کلام درعیان علم است و کیاست
گفتارنهانی شغل است وسیاست
آزادی افکار در حد قداست
حق است که گردد همواره حراست
A
کلام درعیان علم است و کیاست
گفتارنهانی شغل است وسیاست
آزادی افکار در حد قداست
حق است که گردد همواره حراست
A
چه هاکردی که من دانم و چه ها که خدا می داند
شبم را سیاه و روزم تباه کردی خدا می داند
این عشق از ابتدا سوزان بود
سوختم من و آن یار شعله ور می داند
پری گوی پری رویان شهر بودم
چنان پروبالم زدی که باز می داند
دلسوز دلسوختگان عالم بودم
چنان عقلم پراندی که مجنون می داند
آزاد که اهل بود و شاد و مومن
راهی به جز یار ندارد خدا می داند
A
لذت سکوت کم از حل بداء نیست
جاهل نباشدآنکه غریوغوغا نیست
درمجلس ما مستی گناه نیست
که غوغای ماجزرقص وسماع نیست
A
از طعام درپی خاصیت باش
نیم شکم خالی و نیمه ای سیرباش
برخوراک در پی طعم و لذت مباش
کم خور و شاکروآسوده باش
A
به دین کفر اگرمانی
به ازآنکه توپوج مانی
بروآزادجوانمردباش
مبادآنکه بی عشق مانی
A
بنام خداوند مهرگستر
حکیم جهان آفرین دادگر
خالق چرخ وافلاک وگوهر
وسیع و قوی و کیمیاگر
خدای همه آشکارونهان
فروزنده سپهر وماه واخگر
خدای هفت آسمان و کتاب
آشنای اسرار و دانشگر
آزاد در هیچ یا بینهایت
صبح وشام بود ستایشگر
A
سربازشیطان فراوان است
هم انس وهم جن شایگان است
ناخدا شیخ در بند نما
قلیل ویکتا همان انسان است
A
دشمن از کاه کوه می سازد
فتنه ای پرغبار و دون می سازد
من ندانم بین هزاران مائده
اوچراآشی چنان شور می سازد
A