌سوزد و به کمال نمی‌رسد. اگرچه سالکان مبتدی عاشق بسط و دشمن قبض‌اند. اما هر دو از خداست و برای تربیت سالک است و سالکی که به مقام رضا و تسلیم رسیده، هر دو در نظرش مساوی است.


۱۲. همه یا بیشتر آفات در حقیقت به علت از دست دادن دستوری از دستورات سلوک است، مثلاً «افشاء سرّ» نادیده گرفتن کتمان است و یا «تفرعن» از دست دادن «ذُلّ عبودیت» و «خاکساری» است.


۱۳. همه یا اکثر آفات در حقیقت، شکست خوردن در امتحانی از امتحانات است. کم نبوده‌اند سالکانی که در امتحان مال یا جاه شکست خورده و از راه بازمانده‌اند. محمد بن مسلم برای اینکه در امتحان جاه شکست نخورد، مدتی با همة اعتبار و عظمتی که داشت خرمافروشی کرد[۱۵].


۱۴. آفات سلوک را به اعتبارات مختلف می‌توان تقسیم کرد که به برخی اشاره می‌کنیم:

  • الف. آفات یا ساده است یا پیچیده.
  • ب. آفات یا کلّی و مربوط به اصل سلوک است، مانند دل بستن به مقامات یا مربوط به درجه‌ای از درجات سلوک الی الله است، مانند تفرعن که مربوط به مرحلة گذر از نفس است.
  • ج. آفات یا فقط برای برخی سالکان پیش می‌آید و یا احتمال وقوعش برای هر سالکی هست.
  • د. آفات یا غیر قابل درمان است[۱۶] و یا قابل درمان و این قسم هم یا به آسانی درمان می‌شود یا به دشواری.
  • هـ.. آفات یا علمی و مربوط به بخش نظر است و یا عملی است و مربوط به بخش رفتار. آفات علمی اعتقاداتی است که برای سلوک سالک ضرر دارد و آفات عملی کارهایی جوارحی یا جوانحی است که به سلوک سالک آسیب می‌رساند. البته گاه برخی آفت‌های علمی زیربنای پاره‌ای آفات عملی می‌گردد و گاه آفت‌های عملی زمینه‌ساز برخی آفت‌های اعتقادی و فکری می‌گردد. در ضمن بحث از هر آفت، مثال اقسام فوق روشن خواهد شد.آفات علمی و عملی سلوک فراوانند که ما به بعضی از اهم آنها اشاره می‌کنیم.

آفات علمی سیر و سلوک

متن اصلی: آفات علمی سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

۱. فهم خطا از وحدت وجود: نظریة وحدت وجود هم به نظریة عرفا اطلاق می‌شود و هم به نظریة صدرا. خلاصة سخن اهل معرفت این است که خداوند نامحدود است، زیرا وجود صرف و بسیط است و چون نامحدود است، وجود دیگری در کنارش فرض نمی‌شود پس همة آنچه را که ما موجود می‌دانیم ظهورات و آیات حق تعالی هستند که حق در آنها تجلی و ظهور دارد و خداوند نسبت به آنها «تمایز احاطی» دارد و مقتضای تمایز احاطی عینیت یک‌طرفه است، پس هیچ موجودی خدا نیست، بلکه جلوه‌ای از جلوه‌های خداست، اما برخی سالکان خام گمان کرده‌اند که وحدت وجود یعنی همه چیز خداست.


۲. حلول و اتحاد یا تفسیر خطا از فنای ذاتی: شاید برخی سالکان در برخی منازل تصور کنند که نوعی اتحاد و حلول با ذات الهی ممکن است و یا فنا در ذات خدا را که حق است خدا شدن بنده بپندارند و این فکری خطرناک است، زیرا ممکن‌الوجود هیچ‌گاه واجب‌الوجود نخواهد شد.


۳. بسته دانستن درب لقاء الله: بعضی دیگر گمان کرده‌اند درب وصول به حضرت حق بسته است و هدف رسیدن به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف است، نه لقاء الله و اما این تصور غلط است، زیرا ولایت دالان توحید است و خداوند همیشه با نام ولی تجلی دارد. نبوت ختم‌پذیر هست، ولی ولایت به معنای رسیدن به مقام لقاء الله و فنای ذاتی پایان‌پذیر نیست.


۴. توهم انحصار استاد: برخی سالکان به دلیل شدت انس به استاد تصور می‌کنند پس از ارتحال استاد شخص دیگری پیدا نمی‌شود که شایستة این مقام باشد، در حالی که شدت علاقه نباید حجاب سالک شود.


۵. توهم عدم نیاز به استاد حی: برخی سالکان تصور می‌کنند پس از ارتحال استاد نیاز به استاد زنده ندارند و روح استادشان از همان عالم از آنها دستگیری می‌نماید. البته استاد می‌تواند پس از فوت از شاگردانش دل‌جویی کند، اما ارتباط با استاد متوفی احتیاج به کنترل دارد که شیطانی نباشد، ولی استاد زنده حالات شاگرد را می‌بیند و با سخن صریح درد او را درمان می‌کند.


۶. خیال جذبه: برخی سالکان به امید اینکه با «جذبه» به حق برسند، خیال می‌کنند که نیازی به استاد ندارند، در حالی که تعداد مجذوبان بسیار اندک است و ثانیاً جذبه راه شناخته‌شده‌ای ندارد و ثالثاً سلوک با استاد، بسیار پرثمرتر از سلوک با جذبه است.


۷. توهم کمال: گاهی در اثر برخی واردات و حالات، سالکِ غیرکامل گمان می‌کند که کامل شده است و از حضور نزد استاد سر باز می‌زند و یا حتی از دیگران دستگیری می‌نماید. این از جمله آفاتی است که استاد می‌تواند در رفعش بکوشد.

آفات عملی سیر و سلوک

متن اصلی: آفات عملی سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

۱. بدبینی به غیرسالکان: سالک پس از مدتی احساس سبکی خاصی در روح خود می‌کند و ممکن است نوعی بدبینی به غیرسالکان پیدا کند و این آفت بسیار بزرگی است که ممکن است سر از عجب درآورد. سالک باید خود را از همه پست‌تر ببیند.

۲. بدبینی نسبت به علمای ظاهر: شایسته است که سالک با علما و فقها با ادب و احترام برخورد کند، زیرا کوچک شمردن علما از آفات سلوک است.

۳. خودبرتربینی نسبت به دیگر سالکان: شایسته است که سالک خود را از دیگر سالکان کمتر و پست‌تر ببیند، اما در مواردی دیده شده که سالک به خاطر قدمت یا پاره‌ای کرامات خود را از دیگران بهتر دیده، و همین آفت موجب طرد شدن او از مجموعة سالکان شده است.

۴. سهل‌انگاری نسبت به شریعت: همان‌طور که می‌دانیم برای رسیدن به «الله» هیچ راهی جز پیمودن مسیر شریعت پیامبر گرامی۶ نیست. یکی از آفات سلوک این است که سالک گمان کند طریقت و حقیقت غیر از شریعت است و به بهانة رسیدن به لب و مغز خود را بی‌نیاز از شریعت بداند، غافل از اینکه انسان سالک با «حفظ شریعت» است که طریقتش از خطا و انحراف سالم می‌ماند و به حقیقت می‌رسد و پس از رسیدن به حقیقت با عمل به شریعت باید شکر خود را ابراز دارد. با مطالعه در زندگی بزرگان و سالکانی مانند مرحوم قاضی می‌توان اهتمام فراوان آنها را نسبت به شرع مقدس ملاحظه نمود.

۵. افشاء سرّ: یکی از شرایط مهم سلوک که بزرگان در آن اهتمام بسیار کرده‌اند، کتمان سرّ است. منظور از «سرّ» مطلبی است که عده‌ای آن را نمی‌دانند و در صورت افشا باعث فساد عقیدة آنان می‌شود. افشای سرّ در حکم کفر سلوکی است و ضرر فراوانی به سالک وارد می‌کند. در این موارد اساتید سلوک سفارش‌های مهم و فراوانی به شاگردان خود کرده‌اند.

۶. دل دادن به کشف و کرامات و مقامات: این آفت معلول یکی از علت‌های زیر است. دون همتی، خلط مقصد با منزل و جنبیدن از جای.

۷. جنبیدن از جای: از دست دادن حالت عادی به خاطر یک وارد، یا بسط و ... را جنبیدن از جای نامیده‌اند. جنبیدن از جای هم خود آفت است و هم منشأ آفت افشای سرّ است. بایسته است که سالک در مقابل واردات، وقار و طمأنینه و حالت عادی خود را حفظ کند که البته کاری بسیار مشکل است.

۸. عدم توجه به ظرائف سلوک: پیمودن راه خدا که از مو باریک‌تر و از شمشیر تیزتر است، به علت رعایت ظرائف و نکات دقیق سلوک است. سالک باید فراست و کیاست خاصی داشته باشد. در این رابطه داستان‌هایی از سالکان نقل شده است.

۹. تغییر کردن نیت: نیت سالک الی الله در سراسر سلوک جز الله نیست، اما گاهی بعضی از آفات این نیت را تغییر می‌دهند که به برخی از آنها مختصراً می‌پردازیم:

  • الف. لذت‌های نفسانی: سالک باید مراقب باشد که منشأ عملش جز قرب به حق نباشد، گاهی لذت‌ها اگرچه نورانی باشند (حجب نورانی) جای نیت خالص را می‌گیرند. طلبیدن مکاشفات، اتصال با عالم غیب، شفا دادن مریض و ... همگی حظوظ نفس هستند.
  • ب. تقویت نفس: سالک می‌داند که راه خدا راه فناست، راه از دست دادن و در طبق اخلاص گذاشتن همه چیز است، برخلاف صوفی منحرف که به دنبال تقویت نفس است. سالک می‌داند که در این راه نباید دنبال تقویت نفس باشد که از رهگذر آن طی الارض، راه رفتن بر روی آب و ... برایش حاصل گردد، زیرا این امور پست‌تر از آن است که گوهر وجود آدمی در راه آن هزینه شود.
  • ج. عادت: عادت کردن که از نعمت‌های بزرگ الهی است، از دیدگاه علمای اخلاق اگر کار نیکی از ملکه‌ای که محصول عادت است، در نفس نشأت بگیرد اهمیت دارد. اما نکتة مهم این است که عادت نباید منشأ اعمال سالک باشد، بلکه باید منشأ اعمال او فقط الله باشد.

۱۰. خلط منزل با مقصد: منازل راه خدا بسیار است، اما مقصد یکی است. یکی از آفات سلوک اشتباه گرفتن منزل با قصد است.

۱۱. تعدد استاد: سالک نباید در یک زمان تحت تربیت دو یا چند استاد باشد، به جز چند حالت. اول آنکه سالک از دو استاد در طول هم استفاده کند. به این صورت که استاد کاملی به شاگرد خودش که کامل نیست، زیر نظر خود اذن دستگیری دهد. دوم آنکه سالک از یک استاد عرفان و یک یا چند استاد اخلاق استفاده کند. سوم آنکه سالک از یک استاد عرفان استفاده کند و از اساتید دیگر به عنوان ملازم و به منظور مشاهدة حالات بهره ببرد. چهارم آنکه به امر استاد کاملی، مدتی زیر نظر استاد کامل دیگر برود.

بنابراین شور و شوق زائدالوصف سالک نباید باعث شود که به هر عملی دست زند و از هر کسی کلمه‌ای بیاموزد و از هر غذای روحانی لقمه‌ای بردارد، چرا که این طرز عمل بسیار زیان‌آور است.

۱۲. تمرد از دستور: یکی از آفات سفر (که از علل طرد شدن از جمع سالکان نیز هست) تمرد از دستورات سلوکی است، البته تمرد در حد کم از جانب استاد قابل اغماض است. اما اگر از حد بگذرد چاره‌ای جز طرد قلبی یا خارجی نمی‌ماند. از علل طرد می‌توان به دو عامل دیگر نیز اشاره نمود.

  • ۱) خود را از دیگر رفقا بهتر دیدن.
  • ۲) با اغیار نشست و برخاست کردن.

۱۳. مبالغه نسبت به استاد: سالک باید «فنا در استاد» پیدا کند تا بتواند با اطاعت محض از خطرات و کریوه‌های نفس بگذرد، ولی آفت این اطاعت و تسلیم و عشق می‌تواند نوعی مبالغه دربارة استاد باشد که احیاناً به شطحیات هم منجر می‌گردد.

۱۴. شطحیات: از آفات مشهور سلوک ابتلا به شطحیات است. منظور از شطح سخنی است که از آن بوی نا بخردی و ادعا به مشام می‌رسد. منشأ شطح جنبیدن از جای در برابر واردات سنگین و یا عدم کمال است. بنابراین از سالک کامل شطح سر نمی‌زند.

۱۵. دستگیری قبل از کمال: سالک غیر کامل حق دستگیری ندارد، مگر با اجازه یا زیر نظر کامل. سالک باید آگاه باشد که با پیدا شدن کمالاتی در وی به این آفت خطرناک مبتلا نشود.

پاسخ چند شبهه

۱. استاد می‌فرمود:

(در کلمات سایر اهل الله هم دیده شده است) اگر عشق خدا در وجود کسی آمد، همان عشق او را می‌برد تا به کمال برساند و بسوزاند.

سئوال این است که پس چگونه ممکن است برخی سالکان راه‌رفته که قطعاً با براق عشق راه پیموده‌اند، با آفت سلوکی از راه بمانند و به کمال نرسند؟

پاسخ:

ظاهراً مراد این است که برای سوختن و رسیدن به کمال، عشق شرط لازم است نه اینکه شرط کافی باشد و شاهد آن است که به جز عشق امور فراوان دیگری شرط است. مثلاً به نظر استاد، وجود «راهنمای سفر» و استاد شرط رسیدن به کمال است [۱۷]. اگر راهبر نباشد، عشق درست هدایت نمی‌شود.


۲. آیا ممکن است سالک از تحت تربیت استادی به نزد استاد دیگر برود و او را راهبر خویش قرار دهد؟

پاسخ:

در صورت کمال استاد دوم و عدم کمال استاد اول، یا در صورت کامل‌تر بودن استاد دوم، این انتقال لازم است و در صورت تساوی دو استاد، مطلوب نیست. استاد پس از رسیدن به مرحوم سید هاشم حدّاد یقین کرده بودند که او از همه موجودین برتر است، لذا بار خود را در آستان ایشان فرود آوردند. ایشان فرمودند:

«روزی در تهران از علامه طباطبایی ـ اعلی الله مقامه ـ پرسیدم: احتجاب اسماء و صفات بر اثر تجلّی ذات برای شما چگونه روی می‌دهد؟

فرمودند: منظور؟! عرض کردم: سئوالی بود. فرمودند: گه گاه است و همیشگی نیست. در همان زمان بنده تازه از کربلا از خدمت آقای حدّاد برگشته بودم و ایشان مدّت‌ها بود که در آن مقام (احتجاب اسما و صفات بر اثر تجلّی ذات) مستقر بودند».

استاد می‌فرمود:

«در این راه بنده از چهار نفر استفاده بردم و اساتید من بودند: علامه طباطبایی، حاج شیخ عباس هاتف قوچانی، حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی و حاج سید هاشم حدّاد. البته آقای حدّاد چیز دیگری بود. اسفار اربعه‌اش تکمیل و در توحید ذوب شده بود. عارفی کم‌نظیر و شاید بی‌نظیر بود»

بعد اضافه کردند:

«البته از مرحوم آسید جمال گلپایگانی هم بهرة فراوان بردم، ولی سِمَت استادی را نپذیرفتند».


۳. در تقسیمات آفات گفته شد برخی آفات غیر قابل درمان است. پرسش این است که چگونه ممکن است آفتی درمان نپذیرد؟

پاسخ:

درمان این‌گونه آفات به دفع است. یعنی استاد، در صورتی که شاگرد سالک مطیع باشد، او را به گونه‌ای سیر می‌دهد که اصلاً گرفتار آن آفت نشود، چون در صورت گرفتار شدن خروجش ممکن نیست.

استاد در ذیل عنوان «رفق و مدارا» می‌نویسد:

«و این از اهّم اموری است که باید سالک الی الله آن را رعایت کند، چه اندک غفلتی در این امر سبب می‌گردد که علاوه بر آنکه سالک از ترقّی و سیر باز می‌ماند، بلکه برای همیشه به کلی از سفر ممنوع خواهد شد»[۱۸].

سپس توضیحی داده‌اند که خواندنی است.


۴. آیا می‌شود سالک از استادی بی‌بهره گردد ولی توسط استاد دیگر دستگیری شود؟

پاسخ: ‌

اگر طرد استاد همراه با گرفتگی دل او از سالک باشد، این شاگرد سالک هرگز پیشرفت نخواهد کرد، ولی اگر به دلیلی، بدون دل‌گرفتگی او را طرد کند، می‌تواند توسط استاد دیگر دستگیری شود. استاد فرمود:

«یکی از ارادتمندان مرحوم قاضی از تبریز به نجف آمد و چون به خدمت مرحوم قاضی مشرف شد گفت: «آقا! من از بس به شما ارادت و محبت دارم، هنوز حرم نرفته‌ام و به خدمت شما رسیده‌ام».

مرحوم قاضی بسیار ناراحت شدند و او را بیرون کردند و فرمودند: «برو که دیگر از ما بهره‌ای نداری»،

بنده احتمال می‌دهم که آن شخص عملی جاهلانه انجام داده است و همین باعث قطع فیض از جانب مرحوم قاضی شده است، اما استفاده بردنش از دیگران ممکن بوده است.

در روایت است که روزی امام صادق علیه‌السلام با یکی از اصحاب که اکثراً با حضرت در راه‌ها همراه بود، می‌رفتند و او با غلامش بود. پشت سرش را نگریست و غلامش را ندید و این کار سه بار تکرار شد. مرتبة چهارم که او را دید گفت: ای پسر زنِ بدکاره کجا بودی؟!

امام علیه‌السلام با شنیدن این سخن دست بر پیشانی زد و فرمود: سبحان الله! به مادرش نسبتِ بد دادی؟! من تو را پرهیزگار می‌پنداشتم و اکنون می‌بینم که وَرَعی نداری.

عرض کرد: مادرش سِندی و مشرک است.

حضرت فرمود: آیا نمی‌دانی که هر امّتی نوعی ازدواج رسمی دارند. از من دور شو.

راوی حدیث (عمرو بن نعمان جعفی) می‌گوید: دیگر ندیدم با حضرت راه برود تا اینکه مرگ بین ایشان جدایی افکند[۱۹].

نوشتارهای مرتبط

موانع سیر و سلوک

رهزنان سیر و سلوک

راه‌های انحرافی سیر و سلوک

پانویس

۱. فرهنگ دکتر محمد معین، ج۱، ص۶۹.

۲. المنجد

۳. این مطلب را مکرر از اساتیدم و از آن جمله حضرت استاد شنیده‌ام.

۴. مفاتیح الجنان، دعای کمیل.

۵. طه/۸۳.

۶. همان/۸۴.

۷. این روایت نبوی به خطبه شعبانیه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مشهور است. در این خطبه که در آخرین جمعة ماه شعبان یکی از سال‌ها در مدینه ایراد شده، مطالب مهمی در فضائل ماه رمضان بیان شده است. این خطبه در مصادر فراوانی آمده است.

۸. ناقب ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۱۹؛ بحار الانوار،ج۴۱، ص۲.

۹. این مطلب را از خطیب ارجمند آقای راشد یزدی به نقل از مرحوم سید هاشم نجفی از صاحب عروه شنیدم. شاید در رسالة کلمات قصار سید هم آمده باشد. نام این رساله الکلم الجامعى و الحکم النافعى است و در سال ۱۳۲۸ به ضمیمة چاپ اوّل عروى الوثقی در بغداد چاپ شده است. یادنامه محقق طباطبایی، مقاله آیت‌الله استادی با عنوان: به یاد آن عزیز. من این رساله را در اختیار ندارم.

۱۰. نهج البلاغه، حکمت ۷۰.

۱۱. انفال/۲۹.

۱۲. طلاق/۲.

۱۳. ر.ک: روح مجرد.

۱۴. حج/۳۸.

۱۵. رجال کشّی، ص۱۶۴؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۳۸۹.

۱۶. لب اللباب، ص۳۰.

۱۷. روح مجرد، ص۴۲۸.

۱۸. لب اللباب، ص۱۰۶.

۱۹. کافی، ج۲، ص۳۲۴.

عناوین دیگر این نوشتار
  • آفات سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • آفات سلوک
  • آفات سفر
مربوط به دسته های:آفات سیر و سلوک -
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۲
Ali.akbari(Azad)

کتاب سیر و سلوک آیة‌الله علی رضائی تهرانی یا سیر و سلوک، طرحی نو در عرفان عملی شیعی . مهمترین ویژگی این کتاب ترسیم چهرۀ عرفان بر اساس حقیقت پویا و سفرگونۀ آن است و از سایر ویژگی‌های آن می‌توان به جامعیت، استحکام آن اشاره کرد.

فهرست
  • ↓۱- دیدگاه مؤلف کتاب [۱] درباره ضرورت نگارش آن [۲]
  • ↓۲- ویژگی‌های کتاب
    • ↓۲.۱- ۱. ترسیم چهرۀ عرفان بر اساس حقیقت پویا و سفرگونۀ آن
    • ↓۲.۲- ۲. جامع بودن کتاب
    • ↓۲.۳- ۳. دوری از شطحیات و انحرافات
    • ↓۲.۴- ۴. پی‌ریزی بر اساس مبانی و میراث شیعی
    • ↓۲.۵- ۵. برخورداری از استحکام
  • ↓۳- ساختار این کتاب
  • ↓۴- پانویس

دیدگاه مؤلف کتاب [۱] درباره ضرورت نگارش آن [۲]

صاحب این قلم را که سال‌هاست به اقتضای علاقۀ شخصی و رشتۀ تخصصی خود با کتب عرفان عملی مأنوس است، چنین در خاطر افتاد که در باب عرفان عملی اسلامی جای کتابی جامع خالی به نظر می‌رسد، کتابی که دارای ویژگی‌های زیر باشد:

ویژگی‌های کتاب

۱. ترسیم چهرۀ عرفان بر اساس حقیقت پویا و سفرگونۀ آن

نام راه عرفان را سیر و سلوک نهاده‌اند و این یعنی حقیقت عرفان سَفَر است. سفر از أنانیت به عبودیت، سفر از خود به خدا، سفر از شرک و دوبینی به توحید، سفر از ناسوت به لاهوت، سفر از جهل به معرفت و در یک کلمه سفر از نقص به کمال.

بنابراین بهترین تصویرگری از چهرۀ عرفان، ترسیمی است که بر اساس حقیقت آن یعنی سفر بودن آن صورت پذیرد. این مطلب را که حقیقت راه عرفان سلوک و سفر است در بخش «ماهیت سفر» توضیح داده‌ام.

نویسندگانی کم و بیش‌ بااین دیدگاه‌ دربارۀ عرفان قلم زده‌اند که به بعضی اشاره می‌کنیم:

  • ابن عربی در فتوحات، اوکتاب خود را بر اساس اسفار اربعۀ عارفان تنظیم کرده است.
  • خواجه عبدالله انصاری در منازل السایرین و نیز در صد میدان به پارسی.
  • خواجه نصیرالدین طوسی در اوصاف الاشراف.
  • عزیز بن محمد نسفی مشهور به عزیز نسفی در رسالۀ مقصد أقصی [۳].
  • بوعلی سینا در نمط نهم اشارات که عنوانش «مقامات العارفین» است. [۴]
  • فیض کاشانی در رسالۀ مختصر زاد السالک.
  • علامه بحرالعلوم در رسالۀ سیر و سلوک منسوب به او.

ولی با مراجعه به این آثار روشن می‌شود که هیچ کدام طرحی جامع و منطقی ارائه نداده‌اند و از پاره‌ای مباحث لازم بر اساس این دیدگاه (سفر دانستن حقیقت راه عرفان) غفلت ورزیده‌اند و یا لااقل بحث را منظّم ارائه نکرده‌اند.

۲. جامع بودن کتاب

راه عرفان به عنوان یک سفر مبدئی دارد و مقصدی، منازلی دارد و مقاطعی، توشه‌ای می‌خواهد و راهنمایی، آدابی دارد و آفاتی، خطراتی دارد و خاطراتی، مرکبی دارد و راکبی، مدّتی دارد و عُدّه‌ای، همراهانی دارد و راهزنانی، آگاهی‌هایی می‌طلبد و آمادگی‌هایی، سوغاتی دارد و خیراتی و ... و همۀ اینها طرح و بحث می‌طلبد. غفلت در مورد پاره‌ای از این مباحث، نادیده انگاشتن ابعادی از بحث است که نقص یک کار تحقیقی و علمی را به دنبال دارد. متأسفانه تراث و میراث عرفانی ما در این زمینه نوشتاری جامع و کامل در خود ندارد.

۳. دوری از شطحیات و انحرافات

تنها کتاب کامل و بی نقص و عیب قرآن مجید است که از خداست. خداوند فرمود:

«وَلَوْ کَانَ مِنْ عِنْدِ غَیرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافًا کَثِیرًا» [۵]؛

«اگر قرآن از نزد غیر خدا می‌بود، مردم در آن ناهمگونی بسیار می‌یافتند».

از این آیۀ کریمه به دست می‌آید که کتاب خالی از تناقض و نقص، کتاب خالق بی‌نقص است و بس. یعنی قرآن مجید. اما باید کوشید نوشتار علمی تا آنجا که ممکن است منقّح و پیراسته باشد. متاسفانه پاره‌ای از کتب عرفانی ما مشتمل بر برخی شطحیات یا انحرافات است. یکی از اسرار نگارش کتاب المحجّۀ البیضاء فی تهذیب الاحیاء توسط مرحوم فیض کاشانی همین پیراستن است [۶]. نمونه‌هایی از این انحرافات را در بخش‌هایی از این نوشتار گفته‌ایم.

۴. پی‌ریزی بر اساس مبانی و میراث شیعی

اگرچه گفته شده است: «مذهب عاشق ز مذهب‌ها جداست»، ولی شکی نیست که فرقۀ ناجیه در امت مرحومه یکی بیش نیست و آن شیعۀ اثنی‌عشری است. فرقۀ ناجیه بودن عنوان اعتباری یا تشریفاتی نیست. شیعه به علت حقّانیت نگرش‌ها و عقایدش اهل نجات است. این نگرش‌ها و عقیده‌ها در عرفان برخاستۀ از آنها کاملاً تأثیرگذار است و این تأثیر از نظر تاریخی هم قابل انکار نیست. گرچه اکثر قریب به اتفاقِ فرق تصوّف سلسله خود را به رئیس اولیا، امیرالمؤمنین، علی بن ابی‌طالب علیه السلام می‌رسانند [۷] و گرچه اکثر اهل عرفان هرچند سنّی مذهب باشند‌ علوی المَشربند [۸] و گرچه بسیاری از معتقدان به مذاهب فاسده مستضعفند، ولی تأثیر اعتقادات کلامی در عرفان مذاهب گوناگون قابل انکار نیست.

بر این اساس، بر معتقدان به مذهب امامیه بایسته است که عرفان خود را همانند فقه خود بر مبانی و تراث شیعی پی‌ریزی کنند و در عین دوری کامل از تعصّب باطل، بر مبانی و عقاید خود پای بفشارند.

با تأسف بسیار باید ادعا کرد که این مهم کمتر مورد عنایت بزرگان شیعی قرار گرفته است. اگر دغدغه‌های عارفان شیعی عالی‌قدری همانند سید حیدر آملی و علامه بحرالعلوم و شیخ حسین بحرانی دراین زمینه جدّی گرفته می‌شد، هم اینک ما با چنین کمبودی دربارۀ متون عرفانی شیعی روبه‌رو نبودیم.

به دو نمونه اشاره می‌کنیم:

۱. محیی‌الدین عربی از حقیقتی غیبی به نام «عماء» یاد می‌کند و آن را توضیح می‌دهد. این حقیقت را بر اساس روایتی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مطرح ساخته است که در آن روایت

از پیامبر پرسیدند :

«أینَ کانَ رَبَُّنا قَبلَ أن یخلُقَ الخَلقَ» [۹]

«خدای ما پیش از آفرینش کجا بود؟»

و پیامبر پاسخ داده:

«کان فی عَماء لا فَوقَهُ هَواء و لا تَحتَهُ هواء» [۱۰]

«در عماء به سر می‌برد که بالا و پایین آن هوا نبود».

این روایت به این صورت در کتب حدیثی اهل سنّت آمده است. نظیر همین حدیث، با همین پرسش ولی با جوابی متفاوت در جوامع شیعی آمده است که از معصوم علیه‌السلام می‌پرسند خدا کجا بود؟ و معصوم پاسخ می‌دهد که اصل پرسش غلط است، زیرا:

«هُوَ أَینَ الْأَینَ بِلَا أَینٍ وَ کَیفَ الْکَیفَ بِلَا کَیفٍ» [۱۱]؛

«اوست که مکان را آفرید بدون اینکه مکانی داشته باشد و کیفیت را تحقق بخشیدبدون اینکه کیفیتی داشته باشد».

این جواب کجا و آن جواب کجا؟ آن جواب بوی تجسیم و تشبیه می‌دهد و این پاسخ صریح در توحید است. ولی چه باید کرد؟ مگر می‌شود عرفان سنّی متأثّر از فقه و حدیث سنّی نباشد؟! و مگر می‌شود عرفان شیعی جز بر فقه و حدیث و اعتقادات شیعی استوار گردد؟!

۲. نمونه دیگر: غزالی در احیاء‌ العلوم در بخش عادات کتابی با عنوان «کتاب آداب السماع و الوجد» دارد، ولی مرحوم فیض کاشانی که با نگرشی شیعی به تهذیب و پیرایش احیاء پرداخته می‌فرماید:

«و أنا أضع بدل کتاب آداب السماع و الوجد فیما بعد کتاب آداب المعیشۀ و اخلاق النبوۀ، کتاب آداب الشیعۀ و اخلاق الإمامۀ لأن السماع و الوجد لیسا من مذهب اهل البیت:» [۱۲]؛

«من به جای کتاب آداب سماع و وجد پس از کتاب آداب زندگی و اخلاق نبوت کتاب آداب تشیع و اخلاق امامت را قرار می‌دهم، زیرا سماع و وجد در مذهب شیعۀ امامی جایگاهی ندارد». سماع که نوعی رقص و موسیقی است، بر اساس برخی نگرش‌های سنّی حتی می‌تواند مقرّب به درگاه الهی باشد، در حالی که بر اساس نگرش شیعی حرام و مبعّد است.

۵. برخورداری از استحکام

ویژگی‌های استحکام از این قرارند:

  • اولاً: ذوق را با دقّت علمی و دقّت علمی را با ذوق همراه سازد.
  • ثانیاً: در عین متانت علمی، روان نگاشته شود.
  • ثالثاً: مشحون و پر از آیات و روایات مناسب باشد که طریقتِ بریدۀ از شریعت جز از سراب منیت سر در نمی‌آورد و هرگز به بهشت حقیقت نمی‌رسد و نمی‌رساند.
  • رابعاً: در کنار بحث‌های نظری از برنامه‌ای عملی و کاربردی غفلت نورزد.
  • خامساً: همراه با نوآوری و تحلیل باشد.
  • سادساً: مرزهای دقیق عرفان با مشابهاتش را حفظ کند. مثلاً به نام عرفان و به کام اخلاق ننویسد.

به هر حال، خالی بودن عرصه در زمینۀ کتابی جامع در باب عرفان اسلامی شیعی، صاحب این قلم را بر آن داشت که در این زمینه تلاشی را آغاز کند و با اینکه سرمایۀ علمی خویش را ‌ـ عمل که بماند ‌ـ در این ساحت اندک می‌دید، ولی اعتمادش بر رب ودود به او جرئت می‌بخشید. مسیر طی شده این‌گونه رقم خورد:

اولین گام، نگارش دست‌نوشته‌ای در این زمینه به منظور تدریس برای طلاب ممتاز غیر ایرانی در حوزۀ علمیۀ قم بود. آن درس‌ها و دست‌نوشته‌ها به شدت مورد استقبال قرار گرفت تا جایی که در خارج کشور تدریس شد و به صورت پراکنده در برخی مجله‌های خارجی‌ ـ همزمان با تدریس ‌ـ توسط خود دانشجویان ترجمه شد و نویسنده دائماً در دل می‌خواند و بر زبان می‌راند:

«هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ» [۱۳].

هدف در این گام، آشنایی طلاب غیرایرانی با عرفان اصیل اسلامی بود.

گام دوم، بازنگری مجدد و مرتب کردن آن دست‌نوشته‌ها بود که در زمان‌های پراکنده صورت می‌گرفت. هدف در این گام، اتقان کار بود.

گام سوم، بازنویسی، تصحیح، تکمیل و احیاناً تغییر دست‌نوشته‌ها بود و تکمیل، حجم را سه برابر کرد. در این گام هدف، نگارش رساله‌ای در سطح رسالۀ دکترا بود که بتواند به مجامع علمی ارائه شود.

در گام چهارم، در اختیار فضلا و صاحبان فن گذارده شد تا اشکالات احتمالی رساله برطرف شود و با توجه به انتقادات بر غنای آن افزوده شود.

گام پنجم و آخرین گام، بازنویسی نهایی متن آماده شده با هدف عرضه به جامعۀ اسلامی بود.

البته گام ششمی هست که شاید از همۀ قدم‌های برداشته شده مهم‌تر است و آن ارائۀ پیشنهادات و انتقادات سازنده توسط شما خوانندگان عزیز است.

نویسنده از طرح‌ها و پیشنهادات خوانندگان صاحب‌نظر و علاقه‌مند استقبال می‌کند تا در آینده از نواقص کتاب کاسته و بر جنبه‌های احتمالاً مثبت آن افزوده شود، و امید دارد با همۀ کمبودهایش گامی درراه ترویج عرفان مثبت بوده باشد.

ساختار این کتاب

ساختار این کتاب بر اساس حقیقت راه عرفان که همان سفر الی الله است شکل گرفته است. بر همین اساس، محور را سفر قرار دادیم و در پنج بخش بحث را پی گرفتیم.

  • بخش اول دربارۀ آگاهی‌های مقدماتی است؛ مباحثی همانند چشم‌انداز سفر و سلوک در یک نگاه کلی،ماهیت سفر، ضرورت سفر، موانع شروع سفر، سفارش‌های پیش از سفر، تعداد سفرها و مدت سفر، در این بخش بررسی می‌شود.
  • بخش دوم دربارۀ لوازم سفر و بحث‌هایی مانند مسافر سفر، همراهان در سفر، مرکب سفر، زاد و توشۀ سفر و راهنمای سفر است.
  • بخش سوم دربارۀ مقاطع سفر است و فصولی مانند مبدأ سفر، منازل سفر که در کتاب‌های عرفان عملی همانند منازل السائرین عمدتاً فقط به این بخش پرداخته‌اند‌، مقصد سفر، گردنه ها و کریوه‌های سفر و راه میان‌بر سفر مورد بررسی قرار می‌گیرد.
  • بخش چهارم دربارۀ آگاهی‌های تکمیلی است و مباحثی همانند راه‌های انحرافی و مشابه سفر، رهزنان سفر، آفات سفر، سبکبالی یا سنگین حالی در سفر و زبان سفر بررسی می‌شود.
  • در بخش پنجم که آخرین بخش کتاب است در نظر داریم به دستاوردهای سفر بپردازیم. این بخش به مباحثی دربارۀ پیشتازان سفر(مسافران نمونه)، ارمغان سفر و خاطرات سفر می‌پردازد. البته نگارش بخش پنجم مشروط به آنست که حجم کتاب زیاد نشود و گرنه، این بخش را در تالیفی جداگانه ارائه خواهیم کرد.

همان‌گونه که مشاهده می‌شود محور همۀ مباحث کتاب سفر است. در فصل «ماهیت سفر» خواهیم گفت که آدمی همیشه در سفر است و اگر همۀ ابعاد این سفر روشن شود، ابعاد راه عرفان روشن خواهد شد.

ساختار فعلی از آغاز در ذهن نویسنده نبود و پس از نگارش فصول مختلف کتاب و با فکر بسیار به این ساختار دست یافت.

البته نه شکل و ساختار و نه مطالب و محتوا هیچ یک خالی از نقص نیست و به‌ویژه که در هر دو بخش نوآوری‌هایی به چشم می‌خورد و می‌دانیم که:

هر که سخن را به سخن ضمّ ‌کند

قطره‌ای از خون جگر کم کند

بارالها! به حق خون‌جگران و شوریدگان راه لقایت، ما را به شرف لقایت در همین نشأه مشرف بفرما. اللهم آمین. بحق محمد و آله الطاهرین.

پانویس

۱. آیت الله علی رضائی تهرانی

۲. کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۷۸ تا ۸۹

۳. این رساله همراه با اشعة اللمعات با تصحیح آقای حامد ربّانی چاپ شده است.

۴. شهید مطهری می‌گوید: بوعلی در این نمط از سفر اول و کمی هم از سفر دوم گفته است. ر.ک: علوم اسلامی بخش عرفان. آیت‌الله جوادی آملی می‌فرمود: نمط نهم اشارات در عرفان عملی است و نه عرفان علمی.

۵. نساء/۸۲ .

۶. فیض کاشانی، محسن، المحجة البیضاء، مقدمه کتاب. آیة‌الله سید عزالدین زنجانی می‌فرمود: کتاب محجه فیض خود نیاز به ویرایش و پیرایش دارد؛ یعنی گرچه فیض کتاب احیاء العلوم غزالی را غربال کرده است، اما هنوز نیازمند الکی نیز هست.

۷. علامه حسینی تهرانی، سید محمدحسین، لب اللباب، ص۱۵۴.

۸. آشتیانی، سید جلال‌الدین، شرح فصوص قیصری، مقدمه کتاب.

۹. قیصری، داوود بن علی، مقدمة شرح فصوص.

۱۰. همان.

۱۱. کافی، ج۱، ص۷۸.

۱۲. فیض کاشانی، محسن، المحجة البیضاء فی تهذیب الاحیاء، ج۱، ص۴.

۱۳. نمل/۴۰.

عناوین دیگر این نوشتار
  • کتاب سیر و سلوک آیة‌الله علی رضائی تهرانی (عنوان اصلی)
  • کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی)
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۸
Ali.akbari(Azad)

نویسنده:خواجه نصیر الدین طوسی

منبع:اوصاف الاشراف صفحه۹

مبدا حرکت و آنچه از آن چاره نباشد تا حرکت میسر شود شش امر است:

  • ↓۱- ایمان
  • ↓۲- ثبات
  • ↓۳- نیت
  • ↓۴- صدق
  • ↓۵- انابت
  • ↓۶- اخلاص
  • ↓۷- مقالات مرتبط
  • ایمان

    قال اللّه تعالى:

    «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.»[۱]

    ایمان در لغت تصدیق باشد، یعنى باور داشتن. و در عرف اهل تحقیق، تصدیقى خاص باشد، و آن تصدیق بود به آنچه علم قطعى [۲]به آن حاصل است و پیغمبر (علیه السلام) فرموده است، و معرفت پیغمبر منفک نباشد از معرفت پروردگار قادر عالم حىّ مدرک سمیع بصیر مرید متکلّم، که پیغمبران را فرستاده است، و قرآن [۳]به محمد مصطفى (صلّى اللّه علیه و آله) فرستاده، و احکام فرائض و سنن و حلال و حرام بر وجهى که همه امت را بر آن اجماع باشد بیان فرموده است.

    پس ایمان مشتمل بر این امور باشد، و این قدر قابل زیاده و نقصان نباشد، چه اگر کمتر از این باشد ایمان نباشد، و اگر زیادت از این باشد آن زیادت کمال ایمان بود مقارن ایمان و نشان باورداشتن آن باشد که آنچه دانستنى و گفتنى و کردنى باشد بداند و بگوید و بکند، و آنچه از آن احتراز فرموده باشند احتراز کند، و این جمله از باب عمل صالح باشد و قابل زیادت و نقصان بود و لازم تصدیق مذکور باشد.

    و از این جهت ذکر ایمان با عمل صالح فرموده‌اند در همه مواضع، کما قال:

    «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[۴].

    و باید دانست که ایمان را مراتب است، از همه کمتر ایمان به زبان است که:

    «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلى‌ رَسُولِهِ» [۵]

    عبارت از آن است، و امر:

    «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ»[۶]

    اشاره به همان است.

    و بالاى آن، ایمان به تقلید است، و آن تصدیق جازم باشد به آنچه تصدیق باید. و امّا زوالش ممکن بود چون تصدیق جازم حاصل شود هرآینه آن تصدیق مستلزم عمل صالح باشد «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا»[۷].

    و از آن بهتر ایمان به غیب است که «یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»[۸]و آن مقارن به عبارتى باشد در باطن مقتضى ثبوت[۹] ایمانى کانّه من وراء حجاب، و از این جهت مقرون به غیب باشد.

    و از این کامل‌تر، ایمان آنهایى که در حق ایشان فرموده است:

    «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً- تا آنجا که- أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» [۱۰]

    واین مرتبه ایمان به کمال است.

    و متصل باشد با این[۱۱] ایمان یقینى، که شرح آن بعد از این گفته آید، و آن منتهاى مراتب ایمان باشد.

    و آنچه در سلوک کمتر از آن نشاید ایمان به تقلید است و ایمان به غیب، چه ایمان به زبان تنها به حقیقت ایمان نباشد، «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»[۱۲]اشارت به آن است، و هرگاه اعتقاد جزمى حاصل باشد به آنکه کاملى مطلق یعنى آفریدگارى هست، با سکون نفس سلوک ممکن باشد، و حصول آن به غایت آسان باشد و به اندک سعى حاصل شود.

    ثبات

    قال اللّه سبحانه و تعالى:

    «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ»». [۱۳]

    ثبات حالتى است که تا با ایمان مقارن نشود طمأنینه نفس که طلب کمال مشروط به آن است میسّر نگردد، چه هر کس که در معتقد خویش متزلزل باشد طالب کمال نتواند بود، و ثبات ایمان عبارت از حصول جزم [۱۴]است به آنکه کاملى و کمالى هست، و تا این جزم [۱۴]نباشد طلب کمال صورت نبندد، و عزم طلب کمال و ثبات در عزم تا حاصل نشود سلوک ممکن نباشد، و صاحب عزم بى‌ثبات «کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الْأَرْضِ حَیْرانَ» [۱۶]باشد، بل متحیّر را خود عزم نباشد، و تا جازم یک جهت معیّن نشود[۱۷]حرکت و سیر و سلوک از او واقع نگردد، و اگر حرکتى کند اضطرابى و ترددى بى‌حاصل باشد که آن را فایده و ثمر نباشد.

    و علّت ثبات، بصیرت باطن باشد به حقیقت معتقد خویش،و وجدان لذّت اصابت، و ملکه شدن آن حالت باطن را بر وجهى که زوال نپذیرد، و به این سبب صدور اعمال صالحه از اصحاب آن ثبات، دایم و ضرورى باشد.

    نیت

    قال اللّه تعالى:

    «قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»[۱۸].

    نیت را معنى قصد است، و قصد واسطه است میان علم و عمل، چه اوّل تا نداند که کارى کردنى است ثابت قصد کردن آن کار نکند، و تا قصد نکند آن کار از وى حاصل نشود، و مبدا سیر و سلوک قصد است، و در سیر و سلوک باید که قصد مقصد معیّنى کند، و چون مقصد حصول کمال باشد از کامل مطلق، پس نیت باید که مشتمل باشد بر طلب قربت به حقتعالى که اوست کامل مطلق.

    و چون چنین باشد نیت تنها از عمل تنها بهتر باشد که «نیّة المؤمن خیر من عمله»[۱۹]چه نیت به مثابه جان است و عمل به مثابه تن و «الاعمال بالنّیات»[۲۰] یعنى زندگى تن به جان است.

    و «لکلّ امرئ ما نوى و من کان هجرته إلى اللّه و رسوله فهجرته الى اللّه و رسوله و من کانت هجرته إلى الدّنیا یصیبها أو امرأة تزوّجها»فهجرته إلى ما هاجر إلیه.»[۲۱] و عمل خیرى که مقارن نیت مقرون به طلب قربت باشد هرآینه مقتضى حصول کمال باشد به حسب آن، کما قال اللّه تعالى:

    «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً.»[۲۲]

    صدق

    قال سبحانه:

    «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ».[۲۳]

    صدق در لغت، راست گفتن و راست کردن وعده باشد، و در این موضع مراد راستى است هم در گفتن، و هم در نیت و عزم، و هم در وفاى به آنچه زبان داده باشد و وعده کرده باشد، و هم در تمامى حالها که پیش آید او را.

    و صدیق کسى است که در این همه او را راستى پیشه و ملکه بود، و البته خلاف آنچه باشد در هر باب از او نتوان یافت نه به عین، نه به اثر.

    و علما گفته‌اند که هر کس چنین باشد خوابهاى او نیز همه راست بود و راست آید، و «رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ»[۲۴]در شأن ایشان آمده است، و صدیقان را با پیغمبران و شهیدان در یک سلک آورده‌اند، قال اللّه تعالى:

    «فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ»[۲۵]

    ، و پیغمبران بزرگ را مانند إبراهیم و ادریس به صدّیقى وصف کرده‌اند «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا»[۲۶]و دیگران را فرموده‌اند:

    «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا»[۲۷]

    و چون راه راست نزدیکترین راهى باشد به مقصد آن کسى[۲۸] را که[۲۹] به طریق مستقیم سلوک کند امیدوارترین کس به وصول به مقصد باشد إن شاء اللّه تعالى.

    انابت

    قال اللّه تعالى سبحانه:

    «وَ أَنِیبُوا إِلى‌ رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ»[۳۰]

    انابت با خداى گشتن و بر او اقبال کردن باشد، و آن به سه چیز است:

    یکى به باطن، که همیشه متوجه به جانب خداى تعالى باشد، و در افکار و عزایم طلب قربت او کند «وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ.»[۳۱]و دیگر به قول، که در عموم اوقات به ذکر او و ذکر نعم و ذکر کسانى که به حضرت او نزدیکتر باشند مشغول باشد «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ»[۳۲].

    سیّم[۳۳] از اعمال ظاهره، که همیشه بر طاعات و عبادات که مقرون[۳۴] به نیّت قربت باشد مواظبت کنند، مانند صلاة فرض و سنتى [۳۵]و نوافل، و وقوف بمواقف بزرگان دین، و بذل صدقات، و احسان با خلق خدا به رسانیدن اسباب نفع به ایشان و باز داشتن‌ موجبات ضرر ایشان، و راستى نگاه داشتن در معاملات، و انصاف از خود و اهل خود بدادن، و بر جمله التزام احکام شرع تقربا إلى اللّه تعالى و طلبا لمرضاته، فانه تعالى قال:

    «أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ. هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ. مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ. ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ. لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ».[۳۶]

    اخلاص

    قال الله سبحانه و تعالى:

    وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ [۳۷].

    پارسى اخلاص، ویژه کردن باشد، یعنى پاک کردن چیزى از هر چیزى که غیر او باشد و با او در آمیخته باشد، و اینجا به اخلاص آن مى‌خواهند که هر چه گوید و کند، قربت[۳۸] به خداى تعالى بود و خاص خالص به سوى او کند که هیچ غرضى دیگر از دنیوى و اخروى[۳۹] با آن نیامیزد «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ».[۴۰]و مقابل اخلاص آن بود که غرض دیگر با آن درآمیزد، مانند حب جاه و مال، یا طلب نیک‌نامى، یا طمع ثواب آخرت، یا از جهت نجات و رستگارى از عذاب دوزخ، و این همه از باب شرک باشد.

    و شرک دو نوع بود: جلى و خفى. امّا شرک جلى آن بت‌پرستى بود، و باقى همه شرک خفى باشد.

    قال صلّى اللّه علیه و آله:

    «نیّة الشّرک فی امّتى اخفى من‌ دبیب النّملة السّوداء على الصّخرة الصّماء فی اللّیلة الظّلماء»[۴۱].

    و طالب کمال را شرک تباه‌ترین مانعى باشد در سلوک:

    «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[۴۲].

    و چون مانع شرک خفى برطرف[۴۳]شود، سلوک و وصول به آسانى دست دهد،

    «من اخلص للّه اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه»[۴۴]و باللّه العصمة.

    مقالات مرتبط

    موانع سیر و سلوک در کلام خواجه نصیر

    شرائط سلوک در کلام خواجه نصیر

    حالات سالک واصل در کلام خواجه نصیر

    حالات سالک غیر واصل در کلام خواجه نصیر

    فنا در کلام خواجه نصیر

    پانویس

    ۱. انعام- ۸۲.

    ۲. ن: و آن تصدیق به آنچه علم قطعى حاصل بود که کتاب به پیغمبر علیه السلام آمده است.

    ۳. گ: قرآن را.

    ۴. بقره- ۲۵.

    ۵. نساء- ۱۳۶.

    ۶. حجرات- ۱۴.

    ۷. حجرات- ۱۵

    ۸. بقره- ۳.

    ۹. ن و گ: ثبوت تصدیق.

    ۱۰. انفال-۲

    ۱۱. ن و گ: به این.

    ۱۲. یوسف- ۱۰۶.

    ۱۳. إبراهیم- ۲۷

    ۱۴. ن و گ: عزم.

    ۱۵. ن و گ: عزم.

    ۱۶. انعام- ۷۱

    ۱۷. ن و گ: چه تا یک جهت معیّن نشود

    ۱۸. انعام- ۱۶۲.

    ۱۹. اصول کافى (چاپ بیروت) ۲- ۸۴.

    ۲۰. اصول کافى ۲- ۲۱۱.

    ۲۱. سنن ابن ماجه ۲- ۱۴۱۳ (باب ۲۶- حدیث ۴۲۲۷)

    ۲۲. نساء- ۱۱۴.

    ۲۳. توبه- ۱۱۹.

    ۲۴. احزاب- ۲۳.

    ۲۵. نساء- ۶۹.

    ۲۶. مریم- ۴۱ و ۵۶.

    ۲۷. مریم- ۵۰.

    ۲۸. به مقصد وصول به مقصد از کسى که بر طریق (ن)

    ۲۹. به وصول به مقصد از کسى (گ).

    ۳۰. زمر- ۵۴.

    ۳۱. ق- ۳۳.

    ۳۲. غافر- ۱۳.

    ۳۳. ن و گ: به.

    ۳۴. ن و گ: عبادات مقرون.

    ۳۵. ن و گ: صلوات فرائض و نوافل

    ۳۶. ق- ۳۱- ۳۵ (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ ...).

    ۳۷. بینه- ۵.

    ۳۸. ن: طلب قربت.

    ۳۹. ن: نه دنیاوى و نه آخرتى.

    ۴۰. زمر- ۳.

    ۴۱. بحار الانوار (چاپ بیروت) ۶۹- ۹۳.

    ۴۲. کهف- ۱۱۰.

    ۴۳. ن: مرتفع.

    ۴۴. بحار الانوار (چاپ بیروت) ۶۷- ۲۴۲.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۷
Ali.akbari(Azad)

موت اختیاری یا مرگ اختیاری حالتی است که در مراحل بسیار بالای سیر و سلوک به عارف دست می‌دهد در این حالت روح کاملا ارتباطش را با بدن قطع می‌کند به گونه‌ای که هیچ یک از مراتب نفس با بدن ارتباط نداشته و در نتیجه قلب و سایر بخش‌های بدن از کار می‌افتد و بدن سرد می‌شود. در این حالت - خواه از نظر شرعی و خواه از نظر پزشکی - عارف مرده است. اما آنکه در اسم ممیت و اسم محیی خداوند به فنا رسیده باشد می‌تواند با اختیار خویش بمیرد و می‌تواند دوباره با اختیار خویش به این عالم برگردد.

بدیهی است که مکاشفه، خلسه، خلع بدن و موت اختیاری با یکدیگر متفاوت هستند.

فهرست
  • ↓۱- اموری که ممکن است با موت اختیاری اشتباه شود
  • ↓۲- موت اختیاری مرحوم حداد
  • ↓۳- پانویس

اموری که ممکن است با موت اختیاری اشتباه شود

از آنجا که در موت اختیاری فرد از از بدن خود جدا می‌شود ممکن است برخی دیگر از حالات که دارای چنین شاخصه‌ای هستند با موت اختیاری برای خود سالک و یا برای دیگران اشتباه شود. ضمن متذکر شدن به این امور تلاش می‌کنیم تا معنای موت اختیاری واضحتر گردد.

برخی از مکاشفات

در نوعی از مکاشفات، سالک همین طور که در حالت عادی است و بدنش زنده و قلبش در حال زدن است می‌تواند از جهت سعه ادراکی، به یک جای دیگری احاطه پیدا می‌کند و از آنجا خبردار می‌شود. در این حالت اساساً روح سالک از بدنش جدا نشده و فقط دچار نوعی غفلت می‌شود. هرچند در مراحل بالاتر سلوک، همین مقدار از غفلت هم روی نمی‌دهد. به هرحال اموری مثل ضربان قلب و سایر علائم حیاتی مختل نمی‌گردد.

خلع بدن

مرتبه‌ای بالاتر از آنچه در بخش قبل گفته شد وجود دارد که در آن سالک نه تنها از جای دیگر خبردار می‌شود بلکه به آنجا رفته و روح خود را در آنجا می‌بیند. این حالت را خلع بدن و یا برون‌فکنی می‌گویند. در این حالت روح هم از بدن شخص اجمالاً جدا می‌شود و فرد با مسامحه با این روح حرکت کرده و در خیابان و آسمان سیر می‌کند ولی این بدن کماکان زنده است و قلبش می‌زند.

در حالات خلع بدن گاهی شخص تصاویری شبیه همین ادراکات انسان عادی را دارد و گاهی مواقع یک دسته ادراکات تجردی پیدا کند، اینها هیچ کدام‌شان موت اختیاری نیست، اینها یک نوع خلسه خلع بدن و برون فکنی است.

و برای سالکین متوسط و حتی به تعبیری گاهی مبتدی هم اتفاق می‌افتد. اگر سلوک را به معنی حرکت به طرف خدا معنی کنیم و به یک اعتبار بگوییم حرکت از ورود در عالم برزخ شروع می‌شود برای افرادی که وارد عالم برزخ می‌شوند حالت خلع بدن اتفاق می‌افتد: این حالت ممکن است در نماز یا خواب اتفاق بیافتد و بسیاری از افراد ممکن است بر اثر ضربه‌ای بر سر به کما رفته و این حالت برای‌شان اتفاق بیافتد. بعداً که برمی‌گردند، می‌گوید: نه من بودم، همه اتاق را می‌دیدم، این طرف و آن طرف هم رفتم. خیلی از تجربیات نزدیک به مرگ از این جنس است که شخص هنوز بدنش فعال است، حالت کما دارد.

موت اختیاری مرحوم حداد

موت اختیاری عبارت از این است که روح کلاً علقه‌اش را از بدن به طور تمام قطع کند و تمام مراتبش را جمع بکند و این بدن اصلاً ضربان قلبش کار نکند، بدن سرد سرد بشود به طوری که اگر کسی بیاید به این بدن مراجعه کند، این بدن دیگر به حسب موازین شرعی و پزشکی مرده است و باید دفنش کرد، با اختیار خودش بمیرد و بعد تازه با اختیار خودش دوباره برگردد چون باز هستند کسانی که مثلا یک نوعی از موت اختیاری دارند که وقتی بخواهند می روند، ولی دیگر قدرت بر برگشتن ندارند، با این حال «مرحوم حضرت آقای حداد موت اختیاری داشتند و دوباره هم برمی‌گشتند».

مرحوم علامه لاهیجی انصاری که خود از شاگردان مرحوم آقای قاضی بوده‌اند می‌فرمودند:

«مرحوم قاضى خیلى به ایشان عنایت داشت، و او را به رفقاى سلوکى معرّفى نمى‌کرد؛ و بر حال او ضَنَّت داشت که مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است که در زمان حیات مرحوم قاضى موت اختیارى داشته است؛ بعضى اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول مى‌کشید. و مرحوم قاضى می‌فرمود: سیّد هاشم در توحید مانند سنّیها که در سنّى گرى تعصّب دارند، او در توحید ذات حقّ متعصّب است؛ و چنان توحید را ذوق کرده و مسّ نموده است که محال است چیزى بتواند در آن خلل وارد سازد.» (روح مجرد، ص ۱۳.)

در این فرمایش علامه لاهیجی انصاری که خود از اهل فن بوده‌اند دو نکته بسیار مهم وجود دارد:

اولاً اینکه فرمودند: «بعضی اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول می‌کشید.» این موضوع مهمی است زیرا اینکه شخص چه مقدار بتواند خودش را در آن عالم نگه دارد و سیر کند و بستگی به سعه نفسانی وی دارد و موتی در حد شش ساعت سعه بسیار بالایی می‌طلبد. [۱]

ثانیاً ایشان می‌فرماید: «او تنها شاگردی است که در زمان حیات مرحوم قاضی موت اختیاری داشته است».

فقط و فقط در بین شاگردان این مسئله را مرحوم حضرت آقای حداد داشتند یعنی بقیه شاگردان چه شاگردان دور آخر مثل خود مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی و مرحوم آیة‌الله بهجت و چه شاگردان دوره میانه هم مثل خود حضرت علامه طباطبایی و اخوی‌شان و مرحوم سیداحمد کشمیری و .. از جهت قدرت روحی چنین توانی را دارا نبودند و این مسئله فقط به مرحوم حضرت آقای حداد اختصاص داشته است.

تذکر

بعضاً خلط بحث می شود و افرادی که اهل فن نیستند، بین موت اختیاری و خلسه و خلع بدن نمی‌توانند تفکیک بکنند، اشکال کردند که فلان بزرگوار هم از شاگردان مرحوم قاضی در خلسه می‌رفتند، روح‌شان از بدن جدا می‌شد و سیر می‌کردند، غافل از اینکه اینها هیچ کدام شان موت نیست چون بدن فعال است و قلب می‌زند، مثل کسی که حالا در خواب یا در کما یک گوشه‌ای خوابیده و نشسته می‌افتد، حتی ممکن است خلع بدن‌ها یک دو روز طول بکشد ولی باز هم غیر از این است که شخص بدنش به طور کلی تعطیل بشود و روح علقه‌اش را قطع بکند و بعد هم آن که خیلی مهم است این است که اختیاری باشد، چون سالک گاهی مواقع، در یک حالاتی یک دفعه خلع بدن برای سالک اتفاق می‌افتد و سیر می‌کند، ولی اینکه به اختیار خودش باشد یک درجه است، اینکه این خلع بدن به موت اختیاری تبدیل بشود یک درجه دیگر است.

از آن جایی که خلع بدن را خیلی‌ها تجربه می‌کنند معمولاً کمتر هم انکار می‌کنند اما در طول تاریخ انکار موت اختیاری که شخص کامل بمیرد و دوباره برگردد بین حکما اتفاق افتاده است که این را مصداقی از یک نوع تناسخ می‌دانستند و می‌گفتند رجوع از فعلیت به قوه است و حرف‌هایی که حالا بعضا در کلام حکما آمده و حرف‌های اشتباهی است.

حضرت علامه طهرانی در معاد‌شناسی می‌فرمایند:

«می‌گویند مرحوم هیدجی منکر مرگ اختیاری بوده است و خلع و لبس اختیاری را محال می‌دانسته، و این درجه و کمال را برای مردم ممتنع می‌پنداشته است، و در بحث با شاگردان خود جدّاً انکار می‌نموده و ردّ می‌کرده است.

یک شب در حجره خود بعد از بجا آوردن فریضه عشاء رو به قبله مشغول تعقیب بوده است که ناگهان پیرمردی دهاتی وارد شده، سلام کرد و عصایش را در گوشه‌ای نهاد و گفت: جناب آخوند! تو چه‌کار داری به این کارها؟ هیدجی گفت: چه کارها؟ پیرمرد گفت: مرگ اختیاری و انکار آن؛ این حرفها به شما چه مربوط است؟

هیدجی گفت: این وظیفه ماست، بحث و نقد و تحلیل کار ماست. درس می‌دهیم، مطالعات داریم، روی این کارها زحمت کشیده‌ایم؛ سر خود نمی‌گوئیم!

پیرمرد گفت: مرگ اختیاری را قبول نداری؟! هیدجی گفت: نه.

پیرمرد در مقابل دیدگان او پای خود را به قبله کشیده و به پشت خوابید و گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‌ و از دنیا رحلت کرد، و گوئی هزار سال است که مرده است.

حکیم هیدجی مضطرب شد. خدایا این بلا بود که امشب بر ما وارد شد؟ حکومت ما را چه می‌کند؟ می‌گویند مردی را در حجره‌ بردید، غریب بود و او را کشتید و سمّ دادید یا خفه کردید.

بیخودانه دویدم و طلّاب را خبر کردم، آنها به حجره آمدند و همه متحیّر و از این حادثه نگران شدند. بالاخره بنا شد خادم مدرسه تابوتی بیاورد و شبانه او را به فضای شبستان مدرسه ببرند تا فردا برای تجهیزات او و استشهادات آماده شویم، که ناگاه پیرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‌، و سپس رو به هیدجی کرده و لبخندی زد و گفت: حالا باور کردی؟ هیدجی گفت: آری باور کردم، به خدا باور کردم؛ امّا تو امشب پدر مرا درآوردی، جان مرا گرفتی!

پیرمرد گفت: آقا جان! تنها به درس خواندن نیست؛ عبادت نیمه شب هم لازم دارد، تعبّد هم می‌خواهد، چه می‌خواهد، چه می‌خواهد ... فقط تنها بخوانید و بنویسید و بگوئید و بس، مطلب به این تمام می‌شود؟!

از همان شب حکیم هیدجی رویّه خود را تغییر می‌دهد، نیمی از ساعات خود را برای مطالعه کردن و نوشتن و تدریس کردن قرار می‌دهد و نیمی را برای تفکّر و ذکر و عبادت خدای جلّ و عزّ. شبها از بستر خواب پهلو تهی می‌کند و خلاصه امر به جائی میرسد که باید برسد. دلش به نور خدا منوّر و سِرّش از غیر او منزّه، و در هر حال انس و الفت با خدای خود داشته است.» (معادشناسی ج ۱،‌ ص ۱۰۴)

باری موت اختیاری درجه‌ای است مربوط به خواص از اولیاء خدا و از جهت حکمی و عرفانی هم مربوط به کسی است که به نوعی در اسم ممیت و محیی فنا داشته باشد که بتواند احیاء و اماته کند و آنقدر تسلط داشته باشد که حتی بعد از اینکه خودش را اماته کرد دوباره خودش را برگرداند و احیا کند. این قدرت از اختصاصات مرحوم حداد بود و نشان دهندهٔ این است که مرحوم حضرت آقای حداد در حقیقت برترین شاگرد مرحوم حضرت آقای قاضی بودند.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۳
Ali.akbari(Azad)

نویسنده:خواجه نصیر الدین طوسی

منبع:اوصاف الاشراف صفحه ۲۵

این باب در ازالت عوایق و قطع موانع از سیر و سلوک است که مشتمل بر شش فصل می باشد:

فصل اول- در توبه فصل دوم- در زهد فصل سیّم- در فقر فصل چهارم- در ریاضت فصل پنجم- در محاسبت و مراقبت فصل ششم- در تقوى‌

فهرست
  • ↓۱- فصل اول در توبه
  • ↓۲- فصل دوم در زهد
  • ↓۳- فصل سوم در فقر
  • ↓۴- فصل چهارم در ریاضت
  • ↓۵- فصل پنجم در محاسبت و مراقبت
  • ↓۶- فصل ششم در تقوى
  • ↓۷- مقالات مرتبط
  • ↓۸- پانویس

فصل اول در توبه

قال اللّه تبارک و تعالى:

تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.[۱]

معنى توبه رجوع از گناه باشد، و اول بباید دانست که گناه چه باشد تا از او رجوع کنند، و باید دانند که افعال بندگان بر پنج قسم باشد:

اوّل: فعلى که بباید کرد و نشاید که نکند.

دویّم: فعلى که نباید کرد و نشاید که کند.

سیّم: فعلى که کردن آن از ناکردن بهتر باشد.

چهارم: فعلى که ناکردن از کردن بهتر بود.

پنجم: فعلى که کردن و ناکردن او یکسان بود.

و گناه ناکردن فعلى بود که از قسم اوّل باشد و کردن فعلى که از قسم دویّم باشد، و از آن همه عاقلان را توبه واجب باشد.

و اینجا نه اقوال و افعال جوارح[۲] تنها مى‌خواهیم، بل جمیع افکار و اقوال و افعال مى‌خواهیم که تابع قدرت و ارادت هر عاقلى باشد.

امّا ناکردن فعلى که از قسم سیّم باشد، و کردن فعلى که از قسم چهارم باشد ترک اولى باشد، و از معصومان ترک اولى ناپسندیده باشد و توبه ایشان از ترک اولى باشد، و اهل سلوک را التفات به غیر حقتعالى که مقصد ایشان است گناه باشد ایشان را، و از آن توبه باید کرد.

پس توبه سه نوع است:

توبه عام همه بندگان را و توبه خاص معصومان را و توبه اخص اهل سلوک را و توبه عصاة امت از قسم اوّل است، و توبه آدم (ع) و دیگر انبیاء از قسم دوّم بود، و توبه پیغمبر ما (ص) آنجا که گفت:

«و انّه لیغان على قلبى و انّى لاستغفر اللّه فی الیوم سبعین مرّة» [۳]

از قسم سیّم.

امّا توبه عام موقف [۴]بود بر دو شرط:

شرط اوّل- علم به اقسام افعال که کدام فعل از افعال رساننده به کمال بود، و کمال به حسب اشخاص متعدد بود، بعضى را نجات از عذاب بود، و بعضى را حصول ثواب، و بعضى را رضاى آفریدگار تعالى و قربت به او. و کدام فعل رساننده به نقصان بود، و آن‌هم به ازاى کمال متعدد بود یا استحقاق عقاب باشد، یا حرمان از ثواب باشد، و یا سخط آفریدگار و بعد از آنکه [۵]لعنت عبارت از او [۶] باشد.

شرط دویّم- وقوف بر فایده حصول کمال رضاى او تعالى باشد و بر خلل حصول نقصان و سخط او تعالى.

پس هر عاقل که این دو شرط او را حاصل باشد البته گناه نکند، و اگر کرده باشد آن را به توبه تدارک کند.

و توبه مشتمل بود بر سه چیز [۷]: یکى به قیاس با زمان ماضى، و یکى به قیاس با زمان حاضر، و سیّم به قیاس با زمان مستقبل.

امّا آنچه به قیاس با زمان ماضى باشد به دو قسم مى‌شود:

یکى پشیمانى بر آن گناه که در زمان ماضى از او صادر شده باشد، و تأسّف بر آن تأسّفى هر چه تمام‌تر، و این قسم مستلزم قسم [۸]دیگر باشد، و به این سبب گفته‌اند:

«النّدم توبة.»[۹]

و قسم دوّم تلافى آنچه واقع شده باشد در زمان ماضى، و آن قیاس با سه کس باشد:

یکى به قیاس با خداى تعالى که نافرمانى او کرده است. دوّم به قیاس با نفس خود که نفس خود را در معرض نقصان و سخط خداى تعالى آورده است. سیّم به قیاس با غیرى که مضرّت قولى یا فعلى به او رسانیده است، و تا آن غیر را با حق خود نرساند تدارک صورت نبندد، و در رسانیدن با حق او در قول یا به اعتذار بود، یا به انقیاد مکافات را، و بر جمله به آنچه مقتضى رضاى او باشد، و در فعل به ردّ حقّ او یا عوض حقّ او باشد با او یا با کسى که قایم‌مقام او باشد، و با انقیاد مکافات را از او یا از کسى که قایم‌مقام او باشد، یعنى از قبل او باشد و تحمّل عذابى که بر آن گناه معیّن کرده باشد.

و اگر آن غیر، مقتول باشد تحصیل رضاى اولیاى او هم شرط باشد،چه تحصیل رضاى او محال باشد، و یمکن [۱۰]چون دیگر شرائط توبه حاصل باشد امیدوار باشد که در آخرت خداى تعالى جانب او مرضى و مرعى دارد به رحمت واسعه خویش. و امّا حق نفس او به انقیاد فرمان تحمل عقوبت دنیاوى یا دینى که واجب باشد تلافى باید کرد.

و امّا جانب الهى به تضرع و زارى و رجوع با حضرت او، و عبادت او، و ریاضت بعد از حصول رضاى مجنىّ علیه و اداى حق نفس خود امید باشد که مرعى شود.

و امّا آنچه از توبه بر آن مشتمل باشد به قیاس با زمان حاضر دو چیز بود:

یکى ترک گناهى که در حال مباشر آن گناه باشد قربة الى اللّه. دوم ایمن گردانیدن کسى که آن گناه بر او متعدّى بوده، و تلافى نقصان که راجع به آن کس بوده باشد.

و امّا آنچه به قیاس با زمان مستقبل بوده باشد هم دو چیز باشد:

یکى عزم جزم کردن بر آنکه بدان گناه معاودت نکند، و اگر او را بکشند یا بسوزند، نه به اختیار نه به اجبار راضى نشود بدانکه دیگر مثل آن گناه کند. دوم آنکه عزم کند بر ثبات در آن باب، و باشد که عازم بر خود ایمن نباشد به وثیقه نذرى یا کفّارتى یا نوعى دیگر از انواع موانع عود به آن گناه آن عزم را با خود ثابت گرداند، و ما دام که متردّد باشد یا در نیت او عود را مجال امکان باشد آن ثبات حاصل نباشد.

و باید که در این جمله نیّت تقرّب به خدا کند و از جهت امتثال فرمان او، تا در آن جماعت داخل شود که «التّائب من الذّنب کمن لا ذنب له»[۱۱].

این جمله شرائط توبه عام است از معاصى. و در حق این‌ جماعت فرموده است:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى‌ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ».[۱۲]

و نیز فرموده است:

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»[۱۳].

و امّا توبه خاص که از ترک اولى باشد شرائط آن از این [۱۴]معنا که یاد کرده شده مفهوم [۱۵]مى‌شود، و در این باب فرموده است:

«لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ». [۱۶]

و امّا توبه اخصّ از دو چیز بود: یکى از التفات سالک به غیر مطلوب، و به این سبب گفته‌اند:

«الیمین و الشّمال مضلّتان».[۱۷]

و دوم از عود به مرتبه‌اى که از آن مرتبه ترقى باید کرد [۱۸]به التفات بدان مرتبه بر وجه رضا به اقامت در آنچه این جمله ایشان را گناه باشد، و به این سبب گفته‌اند:

«حسنات الابرار سیئات المقرّبین»

و ایشان را از آن گناه به توبه و استغفار و ترک اصرار و ندامت بر فوات گذشته، و تضرع به حضرت آفریدگار تعالى و تقدس پاک باید باشد.

من تاب و اخلص سرّه للّه فاللّه له «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ»[۱۹].

فصل دوم در زهد

قال للّه تعالى:

وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‌ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى‌[۲۰].

زهد عدم [۲۱]رغبت است، و زاهد کسى باشد که او را بدانچه تعلق به دنیا دارد مانند مآکل و مشارب و ملابس و مساکن و مشتهیات و مستلذات [۲۲]دیگر [۲۳]، و مال و جاه و ذکر خیر و قربت ملوک و نفاذ امر و حصول هر مطلب که به مرگ از او جدا تواند بود رغبت نبود، نه از سر عجز یا از راه جهل به آن، و نه از جهت غرضى یا عوضى که به او راجع باشد، و هر کس که موصوف به این صفت باشد زاهد باشد بر وجه مذکور[۲۴].

امّا زاهد حقیقى کسى باشد که به زهد مذکور، طمع نجات از عقوبت دوزخ و ثواب بهشت هم ندارد، بلکه صرف نفس از آن جمله که بر شمردیم بعد از آنکه فوائد و تبعات هر یک دانسته باشد، او را ملکه باشد و مشوب نباشد با طمعى یا امیدى یا غرضى از اغراض‌ نه در دنیا و نه در آخرت، و ملکه گردانیدن این صفت نفس را، به زجر باشد از طلب مشتهیات او و ریاضت دادن او به امور شاقّه تا ترک غرض در وى راسخ شود.

در حکایات زهّاد آمده است که شخصى سى سال سر گوسفند پخته و پالوده فروخت و از هیچ‌کدام چاشنى[۲۵] نگرفت، از او سبب این ریاضت پرسیدند، گفت: وقتى نفس من آرزوى این دو طعام کرد او را به مباشرت اتخاذ [۲۶]این دو طعام با عدم وصول به آن آرزو مالش دادم تا دیگر میل به هیچ مشتهى نکند.

و مثل کسى که در دنیا زهد اختیار کند جهت طمع نجاتى یا ثوابى در آخرت، مثل کسى باشد که از دنائت طبع و پستى به همّت[۲۷] روزها تناول طعام نکند با وفور احتیاج، تا در ضیافتى متوقع، طعام بسیار تواند خورد، یا کسى که در تجارت متاعى بدهد و بستاند [۲۸]که بدان سود کند.

و در سلوک راه حقیقت منفعت زهد رفع شواغل باشد تا سالک به چیزى مشغول نگردد و از وصول به مقصد باز نماند.

فصل سوم در فقر

قال اللّه تعالى:

لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى‌ وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ حَرَجٌ [۲۹].

فقیر کسى را گویند که مالش نباشد، یا اگر باشد کمتر از کفاف او باشد، و در این موضع فقیر کسى را گویند که رغبت به مال و مقتضیات دنیوى ندارد، و اگر مال به دست آرد به محافظت او اهتمام نکند، نه از نادانى یا عجز یا از زجر یا از غفلت، یا سبب طمعى مانند حصول مشتهیات، یا سبب جاه و ذکر خیر و ایثار سخاوت، و یا از جهت خوف از عقاب دوزخ، یا طلب ثواب آخرت، بلکه از جهت قلت التفاتى که لازم اقبال بر سلوک راه حقیقت و اشتغال به مراقبت جانب الهى باشد تا غیر حقتعالى حجاب او نشود، و به حقیقت این فقر شعبه‌اى باشد از زهد.

قال النبى (صلّى اللّه علیه و آله):

أ لا أخبرکم بملوک اهل الجنّة؟ قالوا: بلى:قال: کلّ ضعیف مستضعف اغبر اشعث ذى طمرین لا یعبأ[۳۰]

به لو أقسم على اللّه لأبرّه[۳۱].

و چون گفتند:

اگر خواهى بطحا و مکّه پر از زر به تو دهیم گفت: لا بل أجوع یوما فأسألک و أشبع یوما فأشکرک.

فصل چهارم در ریاضت

قال اللّه تعالى سبحانه:

وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‌ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‌[۳۲].

ریاضت رام کردن ستور باشد به منع او از آنچه قصد کند از حرکات غیر مطلوب، و ملکه گردانیدن او را اطاعت صاحب خویش در آنچه او را بر آن دارد و از مطالب خویش، و در این موضع هم مراد از ریاضت، منع نفس حیوانى بود از انقیاد و مطاوعت قوه شهوى و غضبى و آنچه بدان دو تعلّق دارد، و منع نفس ناطقه از مطاوعت قواى حیوانى و از رذائل اخلاق و اعمال، مانند حرص بر جمع مال و اقتناء جاه و توابع آن از حیلت و مکر و خدیعت و غیبت و تعصّب و غضب و حقد و حسد و فجور و آنها که در شرور و غیر آن حادث شود، و ملکه گردانیدن نفس انسانى را به طاعت و عمل [۳۳]بر وجهى که رساننده او باشد به کمالى که او را ممکن باشد.

و نفسى را که متابعت قوه شهوى کند، بهیمى گویند. و آن را که متابعت قوه غضبى کند، سبعى خوانند. و آن را که رذائل‌ اخلاق ملکه کند، شیطانى، و در تنزیل این جمله نفس امّاره آمده است یعنى «امّارة بالسوء» اگر این رذائل در وى ثابت باشد.

امّا اگر در وى ثابت نباشد، یا وقتى میل به شرکند و وقتى میل به خیر، و چون میل به خیر کند از میل به شر پشیمان شود و خویشتن را ملامت کند مر آن نفس را لوّامه خوانده‌اند.

و نفسى را که منقاد عقل باشد و طلب خیر او را ملکه شده او را نفس مطمئنّه نامیده است.

و غرض از ریاضت سه چیز است:

اول رفع موانع از وصول به حق، از شواغل ظاهره و باطنه.

دوم مطیع گردانیدن نفس حیوانى مر عقل عملى را که باعث باشد بر طلب کمال.

سوم ملکه گردانیدن نفس انسانى را به ثبات بر آنچه معدّ او باشد قبول فیض حقتعالى را تا به کمالى که او را ممکن باشد برسد.

فصل پنجم در محاسبت و مراقبت

قال اللّه تعالى:

وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ [۳۴].

محاسبت با کسى حساب و مراقبت نگاه داشتن بود. و مراد از محاسبت آن است که طاعات و معاصى را با خود حساب کند تا کدام بیشتر است، اگر طاعت بیشتر باشد باز بیند که در فضل طاعات بر معاصى با نعمتهائى که حقتعالى در حق او کرامت کرده است چه نسبت دارد، اوّل وجود او و چندین حکمتها در آفرینش اعضاى او که علماى تشریح چندین کتب در شرح آن [۳۵]قدر که فهم ایشان به آن رسیده است ساخته‌اند با آنکه از آنچه هست از دریائى قطره‌اى فهم نکرده‌اند، و چندین فوائد که در قوتهاى نباتى و حیوانى در او موجود است پیدا کرده است، و چندین دقایق صنع در نفس او که مدرک علوم و معقولات است بذات خود و مدرک محسوسات و مدبّر قوى و اعضا به آلات ایجاد کرده است و روزى او که از ابتداى خلقت تقدیر کرده است و اسباب پرورش او از علویّات و سفلیات ساخته.

پس اگر فضل طاعات او به این نعمتها و دیگر نعمتها که بر نتوان شمرد، چنانکه فرموده است:

«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» [۳۶]

موازنه کند بر تقصیر خود در همه احوال واقف شود.

و امّا اگر طاعات و معاصى او مساوى باشد بداند که به ازاى این نعمتها به هیچ بندگى قیام نکرده است و تقصیر خویش واضح‌تر یابد.

و اگر معاصى راجح‌تر باشد، فویل له ثمّ ویل له.

پس هرگاه طالب کمال این حساب با خود کرده باشد از او جز طاعت در وجود نیاید و خویشتن را با آنکه جز طاعت نکند مقصّر داند، و از این جهت فرموده‌اند: «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا».[۳۷]و اگر حساب خود نکند و در معصیت تمادى نماید به وقت آنکه به مقتضاى «إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفى‌ بِنا حاسِبِینَ»[۳۸] حساب او کنند و در عذاب الیم و خسران عظیم افتد، و حینئذ لا یؤخذ منها عدل و لا یقبل منه شفاعة[۳۹]، اعاذنا اللّه من ذلک.

و اما مراقبت آنست که همیشه ظاهر و باطن خود نگاه دارد تا از وى چیزى در وجود نیاید که حسناتى که کرده باطل گرداند، یعنى ملاحظت احوال خود دایم بکند تا بر معصیتى اقدام ننماید، نه در آشکار و نه در پنهان، و شاغلى او را از سلوک راه حق باز ندارد، نه قوى و نه ضعیف، و این معنا همیشه پیش خاطر خود بدارد:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ»[۴۰]

تا آنگاه که به مرتبه وصول به مطلب [۴۱]رسد، و اللّه یوفق من یشاء من عباده انّه هو اللطیف الخبیر.

فصل ششم در تقوى

قال اللّه سبحانه و تعالى:

إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ[۴۲].

تقوى پرهیز باشد از معاصى از بیم خشم خداى تعالى و دورى از او، همچنان‌که بیمار را که طالب صحت باشد از تناول آنچه در آن مضرّت باشد و آنچه را اقدامش مقتضى مزید بیمارى او باشد پرهیز باید کرد تا علاج او دست دهد و درمان بیمارى او منجح آید.

همچنین ناقصانى را که طالب کمال باشند از هر چه منافى کمال باشد، یا مانع حصول آن، یا سالک را شاغل از سیر و سلوک در طریق طلب کمال پرهیز باید کرد تا آنچه مقتضى وصول باشد یا معاون در سلوک بود، مفید و مؤثر باشد.

«وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»[۴۳].

و به حقیقت، تقوى مرکب از سه چیز است:

یکى خوف و دیگر تحاشى از معاصى‌ و سیّم طلب قربت و شرح هر یک از این سه به تمام در این رساله مختصر به جاى خود بیان خواهد شد، و در تنزیل و احادیث ذکر تقوى و ثناى متقیان بیشتر از آن آمده است که در این مختصر ذکر توان نمود، و غایت همه غایات محبت بارى‌تعالى باشد:

«بَلى‌ مَنْ أَوْفى‌ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى‌ فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ».[۴۴]

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۰۸
Ali.akbari(Azad)

اگرپیامبران الهی دارای چنان قدرتی بودند که مخالفت با آنها امکان نمی داشت وتوانایی و عظمتی داشتند که هرگز مغلوب نمی شدند وسلطنت و حکومتی می داشتند که همه ی چشمها به سوی آنان بود ... اعتبار وارزششان درمیان مردم اندک می بود درحالیکه از راه های دور بار سفر به سوی آنها می بستند و متکبران دربرابرشان سرفرود می آوردند وتظاهر به ایمان می کردند ، ازروی ترس یا شهوت مادیات...درآن صورت نیت های خالص یافت نمی شد و اهداف غیرالهی درایمانشان راه می یافت وباانگیزه های گوناگون به سوی نیکی ها می شتافتند اما خداوند سبحان اراده فرمود که پیروی ازپیامبران و کتب آسمانی...بانیت خالص،تنها برای خدا صورت پذیرد...

برداشتی مستقیم از خطبه 192 نهج البلاغه ی حضرت علی علیه السلام که این کتاب پس از قرآن درنزدعلما آنقدرمعتبراست که برخلاف بسیاری از احادیث ... حاضرشدند آن را به فارسی ترجمه کنند.

ودرسوره یونس آیه صدخداوندبه پیامبرمهربانش می فرماید: ای رسول ما اگر خدای تو می خواست اهل زمین همه یکسره ایمان می آوردند (چون نخواستیم) پس تو کی توانی تا به جبر و اکراه همه را مومن و خداپرست گردانی وهیچ یک از نفوس بشر را تاخدا رخصت ندهد ایمان نیاورد ...امروزه برخی معتقدند که ادیان،عدالت ، برابری و بسیاری از ایسم ها تنها در کتابها زیبا هستند و ظاهرا فقط کاپیتالیسم یعنی قدرت و ثروت همراه با آزادی است که جذاب و دلفریب است آنقدر که بسیاری ازمردم فقط برای تماشای آن حاضرند به دنبال نمایشگرهای بزرگ وگرانقیمت 16kوحتیNkچندبعدی... بروند.و البته هرکس خودش بهتر می داند که بیشتر اهل کتاب و مطالعه است یا ... !


***********************
مراحل سیروسلوک معنوی


مراحل سیر و سلوک، دارای گام‌های مختلفی مثل توبه و معاقبه و مشارطه و...می‌باشد. در این مقاله به سراغ اموری می‌رویم که زمینه را برای پرورش «فضائل اخلاقی» فراهم می‌سازد و گام به گام انسان را به خدا نزدیکتر می‌سازد، و این بحث اهمیت فوق‌العاده‌ای در علم اخلاق دارد و از امور زیادی بحث می‌کند.

۱ - توبه

۲ - مشارطه

۳ - مراقبه

۴ - محاسبه

۵ - معاتبه و معاقبه

سیر و سلوک، ضرورت سیر و سلوک، سفارش‌هایی برای آغاز سیر و سلوک، مقاطع دشوار سیر و سلوک بخشی از مطالبیست که در این مقاله مورد بررسی قرار گرفته است.

فهرست
  • ↓۱- چشم‌انداز سیر و سلوک
  • ↓۲- ماهیت سیر و سلوک
  • ↓۳- مسافر در سیر و سلوک
  • ↓۴- ضرورت سیر و سلوک
  • ↓۵- تعداد سفر در سیر و سلوک
  • ↓۶- مدت سفر در سیر و سلوک
  • ↓۷- سفارش‌هایی برای آغاز سیر و سلوک
  • ↓۸- کریوه‌ها و گردنه‌های سفر در سیر و سلوک
  • ↓۹- راه میان‌بر در سیر و سلوک
  • ↓۱۰- مطالب مرتبط

چشم‌انداز سیر و سلوک

متن اصلی: چشم‌انداز سیر و سلوک

انسان طالب مجهول مطلق نیست؛ به این معنا که هرگاه بخواهد در راهی قدم بنهد، دورنمایی از آن را در ذهن دارد.

حالات مختلفی که برای سالک رخ می‌دهد عبارتند از:

۱. درک غفلت خود (بیداری)؛ ۲. توبۀ نصوح از گذشتۀ پر از غفلت و گناه؛ ۳مراقبه و ذکر؛ ۴. گشوده شدن باب مکاشفات؛ ۵. چشیدن ارتباط شهودی با غیب؛ ۶. ادراک عالم برزخ و احاطۀ آن بر عالم ماده؛ ۷. پاک کردن خیالات از صفحۀ دل؛ ۸. گذر از عالم برزخ به عالم روح (عقل)؛۹. آغاز تجلیات نفس: (الف. به صورت مادی ب. احاطۀ نور نفس بر آسمان و زمین ج. گم کردن خود د. مشاهدۀ تمام حقیقت نفس خود با تجرد تام)؛۱۰. رسیدن به مقام توحید افعالی (در عالم یک فاعل بیش نیست)؛ ۱۱. رسیدن به توحید صفاتی (صفات کمالی منحصر در یک موجود است)؛ ۱۲. رسیدن به توحید اسمائی (در همۀ عوالم، عالم و حی و قادر یکی است)؛ ۱۳. رسیدن به توحید ذاتی (رسیدن به فنا با تجلی ذاتی)؛ ۱۴. گذر از فنا به بقا (در عین کثرت در وحدت بودن)؛ ۱۵. رسیدن به مقام انسان کامل، سلطان عالم و دارای مقام ولایت است.

ماهیت سیر و سلوک

متن اصلی: ماهیت سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

امور از نظر ادراک و توصیف به سه دسته قابل تقسیم است:

  • ۱. نه قابل درک است و نه قابل وصف، مثل کنه ذات الهی.
  • ۲. هم قابل درک است و هم قابل وصف. مثل همه امور حسی (فصل پاییز)
  • ۳. قابل درک هستند، اما قابل وصف نیستند، مثل وحی انبیا و حالات توحیدی.

دلایل غیرقابل توصیف بودن یک امر عبارتند از:

  • ۱. بلند مرتبه بودن مطلب و در دسترس نبودن آن؛
  • ۲. ضعف شنونده؛
  • ۳. ضعف گوینده؛

چند مورد از ویژگی‌های سفر الی الله عبارتند از:

  • ۱. سفر الی الله سفری است به سوی خدا و نامتناهی و توحید و نیستی و فنا، هستی و بقا و ولایت.
  • ۲. سفر به سوی خدا، سفر «شناختن»هاست؛ مثلاً:شناخت خدا، خود و هستی.
  • ۳. سفر به سوی خدا سفر «شدن» هاست:انسان ‌شدن، خدایی ‌شدن، آب شدن و ناب شدن.

چند نکته:

  • آغاز سفر: به خود آمدن است؛ ادامه سفر در خود فرورفتن است؛ انجام سفر از خود بیرون آمدن است.
  • مراحل کار عبارتند از: معرفت نفس، اصلاح خود، اصلاح غیر.
  • والاترین مقام ممکن الوجود بر اساس آیه شریفه سوره صافات این است که توصیف‌گر پروردگار خویش باشد.
  • فنا عبارت است از در طَبَق اخلاص نهادن وجود مجازی خویش و تقدیم آن در برابر تجلی ذاتی محبوب.
  • هم‌سفران این سفر معنوی سالکان راه خدا هستند.
  • خاطرات سفر حالات و مقامات سالک است.
  • مرکب سفر عشق و اخلاص است.
  • زاد و توشه دستورات شرعی است.
  • ارمغان سفر برای خود سالک، کمال و آثار آن و برای دیگران، سرچشمه‌های حکمت، دستگیری‌های استادانه، برافروختن عشق الهی در سینه‌ها است.

مسافر در سیر و سلوک

متن اصلی: مسافر در سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

مسافر سفر در سلوک الی الله، جان انسان (روح، روان، نفس) است.

هیچ موجودی از حرکت به سوی پروردگار مستثنا نیست. انسان قافله‌سالار این حرکت است. این حرکت یا به اختیار و مجاهدۀ وی انجام می‌گیرد، یا به اجبار و پس از مرگ صورت می‌پذیرد که البته ثمرات شیرین سلوک اختیاری را به دنبال نخواهد داشت.

زن و مرد بودن تأثیری در سلوک ندارد، زیرا از هر دو صنف به کمال رسیده‌اند. هویت‌های اقلیمی، جغرافیایی و فرهنگی نیز در این راه تأثیر ندارند، زیرا مسافر حقیقی جان است . سلمان فارسی با سابقۀ آتش‌پرستی از اهل‌بیت شد.

بدن در این سیر تأثیر دارد. البته بدن قوی در سرعت سیر مؤثر است، لذا بزرگان بر صحت مزاج برای سالکان راه توصیه کرده‌اند. بر همین اساس هر مزاجی توان تحمل نبوت و وحی را ندارد. صاحب نبوت دارای «اعدل امزجه» است.

ترک اعمال عبادی به بهانۀ وصول به حق گمراهی محض است، به سه دلیل:

  • ۱. راه خدا پایان ندارد؛
  • ۲. انبیا و اولیا تا لحظۀ آخر مشغول عبادت‌های بدنی بوده‌اند؛
  • ۳. نور خدا در عالم امکان جاری است، چرا بدن، این عالم جزئی را، از تجلی انوار الهی محروم نماییم.

عبادت قالبی صرف در این راه کافی نیست، بلکه بنا به توصیه روایات توجه قلبی و تفکر رساننده‌ترند.

این سفر روحانی است. اگر جسمانی بود، نباید خانوادۀ انبیا همانند همسر و پسر نوح یا همسر لوط گرفتار عذاب می‌شدند.

ضرورت سیر و سلوک

متن اصلی: ضرورت سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

الف. با نگاهی اجمالی به آیات و روایات، ضرورت سفر را درمی‌یابیم.

  • ۱. سبقت‌گیرندگان هم مقدمند هم مقرب.
  • ۲. علی صلواةالله علیه از خداوند می‌خواهد که در زمرۀ شتابندگان به سوی او باشد.
  • ۳. امام صادق علیه السلام بیان می‌دارد هر کسی در حال فزونی و رشد نباشد، مرگ برای او بهتر از زندگی است.
  • ۴. امر به مردن اختیاری قبل از مردن طبیعی حاکی از ضرورت سفر است.

 

ب‌. در پاسخ به این پرسش که «آیا سفر به سوی خدا ضرورت دارد؟» می‌گوییم ضرورت به اهمیت بستگی دارد و بر اساس هدف، اثر و نتیجه شکل می‌گیرد.

آیا سفر به سوی خدا واجب است؟

پاسخ: سه گونه وجوب داریم:

  • فقهی، اخلاقی و عقلی.
  • سفر به سوی خدا واجب فقهی نیست.
  • سفر به سوی خدا واجب اخلاقی است.

آیا هر واجب عقلی، واجب فقهی و اخلاقی هم هست؟ خیر.

آیا هر واجب فقهی و اخلاقی، واجب عقلی هم است؟ خیر.

چرا سفر به سوی خدا واجب فقهی نیست؟ زیرا شرط این سفر نوعی شعور و عشق است که روزی همگان نیست.

 

انواع سه‌گانۀ عبادت عبارتند از:

  • ۱. عبادت برده‌وار کسانی‌ که از ترس دوزخ عبادت می‌کنند.
  • ۲. عبادت سودگرانۀ کسانی ‌که به طمع بهشت عبادت می‌کنند.
  • ۳. و عبادت احرار (آزاد گونه) در افرادی‌ که خدا را شایستۀ عبادت می‌دانند. به همین دلیل او را پرستش می‌کنند.

از دیدگاه اخلاق و عرفان سفر به سوی خدا حتماً واجب است و اصولاً تنها وظیفۀ آدمی است، پس از آن گریز و گزیری نیست.

 

ثمرات سلوک:

  • ۱. انسان شدن؛
  • ۲. از دام و تیررس شیطان رستن؛
  • ۳. زیستن با آرامش برای رسیدن به «تفسیر صحیح هستی»؛
  • ۴. هم‌جواری با افراد پاک و راه‌یابی به قرب الهی؛
  • ۵. تحقق بخشیدن به هدف آفرینش؛

 

چرا قلب مؤمن عرش خداست؟

زیرا مؤمن با سیر و سلوک به کمال می‌رسد و هدف آفرینش را تحقق می‌بخشد.

آیا سفر به سوی خدا واجب عقلی است؟ اگر هدف آدمی رسیدن به بهشت باشد، خیر و اگر رسیدن به خدای بهشت باشد، آری.

آیا بین عقل و عشق نزاعی در بین هست؟ بزرگان عاقلِ عاشق می‌گویند خیر، نزاعی در بین نیست.

 

پاسخ به چند اشکال:

۱. مگر خداوند جسم است که بتوان به سوی او سفر کرد؟

پاسخ: مسافر سفر عشق، جان آدمی است، نه جسم او.

۲. تعلق عشق به خدا محال است (عشق به خدا تعلق نمی گیرد)

پاسخ: خیر، تعلق عشق به غیر خدا محال است.

۳. به علت خطرات فراوانی که این سفر دارد به آن وارد نمی‌شویم.

پاسخ: اولاً اهداف گران‌بها با کوشش بسیار به دست می‌آید. ثانیاً اگر حرکت درست با خاکساری در محضر حق و اطاعت از استاد کامل همراه باشد، در نتیجه از امتحانات سربلند بیرون می‌آییم.

۴. از راه‌های دیگر مثل اخلاق و زهد به اهداف این سفر دست می‌یابیم.

پاسخ: راه سلوک بی‌بدیل و بی‌نظیر است و اخلاق و زهد شرط لازم هستند، نه شرط کافی.

۵. به دلیل نبودن راهنما (یعنی معصوم) راه سفر بسته است.

پاسخ: در بحث «راهنمای سفر» پاسخِ مفصل خواهد آمد.

تعداد سفر در سیر و سلوک

متن اصلی: تعداد سفر در سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

نکاتی درباره تعداد سفر در سیر و سلوک:

۱. با بررسی دو نگرش دربارۀ تعداد سفرها درمی‌یابیم بشر ماده‌پرست که اعتقادی به مبدأ و معاد ندارد، آغاز سفر خود را تولد از مادر و پایان آن را فرورفتن در خاک می‌داند، حال آنکه انسان خداپرست معتقد است قبل از دنیا عوالمی را پشت سر گذاشته و مردن هم پایان راه او نیست.

۲. جریان خلقت به مثابۀ دو قوس است؛ یعنی عارفان معتقدند جریان خلقت به صورت خط مستقیم نیست؛ بلکه هستی در قوس نزول از خدای هستی تا پایین‌ترین درجه (هیولای اولی) فرود می‌آید و سپس به سمت خدای هستی تا بالاترین درجه که پروردگار است صعود می‌کند.

۳. دو قوس نزول و صعود دایرۀ بزرگ هستی را تشکیل می‌دهد.

۴. عارف «هستی خدا» را بیرون از این دایره فرض می‌کند.

۵. این دایره از وحدت و یکپارچگی برخوردار است، اما به اعتبار تفاوت آثار، درجاتی دارد که به آنها «عوالم وجودی» یا «عوالم نمودی» گفته می‌شود. عوالم در دو قوس نزول و صعود متناظرند.

۶. عوالم بر اساس دنیا به سه قسم «پیش از دنیا»، «دنیا» و «پس از دنیا» تقسیم می‌شود. در روایات نیز به تبیین عالم «ذر» و «میثاق عهد» که عالم پیش از دنیاست پرداخته شده و همین‌طور در آیات و روایات مربوط به قبر و برزخ و قیامت که عالَم پس از دنیاست به این عالم، به صورت تفصیلی توجه شده است.

۷. سفرهای سه‌گانه عبارتند از:

  • ۱. سفری در قوس نزول تا رسیدن به عالم خاک
  • ۲. سفری در عالم ماده
  • ۳. سفری در قوس صعود تا رسیدن به «کمال انسانی».

۸. سفر در قوس صعود چهار قسم دارد:

  • ۱. سفر به سوی خدا؛
  • ۲. سفر در خدا؛
  • ۳. سفر از خدا به خلق؛
  • ۴. سفر در خلق با همراهی خدا که «اسفار اربعه» نام دارد.

۹. اگر گفته شود از اسفار اربعه فقط سفر اول در قوس صعود قرار داد و سفر دوم و چهارم نه در قوس نزول است نه در قوس صعود و سفر سوم هم در قوس نزول است، پس چگونه این اسفار را سفر در راه تکامل و قوس صعود می‌دانید؟ در پاسخ می‌گوییم: مراد از قوس صعود مراحل تکامل است، نه قوس صعود در برابر قوس نزول و روشن است که سالک در تمامی اسفار در حال تکامل است، مثلاً سالک رسیده به سفر چهارم کامل‌تر از سالک در سفر سوم است.

۱۰. می‌توان گفت آدمی را شش سفر است:

  • از عالم پاک به عالم خاک؛
  • سفری در دنیا؛
  • سفر به سوی کمال انسانی که خود چهار سفر است.

۱۱. موضوع عرفان عملی اسفار چهارگانه یا الانسان بعد الدنیاست نه قبل الدنیا و نه فی الدنیا.

۱۲. مرحوم شیخ حسنعلی اصفهانی دربارۀ تعداد سفرها نظر خاصی دارد که در متن ذکر شده است.

۱۳. مهم‌ترین سفرها، سفر اول از اسفار اربعه است، زیرا قبل از آن اختیاری نداشته‌ایم و بعد از آن هم به گونه‌ای، سفرها غیراختیاری است و عمده، سفر اول است که از یقظه آغاز می‌شود و به فنا پایان می‌پذیرد.

۱۴. بحث منازل سفر مفصل‌ترین بخش این کتاب است.

مدت سفر در سیر و سلوک

متن اصلی: مدت سفر در سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

نکاتی درباره مدت زمان پیمودن راه خدا:

۱. سفر به سوی خدا آغاز زمانی دارد و آن آغاز، زمانی است که سالک تصمیم به کوچ به طرف پروردگار می‌گیرد (یقظه و بیداری اولی).

اما پایان زمانی ندارد زیرا اولاً: این سفر به سوی فرا زمان و فرامکان است. ثانیاً: نه خداوند پایان دارد، نه فیض او و سفر در خدا و فیض او بخشی از سفر سالک است.

۲. عامل به وجود آمدن بیداری اولی (یقظه) نفحه‌ای (نسیم رحمت الهی) است که از اسباب آن می‌توان به این موارد اشاره کرد:

  • وارد آمدن مصیبتی بر انسان؛
  • برخورد با انسانی خود ساخته؛
  • مطالعۀ قرآن، روایات معرفتی و کتب عرفانی.

۳. مدت زمان سفر: از آنجا که این سفر پایان زمانی ندارد، مدت معلوم و مشخصی هم نخواهد داشت.

۴. اگر این سفر مدت ندارد، چرا گاهی گفته می‌شود فلان عارف در ۷ سال یا ۹ سال و ... به کمال رسید؟

پاسخ: اسفار سالک در مجموع پایان ندارد، ولی بعضی از سفرها مانند سفر اول پایان دارد که رسیدن به مقام فنای ذاتی و مقام ولایت است.

۵. مدت سفر سالک بر اساس رسیدن به فنا محاسبه می‌شود، زیرا فنا پایان سفر اول است و سفر اول، مشکل‌ترین سفر و بخش عمدۀ اسفار است.

۶. سیر انسانِ سالک پس از مرگ، اگر هنوز به کمال نرسیده باشد، ادامه می‌یابد، اما انسان غیرسالک تا نفخ صور در برزخ می‌ماند.

۷. مدت سفر در سالکان مختلف، متغیر است، اما سرعت بیش از حد معمول موجب می‌شود سالک واصل به خوبی از عهد تربیت شاگردان برنیاید.

۸. علل سرعت در سیر به سوی خدا عبارت است از:

صفا و پاکی جوهر نفس؛ تربیت دوران نوزادی، کودکی و نوجوانی؛ همت قوی و بلند؛ اخلاص؛ یقظۀ قوی؛ مراقبۀ شدید؛ ایثار در راه خدا به خصوص نسبت به دوستان خدا؛ تحمّل در شدائد و مشکلات راه و نرنجیدن از دیگران؛ کامل و خبره بودن استاد؛ تسلیم کامل نسبت به استاد کامل بودن.

سالک در سیر الی الله نباید از معجزۀ توسل که مانند کبریت احمر غافل باشد، چراکه اثر چشم‌گیری در سلوک دارد.

سفارش‌هایی برای آغاز سیر و سلوک

متن اصلی: سفارش‌هایی برای آغاز سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

سالک در راه خدا با حالاتی برخورد می‌کند که تمام وجود او را تحت تأثیر قرار می‌دهد. در این حالات باید با آمادگی قبلی که برای خود ایجاد کرده، سخن استاد را بشنود و اندرز او را بپذیرد.

 

سفارش‌های پیش از سفر عبارتند از:

  • ۱. همت بلند، بی‌تفاوت نبودن‌، دوام حزن، اهمیت ندادن به مشکلات (همت سالک وصول به یار است و چشیدن شهد دیدار).
  • ۲. توسل، توکل‌، خاکساری (سالک مهر خاکساری بر پیشانی جان دارد).
  • ۳. دل نبستن به مقامات (در راه خدا هرچه دادند ببینید و بریزید).
  • ۴. بلاکشی و جفا کشی و دم نزدن (زیر شمشیر غمش رقص‌کنان باید رفت).
  • ۵. تسلیم کامل نسبت به استاد کامل (سر نهادن بر آستان استاد و نشستن بر شهپرهمت او).

 

خلاصه سفارش‌های مرحوم بهاری برای شروع سلوک:

  • ۱. سلامتی بدن و مزاج.
  • ۲. رعایت شریعت: انجام واجبات و ترک محرمات.
  • ۳. رعایت فضائل اخلاقی.
  • ۴. فراغت از تحصیل معاش با ثروت یا قناعت.
  • ۵. گرامی داشتن علم و عالمان.
  • ۶. دائم الحزن بودن.
  • ۷. کتمان سر و رازپوشی.

کریوه‌ها و گردنه‌های سفر در سیر و سلوک

متن اصلی: مقاطع دشوار سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

سالکی که قدم صدق در راه نهد، راهش به سوی حق کوتاه و نزدیک است و مغناطیس وجودی رب ودود جان انسان بیدار شده را به سوی خود می‌کشد، اما پیمودن همهٔ بخش‌ها و مقاطع راه خدا از نظر دشواری و آسانی، یکسان نیست، برخی همانند جادهٔ صاف و بعضی مانند گردنه و کریوه است.

خداوند در قرآن کریم برای اصحاب یمین گردنه‌هایی برمی‌شمرد، مانند آزاد کردن بنده، طعام دادن به یتیمی خویشاوند و.... همان‌طور که می‌دانیم «مقربین» بر اساس آیات قرآن از اصحاب یمین برترند و در نتیجه عقبه‌هایی سخت‌تر را باید پشت سر بگذارند.

اگر اصحاب یمین باید «اشد حباً لله» باشند، مقربین باید از این حب سوخته باشند و خاکسترشان بر باد رفته باشد؛ اگر برای اصحاب یمین «ایمان» شرطِ عبور از عقبه است، برای مقربین یقین شرط است، آن هم نه علم الیقین که عین الیقین بلکه حق الیقین.

 

کریوه‌های راه

اهل طریق برای راه خدا کریوه‌هایی را بر شمرده‌اند که به پاره‌ای از آنها اشاره‌ای می‌کنیم.

۱. ترک عادات ناشایست فردی و اجتماعی

متأسفانه بسیاری از انسان‌ها در کنار عادات فردی ناشایست گرفتار عادات اجتماعی ناشایست هم هستند؛ سالک باید در قدم‌های نخست سلوک دست از عادات ناروایی فردی و اجتماعی بردارد. در متن به تعدادی از عادات ناپسند فردی و اجتماعی اشاره شده است.

 

راه ترک عادات زشت

  • ۱. اندیشیدن در اینکه انسان دارای عادات زشت از همت عالی بی‌بهره یا کم‌بهره است.
  • ۲. عادات ناشایست منجر به تباه شدن وقت، اراده و یا مال آدمی است.
  • ۳. عادات ناشایست نوعی پای‌بندی است. انسانی که پای‌بند مادیات باشد، در خاک می‌ماند و توان راندن فرس مراد بر افلاک را ندارد.
  • ۴. توبهٔ راستینی که پس از یقظه و بیداری برای سالک رخ می‌دهد، گذشتهٔ غفلت‌اندود او را تخریب می‌کند.

 

پرسش: اگر ترک عادات فردی و اجتماعی برای سالک ضروری است، پس احادیث و روایاتی که مضامینی از قبیل «دست خدا با جمع مردم است» و «با تودهٔ مردم باشید» را چه کنیم؟

پاسخ: با جماعت مسلمین بودن یعنی داشتن دغدغهٔ اسلام و مسلمین و شریک بودن در غم و شادی آنان و فاصله نگرفتن از جمعه و جماعتشان. البته احترام به آداب اجتماعی در صورتی که با موازین شرع و عقل ناسازگار نباشد، مشکلی ایجاد نمی‌کند.

منطق قرآن این است که ما همرنگ حق شویم، نه همرنگ جماعت.

 

دو نکته

  • ۱. عبادت‌های نیک و زیبا سبب می‌شود که اعمال نیک به سهولت از آدمی سر زند، اما باید مراقب بود که منشأ و انگیزهٔ عمل، عادت نباشد بلکه برای خدا باشد.
  • ۲. از آنجایی که عادت سبب سهولت انجام عمل می‌شود، سالک باید پیوسته ریاضات خود را متین‌تر و مراقبت خود را بیشتر نماید.

 

۲. تولد دوم

دل کندن از طبیعت و ورود به عالم برزخ از گردنه‌های راه خداست، انسانی که همیشه با مادیات محشور بوده، اینک می‌خواهد به سفری ملکوتی برود.

راهکار عبور از کریوهٔ دوم مراقبهٔ شدید به همراه زهد واقعی است و همچنین ذکر شریف یونسیه در سجده به تعداد ۴۰۰ بار در بین الطلوعین برای بیرون جستن از شکم طبیعت و قدم نهادن در برزخ مؤثر است.

 

۳. عبور از عالم مثال و برزخ به عالم نفس

عالم برزخ عالم عبور از کثرت انفسی است. ثمرهٔ انس و الفت با عالم طبیعت به وجود آمدن موجودات خیالی هستند که مانع آرامش سالک می‌شوند و هرگاه بخواهد ساعتی در ذکر خدا بیارمد، ناگهان چون سیل بر او هجوم آورده و قصد هلاکت او را می‌کنند. این کثرات انفسی قوی‌تر از کثرات خارجی است. سالک باید به یاری نغمهٔ قدسی با مجاهده و ریاضت به آرامش خیال برسد و این موجودات خیالی را از بین برده تا ذهن او را در توجه به معبود مشوش نکنند.

 

۴. عبور از مرحلهٔ تجلیات نفسانی

سالک باید در جنگ انفسی به طور کامل از عهدهٔ جنود شیطان برآید و آثار نفسانی را قطع کند و ریشه‌های آنها را از مخفی خانه‌های دل برکند، چرا که اگر ذره‌ای حب مال و جاه و منصب و کبر و شخصیت‌طلبی و خویشتن‌دوستی در او باشد، هرگز به کمال نخواهد رسید و چه بسا انسان‌های کاملی که پس از سال‌ها ریاضت در جنگ انفسی شکست خورده‌اند، به این علت که ریشهٔ بعضی از صفات هنوز در خانه دلشان باقی بوده است. توفیق غلبهٔ بر نفس منوط به عنایات خاصهٔ رب الارباب است.

 

۵. ترک اراده، قطع طمع

سالک در ابتدای سلوک با پای محبت گام برمی‌دارد، اما پس از طی منازلی می‌فهمد که محبت با محبوب مغایر است و بدین جهت سعی می‌کند این نردبان را رها کند و فقط محبوب را در نظر داشته باشد، ولی پس از چندی در می‌یابد که این عبادت هم خالی از شرک نیست، زیرا در این عبادت خود را عاشق و محب را معشوق دانسته و سعی می‌کند که حب و عشق محبوب را فراموش کند تا به کلی از تغایر و کثرت گذشته، قدم در وحدت بنهد. در این موقع نیت از سالک منتفی می‌گردد که مرحله‌ای بسیار صعب و مشکل است، زیرا سالک پس از تأمل و دقت فراوان، درمی‌یابد که خالی از قصد و نیت نبوده، گرچه هدفِ آن عبور از مرحلهٔ ضعف و وصول به کمال بوده و حتی به وسیلهٔ تجرید ذهن و خاطر نمی‌تواند این کار را انجام دهد، چون نفسِ تجرید مستلزم عدم تجرید است، زیرا حتماً این تجرید را به انگیزهٔ غایتی به جا می‌آورد و خود این توجه به غایت علامت عدم تجرید است.

پس سالک باید به حقیقت ادراک کند که خداوند وجود او را وجودی طماع قرار داده و هرچه بخواهد قطع طمع کند، چون سرشت او با طمع است، به نتیجه‌ای نمی‌رسد، بنابراین خود را زبون شمرده و امر خود را به خدا می‌سپارد، این عجز و بیچارگی ریشهٔ طمع را در نهاد او سوزانده (احراق) و او را پاک می‌گرداند. البته ادراک این معنی نظری نیست و نیاز به پیدایش حال دارد.

 

چند نکته

۱. گونه‌های عبادت سالک:

الف. عبادت سالک از ابتدا تا انتها را می‌توان به سه بخش تقسیم کرد:

  • ۱. محبی: یعنی عبادت با عنوان محب بودن خود.
  • ۲. محبوبی: یعنی عبادت با عنوان محبوب بودن خدا.
  • ۳. احرار: انگیزه و نیت در اینجا رخت بسته و عبادت بر اساس وحدت شکل می‌گیرد.

ب. سالک هنگامی به توحید می‌رسد که اراده و نیت از او منتفی گردد.

ج. سالکی که نیت از او منتفی گشت، هرگز به دنبال کشف و شهود نیست، زیرا خواستی ندارد.

د. منتفی شدن اراده و نیت از کریوه‌های راه است و با قطع طمع و اراده محال است به آن رسید.

هـ. ترک اراده ذوق و حال می‌خواهد، نه فکر و قال و راه دست‌یابی به آن طریقهٔ احراق است. با تحقق حالت عجز و بی‌چارگی به دست می‌آید. در قرآن نیز از طریق احراق استفاده شده است.

و. فنا در ذات احدیت بر اساس عبادت احرار پایه‌ریزی شده است.

 

۲. طریقهٔ احراق از ابتکارات مرحوم قاضی است و می‌توان در گذر از همهٔ مراحل سلوکی از آن استفاده کرد، به این شرط که زیر نظر استاد باشد.

پرسش:

چگونه ممکن است سالک راه‌رفته به بی‌چارگی و عجز و درماندگی بیفتد، در حالی که خداوند در قرآن وعده فرموده که هرکس تقوا پیشه کند، خدا برایش راه برون‌رفتی قرار می‌دهد.

پاسخ:

البته خداوند راه برون‌رفت قرار داده و چه راهی بهتر و سریع‌تر از شیوهٔ احراق است؟ به عبارت دیگر خداوند خود بنده را به عجز و درماندگی مبتلا می‌کند که گام او را در راه خود استوار سازد.

 

۳. احراق ریشهٔ انیت و خودیت را از بین می‌برد، پس ریشهٔ همهٔ رذایل می‌سوزد و طمع به عنوان نمونه است.

 

۶. نکات بحث «نفی خواطر بالکلیه»

  • ۱. از ابتدای سلوک، سالک باید در نفی خواطر بکوشد، اما آنچه در این بحث روی آن تأکید شده، نفی خواطر کلی است که با رسیدن به مقام توحید ملازم است.
  • ۲. یکی از خطرات «ادعای حلول و اتحاد» است، از آنجا که سالک هنوز از وادی اسم و رسم بیرون نرفته، ممکن است در اثر تجلی صفاتی یا اسمائی چنین تخیل کند که: الله با خودیت و شخصیت او متحد است که البته این ادعا کفر و شرک است و خلط کردن میان این حالت و «وحدت وجود» و نوشتن یکی به جای دیگری ظلمی عظیم است.
  • ۳. «توجه به نفس» از مصادیق ذکر به حساب می‌آید و معرفت نفس باب معرفت رب است و به همین دلیل «انفع المعارف» است.
  • ۴. بسیاری از عادات فردی و اجتماعی ما جز ایجاد خاطره و صد چندان مشکل‌تر ساختن عمل نفی خواطر نتیجه‌ای به دنبال ندارد. از این قبیل است نشستن در جلسات لغو، آموختن دانش‌های غیرمفید، خواندن کتاب‌های بی‌محتوا، رفتن به سفرهای غیر ضروری.
  • ۵. گاهی افرادی به سلوک می‌پردازند که در گذشته به گناهانی آلوده بودند و در اثر تحولی که برایشان رخ داده در این مسیر قرار گرفته‌اند، پس از عمل توبه و احساس آمرزش و آرامش حاصل از آن، سالک حق ندارد تصاویری از گناهان لذت بخش گذشته را به یاد آورد بلکه، باید همهٔ آنها را دفن کند.

راه میان‌بر در سیر و سلوک

متن اصلی: راه میان‌بر در سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

شتاب‌زدگی در سرشت آدمی وجود دارد و طی مسیر از راه میان‌بر مورد علاقۀ انسان‌هاست.

در سخنان معصومان: چنین مضامینی را مشاهده می‌کنیم، به عنوان مثال امام سجاد علیه السلام می‌فرمایند:

«پروردگارا! ... ما را در نزدیک‌ترین راه‌ها برای حضور به خدمتت سیر ده، دور را بر ما نزدیک ساز و ...».

در دعاها و همچنین در عبارات عرفا به راه میان‌بر یا «اقرب الطرق» تصریح شده است مثلاً استاد در جایی فرموده‌اند:

«بهترین طریق نفی خواطر «توجه به نفس» است که اسرع طرق برای نیل به مقصود است».

در حدیثی از پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله وسلم خطاب به علی علیه السلام می‌خوانیم هنگامی که مردم با گونه‌هایی از نیکوکاری به پروردگارشان تقرب جستند، تو با عقل به سویش تقرب جو که از همه پیشی می‌گیری.

و در روایت دیگری می‌خوانیم: «ره سپردن به سوی خداوند با دل‌ها از به زحمت انداختن اعضا و جوارح به اعمال رساننده‌تر است».

 

آیا راه میان‌بُر همان صراط مستقیم است؟

ویژگی‌های صراط مستقیم از دیدگاه علامه طباطبایی

  • ۱. صراط مستقیم دارای درجات است (به دلیل ۱۱/مجادله) و شرک و ظلم مصداقاً متحدند، اگرچه مفهوماً گوناگونند.
  • ۲. برای اینکه مؤمنان به صف اصحاب «راه راست» بپیوندند، نیازمند دستیابی به نوعی معرفت هستند.
  • ۳. صراط مستقیم یکی است، ولی سبل به سوی خدا متعدد است. سبل سلام عین صراط مستقیم هستند، ولی صراط مستقیم عین هر یک از آنها نیست، بلکه محیط بر آنها و جامع آنهاست.
  • ۴. راه‌ها به سوی خدا (سبل) از نظر کمال و نقص و ارزش گوناگونند. به میزان نزدیکی به صراط مستقیم از کمال برخوردارند و به مقدار دوری از صراط مستقیم از نقص برخوردارند.
  • ۵. اسلام، ایمان، عبادت، اخلاص و ... از سبل سلام هستند و به مقدار نسبتشان با صراط مستقیم بهره از کمال دارند. کفر، شرک، جحود، انکار، طغیان و ... به مقدار دوری از صراط مستقیم در درجات نقص قرار می‌گیرند.
  • ۶. اولین گشایندۀ درب هدایت از راه صراط مستقیم در امت محمد صلی الله علیه وآله وسلم امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب علیه السلام است.
  • ۷. چون صراط مستقیم در همۀ راه‌های سالم به سوی الله حضور دارد، انسانِ در راه خدا، می‌تواند از خدا بخواهد او را در راه قرار دهد، یعنی از راهی به راهی بهتر.

برخی از ویژگی‌ها و برداشت‌های مستقیم از قرآن دربارۀ صراط مستقیم هست که در متن به آنها اشاره شده است.

 

صراط مستقیم در روایات:

  • ۱. قرآن صراط مستقیم یا همان راه راست است.
  • ۲. اهل بیت: راه راست هستند.
  • ۳. امام صادق علیه السلام در روایتی در تفسیر (اهدنا الصراط المستقیم) می‌فرمایند:
  • «این آیه می‌گوید: بار پروردگارا! ما را به سوی راهی هدایت فرما که به محبتت می‌رساند و دستاوردش خشنودی و بهشت خاص توست، همان راهی که ما را از پیروی هواهای نفسانی‌مان که نتیجه‌اش هلاکت است و یا خودمحوری در نظراتمان که پایانش نابودی است، باز می‌دارد.»

 

صراط مستقیم از نظر نویسنده:

از مجموع آنچه گفته شد، می‌توان چنین نتیجه گرفت که راه راست راه عبادت و عبودیت پروردگار و راه عبادت خالصانه و دور از هرگونه شرک است، بدین علت نه سودگرانه است و نه برده‌وار که عبادتی است از سر استحقاق معبود و شاکرانه. راه راست راه عبودیت و همان حقیقت دین حنیف است که انبیای ابراهیمی و در رأس آنها حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه وآله وسلم بدان فراخوانده‌اند. راه راست همان راه ولایت است که سید الانبیا محمد صلی الله علیه وآله وسلم و وصی‌اش امام علی علیه السلام، مجلای اتم (کامل‌ترین جلوه‌گاه) آن هستند. بنابراین صراط مستقیم یکی بیش نیست و آن پاک‌ترین و بی‌پیرایه‌ترین راه‌ها به سوی خداست.

هرچه خلوص آدمی بیشتر باشد، به صراط مستقیم نزدیک‌تر است و هرچه ناخالصی در آن بیشتر باشد، زاویۀ انحرافش بیشتر و مسیرش تا حق طولانی‌تر خواهد بود. صراط مستقیم معصوم است و لذا هم به حق می‌رسد و هم به حق می‌رساند.

 

چند نکته:

  • سیر و سلوک یعنی تلاش در جهت پیمودن نزدیک‌ترین راه به سوی خدا که همان راه راست است. پس سیر و سلوک، خود راهی میان‌بر در میان راه‌ها به سوی خداست. این راه خاص است و نباید با مشابهاتش یکسان دانسته شود.
  • اینکه گفته می‌شود «عشق» یا «مراقبه» یا «توسل» و ... راه میان‌بر است، درست است، به این معنا که همه در ناب‌گرایی در سیر الی الله نقش اساسی دارند.
  • اخلاص نیز درجاتی دارد، یعنی درجات پایین آن با ناخالصی همراه است، پس در فضیلت اخلاص هم باید ناب‌گرا بود.
  • مراتب صراط مستقیم بی‌پیرانه‌ و از کمبود و نقص مبرّایند.
  • صراط مستقیم قابلیت رساندن به مقصود را دارد. البته نه به این معنا که استدارج و بازگشت و امتحان و انحراف نسبت به آن ممکن نیست.
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۰۵
Ali.akbari(Azad)

روحانی مسجدگفت:

هرکه چهل شب نمازشب بخواند حتماحاجت روا می شود یعنی دعایش مستجاب می شود من هم اراده کردم

چهل شبانه روز نماز اول وقت و نماز شب کامل خواندم

شب آخردستانم را به سوی آسمان بالابردم و گفتم خدایا اگرنزد تو قیمتی یافتم همین فردا پادشم رابده ،

می خواهم به اندازه ی پدرم ثروتمند شوم و بعداز نماز صبح خوابیدم که با صدای زنگ تلفن بیدارشدم پشت خط، وکیل پدرم بود غمگین گفت پدرم به رحمت خدا رفته !

ومن وارث تمام ثروت واملاک و کارخانه اش هستم بغض کردم نمی دانستم برای از دست دادن پدرعزیزم وتنها تکیه گاهم اشک بریزم یا برای یافتن دوستی معجزه گر چون خدا

... ازآن روز به بعد دعای من دراین جمله خلاصه شد خدایا مرا آن ده که آن به.

A

دریافت کتاب

۲۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۵:۳۴
Ali.akbari(Azad)

هرچه انسان دراموربیشتری مهارت داشته باشد می تواند زندگی مستقل تری داشته باشد بااین حال زندگی اجتماعی حکم می کند که انسان دارای شغلی درتعادل با جامعه باشدمهارت، آموزه ها و اندوخته های اکتسابی و تجربی هستند که درصورت ارائه به جامعه تبدیل به شغل می شوند وشغلی،هویتی دلخواه و موفق است که دراین چرخه بگردد و بتواند گوشه ای از کار مردم را بگیرد برای تجویز آرامش به جامعه می گویم اول باید سعی کنید که تعصب را کناربگذارید تابتوانید عادلانه تروقانونی زندگی کنید واین فاکتورمهمی است وقتی اجزای آرامش را تخصصی ونکته به نکته تعریف می کنم همه نتیجه می گیریم که دارائی زیاد ظاهراحلال مشکلات است آری دارائی، خوراک،پوشاک،مسکن،همسر،مهارت،شغل،مقام وخیلی چیزهای دیگرمی شود ولی امنیت! نمی شود. ما انسانها در امن ترین ساختمان و امن ترین جامعه، می دانیم که باید برویم ولی به کجا؟ یک سوال مهم است.به فنا! یابه سوی خدا، اگربپذیریم که به فنا می رویم پس نه امنیت داریم نه آرامش، ولی اگرمی دانیم که به سوی خدا می رویم پس آنگاه باید مبانی آرامش وامنیت را گسترش دهیم واینجاست که ما به معنویت می اندیشیم به آرامشی معنوی، با معنویت صادقانه، هم دنیای امن تری داریم هم آخرت امن تر، وهمانطورکه در مقالات پیشین توضیح دادم می توانم جاهای خالی آرامش را با معنویت پرکنم ولی این برای افرادی که تخصص،باور و یا سلامتی ندارند کاردشواری است واین جااست که درکنارمهارت به شغل متناسب و متعادل احتیاج است. شغل نیز در روابط عادلانه و عالمانه بین مردم و نخبگان تعریف می شود من روزگاری را می بینم که درآن روحانیان،روانشناسهاوجادوگران! درباره ی توحید به وحدت نظرمی رسند ولی تا آن روز هرچه دراستقلال فردی بکوشیم بازبه خاطر جامعه ی اجتماعی نیازبه همیاری وهمکاری مردم داریم طبیعی است که وقتی سخنران خوبی خواهیم بود که شنونده های خوبی داشته باشیم و یا وقتی پزشک خوبی هستیم که حداقل اگرنه بیمار که روزانه مراجعینی برای تست سلامتی داشته باشیم چرا که ما همه به هم وابسته ایم و البته بهترین تکیه گاه خداونداست لیکن باید بپذیریم که خداهم عاشق است.

۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۲۵
Ali.akbari(Azad)

بنام توای خداوند جان و خرد

ای تغییر دهنده دل‌ها و دیده‏‌ها *‌ای مدبر شب و روز *‌ای گرداننده سال و حالت‌ها * بگردان حال ما را به نیکوترین حال

سلام، سال نوی خورشیدی. سال 1400مبارک

انشاالله که خوب و خوش و سلامت باشید قرن چهارده تمام شد درحالیکه مردم ایران تقریبا همه چیزرادرآن تجربه کردندازمسائل فرهنگی تا سیاسی ازجنگ تاصلح و امسال باکوله باری از تجربه وارد قرن جدیدمی شویم قرنی که من آن را قرن امیدوآزادی می نامم دراین قرن مردم ایران احساس شیرین آزادی را به وسعت انتظارات معقول و فطری جهانی تجربه می کنند. فضا را فتح می کنند درعلوم وفنون سرآمدمی شوند عدالت را محقق می کنند درقرن امید و آزادی زمین متحد می شود به گونه ای که یک دخترجوان بدون بیم و هراس وبدون ویزا یا پاسپورت فقط بایک کدجهانی می تواند زمین را بگرددامنیت و آگاهی معنوی به اوج می رسد...

براین پایه پیام من به شما دوستداران آرامش نات داشتن اهداف ماهانه و سالانه است و تبریک می گویم که همگی شما توانستید دوقرن را ببینید وامیدوارم از امروز روز به روز موفق ترباشید.

A

دریافت کتاب

۳۰ اسفند ۹۹ ، ۱۸:۰۰
Ali.akbari(Azad)