آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

معنویت اشاره است و زندگی عقلانیت / علی اکبری (آزاد)

آزاد

نظم ستون دانش
سرمایه ستون اقتصاد
ادب ستون کمال
عقلانیت ستون انسانیت
وآرامش ستون رشداست
Aliakbariazad.ir

طبقه بندی موضوعی

۳۳۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «علی اکبری» ثبت شده است

درعمق انتظارها ایستاده ام

رویا به رویامعشوق را دیده ام

دراندوه کوچ مرغان مهاجر

باریدن اشک آسمان را دیده ام

مرگ خاموش کرم ابریشم

دربال ورنگ پروانه ها دیده ام

شهد گلهای رنگارنگ دشت

درجشن شیرین عسل چشیده ام

آزاد نیستم اگر نگویم

پروازجان را زتن دیده ام

A

Ali.akbari(Azad)

هستم در هوای عشق سرگشته ورنجور

دارم در دل شعله ها ودرچشمهااشک شور

هرجا که قدم می زنم جستجویم یاراست 

اودرکنارم است و گویا من از او دور

هرگام فریادی است برای وصال

ستاره ای خاموشم در جستجوی نور

هرچرخشی رقصی است درمحضر عشق

هرگردشی ذکری و عاشقانه ایست پرغرور

آزاد اگر چه خسته ی این راه است 

لیکن بااشتیاق داردقلبی پرسرور 

A

Ali.akbari(Azad)

گفت چوب آن قوم فرنگ رفته را خورده ای

بهارپشت بهارازچپ و راست چشم خورده ای

دلم می سوزد که حسن کارت می خواستم

لیک دهانت سوخت و هیچ آشی نخورده ای

A

Ali.akbari(Azad)

الله اکبر که باهزار جلوه آمدی

درنقش درویش تاسلطان آمدی

ازمشرق زرد تامغرب سرخ

چهارفصل راچون بهار آمدی

ازنقطه ی آفرینش آدم بودی

 گمانم بود چرا دیر آمدی

آواره ی دشت دل بودم

ازتربت جان بیقرار آمدی

مبارک باد برآزاد اکنون 

که چون نگاری ممتازآمدی 

A

Ali.akbari(Azad)

کلام درعیان علم است و کیاست 

گفتارنهانی شغل است وسیاست 

آزادی افکار در حد قداست 

حق است که گردد همواره حراست 

A

Ali.akbari(Azad)

چه هاکردی که من دانم و چه ها که خدا می داند

شبم را سیاه و روزم تباه کردی خدا می داند

این عشق از ابتدا سوزان بود

سوختم من و آن یار شعله ور می داند

پری گوی پری رویان شهر بودم

چنان پروبالم زدی که باز می داند

دلسوز دلسوختگان عالم بودم

چنان عقلم پراندی که مجنون می داند

آزاد که اهل بود و شاد و مومن

راهی به جز یار ندارد خدا می داند

A

Ali.akbari(Azad)

لذت سکوت کم از حل بداء نیست

جاهل نباشدآنکه غریوغوغا نیست

درمجلس ما مستی گناه نیست

که غوغای ماجزرقص وسماع نیست

A

Ali.akbari(Azad)

مربی فرمودهمه ازخدائیم وراهیان او

چهل ساله تن کجاپاسخ دهددهساله جان او

مابازیگرانیم که جلوه می کنیم دردست او

این بارگرانیست گرنخواهیم یاندانیم جبراو 

اختیار درما هست امانتهای او

گردش روزگاران بود تقریر او

پریشانی حکم نقش است نباشدنقص او

معما نزدما هست و کرامت نزد او

چوآزاد مشقها می کند درنزداو 

بافنایش قیامت می کند درنقش او

A

Ali.akbari(Azad)

برواهل نمازشو تاگران شی

به اوقات خوشش نیک مبتلا شی

به مقصوره نشین رازونیازکن 

به شکرحق زغمهایت رهاشی 

A

Ali.akbari(Azad)

چون واجبات رامرد امامت می کند

باکی نیست مستحب رازن امامت می کند

اصول تقوا البته بر شایستگی است

حرجی نیست چون سوار زعامت می کند

A

Ali.akbari(Azad)

نقش کن اگرچه نقاش نیستی 

خط کن اگرچه خطاط نیستی 

دراین میانه ی هست ونیست

خیال کن اگر چه خالی نیستی

A

Ali.akbari(Azad)

اسرار ازل رانسزد که من بدانم

وین ضلع معما نتوانم من بخوانم

کاین پرده حجابیست بین من و او

چون پرده برافتد رواست که بخوانم

A

Ali.akbari(Azad)

مست نیستیم و گرفتار غفلتیم 

هوادار حور وشراب وعشرتیم 

عامل به عمل مشروط به حاجتیم 

کافر به نقد و نسیه را عادتیم 

بس مردم گریز و زاهد صفتیم 

عارف به حاکم وشرع و دولتیم 

حافظ قرآن به چهارده روایتیم 

لیک انسانیت را جویای علتیم 

قصه ی عشق پایانی ندارد 

تاحامی احسان و محبتیم 

A

Ali.akbari(Azad)

روح نوری کامل ازسوی خداست

هزاران جلوه اش درانبیاءواولیاءاست

بذرحلال درمزرعه ات بارگذار

که اتصالش بانور زارتفاعش پیداست

A

Ali.akbari(Azad)

چه کند دل که بیدادرا تحمل نکند

غیور است و بر جور تامل نکند

چو بشکافی باتیغ کمان ابروان 

خون شود اماهیچ  شکایت نکند

چونگاهت برزروسیمش باشد 

شکند لیک دردش مداوانکند 

چوبکوشی که بجوشی بادگران 

می سوزد اما حل معما نکند

دل آزادچنان بنداست واسیر 

که پیغمبرهم گره اش باز نکند

A

Ali.akbari(Azad)

یادگذشته درس است وعبرت

امید به فردا پلی است برفترت 

امروز راسپاس گوی وکوشا باش

که این است رمز و راز عزت

A

Ali.akbari(Azad)

سخن چو بسیار گردد 

حق کلام تباه گردد

کوتاه و مفید سخن راگو

تا جان و دلی آباد گردد

A

Ali.akbari(Azad)

حکیم راگفتم حکیم دردم دواکن

بگفت نمازت را به هنگام تو اداکن 

بگفتم هیچ نماز ازمن قضانیست 

بگفت از آدم و عالم حذرکن

درون بنگر برونی را به در کن

یکی باش و از کثرت گذر کن

زجمع کل آیات و روایات

یکی نسخه بگیر باقی رها کن

به غیراز آفریده های خالق 

به هرکه هرچه می خواهی جفاکن 

A

Ali.akbari(Azad)

به دوران تبعید گرفتارجلادبودم

جدا از مهر و دور از یاد بودم

جلاد،سخت دربند سادیسم وآزار

حقیر، درگیر حربی ایروتیک بودم

زجمع خشم و شهوت دشمن

اسیروسواس جبری رنجوربودم

گناهم بی‌گناهی وپناهم بی پناهی

به دنبال رفع تقصیر بودم

امام آمد نمازم را شفا داد

اگرنه سالهاپیش درگوربودم

A

Ali.akbari(Azad)

گفت هیچم ودیدم چه والاست مقامش

ازطره ی جانان جدا هست کمالش

کافربه خلافت و آئین خلیفه

آزادزهفتادودوملت است طریقش

درویش ولی شاهنشه دوران

دروسعت امکان نمی گنجد جمالش

شمس هست ولی سرخ است به معنا

طلعت آزادگی است وصف حالش

آزاد اگردام بلاهست دنیا

گم باش چوروئیده آن راه سبزش

A

Ali.akbari(Azad)

چواکنون به غیب ایمان آورده ام

ازدرون وازبرون جان آورده ام

به نیم عمر سرگرم دنیا شوید

که اسرارعشق ازیار آورده ام

بکوشید وبنوشیدو بجوشید 

که احوال دل ز آزاد آورده ام

چوزهر پیری سپید کردمویتان

مست گردید که می ازآسمان آورده ام

چوعقل و هوش رفت از دامتان

جان دهیدوگوئید ایمان آورده ام

A

Ali.akbari(Azad)