کلام درعیان علم است و کیاست
گفتارنهانی شغل است وسیاست
آزادی افکار در حد قداست
حق است که گردد همواره حراست
A
کلام درعیان علم است و کیاست
گفتارنهانی شغل است وسیاست
آزادی افکار در حد قداست
حق است که گردد همواره حراست
A
چه هاکردی که من دانم و چه ها که خدا می داند
شبم را سیاه و روزم تباه کردی خدا می داند
این عشق از ابتدا سوزان بود
سوختم من و آن یار شعله ور می داند
پری گوی پری رویان شهر بودم
چنان پروبالم زدی که باز می داند
دلسوز دلسوختگان عالم بودم
چنان عقلم پراندی که مجنون می داند
آزاد که اهل بود و شاد و مومن
راهی به جز یار ندارد خدا می داند
A
لذت سکوت کم از حل بداء نیست
جاهل نباشدآنکه غریوغوغا نیست
درمجلس ما مستی گناه نیست
که غوغای ماجزرقص وسماع نیست
A
مربی فرمودهمه ازخدائیم وراهیان او
چهل ساله تن کجاپاسخ دهددهساله جان او
مابازیگرانیم که جلوه می کنیم دردست او
این بارگرانیست گرنخواهیم یاندانیم جبراو
اختیار درما هست امانتهای او
گردش روزگاران بود تقریر او
پریشانی حکم نقش است نباشدنقص او
معما نزدما هست و کرامت نزد او
چوآزاد مشقها می کند درنزداو
بافنایش قیامت می کند درنقش او
A
برواهل نمازشو تاگران شی
به اوقات خوشش نیک مبتلا شی
به مقصوره نشین رازونیازکن
به شکرحق زغمهایت رهاشی
A
چون واجبات رامرد امامت می کند
باکی نیست مستحب رازن امامت می کند
اصول تقوا البته بر شایستگی است
حرجی نیست چون سوار زعامت می کند
A
نقش کن اگرچه نقاش نیستی
خط کن اگرچه خطاط نیستی
دراین میانه ی هست ونیست
خیال کن اگر چه خالی نیستی
A
هرکس به دین وکیش خود
سرگرم قوم و خویش خود
مازتدبیرآن پیرخراسان
درگیر باحرص و آز خود
سلیمانی است باهزار لشگر
ماخموش زپای طاووس خود
گر به اشاره کند دین تعطیل
امید داریم به لطف خدای خود
آزادبه دل شکر خداگوی هردم
گرتوشه ای خواهی زدنیای خود
A
اسرار ازل رانسزد که من بدانم
وین ضلع معما نتوانم من بخوانم
کاین پرده حجابیست بین من و او
چون پرده برافتد رواست که بخوانم
A
مست نیستیم و گرفتار غفلتیم
هوادار حور وشراب وعشرتیم
عامل به عمل مشروط به حاجتیم
کافر به نقد و نسیه را عادتیم
بس مردم گریز و زاهد صفتیم
عارف به حاکم وشرع و دولتیم
حافظ قرآن به چهارده روایتیم
لیک انسانیت را جویای علتیم
قصه ی عشق پایانی ندارد
تاحامی احسان و محبتیم
A
روح نوری کامل ازسوی خداست
هزاران جلوه اش درانبیاءواولیاءاست
بذرحلال درمزرعه ات بارگذار
که اتصالش بانور زارتفاعش پیداست
A
چه کند دل که بیدادرا تحمل نکند
غیور است و بر جور تامل نکند
چو بشکافی باتیغ کمان ابروان
خون شود اماهیچ شکایت نکند
چونگاهت برزروسیمش باشد
شکند لیک دردش مداوانکند
چوبکوشی که بجوشی بادگران
می سوزد اما حل معما نکند
دل آزادچنان بنداست واسیر
که پیغمبرهم گره اش باز نکند
A
یادگذشته درس است وعبرت
امید به فردا پلی است برفترت
امروز راسپاس گوی وکوشا باش
که این است رمز و راز عزت
A
به دوران تبعید گرفتارجلادبودم
جدا از مهر و دور از یاد بودم
جلاد،سخت دربند سادیسم وآزار
حقیر، درگیر حربی ایروتیک بودم
زجمع خشم و شهوت دشمن
اسیروسواس جبری رنجوربودم
گناهم بیگناهی وپناهم بی پناهی
به دنبال رفع تقصیر بودم
امام آمد نمازم را شفا داد
اگرنه سالهاپیش درگوربودم
A
گفت هیچم ودیدم چه والاست مقامش
ازطره ی جانان جدا هست کمالش
کافربه خلافت و آئین خلیفه
آزادزهفتادودوملت است طریقش
درویش ولی شاهنشه دوران
دروسعت امکان نمی گنجد جمالش
شمس هست ولی سرخ است به معنا
طلعت آزادگی است وصف حالش
آزاد اگردام بلاهست دنیا
گم باش چوروئیده آن راه سبزش
A
چواکنون به غیب ایمان آورده ام
ازدرون وازبرون جان آورده ام
به نیم عمر سرگرم دنیا شوید
که اسرارعشق ازیار آورده ام
بکوشید وبنوشیدو بجوشید
که احوال دل ز آزاد آورده ام
چوزهر پیری سپید کردمویتان
مست گردید که می ازآسمان آورده ام
چوعقل و هوش رفت از دامتان
جان دهیدوگوئید ایمان آورده ام
A
درسودای سعادت گم شدم
برون ازساحل آرام شدم
دل به دریا زده طوفان شدم
رعدابری ونعره ی باران شدم
برف شدم تگرگ و کولاک شدم
سیل طغیانگر کوه ها شدم
آه پشت آه فریاد شدم
جمله ی خوشحالان وبدحالان شدم
افسونگر ملک سلیمان شدم
تا جان گذاشتم و آزاد شدم
A
استادی راگفتم راه عرفان کدام است
گفت نخست جنگ باخوبان وخویشان است
گفتم توبه کردم زین راه سخت
راه من لطف وتکریم انسان است
راه صلحت اگرجنگ بانیکان است
کافرم برتو که این نصف ایمان است
گفت ازخدا غیرازخدا چیزی مخواه
گفتمش این طریق البته اوهام است
گفت طفلی و اسیر خاک بازی
گفتم شکرلله ، تعقل آزاد است
A
مرا آتش زدی باچشم شهلا
ربودی این دلم باسحر اعلا
نمودم سجده ای برخاک راهت
تمام جان شدم غرق تمنا
براین فتنه شدم من مات ومبهوت
که موزون بوده ای چون سازلیلا
پریش حال و غزل خوان و مطرب
چنان مستان شدم دانای دانا
توراپاداش دهم باجان آزاد
اگرقابل ببینی ازاوج بالا
A
این دل شکم نیست قلب من است
سوخته مشتی درجان من است
گرشکستی تاسوزد وآهی کشم
باختی،چوحقی درچنگ من است
A