آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

۱۶۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آزاد» ثبت شده است

خوب من هرچه دارم از تودارم

با ذکرتوست اگرقراردارم

کجاشب بود کجاست تاریک

به لطف تو خورشید دارم

توهستی آن بهشت موعود

زمهر توست خدا دارم

درهر نگاه عشق توپیداست 

به عشق توست که جان دارم

درهر نفس شکرتو می گویم

که با تو من زندگی دارم

A

Ali.akbari(Azad)

آن یوسف پیر که پندم داد

ازعالم غیب مرا بیم داد

گفت به هرمعنا تدبرکن 

به هر دادی مکن بیداد

اگرقسمت زبالا بود

بدان خوبش خدایت داد

دعا گوی مریدان باش 

هرآن سهمی که دستت داد

آزاد برآن شکرباش 

که رفعت را زخلوت داد

A

Ali.akbari(Azad)

درعمق انتظارها ایستاده ام

رویا به رویامعشوق را دیده ام

دراندوه کوچ مرغان مهاجر

باریدن اشک آسمان را دیده ام

مرگ خاموش کرم ابریشم

دربال ورنگ پروانه ها دیده ام

شهد گلهای رنگارنگ دشت

درجشن شیرین عسل چشیده ام

آزاد نیستم اگر نگویم

پروازجان را زتن دیده ام

A

Ali.akbari(Azad)

هستم در هوای عشق سرگشته ورنجور

دارم در دل شعله ها ودرچشمهااشک شور

هرجا که قدم می زنم جستجویم یاراست 

اودرکنارم است و گویا من از او دور

هرگام فریادی است برای وصال

ستاره ای خاموشم در جستجوی نور

هرچرخشی رقصی است درمحضر عشق

هرگردشی ذکری و عاشقانه ایست پرغرور

آزاد اگر چه خسته ی این راه است 

لیکن بااشتیاق داردقلبی پرسرور 

A

Ali.akbari(Azad)

گفت چوب آن قوم فرنگ رفته را خورده ای

بهارپشت بهارازچپ و راست چشم خورده ای

دلم می سوزد که حسن کارت می خواستم

لیک دهانت سوخت و هیچ آشی نخورده ای

A

Ali.akbari(Azad)

الله اکبر که باهزار جلوه آمدی

درنقش درویش تاسلطان آمدی

ازمشرق زرد تامغرب سرخ

چهارفصل راچون بهار آمدی

ازنقطه ی آفرینش آدم بودی

 گمانم بود چرا دیر آمدی

آواره ی دشت دل بودم

ازتربت جان بیقرار آمدی

مبارک باد برآزاد اکنون 

که چون نگاری ممتازآمدی 

A

Ali.akbari(Azad)

کلام درعیان علم است و کیاست 

گفتارنهانی شغل است وسیاست 

آزادی افکار در حد قداست 

حق است که گردد همواره حراست 

A

Ali.akbari(Azad)

چه هاکردی که من دانم و چه ها که خدا می داند

شبم را سیاه و روزم تباه کردی خدا می داند

این عشق از ابتدا سوزان بود

سوختم من و آن یار شعله ور می داند

پری گوی پری رویان شهر بودم

چنان پروبالم زدی که باز می داند

دلسوز دلسوختگان عالم بودم

چنان عقلم پراندی که مجنون می داند

آزاد که اهل بود و شاد و مومن

راهی به جز یار ندارد خدا می داند

A

Ali.akbari(Azad)

لذت سکوت کم از حل بداء نیست

جاهل نباشدآنکه غریوغوغا نیست

درمجلس ما مستی گناه نیست

که غوغای ماجزرقص وسماع نیست

A

Ali.akbari(Azad)

مربی فرمودهمه ازخدائیم وراهیان او

چهل ساله تن کجاپاسخ دهددهساله جان او

مابازیگرانیم که جلوه می کنیم دردست او

این بارگرانیست گرنخواهیم یاندانیم جبراو 

اختیار درما هست امانتهای او

گردش روزگاران بود تقریر او

پریشانی حکم نقش است نباشدنقص او

معما نزدما هست و کرامت نزد او

چوآزاد مشقها می کند درنزداو 

بافنایش قیامت می کند درنقش او

A

Ali.akbari(Azad)

برواهل نمازشو تاگران شی

به اوقات خوشش نیک مبتلا شی

به مقصوره نشین رازونیازکن 

به شکرحق زغمهایت رهاشی 

A

Ali.akbari(Azad)

چون واجبات رامرد امامت می کند

باکی نیست مستحب رازن امامت می کند

اصول تقوا البته بر شایستگی است

حرجی نیست چون سوار زعامت می کند

A

Ali.akbari(Azad)

نقش کن اگرچه نقاش نیستی 

خط کن اگرچه خطاط نیستی 

دراین میانه ی هست ونیست

خیال کن اگر چه خالی نیستی

A

Ali.akbari(Azad)

هرکس به دین وکیش خود

سرگرم قوم و خویش خود

مازتدبیرآن پیرخراسان

درگیر باحرص و آز خود

سلیمانی است باهزار لشگر

ماخموش زپای طاووس خود

گر به اشاره کند دین تعطیل 

امید داریم به لطف خدای خود

آزادبه دل شکر خداگوی هردم 

گرتوشه ای خواهی زدنیای خود

A

Ali.akbari(Azad)

اسرار ازل رانسزد که من بدانم

وین ضلع معما نتوانم من بخوانم

کاین پرده حجابیست بین من و او

چون پرده برافتد رواست که بخوانم

A

Ali.akbari(Azad)

مست نیستیم و گرفتار غفلتیم 

هوادار حور وشراب وعشرتیم 

عامل به عمل مشروط به حاجتیم 

کافر به نقد و نسیه را عادتیم 

بس مردم گریز و زاهد صفتیم 

عارف به حاکم وشرع و دولتیم 

حافظ قرآن به چهارده روایتیم 

لیک انسانیت را جویای علتیم 

قصه ی عشق پایانی ندارد 

تاحامی احسان و محبتیم 

A

Ali.akbari(Azad)

روح نوری کامل ازسوی خداست

هزاران جلوه اش درانبیاءواولیاءاست

بذرحلال درمزرعه ات بارگذار

که اتصالش بانور زارتفاعش پیداست

A

Ali.akbari(Azad)

چه کند دل که بیدادرا تحمل نکند

غیور است و بر جور تامل نکند

چو بشکافی باتیغ کمان ابروان 

خون شود اماهیچ  شکایت نکند

چونگاهت برزروسیمش باشد 

شکند لیک دردش مداوانکند 

چوبکوشی که بجوشی بادگران 

می سوزد اما حل معما نکند

دل آزادچنان بنداست واسیر 

که پیغمبرهم گره اش باز نکند

A

Ali.akbari(Azad)

یادگذشته درس است وعبرت

امید به فردا پلی است برفترت 

امروز راسپاس گوی وکوشا باش

که این است رمز و راز عزت

A

Ali.akbari(Azad)

سخن چو بسیار گردد 

حق کلام تباه گردد

کوتاه و مفید سخن راگو

تا جان و دلی آباد گردد

A

Ali.akbari(Azad)

حکیم راگفتم حکیم دردم دواکن

بگفت نمازت را به هنگام تو اداکن 

بگفتم هیچ نماز ازمن قضانیست 

بگفت از آدم و عالم حذرکن

درون بنگر برونی را به در کن

یکی باش و از کثرت گذر کن

زجمع کل آیات و روایات

یکی نسخه بگیر باقی رها کن

به غیراز آفریده های خالق 

به هرکه هرچه می خواهی جفاکن 

A

Ali.akbari(Azad)