براسب برنده شرط بندی می کنند
چو اسب برد شوق مضاعف می کنند
کسی را با اسب آزاد کاری نیست
اسب برنده است که آذین می کنند
A
براسب برنده شرط بندی می کنند
چو اسب برد شوق مضاعف می کنند
کسی را با اسب آزاد کاری نیست
اسب برنده است که آذین می کنند
A
گرهست دنیا باغ فنا
دستانمان هست بردعا
گرهست شیخ مست وپریش
فرش است مارا سجاده ها
توبه زتوبه می کنیم
بازاست چنان سفره ی ما
ساقی بده می پشت می
رونق بگیرد حال ما
آزاد عصا بر دل بزن
تاثبت شود افسون ما
A
خواندن ذهن مردم نیست کارمرد خدا
که این ممنوعه ایست بزرگ نزد اولیا
به جز وحی و وسوسه نیست درفکرآدم
برابر شیطان پناه انسان هست تنها خدا
A
توسخت بیماری و من بیمارتو
تودرکاردل و من درکارتو
توبس آشفته و فتانه
من افتاده در آشوب تو
چراغ خانه ات دوراست وافسونگر
من فانوس بدست در راه تو
تو جلوه میکنی با شرح وشعر
من مشق می کنم با نام تو
اگر قسمت شود آن کام تو
دل آزاد، کنم من رام تو
A
اگر هوش مصنوعی چون شیخ ماشعرگوید
یعنی فیزیک ، نخوانده فاتحه خلق گوید
چارهای جز رشد معنوی نیست
بساانسان که باخداسخن گوید
A
رسدآدمی به جایی که به جزخدا نبیند
ازچه رو پی آنی که کسی جزتورانبیند
سلطان اگرتوگشتی همچون آن سلیمان
زان مورچه بیاموز که غیرعشق نبیند
کرمی که از موری روزی خود می جوید
مور دیده است و اما جز لطف یار نبیند
چرخ فلک بگردد با مهر وعشق ورزی
لیک تسبیح گوی خالق جزلطف او نبیند
آزاد دریغ زکبرکن که سلطنت شوم است
آزاده باش که انسان جز خلق یار نبیند
A
خدا دادی هزارنعمت توبرمن
مرا عقلی وسیع ده بشمارم من
مرا حلم و رخ یوسف بدادی
ندانستم کجا گم کردمش من
مرا جان جوانی تو بدادی
ندانستم کجا طی کردمش من
مرا اسرارغیب آشکار بدادی
ندانستم نبود در طاقت من
خدا آزادبیامرز تو دراین عمر
همی شرمنده باشم نزدتو من
A
تقصیری جزبی گناهی من ندارم
اندوخته ای ازبهر توبه من ندارم
ستمها دیدم و ظلمی نکردم
ولیکن روضه ای ازبر ندارم
خداگفتی دعاکن مستجاب است
دعا کردم ولی یاری ندارم
تمام عمر بودم درعبادت
هنوز سجاده ای درخورندارم
هزارآزاد فدای خاک راهت
به جزتوکه پناهگاهی ندارم
A
ازخداصبری خواه که سیرابت کند
از او بزمی خواه که شادابت کند
بین هزاران رنج و درد این عالم
زیار غمی خواه که دانایت کند
ازلابه لای رحمت و گنج هایش
زدوست گوهری خواه که برکتت کند
از احسان همنشینی با مهرویان
زعشق نعمتی خواه که افزونت کند
آزاد زالطاف بی کران آن نور زیبا
ستایشی خواه که دریا دلت کند
A
برآن بودم طریقی نو بجویم
چوآن خورشید نهاده روبه رویم
در این عالم که انتها ندارد
زنورحق سرودی نو بگویم
زصلحی ازدرون بااشک شوقم
برای مردمان قصه بگویم
زجمع مهرویان و اولیا
روایتهازعشقی نو بگویم
سروشی گفت آزادسکوت کن
یافتم آغازیست که بایدخودبپویم
A
شبها مدعو خداهستیم
مرده،زنده یک جاهستیم
خسته ازعالم خاکی
درملکوتی اعلا هستیم
همه در بزم طریقت
یاد نداریم ناسوتی هستیم
سحرباطلوع خورشید
یاد نداریم لاهوتی هستیم
آزادورهاازخوابیم
گویی عمریست بیدارهستیم!
A
از طعام درپی خاصیت باش
نیم شکم خالی و نیمه ای سیرباش
برخوراک در پی طعم و لذت مباش
کم خور و شاکروآسوده باش
A
از کهکشانی بس عظیم زاده شدیم
ذره ای در عالمی تازه شدیم
کائناتی بس وسیع و بی مرز
براتحاد باخدا آگه شدیم
لیک دروسعت تاریکی بی انتها
عاشق نور اخترها شدیم
اندک اندک ازجمع گردهاوغبار
بین موجودات یک به یک آدم شدیم
آزاد ار ساز کنی تسبیح را
نیک بینی چطور واحدشدیم
A
ای غم از رویای تو غمگین شده
آرزو دورازتو اندوهگین شده
لحظه ها را مغتنم دان وشادباش
تانگویند که خدا شرمگین شده
A
سندی ده تومرا برتورچشمانت
تابگردم من به دور قدو اندامت
عمری خمش بودم تاتو بازارکنی
به رهت پای گزارم جای پایت
سجده کفراست اگرجزبرای توباشد
رخصتی ده تاببوسم دست و دامانت
درسکوتت علما سینه ها چاک کردند
نوبتی شد تا بگویم جان به قربانت
اگرآزادچهارفصل درویش است
درسماع است زشکوه رخ زیبایت
A
چو این قصه تمام می کنم
بنام عشق رجوع می کنم
پس از باران دلتنگی
من ازدریاشروع می کنم
من از خاکستر این دل
از شراری نو شعله می کنم
ازاین غربت،غروب دل
من از مطلع طلوع می کنم
غم آزاد مخورای دوست
من از قله عروج می کنم
A
ای راوی شیرین سخن ازمابگو
ازمن وتو قامت این جان بگو
برده ای عقل مرا تا چنین هوشیارم
ازهمان قصه ی آدم لطف خاتم بگو
مستم ودرطلبت میکده ها کاویدم
ازعدم تابه ابد سرواسرار بگو
قبله تا قبله تو را خواسته ام
ازبتکده ودیرومسجد زرخ یاربگو
آزاد زشوق چنین دربنداست
ازهزار راه نرفته راز این وصل بگو
A
پیش خدا آبرویی دارم الحمدلله
نزداولیا عزتی دارم الحمدلله
سعی دارم بین مردم نیزنیک باشم
همان که دور ازابلیس باشم الحمدلله
A
عالمی داریم بنیانش فیزیک است
عالمی داریم خاص،متافیزیک است
عالم تازه صنعت فن و مجاز است
لختی از نور دیدم هرسه عالم یکی است
A
بزرگترین لذت نزدمن دانش است
دیدن رشد علم و فن عالم است
درک رایانه ها،ریسمانها شگفتی است
نظم کائنات هارمونی موسیقی است
A