آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفت» ثبت شده است

منبع: کتاب سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی) صفحه ۱۵۵ تا ۱۶۵
فهرست
  • ↓۱- دو نگرش دربارۀ تعداد سفر
  • ↓۲- جریان خلقت به مثابۀ دو قوس
  • ↓۳- سه‌گونه عالم هستی
  • ↓۴- سه گونه سفر
  • ↓۵- اسفار اربعه
    • ↓۵.۱- آیا همۀ اسفار اربعه صعودی و تکاملی است؟
    • ↓۵.۲- پاسخ
  • ↓۶- اسفار شش‌گانه
    • ↓۶.۱- نظر مرحوم اصفهانی دربارۀ تعداد سفرهای آدمی
    • ↓۶.۲- مهم‌ترین سفرها
  • ↓۷- پانویس

دو نگرش دربارۀ تعداد سفر

بشر مادّه‌پرستِ غافل از حقیقت، برای خود یک سفر بیشتر نمی‌بیند و نمی‌داند و آن سفر «من الخلق فی الخلق الی الخلق بالخلق» است. او آغاز خود را تولّد از شکم مادر و پایان خود را فرو رفتن و خفتن در دل خاک می‌داند، نه به مبدئی معتقد است که «از او» باشد و نه به معادی اعتقاد دارد که «به سوی او» رهسپار باشد.

اما انسانِ خداپرستِ حقیقت‌آشنا برای خود مبدئی قائل است و معادی، آغازی می‌بیند و انجامی، بَس مقدس و بسیار متعالی.

«انّا لله و انا الیه راجعون» [۱] ؛ زبان حال اوست «ما همه از خداییم و به سوی او بازمی‌گردیم».

چنین انسانی می‌داند که پیش از خاکی شدن عوالمی را پشت سر گذاشته است و پس از آن هم عوالمی را طی خواهد کرد. او می‌داند که زندگی دنیا نه آغاز راه اوست و نه پایان آن. این انسان هرگز بر روی سنگ قبر خویش نمی‌نویسد:

هر که باشی و ز هر جا برسی

آخرین منزل هستی این است [۲]

این سخن ناتمام است، اگرچه شاعری ماهر و خداپرست آن را گفته باشد. آیا مرگ در نظر خداشناس جز انتقال از منزلی و عالمی به منزل و عالم دیگر است؟!

جریان خلقت به مثابۀ دو قوس

عارفان و نیز برخی حکیمان جریان خلقت را به صورت دو قوس تصویر می‌کنند: قوس نزول و قوس صعود و بر این مطلب ادلّه و شواهدی هم اقامه کرده‌اند. می‌گویند جریان خلقت به صورت خط مستقیم نیست، بلکه هستی از خدای هستی در قوس نزول فرود می‌آید تا به پایین‌ترین درجۀ آن (که مثلاً هیولای اوُلی است) برسد و سپس به سمت خدای هستی صعود می‌کند تا به بالاترین درجۀ آن که پروردگار است منتهی شود. این دو قوس مجموعاً «دایرۀ بزرگ هستی» را تشکیل می‌دهند. البته عارف این دو قوس را در «دایرۀ بزرگ نمود هستی» می‌داند و هستی حقیقی را که هستی خداست بیرونِ این دایره فرض می‌نماید. این دایره از وحدت و یکپارچگی برخوردار است. «فارجع البَصَر هل تری من فطور»؛[۳] «باز بنگر، آیا خلل و نقصانی می‌بینی؟» ولی به اعتبار تفاوت آثار، برای این دایره بخش‌هایی به عنوان «درجات هستی» یا «درجات ظهور هستی» و یا «درجات فیض» در نظر گرفته‌اند. این درجات را با عنوان «عوالم» می‌شناسیم. «عوالم وجودی» یا «عوالم نمودی». عوالم در دو قوس نزول و صعود متناظرند.

سه‌گونه عالم هستی

اولین شناخت‌های آدمی، شناخت‌های حسی است. حس به عالم دنیا و ماده گره خورده است و از این‌رو، انسان، عوالم را بر اساس دنیا به سه قسم تقسیم می‌کند:

عوالم پیش از دنیا و دنیا و عوالم پس از دنیا و انسان در هر سه حضور دارد. شواهد عقلی و نقلی فراوانی بر وجود این سه گونه عالم و حضور آدمی در آنها وجود دارد. در آیات و روایات از تبیین این سه گونه عالمِ هستی فراوان یاد شده است. برای نمونه: آیات و روایات مربوط به «ذرّ» و «میثاق و عهد» مربوط به عوالم قبل از دنیا. آیات و روایات مربوط به قبر و برزخ و قیامت و معاد مربوط‌ به عوالم پس از دنیا و آیات و روایات مربوط به حقوق و فقه و اخلاق مربوط به عالم دنیاست [۴] .

سه گونه سفر

بنابراین آدمی سه گونه سفر دارد:

سفری در قوس نزول تا رسیدن به عالم خاک. متاسفانه از این سفر اطلاعات دقیق فراوانی در دست ما نیست. مگر بنابر بعضی آراء که توضیحش خواهد آمد [۵] و سفری در عالم مادّه که این سفر قبل از سلوک الی الله ارزش چندانی ندارد و مورد عنایت نیست و بعد از سلوک الی الله در سفر چهارم بسیار پرارزش است و سفری در قوس صعود تا رسیدن به «خدای رحمان» یا «کمال انسان». این سفر را سیر و سلوک می‌نامیم و همین سفر است که موضوع بحث کتاب ماست.

اسفار اربعه

اهل معرفت سفر از عالم خاک در قوس صعود و در راه تکامل را به چهار بخش تقسیم می‌کنند که اصطلاحاً «اسفار اربعه» نامیده می‌شود.

نام این اسفار اربعه چنین است:

  • ۱. سفر من الخلق الی الحق یا الی‌الله و یا به اختصار سفر الی الحق یا الی‌الله.
  • ۲. سفر فی‌الحق بالحق یا فی‌الله بالله و یا به اختصار سفر فی الحق یا فی الله.
  • ۳. سفر من الحق الی الخلق بالحق یا من الله الی الخلق بالله و یا به اختصار سفر من الحق یا من الله.
  • ۴. سفر فی الخلق بالحق یا بالله و یا به اختصار سفر فی الخلق.

پس مختصراً می‌توان این اسفار اربعه را چنین نامید:

الی الحق، فی الحق، من الحق، فی الخلق.

اهل معرفت این اسفار را به اختصار با نام‌های سفر اول، دوم، سوم و چهارم می‌شناسند.

آیا همۀ اسفار اربعه صعودی و تکاملی است؟

ممکن است کسی بگوید در این اسفار اربعه فقط سفر اول که الی الحق است در قوس صعود قرار دارد، اما سفر دوم که فی الحق یا فی الله است نه در قوس صعود است و نه در قوس نزول، زیرا الله به نظر عارفان بیرون از دایرۀ دو قوس است و سفر سوم هم که من الحق الی الخلق است در قوس نزول است و سفر چهارم هم که فی الخلق است مانند سفر دوم نه در قوس نزول است و نه در قوس صعود، بلکه سفر در نقطۀ پایان قوس نزول و نقطۀ شروع قوس صعود است. پس چگونه این اسفار را سفر در راه تکامل و صعود می‌دانید؟

پاسخ

پاسخ این است که اسفار اربعه در طول یکدیگرند و همه‌، مراحل تکامل انسان‌اند و این‌گونه نیست که یک انسان ضرورتاً همۀ این مراحل را طی کند. سالکانی بوده‌اند که پس از اتمام سفر اول در سفر دوم مانده‌اند و از مقام فناء فی الله به مقام بقاء بالله نرسیده‌اند و یا سالکانی به بسیاری از درجات «بقاء بالله» دست نیافته‌اند. بنابراین مراد از قوس صعود، مراحل تکامل است و نه قوس صعود در برابر قوس نزول، و روشن است که سالک در تمامی اسفار اربعه در حال تکامل است، برای نمونه سالکِ واصل به سفر چهارم کامل‌تر از سالکِ در حال سفر در سفر سوم است. شگفتا که عرفا می‌گویند سالک در سفر سوم که به ظاهر در حال فرود آمدن به سوی خلق است در حال «معراج» است. این فرودی است عین صعود و هبوطی است که نفسِ تعالی است.


عارفِ ذوالعینین (دوچشم) که خدایش توان دیدن وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت را به او عطا کرده و حقِ خلق و حق را توأمان و با هم ادا می‌کند، به مراتب برتر از عارف تک‌چشمی است که فقط خدا می‌بیند. این بحث را پس از این مشروح‌تر مطرح خواهیم کرد.

اسفار شش‌گانه

از آنچه گذشت می‌توان گفت آدمی را شش سفر است.


  • اول از عالم بالا و عالم پاک به سوی عالم ادنی و عالم خاک. کریمۀ: «و لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین» [۶]؛ «به راستی که آدمی را در نیکوترین اعتدال آفریدیم و سپس او را به پست‌ترین مراتب پستی بازگردانیدیم» به این سفر اشاره دارد.
  • دوم سفری در دنیا
  • و سوم سفری به سوی کمال انسانی
  • و این سفر خود چهار سفر است که مجموعاً شش سفر می‌شود.

ولی موضوع بحث عرفان عملی همین اسفار چهارگانه است. یعنی؛ عرفان به الانسان بعد الدنیا می‌پردازد و نه به الانسان قبل الدنیا یا فی الدنیا.

نظر مرحوم اصفهانی دربارۀ تعداد سفرهای آدمی

مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی برای انسان شش سفر بر شمرده است که با آنچه ما گفتیم تفاوت دارد. ایشان می‌گویند:

«آدمی شش سفر دارد یعنی سفر آدمی شش مرحله دارد و هر مرحله را منازل بسیاری است.

۱. صلب پدر؛

۲. رحم مادر؛

۳. عرصۀ عالم اجسام که بعضی این را به هجده هزار عالم تحدید کرده و برشمرده‌اند؛

۴. قبر و برزخ؛

۵. عرصۀ قیامت که ۵۰ موقف دارد؛

۶. بهشت یا دوزخ»[۷].

مهم‌ترین سفرها

مهم‌ترین سفر از اسفار ششگانه، سفر اول از اسفار اربعه یعنی سفر از خلق به سوی حق است، زیرا سالک عوالم قبل از دنیا را پشت سر گذاشته و ظاهراً هیچ‌گونه اختیاری برای هبوط نداشته است.

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در این دیر خراب آبادم [۸]

اسفار دوم و سوم و چهارم هم به گونه‌ای غیر اختیاری است، زیرا پس از رسیدن سالک به مقام فنا صورت می‌پذیرد و سالکِ فانی اراده‌ای جز ارادۀ حضرت حق در وجودش حکم‌فرما نیست. پس عمده، سفر نخست است که از یقظه آغاز می‌شود و با فنا پایان می‌پذیرد. این سفر است که گذر از هر مرحله‌اش خونِ جگرها دارد. این سفر است که «عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها». این سفر سالک را پیر می‌کند و می‌سراید:

«من پیر ماه و سال نیم، یار بی‌وفاست»[۹].

دربارۀ خصوصیات این سفر، مبدئش و منازل میان راهش به تفصیل در آینده سخن خواهیم گفت. مفصّل‌ترین بخش این کتاب مبحث «منازل سفر» است که دربارۀ خصوصیات سفر اول است و چون سفرهای دوم و سوم و چهارم به گونه‌ای مترتب بر سفر اول و گاه متناظر با آن می‌باشد، چاره‌ای نیست جز اینکه این سفرها را در بحث «مقصد سفر» مورد بررسی قرار دهیم و تفصیل مطلب را نیز به کتابی که مستقلاً در موضوع سفرهای چهارگانۀ آدمی در دست نگارش داریم، موکول می‌نماییم و از خداوند توفیق اتمام آن را می‌طلبیم، چه اینکه از خداوند برای خود و همۀ عاشقان این راه توفیق تکمیل اسفار اربعه را در همین حیاتِ دنیوی خواستاریم.


مطالب مرتبط: موت اختیاری، کشف و شهود.

پانویس

۱. بقره/ ۱۵۶.

۲. این بیت از قطعه‌ای است که شاعر معاصر پروین اعتصامی برای سنگ قبر خویش سروده است و بر روی سنگ قبرش که در صحن مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها واقع است، حک شده است. این بیت غلط است، مگر اینکه توجیه شود مراد شاعر آخرین منزل زندگی مادّی باشد. شاید دین‌داری پروین این توجیه را بایسته ‌سازد.

۳. ملک/۳.

۴علامه طباطبایی سه رساله با نام‌های: الانسان قبل الدنیا، الانسان فی الدنیا و الانسان بعد الدنیا دارد. این سه رساله با نام «انسان از آغاز تا انجام» توسط آیت الله صادق لاریجانی ترجمه شده است.

۵. قیصری در مقدمه فصوص، برزخی را که سالک بدان اطلاع می‌یابد برزخ نزولی می‌داند. اگر در دیگر درجات هم همین رأی را داشته باشد، مراحل سیر سالک در عوالم قبل الدنیا خواهد بود. استاد آشتیانی رحمة الله علیه در شرح زاد المسافر این مطلب را از محی‌الدین در فتوحات نقل می‌کند و می‌گوید قیصری از شیخ اکبر محی‌الدین عربی گرفته، ولی نام نبرده است.

۶. تین/۴ و ۵.

۷. نشان از بی‌نشان‌ها، ج۱، ص۳۲۱.

۸. دیوان حافظ.

۹. همان.

عناوین دیگر این نوشتار
  • تعداد سفر در سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • تعداد سفر
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۳۰
Ali.akbari(Azad)

سفر الی الله مانند هر پدیده دیگری در ظرفی خاص و از عللی مخصوص نشأت می‌گیرد و پدید می‌آید و چون هر پدیده دیگر می‌تواند با موانعی در پیدایش یا دوام روبه‌رو گردد. موانع سلوک یا دافعند و یا رافع. یعنی یا از اصل سلوک جلوگیری می‌نمایند و یا از ادامه آن مانع می‌شوند. موانعی که رافعند و از ادامه سلوک الی الله جلوگیری می‌نمایند در بخش «آفات سفر الی الله» مورد بررسی قرار می‌گیرند. در این فصل فقط به موانعی می‌پردازیم که از اصل سلوک جلوگیری می‌کنند و نمی‌گذارند شخص به سفر الی الله بپردازد.

فهرست
  • ↓۱- موانع سفر الی الله
    • ↓۱.۱- ۱. عدم آگاهی از سفر به سوی خدا
    • ↓۱.۲- ۲. بدبینی به راه سلوک
      • ↓۲.۱- ریشه‌های بدبینی به راه سلوک
        • ↓۱.۱- الف. تربیت خانوادگی یا اجتماعی
        • ↓۱.۲- ب. برخورد با برخی نکات منفی
        • ↓۱.۳- ج. تنبلی و کاهلی
    • ↓۱.۳- ۳. دل ننهادن و بی‌رغبتی
      • ↓۳.۱- منشأ دل‌ندادن به راه خدا
        • ↓۱.۱- الف. سبک شمردن و کم‌اهمیت دانستن
        • ↓۱.۲- ب. تسویف و به تأخیر انداختن
    • ↓۱.۴- ۴. گرفتار مشابه شدن
    • ↓۱.۵- ۵. خلط دانش و بینش
    • ↓۱.۶- ۶. عادی جلوه کردن
    • ↓۱.۷- ۷. ابتلا به برخی گناهان
    • ↓۱.۸- ۸. گمان‌های فاسد
      • ↓۸.۱- چند نمونه‌
        • ↓۱.۱- ۱. مستثنی‌بودن زن از سفر به سوی خدا
        • ↓۱.۲- ۲. منافات سلوک با کسب وکار
        • ↓۱.۳- ۳. منافات سلوک با تحصیل علم
        • ↓۱.۴- ۴. ضرورت تحصیل علوم دینی پیش از سلوک
        • ↓۱.۵- ۵. بی معنا بودن سفر الی الله
        • ↓۱.۶- ۶. بی معنا بودن عشق به الله
        • ↓۱.۷- ۷. نامشروع بودن ریاضات
        • ↓۱.۸- ۸. خطرناک بودن راه
  • ↓۲- چند نکته
  • ↓۳- نوشتارهای مرتبط
  • ↓۴- پانویس

موانع سفر الی الله

۱. عدم آگاهی از سفر به سوی خدا

همان‌گونه که بسیاری از مردمان از دین حق یعنی اسلام، مذهب حق یعنی مذهب امامیة اثنی عشریه و ... تا پایان عمر آگاه نمی‌شوند و در استضعاف می‌مانند و با همان می‌میرند، بسیاری از مردم از «راه خدا» تا پایان عمر آگاه نمی‌شوند و در غفلت از این راه زندگی کرده و می‌میرند.

حافظ گوید:

فرصت شمر طریقة رندی که این نشان

چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست

قرآن در سوره صافات از گروهی این چنین نقل می‌کند:

«وَإِنْ کَانُوا لَیَقُولُونَ * لَوْ أَنَّ عِنْدَنَا ذِکْرًا مِنَ الأوَّلِینَ * لَکُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ»[۱]؛

«و مشرکان به تاکید می‌گفتند اگر پندنامه‌ای از پیشینیان نزد ما بود، قطعاً از بندگان پاک شدة خدا می‌شدیم».

انسان مخلَص یعنی انسان سالک به مقصد رسیده. پس مشرکین در حقیقت می‌گویند اگر از راه خدا اطلاع می‌داشتیم، انسان کامل بودیم.

علامه طباطبایی رضوان الله علیه‌ در ذیل دو آیة «اتَّقُوا اللَّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ» [۲] و «فَاتَّقُوا اللَّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ» [۳] می‌فرماید:

«جملة اول هدف و مقصد را می‌نمایاند و جمله دوم راه را. یعنی هدف رسیدن به «حقِّ تقوا» است و راه «تقوا به قدر استطاعت» و روشن است که هر کس به قدری تقوا را رعایت می‌نماید که بدان علم دارد».

پس اولین مانع در شروع سفر الی الله «جهل» است. البته جهل نیز دو گونه است: قصوری و تقصیری. آنچه تاکنون گفتیم جهل قصوری بود. یعنی کسی از روی استضعاف یا راه خدا به او نرسیده و یا اگر رسیده قدرت درک و تحلیل نداشته است، اما جهل تقصیری آن است که امکان اطلاع برای او بوده، اما به دنبالش نرفته است. به هر حال در هر دو صورت شروع در سیر الی الله تحقق پیدا نمی‌کند.

۲. بدبینی به راه سلوک

گروهی از مردم راه خدا را می‌شناسند و از آن اطلاع دارند، ولی به این راه بدبین‌اند و دیگر در این راه قدم نمی‌گذارند. این بدبینی می‌تواند ریشه‌های گوناگونی داشته باشد که به برخی اشاره می‌کنیم.

ریشه‌های بدبینی به راه سلوک

الف. تربیت خانوادگی یا اجتماعی

گاه شخصی به علت آموزه‌های نادرست نسبت به راه خدا چنان دیدی منفی پیدا می‌کند که حتی تصور گام نهادن در آن را نیز به ذهن خود راه نمی‌دهد. دانشجو یا طلبه‌ای که در مدرسه‌ای پرورش یابد و در آن مدرسه تمسخر سیر و سلوک و عرفان ورد همگان باشد، هرگز در راه سلوک قدم نمی‌نهد، زیرا چه بسا راه را راه شیطان بداند.

ب. برخورد با برخی نکات منفی

گاه شخصی بر اثر برخورد با پاره‌ای نکات منفی یا شخصیت‌های مدّعی، چهرة کریهی از سلوک در ذهنش تصویر می‌بندد که عطایش را به لقایش می‌بخشد. بی‌جهت نیست که حافظ می‌گوید:

نقد صوفی نه همه صافی و بی‌غش باشد

ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد

راه عرفان، از این افکار و افراد منحرف و منفی کم ضربه نخورده است.

ج. تنبلی و کاهلی

برخی انسان‌ها به علت تنبلی و کاهلی نوعی بدبینی به سفر الی الله پیدا می‌کنند. شاگردان زرنگ کلاسِ درس از ریاضی متنفر نیستند. چرا؟ چون ریاضی‌خوانی و ریاضی‌دانی «گاو نر می‌خواهد و مرد کهن» نه «نازپروردِ تنعّم». افراد کاهل‌صفت ممکن است حتی بدبینی نسبت به راه پیدا نکنند، اما در پی تنبلی و کاهلی هیچ‌گاه به فکر پیمودن آن هم نیفتند.

تنبلی می‌تواند منشأ بدبینی به راه باشد و می‌تواند خود مستقلاً از موانع شروع به حساب آید.

۳. دل ننهادن و بی‌رغبتی

هر دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود

در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست [۴]

منشأ دل‌ندادن به راه خدا

برخی از آدمیان از راه خدا آگاهند و گاه به خوبی هم آگاهند، اما بدان دل نمی‌نهند. منشأ این دل‌ندادن اموری است همانند

الف. سبک شمردن و کم‌اهمیت دانستن

گاه برخی راه خدا را سبک می‌شمرند و در شمار سایر کارهای غیر مهم که ترکش ضرری ندارد به حساب می‌آورند و از این‌رو، به آن دل نمی‌دهند و در نتیجه از شروع به آن سرباز می‌زنند.

ب. تسویف و به تأخیر انداختن

تسویف [۵] یعنی کاری را دائماً به تأخیر انداختن.تسویف یکی از رذائل اخلاقی است و گاه نسبت به واجبات الهی که ترکش به هیچ روی روا نیست، صورت می‌گیرد. مثلاً انسان مستطیعی که هر سال رفتن به حج را به تاخیر می‌اندازد و چه بسا تارک حج از دنیا می‌رود، گرفتار تسویف شده است. در روایات آمده که هرکس عمداً حج را ترک کند و بمیرد، به دین اسلام نمرده است. یا شخصی که پرداخت خمس مال خود را دائماً عقب می‌اندازد، گرفتار تسویف است.

برخی انسان‌ها که از راه خدا آگاه‌اند، ولی آن را ‌آغاز نمی‌کنند. بدین دلیل است که گرفتار تسویف‌اند [۶].

۴. گرفتار مشابه شدن

عرفان راهی ویژه است که متأسفانه هم‌مانندهای فراوانی دارد که یا بی‌ارزش‌اند و یا ارزشی در سطح آن ندارند. این مشابهات را در بحث «راه‌های مشابه و انحرافی سفر» بیان می‌کنیم. پس ما همان‌گونه که«عارف‌نما» فراوان داریم، یعنی انسان‌هایی که گاه حتی بویی از عرفان نبرده‌اند، راه‌های عرفان‌نمای فراوانی هم هست که گاه هیچ مشابهتی با عرفان ندارند. گرفتاری در یکی از این راه‌ها یا در دام یکی از این اشخاص، گاه انسان را تا پایان عمر مبتلا می‌سازد و مانع گام نهادن در راه خدا می‌شود.

۵. خلط دانش و بینش

گاه ممکن است کسی به خاطر تسلطش بر مباحث عرفان نظری گمان کند شاهد وصل را در آغوش دارد. طبیعی است که چنین کسی پای در راه نمی‌گذارد. این شبهه آن‌گاه تقویت می‌شود که شخص خام دیگری او را سالک و عارف بپندارد.

صاحب این قلم به چشم خود کسانی را دیده است که در مباحث نظریِ سیر و سلوک ماهر بوده‌اند و گاه دیگران آنان را سالک و عارف می‌پنداشته‌اند، ولی هرگز در این راه گامی نزده و طریقی نپیموده‌اند. اینکه گفته‌اند: «العلم هو الحجاب الاکبر» اینجا رخ می‌نماید. عارف کامل مرحوم حاج سید احمد کربلایی می‌گوید:

«و أظرف شیء فی اهل العلوم الرسمّیة [و ظریف‌ترین نکته در دارندگان دانش‌های رسمی] آن است که معانی عالیة دقیقه را با الفاظ ادا می‌کنند و روحشان از آنها خبری ندارد. لالایی را می‌گویند، ولی خوابشان نمی‌برد. می‌گویند: حمام است، ولی نمی‌دانند خانه کیست. «و هذا من اعظم حجب سبحات وجهه الکریم»؛[این از بزرگ‌ترین حجاب‌های جلال و عظمت الهی است] [۷].

۶. عادی جلوه کردن

گاه برای بعضی افراد راه سلوک عادی جلوه می‌کند و همین مانع ورود آنان به این راه می‌گردد. این مانع غالباً برای نزدیکان عارفان و سالکان روی می‌دهد. فرزندی که در خانة سالکِ سوخته‌ای زندگی می‌کند، چنان زندگی سالکانة او برایش عادی جلوه می‌کند که در خود شوق و رغبتی به سوی سلوک نمی‌بیند. فرزند یکی از عرفای معاصر دربارة ارتباط با پدرش می‌گوید:

«ایشان گاهی دستوراتی به من می‌دادند، از روی جوانی و ... من یک قدری تمرّد می‌کردم، عصبانی می‌شدند و می‌گفتند: فلانی، افرادی از دور و نزدیک می‌آیند از من مطالبی می‌خواهند به آنها ساده و راحت نمی‌گویم. طول می‌کشد تا بگویم، این طور رایگان در اختیار تو می‌گذارم چرا قبول نمی‌کنی؟» [۸].

بنده روزی از استادم آیت‌الله جوادی آملی پرسیدم: ما با شاگردان مکتب مرحوم قاضی که روبه‌رو می‌شویم، می‌بینیم آنها استادشان قاضی را تا سرحدّ تقدیس می‌ستایند، اما با برخی نزدیکان نسبی ایشان که می‌نشینیم چنین نمی‌بینیم، علت چیست؟ فرمودند:

«شاگرد دائماً ملکوتِ استاد را می‌بیند و فرزند و زن با ناسوت او سروکار دارند و ناسوت او مانند دیگران است».

«قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» [۹]؛

«بگو ای پیامبر من هم آدمی مثل شما هستم».

کمتر کسی پیدا می‌شود که این ناسوت برایش حجاب دیدن حقیقت و ملکوت بزرگی که با او دم‌خور است، نشود».

۷. ابتلا به برخی گناهان

ممکن است کسی به علت ابتلا به پاره‌ای گناهان از توفیق اطلاع یا اقدام نسبت به سفر الی الله محروم بماند. در دستگاه خداوند همه چیز حساب دارد و یکی از حساب‌های الهی تأثیردهی به خوبی‌ها و بدی‌های بندگان است. همة پاداش‌ها مربوط به جهان برزخ و آخرت نیست. برخی پاداش‌ها را نقد می‌دهند. گرچه به یک اعتبار در دستگاه الهی نسیه معنا ندارد. در روایات است که گاه گناهِ روز، مؤمن را از تهجّد در شب بازمی‌دارد. پس ممکن است گناه یا گناهانی توفیق قدم نهادن در راه خدا را از آدمی بگیرد. شاید آزار اولیای خدا یکی از این گناهان باشد.

در روایت است که یزید از امام سجاد علیه‌السلام پرسید:

چه کند که از جرمش کاسته شود و امام علیه‌السلام نماز غفیله را به او تعلیم کردند و سپس به دیگران فرمودند: می‌دانم که موفق نمی‌شود.

آری:

زاهد ار راه به رندی نبرد، معذور است

عشق کاری است که موقوف هدایت باشد [۴]

و شاید یکی دیگر از این گناهان فخر فروختن در درون بر خداوند به خاطر عبادت باشد. آن کس که عبادت خود را می‌بیند و بدان مفتخر است، به مراتب از آن بندة عاصی که از عصیان خود خجل است، از خدا دورتر است که این جامة نیاز بر تن دارد و او جامة کبر و آز و در این راه خاکساری می‌خواهند، نه گردن‌فرازی.

۸. گمان‌های فاسد

در عربی گفته می‌شود: «رُبَّ أکلة منعَت أکلات»؛ یعنی چه بسا یک لقمه جلوی خوردن‌های فراوانی را می‌گیرد. حال، گاه یک گمان فاسد جلوی بسیاری از خیرات را بر آدمی می‌بندد یا شرور فراوانی را دامن‌گیر او می‌کند. در مورد راه خدا هم چنین است. گاه گمانی فاسد مانع پرداختن به سفر معنوی به سوی الله می‌گردد. بی‌جهت نیست که امام حسن مجتبی علیه‌السلام می‌فرماید:

در شگفتم از آدمی که چگونه در خوراک جسمش می‌اندیشد، ولی در خوراک جانش نمی‌اندیشد.

تصورات و تصدیقات ذهنی ما خوراک روح ما هستند که اگر فاسد باشند، همچون غذای مسموم‌اند.

چند نمونه‌

به این نمونه‌ها بنگرید:

۱. مستثنی‌بودن زن از سفر به سوی خدا

اگر پنداشته شود زن از سیر و سلوک معاف است، چون ضعیف است و دیگر آنکه اسیر دست مرد است و فرصت چندانی برای سیر و سلوک ندارد (به‌ویژه اگر شاغل باشد که وظیفة او دو چندان است).

پاسخِ این گمان فاسد در بخش «مسافر کیست» گذشت و دانسته شد که

  • اولاً: مسافر راه خدا جانِ آدمی است که نه مرد است و نه زن و بدین دلیل هم مردانی به کمال رسیده‌اند و هم زنانی که اسامی آنها در تاریخ آمده است.
  • ثانیاً: ریاضت هر کس را طبق طاقت او تعیین می‌کنند. حتی در شریعت جهاد از زن برداشته شده، چون «جنس لطیف» طاقت «کار خشن» ندارد و به‌جایش «حسن التبعّل» یعنی خوب شوهرداری کردن وظیفة او دانسته شده است.
  • ثالثاً: زن شریک زندگی مرد است و نه اسیر دست او. حقوقی که زن بر گردن شوهر دارد، به مراتب بیشتر از حقوق مرد بر گردن زن است و لذا در آنجا که مرد از زن معصیت الهی را بطلبد، هرگز اطاعتش لازم نیست، بلکه حرام است.
  • رابعاً: سیر و سلوک الی الله عمدتاً کار دل و قلب است و لذا با هیچ کار و حقّی منافی نیست.
  • خامساً: شاغل بودن زن بیرون از منزل در غیر موارد ضرورت از نظر شرع پسندیده نیست. اشتغال زنان در کارهای طاقت‌فرسای بیرون منزل که با فطرت و ساختار وجودی زن همخوانی ندارد، ظلمی مدرن است که در دورة صنعتی‌شدن به نام آزادی زن بر او تحمیل شد.
۲. منافات سلوک با کسب وکار

برخی گمان می‌کنند اگر در راه خدا شروع کنند، از کسب و کار می‌افتند، زیرا باید بیش از حد به مستحبات و ریاضت‌های شرعی بپردازند و فرصتی برای کار نمی‌ماند.

پاسخ این است که:

اولاً: سیر و سلوک با کار در تعارض نیست، زیرا بخش عمدة سلوک کار دل است.

خوشا آنان که دائم در نمازند

که حمد و قل هو الله کارشان بی[۱۱]

سنگ زیربنای سلوک را مراقبه دانسته‌اند که امری قلبی است، بلکه ذکر در بازار کار و در حین اشتغال و غفلت دیگران است که آدمی را به سرعت رشد می‌دهد، لذا یاد خدا در بازار بسیار مورد تاکید پیشوایان دین است و برایش اجر فراوانی قائل شده‌اند.

ثانیاً: زندگی روزمرة سالک تعطیل نمی‌شود، بلکه تنظیم می‌شود. سالک به موقع می‌خوابد و به موقع بیدار می‌شود. شب زودتر می‌خوابد قبل از اذان صبح برای سحرخیزی برمی‌خیزد. بین الطلوعین را بیدار می‌ماند و به قرائت قرآن و ذکر می‌پردازد. هر غذایی و هر لقمه‌ای را نمی‌خورد. با هر کسی آمد و شد نمی‌کند، هر جایی نمی‌رود و ... .

ثالثاً اگر بر اثر برخی واردات توحیدی قوی در مدتی قدرت بر کسب و کار نباشد‌ ـ چنان‌که در حالات مرحوم سید هاشم حداد گفته‌اند ـ خداوند خود متکفل ادارة زندگی چنین بندة سالک عاشقی می‌گردد.

«نِعْمَ الْمَوْلَی وَ نِعْمَ النَّصِیرُ»[۱۲]؛

«او بهترین سرپرست و بهترین کمک‌کار است».

۳. منافات سلوک با تحصیل علم

برخی دانش‌جویان و علم‌طلبان می‌پندارند با شروع در این راه و آمدن عشق سوزانِ حق، ادامة تحصیل علم ناممکن می‌گردد. از این‌رو، قدمی در این راه نمی‌نهند [۱۳].

پاسخ این است که

اولاً، این شبهه بسیار قدیمی است و به شبهة «عقل و عشق» مشهور است و عارفان دانشمند از جهت علمی و عملی بطلان آن را ثابت کرده‌اند.

اما از جهت علمی فرموده‌اند:

عقل، خود آدمی را به سوی عشق می‌خواند. عقل می‌گوید: ای انسان! تو همان گونه که ذهن و مغزی داری که با علم حصولی سیراب می‌شود و اگر این علم، یقینی باشد سیراب‌تر می‌گردد، دارای دلی هم هستی که با علم حضوری و شهود سیراب می‌شود که همان «عین الیقین» و «حق الیقین» است. انسان باید همة ابعاد وجودی‌اش را به کمال برساند. استاددر آغاز رساله «لب اللباب» می‌فرماید:

«گرسنه گذاردن دل و باطن را از غذاهای روحانیه معنویة عالم غیب و انوار الهیه ملکوتیة جمالیه و جلالیه و قناعت کردن به سیر در کتاب‌ها و کتابخانه‌ها و مکتب‌ها و درس خواندن‌ها و درس دادن‌ها گرچه به اعلی درجه از اوج خود برسد، سیر کردن عضوی است از اعضاء و گرسنه گذاردن عضوی بالاتر و والاتر»[۱۴].

و امّا از جهت عملی:

وجود عارفان دانشمند بهترین دلیل است بر اینکه جمع بین علم و عرفان ممکن است، زیرا روشن‌ترین و محکم‌ترین دلیل بر وجود شیء، وقوع شیء است. مگر ابن فهد حلّی، سید بن طاووس، سید حیدر آملی، صدرالمتألهین، میرداماد، شیخ بهایی، مجلسی اول، سید علی شوشتری، ملا حسینقلی همدانی، سید احمد کربلائی، شیخ محمد بهاری، سید سعید حبّوبی، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، سید علی قاضی، شیخ محمدجواد انصاری همدانی، علامه طباطبایی، سید محمدحسن الهی و ... عارف یا سالک نبودند؟

بعضی از اینها در اوج علمند و در اوج عرفان و تا پایان عمر هم لحظه‌ای از علم‌اندوزی و نشر علم نیاسودند.

ثانیاً: تا زمان حصول وارداتی قوی که حال درس خواندنِ جدّی را بگیرد، سال‌ها فرصت است که می‌توان به صورت جدی به تحصیل علم پرداخت.

ثالثا: در حال بقاء بعد الفناء که سالک به آرامش کامل می‌رسد، پرداختن به علم کاملاً سهل است. به دیگر سخن، حالات آن‌چنانی که حال درس خواندن را بگیرد، در «بخشی از منازل پایانی سفر اول» اتفاق می‌افتد که البته موقت است و پس یا پیش از آن خبری از آنها نیست.

رابعاً: فرض کنیم چنین باشد و حالات توحیدی و عشقی حال درس را بگیرد ـ که البته چنین نیست‌ ـ مگر چه از دست رفته است؟ جز مشتی اصطلاحات و مطالبی که احیاناً پر از شبهات و شکوک است؟! ولی در برابر چه به دست آمده است؟ یقین آن هم عین الیقین و به دنبالش حق الیقین. عرب در مثلی مشهور می‌گوید: «خذ الغایات و اترک المبادی» یعنی «به اهداف بپرداز و در مقدمات نمان» پس در حقیقت معاوضة درهمی است با دینار و یا اندکی با بسیار بلکه بی‌شمار و به همین دلیل است که دانشمندان آگاه هم این حال را آرزو می‌کردند و می‌سرودند:

علم نبود غیر علم عاشقی

مابقی تلبیس ابلیس شقی [۱۵]

در میخانه گشایید به رویم شب و روز

که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم [۱۶]

۴. ضرورت تحصیل علوم دینی پیش از سلوک

برخی کسانی که دستشان از علوم رسمی دینی تهی است، گمان برده‌اند که علم ضرورتاً مقدمه سفر الی الله است و چون خود را عوام می‌دانند، می‌گویند:

«أین العوام و السفر الی الملک العلّام؛ یعنی« بی‌سواد کجا و این خیال‌ها!»

پاسخ این است که

اولاً: گرچه برخی ورود به علوم شرعیه را شرط سلوک دانسته‌اند، [۱۷] اما باید گفت: اگر مراد، دانستن شریعت به قدر حاجت (اگرچه به صورت تقلید از مجتهد اعلم) است، سخنی است صحیح، ولی این به معنای لزوم تحصیل علوم رسمی نیست و اگر مراد تخصص یا ورود در علوم رسمی است، حرفی است ناتمام، زیرا بسیاری از عارفان و کاملان از متخصصان رشته‌های دانش‌های اسلامی نبوده‌اند و روشن‌ترین و محکم‌ترین دلیل بر وجود شیء وقوع شیء است و اینکه گفته‌اند:

«علم حجاب است، ولی تا به حجاب وارد نشوی خرق و پاره کردن آن نتوانی»

سخنی است مبهم. معنای این سخن این است که اگر به این حجاب گرفتار آمدی، باید از آن بیرون بجهی که بد حجابی است و لغزشگاه مردانی بزرگ است. «العلم هو الحجاب الاکبر». نه اینکه ورود به این حجاب شرط لازم سلوک الی الله باشد. سالک الی الله مرجع أعلمی می‌خواهد که از او در شریعت تقلید کند و استاد کاملی می‌خواهد که از او در طریقت تبعیت کند.

البته دو نکته اینجا هست:

اول آنکه استاد می‌فرمود:

اگر استاد سلوکی سالک مرجع تقلید او هم باشد، بسیار بهتر است

و دیگر آنکه مرحوم قاضی می‌فرمود:

برای دستگیری کردن باید انسان کامل، در شریعت هم مجتهد باشد.

ثانیاً: بسیاری از طلاب علم و دانشمندان که قدم در این راه می‌نهند، خود بالوجدان می‌یابند که در این راه عوام‌اند. پس از جهت این ملاک با عوام یکی هستند، یعنی استاد کامل «عالم این فن» است و اینان شاگردان ابجدخوان او در این طریقتند.

ثالثاً: در تاریخ عرفان مواردی یافت می‌شود که استاد سلوکی از نظر علمی از شاگردان خویش کمتر است، مثلاً شیخ اعظم انصاری شاگرد سلوکی مرحوم سید علی شوشتری است و سید شاگرد فقه شیخ انصاری. پس عمده، دل به راه دادن و تبعیت است و علوم رسمی چندان دردی دوا نمی‌کند.

علم رسمی سر به سر قیل است و قال

نه از او کیفیتی حاصل، نه حال [۱۸]

۵. بی معنا بودن سفر الی الله

برخی گمان برده‌اند که اصولاً سفر الی الله بی‌معناست و لذا قرب به حق را هم نزدیک شدن به ثواب خداوند مانند حور و قصور می‌دانند و قصد قربت را هم احیاناً قصد امتثال فرمان‌های مولی معنا می‌کنند. غافل از اینکه همة عالم در تکاپوی اویند و آدمی بالأخص در تکاپوی «هو» ست، بفهمد یا نفهمد.

«وَإِلَی اللَّهِ تُرْجَعُ الأمُورُ» [۱۹]؛ «و همه چیز به سوی خدا بازگشت داده می‌شود».

«وَإِلَی اللَّهِ الْمَصِیرُ» [۲۰]؛ «و بازگشت همه به سوی خداست».

رأی این گروه در بخش «ضرورت سفر» نقل و نقد شد.

۶. بی معنا بودن عشق به الله

گروهی گفته‌اند: عارفان مرکب سلوک را عشق دانسته‌اند و عشق به الله معنا ندارد و بدان تعلق نمی‌گیرد.

غافل از اینکه

اولاً: همة عالم عاشق خداست، چه اینکه تسبیح‌گوی اوست

و ثانیاً: عشق جز به حضرت حق تعلّق نمی‌گیرد، زیرا عشق به کمال حقیقی تعلق می‌گیرد و جز حق هیچ‌کس را کمالی حقیقی نیست. این بحث هم در بخش «مرکب سفر» مفصل بررسی خواهد شد.

۷. نامشروع بودن ریاضات

گروهی پنداشته‌اند این راه جز با ریاضت‌ها قابل طی‌شدن نمی‌باشد، آن هم ریاضت‌های سختِ نامشروع، پس نباید در آن گام نهاد.

غافل از اینکه

از دستورات شرعی ریاضتی سخت‌تر وجود ندارد و جز دستورات شرعی هم ریاضت دیگری در روش عرفانِ صحیح مقبول نیست. عارفان خود گفته‌اند جز از طریق شریعت به طریقت و به دنبالش به حقیقت‌ راهی نیست. البته پرداختن به دستورهای شرعی باید کنترل شده و با روح و اخلاص انجام شود تا اثر خاص خویش را ببخشد.

۸. خطرناک بودن راه

برخی می‌گویند: چون این راه همراه با خطرات شدید و فراوانی است و خطر در برخی بخش‌هایش ابتلا به فرعونیت است‌ (چنانچه از شطحیات عرفا مشهود است‌)، پس نباید بدان نزدیک شد، گرچه مشتمل بر منافعی هم بوده باشد.

غافل از اینکه

اولاً: وعدة الهی حق است؛ آنجا که وعده‌هایی این چنین داد:

«وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۲۱]؛

«هر کس تقوا پیشه سازد، خدا همیشه برایش گریزگاهی قرار می‌دهد».

«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا»[۲۲]؛

«اگر تقوا پیشه کنید، خدا برایتان قدرت جدایی حق و باطل قرار می‌دهد».

«وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا»[۲۳]؛

«آنان که در راه ما می‌کوشند، حتماً راه‌های خویش را به آنها نشان می‌دهیم».

پس باید با قدم صدق به تقوا و جهاد اکبر پرداخت تا از همة خطرات رست.

ثانیاً: پس می‌توانیم بگوییم اسلام و ایمان هم نمی‌آوریم، زیرا مرتد و فاسق و منافق کم نیستند. مگر می‌شود برای خطری احتمالی و قابل دفع و رفع از کمالی مسلّم چشم پوشید.

ثالثاً: بسیاری از همین راه رفته‌اند و رسیده‌اند، چرا خود را از آنان فرض نکنیم و دل به امید خوش نداریم.

چند نکته

۱. از موانعی که برشمردیم، این تقسیمات به دست می‌آید:

الف. برخی از این موانع علمی و برخی عملی است.

ب. برخی اختیاری است مانند گناهان و برخی غیر اختیاری مانند تربیت خانوادگی.

ج. برخی سطحی است مانند جهل قصوری و برخی ریشه‌دار مانند بدبینی ناشی از تربیت خانوادگی.

۲. آنان که از راه خدا دور و مهجورند، از دیدگاه عارفان دو دسته‌اند:

مستضعفان و معاندان. عارف و سالک می‌کوشند تا درخور امکان دست گروه اول را بگیرند و ره بنمایند ولی نسبت به گروه دوم می‌گویند:

با مدّعی مگویید اسرار عشق و هستی

تا بی‌خبر بمیرد در درد خودپرستی [۴]

سرّ مطلب هم روشن است. اقتضای طبیعت راه سلوک این است که بخل ورزیدن بر طالبْ حرام است و بخشیدن آن بر مدّعی معاندْ نیز حرام است. البته اولیا در دستگیری افراد، استعداد ذاتی و طلب و شوق فعلی آنها را هم مدّ نظر قرار می‌دهند. اگر حکما همچون بوعلی سینا در پایان کتاب اشارات‌ بذل حکمت را به نااهل، جفا و بخلش را از اهل ناروا می‌دانند، طبیعی است که بذل و بخل معرفت به طریق اولی این حکم را دارد. که اگر آن علم الیقین است، این عین الیقین و حق الیقین است.

عارف کامل آیت‌الله سید علی قاضی در پاسخ نامة یکی از شاگردان دانشمند خود [۲۵] که پرسیده بود آیا می‌توان اذکار را به دیگری تعلیم داد، نوشته‌اند:

«از دادن اذکار به غیر، مضیقه‌ای نیست، ولی تا طلب صادق ندیدید، ندهید» [۲۶].

نوشتارهای مرتبط

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۷
Ali.akbari(Azad)

در این مقاله بعد از مقایسه عبادت در عرفان با سایر عبادات تلاش شده تفاوتها بین عرفان و سه راه انحرافیِ غلو، علوم غریبه و تصوفِ باطل بررسی شود.

فهرست
  • ↓۱- عرفان و راه‌های انحرافی یا مشابه
  • ↓۲- مطلب اوّل: تفاوت راه عرفان با عبادت سوداگرانه و یا برده‌وار
  • ↓۳- مطلب دوّم: تفاوت راه عرفان با مسلک غلوّ
  • ↓۴- مطلب سوّم: تفاوت راه عرفان با راه علوم غریبه
  • ↓۵- تفاوت راه عرفان با مسلک تصوف باطل
  • ↓۶- نوشتارهای مرتبط
  • ↓۷- پانویس

عرفان و راه‌های انحرافی یا مشابه

عرفان الهی راهی است ویژه که نه نظیری دارد و نه جایگزینی. راه عرفان به خدا می‌رسد و می‌رساند و دیگر راه‌ها چنین نیستند. راه‌های عرفان‌نما دو گونه‌اند. گونة نخست راه‌های منحرفند که مبنایشان فاسد است. گونة دوم راه‌های مشابه‌اند که مبنایشان فاسد نیست، ولی ناقص است. راه‌های منحرف به آتش دوزخ ختم می‌شود و راه‌های مشابه به بهشت و نه بهشت‌آفرین.

در این فصل به اختصار به بررسی دو راه از راه‌های مشابه و سه راه از راه‌های انحرافی می‌پردازیم.

راه‌های مشابه

راه‌های مشابه به این ترتیب:

  • ۱. راه عبادت سوداگرانه و تاجرانه و از سر طمع در نعمت‌های بهشتی
  • ۲. راه عبادت برده‌وار و از سر ترس از آتش دوزخ

این دو راه را در هم تنیده و به صورت نسبتاً گسترده طرح کرده‌ایم. این تفصیل به چند جهت بوده است:

  • اوّلاً: این بحث به بررسی مسئلة نیت گره خورده و بحث نیت در دین، بحثی بسیار مبسوط، کلیدی و مهم است و متأسفانه کمتر مورد بازخوانی دقیق قرار گرفته است.
  • ثانیاً: بسیاری از خلط‌ها در طول تاریخ اسلام بین مباحث و شخصیت‌های عرفانی و غیرعرفانی، ریشه در این بحث دارد.
  • ثالثاً: نوآوری‌ها و نکته‌های بدیعی وجود داشت که جز با بحث گسترده قابل طرح نبود.

راه‌های انحرافی

راه‌های انحرافی را به این ترتیب ذکر کرده‌ایم:

  • ۱. راه غلوّ در مقام معصوم و هدف پنداشتن او
  • ۲. راه علوم غریبه و تصرّفات
  • ۳. راه تصوّف باطل و تقویت نفس

پس در این فصل از کتاب در چهار مطلب بحث می‌کنیم، ولی پیش از آن یک پرسش را باید اجمالاً پاسخ دهیم.

یک پرسش

ممکن است کسی بگوید مگر نه این است که «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» «راه‌ها به سوی خدا به تعداد نفْس انسان‌هاست» و مگر نه این است که «سُبُل الی الله» بسیار است، پس چرا راه به سوی خدا را راهی خاص و ویژه می‌دانید؟ چرا انحصارطلبید؟ امروزه بعضی موسیقی را راه به سوی قرب الله دانسته‌اند و برخی دم از عرفان هندی و سرخ‌پوستی زده‌اند. چه ایرادی دارد بگوییم: راه‌ها به سوی خدا بسیار است، تا اولاً از انحصار بی‌دلیل رسته باشیم و ثانیاً از ترساندن مردم که دارای سلایق گوناگونی هستند، فاصله گرفته باشیم؟

پاسخ

پاسخ این پرسش به دو صورت اجمالی و تفصیلی ممکن است. در پاسخ تفصیلی باید به این مباحث پرداخت:

۱. معنای جمله «الطرق الی الله بعدد انفاس الخلائق» چیست؟

۲. آیا ما صراط‌های مستقیم داریم و یا صراط مستقیم یکی بیش نیست و یا نمی‌تواند باشد؟

۳. چه ارتباطی میان سُبُل سلام یا سُبُل الهی با صراط مستقیم هست؟

۴. آیا آنچه مایة دینی ندارد، همانند موسیقی می‌تواند مقرّب آدمی به سوی خدا باشد؟

۵. چه مقدار سلیقه‌های گوناگون می‌توانند در انتخاب مسیر آدمی به سوی حق نقش مثبت یا منفی داشته باشند؟


برخی از این مباحث در لابه‌لای بخش‌هایی از این نوشتار مورد بحث قرار گرفته است[۱] و برخی خود نوشتاری مستقل می‌طلبد. آنچه می‌توان اجمالاً در این مجال گفت این است که راهی به سوی پروردگار جز عمل به شریعت همراه با اخلاص کامل نیست. و اصول شرایع یکی است.

«إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الإسْلامُ»[۲]؛ «همانا دین در نظر پروردگار فقط اسلام است».

از سوی دیگر، همة انسان‌ها دارای فطرت توحیدی‌اند و در همه شوق به ماورای طبیعت نهاده شده است. به دیگر سخن فطرت کمال‌جویی در همة آدمیان وجود دارد و لذا علاقه به کشف مجهولات غیبی در همة انسان‌ها به گونه‌های مختلف دیده می‌شود و کارکرد اصلی دین نیز بیدار کردن و سپس هدایت این فطرت است، زیرا انسان‌ها در تطبیق با مشکل روبه‌رو هستند. گروهی خطای در تطبیق دارند و راه‌های انحرافی را برمی‌گزینند، مثلاً موسیقی را راه به سوی الله می‌پندارند و یا از رندی سالکانه اباحی‌گری می‌فهمند و آن را مقرّب می‌شمارند و گروهی خطایشان در این حدّ است که راه‌های ناقص را به جای راه کامل می‌گزینند و به رشد لازم نمی‌رسند، مثلاً عبادت تاجرانه و یا زهد برده‌گونه را به جای راه معرفت و عبودیت مطلقه می‌گیرند و از بهشت‌آفرین به بهشت اکتفا می‌کنند. خسران اینها از گروه نخست کمتر است، اما باز هم خسرانی عظیم و معامله‌ای پرضرر است.

راه‌های ناقص حتی ممکن است تا مسافتی با راه کامل در پاره‌ای آثار، به ظاهر، هماهنگ باشد، ولی یقیناَ به سرمنزل مقصود منتهی نمی‌شود. کسی که تمام همّ و غمش تقویت نفس و دست‌یابی به پاره‌ای تصرفات است، هرگز به الله نمی‌رسد و طعم شیرین فناء فی الله و بقاء بالله را نمی‌چشد، زیرا به فرمان حکیمانة

«دَعْ نفسک و تعال»؛

«خود را بنه و بالا بیا»، عمل نکرده است. آنکه به دنبال کرامت است، از فهم حقیقت «کرامت انسانی» مهجور است و قهراً از دست‌یابی به صراط مستقیم بَسی دور است. او کجا می‌تواند از «هستی مجازی» خویش بگذرد و جز حق نخواهد و نبیند و نداند؟

مطلب اوّل: تفاوت راه عرفان با عبادت سوداگرانه و یا برده‌وار

متن اصلی: عبادت عارفانه - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

ابتدا به تعریف چند اصطلاح از دیدگاه ابن‌سینا می‌پردازیم.

زاهد: کسی که از کالای دنیا و لذت‌هایش روی‌گردان است.

عابد: کسی که بر انجام عبادات از قبیل نماز، روزه و ... مواظبت دارد.

عارف: کسی که فکر و ضمیر خود را از توجه به حق بازداشته و متوجه عالم قدس است.

ظاهر عبارت این است که این سه قسم می‌توانند با یکدیگر اجتماع داشته باشند.

به نظر شهید مطهری مجموعاً می‌توان ۷ صفت فرض کرد (به تنهایی یا به صورت ترکیبی) اما سه قسم آن عملاً وقوع ندارد، مثل عارف صِرف، عارف زاهد غیر عابد و ... .

نظر نگارنده:

هنگام جمع‌بندی خواهیم دید که امکان اجتماع عرفان با زهد و عبادت ابتدایی به نظر می‌رسد، زیرا زهد زاهد و زهد عارف اشتراک لفظی دارند و ... . بنابراین اقسام منحصر در ۴ قسم می‌شود: زاهد، عابد، زاهد عابد، عارف.


ابن‌سینا:

زهد غیر عارف نوعی معامله و زهد عارف نوعی پاکیزه نگه داشتن دل از غیر خداست و همچنین عبادت غیر عارف نوعی مزدوری است، ولی عبادت عارف نوعی ریاضت برای اراده و قوای وهمی و خیالی است تا در اثر عادت دادن بتواند آنها را از دار غرور منصرف سازد و به سوی حق متوجه گرداند و این یعنی ریاضت عاشقانه و پرستش عارفانه و خداوند را هدف دیدن و واسطه ندانستن.


برخی از نکات قابل استفاده از عبارات ابن سینا

  • ۱. عرفان، زهد و عبادت قابل جمع هستند.
  • ۲. زهد زاهد و عبادت عابد تفاوتی اساسی و بنیادی با زهد و عبادت عارف دارد.
  • ۳. زهد و عبادت و عرفان عارف مربوط به سر اوست، ولی در زاهد و عابد مربوط به ظاهر و جسم اوست.

نقد سخنان ابن سینا

۱. تعریف ابن‌سینا از سه واژة زاهد، عابد و عارف ناقص است و همین نقص مایة خلطی هم شده است. به عبارت دیگر، از قسمتی از عبارت ابن‌سینا برداشت می‌شود که عرفان با زهد و عبادت قابل جمع نیست، در حالی که در جای دیگر گفته گاه بعضی از این عناوین با بعضی دیگر ترکیب و جمع می‌شود.

۲. همچنین در عبارت ابن سینا میان سالک و عارف خلط صورت گرفته است.


دیدگاه مکتب اهل بیت

بسیاری از بزرگان معتقدند رای دین هم جز رای اهل عرفان نیست و برای اثبات این ادعا به تعدادی از سخنان معصومین: استناد کرده‌اند. به عنوان مثال امام علی۷ می‌فرماید: «خدایا من تو را به طمع بهشت یا ترس از دوزخ نپرستیده‌ام، بلکه چون تو را شایستة پرستش یافتم پرستیدم».


نظر فقیهان

فقیهان شیعه همگی در هر عمل عبادی نیت را شرط می‌دانند. آنان نیت را به «قصد قربت» و یا «قصد امتثال امر» تفسیر می‌کنند و آنگاه به تعیین مصادیق قصد قربت یا قصد امتثال می‌پردازند. نظر شهید اول و صاحب عروه در متن مورد بررسی قرار گرفته که از ذکر آن خودداری می‌کنیم.


نظر عارف کامل مرحوم ملکی تبریزی

مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی در بخشی از کتاب "مراقبات" مبحثی دربارة نیت و قصد دارند که به دلیل اهمیت به برخی از نکات آن اشاره می‌شود.

۱. عبادت خدا به قصد «شایستگی او برای عبادت» با عبادت به «قصد قربت و رضایت» منافاتی ندارد و این دو قابل جمع هستند، زیرا انسان می‌تواند نزدیکی خدا را به این خاطر بخواهد که او شایستة تقرب است.

۲. برخی گفته‌اند: عبادت با قصد قربت و رضایت خداوند خودپرستی است، این گفتار افراط است.

۳. هیچ پیامبر یا ولی و فرشته‌ای نیست که همة اعمالش به قصد شایستگی خدا برای عبادت باشد و عملی به قصد قربت یا رضایت نداشته باشد.

۴. حالات انبیا و اولیا مختلف است و این اختلاف حالات ناشی از اختلاف تجلیات اسمائی حق بر آنهاست.

۵. نظریة بطلان عبادت با قصد فرار از جهنم یا طمع به بهشت اگرچه از سوی برخی علمای بزرگ ابراز شده، ولی از روی غفلت صادر شده است.

۶. از نظر شرافت می‌توان قصد در عبادت را به این صورت اولویت‌بندی کرد.

  • الف. قصد قربت و رضایت خداوند
  • ب. قصد شایستگی خدا برای عبادت
  • ج. قصد قربت به ضمیمة قصد فرار از عقاب و طمع در ثواب
  • د. قصد خوف و فرار از عقاب و طمع در ثواب

این قصدها همه صحیح هستند، اما قصدهایی مانند ترس از مردم، امید نفع دیگران و ... باطل است و عبادت با آنها درست نخواهد بود.


نظر نویسنده

۱. احکام تکلیفی در علم اصول به دو بخش تعبدی و توصلی تقسیم شده‌اند، مراد از تعبدی عملی است که در آن نیت شرط است، مانند نماز خواندن و منظور از توصلی، عملی مانند تطهیر لباس نجس است که در آن نیت شرط نیست.

۲. فقیهان نیت را به «قصد قربت» تفسیر کرده‌اند و فقیهان متاخر قصد قربت را «قصد امتثال امر مولی» دانسته‌اند و برخی از فقها تفاسیری مانند «محبوبیت یا مطلوبیت برای مولی» را از قصد قربت فهمیده‌اند.

۳. قرآن کریم بر اخلاص در عمل تأکید فراوانی دارد، پس شرط بودن نیت در اعمال عبادی از مسلمات دین اسلام است.

۴. با نیت می‌توان اعمال غیرعبادی را به عبادی تبدیل کرد و روایات نیز در این زمینه فراوان است.

۵. تفسیر نیت به «قصد قربت» برگرفته از متن تعلیمات دینی است، اما تفسیر به «قصد امتثال امر» وجه خاصی ندارد.

۶. بیشتر فقیهان بین «صحت عمل» و «قبول عمل» فرق قائل شده‌اند. به این صورت که هر عمل قبولی صحیح هم هست، اما هر عمل صحیحی لزوماً قبول نیست.

۷. ظاهراً هر عمل صحیحی درصدی از قبول را دارد و حتی چه بسا عملی صحیح نباشد، ولی پروردگار بپذیرد، مثلاً با این توجیه که «خلف وعید» بر حکیم محال نیست.

۸. گاه فاعل‌های گوناگون با انگیزه‌های متفاوت کاری را انجام می‌دهند که پیکرة آن یکسان است، اما روح عمل که از انگیزه و هدف نشأت می‌گیرد بسیار متفاوت است. به عبارت دیگر تفاوت اهداف، تفاوت انگیزه‌ها و نیات را به دنبال دارد و هرچه هدف عالی‌تر باشد، انگیزه و نیت هم والاتر است.

۹. تفاوت اهداف آدمیان در علم و آگاهی و اعتقاد آنها ریشه دارد و در واقع جهان‌بینی‌ها و اعتقادات اهداف آدمی را تعیین می‌کند و با تعیین شدن هدف، انگیزه و نیت در مجرای خاص قرار می‌گیرد.

۱۰. تأکید دین بر اینکه عمل آدمی باید بر اساس علم و بصیرت باشد، حاکی از اهمیت بحث نیت و انگیزه است. افزون بر جهان‌بینی و اعتقاد که در نیت همة افراد نقش دارد، در سالکان و عارفان «حال و مقام» نقشی اساسی در گوناگونانی نیات دارند.

۱۲. نیت همان انگیزة درونی است که از جان برمی‌خیزد. از این‌رو، کیفیت نیت سالک و عارف می‌تواند بیانگر حال و مقام او باشد. برای نمونه عبادت سالک در مقام تسلیم با نیت تسلیم است و یا عبادت عارف در حال بقا بستگی به اسمی دارد که تحت تجلی آن اسم است.

۱۳. می‌توان گفت در انسان‌های غیرسالک ارتقای جهان‌بینی و استحکام اعتقاد در ارتقای نیت نقش دارد و در سالکان علاوه بر ارتقای جهان‌بینی و استحکام اعتقاد «رشد درجة سلوکی» هم در ارتقای نیت نقش دارد.

۱۴. اخلاص شرط عبادات است و به معنای پاک ساختن و پیراستن عمل و انجام آن برای خدا می‌باشد، اما در اینکه عمل خالص چه عملی است، اختلاف نظر وجود دارد؛ فردی که برای رسیدن به مزد اخروی عبادت می‌کند، برخی عملش را پیراسته نمی‌دانند و باطل می‌شمرند و گروهی دیگر داشتن چنین نیتی را منافی با اخلاص نمی‌دانند و بدین جهت حکم به صحت عبادت وی می‌دهند.

۱۵. اخلاص همانند دیگر صفات اخلاقی و عرفانی دارای درجات و به اصطلاح تشکیکی است. پس باید بحث در این باشد که حداقل اخلاص برای صحیح بودن عمل چیست. به نظر می‌رسد حداقل اخلاص این است که به گونه‌ای بتوان انگیزة شخص عامل را به خدا گره زد و مرتبط کرد و حداکثر اخلاص یا کمال اخلاص به فرمودة امام علی علیه‌السلام نفی صفات از خداوند است. شاید منظور از عبارت مولی این باشد که ذات حق تعالی آن قدر عظمت و بساطت دارد که هیچ وصفی با حفظ حدود وصفیْت به آنجا راه ندارد و بدون حفظ حدود عین ذات است و دیگر وصف نیست.

۱۶. نقطة مقابل اخلاص، ریا است که دو گونه می‌تواند باشد: الف. عمل فقط برای غیر خدا ب. عمل برای خدا و غیر خدا. در هر دو صورت عمل باطل است و نیاز به اعاده دارد، اگرچه صورت دوم از صورت اول بهتر است. البته قبلاً هم اشاره کردیم که «خلف وعید» از حکیم محال نیست و ممکن است خداوند عمل ریایی و ناقص کسی را به فضلش بپذیرد.

۱۷. برخی از ثمرات اخلاص عبارتند از: الف. خلوص ذات، انسان کامل که «مخلَص» شده، ابتدا مخلِص بوده و در اخلاص پافشاری داشته که به این مقام رسیده است. ب. تضمین سعادت با فرود آمدن مصلحت آدمی از سوی حق، نتیجة فرستادن عمل خالص به سوی پروردگار و فرو فرستادن برترین مصلحت برای بنده است. ج. جوشش حکمت از قلب و دل بر زبان، در روایت است که هر کس چهل شبانه‌روز به پیشگاه الهی عمل خالص آورد، چشمه‌های حکمت از دلش بر زبانش جاری می‌گردد.

۱۸. با مراجعه به آیات و روایات درمی‌یابیم که نمی‌توان نیت عبادت را در یک امر منحصر کرد. بنابراین، نیات گوناگونی مانند جبرانی، استکمالی، امتثالی، اعتصامی، شکری، استحقاقی، استغفاری و ... وجود دارد. البته این تعداد استقرایی است، نه اینکه عقلاً تعداد نیات منحصر در همین اقسام باشد. یکی از شواهد گوناگونی نیات این است که چند مناجات که از بهترین انواع عبادت است، از سوی امام سجاد علیه‌السلام با نام‌های مختلفی مانند تابئین، شاکین، شاکرین و ... نام‌گذاری شده است. مؤید دیگر اینکه استغفار نوعی عبادت است و در ادعیه برای آن انواعی مانند استغفار حیاء، استغفار رجا، استغفار انابه و ... ذکر شده است.

۱۹درجات نیات مذکور و چینش منطقی آن کدام است؟

پاسخ این سؤال به دلایل زیر مشکل است.

  • ۱. حضور پاره‌ای از نیات در همة مراحل سلوک و درجات نیت.
  • ۲. وجود تفاسیر مختلف از برخی نیات مثل عبادت شکری.
  • ۳. گوناگونی انسان‌ها در رسیدن به برخی از حالات و کمالات.
  • ۴. حاکم بودن ذوق و سلیقه در این زمینه به جای تفکر عمیق.

با مراجعه به متن می‌توان انسان غافلی را که توسط یک هدایت‌گر به ایمان روی آورده و مراحل مختلف نیت و درجات بیست‌ویک‌گانه آن را طی می‌کند، تصور نمود.

۲۰راه ترقی در درجات نیت چیست؟
  • الف. در عارف اولاً ارتقای علم و بصیرت و آگاهی؛ ثانیاً، استحکام نگرش و اعتقاد نشأت گرفته از جهان‌بینی و بصیرت. ثالثاً، قدم راستین در راه سیر و سلوک و عشق الهی نهادن.
  • ب. در عارف بعد از رسیدن به مقام بقا تحت تجلیات اسمایی حضرت حق قرار می‌گیرد.

نکته:

تجلی اسمایی پیش از فنا و پس از بقا نباید با یکدیگر مخلوط شوند.

گونه‌های مختلف نیت در انسان‌ها

الف. مؤمن غیرسالک: متناسب با درجة جهان‌بینی و استحکام اعتقاداتش نیتی دارد.

ب. سالک غیرکامل: نیتی متناسب با درجة سلوکی‌اش از یقظه تا فنا دارد.

ج. کامل در حال فناء فی الله: در هَیمان است و نیتی ندارد.

د. کامل در حال بقاء بالله: عباداتش شکری یا استحقاقی است.

۲۱. جهان‌بینی، اعتقادات و انگیزة سالک به برکت ارادت به انسان کامل برگرفته از واقعیات جهان هستی است. او به دنبال خداست و هرچه جز او را کوچک می‌شمرد و اما عارف در مقام فنا، خود را فاقد است، چه رسد به نیت و انگیزه و در مقام بقا به اعتبار اسمی که تحت تجلی آن است، نیتش تفاوت خواهد داشت.

تا کنون به بررسی راه‌های مشابه و به تبع آن بحث نیت پرداختیم و اکنون وارد بحث راه‌های انحرافی می‌شویم.

مطلب دوّم: تفاوت راه عرفان با مسلک غلوّ

متن اصلی: تفاوت عرفان با مسلک غلو - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

برخی از اهل غلو معتقدند هیچ انسانی جز امام نمی‌تواند مستقیماً به وصال پروردگار برسد و نهایت سیر انسان عادی، رسیدن به مقام «معرفت امام» است. این تفکر ناشی از خلط راهنما با مقصد راه است. امام واسطة فیض خدا و مظهر علم و قدرت اوست، ولی خدا نیست. این انحراف آن‌قدر خطرناک بود که بزرگان شیعه به صراحت آن را نقد و نفی کردند.

مطلب سوّم: تفاوت راه عرفان با راه علوم غریبه

متن اصلی: تفاوت عرفان با علوم غریبه - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

(برخی از نکات سخنان علامه طباطبایی)

علامه طباطبایی رحمة الله علیه در تفسیر المیزان بحثی دربارة علوم غریبه دارند که به دلیل ارتباط با مبحث ما، نکاتی از آن را بیان می‌کنیم.

  • ۱. برخی از کارهای خارق عادت واقعاً خرق عادت است، مانند سحر و بعضی از آنها از قبیل تردستی و چشم‌بندی است.
  • ۲. همة خوارق عادت مستند به تاثیر اراده هستند.
  • ۳. صاحبان این ارادة تأثیرگذار دو دسته هستند. گروهی بر قوت نفس خود متکی‌اند، مانند کاهنان و ساحران و برخی به پروردگارشان اتکا دارند، مانند انبیا و اوصیا.
  • ۴. ارادة انبیا و اولیا در ارادة الهی فانی است و به همین دلیل محدود و مقید نیست.
  • ۵. تفاوت اعجاز و کرامت به تحدّی و عدم تحدی برمی‌گردد.
  • ۶. علوم غریبه فراوانند و امهاتشان ۵ علم است و ۴ علم دیگر به آنها ملحق است.

چند نکته

  • ۱. آموختن برخی از علوم غریبه از دیدگاه فقهای امامیه حرام است. البته گاهی با توجه به عناوین ثانوی و برای مقابله با بی‌دینان آموختن آن ضروری می‌شود.
  • ۲. در میان کسانی که به سیر و سلوک مشهورند، گاهی به کارگیری برخی از این علوم دیده شده، ولی از آنجا که اینان فوق حد عدالتند، باید بگوییم از علوم غریبة محرمه پرهیز داشته‌اند و یا به خاطر دفع مدعیان آن را فرا گرفته بودند.
  • ۳. به تصریح بسیاری از عرفا این علوم دون شأن آدمی است و اگر انسان طریق انسانیت را در پیش بگیرد، خود به خود این دانش‌ها و بلکه بالاتر و برتر از آنها به او ارزانی می‌گردد.
  • ۴. این علوم گاه خطرناک هم جلوه می‌کند. مثلاً اگر کسی در راه تسخیر جنیان موفق نشود، خود مسخر آنان می‌گردد.
  • ۵. ممکن است این علوم در برخی آثار با آثار برخی مراحل سلوکی اشتراک‌هایی مثل اخبار از غیب داشته باشد. به همین جهت اساتید عرفان تأکید فراوانی بر شناخت استاد داشته‌اند و نه تنها از ارادت به صاحبان ریاضت‌های باطل نهی شده، بلکه از ارادت به انسان ناکاملی که حتی به مقام تجلیات صفاتی رسیده نیز منع شده است.
  • ۶. ریاضت‌های باطل و علوم غریبه تا مراحلی با راه سلوک اشتراک در آثار دارند و پس از آن دست غیر سالکان کوتاه است.
  • ۷. عارفان و سالکان راستین به کرامات وقعی نمی‌نهند، زیرا می‌دانند دل بستن همان و توقف همان.
  • ۸. تفاوت تصوف منحرف با عرفان در این است که گروه اول در راه «تقویت نفس» و گروه دوم در راه «فنای نفس» گام برمی‌دارند.

تفاوت راه عرفان با مسلک تصوف باطل

متن اصلی: تفاوت عرفان با تصوف باطل - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

تفاوت راه عرفان با مسلک تصوف باطل

عرفای کامل همواره التزام به شرع شریف و عمل به آنچه از پیشوایان معصوم رسیده را مورد تأکید قرار می‌دادند. متصوفه از قرن نهم به بعد گرفتار آداب ساختگی و بعضاً خلاف شریعت شدند، ولی از طرف دیگر عارفانی بوده‌اند که هیچ ارتباطی در افکار و رفتار با صوفیان نداشته و حتی آنان را تخطئه می‌کرده‌اند، ولی در اوج عرفان و سلوک سیر کرده‌اند و فقه و عرفان را با هم ترکیب کرده و غذای جان ساخته‌اند.

شاخصه‌های تصوف منحرف

  • ۱. تقویت نفس: همان‌طور که قبلاً هم گذشت، عرفان صحیح به دنبال فنای نفس است و تصوف منحرف در صدد تقویت نفس است.
  • ۲. آداب ساختگی: مانند کوتاه نکردن موی سر و صورت، حرکات غیرعادی بدن در حال اذکار و اوراد و رقص و سماع.
  • ۳. بدبینی به علمای ظاهر و فقها: از ثمرات تلخ این انحراف، احساس بی‌نیازی از تقلید مرجع اعلم است. در حالی که رجوع به متخصص در هر مسأله حکم عقل و دین و وجدان است و فقیه، متخصص در شریعت است.
  • ۴. بدعت در دین: عرفان به التزام به شریعت تأکید می‌ورزد، ولی تصوف منحرف اموری مانند التزام به حضور در خانقاه را به دین نسبت می‌دهد که در دین نیست.
  • ۵. یک‌سویه‌نگری به دین: عارف عرفان را در کنار حضور و حماسه می‌بیند، در حالی که تصوف منحرف از هرگونه کار اجتماعی مثبت سر باز می‌زند و آن را مانع رشد و تعالی می‌داند.
  • ۶. موروثی دانستن سمت استادی: از مهلک‌ترین انحرافات تصوف منحرف این است که تصوف منحرف مقام پیر و مرشد را مانند سلطنت ارثی می‌دانست، به همین دلیل گاهی دیده شده با فوت استادی فرزند ناشایستة او بر تخت استادی نشانده شده است.
  • ۷. مبالغة بی‌جا: از دیگر انحرافات تصوف، مبالغه‌های بی‌جا نسبت به مشایخ است. این سخنان ناروا گاهی سبب شده که دیگران به هرگونه گرایش باطنی بدبین شوند.

نوشتارهای مرتبط

موانع سیر و سلوک

رهزنان سیر و سلوک

آفات سیر و سلوک

پانویس

۱. مانند بحث نقش سلایق دینی و مذهبی که در پیشگفتار گذشت و بحث صراط مستقیم که در بخش راه میان‌بُر سفر گذشت.

۲. . آل عمران/۱۹.

عناوین دیگر این نوشتار
  • راه‌های انحرافی سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • راه‌های انحرافی سفر
مربوط به دسته های:عرفان عملی -
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۵
Ali.akbari(Azad)

نویسنده این مقاله بعد از تعریف آفت در سلوک و بیان مقدماتی، به بیان آفات علمی و عملیِ سلوک پرداخته و در انتها به چند سؤال در این زمینه پاسخ میدهد.

فهرست
  • ↓۱- معنای آفت سفر
  • ↓۲- مقدمات بحث
  • ↓۳- آفات علمی سیر و سلوک
  • ↓۴- آفات عملی سیر و سلوک
  • ↓۵- پاسخ چند شبهه
  • ↓۶- نوشتارهای مرتبط
  • ↓۷- پانویس

معنای آفت سفر

آفت را در لغت چنین معنا کرده‌اند: آنچه مایة فساد و تباهی گردد. آسیب، بلا، زیان[۱].
البته این واژه عربی است و در لغت عرب هم چنین معنا شده است: الآفى: ‌العاهى، مایُفسد[۲].

بنابراین آفات سفر الی الله یعنی آنچه مایة فساد و تباهی سلوک است و سالک را از ادامة راه خدا باز‌ می‌دارد. آفات سلوک به یک معنا همان خطرات سلوک است که دانستن آن بر هر سالکی لازم می‌نماید.

پیش از برشماری آفات سلوکی تذکر نکاتی سودمند به نظر می‌رسد:

مقدمات بحث

۱. مقصود از آفات سلوک، موانع شروع در سلوک نیست، بلکه موانع پیشرفت و رشد در سلوک است. البته از نگاهی دیگر آنچه مانع شروع در سلوک است، خود آفت است، اما آفت سلوک نیست، بلکه آفت مطلق تکامل و رشد آدمی است. سرّ افتراق این بحث از بحث «موانع شروع سلوک» که قبلا گذشت، همین است.


۲. سلوک دو نوع آفت دارد:

  • آفاتی کلّی که اختصاص به درجة خاصی از سلوک ندارد
  • و آفاتی که مربوط به درجات سلوکی است.

در این بخش عمدة نظر ما بر نوع اول از آفات است. در بحث منازل سفر، آنجا که نظر خود را آوردیم، اجمالاً برخی آفات درجات سلوک را یاد آور شدیم.


۳. هرچه درجة سلوکی بالاتر و سالک پیشرفته‌تر باشد، آفت مربوط به آن درجه ظریف‌تر و پیچیده‌تر و درمانش مشکل‌تر است.


۴. هرچه سرعت سیر سالک بیشتر باشد، احتمال آفت‌زدگی سلوکش بیشتر است و کنترلش مشکل‌تر است. استاد می‌فرمودند:

«اعتدال در همة امور خوب است، حتی در سیر الی الله. بیشتر کسانی که سرعت سیر غیر عادی داشته‌اند، سلوکشان به آفت خورده است و از سیر باز مانده‌اند»

و از این‌رو به اهل سلوک سفارش می‌کردند

«همه چیز را به فرزندانتان نگویید، زیرا تحمّل ندارند و قهراً نمی‌کِشند و می‌سوزند».

از مرحوم عارف کامل آیت‌الحق حاج سید احمد کربلایی نقل شده است:

«ما در خدمت استادمان مرحوم ملاحسینقلی همدانی بودیم و شبانه‌روز از محضرش بهره می‌بردیم تا اینکه آقا شیخ محمد بهاری به جمع ما پیوست و از ارادتمندان استاد شد. و چندی نگذشت که شیخ، آخوند ملاحسینقلی را از ما دزدید»[۳].

می‌دانیم که مرحوم بهاری راه خدا را ۷ ساله طی کرده است و این مدت چنانکه در بخش «مدت سفر» گذشت، بسیار کوتاه و کم‌نظیر است. حدس من این است که به خاطر این سرعت سیر فوق‌العاده، مرحوم ملاحسینقلی مجبور بوده که وقت فراوانی را صرف او کند که از آفات و آسیب‌های احتمالی راه در امان بماند.


پرسش


این پرسش به ذهن خطور می‌کند که اگر سرعت سیر بالا و زیاد در سلوک مطلوب نیست، این‌گونه جملات از معصومین: چگونه توجیه می‌شود؟

« ... حتی أسرَحَ الیک فی میادینِ السابقین و اُسرعَ الیک فی البارزین»[۴].

علی علیه‌السلام در این جمله از خداوند شتاب به سوی خدا را طلب کرده است.

و یا حضرت موسی در جواب سؤال الهی «وَمَا أَعْجَلَکَ عَنْ قَوْمِکَ یَا مُوسَی»[۵]؛ «چه باعث شد زودتر از قومت بشتابی».

فرمود: «وَعَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضَی»[۶]؛ «برای خشنودی تو ای پروردگار به سویت شتافتم».


پاسخ این است:

علی علیه‌السلام می‌فرماید: «اُسرع الیک» یعنی به سوی تو بشتابم و موسی گفت: «عجلت الیک» یعنی به سوی تو شتافتم. سلوکی که به سوی خداست، سرعتش همراه با اعتدال است و اگر همراه با اعتدال نباشد، معمولاً به سوی الله نیست بلکه به سمت «آفت» است. شاهد مطلب این است که وقتی مولای اهل عرفان امیرمؤمنان صلواة الله علیه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خبر ارتحال خود را شنید، بلافاصله پرسید:

«أ فی سَلامة من دینی»؛ «آیا در وقت جان دادن دینم سالم است و یا آفت زده است؟».

و با پاسخ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود:

«فی سلامة من دینک».

چنان خوشحال شد که آن هنگام (هنگام شهادت) را از «مواطن شکر» دانست و نه از «مواطن صبر»[۷] و در عمل هم با فریاد «فُزت و ربّ الکعبه»[۸] سلامت دین و سعادت نهایی خود را اعلام فرمود.

مرحوم آیت‌الله حاج سید محمدکاظم یزدی می‌گوید:

«حدّ التوسط فی الآمور غیر مخصص»؛

«رعایت حد وسط در همة امور خوب است و استثناء هم ندارد» [۹].

تمامی ادعیه‌ای که در آنها از خداوند عافیت طلب شده و به خصوص آنها که لسانش مطلق است یعنی عافیت مطلقه را طلب می‌کند به یک معنا تقاضای اعتدال است که در همة امور مطلوب است.

لذا گفته‌اند:‌ خیر الأمور أوسطها.

علی علیه‌السلام فرمود:

« لا تَری الجاهلَ الا مُفْرِطا او مُفَرِّطا»[۱۰]؛

«یعنی نادان یا اهل افراط و زیاده‌روی است و یا اهل کوتاهی و تفریط».

معنای این روایت شریفه این است که اعتدال در همة کارها «شرط عقل» است و عاقل همیشه معتدل و عادل است.


۵. یکی از علل مهم ضرورت استاد در راه خدا همین آفات سلوکی است. استاد و راهنمای سفر الی الله وظایف مهمّی بر دوش دارد که یکی از آنها سیر دادن سالک به گونه‌ای است که اصلاً آفتی به سلوکش نرسد و دیگر اینکه اگر آفتی آمد، آن را رفع کند. چه خود شاگرد بفهمد یا نفهمد و چه درمان آفت را بداند یا نداند. البته سالک غالبا آفت را نمی‌داند و در صورتی که بفهمد غالبا درمان صحیح آن را به‌ویژه در آن حال، نمی‌داند و گاه می‌داند، ولی باید همت استاد ضمیمة همت او شود تا از آن آفت، به سلامت بگذرد.

استاد می‌فرمود: شرط عدم برخورد سالک به آفت و یا گذر از آفت اخلاص در سلوک و اطاعت کامل از استاد کامل است. عین عبارتشان این بود:

«هر کس با اخلاص پا در راه بگذارد و مطیع استاد کامل باشد، یک لحظه عقب‌گرد و سکون ندارد».

داستان‌های فراوان و عجیبی در این زمینه هست که به برخی از آنها در بخش «راهنمای سفر» اشاره شد.


۶. تقوای حقیقی متناسب با هر درجة سلوکی فرقان الهی را به دنبال دارد:

«إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا»[۱۱]؛

«اگر تقوا پیشه سازید، خدا برایتان قدرت فرق‌گذاری بین حقّ و باطل قرار می‌دهد».

تقوا فضیلتی اخلاقی در کنار سایر فضایل و مقامی در کنار سایر مقامات نیست، بلکه حقیقتی است که در همة مقامات درجه‌ای از آن حضور دارد. رعایت درجة مناسب تقوا سالک را در هر درجه از آفت مصون می‌دارد و بر فرض ورود آفت، گریزگاه برایش روشن می‌شود و درمانده نمی‌شود.

«وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا»[۱۲]؛

«هر کس تقوای الهی پیشه سازد، خدا برایش گریزگاه قرار می‌دهد».


چند نکته


  • الف. چه بسا تقوای درجات پایین سلوک نسبت به درجات بالای سلوک ضد تقوا به حساب آید، مثلاً لذت از عبادت در آغاز سلوک مصداق تقواست، ولی در مراحل عالیه ضد تقواست و لذت به معبود مصداق تقوا خواهد بود.
  • ب. تقوای متناسب با هر درجه را استاد تعیین می‌کند.
  • ج. آنچه از انسان دستگیری می‌کند تقواست، نه تکیه بر تقوا.

حافظ گوید:

تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست

راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش


۷. اگر آفت سلوکی دامن‌گیر سالک شود و خدای ناکرده به عافیت تبدیل نشود، یعنی سلوک مسافر راه خدا آفت‌زده گردد و آسیب ببیند، از دو حال بیرون نیست، یا سالک در همان حال و مقام می‌ماند و یا به استدراج دچار می‌شود. او چه بسا سال‌ها با خاطرات خوش ایام رشد و سلوک و تعالی خوش است و گمان می‌برد که در حال تکامل است، با اینکه چنین نیست[۱۳].


۸. از عارف کامل آیت‌الحق مرحوم حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی کراراً نقل شده است و حقیر این مطلب را از چند تن از شاگردان ایشان بلاواسطه شنیده‌ام که ایشان می‌فرمود:

سالکِ از راه ماندة آفت‌زده به تخم مرغی می‌ماند که آن را پیش از جوجه شدن از زیر مرغ برداشته‌اند. این تخم مرغ نه به عنوان تخم مرغ قابل استفاده است و نه به عنوان جوجة مرغ قابل استفاده است. این سالک هم نه کامل شده که قابل استفاده برای دیگران باشد و نه بکر مانده است که قابل تکامل سلوکی باشد.


۹. سالکی که سلوکش آفت ببیند و اصلاح نشود، مورد طرد استاد باطناً و قلباً فقط و یا ظاهراً و باطناً قرار می‌گیرد، زیرا اگر طرد نشود سایر سالکان را خراب می‌کند. حقیر خود در مدّت ارادت به استاد که نزدیک به ۱۵ سال طول کشید، موارد متعددی از این طردها را مشاهده کردم. ایشان می‌فرمود:

سالکان به منزلة قافلة شتر در راه هستند که اگر یکی از راه ماند، ریسمانِ او را می‌بُرند تا بقیه از راه نمانند و به حرکت ادامه دهند. کسی که استاد از او فقط باطناً بریده است، به ظاهر در خدمت استاد و در میان رفقای اوست، ولی رشدی نمی‌کند و بهره‌ای نمی‌برد.


۱۰. صلاح کسانی که طرد می‌شوند این است که پشت سر استاد کامل بد نگویند که ضرر می‌بینند. مرحوم انصاری همدانی به کسی که به ایشان پشت کرده بود و از خدمتشان طرد شده بود، فرمود:

پشت سر ما بد مگو و بر علیه ما کاری مکن که ضرر می‌کنی و بد می‌بینی.

آری،

«إِنَّ اللَّهَ یُدَافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا»[۱۴]؛

«حقّاً که خدا خود از آنان که بدو گرویده‌اند دفاع می‌نماید».


۱۱. قبض یعنی گرفتگی نفس سالک و عدم رغبت به عبادت و توجه که موجب سردی در عمل می‌گردد و بسط یعنی سبکی روح و گشایش نفس سالک که منشأ رغبت در عبادت و شعله کشیدن عشق سالک می‌گردد. قبض‌هایی که برای سالک در مدّت سلوک پیش می‌آید، گونه‌هایی دارد که در بخش «سبک‌بالی در سفر» مورد بررسی قرار می‌گیرد. قبض‌های ناخواسته که الهی است (نه قبض‌های خواسته که منشأش عملکرد خود آدمی است) آفت نیست، زیرا اگر قبض برای سالک نباشد، می‌سوزد و به کمال نمی‌رسد. اگرچه سالکان مبتدی عاشق بسط و دشمن قبض‌اند. اما هر دو از خداست و برای تربیت سالک است و سالکی که به مقام رضا و تسلیم رسیده، هر دو در نظرش مساوی است.


۱۲. همه یا بیشتر آفات در حقیقت به علت از دست دادن دستوری از دستورات سلوک است، مثلاً «افشاء سرّ» نادیده گرفتن کتمان است و یا «تفرعن» از دست دادن «ذُلّ عبودیت» و «خاکساری» است.


۱۳. همه یا اکثر آفات در حقیقت، شکست خوردن در امتحانی از امتحانات است. کم نبوده‌اند سالکانی که در امتحان مال یا جاه شکست خورده و از راه بازمانده‌اند. محمد بن مسلم برای اینکه در امتحان جاه شکست نخورد، مدتی با همة اعتبار و عظمتی که داشت خرمافروشی کرد[۱۵].


۱۴. آفات سلوک را به اعتبارات مختلف می‌توان تقسیم کرد که به برخی اشاره می‌کنیم:

  • الف. آفات یا ساده است یا پیچیده.
  • ب. آفات یا کلّی و مربوط به اصل سلوک است، مانند دل بستن به مقامات یا مربوط به درجه‌ای از درجات سلوک الی الله است، مانند تفرعن که مربوط به مرحلة گذر از نفس است.
  • ج. آفات یا فقط برای برخی سالکان پیش می‌آید و یا احتمال وقوعش برای هر سالکی هست.
  • د. آفات یا غیر قابل درمان است[۱۶] و یا قابل درمان و این قسم هم یا به آسانی درمان می‌شود یا به دشواری.
  • هـ.. آفات یا علمی و مربوط به بخش نظر است و یا عملی است و مربوط به بخش رفتار. آفات علمی اعتقاداتی است که برای سلوک سالک ضرر دارد و آفات عملی کارهایی جوارحی یا جوانحی است که به سلوک سالک آسیب می‌رساند. البته گاه برخی آفت‌های علمی زیربنای پاره‌ای آفات عملی می‌گردد و گاه آفت‌های عملی زمینه‌ساز برخی آفت‌های اعتقادی و فکری می‌گردد. در ضمن بحث از هر آفت، مثال اقسام فوق روشن خواهد شد.آفات علمی و عملی سلوک فراوانند که ما به بعضی از اهم آنها اشاره می‌کنیم.

آفات علمی سیر و سلوک

متن اصلی: آفات علمی سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

۱. فهم خطا از وحدت وجود: نظریة وحدت وجود هم به نظریة عرفا اطلاق می‌شود و هم به نظریة صدرا. خلاصة سخن اهل معرفت این است که خداوند نامحدود است، زیرا وجود صرف و بسیط است و چون نامحدود است، وجود دیگری در کنارش فرض نمی‌شود پس همة آنچه را که ما موجود می‌دانیم ظهورات و آیات حق تعالی هستند که حق در آنها تجلی و ظهور دارد و خداوند نسبت به آنها «تمایز احاطی» دارد و مقتضای تمایز احاطی عینیت یک‌طرفه است، پس هیچ موجودی خدا نیست، بلکه جلوه‌ای از جلوه‌های خداست، اما برخی سالکان خام گمان کرده‌اند که وحدت وجود یعنی همه چیز خداست.


۲. حلول و اتحاد یا تفسیر خطا از فنای ذاتی: شاید برخی سالکان در برخی منازل تصور کنند که نوعی اتحاد و حلول با ذات الهی ممکن است و یا فنا در ذات خدا را که حق است خدا شدن بنده بپندارند و این فکری خطرناک است، زیرا ممکن‌الوجود هیچ‌گاه واجب‌الوجود نخواهد شد.


۳. بسته دانستن درب لقاء الله: بعضی دیگر گمان کرده‌اند درب وصول به حضرت حق بسته است و هدف رسیدن به امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف است، نه لقاء الله و اما این تصور غلط است، زیرا ولایت دالان توحید است و خداوند همیشه با نام ولی تجلی دارد. نبوت ختم‌پذیر هست، ولی ولایت به معنای رسیدن به مقام لقاء الله و فنای ذاتی پایان‌پذیر نیست.


۴. توهم انحصار استاد: برخی سالکان به دلیل شدت انس به استاد تصور می‌کنند پس از ارتحال استاد شخص دیگری پیدا نمی‌شود که شایستة این مقام باشد، در حالی که شدت علاقه نباید حجاب سالک شود.


۵. توهم عدم نیاز به استاد حی: برخی سالکان تصور می‌کنند پس از ارتحال استاد نیاز به استاد زنده ندارند و روح استادشان از همان عالم از آنها دستگیری می‌نماید. البته استاد می‌تواند پس از فوت از شاگردانش دل‌جویی کند، اما ارتباط با استاد متوفی احتیاج به کنترل دارد که شیطانی نباشد، ولی استاد زنده حالات شاگرد را می‌بیند و با سخن صریح درد او را درمان می‌کند.


۶. خیال جذبه: برخی سالکان به امید اینکه با «جذبه» به حق برسند، خیال می‌کنند که نیازی به استاد ندارند، در حالی که تعداد مجذوبان بسیار اندک است و ثانیاً جذبه راه شناخته‌شده‌ای ندارد و ثالثاً سلوک با استاد، بسیار پرثمرتر از سلوک با جذبه است.


۷. توهم کمال: گاهی در اثر برخی واردات و حالات، سالکِ غیرکامل گمان می‌کند که کامل شده است و از حضور نزد استاد سر باز می‌زند و یا حتی از دیگران دستگیری می‌نماید. این از جمله آفاتی است که استاد می‌تواند در رفعش بکوشد.

آفات عملی سیر و سلوک

متن اصلی: آفات عملی سیر و سلوک - نویسنده: آیةالله حاج شیخ علی رضائی

۱. بدبینی به غیرسالکان: سالک پس از مدتی احساس سبکی خاصی در روح خود می‌کند و ممکن است نوعی بدبینی به غیرسالکان پیدا کند و این آفت بسیار بزرگی است که ممکن است سر از عجب درآورد. سالک باید خود را از همه پست‌تر ببیند.

۲. بدبینی نسبت به علمای ظاهر: شایسته است که سالک با علما و فقها با ادب و احترام برخورد کند، زیرا کوچک شمردن علما از آفات سلوک است.

۳. خودبرتربینی نسبت به دیگر سالکان: شایسته است که سالک خود را از دیگر سالکان کمتر و پست‌تر ببیند، اما در مواردی دیده شده که سالک به خاطر قدمت یا پاره‌ای کرامات خود را از دیگران بهتر دیده، و همین آفت موجب طرد شدن او از مجموعة سالکان شده است.

۴. سهل‌انگاری نسبت به شریعت: همان‌طور که می‌دانیم برای رسیدن به «الله» هیچ راهی جز پیمودن مسیر شریعت پیامبر گرامی۶ نیست. یکی از آفات سلوک این است که سالک گمان کند طریقت و حقیقت غیر از شریعت است و به بهانة رسیدن به لب و مغز خود را بی‌نیاز از شریعت بداند، غافل از اینکه انسان سالک با «حفظ شریعت» است که طریقتش از خطا و انحراف سالم می‌ماند و به حقیقت می‌رسد و پس از رسیدن به حقیقت با عمل به شریعت باید شکر خود را ابراز دارد. با مطالعه در زندگی بزرگان و سالکانی مانند مرحوم قاضی می‌توان اهتمام فراوان آنها را نسبت به شرع مقدس ملاحظه نمود.

۵. افشاء سرّ: یکی از شرایط مهم سلوک که بزرگان در آن اهتمام بسیار کرده‌اند، کتمان سرّ است. منظور از «سرّ» مطلبی است که عده‌ای آن را نمی‌دانند و در صورت افشا باعث فساد عقیدة آنان می‌شود. افشای سرّ در حکم کفر سلوکی است و ضرر فراوانی به سالک وارد می‌کند. در این موارد اساتید سلوک سفارش‌های مهم و فراوانی به شاگردان خود کرده‌اند.

۶. دل دادن به کشف و کرامات و مقامات: این آفت معلول یکی از علت‌های زیر است. دون همتی، خلط مقصد با منزل و جنبیدن از جای.

۷. جنبیدن از جای: از دست دادن حالت عادی به خاطر یک وارد، یا بسط و ... را جنبیدن از جای نامیده‌اند. جنبیدن از جای هم خود آفت است و هم منشأ آفت افشای سرّ است. بایسته است که سالک در مقابل واردات، وقار و طمأنینه و حالت عادی خود را حفظ کند که البته کاری بسیار مشکل است.

۸. عدم توجه به ظرائف سلوک: پیمودن راه خدا که از مو باریک‌تر و از شمشیر تیزتر است، به علت رعایت ظرائف و نکات دقیق سلوک است. سالک باید فراست و کیاست خاصی داشته باشد. در این رابطه داستان‌هایی از سالکان نقل شده است.

۹. تغییر کردن نیت: نیت سالک الی الله در سراسر سلوک جز الله نیست، اما گاهی بعضی از آفات این نیت را تغییر می‌دهند که به برخی از آنها مختصراً می‌پردازیم:

  • الف. لذت‌های نفسانی: سالک باید مراقب باشد که منشأ عملش جز قرب به حق نباشد، گاهی لذت‌ها اگرچه نورانی باشند (حجب نورانی) جای نیت خالص را می‌گیرند. طلبیدن مکاشفات، اتصال با عالم غیب، شفا دادن مریض و ... همگی حظوظ نفس هستند.
  • ب. تقویت نفس: سالک می‌داند که راه خدا راه فناست، راه از دست دادن و در طبق اخلاص گذاشتن همه چیز است، برخلاف صوفی منحرف که به دنبال تقویت نفس است. سالک می‌داند که در این راه نباید دنبال تقویت نفس باشد که از رهگذر آن طی الارض، راه رفتن بر روی آب و ... برایش حاصل گردد، زیرا این امور پست‌تر از آن است که گوهر وجود آدمی در راه آن هزینه شود.
  • ج. عادت: عادت کردن که از نعمت‌های بزرگ الهی است، از دیدگاه علمای اخلاق اگر کار نیکی از ملکه‌ای که محصول عادت است، در نفس نشأت بگیرد اهمیت دارد. اما نکتة مهم این است که عادت نباید منشأ اعمال سالک باشد، بلکه باید منشأ اعمال او فقط الله باشد.

۱۰. خلط منزل با مقصد: منازل راه خدا بسیار است، اما مقصد یکی است. یکی از آفات سلوک اشتباه گرفتن منزل با قصد است.

۱۱. تعدد استاد: سالک نباید در یک زمان تحت تربیت دو یا چند استاد باشد، به جز چند حالت. اول آنکه سالک از دو استاد در طول هم استفاده کند. به این صورت که استاد کاملی به شاگرد خودش که کامل نیست، زیر نظر خود اذن دستگیری دهد. دوم آنکه سالک از یک استاد عرفان و یک یا چند استاد اخلاق استفاده کند. سوم آنکه سالک از یک استاد عرفان استفاده کند و از اساتید دیگر به عنوان ملازم و به منظور مشاهدة حالات بهره ببرد. چهارم آنکه به امر استاد کاملی، مدتی زیر نظر استاد کامل دیگر برود.

بنابراین شور و شوق زائدالوصف سالک نباید باعث شود که به هر عملی دست زند و از هر کسی کلمه‌ای بیاموزد و از هر غذای روحانی لقمه‌ای بردارد، چرا که این طرز عمل بسیار زیان‌آور است.

۱۲. تمرد از دستور: یکی از آفات سفر (که از علل طرد شدن از جمع سالکان نیز هست) تمرد از دستورات سلوکی است، البته تمرد در حد کم از جانب استاد قابل اغماض است. اما اگر از حد بگذرد چاره‌ای جز طرد قلبی یا خارجی نمی‌ماند. از علل طرد می‌توان به دو عامل دیگر نیز اشاره نمود.

  • ۱) خود را از دیگر رفقا بهتر دیدن.
  • ۲) با اغیار نشست و برخاست کردن.

۱۳. مبالغه نسبت به استاد: سالک باید «فنا در استاد» پیدا کند تا بتواند با اطاعت محض از خطرات و کریوه‌های نفس بگذرد، ولی آفت این اطاعت و تسلیم و عشق می‌تواند نوعی مبالغه دربارة استاد باشد که احیاناً به شطحیات هم منجر می‌گردد.

۱۴. شطحیات: از آفات مشهور سلوک ابتلا به شطحیات است. منظور از شطح سخنی است که از آن بوی نا بخردی و ادعا به مشام می‌رسد. منشأ شطح جنبیدن از جای در برابر واردات سنگین و یا عدم کمال است. بنابراین از سالک کامل شطح سر نمی‌زند.

۱۵. دستگیری قبل از کمال: سالک غیر کامل حق دستگیری ندارد، مگر با اجازه یا زیر نظر کامل. سالک باید آگاه باشد که با پیدا شدن کمالاتی در وی به این آفت خطرناک مبتلا نشود.

پاسخ چند شبهه

۱. استاد می‌فرمود:

(در کلمات سایر اهل الله هم دیده شده است) اگر عشق خدا در وجود کسی آمد، همان عشق او را می‌برد تا به کمال برساند و بسوزاند.

سئوال این است که پس چگونه ممکن است برخی سالکان راه‌رفته که قطعاً با براق عشق راه پیموده‌اند، با آفت سلوکی از راه بمانند و به کمال نرسند؟

پاسخ:

ظاهراً مراد این است که برای سوختن و رسیدن به کمال، عشق شرط لازم است نه اینکه شرط کافی باشد و شاهد آن است که به جز عشق امور فراوان دیگری شرط است. مثلاً به نظر استاد، وجود «راهنمای سفر» و استاد شرط رسیدن به کمال است [۱۷]. اگر راهبر نباشد، عشق درست هدایت نمی‌شود.


۲. آیا ممکن است سالک از تحت تربیت استادی به نزد استاد دیگر برود و او را راهبر خویش قرار دهد؟

پاسخ:

در صورت کمال استاد دوم و عدم کمال استاد اول، یا در صورت کامل‌تر بودن استاد دوم، این انتقال لازم است و در صورت تساوی دو استاد، مطلوب نیست. استاد پس از رسیدن به مرحوم سید هاشم حدّاد یقین کرده بودند که او از همه موجودین برتر است، لذا بار خود را در آستان ایشان فرود آوردند. ایشان فرمودند:

«روزی در تهران از علامه طباطبایی ـ اعلی الله مقامه ـ پرسیدم: احتجاب اسماء و صفات بر اثر تجلّی ذات برای شما چگونه روی می‌دهد؟

فرمودند: منظور؟! عرض کردم: سئوالی بود. فرمودند: گه گاه است و همیشگی نیست. در همان زمان بنده تازه از کربلا از خدمت آقای حدّاد برگشته بودم و ایشان مدّت‌ها بود که در آن مقام (احتجاب اسما و صفات بر اثر تجلّی ذات) مستقر بودند».

استاد می‌فرمود:

«در این راه بنده از چهار نفر استفاده بردم و اساتید من بودند: علامه طباطبایی، حاج شیخ عباس هاتف قوچانی، حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی و حاج سید هاشم حدّاد. البته آقای حدّاد چیز دیگری بود. اسفار اربعه‌اش تکمیل و در توحید ذوب شده بود. عارفی کم‌نظیر و شاید بی‌نظیر بود»

بعد اضافه کردند:

«البته از مرحوم آسید جمال گلپایگانی هم بهرة فراوان بردم، ولی سِمَت استادی را نپذیرفتند».


۳. در تقسیمات آفات گفته شد برخی آفات غیر قابل درمان است. پرسش این است که چگونه ممکن است آفتی درمان نپذیرد؟

پاسخ:

درمان این‌گونه آفات به دفع است. یعنی استاد، در صورتی که شاگرد سالک مطیع باشد، او را به گونه‌ای سیر می‌دهد که اصلاً گرفتار آن آفت نشود، چون در صورت گرفتار شدن خروجش ممکن نیست.

استاد در ذیل عنوان «رفق و مدارا» می‌نویسد:

«و این از اهّم اموری است که باید سالک الی الله آن را رعایت کند، چه اندک غفلتی در این امر سبب می‌گردد که علاوه بر آنکه سالک از ترقّی و سیر باز می‌ماند، بلکه برای همیشه به کلی از سفر ممنوع خواهد شد»[۱۸].

سپس توضیحی داده‌اند که خواندنی است.


۴. آیا می‌شود سالک از استادی بی‌بهره گردد ولی توسط استاد دیگر دستگیری شود؟

پاسخ: ‌

اگر طرد استاد همراه با گرفتگی دل او از سالک باشد، این شاگرد سالک هرگز پیشرفت نخواهد کرد، ولی اگر به دلیلی، بدون دل‌گرفتگی او را طرد کند، می‌تواند توسط استاد دیگر دستگیری شود. استاد فرمود:

«یکی از ارادتمندان مرحوم قاضی از تبریز به نجف آمد و چون به خدمت مرحوم قاضی مشرف شد گفت: «آقا! من از بس به شما ارادت و محبت دارم، هنوز حرم نرفته‌ام و به خدمت شما رسیده‌ام».

مرحوم قاضی بسیار ناراحت شدند و او را بیرون کردند و فرمودند: «برو که دیگر از ما بهره‌ای نداری»،

بنده احتمال می‌دهم که آن شخص عملی جاهلانه انجام داده است و همین باعث قطع فیض از جانب مرحوم قاضی شده است، اما استفاده بردنش از دیگران ممکن بوده است.

در روایت است که روزی امام صادق علیه‌السلام با یکی از اصحاب که اکثراً با حضرت در راه‌ها همراه بود، می‌رفتند و او با غلامش بود. پشت سرش را نگریست و غلامش را ندید و این کار سه بار تکرار شد. مرتبة چهارم که او را دید گفت: ای پسر زنِ بدکاره کجا بودی؟!

امام علیه‌السلام با شنیدن این سخن دست بر پیشانی زد و فرمود: سبحان الله! به مادرش نسبتِ بد دادی؟! من تو را پرهیزگار می‌پنداشتم و اکنون می‌بینم که وَرَعی نداری.

عرض کرد: مادرش سِندی و مشرک است.

حضرت فرمود: آیا نمی‌دانی که هر امّتی نوعی ازدواج رسمی دارند. از من دور شو.

راوی حدیث (عمرو بن نعمان جعفی) می‌گوید: دیگر ندیدم با حضرت راه برود تا اینکه مرگ بین ایشان جدایی افکند[۱۹].

نوشتارهای مرتبط

موانع سیر و سلوک

رهزنان سیر و سلوک

راه‌های انحرافی سیر و سلوک

پانویس

۱. فرهنگ دکتر محمد معین، ج۱، ص۶۹.

۲. المنجد

۳. این مطلب را مکرر از اساتیدم و از آن جمله حضرت استاد شنیده‌ام.

۴. مفاتیح الجنان، دعای کمیل.

۵. طه/۸۳.

۶. همان/۸۴.

۷. این روایت نبوی به خطبه شعبانیه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مشهور است. در این خطبه که در آخرین جمعة ماه شعبان یکی از سال‌ها در مدینه ایراد شده، مطالب مهمی در فضائل ماه رمضان بیان شده است. این خطبه در مصادر فراوانی آمده است.

۸. ناقب ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۱۹؛ بحار الانوار،ج۴۱، ص۲.

۹. این مطلب را از خطیب ارجمند آقای راشد یزدی به نقل از مرحوم سید هاشم نجفی از صاحب عروه شنیدم. شاید در رسالة کلمات قصار سید هم آمده باشد. نام این رساله الکلم الجامعى و الحکم النافعى است و در سال ۱۳۲۸ به ضمیمة چاپ اوّل عروى الوثقی در بغداد چاپ شده است. یادنامه محقق طباطبایی، مقاله آیت‌الله استادی با عنوان: به یاد آن عزیز. من این رساله را در اختیار ندارم.

۱۰. نهج البلاغه، حکمت ۷۰.

۱۱. انفال/۲۹.

۱۲. طلاق/۲.

۱۳. ر.ک: روح مجرد.

۱۴. حج/۳۸.

۱۵. رجال کشّی، ص۱۶۴؛ بحار الانوار، ج۴۷، ص۳۸۹.

۱۶. لب اللباب، ص۳۰.

۱۷. روح مجرد، ص۴۲۸.

۱۸. لب اللباب، ص۱۰۶.

۱۹. کافی، ج۲، ص۳۲۴.

عناوین دیگر این نوشتار
  • آفات سیر و سلوک (عنوان اصلی)
  • آفات سلوک
  • آفات سفر
مربوط به دسته های:آفات سیر و سلوک -
۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۲۲
Ali.akbari(Azad)

نویسنده:خواجه نصیر الدین طوسی

منبع:اوصاف الاشراف صفحه۹

مبدا حرکت و آنچه از آن چاره نباشد تا حرکت میسر شود شش امر است:

  • ↓۱- ایمان
  • ↓۲- ثبات
  • ↓۳- نیت
  • ↓۴- صدق
  • ↓۵- انابت
  • ↓۶- اخلاص
  • ↓۷- مقالات مرتبط
  • ایمان

    قال اللّه تعالى:

    «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ.»[۱]

    ایمان در لغت تصدیق باشد، یعنى باور داشتن. و در عرف اهل تحقیق، تصدیقى خاص باشد، و آن تصدیق بود به آنچه علم قطعى [۲]به آن حاصل است و پیغمبر (علیه السلام) فرموده است، و معرفت پیغمبر منفک نباشد از معرفت پروردگار قادر عالم حىّ مدرک سمیع بصیر مرید متکلّم، که پیغمبران را فرستاده است، و قرآن [۳]به محمد مصطفى (صلّى اللّه علیه و آله) فرستاده، و احکام فرائض و سنن و حلال و حرام بر وجهى که همه امت را بر آن اجماع باشد بیان فرموده است.

    پس ایمان مشتمل بر این امور باشد، و این قدر قابل زیاده و نقصان نباشد، چه اگر کمتر از این باشد ایمان نباشد، و اگر زیادت از این باشد آن زیادت کمال ایمان بود مقارن ایمان و نشان باورداشتن آن باشد که آنچه دانستنى و گفتنى و کردنى باشد بداند و بگوید و بکند، و آنچه از آن احتراز فرموده باشند احتراز کند، و این جمله از باب عمل صالح باشد و قابل زیادت و نقصان بود و لازم تصدیق مذکور باشد.

    و از این جهت ذکر ایمان با عمل صالح فرموده‌اند در همه مواضع، کما قال:

    «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[۴].

    و باید دانست که ایمان را مراتب است، از همه کمتر ایمان به زبان است که:

    «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ الْکِتابِ الَّذِی نَزَّلَ عَلى‌ رَسُولِهِ» [۵]

    عبارت از آن است، و امر:

    «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمانُ فِی قُلُوبِکُمْ»[۶]

    اشاره به همان است.

    و بالاى آن، ایمان به تقلید است، و آن تصدیق جازم باشد به آنچه تصدیق باید. و امّا زوالش ممکن بود چون تصدیق جازم حاصل شود هرآینه آن تصدیق مستلزم عمل صالح باشد «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا»[۷].

    و از آن بهتر ایمان به غیب است که «یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ»[۸]و آن مقارن به عبارتى باشد در باطن مقتضى ثبوت[۹] ایمانى کانّه من وراء حجاب، و از این جهت مقرون به غیب باشد.

    و از این کامل‌تر، ایمان آنهایى که در حق ایشان فرموده است:

    «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً- تا آنجا که- أُولئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا» [۱۰]

    واین مرتبه ایمان به کمال است.

    و متصل باشد با این[۱۱] ایمان یقینى، که شرح آن بعد از این گفته آید، و آن منتهاى مراتب ایمان باشد.

    و آنچه در سلوک کمتر از آن نشاید ایمان به تقلید است و ایمان به غیب، چه ایمان به زبان تنها به حقیقت ایمان نباشد، «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ»[۱۲]اشارت به آن است، و هرگاه اعتقاد جزمى حاصل باشد به آنکه کاملى مطلق یعنى آفریدگارى هست، با سکون نفس سلوک ممکن باشد، و حصول آن به غایت آسان باشد و به اندک سعى حاصل شود.

    ثبات

    قال اللّه سبحانه و تعالى:

    «یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ»». [۱۳]

    ثبات حالتى است که تا با ایمان مقارن نشود طمأنینه نفس که طلب کمال مشروط به آن است میسّر نگردد، چه هر کس که در معتقد خویش متزلزل باشد طالب کمال نتواند بود، و ثبات ایمان عبارت از حصول جزم [۱۴]است به آنکه کاملى و کمالى هست، و تا این جزم [۱۴]نباشد طلب کمال صورت نبندد، و عزم طلب کمال و ثبات در عزم تا حاصل نشود سلوک ممکن نباشد، و صاحب عزم بى‌ثبات «کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیاطِینُ فِی الْأَرْضِ حَیْرانَ» [۱۶]باشد، بل متحیّر را خود عزم نباشد، و تا جازم یک جهت معیّن نشود[۱۷]حرکت و سیر و سلوک از او واقع نگردد، و اگر حرکتى کند اضطرابى و ترددى بى‌حاصل باشد که آن را فایده و ثمر نباشد.

    و علّت ثبات، بصیرت باطن باشد به حقیقت معتقد خویش،و وجدان لذّت اصابت، و ملکه شدن آن حالت باطن را بر وجهى که زوال نپذیرد، و به این سبب صدور اعمال صالحه از اصحاب آن ثبات، دایم و ضرورى باشد.

    نیت

    قال اللّه تعالى:

    «قُلْ إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»[۱۸].

    نیت را معنى قصد است، و قصد واسطه است میان علم و عمل، چه اوّل تا نداند که کارى کردنى است ثابت قصد کردن آن کار نکند، و تا قصد نکند آن کار از وى حاصل نشود، و مبدا سیر و سلوک قصد است، و در سیر و سلوک باید که قصد مقصد معیّنى کند، و چون مقصد حصول کمال باشد از کامل مطلق، پس نیت باید که مشتمل باشد بر طلب قربت به حقتعالى که اوست کامل مطلق.

    و چون چنین باشد نیت تنها از عمل تنها بهتر باشد که «نیّة المؤمن خیر من عمله»[۱۹]چه نیت به مثابه جان است و عمل به مثابه تن و «الاعمال بالنّیات»[۲۰] یعنى زندگى تن به جان است.

    و «لکلّ امرئ ما نوى و من کان هجرته إلى اللّه و رسوله فهجرته الى اللّه و رسوله و من کانت هجرته إلى الدّنیا یصیبها أو امرأة تزوّجها»فهجرته إلى ما هاجر إلیه.»[۲۱] و عمل خیرى که مقارن نیت مقرون به طلب قربت باشد هرآینه مقتضى حصول کمال باشد به حسب آن، کما قال اللّه تعالى:

    «لا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْواهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاحٍ بَیْنَ النَّاسِ وَ مَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ فَسَوْفَ نُؤْتِیهِ أَجْراً عَظِیماً.»[۲۲]

    صدق

    قال سبحانه:

    «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ».[۲۳]

    صدق در لغت، راست گفتن و راست کردن وعده باشد، و در این موضع مراد راستى است هم در گفتن، و هم در نیت و عزم، و هم در وفاى به آنچه زبان داده باشد و وعده کرده باشد، و هم در تمامى حالها که پیش آید او را.

    و صدیق کسى است که در این همه او را راستى پیشه و ملکه بود، و البته خلاف آنچه باشد در هر باب از او نتوان یافت نه به عین، نه به اثر.

    و علما گفته‌اند که هر کس چنین باشد خوابهاى او نیز همه راست بود و راست آید، و «رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ»[۲۴]در شأن ایشان آمده است، و صدیقان را با پیغمبران و شهیدان در یک سلک آورده‌اند، قال اللّه تعالى:

    «فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ»[۲۵]

    ، و پیغمبران بزرگ را مانند إبراهیم و ادریس به صدّیقى وصف کرده‌اند «إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا»[۲۶]و دیگران را فرموده‌اند:

    «وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیًّا»[۲۷]

    و چون راه راست نزدیکترین راهى باشد به مقصد آن کسى[۲۸] را که[۲۹] به طریق مستقیم سلوک کند امیدوارترین کس به وصول به مقصد باشد إن شاء اللّه تعالى.

    انابت

    قال اللّه تعالى سبحانه:

    «وَ أَنِیبُوا إِلى‌ رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ»[۳۰]

    انابت با خداى گشتن و بر او اقبال کردن باشد، و آن به سه چیز است:

    یکى به باطن، که همیشه متوجه به جانب خداى تعالى باشد، و در افکار و عزایم طلب قربت او کند «وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ.»[۳۱]و دیگر به قول، که در عموم اوقات به ذکر او و ذکر نعم و ذکر کسانى که به حضرت او نزدیکتر باشند مشغول باشد «وَ ما یَتَذَکَّرُ إِلَّا مَنْ یُنِیبُ»[۳۲].

    سیّم[۳۳] از اعمال ظاهره، که همیشه بر طاعات و عبادات که مقرون[۳۴] به نیّت قربت باشد مواظبت کنند، مانند صلاة فرض و سنتى [۳۵]و نوافل، و وقوف بمواقف بزرگان دین، و بذل صدقات، و احسان با خلق خدا به رسانیدن اسباب نفع به ایشان و باز داشتن‌ موجبات ضرر ایشان، و راستى نگاه داشتن در معاملات، و انصاف از خود و اهل خود بدادن، و بر جمله التزام احکام شرع تقربا إلى اللّه تعالى و طلبا لمرضاته، فانه تعالى قال:

    «أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ. هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوَّابٍ حَفِیظٍ. مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنِیبٍ. ادْخُلُوها بِسَلامٍ ذلِکَ یَوْمُ الْخُلُودِ. لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ».[۳۶]

    اخلاص

    قال الله سبحانه و تعالى:

    وَ ما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ [۳۷].

    پارسى اخلاص، ویژه کردن باشد، یعنى پاک کردن چیزى از هر چیزى که غیر او باشد و با او در آمیخته باشد، و اینجا به اخلاص آن مى‌خواهند که هر چه گوید و کند، قربت[۳۸] به خداى تعالى بود و خاص خالص به سوى او کند که هیچ غرضى دیگر از دنیوى و اخروى[۳۹] با آن نیامیزد «أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ».[۴۰]و مقابل اخلاص آن بود که غرض دیگر با آن درآمیزد، مانند حب جاه و مال، یا طلب نیک‌نامى، یا طمع ثواب آخرت، یا از جهت نجات و رستگارى از عذاب دوزخ، و این همه از باب شرک باشد.

    و شرک دو نوع بود: جلى و خفى. امّا شرک جلى آن بت‌پرستى بود، و باقى همه شرک خفى باشد.

    قال صلّى اللّه علیه و آله:

    «نیّة الشّرک فی امّتى اخفى من‌ دبیب النّملة السّوداء على الصّخرة الصّماء فی اللّیلة الظّلماء»[۴۱].

    و طالب کمال را شرک تباه‌ترین مانعى باشد در سلوک:

    «فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[۴۲].

    و چون مانع شرک خفى برطرف[۴۳]شود، سلوک و وصول به آسانى دست دهد،

    «من اخلص للّه اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمة من قلبه على لسانه»[۴۴]و باللّه العصمة.

    مقالات مرتبط

    موانع سیر و سلوک در کلام خواجه نصیر

    شرائط سلوک در کلام خواجه نصیر

    حالات سالک واصل در کلام خواجه نصیر

    حالات سالک غیر واصل در کلام خواجه نصیر

    فنا در کلام خواجه نصیر

    پانویس

    ۱. انعام- ۸۲.

    ۲. ن: و آن تصدیق به آنچه علم قطعى حاصل بود که کتاب به پیغمبر علیه السلام آمده است.

    ۳. گ: قرآن را.

    ۴. بقره- ۲۵.

    ۵. نساء- ۱۳۶.

    ۶. حجرات- ۱۴.

    ۷. حجرات- ۱۵

    ۸. بقره- ۳.

    ۹. ن و گ: ثبوت تصدیق.

    ۱۰. انفال-۲

    ۱۱. ن و گ: به این.

    ۱۲. یوسف- ۱۰۶.

    ۱۳. إبراهیم- ۲۷

    ۱۴. ن و گ: عزم.

    ۱۵. ن و گ: عزم.

    ۱۶. انعام- ۷۱

    ۱۷. ن و گ: چه تا یک جهت معیّن نشود

    ۱۸. انعام- ۱۶۲.

    ۱۹. اصول کافى (چاپ بیروت) ۲- ۸۴.

    ۲۰. اصول کافى ۲- ۲۱۱.

    ۲۱. سنن ابن ماجه ۲- ۱۴۱۳ (باب ۲۶- حدیث ۴۲۲۷)

    ۲۲. نساء- ۱۱۴.

    ۲۳. توبه- ۱۱۹.

    ۲۴. احزاب- ۲۳.

    ۲۵. نساء- ۶۹.

    ۲۶. مریم- ۴۱ و ۵۶.

    ۲۷. مریم- ۵۰.

    ۲۸. به مقصد وصول به مقصد از کسى که بر طریق (ن)

    ۲۹. به وصول به مقصد از کسى (گ).

    ۳۰. زمر- ۵۴.

    ۳۱. ق- ۳۳.

    ۳۲. غافر- ۱۳.

    ۳۳. ن و گ: به.

    ۳۴. ن و گ: عبادات مقرون.

    ۳۵. ن و گ: صلوات فرائض و نوافل

    ۳۶. ق- ۳۱- ۳۵ (وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ ...).

    ۳۷. بینه- ۵.

    ۳۸. ن: طلب قربت.

    ۳۹. ن: نه دنیاوى و نه آخرتى.

    ۴۰. زمر- ۳.

    ۴۱. بحار الانوار (چاپ بیروت) ۶۹- ۹۳.

    ۴۲. کهف- ۱۱۰.

    ۴۳. ن: مرتفع.

    ۴۴. بحار الانوار (چاپ بیروت) ۶۷- ۲۴۲.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۷
Ali.akbari(Azad)

موت اختیاری یا مرگ اختیاری حالتی است که در مراحل بسیار بالای سیر و سلوک به عارف دست می‌دهد در این حالت روح کاملا ارتباطش را با بدن قطع می‌کند به گونه‌ای که هیچ یک از مراتب نفس با بدن ارتباط نداشته و در نتیجه قلب و سایر بخش‌های بدن از کار می‌افتد و بدن سرد می‌شود. در این حالت - خواه از نظر شرعی و خواه از نظر پزشکی - عارف مرده است. اما آنکه در اسم ممیت و اسم محیی خداوند به فنا رسیده باشد می‌تواند با اختیار خویش بمیرد و می‌تواند دوباره با اختیار خویش به این عالم برگردد.

بدیهی است که مکاشفه، خلسه، خلع بدن و موت اختیاری با یکدیگر متفاوت هستند.

فهرست
  • ↓۱- اموری که ممکن است با موت اختیاری اشتباه شود
  • ↓۲- موت اختیاری مرحوم حداد
  • ↓۳- پانویس

اموری که ممکن است با موت اختیاری اشتباه شود

از آنجا که در موت اختیاری فرد از از بدن خود جدا می‌شود ممکن است برخی دیگر از حالات که دارای چنین شاخصه‌ای هستند با موت اختیاری برای خود سالک و یا برای دیگران اشتباه شود. ضمن متذکر شدن به این امور تلاش می‌کنیم تا معنای موت اختیاری واضحتر گردد.

برخی از مکاشفات

در نوعی از مکاشفات، سالک همین طور که در حالت عادی است و بدنش زنده و قلبش در حال زدن است می‌تواند از جهت سعه ادراکی، به یک جای دیگری احاطه پیدا می‌کند و از آنجا خبردار می‌شود. در این حالت اساساً روح سالک از بدنش جدا نشده و فقط دچار نوعی غفلت می‌شود. هرچند در مراحل بالاتر سلوک، همین مقدار از غفلت هم روی نمی‌دهد. به هرحال اموری مثل ضربان قلب و سایر علائم حیاتی مختل نمی‌گردد.

خلع بدن

مرتبه‌ای بالاتر از آنچه در بخش قبل گفته شد وجود دارد که در آن سالک نه تنها از جای دیگر خبردار می‌شود بلکه به آنجا رفته و روح خود را در آنجا می‌بیند. این حالت را خلع بدن و یا برون‌فکنی می‌گویند. در این حالت روح هم از بدن شخص اجمالاً جدا می‌شود و فرد با مسامحه با این روح حرکت کرده و در خیابان و آسمان سیر می‌کند ولی این بدن کماکان زنده است و قلبش می‌زند.

در حالات خلع بدن گاهی شخص تصاویری شبیه همین ادراکات انسان عادی را دارد و گاهی مواقع یک دسته ادراکات تجردی پیدا کند، اینها هیچ کدام‌شان موت اختیاری نیست، اینها یک نوع خلسه خلع بدن و برون فکنی است.

و برای سالکین متوسط و حتی به تعبیری گاهی مبتدی هم اتفاق می‌افتد. اگر سلوک را به معنی حرکت به طرف خدا معنی کنیم و به یک اعتبار بگوییم حرکت از ورود در عالم برزخ شروع می‌شود برای افرادی که وارد عالم برزخ می‌شوند حالت خلع بدن اتفاق می‌افتد: این حالت ممکن است در نماز یا خواب اتفاق بیافتد و بسیاری از افراد ممکن است بر اثر ضربه‌ای بر سر به کما رفته و این حالت برای‌شان اتفاق بیافتد. بعداً که برمی‌گردند، می‌گوید: نه من بودم، همه اتاق را می‌دیدم، این طرف و آن طرف هم رفتم. خیلی از تجربیات نزدیک به مرگ از این جنس است که شخص هنوز بدنش فعال است، حالت کما دارد.

موت اختیاری مرحوم حداد

موت اختیاری عبارت از این است که روح کلاً علقه‌اش را از بدن به طور تمام قطع کند و تمام مراتبش را جمع بکند و این بدن اصلاً ضربان قلبش کار نکند، بدن سرد سرد بشود به طوری که اگر کسی بیاید به این بدن مراجعه کند، این بدن دیگر به حسب موازین شرعی و پزشکی مرده است و باید دفنش کرد، با اختیار خودش بمیرد و بعد تازه با اختیار خودش دوباره برگردد چون باز هستند کسانی که مثلا یک نوعی از موت اختیاری دارند که وقتی بخواهند می روند، ولی دیگر قدرت بر برگشتن ندارند، با این حال «مرحوم حضرت آقای حداد موت اختیاری داشتند و دوباره هم برمی‌گشتند».

مرحوم علامه لاهیجی انصاری که خود از شاگردان مرحوم آقای قاضی بوده‌اند می‌فرمودند:

«مرحوم قاضى خیلى به ایشان عنایت داشت، و او را به رفقاى سلوکى معرّفى نمى‌کرد؛ و بر حال او ضَنَّت داشت که مبادا رفقا مزاحم او شوند. او تنها شاگردى است که در زمان حیات مرحوم قاضى موت اختیارى داشته است؛ بعضى اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول مى‌کشید. و مرحوم قاضى می‌فرمود: سیّد هاشم در توحید مانند سنّیها که در سنّى گرى تعصّب دارند، او در توحید ذات حقّ متعصّب است؛ و چنان توحید را ذوق کرده و مسّ نموده است که محال است چیزى بتواند در آن خلل وارد سازد.» (روح مجرد، ص ۱۳.)

در این فرمایش علامه لاهیجی انصاری که خود از اهل فن بوده‌اند دو نکته بسیار مهم وجود دارد:

اولاً اینکه فرمودند: «بعضی اوقات ساعات موت او تا پنج و شش ساعت طول می‌کشید.» این موضوع مهمی است زیرا اینکه شخص چه مقدار بتواند خودش را در آن عالم نگه دارد و سیر کند و بستگی به سعه نفسانی وی دارد و موتی در حد شش ساعت سعه بسیار بالایی می‌طلبد. [۱]

ثانیاً ایشان می‌فرماید: «او تنها شاگردی است که در زمان حیات مرحوم قاضی موت اختیاری داشته است».

فقط و فقط در بین شاگردان این مسئله را مرحوم حضرت آقای حداد داشتند یعنی بقیه شاگردان چه شاگردان دور آخر مثل خود مرحوم حاج شیخ عباس قوچانی و مرحوم آیة‌الله بهجت و چه شاگردان دوره میانه هم مثل خود حضرت علامه طباطبایی و اخوی‌شان و مرحوم سیداحمد کشمیری و .. از جهت قدرت روحی چنین توانی را دارا نبودند و این مسئله فقط به مرحوم حضرت آقای حداد اختصاص داشته است.

تذکر

بعضاً خلط بحث می شود و افرادی که اهل فن نیستند، بین موت اختیاری و خلسه و خلع بدن نمی‌توانند تفکیک بکنند، اشکال کردند که فلان بزرگوار هم از شاگردان مرحوم قاضی در خلسه می‌رفتند، روح‌شان از بدن جدا می‌شد و سیر می‌کردند، غافل از اینکه اینها هیچ کدام شان موت نیست چون بدن فعال است و قلب می‌زند، مثل کسی که حالا در خواب یا در کما یک گوشه‌ای خوابیده و نشسته می‌افتد، حتی ممکن است خلع بدن‌ها یک دو روز طول بکشد ولی باز هم غیر از این است که شخص بدنش به طور کلی تعطیل بشود و روح علقه‌اش را قطع بکند و بعد هم آن که خیلی مهم است این است که اختیاری باشد، چون سالک گاهی مواقع، در یک حالاتی یک دفعه خلع بدن برای سالک اتفاق می‌افتد و سیر می‌کند، ولی اینکه به اختیار خودش باشد یک درجه است، اینکه این خلع بدن به موت اختیاری تبدیل بشود یک درجه دیگر است.

از آن جایی که خلع بدن را خیلی‌ها تجربه می‌کنند معمولاً کمتر هم انکار می‌کنند اما در طول تاریخ انکار موت اختیاری که شخص کامل بمیرد و دوباره برگردد بین حکما اتفاق افتاده است که این را مصداقی از یک نوع تناسخ می‌دانستند و می‌گفتند رجوع از فعلیت به قوه است و حرف‌هایی که حالا بعضا در کلام حکما آمده و حرف‌های اشتباهی است.

حضرت علامه طهرانی در معاد‌شناسی می‌فرمایند:

«می‌گویند مرحوم هیدجی منکر مرگ اختیاری بوده است و خلع و لبس اختیاری را محال می‌دانسته، و این درجه و کمال را برای مردم ممتنع می‌پنداشته است، و در بحث با شاگردان خود جدّاً انکار می‌نموده و ردّ می‌کرده است.

یک شب در حجره خود بعد از بجا آوردن فریضه عشاء رو به قبله مشغول تعقیب بوده است که ناگهان پیرمردی دهاتی وارد شده، سلام کرد و عصایش را در گوشه‌ای نهاد و گفت: جناب آخوند! تو چه‌کار داری به این کارها؟ هیدجی گفت: چه کارها؟ پیرمرد گفت: مرگ اختیاری و انکار آن؛ این حرفها به شما چه مربوط است؟

هیدجی گفت: این وظیفه ماست، بحث و نقد و تحلیل کار ماست. درس می‌دهیم، مطالعات داریم، روی این کارها زحمت کشیده‌ایم؛ سر خود نمی‌گوئیم!

پیرمرد گفت: مرگ اختیاری را قبول نداری؟! هیدجی گفت: نه.

پیرمرد در مقابل دیدگان او پای خود را به قبله کشیده و به پشت خوابید و گفت: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ‌ و از دنیا رحلت کرد، و گوئی هزار سال است که مرده است.

حکیم هیدجی مضطرب شد. خدایا این بلا بود که امشب بر ما وارد شد؟ حکومت ما را چه می‌کند؟ می‌گویند مردی را در حجره‌ بردید، غریب بود و او را کشتید و سمّ دادید یا خفه کردید.

بیخودانه دویدم و طلّاب را خبر کردم، آنها به حجره آمدند و همه متحیّر و از این حادثه نگران شدند. بالاخره بنا شد خادم مدرسه تابوتی بیاورد و شبانه او را به فضای شبستان مدرسه ببرند تا فردا برای تجهیزات او و استشهادات آماده شویم، که ناگاه پیرمرد از جا برخاست و نشست و گفت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‌، و سپس رو به هیدجی کرده و لبخندی زد و گفت: حالا باور کردی؟ هیدجی گفت: آری باور کردم، به خدا باور کردم؛ امّا تو امشب پدر مرا درآوردی، جان مرا گرفتی!

پیرمرد گفت: آقا جان! تنها به درس خواندن نیست؛ عبادت نیمه شب هم لازم دارد، تعبّد هم می‌خواهد، چه می‌خواهد، چه می‌خواهد ... فقط تنها بخوانید و بنویسید و بگوئید و بس، مطلب به این تمام می‌شود؟!

از همان شب حکیم هیدجی رویّه خود را تغییر می‌دهد، نیمی از ساعات خود را برای مطالعه کردن و نوشتن و تدریس کردن قرار می‌دهد و نیمی را برای تفکّر و ذکر و عبادت خدای جلّ و عزّ. شبها از بستر خواب پهلو تهی می‌کند و خلاصه امر به جائی میرسد که باید برسد. دلش به نور خدا منوّر و سِرّش از غیر او منزّه، و در هر حال انس و الفت با خدای خود داشته است.» (معادشناسی ج ۱،‌ ص ۱۰۴)

باری موت اختیاری درجه‌ای است مربوط به خواص از اولیاء خدا و از جهت حکمی و عرفانی هم مربوط به کسی است که به نوعی در اسم ممیت و محیی فنا داشته باشد که بتواند احیاء و اماته کند و آنقدر تسلط داشته باشد که حتی بعد از اینکه خودش را اماته کرد دوباره خودش را برگرداند و احیا کند. این قدرت از اختصاصات مرحوم حداد بود و نشان دهندهٔ این است که مرحوم حضرت آقای حداد در حقیقت برترین شاگرد مرحوم حضرت آقای قاضی بودند.

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۱۳
Ali.akbari(Azad)

نویسنده:خواجه نصیر الدین طوسی

منبع:اوصاف الاشراف صفحه ۲۵

این باب در ازالت عوایق و قطع موانع از سیر و سلوک است که مشتمل بر شش فصل می باشد:

فصل اول- در توبه فصل دوم- در زهد فصل سیّم- در فقر فصل چهارم- در ریاضت فصل پنجم- در محاسبت و مراقبت فصل ششم- در تقوى‌

فهرست
  • ↓۱- فصل اول در توبه
  • ↓۲- فصل دوم در زهد
  • ↓۳- فصل سوم در فقر
  • ↓۴- فصل چهارم در ریاضت
  • ↓۵- فصل پنجم در محاسبت و مراقبت
  • ↓۶- فصل ششم در تقوى
  • ↓۷- مقالات مرتبط
  • ↓۸- پانویس

فصل اول در توبه

قال اللّه تبارک و تعالى:

تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.[۱]

معنى توبه رجوع از گناه باشد، و اول بباید دانست که گناه چه باشد تا از او رجوع کنند، و باید دانند که افعال بندگان بر پنج قسم باشد:

اوّل: فعلى که بباید کرد و نشاید که نکند.

دویّم: فعلى که نباید کرد و نشاید که کند.

سیّم: فعلى که کردن آن از ناکردن بهتر باشد.

چهارم: فعلى که ناکردن از کردن بهتر بود.

پنجم: فعلى که کردن و ناکردن او یکسان بود.

و گناه ناکردن فعلى بود که از قسم اوّل باشد و کردن فعلى که از قسم دویّم باشد، و از آن همه عاقلان را توبه واجب باشد.

و اینجا نه اقوال و افعال جوارح[۲] تنها مى‌خواهیم، بل جمیع افکار و اقوال و افعال مى‌خواهیم که تابع قدرت و ارادت هر عاقلى باشد.

امّا ناکردن فعلى که از قسم سیّم باشد، و کردن فعلى که از قسم چهارم باشد ترک اولى باشد، و از معصومان ترک اولى ناپسندیده باشد و توبه ایشان از ترک اولى باشد، و اهل سلوک را التفات به غیر حقتعالى که مقصد ایشان است گناه باشد ایشان را، و از آن توبه باید کرد.

پس توبه سه نوع است:

توبه عام همه بندگان را و توبه خاص معصومان را و توبه اخص اهل سلوک را و توبه عصاة امت از قسم اوّل است، و توبه آدم (ع) و دیگر انبیاء از قسم دوّم بود، و توبه پیغمبر ما (ص) آنجا که گفت:

«و انّه لیغان على قلبى و انّى لاستغفر اللّه فی الیوم سبعین مرّة» [۳]

از قسم سیّم.

امّا توبه عام موقف [۴]بود بر دو شرط:

شرط اوّل- علم به اقسام افعال که کدام فعل از افعال رساننده به کمال بود، و کمال به حسب اشخاص متعدد بود، بعضى را نجات از عذاب بود، و بعضى را حصول ثواب، و بعضى را رضاى آفریدگار تعالى و قربت به او. و کدام فعل رساننده به نقصان بود، و آن‌هم به ازاى کمال متعدد بود یا استحقاق عقاب باشد، یا حرمان از ثواب باشد، و یا سخط آفریدگار و بعد از آنکه [۵]لعنت عبارت از او [۶] باشد.

شرط دویّم- وقوف بر فایده حصول کمال رضاى او تعالى باشد و بر خلل حصول نقصان و سخط او تعالى.

پس هر عاقل که این دو شرط او را حاصل باشد البته گناه نکند، و اگر کرده باشد آن را به توبه تدارک کند.

و توبه مشتمل بود بر سه چیز [۷]: یکى به قیاس با زمان ماضى، و یکى به قیاس با زمان حاضر، و سیّم به قیاس با زمان مستقبل.

امّا آنچه به قیاس با زمان ماضى باشد به دو قسم مى‌شود:

یکى پشیمانى بر آن گناه که در زمان ماضى از او صادر شده باشد، و تأسّف بر آن تأسّفى هر چه تمام‌تر، و این قسم مستلزم قسم [۸]دیگر باشد، و به این سبب گفته‌اند:

«النّدم توبة.»[۹]

و قسم دوّم تلافى آنچه واقع شده باشد در زمان ماضى، و آن قیاس با سه کس باشد:

یکى به قیاس با خداى تعالى که نافرمانى او کرده است. دوّم به قیاس با نفس خود که نفس خود را در معرض نقصان و سخط خداى تعالى آورده است. سیّم به قیاس با غیرى که مضرّت قولى یا فعلى به او رسانیده است، و تا آن غیر را با حق خود نرساند تدارک صورت نبندد، و در رسانیدن با حق او در قول یا به اعتذار بود، یا به انقیاد مکافات را، و بر جمله به آنچه مقتضى رضاى او باشد، و در فعل به ردّ حقّ او یا عوض حقّ او باشد با او یا با کسى که قایم‌مقام او باشد، و با انقیاد مکافات را از او یا از کسى که قایم‌مقام او باشد، یعنى از قبل او باشد و تحمّل عذابى که بر آن گناه معیّن کرده باشد.

و اگر آن غیر، مقتول باشد تحصیل رضاى اولیاى او هم شرط باشد،چه تحصیل رضاى او محال باشد، و یمکن [۱۰]چون دیگر شرائط توبه حاصل باشد امیدوار باشد که در آخرت خداى تعالى جانب او مرضى و مرعى دارد به رحمت واسعه خویش. و امّا حق نفس او به انقیاد فرمان تحمل عقوبت دنیاوى یا دینى که واجب باشد تلافى باید کرد.

و امّا جانب الهى به تضرع و زارى و رجوع با حضرت او، و عبادت او، و ریاضت بعد از حصول رضاى مجنىّ علیه و اداى حق نفس خود امید باشد که مرعى شود.

و امّا آنچه از توبه بر آن مشتمل باشد به قیاس با زمان حاضر دو چیز بود:

یکى ترک گناهى که در حال مباشر آن گناه باشد قربة الى اللّه. دوم ایمن گردانیدن کسى که آن گناه بر او متعدّى بوده، و تلافى نقصان که راجع به آن کس بوده باشد.

و امّا آنچه به قیاس با زمان مستقبل بوده باشد هم دو چیز باشد:

یکى عزم جزم کردن بر آنکه بدان گناه معاودت نکند، و اگر او را بکشند یا بسوزند، نه به اختیار نه به اجبار راضى نشود بدانکه دیگر مثل آن گناه کند. دوم آنکه عزم کند بر ثبات در آن باب، و باشد که عازم بر خود ایمن نباشد به وثیقه نذرى یا کفّارتى یا نوعى دیگر از انواع موانع عود به آن گناه آن عزم را با خود ثابت گرداند، و ما دام که متردّد باشد یا در نیت او عود را مجال امکان باشد آن ثبات حاصل نباشد.

و باید که در این جمله نیّت تقرّب به خدا کند و از جهت امتثال فرمان او، تا در آن جماعت داخل شود که «التّائب من الذّنب کمن لا ذنب له»[۱۱].

این جمله شرائط توبه عام است از معاصى. و در حق این‌ جماعت فرموده است:

«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً عَسى‌ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ».[۱۲]

و نیز فرموده است:

«إِنَّمَا التَّوْبَةُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ فَأُولئِکَ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»[۱۳].

و امّا توبه خاص که از ترک اولى باشد شرائط آن از این [۱۴]معنا که یاد کرده شده مفهوم [۱۵]مى‌شود، و در این باب فرموده است:

«لَقَدْ تابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَ الْمُهاجِرِینَ وَ الْأَنْصارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی ساعَةِ الْعُسْرَةِ». [۱۶]

و امّا توبه اخصّ از دو چیز بود: یکى از التفات سالک به غیر مطلوب، و به این سبب گفته‌اند:

«الیمین و الشّمال مضلّتان».[۱۷]

و دوم از عود به مرتبه‌اى که از آن مرتبه ترقى باید کرد [۱۸]به التفات بدان مرتبه بر وجه رضا به اقامت در آنچه این جمله ایشان را گناه باشد، و به این سبب گفته‌اند:

«حسنات الابرار سیئات المقرّبین»

و ایشان را از آن گناه به توبه و استغفار و ترک اصرار و ندامت بر فوات گذشته، و تضرع به حضرت آفریدگار تعالى و تقدس پاک باید باشد.

من تاب و اخلص سرّه للّه فاللّه له «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ»[۱۹].

فصل دوم در زهد

قال للّه تعالى:

وَ لا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلى‌ ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَ رِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَ أَبْقى‌[۲۰].

زهد عدم [۲۱]رغبت است، و زاهد کسى باشد که او را بدانچه تعلق به دنیا دارد مانند مآکل و مشارب و ملابس و مساکن و مشتهیات و مستلذات [۲۲]دیگر [۲۳]، و مال و جاه و ذکر خیر و قربت ملوک و نفاذ امر و حصول هر مطلب که به مرگ از او جدا تواند بود رغبت نبود، نه از سر عجز یا از راه جهل به آن، و نه از جهت غرضى یا عوضى که به او راجع باشد، و هر کس که موصوف به این صفت باشد زاهد باشد بر وجه مذکور[۲۴].

امّا زاهد حقیقى کسى باشد که به زهد مذکور، طمع نجات از عقوبت دوزخ و ثواب بهشت هم ندارد، بلکه صرف نفس از آن جمله که بر شمردیم بعد از آنکه فوائد و تبعات هر یک دانسته باشد، او را ملکه باشد و مشوب نباشد با طمعى یا امیدى یا غرضى از اغراض‌ نه در دنیا و نه در آخرت، و ملکه گردانیدن این صفت نفس را، به زجر باشد از طلب مشتهیات او و ریاضت دادن او به امور شاقّه تا ترک غرض در وى راسخ شود.

در حکایات زهّاد آمده است که شخصى سى سال سر گوسفند پخته و پالوده فروخت و از هیچ‌کدام چاشنى[۲۵] نگرفت، از او سبب این ریاضت پرسیدند، گفت: وقتى نفس من آرزوى این دو طعام کرد او را به مباشرت اتخاذ [۲۶]این دو طعام با عدم وصول به آن آرزو مالش دادم تا دیگر میل به هیچ مشتهى نکند.

و مثل کسى که در دنیا زهد اختیار کند جهت طمع نجاتى یا ثوابى در آخرت، مثل کسى باشد که از دنائت طبع و پستى به همّت[۲۷] روزها تناول طعام نکند با وفور احتیاج، تا در ضیافتى متوقع، طعام بسیار تواند خورد، یا کسى که در تجارت متاعى بدهد و بستاند [۲۸]که بدان سود کند.

و در سلوک راه حقیقت منفعت زهد رفع شواغل باشد تا سالک به چیزى مشغول نگردد و از وصول به مقصد باز نماند.

فصل سوم در فقر

قال اللّه تعالى:

لَیْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى‌ وَ لا عَلَى الَّذِینَ لا یَجِدُونَ ما یُنْفِقُونَ حَرَجٌ [۲۹].

فقیر کسى را گویند که مالش نباشد، یا اگر باشد کمتر از کفاف او باشد، و در این موضع فقیر کسى را گویند که رغبت به مال و مقتضیات دنیوى ندارد، و اگر مال به دست آرد به محافظت او اهتمام نکند، نه از نادانى یا عجز یا از زجر یا از غفلت، یا سبب طمعى مانند حصول مشتهیات، یا سبب جاه و ذکر خیر و ایثار سخاوت، و یا از جهت خوف از عقاب دوزخ، یا طلب ثواب آخرت، بلکه از جهت قلت التفاتى که لازم اقبال بر سلوک راه حقیقت و اشتغال به مراقبت جانب الهى باشد تا غیر حقتعالى حجاب او نشود، و به حقیقت این فقر شعبه‌اى باشد از زهد.

قال النبى (صلّى اللّه علیه و آله):

أ لا أخبرکم بملوک اهل الجنّة؟ قالوا: بلى:قال: کلّ ضعیف مستضعف اغبر اشعث ذى طمرین لا یعبأ[۳۰]

به لو أقسم على اللّه لأبرّه[۳۱].

و چون گفتند:

اگر خواهى بطحا و مکّه پر از زر به تو دهیم گفت: لا بل أجوع یوما فأسألک و أشبع یوما فأشکرک.

فصل چهارم در ریاضت

قال اللّه تعالى سبحانه:

وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‌ فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى‌[۳۲].

ریاضت رام کردن ستور باشد به منع او از آنچه قصد کند از حرکات غیر مطلوب، و ملکه گردانیدن او را اطاعت صاحب خویش در آنچه او را بر آن دارد و از مطالب خویش، و در این موضع هم مراد از ریاضت، منع نفس حیوانى بود از انقیاد و مطاوعت قوه شهوى و غضبى و آنچه بدان دو تعلّق دارد، و منع نفس ناطقه از مطاوعت قواى حیوانى و از رذائل اخلاق و اعمال، مانند حرص بر جمع مال و اقتناء جاه و توابع آن از حیلت و مکر و خدیعت و غیبت و تعصّب و غضب و حقد و حسد و فجور و آنها که در شرور و غیر آن حادث شود، و ملکه گردانیدن نفس انسانى را به طاعت و عمل [۳۳]بر وجهى که رساننده او باشد به کمالى که او را ممکن باشد.

و نفسى را که متابعت قوه شهوى کند، بهیمى گویند. و آن را که متابعت قوه غضبى کند، سبعى خوانند. و آن را که رذائل‌ اخلاق ملکه کند، شیطانى، و در تنزیل این جمله نفس امّاره آمده است یعنى «امّارة بالسوء» اگر این رذائل در وى ثابت باشد.

امّا اگر در وى ثابت نباشد، یا وقتى میل به شرکند و وقتى میل به خیر، و چون میل به خیر کند از میل به شر پشیمان شود و خویشتن را ملامت کند مر آن نفس را لوّامه خوانده‌اند.

و نفسى را که منقاد عقل باشد و طلب خیر او را ملکه شده او را نفس مطمئنّه نامیده است.

و غرض از ریاضت سه چیز است:

اول رفع موانع از وصول به حق، از شواغل ظاهره و باطنه.

دوم مطیع گردانیدن نفس حیوانى مر عقل عملى را که باعث باشد بر طلب کمال.

سوم ملکه گردانیدن نفس انسانى را به ثبات بر آنچه معدّ او باشد قبول فیض حقتعالى را تا به کمالى که او را ممکن باشد برسد.

فصل پنجم در محاسبت و مراقبت

قال اللّه تعالى:

وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ [۳۴].

محاسبت با کسى حساب و مراقبت نگاه داشتن بود. و مراد از محاسبت آن است که طاعات و معاصى را با خود حساب کند تا کدام بیشتر است، اگر طاعت بیشتر باشد باز بیند که در فضل طاعات بر معاصى با نعمتهائى که حقتعالى در حق او کرامت کرده است چه نسبت دارد، اوّل وجود او و چندین حکمتها در آفرینش اعضاى او که علماى تشریح چندین کتب در شرح آن [۳۵]قدر که فهم ایشان به آن رسیده است ساخته‌اند با آنکه از آنچه هست از دریائى قطره‌اى فهم نکرده‌اند، و چندین فوائد که در قوتهاى نباتى و حیوانى در او موجود است پیدا کرده است، و چندین دقایق صنع در نفس او که مدرک علوم و معقولات است بذات خود و مدرک محسوسات و مدبّر قوى و اعضا به آلات ایجاد کرده است و روزى او که از ابتداى خلقت تقدیر کرده است و اسباب پرورش او از علویّات و سفلیات ساخته.

پس اگر فضل طاعات او به این نعمتها و دیگر نعمتها که بر نتوان شمرد، چنانکه فرموده است:

«وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها» [۳۶]

موازنه کند بر تقصیر خود در همه احوال واقف شود.

و امّا اگر طاعات و معاصى او مساوى باشد بداند که به ازاى این نعمتها به هیچ بندگى قیام نکرده است و تقصیر خویش واضح‌تر یابد.

و اگر معاصى راجح‌تر باشد، فویل له ثمّ ویل له.

پس هرگاه طالب کمال این حساب با خود کرده باشد از او جز طاعت در وجود نیاید و خویشتن را با آنکه جز طاعت نکند مقصّر داند، و از این جهت فرموده‌اند: «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا».[۳۷]و اگر حساب خود نکند و در معصیت تمادى نماید به وقت آنکه به مقتضاى «إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفى‌ بِنا حاسِبِینَ»[۳۸] حساب او کنند و در عذاب الیم و خسران عظیم افتد، و حینئذ لا یؤخذ منها عدل و لا یقبل منه شفاعة[۳۹]، اعاذنا اللّه من ذلک.

و اما مراقبت آنست که همیشه ظاهر و باطن خود نگاه دارد تا از وى چیزى در وجود نیاید که حسناتى که کرده باطل گرداند، یعنى ملاحظت احوال خود دایم بکند تا بر معصیتى اقدام ننماید، نه در آشکار و نه در پنهان، و شاغلى او را از سلوک راه حق باز ندارد، نه قوى و نه ضعیف، و این معنا همیشه پیش خاطر خود بدارد:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ»[۴۰]

تا آنگاه که به مرتبه وصول به مطلب [۴۱]رسد، و اللّه یوفق من یشاء من عباده انّه هو اللطیف الخبیر.

فصل ششم در تقوى

قال اللّه سبحانه و تعالى:

إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ[۴۲].

تقوى پرهیز باشد از معاصى از بیم خشم خداى تعالى و دورى از او، همچنان‌که بیمار را که طالب صحت باشد از تناول آنچه در آن مضرّت باشد و آنچه را اقدامش مقتضى مزید بیمارى او باشد پرهیز باید کرد تا علاج او دست دهد و درمان بیمارى او منجح آید.

همچنین ناقصانى را که طالب کمال باشند از هر چه منافى کمال باشد، یا مانع حصول آن، یا سالک را شاغل از سیر و سلوک در طریق طلب کمال پرهیز باید کرد تا آنچه مقتضى وصول باشد یا معاون در سلوک بود، مفید و مؤثر باشد.

«وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ»[۴۳].

و به حقیقت، تقوى مرکب از سه چیز است:

یکى خوف و دیگر تحاشى از معاصى‌ و سیّم طلب قربت و شرح هر یک از این سه به تمام در این رساله مختصر به جاى خود بیان خواهد شد، و در تنزیل و احادیث ذکر تقوى و ثناى متقیان بیشتر از آن آمده است که در این مختصر ذکر توان نمود، و غایت همه غایات محبت بارى‌تعالى باشد:

«بَلى‌ مَنْ أَوْفى‌ بِعَهْدِهِ وَ اتَّقى‌ فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ».[۴۴]

۰۱ خرداد ۰۰ ، ۱۹:۰۸
Ali.akbari(Azad)

انسانها اگردرتنهایی به پروردگاریکتاپناه نبرند گرفتار کشمکش با تنهایی (پوچی!) می شوند که این عقلانیت،ستون تمام ادیان الهی از جمله مذهب تشیع است که همگی مردم رابه انسان دوستی همراه با تقوی دعوت می کنند.صحبت درباره ی آرامش همانند صحبت درباره ی هوای پاک و تقوی است اگر از مسئول محیط زیست درباره ی هوای پاک بپرسیم پاسخ می دهند بهترین راه ممنوعیت هرنوع وسیله ی دودزا ازماشین آلات شرکتها و مراکز دولتی و تولیدی گرفته تا انواع اتومبیلها است و اگر درباره ی بالاترین تقوی از یک آیت الله بپرسیم خواهند گفت آن است که همه فلسطین را نجات دهیم براین پایه آرامش نیز همانند هر علمی تعریفی استاندارد با حداقلهایی مشخص است هر قدر شاهنامه ی فردوسی را فشار دهیم اگر از صفحاتش کاسته نشود چیزی به آن اضافه نمی شود بنابراین ما نمی توانیم بگوییم آرامش فقط نشاط است یا رفاه ، تمرکز است یا هوشیاری بلکه درنهایت عقلانیتی معنوی است.امروزه برای همگان ستون و این معرفت الهی ادیان آشکاراست که انسان دوستی همراه با تقوی راه سعادت است لیکن هیچ فردی نمی تواند ادعا کند که با این ابزار می توان دین جدیدی ساخت همانطور که برج میلاد هرگز ارزش تاریخی تخت جمشید،اهرام ثلاثه و یا دیوار چین را پیدا نمی کند. راه عقلانیت انسانی رادر اروپای نوین تعریف کرده اند لیکن راه دین و تقوی به قول علما یعنی اگرما به تنهایی ویادرجماعت روزی چندرکعت نماز واجب می خوانیم هراز گاهی نمازی مستحبی بخوانیم که یقین داشته باشیم برای دوستی با خداوند متعال است نمازی که نه تظاهر یا حضوراجتماعی باشد و نه تکلیف بلکه فقط و فقط برای رضایت پروردگارمتعال باشد.والبته نماز در اسلام درتمام اعمال مسلمانها جاری است. بااصولی ثابت و فروعی متغییر ...

A

۱۲ آذر ۹۹ ، ۰۲:۳۲
Ali.akbari(Azad)