آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفت» ثبت شده است

سربازشیطان فراوان است

هم انس وهم جن شایگان است

ناخدا شیخ در بند نما

قلیل ویکتا همان انسان است

A

۲۰ تیر ۰۲ ، ۲۱:۵۳
Ali.akbari(Azad)

من مرد تنهای شهرم

گمان مکن، اهل قهرم

سالهاست گرگم راکشته ام

ار نه شناگر هر بحرم

A

۰۴ تیر ۰۲ ، ۰۴:۲۹
Ali.akbari(Azad)

ظلم ظالم ، آه مظلوم 

گرنباشدبرخلق معلوم

بسیارشبیه خداهست

نزد ظالم ، جان مظلوم

A

۳۰ خرداد ۰۲ ، ۱۴:۰۱
Ali.akbari(Azad)

خوابهایم را نمیگویم مباداتعبیرکنی

آرزوهایم رانمیگویم مباداتفسیرکنی

اگرباورم بود اهل  خدایی

حقایق میگفتم که راه تعدیل کنی

A

۲۰ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۱۰
Ali.akbari(Azad)

درطریقم نماز بود ورازونیاز

آزادزهفت دولت بانوای ساز

رهزن راه آمد و بانام دین

خریدمردمم را به نرخ یک غاز

A

۱۸ خرداد ۰۲ ، ۱۵:۳۴
Ali.akbari(Azad)

راهی که من رفتم راه تونیست

صبری که من کردم کارتونیست

لیک به سلطان عشق سوگند

مقصدم از شماها دور نیست

A

۱۲ خرداد ۰۲ ، ۲۰:۵۰
Ali.akbari(Azad)

تمام انسانها را دوست می دارم

هنرمندوعالم و روحانی رادوست می دارم

بین اهل و نا اهل شخصیت می پسندم

با احترام هر زن و مردی را دوست می دارم

A

۱۱ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۰۴
Ali.akbari(Azad)

حال که عهد درشکه شده عصرفضاپیما

ای مسلمان دانش بجوی و حقیقت پیما

دیدی که آدمی به کجا رسیده است

پس درطریقت خویش راه صلح پیما

حال که خبرچینها شده اندخبر دزد

تو راه سلامت درصداقت پیما

گرزمان و مکان شده اند درهم

کوشش کن و صراط مستقیم پیما

قانون اگر سست است وپیچ درپیچ

باکتاب اعجاز کن و راه خدا پیما

A

۱۱ خرداد ۰۲ ، ۱۴:۳۵
Ali.akbari(Azad)

شعر دروصف تو درگل مانده

این عاشق دلخون خجل مانده

تودنیای لطفی وما جملگی مدیون

نظری کن خاص براین شاعر درمانده

A

۱۰ خرداد ۰۲ ، ۱۴:۵۹
Ali.akbari(Azad)

ثروت ابزاردنیاست ازخدابخواهید

درآنچه دارید رضای حق خواهید

اعتدال زینت انسان است

انصاف کنید وبرکت ازخدا خواهید

A

۰۹ خرداد ۰۲ ، ۱۷:۴۷
Ali.akbari(Azad)

روح ما نسیمی است در جان هم

مرد و زن یعنی تنفسی دمادم

هرنفس عاطر کن بر اذکارحق

تا گلستانی شود برجان عالم

A

۰۸ خرداد ۰۲ ، ۲۲:۰۶
Ali.akbari(Azad)

گفتند بیوه ی شاه را خواستگار می خواهند

پهلوانی پیروز بر هفت خوان می خواهند

شکارچی پیری در صف ایستادوگفت

هستم اگر قهرمان معرفت می خواهند

A

۰۸ خرداد ۰۲ ، ۱۴:۱۰
Ali.akbari(Azad)

هرقاصدک بینی خبری دارد

هرشبانه روزی پیامی دارد

باخداباش و بدان

هرقسمتی حکمتی دارد

A

۰۶ خرداد ۰۲ ، ۱۳:۳۰
Ali.akbari(Azad)

دل اگر رنجور و محجور است

در دام شیخ جادو مسجون است

تو بگو با که گفتی اسرارش

که تقدیرش چنان مبهوت است

A

۰۶ خرداد ۰۲ ، ۰۰:۲۹
Ali.akbari(Azad)

اشک را پشت مژگانت پنهان نکن

غم را پشت فریادت پنهان نکن

عشق خاموش آتشی خاکستراست

درآغوشم بیا و شوق را حاشانکن

A

۰۴ خرداد ۰۲ ، ۱۵:۵۹
Ali.akbari(Azad)

درکودکی تسلیم دل بودی

دختری خندان اما خجل بودی

با ما بزرگ شد دیوار مادیات

کاش هنوز کودکی درآغوش من بودی

A

۰۴ خرداد ۰۲ ، ۱۵:۵۲
Ali.akbari(Azad)

روزگارغریبی است ایام دروغ

پیرو جوان راهی ندارند جزدروغ

دراین دوران بی رنگ و فروغ

منصف آن است که کمترمیگوید دروغ

A

۲۴ آبان ۰۱ ، ۰۴:۰۰
Ali.akbari(Azad)

 ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمده‌ایم    از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم... قرن امید وآزادی به زبان ساده  یعنی انسان به امید زنده است وناامیدی برای مومن کفراست وآزادی احساسی شیرین به وسعت انتظارات معقول و فطری انسان است.هرانسانی خودش می تواند احساس کند که آزاد است یازندانی،آزاد است یاقرنطینه،آزاد است یا تحت کنترل،آزاد است یا تحت نظارت،آزاد است یا... لیکن آزادی درپناه قانون رشد و صعود و درنبودقانون افت وسقوط! است یعنی آزادی درابعاد گوناگون بویژه اجتماعی می تواند باعث رشدوبالندگی شود البته اگرتحت حمایت قانون باشد که درغیرآن صورت موجب هرج و مرج است ودرآب گل آلود امید فقرا به شانس و امید اغنیا به زر و زور است  

درایران ماشیعیان پیرو حرف حق هستیم لیکن برای مثال گاهی با منطق یک گروه سیاسی خیلی موافق نیستیم یا اصلامتوجه نیستیم ولی از آنجا که با اصل دین مشکلی نداریم و با مردم سالاری هم عنادی نداریم ادب کرده شایدتباکی سیاسی کنیم و این همرنگی درآموزه های معنوی نه ریا است نه تقیه! بلکه به نوعی شبیه تباکی است . آقای خاتمی رییس جمهور محترم سابق درجایی فرمودند(( جامعه ی مدنی یعنی آزادی درپناه قانون.منتها قانونی که آزادی را به رسمیت بشناسد درتاریخ هرچه که باآزادی مقابل شده لطمه دیده حتی فضیلت های انسانی!

درجایی که دین درمقابل آزادی و عدالت درمقابل آزادی و سازندگی وتوسعه در مقابل آزادی قرار گرفته آن که لطمه خورده دین،عدالت و سازندگی بوده . هم دین قرون وسطی دربرابرآزادی شکست خورده و هم عدالت کمونیستی))

براین پایه هم آزادی مهم است هم قانون اگر می خواهیم درفضایی آزاد رشد کنیم باید به قانون اهمیت دهیم و آن را به رسمیت بشناسیم و قانون هم بایدملت رابه رسمیت بشناسدوازحقوق مادی و معنوی آن حمایت کند. درتمام سالهایی که درانتخابات شرکت کرده ایم تنها امیدمان این بوده که رییس جمهور،نماینده مجلس،فقیه عادل،شهردار و تمامی نمایندگان ملت، حامی مردم وحقوقشان باشندبه امیدخداوندعظیم.

A

برای کتاب اینجا کلیک کنید

۰۸ خرداد ۰۰ ، ۰۵:۱۹
Ali.akbari(Azad)

منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه۴۷۶ تا۴۹۱

فهرست
  • ↓۱- مقدمه:ویژگی‌های تشکیک
  • ↓۲- احکام عمومی منازل راه خدا
    • ↓۲.۱- ۱. حضور هر یک از مقامات در جمیع مقامات
    • ↓۲.۲- ۲. رعایت حکم هر یک از منازل راه الزامی است
    • ↓۲.۳- ۳. محال بودن طفره
    • ↓۲.۴- ۴. ادراک بعضی از خصوصیات مرتبۀ مافوق به صورت «حال» ممکن است.
    • ↓۲.۵- ۵. اطلاع و کشف اجمالی برای عبور از هر عالمی کافی است.
    • ↓۲.۶- ۶. راه یافتن به مرتبۀ بالاتر امکان اصلاح هر مرتبه را فراهم می‌آورد.
    • ↓۲.۷- ۷. تصحیح نهایات سلوک متوقف بر تصحیح بدایات آن است.
    • ↓۲.۸- ۸. برخی مقامات با همۀ مراتب و مقامات قابل جمع است.
    • ↓۲.۹- ۹. مجذوب سالک و سالک مجذوب
    • ↓۲.۱۰- ۱۰. تشابه آغاز و انجام سلوک
    • ↓۲.۱۱- ۱۱. اشتراک سالکان در مقامات اصلی و تفاوتشان در مقامات فرعی است.
    • ↓۲.۱۲- ۱۲. انواع سقوط سالک
  • ↓۳- پانویس

مقدمه:ویژگی‌های تشکیک

سه ویژگی تشکیک

پیش از این گفتیم که سلوک سالک در مراتب فیض اطلاقی خداوند صورت می‌گیرد. فیض خدا دارای وحدت تشکیکی است. در هر امر مشکّک، ما ۴ عنصر داریم: وحدتی داریم واقعاً و کثرتی داریم واقعاً. این کثرت در وحدت منطوی و به او راجع است واقعاً و آن وحدت در این کثرت ظهور دارد واقعاً. کثرت در تشکیک، کثرتِ مراتبی است، نه کثرت تباینی. یعنی کثرتْ بیانگرِ درجات یک «واحد» است و لذا درجاتْ رو در روی یکدیگر نیستند.

اقتضای تشکیک در یک امر واحدِ بسیط این است که اگر کمالی در یک مرتبه از مراتب وجود داشت، آن کمال در همۀ مراتب حضور داشته باشد. البته در مراتب بالاتر، حقیقت آن و در مراتب پایین‌تر، رقیقت آن.

اقتضای دیگر تشکیک این است که طفره محال است، یعنی در یک امر دارای درجات، بدون طی درجات متقدم ـ صعوداً و نزولاً ـ طی درجات متأخّر ممکن نیست، مثلاً از باب تشبیه معقول به محسوس، اگر فرض کنیم ما در ساختمان پنج‌طبقه‌ای می‌خواهیم از طبقۀ دوم به طبقۀ چهارم و یا از طبقۀ چهارم به طبقۀ دوم برویم، قهراً باید از طبقۀ سوم گذر کنیم. رسیدن به طبقۀ چهارم یا دوم بدون گذر از طبقۀ سوم طفره نامیده‌ می‌شود و ناممکن است.

اقتضای دیگر تشکیک این است که هر درجه از درجات تشکیکی حکم یا احکامی مخصوصِ به خود دارد، چنانکه هر مرتبه از مراتبِ عدد حکمی ویژۀ خود دارد.

احکام عمومی منازل راه خدا

۱. حضور هر یک از مقامات در جمیع مقامات

بر اساس تشکیکی بودن فیضِ اطلاقی حق، هر یک از مقامات در جمیع مقامات حضور دارد، در مراتب بالا حقیقتش و در مراتب پایین رقیقتش.

ملا عبدالرزاق کاشانی گوید:

«ترتّب هذه المقامات و اندراج بعضها تحت بعض کترتب الانواع و الاجناس و اندارج بعضها تحت بعض، فللعالی صورۀ فی السافل و للسافل رتبۀ فی العالی لا کترتب مراقی السلّم حتّی لا یکون صاحب العالی علی السافل ... کما ذکر فی التوبۀ ...» [۱]؛

«ترتیب این مقامات و قرار گرفتن برخی از آنها در تحت بعضی دیگر همانند ترتیب انواع و اجناس است که بالایی صورتی در زیرین دارد و زیرینی رتبه و درجه‌ای در بالایی دارد و نه همانند پله‌های نردبان که کسی که بر پلۀ بالاتر است، روی پلۀ پایین قرار ندارد. این مطلب را در مورد توبه توضیح دادیم و مثال زدیم».

کاشانی در توضیح مطلب فوق حضور مراتب توبه را در همۀ مراتب برای نمونه می‌آورد و می‌نویسد:

«ان اصل التوبۀ فی البدایات: الرجوع عن المعاصی بترکها و الاعراض عنها.

و فی الابواب: ترک الفضول القولیۀ و الفعلیۀ المباحۀ و تجرید النفس عن هیآت المیل الیها و بقایا النزوع الی الشهوات الشاغلۀ عن التوجه الی الحقّ.

و فی المعاملات: الاعراض عن رؤیۀ فعل الغیر و الاجتناب عن الدواعی و افعال النفس برؤیۀ افعال الحق.

و فی الاخلاق: التوبۀ عن ارادته و حوله و قوّته.

و فی الاصول: الرجوع عن الالتفات الی الغیر و الفتور فی العزم.

و فی الاودیۀ: الانخلاع عن علمه بمحو علمه فی علم الحق و التوبۀ عن الذهول عن الحق فی حضوره و لو طرفۀ عین.

و فی الاحوال: عن السلوّ عن المحبوب و الفراغ الی ما سواه و لو الی نفسه.

و فی الولایات: عن الهدوّ بدون الوجد و عن التکدر بالتلوین و الحرمان عن نور الکشف.

و فی الحقائق: عن مشاهدۀ الغیر و بقاء الانیۀ.

و فی النهایات: عن ظهور البقیۀ». [۲]

انواع توبه

  • «توبه در «بدایات»: بازگشت از معاصی به ترک عملی و اعراض از آنها است.
  • توبه در «ابواب»: ترک کارهای بیهوده و گفتارهای بیهودۀ مباح است و دل را از میل به آنها خالی ساختن و از بقایای میل به شهوات که از توجه به حق باز می‌دارد، برهنه ساختن است.
  • توبه در «معاملات»: اعراض از دیدن کاری از غیر حق و پرهیز از انگیزه‌ها و کارهای نفس است، به سبب دیدن کارهای حقّ متعال.
  • توبه در «اخلاق»: دست کشیدن از ارادۀ خود و حول و قوّۀ خویشتن است.
  • توبه در «اصول»: بازگشت از توجّه به غیر حق و سستی در اراده و عزم دیدار یار است.
  • توبه در «اودیه»: برهنه شدن سالک از دانش خویش است، به محو علمش در علم حق متعال و دست کشیدن از فراموشی حق است، در حضور او اگرچه به مقدار چشم بر هم زدنی.
  • توبه در «احوال»: بازگشت از فراموشی محبوب و همچنین از روی به سوی غیر او (حتی خویشتن) داشتن است.
  • توبه در «ولایات»: بازگشت از هُدوّ بدون وجد و از مکدّر شدن به «تلوین» و محروم ماندن از نور کشف است [۳].
  • توبه در «حقائق»: بازگشت از مشاهدۀ غیر حق و باقی ماندن هستی سالک است.
  • و توبه در «نهایات»: ‌بازگشت از ظهور بقیه‌ای از بقایای هستی سالک پس از فناء است.

۲. رعایت حکم هر یک از منازل راه الزامی است

بر اساس تشکیکی بودن فیض اطلاقی حق، هر یک از منازل راه و مراتب سلوک حکمی دارد و رعایت آن لازم است. پس می‌توان گفت:

هر مرتبه از سلوک حکمی دارد

گر حفظ مراتب نکنی زندیقی

بر همین اساس، ممکن است امری در مرتبه‌ای بر سالک واجب باشد و در مرتبۀ دیگر مکروه و یا حتی حرام. چه زیبا گفته‌اند:

«حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَیئَاتُ الْمُقَرَّبِین» [۴]؛

«خوبی‌های نیکان برای مقرّبان زشتی به حساب می‌آید».

زاهدان از گناه توبه کنند

عارفان از عبادت، استغفار

اگر کسی در پی نسبتِ مخصوصی که با امام معصوم علیه السلام داشت، مخاطب به این خطاب گردید که:

«إِنَّ الْحَسَنَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ حَسَنٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَحْسَنُ لِمَکَانِکَ مِنَّا وَ إِنَّ الْقَبِیحَ مِنْ کُلِّ أَحَدٍ قَبِیحٌ وَ إِنَّهُ مِنْکَ أَقْبَح لِمَکانک مِنّا» [۵]؛

«کار نیک از هر کس نیکوست و از تو به علت موقعیتت نسبت به ما نیکوتر است و کار زشت از هر کس زشت است و از تو باتوجه به جایگاهت نسبت به ما زشت‌تر است».

پس چرا سالک راه رفته به مقدار قُربش به حضرت حق مشمول این حکم نباشد؟ در بحث «راهنمای سفر» گفتیم که یکی از علل مهم نیاز به استاد کامل در راه خدا همین نکته است که عدم رعایت احکام خاصّ هر منزل خطر ساز است و گاه خطرْ ابتلای به «تفرعُن» است.

۳. محال بودن طفره

طفره محال است، پس اقامت در مرتبۀ بالاتر بدون اقامت در مرتبۀ پیش از آن محال است. مثلاً اگر کسی بخواهد در عالم عقل اقامت کند، باید حتماً از جمیع مراحل عالم مثال عبور کرده باشد. مراتب سلوک را به ساعات شبانه‌روز تشبیه کرده‌اند که تا ساعتی کاملاً نگذرد، نوبت به ساعت دیگر نمی‌رسد [۶].

۴. ادراک بعضی از خصوصیات مرتبۀ مافوق به صورت «حال» ممکن است.

صرفِ اطلاعِ موقت و حصول مجرد حال و ادراک برخی خصوصیات مرتبۀ مافوق متوقف بر «اقامت» در مرتبۀ مادون نیست. پس ممکن است برای کسی که کاملاً از عالم مثال عبور نکرده، به طور «حال» بعضی از خصوصیات و آثار عالم عقل هویدا گردد [۷]. این مطلب با مطلب قبل می‌توانند به عنوان دو چهرۀ یک حکم از احکام عمومی منازلِ راه مطرح باشند.

۵. اطلاع و کشف اجمالی برای عبور از هر عالمی کافی است.

عبور از هر عالمی مستلزم اطلاع از همۀ آثار و خصوصیات آن عالم نیست. چه بسا ممکن است افرادی از عالم مثال عبور کنند، بدون آنکه مکاشفات صوریه ملکوتیه به طور تفصیل برای آنها رخ دهد، بلکه فقط به واسطۀ خواب‌ها برخی از صورت‌های مثالیه را ادراک کنند یا در خواب، بعضی از امور مثالی از گذشته و آینده برای آنها کشف شود. چنانچه از آیت‌الحق مرحوم حاج میرزا علی قاضی; نقل شده که:

مرحوم شیخ زین‌العابدین سلماسی که از مقربان و افراد بسیار نزدیک مرحوم آیت‌الله سید مهدی بحرالعلوم بوده، تمام مکاشفاتش در خواب بوده است. البته برای عبور از یک عالم، اطلاع و کشف اجمالی بر آثار و خصوصیات آن عالم حتمی است» [۸].

۶. راه یافتن به مرتبۀ بالاتر امکان اصلاح هر مرتبه را فراهم می‌آورد.

اصلاح و تصحیح هر مرتبه فقط در صورتی انجام می‌پذیرد که سالک به مرتبۀ بالاتر راه یابد. جُنید بغدادی گفته است:

«قد ینقل العبد من حال الی حال ارفع منها و قد بقی علیه من التی نقل عنها بقیۀ فیشرف علیها من الحالۀ الثانیۀ فیصلحها» [۹]؛

«بندۀ سالک گاه از حالی به حالِ برتر منتقل می‌شود، با اینکه هنوز از حال قبلی بقیه‌ای مانده و سپس از آن مقام برتر بر مقام قبلی خویش اشراف پیدا کرده و آن را اصلاح می‌کند».

خواجه عبدالله انصاری در مقام تکمیل و نقد سخن جنید گوید:

«و عندی ان العبد لایصحّ له مقام حتی یرتفع عنه ثم یشرف علیه فیصحّحه» [۱۰]؛

«به نظر من برای بندۀ سالک هیچ مقامی هموار نمی‌گردد، مگر زمانی که از آن بگذرد و سپس از بالا آن را تکمیل کند».

پس جنید در حدّ وقوع اتفاقی و یا حداکثری [۱۱] مطلب فوق را ارائه می‌کند و خواجه در حدّ ضرورت و دائماً.

۷. تصحیح نهایات سلوک متوقف بر تصحیح بدایات آن است.

همان‌گونه که اصلاح و تکمیل مراتب مادون در مراتب مافوق انجام می‌گیرد، نهایات سلوک جز با تصحیح بدایات، تصحیح نمی‌شود. خواجه عبدالله انصاری در منازل السائرین می‌نویسد:

«و اعلم انّ العامۀ من علماء هذه الطائفۀ و المشیرین الی هذه الطریقۀ اتفقوا علی انّ النهایات لا تصحّ الاّ بتصحیح البدایات کما انّ الابنیۀ لاتقوم الا علی اساس»؛

«بدان که همۀ علمای عرفان اجماع دارند بر اینکه مراتب پایانی سلوک جز با تصحیح مراتب آغازین، تصحیح نمی‌شود، چنانکه ساختمان‌ها جز بر پایه برپا نمی‌گردد».

و سپس در تفسیر تصحیح بدایات می‌فرماید:

«و تصحیح البدایات هو:

اقامۀ الامر علی مشاهدۀ الاخلاص و متابعۀ السنّۀ و تعظیم النهی علی مشاهدۀ الخوف و رعایۀ الحرمۀ و الشفقۀ علی العالم ببذل النصیحۀ و کفّ المؤونۀ و مجانبۀ کلّ صاحب یفسد الوقت و کل سبب یفتن القلب» [۱۲].

«تصحیح بدایات عبارت است از:

به پا داشتن و امتثال فرمان الهی ـ همان‌گونه که هست ـ با شهود اخلاص و بدون در نظر داشتن پاداش، پیروی از سنّت نبوی، بزرگ شمردن نهی الهی بر شهود ترس از مخالفت، رعایت احترام همه و دلسوزی برای همه، با دریغ نداشتن نصیحت و بار خویش به گردن دیگران نیفکندن، دوری جستن از هر رفیق و همراهی که «وقت» را ضایع می‌سازد و دوری جستن از هر چه مایۀ تشویش دل است».

باری شاید به همین جهت خواجه عبدالله در الهی‌نامۀ خویش گوید:

«الهی همه از انجام ترسند و عبدالله از آغاز».

البته این سخن را معنای دیگری نیز هست که به این بحث مربوط نیست. استاد معتقد بود که سالک به مقدار قوّت یقظه و توبه‌اش، سیرش سرعت و استحکام دارد.

۸. برخی مقامات با همۀ مراتب و مقامات قابل جمع است.

اگرچه مطابق مطلب نخست همۀ مقامات در همۀ مراتب به نحوی حضور دارند، اما این حضور در مورد برخی مقامات روشن‌تر و با تأکید بیشتری است، همانند مراقبه. مراقبه در برخی کتب عرفا در کنار سایر مقامات قرار گرفته، چنانکه در منازل السائرین خواجه عبدالله به عنوان مقام دوم از بخش سوم (معاملات) واقع است. البته اهل فن می‌دانند که مراقبه دارای معنایی عام است که با همۀ مراتب جمع می‌شود و در هر مرتبه معنای خاص خود را دارد [۱۳]. مراقبه از این جهت همانند تقوای الهی است. تقوا همانند توکل مقام خاصی نیست، بلکه با همۀ مراتب و مقامات جمع می‌شود [۱۴].

۹. مجذوب سالک و سالک مجذوب

اهل معرفت گفته‌اند: ما یک سالک داریم و یک مجذوب، و به تعبیر دقیق‌تر یک سالکِ مجذوب داریم و یک مجذوب سالک.

در تفاوت این دو دیدگاه‌هایی مطرح است:

الف. برخی گفته‌اند:

سالک مجذوب ابتدا سلوک می‌کند و سپس جذبه او را می‌رباید و به کمال می‌رسد، ولی مجذوب سالک ابتدا جذبه او را به کمال می‌رساند و سپس سلوک می‌کند. کاشانی گوید:

«ان المحبوب المراد یتخَطَّف بالجذب قبل السلوک فیکون نهایاته قبل البدایات و المحبّ المرید بالعکس» [۱۵]؛

«محبوبِ مقصودِ حق، پیش از سلوک با جذبه ربوده می‌شود و لذا مراتب پایانی سلوکِ او قبل از مراتب آغازین است، ولی محبّ قاصد و مریدِ حقّ برعکس است».

و شاید همین مراد ابوعبید بُسری (به نقل از خواجه عبدالله) است، آنجا که گفته است:

«انّ لِلّه تعالی عباداً یریهم فی بدایاتهم ما فی نهایاتهم» [۱۶]؛

«خدای تعالی را بندگانی دارد که در آغاز سلوکشان مراتب پایانی را بدانها می‌نماید».

بر اساس بطلان طفره چنانکه گذشت، باید گفت: این‌گونه تعبیرات یا غلط است و یا همراه با مسامحه است و حق تعبیری است که ذیلاً نقل می‌کنیم.


ب. شیخ نجم‌الدین رازی در کتاب نفیس مرصاد العباد چنین آورده است:

«روندگان این راه دو قسمند: سالکان و مجذوبان. مجذوبان آنهایند که ایشان را به کمند جذبه بربایند و بر این مقامات به تعجیل بگذرانند، در غلبات شوق اطلاعی زیادتی ندهند، بر احوال راه، شناخت مقامات و کشف آفات و آنچه بر راه باشد ـ از خیر و شرّ و نفع و ضرر ـ اینها را کاملاً مطّلع نسازند و شیخی و مقتدایی را هم نشایند.

و سالک کسی باشد که گرچه او را به کمند جذبه برند، اما به سکونت و آهستگی برند و در هر مقام احوال خیر و شرّ و صلاح و فساد راه بر او عرضه می‌کنند و گاه در راه و گاه در بیراه می‌برند تا بر راه و بیراه وقوفی تمام یابد تا دلیلی و راهبری جماعتی دیگر را شاید» [۱۷].

از این عبارت خواجه نجم‌الدین رازی مطالب زیر برداشت می‌شود:

  • ۱. سالک و مجذوب هر دو سلوکی و جذبه‌ای دارند.
  • ۲. سلوک سالک به آهستگی و سلوک مجذوب به تعجیل است.
  • ۳. راهنمای سفر جز سالک مجذوب ـ و نه مجذوب سالک ـ نخواهد بود [۱۸].

ج. کاشانی در اصطلاحات الصوفیه در تعریف جذبه گفته است:

«هی تقریب العبد بمقتضی العنایۀ الالهیۀ المهیئۀ له کل ما یحتاج الیه فی طی المنازل الی الحق بلا کلفۀ و سعی» [۱۹]؛

«جذبه عبارت است از اینکه خداوند به اقتضای عنایتش هر آنچه را که بنده در طی مسیر به سوی او نیازمند است، بدون رنج تلاشی برای او آماده سازد».


و در تعریف مجذوب گفته است:

«المجذوب: من اصطنعه الحق لنفسه و اصطفاه لحضرۀ انسه و طهّره بماء قدسه فحاز من المنح و المواهب مافاز بجمیع المقامات و المراتب بلا کلفۀ المکاسب و المتاعب» [۲۰]؛

«مجذوب کسی است که خداوند او را برای خویش ساخته و پرداخته است و برای محضرِ انسش برگزیده و با آب «قدس» او را تطهیر نموده است و لذا او با عطایای خدادادی به همۀ مقامات و مراتب سلوک بدون رنج راه رسیده است».

این دو تعبیر به آنچه از «مرصاد العباد» نقل کردیم، نزدیک‌تر است. پس باید گفت کاشانی از رأی خویش در شرح منازل السائرین عدول کرده، یا باید عبارت او را در شرح منازل بر خلاف ظاهرش توجیه کرد.

دو تذکر

۱. انسان نباید به امیدِ جذبۀ ابتدایی بنشیند و دست به سلوک نزند، زیرا:

  • اولا: تعداد مجذوبین سالک بسیار اندک است.
  • ثانیا: ظاهراً عمل اختیاری خاصی برای اینکه انسان مجذوب بشود و با جذبه طی طریق کند، وجود ندارد، بلکه خداوند برخی بندگانش را به خاطر جهت یا جهاتی که بر ما مخفی است، با جذبه می‌رباید.
  • ثالثا: سالکِ مجذوب از مجذوب سالک بهتر و قوی‌تر است. مجذوب قدرت دستگیری ندارد، ولی سالکِ مجذوب پس از کمال می‌تواند دستگیری کند.

۲. سالک از ابتدا با جذبه راه می‌پیماید.

حافظ گوید:

تا که از جانب معشوق نباشد کششی

کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

البته خیال می‌کند خود راه می‌پیماید، تا می‌رسد به جایی که می‌خواهد از «خود» بگذرد و به مقام لقا‌ و فنا واصل گردد. اینجاست که شهوداً می‌فهمد و می‌یابد که اتحاد متحرک و محرک ممکن نیست و

«لکل متحرک محرّک غیره» [۲۱] و لذا کار را به خدای خویش وا می‌گذارد.

تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار

که رحم اگر نـکند مدّعی، خدا بکند

(دیوان حافظ)

آری:

تـو بنـدگی چو گدایان بـه شرط مزد مکن

که خواجه خود هنر بنده‌پروری داند [۲۲]

و خدای رحیم هم با جذبه کارِ او را یکسره می‌کند.

«جذبۀ من جذبات الرحمن توازی عبادۀ الثقلین» [۲۳]؛

«یک جذبه از جذبه‌های پروردگار با تمامی عبادتِ جن و انس همسنگی می‌کند».

۱۰. تشابه آغاز و انجام سلوک

اهل معرفت گویند: «النهایات هی الرجوع الی البدایات» این مطلب از جنید بغدادی مأثور و سپس در نزد همه عارفان مقبول است [۲۴]. کاشانی در شرح آن گوید:

«فکل ما فی النهایۀ له صورۀ فی البدایۀ الاّ ان بین الصورتین بوناً بعیداً فان المبتدی یفعل ما یفعل بنفسه و المنتهی یفعل ما یفعل بالحق» [۱۰]؛

«هر چه در پایان است، صورتی در آغاز دارد، جز اینکه میان صورت پایانی و آغازین فاصله بسیار است، زیرا سالکِ مبتدی هر آنچه می‌کند، «خود» می‌کند و عارف کامل هر آنچه می‌کند، «خدا» می‌کند».

خواجه عبدالله مغربی معروف به خواجه حوراء چه عالی در رسالۀ «نور وحدت» می‌گوید:

«ای سید! عارفی رفیع مرتبه می‌فرمود که:‌ درویشی تصحیح خیال است. یعنی غیر حق در دل نمانَد، الحق خوب فرمود» [۲۶].

آری، درویشی، تصحیح خیال است.

درویشی، بازگرداندن مال است به صاحبش.

درویشی، دست از دزدی برداشتن و در امانت خیانت نکردن است.

درویشی، واقع‌بینی و استجابت دعای «اللهم ارنی الاشیاء کما هی»[۲۷] است.

به تعبیر یکی از اساتید: [۲۸]

عارف که به کمال می‌رسد، یعنی به جایی می‌رسد که می‌بیند و می‌یابد: «خداست و بس و دارد خدایی‌اش را می‌کند».

۱۱. اشتراک سالکان در مقامات اصلی و تفاوتشان در مقامات فرعی است.

سالکان در طی امهات مقامات شریک‌اند، اما مقامات جزئی لزوماً عمومی نیست. کاشانی گوید:

«و بعضهم لایلوی الی بعض المقامات دون بعض لخصوصیۀ فی استعداده و بعضهم لایلبث فی بعضها لذلک ایضاً و بعضهم لایقع فی السکر و الهیمان لقوۀ استعداده و بعضهم لایصحو و علی هذا یتفاوت نهایاتهم» [۱۵]؛

«برخی سالکان به سوی برخی مقامات میل نمی‌کنند و این به علت ویژگی خاصی است که در استعداد آنهاست و بعضی دیگر از آنان از همین‌رو، در برخی مقامات درنگ نمی‌کنند و گروهی از سالکان هیچ‌گاه در مستی و بی‌خودی به علت قوت استعدادشان واقع نمی‌شوند و برخی دیگر از «محو» به «صحو» نمی‌آیند و بر این اساس نهایت سلوکشان تفاوت می‌پذیرد».

کاشانی بر همین اساس ترتیب منازل السائرین خواجه عبدالله را بر پایۀ حال نوع سالکان می‌داند، یعنی سالکی که «در درجات استعداد متوسط و به حَسَب فطرت تامّ و مبتلا به موانع و آزمون‌های هر نشئۀ است» [۲۲].

۱۲. انواع سقوط سالک

همان‌گونه که «صعود» سالک ممکن است با تعجیل انجام شود که «جذبه» نامیده می‌شود یا به صورت عادی که «سلوک» نامیده می‌شود، «سقوط» سالک هم که اصطلاحاً «استدراج» نامیده می‌شود، گاه به تعجیل است و سالک یک‌باره به اسفل سافلین برمی‌گردد و گاه به تدریج و آهسته و آرام.

بستگی دارد علت سقوط سالک چه باشد، گاه علت سقوط آن قدر در اسقاط سالک قوی است که به طرفۀ العینی سالک را به اسفل درکاتِ بُعد می‌فرستد و گاه در آن حدّ قوی نیست و آهسته و به تدریج سالک را به «استدراج» می‌کشد.

باید دانست که قسم دوم پرخطرتر است، زیرا در بسیاری از مواقع سالک خود نمی‌فهمد که عقبپ‌گرد دارد و به محفوظات و متخیلاتش سرگرم و خوش است. به تعبیر قرآن:

«سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لا یعْلَمُونَ * وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیدِی مَتِینٌ» [۳۱]؛

«به تدریج از جایی که نمی‌دانند گریبانشان را خواهیم گرفت و به آنان مهلت می‌دهم که تدبیر من استوار است».

پانویس

۱. شرح منازل السائرین، ص۲۴.

۲. شرح منازل السائرین، ص۱۶.

۳. وجد و تلوین، از اصطلاحات عرفان است که باید در جای خود شرح داده شود.

۴. بحارالانوار، ج۲۵، ص۲۰۵.

۵. شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۸، ص۲۰۵.

۶. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۵ و ۶۶؛ اوصاف الاشراف، ص۴۷.

۷. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶.

۸. رساله سیر و سلوک منسوب به بحرالعلوم، ص۶۶.( پاورقی)

۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۵.

۱۰. همان.

۱۱. اگر «قد» را برای تکثیر دانستیم.

۱۲. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۸ و ۱۹.

۱۳. مهر تابان، ص۵۳.

۱۴. المیزان، ج۲، ص۵۷.

۱۵. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۷.

۱۶. همان، ص۱۴.

۱۷. مرصاد العباد، ص۲۱۲.

۱۸. قیصری در مقدمه فصوص برعکس این مطلب عقیده دارد و شیخی و راهنمایی سفر را از آن مجذوب سالک می‌داند.

۱۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۳۹.

۲۰. همان، ص۷۷.

۲۱. قاعده‌ای است مسلم که در فلسفه اثبات می‌شود.

۲۲. همان.

۲۳. لب اللباب، ص۱۰.

۲۴. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۲۵.

۲۵. همان.

۲۶. عوارف المعارف، ص۷ـ۱۱.

۲۷. عوالی اللئالی، ج۴، ص۱۳۲.

۲۸. استاد آیت‌الله حسن‌زاده آملی دام ظلّه که به حق از نوادر عصر ما به شمار می‌روند.

۲۹. شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۷.

۳۰. همان.

۳۱. اعراف/۱۸۲.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۴۷
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۲۴۲ تا ۲۷۱

شاکله‌ها گوناگون است و هر کس بر اساس شاکله و ساختار وجودی خویش عمل می‌کند و بر همین اساس نمی‌توان برای سلوک، نسخه‌ای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد؛ بلکه انسانی کامل لازم است که بر اساس شاکله‌ها و نفوس گوناگون افراد، هر کس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاکله‌اش راهنمایی کرده و به مقصد برساند.

فهرست

ضرورت راهنمای سفر

عرفاً برای اثبات ضرورت راهنما در سفر الی الله تلاش فراوانی کرده و ادلۀ گوناگونی اقامه نموده‌اند که طرح و بررسی همۀ آنها میسّر نبوده و مثنوی را هفتاد من کاغذ می‌کند. فقط شیخ نجم‌الدین رازی در کتاب مرصاد العباد ۱۰ دلیل اقامه کرده است [۱]. ادلۀ این مطلب را می‌توان به دو بخش عقلی و نقلی و ادله نقلی را می‌توان به دو بخش قرآنی و روایی تقسیم نمود.

به برخی از این ادله اشاره می‌کنیم:

۱. رجوع جاهل به عالم

سالک نسبت به راه خدا جاهل است و انسان کامل عالم و رجوع جاهل به عالم فطرتاً، عقلاً و نقلاً مسلّم است، پس سالک باید به عارف کامل رجوع کند و از او راهنمایی بطلبد. صغرای این قیاس روشن است و کبرای آن نیز توضیح زیادی نمی‌طلبد، فقط باید به ادلّۀ نقلی ضرورت رجوع جاهل به عالم اشاره‌ای کنیم، زیرا از نظر عقلی مطلب مسلّم است و هیچ‌کس در آن شکّی ندارد و لذا اوامر وارد شده در دستورات دینی در این زمینه همه ارشادی‌اند، یعنی بر همان حکم عقل تأکید و تأیید می‌ورزند. آیات و روایات در این زمینه بسیار است که به بعضی اشاره می‌کنیم.

  • الف: «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»[۲]؛
  • «پس اگر نمی‌دانید از آنان که می‌دانند و به یاد دارند بپرسید».
  • ب: «یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یأْتِکَ فَاتَّبِعْنِی أَهْدِکَ صِرَاطًا سَوِیا»[۳]؛
  • «ای پدر، به راستی که من از علم بهره‌ای دارم که تو نداری. پس از من پیروی کن تا تو را به راه راست هدایت نمایم».
  • ج: در کتاب کشف الغمّه از امام سجاد علیه السلام روایت می‌کند که ایشان فرمود:
  • «هَلَک مَنْ لَیس لَه حَکیمٌ یرْشِدُه»[۴]؛
  • «هر کس استاد حکیمی که دائماً او را راهنمایی کند، نداشته باشد، هلاک می‌گردد».

۲. سهولت سلوک

تجربه نشان داده است که فقط سالکِ بیعت کرده با راهنمای کامل است که به راحتی از کریوه‌های راه می‌گذرد و به مقصد می‌رسد. عرفا در این زمینه داستان‌ها دارند؛ به یکی اشاره می‌کنیم:

نجم الدین رازی در مرصاد العباد گوید:

«... پس شیخ مرغ‌صفت است باید که مرید را بر پر و بال خود بنهد و مسافت‌های بعید که عمرها به خودی خود قطع نتوانستی کرد، بر شهپر همت شیخ به اندک روزگار قطع کند و در عالمی که طیران نتوانستی کرد، به تبعیت شیخ طیران کند. این ضعیف در خوارزم سالکی دیدم که او را شیخ ابوبکر می‌گفتند. از خراسان از ولایت جام بود و یکی از جمله مجذوبان حق بود. شیخی معین نداشت، اما به تصرّفات جذباتِ حق، مقامات عالی یافته بود و از پسِ عقبات عظیم گذشته بود و قطع مسافت‌ها کرده، با این ضعیف در بیان مقامی از مقامات سخن می‌راند. می‌گفت: بعد از آن که چهل و پنج سال سیر کرده بودم، بدین مقام رسیدم. از صعوبت احوال این مقام دو سال خون شکمم پدید آمد و بسی خون خوردم و جان دادم از راه صورت و معنی تا حق‌ تعالی مرا از این مقام عَبْره داد. این ضعیف با شیخ خود سلطان طریقت و مقتدای حقیقت مجدالدین بغدادی۲ باز گفت، بر لفظ مبارک او رفت که هرگز کس قدر مشایخ نشناسد و حق ایشان نتواند گذارد ‌و ما را مریدان هستند که به دو سال دادِ سلوک این راه از مبتدای طریقت تا نهایت بداده‌اند و چون بدین مقام رسیده‌اند به یک روز یا دو روز از این مقام ایشان را عبور داده‌ایم که چنان عزیزی بعد از مجاهدۀ چهل و پنج ساله و مجذوبی حق، دو سال در این مقام همی ماند و آن همه رنج بیند» [۵] .

به مقدار صحت و سقم این داستان کاری نداریم، فقط خواستیم نمونه‌ای آورده باشیم و عبارت کتاب را نقل کردیم تا هم بر نکات عرفانی و ادبی تحفّظ شده‌ باشد و هم خوانندگان محترم با شیوه‌های نگارشی کتب قدیم عرفان آشنا شوند.

۳. گذر از امتحانات

در راه خدا لغزش‌گاه‌ها و امتحانات، بسیار است و سالک به آنها و راه گریز از آنها ناآشناست، استادی کامل و راهنمایی راه‌رفته می‌باید که دست سالک را بگیرد و از مهالک و آزمون‌ها نجات بخشد [۶]. برای نمونه:

می‌گویند:

یکی از شاگردان معروف مرحوم سیداحمد کربلایی; در نجف در برهه‌ای از سلوک خود احساس می‌کند که به کمال رسیده است و نیازی به استاد ندارد و بر همین اساس مدتی به خدمت استاد نمی‌رود. روزی با خود فکر می‌کند که اگرچه ما دیگر نیازی به استاد نداریم، اما از باب تشکر از زحمات گذشته خوب است سلامی خدمتشان عرض کنیم و با همین نیت راه منزل استاد را در پیش می‌گیرد. به منزل که می‌رسد می‌بیند درب منزل و درب اتاق روبه‌رو هر دو باز است و مرحوم سید احمد در انتهای اتاق به هیئت منتظران نشسته است، ولی تا چشمش به این شاگرد می‌افتد شروع به توهین می‌کند و با اهانت‌های آبدار او را مخاطب می‌سازد.

این شاگرد می‌گوید: ابتدا خیال کردم در آدرس منزل اشتباه کرده‌ام، اما با کمی دقت فهمیدم درست آمده‌ام، خانه خانۀ استاد و این سید به ظاهر بی‌ادبِ اهانت‌کننده هم کسی جز استاد نیست. به هر حال، هرچه نزدیک‌تر می‌شدم، صدای ایشان هم بلندتر می‌شد تا مجبور به عقب‌نشینی شدم و برگشتم، ولی ایشان به بدگویی خود ادامه می‌دادند و من تا اواسط کوچه صدای ایشان را می‌شنیدم. حیران و سرگردان در حالی ‌که عمیقاً در خود فرو رفته بودم به سوی حرم مطهر امیرمؤمنان علیه السلام حرکت کردم، اما هنوز به درب مطهر صحن نرسیده بودم که آن حال شیطانی از من گرفته شد و فهمیدم که فرسنگ‌ها با کمال فاصله دارم. من کجا و کمال کجا! باز به طرف منزل استاد برگشتم. به درب منزل که رسیدم دیدم مرحوم سید احمد حیاط را آب پاشی کرده است و منتظر قدوم من درب منزل ایستاده تا وارد شدم و سلام کردم؛ با روی خوش و لبخند جواب سلامم را داد و فرمود: بیا جانم؛ حالا آدم شدی.

آری استاد کامل و راهنمای راه این‌گونه است که به تعبیر امیرالمؤمنین صلواة الله علیه در وصف پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم:

«طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَی مَوَاسِمَهُ یضَعُ ذَلِکَ حَیثُ الْحَاجَۀ إِلَیهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْی وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَۀ بُکْمٍ مُتَتَبِّعٌ بِدَوَائِهِ مَوَاضِعَ الْغَفْلَۀ وَ مَوَاطِنَ الْحَیرَۀ ...»[۷]؛

«پیامبر طبیبی است که همراه طبّ خود در میان مریضان همواره گردش می‌کند، مرهم‌ها و ابزارهای پزشکی خود را محکم و آماده ساخته است تا هر کجا نیاز باشد از آنها استفاده کند. جای استفادۀ آنها قلب‌های کور و گوش‌های کر و زبان‌های لال است. این طبیب، با درمان خود در پی مواضع غفلت و جایگاه‌های سرگردانی و حیرت می‌گردد تا با داروی خویش آنها را معالجه کند».

بسیاری از شاگردان مرحوم ملا حسینقلی همدانی و مرحوم قاضی از اساتید زبدۀ علوم اسلامی و مجتهدان به نام بوده‌اند. در میان آنان به نام کسانی همانند آیات عظام:

سید جمال گلپایگانی، سید احمد کربلایی، شیخ محمدعلی نجف‌آبادی، علامه طباطبایی، شیخ محمدتقی آملی، حاج شیخ محمدتقی بهجت، حاج سید حسن مسقطی، حاج سید محمدحسن الهی برادر علامه طباطبایی و ... [۸] برمی‌خوریم.

برخورد اینان با استادشان همانند برخورد عبد با مولی و عاشق با معشوق بوده است و چنان با دیدۀ اعجاب در او می‌نگرند که آدمی از این همه تقدیس و اعتقاد و احترام به حیرت می‌افتد. به عقیدۀ بنده هر یک از توهین‌های مرحوم سید احمد کربلایی به آن سالک گرفتار که باعث رهیدن او از انانیت و رسیدن او به کعبۀ مقصود شد، از هزاران ذکر و دعا که امثال بنده بگوید در میزان پروردگار سنگین‌تر و با ارزش‌تر است. البته این نکته قابل تذکّر است که حال آن سالک گرفتار جز با تندی در حدّ توهین که او را به شدّت به تعجبّ و تفکّر وادارد، قابل اصلاح نبوده است. اصولاً عارفان مؤدب‌ترین و خوش‌اخلاق‌ترین انسان‌هایند، ولی جرّاحِ ماهر هم گاهی می‌بُرد و یا می‌سوزاند و پدر هم گاه چاره‌ای جز تنبیه بدنی نمی‌یابد.

۴. سلوک با چشم باز

هر یک از مراحل سلوک آدابی دارد که بدون دانستن و عمل به آن آداب، گذر از آن مرحله محال یا دشوار است و فقط استاد آگاه می‌تواند سالک را از این مراحل ترقی دهد.

بسیاری از اذکار در مرحله‌ای مفید و در مرحلۀ دیگر مضر است. بسیاری از کارها برای مبتدی واجب و برای منتهی مکروه و یا حرام است[۹] و سالک از همۀ اینها بی‌خبر است و کامل بر همۀ اینها آگاه است. کسی که راهنما ندارد بسیار با سختی راه می‌پیماید، زیرا به وظیفۀ خود در مراحل راه آشنا نیست و با تجربه‌کردن راه‌های گوناگون و خون دل خوردن باید از هر مرحله بگذرد و چه بسا همین زحمات موجب کوتاهی عمر او و فشارهای سخت جسمانی می‌گردد.

استاد که از شاگردان عالی‌مقام عارف وارسته مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی بودند، دربارۀ زحماتی که استادشان در این زمینه متحمل شده‌اند، می‌نویسند:

«ایشان بالاخره به مقصد رسیده و دارای توحید ذاتی الهی شدند، ولی با چه خون دل‌ها و مشکلات که رفقا و ارادتمندان همدانی ایشان فقط می‌دانند. تازه ایشان در عنفوان رشد و کمال روحی و تازه به ثمر نشستن درخت تجرد تام و توحید کامل یعنی در سنّ ۵۹ سالگی رحلت نمودند، که اگر تحقیقاً در سلوک خود به استاد کاملی می‌رسیدند، تمام این مشکلات را از جلوی راه ایشان بر می‌داشت و مرگشان را مانند سایر بزرگان مانند مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانیو حاج شیخ محمد بهاری همدانی و حاج میرزا علی آقا قاضی از هفتاد به بالا و هشتاد می‌رسانید»[۱۰].

نمونه‌ای از این فشارها را استاد در جریان معاینۀ دکتر قلب در تهران از ایشان بیان کرده‌اند[۱۱]. ایشان بعد از رسیدن به کمال می‌فرموده‌اند:

«راه این قدر سخت نبود که من رفتم و اگر بخواهم دوباره بروم، خیلی آسان‌تر طی می‌کنم»[۱۲].

۵. ربط با استاد خاص

سالک برای گرفتن فیوضات قلب استاد خاص یعنی ولی مطلق هر زمان، همانند حجة بن الحسن المهدی ـ ارواحنا فداه ـ در این زمان، نیاز به اتصال با قلب استاد عام یعنی انسان کامل دارد[۱۳]. اگر امام معصوم علیه السلام دربارۀ مسائل ظاهری به اصحاب خویش با عتاب بفرماید:

«مَنْ یحْتَمِلُ مِثْلَ مَا یحْتَمِلُ ذَرِیح»[۱۴]؛ «کیست از میان شما که بتواند تحملی همانند تحمل ذریح مُحاربی داشته باشد».

آیا دربارۀ اسرار و حقائق می‌توان گفت: همه مستقیماً با قلب قوی ولی الله مطلق در ارتباطند. اگر چنین است، چرا برخی از این مدعیان ارتباط و اتصال قلبی با حضرت، در اولیات معرفت بلکه اخلاق اسلامی مانده‌اند؟! نه روحشان دارای پرواز است و نه راهشان با راه امام همساز است. البته مقصود این نیست که انسان شیعی، بلکه مسلمان نمی‌تواند با ولی زمان در باطن ارتباط برقرار کند؛ هر انسانی به قدر اعتقاد خویش می‌تواند با قطب عالم مرتبط باشد، بلکه سخن در این است که پاره‌ای معارف به علت ضعف قابل نمی‌تواند مستقیماً به افراد برسد و در حقیقت قلب استاد عام در حکم ژنراتورهای ضعیف‌کنندۀ ولتاژ عمل می‌کند و به شاگردانش فیض می‌رساند[۱۵].

۶. دلالت آیات و روایات

آیات و روایات بسیاری به نحو عموم یا خصوص بر ضرورت استفاده از راهنمای کامل در سفر راه خدا دلالت دارد. به برخی پیش از این اشاره شد و به بعضی دیگر هم اینک اشاره می‌کنیم:


الف: داستان موسی و خضر علیهما السلام که در قرآن به تفصیل آمده است، دال بر ضرورت راهنما در صراط حق و راه کمال است. عرفا در تفسیر و استخراج نکات این داستان سخن‌ها دارند. این داستان در آیات ۶۰ تا ۸۲ از سوره کهف آمده است. این دو آیه در تبیین مقصود ما کافی است:

«فَوَجَدَا عَبْدًا مِنْ عِبَادِنَا آتَینَاهُ رَحْمَۀ مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْمًا * قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا»؛

«تا بنده‌ای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود بدو دانشی آموخته بودیم. موسی به او گفت: آیا تو را بر این اساس که از دانشی و بینشی که آموخته شده‌ای به من یاد دهی پیروی کنم؟»

بر همین اساس، اهل معرفت از استاد کامل به «خضر راه» تعبیر کرده‌اند.


ب: امیرالمؤمنین و سلطان العارفین صلواةالله علیه در وصیتش به کمیل می‌فرماید:

ِ«...اللَّهُمَّ بَلَی لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّۀ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَینَاتُهُ وَ کَمْ ذَا وَ أَینَ أُولَئِکَ وَ اللَّهِ الْأَقَلُّونَ عَدَداً وَ الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللَّهِ قَدْراً یحْفَظُ اللَّهُ بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَینَاتِهِ حَتَّی یودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ یزْرَعُوهَا فِی قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ هَجَمَ بِهِمُ الْعِلْمُ عَلَی حَقِیقَۀ الْبَصِیرَۀ وَ بَاشَرُوا رُوحَ الْیقِینِ وَ اسْتَلَانُوا مَا اسْتَوْعَرَهُ الْمُتْرَفُونَ وَ أَنِسُوا بِمَا اسْتَوْحَشَ مِنْهُ الْجَاهِلُونَ وَ صَحِبُوا الدُّنْیا بِأَبْدَانٍ أَرْوَاحُهَا مُعَلَّقَۀ بِالْمَحَلِّ الْأَعْلَی أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاۀ إِلَی دِینِهِ آهِ آهِ شَوْقاً إِلَی رُؤْیتِهِم»[۱۶]؛

«بلی! زمین از کسی که برای خدا با دلیل و برهان قیام کند، خالی نمی‌ماند، حال یا آشکار و مشهور است و یا ترسان و پنهان، و این بدین جهت است که دلیل‌های روشن الهی از بین نرود. ولی اینان چه مقدارند؟ و کجایند؟ به خدا سوگند که اینان بسیار کم‌اند، ولی در نزد پروردگار بسیار گران‌قدرند. خدا به وسیلۀ آنان دلیل‌ها و بینات خود را حفظ می‌کند تا آنان بینات الهی را در نزد همانندان خود به ودیعه بسپارند و در قلوب آنان بکارند. دانش با بینایی حقیقی به آنان یکباره رو آورده است و جوهرۀ یقین را با جان خود مسّ کرده‌اند و آنچه را که خوشگذران‌های نازپرورده سخت و ناهموار داشتند، آنان نرم و هنجار انگاشتند و به آنچه نادانان از آن در وحشت و ترس بودند انس گرفتند و خو کردند و با بدن‌هایی ‌که روح‌های آنها به بلندترین قلۀ عالم بالا آویخته است، در دنیا زندگی کردند. آری اینان جانشینان خدا بر روی زمین و دعوت‌کنندگان به سوی دین اویند، آه آه! که چه مشتاق دیدارشانم».


شواهد گوناگونی در این کلام هست که دلالت دارد، مراد از این گونه انسان‌ها فقط ائمه اطهار: نیست که به برخی اشاره می‌کنیم:

  • ۱. از آغاز حدیث برداشت می‌شود که این انسان‌ها مصادیق «عالم ربّانی» هستند و روشن است که این عنوان نه در لغت و نه در عرف دین منحصر در امامان معصوم نیست و انصراف هم بدون دلیل است و اطلاق محکَّم است.
  • ۲. امام فرمود:
  • این انسان‌ها حقایق دریافتی خود را در قلوب اشباه و نظایر خود می‌کارند و روشن است که برای ائمه: شبیه و نظیری یافت نمی‌شود[۱۷].

  • حضرت در جای دیگر فرموده است:
  • «لَا یقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّۀ أَحَد»[۳۶۵]؛ «هیچ‌کس از این امت با آل محمد قابل مقایسه نیست».

  • ۳. صفاتی که برای این‌گونه انسان‌ها بیان شده، از صفات ویژه و خصائل مخصوص ائمه اطهار: نیست، اگرچه آنان در تمامی این صفات پیشگام و اسوۀ دیگرانند.

ج: علی علیه السلام در نهج البلاغه در تفسیر آیۀ «...یسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ* رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَۀ وَ لا بَیعٌ عَنْ ذِکْرِ اللَّه»[۱۸] می‌فرماید:

«... وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلَاؤُهُ فِی الْبُرْهَۀ بَعْدَ الْبُرْهَۀ وَ فِی أَزْمَانِ الْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ فَاسْتَصْبَحُوا بِنُورِ یقَظَۀ فِی الْأَبْصَارِ وَ الْأَسْمَاعِ وَ الْأَفْئِدَۀ یذَکِّرُونَ بِأَیامِ اللَّهِ وَ یخَوِّفُونَ مَقَامَهُ بِمَنْزِلَۀ الْأَدِلَّۀ فِی الْفَلَوَاتِ مَنْ أَخَذَ الْقَصْدَ حَمِدُوا إِلَیهِ طَرِیقَهُ وَ بَشَّرُوهُ بِالنَّجَاۀ وَ مَنْ أَخَذَ یمِیناً وَ شِمَالًا ذَمُّوا إِلَیهِ الطَّرِیقَ وَ حَذَّرُوهُ مِنَ الْهَلَکَۀ وَ کَانُوا کَذَلِکَ مَصَابِیحَ تِلْکَ الظُّلُمَاتِ وَ أَدِلَّۀ تِلْکَ الشُّبُهَات»[۱۹]

تا آخر که بسیار پرمغز است.

«... و همواره برای خداوند ـ که نعمت‌هایش پایدار باد ـ در پاره‌ای از زمان بندگانی بوده‌اند که خداوند در اندیشه‌هایشان با آنان راز می‌گوید و در باطن خردشان با آنان به سخن می‌نشیند و بدین جهت آنان چراغ نورانی بیداری را در چشم‌ها و گوش‌ها و دل‌ها برافروختند و ایام الله را یادآور ساختند و از جایگاه رفیع پروردگار مردم را ترساندند. اینان مانند راهنمایان در بیابان‌های خشک‌اند که هر کس به راه مستقیم رود، راهش را می‌ستایند و به رستگاری بشارتش می‌دهند و هر کس به چپ یا راست منحرف گردد، راهش را نکوهش کرده از هلاکت بیمش می‌دهند و به حق، آنان چراغ‌های تاریکی‌هایند و راهنمایان در شبهه‌ها و گمراهی‌ها».

ظهور این سخنان در عدم انحصار این‌گونه انسان‌ها در معصومین، به قدری قوی و روشن است که نیازی به شاهد ندارد.


د: امام سجاد علیه السلام در دعای مکارم الاخلاق (دعای بیستم صحیفه) می‌فرماید:

«وَ وَفِّقْنِی لِطَاعَۀ مَنْ سَدَّدَنِی وَ مُتَابَعَۀ مَنْ أَرْشَدَنِی»؛

«خدایا! مرا بر اطاعت هر آن کس که مرا در راه تو تقویت می‌کند، موفق ‌دار و توفیقم ده که از آن کس که مرا ارشاد می‌کند، پیروی کنم».

۷. تفاوت شاکله‌ها

شاکله‌ها گوناگون است و هر کس بر اساس شاکله و ساختار وجودی خویش عمل می‌کند و بر همین اساس نمی‌توان برای سلوک، نسخه‌ای جامع و همگانی پیچید و به دست همه داد؛ بلکه انسانی کامل لازم است که بر اساس شاکله‌ها و نفوس گوناگون افراد، هر کس را از دریچۀ نفس خویش و بر اساس شاکله‌اش راهنمایی کرده و به مقصد برساند.

خداوند در حدیثی قدسی می‌فرماید:

«برخی از بندگانم را با فقر نگه می‌دارم و برخی را با غنا و بی‌نیازی که اگر گروه نخست را غنا و گروه دوم را فقر دهم ایمانشان مستقیم نمی‌ماند »[۲۰].

انسان کامل ولی الله است و به رنگ خدایی رنگ شده است و بدین جهت او هم با سالکین الی الله دقیقاً به همین گونه رفتار می‌کند؛ یعنی با هر کس بر اساس شاکله و کشش و اندازۀ او برخورد می‌کند.

کسانی که با روایات اهل بیت: آشنایند به خوبی می‌دانند که این روایات از نظر سطح مطالب و بلندای محتوا یکسان نیستند. این اختلاف محتوا عوامل متعددی دارد، ولی عمده‌ترین عامل آن همان اختلاف مخاطبان از نظر استعداد و کشش و فهم و قدرت تعقل یا شهود است.

ائمۀ اطهار: خود به این مطلب تصریح و تاکید کرده‌اند. همین نکتۀ مهم روشنگر علت اختلاف دعاهای آن بزرگواران با روایاتشان می‌باشد. به این مطلب مرحوم ملکی تبریزی و شاگردش خمینی کبیرتصریح کرده‌اند [۲۱].

۸. تأثیر نَفْس و نَفَس

تأثیر نَفْس و نَفَس استاد در تربیت سالک قابل انکار نیست. عرفا از این مطلب به «تلقین ذکر از دست مبارک کامل» تعبیر کرده‌اند. بسیار تفاوت است میان سالکی که خودسر و بدون مربی کامل به سیر پرداخته و سالکی که خود را تحت هیمنۀ ولایت انسانی کامل و از خودرسته و به خدا پیوسته قرار داده و با کمک نفس نفیس استاد کریوه‌های راه را می‌پیماید. گویند:

شخصی خدمت علامه طباطبایی رحمةالله علیه رسید و از ایشان دستور خواست. مرحوم علامه فرمودند: به مدت یک اربعین در بین الطلوعین ۱۰۰۰ مرتبه ذکر شریف تهلیل (لا اله الا الله) را با شرایط ذکر بگویید و در پایان اربعین حال خود را برای من بازگو کنید. او نابخردانه گفت: از این ذکر زیاد گفته‌ام ذکر دیگری دستور بفرمایید. مرحوم علامه با لبخندی نمکین فرموده بودند: ‌این بار چون من گفته‌ام و با این نیت بگویید.

آری همۀ نکته در این جمله است که: «چون من گفته‌ام، بگویید» ‌این است معنای دستگیری استاد. این است معنای بلاکشی استاد و بار شاگرد را بر دوش کشیدن.

عارف کامل مرحوم حاج سید هاشم موسوی حدّاد مکرر به سینه خود اشاره کرده و می‌فرموده‌اند:

«بارها را اینجا بیندازید که من بارکشم»[۲۲].

بی‌جهت نیست که مرحوم قاضی می‌فرموده است: اگر کسی ۴۰ سال به دنبال استاد کامل بگردد، جا دارد و نیز می‌فرموده:

«کسی که دستش به کامل رسید، نصف راه را رفته است»[۲۳].

در ارتباط با تاثیر نَفْْس و نفَس اولیای الهی داستان بسیار است. وجود مقدس رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با نَفَس گرم خود از میان عرب‌هایی که بعضاً سوسمارخوار، دخترکش، متکبر، بی‌فرهنگ و قسی القلب بودند[۲۴]، چه انسان‌هایی فرشته‌سیرت بلکه خداصفت ساخته است.

مگر عثمان بن مظعون کم شخصیتی است[۲۵]؟! مگر ابوذر، مقداد، عمّار، جعفر، شهدای بدر و احد و دیگر جنگ‌ها کم شخصیت‌هایی بودند؟!

ائمۀ اطهار: به خوبی این صفت انسان‌سازی را از پیامبر به ارث برده بودند. مگر بر اثر تاثیر نفس آتشین علی‌ بن ابی‌طالب صلواةالله علیه همّام فی المجلس جان نسپرد و با جذبه‌ای الهی به استقبال صعقه‌ای نرفت که «کانت نفسه فیها»؟![۲۶] مگر زهیر بن قین با چند کلمه صحبت اباعبدالله سلام الله علیه حسینی نشد، پس از آنکه عثمانی المذهب [۲۷] بود. مگر با یک برخورد سازنده و کوبندۀ امام‌ کاظم علیه السلام «بِشْر» که بر مرکب عصیان و طغیان سوار بود، راجل و بلکه «حافی» نشد و تا آخر عمر به برکت حالتِ زمان توبه با پای برهنه راه نرفت؟

۹. گذر کردن از نفس

پایان سفر الی الله فناء فی الله است و برای رسیدن به فنا، نفسِ سالک باید در هم بشکند و این کوه انانیت خرد شود. پس برای رسیدن به مقام فنا گذر کردن از نفس لازم است و سالک گرفتار نفس چگونه می‌تواند با اراده‌ای برخاسته از نفس و همتی منشأ گرفته از خود، خویش را فانی سازد؟! فناء فی الله نیاز به افناء دارد و افناء جز با دست مبارک ولی الله که همان انسان کاملِ راهنماست، صورت نمی‌گیرد [۲۸] و به همین دلیل درمی‌یابیم که نیاز سالک به استاد کامل در مراحل پایانی سیر الی الله به مراتب از نیاز او در مراحل آغازین بیشتر است.

یکی از شاگردان مرحوم حاج سید هاشم حداد رحمةالله علیه به ایشان عرض می‌کند:

«مرا به مراحلی صعود می‌دهند که از شدت حملات، تحمل آن برای من سخت است و لهذا ترس مرا فرامی‌گیرد و چه بسا این خوف و ترس موجب عدم حرکت و وقوف می‌گردد»

و ایشان در جواب می‌فرمایند:

«هیچ خوف نداشته باش، هر جا می‌خواهند ببرند، من با تو هستم»[۲۹].

۱۰. تعیین رفیق سفر

یکی از امور بسیار لازم و ضروری در پیمودن راه خدا «رفیق» است و لذا گفته‌اند: «الرفیق ثم الطریق»؛ «ابتدا به فکر رفیق باش و سپس به فکر سفر».

حافظ هم سروده:

[شعر]

دریغ و درد که تا این زمان ندانستم

که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق

[/شعر]

رفیق، سالک را در گذر کردن از کریوه‌های سلوک و خطرات راه کمک می‌کند. تعیین رفیق برای هر سالک نیاز به شناختن نفوس و شاکله‌ها دارد و کسی جز انسان کامل شاکله‌ها را نمی‌شناسد. پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم دو بار میان اصحاب «اخوّت» و برادری برقرار ساخت. تشابه‌ها و تفاوت‌های نفسانی افراد در این عملکرد رسول خدا صلی الله علیه وآله به خوبی روشن است. عمر با ابوبکر برادر می‌شود و علی با رسول خدا، ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا.

علاوه بر اینکه اتحاد نفوس همفکر و همراه و همدل در راه خدا بسیار کارساز است و جمع شدن تعدادی سالک همدل جز در زیر لوای راهنمایی کامل حاصل نمی‌شود.مولی حسینقلی همدانی رحمةالله علیه فرموده است:

«خیلی کار از اتحاد قلوب ساخته است که از متفرد برنمی‌آید»[۳۰].


اینها ده دلیل بر «ضرورت راهنمای سفر» بود؛ فتلک عشرۀ کاملۀ.

توصیه‌ای مهم

اگرچه در راه خدا گریزی از استاد کامل به عنوان راهنما نیست و اگر چه پس از رسیدن به انسان کامل باید صددرصد در مسیر تربیتی او قرار گرفت و مُلک دل به او سپرد، اما نکتۀ بسیار مهم اینجاست که باید در راه شناختن «کامل» کمال دقت و وسواس را مبذول داشت و تا یقین صددرصد به کمال انسانی پیدا نکرده‌ایم، نباید به او سر بسپاریم؛ اگرچه ملازمت و استفاده ـ نه به عنوان شاگرد و استاد و مرید و مراد ـ ایرادی ندارد.

به تعبیر علامه بحر العلوم رحمه الله باید بدانیم:

«و اما استاد عام شناخته نمی‌شود، مگر به مصاحبت او در خلأ و ملأ و معاشرت باطنیه و ملاحظۀ تمامیت ایمان جوارح و نفس او و زینهار به ظهور خوارق عادات و بیان دقائق و نکات و اظهار خفایای آفاقیه و خبایای انفسیه و تبدّل بعضی از حالات خود به متابعت او فریفته نباید شد، چه اِشراف بر خواطر و اطّلاع بر دقائق و عبور بر ماء و نار و طی زمین و هوا و استحضار از آینده و امثال اینها در مرتبۀ مکاشفه روحیۀ حاصل می‌شود و از این مرحله تا سر منزل مقصود راه بی‌نهایت است»[۳۱].

مرحوم علامه طباطبایی بسیار از این بخش از کتاب سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم لذّت می‌برده و بسیار آن را تکرار می‌کرده و تذکار می‌داده‌اند و حقّا که باید همانند زنگ همواره در گوش طالبان راه حق طنین‌افکن باشد تا خدای نکرده با یک خطای در تطبیق، عمری را هدر ندهند.

ضرورت راهنمای سفر و پاسخ به اشکالات

شاید کمتر بخشی از بخش‌های عرفان عملی به اندازۀ بحث «راهنمای سفر» مورد تشکیک و انکار واقع شده باشد. بررسی ریشه‌های علل حساسیت بر روی این موضوع مجال دیگری می‌طلبد و شاید پس از این به بخشی از آنها اشاره کنیم. ما اینک به طرح اشکالاتی که در این زمینه هست پرداخته و آنها را پاسخ می‌دهیم.


اشکالات بحث راهنمای سفر بسیار متنوع است. ما سعی می‌کنیم مهم‌ترین آنها را با رعایت نظم منطقی مطرح کرده و پاسخ دهیم:


اشکال اول

سفر الی الله معنا ندارد و بر فرض معنا داشته باشد، از هیچ ضرورتی برخوردار نیست تا راهنما و دلیل راه بخواهد.

پاسخ:

در بحث «ضرورت سفر» معناداری و ضروری بودن سفر الی الله مفصلاً بحث شد.

اشکال دوم

سفر الی ‌الله نیاز به استاد ندارد و هر کس خود می‌تواند این سفر را بپیماید. چه بسیار کسانی که بدون هیچ راهنمایی این سفر را پیموده و به مقصد رسیده‌اند. «مجذوب» اصطلاحی است عرفانی و به معنای «انسانی که بدون استاد و فقط با جذبه به مقصد رسیده است» می‌باشد. چرا انسان به جای استاد در طلب «جذبه» نباشد؟

پاسخ:

سفر الی الله بدون شک استاد می‌طلبد و استاد انسانی راه‌رفته و راه‌یافته با شرایطی ویژه است. ادلۀ ضرورت استاد و راهنما پیش از این گذشت. هیچ سالکی بدون استاد به مقصد نرسیده است. سالک بدون راهنما یا متوقف است و با تخیلاتی سرگرم و یا در ظلمات کریوه‌های راه، سرگردان.

ترک این مرحله بی‌همرهی خضر مکن

ظلمات است بترس از خطر گمراهی [۳۲]

آری، حساب مجذوب جداست. مجذوب کسی است که بدون راهنمای ظاهری به مقصود می‌رسد و اویس‌گونه شاهد وصل را در آغوش می‌کشد و از این‌رو، مجذوبین را «اویسیین» می‌نامند، اما:

  • اولاً: درصد مجذوبین بسیار بسیار کم است.
  • ثانیاً: راهی برای تحصیل جذبه به این معنا وجود ندارد، بلکه «ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یؤْتیهِ مَنْ یشاء» [۳۳].
  • ثالثاً: بر فرض راهی برای تحصیل جذبه به این معنا وجود می‌داشت، بهتر آن می‌بود که به سراغ آن نمی‌رفتیم، بلکه به دنبال انسان کامل راهنما می‌گشتیم و راه خدا را با سلوک و نه جذبه می‌پیمودیم، زیرا ثمره‌های رسیدن به مقصد از راه سلوک هرگز همانند ثمره‌های رسیدن به آن از راه جذبه نخواهد بود. ثمره‌هایی همچون اتقان در پیمودن راه، اطلاع بیشتر بر مقتضیات و ویژگی‌های هر مرحله و تسلّط بر دستگیری بعد از کمال، قابل نادیده گرفتن نیست.

یک خاطره

خداوند سالک سوخته مرحوم حاج محمدحسن بیاتی را رحمت کند. روزی در همدان به من فرمود:

«استاد ما مرحوم انصاری همدانی در بستر احتضار بودند و مرا امر به سفر حج کرده و فرموده بودند کلید قفل کعبه را برایم بیاور (این جمله معنایی عرفانی دارد) و من مردّد بودم به حج بروم یا در همدان کنار بستر استاد بمانم. از آقای سید محمدحسین حسینی تهرانی پرسیدم، فرمودند: تو حرف استاد را گوش کن. به راه افتادم، ولی قبل از آن به اتاق استاد رفتم و روی بدن مریض ایشان افتادم و گفتم: مرا به که می‌سپارید؟ در حال مکاشفه فرمودند: ۴۰ روز دیگر به استاد می‌رسی. پس از حج خدمت حاج سید محمدحسین رسیدم و پرسیدم استاد کیست؟ فرمود: ‌آقای حدّاد. گفتم ایشان عراق هستند. فرمود: فرقی نمی‌کند. تقویم خود را در‌ آوردم دیدم دقیقاً ۴۰ روز گذشته است. رفقا را صدا کردم و گفتم بیایید لطف و کرامت آقای انصاری را ببینید».

این خاطره به خوبی میزان اهمیت دادن سالکان راستین به دستیابی به استاد را می‌فهماند.


اشکال سوم

اگرچه سفر الی الله ثبوتاً و در مقام واقع نیاز به راهنما دارد، ولی اثباتاً و در مقام شناخت برای شناختن راهنما که همان انسان کامل است، راهی وجود ندارد، زیرا شخص مدّعی راهنمایی اگر به کمال خود تصریح کند، این تصریح نشانۀ عدم کمال اوست. همانند کسی که در مقام امامت جماعت بگوید: من عادل هستم و اگر کمال خود را انکار کند، به مصداق «اقرار العقلاء علی انفسهم جائز»؛ «اقرار عاقلان بر ضرر خویش پذیرفته و نافذ است» ا‌قرارش پذیرفته می‌شود و به عدم کمال او پی می‌بریم.

پاسخ:

  • اولاً: راه‌های شناخت راهنما و کمال استاد گذشت.
  • ثانیاً: فرض سومی هم در مسئله هست و آن اینکه شخصی ساکت است و در زوایای گمنامی پنهان است و ما از راه‌های گوناگون که به برخی اشاره شد، کمال او را احراز می‌کنیم، چنانکه بزرگان نجف اشرف با پیش آمدن قضیۀ طی الأرض مرحوم قاضی ایشان را شناخته و خود را در مسیر تربیت سلوکی او قرار دادند.
  • ثالثاً: ممکن است انسانی کامل به علت تواضع یا ندیدن خود و کمالی در خود که مقتضای فناء فی‌الله است، کمال خویش را انکار کند و ما از راه‌های قطعی، کمال او را احراز کرده باشیم و یا انسان کاملی که به صدق او ایمان داریم در حال بقاء بالله به کمال خویش اشاره کند و ما سخن او را که عین صداقت است بپذیریم. البته در صورت اخیر باید راه‌های دیگر را هم مدّ نظر داشته باشیم تا از دقت لازم در این مسئلۀ ظریف فروگذار نکرده باشیم.

اشکال چهارم

سفر الی الله ثبوتاً نیازمند به راهنماست و اثباتاً هم راهنما قابل شناختن است و ما شناخته‌ایم. راهنما کسی جز انبیا و اوصیای آنان نیست و در این زمان راهنما قطب عالم امکان حضرت حجى بن الحسن العسکری عج الله تعالی فرجه الشریف است و غیبت آن حضرت هیچ مشکلی ایجاد نمی‌کند، زیرا:

اولاً: راه سلوک راه قلب است و با اتصال قلبی با آن حضرت می‌توان از آن حضرت دستور گرفت و راه خدا را پیمود.

ثانیاً: اگر مشکلی ایجاد می‌کرد، خود آن حضرت برای سالکین «حجت» تعیین می‌کردند، چنانکه در مورد فروع فقهی، فقها را به عنوان حجّت بر مردم تعیین کرده‌اند و فرموده‌اند:

«فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیکُم»[۳۴]

اما در فقه اکبر نه تنها حجتی تعیین نکرده‌اند، بلکه هرگونه طلب معارف را از غیر خودشان ممنوع شمرده و فرموده‌اند:

«طلب المعارف من غیر طریقنا اهل البیت مساوق لانکارنا» [۳۵] ؛

«طلب معارف از غیر راه ما اهل‌بیت مساوی با انکار ماست».

پاسخ:

شکی نیست که برترین و بهترین راهنمایان راه خدا انبیا و اوصیای آنان هستند. در قرآن آیات متعددی هدایت به سوی خدا را از وظایف اولیه آنان شمرده است، ولی سخن در این است که آیا راهنمایی راه خدا منحصر در آنهاست؟ ادلۀ فراوانی هست که چنین انحصاری نیست. به برخی از این ادله پیش از این پرداختیم. البته انبیا و اوصیا استاد خاصّ هستند و دیگران استاد عام و بین آن دو تفاوت‌های مهمی است که پیش از این گذشت ، اما سخن در اصل جواز دستگیری برای استاد عام و امکان رسیدن به کمال به دست اوست و در این زمینه تفاوتی میان آن دو نیست.

البته در این زمان که پردۀ غیبت، ما را از استفادۀ مستقیم از حضور امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف‌ محروم ساخته است، اگرچه قطب عالم امکان ایشانند و راه سلوک هم راه قلب است، اما مگر هر قلبی می‌تواند مستقیماً با قلب آن حضرت ارتباط برقرار سازد؟ کسی که طاقت دیدار ظاهر امام را ندارد و با نزدیک شدن حضرت به او احساس قبض روح می‌کند و با قسم و زاری از حضرت می‌خواهد نزدیک نشود [۳۶]، چگونه می‌تواند با حقیقت حضرت و قلب آن قطب عالم ارتباط مستقیم برقرار سازد؟ اصولاً یکی از شئون استاد و کارهای راهنمای راه، همین وساطت میان قلب سالک نوپا و قلب امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف‌ است[۳۷]. البته توسل و ارتباط با حضرت غیر از اتصال قلبی است.


و اما داستان تعیین حجت در فقه اصغر و عدم تعیین آن در فقه اکبر، ‌پس می‌گوییم:

  • اوّلاً: نیازی به بیان شارع نیست، زیرا رجوع به خبره در هر فنّ حکم عقل و فطرت است.
  • ثانیاً: شارع بیان کرده و تعیین نموده است. نمونه‌ای از شاخصه‌ها و اوصاف ذکر شده در روایات گذشت.
  • ثالثاً: بعضی مانند استاد معتقدند حتی فقیه و مرجع شیعه باید تالی تلو معصوم باشد و در زهد و دوری از هوا در حدّ اعلی باشد. رسیدن به این درجه از هواگریزی جز با گذشتن از جزئیت و پیوستن به کلیت که مرحله‌ای از کمال است، حاصل نمی‌شود.

این بحث تفصیلی دارد که در این مختصر نمی‌گنجد. استاد در کتاب ولایت فقیه به این نکته پرداخته‌اند.

در پایان، روشن است که اگر کسی دست خویش را در دست عالمی ربانی گذاشت و معارف را از آن راه گرفت، هرگز معارف خویش را از غیر طریق اهل بیت: نگرفته است، بلکه از «غدیر» گوارای وارثان غدیر نوشیده و از «کوثر» ولایت سیراب شده است.

اشکال پنجم

استاد برای رسیدن به کمال و گذر کردن مراحل پایانی سلوک است، زیرا به تصریح اهل معرفت، مراحل آغازینِ سلوک بدون استاد قابل پیمودن است و چون هیچ کس جز انبیا و اوصیا به کمال نمی‌رسد و رسیدن به لقاء الله منحصر در آنان است، نیازی به راهنما و استاد وجود ندارد.

پاسخ:

رسیدن به لقاء‌ خداوند و فناء فی الله در انحصار کسی نیست و انسان از آن جهت که انسان است، قابلیت رسیدن به این مقام را دارد. آری، انبیا و اوصیا پیشگامان این راه و راهنمایان اصلی هستند و در مقام بقاء بالله نیز که تفاضل مطرح است، از سعۀ وجودی بیشتری برخوردارند. تمام هنر انبیا و اوصیا این است که «اسوه» و قائدند و دیگران را به سوی خویش می‌خوانند.

اشکال ششم

انسان‌های غیرمعصوم به هر مقامی و کمالی که برسند، باز از خطا و اشتباه و سهو و نسیان مصون نیستند؛ هر چند از گناه عمدی و به خصوص کبائر مصون باشند و با احتمال خطا و سهو، سرسپردن به آنان و برگزیدن آنان به عنوان راهنما صحیح نیست.

پاسخ:

اولاً: خطر پیمودن راه خدا ـ که ضرورتش قبلاً گذشت ـ با استاد کامل که گاهی هم سهو می‌کند، هرگز با خطر پیمودن آن بدون همراهی استاد کامل، قابل مقایسه نخواهد بود، بلکه این پرخطر است و آن بی‌خطر یا بسیار کم‌خطر.

ثانیاً: به گفتۀ اهل معرفت سهو انسان کامل در مسائل مربوط به تربیت سالک نیست. سهو کامل در امور جزئی و دنیایی است.

ثالثاً:‌ سهو انسان کامل بر اثر شدت انغمار او در توجه به توحید و حافظ جمیع عوالم در آن واحد نبودن است و خداوند رئوف نمی‌گذارد سهوی که این چنین علتی دارد، مایۀ انحراف یا سقوط یا عقب‌گرد سالک گردد، زیرا می‌دانیم که خداوند وکیل و کفیل اولیاست.

رابعاً: محکم‌ترین دلیل بر وجود امری واقع شدن آن است. ما در شاگردان اساتیدی که معصوم نیستند کاملانی می‌بینیم که به قلّۀ معرفت رسیده‌اند. مگر سید احمد کربلایی، سید علی قاضی را تربیت نکرده است.

خامساً: به مصداق کریمۀ «وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا»[۳۸] این‌گونه شاگرد و استاد به بی‌راهه نمی‌روند.

سادساً: وقتی کمال شخصی محرز شد و ارتباط ویژۀ او با امام معصوم علیه السلام مسلّم گشت و دانستیم اجازۀ دستگیری به او داده شده، قهراً می‌فهمیم ولی عصر با احاطۀ وجودی که بر چنین انسانی دارد، اجازه نمی‌دهد بر اثر سهو، انحرافی در تربیت او نسبت به افراد رخ دهد. اگر قطب عالم امکان، امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف نمی‌پسندند که با فتوای نادرست شیخ مفید کودک معصومی به همراه مادرش دفن شود و آن فتوا را اصلاح می‌کنند، به یقین نمی‌پسندند که سالک دل‌سوخته‌ای با سهو استادی کامل که مجاز به دستگیری است، به انحراف کشیده شود و یقیناً جبران کرده و دستگیری می‌نمایند.

اشکال هفتم

برخی از راه‌یافتگان به حریم دوست، منازل سیر را به خوبی بیان کرده‌اند و اعمال و آدابی که آنان را به مقصد رسانده است، نیز در کتاب‌ها نگاشته‌اند؛ هر کسی می‌تواند با مطالعۀ آنها در مراحل سلوکی پیش رود و به سرمنزل مقصود برسد.

پاسخ:

هرگز! زیرا هر کس به سوی خدا راهی ویژه دارد. «الطرق إلی الله بعدد أنفاس الخلائق» [۳۹]؛ «راه‌ها به سوی خدا به تعداد نفوس خلائق است» و همان‌گونه که خطوط دو سر انگشت همانند نیست، دو نفس در عالم از همۀ جهات مثل هم نیست و هر کس شاکله‌ای ویژه دارد و بر اساس آن عمل می‌کند.

«قُلْ کُلٌّ یعْمَلُ عَلی‌ شاکِلَتِهِ»[۴۰]. از این‌رو، استادِ کاملِ نفس‌بین و نفس‌شناس لازم است تا هر کس را از راه نفس خودش و با در نظر گرفتن شاکله‌اش به سوی حق رهنمون گردد.

اشکال هشتم

قرآن کریم بیانگر هر چیز است و از آن جمله راه هدایت انسان‌هاست و سنّت معصومین: هم بهترین راه را پیش روی آدمیان می‌نهد. پس چه نیازی به استاد کامل وجود دارد؟

پاسخ:

اولاً: استنباط صحیح از کتاب و سنّت در فقه اکبر کار هرکس نیست، چه اینکه استنباط احکام در فقه اصغر نیز چنین است. به این مطلب در رسالۀ سیر و سلوک منسوب به علامه بحرالعلوم تصریح شده است[۴۱].

ثانیاً: تطبیق کلیات استنباط شده بر مصادیق نیاز به نفس‌شناسی، شاکله‌شناسی و تشخیص حق و باطلِ مکاشفات دارد و اینها همه کار «کامل» است.

اشکال نهم

استاد از طریق نفس خود سالک را سیر می‌دهد و قهراً تبعیت از او یعنی تبعیت از نفس انسانی عادی.

پاسخ:

اوّلاً: استاد کامل با رسیدن به مقام فناء فی الله و بقاء بالله در عالم خلوص ذات وارد شده و از مخلَصین (پاک‌شدگان) گشته است و طبیعتاً نفسی طاهر و مطهَّر دارد. به مسئلۀ سهو هم قبلاً پاسخ داده شد.

ثانیاً: سیر از طریق نفس مهذّب استاد با سیر از طریق نفس آلوده و غیر مهذّب خود سالک برابر نیست [۴۲].

اشکال دهم

بر فرض، استاد لازم باشد، چرا کمال او را شرط می‌کنید. عقل می‌گوید جاهل باید به عالم رجوع کند و نیازی به رجوع به اعلم که در بحث ما همان «کامل» است نیست.

پاسخ:

اوّلاً: عقل می‌گوید: چون مسأله بسیار خطیر است، احتیاط لازم است و در نتیجه، رجوع به کامل ضروری است. به دیگر سخن: قوّت محتمَل ضعف احتمال را جبران می‌کند. وقتی خطر در پاره‌ای مراحل راه خدا ابتلا به فرعونیت است، رجوع به اعلم که همان کامل در مسیر خداست، لازم است.

ثانیاً: غیرکامل حق دستگیری ندارد، زیرا غیرکامل در این راه در حقیقت جاهل است و باید خود دست در دست کاملی نهد تا از مراحل باقی‌مانده عبور کند.

علل حساسیت در بحث راهنمای سفر

به نظر می‌رسد حساسیت در مورد راهنمای سفر و ضرورت آن که به عنوان ضرورت استاد در راه خدا،‌ ضرورت دستگیری شدن توسط مرشد، ضرورت داشتن پیر و ... یاد می‌شود، علل گوناگونی دارد که به سه مورد از آنها برای نمونه اشاره می‌کنیم:

۱. خطرناک بودن وادی ارادت

ارادت چون شمشیری دولبه است. اگر در جای جایش واقع شود، بسیار نکوست و اگر بی‌جا واقع شود، بسیار مضرّ است. از شرایط حتمی سلوک تسلیم صددرصد نسبت به «راهنمای سفر» است، ولی چون رهزن بسیار و استادنما فراوان است، بزرگان به مسئله حساسیت فوق‌العاده نشان می‌دهند. ظریفی می‌گفت:

«ارادت نوعی افسار خویش به دست غیر دادن است، باید دید آدمی افسار نفس خویش را به دست چه کسی می‌دهد».

در روایت آمده

«مَنْ أَصْغَی إِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنِ اللَّهِ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ عَنْ إِبْلِیسَ فَقَدْ عَبَدَ إِبْلِیس»[۴۳]؛

«کسی که به سخن سخنرانی گوش فرا دهد او را پرستیده است. پس اگر او از خدا بگوید و برای خدا بگوید خدا را پرستیده است و اگر از شیطان و برای شیطان بگوید، شیطان را پرستیده است».

اگر شنیدن سخن سخنوری چنین است، اطاعت محض از دیگری چگونه است؟‌

۲. شکسته شدن مرزها

برخی شطحیات صوفیان و سخنان ناروایی که از آنان نقل شده، کار را بر عارفان سخت کرده است. اگر از سخن کسی ادعای الوهیت و خدایی به مشام برسد و یا مرز میان امام و مأموم یعنی معصوم۷ و رعیت بشکند، طبیعی است که حساسیت ایجاد می‌شود و این حساسیت بسیار به‌جاست. در برخی کتاب‌های صوفیان همانند تذکرۀ الاولیای عطار، مبالغه‌هایی بسیار نابجا و زشت و نازیبا دیده می‌شود.

۳. اظهار نظرهای غیرمتخصصانه

گاه مرادِ گروهی از مریدان با اینکه از حلیۀ علم عاری و یا از تخصص در شریعت تهی‌دست است، در این وادی اظهار نظر می‌کند. خود دیده‌ام کسانی را که به خاطر ارادت به کسی، از او تقلید می‌کردند با اینکه در اجتهادش تردید وجود داشت، چه رسد به مرجعیت و یا اعلمیت او. این بسیار خطرناک است.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۹
Ali.akbari(Azad)
منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۱۰۷ تا ۱۲۳
فهرست
  • ↓۱- اهمیت؛ ملاک بایستگی
  • ↓۲- انواع وجوب
  • ↓۳- آیا سلوک به سوی خدا به لحاظ فقهی هم واجب است؟
  • ↓۴- سلوک واجب عرفانی است
  • ↓۵- سبقت در سفر در آیات و روایات
  • ↓۶- آیا سفر الی الله سفری ضروری است؟
  • ↓۷- ثمرات سلوک
    • ↓۷.۱- ۱. انسان شدن
    • ↓۷.۲- ۲. از دام شیطان و تیررس او رستن
    • ↓۷.۳- ۳. با آرامش زیستن
    • ↓۷.۴- ۴. هم‌جواری با افراد پاک
    • ↓۷.۵- ۵. تحقّق بخشیدن به هدفِ آفرینش
  • ↓۸- وجوب عقلی سلوک
  • ↓۹- اشکالات و شبهات
  • ↓۱۰- پانویس

اهمیت؛ ملاک بایستگی

ضرورت هر کاری بر اساس اهمیت آن سنجیده می‌شود و اهمیت هر کار بر اساس اهداف، آثار و نتایج آن شکل می‌گیرد.

خداوند می‌فرماید:

«وَمَنْ أَرَادَ الآخِرَۀ وَسَعَی لَهَا سَعْیهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیهُمْ مَشْکُورًا»[۱]؛

«و هر کس خواهان آخرت است و نهایت کوشش را برای آن به کار بندد و مومن باشد، آنانند که تلاششان مورد حق‌شناسی واقع خواهد شد».

نکتۀ آیۀ کریمه این است که می‌فرماید:

اگر کسی طالب آخرت است، باید سعی شایستۀ آن داشته باشد.

در مثل عربی است: «و مَن طَلَب العُلی سَهَر اللیالی»؛ «هرکس به دنبال رسیدن به قلّه‌هاست شب‌ها هم خواب ندارد».

در فارسی نیز گفته می‌شود: «هر کسی طاووس خواهد، جور هندوستان کشد».

انواع وجوب

بسیاری از کارها در علم فقه از واجبات به حساب نمی‌آید، ولی در علم اخلاق و عرفان از واجبات محسوب می‌شود. همچنان‌که بسیاری از کارها در فقه حرام برشمرده نمی‌شود، ولی در علم اخلاق و عرفان حرام به حساب می‌آید، بلکه چه بسا کارهایی که برای افراد مبتدی، نیکو به حساب می‌آید، ولی برای سالکان راه‌رفته ناپسند و حرام سلوکی محسوب می‌گردد.

دوام طهارت، دوام ذکر و یاد خدا، محاسبه، مراقبه، مشارطه، نرنجیدن از جفای خلق و ... واجب فقهی نیست، ولی واجب سلوکی هست.

حسد درونی، ترک تهجّد، بسیاری از مکروهات و ... حرام فقهی نیست، ولی حرام سلوکی هست.

حافظ گوید:

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافریست رنجیدن [۲]

بزرگان اخلاق و سلوک بارها تفاوت این دو گونه حرمت و وجوب را یادآور شده‌اند.

ضرورت و وجوب عقلی هم همیشه با وجوب فقهی یا اخلاقی همراه نیست. بسیاری از امور، لازم عقلی است که بایستۀ اخلاقی یا فقهی نیست و بسیاری از بایسته‌های فقهی را عقل، به طور مستقل ادراک نمی‌کند و فقط از راه شرع فهمیده می‌شود. مثلاً عقل، تیمّم را در نبود آب یا ضرر داشتن آن لازم نمی‌داند در حالی ‌که شرع آن را واجب می‌داند [۳].


آیا سلوک به سوی خدا به لحاظ فقهی هم واجب است؟

هیچ فقیهی به ضرورت سفر الی الله به معنایی که در آغاز این کتاب گفته شد، فتوا نداده است. حق هم همین است، زیرا اگر از جهنم گریختن و به بهشت رفتن به حکم فقه بر همگان واجب است، از بهشت گذر کردن و به بهشت‌آفرین پیوستن بر همگان واجب نیست. شرط آن، عقل است که همگان دارند و شرط این، نوعی شعور و عشق است که روزی همگان نیست.

زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است

عشق کاری ‌است ‌که‌ موقوف هدایت باشد [۲]

کسانی که فقط از ترس دوزخ برده‌وار عبادت می‌کنند و آنان که فقط به طمع حور و قصور و نعمت‌های بهشتی سوداگرانه به پرستش حق می‌پردازند، همگان بهشتی‌اند، اما احرار دیگرانند و عبادتشان چیز دیگری است. آنان خدا را چون خداست می‌پرستند، آنان نه برده‌اند و نه تاجر که بنده‌ای عاشقند و خدای خوبی‌ها و زیبایی‌ها را چون لایق پرستش است، عبادت می‌کنند و این کارِ زاهد و عابد نیست که کار عارف است.

شاعر چه خوش سروده است:

خدایا زاهد از تو حور می‌خواهد قصورش ‌بین

به ‌جنّت‌ از درت ‌بگریزد او یارب ‌شعورش ‌بین [۵]

لسان الغیب،حافظ شیرازی گوید:

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود

ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است

پس راه خدای بهشت غیر از راه بهشت است و بسیارند کسانی که بهشتی‌اند، اما خدایی نیستند. از اصحاب یمین هستند، اما از مقرّبین نیستند.

پس از نظر فقهی سفر الی الله واجب نیست، گر چه مستحب هست و دلیل استحباب روایات فراوانی است که بر سیر و صیرورت به سوی خدا تاکید کرده است و نمونه‌ای از آن خواهد آمد.

سلوک واجب عرفانی است

از نظر اخلاقی و عرفانی سفر الی الله تنها وظیفه آدمی است. کسی که می‌خواهد به معنای واقعی «انسان» شود، از این سفر گریزی و گزیری ندارد. نتایج شیرین این سفر آن‌قدر عالی و متعالی است که هیچ ضرورت اخلاقی و عرفانی به پای آن نمی‌رسد.

استاد می‌فرمود:

«کمربندها را محکم ببندید که در این راه همه چیز هست».

من ‌که امروزم بهشت نقد حاصل می‌شود

وعد فردای زاهد را چرا باور کنم [۲]

سبقت در سفر در آیات و روایات


۱.خداوند می‌فرماید:

«وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ» [۷]؛

«و سبقت گیرندگان مقدّمند و آنانند مقربان پروردگار».


۲. امیرمؤمنان علی صلواة الله علیه می‌فرماید:

«یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ، قَوِّ علی خدمتک جَوارحی، و اشدُد علی العزیمۀ جوانحی و هَب لِی الجِدَّ فی خشیتک و الدَّوام فی الإتّصال بخدمتک، حتی أسرَح الیک فی میادین السّابقین و أسرع الیک فی المبادرین و أشتاقَ الی قربک فی المشتاقین وأدنوَ منک دنُوَّ المخلصین و أخافک مخاف الموقنین و أجتمعَ فی جوارک مع المؤمنین» [۸]؛

«پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا! برای انجام خدمتت اعضای مرا نیرو بخش و برای آهنگ کردن به سویت دلم را محکم گردان و در ترس از تو کوشش عطایم کن و مداومت در پیوستن به خدمتت را بهره‌ام ساز، تا در میدان‌های پیشتازان به سویت برانم و در زمرۀ شتابندگان به سویت بشتابم و در صفِ مشتاقان به سوی قربت اشتیاق پیدا کنم و همچون نزدیک شدن مخلَصان به تو نزدیک گردم و همچون ترس یقین داران از تو بترسم و در جوار تو با مؤمنان گرد آیم».


۳. امام باقر علیه السلام می‌فرماید:

«لَا مُصِیبَۀ کَاسْتِهَانَتِکَ بِالذَّنْبِ وَ رِضَاکَ بِالْحَالَ الَّتِی أَنْتَ عَلَیهَا» [۹]؛

«هیچ مصیبتی برای تو بالاتر از سبک شمردن گناه و خشنودیت به وضعیتی که در آن به سر می‌بری نیست».


۴. امام صادق علیه السلام می‌فرماید:

«مَنِ اسْتَوَی یوْمَاهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ وَ مَنْ کَانَ آخِرُ یوْمَیهِ خَیرَهُمَا فَهُوَ مَغْبُوطٌ وَ مَنْ کَانَ آخِرُ یوْمَیهِ شَرَّهُمَا فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ یرَ الزِّیادَ فِی نَفْسِهِ فَهُوَ إِلَی النُّقْصَانِ وَ مَنْ کَانَ إِلَی النُّقْصَانِ فَالْمَوْتُ خَیرٌ لَهُ مِنَ الْحَیاۀ»[۱۰]؛

«هر آن کس که دو روز پیاپی‌اش همگون باشد، مغبون و زیانکار است و هر کس روز پسینش از روز پیشینش بهتر باشد، مورد رشک است و هر کس روز پسینش از روز پیشینش بدتر باشد، از درگاه الهی دور شده است و هر کس در جان خود فزونی و رشد نبیند، به سمت کاستن می‌رود و هر کس چنین است، مرگ از زندگی برایش بهتر است».


۵. امیرمؤمنان علی علیه السلام می‌فرماید:

«أَخْرِجُوا مِنَ الدُّنْیا قُلُوبَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُکُمْ» [۱۱]؛

«پیش از اینکه جسمتان از دنیا با مرگ بیرون شود، قلب‌هایتان ر ا از آن خارج سازید».


۶. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می‌فرماید:

«موتوا قبل أن تموتوا» [۱۲]؛

«پیش از مرگ طبیعی، با ارادۀ خویش بمیرید».

آیا سفر الی الله سفری ضروری است؟

از دیدگاه فقهی سفرها پنج نوعند:

  • ۱. سفر واجب و ضروری همانند سفر حج برای شخص مستطیع.
  • ۲. سفر مستحب همانند سفر عمرۀ مفرده یا سفر برای زیارت عتبات مقدسه.
  • ۳. سفر حرام که سفر معصیت است، مانند سفر زن بدون رضایت شوهر.
  • ۴. سفر مکروه مانند سفر در ماه رمضان با هدف گریختن از روزه گرفتن.
  • ۵. سفر جایز مانند سفرهایی که داخل در چهار قسم فوق نباشند.

این بود حکم فقهی سفرهای ظاهری که در عالم دنیا صورت می‌گیرد. اینک پرسش این است که حکم سفر الی الله که سفری است باطنی و مسافرش جان آدمی است چیست؟

آیا این سفر ضروری است یا غیر ضروری؟

ثمرات سلوک

با نگاهی به ثمرات و آثار سفر الی الله روشن می‌شود که هیچ کاری برای آدمی مهم‌تر و ضروری‌تر از آن نیست. به تعبیر آن بزرگ [۱۳]:

«انسان در این دنیا کاری جز خودسازی ندارد».


اکنون به پاره‌ای از ثمرات سلوک می‌پردازیم:

۱. انسان شدن

توضیح این ثمره در بخش «مقصد سفر» خواهد آمد.

۲. از دام شیطان و تیررس او رستن

انسان کامل به مقام مخلَصین (به فتح لام) می‌رسد و مطابق نص قرآن مجید از تیررس شیطان خارج می‌شود، نه اینکه شیطان بر او ترحّم می‌کند. شیطان بر احدی رحم ندارد، بلکه تیغش نمی‌برّد و لذا سپر می‌افکند.

۳. با آرامش زیستن

گرچه خداوند آرامش دل را ثمر یاد حق دانسته و فرموده است:

«أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» [۱۴]؛

«آگاه باشید که فقط با یاد خدا دل‌ها آرامش می‌یابد».

اما آدمی تا به کمال نرسد، از خوف و حزن بیرون نیست، زیرا غیر کامل در تیررس شیطان است و گاه شیطان او را رنگ می‌کند، گرچه بلافاصله متنبّه گردد و برگردد. قرآن دربار این گروه چنین می‌گوید:

«إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ»[۱۵]؛

«در حقیقت کسانی که از خداوند پروا دارند، چون وسوسه‌ای از جانب شیطان به ایشان رسد، خدا را به یاد آورند و ناگاه بینا شوند».

اما اولیای الهی چنین نیستند. آنان را نه خوفی نسبت به آینده است و نه حزنی نسبت به گذشته.

«أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلا هُمْ یحْزَنُونَ»[۱۶]؛

«حقّا که اولیاء الهی را نه ترسی است و نه حزنی».

آنان به آرامش مطلق رسیده‌اند، زیرا

«فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ» [۱۷] ؛

«در جوار خدای توانا آرمیده‌اند».

آری، آن کس که از نفس گذشت و به خدا پیوست، از هر گونه رنج و غم رسته است و در حرم امن الهی آرمیده است.


سرّ مطلب چیست؟

سرّ این است که سالک اگر به مقام «خلوص» برسد؛ یعنی مخلَص شود از تیررس شیطان که «امّ الفساد» است، بیرون جسته و در حرم امن رحمان غنوده است. توضیح مقام «خلوص» در بخش «مقصد سلوک» خواهد آمد. در اینجا فقط در این حدّ اشاره می‌شود که عارف چون به «تفسیر صحیح هستی» دست می‌یابد، به بایدها و نبایدهای واقعی ـ نه خیالی ـ راه پیدا می‌کند و طبیعی است که هر کس در ساحت نظر از آبشخور واقع سیراب شد و از لجن‌زار اوهام و پندارها و خیالات گذشت و در نتیجه بایسته‌ها و شایسته‌ها را آنچنان‌ که هستند‌، یعنی مستند به تفسیر صحیح هستی‌ شناخت، هیچ‌گونه دغدغه‌ای در ساحت اندیشه و عمل ندارد و به یقین در «عزِّ حقیقت» آرمیده است.

۴. هم‌جواری با افراد پاک

افراد پاک عالم، یعنی پیامبران، جانشینان آنان و اولیای الهی، گرچه از خاکند، ولی خاکی نیستند. آنان گرچه پای در فرش دارند، اما سر بر عرش می‌سایند و بلکه عرش را در جان دارند که:

«قلبُ المؤمنِ عَرشُ الرَّحمان»[۱۸]؛

«دل مؤمن راستین عرش پروردگار رحمان است».

هم‌نشینی با افراد پاک، پاک شدن می‌طلبد. در عالمی که پلیدی، شک و گناه را بدان راهی نیست، انسان آلوده را راه نمی‌دهند.

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها

وانگه شراب عشق را پیمانه شو، پیمانه شو [۱۹]


آیینه شو جمال پری طلعتان طلب

جاروب کن تو خانه، سپس میهمان طلب[۲]

از آثار و نتایج مهم سفر الی الله راهیابی به مقام قرب الی الله و هم‌نشینی با مقرّبان درگاه اوست.

اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله فراوان بودند، اما سلمان، محمدی و «مِنَّا أَهْلَ الْبَیت‌» [۲۱] می‌شود. یاران علی بن ابیطالب علیه السلام‌ ـ آن شیر صحنۀ جهاد اکبر و اصغر‌ـ بسیارند، اما افرادی همانند میثم تمّار کم‌اند. شاگردان امام باقر علیه السلام‌ کم نیستند، اما جابر بن یزید جُعفی فردی دیگر است. آن قدر قابلیت یافته که ساعت‌ها تنهای تنها با امام بنشیند و هفتاد هزار روایت بیاموزد، روایاتی که اجازه ندارد به احدی بازگوید و آن‌گاه که سینه‌اش از تحمّل آن همه اسرار به تنگ می‌آید، همانند رئیس الأولیاء، علی بن ابیطالب صلواة الله علیه، به فرمان امام صادق علیه السلام‌ مأمور رازگویی با چاه و چالۀ بیابان می‌شود [۲۲].

هم‌نشینی با افراد پاک عالم در عوالم بالا از مهم‌ترین و شیرین‌ترین ثمرات سلوک الی الله است. حور و قصور کجا و این کجا. در روایتی در کامل الزیارات آمده که چگونه «حسینی‌ها» در روز قیامت، بودن در محضر اباعبدالله الحسین علیه السلام‌ ـ امام عشق سرخ ـ را بر آرمیدن در کنار «حور جنّت» ترجیح می‌دهند و تا حضرتش پا به بهشت ننهد، قدم در بهشت نمی‌نهند و گویا پیشاپیش، عطای بهشتِ بی‌حسین علیه السلام‌ را به لقایش بخشیده‌اند [۲۳].

۵. تحقّق بخشیدن به هدفِ آفرینش

غایت و هدف آفرینش هر دو جهان چیزی جز آفریدن انسان نیست که خداوند در حدیث قدسی فرمود:

«یابن آدم خلقتُ الاشیاء لأجلک»[۲۴]؛

«ای انسان! من همه چیز را برای تو آفریدم»

و غایت آفرینش آدمی چیزی رسیدن به قرب رحمان نیست که در ادامه فرمود:

«و خلقتک لأجلی»[۲۵]؛

«و تو را ای انسان فقط برای خود آفریدم».

انسان سالک با سلوکش به قرب پروردگار می‌رسد و بدین سان دورترین و والاترین هدف آفرینش را تحقق می‌بخشد و ثمره‌ای از این برتر نیست.

بی‌جهت نیست که اولیای الهی تا این حدّ مورد عنایت و توجه حق‌تعالی هستند تا آنجا که گویا خدا جز با آنان سر و سرّی ندارد.

آری:

«مَنْ کان لله کان الله لَه» [۲۶]؛

«هر کس خود را ویژۀ خدا سازد، خدا هم خود را ویژۀ او می‌سازد».

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله دربارۀ عالم پستِ «دنیا» و مادّه که در روایات «آخر العوالم»؛ «دورترین جهان‌ها» و «اظلم العوالم»؛«تاریک‌ترین جهان‌ها» به علت دوری از حضرت حق لقب یافته[۲۷]، فرموده است:

«خَلقها ثم اعْرَض عنها و لَمْ ینْظُرْ إِلَیهَا و لا یَنْظُرُ الیها حتی تَقُومُ السّاعَۀ»[۲۸] ؛

«خدا از آغاز آفرینش به آن نظر رحمت نکرده است».

عجیب است که عالَمی با این گستره، مورد رحمت رحیمی حق قرار ندارد، ولی حق ‌تعالی قلب مؤمن را عرش خود می‌داند و می‌خواند وحرمتش را از حرمت کعبه برتر می‌شمارد، این نیست مگر به این دلیل که انسانِ مؤمن سالک الی الله با سیر و سلوک خود به کمال می‌رسد و هدف غایی هستی را تحقق می‌بخشد.

پس سفر الی الله از دیدگاه فقهی واجب نیست و مستحبّ است، ولی از نظر اخلاقی و عرفانی از بالاترین و بیشترین وجوب‌ها و ضرورت‌ها برخوردار است، زیرا بالاترین و مهم‌ترین ثمرات را به همراه دارد و نتایجش در هیچ راه و کار دیگری یافت نمی‌شود.

وجوب عقلی سلوک

اینک باید به بررسی وجوب عقلی سلوک الی الله بپردازیم و ببینیم آیا از دیدگاه عقل سفر الی الله لازم و ضروری است یا نه؟

عقل به عنوان یکی از منابع استنباط احکام الهی در نزد همگان جز گروه اندکی کوته‌بین، مطرح و محترم است. در روایات شیعه عقل «پیامبر درونی» معرفی شده است [۲۹]. البته مقصود روایات از عقل با معنایی که از این واژه در لغت و عرف مشهور است، تفاوت دارد.

اما این نکته قابل توجه است که مصادیق حکم عقلی که به‌وسیلۀ آن حکم خدا ثابت می‌شود، اندک است و در علم اصول مصداق آن را فقط موارد «ملازمه» می‌دانند[۳۰].


به هر حال پرسش این است که آیا سلوک الی الله از نظر عقل واجب است؟

در پاسخ باید گفت:

بستگی به هدفی دارد که آدمی به دنبال اوست. اگر هدف انسان مؤمن رسیدن به بهشت و گریختن از دوزخ باشد، سلوک واجب نیست، زیرا می‌دانیم که این هدف بدون سلوک الی الله هم تأمین می‌شود. به یقین اکثر بهشتیان اهل دل و اهل عرفان نیستند و اگر هدف مؤمن رسیدن به خدای بهشت و لقای اختیاری پروردگار از دریچۀ اسماء جمال باشد، سلوک واجب است و گریزی و گزیری از آن وجود ندارد.

پس هدف‌های گوناگون، ضرورت یا عدم ضرورت عقلی سلوک را تبیین می‌کند.

سالک عاشق و آیتِ حق علامه محمدتقی مجلسی [۳۱] می‌گوید:

«من مدت چهل است که مشغول به هدایت مردم هستم و اتفاق نیفتاده که ببینم کسی از راه ریاضت‌های شرعی سلوک و عبادت کرده باشد و این نیست مگر به علت نفیس بودن و ارزشمندی این مطلب. با اینکه من در این مدت در باب هدایت‌های عمومی و نشر دانشِ دین بیش از صد هزار نفر را دستگیری کرده‌ام»[۳۲].

از دیرباز این بحث مطرح بوده است که «آیا عقل راست می‌گوید یا عشق» و این همان بحث «نزاع عقل و عشق» است. بزرگانِ وادی عقل و عشق فرموده‌اند:

نزاعی در میان نیست. این خود عقل است که آدمی را به سوی عشق می‌کشاند تا با این اکسیر از غصه برهد و در صدر بنشیند، همان‌طور که دین هم به «حبّ» تفسیر شده است: «هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُب‌»[۳۳].

اشکالات و شبهات

در مورد ضرورت «سفر الی الله» اشکالات فراوانی مطرح است که به برخی از مهم‌ترین آنها به همراه پاسخشان می‌پردازیم.

۱.

می‌گویند:

سفر الی الله بی‌معناست. «أین التراب و رب الارباب»؛ «چه نسبت خاک را با عالم پاک»؟. مگر خداوند جسم و دارای مکان است که به سوی او سفر کنیم؟

و یا می‌گویند: مرکب این سفر را «عشق به خدا» دانسته‌اند با اینکه تعلّقِ عشقْ به خدا محال است.

پاسخ:

مسافر جسم آدمی نیست که ترابی است، بلکه جان اوست که «ربّ الاربابی» است. جان آدم از نفخۀ پروردگار است که «و نفختُ فیه مِن روحی» [۳۴] و هماهنگ با هم جهان آفرینش به سوی حق سیر و صیرورت دارد و روزی با رغبت یا از سر اجبار به لقای او می‌رسد.

«یا أَیهَا الإنْسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحًا فَمُلاقِیهِ»[۳۵]؛

«ای انسان! تو با تلاش و رنج به سوی پروردگارت می‌روی و او را ملاقات خواهی کرد».

امام صادق علیه السلام دربارۀ شدت ارتباط جان مؤمن با پروردگار می‌فرماید:

«إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا» [۳۶]؛

«پیوستگی روح مؤمن به خداوند، بیش از پیوستگی نور آفتاب به خورشید است».

امکان سفر آدمی به سوی پروردگارش از نظر عقل و نقل و شهود و وجدان به هیچ وجه قابل انکار نیست. خصوصیات این سفر پس از این در بخش منازل سفر خواهد آمد.

اما اینکه گفته شد «تعلّقِ عشق به خدا محال است» در بحث «مرکب سفر» خواهد آمد و آنجا خواهیم گفت «تعلّقِ عشق به غیر خدا محال است».


۲.

گفته می‌شود:

سفر الی الله ممکن است، ولی چون خطرآفرین و همراه با خطراتی بزرگ است، ارزش مواجهه با آن همه خطر را ندارد.

پاسخ:

اولاً: هر کسی طاووس خواهد جور هندوستان کشد. عرب می‌گوید: «بقدر الکَدِّ تُکتَسَبُ المَعالی»؛ «به مقدار کوشش، بلندمرتبگی به دست می‌آید».

این اشکال مانند آن است که کسی بگوید چون احتمال خطر در سوار شدن هواپیما زیاد است و اگر با چهارپایان سفر کنیم، احتمال خطر کمتر است؛ پس نباید سوار هواپیما شد.

ثانیاً: سالک در طول سلوک اگر درست حرکت کند و خاکساری‌اش را در پیشگاه حضرت حق و طاعتش را در محضر استاد کامل حفظ کند، لحظه‌ای سکون یا عقب‌گرد ندارد و به بهترین صورت از همۀ امتحانات سرافراز بیرون می‌آید و همۀ گردنه‌ها را به خوبی پشت سر می‌گذارد. خطرات سفر الی الله و راه‌های پیشگیری از آنها را پس از این خواهیم گفت و سخن خود را در پاسخ این شبهه با دو جمله از قرآن کریم پایان می‌بخشیم:

«وَمَنْ یتَّقِ اللَّهَ یجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۳۷]؛

«هر کس تقوای الهی پیشه سازد، خدا برایش راهِ برون‌رفتی قرار می‌دهد».

«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا» [۳۸]؛

«اگر تقوای الهی پیشه سازید، خدا برایتان وسیلۀ جداسازی حق از باطل قرار می‌دهد».

۳.

گفته شده اهداف این سفر با غیر این سفر هم قابل دستیابی است، مثلاً از راهِ اخلاق یا زهد هم به دست می‌آید پس ضرورتی برای این سفر نیست.

پاسخ:

البته سالکِ راه خدا دارای زهدِ حقیقی و اخلاق محمدی صلی الله علیه وآله است، ولی اینها شرط لازم‌اند و کافی نیستند. سیر و سلوک الی الله راهی منحصر به فرد است که هیچ‌گونه بدیل و جای‌گزینی ندارد. اصولاً «صراط مستقیم» یکی بیش نیست، گرچه راه‌ها به سوی خدا به تعدادِ نفوس سالکان راه خداست، ولی معنی این سخن این است که هر کس از دریچۀ نفس خود صراط مستقیم را می‌پیماید. توضیح این بحث در «منازل سفر»خواهد آمد.

۴.

می‌گویند:

این سفر باید همراه با راهنما باشد و راهنما کسی جز معصوم نیست، زیرا غیر معصوم خود در خطر است «و المخلَصون فی خطرٍ »[۳۹] «خالص شدگان در خطری بزرگ قرار دارند» پس در عصر غیبتِ معصوم در بسته است و راهی برای پیمودن این سفر وجود ندارد. برخی از سالکانِ راه‌رفته همانند مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی هم به صراحت گفته‌اند: «امروز در بسته است»[۴۰].

پاسخ:

جواب این اشکال در بحث «راهنمای سفر» به صورت مفصّل خواهد آمد.

پانویس

۱. اسراء/۱۹.

۲. دیوان حافظ.

۳. حضرت آیت‌الله جوادی آملی در زمینة رابطه عقل و دین نظریه خاصی دارند که در کتاب منزلت عقل در هندسه معرفت دینی طرح شده است.

۴. دیوان حافظ.

۵. شعر از صدرالدین دزفولی است

۶. دیوان حافظ.

۷. واقعه/۱۰ و ۱۱.

۸. مفاتیح الجنان، دعای کمیل.

۹. تحف العقول، ص۲۸۷.

۱۰. وسائل الشیعة، ج۱۶، ص۹۴.

۱۱. نهج‌البلاغه، خطبه ۲۰۳.

۱۲. بحار الانوار، ج۶۶، ص۳۱۷ و ج۶۹، ص۵۷.

در مثنوی این حدیث را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دانسته و گفته است:

بهر این گفت آن رسول خوش پیام

رمز موتوا قبل موتوا یا کرام

۱۳. آیت‌الله حسن حسن‌زاده آملی.

۱۴. رعد/۲۸.

۱۵. اعراف/۲۰۱.

۱۶. یونس/۶۲.

۱۷. قمر/۵۵.

۱۸. حارالانوار، ج۵۵، ص۳۹.

۱۹. دیوان شمس تبریزی.

۲۰. دیوان حافظ.

۲۱. عیون اخبار الرضا، ج۲، ص۶۴.

۲۲. رجال نجاشی، ص۱۹۴.

۲۳. کامل الزیارات، صص۸۱ و ۸۲.

۲۴. الجواهر السنیَه، کلیَات حدیث قدسی، ص۷۱۰.

۲۵. همان.

۲۶. حارالانوار، ج۸۹، ص۳۱۹.

۲۷. شیخ صدوق، توحید ، ص۲۷۷؛ فیض کاشانی، اصول المعارف ص۱۸۶.

۲۸. مجموعة ورّام، ج۲،ص۵۶.

۲۹. کافی، ج۱، ص۱۵.

۳۰. ر.ک: مظفر، محمدحسین، اصول فقه، ج۱، بحث ملازمات عقلی.

۳۱. پدر مجلسی دوم صاحب کتاب بحارالانوار.

۳۲. محمد معصوم شیرازی، طرائق الحقائق، ج۱، ص۲۷۲ به نقل از شرح من لایحضره الفقیه، مجلسی اول.

۳۳. کافی، ج۸، ص۷۹.

۳۴. حجر/۲۹؛ ص/۷۲.

۳۵. انشقاق/۶.

۳۶. کافی، ج۲، ص۱۶۶

۳۷. طلاق/۲.

۳۸. انفال/۲۹.

۳۹. بخشی از روایت نبوی مشهور «العلماء کلهم هَلْکی الا العاملون... .» که در مجموعه ورّام، ج۲، ص۱۱۸ آمده است و نظیرش در مصباح الشریعه ص۳۳ آمده است.

۴۰. نشان از بی‌نشان‌ها، ج۱، ص۱۴۰، ۱۴۴ و ۱۴۵.

عناوین دیگر این نوشتار
  • ضرورت سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • ضرورت سفر
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۲
Ali.akbari(Azad)