آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

۲۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

آبرویی که خرج تومی شود کیمیاست

دل خونی که زنازت لعل میشودکبریااست

ازآسمان قلبم ابرها کوچ می کنند

که لطف نگاهت خورشیدی جان فزااست

ستاره ها چشمک زنان بازی می کنند

وقتی مهرتو شب را قبله نمااست

گامهایم باهم رقابت می کنند

که راه تو اشتیاق هردعا است

دستان آزاد بنامت تسبیح می کنند

که ذکر تو آرامشی بی انتهاست

A

Ali.akbari(Azad)

توبه کن از فکرگناه،که بسیاربزرگ است

گرتوبه شکستی دان تنهاخدابزرگ است

عمری توشه ی راه خرج میخانه چوکردی

بشکن شیشه ی دل که جهادی بسیاربزرگ است

A

Ali.akbari(Azad)

بی تو، مهتاب طلوع گرگان است

ماه کامل نذر جمع دیوان است

آنجا که مرثیه سازی می کنند

بزم کامرانی ابلیس است

تو رفتی و قصه ی من اما

جنگ پنهان باجن و پری است

چهار قل به گردن درخواب و بیدار

رسم دیرینه ی جنگ با ابلیس است

چون شیخ نماز عزت خواند

گاه شمس و شمع و آیین است

A

Ali.akbari(Azad)

مرا تلخی دهی گویی شراب است

بدیده وعده های تو سراب است

دلم درجمع مستان لیک خراب است

مبادابت پرستی چون صراط است

مرا ناکامی در راهت قوام است

که کامرانی ره اهل شباب است

مسیر توگران اما ثواب است

دل سوخته برای ما گواه است

گل سرخم ببین جانم چنان است

که امیدوار به تو در بندآه است

Ali.akbari(Azad)

نرگس چشمت هوای سحر دارد

پاییز ندیده که چنین شرر دارد

چهار فصلم تمام قطب شمال بود

شهد لبت طعم استوا دارد

پی کرد فلک اسب چموشم را

شب زلفت هزاران ستاره دارد

هرقصه نوشتم عجیب تعبیرشد

سیمین تنت شوق وسوسه دارد

آزاد اگر عاقبتش خیر باشد

عشقی چون گنج سلیمان دارد

A

Ali.akbari(Azad)

مرا در نور شمس آفریدند

در افسون ماه پروریدند

کدام گودی کدام قله

مراتشنه دراین مقصد رسانیدند

A

Ali.akbari(Azad)

ازدرد ناله سازند

تاسینه ها گدازند

باسوزوآه بسیار

برخاکسترش بنازند

چون غم بودفراوان

آنان گزیده آرند

براوج کوه غمها

مردم چگونه بارند

ازیادصبر آزاد

وقتی بریده دارند

A

Ali.akbari(Azad)

گل سرخی بدیدم در یک گلستان

که شعر می گفت درجمع دوستان

روایتها زشوق شیرین به فرهاد

به زیبایی حکمتهای بوستان

زرنج دوری لیلی ز مجنون

حکایتها می‌گفت همچو داستان

سرمست ز ابیات مولانا و حافظ

گذار عمر می کرد بر جمع آسان

به چشمانش نفوذ کردم به سختی

مراکرد عاشق و شیدا و رقصان

A

Ali.akbari(Azad)

به برگی سبز نشان باشد

که جان من چنان باشد

نفس در سینه حبس اما

تمام تن نفس باشد

دم و بازدم ندانم من

که بی اوتن قفس باشد

نسیم او به جان من

چنین است و چنان باشد

آزادبه ذکرش، ریحانی

معطر درفضا باشد

A

Ali.akbari(Azad)

هزار شعروغزل ننوشته دارم

دریایی مواج پراز دغدغه دارم

پشت سر دعای رهبری فرزانه

برای نجات باکشتی اهل بیت دارم

A

Ali.akbari(Azad)

خداگوی و خداجوی و خدایاب

چونان تشنه ای جوینده ی آب

آنگاه که دل چشمه ی نور گشت

خدایابی دربیداری و هم خواب

A

Ali.akbari(Azad)

هرگاه ظلم و ریا بسیارگردد

اجابت از دعاها دور گردد

چه بسیار صبرها لبریزگردد

تا دعای خیری مستجاب گردد

A

Ali.akbari(Azad)

کی کجا داند کسی کوروش منم

هم سکندر وهم داریوش منم

نیز سقراط و هم آرش منم

هم موسی و هم عیسی منم 

آن گدا و آن شبان هم بازمنم

افسانه لیلی و مجنون هم منم

بی جهت ازهر جهت بینی منم

بی سبب ازهر سبب بینی منم

آزاد را چو آزاد ببینی آن منم

لیک آنکه در بند تواست اکنون منم

A

Ali.akbari(Azad)

نبین مرد آن شاه کاخ و گلستان

زاده شده بازدرمحرومترین استان

اکنون که یادش می کنند مهردوستان

طفلی است یتیم در حومه ی سیستان

ندارد سواد شاهنامه خوانی و داستان

درآرزوی خیری است از سوی راستان

او که غافل بود ازحال دور دستان

 بهر لقمه نانی غمگین است و پریشان

هرکه دراین خاک بدکاشت وداشت ورفت

باز می گرددروزی برای تطهیر لیک بی نشان

A

Ali.akbari(Azad)

آنکه از بهر یوسف چاه می کند

خدایش باخته بود که چنان می کند

دل کندن اگر حادثه ای آسان بود

فرهاد بجای بیستون دل می کند

A

Ali.akbari(Azad)

روزی غمین قدم زنان می رفتم

ازراهی میانه درپارک می رفتم

ناگاه ز بلندگو پخش شد غنایی منظم

قر درکمر با حفظ حیا می رفتم

گر جماعتی رقص کنان می دیدم

همرنگ شده باسر به میان می رفتم

گاه آدمی در اوج غم می خندد

براین مبنا باید که وسط می رفتم

حیف جنبنده ای نبود و من

ناچارباید به دادگاه می رفتم

A

Ali.akbari(Azad)

زبان سرخ سرسبز داد برباد

شکرسیلی رخ سرخ گم درزبان باد

کلام سرخ گویم وباکم نیست ازباد 

چون رساندبرعدو این داد و بیداد

غم از روی ما سرخ گشت و خجل

به دلها رخنه کرد باشوق فریاد

اگر آزاد منم در کنج زندان

دعایم کردآزاد هزارشیرین وفرهاد

تو نومید مباش ای یار همبند

که سالها می کنند از صبر مایاد

A

Ali.akbari(Azad)

هم جاده پردروغ بود

هم مرکب ماکند بود

تابلو راه خدا بود

اماپرادعا بود

ماعزم کعبه داشتیم

حج آرزوی ما بود

آزاد توبه کارلیک

مستی درجان مابود

درخواب طواف کردیم

توبه سلوک مابود

A

Ali.akbari(Azad)

بیگانه بدم با خویش عمری پی این وآن

دل افسون وبتی بود در زبان این و آن

بادل نشود همدل مرد زخم دیده

تاوقتی خداجوید دردهان این و آن

دل را شناختم من از اشک دو دیده

بسکه شکست آسان دردست این و آن

آزادکن دمی خلوت بارخ دل خونت

که آیینه ی دل هست اعمال این و آن

بادل چودر صلحی دنیا گلستان است

همه شاخ گل بینی دردست این و آن

A

Ali.akbari(Azad)

چوافلاک چرخم بسی بی صدا

که پیران دیده اند مر در سما 

ازبهر یار آموخته ای ناموخته ام

لیک درمثال دارم بسی من جلوه ها

عاقلان آشفتگی بینندچون جنون

لیک هرگام خوانم تورا یاربنا

آزاد اگربند است، همچون نگین

هست درحلقه ی دردانه های کبریا

می چرخم ومیرقصم و می سوزم

باذکر یارم هست بس تنها خدا

A

Ali.akbari(Azad)

یوسفی درچاه زنخدان توام

کجاخطا کردم که گرفتار توام

عمری درپی شکاروحال چون صید

تشنه ای جاودانه درکام توام

ازبیم سیل دعای باران نمی کنم

حال که در چشمان سیاه توام

آزاد چودرویش است وفقیر

بادا که دارای عنایات توام

گم گشته ی بود و نبود نیستم

وقتی مدهوش جلوه‌های توام

A

Ali.akbari(Azad)