چو این قصه تمام می کنم
بنام عشق رجوع می کنم
پس از باران دلتنگی
من ازدریاشروع می کنم
من از خاکستر این دل
از شراری نو شعله می کنم
ازاین غربت،غروب دل
من از مطلع طلوع می کنم
غم آزاد مخورای دوست
من از قله عروج می کنم
A
چو این قصه تمام می کنم
بنام عشق رجوع می کنم
پس از باران دلتنگی
من ازدریاشروع می کنم
من از خاکستر این دل
از شراری نو شعله می کنم
ازاین غربت،غروب دل
من از مطلع طلوع می کنم
غم آزاد مخورای دوست
من از قله عروج می کنم
A
ای راوی شیرین سخن ازمابگو
ازمن وتو قامت این جان بگو
برده ای عقل مرا تا چنین هوشیارم
ازهمان قصه ی آدم لطف خاتم بگو
مستم ودرطلبت میکده ها کاویدم
ازعدم تابه ابد سرواسرار بگو
قبله تا قبله تو را خواسته ام
ازبتکده ودیرومسجد زرخ یاربگو
آزاد زشوق چنین دربنداست
ازهزار راه نرفته راز این وصل بگو
A
پیش خدا آبرویی دارم الحمدلله
نزداولیا عزتی دارم الحمدلله
سعی دارم بین مردم نیزنیک باشم
همان که دور ازابلیس باشم الحمدلله
A
جنگ مانور نظامی استکبار است
جنگ آتش افروزی تاجران است
چوعلم وسلاح نزد بی خداباشد
جنگ جنون ناگزیراستبداداست
A
عالمی داریم بنیانش فیزیک است
عالمی داریم خاص،متافیزیک است
عالم تازه صنعت فن و مجاز است
لختی از نور دیدم هرسه عالم یکی است
A
بزرگترین لذت نزدمن دانش است
دیدن رشد علم و فن عالم است
درک رایانه ها،ریسمانها شگفتی است
نظم کائنات هارمونی موسیقی است
A
چو زیبایی ندیدی پیش نیاتو
دراین جان کمالی ندیدی نیاتو
ندانی تو من بنده ی کیستم
چوحق ناشناسی بیش نیاتو
A
امیدوار از دل دریاآمده ام
ازبزم صیدومرواریدآمده ام
درنومیدی بسی امید است
باشوق رونق بازار آمده ام
A
بازی با لغات را به یاد داری
آن خودنویس شیک را به یادداری
هنوزکنج دلت اگر جایی هست
بگو اولین شعرم را به یاد داری
A
چو بخشی جلاد را به عشق نزدیکتری
قصاصش گر کنی به عدل نزدیکتری
سزا نیست زجر دیدن هیچ موجود
بی درد خلاصش کن اگردانی به حق نزدیکتری
A
شایدمن شبان بی موسی باشم
شایدمن دلیر بر زمان باشم
ای شیخ نجیب توآفتاب باش
بگذارمهتاب آشیانه خویش باشم
A
رشدآدمی به سال بیست وسی نیست
به گنج و ارث ومال بیش وکم نسیت
کمال جان آدمی به تجربه است
که جز روایتش،هیچ اندوخته ای نیست
A
ای خاطرمن بنگر به کنج دل
ازمن اثری نیست چراگشته خجل
مابت شکنان گل پرستیم
مشکن بت ما چو هستی خوش گل
A
توشیرین بیانی و من فرهاد
زلعل و نقش چشمان توفریاد
اگرتیشه بشی ریشه نباشی
زاین خاک جملگی رفتیم برباد
A
باتوعیشی است برقرارمارا
گذرعمر خیراست مارا
هزارلطف است درقیام وسجود
که دادی تو همه عمر مارا
پیشانی است کبود ازشورعشق
نشانی است که دادی یک به یک مارا
بنامت برپاست صفوف عشق
به کام است این طریق مارا
زشکرتوست، آزاد مقبول
چنان اجابت کرده ای مارا
A
بتی دیدم چو شمس الله و اکبر
برسم عارفان الله و اکبر
به رخسار، همچو ماه افسونگر
برسم عاشقان الله و اکبر
دوچشمانش سیه همچو دواختر
برسم شاعران الله و اکبر
کمان ابرو کمرباریک و دلبر
برسم کاشفان الله و اکبر
بگو آزاد دراین باغ مصفا
برسم یادگار الله و اکبر
A
کاش باشدهرپدر،انسان شناس
گرنبود کاش باشد ایزد شناس
چون فرزند بر عالم افزون میکند
گرهیچ نبود پیروباشد حکیمی راکل شناس
A