دردی کش زهر توهستم
برنای پیری آشفته هستم
خورشید ماوقتی توباشی
مهتاب شام قصه هستم
A
جنگ مانور نظامی استکبار است
جنگ آتش افروزی تاجران است
چوعلم وسلاح نزد بی خداباشد
جنگ جنون ناگزیراستبداداست
A
عالمی داریم بنیانش فیزیک است
عالمی داریم خاص،متافیزیک است
عالم تازه صنعت فن و مجاز است
لختی از نور دیدم هرسه عالم یکی است
A
بزرگترین لذت نزدمن دانش است
دیدن رشد علم و فن عالم است
درک رایانه ها،ریسمانها شگفتی است
نظم کائنات هارمونی موسیقی است
A
چو زیبایی ندیدی پیش نیاتو
دراین جان کمالی ندیدی نیاتو
ندانی تو من بنده ی کیستم
چوحق ناشناسی بیش نیاتو
A
امیدوار از دل دریاآمده ام
ازبزم صیدومرواریدآمده ام
درنومیدی بسی امید است
باشوق رونق بازار آمده ام
A
بازی با لغات را به یاد داری
آن خودنویس شیک را به یادداری
هنوزکنج دلت اگر جایی هست
بگو اولین شعرم را به یاد داری
A
چو بخشی جلاد را به عشق نزدیکتری
قصاصش گر کنی به عدل نزدیکتری
سزا نیست زجر دیدن هیچ موجود
بی درد خلاصش کن اگردانی به حق نزدیکتری
A
شایدمن شبان بی موسی باشم
شایدمن دلیر بر زمان باشم
ای شیخ نجیب توآفتاب باش
بگذارمهتاب آشیانه خویش باشم
A
رشدآدمی به سال بیست وسی نیست
به گنج و ارث ومال بیش وکم نسیت
کمال جان آدمی به تجربه است
که جز روایتش،هیچ اندوخته ای نیست
A
ای خاطرمن بنگر به کنج دل
ازمن اثری نیست چراگشته خجل
مابت شکنان گل پرستیم
مشکن بت ما چو هستی خوش گل
A
توشیرین بیانی و من فرهاد
زلعل و نقش چشمان توفریاد
اگرتیشه بشی ریشه نباشی
زاین خاک جملگی رفتیم برباد
A
باتوعیشی است برقرارمارا
گذرعمر خیراست مارا
هزارلطف است درقیام وسجود
که دادی تو همه عمر مارا
پیشانی است کبود ازشورعشق
نشانی است که دادی یک به یک مارا
بنامت برپاست صفوف عشق
به کام است این طریق مارا
زشکرتوست، آزاد مقبول
چنان اجابت کرده ای مارا
A
بتی دیدم چو شمس الله و اکبر
برسم عارفان الله و اکبر
به رخسار، همچو ماه افسونگر
برسم عاشقان الله و اکبر
دوچشمانش سیه همچو دواختر
برسم شاعران الله و اکبر
کمان ابرو کمرباریک و دلبر
برسم کاشفان الله و اکبر
بگو آزاد دراین باغ مصفا
برسم یادگار الله و اکبر
A
در پی من ازجاده ی تکرار نیا
به سراغم از راه گذشته نیا
ز راهی نوبه مقصدنوررسیده ام
به دیدارجان از راه مکر و ریا نیا
A
درعصرما آفتاب را کپسول کرده اند
درعهدما مهتاب را درسیم کرده اند
به جای صدای برگ و جیرجیرک
مردمان خو به صوت دیو کرده اند
A
تو درمن، مرا نه، که خود دیده ای
دراین آیینه بومرنگ دیده ای
هرآنچه کمال یا جمال دیده ای
همی دان تو آنی،که آن دیده ای
A
چو خاری ریز به پایت رود
همی راه رام و قرارت رود
چوآسایش امن خانه برفت
همی آرامش از جانت رود
A
قلب من قلب پرنده
پرامید،مهربان وتپنده
متصل برآفاق و انفس
زلال گردان خون جهنده
ستاره ای از نور الله
شراره ای گرم و دمنده
همپا و همراه جسم خاکی
بی ادعا سرخ و دونده
نبض شور وعشق واحساس
برشکرآزاد، میکند اما بسنده
A